Monday, July 31, 2006

 

2: 34. پايگاه زنان در فرهنگ باستاني و حماسه ي ايران: دو پژوهش ارزشمند



يادداشت ويراستار



پايگاه زنان در فرهنگ باستاني ي ايرانيان و نقشْ ورزي و مَنِش و كُنِش ِ آنان در حماسه ي ايران، يكي از درونمايه هاي مهمّ پژوهشي در روزگار ماست. تاكنون سنخنراني هاي چندي در اين زمينه انجام پذيرفته و گفتارهايي در نشريّه ها و كتابها گنجانيده شده است.
پژوهندگان در پاسخ گويي به نياز مردم كنجكاو اين عصر، در پي آنند كه گوشه هاي تاريك اين گفتمان را روشن گردانند. امّا همه ي پويندگان اين راه ِ نه چندان هموار، به بايستگي و شايستگي گام در اين راه نمي گذارند و پاره اي از آنان، بي رويكردي سزاوار به خاستگاه هاي پذيرفتني، تنها بر پايه ي ِ داده هايي ساختگي و افزوده بر متن ها، به ويژه در حماسه ي ِ بزرگ ايران، به داوري مي پردازند و سخناني مي گويند و مي نويسند كه جز مايه ي گمراهي و كژانديشي در اين گستره نيست. زنده ياد احمد شاملو، شاعر نامدار و سزاوار روزگارمان، در سخنراني ي مشهورش در دانشگاه بركلي، دچار چنين اشتباهي شد و به گونه اي از شاهنامه يادكرد و ياوه هاي چسبانده بر اين منظومه را درست و بُنيادين و از آن ِ فردوسي شمرد كه برخي از شاهنامه ناخواندگان و فردوسي ناشناختگان را به شبهه افكند (در اين باره، نگا. نقد يا نفي شاهنامه از اين نگارنده در كتاب حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، چاپ يكم، باران - سوئد - 1377 و چاپ دوم، آگه - تهران - 1380).
امّا خوشبختانه اين گونه كژروي ها و برداشت هاي ناسخته، پايا نمي مانَد و پژوهشگران پويا و جويا گام در راه مي گذارند و با شيوه هاي دانشگاهي ي امروزين به كاوش مي پردازند و برآيندي سزاوار به دوستداران فرهنگ پيشكش مي كنند.
به تازگي، دو پژوهش ارزشمند و رهنمون و داراي پشتوانه هاي سزاوار و پذيرفتني در اين زمينه نشريافته است كه يكي را دوست ايران شناس و پژوهنده ي سزاوار بانو نوشين شاهرخي از آلمان به اين دفتر فرستاده اند. پژوهش ديگر، از كارهاي ارزنده ي دوست پژوهشگر پويا و ژرفانگر آقاي رضا مُرادي غياث آبادي است. هر دو پژوهش، در نشريّه ي خبري ي الكترونيك اخبار روز نشريافته است و من به جاي ِ آوردن ِ متن ِ آنها، نشاني هاشان را با سپاس گزاري از هر دو دوست ِ پژوهنده، در اين جا مي آورم و خوانندگان گرامي ي اين تارنما و جويندگان ِ دانش راستين را به خواندن آنها فرامي خوانم.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=4652
*
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=4651
Posted by Picasa

 

2: 33. دهن كجي ي ِ يك همسايه ي ِ ناهمدل ِ ديگر به حقّ ِ ملّت ِ ايران





يادداشت ويراستار


نام بلندآوازه و باستاني ي ِ خليج پارس/ فارس براي آبراهه ي بزرگ ِ جنوب ايران كه از چند ين دهه ي پيش از اين خار ِ چشم ِ دشمنان ِ ملّت ايران و به ويژه دولت هاي نفتي ي عربي ي اين منطقه در همنوايي با شركت هاي بزرگ نفتي و سرمايه سالاران ِ آزمند و جهانخوار بوده است و كوشيده اند تا نامي ساختگي را جايگزين آن كنند، اكنون با دهن كجي ي همسايه ي باختري ي تُرك ما نيز رو به رو شده و اين وابستگان و سرسپردگان به قدرتهاي ستم پيشه و تاراجگر غربي، نام ِ خندستاني ي "خليج بصره" را براي آن جعل كرده اند!
پژمان اكبرزاده، پژوهنده ي جوان و پويا و كوشا و يكي از عضوهاي نستوه ِ گروه ِ "پرشين گُلف اُن لاين" د ر اين زمينه، گفتار ِ تاريخي و تحليلي ي درخشاني با عنوان ِ :
مخدوش ساختن نام خليج پارس ادامه مى يابد
نام خليج پارس در تركيه : خليج بصره
نگاشته كه در شماره ي شنبه هفتم امرداد 1385 روزنامه ي شرق در تهران نشريافته است.
با درود و آفرين بر پژمان، براي اين كوشش ارزنده ي تازه اش و سپاس گزاري از او براي فرستادن خبر ِ انتشار اين گفتار بدين دفتر، نشاني ي آن را با دو گونه ضبط ، در پي مي آورم:
HtML:
http://sharghnewspaper.com/850507/html/societ.htm#s450087


PDF:
http://sharghnewspaper.com/850507/pdf/30.pdf

Sunday, July 30, 2006

 

2: 32. پي گيري ي بايسته ي يك گفتمان ِ ملّي: پاسخي تحليلي به گفتارهاي براهني



يادداشت ويراستار


در پي انتشار دو گفتار اخير ِ آقاي دكتر رضا براهني و پاسخ هايي بدان، كه در جاهاي گوناگون و از جمله در اين تارنما نشريافت، اكنون گفتاري تحليلي و فراگير و نكته سنجانه از شاعر و پژوهشگر گرامي آقاي محمّد جلالي چيمه (م. سحر) در پاسخ به برداشتهاي آقاي براهني، به اين دفتر رسيده است كه متن ِ آن را براي آگاهي ي خوانندگان اين تارنما، در پيوند ِ زير، بدين صفحه مي آورم:
بر اين جا بفشاريد

Saturday, July 29, 2006

 

2: 31. دلْ آزردگي ي ِ پژوهشگري فرهيخته از كمْ لطفي ي يك عيبْ جو


يادداشت ويراستار

چندي پيش در همين تارنما از ميز ِ گردي سخن گفتم كه بر پايه ي فراخوان ِ خبرگزاري ي ميراث فرهنگي با حضور شماري از استادان و كارشناسان تاريخ و فرهنگ ايران و تني چند از روزنامه نگاران براي بررسي ي وضع لوحه هاي يافت شده در تخت جمشيد و به امانت مانده در موزه ي باستان شناسي ي دانشگاه شيكاگو، در تهران تشكيل شده بود.
يكي از آگاه ترين شركت كنندگان در آن ميز ِ گرد، دكتر پرويز رجبي استاد و پژوهشگر تاريخ باستاني ي ايران و مؤلّف ِ كتابهاي كليدي ي مهمّي در اين زمينه بود.
فصلنامه ي ميراث ايران، چاپ نيوجرزي در آمريكا، در شماره ي ششم خود (تيرماه 1385) نوشته اي از آقاي دكتر رحمت الله مهراز را به چاپ رسانده است كه در آن، نويسنده، بي هيچ آگاهي از كارنامه ي علمي و پژوهشي ي استاد رجبي، بر پاره اي از برداشت هاي ايشان در آن گرد ِ همايي، انگشت ِ عيب جويي گذاشته و سخنان ِ داراي پشتوانه ي استاد را به ناحق، اشتباه ِ تاريخي انگاشته است.
دكتر رجبي در پاسخي بدان عيب جويي، با لحني فرهنگي و همراه با روشنگري ، به تحليل ِ رويكردهاي پر از افراط و تفريط ِ بسياري از ايرانيان در رويكرد به كارهاي ديگران پرداخته و افزون بر آشكاركردن ِ نادرستي ي ايرادهاي نيش ِ غولي ي ِ نگارنده ي ِ آن نوشته، باز هم درسي ارزنده به همه ي دوستداران ِ راستي و درستي داده است.
پاسخ استاد رجبي نخست در شماره ي هفتم همان فصلنامه ي ميراث ايران (امردادماه 1385) و سپس در نشريّه ي خبري ي الكترونيك اخبار ِ روز (هفتم امرداد 1385) نشريافته است. ايشان همچنين رونوشتي از اين پاسخ خواندني را براي نشر در ايران شناخت، بدين دفتر فرستاده اند كه با سپاس از مهرشان، از سوي ِ ايشان به خوانندگان اين تارنما پيشكش مي كنم. براي آسان كردن ِ كار، نشاني ي ِ اخبار ِ روز را در زير مي آورم تا خواستاران ِ خواندن ِ گفتار ِ استاد، آن را در آن جا بخوانند:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=4621

Friday, July 28, 2006

 

2: 30. گفتار يا نوشتار؟: طرح ِ يك گفتمان ِ مهمّ ِ تاريخي - فرهنگي



يادداشت ِ ويراستار


دوست ِ فرزانه، دكتر پرويز رجبي در پاسخ به پرسش دوستي درباره ي ِ پيشينه و چگونگي ي ِ گفتار و نوشتار در زبان و ادب ِ ما ايرانيان، با رويكردي گسترده و ژرف به تاريخ ِ فرهنگ ِ كهن ِ ما و داده هاي ِ آن، گفتمان ِ مهمّي را طرح افكنده كه -- از هر ديدگاهي بدان پرسش بنگريم -- سزاوار ِ درنگ و بررسي ي ِ دل سوزانه و كارشناختي است. نويسنده در پاسخ ِ شيواي ِ خود، نكته هاي باريك تر از مويي را به ميان كشيده است كه هريك مي تواند انگيزه ي بحث هاي ِ دامنه دار و ثمربخش ِ ديگري باشد.
متن ِ اين پرسش ِ كليدي و پاسخ ِ ارزشمند و روشگر بدان را كه دكتر رجبي با مهر ِ فراوان ِ خود، براي آگاهي ي خوانندگان ِ اين تارنما به دفتر من فرستاده است، با سپاس و درود بر او، در پي مي آورم.



اول مرداد ماه 85


دوست ارجمندم امان افخمی،
نوشته اید: «...می خواهم نظر شما را در باره تفاوت بین نوشتار و گفتار، جویا شوم .نه آن چالش دیرین فلاسفه در این باب را ،که بحث درباره نامه های مهر انگیز، نامه های دوستانه، و عاشقانه ها را.آیا رودررویی، زیر و بم ها، مکث ها، سکوت و فاصله های کلامیٍِ قابل اعمال در گفتگو، آن را زیبا تر و واقعی تر از نوشتار نمی نمایاند؟آیا برای کسی که حضور دارد و ما را می شنود، نوشتن خود نوعی بازیگوشی نیست؟آیا تفاوت نوشتار با گفتار،تنها در قابل ثبت بودن مکتوبات است؟آیا در واقع خطاب به دیگری، ولی برای خویشتن نمی نویسیم؟ و بسیاری آیا های دیگر..........من، شاید هزار نامه برای دوستانم،عزیزانم و ... نوشته ام ولی این چگونه است که ازایشان تنها تائیدیه یا رسیدی بیشتردریافت نکرده ام...؟!واقعاٌ چگونه است که آن هزار نامه پاسخی نداشته اندو هزار سال دیگر هم نخواهند داشت»؟



