Friday, April 27, 2007

 

2: 335. ارمغاني زيبا و مهرْوَرزانه از شهر ِ گل ِ سرخ



گل سرخ ، یکم اردیبهشت ١٣٨٦، بوستان آبشار اصفهان / شاهین سپنتا



يادداشت ويراستار


شنبه هشتم ارديبهشت ١٣٨٦
(٢٨ آوريل ٢٠٠٧)


اصفهان، زادگاه هميشه زيباي من، نه «نصف ِ جهان» كه «همه ي ِ جهان» ِ من، به ويژه در بهاران و هنگام ارديبهشت ماه، يكسره پوشيده در جامه ي «گل ِ سرخ» است.
به زبان و بيان ِ فردوسي، مي توان چنين چشم اندازي از آن داشت:
همه اصفهان زير ِ برگ ِ گل است / يكي باغ ِ پُر لاله و سُنبل است.


شاعر همشهري ي من، استاد اديب برومند، در يكي از سروده هاي شيوا و شورانگيزش، اين گلزار بي همتا و بهشت راستين را چنين به وصف درآورده است:

خُرّما شهر سپاهان ، خاصه در اردیبهشت / کز صفایش بازیابی جلوه ي خُرّمْ بهشت
بنگر از هر سو به هم پیوسته خرمن های گل / بنگر از هر جا به هم روییده سبزی های کشت
آتشینْ گل های صد برگش به باغ اکنون دمید / آنچنان که آذرْگشَسْب افروخت نار ِ زَردْهشت
بوی گل ها بشنو و رشد ِ درختان بازْبین / زان چه بُستانْ بان نشاند و زان چه کِشتاوَرز کِشت ...
*
ای سپاهان ای ولادتگاه من / ای گرامی بُنگه ِ دلخواه ِ من
ای بهشت ِ خُرّم ِ روی ِ زمین / ای بسنده بهر ِ اَوصافت همین
باغ و بُستانت فرحناک از درخت / کز درخت و آب و گل پوشیده رخت
جانفزایی خاصه در اردیبهشت / هیچ الحق کم نداری از بهشت
هر که آید سوی تو از راه دور / بیندت باغی در آن پنهان قصور ...
* * *
دوست پژوهنده ي ارجمند، آقاي دكتر شاهين سپنتا، در گفتاري با عنوان ِ

جشن ِ
گل ِ سرخ
در شهر ِ
گل ِ سرخ

كه در تارنماي ادبي، فرهنگي و ايران شناختي ي خود به نام ِ ايران نامه نشرداده -- و آن را با مهر ِ بي دريغش به نگارنده ي اين يادداشت پيشكش كرده -- زيبايي و شكوفايي ي اصفهان را در اين ماه به وصف درآورده است.
با سپاسي گرم از مهر ِ وي، نشاني تارنماي او را براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند و دوستداران ايران و زيبايي هايش، در اين صفحه مي آورم.
http://www.drshahinsepanta.persianblog.com/
* * *
در بخشهاي گوناگوني از استان اصفهان و به ويژه قمصر در نزديكي ي كاشان، در اين ماه، باغداران در باغهاي



پوشيده از گل سرخ ِ عطرآگين، سرگرم ِ گلْ چيني و تدارك گلابْ گيري اند تا بوي خوش ِ ميهن ِ ارجمند مان را به همه ي جهانيان ارمغان بفرستند.

 

2: 334. گزارش بيست و پنجمين و فراخوان ِ بيست و ششمين نشست ِ شاهنامه پژوهي در شبكه ي جهاني



يادداشت ويراستار

شنبه هشتم ارديبهشت ١٣٨٦
(٢٨ آوريل ٢٠٠٧)

گزارش زير، امروز از دفتر كتابخانه ي گويا در سيدني به اين دفتر رسيد كه با سپاسگزاري از دوستم گيتي بانو مهدوي، بنيادگذار و سرپرست كتابخانه و دبير ِ برگزاري ي نشستهاي شاهنامه پژوهي، در اين صفحه مي آورم.
* * *
بیست و پنجمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني در تاریخ جمعه، هفتم اردیبهشت ١٣٨٦ (برابر با بیست وهفتم آوریل ٢٠٠٧) در تارنماي كتابخانۀ گويا برگزار گردید.
متنِ ضبط شدۀ گفت و شنودهاي نشست بیست و پنجم را مي توانيد در اينجا بشنوید.
بیست وششمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني را در تاریخ جمعه، بیست ویکم اردیبهشت ١٣٨٦ (برابر با یازدهم ماه مه ٢٠٠٧) از ساعت هشت و سی دقیقه شب به وقت سیدنی، برابر با دو پس از نیمروز به وقت ایران آغاز می کنیم. در این نشست بخش منوچهر مورد بحث خواهد بود. برای شرکت در این نشستها، هیچ گونه محدودیّتی وجود ندارد.
به امید دیدار شما عزیزان در اتاق شاهنامه پژوهی. گ. م.
از آنجایی که پالتک در ایران با مشکلاتی روبروست، نشستهای بعدی را با استفاده از برنامۀ اینسپیک برگزار خواهیم کرد.
اینسپیک رااز اینجا دانلود کنید.
برای ایجاد نام کاربر، لطفآ بخش راهنمای
Register a Nickname
را در اینجا ببینید
تصوير از: نمایش عروسکی داستان رستم وسهراب
شاهنامۀ فردوسی در کتابخانۀ گویا
فهرست نام نویسندگان و شعرا در کتابخانۀ گویا
فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا

Wednesday, April 25, 2007

 

2: 333. وارونه نمايي ي تاريخ در فيلم 300: بررسيهاي انتقادي از پنج ديدگاه ديگر




يادداشت ويراستار

فيلم فريبكارانه و غرضْ ورزانه و نژادْپرستانه ي 300 ساخته و پرداخته ي شركت برادران وارنر در هاليوود در چند ماه گذشته، موضوع بحثهاي انتقادي ي گسترده اي از سوي پژوهشگران و صاحب نظران ايراني و جُزْايراني بوده است كه برخي از آنها را پيش از اين در همين تارنما بازْنشرداده ام.
هرچند برخي از دوستان من، از آغاز هم با چنين گفتماني همداستاني نداشتند و بر آن بودند كه بهترين راه براي تقابل با اين گونه تباهكاري ها، توليد اثرهايي با درونمايه هاي استوار بر داده هاي راستين تاريخي است (كه در جاي خود ديدگاهي درست است)؛ امّا من بر اين باور بوده ام و هستم كه بررسي و بحث انتقادي در اين زمينه، منافاتي با توليد اثرهايي درست انديشانه و راست گويانه نخواهد داشت و مي تواند در راستاي روشنگري ي بيشتر، رهنمون و سودمند باشد.
دوست پژوهنده، آقاي مسعود لقمان، پنج گفتار تازه را در همين زمينه، در تارنماي خود روزنامك:
http://rouznamak.blogfa.com/post-25.aspx
نشرداده و نشاني ي پيوند بدانها را براي بازْنشر، بدين دفتر فرستاده است كه با سپاسگزاري از او براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند و خواستاران پي گيري ي اين گفتمان، در پي مي آورم:
300 Dar 5 Negah

 

2: 332. خُرده گيري ي انتقادي ي يك دوست بر نوشته اي از ويراستار


يادداشت ويراستار

ديروز در يادداشتي از گفتار دوستم آقاي علي ميرفطروس در بررسي ي كتاب دكتر جلال متيني در باره ي كارنامه ي سياسي ي دكتر محمّد مصدّق، برداشتي از خود را آوردم كه با خُرده گيري ي انتقادي ي او رو به رو گرديده است. اين انتقاد او را كه شتابزدگي به خرج داده و چندان درنگ نكرده ام تا بخش دوم ِ بررسي ي او از كتاب يادكرده نيز نشريابد و آنگاه در باره ي آن بنوبسم، مي پذيرم و بدو حق مي دهم كه گله مند باشد.

امّا در مورد تصوير دكتر مصدّق و عبارت آمده همراه با آن، يادآوري مي كنم كه من «آواز» را برتر از «آوازْ خوان» مي دانم. با اين حال، بهتر بود كه به جاي آن تصوير، اين يكي را مي آوردم كه وقتي به اصطلاح نمايندگان دربارْ گماشته در مجلس شوراي ملّي، مانع سخن گفتن مصدّق شدند، او به ميان مردم گردآمده در ميدان بهارستان رفت و سخنراني ي خود را در آن جا بر سر دست ِ مردم ايرادكرد.




در مورد ِ نوشتن «خاطره هايم از روزهای سرنوشت ساز دوران ِ ملّي كردن صنعت نفت و به ويژه نقش ویرانگر حزب توده» -- كه بدان اشاره كرده اند -- بايد بگويم كه چند سال پيش در تهران، در دو گفت و شنود بلند با يك مصاحبه گر چيره دست، در اين باره به تفصيل سخن گفتم كه قرار بود متن آن در يك نشريّه ي فرهنگي چاپ شود؛ امّا متأسّفانه نه تنها چاپ نكردند، بلكه نوارهاي آن را هم (به سهو يا عمد؟!) گم و كور كردند.

اميدوارم كه گرفتاريهاي پژوهشي ي سنگين، به من اجازه دهند كه بتوانم روزي باز در جايي مناسب، در اين باره سخن بگويم و نكته هاي ويژه اي را كه هنوز به يادم مانده اند، بيان دارم.

متن پيام گلايه آميز ميرفطروس را به درخواست وي در دنباله ي اين يادداشت مي آورم.

دوست فاضل و ارجمندم جناب آقای دکتر دوستخواه


با درود فراوان و آرزوی سُرور و سَروَری، از اینکه لطف نموده و به همّت دانشجوی بیداردل (آقای مسعود لقمان) به بخش اول مقاله ام: « دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست» در ایران شناخت لینک داده اید، بسیار سپاسگزارم.
توضیح شما دربارة این مقاله، با عکسی از مجلس شورای اسلامی و سخن معروف آیت الله خمینی: «میزان، رأی ملّت است»، همراه با طرحی از زنده یاد دکتر محمّد مصدّق آراسته شده است! امّا اینکه شما با دیدن فقط یک بخش از بخش های پنجگانة مقاله ام، آنرا «تائیدیّه نویسی بر کتاب دکتر جلال متینی» توصیف کرده اید، بدور از انصاف و احتیاط علمی می تواند باشد.
من هم – چون شما – معتقدم که: «فراتر از برخی کارهای درست و نیک دلانه که تاکنون در این زمینه شده است، هنوز هم نیازمند کوششهای دل سوزانه و بی شائبه و بدور از غرض هستیم تا بتوانیم گزارشی ... فرهیخته و درست برای ثبت در تاریخ و سپردن به آیندگان پدید آوریم».
در تحقّق این خواستِ نیک دلانه بایسته است شما نیز - که با شور و دلباختگی های بسیار، بهترین سال های جوانی خویش را در حزب توده سپری کرده و شاهد بسیاری از رویدادهای 25 تا 28 مرداد 32 و سقوط حکومت دکتر مصدّق بوده اید - همّت کنید و با انتشار خاطرات ارزشمند خود از آن روزهای سرنوشت ساز - و خصوصاً نقش ویرانگر حزب توده- سهم خویش را برای تنظیم «گزارشی فرهیخته و درست برای ثبت در تاریخ و سپردن به آیندگان» ادا فرمائید که به قول فرزانة توس:
« برین نامه بر عُمرها بگذرد
همی خوانـَدَش هر که دارد خِرَد»

سپاسگزار خواهم بود که این چند سطر را برای آگاهیِ دوستداران ایران شناخت منتشر فرمائید.


