Friday, September 30, 2005

 

دكتر محمّد مصدّق: تصوير ِ مرد ِ آزادي بر صحنه ي نمايش
















دكتر محمّد مصدّق
از روزگار جواني تا روزهاي پيري و اسيري


عادت همگاني بر اين است كه وقتي سخن از ايران شناسي به ميان آيد تنها گذشته هاي دور و به ويژه روزگاران باستاني را به ديده گيرند. امّا ايران تنها در گذشته ي پيش تاريخي و تاريخي خلاصه نمي شود و گذشته اي نزديك (معاصر) و اكنوني هم دارد كه كمتر از دوران هاي دور ِ پشت ِ سر، نيازمند ِ شناخت نيست
يكي از خويشكاري هاي بزرگ تاريخي و فرهنگي ي اكنونيان (از هر رَده و گروه اجتماعي كه باشند) اين است كه با تمام توش و توان خويش و با هر وسيله اي كه در اختيار دارند، به ثبت و ضبط درست و دقيق و امانت دارانه و حق شناسانه ي رويدادها و نمايش چهره هاي بزرگ خدمت گزاران و آزادگان و فرهيختگان روزگار بپردازند و با بهره گيري از رسانه هاي گوناگون نوشتاري و گفتاري - شنيداري و تصويري (ايستا و پويا)، گزارش هايي هرچه مستندتر و برخوردار از پشتوانه هاي معتبر براي آيندگان به يادگار بگذارندخوشبختانه آگاهي يافتم كه اين مهمّ در مورد ِ يكي از بزرگترين و تاثيرگذارترين چهره هاي اجتماعي و سياسي ِ معاصر ميهنمان، دكتر محمّد مصدّق تنها نخست وزير آزادي خواه و مردم سالار و مدافع پرشور و سرسخت ِ حقّ ِ مردم ِ ايران در برابر تازش و تاراجگري ي ِ آزمندان ِ سرمايه سالار ِ جهاني، در دست ِ اجراست و مي رود تا غفلتي را كه بسياري از ما اهل اين روزگار در حقّ بزرگان دانش و فرهنگ و ادب و سياست معاصرمان ورزيده ايم، تا اندازه اي جبران كند.
* * *
پنجاه سال پس از آن "سال"، به گفته ي شاملوي بزرگ:


"سال ِ بد
سال ِ باد
سال ِ اشك
سال ِ شكّ
سال ِ روزهاي دراز و استقامت هاي كم
سالي كه غرور گدايي كرد
سال ِ پَست
سال ِ درد
سال ِ عزا
........."


گروهي از ايرانيان هنرمند ِ دورافتاده از زادبوم، برآن شده اند تا يادواره اي تصويري و نمايشي از بزرگ مرد ِ تاريخ معاصر ايران بپردازند و چهره ي تابناك او را بيش از پيش در آيينه ي تاريخ ايران و جهان بازتابانند.
اين كاري است بسيار ارزنده و در خور آفرين و درود فراوان و شايد بتوان گفت كه سرآغازي است فرخنده در راستاي تدوين تاريخ روزگارمان به روايت هنرهاي نمايشي و موازي با كوشش هاي ستوده اي كه در دهه هاي اخير براي فراهم آوردن تاريخ شفاهي به كارگرفته شده است.
* * *
نشريه ي ِ خبري ي ِ اينترنتي ي ِ روز در شماره ي اخير خود، گزارش گسترده اي از اين رويداد ِ فرهنگي - هنري را همراه با گفت و شنودهايي با سينماگر سرشناس و كارگردان اين برنامه رضا علاّمه زاده و هنرمندان همكارش در بخش هنر ِ روز خود نشرداده است كه به سبب اهميّت موضوع، متن كامل ِ آن را در پي مي آورم.


سفر غریبانه ي ِ مصدّق در جهان


بهار ایرانی


هفتم مهر ۱۳۸۴


خلاصه


هنر روز ،صفحه نمایش خود را با انعکاس حادثه‌ای تاریخی می‌گشاید،هم درتاریخ معاصر ایران و هم
در تاریخ هنر ایران. این نخستین بار است که زندگی دکتر محمّد مصدّق رهبر ملّی ایران دستمایه هنر های نمایشی قرار می‌گیرد.


غیاب شخصیّت های تاریخی معاصر که در سرنوشت ایران نقش حیاتی بازی کرده اند،تنها به مصدّق محدود نیست. حضور تاریخی استبداد،بازنویسی دیگرگونه تاریخ ایران از یک سو و ضعف عمومی هنرهای نمایشی ما در باز سازی تاریخ از جانب دیگر، از همه تاریخ صد و پنجاه سال اخیر راه را تنها وبیشتر از همه برای امیر کبیر گشوده است و به یمن حضور او شاهان قاجار و سپس کسانی چون ستارخان و حیدرعمو اوغلی و کمال المک و بیشتر به همت زنده یاد علی حاتمی . غایبان اصلی در این میان بسیارند و غریب تر از همه دکتر محمّد مصدّق. خلائی تاریخی که اکنون در خارج از کشور و به همت جمعی ار شاخص ترین هنرمندان هنرهای نمایشی ما قدم اول برای جبران آن برد اشته می شود.
وهمین روزها ، در آغاز پائیز دیگری در سر زمین عشق ومهربانی ما، ایران ما، مصدّق سفر جهانی خود را آغاز می کند. در پاریس به مردی که آزادی را سلام می داد ادای احترام خواهیم کرد. در برلین حضورش را جشن خواهیم گرفت، د رآمستردام به پایش گل خواهیم ریخت، در لندن فریادش را در طلب آزادی به هویت قومی خود خواهیم افزود، در کپنهاگ تاریخ گمشده آزادی را با اوخواهیم یافت و در استکلهم و یوتوبری فصل سرد را با نفس او گرم خواهیم کرد. وهمه روزی را انتظارخواهیم کشید که مصدّق در میهن خود، در تالارهای نمایش با مردم خود سخن بگوید.
در این سفر غریبانه، رضاعلامه زاده با ماست . اورابه یاد داریم از توفانی ترین روزهای میهن که برای آزادی سلاح سرخ می خواست بر گیرد تا امروز که سلاح گل سرخ آزادی را بر زمین نمی گذارد. موسیقی اسفندیار منفرد زاده را خواهیم شنید که از فیلمهای آرمانی دهه پنجاه با ماست، هنوز با ماست. مثل صدای میرعلی حسینی که بشارت دهنده آزادی در غروب روزی زمستانی بود. در این سفر ناصر رحمانی نژاد، کارگردان وبازیگر برجسته تئاتر ایران را با ز خواهیم یافت د رنقش دکتر محمد مصدّق و روزهای آرمانی "انجمن تئاتر ایران" رابه یادخواهیم آورد. فریاد برشت که از دهان سعید سلطانپور بر می آمد، خسرو گلسرخی که سبیل های پُرش را می جوید وخواب صبح تیرباران را می دید و رحمان هاتفی که بی قرار بر آمدن سپیده دم بود. هومن آذرکلاه، یکی از درخشانترین بازیگرا ن هنرهای نمایشی را در نقش تیمسار آزموده خواهیم دید. او بی گمان روی صحنه هم به چمدانی فکر خواهد کرد که ۲۵ سال است ، کنار اتاقش گذاشته تا بر دارد وبسوی ایران پر بکشد. علی پورتاش وعلی کامر انی وکامران نوزاد هم دیگر چهره های ماندگار تاریخی نمایش ایرا ن هستند که همراه با مصدّق گشت غریبانه ای در اروپا خواهند زد.

هنر روز کوشید باهمه دست اندرکاران این نمایش که شاید بزرگترین حادثه هنری در خارج از کشور باشد، گفت و گو کند. دریغا که به همه این عزیزان دست نیافت که درچهار سوی جهان پراکند ه اند. بیژن شاهمرادی تهیه کننده جایی از جهان است ودیگران هر یک درگوشه ای از اروپا و آمریکا. آنچه هست حاصل یاری ِ رضا علاّمه زاده است.
اولین نمایش نخستین فیلم – نمایش از زندگی دکتر محمدمصدّق که "تا بستان، پائیز ،زمستان" نام دارد از 16 مهر[ 8 اکتبر] در پاریس آغاز می شود و به مدت سه هفته در شهرهای مهم اروپا ادامه خواهد یافت.برنامه کامل نمایش و اطلاعات ضروری را می توان در صفحه نخست سایت گویا دید.

پای حرف های رضا علامه زاده نویسنده وکارگردان تصویر مرد آزادی

خلاصه موضوع "فیلم- نمایش مصدّق" چیست؟

این کار را که برای مبنای زندگی دکتر محمد مصدّق نوشته ام در سه پرده تنظیم کرده ام که هر پرده با نمایش فیلم کوتاهی در مورد زمینه تاریخی مورد بحث آغاز می شود و با اجرای زنده روی صحنه ادامه می یابد. در این سه پرده که با عناوین پائیز، تابستان و زمستان از هم تفکیک می شوند ما نقاط عطف زندگی پر دغدغه رهبر نهضت ملی را از برآمدنش در مجلس شانزدهم به عنوان رئیس کمیسیون نفت تا مرگش در احمدآباد دنبال می کنیم. می دانید که دکتر مصدّق برای دفاع از پرونده ایران در دعوای میان دولت و شرکت نفت ایران و انگلیس برای27 روز در شهر لاهه اقامت داشت. پرده اول نمایش من در لابی همین هتل اتفاق می افتد. در پرده دوم به دادگاه پر جنجال و تکان دهنده نظامی که پس از کودتا بر پا شد می پردازم و پرده سوم در اتاق دکتر مصدّق در خانه اش در احمدآباد می گذرد.

چرا از نظر اجرائی به فیلم-نمایش پرداختید؟


اولین تلاش من برای ساختن کاری در مورد دکتر مصدّق بلافاصله پس از تظاهرات ۱۸ تیر دانشجویان بود که عکس مصدّق را بر سر دست بلند کرده بودند. آن وقت بود که به ضرورت ارائه تصویر بی خدشه ای از مصدّق بعنوان تنها دولتمرد ایرانی که به آزادی و مردمسالاری به معنای امروزین کلمه پایبندی واقعی داشت پی بردم. اولین تلاشم نوشتن فیلمنامه ای سینمائی بود که به دلیل مخارج سنگینش پس از یکسال دوندگی کنار گذاشته شد. یکبار هم تلاش کردم بر مبنای فیلمهای مستندی که در اختیار داشتم کار مستندی در این زمینه برای تلویزیون هلند بسازم که مشغله های دیگرم مانع از انجام آن شد. این بار اما وقتی به ساختاری تازه که آن را "فیلم-نمایش" می نامم فکر کردم کار به سرانجام رسید چرا که هم مخارجش قابل قیاس با فیلم نیست هم تاثیر آن بسیار بیشتر از یک کار مستند است.


مشکلات اجرائی با توجه به پراکنده بودن نیروها و نبودن امکانات مالی حتما کمر شکن بوده است.


واقعیّت این است که این مشکلات بیش از آن است که به نظر می رسد. با این همه به دو دلیل توانستم بر آن غلبه کنم. یکی همّت والای دوست و یار دیرینم بیژن شاهمرادی است و دیگری عشق بازیگرانم برای حمایت از این کار. می دانید که بیژن تهیه کننده فیلم میهمانان هتل آستوریا است که در اکثر کارهای مستند و نوشتاری من همراه و همگام من بوده است. ما البته از ایران همدیگر را می شناسیم و شاید ندانید که ما بعد از انقلاب یک دفتر سینمائی را در تهران اداره می کردیم. این همکاری با دستگیری بیژن و خروج من به خارج موقتا قطع شد و با آزادی بیژن و آمدنش به خارج از سر گرفته شد. به هر حال حمایت مالی بیژن از این کار بخش قابل ملاحظه ای از مشکلات پراکندگی را حل کرد و باقی با پیگیری و عشق همکاران جبران شد.

شخصیّت مورد بحث مصدّق را از چه زاویه ای دیده اید؟

برای پاسخ به این پرسش شما حرفی را که در بروشور نمایش درهمین باره زده ام تکرارمی کنم: "آنچه این چهره را جدا از پاکی و فسادناپذیری و پایبندی به اصول انسانی، برای خلق یک اثر هنری مناسب می کند جنبه های دیگر شخصیت مصدّق همچون طنز، حاضر جوابی، زیرکی و هشیاری خارق العاده اوست که از مصدّق کاراکتری دراماتیک می سازد. سعی من در این اثر این بوده است که تصویری قابل اتکاء، نه تنها از نقش تاریخی مصدّق که از زندگی او به عنوان یک انسان آزاده، به دست بدهم."


چه شد که به سراغ مصدّق رفتید؟


استقرار دموکراسی و حکومت مردم بر مردم در میهن ما ایران امروز بیش از همیشه مورد خواست همگان است. هر چند این تلاش تاریخ ساز در سال های حکومت مصدّق به سرانجام نرسید، اما چهره رهبر آن در قلب این ملت و تمام آزادگان جهان به عنوان منادی دموکراسی در ایران نقش بست. اگر امروز که همه دم از دموکراسی می زنند به سراغ مصدّق نمی رفتم پس کی باید می رفتم.