برداشت من تنها تفاوت ناچیزی با نظر شما دارد که می پرسید:
« برای کسی که حضور دارد و ما را می شنود، نوشتن خود نوعی بازیگوشی نیست»؟
شما با طرح یکی از مهم ترین و تعیین کننده ترین ویژگی های نگاه ما ایرانیان به فراهم آوردن پیوند با دوستان و دیگران، دغدغه ای را برای من تبدیل به دغدغۀ روز کرده اید که بیش از سی سال است که مرا با خود مشغول کرده است.
سی و دو سه سال پیش در یک سخنرانی به نام «صورت مسالۀ ورود واژه های بیگانه به زبان فارسی» در دانشگاه ملّی و پس از چاپ های مکرّر این سخنرانی به صورت مقاله، که هر بار حجم بیشتری می یافت (بار آخر در کتاب «ارج نامۀ شهریاری» که خود تدوین آن را بر عهده داشتم)، یکی از نکته های مهمّی که به آن پرداخته بودم، نقش ِ «ادب ِ گفتاری» یا ادب ِ شفاهی در نزد ِ ایرانیان بود. در یکی از روزهایی که مشغول آماده کردن این نوشته برای ارج نامۀ شهریاری بودم، گفت و گوی مفصّلی داشتم با دوست ارجمندم دکتر سعید عریان، که یکی از چند مرد ِ میدان در ادب ایران باستان است. شاید در سال 1378.
عریان با شیرینی سخنی که دارد، جانمایه انگیخت و کار را برایم تمام کرد، که در همین جا یک بار دیگر، دینم به او را به رخ خودم می کشم:
ما روی هم رفته اهل «ادب شفاهی» و یا به قول شما «ادب گفتاری» هستیم.
پس از چاپ نوشته ام در «ارج نامۀ شهریاری»، دوست ارجمندم روانشاد استاد علی فاضل حدود پنجاه فتوکپی از آن را به دوستان خود در گوشه و کنار جهان فرستاد و چند ساعت پیش از فرمان یافتنش، در سن بالای هشتاد، از من خواست که به این نوشته همواره بیفزایم و چاپ آن را تجدید کنم. اینک دو سه سالی از این پیشنهاد گذشته است که شما مرا به یاد غفلتم می اندازید.
در مقالۀ صورت مساله نوشته بودم:
«... ما از آغاز به روایت شفاهی بیشتر از ادب مکتوب توجه کرده ایم. شاید بتوان شعر فارسی را یکی از برآیندهای همین توجه دانست. پیش از اسلام، کتاب دینی مان اوستا نیز جز در چند مورد استثنایی، به صورت شفاهی در سینه های دینداران جای داشت و حتی موبدان از آن به صورت شفاهی استفاده می کردند. علاقه به روایت شفاهی تا نخستین سده های دورۀ اسلامی نیز به قوت خود باقی بود. با همۀ نظرهای موجود که ذخیره های عظیمی از کتاب های ایرانی سوزانده و نابود شده اند، با قرینه های موجود نمی توان گمان داشت که ایرانیان مانند و به اندازۀ یونانیان اثر مکتوب داشته اند. جز سنگ نبشته ها و معدود خبر ِ جسته و گریخته، تقریبا تنها منبع تاریخ ایران باستان نوشته های غیرایرانیانِ به ویژه یونانی و رومی است. با این که در دورۀ اسلامی کتاب های بی شماری، تقریبا در همۀ زمینه ها، به دست ایرانیان نوشته شدند و با این کتاب ها ایرانیان سده هایی پیاپی و تا چند قرن پیش یکی از یکه تازان جهان ادب بودند، ادب شفاهی هرگز نقش خود را ازدست نداد و نقالان و راویان انجمن های روستایی و شهری همچنان به کار خود ادامه دادند. حتی امروز، به هنگام کوشش برای زنده کردن سنّت های ملّی، احیای نقالي نیز در دستور کار قرار می گیرد. البته در این جا منظور نقالانی است که بیشتر شاهنامه می خوانند. گمان ندارم که فردوسی به هنگام پرداختن به شاهنامه از روایت های نقالان روزگار خود بی نیاز بوده است.امروز هم برای دستیابی به مطلب مورد علاقه مان، حاضریم ساعت ها پای صحبت این و آن بنشینیم، اما خود به مطالعۀ مستقیم نپردازیم. در شهرها بیشترین اطلاعات را صبح ها، اوّل ِ وقت ِ اداری و کاری، با همکاران و حتی مراجعان ردّ و بدل می کنیم و بعد همۀ روز سرگرم مونتاژاطّلاعات و ویراستاری شنیده هایمان می شویم و مطمئنا به هنگام مونتاژ و ویراستاری، به سبب وجود حلقه یا حلقه های گم شده، به آب و تاب و تفسیر پناه می بریم. اینک چون، در مقایسۀ با ادب مکتوب، در ادب شفاهی وسواس و احساس مسؤلیّت و قدرت تحلیل به مراتب کمتر است، سهل انگاری در بیان و انتقال، زمینه برای رشد می یابد و این رشد بی حساب مستقیما بر ادب مکتوب سایه می افکند و آن را به بي بند و باری می کشاند. حاصل، پایمال شدن حرمت ادب نوشتاری است. برخی تنها به عنوان های درشت روزنامه ها قناعت می کنند و بعضی دیگر مانند کلاغ خبرچین، بر روی نوشته ها، این سو و آن سو می پرند و خود را آمادۀ یک کلاغ و چهل کلاغ می کنند و معدودی هم خود به ندرت مطلبی را از آغاز تا به پایان می خوانند و اطمینان دارند که تا شب با شنیده های خود و اندوخته های شفاهی روزانۀ خود، به بقیّۀ مطلب و گوهر اصلی و داغ آن دست خواهند یافت. گویی هنوز چیزی نمی تواند جای تاریخی ادب شفاهی را بگیرد. شاید یکی از علّت های جای ِ خوب ِ رادیو در میان ایرانیان، همین دلبستگی به ادب شفاهی باشد. البته موسیقی لا به لای برنامه ها هم، که کاهندۀ ملال آموختن است، نقش سه تار نقالی ها را بر عهده می گیرد. در روستاها تبادل خبر شفاهی قلمرو گسترده تری دارد. در این جا قصّه ها و اوسنه ها نیز، مانند پانویس، در قلمرو «شفاهیّات» قرار دارد. و در مجموع و تقریبا برای همه، خبر های ِ دست اوّل، خبرهایِ هستند شفاهی وبه حسابْ دست ِ اوّل». در کنار پراکنده بودن جمعیت بسیار اندک، در آبادی های تک و دورافتادۀ در کوهپایه ها و بیابان های ایران، نبود ِ خطی همگانی در ایران باستان نقش تعیین کننده ای در رونق ادب گفتاری دارد. امروز، با این که برخی بر باور بی پایۀ حضور خطی همگانی در ایران باستان و وجود کتابخانه هایی افسانه ای که به دست اسکندری ها و عرب ها پایمال و غارت شده اند، پا می فشارند، جهان ایران شناسی از رسیدن به چنین نتیجه ای همچنان ناتوان مانده است. همه می دانیم که خط اوستایی در روزگار پایانی دورۀ ساسانی، برای برابری با ادب نوپای جهان مسیحی، پدید آمده است و پیش از آن هم خط های پهلوی اشکانی و ساسانی برآمدۀ از خط آرامی، نه خطی همگانی بوده اند و نه به اصطلاح امروز توانایی تولید انبوه را داشته اند. خسته کننده خواهد بود که در این جا صدباره داستان خط به میان کشیده شود. و ملال آور خواهد بود که اشاره شود که معدود نوشته های پهلوی تقریر سده های نخستین دورۀ اسلامی هستند و حاصل هنر مقاومت زرتشتیان در برابر ادب نوشتاری ِ روزافزون ِ مسلمانان... به ویژه این که سنگینی موضوع نیاز به نوشته ای بالابلند دارد... به اوستای دو میلیون بندی پلینی به خط آرامی هم می توان با همان چشمان حیرت زده ای نگریست که به اوستای مورّخان دورۀ اسلامی که آن را نگاشته بر دوازده هزار پوست گاو می دانند. آن هم به زر ناب! بنابراین، در برابر ایلیادها و ُادیسه ها، ما می مانیم و شهرزادان قصه گویمان... و هزار افسان و یا هزار و یک روزمان که درجامعۀ تازه نفس اسلامی بی درنگ جای خود را می یابد و می گشاید و هزار و یک شب را می آفریند... و ده ها به اصطلاح رُمان مانند داراب نامه را... اینک، اگر هم نبود خط همگانی را نتوانیم دلیل اصلی رویکرد ایرانیان به گفتار به جای نوشتار بپذیریم، به هر روی ناگزیریم بپذیریم که ما بیشتر شیفتۀ گفتار بوده ایم و هستیم تا نوشتار. در این میان می ماند پاسخ به این پرسش ِ بسیار دشوار که پس چرا و چگونه تا همین دو سدۀ پیش، نزدیک به هزار سال، یکی از پرکار ترين ملت های جهان در میدان قلم بوده ایم؟ واقعیّت این است که ما هنوز به آغاز ِ ادب فارسی ي نو در دورۀ اسلامی چندان نپرداخته ایم و بسنده کرده ایم به نوشته های پیشگامانی چون استاد صفا که دروازه را گشود... پس از شکست خوردن ِ ایرانیان از عرب ها و فروپاشی ي ِ ساسانیان، یکی از مهم ترین دگرگونی های فرهنگی، تغییر بی وقفۀ ادب گفتاری به ادب نوشتاری بود. ایرانیان صدر اسلام به دو گروه مشخّص تقسیم می شدند (در این جا باید بگذریم از شاخه های گوناگون هرگروه!): آن هایی که با پرداخت جزیه و خراج، به دین و آداب پدران خود وفادار ماندند (زرتشیان. - از مانویان و گروهی از مزدکیان هم می توان نام برد) وآن هایی که توانایی پرداخت جزیه را نداشتند و ناگزیر به اسلام گرویدند. باید توجّه داشت که گرویدن ایرانیان به اسلام، در آغاز به سبب آشنا نبودن دو طرف ایرانی و عرب به زبان یکدیگر و در نتیجه کُندی ِ ارتباط مستقیم و تفهیم وتفاهم، آهنگی بسیار آرام داشت. در هرحال برای درک مسائل عمیق عاطفی و عقیدتی و پرورش ِ باور، نیاز به گفت و گو و زمان بود. روی هم رفته در آغاز کار، عرب ها هم تعصّب چندانی نداشتند و آسان تر می توانستند تنها به دریافت جزیه قناعت کنند. امّا کم کم با رو به رشد گذاشتن تعصّب دینی موقعیّت زرتشیان رو به وخامت گذاشت. گروه اوّل، که با خطر انزوا و نابودی فرهنگی رو به رو بود، با شتاب به ثبت ِ ادب ِ دینی ِ خود --که تا این زمان بیشتر گفتاری بود -- پرداخت. می دانیم که تقریبا همۀ ادب اوستایی و پهلوی را مدیون ِ آنان هستیم. گروه دوم، با رونق خط عربی جدید که آن هم مانند خط پهلوی برگرفته از خط آرامی، اما کمی آسان تر و قابل استفاده تر بود، کم کم به ضبط ِ ادب ِ گفتاری ِخود به خط جدید خود پرداخت. البته این گرایش پرشتاب هردو گروه به ثبت ادب دینی و فرهنگی را باید تا حدود زیادی در پیوند با علاقۀ عرب ها به سرودن و نوشتن نیز دانست. پیداست که ایرانیان این روزگار نمی توانستند، در حالی که خود را از نظر فرهنگی و مدنی به مراتب برتر از عرب ها می دانستند، شاهد ِ برتری ي ِ عرب ها از نظر استفادۀ از خط و ادب نوشتاری باشند. در مقایسه، ارتباط ایرانیان با یونانیان و رومیان از گونه ای دیگر بود. ارتباط ایرانیان با اینان به جای ارتباط فرهنگی و مدنی، بیشتر در پیوند با جنگ بود و اندکی نیز دادوستد. همین است که حاصل ِ فرهنگی آشنایی ایرانیان با یونانیان و رومیان بسیار ناچیزتر از اندک است. برای نمونه کافی است که تنها به هرودت اشاره کنیم. جانمایۀ کتاب مشهور به تواریخ هرودت، آغاز تاریخ ایران است و ایرانیان تا همین اواخر از وجود این کتاب حتی بی خبر بودند! در حالی که ایرانیان و عرب ها از همان نخست بنا بر دکترین اسلام، کم و بیش، تشکیل یک امّت را می دادند و در نتیجه و اجبارا، صاحب هنجارهای مشترک فرهنگی می شدند. این ها حقیقت هایی هستند که به هیچ بهانه ای نمی توان از آن ها گریخت. به این ترتیب از یک سوی حس پایداری زرتشتیان سبب گردآمدن متن های اوستایی و پهلوی شد و از دیگرسوی، حس رقابت ایرانیان مسلمان با عرب ها سبب روی آوردن ایرانیان به ادب نوشتاری را فراهم آورد و هنوز دیری نگذشته بود که ایرانیان، در قرون وسطای ِ سیاه، در تألیف و تولید ِ کتاب سرآمد ِ جهانیان شدند. به عبارت دیگر، شکست ِ نظامی ي ِ خود را از عرب ها با کار فرهنگی جبران کردند. توجّه ایرانیان به نوشتن نخست با متن های عربی و پهلوی آغاز شد و سپس نوشتن به فارسی نیز شتاب گرفت. از همین روی است که بیشترین نوشته های موجود به پهلوی از نخستین سده های هجری هستند. امّا با فرمانروایی مرحوم فتحعلی شاه قاجار که به حق نمی توانست با مشغولیّت های حرمسرایی که برای خود فراهم آورده بود، در گرماگرم انقلاب فرهنگی ي ِ جهان، توجّهی به فرهنگ و ادب داشته باشد، ایرانيان از آغاز سدۀ سیزدهم هجری، دوباره به آغوش ِ گرم ِ ادب ِ گفتاری بازگشتند!اینک، با این بازگشت بی قید و شرط به آغاز، با انبوهی از «پژوهش های انجام نگرفته» بیشتر از اندکی دشوار است که به علل ِ کنونی محبوبیّت ِ ادب ِ شفاهی بپردازیم. البته در این جا از درد «صغیر» بودن یا «صغیر» پنداشته شدن ادب نوشتاری نیز نباید غافل بود... من که کاری جز نوشتن ندارم، نیمی از توانم را صرف این می کنم که مبادا بزرگ تری را برنجانم و ناگزیرم با بازی با واژه ها، افکار خودم را بازی بدهم ... تا مبادا دل نازکی را بشکنم... همین هنجار، یکی از علّت های بزرگ ما برای صرف ِ نظر کردن از ادب نوشتاری و پناه بردن به ادب «باز» ِ گفتاری است... ما اغلب احساس می کنیم که اگر دروغ نگوییم و چاپلوسی نکنیم، حتما دل کسی را خواهیم شکست. و شگفت انگیز است که حتی پیرامونیانمان هم، از سر عادت، دوست دارند که با آن ها رو راست نباشیم و تا می توانیم دروغ تحویلشان بدهیم. در ترازوی هزارکفه نیز گفته ام، که کار به جایی رسیده است که اگر درست صحبت بکنیم و راست بگوییم، این امکان وجود دارد که همدیگر را نفهمیم... راستگویی ما رنج آور است. از پدر و مادر گرفته، تا دائی و عمو، نزدیکان دور و نزدیک تر، آموزگاران تنی و ناتنی و رؤسایمان همیشه از صمیم قلب آرزو می کنند که ما را هرگز روراست نبینند... در فرهنگ ما همواره آزادگی و صداقت با خیره سری مترادف بوده است... ما این قدر با این فرهنگ خو گرفته ایم که گاهی حتی می ترسیم اقلا با خودمان روراست باشیم! در امان بودن از سرزنش ها و نکوهش های بی جا و سلیقه ای این و آن از ابتدایی ترین نیازهای شهروند هر مدینه است. اما گویا ما شهروند هیچ مدینه ای نیستیم. چنین است که مسؤلیّت گفتار کمتر از نوشتار است... و چون گفتارهای ویراستاری نشده گاهی سر از نوشتار در می آورند، نوشتار نیز اغلب ناتوان می افتد و بی خریدار...
امّا این که به هنگام نوشتن مخاطب اصلی دل خودمان است یا دل دیگران، باشد برای فرصتی ديگر.