با عرض ارادت و احترام
علی میرفطروس
پاریس- بيست و پنجم آوريل دو هزار و هفت

 

2: 331. گرامي داشت ِ ارزشهاي فرهنگي ي ايران ِ بزرگ: گفت و شنود با ايران شناس نامدار آمريكايي




يادداشت ويراستار


از ريچارد نلسون فراي، استاد ممتاز دانشگاه هاروارد، بنيادگذار بخش پژوهشهاي خاورميانه شناختي در آن دانشگاه، رئيس پيشين مؤسّسه ي آسيايي در دانشگاه شيراز، پژوهنده ي نامدار و كم مانند ِ فرهنگ ايران كهن تا عصر سامانيان و نشردهنده ي كتابها و گفتارهاي فراوان در اين گستره -- كه برخي از آنها به فارسي نيز برگردانيده شده است -- پيش از اين در همين تارنما سخن گفته ام. امّا يادكردن و بازگفتن از اين سَره مَرد و آمريكايي ي فرهيخته و نمونه، هيچ گاه تكراري و بيهوده نخواهد بود.
دهخداي بزرگمان به اين دانشمند ِ شيفته و دلْ بسته ي درونْ مايه ي كارش (فرهنگ ايراني) لقب ِ «فراي ِ ايرانْ دوست» داده بود و هنرمند سينماگر جوان هم ميهنمان سيروس كار-- كه فيلم "در جست و جوي كورش" را در دست ِ تهيّه دارد -- در باره ي وي گفته است: «او از بسياري از ما ايرانيان، ايراني ترست و دلْ مشغول تر به ارزشهاي فرهنگ ايراني.»
چند سال پيش در تهران دو آيين بزرگداشت از خدمتهاي والاي فراي به فرهنگ ايراني برگزارشد و يكي از هديه هايي كه بدو پيشكش گرديد، فرشي بود با تصويري از او.
نگارنده ي اين يادداشت، ده سال پيش از اين افتخار را داشت كه در روزهاي برگزاري ي دومين همايش جهاني ي ايران شناختي (17 - 26 بهمن 1376 /6 - 15 فوريه 1998) در سيدني ي استراليا، همْ نشين و همْ سخن استاد فراي و خوشه چين از خرمن دانش و پژوهش او باشد.
ديروز آگاهي يافتم كه به تازگي كانال يك تلويزيون ايرانيان در كاليفرنيا، در برنامه اي با عنوان «نسيم ِ شمال»، گفت و شنود فرامرز فروزنده با استاد فراي را پخش كرده است. اين برنامه به شكوه ميرزادگي سرپرست كميته ي بين المللي ي نجات آثار باستاني ي دشت پاسارگاد پيشكش شده و در پايان آن، قاب زيبايي فراگير ِ نمونه اي از تنديس كورش بزرگ در پاسارگاد از سوي بانوي ايران دوست، مهرآور سروش كابلي به نمايندگي ي انجمن دوستداران فرهنگ ايراني در استراليا به استاد فراي تقديم گرديد.
متن اين برنامه ي تلويزيوني ي ارزشمند را در نشاني ي زير، بيابيد و ببينيد و بشنويد:
http://www.savepasargad.com/audio-video/richard-fry.htm

Tuesday, April 24, 2007

 

2: 330. روشنگري ي دانشي و ريشه شناختي درباره ي «رايانگر»، برابر ِ فارسي ي ِ «كامپيوتر»



يادداشت ويراستار

كليدْواژه ي انگليسي ي «كامپيوتر»، يكي از جهانْ شمول ترين و پُركاربُردترين وامْ واژه ها در ديگرْ زبانها و در رسانه هاي همگاني است. امّا در زبان فارسي، نزديك به تمام ِ كاربَران و سر و كارداران با دستگاهي كه بدين نام خوانده شده است، همان نام اصلي را مي گويند و مي نويسند و تنها در برخي از رسانه ها و نهادهاي اداري، «رايانه» -- كه نمي دانيم پيشنهاد چه كسي بوده -- جاي گزين آن شده است.
دوست پژوهنده و دانشمند من آقاي دكتر محمّد حيدري ملايري استاد و كارشناس در نِپاهِشگاه ِ (رصدخانه) ي ِ



پاريس، در پژوهش و تأليف ارزشمند خود:
فرهنگ ریشه شناختی ي ِ اخترشناسی و اخترفیزیک (انگليسي - فرانسه - فارسي)


An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics English-French-Persian


By: M. Heydari-Malayeri,
Paris Observatory


با دقّتي ريشه شناختي و نگاهي ساختارگرايانه، تركيب «رايانگر» را به جاي «كامپيوتر» آورده است. من نيز كه ساخت اين تركيب را سزاوار و پذيرفتني يافتم، آن را در نوشته هايم به كار بُردم. دوستاني از من خواستار روشنگري در باره ي اين تركيب شدند. من برتردانستم كه در اين زمينه از دكتر حيدري ملايري پرس و جو كنم و اين كار را كردم. ايشان در پاسخ، با دقّت علمي و رويكرد به ريشه ها، نوشتند:


computer = râyângar (#) رايانگر
Fr.: ordinateur
An electronic device which can accept data, apply a series of logical instructions
rapidly, and supply the results of the processes as information.
From → compute (v.) + suffix → -er.
Râyângar "arranger, organizer," on the model of Fr. ordinateur according to
which the electronic device arranges/organizes instructions and information.
Râyângar, from râyân- stem of râyânidan "to regulate, set in order," from
Mid.Pers. râyânīdan "to arrange, organize" + -gar agent suffix. Râyân-, from

rây-, Mod.Pers. ârây-, ârâyeš, ârâyidan "to arrange, adorn," Mid.Pers. ârây-
ârâstan "to arrange, adorn;" O.Pers. rād- "to prepare," rās- "to be right, straight,
true," rāsta- "straight, true" (Mod.Pers. râst "straight, true"); Av. rāz- "to direct,
put in line, set," razan- "order;" Gk. oregein "to stretch out;" L. regere "to lead
straight, guide, rule," p.p. rectus "right, straight;" Skt. rji- "to make straight or right, arrange, decorate;" PIE base *reg- "move in a straight line;" see also → direct.


متن فرهنگ ریشه شناختی ي ِ اخترشناسی و اخترفیزیک را -- كه تا كنون حرفهاي ِ :
A, B, C, I & O
از آن كامل شده است -- در اين نشاني بيابيد و بخوانيد:
http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/I_v1.html

شرح كوته نوشتهاي به كار رفته در روشنگري ي بالا و نيز پيشگفتار و فهرست خاستگاهها و پشتوانه هاي پژوهشي ي اين فرهنگ را نيز مي توانيد در همين نشاني ببينيد و بخوانيد.

 

2: 329. دو جُستار ِ تازه ي تاريخي و اجتماعي در گستره ي ايران شناسي



يادداشت ويراستار


دوست كوشنده و پژوهنده در گستره ي درون مايه هاي ايران شناختي، مسعود لقمان، نشاني هاي دو جُستار تازه


نشرداده در تارنماي خود به نام روزنامك، جُستارهايي در پيرامون تاريخ، فرهنگ، ادبيّات و انديشه را با مهر به اين دفتر فرستاده است كه من آنها را براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند ايران شناخت، بدانها پيوند مي دهم.
نخستين جُستار از اين دو گانه، نگاهي به كارنامه ي سياسي ي دكتر محمّد مصدّق نام دارد و بررسي و برداشت علي ميرفطروس،

پژوهنده ي ايراني ي مقيم پاريس است در باره ي كتابي با همين عنوان كه دكتر جلال متيني، نخست بخش بخش در فصلنامه ي ايران شناسي به سردبيري ي خود او، چاپ مريلند در آمريكا و سپس يكجا در كتابي در لُس آنجلس (از سوي شركت نشر كتاب) انتشار داده است.




درباره ي زندگي و كارنامه ي سياسي ي زنده ياد دكتر محمّد مصدّق، نخست وزير ملّي ي ايران و كوشنده ي نستوه در زمينه ي بازپس گيري ي حقّ به تاراج بُرده ي مردم ميهنمان، از بيش از نيم سده ي پيش از اين، يعني از همان فرداي تازش توطئه گران انگليسي و آمريكايي با همدستي ي دربار پهلوي و تباهكارترين نيروهاي داخلي به دولت قانوني ي او (روز سياه 28 امرداد 1332 / 19 اوت 1953) تا كنون، صدها گفتار و دهها كتاب نشريافته كه نويسندگان هريك از آنها با رويكردي ويژه به اين درونمايه پرداخته اند و در ميان آنها مي توان بخش هايي از گزارش راستين رويدادها را بازيافت. امّا سهم اغراق گويي ها و حتّا تلاش براي وارونه جلوه دادن آنچه در واقع امر، جريان داشته، از هر دو سوي موافق و مخالف، بسيار زياد است و همين گونه رويكردها، باعث آن شده است كه تا كنون نتوان به يك جمع بندي ي واپسين ِ پژوهشي ِ داراي پشتوانه هاي استوار و پذيرفتني رسيد.
نگاه دكتر متيني به سرگذشت و كارنامه ي سياسي ي رهبر ِ جنبش ملّي ي رهايي بخش ايرانيان، نياز به نقد جانانه ي كارشناختي از سوي صاحب نظران ِ آزاد از گرايشهاي خاص و به دور از پيشْ داوري دارد و نوشتار آقاي ميرفطروس، اين مهمّ را چنان كه بايد و شايد عهده دارنمي شود و بيشتر تأييديّه نويسي است تا نقد و بررسي.