شخصیّت تاریخی دیگر هست که بخواهید زندگی او را به صحنه ببرید؟

من سالها پیش روی طرحی برای به فیلم در آوردن زندگی کلنل پسیان کار کردم. یکی از آرزوهایم اجرای اثری در مورد شخصیّت سخت جالب توجه و دوست داشتنی این "سرباز، عاشق، هنرمند" است.
* * *
گفت وگو با ناصر رحمانی نژاد ایفاگر نقش دکتر مصدّق
بازشناسی مردی تاریخی ومعاصر

شما ایفاگر کدام نقش تاریخی هستید؟

من نقش دکتر مصدّق را بازی می کنم، و فکر می کنم که نقش پر چالش و پیچیده ای است. در عین حال نقشی است که بسیار دوست دارم و خوشحالم که آن را بازی می کنم. از دو جنبه: یکی به عنوان بازیگر، مثل همه بازیگران که همواره در جست و جوی نقش یا نقش هائی هستند که در ذهن و خاطره تماشاگران باقی بماند – و فکر می کنم این نمایش و این نقش یکی از آنهاست و دوم به خاطر آن که این نمایشنامه و این نقش باعث شد کتابهايی را در باره تاریخ ایران بخوانم که تا امروز نخوانده بودم.


این شخصیّت تاریخی راچطور می شناختید و در اجرا چگونه بازآفرینی کردید؟

شناخت من از دکتر مصدق تا پیش از این یک شناخت عمومی و کلی بود. یعنی من او را یک سیاستمدار میهن پرست می شناختم که آرزوی استقلال ایران را در سر داشت – با اطلاعاتی محدود از حوادث تاریخی دوران او و خاطراتی دور و مبهم از دوران کودکی ام،از مصدق و ۲۸ مرداد و حرف هائی که بزرگترهای خانواده در باره مصدّق و مسایل سیاسی آن دوره می زدند. اما پس از آنکه قرار شد این نقش را بازی کنم تازه متوجه شدم که مصدّق را به اندازه کافی نمی شناسم. چون بین یک شناخت کلی از یک شخصیّت تاریخی – سیاسی تا یک شناخت برای خلق همان شخصیّت فاصله و تفاوتی بسیار جدی وجود دارد. برای اولین بار در زندگی تئاتری ام متوجه شدم که در برابر نقشی قرار گرفته ام که تنها به کمک استعداد و تخیل هنری و از طریق تامل و تفحص در متن نمایشنامه و کمی تحقیق در اطراف شخصیّت نمایشنامه، نمی توان شخصیت را آفرید. مصدّق بر خلاف شخصيّت های اغلب نمایشنامه ها هم تاریخی است و هم معاصر. این اولین و مهمترین تفاوت و مشکل بود. هنوز بسیاری از کسان زنده هستند که از او خاطره دارند و چه بسا از نزدیک او را می شناخته اند و ممکن است تماشاگران این نمایش باشند. یعنی این که تماشاگر بخواهد از لحاظ رفتار، حرکت، بیان و چیزهای دیگر نقش را با شخصیّت اصلی مقایسه کند. و این کار را بسیار دشوار می کرد. با آگاهی به این امر با احتیاط لازم شروع کردم به مطالعه در باره زندگی مصدّق. باید بگویم هیچ روش معینی را هم برای مطالعاتم در پیش نگرفتم، چون همه منابع لازم در اختیارم نبود تا روش معینی اتحاذ کنم. هر چه به دستم می رسید که مربوط به مصدّق و حوادثی که مستقیما به او و دوره کوتاه دولت او مربوط می شد می خواندم. به تدریج آن قدر کتاب و مطلب جمع آوری شد که متوجه شدم فرصت خواندن همه ی آنها واقعا نیست. بخش عمده ای از این متن ها مربوط به حوادث آن دوره می شد، بخشی مربوط به افکار، اعتقادات و اندیشه های سیاسی او می شد. این ها همه یک شناخت از او به دست می داد اما چیزی نبود که به کار من، از لحاظ خلق عملی شخصیّت مصدّق، منتهی شود. در نهایت به این نتیجه رسیدم که شناخت تئوریک و از آن بدتر شناخت انتزاعی و یا تقلید و گرته برداری از رفتار و حرکات یک شخصیّت معیّن برای خلق همان شخصیّت شیوه درستی نیست. البته از ابتدا هم به روش الگو برداری اعتقاد چندانی نداشتم، اما برای من به عنوان یک بازیگر، کلنجار رفتن با این روش خالی از فایده هم نبود.


برای خلق کاراکتری تاريخی چگونه به نقش نزدیک شدید؟


بالاخره من تمام تلاشم را بر این امر گذاشتم که مصدّق را به عنوان یک انسان درک کنم، و کوشش کنم که عواطف، احساسات، و به ویژه پرنسیپ های سیاسی و اخلاقی او را کشف کنم و بشناسم. کوشش کنم مثل یک انسان زنده، مثل یک دوست به او نزدیک شده و او را بشناسم. اینجا و آنجا هم، به خصوص در متن دفاعیّات او در دادگاه نظامی، توضیحاتی که در باره مواردی از رفتار یا برخوردها و واکنش های مصدّق داده شده بود کمک کرد تا یک طرح کلّی رفتاری از او به دست آورم. در مجموع من این نقش را، نقش پر چالشی یافتم و فکر می کنم روی هم رفته هم موفق بوده ام – این حرف را به دلیل واکنشها و اظهار نظرهای تماشاگران در اجرای اوّل نمایش، در کلن، می گویم.
* * *
مصاحبه با علی پورتاش بازیگر نقش دکتر غلامحسین مصدق
کلاس درس سیاسی

شماایفاگر کدام نقش تاریخی هستید؟


من نقش دکتر غلامحسین مصدّق را بازی می کنم.

این شخصّیت تاریخی را چطور می شناختید ودر اجرا چگونه باز آفرینی کردید؟

پیش از خواندن نمایشنامه من دکتر غلامحسین مصدّق را نمی شناختم. وقتی به مردم می گفتم قرار است نقش او را بازی کنم از این که همه او را می شناختند، تعجّب می کردم. احساس بی اطّلاعی به من دست می داد. این نمایشنامه برای من یک کلاس درس درمورد سیاست در ایران است

برای خلق کاراکتری تاريخی چگونه به نقش نزدیک شدید؟

وقتی من نقش یک آدم واقعی را بازی می کنم دلم می خواهد تحقیقات کاملی در مورد رفتار و منش و روحیه او انجام دهم. اما آقای علاّمه زاده به من گفت نیازی به این کار نیست. برای او روح این مرد در نمایشنامه مهم بود.بنابراین من نقش او را به همان صورت که علاّمه زاده در نمایشنامه تصویر کرده بازی می کنم. براین مبنا دکتر غلامحسین مصدّق مردی شریف و فرزندی است شایسته که بسیار نگران پدرش است. او پزشک مخصوص اوست و سعی دارد از سیاست فاصله بگیرد. هرچند به رنجی که پدرش از دیگران می کشد حسّاس است. و از این رو در درد و غم پدرش شریک است و از طریق اوست که تماشاگر به رنج پدرش واقف می شود.


در زندگی هنری خود نقش کدام شخصیّت تاریخی را بازی کرد ه اید ودوست دارید بجای کدام شخصیّت بازی کنید؟



در "محاکمه سینما رکس" که توسط پرويز صیاد بر مبنای یک حادثه واقعی خلق شده بود من نقش حسین تکبعلی زاده را بازی کردم که از یک روحانی پول گرفته بود تا سینما رکس در آبادان را آتش بزند.

در تاریخ نمایش فیلم ایران بازسازی نقش کدام شخصیّت را در کدام اثر دوست دارید؟

متاسفانه به دلیل زندگی طولانی دور از ایران دانش من در مورد سینمای ایران محدود است. من فیلم یا نمایشی را که در آن شخصیتّهای واقعی مطرح شده باشند به یاد نمی آورم. مسلّما کارهای مهمّی شده که باید یک روزی آنها را جستجو کنم و ببینم.
* * *
گفت وگو با علی کامرانی
از گوشه وکنار کتاب ها


شما ایفاگر چه نقشی هستید؟


.نقش سرهنگ خدیوی مامور ساواک و مدیر هتل را بازی می کنم
این شخصیّت راجطور شناختید؟

از آنجا که آرشیو بزرگی که در بر گیرنده ی آ گاهی هایی در باره ی شخصیّت های البتّه از نظر تاریخی مهمّ و کمتر مهمّ وجود ندارد، این شخصیّت را از گوشه و کنار کتاب هایی که درباره ی مصدّق مطالعه کردم و دردور و بر ِ خانه ی مصدّق درتبعید، با نامش آشناشدم، بیرون کشیدم و تلاش کردم معدّلی از مامور وظیفه شنا سی که فکر می کند خدمت می کند و همیشه گوش به فرمان است و درچهارچوب کل این نمایش قابل قبول و باور به نمایش بگذارم.

برای خلق کاراکتری تاریخی چگونه به نقش نزدیک شدید؟

همیشه برای پیدا کردن شخصیّت هایی که به من برای بازی پیشنهاد مي شوند و من با تحلیل مشخص از شرایط مشخص در اینجای تبعید می پذیرم که بازی کنم به پنج پرسش اساسی پاسخ می دهم و بعد بر اساس این پاسخ ها در تصور به اندیشه و باور می رسم و با این باور این شخصیت را به تماشا می گذارم

در زندگی هنری خود نقش کدام شخصیّت تاریخی را بازی کرده اید و دوست دارید بجای کدام شخصیّت بازی کنید؟

تا به حال غیر ازنقش فرامرز پسر رستم در نمایش رستمی دیگر، اسفندیاری دیگر از ایرج جنتی عطایی نقش هایی که بازی کردم امروزی و روزمره بودند و برای نزدیک شدن به این شخصیّت ها تلاش می کنم با مطالعه در زندگی و کتابهای موجود و تجسّم آنها به آنها دست بیابم و بهشان زندگی ببخشم .

در تاریخ نمایش وفیلم ایران نقش کدام شخصیّت تاريخی را بازی کرده اید ودوست دارید بجای کدام شخصّیت بازی کنید؟

من فرد پرست نیستم و به حرکتی اجتماعی باور دارم ولی بدم نمی آید که ازهم عصرها نقش عارف قزوینی یا فرخی یزدی را بازی کنم و از دورهای تاریخ عمرخیّام یا فردوسی یا ناصرخسرو یا مزدک یا مانی یا ... می بینید که آرزو بر جوانان عیب نیست و با آرزوی این که در یک جهان به سامان و ایرانی آزاد از هرنظر بتوانیم با فرصتی بهتر کارهای بهتری ارایه بدهیم.
یک نکته را هم در مورد گشت های نمایشی بگویم که دست همه کسانی را که با کارهای متعهد تلاش می کنند شمع نیمه جان نمایش در تبعید را هنوز زنده نگه دارند می فشارم و برایشان آرزوی پایداری تندرستی و استقبال فراوانی از کارهایشان را دارم.

Thursday, September 29, 2005

 

درآمدی بر تاریخ ِ فرهنگي و سیاسی ی ِ روزگار ِ ساسانیان















تصويري از درفش كاويان
پرچم و نماد ِ شهرياري ي ِ ساسانيان

دوران شهرياري ي ِ ساسانيان (224 - 651 م.) يكي از مهم ترين بخش هاي تاريخ پر فراز و نشيب ميهن ماست كه با همه ي تباهكاري هاي پس از تازش تازيان و فروپاشي ي سامان اجتماعي و فرهنگي ي ايران، تاثير بسيار در تداوم فرهنگ ايراني در هزاره ي اخير داشته و فرهنگ امروزين اين ملّت را به ريشه هاي بسيار كهن آن در هزاره هاي دوردست پيوسته است. فرازمندترين چكاد اين كوهسار شكوهمند ِ فرهنگي، شاهنامه ي ِ فردوسي است كه ريشه در خَوتاي نامگ ِ روزگار ساسانيان و بنيادهاي اسطورگي و حماسي ي ِ آن در فرايند ِ شكل گيري ي اين قوم دارد.


شناخت درست و گسترده ي سويه هاي گوناگون فرمانروايي ي ِ ديرپاي ساسانيان و بررسي و تحليل انتقادي آن، وظيفه ي هر ايراني ي دوستدار ايران و ارج گزار فرهنگ والاي آن است.
خوشبختانه امروزه رسانه ها و شناخت افزارهاي گوناگون نوشتاري و تصويري فراوان براي چنين رويكردي در دسترس است. يكي از اين رسانه ها، دانشنامه ي جهان شمول اينترنتي ي ويكيپديا ست كه درآمد بلندي را به ساسانيان اختصاص داده و آگاهي هاي بسياري را در دسترس جويندگان و خواستاران گذاشته است.



بازمانده اي از تنديس شاپور دوم شهريار ساساني
(موزه ي متروپوليتن- نيويورك)


براي خواندن اين درآمد پرمايه و شاخه درآمدهاي آن و ديدن نگاره ها و نمايه هاي ديدني ي ِ همراهش، به نشاني ي ِ زير روي آوريد:


http://en.wikipedia.org/wiki/Sassanid_dynasty

Wednesday, September 28, 2005

 

اجراي سمفوني ي ِ "حافظ و ساقي" در تورنتو (كانادا)














شب حافظ

اثر استاد حسين بهزاد



گنج شايگان ِ فرهنگ و ادب ِ كهن ِ ايراني، اندوخته اي است بسيار گران بها كه مي توان براي آفريدن اثرهاي هنري گوناگون با ساختارها و هنجارهاي امروزين از آن بهره ي فراوان گرفت. در سده ي اخير، براي تدوين و اجراي موزيك، نمايش، نمايش عروسكي، فيلم، باله و اُپرا در ايران و سرزمين هاي ديگر، كوشش هاي فراوان شده و برآيندهاي درخشان داشته است.
اكنون با خشنودي آگاهي يافته ايم كه برداشتي از جهان شگفت ِ شعر ِ بلند پايگاه ِ حافظ و خيال نقش هاي غنايي ي او به همّت و كوشش و كُنِش ِ ساشار ظريف و همكارانش در ساختار ِ يك سمفوني تدوين گرديده و در شهر تورانتو در كشور كانادا به اجرا درآمده است.
اين كاميابي ي سزاوار ِ هنري و فرهنگي در خور ارج گزاري و شايسته ي درود و آفرين است. به اميد روزي كه اين اثر هنري در ميهن حافظ بزرگ و در زادگاه ِ نامدارش شيراز بر صحنه رود. چُنين باد!