 Posted by Picasa

Wednesday, July 26, 2006

 

2: 29. جواني از تبار ِ حافظ، برنده ي ِ يكم ِ جايزه اي جهاني


يادداشت ويراستار

به گزارش ِ خبرگزاري ي ِ دانشجويان ِ ايران (ايسنا) نيما حافظي نژاد، دانش آموز ِ ايراني، در مسابقه هاي جهاني در رشته هاي دانشي، پايگاه ِ يكم را در رشته ي زيست شناسي - شيمي (بيوشيمي) به دست آورد و بر كرسي ي ِ افتخار ِ جهاني جاي گرفت و براي ميهن ِ خود افتخار آفريد. با درود و آفرين بر او و سپاس از دوست گرامي آقاي دكتر كاظم ابهري كه اين گزارش را از ادلايد در استرالياي جنوبي به اين دفتر فرستادند، متن ِ گزارش ِ ايسنا را در پي مي آورم.
* * *
درخشش دانش‌پژوه ايراني در المپياد جهاني زيست‌شناسي

دانش‌آموز ايراني رتبه اول بخش بيوشيمي المپياد جهاني زيست‌شناسي را كسب كرد

سرويس: علمي 1385/05/01 07-23-2006 11:16:05 8505-00143: کد خبر
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران سرويس: علمي

نيما حافظي نژاد دانش پژوه عضو تيم ملي المپياد جهاني زيست‌شناسي در بخش بيوشيمي اين مسابقات به رتبه اول جهان دست يافت.
حسين ميرزايي رييس باشگاه دانش‌پژوهان جوان با اعلام اين مطلب به خبرنگار «علمي» خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) گفت:
هفدهمين المپياد جهاني زيست شناسي كه با حضور بيش از 140 دانش‌آموز از 47 كشور جهان از هجدهم تا بيست و پنجم تيرماه برگزار شد، شامل چهار مبحث اصلي جانوري، گياهي، ميكروبيولوژي و بيوشيمي بود كه نيما حافظي نژاد دانش پژوه برجسته كشورمان موفق شد با كسب نمره 5/38 و با 2 نمره اختلاف نسبت به نفر اول مسابقات در قسمت بيوشيمي به تنهايي درصدر اين قسمت قرار گيرد.
وي خاطرنشان كرد:
در اين دوره از رقابت‌ها كه در شهر «ريوكوارتو» آرژانتين برگزار شد، كوشا پايداري، آريا شاكري و فرانك فتاحي، مدال نقره و نيما حافظي‌نژاد، مدال برنز كسب كردند.
انتهاي پيام

Tuesday, July 25, 2006

 

2: 28. آخرين روز ِ زندگي ي صادق هدايت: فيلمنامه اي از بهرام بيضايي



يادداشت ويراستار


بيش از پنجاه و پنج سال از هنگام ِ خاموشي ي دردناك و غريبانه ي صادق هدايت نويسنده ي نامدار و سرآمد ِ روزگارمان مي گذرد. ياد ِ اين پيشگام بزرگ ِ نثر ِ داستاني ي ِ نوين ايران در ذهن و ضمير ِ همه ي نسل هاي پس از او زنده است و -- به رغم ِ همه ي دشواري ها و سخت گيري ها در كار ِ بازْ - نشر ِ آفريده هاي او -- اثرگذاري ِ ژرف ِ وي در كار ِ نويسندگان ِ پس از وي، به روشني به چشم مي خورد.در باره ي زندگي و كارهاي هدايت، گفتارها و كتابهاي بسيار به زبان ِ فارسي و ديگر زبانها، به ويژه فرانسه، انگليسي، آلماني و روسي نوشته شده است و نقد و تحليل ِ كارنامه ي ادبي ي سرشارش، همچنان در دستور كار ِ بسياري از پژوهندگان و ناقدان ِ ايراني و جُزايراني قراردارد. بهرام بيضايي، هنري به زندگاني و كار ِ هدايت، فضاي روز ِ پاياني ي ِ حيات ِ او را در فيلمنامه اي شكل بخشيده است. نشريّه ي خبري ِ روز آن لاين فشرده ي اين فيلمنامه را در بخش هنري ي خود آورده است كه نشاني ي آن را براي خواندن ِ متن، در پيوند ِ زير مي آورم:
در اين جا بخوانيد.
Posted by Picasa

Friday, July 21, 2006

 

2: 27. رهنمود به كوشش هاي ايران شناختي و فرهنگي در چهارگوشه ي ِ جهان



يادداشت ويراستار


خوشبختانه كوششهاي بارآور ِ ايران شناختي و فرهنگي با دامنه ي گسترده اي در سرتاسر ِ جهان، از ايران تا هندوستان و آلمان و فرانسه و انگلستان در جريان است. در اين درآمد، به چهار نمونه از اين كوشش ها بازبُرد مي دهم كه دوستان ارجمندم دكتر خسرو ناقد و دكتر نويد فاضل از آلمان به اين دفتر فرستاده اند. از اين ياوران ِ مددكار و مُژده رسان، سپاسگزارم.


I


آيا فلسفه و دين با هم در تعارض‌اند؟
گزارشواره‌ای از همايش ِ جهانی ي ِ دين و فلسفه در آلمان
خسرو ناقد



http://www.naghed.net/Gozaresh_ha/bbc_philosophy-religion.htm
*
بی بی سی/ فرهنگ و هنر
http://www.bbc.co.uk/persian/news/story/2006/07/060717_mv-khn-philosophy-religion.shtml


II


باغ ايراني، نماد ِ آرماني ي ِ جهان است




ژان دومينيک برتيولي که در حال تنظيم نهائي پايان نامه دکترايش در زمينه کاخ هاي صفوي است با ميراث خبر درباره ويژگيهاي باغ ايراني و معماري ايراني گفتگو کرده است
http://www.chn.ir/news/?section=2&id=32704


III


در نشست ِ معرّفی ي ِ ادبیّات کهن ِ ایران در دهلی نو عنوان شد :


شاهنامه فردوسی پیام آور عدالت و حقیقت و زیبایی مطلق است http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=354854


IV


Conference - Call for Papers
July, 2006
SIXTH BIENNIAL CONFERENCE ON IRANIAN STUDIES
Conference - Newsflash
3 - 5 August 2006
School of Oriental and African Studies (SOAS), London


http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/ShowLetter?MsgId=3609_22019558_77929_1567_55075_0_37378_99316_2648508892&Idx=6&YY=60263&y5beta=yes&y5beta=yes&inc=25&order=down&sort=date&pos=0&view=a&head=f&box=Inbox

 Posted by Picasa

Thursday, July 20, 2006

 

2: 26. نمونه هاي ِ شيوايي از "خواهر/برادرانه" هاي ِ روزگار ِ ما



يادداشت ويراستار


آشنايان با ادب ِ كهن ِ فارسي مي دانند كه در كنار ِ نامه هاي ديواني و رسمي، شاخه اي هم بود كه -- به تعبير ِ عربي مآب ِ قديم -- آن را "اِخوانيّات" مي ناميدند. اين شاخه، فراگير ِ نامه هايي بود دوستانه و خودماني با زباني به نسبت ساده تر و بي تكلّف تر از فرمان ها يا منشورهاي درباري و مُراسله هاي ديواني (اداري) و مانند ِ آنها. در اين گونه نامه ها -- كه متن ِ آنها آميزه اي از نثر و نظم بود -- دو دوست، سفره ي ِ دل را براي ِ هم مي - گشودند و هرآنچه را كه دل ِ تنگشان مي خواست، بر قلم مي راندند و گاه تا آن جا كه مي توانستند، سخن خود را طول و تفصيل و آب و تاب مي دادند. اقتضاي ِ زمانه شان هم، چُنين اجازه اي را بدانان مي داد.
امّا روزگار ِ ما كه عصر ِ شتابزدگي و كم فرصتي است، ويژگي هاي ديگري دارد. زبان و بيان ِ اين گونه نامه ها -- كه من تعبير ِ فارسي ي ِ "خواهر/ برادرانه" را براي ِ آنها پيش مي نهم (تا هم از عربي مآبي ي ِ بي جا و نارواي ِ پيشينيان دوري گزيده و هم از ناديده گرفتن ِ نيمي از آدميان پرهيخته باشم) -- در نمونه هاي امروزين ِ آنها بسيار ساده شده و گنجايشِ آنها نيز كاهش يافته و در حدّ ِ نياز براي ِ پيام گزاري مانده است.
*
آنچه در پي مي آورم، نمونه هاي ِ شيوايي از اين گونه نامه ها يا پيام هاست كه همه ي ويژگي هاي ِ "خواهر/ برادرانه" هاي ِ عصر ِ ما را به نمايش مي گذارد.
دوست ِ ارجمند ِ نويسنده و پژوهنده ام خسرو باقرپور، نوشتاري از دوست ِ گرامي ي ِ دانشور و پژوهشگرم دكتر پرويز رجبي را -- كه من برايش فرستاده بودم -- در نشريّه ي خبري ي ِ اخبار ِ روز درج كرده است. دكتر رجبي در پيامي كوتاه به باقرپور -- كه پيشتر او را نمي شناخته و با وي سر و كاري نداشته -- از او سپاس گزارده و سرانجام، باقرپور از آميزه ي ِ خِرَد و عاطفه در نوشتار ِ دكتر رجبي بر سر ِ شوق آمده و اين شور ِ خود را در پيامي كوتاه به وي بيان داشته و آخر ازهمه دكتر رجبي، هيجان زدگي ي خود را از يافتن ِ دوستي ناشناخته همچون باقرپور با اين مايه از شور و شيفتگي ي ِ انساني، هم در پيامي كوتاه به نگارنده ي اين سطرها و هم در يادداشتي به باقرپور، به نمايش گذاشته است.
اين همه، در حالي است كه هريك از ما سه تن، در فاصله اي دور از يكديگر به سر مي بريم : رجبي در ايران، باقرپور در آلمان و من در استراليا و پيام هامان نه بر بال ِ كبوتر نامه رسان و نه در خورجين ِ چاپار و پيك و نه حتّا در كاميون يا هواپيماي ِ پُست، بلكه بر بال ِ موجهاي الكترونيك و در چشم برهم زدني گستره ي درياها و خشكي ها را در مي نوردند و به گيرنده مي رسند.