*
شك نيست كه مصدّق بُت يا قهرماني خطاناپذير نبود و خود نيز كمترين باوري به چنين نقشي براي خويش نداشت. او نيز مانند هر رهبر اجتماعي و سياسي و هر دولتْ مردي، ناگزير لغزش هايي در كارهايش داشت. ناديده گرفتن اين جنبه از كارنامه ي وي و يك بُت يا پارساي خطاناپذير ساختن از او، همان اندازه اشتباهكاري و شناختْ ستيزي است كه كمْ بهادادن به ارزشهاي والاي ثبت شده در كارنامه ي او و كوشش در جهت تيره گرداني ي چهره اش.
فراتر از برخي كارهاي درست و نيك دلانه كه تا كنون در اين زمينه شده است، هنوز هم نيازمند كوششهاي دلْ سوزانه و بي شائبه و به دور از غرض هستيم تا بتوانيم حقّ اين هم ميهن ِ مبارز و ايران دوست بزرگ را به درستي اداكنيم و گزارشي فرهيخته و درست براي ثبت در تاريخ و سپردن به آيندگان پديدآوريم. چنين باد!
*
گفتار علي ميرفطروس را در اين نشاني بيابيد و بخوانيد:
http://rouznamak.blogfa.com/post-21.aspx
* * *
دومين جُستار آمده در تارنماي روزنامك، خطوط ِ قرمز ِ آزادي ي بيان نام دارد و به يك گفتمان بزرگ اجتماعي و سياسي ي اين روزگار مي پردازد و پرسش دشوار و وسوسه انگيز ِ چگونگي ي برخورد با دستْ يازي به حريم حقّ هاي شناخته ي ملّي و جهاني از سوي رسانه ها را فراديد ِ اهل نظر مي گذارد. اين جُستار را بايد با دقّت و دل سوزي خواند و بدان انديشيد و به چاره جويي براي اين دشواري پرداخت. نشاني ي آن، اين است:
http://rouznamak.blogfa.com/post-22.aspx

Monday, April 23, 2007

 

2: 328. كوششي ديگر براي شناساندن ِ چهره ي راستين ِ ايرانيان به آمريكاييان


يادداشت ويراستار

چهره اي كه نهادهاي رسمي و دولتي و وابستگان به سوداگران و آزمندان ِ سرمايه سالار ِ ايالتهاي متّحد ِ آمريكا از مردم ايران و تاريخ و فرهنگ اين ملّت به هم ميهنان خود نشان مي دهند، در بيشتر موردها با راستي و درستي سازگار و همخوان نيست و از غرضمندي هاي ويژه اي در راستاي ِ سود و سوداي آنان مايه مي گيرد.
امّا در همان سرزمين، نهادها و كانون هاي دانشگاهي و پژوهشي نيز دست اندركارند تا ميهن و مردم ما را بهتر بشناسند و به همگان بشناسانند. نمونه هاي چشم گيري از اين كوشش و كُنش را در سالهاي اخير ديده ايم كه يكي از تازه ترين هاي آنها برپايي ي نمايشگاهي از كارهاي عكس برداران معاصر ايران در كانونهاي دانشگاهي است. اين نمايشگاه
PERSIAN VISIONS in the United States
نام دارد و هم اكنون گشوده است و خبر از پذيره ي گسترده ي هزاران تن از مردم آمريكا از آن مي رسد.
پژمان اكبرزاده، گزارشگر راديو زمانه
www.artistswithoutfrontiers.com/pakbarzadeh



گزارشي دارد از اين رويداد فرهنگي كه گفت و شنودي با دكتر احمد كريمي حكّاك، استاد ايراني در دانشگاه


واشنگتن و از دست اندركاران برپايي ي اين نمايشگاه را در بر مي گيرد. متن اين گزارش را در نشاني ي زير بيابيد و بخوانيد.
http://www.radiozamaneh.org/pejman/2007/04/post_25.html

Friday, April 20, 2007

 

دو نامه و يك يادداشت ِ ديگر: پيوستي بر درآمد ِ 2: 327


يادداشت ويراستار


امروز پس از بازْ نشر ِ نامه ي سرگشاده ي دكتر پرويز رجبي به بانو شكوه ميرزادگي در اين تارنما، مخاطب آن نامه نيز در پاسخ، نامه اي به نويسنده ي نامه ي سرگشاده نوشته و رونوشتي از آن را هم به اين دفتر فرستاده و خواسته است كه براي بازتاباندن برداشتهايش در زمينه ي درونمايه ي نامه ي استاد رجبي، در اين تارنما بازْنشر داده شود. اندك زماني پس از آن، رونوشت دومين نامه ي دكتر رجبي به وي نيز از تهران به اين دفتر رسيد.
پس بايسته دانستم كه اين هر دو نامه را نيز در پيوستي بر درآمد ِ 2: 327 بازْنشردهم. دست اندر كار ِ اين امر بودم كه پيام كوتاه و آزرده دلانه اي از دكتر رجبي، در اشاره به همان درونمايه و چگونكي ي رويكرد و برخورد ما ايرانيان با كارهاي تاريخي و فرهنگي و اجتماعي مان، رسيد. آن را هم در پايان مي آورم.
* * *


جناب آقای رجبی عزيز و گرامی،

از ديدن نامه شما خوشحال شدم. و البته حيرت زده چون مدت ها بود که از ايميل های مهرآميزتان بی بهره بودم. راستش من نمی دانم چرا اين نامه را برای من فرستاده ايد. چرا که جز «تلاش هاي صادقانه ای که برای حفظ گنجينه های ملی و بشری سرزمين مان داشته ام ـ در حد توان خودم ـ » هيچ مورد ديگر آن به من ربطی پيدا نمی کند از راست و دروغ گفته ايد و نمی دانم من چه دروغی را گفته ام که شما را آزرده کرده است. من هر حرفی را درباره سازمان ميراث فرهنگی و کسانی در حکومت ايران، که به نوعی به ويرانی و تاراج سرزمين ما مشغول هستند، زده ام عينا از نشريات دولتی و داخل ايران برداشته ام اگر دروغی گفته شده به آن ها بگوييد که چرا لجن برداشته اند و بر چهره خود می کشند. چرا به من می گوييد که حرف های آن ها را به عنوان سندی در ارتباط با تاريخ زدايي و فرهنگ ستيزی مطرح کرده ام و از آنجا که خوشبختانه هيچ چيز اگر ندارم نشانی از تربيت و فرهنگ دارم هرگز به کسی اهانت نکرده ام. حتی اگر دشمنم بوده است. از برنامه تلويزيونی صحبت کرده ايد که گويا به شدت شما را خشمگين کرده است که چرا مقايسه ای بين حکومت سابق و حکومت کنونی بوده است. ممکن است بگوييد که به من چه ربطی دارد؟ چرا اين ها را به آن هايي که گفتند نمی گوييد. اگر ايميل شان را نداريد برايتان پيدا می کنم و می فرستم. همه می دانند که من نه سلطنت طلب هستم و نه عضو گروهی سياسی و نه حتی وابسته به هيچ حاکم معزول و حاکم بر مسندی. ولی مطمئن باشيد که آنقدر آزاده هستم که به خاطر مرام و مصلحت و سودجويي و هر چه که با آزادگی در تضاد است حقی را ضايع نخواهم کرد. چون خودم را تنها يک نويسنده و روزنامه نويس می دانم و حداقل در فضايي که چوب و چماق و تازيانه و چکمه بالای سرم نيست محال است که خلاف انصاف و عدالت حرف بزنم اين حرف های شما ، که هيچ کدام به من ربطی ندارد، و درست در شبی که من پس از دو سال تلاش شبانه روزی به خاطر از دست دادن تنگه بلاغی (که گويا برای شما کمترين اهميتی ندارد) به شدت غمگين هستم پاشيدن نمک به زخم است و من نمی دانم چه دشمنی با شما داشته ام؟! دنيای غريبی است که من در همين دو ماه گذشته دو مقاله ای را که هر دو کاری جالب هم بودند به خاطر اين که در آن از روش های شما به شدت انتقاد شده بود چاپ نکردم به حرمت زحمت هايي که روزگاری برای فرهنگ آن سرزمين کشيده ايد. در عين حال من نمی دانم شما از چه يادداشتی حرف می زنيد و چرا کاسه کوزه اعتراض يا انتقاد يا بدگويي ديگرانی را سر من می شکنيد. باور بفرماييد من آخرين مطلبی که از شما خواندم مطبی بود که چند ماه پيش، و وقتی که در کانادا بوديد، خودتان برايم فرستاديد و بسيار هم از خواندن آن ها لذت بردم جناب استاد گرامی من نيازی ندارم که کسی مرا به پاسارگاد دعوت کند. پاسارگاد و ايران سرزمين من ومتعلق به من است. اگر آن حکومت نشسته در سرزمين من اندکی (بله فقط اندکی) خرد و آگاهی و فرهنگ و وطن دوستی داشت کاری نمی کرد که من و امثال من نتوانند به وظن شان رفت وآمد کنند. و اما برای گرفتن اخبار لازم نيست من در ايران باشم کارشناسان و فعالين با شرف وطن دوست به اندازه کافی در آنجا هستند که نظريات و نوشته هايشان (که اکثر در ايران هم چاپ شده )برای اثبات حقانيت آن چه من و امثال من برايش تلاش می کنيم کافی باشد. ببخشيد که عجولانه وکوتاه نوشتم چون هنوز خيلی کارها دارم که انجامش را ضروری می دانم

با احترام
شکوه ميرزادگی
* * *




سرکار خانم میرزادگی عزیز،
با سلامی دوباره،


من نقص را در شیوۀ نوشتۀ خودم می بینم که سبب شده است که شما خود را مخاطب انتقادهای موجود در نامه ام بدانید. انتظار داشتم که شما تحت هیچ شرایطی به چنین برداشتی نمی رسیدید. آخر چه دلیلی داشت به همکار محترم و دلسوزی چون شما که دو سال است زندگی خود را در راه آرمانی مقدس گذاشته اید، بی احترامی کنم و زبانم لال شما را متهم به نادرست گویی کنم؟
باور بفرمایید که من از شما چه در عرصۀ پیوند دوستی و همکاری و چه در زمینۀ کاری جز مهر و زیبایی ندیده ام...
و اما این را هم اگر مایلید باور بفرمایید که به شما دروغ زیاد گفته شده است...
من هم می توانم از نظر شما که در پرانتز آورده اید که گویا برای من آب گیری سد سیوند هیچ تفاوتی نمی کند، ناراحت شوم و برنجم...
اما چنین نیست. می دانم که این برداشت هم ناشی از دغدغۀ زیبای شماست. با این فرق که شما در بیرون از دایره هستید و من در درون...
من همیشه هوادار راه شما بوده ام و هستم. مخاطب من باور بفرمایید که هرگز شما نبود و نخواهد بود. می دانم که سخت گرفتارید. اما مطمئن هستم که اگر یک بار دیگر نامۀ مرا با حوصلۀ بیشتری بخوانید نتیجۀ دیگری از آن خواهید گرفت.
در هر حال شما نتیجۀ منفی خودتان را گرفته اید و بر من است که از علل این نتیجه گیری از شما عذر بخواهم و حتی بگویم که غلط کردم که به گونه ای روشن تر ننوشته ام. گرچه از چند جای نامه، مهر من به شما و راه شما به خوبی آشکار است.
بانوی گرامی،
باور بفرمایید که همۀ ما در حصار نادرستی ها و اخبار ضد و نقیض قرار داریم و اندکی غفلت می تواند ما را دگرگون کند...
بازهم اگر از من بخواهید آمادگی دارم تا ذهن عزیزتان را باز کنم... و به من هم اجازه بدهید که دروغ های آشکار را هرگز نپذیرم.
و هردو باور داشته باشیم که همیشه در هر دوره ای استثنا در رفتار وجود داشته است... مثلا دورۀ ریاست آقای مهندس بهشتی در میراث فرهنگی یکی از درخشان ترین دوره های این سازمان بوده است. و ماه های اول پس از انقلاب برعکس...
در پایان من می دانم که شما سلطنت طلب نیستید (که به کسی هم مربوط نیست). واقعیت این است که حکومت های ما در عرصۀ میراث فرهنگی بسیار ضعیف هستند. و از خودم بگویم که من هرگز دورۀ پهلوی را جز به نمایش دلسوزتر نیافتم.
منتظر پاسخ شما می مانم تا این نامه را منتشر کنم. از نامۀ نخستم چون برداشت شما را نداشتم، منتشرش کردم!


