Sunday, June 29, 2008

 

كارزاري بي درنگ براي رهايي ي ِ يك نهاد ِ بزرگ ِ ايران شناختي: فراخوان براي امضاي نامه اي دادخواهانه به رييس جمهور ايتاليا - پيوستي بر درآمد ِ ٤:٤


يادداشت ويراستار

يكشنبه ٩ تيرماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٩جون ٢٠٠٨)

فراخوان زير، امروز به اين دفتر رسيد كه به سبب ِ مهمّ و فوري بودن ِ آن بي درنگ به نشرش مي پردازم.
استادم دكتر احسان يارشاطر، بنيادگذار و مهينْ ويراستار ِ دانشنامه ي ايرانيكا، همه ي دوستداران پژوهش هاي ايران شناختي در جهان را به گذاشتن ِ امضاي خود در زير ِ دادْخواستْ نامه اي خطاب به رييس جمهور ايتاليا فراخوانده اند.

متن ِ اين نامه، درخواست ِ بازگشايي ي انجمن ِ ايتاليايي ي پژوهش هاي خاورشناختي و آفريقا شناختي است كه به تازگي بر پايه ي تصميم شوراي وزيران آن كشور، از كار، بازداشته شده است.


اين انجمن كه يكي از نامدارترين نهادهاي جهاني در نوع ِ خود به شمار مي آيد، از يك سده پيش از اين، كانون، خدمت هاي بسيار ارزنده اي در راستاي ِ شناخت جنبه هاي گوناگون ِ فرهنگ ِ سرزمين هاي حوزه ي پژوهش هاي خود (از جمله ايران) عرضه داشته است و به راستي جاي دريغ و تأسّف فراوان است كه از كار بازماند.
براي نمونه، يكي از دستْ آوردهاي بزرگ ِ اين كانون بزرگ ِ پژوهشي، زمان و زادگاه زرتشت، اثر ِ ممتاز و ستودني ي ِ استاد ِ نامدار ايتاليايي گراردو نيولي را نام مي برم.



ويراستار از يكايك خوانندگان ِ ارجمند ِ اين تارنما، خواهش مي كند كه بي درنگ به امضاي نامه ي يادكرده بپردازند و همه ي دوستان و آشنايان خود را نيز به كار ِ بايسته فراخوانند.




June 27, 2008

Dear colleagues and friends,

I have been informed of the shocking news that a decree has been passed by the Italian Council of Ministers to shut down the famous Istituto Italiano per l'Africa e l'Oriente (IsIAO).

It is inconceivable that such an extraordinary institution which has been active during the past 100 years in promoting a knowledge of Iran, India, Afghanistan, the Far East, and recently also Africa with amazing success should be abolished. Professor Giuseppe Tucci and his successor Professor Gherardo Gnoli have done wonders in spreading the knowledge of Iranian lands, theirarchaeology, their history and their culture. To deprive the Iranian Studies from the services and contributions of this marvelous institution is a severe blowto> the promotion of the knowledge of Iran on the international scene.

Professor Tosi has sent an email requesting all supporters of Iranian studies to sign a letter written to the President of the Italian Republicto support the continuation of IsIAO. Please by all means add your signature to this letter and encourage your friends and colleagues to do so aswell.

To add your signature please visit http://iranica.c.topica.com/maalZ1nabItGzaDhXLEb/
and please do this as soon> as possible, hopefully before the end of the week.

Thanks.

With best wishes,

Ehsan Yarshater



خاستگاه: راياپيام هايي از دكتر مجيد نفيسي - آمريكا و داريوش كارگر - سوئد
*
در همين زمينه، گزارش راديو فردا را در اين جا بخوانيد:
http://www.radiofarda.com/Article/2008/06/30/f4_Italy_breakup_Iran_East_institute.html

Thursday, June 26, 2008

 

٤: ٤. چهل و دومين هفته‌نامه: فراگير‌‌ ِ ٣٣ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني



يادداشت ويراستار


جمعه ٧ تيرماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٧جون ٢٠٠٨)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.






You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright © 2005 - 2008


All Rights Reserved.




١. روايتي از يكي از فاجعه آميزترين بخش هاي ِ تاريخ ِ اجتماعي و سياسي‌ي ِ ايران در روزگار ِ ما












٢. روزْآمدشدن ِ يك تارنماي ِ ادبي - فر هنگي - هنري


تارنماي اَشَه با نوشتاري از ياغش كاظمي به نام ِ يك مرد و يك زن كه بيانْ‌گر ِ پيچ و تاب‌هاي ِ پيوندهاي ِ انساني‌ست، روزْآمدشد.


در اين جا ببينيد و بخوانيد ↓
http://asha.blogsky.com/

خاستگاه: رادياپيامي از ياغش كاظمي - رامسر


۳. كتاب ِ نمايش، "فرهنگ شخصیّت‌ها، اصطلاح‌ها، تعبیرها، و سبک های نمایشی" در ٢ جلد و در ١٣٢١ صفحه، نوشته‌ی ِ «دکتر خسرو شهریاری»



خاستگاه: رادياپيامي از:
K S
artidramastudio@yahoo.com


٤. «رسانه»: يك نشريّه‌ي ِ الكترونيك ِ فرهنگي - هنري‌ي ِ پُر و پيمان


در اين جا ببينيد و بشنويد و بخوانيد ↓
http://www.rasaaneh.blogspot.com/


خاستگاه: راياپيامي از بيژن اسدي‌پور - آمريكا


٥. «سه تفنگْ‌دار» ِ طنزْنويسي و طرحْ - طنزنگاري در "دفتر ِ هُنر" ِ آينده



دفتر ِهنر به سردبيري‌ي ِ بيژن اسدي‌پور، طرحْ- طنزْنگار ِ نامدار ِ روزگارمان – كه تا كنون در ١٨ جلد، نشريافته‌است – نوزدهمين شماره‌ي ِ خود را به عنوان ِ ويژه‌نامه‌اي براي ِ بهتر و بيشتر شناساندن ِ سه چهره‌ي ِ شاخص ِ طنزْنويسي و طرحْ – طنزنگاري‌ي ِ معاصر، بيژن اسدي‌پور و زنده‌يادان پرويز شاپور و عمران صلاحي نشرخواهدداد. دوستداران ِ دستْ‌آوردهاي ِ اين هنرمندان، چشم به راه ِ جلوه‌گري ‌ي ِ حاصل ِ اين كوشش ِ ارجمند، خواهندماند.