سمفوني «حافظ و ساقي» با هنرنمايي ساشار ظريف در تورونتو برگزار شد

چهارشنبه ۶ مهر 1384
در سمفوني «حافظ و ساقي» در كنسرت رقص و موسيقي كه به همت آكادمي هنر و موسيقي ريچمونتيل در تورانتو برگزار شد، ساشار ظريف با ارائه آميزه اي از رقص هاي سنتي شرق به ويژه ايران و آسياي ميانه و نيز موسيقي غرب و بهره گيري از ادبيات فارسي، هنر بديعي را به بينندگان خود ارائه داد. كليه عوايد اين كنسرت به كودكان كار در ايران اهدا مي شود. ساشار ظريف در مصاحبه با راديو فردا مي گويد:
" برنامه حافظ و ساقي دو پروژه جدا بود كه من با دو تن از استادان آهنگساز كار كردم."


ساشار ظريف
هنگام دف نوازي


اجراي منحصر به فرد و بداهه ي ساشار ظريف و حركات موزون رقصندگان و نوازندگان او در يكي از زيباترين مراكز هنري تورونتو در قطعاتي همچون دف شادي، ميخانه، كاروان و وجد، شبي به ياد ماندني را براي شركت كنندگان در اين سمفوني پديد آورد.
--------------------------------------------------
گزارش مريم اقوامي از تورانتو به گفتاوَرد از تارنماي راديو فردا

 

كتابي بهره مند از دانش ِ پزشكي ي ابوعلي سينا در يكهزار و بيست و پنجمين زادسال ِ او




ابوعلي سينا (370 -428 ه.ق.)


انتشار کتاب «گیاه درمانی سنگ کلیه برپایه تشخیص های ابوعلی سینا» به زبانهای روسی و فارسی در تاجیکستان


یوسف نورعلیف و سعیدجان نادراف، دو پزشک و پژوهشگر تاجیک کتاب گیاه درمانی سنگ کلیه برپایه تشخیص های ابوعلی سینا را بمناسبت هزارو بیست و پنجمین سالگرد تولد وی به دوزبان فارسی و روسی در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان چاپ کردند. در بخشی از این کتاب نقش ابوعلی سینا در پیشرفت علوم بویژه پزشکی مورد بررسی قرار گرفته است. در دیباچه این کتاب آمده است ابوعلی سینا بیش از 70 نوع گیاه درمانی ِ کُلیه توصیه کرده که برای جامعه پزشکی و درمان بدون عارضه بیماران اهمیّت بسیاری دارد.
-------------------------------
گزارش ماني كسروي از مسكو به گُفتاوَرد از تارنماي ِ راديو فردا

 

شعري از رابيند رانات تاگور و خاطره اي از سفر ِ شاعر به تهران



امروز نويسنده و پژوهنده و مترجم ارجمند آقاي خسرو ناقد متن ترجمه ي خود از يكي از شعرهاي رابيند رانات تاگور را كه به تازگي در تارنماي خود نشرداده اند، به درخواست ِ نگارنده به اين دفتر فرستادند كه آن را با سپاس گزاري از ايشان، پس از يادداشتي درباره ي شاعر و نقل خاطره اي از سفر وي به ايران، خواهم آورد. ج.د.
* * *
رابيند رانات تاگور عارف و انديشه ورز ِ فرهيخته و شاعر نامدار ِ بنگالي و نخستين آسيايي ي ِ برنده ي ِ جايزه ي ادبي ي ِ نوبل، به فرهنگ ايراني و به ويژه يادمان هاي فرهنگي و انديشه و خِرد ِ ايرانيان باستان ارج فراوان مي گذاشت و زرتشت را پيام آور ِ يگانگي ي انساني و شاعر و سراينده ي رهنمون خويش مي شناخت و مي گفت:
" زرتشت سرود ِ يگانگي مي خوانَد و مرا كه خود شاعر و سراينده ام،
بي اختيار به سوي خويش جلب مي كند"
بر اثر ِ همين گرايش بود كه در سال 1311 خورشيدي (1932 ميلادي) استاد ابراهيم پورداود، پيشگام ِ اوستا شناسي ي دانشگاهي در ايران را براي يك دوره ي يك ساله ي آموزش فرهنگ و ادب باستاني ي ايراني در دانشگاه شانتي نيكيتان -- كه خود بنياد گذار آن بود -- به هندوستان فراخواند و در آييني ويژه، به بزرگداشت كوشش و كُنِش ِ والاي ِ استاد پرداخت گزارش اين آيين و تصويرهايي از آن در كتاب يادنامه ي پورداود به
كوشش زنده ياد استاد دكتر محمّد معين (تهران - 1326) آمده است.














استاد ابراهيم پورداود

تاگور در سال 1313 خورشيدي براي شركت در جشن هزاره ي زادروز ِ فردوسي به ايران فراخوانده شد و به تهران سفركرد. در مدّت توقّف شاعر بزرگ در پايتخت ايران و توس، زادگاه حماسه سراي بزرگمان نيز پورداود همدم و همگام و راهنماي والاي او بود. استاد خاطره هايي نغز و شنيدني از سفرخود به هندوستان و دمسازي با تاگور و نيز سفر وي به ايران داشت و از جمله روزي برايم گفت :
تاگور كه شنيده بود در تهران انجمن هاي ادبي دايرست، به حضور در يكي از آنها و آشنايي با شاعران ايراني، تمايل نشان داد. شبي با آگاهي دادن از پيش، همراه با او به يكي از مشهورترين انجمن هاي ِِ ادبي در ِ پايتخت رفتيم. يكي از حاضران سرشناس در آن انجمن، به هنگام ورود تاگور، به خيال خود، به قصد ِخوشامدگويي به شاعر نامدار ِ ميهمان، چند بيتي را كه نوشته بود به صداي غَرّا و با آب و تاب ِ تمام برخواند كه چُنين آغاز مي شد:
خوش و خوب آمدي رابيند رانات/ نظيرت نيست در مازندرانات


از سوي ديگر، تاگور كه با نگرشي عرفاني و رويكردي انساني به جامعه هاي بشري و دين هاي گوناگون در گُستره ي جهاني مي نگريست و به يگانگي ي بنيادين ِ گوهر فرهنگي آدميان باوري پرشور داشت، روزي خواست تا به ديدار يكي از پيشوايان ديني برود. براي اين كار شريعت ِ سنگلجي را كه در آن زمان شهرت بسيار داشت و به روزآمد بودن ِ نسبي ي ِ ديدگاه هايش شناخته مي شد، در نظر گرفتيم و با زمينه چيني و قرار و مداري به سراغش رفتيم. در اين ديدار ِشاعر و عارف بزرگ بنگالي و روحاني ي ايراني، سخنان و پرسش و پاسخ هاي گوناگوني در ميان آن دو ردّ و بَدَل شد. از جمله اين كه سنگلجي از تاگور پرسيد:
" به نظر حضرت عالي، كدام يك از هفتاد و دو ملّت آمرزيده و بخشوده خواهند شد؟"
وقتي ترجمه ي اين پرسش سنگلجي را براي تاگور بازگفتم، با شگفتي زدگي ي ِ هرچه تمام تر رو به من آورد و گفت:
" به ايشان بفرماييد كه من شاعرم، عاشقم؛ از ديدگاه من همه ي آدميان رستگارند!"
امّا سنگلجي كه گويي جز با پاسخي بي چون و چرا و بر پايه ي اين است و جُز اين نيست قانع نمي شد، باز به من گفت:
"سؤال بفرماييد كه: مَعَ ذلِك، كدام يك آمرزيده ترند؟"
و من كه در برابر ِ آن بزرگ مرد احساس ِ شرمساري مي كردم، هر طور كه بود، سر و ته مطلب را به هم آوردم و به آن ديدار ِ بيهوده پايان بخشيدم.
* * *

Saturday, September 24, 2005

 

كوششي سزاوار در راستاي درست گرداني ي ِ يك خطاي فاحش


دانشنامه ي اينترنتي ي ويكيپديا دست به ابتكاري سزاوار و كوششي شايسته زده و با افزودن ِ دو درآمد تازه و روشنگر بر متن دانشنامه به درست گرداني ي خطاي فاحش ِ سازمان آمريكايي ي نشنال جئوگرافيك در زمينه ي نام گذاري ي خليج فارس و جزيره هاي آن به نام هاي ساختگي -- كه چندي پيش صورت پذيرفت و با اعتراض گسترده ي ايرانيان رو به رو گرديد -- پرداخته است. اين اقدام تاريخي و فرهنگي ي تدوين كنندگان ويكيپديا در خور ارج شناسي و سزاوار آفرين و درود است.
هم ميهن كوشنده و پژوهنده مان آقاي پژمان اكبر زاده، امروز پيام زير را به اين دفتر فرستاده است كه نشاني ي ويكيپديا و نيز نشاني ي صفحه ي روزنامه ي شرق را در بر دارد كه ترجمه ي او از اين دو درآمد در آن نشريافته است. با سپاس از پژمان، متن پيام او را براي آگاهي ي دوستداران حقيقت، در پي مي آورم. ج. د.



Dear All
As you know after conflict between Persian community and the National Geographic Society, WIKIPEDIA added 2 new entries on this matter to the its free online encyclopedia:

Naming controversy with the people of Persia (Iran)
http://en.wikipedia.org/wiki/National_Geographic#Naming_controversy_with_the_people_of_Persia_.28Iran.29

Persian Gulf naming dispute
http://en.wikipedia.org/wiki/Dispute_over_the_name_of_the_Persian_Gulf


Our Holland-based friend Mani Parsa (head of Clube Persia) was very active on this matter.

I have translated the entries into Persian that this morning published in the daily "Shargh" in Tehran:
http://www.sharghnewspaper.com/840702/html/city.htm#s299835


Best Regards
Pejman
www.artistswithoutfrontiers.com/pakbarzadeh/

Friday, September 23, 2005

 

جهاني ستايند خيّام را




باده ي ِ خِرَد: زندگي، شعر و فلسفه ي عمر خيّام

جهاني ستايند خيّام را
كه انديشه ها بي كم و كاست گفت
همه عمر انديشه ورزيد و شكّ
نترسيد از هيچ كس؛ راست گفت
(فرود هونر)

عمرخيّام، دانشمند رياضي دان و كيهان شناس، فيلسوف و شاعر و سامان بخش گاه شماري ي خورشيدي ي ايراني كه كامل ترين گاه شماري ي ِ جهان است (427-509 ه. ق. /1048 - 1131 م.) يكي از چهره هاي شگفت و بي همتا در تاريخ فرهنگ ايراني به شمار مي آيد.
در فرآيند تاريخ ميهن ِ ما كه حتّا نام بُرداران به دانش و فلسفه نيز از جزم باوري به دور نبوده و گنجايش هاي انديشگي ي خود را در راستاي نهادينه كردن انديشه وري ي راستين و شكّ وَرزي ي ِ بايسته ي ِ دانشي به كار نبرده اند، خيّام اختري درخشان بوده است.
هرچند كه شوربختانه در تاريخ ناهموار و گرفتار گُسستگي ي ِ فرهنگي ي ِ ما، ميراث گران مايه ي ِ عمر خيّام به درستي و در فضايي پويا و سازنده به نسل هاي پسين انتقال نيافته و يخ بندان ِ ساده انگاري و انديشه گريزي و خِرَدستيزي را نشكسته است؛ امّا -- دست كم -- براي شماري از پويندگان راه دانش و خِرَد ِ راستين، سرمشق و نمونه ي والايي بوده است و هست.
ترانه هاي (يا بر پايه ي شهرت رُباعي هاي) خيّام -- كه به درستي از آنها به باده ي خِرَد تعبيركرده اند -- تا به امروز در تيره ترين هزارتوهاي زندگي ي فرهنگي ي ايرانيان پناهگاه فكري و آرامش بخش ِ فرهيختگان است و روان آزرده و خسته ي آنان را آرامش و روشنايي مي بخشد.
عمر خيّام يكي از دانشوران و فرهيختگان استثنايي ي تاريخ فرهنگ ايرانيان است كه آوازه ي او محدود به مرزهاي ميهن و حوزه ي فرهنگ ايراني نمانده و افق هايي به گُستردگي ي ِ جهان را درنورديده و امروزه يكي از سرشناس ترين چهره هاي دانشي و ادبي و فرهنگي ي خاورزمين در گُستره ي سرزمين هاي باختري است.
ترانه هاي خيّام به بيشتر زبان هاي زنده ي زنده ي جهان ترجمه شده و به حق در شمار متن هاي كلاسيك ادب جهان شمول جاي گرفته است.
در زبان انگليسي، جدا از ترجمه ي مشهور فيتزجرالد از اين ترانه ها -- كه در واقع گونه اي باز سرايي ي سويه هايي از انديشه ها و خيال نقش هاي خيّام با ساختار و هنجار ِ زبان و ادب انگليسي است -- ترجمه هاي ديگري نير از اين سرودهاي جاودانه ي انديشه و خِرَد ِ بشري نشريافته و اين كوشش و كُنِش ِ ارجمند فرهنگي، همچنان در دستور ِ كار ِ شماري از ادب شناسان اين زبان و ديگر زبان هاي غربي است.
آگاهان غربي، به هنگام يادكرد از ميهن ما، همواره نام ِ نامي ي ِ خيّام را بدان مي پيوندند. بي سبب نيست كه ايران شناس نامدار آمريكايي آبراهام وَلِنتَين ويليامز جَكسُن، نام سرزمين ِ عمر خيّام را براي سفرنامه ي ِ خود به ايران برگزيده است.
انتشارات مزدا و انجمن ايرانيكا در كاليفرنيا، گفتار ِ خواندني و آموزنده ي ِ زير را به اين دفتر فرستاده اند كه با سپاس از آقاي دكتر جبّاري و ديگر دست اندركاران ِ آن نهاد ِ فرهنگي، براي آگاهي ي ِ خوانندگان ِ گرامي ي ِ اين صفحه، در اين جا نقل مي كنم. ج. د.