با فروتني

پرويز رجبي
* * *

من وان گوگ نیستم
پس می توانید حرفم را باور نکنيد



دارم کم کم به این باور ژرف می رسم که در کشور من اگر بخواهی بالای چشم کسی ابرو ببینی، باید نخست چشم بی شماری را دربياوری و بگذاری کف دستشان...
همین است که در این جا داستان گوش های مرحوم وان گوگ خیلی به دل ها نشست!...
و از همین است که برخی از پدر و مادر ها و یا آموزگاران ناچارند، هنگامی که آهنگ توبیخ کودکی را دارند، همۀ کودکان حاضر را مخاطب قرار می دهند!...
مورخ که باشی سر و کارت با فرمانروایان بی شمار است.
پرسش این جاست، آیا باید هنگامی که سخن از ستم مرحوم شاه اسماعیل می رانی، مرحوم نادر شاه را هم نبش قبر کنی؟!... و اگر بخواهی به وزیری نادان اشاره داشته باشی، باید حتما سخن از همۀ وزیران نادان معاصر برانی؟!...
یا باید گوش هایت را ببُری و همراه سخنی کوتاه بکنی؟!...
اینک چون بی سوگندی «گوشانه» حنایم رنگ ندارد، از پرداختن به سدّ ِ سیوند پرهیز می کنم...
خدا حافظ سیوند...


با فروتنی
پرویز رجبی

Thursday, April 19, 2007

 

2: 327. داستان سدّ ِ سيوند و بايستگي ي ديگرگون شدن ِ نگاه ِ ما ايرانيان: برداشت ِ تاريخ نگاري فرهيخته و ژرفاكاو


يادداشت ويراستار


از روزي كه گزارشهاي وابسته به برنامه ي ساختن ِ سّد ِ سيوند در كنار دشت ِ پاسارگاد در فارس و سپس احتمال آسيب رسيدن به يادمانهاي باستاني ي ايرانيان در آن منطقه بر اثر ِ آبگبري ي سدّ ِ يادكرده، نشر ِ همگاني يافت، صدها بيان نامه و گفتار و تحليل و نقد و نظر و اعتراض نامه در رسانه هاي درون مرزي و برون مرزي (چاپي و الكترونيك و گفتاري و نوشتاري) منتشرشده كه پاره اي از آنها در همين تارنما بازْنشرداده شده است.
كانون و محور ِ عمده ي ِ بسياري از اين كوشش و كُنشها كميته ي ِ بين المللي ي ِ نجات ِ آثار ِ باستاني ي ِ دشت پاسارگاد بوده است كه بانو شكوه ميرزادگي سرپرستي ي آن را بر عهده دارد.
تارنماي ِ ويژه ي اين نهاد:
http://www.savepasargad.com/
بازتاباننده و نمايشگر كارهاي آن و كُنِشهاي ديگران در همين راستا بوده است و هست.
در فراسوي ِ اين كارها، گفتماني شكل گرفته است كه طيف ِ گسترده اي از ديدگاهها و برداشتهاي ِ گاه به شدّت ناهمخوان، از نظرهاي پخته و سخته ي پژوهشي و كارشناختي و ويژه كارانه تا رويكردهاي برونْ نگرانه و باري به هرجهت و بيشتر احساسي و هيجان زده و حتّا شعاري و -- از كسي چه پنهان -- دشنام آلود را در بر مي گيرد.
در چنين فضايي كه اصل مطلب -- چشم پوشيده از چيستي و چگونگي ي آن -- تا اندازه اي در سايه قرارمي گيرد و عارضه هاي كناري ي آن، گريبان گير ِ همه ي ما به منزله ي وابستگان به يك سرزمين و تاريح و فرهنگ آن مي شود، استادي فرهيخته و ژرفاكاو و تاريخ نگاري دقيق و دلْ سوز ناگزير مي شود كه سكوت را بشكند و به ضرورت ، با زباني انتقادي و دردشناختي از چگونگي ي برخورد ما ايرانيان با تاريخ و فرهنگ و زندگي ي اجتماعي مان سخن بگويد و از -- به تعبير ِ خودش -- "فاجعه ي بزرگتري" از "فاجعه" ي موضوع بحث، يادكند و شيپور ِ هُشدار و بيدارباش را در كنار ِ گوشهاي ما خواب زدگان ِ هميشه ي تاريخ بنوازد.
دكتر پرويز رجبي -- كه بارها در همين تارنما از منش و كنش ِ فرهيخته و دانشورانه و كارنامه ي سرشار ِ


پژوهشي و ادبي و فرهنگي اش سخن گفته ام و نيازي به بازگفتن ندارم -- در نامه اي سرگشاده به بانو شكوه ميرزادگي -- كه در تارنماي خود به نام روزْنوشت ها:
http://parvizrajabi.blogspot.com/
انتشارداده و با مهر سرشارش به اين نگارنده، جداگانه هم بدين دفتر فرستاده -- به اين سويه ي مهمّ از كار ما مردم ايران پرداخته است. متن ِ اين نامه ي پندْمند و خواندني و انديشه برانگيز را با سپاس از دوست ِ فرزانه ام در دنباله، بازْنشرمي دهم:


سرکار خانم شکوه میرزادگی ِ بسیارعزیز،
با سلام،
مرا ببخشید که بسیار کوتاه خواهم نوشت. چون حرف بسیار زده شده است...
من به نام مورّخی کوچک کوشش های بی وقفۀ شما را دربارۀ سدّ ِ سیوند می ستایم. ولی دریغم آمد که با این به اصطلاح فاجعه، با فاجعۀ بزرگ تری آشنا شدم!...
در همۀ گفت و شنودهایی که دربارۀ سدّ ِ سیوند شد و بی درنگ پای آثار باستانی و تاریخی به میان کشیده شد، آن قدر ضد و نقیض و راست و دروغ بافته شد که بارها از خودم پرسیدم: "پس ما کِی سخن به دقت خواهیم راند و هزار مسالۀ درست را در هزار لفاف ِ دروغ نخواهیم پیچید، تا برای دانا و نادان امکان دست یافتن به باوری نزدیک به حقیقت فراهم آید؟"
اگر صد بار بگویم، باز هم کم گفته ام که شما با دلی پاک و آکنده از عشق به میهن، تلاش خودتان را کردید. ایراد من به شما نیست. ایراد به کسانی است که سدّ ِ سیوند را بهانه کردند برای خالی کردن درون خود. و چه ناشیانه!
بسا كه اگر نادرستی ها حجمی این چنین عظیم نمی داشتند، گوش شنوا بیشتر یافت می شد.
در همۀ گزارش ها که پی گیرش بودم، سخنان نادرست و زخم زبان و دشنام بیشتر از مطالبی بود که حقیقت بود واگر در میان دولتْ مردان گوشی پیدا نمی کرد، دست ِ کم مخالفان سدّ ِ سیوند را منسجم تر می کرد.
در این مدت و میان، کمتر سخنی بدون کینه توزی و عاری از شایبه رانده شد. من اگر بخواهم به همۀ آن ها بپردازم باید در فکر تالیف کتابی بی فایده باشم.
چقدر زیبا می بود که به هنگام مطرح کردن مسائل در پیوند با سدّ ِ سیوند از ناروا پرهیز می شد. برای نمونه: همین دیشب در گفت و گویی که از صدای آمریکا پخش شد، پس از ده ها اشاره به کارهای غیر ِ مدنی ِ جمهوری اسلامی ایران، نتیجه گرفته شد که در رژیم گذشته، قدر یک یک ِ آجرهای تاریخی را می دانستند و در جمهوری اسلامی با خشونت و دشمنی افتاده اند به جان هرچه اثر باستانی است!
من در این جا به نقش و نگاه دو رژیم کاری ندارم که برنامۀ دیگری را می طلبد.
امّا چرا فراموش می کنیم که همین تهران، ده دوازده دروازه داشت و در روزگار پهلوی، همه ظرف یکی دو سال از روی زمین برداشته شدند؟!
بخش بزرگی از کاخ گلستان تبدیل به وزارت دارایی شد و بخش مهمّی از آن به سازمانی بهداشتی؟
تکیۀ دولت، نخستین اپرای ایران چه شد؟
مگر در جای خانۀ امیر کبیر کاخ دادگستری را نساختند؟
کاخ زیبای تلگرافخانه و در رو به روی آن عمارت ِ زیبای شهرداری چه شدند؟
ارگ ِ کریم خانی در شیراز زندان شد و به من حتی به هنگام نوشتن ِ تاریخ زندیّه اجازۀ ورود به آن را ندادند و عمارت دیوانخانۀ کریم خان را تبدیل به انبار تیر و تخته شکستۀ اداره پست و تلگراف استان فارس کردند... و صدها نمونۀ دیگر.
اشاره به دورۀ پهلوی از این روی است که ادّعا می شود در آن دوره گویا آثار تاریخی را به زرورق می پیچیده اند.
همین دو روز پیش نوشتم:
نیم قرن پیش گنبد سلطانیّه را که بزرگ ترین گنبد گیتی و یکی از شاهکارهای هنر معماری ِ بشر است، زیر داربست دیدم و هنوز هم می بینم و به خودم قول نمی دهم که در طول بقیّۀ عمر من، این بنای فاخر رخت ژندۀ خود از تن بکند. پیداست که اگر چنین شود، مسافران تهران - تبریز یکی از آدرس هایی را که به آن خو گرفته اند از دست خواهند داد!...
نگاه بی مهر به آثار تاریخی خُلق و خوی ماست. جز چند کاخ فکسنی صفویان کجا مانده اند هزاران کاخ هزاران شاه ما؟
در دورۀ پهلوی ِ دوستدار آثار هنری، به هنگام افتتاح تالاری از تابلوهای نقاشی، وقتی که جناب پهلبد وزیر وقت فرهنگ و هنر از موزه دیدن می کرد، هنگامی که رسید به تابلوی رنگ روغن تمام قدّ ِ ناصرالدین شاه، که روی زمین به دیوار تکیه داشت، با کفش نُک تیزش لگدی پراند به تابلو و آن را پاره کرد که: "این قرمساق را کدام قرمساق به تالار راه داده است؟"
و صدها نمونۀ دیگر...
بنابراین نیاییم به هنگام تقبیح کار مسؤلان جمهوری اسلامی، حقیقت را چنان زیر پا بگذاریم که ادّعای درستمان کمرنگ شود. من به نام مورّخی کوچک ادّعا می کنم که به تخت جمشید پس از پهلوی بیشتر رسیدگی شده است تا دورۀ با شکوه جشن های پهلوی که اقلا چهارتا نیمکت برای سالخوردگان در کنار این کاخ نگذاشتند که وقتی از شدت آفتاب از پای می افتند، دمی بیاسایند. در نقش رستم هم و پاسارگاد هم...
من آهنگ دشنام به متولّیان تاریخ در روزگار پهلوی را ندارم. دارم خُلق و خوی خودمان را پرده برداری می کنم. و می گویم که کسی دشمن ِ به عمد ِ آثار تاریخی نیست. ما دشمن ِ هویّت و گذشته خود هستیم و به این زودی ها کاری هم نمی شود کرد و به این زودیها دست از اغراق نیز نخواهیم کشید؛ چون سازگار است با حال و روزمان!
یک بار دیگر بگویم: مخالف باشم یا موافق و یا بی طرف به هیچ جایی نمی رسم، مگر انگیختن گروهی به دشنام. ما چنان به دشنام خو گرفته ایم که اگر کسی به کسی دشنام ندهد، دیوانه اش می پنداریم... و کسانی را شجاع می دانیم که دشنام های آبدارتری بدهند.
گاهی این احساس ِ بد به من دست می دهد که اگر برخی خبر توقف برنامۀ سیوند را بشنوند، کمتر خوشحال می شوند تا این که دشنامی بشنوند خطاب به کسانی متنوع!...
برای نمونه، برای یادداشت کوتاه چند روز پیشم، خودفروش نامیده شدم... دلم سوخت به حال کسی که چنین اندیشیده بود. چون نیم قرن است که برای گذرانی شرافتمندانه خودم را عرضه می کنم و هنوز بی مشتری افتاده ام...