اين هم نوشتاري از مهدي خطيبي درباره‌ي ِ بيژن اسدي‌پور
http://farhanggoftego.org/F-G.php?li=0&mid=2&nid=haupt&news-id=1162


خاستگاه: راياپيام‌هايي از بيژن اسدي‌پور - آمريكا


٦. «راهي»: خُنياي ِ تازه‌اي از "داريوش اقبالي"- پيامي شورانگيز براي ِ آيندگان


در اين جا ↓
http://uk.youtube.com/watch?v=BMe_2ONnMWk


خاستگاه: راياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور - سيدني


٧. «ايرانْ‌دُخت»، نشريّه‌ي ِ الكترونيك ِ بانوان ِ ايران با درونْ‌مايه‌اي سرشار، روزْآمدشد


در اين جا ↓
http://www.irandokht.com/newsletter/weekly/newsletter_latest.php


خاستگاه: راياپيامي از پري اسفندياري، سردبير ِ نشريّه


٨. دو گزارش و چند پيوند و يك فيلم مستند درباره‌ي ِ زندگي و هنر ِ «اردشير مُحَصِّص»، طرحْ‌طنزْنگار ِ بزرگ ِ عصر ِ ما



يك) دانشجويان و جوانان در كوشش براي آموختن از طرح‌هاي اردشير مُحَصِّص






سه نمونه از كارهاي محصّص



دو) نمايشگاه ِ كارهاي «محصّص» با عنوان «اردشیر محصّص: هنر و طنز در ایران»، در موزه‌ي ِ انجمن آسیا در نیویورک و برداشت ِ نيويورك آبزرور، نيويورك تايمز و نيويوركر از آن و يك فيلم ِ ويديويي از گشايش ِ نمايشگاه


در اين پيوندْنشاني‌ها بخوانيد و ببينيد و بشنويد ↓

http://www.irandokht.com/editorial/index4.php?area=pro&sectionID=8&editorialID=3204



Mohasses (New York Observer).doc (76KB)
Mohassess (New York Times).doc (2327KB)
Mohassess (New Yorker).doc (110KB)
http://www.youtube.com/watch?v=rR9LPx5r8-o


خاستگاه: راياپيام هايي از دفتر نشريّه‌ي ِ الكترونيك ِ ايرانْ‌دُخت و ناصر زراعتي - سوئد


٩. روزآمدشدن ِ مُشت ِ خاكستر، تارنماي ِ دوزباني‌ي ِ «فرشته مولوي»


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/Farsi/farsi-mainpage.htm


خاستگاه: رايا پيامي از فرشته مولوي - كانادا











١٠. «انديشه‌ي ِ نيك» و نه "پندار ِ نيك": روشنْ‌گري درباره‌ي ِ يك نادرستي‌ي ِ مشهور


دوستي ارجمند در يك پيام، تركيب ِ نادرست و بسيار مشهور ِ "پندار ِ نيك" را به كار برده‌بود. من در يك يادآوري‌ي ِ كوتاه ، بدو نوشتم:
..........
خواهش‌مي‌كنم به جاي ِ «پندار ِنيك» (غلط ِ مشهور و رايج)، «انديشه‌ي ِ نيك» بنويسيد.
پندار به معني ي ِ گمان، خيال، وَهْم (/ توهّم)، انگاشت و تصوّر ِ بي‌بُنياد و برابر با
illusion
در انگليسي‌ست؛ حال آن كه «هومَتَ» ي ِ اوستايي، مفهوم ِ «انديشه‌ي ِ نيك» دارد.


او در پاسخ نوشت:

"درود بر شما ...
بسيار از پندِ شما سپاس‌گزارم.
من به اين بيت از ناصرخسرو بر خورده‌ام. آيا «پندار» در اين جا «انديشه» يا «ايده» نمی‌شود؟
صد چون مسيح زنده زِ انفاسش
روح‌الامين تجلّیِ پندارش"
*
و من در يادداشتي گسترده‌تر بدو نوشتم:
دوست ِ ارجمند،
دهخدا به گفتاورد از برهان، آورده است:
پندار فکر. (برهان قاطع). اندیشه : صد چون مسیح زنده ز انفاسش / روح الامین تجلی پندارش .
ناصرخسرو.
*
امّا من بر آنم كه برداشت ِ برهان از معني ي پندار در اين بيت ِ ناصرخسرو – كه دهخدا نيز آن را تكراركرده است – دقيق و درست نيست. شاعر مي گويد كه روح الامين =) جبرئيل) – كه هستي‌اش، در انديشه‌ي ِ آدمي، نمي‌گنجد – تنها جلوه و نمودي از پندار ِ(= وَهْم و انگاشت ِِ) اوست .*
براي ِ كاوِش و پژوهش ِ بيشتر، متن ِ كامل ِ آنچه را كه دهخدا در زير ِ درآمد ِ پندار آورده است، در پي مي آورم:


پندار] پ ِ] (اِمص ، اِ) تکبّر و عُجب را گویند. (برهان قاطع). و بمعنی ... خود را بزرگ پنداشتن نیز آمده است . (برهان قاطع). بادسری . خودبینی . باد. برمنشی . خودپسندی . خودپرستی . نخوت . پغار. منی . برتنی . (مقابل فروتنی ). بزرگ خویشتنی . (کیمیای سعادت ). خویشتن بینی .کبر. استکبار. خودفروشی . بالش . خودنمائی . خودستائی .خودخواهی . بَطَر: نور من در جنب نور حق ظلمت بود. عظمت من در جنب عظمت حق عین حقارت گشت. عزت من در جنب عزت حق عین پندار شد. (تذکرةالاولیاء عطار).ای بر در بامداد [ کذا ] پندارفارغ چو همه خران نشسته نامت بمیان مردمان درچون آتشی از خیار جسته .
انوری .
برو پیل پندار از کعبه ٔ دل برون ران کز این به وغائی نیابی .
خاقانی .
چو خطبه ٔ لمن الملک بر جهان خواندبرون برد ز دماغ جهانیان پندار.
ظهیر (از فرهنگ سروری)
گرچه حجاب تو برون از حد است هیچ حجابیت چو پندار نیست .
عطار.
تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست .
عطار.
چون همه يْ رخت تو خاکستر شودذرّه ٔ پندار تو کمتر شود.
عطار.
یکی را که پندار در سر بودمپندار هرگز که حق بشنود.
سعدی .
نبیند مدعی جزخویشتن راکه دارد پرده ٔ پندار در پیش .
سعدی (گلستان).
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده ٔ پندار بماند.
حافظ.
رندی يی کان سبب کم زنی من باشد/ به ز زهدی که شود موجب پندار مرا.
اوحدی .
بندگی طاعت بود پندار نی / علم دانستن بود گفتار نی .
امیرحسینی سادات .
فرمودند کار صاحب پندار در این راه بغایت مشکل است (بخاری ). خیال و تصور. (برهان قاطع). گمان . خیاله . تخیل . ظن . وهم . حَسبان . (منتهی الارب). پندار بمعنی پنداشت و بمعنی کبر و عجب در فردوسی نیامده است و در دو جا که در لغت نامه ها استشهاد کرده اند یکی غلط و مصحّف بیدار است و دیگری از ابیات الحاقی است: بتو حاجت آنستم ای مهربان که پندار باشی و روشن روان .
فردوسی .
ز دشمن چه آید جز اینها بگوی/ جز این است آیین و پندار اوی .

فردوسی (شاهنامه، چ بروخیم، ص ١٦٣٨ ، س ٢٣ در ابیات الحاقی).

پای برفتار یقین سر شود/ سنگ به پندار یقین زر شود.
نظامی .
به خسرو بیش از آنش بودپندار/ کزان نیکوترش باشد طلبکار.
نظامی .
لیکن ار کس حریف پنداری / عقل طعن آورد براین پندار.
خاقانی .
گفت کان شهباز در نَسْرَین ِ گردون ننگرد/ بر کبوتر پرگشاید؛ اینت پنداری خطا.
خاقانی .
هر جا که در ره آمد لاف یقین بسی زد / لکن نصیب جانان پندار یا گمان نیست .
عطار.
به پندار نتوان سخن گفت زود/ نگفتم ترا تا یقینم نبود.
سعدی .
ندیدم چنین نیک پندار کس / که پنداشت عیب من اینست و بس .
سعدی .
مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش .
سعدی (گلستان).
معنی پندار در اشعار ذیل معلوم نیست و شاید در بعض آنها ریاء و چشم دیدی باشد : چه زنار مغ در میانت چه دلق که در پوشی از بهر پندار خلق .
سعدی .
ای به ناموس کرده جامه سفید/ بهر پندار خلق و نامه سیاه .
سعدی (گلستان).
*
معني‌ي ِ پندار در دو نمونه‌ي اخير از سعدي – كه در لغت‌نامه‌ي دهخدا "نامعلوم" شمرده‌شده – آشكارست. شاعر مي گويد فريبْ‌كاران و نيرنگْ‌بازان، براي آن كه خلق را نسبت به درون ِ خويش دچار ِ پندار (/ گمان / وَهْم) گردانند، بيرون ِ خود را مي‌آرايند و جلوه مي‌فروشند.
*
از مجموع ِ اين گفتاورد از دهخدا و دقّت در نمونه هاي كاربُرد ِ اين واژه در نوشته ها و سروده هاي پيشينيان، برمي آيد كه هيچ گاه به معني ي انديشه به كار نرفته و همواره مفهوم ِ انگاشت و وَهْم و خيال داشته است. حتّا معني هاي برتني، تكبّر و خودستايي نيز – كه دهخدا به گفتاورد از ديگرْ فرهنگها براي پندار آورده است – درواقع، فرعي و برآمده از معني ي بُنيادين ِ آن ست. يعني بر اثر ِ گمان و وَهْم دچار ِ اشتباه و خودْبرترْانگاري شدن.
*
عبدالحسين نوشين نيز در واژه نامك، پنداشت ( = پندار) را در شاهنامه، به معني ي ِ وَهم و گمان مي شناسد و اين بيت ِ دقيقي را از گشتاسپ نامه ي گنجانيده در شاهنامه، شاهد مي آورد:
"... چگونه بُوَد در ميان، آشتي/ وليكن مرا بود پنداشتي."
نوشين يادآوري نكرده است كه خود ِ فردوسي در جاهايي از شاهنامه، مپندار را به معني ي ِ گمان مَبَر، دچار وَهْم مشو، به كار برده است. دو نمونه ي جداگانه ي ِ زير، از آن جمله است:
مپندار کان لشکری دیگرست
*
مپندار کاین نیز نابودني‌ست


١١. ‌‌ « نفرتم را بر یخ می نویسم»: بدرودْنامه‌ي ِ " گابريل گارسيا ماركز"


با اندوه و دريغ، آگاهي‌يافتم كه گابريل گارسيا ماركز هشتادساله،
Gabriel García Márquez
زاده در ٦ مارچ ١٩٢٨













نويسنده‌ي نامدار و تواناي ِ كلمبيايي و برنده‌ي ِ جايزه‌ي ِ ادبي‌ي ِ نوبل در سال ١٩٨٢ و يكي از تواناترين و بلندْآوازه‌ ترين نويسندگان ِ سده‌ي ِ بيستم، به بيماري‌ ي ِ سرطان دچارشده‌است و پزشكان، اميد از درمانش بريده‌اند. امّا اين هنرمند و آفرينشْ‌گر ِ سرشار از زندگي، بر آن شده ‌است كه بر مرگ ِ اهريمنْ‌خو پيشْ‌دستي ‌كند و با نگارش ِ بدرودْنامه‌اي، بار ِ ديگر (و شايد آخرين بار) چيرگي‌ي ِ اراده‌ي ِ زندگي در جان ِ شيفته‌ي ِ خويش را به نمايش بگذارد و "نيستي" را در برابر ِ "هستي" شرمنده‌سازد. بدرودْنامه‌ي ِ "ماركز" – چون نيك بنگريم – يك شعر ِ ناب و تمامْ‌عيارست و از چون اويي، جُز اين هم نمي‌سزد.
درآمدي درباره‌ي ِ گابریل گارسیا ماركز و متن ِ بدرودْنامه‌ي او را در دنباله بخوانيد ↓