Iranica Institute:Outreach program-- Omar Khayyam
Born: 18 May 1048 in Nishapur, Persia (now Iran)Died: 4 Dec 1131 in Nishapur, Persia (now Iran)


By : J. J. O'Connor and E. F. Robertson


Omar Khayyam's full name was Ghiyath al-Din Abu'l-Fath Umar ibn Ibrahim Nisaburi Khayyami. A literal translation of the name Khayyami (or Khayyam) means 'tent maker' and this may have been the trade of Ibrahim his father. Khayyam played on the meaning of his own name when he wrote:-
Khayyam, who stitched the tents of science,Has fallen in grief's furnace and been suddenly burned,The shears of Fate have cut the tent ropes of his life,And the broker of Hope has sold him for nothing!
The political events of the 11th Century played a major role in the course of Khayyam's life. The Seljuq Turks were tribes that invaded southwestern Asia in the 11th Century and eventually founded an empire that included Mesopotamia, Syria, Palestine, and most of Iran. The Seljuq occupied the grazing grounds of Khorasan and then, between 1038 and 1040, they conquered all of north-eastern Iran. The Seljuq ruler Toghrïl Beg proclaimed himself sultan at Nishapur in 1038 and entered Baghdad in 1055. It was in this difficult unstable military empire, which also had religious problems as it attempted to establish an orthodox Muslim state, that Khayyam grew up.
Khayyam studied philosophy at Naishapur and one of his fellow students wrote that he was:-
... endowed with sharpness of wit and the highest natural powers ...
However, this was not an empire in which those of learning, even those as learned as Khayyam, found life easy unless they had the support of a ruler at one of the many courts. Even such patronage would not provide too much stability since local politics and the fortunes of the local military regime decided who at any one time held power. Khayyam himself described the difficulties for men of learning during this period in the introduction to his Treatise on Demonstration of Problems of Algebra:-
I was unable to devote myself to the learning of this algebra and the continued concentration upon it, because of obstacles in the vagaries of time which hindered me; for we have been deprived of all the people of knowledge save for a group, small in number, with many troubles, whose concern in life is to snatch the opportunity, when time is asleep, to devote themselves meanwhile to the investigation and perfection of a science; for the majority of people who imitate philosophers confuse the true with the false, and they do nothing but deceive and pretend knowledge, and they do not use what they know of the sciences except for base and material purposes; and if they see a certain person seeking for the right and preferring the truth, doing his best to refute the false and untrue and leaving aside hypocrisy and deceit, they make a fool of him and mock him.
However Khayyam was an outstanding mathematician and astronomer and, despite the difficulties which he described in this quote, he did write several works including Problems of Arithmetic, a book on music and one on algebra before he was 25 years old. In 1070 he moved to Samarkand in Uzbekistan which is one of the oldest cities of Central Asia. There Khayyam was supported by Abu Tahir, a prominent jurist of Samarkand, and this allowed him to write his most famous algebra work, Treatise on Demonstration of Problems of Algebra from which we gave the quote above. We shall describe the mathematical contents of this work later in this biography.
Toghril Beg, the founder of the Seljuq dynasty, had made Esfahan the capital of his domains and his grandson Malik-Shah was the ruler of that city from 1073. An invitation was sent to Khayyam from Malik-Shah and from his vizier Nizam al-Mulk asking Khayyam to go to Esfahan to set up an Observatory there. Other leading astronomers were also brought to the Observatory in Esfahan and for 18 years Khayyam led the scientists and produced work of outstanding quality. It was a period of peace during which the political situation allowed Khayyam the opportunity to devote himself entirely to his scholarly work.
During this time Khayyam led work on compiling astronomical tables and he also contributed to calendar reform in 1079. Cowell quotes The Calcutta Review No 59:-
When the Malik Shah determined to reform the calendar, Omar was one of the eight learned men employed to do it, the result was the Jalali era (so called from Jalal-ud-din, one of the king's names) - 'a computation of time,' says Gibbon, 'which surpasses the Julian, and approaches the accuracy of the Gregorian style.'
Khayyam measured the length of the year as 365.24219858156 days. Two comments on this result. Firstly it shows an incredible confidence to attempt to give the result to this degree of accuracy. We know now that the length of the year is changing in the sixth decimal place over a person's lifetime. Secondly it is outstandingly accurate. For comparison the length of the year at the end of the 19th century was 365.242196 days, while today it is 365.242190 days.
In 1092 political events ended Khayyam's period of peaceful existence. Malik-Shah died in November of that year, a month after his vizier Nizam al-Mulk had been murdered on the road from Esfahan to Baghdad by the terrorist movement called the Assassins. Malik-Shah's second wife took over as ruler for two years but she had argued with Nizam al-Mulk so now those whom he had supported found that support withdrawn. Funding to run the Observatory ceased and Khayyam's calendar reform was put on hold. Khayyam also came under attack from the orthodox Muslims who felt that Khayyam's questioning mind did not conform to the faith. He wrote in his poem the Rubaiyat :-
Indeed, the Idols I have loved so longHave done my Credit in Men's Eye much Wrong:Have drowned my Honour in a shallow cup,And sold my reputation for a Song.
Despite being out of favour on all sides, Khayyam remained at the Court and tried to regain favour. He wrote a work in which he described former rulers in Iran as men of great honour who had supported public works, science and scholarship.
Malik-Shah's third son Sanjar, who was governor of Khorasan, became the overall ruler of the Seljuq empire in 1118. Sometime after this Khayyam left Esfahan and travelled to Merv (now Mary, Turkmenistan) which Sanjar had made the capital of the Seljuq empire. Sanjar created a great centre of Islamic learning in Merv where Khayyam wrote further works on mathematics.
The paper [18] by Khayyam is an early work on algebra written before his famous algebra text. In it he considers the problem:-
Find a point on a quadrant of a circle in such manner that when a normal is dropped from the point to one of the bounding radii, the ratio of the normal's length to that of the radius equals the ratio of the segments determined by the foot of the normal.
Khayyam shows that this problem is equivalent to solving a second problem:-
Find a right triangle having the property that the hypotenuse equals the sum of one leg plus the altitude on the hypotenuse.
This problem in turn led Khayyam to solve the cubic equation x3 + 200x = 20x2 + 2000 and he found a positive root of this cubic by considering the intersection of a rectangular hyperbola and a circle. An approximate numerical solution was then found by interpolation in trigonometric tables. Perhaps even more remarkable is the fact that Khayyam states that the solution of this cubic requires the use of conic sections and that it cannot be solved by ruler and compass methods, a result which would not be proved for another 750 years. Khayyam also wrote that he hoped to give a full description of the solution of cubic equations in a later work: If the opportunity arises and I can succeed, I shall give all these fourteen forms with all their branches and cases, and how to distinguish whatever is possible or impossible so that a paper, containing elements which are greatly useful in this art will be prepared.




Indeed Khayyam did produce such a work, the Treatise on Demonstration of Problems of Algebra which contained a complete classification of cubic equations with geometric solutions found by means of intersecting conic sections. In fact Khayyam gives an interesting historical account in which he claims that the Greeks had left nothing on the theory of cubic equations. Indeed, as Khayyam writes, the contributions by earlier writers such as Mahani and Khazin were to translate geometric problems into algebraic equations (something which was essentially impossible before the work of Khawrazmi). However, Khayyam himself seems to have been the first to conceive a general theory of cubic equations. Khayyam wrote :
In the science of algebra one encounters problems dependent on certain types of extremely difficult preliminary theorems, whose solution was unsuccessful for most of those who attempted it. As for the Ancients, no work from them dealing with the subject has come down to us; perhaps after having looked for solutions and having examined them, they were unable to fathom their difficulties; or perhaps their investigations did not require such an examination; or finally, their works on this subject, if they existed, have not been translated into our language.
Another achievement in the algebra text is Khayyam's realisation that a cubic equation can have more than one solution. He demonstrated the existence of equations having two solutions, but unfortunately he does not appear to have found that a cubic can have three solutions. He did hope that "arithmetic solutions" might be found one day when he wrote:
Perhaps someone else who comes after us may find it out in the case, when there are not only the first three classes of known powers, namely the number, the thing and the square.
The "someone else who comes after us" were in fact del Ferro, Tartaglia and Ferrari in the 16th century. Also in his algebra book, Khayyam refers to another work of his which is now lost. In the lost work Khayyam discusses the Pascal triangle but he was not the first to do so since Karaji discussed the Pascal triangle before this date. In fact we can be fairly sure that Khayyam used a method of finding nth roots based on the binomial expansion, and therefore on the binomial coefficients. This follows from the following passage in his algebra book:
The Indians possess methods for finding the sides of squares and cubes based on such knowledge of the squares of nine figures, that is the square of 1, 2, 3, etc. and also the products formed by multiplying them by each other, i.e. the products of 2, 3 etc. I have composed a work to demonstrate the accuracy of these methods, and have proved that they do lead to the sought aim. I have moreover increased the species, that is I have shown how to find the sides of the square-square, quatro-cube, cubo-cube, etc. to any length, which has not been made before now. the proofs I gave on this occasion are only arithmetic proofs based on the arithmetical parts of Euclid's "Elements".
In Commentaries on the difficult postulates of Euclid's book Khayyam made a contribution to non-Euclidean geometry, although this was not his intention. In trying to prove the parallels postulate he accidentally proved properties of figures in non-euclidean geometries. Khayyam also gave important results on ratios in this book, extending Euclid's work to include the multiplication of ratios. The importance of Khayyam's contribution is that he examined both Euclid's definition of equality of ratios (which was that first proposed by Eudoxus) and the definition of equality of ratios as proposed by earlier Islamic mathematicians such as Mahani which was based on continued fractions. Khayyam proved that the two definitions are equivalent. He also posed the question of whether a ratio can be regarded as a number but leaves the question unanswered.
Outside the world of mathematics, Khayyam is best known as a result of Edward Fitzgerald's popular translation in 1859 of nearly 600 short four line poems the Rubaiyat. Khayyam's fame as a poet has caused some to forget his scientific achievements which were much more substantial. Versions of the forms and verses used in the Rubaiyat existed in Persian literature before Khayyam, and only about 120 of the verses can be attributed to him with certainty. Of all the verses, the best known is the following:-
The Moving Finger writes, and, having writ, Moves on: nor all thy Piety nor WitShall lure it back to cancel half a Line, Nor all thy Tears wash out a Word of it.


Disclaimer
While every effort has been made to ensure the high quality and accuracy of this article, Iranica Institute makes no warranty, express or implied, concerning the contents of this article which are provided "as is." Iranica Institute expressly disclaims all warranties


About the Iranica Institute:
Iranica Institute was established in 1995 by a former college professor, Mr. Ahmad Kamron Jabbari. It has since grown into an international network of scholars, educators, artists and everyone who is interested in the issues that concern a geographic area, historically know as the Iranicas [Eranshahr]. This area includes the following: Iran (Persia), Armenia, Eastern Turkey (Anatolia), Georgia, the Republic of Azerbaijan, Afghanistan, Pakistan, parts of India, Central Asian countries of Tajikistan,Uzbekistan, Kirghizistan, Turkmenistan, and Kazakstan, parts of ancient Mesopotamia, ethnic people such as the Jews, the Kurds and the Assyrians, and the countries around the Persian Gulf. To join this network, please write to:
Iranica Institute
P.O. Box 5731
Irvine, CA 92616. USA

 

چهره ي ِ درخشان يك بانوي شاعر ايراني در گُستره ي ِ ادب و فرهنگ ِ جهاني



شيما كلباسي شاعر، اديب، مترجم و كوشنده ي حقوق بشري، يكي از چهره هاي درخشان در ميان بانوان جوان ايراني است كه به هر دو زبان فارسي و انگليسي شعر مي سرايد و مي كوشد تا جايگاه شايسته ي بانوان پويا و پيشرو امروز ايران را به جهانيان بشناساند و تا كنون در اين عرصه ها كاميابي هاي چشم گيري به دست آورده است .
كلباسي به تازگي در گفت و شنودي كه آرش سيگارچي با او كرده و در نشريه ي ِ اينترنتي ي ِ ايران ِ ما نشر داده، سويه هايي از كوشش و كُنِش ِ ادبي و فرهنگي و اجتماعي ي خود را بيان كرده است.
متن اين گفت و شنود خواندني را از تارنماي نشريّه ي يادكرده، بدين صفحه مي آورم تا دوستداران فرهنگ و ادب پوياي امروز و بانوان فرهنگي و اديب و هنرمند امروز، اين هنرمند شايسته و كوشنده ي سزاوار را بهتر بشناسند.