خانم میرزادگی ِ گرامی،
دغدغه های شما برای من بسیار احترام انگیز بودند و هستند. افسوس که کسی این سلیقۀ خوب را نداشت که شما را با تقبّل هزینه به پاسارگاد دعوت کند تا شما زیاد سرگرم اخباری نباشید که این و آن، بدون تجربۀ شخصی، یافته اند و به گوش شما رسانده اند. مطمئن باشید بسیاری از متخصّصان نیز سکوت کرده اند.
آسوده باشید. آرامگاه کورش، به رَغم ِ سدّ سیوند، همچنان استوار خواهد ماند، تا شاید روزی شاهد تغییر نگاه های ما باشد!


با فروتنی


پرویز رجبی

 

2: 236. شب ِ ويژه ي دهمين سال ِ نشر ِ فصلنامه ي «زنده رود» در تهران




يادداشت ويراستار


دهمين سال انتشار فصلنامه ي « زنده رود »، درونمايه ي سي امين شب از مجموعه شب هاي ماهنامه ي بُخارا بود كه ساعت پنج بعد از ظهر روز چهارشنبه 29 فروردين ماه در تالار ناصري ي خانه هنرمندان برگزار شد. در آغاز اين همايش، علي دهباشي در گفتاري كوتاه از زنده رود، از سختي هايي كه به هر حال در سرراه نشريّه ها، به ويژه نشريّه هاي ادبي قرار دارد، سخن گفت و اظهار اميدواري كرد كه زنده رود همچنان پابرجا بماند تا بتوان شاهد بيستمين سالگرد انتشار آن بود.


سپس چند تن ديگر، به سخنراني پرداختند و از پيشينه ي نشريّه هاي ادبي در تهران و شهرستانها و از جمله اصفهان، يادكردند. يكي از اينان، محمّد حقوفي، شاعر و پژوهنده و ناقد ادبي، از بنيادگذاران و همكاران ِ «جُنگ ِ اصفهان» و نيز از همكاران ِ زنده رود (جانشين ِ شايسته ي ِ «جُنگ») بود.


سخنران ديگر ِ اين نشست، يونس تراكمه، داستان نويس و ناقد ادبي و از همكاران ِ پسين ِ «جُنگ» و همكاران زنده رود از آغاز بود.



حُسام الدّين نبوي نژاد، سردبير ِ زنده رود، يكي ديگر از سخنرانان اين گردهمايي بود كه تاريخچه اي از كوشش هاي خود و همگامانش براي بنيادگذاري ي زنده رود و بر سر ِ پا نگاه داشتن ِ آن را بيان داشت.




در دنباله ي اين نشست ِ فرهنگي، ماهور نبوي نژاد، پيام ِ نگارنده ي اين يادداشت (از بنيادگذاران و همكاران «



جُنگ اصفهان» و نيز از همكاران زنده رود ) را بدين شرح، خواند:



سلامي چو بوي خوش آشنايي به زنده رود و زنده روديان





«زنده رود و جمع ِ ياران يادباد!»



دوست گرامي آقاي علي دهباشي در پيامي به من خبرداد كه در پي گيري ي شبهاي ويژه ي بُخارا براي بزرگ داشت ِ چهره ها و كوشش هاي فرهنگي، شامگاه ٢٩ فروردين را به بزرگداشت دهمين سال نشر ِ فصلنامه ي «زنده رود» اختصاص داده است.
اين اقدام سزاوار، مرا هم بر آن داشت كه با برتافتن ِ تلخكامي ي ِ دوري از جمع ِ زنده روديان، مهر ِ دلم را در پيامي كوتاه براي ياران ديرينه ام بيان كنم.
همانا اين دوري ي ظاهري، هرگز پنهان كننده ي پيمان و پيوند هميشگي ي من با ميهن ارجمند و شهر محبوب زادگاهم و دوستان گرامي ام و همه ي مردم آن زادْ بوم، به ويژه فرهيختگان و اهل هنر و ادب نبوده است و تا واپسين دم نيز نخواهد بود. «با شير اندرون شد و با جان به در شود!»
بگذاريد بيتي از دوست ِ شاعر ِ دلْ سوخته در غربت ِ غرب، رضا مقصدي را با بيتي كه خود «حَسب ِ حال» كرده و بر آن افزوده ام، بازگوي ِ اين حال كنم:
«اين جايم و ريشه هاي جانم آن جاست/ شادابي ي ِ باغ ِ ارغوانم آن جاست / گويند كه اصفهان بُوَد نصف ِ جهان / باورنكنم؛ همه جهانم آن جاست. »
* * *
سنگ ِ بناي ِ كوششهاي فرهنگي و ادبي ي فرهيخته و انتقادي و امروزين در اصفهان با نشر ِ جُنگ ِ اصفهان در تابستان ١٣٤٤از سوي شماري از اهل قلم گذاشته شد و هرچند آن جُنگ پس از نشر يازده دفتر، ديگر ادامه نيافت، دست اندركارانش در گستره هاي ديگر، پويا و كوشا ماندند و با بهره گيري از سنّت ِ جُنگ، اثرهاي فراواني را به دوستداران فرهنگ و ادب عرضه داشتند تا آن كه ده سال پيش، شماري از همان رهروان ِ پيشگام ِ جُنگ، همگام با راه پويان شايسته اي از نسلهاي پسين، بار ديگر گام در راه گذاشتند تا با بار ِ امانت بر دوش، راه سپار ِ همان راه ِ فرخنده ي فرهنگ باشند كه «رفتن» در آن هست؛ امّا «رسيدن» هرگز!
اكنون خشنودم كه چندان دوام آوردم تا به چشم ببينم كه دوندگان تازه نفسي، چوبهاي اين دو ِ اِمدادي را از دست ِ دوندگان پيشين گرفته اند و اين دوندگي و تكاپو را پي مي گيرند و به نوبه ي خود، چوبها را به ديگران خواهند سپرد.
* * *
هنگامي كه مترجم فرهيخته و بي همتا احمد ميرعلايي، يكي از جُنگيان پيشين و از بنيادگذاران و دست اندركاران «زنده رود»، در بحبوحه ي «حذف» هاي پي در پي، از صورت ِ مسأله «حذف» گردانده شد (كه داغش را همواره بر دل داشته ام و خواهم داشت) و «زنده رود» چندي ناخواسته از پويش بازداشته شد، گفتاري نشردادم با عنوان «زنده رود هرگز به مرداب فرو نخواهد رفت!» امروز نيز همان سخن را مي گويم و خشنودم كه گذشت زمان درستي ي سخنم را تأييد كرده است.
هرچند كه ديرزماني است دفتر تازه اي از «زنده رود» – حتّا آن كه مطلبي درباره ي يكي از كارهاي من در آن درج شده بود و آن كه نوشتاري از خود من را دربرداشت – به دستم نرسيده است؛ بسيار خوش حالم كه از ادامه ي زندگي ي سازنده اش آگاهم.
فرصت را غنيمت مي شمارم و زادْروز ِ خجسته ي «زنده رود» را به دوست ديرين حُسام الدّين نبوي نژاد، سردبير و همه ي نويسندگان و همكاران كوشاي او و اهل قلم و ادب و فرهنگ كه اين دفتر ادب و فرهنگ، سخن گوي آنهاست، شادباش مي گويم و به علي دهباشي ي گرامي نير براي اقدام به برگزاري ي اين جشن ِ تولّد، آفرين مي فرستم.


با درود و بدرود


جُدا (جليل دوستخواه اصفهاني)
شهربند ِ غُربت در تانزويل، كوينزلند، استراليا
بيست و هفتم فروردين ماه ١٣٨٦


متن ِ كامل ِ گزارش ِ شب ِ شناخت و بزرگداشت ِ زنده رود را در نشاني ي زير بخوانيد:

http://tadaneh1.blogspot.com/2007/04/zende-roud-night.html

 

2: 325. يك خبر نويدبخش ادبي و فرهنگي و نادرست شمرده شدن ِ آن!


جيمز جويس، نويسنده ي ابرلندي، آفريدگار رُمان ِ يوليسيز/اوليس


«ادبیات دو بخش است؛ پیش از جیمز جویس و پس از جیمز جویس!»
(سخن صادق هدایت به مصطفا فرزانه)

يادداشت ويراستار


دير زماني است كه من نيز همچون همه ي اهل قلم و فرهنگ و دوستداران ادب ايران و جهان، چشم به راه ِ نشر ِ رُمان ِ بلندآوازه ي يوليسيز/ اوليس اثر بزرگ جيمز جويس به ترجمه ي مترجم توانا و دوست ِ فرهيخته ام دكتر منوچهر بديعي هستم و هر بار كه با او ديدار يا تماس داشته ام، پُرسا و جوياي ِ زمان ِ نشر ِ اين رُمان بوده ام و




پاسخ وي نيز پوشيده در پرده ي ابهام بوده و چشم اندازي روشن در برابرم نگشوده است و همچنان تشنه كام در كرانه ي اين سراب ِ سوزان كه آن را سر ِ آب ِ كتاب و نشر پنداشته ام، بر جا مانده ام.امروز وقتي خبر ِ رُخ نمايي ي اين ناخواسته پرده نشين را در پيامي از دوستم مسعود لقمان دريافتم، نخست از شدّت تلخكامي ي ِ ديرپا، باورم نشد. با اين حال، هنگامي كه متن ِ خوشْ خبرانه و اميدبخش پيام را خواندم، كور سويي از اميد در دلم تابيد و به خود نويد دادم كه به زودي، پيرانه سر به خواندن اين شاهكار بزرگ ِ سده اي كه چندين دهه اش را زيسته و پشت ِ سر گذاشته ام، كامياب خواهم شد. امّا هنوز درين خوشْ خيالي ي رؤياگونه بودم كه پيام دوم ِ مسعود رسيد و با گفتاوردي سخت نوميدانه از بديعي، آب ِ پاكي را روي دستم ريخت و بار ديگر مرا واداشت كه از ژرفاي دل و جان به حال ِ پريشان ِ فرهنگ و ادب ِ ميهنم اندوه بخورم و دريغا بگويم.
* * *
متن ِ نخستين پيام ِ خوش خبر ِ مسعود لقمان را در اين نشاني بخوانيد:
http://rouznamak.blogfa.com/post-16.aspx
*
همراه با اين پيام، متن كامل انگليسي ي يوليسيز/اوليس و ترجمه ي بديعي از بخش هفدهم آن و نيز يك ترانه ي زيباي ايرلندي آمده است.
و پيام نوميدكننده ي دوم او را در اين نشاني، بيابيد و بخوانيد.
http://rouznamak.blogfa.com/post-17.aspx