وداع ِ «گابریل گارسیا مارکز» نویسنده معاصر آمریکای جنوبی

مارکز بعد از اعلان رسمی و تأیید سرطان وی و شنیدن خبر بیماری‌اش، این متن را به عنوان وداع نوشته است؛ هر چند ابهاماتی درباره نویسندۀ آن وجـود دارد ... (گابریل گارسیا مارکز ملقّب به گابو است) . وی با رمان اعجاب انگیزش به نام صد سال تنهایی – که نوشتنش ٥ سال به طول انجامید – برندۀ جايزۀ نوبل ادبیّات ١٩٨٢ در استهکلم شد. گابو پیشْ‌گام سبک ادبی رئالیسم جادویی است؛ هر چند تمام آثارش را نمی‌توان در این دسته بندی قرارداد. به هر حال از دیگر کتب وی می‌توان به عشق سالهای وبـا ، ساعت شوم ، کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد و یا ژنرال در مخمصه -- که گاه دیده ام برخی از ناشران آنرا به به ژنرال در هزارتوی خویش ترجمه کرده‌اند، اشاره کرد که معنای واژه به واژه اش همان ژنرال در مخمصه است.


مارکزهرگز نوشتن این متن را تکذیب نکرد.


نفرتم را بر یخ می‌نویسم!


اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام و قطعه کوچکی زندگی به من ارزانی می‌داشت، شاید همه آنچه را که به ذهنم می رسید، بیان نمی‌‌داشتم؛ بلکه به همه چیزهائی که بیان می‌کردم فکرمی‌کردم .اعتبار همه چیز در نظر من، نه در ارزش آنها که در معنای نهفته آنهاست. کمتر می‌خوابیدم و دیوانه‌وار رؤیا می دیدم؛ چرا که می‌دانستم هر دقیقه‌ای که چشمهایمان را برهم می‌گذاریم ،شصت ثانیه نور را از کف می‌دهیم؛ شصت ثانیه روشنایی.
هنگامی که دیگران می‌ایستند ٬ من قدم برمی‌داشتم و هنگامی که دیگران می‌خوابیدند بیدار می ماندم. هنگامی که دیگران لب به سخن می‌گشودند٬ گوش فرا می‌دادم و بعد هم از خوردن یک بستنی شکلاتی چه حظّی که نمی بردم . اگر خداوند ذره‌ای زندگی به من عطا می‌کرد٬ جامه‌ای ساده به تن می کردم .نخست به خورشید خیره می شدم و کالبدم و سپس روحم را عریان می‌ساختم.
خداوندا! اگر دل در سینه ام همچنان می تپید، تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و‌ سپس طلوع خورشیدت را انتظارمی‌کشیدم. روی ستارگان با رؤیاهای "وان گوگ" وار، شعر "بندیتی"(*) را نقاشی می کردم و با صدای دلْ‌نشین ِ"سرات"(**) ترانه عاشقانه‌ای به ماه پیشْ‌کش می‌کردم .
با اشکهایم گلهای سرخ را آبیاری می کردم تا زخم خارهایشان و بوسه‌ي ِ گلْ‌برگ‌ها‌یشان در اعماق جانم ریشه زند.


خداوندا! اگر تکه‌ای زندگی می‌داشتم ٬ نمی‌گذاشتم حتی یک روز از آن سپری شود بی‌آن که به مردمانی که دوستشان دارم ٬ بگویم که: «عاشقتتان هستم!» آن گونه که به همه مردان و زنان می‌باوراندم که قلبم در اسارت ِ (/ سیطره‌ي ِ) محبت آنهاست . اگر خداوند فقط و فقط تکه‌ای زندگی در دستان من می‌گذارد ٬ در سایه‌سار عشق می‌آرمیدم. به انسانها نشان می دادم که در اشتباهند که گمان کنند وقتی پیر شدند، دیگر نمی توانند دلدادگی کنند و عاشق باشند.آه خدایا! آنها نمی دانند زمانی پیر خواهند شد که دیگر نتوانند عاشق شوند! به هر کودکی دو بال هدیه می دادم ٬ رهایشان می کردم تا خود بال گشودن و پرواز را بیاموزند. به پیران می‌آموزاندم که مرگ نه با سالخوردگی که با نسیان از راه می‌رسد.
آه انسانها، از شما چه بسیار چیزها که آموخته‌ام. من یاد گرفته‌ام که همه می‌خواهند درقله کوه زندگی کنند ٬ بی آنکه به خوشبختی‌ي ِ آرمیده در کف دست خود نگاهی انداخته باشند.
چه نیک آموخته‌ام که وقتی نوزاد برای نخستین بار مشت کوچکش را به دورانگشت زمخت پدر می‌فشارد، او را برای همیشه به دام خود انداخته است.


گابريل گارسيا ماركز در سال ١٩٨٤




دریافته ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین چشم بدوزد که ناگزیر است به او یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
من از شما بسی چیزها آموخته ام؛ امّا چه حاصل٬ که وقتی این‌ها را در چمدانم می‌گذارم که در بستر مرگ خواهم بود.
_______________

* شاعر معاصر اروگوئه‌ای از کارهایش به مجموعه اشعارش با نام شب زده می‌توان اشاره کرد.
** خواننده‌ای معروف اهل اسپانیا.