بیست وهشتم تیر ماه 85


عجب حکایتی است این سرزمین را و مردمانش را!
دوست عزیز،
می بینید؟ به کسی می نویسم که تا دیروز نمی شناختمش و امروز اگر پس از پانزده ساعت قلم زدن رمقم مانده بود، دل برای این ناشناس سفره می کردم...
امان از این مردم و خلق و خویش!
الان که دارم می نویسم، نمی دانم در مخیّله ام به کدام سو بنگرم. این باقرپور کیست دیگر؟... در کجایی از ممالک محروسۀ جهان قرار دارد؟... چرا در دوست خطاب کردن او درنگ نکرده ام؟... چه نیازی مرا انگیخته است که غرق در خستگی از نوشتن، باز بنویسم؟...
نه! رمان نویسی باید!...
در هر حال خسته نباشید و تن به زندگی بدون شیفتگی ندهید!...


با ارادت


پرویز رجبی





سلام بر دوست!
دوست ِ مهربان و گرانمایه ام آقای رجبی،
پیشانه باید باز هم سپاسگزار مهربانی ها و خردمندی های شما باشم. به جدّ به این امر باور دارم که هر گفتار یا نوشتار در عرصه ی فرهنگ یا سیاست، سوای سهم آن از خرد و خردمندی، دریچه ای نیز هست که اهالی سخن و قلم از درون دل و جان خویش بر روی جهان می گشایند. گرمی ی عاطفه ی این "منظر درون" را چاشنی ی خرد می کنند و بر روح و روان مخاطب تاثیر نیکو و ژرف و شگرف می گذارند. شما و دوست ارجمند و جلیلم (به بیان شیرین شما) آقای دوستخواه در شمار قلم زنانی هستید که روح خرد و عاطفه را در پیکر گفتار های خویش می دمید و تأثیراتی عمیق بر مخاطب می گذارید.
من خود به اعتبار سال ها ارتباط مستمر با مخاطبان "اخبار روز" این امر را دریافته ام و بر آن گواهی می دهم. و... پس... در میدان پیکار اندیشه ها که در دوران اعتقاد و اعتماد به دمکراسی از آن گریزی نیست، شمایان با سلاح خرد و عاطفه پهلوانان پیروز این مِیدانید. دیگر تازندگان این میدان نیز... چون در انبان دل گوهر عاطفه ندارند و نیز خود را صاحبان بی چون و چرای آیینه ی حقیقت می دانند، چونان سوارانی بر اسب های چوبی می آیند و... می گویند یا می نویسند و... می روند و تنها غباری از آنان بر سواد میدان می ماند.


خوب باشید


خسرو باقرپور

* * *
بیست و هشتم تیر ماه


دوست نادیده، سلام.


من بیشتر از خود ِ انسان، عاشق ِ کلام ِ او هستم. یادداشت تان فصیح بود و فصاحت برای من خودْ خِرَد است. نکند مرا به دام بیندازید. یکی دیگر از عادت های من به دام افتادن است!


با ارادت به کلامتان


رجبی
 Posted by Picasa

Wednesday, July 19, 2006

 

2: 25. ره يافتي به گلزار ِ ادب و هنر ِ ايراني و جهاني: مجموعه اي از ترانه و شعر و موزيك





يادداشت ويراستار


با رويكرد به نشاني ي ِ :
http://www.eurobaluchi.com/music/world/farsi/index.htm
فهرست ِ مجموعه ي ِ سرشاري از نمونه هاي ِ ادب و هنر ِ ايراني و جهاني در هر دو بخش كهن و نو ِ آن، در برگيرنده ي ِ ترانه ها، شعرها ، سرودها ، نغمه ها و نواها و گاه صداي ِ خود ِ شاعران و تصويرها يا خيالْ نگاره هايي از چهره هاي ِ هنرمندان و زندگينامه ي ِ كوتاه آنان را خواهيد يافت كه هر بخشي از آن، نمودار ِ گوشه اي دلْ نشين از گلزار ِ هميشه شكوفان ِ ادب و هنر ِ ايراني و انساني است و بيننده و شنونده را به سرزمين ِ خاطره هاي ِ فراموش نشدني در ميهن و نيز در دورترين كرانه هاي جهان، رهنمون خواهد شد و تارهاي ِ جان و دلش را خواهد نواخت. در اين مجموعه ي بسيار شاخه، از نغمه هاي روستايي و موزيك توده تا موسيقي ي سنّتي و دستگاهي و از موسيقي ي كلاسيك و سنفونيك تا موزيك پاپ ِ غربي و از اُم كلثوم مصري تا راويشنكار هندي و پاوِرُتي ي ايتاليايي و شجريان و بنان و مرضيّه و فرهاد و فروغي و بينا و زنگنه و گوگوش ايراني و از خيّام و مولوي و حافظ تا نيما و فروغ و شاملو را در كنار هم مي توان يافت و با گزينشي آزاد، متن ترانه ها و شعرهاشان را خواند و خُنياي گوش نواز و دل پذيرشان را در خلوت خويش شنيد و با يكايك آنان، بي ميانجي همنشين و دمساز شد.

به راستي بايد بر زنان و مردان دانشور و فنْ سالار ِ روزگارمان آفرين و درود بفرستيم كه دستْ يابي به چُنين گنجينه اي از ذوق و هنر را بدين آساني، شدني كرده اند. از دوست ِ فرهيخته ي ِ نيكْ انديش، نيكْ گفتار و نيكْ كردار و مهرْورزم دكتر تورج پارسي نيز كه اين ارمغان ِ بسيار ارزنده را از نزديك ِ قطب ِ شمال (سوئد) به نزديك ِ قطب ِ جنوب (استراليا) فرستاده است، بسيار سپاسگزارم.

Posted by Picasa

Tuesday, July 18, 2006

 

2: 24. نامه اي از يك دردشناس به دو ايراني و همه ي ِ ايرانيان


يادداشت ويراستار

در پي ِ نشر مقاله اي از آقاي ح. اهرابي و پاسخي بدان از نگارنده ي اين سطرها در نشريّه ي خبري ي ِ الكترونيك ِ اخبار ِ روز، ديروز نامه اي از استاد ِ دانشمند و فرهيخته دكتر پرويز رجبي در همان نشريّه درج گرديد.
عنوان ِ نامه ي ِ دكتر رجبي، نامه ای به اهرابی و جلیل دوستخوه با رونوشتی سرگشاده به اهالی ِ محترم ِ ولایت
است. درون مايه ِ اين نامه، در عين ساده و خودماني بودن ِ زبان و بيان ِ آن، بسيار فرهيخته، حكمت آميز و عبرت آموزست. نويسنده، مخاطبان ِ خاصّ و عامّ ِ نامه را به انديشيدن به گفتار و كردار ِ خود در برخوردهاشان با ديگران در زندگي ي اجتماعي و فرهنگي فرامي خواند و آزمون هاي چند دهه زندگي و آموزش و پژوهش در ميهن و فراسوي ي ِ آن را دل سوزانه و در راستاي ِ چاره انديشي براي پرهيز از تندخويي و ستيهندگي در چالش هاي ميان ِ كسان، با خوانندگان در ميان مي گذارد.
متن ِ اين نامه ي ِ ارزشمند و رهنمون را با رويكرد به نشاني ي ِ زير بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=4392

نگارنده ي ِ اين صفحه، به سهم ِ خود از خواندن ِ نامه ي دوست ِ گرانمايه و دردْآشناي ِ خويش، لذّت بُرد و بهره مند شد و آن را هُشداري آگاهاننده به خود و همه ي ِ هم ميهنان ارزيابي كرد و اكنون با سپاسي ديگر از نويسنده، در اين جا بدان بازبُرد مي دهد تا ديگران هم بتوانند با انديشه ي ِ نيك و نهاد ِ چاره انديش ِ وي آشناشوند.

 

پيوست دوم بر درآمد ِ 2: 23 - پيام استاد دكتر جعفري


يادداشت ويراستار


دوست ِ دانشمند بزرگوارم استاد دكتر علي اكبر جعفري، گاهان پژوه و اوستا شناس ِ نامدار، امروز در اندوه ِ از دست رفتن ِ زنده ياد دكتر شاپور شهبازي و براي اندوه گساري ي دوستان و دوستداران ِ وي، پيام زير را براي شماري از دوستان ِ خود و از جمله نگارنده ي ِ اين صفحه فرستاده اند كه با سپاس و نيز همدردي با ايشان، در اين صفحه مي آورم.




از چپ به راست: استاد جعفري و نگارنده
در دومين كنگره ي جهاني ي ايران شناسي
دانشگاه سيدني و بنياد ِ فرهنگ ايران
سيدني - استراليا، 1377




I have just been informed that Dr. Shapur Shahbazi, famous Iranian archeologist and scholar, has passed away in LaGrande, Oregon


A close friend since late 1960’s, especially when he was the Director of the Persepolis Administration on site and I was the Director of Cultural Affairs for Afro-Asian Countries, both of us as officials of the Ministry of Culture and Art, Iran. Although he was a victim of cancer for almost a year and I kept my consoling contacts with him, his unexpected departure is a shock to me, and I know how shocked are his wife and daughter


This e-mail is just to tell other friends of our heavy loss. I will post more about him, his life and his work as well as give the date of his Memorial to be held at the Zarathushtrian Assembly


May his soul best his contributions to the World History, particularly Iran


Ali A. Jafarey

Orange County, Southern California

 

پيوست ِ درآمد ِ 2: 23 - ارج گزاري ي ِ ديگري به استاد شهبازي



يادداشت ويراستار


در پي ِ نشر ِ درآمد ِ 2: 23، گزارش ِ تازه اي از خبرگزاري ي ِ ميراث فرهنگي به اين دفتر رسيد. موضوع ِ اين گزارش، بازتاب برداشت ِ بانو دكتر شيرين بياني استاد ِ تاريخ در دانشگاه تهران و ويژه كار در تاريخ ِ دوران ِ ايلخانيان است در باره ي ارج و پايگاه زنده ياد دكتر شاپور شهبازي در شناخت ِ تاريخ ِ روزگار ِ هخامنشيان.
متن ِ گزارش ِ ميراث ِ فرهنگي را براي افزودن ِ ديدگاه ِ اين كارشناس ِ تاريخ ِ ايران بر درآمد ِ 2: 23، در اين پيوست مي آورم.


خبرگزاري ميراث فرهنگي


شيرين بياني، استاد تاريخ دانشگاه تهران با اظهار تاسف از فوت تنها هخامنشي شناس ِ برجسته ي ِ ايراني، فِقدان شاپور شهبازي را در ميان ِ مورّخان، فِقدان ِ تاريخ دانست.
شيرين بياني گفت:
« شخصا با ايشان ملاقات هاي نزديكي نداشتم. فقط به ياد مي آورم كه چند سال پيش براي همكاري با دانشگاه تهران، نزد ما آمدند و يك ترم در اين دانشگاه تدريس كردند؛ امّا مدّت ِ زيادي طول نكشيد كه ايشان همكاري ِ خود را با دانشگاه ِ تهران قطع كرد.»
بياني آثار مرحوم شهبازي را آثاري كلاسيك و ارزنده معرفي كرد و گفت:
« اين آثار براي هر دانشجو و استادي كه در صدد ِ تحقيق در دوره ي هخامنشي باشد ضروري است. او صاحب نظرهاي مختلفي در تاريخ بود. من كارهاي ايشان را با دقت مي خواندم و نمي دانم از اين پس اين سرزمين بدون فرزند ِ خلفي مانند او كه در تمام مدّت ِ زندگي اش در صدد ِ اداي دينش به اين كشور بود، چه خواهد كرد.»
بياني افزود:
« در هر كنفرانسي كه درخارج از كشور درباره ايران ِعهد ِ هخامنشي برگزار مي شد نام شهبازي مي درخشيد.»
 Posted by Picasa

Monday, July 17, 2006

 

2: 23. جهان ِ ايران شناسي، سوگوار ِ خاموشي ي ِ استادي بزرگ



خبر كوتاه؛ امّا تكان دهنده و دريغ انگيز بود: دكتر شهبازي درگذشت!