Wednesday, April 18, 2007

 

گزارش ِ شب ِ ويژه ي ترجمه و مترجمان در تهران: پيوستي بر درآمد ِ 2: 313



يادداشت ويراستار


در درآمد ِ 2: 313 از برگزاري ي شب ويژه ي ترجمه و بزرگداشت مترجمان ايران در چهارچوب شبهاي بُخارا در خانه ي هنرمندان تهران، سخن گفتم.
علي دهباشي نشاني ي پيوند به گزارش گسترده اي از آن شب را در تارنماي رضا هدايت، به اين دفتر فرستاده است كه در اين پيوست، بازْنشرمي دهم. براي خواندن اين گزارش و ديدن ِ تصويرهاي آن -- كه متأسّفانه به سبب ِ اختلالي فنّي، نتوانستم هيچ يك از آنها را به اين صفحه بياورم -- به نشاني ي زير، روي بياوريد:


http://rezahedayat.blogfa.com/post-170.aspx

 

2: 324. بزرگداشت سعدي، شاعر عشق و زندگي و استاد ِ سخن



يادداشت ويراستار


در باره ي سعدي و پايگاه والا و بي همتاي او در شعر و نثر فارسي، از زمان ِ او تا روزگار ِ ما، سخن بسيار گفته شده است؛ امّا گفتني ها را در اين زمينه پاياني نيست و سخن خود ِ او (در موردي ديگر)، بيانگر اين حال نيز هست: «ما همچنان در اوّل ِ وصف ِ تو مانده ايم!» سعدي را استاد ِ سخن ناميده اند و اين آشكارترين شناسه ي اوست كه هر سطر از سروده ها و نوشته هايش، گواه آن به شمار مي آيد. حتّا حافظ با آن همه بزرگي و سترگي اش، در آغاز كار، براي نشان دادن ِ ديگرگونه بودن زبان و بيانش با سعدي، دليل بياورد و بگويد: «استاد ِ سخن سعدي است، نزد ِ همه كس؛ امّا / دارد سخن ِ حافظ، طرز ِ سخن ِ خواجو.»
*
امروز از تهران خبررسيد كه نهادي به نام مركز سعدي شناسي، همايشي را براي بزرگداشت ِ اين چهره ي گرانْ مايه ي ادب و فرهنگ ايراني در يكم ارديبهشت -- كه روز ِ سعدي نام گذاري شده -- تدارك ديده كه كوشش و كُنِشي است سزاوار ِ آفرين.
تارنماي پايگاه ِ پژوهشي ي آريابوم، در اين زمينه گزارشي دارد كه مي توانيد در نشاني ي زير بخوانيد: http://www.aariaboom.com/content/view/855/2/
*
يادآوري ي اين نكته بايسته است كه در گزارش ِ آريابوم، برخي سهوهاي نگارشي به چشم مي خورد:
يك) در نوشتن ِ دو بيتي كه با "به سر بُردم ايّام با هركسي ..." و دو بيتي كه با "هردم از عمر مي رود نفسي ..." آغازمي شود، ترتيب ِ بيتها درست نيست.
دو) بيتي از شاعر را بدين گونه آورده اند: "مرا در نظاميّه آواز بود / شب و روز تلقين و تكرار بود." كه در نيمه ي نخست، آواز به جاي ادرار آمده است و حتّا از اين امر غافل مانده اند كه "آواز" با "تكرار" قافيه نمي شود. گويا گمان برده باشند كه "ادرار" به همان معني ي امروزين آن بوده است و "آواز" را جايگزين آن كرده اند! امّا "ادرار" در اين بيت به معني ي همان چيزي است كه امروز "كمك هزينه ي دانشجويي" مي گوييم و شاعر گفته است كه در زمان ِ دانشجويي اش در دانشگاه نظاميّه ي بغداد، از چنين كمك هزينه اي برخوردار بوده است.
سه) در خوش نويسي ي بيتهاي دوگانه ي مشهور ِ شاعر: «بني آدم اعضاي ...»، "يكديگر" -- كه غلط ِ رايج است -- به جاي ِ "يك پيكر" آمده.

 

2: 323. چند گفتار ايران شناختي و يك نقد ِ كتاب ِ خواندني و آموزنده



يادداشت ويراستار


در چند روز گذشته كه كار ِ نشر ِ درآمدهاي تازه در اين تارنما با اشكالي فنّي رو به رو شده بود، پيوندهايي به شماري از گفتارها و يك نقد ِ كتاب، بدين دفتر رسيد و در نوبت نشر ماند كه اكنون، همه را در كنار ِ هم به دوستاني كه سبب ِ روزآمد نشدن ِ درونمايه ي تارنما را جويا مي شدند، پيشكش مي كنم.
* * *
يك) دوست پژوهنده و نقدنگار و مترجم ارجمند خسرو ناقد، در يكصد و هفتادمين سال ِ خاموشي ي شاعر و اديب نامدار آلماني گوته، در گفتاري روشنگر با عنوان گوته و مشرق‌زمين، به معرّفي ي اين چهره ي شاخص ادب آلماني و كارنامه ي سرشار و درخشان او پرداخته است كه بخش چشم گيري از آن به پيوندهاي او با ادب سرزمين هاي خاوري و به ويژه ايران اختصاص دارد و دلْ بستگي ي شورمندانه ي وي به شعر بلند حافظ، در آن ميان سخت درخشان است.
*
كار ناقد در اين زمينه ستودني است و آن گروه از ايرانياني را كه تاكنون با گوته و كارهاي ادبي ي والايش -- كه پل پيوند ادب غربي و ايراني است -- آشنايي ي چنداني نداشتند، به شناخت و دريافتي دقيق و فرهيخته از اين درونمايه، فرامي خواند.


يوهان ولفگانگ فون گوته



متن كامل اين گفتار را در اين نشاني، بيابيد و بخوانيد:
http://www.radiozamaneh.org/idea/2007/03/post_77.html


دو) خسرو ناقد، همچنين در نقدي بسيار آگاهاننده بر كتابي به نام از هويّت تا خشونت، اثري جامعه شناختي از
پژوهنده ي هندي تبار "آمارتیا کومار سن"، به يكي از مهمّ ترين گفتمان هاي سياسي و اجتماعي ي روزگار ما پرداخته است. در آغاز اين نقد، آمده است:
آيا «هويت» عامل بروز «خشونت» است؟ "آمارتیا کومار سن" اقتصاددان هندی ‌تبار و استاد دانشگاه‌ های هاروارد، کمبريج، دهلی و نيز مدرسه اقتصاد لندن، در آخرين کتاب خود که "هويت و خشونت" نام دارد، نظريه ‌ای را طرح ريخته است که بر مبنای آن باور سرسختانه به‌"هويت" می‌تواند عامل بروز "خشونت" شود. کتاب بحث ‌انگيز او که نخست به ‌زبان انگليسی انتشار يافت، به ‌تازگی به‌ چندين زبان و از آنجمله به ‌زبان‌ های آلمانی و ايتاليايی و فرانسوی نيز ترجمه و منتشر شده است.
متن كامل اين نقد را در اين نشاني بيابيد و بخوانيد:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/04/070414_ag-sen-book-review.shtml


سه) در تارنماي ادبي - فرهنگي ي شاهنامه و ايران، چند گفتار ارزشمند ايران شناختي و شاهنامه شناختي آمده است كه بدانها اشاره مي كنم:
http://www.shahnamehvairan.com/ver2007/
*
الف. شاهرخ مسکوب، شاهنامه و تاریخ








ب. محمّدعلی فروغی، فردوسی و اهميت شاهنامه

پ. دكتر جلال خالقي مطلق، سنجشی ميان هومريونانی و فردوسی













ت. نوشین شاهرخی، زن در ادبيّات باستاني ي ايران
http://www.shahnamehvairan.com/ver2007/





ث. مازيار قويدل هنر نيز ز ايرانيان است بس


ج. مجيد ساريخانی، نمايش شاهنامه در نقاشي قهوه خانه‌ای

 

2: 322. بزرگداشت ِ شيخ ِ عطّار





يادداشت ويراستار


شيخ فريدالدّين عطّار نيشابوري، انديشه ور، عارف و شاعر و پژوهنده ي نامدار سده ي ششم و آغاز سده ي هفتم هجري، از چهره هاي تابناك ادب فارسي و فرهنگ ايراني است كه با همه ي گفتارها و كتابهاي تاكنون نشريافته در باره ي او، هنوز نياز به شناخت ِ بيشتري دارد. اين فرهيخته مرد تاريخمان را به درستي پيشگام جلال الدّين محمّد مولوي شمرده اند و مولوي خود در ستايش پايگاه والاي او گفته است:
»هفت شهر ِ عشق را عطّار گشت / ما هنوز اندر خم ِ يك كوچه ايم!»
كه نيمه ي دوم اين بيت، در زبان فارسي زبانزد و مثل ِ رايج شده است.
خوشبختانه افزون بر پژوهشهاي پيشين در زمينه ي شناخت زندگي و اثرهاي ارزشمند عطّار، هم اكنون نيز برخي از پژوهندگان بدين كار سرگرمند و درهاي تازه اي را به جهان ِ انديشه ي او مي گشايند. ويژه گردانيدن روز بيست و پنجم فروردين ماه به بزرگداشت عطّار، اقدام شايسته اي است. به همين مناسبت، پايگاه پژوهشي ي آريابوم، دو گفتار درباره ي او نشرداده و آقاي بهزاد فرهانيه، سردبير آن، چند روز پيش نشاني ي پيوند بدانها را به دفتر من فرستاد (و من با دريغ، به سبب اشكال فنّي در كار نشر درآمد ِ تازه، نتوانستم در همان زمان نشردهم) اكنون با سپاس از او، در اين صفحه مي آورم.
http://www.aariaboom.com/content/view/846/2/




آرامگاه شيخ عطّار در زادگاه او نيشابور



ترانه اي از سروده هاي شيواي عطّار را زيورْ بخش ِ پايان ِ اين يادداشت مي كنم:
«گر مرد ِ رَهي، ميان ِ خون بايد رفت! از پاي فُتاده، سرنگون بايد رفت تو پاي به راه درنِه و هيچ مپرس خود، راه بگويدت كه چون بايد رفت.»