درباره‌ي ِ زندگي و كارنامه‌ي ِ سرشار ِ گابريل گارسيا ماركز، در اين دو جا بخوانيد ↓
http://en.wikipedia.org/wiki/Gabriel_Garc%C3%ADa_M%C3%A1rquez
http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%AF%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D9%8A%D9%84_%DA%AF%D8%A7%D8%B1%D8%B3%D9%8A%D8%A7_%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%83%D8%B2


خاستگاه: راياپيامي از: دكتر سيروس رزّاقي‌پور- سيدني


١٢. نا گفته هايي از زبان فارسي: آيا مي دانستيد؟


آیا می دانستید برخی ها واژه های زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی می دانند؟آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، نمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دبپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار، سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژه های دیگر.
آیا می دانستید که بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آن ها را به معنایی که خود می دانند در نمی یابند ؟ این واژه ها را " ساختگی " (جعلی) می نامند و بیش ترشان ساخته ی ترکان عثمانی است. از آن زمره اند :ابتدایی (عرب می گوید: بدائی)، انقلاب (عرب می گوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره ( مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژه های دیگر.بسیاری از واژه های عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری می فهمند، از آن زمره اند :رقیب (عرب می فهمد: نگهبان)، شمایل (عرب می فهمد: طبع ها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژه های دیگر.
آیا می دانستید که ما بسیاری از واژه های فارسی مان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) می کنیم ؟ این واژه های فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی ( معرب ) کرده اند و دوباره به ما پس داده اند و یا از زبان های فرنگی ، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفته اند، دوباره به ما داده اند و از آن زمره اند :از عربی :فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر.از روسی :استکان : این واژه در اصل همان «دوستگاني» فارسي است که در فارسي قديم به معناي جام شراب بزرگ و يا نوشيدن شراب از يك جام به افتخار دوست بوده است که از سده ی ١۶ ميلادي از راه زبان‌ تركي وارد زبان روسي شده و به شكل استكان درآمده است و اکنون در واژه‌نامه‌هاي فارسي آن را وامواژه‌اي روسي مي‌دانند.سارافون : اين واژه در اصل «سراپا» ی فارسي بوده است كه از راه زبان تركي وارد زبان روسي شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعي جامه ی ملي زنانه ی روسي گفته مي‌شود كه بلند و بدون استين است.پیژامه: همان « پای جامه» ی فارسی می باشد که اکنون در زبان های انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار می رود و آن ها مدعی وام دادن آن به ما هستند.● واژه های فراوانی در زبان های عربی، ترکی، روسی، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی نیز فارسی است و بسیاری از فارسی زبانان آن را نمی دانند. از آن جمله اند :کیوسک که از کوشک فارسی به معنی ساختمان بلند گرفته شده است و در تقریبن همه ی زبان های اروپایی هست.شغال که در روسی shakal ، در فرانسوی chakal ، در انگلیسی jackalو در آلمانیSchakal نوشته می شود.کاروان که در روسی karavan، در فرانسوی caravane، در انگلیسی caravanو در آلمانی Karawane نوشته می شود.کاروانسرا که در روسی karvansarai ، در فرانسوی caravanserail، در انگلیسی caravanserai و در آلمانیkarawanserei نوشته می شود. پردیس به معنی بهشت که در فرانسوی paradis ، در انگلیسی paradise و در آلمانی Paradies نوشته می شود. مشک که در فرانسوی musc ، در انگلیسی muskو در آلمانی Moschus نوشته می شود.شربت که در فرانسوی sorbet ، در انگلیسی sherbet و در آلمانی Sorbet نوشته می شود. بخشش که در انگلیسی baksheesh و در آلمانی Bakschisch نوشته می شود و در این زبان ها معنی رشوه هم می دهد. لشکر که در فرانسوی و انگلیسی lascar نوشته می شود و در این زبان ها به معنی ملوان هندی نیز هست.خاکی به معنی رنگ خاکی که در زبان های انگلیسی و آلمانی khaki نوشته می شود. کیمیا به معنی علم شیمی که در فرانسوی، در انگلیسی و در آلمانی نوشته می شود. ستاره که در فرانسوی astre در انگلیسی star و در آلمانی Stern نوشته می شود. Esther نیز که نام زن در این کشورها است به همان معنی ستاره می باشد. برخی دیگر از نام های زنان در این کشور ها نیز فارسی است، مانند :Roxane که از واژه ی فارسی رخشان به معنی درخشنده می باشد و در فارسی نیز به همین معنی برای نام زنان " روشنک " وجود دارد. Jasmine که از واژه ی فارسی یاسمن و نام گلی استLila که از واژه ی فارسی لِیلاک به معنی یاس بنفش رنگ است.Ava که از واژه ی فارسی آوا به معنی صدا یا آب است . مانند آوا گاردنرواژه های فارسی موجود در زبان های عربی ، ترکی و روسی را به دلیل فراوانی جداگانه خواهیم آورد.
آیا می دانستید که این عادت امروز ایرانیان که در جملات نهی کننده ی خود ن نفی را به جای م نهی به کار می برند از دیدگاه دستور زبان فارسی نادرست است ؟ امروز ایرانیان هنگامی که می خواهند کسی را از کاری نهی کنند، به جای آن که مثلا بگویند : مکن ! یا مگو ! ( یعنی به جای کاربرد م نهی ) به نادرستی می گویند : نکن ! یا نگو ! ( یعنی ن نفی را به جای م نهی به کار می برند ).در فارسی، درست آن است که برای نهی کردن از چیزی، از م نهی استفاده شود، یعنی مثلا باید گفت : مترس ! ، میازار ! ، مده ! ، مبادا ! ( نه نترس ! ، نیازار ! ، نده ! ، نبادا ! ) و تنها برای نفی کردن ( یعنی منفی کردن فعلی ) ن نفی به کار رود، مانند : من گفته ی او را باور نمی کنم، چند روزی است که رامین را ندیده ام . او در این باره چیزی نگفت.
آیا می دانستید که اصل و نسب برخی از واژه ها و عبارات مصطلح در زبان فارسی در واژه یا عبارتی از یک زبان بیگانه قرار دارد و شکل دگرگون شده ی آن وارد زبان عامه ی ما شده است ؟به نمونه های زیر توجه کنید :هشلهف : مردم برای بیان این نظر که واگفت ( تلفظ ) برخی از واژه ها یا عبارات از یک زبان بیگانه تا چه اندازه می تواند نازیبا و نچسب باشد، جمله ی انگلیسی I shall have ( به معنی من خواهم داشت ) را به مسخره هشلهف خوانده اند تا بگویند ببینید واگویی این عبارت چقدر نامطبوع است ! و اکنون دیگر این واژه ی مسخره آمیز را برای هر واژه یا عبارت نچسب و نامفهوم دیگر نیز ( چه فارسی و چه بیگانه ) به کار می برند. چُسان فُسان : از واژه ی روسی Cossani Fossani به معنی آرایش شده و شیک پوشیده گرفته شده است. زِ پرتی : وازه ی روسی Zeperti به معنی زندانی است و استفاده از آن یادگار زمان قزاق ها ی روسی در ایران است در آن دوران هرگاه سربازی به زندان می افتاد دیگران می گفتند یارو زپرتی شد و این واژه کم کم این معنی را به خود گرفت که کار و بار کسی خراب شده و اوضاعش دیگر به هم ریخته است. شِر و وِر : از واژه ی فرانسوی Charivari به معنی همهمه، هیاهو و سرو صدا گرفته شده است.فاستونی : پارچه ای است که نخستین بار در شهر باستون Boston در امریکا بافته شده است و باستونی می گفته اند.اسکناس : از واژه ی روسی Assignatsia که خود از واژه ی فرانسوی Assignat به معنی برگه ی دارای ضمانت گرفته شده است. فکسنی : از واژه ی روسی Fkussni به معنی با مزه گرفته شده است و به کنایه و واژگونه یعنی به معنی بی خود و مزخرف به کار برده شده است لگوری ( دگوری هم می گویند) : یادگار سربازخانه های ایران در دوران تصدی سوئدی ها است که به زبان آلمانی به فاحشه ی کم بها یا فاحشه ی نظامی می گفتند : Lagerhure .