شيما كلباسي


سه شنبه 22 شهریور 1384
شب بخیر دختر کوچولو
گفتگو با «شیما کلباسی» شاعر، مترجم و فعّال حقوق بشر


ایران ما ، آرش سیگارچی
خانم «شیما کلباسی» ، شاعر، مترجم و فعال حقوق بشر، مدیر و گرداننده پروژه های «گفتگوی بین ملتها از طریق ترجمه شعر» ،«شعر زنان ایران» و از اعضای مدیریت پروژه بین المللی «آوای دیگر» بوده وهمچنین ویراستار بخش شعر مجله معروف آمریکایی «میوز آپرنتیز گیلد» می باشد. اشعار انگیسی کلباسی تا کنون در آنتالوژیهایی فراوانی به چاپ رسیده اند.
از او تا کنون یک مجموعه شعر فارسی به نام «سنگسار» چاپ شده است و مجموعه دوم تحت عنوان « نه» به زودی بر روی اینترنت و به صورت کتاب عرضه خواهد شد. اشعار فارسی کلباسی در کتاب شعر، قلم، آرش، واژه، ایرانیان تایمز، آوای زن، همهمه، مانیها، قلمرو، رواق، غرفه آخر، اخبار روز، گیلماخ، سنگ و مجموعه ای تحت ویراستاری پوران فرخزاد به چاپ رسیده و تعدادی از این کارها به زبانهای ایتالیایی، هندی، کرویشیایی، انگلیسی، لهستانی و دانمارکی ترجمه شده اند.
کلباسی، اولین شاعر ایرانی و فارسی زبانی است که به نوشتن اشعار دو نفره با شاعران غیر همزبان پرداخته است. این شعرا السیو زانللی ( شاعرایتالیایی) ران هودسون و راجر هیومز ( شاعران آمریکایی) می باشند. در سال 2004 میلادی، شعر دونفره کلباسی و هیومز «گود نایت بی بی گرل/شب بخیر دختر کوچولو» به عنوان بهترین شعر و برنده جایزه هاروست اینتر نشنال شناخته شد.


- خانم شیما کلباسی ، شما از جمله روشنفکران ایرانی هستید که غیر از فعالیت در حوزه تخصصی تان
–شعر- از موضوع حقوق بشر و پیگیری آن غافل نشده اید ، از فعالیت هایتان در این زمینه بگویید ؟


آقای آرش سیگارچی، قبل از هرچیز می خواهم از شما برای این مصاحبه تشکر کنم مخصوصا که با
سوالی شروع می کنید که یکی از دلمشغولی های عمده ام می باشد و حتی اشعارم را به فارسی و یا انگلیسی در اکثر مواقع تحت الشعاع این گونه موضوعاتی نگاشته ام. از پانزده سالگی تا کنون که سی و دو سال از عمرم می گذرد به عنوان داوطلب در بخش مربوط به پناهندگان در سازمان ملل (یو.ان. اچ. سی. آر) و اداره مهاجران غیر افغان در پاکستان، دفتر جوانان سازمان ملل در دانمارک واکنون هم به عنوان فعال حقوق بشر در آمریکا، مانند هرانسانی که نخواهد چشمانش را به روی موارد نقض حقوق بشر ببندد و تا آنجایی که امکاناتم برایم میسر کرده است، فعالیت نموده ام

شما بانی سایت «شعر زنان ایران» بودید ؛ این سایت الان در چه مرحله ای است ؟

سایت شعر زنان ایران در حال حاضر در دست تکمیل است. البته این پروژه همراه با تعدادی از
مطالب، اشعار و پروژه های ادبی دیگرم دوباره به روی اینترنت خواهد آمد.

اساسا ارزیابی تان از تفکیک جنسیتی در ایجاد این سایت چه بود؟

در این پروژه سعی کرده ام که صدای شعر زن ایرانی را به خواننده آشنا با زبان انگلیسی معرفی نمایم زیرا که همانگونه که تاریخ شعر و ادبیات فارسی نشان می دهد در اکثر مواقع شعر مرد ایرانی مورد توجه بوده است و از دید من به عنوان مدیر و گرداننده این پروژه پیدایش، پرورش، گسترش و ارایه شعر زنان ایران به روی اینترنت و سپس به صورت مجموعه کتاب یک ضرورت ادبی برای دنیای شعر و ادب می باشد. البته ناگفته نماند در پروژه دیگری تحت عنوان "آوای دیگر" همراه با شاعر آمریکایی و همکار ادبی ام راجر هیومز، تا آنجایی که میسر بوده است از شاعران مرد ایرانی چون آقایان: محمود کیانوش، دکتر پیمان وهاب زاده، هومن عزیزی، مهدی نوید و بابک غفاری دعوت به همکاری نموده ایم که مورد تایید و استقبال ایشان هم قرار گرفت.

ارزیابی شما از ادبیات ایران در هجرت و آنچه نویسندگان ایرانی در خارج پدید می آورند ، چیست ؟ و آیا توانسته در ایران و حتی آنجا میان مخاطبان ایرانی تاثیر قابل توجهی داشته باشد؟

از دید شخصی من، ادبیات ایران در هجرت تحت تاثیر مستقیم مهاجرتی که در اکثر موارد ناخواسته بوده است نوشته می شود. در پاسخ به اینکه آیا آثار این نویسندگان و شاعران مورد توجه قرار می گیرند یا خیر باید بگویم که همانطور که مطلع می باشید در ایران تیراژ کتاب بسیار پایین است و در خارج هم قیمتهای گزاف چاپ و خرید کتاب های فارسی برای نویسنده، شاعر و معدود متقاضیان دلسرد کننده می باشد. با توجه به این مسایل و مشکلات پس می توان گفت: خیر! نویسنده و شاعر ایرانی که نوشته های خود را به فارسی عرضه می کند چه در ایران و چه در خارج مورد توجه، تشویق و استقبال قرار نمی گیرد و به همان نسبت هم تاثیر گذاری کارهای ادبی این افراد بر جامعه فارسی زبان می باشد.

- به نظر شما وجود اینترنت توانسته است ارتباط خوبی بین نویسندگان و شاعران دو گروه خارج و داخل کشور فراهم کند ؟

بله! خوشبختانه اینترنت یکی از بهترین و موثرترین وسایل ارتباطی است. به طور مثال برای شخصی مثل من که هجده سال است از ایران خارج شده ام اینترنت شاید تنها وسیله آشنایی و ارتباطی ام با سایر نویسندگان و شاعران ایرانی داخل وحتی مقیم خارج از کشور می باشد.

شما باز یکی از معدود شاعرانی هستید که به نوشتن شعر دو زبانه و یا زبان های غیر مادری پرداخته اید . این پدیده جدیدی است و جز اشعار کلاسیک ایران ، این کار تا کنون صورت نگرفته که کار شاعران معاصر به زبانهای دیگر عرصه شود . این روش آیا توانسته نظر مخاطبان شعر غیر ایرانی را جذب کند ؟ لطفا کمی برای خواننده گان در مورد اشعار دو نفره اتان هم توضیح بفرمایید و اینکه توجه به آن چگونه بوده است ؟

بله. شاعر ایرانی به این طریق هم می تواند مخاطبان بیشتری داشته باشد و هم به گسترش و آشنایی جهانیان با شعر و ادب فارسی و حتی مسایل، مصایب و معایب فرهنگی، اجتماعی و غیره کمک کند. در بین شاعران و همکاران ادبی ام که در حال حاضر به خاطر می آورم و می دانم به نوشتن اشعار فارسی، انگلیسی، فرانسه ویا سویدی پرداخته اند خانمها: دکتر شاداب وجدی، ساقی قهرمان، لیلا فرجامی، روشنک بیگناه، آزاده فرهمند، ژاله چگنی، رویا حکاکیان و آقایان دکتر مجید نفیسی، علی زرین و سهراب رحیمی می باشند. در مورد اشعار دونفره هم تا آنجایی که مطلع هستم من اولین و در حال حاضر تنها شاعر ایرانی و فارسی زبانی می باشم که با شاعران غیر ایرانی به نوشتن اشعار دونفره پرداخته ام. این شاعران راجر هیومز، ران هادسن (شاعران آمریکایی) و السیو زانللی ( شاعر ایتالیایی) می باشند. نوشتن این اشعار فقط از طریق اینترنت انجام شده واین هم یکی دیگر از مزیتهای اینترنت می باشد. در سال 2004یکی از اشعار دو نفره من و آقای راجر هیومز تحت عنوان گود نایت بی بی گرل/ شب بخیر دختر کوچولو برنده جایزه ادبی هاروست اینترنشنال شد.
- در حال حاضر چه کاری را در حوزه ادبیات در دست داريد؟

مشغول نوشتن شعر دو نفره دیگری با همکار ادبی ام السیو زانلی می باشم. همچنین در حال ویرایش مجموعه دوم اشعار فارسی ام که تحت عنوان "نه" به روی اینترنت و کاغذ به چاپ خواهد رسید می باشم.

Thursday, September 22, 2005

 

نقشه هاي خليج فارس و دو كليد واژه: بررسي ي ِ كتاب و يك يادداشت



پژوهنده ي جوان و كوشا، آقاي پژمان اكبرزاده، نشاني هاي نشرگاه ِ گفتار خود در بررسي ي كتاب ِ نقشه هاي تاريخي ي ِ خليج فارس و نيز يادداشت خويش در باره ي دو كليد واژه ي ِ ايران و پرشيا را به اين دفتر فرستاده است كه با سپاس از او، نشاني هاي هردو را براي آگاهي ي خوانندگان اين صفحه، در پي مي آورم. ج. د.


Historical Maps of the Persian Gulf published in Tehran
http://www.payvand.com/news/05/sep/1099.html

A Note on the terms "Iran" and "Persia"
http://www.payvand.com/news/05/sep/1166.html

 

پاسخي فرهيخته و سزاوار به يك دشنام نامه ي ِ كين توزانه و نژادپرستانه



در روز 20 شهريور گفتار كين توزانه و نژادپرستانه ي جاناتان جونز گزارشگر روزنامه ي انگليسي ي گاردين در باره ي نمايشگاه شهرياري ي گم شده در موزه ي بريتانيايي ي ِ لندن را در همين صفحه آوردم.
امروز گفتار مستند و پژوهشي ي ِ استاد دكتر قرايي مقدّم را كه پاسخي است فرهيخته و سزاوار به آن دشنام نامه ي شرم آور، در اين صفحه مي آورم تا پرتوهاي روشنگرتري بر گذشته ي تاريخي و فرهنگي ي ايرانيان افكنده شود. ج. د

ايرانيان، بنيانگذار امپراطوري جهاني
دكتر امان قرايي مقدم
سي و يكم شهریور ۱۳۸۴


اين مقاله نوشته دكتر امان قرايي ‌مقدم، جامعه شناس و استاد دانشگاه تربيت معلم است كه از ديدگاه جامعه‌شناسي سياسي و تاريخي و در پاسخ به مقاله روزنامه گاردين نگاشته شده و در اختيار ميراث خبر قرار گرفته است

نيمي از مردم جهان در جهل و تاريكي بودند كه ايرانيان متمدن در آموزش،علوم و فنون، شالوده تمدن‌هاي ديگر جوامع شدند.
«اگر چه پيش خردمند خامُشي ادب است / به وقت مصلحت آن به كه در سخن كوشي / دو چيز طَيره عقل است دم فرو بستن / به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشي» (سعدي)