دكتر شهبازي در دفتر كارش، هنگام گفت و شنود با گزارشگران ِ شبكه ي ِ خبري ي ِ
CNN

دوست ارجمندم دكتر مهربُرزين سروشيان از كاليفرنيا، نخستين كسي بود كه مرا از اين رويداد ِ اندوه بار، آگاه كرد.


Dear All


Regretably, Dr. Shapur Shahbazi passed away last night in Oregon, after a long drawn battle with cancer.A student of Professor Mary Boyce, Dr. Shahbazi was a highly accomplished scholar of Ancient Iranian studies, and has left many valuable publications behind

With regards

Mehrborzin Soroushian

سپس سوگْ پيام ِ يار ِ فرهيخته دكتر تورج پارسي از اسكانديناويا به دفترم رسيد. در پي ِ آن گزارش هاي پايگاه هاي فرهنگي از ميهن و فراسوي آن، اين زنجيره ي ِ اندوه يادها را كامل كرد.
*
دكتر علي رضا شاپور شهبازي، باستان شناس و كاوشگر ِ سخت كوش ِ مُرده ريگ ِ باستاني ي ِ ايرانيان و ويژه كار در پژوهش ِ تاريخ ِ دوران هخامنشي كه دوره هاي آموزشي ي خود را در ايران، آلمان و انگلستان گذراند و شاگرد ِ استادان ِ بزرگي همچون مري بويس بود، در چند دهه خدمت فرهنگي ي خود، دستاوردهاي ارزنده و ماندگاري در حوزه ي ِ كاوش و پژوهش خود برجا گذاشت كه هريك از آنها كليدي است براي راه يابي به بخشي از گنج شايگان ِ تاريخ و ادب و هنر و فرهنگ ايران.
چندي پيش، در درآمد هاي ِ 177 و 323 همين تارنما از او و كارنامه ي درخشانش سخن گفتم و فهرست گفتارها و كتاب هايش را آوردم. در آن هنگام، استاد شهبازي كه با بيماري ي هولناك ِ سرطان دست به گريبان بود، روزهاي دشواري را مي گذراند و من از بُن ِ دل، برايش آرزوي بهبود و بازگشت به كار كردم. امّا دريغ و درد كه استاد نتوانست تازش تباهكارانه ي بيماري را برتابد و دور از ميهني – كه عمري بدان مهرمي ورزيد – چشم از جهان فرو بست.
قرارست كه كالبد ِ اين فرزند ِ برومند و نامدار ِ ايران، به ميهن انتقال يابد و با بدرقه ي ِ ايران دوستان، در زادگاهش شيراز و در گلزار ِ يادمان ِ خواجه ي بزرگ، حافظ به خاك سپرده شود.
ياد ِ استاد شهبازي را گرامي بداريم و با خاطره ي فراموش ناشدني اش، پيمان ببنديم كه رهرو ِ راهش باشيم و كاري را كه او – ناگزير ناتمام گذاشته است – پي بگيريم و همچون او، آني از خويشكاري ي ِ خدمت به ايران غفلت نورزيم.
در همين زمينه، گروه ِ ايران شناختي ي ِ آريابوم، سوگْ پيام زير را به اين دفتر فرستاده است كه با سپاس از فرستنده، همراه با نشاني ي ِ گزارش ِ گسترده ي ِ اين گروه در باره ي ِ استاد شهبازي، در پي مي آورم.



گروه آریابوم از ژرفای دل
درگذشت استاد بزرگوار دکترعلیرضا شاپور شهبازی
نخستین کارشناس و دانشمند باستان شناسی در ایران را
به همه ی فرهنگ دوستان و هم میهنان گرامی تسلیت عرض می کند.
امید که تلاش کنیم تا ره پویان شایسته ی راه ِ این دانشمند ِ بزرگ باشیم.


[ گزارش گسترده ي "آريابوم" را در نشاني ي زير بخوانيد:]


خبر تاسف برانگیز درگذشت دکتر شاپور شهبازی


خبرگزاري ي ِ ميراث ِ فرهنگي ي ِ ايران نيز در همين راستا، گزارشي از كارنامه ي ِ سرشار ِ استاد ِ زنده ياد و گروهي از تصويرهاي ِ او را نشرداده است كه مي توانيد در نشاني هاي زير ببينيد و بخوانيد:
http://www.chn.ir/news/?section=2&id=32735


http://www.chnphoto.ir/gallery.php?gallery_uid=522&lang=fa

 

2: 22. دريچه اي ديگر به گُستره ي ِ شعر و ادب ِ فارسي در ايران ِ امروز



يادداشت ويراستار


نسل ِ تازه اي از شاعران و نويسندگان ِ فارسي زبان، گام در راه نهاده اند و با نگرش ها و برداشت ها و دريافت هاي خود از زمان و مكاني كه در آن مي بالند (يا شايد بهتر باشد بگوييم: مي خواهند ببالند؛ امّا امكان ِ باليدن ِ چنداني نمي يابند)، دستاوردهاشان را با زبان و بيان و خيالْ نقش هايي متفاوت با نسل ِ ارشد، عرضه مي دارند. در سال هاي اخير، شاهد ِ نمونه هايي از اين كوشش و كنش بوده ايم و همه ي اميدواري ي ِ ما "آردبيختگان و غربال آويختگان" به پويش اين رهروان ِ نوگام و تازه نفس است.
امروز نشاني ي ِ يك تارنماي ِ ادبي ي ِ ديگر را در شبكه ي جهاني ي رسانه ها يافتم كه ماني ها، صداي ِ ادبيّات ِ غيررسمي ِ ايران نام دارد:

دارندگان و ويراستاران ِ اين تارنما، آقاي هومن عزيزي و بانو مريم هوله اند. فرصتي يافتم تا به حريم ِ كار ِ ادبي و فرهنگي ي ِ ايشان، راه يابم و با نمونه هايي از دستاوَردهاي ِ خود و دوستانشان آشنا شوم.

خوانندگان ِ پژوهنده و ادب دوست را براي ِ آشنايي با گزينه اِي از كارهاي ِ اين كوشندگان ِ جوان و راه نوردان ِ پوياي ِ گستره ي ِ فرهنگ و ادب، به رويكرد به نشاني ي ِ تارنماي ِ ايشان فرامي خوانم.
http://www.newproline.com/

كارهاي ِ پيشين ِ اين دوستان را مي توان در بايگاني شان به نشاني ي ِ زير يافت:
http://www.maniha.com/sadeghinasab.amid.htm

گام هايشان در اين راه ِ فرخنده، استوارباد!


Sunday, July 16, 2006

 

- شناخت ِ بهتر ِ بيستون و يادمان هاي ِ باستاني اش پيوست ِ درآمد ِ 21: 2


يادداشت ويراستار


در پي ِ نشر ِ درآمد ِ 2: 21، پيامي از پايگاه ِ اينترنتي ي ِ آريابوم
به اين دفتر رسيد كه فراگير ِ چند تصوير ِ ديگر از بيستون و نيز آگاهي هاي ِ بيشتري درباره ي ِ زيستْ محيط و يادمان هاي باستاني ي برجامانده درآن از دوره هاي گوناگون ِ تاريخ ايران و همچنين ترجمه ي ِ فارسي ي ِ متن ِ كامل ِ سنگ نوشته ي ِ بزرگ ِ داريوش است.
بايسته دانستم تا اين پيوست را بر واپسين درآمد بيفزايم تا تصويرهاي همراه با پيام ِ اخير را در آن بياورم و به گزارش ِ آمده در متن ِ همراه پيام و ترجمه ي ِ فارسي، بازبُرد بدهم.


چشم انداز ِ كوه ِ بيستون از دور


طرح ِ سنگْ نگاره ي ِ بيستون



نماي ِ سنگْ نگاره و سنگْ نوشته از دور


سطرهايي از متن ِ سنگْ نوشته ي ِ بيستون



گزارش ِ شناختْ نامه ي ِ بيستون و ترجمه ي ِ متن ِ كامل ِ سنگْ نوشته ي ِ داريوش را در نشاني ي ِ زير بيابيد و بخوانيد:
http://www.aariaboom.com/content/view/314/2/

 

2: 21. مُژده به دوستداران ِ ميراث ِ كهن ِ ايران: بيستون جهاني شد



پژواك ِ بانگ ِ شادي از بيستون برآمد
فرهاد آفرين گفت بر ياري ي ِ يونسكو
زان سوي ِ دو هزاره، شد داريوش خندان
سربرفراشت از فخر، همدوش با من و تو



يادداشت ويراستار


دوست ِ ارجمندم آقاي دكتر نويد فاضل، امروز گزارش ِ مژده رسان ِ به ثبت رسيدن ِ سننگ نوشته ي ِ داريوش ِ يكم، شهريار ِ نامدار




هخامنشي و سنگ نگاره ي ِ كنار ِ آن بر بدنه ي ِ يك خرسنگ در كوه ِ بيستون > بهستان > بَغستان در نزديكي ي ِ كرمانشاه را در فهرست ِ اثرهاي ِ جهاني ي ِ زير ِ سرپرستي ي ِ يونسكو به اين دفتر فرستاده است كه با سپاس ِ فراوان از او، براي ِ آگاهي و خشنودي ي ِ دوستداران ِ گنجينه ي ِ فرهنگي ي ِ كهن ِ ايران، در اين صفحه مي آورم. در سرآغاز ِ اين گزارش، آمده است:
با رأی قاطع اعضای کمیته میراث جهانی، بیستون سرانجام در فهرست آثار جهانی یونسکو جای گرفت. كمیته ي میراث جهانی یونسكو پنجشنبه 22 تیر ماه، در سی‌امین اجلاس خود در لیتوانی مجموعه باستانی بیستون را در فهرست آثار جهانی ثبت كرد.




در سی‌امین اجلاس خود در لیتوانی مجموعه باستانی بیستون را در فهرست آثار جهانی ثبت كرد
بیستون
پس از ثبت پارسه (تخت‌جمشید)، چغازنبیل ، میدان نقش‌جهان، آتشکده آذرگشسب (تخت‌سلیمان) ، پاسارگاد ، ارگ خشتی ي ِ بم و منظر فرهنگی آن و بُرج ِ سلطانیّه ، هشتمین اثر ایرانی است كه در فهرست جهانی ي ِ یونسكو به ثبت می رسد. دنباله ي ِ گزارش
را مي توانيد با رويكرد به نشاني ي ِ زير بخوانيد:
http://www.aariaboom.com/content/view/313/2/
براي ديدن و خواندن ِ متن و ترجمه ي انگليسي ي ِ سنگ نوشته ي ِ بيستون، به نشاني ي ِ زير روي بياوريد:
http://www.avesta.org/op/op.htm


گفتني است كه سنگ نوشته ي ِ بيستون را نخستين بار راولينسُن انگليسي (1836_1941) كشف كرد و سپس دانشمند ِ ايران شناس نامدار ِ آمريكايي، استاد آبراهام وَلِنتَين ويليامز جَكْسُن (1862 - 1937) در يكي از سفرهايش به ايران، به منظور ِ بررسي ي ِ اين اثر باستاني از نزديك و بازخواني ي ِ آن، با ياري ي ِ راهنمايان ِ ايراني اش، خود را با طناب و به سختي به بالاي ِ صخره كشاند و چندين روز را بر لبه ي پرتگاه، صرف ِ خواندن ِ واژه به واژه ي ِ اين يادمان ِ كهن كرد.




. (در اين باره و نيز زندگينامه ي ِ جَكسُن، نگا. ايران شناخت/يادنامه ي استاد آ. و. و. جَكسُن، بيست گفتار ِ پژوهشي ِ ايران شناختي، گزارش ِ جليل دوستخواه، آگه، تهران -1384) درباره ي ِ متن هاي برجامانده از زبان ِ فارسي ي ِ باستان (زبان ِ رايج در روزگار ِ شهرياري ي ِ هخامنشيان)، كتاب ِ ارزشمند ِ دانشمند ِ بزرگ، ر. گ. كِنت به نام ِ متن هاي فارسي ي ِ باستان، معتبرترين خاستگاه است. آنچه در پايان ِ اين درآمد مي آورم، رهنمودي است به درونْ مايه ي ِ اين كتاب
.


OLD PERSIAN TEXTS


The Achaemenian Kings left extensive cuneiform inscriptions in Old Persian dated roughly between 600 BCE and 300 BCE. They also left ruins which have been described as the most grandiose of the ancient world. While it is by no means certain that they were orthodox Zoroastrians, the majority opinion among scholars is that this is very likely. One of the strongest arguments for this is the frequent mention of Ahura Mazda in the inscriptions, which is almost certainly an innovation of Zarathushtra's. Their religion is also described by Herodotus in sufficient detail to leave little doubt that they were basically Zoroastrian. "Ahura Mazda came to my aid."It was thanks to Darius the Great that we have been able to decipher the cuneiform script, which had fallen into even deeper oblivion than Egyptian hieroglyphs.