نخاله : یادگار سربازخانه های قزاق های روسی در ایران است که به زبان روسی به آدم بی ادب و گستاخ می گفتند Nakhal و مردم از آن برای اشاره به چیز اسقاط و به درد نخور هم استفاده کرده اند.


خاستگاه: رادياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور- سيدني


١٣. گزارشي از كوشش و كُنِش ِ «نصرالله كسرائيان» عكّاس ِ چيره‌دست ِ طبيعت و هنر ِ ايران: يك فيلم ِ كوتاه


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓ http://jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Kasraeeyan_test/kasraeeyan_high.html


خاستگاه: رادياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور- سيدني


١٤. گزارشي كوتاه و نمونه‌وار از فاجعه‌اي بزرگ: اعتراف ِ يك تفنگْ‌دار ِ دريايي‌ي ِ آمريكا به تباه‌ْكاري‌ و جنايت‌ در عراق - فيلمي مستند


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://link.brightcove.com/services/player/bcpid1417423198?bctid=1460763005


خاستگاه: راياپيامي از دكتر ناصر پاكْ‌دامن - پاريس
١٥. نگاهي ديگر به تباهْ‌كاري‌ي ِ آمريكا در ايران: گفتار ِ مستند ِ يك پژوهشْ‌گر ِ آمريكايي


گفتار ِ روشنْ‌گر ِ سْتيفن كينزر، گزارشْ‌گر ِ نيويورك تايمز در سياست ِ خارجي و مؤلّف ِ كتاب‌هاي ِ همه‌ي ِ مردان ِ شاه [All The Shah's Men: An American Coup and the Roots of Middle East Terror] و رژيمْ‌گرداني‌هاي ِ آمريكا در يك سَده از هاوايي تا عراق [Overthrow:America's Century of Regime Change from Hawaii to Iraq]: نگاهي ژرف‌ْتر به كودتاي آمريكايي - انگليسي‌ي ِ ١٩ آگست ِ ١٩٥٣ (٢٨ امرداد ١٣٣٢) در ايران و پيْ‌آمدهاي آن در ايران و جهان تا به امروز. در فيلمي ويديويي در دو بخش، در اين نشاني‌ها ببينيد و بشنويد ↓
http://youtube.com/watch?v=VV7YBnf6IHs
http://youtube.com/watch?v=_RuVi6DAO6s


خاستگاه: راياپيامي از بيژن اسدي‌پور- آمريكا


١٦. همايش ِ شناخت و گرامي‌داشت ِ «فروغ فرّخْ‌زاد» در دانشگاه ِ منچستر (١٤- ١٥ تير ١٣٨٧)




FORUGH FARROKHZAD (1935-1967): 40-YEAR ANNIVERSARY CONFERENCE
Conference
4-5 July 2008University of Manchester .A conference that will explore Forugh Farrokhzad's literary and broader cultural impact both during her lifetime and in the forty years since her passing.


Organised by
Iran Heritage Foundation and the University of Manchester .
Convened by
Prof. Nasrin Rahimieh, Maseeh Chair and Director, Dr Samuel M. Jordan Center for Persian Studies and Culture, University of California , IrvineandDr. Dominic Parviz Brookshaw, Lecturer in Persian Studies and Iranian Literature, University of Manchester .
Introduction
Convened four decades after the untimely death of 20th-century Iran's arguably most influential woman poet, this international conference will gather scholars from Europe, North America and Iran to explore Forugh Farrokhzad's literary and broader cultural impact both during her lifetime and in the forty years since her passing.
The conference is free, but please register in advance to guarantee entry.
Additional information (programme, registration)
Click here for the conference programmeClick here for the biographies and abstractsClick here for registration
Enquiries and additional information and details
Please address all enquiries via email to Dominic Parviz Brookshaw at http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=dominic.p.brookshaw@manchester.ac.uk.
If you wish not to receive any more emails from the Iran Heritage Foundation, please email your request to http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=info@iranheritage.org.