جاناتان جونز گزارشگر روزنامه گاردين از برداشت خود از نمايشگاه آثار باستاني ايران «امپراطوري
گمشده» كه در لندن برگزار شده است در تاريخ شنبه 19/6/1384 هشتم سپتامبر 2005 و در مقاله‌اي، (The Evil Empire) امپراطوري ايران باستان را امپراطوري شر
خوانده و ايرانيان باستان را نخستين تبهكاران تاريخ ناميده است. در همان حال اسكندر مقدوني را كه ميليون‌ها نفر را از «بوسفور و آسياي صغير و فينيقيه و سوريه تا هند و سمرقند و آسياي ميانه تا چين از دم تيغ گذراند و تخت جمشيد را به آتش كشيد1، اسكندر كبير و نجات‌دهنده دموكراسي خوانده است.
نويسنده مقاله مذكور به تبعيت از «هردوت» مورخ متعصب و هواخواه يونان 2، نوشته است كه «دموكراسي در كشاكش جنگ اسكندر عليه استبداد ايراني زاده شد» و اگر يونانيان پيروز نمي‌شدند استبداد و بربريت حاكم مي‌شد و ايرانيان را با داروغه ناتينگهام و ژنرال كاستر مقايسه كرده است.
اين مقاله كه به خوبي حاكي از عداوت، دشمني و تعصب انگلوساكسوني و واپسگرايي و عدم مطالعه عميق تاريخ ايران و جهان باستان است، همان سخني را تكرار كرده كه «هردوت» بعد هم نيچه و هيتلر و نئونازيست‌ها و نژادگراياني چون: «چمبر لين»، «كنت دو گوبينو»، «گوستاوراتزن هوفر»، «اشنيگلر» و «سر ادوارد بارنت تايلور» در مورد فرهنگ برتر انگلوساكسون و ديگران ابراز داشته‌اند و جز خود و نژاد خود، مردمان ديگر را بربر و وحشي و عقب‌مانده قلمداد كرده‌اند كه بايد «حق توحش بپردازند».
غافل از آنكه فرهنگ و تمدن نه هزار ساله ايران به گواهي تاريخ و اظهار نظر دانشمندان، چنان درخشان و مشعشع است كه اين سخنان كذب يا به قول «ابن ِ خَلدون ِ تونسي» مشتي مقلّد كورذهن و كندذهن و كوته‌بين بر دامن او گردي نمي‌نشاند .
نگارنده مقاله از قول «هردوت» كه نه فقط اطلاعات واقعي خود را به علت تعصب درباره فرهنگ و تمدن ايران باستان ذكر نكرده، بلكه با نهايت كينه‌توزي حقايق مربوط به عظمت و تمدن ايران را نيز غالبا و به طور عمدي تحريف كرده و ايرانيان را بربر خوانده است.
«جاناتان جونز» توجه نكرده است كه در همان زمان هردوت چنين گفته نادرستي را بيان كرد، همشهري او «گزنفون» كه با شئون حياتي و فرهنگ ايران بيشتر آشنايي نزديكي داشته و داراي وجداني پاك و عاري از تعصب ملي بوده، نتوانسته است از ذكر حقايق درباره فرهنگ و تمدن ايران و انسان‌دوستي و صلح‌دوستي ايرانيان باستان خودداري كند. به همين جهت غالبا روايات هردوت متعصب، با هم‌ميهنش «گزنفون» در اين باره متفاوت و گاهي متضاد است. به خصوص در مواردي كه «هردوت» جنبه دانش وقايع‌نگاري را كنار گذاشته و نظر كينه‌ و بغض شخصي را اعمال مي‌كند. آن وقت اختلاف عقايد ميان او و ساير مورخان منصف از جمله گزنفون بيشتر آشكار مي‌شود.در ميان ديگر خاورشناسان غربي نيز اختلاف‌نظرهايي درباره چگونگي تمدن كهن ما موجود است چنان كه در كنار آنهايي كه از جاده وجدان و علم و دانش خارج شده و با نهايت بي‌عدالتي و بر سبيل تعصب ملي و يا با تقليدي كوركورانه و پيروي از گفته‌هاي اسلاف متعصب خويش منكر اشاعه تمدن كهن ما به غرب شده و تمدن غرب را از يونان دانسته‌اند، عده‌اي نيز با تحقيقات عميق و دانش خود، تمدن كهن ما را ارج نهاده و آن را به درستي و به حق، «مادر» بسياري از تمدن‌هاي بزرگ جهان مي‌دانند. براي نمونه به ذكر نظريات بعضي از اين دانشمندان متقدم و معاصر كشورهاي مختلف جهان مي‌پردازيم:
«كنت دو گوبينو»، نژادگرا و فيلسوف بدبين فرانسوي با همه تعصبي كه نسبت به غرب دارد در مورد ايرانيان باستان مي‌نويسد:
«ايرانيان ملتي هستند بسيار قديمي و شايد كهن‌ترين مردمي باشند كه از زماني بس دور حكومت منظمي داشته‌اند. من اين را تكرار مي‌كنم كه سرچشمه همه چيز، در ايران است. آنچه در جهان يافت مي‌شود نمي‌توانسته در جاي ديگر يافت شود. پس از آن بوده است كه بهبود پيدا كرده و به شكل ديگري در آمده، گسترش يافته يا كاهش پيدا كرده است.3 همچنين دانشمندان باستان‌شناس و خاورشناسان معاصر و منصف و بي‌طرف ديگري كه با ما سر كينه ندارند و حتي آنان كه تا ديروز يا از روي حسادت و يا به اشتباه دنباله‌روي از اسلاف خود، تمدن بزرگ و كهن ما را قبول نداشتند، امروز ديگر به عظمت و قدمت تمدن ايران باستان و اشاعه آن در جهان كهن اعتراف دارند.
براي نمونه، پروفسور «پوپ» آمريكايي مي‌نويسد: «از اينكه فلات ايران در آخرين مرحله عصر حجر، يعني در حدود اواخر هزاره پنجم (ق.م) داراي يك تمدن بسيار پيشرفته بوده شكي نيست.»
او همچنين مي‌نويسد: «فنون كشاورزي، فلزكاري و علم نوشتن اعداد، نجوم و رياضي و مباني ديني و فلسفي از سرزميني كه امروز ايران‌ خوانده مي‌شود آغاز شد و سرچشمه بسياري از اين امور در فلات فرهنگي ايران است.» 4 پروفسور گيرشمن نيز مي‌نويسد: «ايرانيان نخستين مردمي بودند كه امپراطوري جهاني ايجاد كردند و مرزهاي شرقي جهان متمدن را تا خط «سيحون» پيش بردند ... نقش افتخارآميز، پاسداري از ثروت‌هاي متمدن كهن مخصوص ايرانيان است.»
گيرشمن ادامه مي‌دهد كه «قديمي‌ترين مردم «دشت‌نشين» مردم «سِيَلك» نزديك كاشان بودند كه آثار زندگي ايشان را در آنجا به دست آورده‌اند. مردم آن زمان (هزاره پنجم ق.م) با صنعت نساجي و بافندگي، آشنايي داشته و عملا استفاده مي‌كرده‌اند و مردم اعم از زن و مرد گرايش به ساختن و به كار بردن زينت‌آلات پيدا كرده‌اند. 5
پروفسور «انسي مان» انگليسي مي‌نويسد: «به طور كلي هيچ يك از شعب صنعت و هنر اروپاي قرون وسطي يافت نمي‌شود كه نفوذ و تاثير ايرانيان در آن ديده نشود ... و هنرهاي مغرب زمين كه اين همه مايه مسرت و افتخار است، هرگز بدون كمك و دستياري ايرانيان ترقي نمي‌كرد و رونق نمي‌يافت.»6
پروفسور «كريستي ويلسون» آمريكايي مي‌نويسد: «در طرح صنايع، ايران راهنماي تمام عالم بوده است. استعداد و پيشوايي ايران در عالم صنعت مورد تصديق همه علما و اهل فن است ... صنعت اساسي‌ترين و مهم‌ترين فعاليت قوم ايراني بوده و گران‌بهاترين خدمت آنان به «تمدن» جهان است.
ايشان هم‌چنين ادامه مي‌دهد: «اكتشافاتي كه در سال‌هاي اخير در سراسر ايران شده عقيده سابق علما و باستان‌شناسان را داير بر اينكه قسمت عمده صنايع اوليه از تمدن ملل جلگه بين‌النهرين اخذ شده نقض كرده و امروز تصور مي‌رود كه تمدن از فلات ايران رو به مغرب و جلگه بين‌النهرين رفته باشد.» 7
در آلمان پروفسور «فن لوكوك» مي‌نويسد: «در هنگام مهاجرت آرياها يك جنبش و حركت تمدن از آسياي مركزي به سوي اروپا روان شد.» 8
مورخ بزرگ روسي «م.م. دياكونوو» مي‌نويسد: «مطالعات تاريخي ايران باعث مي‌شود كه خوانندگان نسبت به ملتي كه چنين تمدن عظيمي به وجود آورده و توانسته است در طي قرون متمادي با وجود تحمل مصائب و مشكلات فراوان، اصالت ملي خود را نگاه دارد، حس احترام فوق‌العاده‌اي را ايجاب مي‌كند9
«دياكونوو» در جاي ديگر ادامه مي‌دهد كه «خوشبختانه كاوش‌ها و كشفيات اخير باستان‌شناسي فلات ايران به از ميان بردن ترديدها و تشتت عقايد ميان خاورشناسان معاصر درباره تمدن بزرگ ايران كمك شاياني كرده و حفريات و اكتشافات فرانسويان و آمريكايي‌ها، در ايران بعد از جنگ دوم و هم‌چنين كشفياتي كه باستان‌شناسان شوروي در آسياي ميانه انجام داده‌اند و پيدايش اسناد و مدارك تازه، سكه‌ها، آثار معماري و سدسازي، حجاري، نقاشي و به ويژه كشف كتيبه‌هاي مهم و پرارزش سلاطين هخامنشي و اشكاني و ساساني، پرتو، نور جديدي است كه تابيده و تاريخ ايران باستان را روشن و منور ساخته و همين امر موجب مي‌شود كه گاهي نسبت به عقايد و افكاري كه در گذشته تاييد و تثبيت شده تجديدنظرهايي صورت گيرد. 10
دكتر عزت‌الله نگهبان باستان‌شناس بزرگ ايران، با اسناد و مداركي كه در منطقه «سگزآباد» دشت قزوين (بوئين‌زهرا) ارايه داده به خوبي نشان داده است كه آثار و اشيا كشف شده متعلق به هزاره هفتم قبل از ميلاد است. 11 بنابراين چنانكه ملاحظه مي‌شود، چه از نظر باستان‌شناسي و قدمت آثار به دست آمده در اين نواحي كه به 9 هزار سال پيش مي‌رسد، «تمدن يوناني و غرب را بايد از ايرانيان دانست» و نظريات اشاعه‌گرايان (مكتب تاريخي)، انگليسي چون: «ويليام پري» و «اليوت اسميت» را كه معتقدند تمدن از يونان به اروپا و از اروپا به شرق اشاعه يافته است با دلايل گفته شده مي‌بايست نادرست دانست. 12
پروفسور «ج.هـ. ايليف» دانشمند خاورشناس انگليسي درباره تمدن بزرگ ايران باستان چنين اظهارنظر مي‌كند: «تا جايي كه تاريخ، تاكنون به ما نشان مي‌دهد، به غير از ملت يهود، هيچ ملت ديگري اينقدر در تركيب دادن تمدن امروزي و فكر بشر، مانند ايرانيان باستان موثر نبوده است.13
همين دانشمند بزرگ در جاي ديگر مي‌نويسد: «با در نظر گرفتن سهم عظيمي كه نژاد آريايي (ايرانيان) در تاريخ تمدن جهاني دارد، جاي تعجب است كه مردم مغرب زمين، يعني اخلاف اين نژاد از اصل و بنياد و اهميت اين تيره و فرهنگ سرزمين‌هايي كه مهد و گهواره گذشتگان ما بوده تا اين حد بي‌اطلاع باشيم.
تمدن‌هاي رومي و يوناني و يهودي را كم و بيش با «شير مادر» مكيده و آن را جذب و هضم كرده‌اند. در حالي كه براي اكثر اين مردمان، صحنه‌هاي وسيع تاريخ ايران كه گذشتگان و اجدادشان از آن سامان برخاسته و پرورش يافته‌اند. چون ماه آسمان دور و خارج از دسترس است.
براي مغرب زميني‌ها، تاريخ اوليه نژاد آريايي محدود به مواردي است كه تاريخ يونان يا بني‌اسرائيل برخوردار است. يك قسمت از اين بي‌اطلاعي مغرب زمين به دليل از بين رفتن اسناد و مدارك تاريخي و كتابخانه‌هاي ايران است. از اين رو به ناچار مآخذ و منابع ما همه جانبداري از يونان دارد. 14
اينجاست كه به نويسنده مقاله «گاردين» جاناتان جونز و سردبير محترم آن روزنامه بايد گفت آيا با اين همه اسناد و مدارك باز هم مي‌شود به ملتي توهين كرد؟! و مانند هردوت و نئونازي‌هاي هيتلري مردم ايران را «شرور» و «تبهكار» تاريخ خواند؟!‌
آيا ملتي با اين تمدن درخشان چند هزار ساله را كه تنها به چند نمونه بسياربسيار مختصر آن اشاره شد، مي‌شود «شرور» و «تبهكار» خواند؟!
آقاي «جاناتان جونز» ! آنگاه كه بيش از نيمي از مردم جهان در جهل و تاريكي چون: «هون‌ها»، «ژرمن‌ها»، «ويزيگوت‌ها»، «استروگوت‌ها»، «سمباردها»،«انگلوساكسون ها»، «واندل‌ها»، «فرانك‌ها»، «نورمان‌ها» كه به نظر يونانيان در حال توحش به سر مي‌برند 15 و از تمدن بشر بي‌بهره بودند، كشور ما از جمله چند كشور متمدني بود كه مردمش از آموزش و پرورش و علوم و فنون و صنايع و هنرهاي گوناگون بالا و فوق‌العاده‌اي برخوردار بودند و شالوده تمدن‌هاي جوامع ديگر شدند.
ملت ايران، در ميان جوامع كهن از جمله ملت‌هاي معدودي است كه با وجود رسيدن به پيشرفت اجتماعي نوين، هنوز انديشه‌هاي نياكانش قطع نشده و خود را نباخته و خصوصيات ذهني، اجتماعي و اخلاقي او با در نظر گرفتن ادوار فترت و ركود در مسير مداوم تحولات اجتماعي اگرچه با كندي ولي با پختگي و طبق يك رشته پيوستگي‌هاي منطقي و طبيعي و ناگسستني در طي چند هزار سال پر از آشوب و حوادث و تغيير و تحول يافته و هيچ گاه با جهش‌هاي مصنوعي دستخوش دگرگوني‌هاي نامانوس و ناهماهنگ نشده و هنوز هم هر جوان ايراني به فرهنگ ملي و تمدن درخشان ايرانيان باستان افتخار مي‌كند. هنوز هم هر جوان ايراني فرياد برمي‌آورد كه «چو ايران نباشد تن ما مباد / بر اين بوم و بر زنده يك تن مباد»
هنوز هم وقتي سرود «اي ايران اي مرز پر گهر» خوانده مي‌شود، اشك شادي و شوق و افتخار و سرافرازي در چشمان هر مرد و زن و دختر و پسر ايراني حلقه مي‌زند كه شما پاسداري از اين مرز و بوم پاك‌نهاد را در طول هشت سال «دفاع مقدس» مشاهده كرديد و عبرت گرفتيد كه اينجا جاي شيران، دليران و ايثارگران است و با اين «دم شير نمي‌توان بازي كرد».
هنوز هم ايرانيان مقيم خارج مي‌خوانند كه: «اين خانه قشنگ است ولي خانه من نيست.» هنوز هم بر اثر همان تعليم و تربيت دوران باستان و آداب و رسوم ايران باستان است كه بهترين و متمدن‌ترين مهاجران دنيا، ايرانيان هستند.با اين اوصاف آيا درست است كه شما در روزنامه گاردين، امپراطوري ايران باستان را «امپراطوري شرور» مي‌خوانيد و ايرانيان باستان را نخستين «بدكاران تاريخ» مي‌ناميد؟!
چطور به خود اجازه مي‌دهيد، ملتي را اين گونه متعصبانه و از روي ناآگاهي و كم‌خردي خطاب كنيد؟ در حالي كه طبق آنچه «دياكونوو» و «هرتسفلد» معتقدند خط و زبان شما كه هند و اروپايي است از ايرانيان و متعلق به پنج هزار سال پيش از ميلاد است يعني پيش از خط «هيروگليف» كه مهره‌هاي استوانه‌اي كه از تپه مارليك به دست آمده نشان مي‌دهد كه ايرانيان پيش از آرامي‌ها، سومري‌ها ، آشوري‌ها و مصري‌ها خط داشته‌اند و از ايران است كه به مناطق ديگر رفته است. 16
همچنين كتيبه‌هاي كاخ داريوش و كتيبه‌هاي خشَيارشا در تخت جمشيد و الواح «آريامن» در همدان و سپس لوح زرين اَرشام نياي بزرگ هخامنشيان، اين سنديت را نشان مي‌دهد.
ايرانيان به عنوان متمدن‌ترين و پيشرفته‌ترين مردم روزگاران كهن، ميراث فرهنگي خويش را ترويج داده و دريچه‌هاي دانش و هنر را در تمام زمينه‌ها، بر تمامي ملل تابع گشودند و از همه مهم‌تر آنان را با منش و خصائل نيك ايراني انديشه ي نيك، گفتار نيك، كردار نيك آشنا ساختند و به دنبال چنين رسالتي به ناچار كوشيدند تا از آموزش و پرورش و تمدن شايسته‌اي برخوردار باشند كه آشنايي با زبان‌ها و خطوط رايج آن زمان سرآغاز اين برخورداري بود.چطور است كه روزنامه گاردين به خود اجازه مي‌دهد امپراطوري ايران باستان را «شرور» و ايرانيان باستان را نخستين بدكاران و تبهكاران تاريخ بخواند! در حالي كه اولين بيانيّه و لوح حقوق بشر را كوروش كبير نوشته است كه استوانه نوشته شده آن اكنون در همان نمايشگاه «امپراطوري فراموش شده» در لندن است كه مي‌توانيد مشاهده كنيد.خود قضاوت كنيد؟!
در روزگاري كه «آشور باني پال» يعني اسلاف شما، با سرافرازي، رفتار دژخيمانه خود را چنين ثبت كرده است كه:
«من در مدت يك ماه و يك روز خوزيان و بابل را از آبادي تهي ‌ساختم. من به دست خويش سه هزار جنگجو را از دم تيغ گذراندم و برخي را به كام آتش سپردم، چشمان بسياري را در آوردم و پس از همه اين كارها، شهر را آتش زدم و همه چيز را به آتش و خون كشيدم.
كوروش بزرگ چنين مي‌گويد:
«چون به بابل درآمدم، به شادي و خوشي در كاخ شاهان نشيمن كردم، «مردوك» خداي بزرگ بابل، مردمان آزاده بابل را به سوي من گرداند و من هر روز بر پرستش او روي آوردم. سربازان بي‌شمار من به آرامش به بابل درآمدند. در سراسر «سومر» و «آكد» رفتار دشمنانه اجازه ندادم، يوغ ننگين را از آنها برداشتم، خانه‌هاي فرو افتاده‌شان را از نو ساختم و ويرانه‌ها را پاك كردم. مردوك خداي بزرگ از كارهاي نيكم شاد شد و از روي مهر مرا آفرين گفت. مرا «كوروش» شاهي كه او را پرستش مي‌كند و كمبوجيه، پسرم و همه سربازانم، و ما بي‌ريا و با شادي خداوندگاريش را ستوديم.