Saturday, April 14, 2007

 

2: 321. نمايشگاه ِ كتاب و رويكرد ِ انتقادي به سخت گيري و بازداري در كار ِ نشر ِ كتاب


يادداشت ويراستار


بيستمين نمايشگاه كتاب تهران كه زمان بزگزاري ي آن نزديك است، امسال با سخت گيري هاي تازه اي رو به رو شده و وزارت ارشاد تصميم گرفته است كه آن را دو پاره كند و به بخش ويژه ي ناشران جُزْايراني در محلّي جدا از بخش ِ ناشران ِ ايراني رواديد ِ برگزاري بدهد. اين تصميم بي پيشينه و ناگهاني از سوي ناشران ايراني، زيان بار تلقّي گرديده و اعتراض و انتقاد ِ آنان و نيز اهل قلم را در پي داشته است.
عرفان قانعي فرد، زبان شناس، پژوهشگر، مترجم و فرهنگ نويس كه يكي از آگاهان در گستره ي كار ِ كتاب و




نشر است، در همين زمينه، برداشتي انتقادي دارد با عنوان:
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي اجازه بلوغ فكري به مردم نمي دهد!
كه در تارنماي خبرگزاري ي كار ِ ايران (ايلنا) منتشركرده است و نماي روشني از وضع كنوني ي كتاب را در ايران نشان مي دهد و درد ِ دلهاي سوخته ي اهل فرهنگ و قلم و ناشران گرفتار در اين بحران را به خوبي بيان مي دارد.
متن ِ اين گفتار را مي توانيد در نشاني ي زير بخوانيد:
http://www.ilna.ir/shownews.asp?code=408815&code1=24

Posted by Picasa

Friday, April 13, 2007

 

2: 320. آرمانشهر از عرش ِ فلسفه تا فرش ِ زندگي



يادداشت ويراستار


تعبير فلسفي ي "اوتوپيا" / "يوتوپيا" -- كه افلاتون / افلاطون بنيادگذار آن بوده است و پيشينيان ِ عربي مآب ما در هزاره ي پشت ِ سر، "مدينه ي فاضله" را به جاي آن به كار بردند -- در روزگار ِ كنوني، نخست از سوي كساني، "كمال ِ مطلوب" (خويي)، "مدينه ي فاضله ي ِ خيالي" (پازارگاد)، "بهشت ِ خوشبختي" (ابراهيم زاده)، "بي نامْ شهر/ جامعه ي آرماني/مدينه ي سعيده/شهر ِ لامكان/خيالْ آباد/ ايمنْ آباد/ خُرّمْ آباد/مه آباد/ خوشْ آباد/ناكجا آباد/پدرامْ شهر/شهريور/شهرير" (آريان پور) و "كامْ شهر" (فولادوَند) به جاي آن به كار رفت و كساني نيز، همان "اتوپيا"ي فرنگي را برتري دادند (آرام) و استاد و پژوهشگر ارجمند دكتر فتح الله مجتبايي با رويكرد به كليدْواژه ي ِ گاهاني خْشَثرَه وَئيرْيَه" (شهريور)، آن را به "شهر زيبا" برگرداند ( ---> فتح الله مجتبايي، شهر ِ زيباي ِ افلاطون و شاهي ِ آرماني در ايران باستان، نشر ِ باستان، تهران - 1352) تا اين كه سرانجام، آرمانشهر (كه نخستين كاربَر ِ آن را نمي شناسم) جاي همه ي پيشنهاد هاي پيشين را گرفت و در زبان ِ پژوهشي ي فارسي جاافتاد و ماندگارشد ( ---> داريوش آشوري، فرهنگ علوم انساني، انگليسي به فارسي، نشر مركز، تهران - 1374).
*
امّا از نام و عنوان كه بگذريم، گفتمان ِ آرمانشهر از روزگار افلاتون تا كنون، همواره در گستره ي فلسفه و فلسفيدن، يعني در آسمان و عرشي جدا و فراتر از زيست و زندگي ي تاريخي و واقعي ي انسان در جامعه، جريان داشته و هيچ گاه به زمين و فرش ِ برخوردها و درگيري ها و تنش هاي روزمرّه نپرداخته است. فيلسوفان و برخي از جامعه شناسان فيلسوف مآب، همواره در خلوت ِ پالوده و عالم ِ انديشه هاي انتزاعي ي خويش، سرگرم بحث و چون و چرا در چيستي و چگونگي و ذات و سرشت و هزارتوهاي رازآميز ِ اين شهر آرماني و بهشت ِ خيالْ پرداخته بوده و مردمان بيرون از آن خلوت ِ اُنس را با روزْمَرّگي هاشان تنها و بي پناه گذاشته اند تا از سر ِ ناگزيري، «هست» را به جاي "بايد باشد» و «واقعيّت» ِ عيني و ملموس و چيره را با همه ي تلخي ها و كژتابي هايش، به جاي ِ «حقيقت» ِ دست نيافتني برتابند و عمري را در همين سراب ِ سوزان، به رنج و شكنج بگذرانند.
*
استاد دكتر پرويز رجبي -- كه در يادداشت ديروز از نكته سنجي و باريك بيني ي زباني اش، سخن گفتم -- در




رويكردي به تعبير آرمانشهر، آن را از پرده ي ابهام ِ فلسفه بافي بيرون كشيده و با گونه اي طنز ِ فاخر وفرهيخته و پوشيده، به گستره ي زندگي ي ِ (يا بهتر گفته شود «زيست» ِ ) مردم ِ كنوني در جامعه ي پُرپيچ و تاب ِ كنوني آورده است.
اين متن ِ ساده نما، امّا سرشار از آگاهي و دريافت از ساخت و بافت ِ پيوندها و داد و ستدهاي روزانه ي مردم در كلاف ِ سردرگمي به نام ِ جامعه را با هم بخوانيم و به نويسنده ي دلْ آگاهش، آفرين و درود بگوييم.


مدینۀ فاضله یا آرمانشهر در دو قدمی


در حدود چهل سال پیش که جمهور افلاتون را خواندم، بی درنگ فکر کردم که داستان ساختار «مدینۀ فاضله»، با همۀ سادگیش، هرگز نمی تواند به آن آسانی که مرحوم افلاتون انگاشته بود قابل درک برای همگان باشد. چون فلسفه خویشتن داری و بردباری ویژه ای را می خواهد که همگان آراسته به آن نیستند...
پس از مرحوم افلاتون، سخن او، که به برخی از دهان ها شیرین آمده بود، بارها دورخیزهایی را به برخی از بخردان و اندیشمندان سراسر گیتی فراهم آورد. از آن میان برای مرحوم فارابی خودمان...
و از روزگار افلاتون تاکنون، پیمودن راهی که او برای رستگاری انسان پیشنهاد کرده بود، هر روز دشوارتر شده است. و در میهن خودمان تغییر نام «مدینۀ فاضله» به «آرمانشهر» هم تنها بالندگان قند پارسی را که شیفتۀ سفتن آن هستند خشنود کرد و بس!
من اینک، پس از دوهزاره و نیم فاصله ای که از جوانۀ مدینۀ فاضله گرفته ایم، برآنم که یک بار دیگر گستاخانه بختم را برای دادن چند پیشنهاد آزمایش کنم! با این باور که در پیشنهادم نکته هایی هست که تقریبا همه با آن سر و کار داشته اند و دارند و به سخن خودمانی با آن اُخت هستند!


پیشنهادهای من برای رسیدن به «آرمانشهر» بی شایبه هستند و نیاز به نظم ویژه ای ندارند. چون اگر به یکی از پیشنهادها بی اعتنایی شود، برنامه ام خود به خود سودی نخواهد داشت. خوبی روشن کار در این است که همه با رگ و پی و استخوان و ذهن و دل با آنچه هم اینک می آورم آشناهستند!
من در زیر به هنجارهای بیماری اشاره خواهم که بهبودشان بسیار ساده است و شفای هریک بی تردید در همواری راه آرمانشهر نقش به سزایی دارد:


يك) می رویم به بانک. بانکی که در آن حساب داریم و پولمان را به آن سپرده ایم. کارمند باجه با خونسردی می گوید که هنوز از مرکز پول نیامده است و چند ساعت دیگر مراجعه کنیم. یا خود پرداز به گواهی همگان به ندرت فعال هستند و ناگزیریم در ترافیک سنگین شهر، در گوشه و کنار بی شماری بختمان را آزمایش کنیم. اشکالی هم ندارد. این جا میهن ما است و ما به عشق میهن می توانیم کمی بردباری را پیشۀ خود کنیم. اشکال در این است که در همان لحظه هایی که ما به سبب نادرستی کار بانک سرگرم آوارگی هستیم، کارمند بانک مشغول «برگشت زدن» به چکی است که کشیده ایم و حسابمان مبلغی ناچیز کسر دارد.
یعنی بانک پیوسته به چک های مشتریان خود برگشت می زند و هرگز بنا ندارد که به سبب لنگ بودن خودپردازش به خودش برگشت بزند. حتی آمادگی درشتی با مشتریان را نیز دارد.


دو) روستایی و شهرستانی برای پاسخگویی، برای روز و ساعت معینی به دادگاه احضار می شود. او از دیار خود می آید به شهر و شب را با هزار فلاکت به صبح می رساند و اول صبح با ترس و لرز می رود دادگاه. منشی دادگاه با خشونت و بی احترامی می گوید که قاضی نیامده است و خوانده برود و منتظر دعوت بعدی شود. اما اگر خوانده به موقع در دادگاه حاضر نشود، مانند عنصری نامطلوب، به دستور دادگاه از سوی ماموران انتظامی جلب می شود.


سه) رعایت نکردن ِ مقررات راهنمایی و رانندگی جریمه هایی سنگین دارد. اما هرگز دیده نمی شود که خود پلیس کوچک ترین احترامی به مقررات بگذارد: از روی خط میان باندها نراند، خط عابر پیاده را رعایت کند، از سمت راست سبقت نگیرد و به هنگام گردش از چراغ راهنما استفاده کند (اگر چراغ راهنمایش معیوب نباشد).


چهار) هواپیما و قطار گاهی تأخیر دارد. این تأخیر، انسانی و طبیعی است. اما به هنگام ِ تأخیر، تقریبا به ندرت با مسافران رفتاری درخور انجام می پذیرد و اسیران سالن های انتظار تنها می توانند از شکیبایی خود تغذیه کنند. اما اگر در حالتی عادی مسافری تاخیر داشته باشد، بلیتش باطل می شود و باید جریمه پرداخت کند.


پنج) برق، آب، گاز و تلفن از سوی سازمان هاي مربوط به خود، به دلیلی قطع می شوند و زیان های گاهی جبران ناپیری بار می آورند. مشترکان تلفن می زنند و با صدایی چاپلوسانه جويای چگونگی کار می شوند و اغلب پاسخی مناسب نمی گیرند. امّا اگر در پرداخت مبلغ قبض ها به هر علّتی تأخیر شود، حوصلۀ سازمان ها سرمی رود و اقدام به قطع برق و... می کند.