خاستگاه: راياپيامي از بُنياد ميراث ايران - انگلستان
[Iran Heritage Foundation]

١٧. راهْ‌يابي به پانزده گفتار و گزارش در زمينه‌هاي دانش، فلسفه، ادب، جامعه‌شناسي و فرهنگ


در پيوندْنشاني‌هاي زير بيابيد و بخوانيد ↓




Who is Tahmineh ?, by Bahar Mokhtarian http://www.fakouhi.com/node/2463
Changing the Games' Rules, by Dr. Aramesh Doustdar http://www.newsecularism.com/2008/0608-C/062208-Aramesh-Dustdar.htm
Co-Culture and Subcultures, by Dr. Naser Fakouhi http://www.fakouhi.com/node/2464
A Note on Philosophy, by Sahand Sattari http://www.etemaad.com/Released/87-04-03/226.htm#102254
About Max Weber's Opinions, by Tus Tahmasbi
http://www.etemaad.com/Released/87-04-03/226.htm#102254
Hibis, the Temple of Dariush in Egypt, by Bijan Rohani (Radio Zamaneh) http://radiozamaaneh.com/rohani/2008/06/post_229.html
Looking to a Modern Poem Book entitled ''You, Tehran, 1385'', by M. Motaqedi http://www.etemaad.com/Released/87-04-03/219.htm#102224
And also please see the below links:

http://rouznamak.blogfa.com/post-302.aspx http://rouznamak.blogfa.com/post-299.aspx http://rouznamak.blogfa.com/post-303.aspx http://www.newsecularism.com/Nooriala/062008-JMI-Do-Dariche.htm

http://www.persian-language.org/News/News_show.asp?ID=7572&P= http://www.fakouhi.com/node/2458 http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=702675 http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1151588&Lang=P





خاستگاه: راياپيامي از پيام جهانگيري - شيراز


١٨. گفت و شنودي با «فرزانه طاهری» به مناسبت ِ سالْ‌روز ِ خاموشي‌ي ِ همسرش «هوشنگ گلشيري» (اصفهان، ٢٥اسفند ١٣١٧- تهران،١٧خرداد ١٣٧٩)



در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080623_an-farzaneh-taheri-interview.shtml


براي آگاهي‌ي ِ بيشتر از زندگي و كارنامه‌ي گلشيري
http://en.wikipedia.org/wiki/Golshiri


١٩. يادواره‌ي ِ يكْ‌هزار و يكْ‌صد و پنجاهمين سال ِ زادْروز ِ «رودكي»، پدر ِ شعر ِ فارسي در سازمان ملل ِ متّحد









در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080619_si-rudaki.shtml


٢٠. «مانند ِ زنده‌رود كه يك روز زنده‌بود ...» (فروغ فرّخراد): گزارشي تصويري از يك فاجعه‌ي ِ بزرگ ِ زيستْ‌محيطي در دل ِ ايران






«زنده‌رود و باغ ِ كاران يادباد
يادباد آن روزگاران، يادباد!»
(حافظ)





در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/~New-050508/04.Environment-News/Env.Pages/zayandeh%20rood.htm


خاستگاه: راياپيامي از دكتر كاظم ابهري - استرالياي جنوبي (اصل گزارش از دكتر شاهين سپنتا- اصفهان، به گفتاوَرد ِ تارنماي ِ بُنياد ِ ميراث ِ پاسارگاد)
همچنين نماهايي هولناك ازين فاجعه‌ي ِ زيستْ‌محيطي را در اين جا بنگريد تا آه از نهادتان برآيد ↓
http://tabnak.ir/pages/?cid=12639


خاستگاه: راياپيامي از نازنين جمشيديان - اصفهان


٢١. چارتاقي‌ي ِ نياسر ِ كاشان و سنجش ِ آن با همْ‌تايي در بريتانيا- پيوستي بر گزارش ِ همايش ِ نياسر در درآمد ِ پيشين


درود ... دو خبر تازه دیدم خیلی جالب بودند:یکی این‌ که بی بی سی در کاربُرد ِ تقویمی‌ي ِ ساختمان استون هنج شکّ کرده و یکی هم خبر دانشگاه کاشان در باره مشابه آن که در شهر نیاسر است.امّا ببینید انگلیسی‌ها چه استقبالی می‌کنند و ما چه.
http://www.bbc.co.uk/persian/worldnews/story/2008/06/080623_ag-stonehenge-solstice-pics.shtmlhttp://www.kashanu.ac.ir/modules.php?name=News&file=article&sid=597

خاستگاه: راياپيامي از بیژن خودمانی نژاد


٢٢. نقد و تحليلي از گفت و شنودي زبانْ‌شناختي و پژوهشي درباره‌ي ِ «ضربْ‌آهنگ طبيعي»
[Rhythm]
در زبان و جُز آن


يك) آسیب شناسی زبان فارسی معاصر: نقد و تحليل ِ برداشت‌هاي زبانْ‌شناختي‌ي ِ «دكتر محمّدرضا باطني»