علاوه بر آن در فرمان كوروش چنين آمده است:
يهوه خداي آسمان‌ها فرمان داد كه خانه‌اي براي 17 اورشليم بنا كنم. پس كيست از شما از تمامي تيره او كه خدايش با وي باشد و او را به اورشليم رود و خانه «يهوه» را كه خداي راستين است در اورشليم بنياد نهد.
همچنين از سنگ نبشته‌اي كه بر پيشاني آرامگاه كوروش، در مشهد مرغاب در فارس قرار داشته واپسين سخن وي به گوش مي‌رسد كه مي‌گويد:
«اي انسان هر كه باشي و از هر كجا بيايي، زيرا مي‌دانم كه خواهي آمد، من كوروش هستم كه براي پارسي‌ها اين شاهنشاهي پهناور را بنياد كرده‌ام. بدين مشتي خاك كه مرا پوشانده رشك مبر 18
آقاي جاناتان جونز خود قضاوت كنيد كه ايرانيان باستان شرور و تبهكارند يا ديگران؟!
آيا شما مي‌دانيد كه ترعه سوئز در مصر را كه امروزه شماها سودش را مي‌بريد داريوش پادشاه هخامنشي كه شما او را شرور و بدكار خوانده‌ايد، ساخته است! همان دولت‌هايي كه شما آنها را مانند گذشتگان خود غيرمتمدن و شرور مي‌خوانيد؟! دليل آن سنگ نبشته‌اي است كه در نزديكي كانال سوئز پيدا شده با اين مضمون:
من يك پارسي هستم. از پارس مصر را گشودم. فرمان دادم اين كانال را بكننداز رودخانه‌اي به نام نيل كه در مصر جاري است تا دريايي كه از پارس مي‌رود. پس از آن اين كانال كنده شد؛ چنان كه فرمان دادم و كشتي‌ها از مصر از ميان اين كانال به سوي پارس روانه شدند.چنان كه خواست من بود 19.
از خصايص اخلاقي ايرانيان باستان همين گفته خشَيارشا پادشاه هخامنشي در مقام پاسخ به شما و روزنامه گاردين كافي است كه مي‌گويد:‌
«خداي بزرگ است. اهورمزدا كه شادي را آفريد.كه خرد و دليري را بر خشايارشاه ارزاني داشت.به خواست اهورامزدا آنچنانم كه راستي را دوست دارمبدي را دوست نيستم.چون مرا خشم مسلط شود با اراده سخت نگاه مي‌دارم.بر خويشتن سخت فرمانروا هستم.20
آقاي «چاناتان جونز» ايرانيان اولين مردمي هستند كه عيد نوروز را از دوران جمشيد به جا مي‌آورند و بنا بر محاسبات پروفسور احمد بيرشك رياضي‌دادن معاصر ايراني كه در پايان قرن بيستم اعلام كرد زمان‌سنجي ايرانيان دقيق‌ترين است. و هنگامي كه ديگران ماه و سال را با تغيير مكان امپراطور از خانه‌اي بر خانه ديگر در نظر مي‌گرفتند، ايرانيان داراي تقويم دقيق سالانه بودند.
شما بايد بدانيد كه بدون مطالعه و تحقيق و به تقليد از اسلاف گذشته و برخي رهبران امروزي جهان كه ايران را محور شرارت معرفي كرده‌اند و همانند نويسنده كتاب سر تا پا دروغ و كذب بدون دخترم هرگز نبايد درباره ايرانيان باستان سخن گفت. بايد هنگامي كه مي‌خواهيد درباره ايران و ايراني كلمه‌اي بنويسيد، دهانتان را بشوييد و سر تعظيم نسبت به فرهنگ و تمدن درخشان ايران زمين فرود آوريد و اين گونه سخنان را در مورد اسلاف خود بكار ببريد! شما بايد بدانيد كه فرهنگ و تمدن ايران گنجينه عظيمي از هنر، انديشه و اخلاق و فرزانگي و آداب و رسوم و سنن و اخلاق نياكان ماست كه با مرور زمان فراهم آمد و همين فرهنگ كهن است كه ما را از گزند اجانب و بيگانگان و حوادث گوناگون نگه داشته و تا تاريخ وجود دارد ايران و ايراني سرفراز، وجود خواهد داشت.
درست است ما بارها در جنگ‌ها از جمله از اسكندر مقدوني شكست خورده‌ايم، اما هيچ گاه فرهنگ و تمدن غني و برتر ما نه تنها شكست نخورده و از بين نرفته، بلكه بيگانگان و غارتگران و وحشيان را به زانو درآورده و به تسليم وا داشته است، چنان كه سرنوشت جانشينان اسكندر جز اين نبود!.
ايراني باستان با سستي و نادرستي بيگانه بوده و همواره مي‌خواسته است كه به طور موثر به جامعه و مردم خدمت كند. پس آروز مي‌كرد فرزندي شايسته داشته باشد و همواره اين شعار را راهنماي خويش قرار داد:
اي اهورامزدا ! فرزندي به من عطا فرماكه باتربيت و دانا بوده و در هيأت اجتماعي داخل شده و به وظيفه خود رفتار كند.فرزند رشيد و محترمي كه احتياج ديگران را برآورد.فرزندي كه بتواند در ترقي و سعادت خانواده و شهر و مملكت خود كوشا باشد.21
ايرانيان باستان در همان دوراني كه شما آنها را «شرور» و تبهكار و ضد بشريت قلمداد كرده‌ايد بيش از يكصد و ده آتشكده كه مركز تعليم و تربيت بوده و آموزگاران فراوان آنها را اداره مي‌كرده‌اند وجود داشته است.چنين بود رسم اندر آن روزگار _ كه باشد در آتشگه آموزگار (نظامي) و كسي را معلم مي‌خواندند كه روز و شب مطالعه كند و خاطرش از تشويش روزي در امان باشد.
اي زرتشت مقدس كسي را معلم بخوان كه تمام شب مطالعه كند.و از خردمندان درس بياموزد تا از تشويش خاطر فارغ گردد. 22
در حالي كه در اروپاي متمدن شما تعليم و تربيت (به غير از يونان باستان) از زمان «امپراطور شارلماني» و آن هم در قرن نهم ميلادي و در كليسا آغاز شد كه بسيار محدود بود.23
همان ايرانيان باستاني كه شما شَرور و بَربَرشان خوانده‌ايد، به هركجا مي‌رسيدند و پيروز مي‌شدند، اقدام به تاسيس مدارس مي‌كردند و علم و دانش و فن و هنر و راستي و درستي و عدالت‌گستري و صلح و صفا و طلب آرامش و مبارزه عليه ظلم و بيدادگري را توسعه مي‌دادند و تعليم و تربيت را گسترش مي‌دادند.
چنانكه از جمله مدارس دوره هخامنشي يكي در «رها» و ديگري در «نصيبين» است كه در حدود 800 شاگرد در آنها تحصيل مي‌كردند و تشكيلات و سازمان منظم و مجهزي داشته است.
علاوه بر آن مدارس ديگري چون:‌ «مدارس فني و حرفه‌اي و همچنين حوزه‌هاي فلسفي:‌ مانوي، مزدكي، زرتشتي، يهودي و مدارس علمي و ادبي چون: پزشكي، رياضي، نجوم و... وجود داشته كه زمينه را براي پيدايش دانشگاه گندي شاپور در سال 345.م در زمان شاپور دوم ساساني را فراهم آورده است.
همچنين در اوايل عهد هخامنشي مكتب‌هاي «سده» در اكباتان و ديگري در «سارد» و «سمرقند» تاسيس شد كه در آنها پزشك، دبير (كارمند) و كاهن، پرورش مي‌يافتند.
مكتب اكباتان كه يكي از قديمي‌ترين مدارس ايران باستان است و يكصد سال پس از زرتشت توسط يكي از شارگردان او تاسيس شده، با يكصد شاگرد به درمان مردم مي‌پرداختند.
«فلوطرخس كه شخصا به مكتب «سده» و «اكباتان» راه يافته، نوشته است: كه در آن حكمت، نجوم، طب و جغرافيا تعليم مي‌شد و يكصد شاگرد در آن به تحصيل مشغول بودند. 25
در دوره هخامنشي علاوه بر دانشكده‌اي براي تحصيل طب در «ساثيس» مصر، چند مدرسه عالي مهم ديگر نيز در شهرهاي «بورسيپا» (Borsippa) «مليت»‌ (Milletu) و «ارخويي» (Orchee) تاسيس شد. 26 ايرانيان باستان اولين نظام اداري (بوروكراسي) و كشورداري را در هزاره چهارم قبل از ميلاد به وجود آوردند و مادها براي اولين بار سپاهيان خود را بر اساس «فلاخن‌داران، نيزه‌داران و كمان‌داران» تقسيم كردند.در تاريخ كشور ما «كوروش»، پادشاه هخامنشي، از كساني بوده است كه روش‌هاي مديريت و برنامه‌ريزي او در امور كشورداري و كشورگشايي به توسعه و تكامل اين علم كمك فراوان كرده است.
او اولين كسي است كه برنامه‌ريزي و مطالعه در حركات و استفاده صحيح از جا و مكان و ارتباطات را در مديريت مورد استفاده قرار مي‌دهد.
كوروش كبير، در طرح‌ريزي و پيش‌بيني عمليات عقيده داشت كه «شبانگاه بايد به اين فكر بود كه صبحگاه چه كنيم؟ و چون روز فرا رسد بايد به اين انديشه باشيم كه شب را چگونه به صبح ‌آوريم. اين يعني برنامه‌ريزي. علاوه بر اين نام او به عنوان يكي از نخستين صاحبنظران درباره تقسيم كار بر مبناي تخصص «مشخص بودن فرمان‌ها» «مطالعه در حركات» (يعني نظر زمان و حركات مديريت علمي ونيسلو تيلور در 1911.م) «طرح استفاده صحيح از جا و مكان» سخن به ميان آورده، به عبارت ديگر قبل از آن كه «فيدلر» در پايان قرن بيستم «مديريت اقتضايي» را مطرح كند، در نظام اداري و كشورداري ايران باستان به كار برده شده است كه در تاريخچه توسعه و تكامل مديريت ثبت شده است. 27
همچنين نامه ي ِ «تنسر» مربوط به اردشير بابكان به خوبي يك دستور عمل مديريتي است. آقاي جاناتان جونز و سردبير محترم گاردين، همان‌هايي را كه شما شرير، تبهكار و ضد بشريت خوانده‌‌ايد، اولين مردمي هستند كه «پست» (چاپار) را در دنيا ابداع و با اسب‌هاي تيزرو نامه‌هاي اداري و غيره را در مدت شش روز از «انطاكيه» در آسياي صغير(تركيه فعلي) به «سارد» نزديك همدان پايتخت ايران مي‌رسيده است. در حالي كه مي‌دانيد اين مهم در قرن بيست و يكم جز با پست
D.H.L.
غيرممكن است.
همان‌هايي كه شما شرير و تبهكار خوانده‌ايد، اولين سازمان نظارت و كنترل و ارتباطات را كه از اصول مديريت علمي است، در نظام اداري به وجود آوردند و دو نفر به نام «چشم و گوش» در هريك از سي ساتراپ نشين يا ايالات ايران شاهد و ناظر امور جاري كشور بودند.
در دوره هخامنشي سازمان‌هايي جهت اداره كارهاي مربوط به امور مالي و حسابداري دقيق وجود داشته كه صورت‌ حساب‌هاي به دست آمده از «تپه سيلك»، «پارتكند»، در هزاره سوم قبل از ميلاد به خوبي گواه اين مطلب است و اولين مسكوكات را براي مبادلات اقتصادي ضرب كردند. 28
همان‌هايي كه مستبد و غير دموكراتشان خوانده‌ايد، اولين مردمي هستند كه حكومت فدرال را در دوره اشكاني تشكيل دادند كه با حكومت آلمان فدرال و آمريكاي امروزي تا حدي قابل مقايسه و مشابه است.ايرانيان باستان قبل از آن كه «گالواني»، پيل الكتريكي را در سال 1786 _ م اختراع كند، 1800 سال قبل از آن اشكانيان به كار برده و اولين پيل الكتريكي جهان را ساختند. 29
همين چند روز قبل يعني پانزدهم سپتامبر 2005 بود كه خبرگزاري رسمي ايران كاسه سفالي كشف شده اي را كه متعلق به دوران باستان ايران است و «بزي كوهي» را كه در حال چريدن و نمونه‌اي از انيميشن» است نشان داد كه معلوم مي‌كند ايرانيان اولين مردمي هستند كه «انيميشن» را اختراع كرده‌اند. در زمينه لباس، پوشاك و فرش مكشوفه ي «پازيريك» كه مستقيما تصوير ملكه و بانوان ايراني عهد هخامنشي را نشان مي‌دهد به خوبي پوشش زنان آن دوران را به نمايش مي‌گذارد. 30
آقاي «جونز» شما امپراطوري ايران و ايرانيان باستان را كه در حدود 2550 سال قبل است و دنيا در جهالت و توحش و بي‌خبري و جنگ غوطه‌ور بوده، شرور و تبهكار و بدرفتار مي‌خوانيد! در حالي كه شرارت و تبهكاري از آن استعمارگران قرن نوزدهم و بيستم است كه از اندونزي و مالزي، چين، ويتنام در جنگ بين الملل گرفته تا هند و ليبي و سراسر قاره آفريقا به خصوص آفريقاي جنوبي و آمريكاي جنوبي، اموال، نفت و الماس و ساير ذخاير معدني مردم را به غارت بردند هر جا رفتند كشتند، سوختند و بردند و انسان آزاده را به صورت برده خريد و فروش كردند. عمل زشتي كه در تاريخ ايران سابقه ندارد.
عجيب است كه شما ما را شرور و تبهكار مي‌خوانيد. در حالي كه قتل و جنايت‌هايي كه در اندونزي، چين و معتاد كردن مردم به ترياك و قتل چندين هزار مردم بي‌گناه هندي به جرم آزادي‌خواهي و رهايي از يوغ استعمار انگليس در زمان رهبر فقيد هند «گاندي» و قتل هزاران نفر مردم آفريقايي به ويژه آفريقاي جنوبي و سي سال زنداني كردن «نلسون ماندلا» رهبر بزرگ آزادي‌خواه و همچنين تجاوز به ناموس مردم كشورهاي مستعمره يادتان رفته و آنها را عين عدالت و تمدن و انسان‌دوستي مي‌دانيد!
شما قتل و غارت اسپانيايي‌ها در آمريكاي جنوبي و كشتن «آتاهوالپا» پادشاه و مردم بي‌گناه قوم متمدن اينكا را شرارت نمي‌دانيد! 31
شما سوزاندن هفت ميليون انسان بي‌گناه را در كوره‌هاي آدم‌سوزي «بوخن والد» و «داخو» شرارت نمي‌دانيد ؛ در حالي كه كشته شدن سربازاني را كه در 2550 سال قبل در جنگ كشته شده‌اند شرارت و تبهكاري مي‌خوانيد؟! شما اشتباه مي‌كنيد و آنچه خود داريد به بيگانه نسبت مي‌دهيد و از يك مكانيسم فرافكني رنج مي‌بريد و گفته حكيمانه «مونتسكيو» در مورد شما مصداق دارد كه مي‌نويسد:
نمي‌دانم چگونه تركي با آدم‌خواري روبه‌رو شد، در اين برخورد، ترك به آدم‌خوار گفت:
شما موجودات بي‌رحم و سنگدلي هستيد، زيرا دشمنان را كه در جنگ دستگير مي‌كنيد، مي‌خوريد! آدم‌خوار از ترك پرسيد:
اگر شما دشمنانتان را در جنگ اسير كنيد چه رفتاري با آنها پيشه مي‌سازيد؟
ترك پاسخ داد:
ما آنها را مي‌كشيم اما موقعي كه مردند آنها را نمي‌خوريم. 32
مونتسكيو مي‌افزايد:
به نظر مي‌رسد ملتي وجود ندارد كه از سفاكي مخصوص برخوردار نباشد.
بيان مونتسكيو يك واقعيت بزرگ است؛ زيرا هر كس عمل خود را درست و از آن ديگري را نادرست مي‌خواند.مثلا: يهوديان، آلماني‌ها را كه به كشتار آنان دست زدند، وحشي خواندند ولي خود آنان قتل و نابودي اعراب را عملي پسنديده به شمار مي‌آورند.
آمريكايي‌ها، ژاپني‌ هايي را كه در جنگ دوم، آنان را به قتل رساندند به نام موجودات غيرانساني به قول شما شرور شناختند ولي زماني كه ويتنامي‌ ها را قتل عام مي‌كردند، كارشان را صحيح جلوه مي‌دادند و صدها فيلم و سريال و كتاب نوشتند. روس‌ها، فرانسوي‌هاي در زمان ناپلئون و آلماني‌ها را كه به روسيه حمله كردند و مردم را كشتند، انسان‌هاي ضد بشر قلمداد كردند ولي خود آنان به گلوله بستن و زير تانك بردن مردم مجارستان و چك اسلواكي را در زمان «دوبچك» شايان تقدير مي‌دانند.
آقاي «جاناتان جونز» اينست طرز تفكر شما و آن چه را گذشتگان و معاصريان شما دارند به ديگران نسبت مي‌دهيد! شما خون‌ريزي‌ها و قتل و غارت و اسارت و بردگي مردم بي‌گناهي كه به دست گذشتگانتان يعني آتيلا، هون‌ها، ژرمن‌ها، ويزيگوت‌ها كه تحت رهبري «آلاريك» در سال 410 ميلادي، «استروگوت» كه شمال ايتاليا را به خاك و خون كشيدند، «لمباردها» كه پس از مرگ «يوستي نيانوس» مردم ايتاليا را به قتل رساندند. انگل‌ها و ساكسون كه اسلاف شما انگليسي هستند، «واندال‌ها» كه تحت رهبري «ژنريك» قسمت عمده فرانسه را ويران كردند و سپس از طريق اسپانيا به شمال آفريقا رفتند. فرانك‌ها _همين فرانسوي‌ امروزي، نورمان‌ها كه از قرن هشتم تا دهم ميلادي به بسياري از كشورهاي اروپايي حمله بردند و به قتل و غارت پرداختند و خسارات فراوان به بار آوردند 33 و كشت و كشتارهاي جنگ‌هاي صليبي و... را موجه و پسنديده و اخلاقي و كمال انسانيت و خوب و غير تبهكاري و شرارت مي‌دانيد، در حالي كه جنگ‌هاي ايران را با كشورهاي ديگر شرارت و تبهكاري مي‌ناميد! با اين اوصاف، خود قضاوت كنيد شما شرور و تبهكاريد يا ايرانيان باستان؟!
در خاتمه شعري از يك بانوي بزرگ ايراني خانم پروين اعتصامي را كه كاملا مناسب شماست به نظر مي‌رسانم تا مايه عبرت و سرشكستگي شما شود:
سير يك روز طعنه‌ زد به پياز/ كه تو مسكين چقدر بدبويي/ گفت: از عيب خويش بي‌خبري/ و آنگه از خلق عيب مي‌جويي !
در پايان از خداوند متعال خواهانم شما را به راه راست و صدق گفتار و انديشه و كردار نيك كه از ويژگي‌هاي يك خبرنگار است، راهنمايي كند تا اين قدر ناصواب سخن نگوييد و مقاله‌اي بنويسيد و عذرخواهي كنيد. آمين!