Based on Roland G. Kent, Old Persian, 1953
 Posted by Picasa

Saturday, July 15, 2006

 

2: 20. نامه ي ِ سرگشاده ي ِ يك پژوهنده به دلْ سوزان براي ِ ايران



يادداشت ويراستار


دوست ِ ارجمند ِ من و استاد ِ گرانمايه ي ِ تاريخ و فرهنگ ِ ايران، دكتر پرويز رجبي -- كه پيشتر در همين تارنما (درآمد ِ 2: 14) به منش والا و كارنامه ي ِ پژوهشي اش پرداختم -- ديروز نامه ي ِ سرگشاده ي زير را به اين دفتر فرستاد كه از ديدگاه ِ رويكرد به خواب آلودگي و غفلت و ديرْجُنبي ي ِ تاريخي و فرهنگي ي ِ ما ايرانيان در بسياري از موردهاي ِ مهمّ ِ وابسته به نگاهباني از گنجينه هاي ملّي مان، بسيار مهمّ و عبرت انگيزست.
نمي دانم: آيا كسي هست كه بتواند پاسخي سزاوار به اين پرسش ِ تاريخي ي دكتر رجبي بدهد؟
راستش، من يكي كه نمي دانم چه مي توانم بگويم! اين يكي از آن موردهاست كه نفس را درسينه ي آدمي حبس مي كند، زبان را از گفتار بازمي دارد و عرق شرم بر چهره مي نشانَد!
تنها مي توانم دردمندانه، از خود و ديگران بپرسم:
"كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش/ كِي رَوي؟ رَه ز كِه پُرسي؟ چه كني؟ چون باشي؟!"


نامۀ سرگشاده


کسی هست که پاسخ مرا بدهد؟


پرویز رجبی


هارمُديُس در سال 514 پیش از میلاد، در آتن، هیپارخ برادر جَبّار هیپیاس را کشته بود. هارمُدیُس با دوستش آریستُگیتون به کام مرگ رفتند. هنوز زمانی سپری نشده بود که هنرمندی به نام آنتِنُر، تندیس ِ برُنزی ِ این دو دوست ِ جَبّارکُش را به نشانۀ کوشش ِ یونانی ها برای ِ دموکراسی ساخت...
در ماه اکتبر 480 پیش از میلاد خشیارشا آتن را به تصرف خود درآورد و از سر ِ شیفتگی ِهنری، این تندیس ها را به شوش فرستاد...
چهار سال بعد، در سال 476، دوباره جانشین های این دو تندیس، به تقلید از اصل، در آتن برپا شدند...
145 سال بعد، در سال 331 پیش از میلاد، هنگامی که شوش به دست اسکندر افتاد، او این تندیس ها را به آتن بازگرداند.
*
در سال ۱۹۲۲ میلادی کنسول دولت فخیمۀ انگلستان در اصفهان که می دانست مسجد ِ عمادی ِ کاشان دارای زیباترین محراب جهان اسلام است، دستور داد تا تک تک کاشی ها را با حوصلۀ تمام شماره گذاری کنند، بعد تمامی ِ محراب را از جا بکنند و بعد آن را جلو ِ چشمان ِ امام ِ مسجد و نمازگزاران با دقت بسته بندی کنند و بعد محمولۀ گران بها را به کمک مسلمانان به مرز برسانند، بعد این محراب را به برلین ببرند و به موزۀ پرگامون بفروشند!
و سفیر محترم ایران در برلین هم اصلا نفهمید که محراب چیست و موزه کدام است...امان از این متولّیان که حُرمت ِ مسجد را نگاه نمی دارند...
*
حدود ده سال پس از سفر محراب مسجد عمادی کاشان، در سال های 1933 و 1934 در حفاری هایی که بنگاه شرقی دانشگاه شیکاگو در تخت جمشید انجام می داد، چندین هزار لوح به خط ایلامی به دست آمد که در زمان داریوش بزرگ (552-486 پیش از میلاد) نوشته شده اند. یعنی عصارۀ تاریخ اجتماعی ایران زمان داریوش. آمریکایی ها پس از کشف بیش از سی هزار لوح گفتند، چون زنگارزدایی و خواندن این لوح ها نیاز به آرامش و فرصت کافی دارد، این لوح ها را به اجازۀ رضا شاه به همراه بسیاری اشیای گران بها و منحصر به فرد دیگر، در آبان ماه 1314 به امانت به آمریکا بردند!
بعد جنگ جهانگیر دوم شروع شد.
بعد رضا شاه رفت.
سپس محمّد رضا شاه آمد.
بعد قبح ِ قضیّه از میان رفت!
*
بازماندگان قربانیان یهودی انفجاری در سال 1997 در تل آویو با شکایت به دادگاهی فدرال در ایلینوی، موفق به گرفتن حکم دادگاه مبنی بر دریافت 423 میلیون غرامت از ایران می شوند و در نتیجه دستور توقیف لوح های ایلامی ایران که به «امانت» در دانشگاه شیکاگو قرار دارند صادر می شود، تا با حراج آن ها بخشی از مبلغ غرامت تامین شود.

این که انفجار چه بوده است و شاکیان که، و دادگاه و مستنداتش کدام، موضوعی است جدا، که البته بی نیاز از بحث و گفت و گو نیست.
در این جا سؤال من این است که:
هواداران ِ روشن و مُنوّرالفکر ِ «نهضت» ِ ناگهانی ِ نجات ِ لوح های ایرانی در این 71 سال گذشته، تا تولّد یا سِزاریَن ِ این نوزاد ِ جنجالی، چند لحظه فکر کرده اند که ایران چنین «امانتی (!)» در نزد دانشگاه شیکاگو دارد و چند بار، نگران ِ میراث ِ فرهنگی ِ خود، به فکر چاره جویی افتاده اند؟
آیا آگاهی ِ مُدّعیان ِ یهودی، از چند و چون ِ امانت های ِ ما در نزد ِ دیگران، بیشتر از خودمان است؟!
بیشتر از ده سال است که من در فرصت های گوناگون از ملّت و دولت برای تعقیب امانت ِ سوختۀ ایران کمک خواسته ام و در این مدّت اَحَدُالنّاسی نشان نداده است که صدایم را شنیده است!
انتظار می رفت که پس از انقلاب، میراث ِ فرهنگی کاری برای بازگرداندن و یا دست کم برای مطرح کردن ِ میراث فرهنگی ِ ما بکند، که لابد به شیوۀ خود کرده است.
در این میان، نمی دانم که چرا هواداران پاسارگاد که نگران میراث احتمالی درۀ سیوند هستند، و باید که به گونه ای ماندگار سپاسگزارشان بود، به یاد میراث ِ حَیّ ِ حاضری نیفتاده بوده اند که در نزدیکی خود دارند! میراث، میراث است!
می گذرم از این که اگر دکتر ارفعی و شاهرخ رزمجو با سماجت دست ها را بالا نزده بودند، هنوز نبشته های باستانی ما در انبارهای موزۀ ملّی ِ ایران خاک می خوردند و بگذریم از این که هنوز خودمان وضعیّتی فراهم نیاورده ایم که نبشته های ایلامی را خودمان بخوانیم.
تا کی می خواهیم پای بند ِ این ضَربُ المثل ِ قرون وسطایی ِ بمانیم که: «چو فردا شود، فکر فردا کنیم »؟
اگر پاسخی هست، سختْ چشم به راهم.


با فروتنی


پرویز رجبی


تهران - بيست و سوم تيرماه 1385

 

2: 19. روشنگري در يك گفتمان ِ ملّي: پاسخ به يك شُبهه افكن


يادداشت ويراستار

در پي ِ نشر ِ گفتار ِ اين نگارنده با عنوان ِ مسأله ي ِ آذربايجان يا مسأله سازي براي آذربايجان؟ در هفته نامه ي شهروند، چاپ ِ تورنتو (كانادا)، سال 15 - شماره ي ِ 1080، نهم تير 1385 و بازْنشر ِ آن در چند نشريّه ي ِ الكترونيك، از جمله اخبار ِ روز و نيز درآمد ِ 6: 2 همين تارنما، اخبار ِ روز در 20 تير مقاله اي را از آقاي ح. اهرابي نشرداده، كه نويسنده در آن، به شبهه افكني در گفتمان ِ مهمّ ِ مسأله ي ِ آذربايجان دامن زده است. براي آشنايي ي خوانندگان ِ ارجمند ِ اين تارنما با برداشت هاي اين نويسنده، نشاني ي ِ گفتارش را در اين جا مي آورم:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=4215

نگارنده ي اين يادداشت نيز ديروز (24 تيرماه 85/ 14 جولاي 2006) به منظور ِ روشنگري و رفع ِ شُبهه، پاسخي بدان گفتار نوشت كه در اخبار ِ روز نشريافت و نشاني اش اين است:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=4308

Thursday, July 13, 2006

 