شش) باید مطالبات از دولت را، حتّی حقوق بازنشستگی را پی گيری کرد؛ وگرنه پرونده بایگانی می شود و گمان ندارم که کسی از سازمانی دولتی نامه ای دریافت کرده بوده باشد که حقت محقق شد؛ بیا و بگیرش. امّا اگر به سازمانی اندک مبلغی بدهکار باشی، در سر ِ گردنه های معروف به مُفاصا حساب، سیب ِ آدمت را می گیرد و زمین گیرت می کند.


هفت) و غم انگیز است که تلفنچی های سازمان ها با آشنایی خوب و دست به نقدی که از کرامت و حُرمت به مردم دارند، اغلب حُرمت ِ الاغ را هم به مراجعان نمی گذارند و روزانه میلیونها قلب ِ تپنده را بر آن می دارند که با اظهار ِ عرض ِ بندگی، تقاضا کنند که به اتاق ِ مورد ِ نیاز ِ خود، وصل شوند.


هشت) بی شمارند کسانی که در سازمان های دولتی می شنوند: «وقت من را نگیر» (با فعل دوم شخص امر مفرد). در حالی که در این سوی میزها میلیونها ساعت وقت ِ میلیونها نفر گرفته می شود.


نُه) تا بی شمار ...


امروز فکر کردم هر گاه بانکی به خودش برگشت زد و ... حتما سواد ِ آرمان شهر پیدا می شود... به همین سادگی.


حُسن ِ نیّتی باید. در دو سوی میزها...


با فروتنی


پرویز رجبی
 Posted by Picasa

 

2: 319. گزارش بيست و چهارمين و فراخوان بيست و پنجمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكه ي جهاني





يادداشت ويراستار


گزارش و فراخوان زير، امروز در تارنماي كتابخانه ي گويا نشريافت و جداگانه نيز بدين دفتر رسيد.
متن گزارش را با سپاسگزاري از گيتي بانو مهدوي، بنيادگذار و سرپرست كتابخانه و دبير ِ اتاق شاهنامه پژوهي، در پي مي آورم:


بیست و چهارمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني در تاریخ جمعه، بیست وچهارم فروردین هزارو سیصدوهشتادوشش برابر با سیزدهم آوریل دو هزار و هفت در تارنماي كتابخانۀ گويا برگزار گردید.
متنِ ضبط شدۀ گفت و شنودهاي نشست بیست و چهارم را مي توانيد در اينجا بشنوید.
بیست وپنجمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني را در تاریخ جمعه، هفتم اردیبهشت هزارو سیصدوهشتادوشش برابر با بیست وهفتم آوریل دو هزار و هفت از ساعت هشت و سی دقیقه شب به وقت سیدنی، برابر با دو پس از نیمروز به وقت ایران آغاز می کنیم. در این نشست بخش منوچهر مورد بحث خواهد بود.
برای شرکت در این نشستها، هیچ گونه محدودیّتی وجود ندارد.
چنانچه مشکلی برای عضویّت در پالتاک دارید، با تماس از راه ايميل كتابخانۀ گويا، با ما مطرح کنید.
به امید دیدار شما عزیزان در اتاق شاهنامه پژوهی. گ.م.


راهنمای ورود به اتاق شاهنامه پژوهی
عکس: تنها زن نقال شاهنامه خوان ایران
هنگام اجراي نقش گردآفربد در برنامه اي در خانه ي هنرمندان ايران در تهران
شاهنامۀ فردوسی در کتابخانۀ گویا
فهرست نام نویسندگان و شعرا در کتابخانۀ گویا
فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا

 Posted by Picasa

 

2: 318. دقّت و دلْ سوزي ي هميشگي براي درست گفتن و درست نوشتن: پاسخ به يك پرسش



يادداشت ويراستار

شك ورزيدن ِ هميشگي در درستي ي آموخته ها و دانسته هاي خويش و از جمله در گستره ي گفتن و نوشتن، زباني كه به كار مي بريم، يكي از نشانه هاي فرهيختگي است و آنان كه كُنِشي جُز اين دارند و خود را به حدّ ِ كمال رسيده و همه چيزدان مي پندارند، سخن ِ گوهرين ِ استاد ِ بزرگ ِ توس، وصف ِ حالشان است كه گفت:

«... چو گويي كه فام ِ خِرَد توختم / همه، هرچه بايستم، آموختم / يكي نغز بازي كند روزگار / كه بنشانَدَت پيش آموزگار!»

هيچ آدمي زاده اي در هيچ زمينه اي نمي تواند خود را بي نياز از بازآموزي و دقّت و مراقبت دايم در درست گرداني و روزآمدكردن ِ دانسته هاي خود، بداند. زبان ِ مادري (در مورد بيشتر ِ ما ايرانيان و افغانان و تاجيكان، زبان ِ فارسي يا فارسي ي دَري يا فارسي ي تاجيكي كه همه در بُنياد ِ خود، اينْ همان اند) نيز از اين حكم ِ كلّي جدانيست و با آن كه آن را در دامان پرمهر مادر آموخته ايم و سپس از دبستان تا دانشگاه ، در خدمت آموزگار و دبير و استاد بدان كمال بخشيده ايم و در فرآيند ِ زندگي ي اجتماعي از هركس چيزي شنيده و خوانده و به زبان خود ژرفا و گونه گوني داده ايم، هرگز به نقطه ي پايان ِ يادگيري اش نمي رسيم و در واقع، چنين نقطه اي در كار نيست و تا دم ِ آخر نيز نيازمند يادگيري ي تازه ها و بهينه گرداني ي يادگرفته هاي پيشين هستيم. به گفته ي مولوي:

«اندرين رَه مي تراش و مي خَراش / تا دم ِ آخِر، دمي غافل مباش!»

*

دوست ِ نويسنده و پژوهنده و تاريخ نگار ارجمند، آقاي دكتر پرويز رجبي، يكي از فرهيختگان روزگار ماست كه
هيچ گاه از اين امر مهمّ غافل نمانده و همواره راه يادگيري و بازْنگري در يادگرفته ها و دقّت در درست گرداني ي نادرستها را پيموده است و اين براي او و هر انسان فرهيخته اي، فضيلتي است والا و چشمْ گير. او از چندي پيش، در تارنماي خود به نام ِ روزنوشت ها

http://parvizrajabi.blogspot.com/

بخشي را افزوده است با عنوان ِدرست بنویسم، درست بگوییم و در آن به نكته هاي باريكي در مورد ِ كاربُرد ِ درست ِ واژه ها و تركيب هاي زبان فارسي مي پردازد و روشنگري مي كند كه هر يك از آنها آموزش و يادگيري ي بايسته اي را براي هر خواننده اي در بر دارد.

به تازگي در رُمان ِ زيبا و ارزشمند ِ سيمرغ، نوشته ي استاد، به كار بُرد ِ تركيب ِ هر از گاهي برخوردم. از آن جا كه اين تركيب را -- با همه ي رواجش در گفتار و نوشتار فارسي زبانان دهه هاي اخير -- داراي ساختار زباني و دستوري ي درست و پذيرفتني نمي دانم و خود هيچ گاه آن را به كار نمي برم، به آهنگ ِ آموختن و اين كه هرگاه كاربُرد ِ آن پشتوانه ي درستي داشته باشد، از آن ناآگاه نمانم، پرسش خود در اين زمينه را با استاد در ميان گذاشتم و او نيز با دقّت و دلْ سوزي بدان پرداخت و پاسخ زير را بدان نوشت و در تارنماي خود آورد و جداگانه نيز به اين دفتر فرستاد كه با سپاسگزاري از او در اين جا بازْنشرمي دهم تا خوانندگان گرامي ي اين تارنما نيز در جريان آن قرارگيرند و بتوانند برداشت خود را از اين گفتمان ِ زباني بيان دارند.

يادآوري مي كنم كه تركيب ِ گاه از گاه در نوشته ي بيهقي كه استاد آن را برابر با هر از گاهي شمرده است، به معني ي ِ گاه به گاه (/گاه گاه /گهگاه / هرچند گاه يك بار) است و به باور من، همْ تا و همْ ارز ِ هر از گاهي نيست.
متن ِ پاسخ استاد رجبي را در پي مي آورم:



هر از گاهی یا گهگاهی؟


در سال 1342 سازمان کتاب های جیبی کتابی منتشر کرد به نام «لبۀ تیغ» از سامرست موآم که مهرداد نبیلی آن را ترجمه کرده بود و در زمان خود از ترجمۀ فاخری برخوردار بود. من باخواندن این کتاب چنان شیفتۀ آن شدم که بلافاصله به تقلید از راهی که «لاری» شخصیت اصلی داستان پیموده بود پرداختم و شاید هنوز هم مقلد این راهم... در این کتاب مهرداد نبیلی همواره از اصطلاح «هر از چندی» و «هر از گاهی» استفاده کرده بود که مرا به دل نشست. من از آن روزگار به گونه ای ناخودآگاه و بدون توجه به درستی و نادرستی ساختار دستوری آن از آن سود جسته ام و همچنان می جویم.امروز نامه ای داشتم از استاد نامدار سخن دکتر جلیل دوستخواه که آن را در این جا می آورم:
«شما در روزنوشت ها نکته های زبانی ي چشمْ گیری را مطرح و درباره ي آن ها روشنگری می کنید. از سوی دیگر دیدم در «سیمرغ [i]»

ترکیب ِ -- به باور ِ من، بدترکیب ِ -- «هراز گاهی» را به کار برده اید. کاربُرد این ترکیب پیشینۀ درازی ندارد و من نمی دانم نخستین بار چه کسی و بر چه پایه ای آن را به کار برد که بسیار زود هم رواج یافت و همگانی شد. امّا هنوز که هنوز است، ساختار این ترکیب بر من روشن نیست و من هیچ گاه آن را به کار نبرده ام و به جای آن «گاهی» یا «گاه گاه» یا «گاه گاهی» یا «گه گاه» یا «گه گاهی» یا «هرچندگاه یک بار» می نویسم. خواهشمندم اگر توجیه ِ ساختاری برای کاربُرد «هرازگاهی» دارید، مرا هم از آن آگاه بفرمایید.

بدرود،

جلیل دوستخواه.»

اعتراف می کنم که با خواندن یادداشت استاد یکّه خوردم. بیش از شش ساعت از درهای بسیاری درآمدم و توجیهی نیافتم جز همان برداشتی که از نخست داشته ام: «هر از گاهی» می تواند قید استمراری باشد. برای نمونه: در برلین گاهی زمین می لرزد. نه همیشه. گاهی. و ممکن است مدت ها و دهه ها زلزله ای پیش نیاید. اما در بم هر از گاهی (به طور مستمر) زلزله می آید. یعنی بم زلزله خیز است. ظاهرا این اصطلاح همان است که ابوالفضل بیهقی به صورت «گاه از گاه» می آورد: منوچهر بن قابوس «مردی که وی را حسن محدث گفتندی نزدیک امیرمسعود فرستاده بود، تا هم خدمت محدثی کردی و هم گاه از گاه، نامه و پیغام آوردی و می بردی».

با فروتنی

پرویز رجبی

--------------------------------------

رُمانی که دوسال پیش نوشته ام و آن را بهترین نوشتۀ خود می دانم. [i]
Posted by Picasa


This page is powered by Blogger. Isn't yours?