منابع و مآخذ

و 2. پيكولوسكايا، پطروشفسكي و ديگران _ تاريخ ايران _ ترجمه كريم كشاورز _ انتشارات پيام 1ص 10
_ 39 و همچنين تاريخ جهان باستان جلد اول و دوم تاليف _ كاژدان و نيكولگي و ديگران _ ترجمه مهندس صادق انصاري و ديگران _‌ نشر انديشه سال 1353 _ ايران3. كنت دو گوبينو _‌ تاريخ ايران _ ترجمه نظم الدوله _ مطبوعات ايران _ ج 2 _ ص 54. پوپ _ آشهرم آبهام _ شاهكارهاي هنر ايران _ اقتباس و نگارش دكتر پرويز ناتل خانلري _ صفي عليشاه ص 255. گيرشمن _ ايران از آغاز تا اسلام _ ترجمه دكتر محمد معين _ نشر كتاب سال 1346 _ ص (15) و بقيه6. حكمت _ عليرضا _ آموزش و پرورش در ايران باستان _ وزارت فرهنگ و آموزش عالي سال 1350 _ ص 8 و همه كتاب7.ويلسون _ كريستي _ تاريخ صنايع ايران _ ترجمه دكتر عبداله فريار _ تهران8. حكمت _ عليرضا _ همان ص 18.9. دياكونوو _ م.م. تاريخ ايران باستان _ ترجمه روحي ارباب _ ترجمه و نشر كتاب _ 1346 _ ص 5.10. دياكونوو _ م.م. تاريخ اشكانيان _ ترجمه كريم كشاورز _ انجمن فرهنگ ايران _ 1344 ص 5 و 711. حكمت _ عليرضا _ همان ص 1912. قرائي مقدم _ امان _ انسان‌شناسي فرهنگي _ انتشارات ابجد سال 1382 ص 156 _ 158.13_14 امليف _ ميراث ايران _ ص 23 و ص 515 دولتشاهي _‌ اسماعيل _ تاريخ عمومي _ دانشسراي عالي _ سال 1344 _ ص 65 _‌6416 حكمت _ عليرضا _‌همان ص ؟؟؟؟؟ و همايون فرخ _ بررسي‌ها _ سال 2 _ شماره 2 و 4 ، ص 251 و 22417. 18 . 19 و 20 . حكمت _ عليرضا _ همان ص 41 و 40 و كوثر سنگ نبشته‌ها ص 111، 110 و 132 و 13121. وينشاه، اخلاق _ آتش نيايش _ بند 62 _ 5. ص 7422. ونديداد _ فرگرد 8 _ بند 6 و حكمت _ عليرضا ص 10423. دولتشاهي _ اسماعيل _‌همان ص 69.24. 25. 26 ذبيح‌اله صفا، تاريخ ادبيات ايران _ ابن سينا _ سال 1351 ص 268 تا 261 غلامحسين صدري افشار _ سرگذشت سازمان‌ها و نهادهاي علمي ايران و وزارت علوم و آموزش عالي 1350 _ ص 37 تا 26 و كتاب تمدن هخامنشي _‌ علي سامي _ دانشگاه شيراز سال 1344 . ص 30.27. قرائي مقدم _ امان _ مديريت آموزش _‌ انتشارات ابجد _ سال 1382. ص 16.28. 29. 30. حكمت _ عليرضا _ همان _‌صفحات 237. 262 و 263 و همچنين _‌غلامحسين صدري افشار _‌همان ... و كتاب تهران هخامنشي _ علي سامي _ همان و كتاب تاريخ محتشمي تحول و فرهنگ قبل از اسلام دانشگاه ملي _ سال 1355.31. قرائي مقدم _ امان _ انسان شناسي فرهنگي _ همان ص 213.32. مظلومان _ رضا _ جامعه‌شناسي كيفري‌_ انتشارات دانشگاه تهران _ سال 1351. ص 8.33. دولتشاهي _ اسماعيل _ همان _ ص 64 و 65
منبع:خبر گزاری میراث فرهنگی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?