2: 18. يادآوري هاي ِ انتقادي ي ِ دوستي فرهيخته به براهني و دوستخواه


يادداشت ويراستار

در زندگي ي اجتماعي و فرهنگي ي ِ ما ايرانيان، هنوز كمْ بودهاي رويكردي و رفتاري ي بسياري به چشم مي خورد كه شايد هريك از ما به سبب ِ تأثير پذيري از محيط هاي پرورشي و عادت و تكرار و پاي بندي به برخي از سنّت هاي ناخوشايند و ناپذيرفتني ي ِ جا خوش كرده در تار و پود ِ جامعه مان، به خودي ي ِ خود به نابهنجاري و زيانْ باري ي ِ اين نارسايي ها پي نبريم و هرگاه نگرنده ي تيزبين و نكته سنجي از بيرون به ما ننگرد و آيينه اي كردارنما در برابر ِ ما نگيرد، ديرزماني (و چه بسا تا پايان زندگي) از حال ِ واقعي ي ِ خود و آنچه مي تواند در يك عيارْسنجي ي ِ آگاهانه آشكارگردد، غافل بمانيم و همه چيز را عادي تلقّي كنيم.
نقد ِ دلْ سوزانه و روشگر و رهنمون، هنوز جاي ِ چنداني در ميان ِ ما ندارد و فرهنگ ِ گفت و شنود -- اگر هم ادايش را درآوريم -- تا كنون بدان سان كه بايد و شايد، در ذهن و ضمير ِ ما نهادينه نشده است. از همين رو، اگر هم در جايي بخواهيم به نقد ِ كار ِ كسي بپردازيم، يا دشنامْ گويي و نَفْي را به جاي نقد مي گيريم و پيش از تحليل ِ ارزش هاي ِ كار ِ كسي، يكسره به سراغ كاستي ها و نادرستي هايي كه دارد (يا خود برايش تراشيده ايم)، مي رويم و همه ي درخشش هاي ِ كوشش و كُنش ِ او را در غُبار ِ عيب جويي، فرومي پوشيم و يا از سوي ِ ديگر ِ بام در مي غلتيم و با عصاقورت دادگي، كلّي گويي مي كنيم و پيامبرانه حُكم هاي شايست نشايست و كُن و مَكُن صادرمي فرماييم و سرانجام نيز هيچ گرهي را نمي گشاييم و پرتوي از آگاهي بر هيچ گوشه ي تاريكي نمي تابانيم و رهنمودي به ديگرگونگي ي بايسته و سازنده اي نمي دهيم.
چُنين است فضاي زندگي ي اجتماعي و فرهنگي مان در رويكرد به كارهاي يكديگر و تا در بر اين پاشنه مي چرخد، كلاه ِ ما پس ِ معركه است و هرگونه سخن گفتن از پويايي ي فرهنگي، لافي بيش نيست.
*
در پي ِ انتشار ِ گفتار ِ آقاي ِ دكتر رضا براهني در مورد ِ آذربايجان و نقد ِ اين نگارنده و چند تني ديگر بر آن گفتار كه در نشريّه ي شهروند و چند جاي ديگر انتشار يافت، شماري از كسان با ادّعاي حق جويي و هواداري از برداشت هاي آقاي براهني، به ميدان آمدند و نقدْنويسان بر گفتار ايشان را با بدترين تعبيرها به باد ِ دشنام گرفتند و فضايي دودآگين و سرشار از تهمت و افترا و انگ زدن بر اين و آن، پديدآوردند كه هيچ گونه همانندي با فضاي سالم ِ يك بحث و جدل ِ فرهيخته و امروزين نداشت و نشان داد كه ما در كجاي ِ زمان و جهان ايستاده ايم و تا چه حدّ از كاروان ِ پوياي ِ فرهنگ ِ پيشرو واپس مانده ايم.
امّا خوشبختانه، بُطري نيمه ي ِ پُري هم دارد و -- به تعبير ِ قديمي ها -- زمين از حُجّت خالي نيست و فرهيختگان و دلْ آگاهاني از سوي ِ ديگر به ميدان درمي آيند تا با برخورد ِ انتقادي ي ِ سالم ِ خود نشان دهند كه اگرچه پاي ِ تأسّف ِ بسيار در ميان است، جاي ِ نوميدي ي ِ محض نيست. مي توانم بيتي از چكامه سراي بزرگ ِ همْ شهري ي ِ خود، جمال الدّين عبدالرّزّاق را (با جايْ گذاري ي ِ واژه ي ِ"وطن" به جاي ِ "عَجَم" در آن، هر چند كه تضادّ يا طِباق ِ عجم و ناطقه از ميان مي رود)، بازْگوينده ي ِ اين حال قراردهم:
"هنوز گويندگان هستتند اندر وطن/ كه قوّه ي ِ ناطقه مَدَد ازيشان بَرَد."
*
اين درآمد ِ سخن را بدان آوردم تا بگويم كه دوست ِ فرهيخته ي ِ ارجمند ِ من آقاي ِ دكتر پرويز رجبي -- كه همين چند روز ِ پيش در اين صفحه از فضل و كمال و كارنامه ي سرشارشان سخن گفتم -- امروز در پيامي مهرآميز از تهران كه -- همچون ديگر نوشتارهاي ايشان -- هر واژه اش بوي ِ دلاويز ِ ميهن و فرهنگ ِ ايراني را در خود دارد، با بزرگواري ي ِ تمام در خطابي مشترك به دكتر براهني و اين خدمت گزار، نكته هاي ِ انتقادي و آموزنده ي ِ چندي را برشمرده اند كه نه تنها سزاوار ِ دقّت و ژرفانگري در آنها، از سوي ِ مخاطبان ِ دوگانه ي ِ پيام؛ بلكه شايسته ي ِ رويكرد بدانها از جانب ِ هر خواننده ي فرهنگ دوستي است.
پيام ِ والاي ِ دكتر رجبي ناقوس ِ هُشداري است در گوش ِ همه ي ِ ما ايرانيان كه به سخن ِ فردوسي ي ِ بزرگ، هيچ گاه خود را در پايگاه ِ "همه هرچه بايستَم، آموختم!" نپنداريم و همواره گوهر ِ شبْ چراغ ِ "زماني مياساي از آموختن!" را آذين ِ گوش ِ هوش ِ خويش گردانيم.
به تعبيري ديگر، اين پيام ِ ارزنده، نمودي از "آيينه" اي است كه نظامي، سخنْ سالار ِ بزرگ ِ آذربايجان و ايران گفت:
"آينه چون نقش ِ تو بنمود راست/ خودشكن، آيينه شكستن خطاست!"
متن ِ پيام را با سپاس ِ فراوان از فرستنده ي ِ دانشور، براي همگاني كردن ِ فايده ي ِ آن، در پي مي آورم.
***
دوستان ِ عزیز، دوستخواه و براهنی! این نوشته را به جای ِ اصلی‌ا‌ش شهروند، که مقاله های ِ شما را چاپ کرده بود، فرستادم. با رونوشتی به برادرم دکتر شاهرخ احکامی (فصلْ‌نامه‌ي ِ میراث ِ ایران)


22/4/85


می خواهم بپرم وسط ِِ حرف های ِ براهنی و دوستخواه!


پرویز رجبی


من براهنی را دوست دارم، برای این‌ که ادیبی بسیاربزرگ است و دوستخواه را دوست دارم، برای این که او را تک‌ْسوار و یا بهتر بگویم شهسوار ِ میدان اوستا و ادب ِ ایران باستان می دانم.
و می دانم که چیزی را هم اصلا دوست ندارم: عصبیّت و سودايی‌مزاج بودن ما ایرانیان را، به هنگام ِ به‌ میان‌ کشیدن ِ نا به هنگام ِ باورهای ِ خود. بسیار پیش آمده است که از خود بپرسم، گوینده و یا نویسندۀ مطلبی که در دست دارم، چرا سخن درستش را، بدون ِ انگیزش ِ رویدادی ناگهانی و بیرونی به میدان درنیاورده است؟ این‌که نمی شود که من مدّتْ‌زمانی، باوری را در دلم زندانی کنم و بایستم تا فریادی -- روا و یا ناروا -- بلند شود و آنگاه بی درنگ، دست ببرم به قلم!
واقعیّت این است که اگر من به باوری تازه رسیده ام و سخنی نو دارم، باید آن را به هنگامْ، با مُخاطبان ِ ویژۀ خود درمیانْ‌نِهم و برای ِ نمونه، چشم به راه ِ خشکْ‌سالی ننشینم، تا شیوه‌ای را که برای ِ رسیدن ِ به آب یافته‌ام، درمیان نِهَم. و تازه با صاحِبْ نظران ِ مسالۀ آب و نه با لبْ‌سوختگان ِ لب ِ کویر!
از این است که شمار ِ نوشته‌های ِ علمی ِ اندیشمندان ِ ما، در مقایسه با نوشته‌های غیرمترقبۀ آن ها بسیار نا چیز است...
از براهنی انتظارداشتم که پیش از مرافعۀ یکی دو ماه ِ اخیر، اندیشه های به حقّ ِ خود را به صورت ِ نوشتاری پژوهشی و آرام منتشرمی کرد و از دوستخواه نیز انتظارداشتم که ننشیند، تا براهنی لب ترکند!... ویژگی ِ این گونه از نوشته ها خشمی است که جا به جا از پنهان‌کردن ِ خود، عاجزاست. و تازه برای ِ خوانندگان ناحرفه ای ِ خود!
گمان هم ندارم که جز در جهان ِ به اصطلاح عقب مانده، دانشمندان ِ زبان و ملیّت و قومیّت، مخاطبان خود را در میان ِ مردمی بجویند که بیشتر احساسات ِ خلقُ‌السّاعه و غیرمترقبه دارند، تا باورهای ِ علمی (و مکتبی).
انتقاد برمن هم وارد است که در ماه‌های ِ اخیر در قلمرو ِ ملیّت و قومیّت سخن را به درازا کشانده‌ام! امّا سوگند به قلم که بدون ِ داشتن ِ مُحرِّکی ناگهانی! در نتیجه، عصبی هم هرگز نبوده‌ام...
بنا داشتم به جزئیّات ِ نوشته های ِ این استادان ِ بزرگ بپردازم، امّا فقط به پریدن ِ وسط حرف آن ها بسنده می کنم!...
واقعیّت این است که ما در ایران هنوز آشنایی ِ علمی ِ درستی با مقولۀ ملیّت و قومیّت پیدا نکرده ایم و هرآنْ، می توانیم بلغزیم...
بر‌ استادان ِ بزرگی چون براهنی و دوستخواه است که بدون سهیمْ‌کردن ِ جَور ِ روزگاران در اندیشه های ِ خود، ما را یاری دهند، تا خود را بهتر بشناسیم.
براهنی و دوستخواه خوب می دانند که گفت و گوهای ِ عاطفی ِ ما قابل ِ طرح کردن در محضر ِ دانشمندان ِ جهان نیستند.
هنوز دیده می شود که فرقی میان تُرک و آذری گذاشته نمی شود... و هنوز می بینیم که این اصطلاح «تورانیزم» برای بسیاری از «تورانیست» ها بیگانه است. براهنی و دوستخواه خوب می دانند که شناخت ِ درست ِ واژه ها و اصطلاح ها چه نقش ِ تعیین کننده ای دارد. برداشت ِ نادرست ِ هیتلر‌ از «آریایی»، نیمی از آموزه‌ی ِ خانمانْ‌ سوز ِ او را شکل‌می داد... آن نیم ِ دیگر، در غیبت ِ نقش ِ انسانیّت با انسان بود.
و ذهنم با درد ِ دیگری هم مشغول است که مربوط به براهنی و دوستخواه نیست:
چرا دست ِ کم اهالی ِ یک قوم ِ مُدّعی ِ قومیّت، حُرمت ِ همْ‌قومان خود را نگه نمی دارند؟ پس هدف ِ آن ها از «احیای ِ قومیّت» چیست؟
و سرانجام این که: آیا، با شتابی که دگرگونی‌های ِ اجتماعی ِ جهانی دارند، ما آب درهاون نمی کوبیم؟ می بینم که نوه‌های من، نه گور ِ جدّ ِ ایرانی ِ خود را می شناسند و نه گور ِِ جدّ ِ آلمانی ِ خود را! آیا آهنگ ِ آن را داریم که برای نبردهای ِ رستم و زیگفزید و هرکولس با یکدیگر، هم میدانی دراندازیم؟!... خزری ها (نه خود خزرها) نشان دادند که این راه به جای ِ سَر ِ آب به «سَراب» می انجامد...

Wednesday, July 12, 2006

 

ايران بازگرداندن ِ لوحه ها را پي مي گيرد: پيوست ِ درآمد ِ 15 : 2 و دنباله ي ِ آن


يادداشت ويراستار

روزنامه ي ِ آمريكايي ي ِ واشنگتن پُست در شماره ي ِ ديروز ِ خود (چهارشنبه 12 جولاي 2006)، گزارشي را به گفتاوَرد از گزارشگر ِ خبرگزاري ي ِ رويتر در تهران به چاپ رسانيده است. بر پايه ي اين گزارش، دولت ايران خواستار ِ بازگردانيدن ِ لوحه هاي باستاني ي تخت جمشيد از آمريكا شده و آمادگي ي ِ خود را براي پي گيري ي ِ حقوقي ي ِ مسأله در دادگاه آمريكايي اعلام كرده است.
اميدواريم كه اين خواستاري و اعلام ِ پي گبري ي ِ امر، جدّي، مصمّمانه و دنباله دار باشد و بازيابي ي ِ گنجينه ي ِ كهن ِ فرهنگي ي ِ ايران، فداي هيچ مصلحتي و پاسوز هيچ تأخير و اهمالي نگردد.
عنوان و سرآغاز ِ گزارش رويترز در واشنگتن پُست را در اين جا مي آورم. براي خواندن ِ متن ِ كامل ِ گزارش، به نشاني ي آن در روزنامه ي آمريكايي -- كه پس از عنوان و سرآغاز آمده است، روي بياوريد.

Washingtonpost.com


Iran wants disputed clay tablets returned from US

By Edmund Blair
Reuters
Wednesday, July 12, 2006; 10:13 AM

TEHRAN (Reuters) - Iran said on Wednesday it wanted to use diplomacy and cultural channels to ensure ancient clay tablets at the center of a compensation case are returned from the United States but said it was also ready for a legal fight.
* * *
http://www.washingtonpost.com/wp-dyn/content/article/2006/07/12/AR2006071200694.html

 

2: 17. آموزش و آموزگاري در ايران ِ باستان: بازتابها از گاهان تا شاهنامه



يادداشت ويراستار


آموزش و آموزگاري و آموزگار در همه ي ِ بخش هاي ِ ادب و فرهنگ ِ باستاني ي ِ ايرانيان، كليدْواژه هاي بسيارمهمّي به شمار مي آمدند و مردم در جامعه ي آن روزگاران، براي دست اندركاران ِ اين امر، ارج و پايگاه والا و ويژه اي مي شناختند. زرتشت، كهن ترين انديشه وَرز ايراني كه مي شناسيم، همواره خود را يك آموزگار مي خوانَد و در گاهان، سرودهاي ِ جاودانه اش، پيوسته سخن از آموزش و آموزگار به ميان مي آوَرَد و آَهورَه

خيالْ نگاره اي از زرتشت ِ آموزگار


مَزدا، نماد ِ آرماني ي ِ خِرَد و انديشه ي ِ برتر را بزرگ ترين آموزگار مي شناسد و همواره از او ياري مي جويد تا دانستني هاي جهان و زندگي را به آدميان بياموزد و آنان را از رازْواره هاي ِ هستي، بياگاهاند. سرتاسر ِ گاهان ِ او، سرشار از اين درونْ مايه است. همواره خِرَد ورزيدن، انديشيدن، شكّ كردن، پرسيدن و پاسخْ جُستن و به پويايي و رفتن، دلْ سپردن و از ايستايي و رسيدن روي گردانيدن، برگردان ِ همه ي ِ سرودهاي ِ دلاويز ِ اوست. او در هيچ يك از اندرز- سرودهايش از يقين و بي چون و چرايي و جزمْ باوري و "اين است و جُز اين نيست" سخني به ميان نمي آورد. كوتاه سخن اين كه او "انديشه و خِرَد و پژوهش" را جايْ گُزين ِ "باور" و "ايمان" مي خواهد و مردمان را به همواره آموختن فرامي خواند.
*
در ادب ِ فارسي ي ِ ميانه (/پهلوي) نيز -- كه دنباله ي ِ تاريخي و فرهنگي ي ِ آموزشهاي گاهاني به شمار مي آيد -- با همين رويكرد رو به رو مي شويم. از جمله در متن ِ پهلوي ي دينكرد، كتاب ِ نُهم آمده است:
«ِآموزگاران بايد مرداني سالمند و خوش كردار، به دور از هواهاي مادي، خُرسند، بُردبار، پاكيزه و داراي ِ توان ِ پرورشي باشند. دريابنده و زيرك باشند و با شاگردان خود رابطه‌اي شورمند و مهربان داشته باشند."


بازتاب ِ شكوهمند ِ اين بانگ ِ دلاويز ِ باستاني را در بلندترين چكاد ِ فرهنگ و ادب ِ فارسي، شاهنامه ي فردوسي نيز مي شنويم. استاد ِ توس هم در سرتاسر ِ حماسه ي ِ ارجمندش، هيچ فرصتي را براي ستايش از آموزش و آموزگار و آموزگاري فرونمي گذارد و از ديباچه تا تمام ِ بخش هاي متن ِ منظومه، همواره بر اين رويكرد ِ بُنيادين تأكيد مي ورزد و -- چُنان كه براي نمونه در بيتهاي آمده در زير ِ عنوان ِ درآمد ِ همين تارنما ديده مي شود -- آدميان را از پايان ناپذيري ي ِ دانش مي آگاهاند و بر بايستگي ي ِ پويايي و جويايي هميشگي در كار ِ آموختن و سزاواري ي ِ رساندن ِ دانش به هركس در سرتاسر ِ گيتي، تأكيد مي ورزد.
*
خبرگزاري ي ِ ميراث ِ فرهنگي، در همين راستا گزارشي خواندني دارد با عنوان ِ :
آموزگاري در ايران باستان، يك رده ي ِ شغلي بود
كه متن ِ آن را مي توانيد در نشاني ي ِ زير بيابيد:


http://www.chn.ir/news/?section=2&id=31093

 Posted by Picasa

 

2: 16. سدّ ِ سيوند: آباداني به بهاي ِ نابودي ي ِ گنجينه ي ِ فرهنگي؟



نمايي از سدّ ِ سيوند كه قرارست گنجينه ي ِ بي همتاي باستاني مان را در كام ِ خود فروبرد!


يادداشت ويراستار


در چند سال گذشته (يعني از هنگامي كه طرح ايجاد ِ سدّ ِ سيوند به مرحله ي ِ اجرا درآمده است) و به ويژه در يك ساله ي ِ اخير، دغدغه ي ِ خاطر ِ دوستداران ميراث ِ فرهنگي ي ِ ايران و گنجينه هاي بازمانده از روزگاران ِ باستان انگيزه ي نگارش ِ دهها گزارش، بيان نامه، گفتار تحليلي و بررسي ي ِ باستان شناختي در ايران و جُز ايران شده است. پاره اي از اين نوشتارها را پيش از اين در همين تارنما آوردم.
متأسّفانه هيچ پژوهش و كوشش و جوششي در اين زمينه كارسازنيفتاده و بازدارنده ي ِ اجراي اين طرح نبوده و اكنون سخن از آب گيري ي سدّ ِ يادكرده در سال كنوني در ميان است و تنگي ي فرصت، به هيچ روي اجازه ي ادامه ي كاوش هاي باستان شناختي در منطقه و از همه مهمّ تر، تنگه ي ِ بُلاغي را نمي دهد و دورنماي فرورفتن ِ انيوهي از يادمان هاي ارزشمند ِ ديرينه ي ايرانيان به زير ِ آب، به شدّت نگران كننده شده است.
دست آويز ِ وزارت ِ نيرو و دست اندر كاران ِ احداث ِ اين سدّ، ذخيره ي آبهاي گذران ِ تنگه ي ِ بُلاغي براي بهره گيري در آبياري ي ِ زمين هاي ِ منطقه است. شك نيست كه هر كوششي براي بازداري ي ِ آبهاي موسمي از هرز رفتن و انباشتن ِ آنها براي بهره گيري در كشاورزي و پديدآوردن ِ آباداني و شكوفايي ي بيشتر، ستودني است. امّا آيا اين آباداني به چه بهايي بايد تمام شود؟ آيا مردم ايران بايد گنج شايگان ِ هزاره ها را در وجه ِ چُنين آباداني و آبي بپردازند؟ در اين صورت، چون نيك بنگريم، اين نه آباداني كه عين ويراني و تباهي است!
به راستي آيا دانش و قنّ ِ امروز اين امكان را به ما نمي دهد كه با برخوردي فرهنگي نسبت به مرده ريگ نياكانمان، در عين ِ نگاهداري آنها، به آباداني اقدام كنيم؟ بي گمان پاسخ ِ بدين پرسش، مثبت است و اهل فنّ مي دانند كه چُنين كاري شدني است. پس اگر كار به دستان چُنين رويكردي به صورت ِ مسأله ندارند و گوششان بدهكار ِ بانگ ِ دل سوزي و دادخواهي ي ِ فرهنگ دوستان نيست، بايد نسبت به دل بستگي و وابستگي شان بدين ميهن ترديد رواداشت.
دوست ِ ايران دوست و فرهيخته ي من دكتر نويد فاضل، امروز در پيامي دل سوزانه و سرشار از آشوب ِ خاطر از آلمان، به گفتاري تحليلي و روشنگر از عليرضا افشار در اين زمينه بازبُرد داده كه در روز يكشنبه 18 تيرماه در روزنامه ي شرق در تهران نشريافته و سپس در تارنماي خبري ي ايران امروز بازنشر شده است. دكتر فاضل در پيام خود، آورده است:
با درود، در مورد سدّ ِ سیوند و پیامد های آبگیری آن ، حتما شنیده اید و می دانید که طبق توافق ها ، قرار است در آذر ماه امسال این اتفاق بیفتد. وزیر نيرو از توافق وزارت نيرو با سازمان ميراث فرهنگي براي آبگيري سدّ سيوَند در آذرماه خبر داد! وزير نيرو درگفت و گو با خبرگزاري ي فارس، در خصوص وضعيّت سدّ سيوند گفت:
"تكليف سدّ ِ سيوند از ابتدا مشخّص بوده و اين سدّ در حال تكميل است!" وي خاطر نشان كرد : "وزارت نيرو اعلام كرده است آب گيري سدّ در خرداد ماه به تعويق بيفتد تا سازمان ميراث فرهنگي فرصتي براي انجام كاوشهاي خود داشته باشد." وي اضافه كرد : "روز چهارشنبه 27 ارديبهشت سفري به شيراز داشتم و با تمامي مسؤلان ذي ربط تشكيل جلسه داديم و هيچ مشكلي از نظر سازمان ميراث فرهنگي و مراكز مربوطه براي احداث سدّ سيوند وجود نداشته است!"
وزير نيرو ابراز اميدواري كرد كه وزارت نيرو بتواند در آذرماه آب گيري ي ِ سدّ سيوند را انجام دهد.

اما برای این که ابعاد این فاجعه به صورت کاملا علمی و مستند برای شما دوستان روشن شود ، مقاله ي زیر را که در روزنامه شرق به قلم عليرضا افشار نوشته شده است، به شما دوستان تقدیم می کنم . فقط خواهشمندم اگر به کشور خود علاقه مند هستید حدّ ِ اقل کاری را که می توانید، انجام دهید ، یعنی خواندن کامل این مقاله و پاسخ دادن به پیشنهادی که به وسیله ي دوستانم در تارنمای ِ اَمُرداد ارائه شده است. *


مقاله ي شرق را در اين جا بخوانيد

Posted by Picasa

پیشنهاد


دوستان ِ من در تارنمای امُرداد متنی برای اعتراض به زیر آب رفتن آثار باستانی ایران برای ارسال به یونسکو آماده کرده اند ، ترجمه انگلیسی این متن هم (برای متن ایمیل) آماده شده و بر همه ایرانیان و نیک اندیشان است تا با ارسال آن به یونسکو اعتراض خود را نسبت به این فاجعه ملی ي ِ آبگیری سدّ سیوند به گوش جهان برسانند این متن را به همه دوستان و ایرانیان بدهید.



خانه ي ِ من كجاست؟



گرسنه ام چنان كه كودكان گواتمالا، تشنه ام چنان كه زمين تشنه ي كوير، امّا نه نيازمند تكّه اي نانم نه جرعه اي آب، تنها خانه ام را به من بدهيد. بارها خوانده ام و بارها در داستان هاي كودكانه شنيده ام ايران؛ امّا طعم آنرا نچشيده ام چنان كه مزه ي ِ آزادي را! حتي نمي خواهم مرا برهانيد. تنها خانه ام را بمن بدهيد. ايران را دوست دارم ،فرازهاي البرز كوه ، فرودهاي دشتهاي پهناورش، همه ي ديوارهاي خانه ام را دوست دارم، حتي خارهاي بُرّانش و سنگ هاي بيابانش را، به چپاول نبريدش! خانه ام را به من بدهيد!سالهاست كه اين جماعت فرهنگ ستيز با هزاران نيزه به زخم خانه ام ايران نشسته اند و با هر نوع ترفندي به از بين بردن فرهنگ اين مرز و بوم كهن كوشيده اند. سرزميني به تاريخ آفرينش، به تاريخ انسان و آثار ملي ما را يا به تخريب نشستند يا به بغما بردند و امروز به زير آب فرستادن دشت پاسارگاد و تنگه بلاغي با آب گيري ي سدّ سيوند كه يادگار نياكان ايران زمين ماست، زخمي تازه به پيكر تاريخ ايران و فرهنگ ما مي زنند كه تاريخ جهان تار و پودي تنيده با هم دارد چنان كه ما و شما از دورترين تاريخ با هم ايستاديم و با هم آمديم ما با فردوسي و رستم و شما يا هرودت و آشيل. امروز كه نيازمند شماييم دوستي ي ِ كهن را به خاطر آورده و تاريخ ما را از تاراج نجات دهيد. كمك كنيد تا خانه و فرهنگ خويش را حفظ كنيم؛ حتي سنگ كوچك فراموش شده در گوشه حياط خانه را.نگذاريد تا با آب گيري ي سدّ ِ سيوَند يك تاريخ به نابودي كشانيده شود. اگر به كودكان گرسنه آفريقا نان ميدهيد به فرزندان اين مرزو بوم تنها و تنها جرعه اي هوا برسانيد.تاريخ ما را دريابيد!




Please Save Pasargad


Where is my homeland


Famished I am! Like Guatemalan children… Thirsting I am! Like burnt soil of desertsBut neither seeking a piece of bread, nor a drink of waterJust hand me back my homeland!Many times I have read, and many times I have heard in childish stories… Iran But never have I tasted it
Just as the freedom
Still I don’t want my libertyJust hand me back my homelandI adore IranAscends of the AlborzDescends of its wide meadowsI adore all parts of my homeEven cutting teasels and stones of its wildernessesDon’t plunder it
Give me back my homeYears it is that this uncouth people, using their spikes, are wounding my home, Iran… and by means of every plan, are wiping out its ancient culture… - a land with precedence of creation and to the age of humanity! Either they destroyed or plundered our national remainders… And now, by supplying the Sivand dam, then drowning the Pasargad field and Tang-e-Bolaghi deep into the water, which are souvenirs from our Persian ancestors, they wound a new sore to body of our culture and history of Iran – which is twisted together with the history of the world… as we are stood up shoulder to shoulder from very old of the history! And came on together, we with Ferdowsi and Rostam, and you with Herodotus and Achilles!Today that we need your relief, remember the old alliance! And save our history from raid… Help us revive our culture and home, even the small piece of stone, forgotten away in its backyard!Don’t let the Sivand tragedy, destroys a history! If you give African children pieces of bread, give our nation’s children just a chance to breathe!Consider our history



ایمیل ِ یونسکو :

spokesperson@unesco.org


This page is powered by Blogger. Isn't yours?