دو) ريتم ِ طبيعي
در اين جا بخوانيد ↓
http://bejanbaran.blogfa.com/


خاستگاه: راياپيامي از دكتر بیژن باران - ميامي


يادآوري‌ي ِ ويراستار:
پژوهنده در نگارش ِ خود، هيچ پروا و پرهيزي از كاربُرد ِ كليدْواژه‌هاي انگليسي به جاي ِ برابرهاي ِ رايجْ‌شده‌ و جاافتاده‌ي ِ فارسي‌ي ِ آنها نداشته‌است. اين امر، از همان عنوان ِ گفتار، چشمْ‌گيرست و در سطرسطر ِ متن نيز ذهن ِ خواننده را به خود مشغول مي دارد. زبان ِ فارسي‌ي ِ فرهيخته و دانشگاهي‌ي ِ امروز، در پي ِ پيمودن ِ راه ِ پُركوشش و كُنِش ِ سده‌ها‌ي ِ پشت ِ سر و بهويژه سَده‌ي ِ اخير، از گستردگي و توانْ‌مَندي‌ي ِ واژگاني‌ي ِ بسيار بالايي بهره‌مندشده‌است و فارسي‌نويسان ِ كنوني دست ِ گشوده‌تري در گزينش ِ واژه‌ها و تركيبْ‌واژه‌هاي ِ بايسته‌ و رساي فارسي (يا فارسي + وامْ‌واژه‌هاي ِ عربي‌تبار ِ پذيرفته و ديگرديسه در لفظ و معني و داراي ِ شناختْ‌نامه‌ي ِ كارْبُرد ِ هزارساله با امضاي ِ رودكي، فردوسي، بيهقي، سنائي، نظامي، سعدي، حافظ و ده‌ها تن ِ ديگر) در زمينه‌هاي گوناگون دارند و نيازمند ِ دريوزگي "بر در ِ ارباب ِ بي‌مُروَّت ِ دنيا" نيستند. پس با اطمينان مي‌توان گفت كه در آرايش ِ كنوني‌ي ِ زبان ِ فارسي در برابر ِ زبان ِ گسترده و جهانْ‌شمول ِ انگليسي، ديگر هيچ بهانه و پوزشي براي آميخته‌نگاري و «فارگليسي»نويسي، پذيرفتني نيست و "تخم ِ سخن"ي كه «دهقان» ِ فرهيخته‌ي ِ توس در كشتْ‌زار ِ اين زبان افشاند و پسينيان ِ آگاه و دلْ‌سوز ِ او نيز بر نگاهباني از آن، همّتْ‌گماشتند، به‌خوبي بارآورشده و گنجينه و پشتوانه‌ي ِ زباني‌ي ِ ما را سرشاركرده‌است.
باشد كه هريك از ما، هرگاه كه قلم ِ فارسي‌نويسي را بر دست مي‌گيريم (يا تخته‌كليد ِ فارسي‌نگاري را در زير ِ دست مي‌گذاريم)، سخن ِ گوهرين ِ فرزانه‌ي ِ رنجْ‌بُردار ِ توس را آويزه‌ي گوش گردانيم كه : "من اين نامه فرّخْ‌گرفتم به فال / بسي رنجْ‌بُردم به بسيارْسال.../ چو اين نامورْ نامه آيد به بُن / ز من روي ِ كشور شود پُرسَخُن / از آن پس نميرم كه من زنده‌ام / كه تخم ِ سَخُن من پراگنده‌ام ..." و بر واژه به واژه‌ي ِ آنچه مي‌نويسيم درنگ‌ْكنيم و ژرفْ‌بينديشيم تا در پاسْداري‌ي ِ ارج ِ زبان، فرزند ِ راستين و شايسته‌ي ِ آن پدر ِ دلْ‌آگاه باشيم.


٢٣. داستانْ‌خواني‌ي ِ نويسندگان ِ امروز ِ ايران در يك برنامه‌ي ِ راديويي


يكي از تازه‌هاي اين برنامه‌ي ِ دنباله‌دار، داستان خواب با صداي محمّدرحيم اخوّت است. در اين جا بشنويد ↓
http://radiozamaaneh.com/literature/2007/07/post_352.html


خاستگاه: تارنماي ِ راديو زمانه


٢٤. ورزش در شاهنامه: پژوهشي در ٢٥ بخش


در اين جا بخوانيد ↓
http://reirazi.persianblog.ir/



٢٥. «دليل ِ آفتاب»: شعري ديگر/ آزموني ديگر در شعر از "مجيد نفيسي"



در اين جا بخوانيد ↓
http://www.jenopari.com/article.aspx?id=928


خاستگاه: راياپيامي از دكتر مجيد نفيسي - آمريكا


٢٦. «اناربانو و پسرهايش»: بررسي و نقد ِ داستاني كوتاه- حكايت ِ تلخ ِ ديگري از "غربت"


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1050


خاستگاه: راياپيامي از نوشين شاهرخي - آلمان


٢٧. خبرنامه‌ي ِ روزْآمد ِ «ساسانيكا»، برنامه‌ي ِ پژوهشي‌ي ِ "دكتر تورج دريايي" و يارانش در دانشگاه UCLA, Irvine
























در هريك از دو پيوندْنشاني‌ي ِ زير، بخوانيد ↓
http://www.humanities.uci.edu/sasanika/bulletin/Sasanika-B1.html http://www.humanities.uci.edu/sasanika/bulletin/Sasanika-B1.pdf


خاستگاه: راياپيامي از هاله عمراني، دفتر ساسانيكا، ايرواين - كاليفرنيا


٢٨. بحثي دامنه‌دار درباره‌ي ِ آغاز ِ گاهْ‌شماري‌ي ِ ايراني


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-300.aspx


خاستگاه: راياپيامي از مسعود لقمان - تهران


٢٩. پيوند به يك گفت و شنود ِ بي‌همْ‌تا با استادي يگانه در زمينه‌ي ِ اصفهانْ‌شناسي








استاد محمّد مهريار





در اين جا بخوانيد ↓
http://ketabkhaneyegooya.com/mahyar.pdf


خاستگاه: راياپيامي از آرش اخوّت - اصفهان
(با سپاس ويژه از گيتي بانو مهدوي براي آماده‌كردن ِ اين پيوندْنشاني.)






٣٠. «رنج ِ آز: نگاهي ديگر به داستان ِ رستم و سهراب ِ شاهنامه» - پژوهشي روشنْ‌گر و گِرهْ‌گشا


گفتمان ِ «آز» در اسطوره‌هاي كهن ِ ايراني و مُرده‌ريگ ِ آن در شاهنامه، يكي از كليدي‌ترين درونْ‌مايه‌ هاست و پرداختن بدان، مي‌تواند بر بسياري از تاريكي‌ها در شناخت ِ چيستي و چگونگي‌ي ِ ميراث ِ باز مانده از فراسوي ِ هزاره‌ها پرتوافكند و كار ِ دريافت ِ آن‌ها را آسان‌تركند.
نگارنده در بيش از يك دهه پيش ازين، نقش ِ تأثيرگذار و تعيينْ‌كننده‌ي ِ «آز» را در سرتاسر ِ شاهنامه كاويد و بررسيد و برآيند ِ آن پژوهش را در گفتاري با عنوان ِ آز و نياز، دو ديو ِ گردن‌ْْفراز، به نگارش درآورد





و نخستين بار در دهم آبان ١٣٧٣(يكم نوامبر ١٩٩٤)، همراه با ترجمه‌ي ِ گزينه‌اي از آن به انگليسي‌ي ِ آن در يك سخنْ‌راني در جشنْ‌واره‌ي ِ فرهنگ ِ ايران (/ مهرگان) در دانشگاه سيدني عرضه‌داشت (← مجموعه‌ي ِ دوزباني‌ي ِ مهرگان در سيدني/
Mehrgan In Sydney،
نشر ِ بنياد ِ فرهنگ ايران در استراليا و دانشكده‌ي پژوهش در كيش‌ها- دانشگاه سيدني، ١٣٧٦/ ١٩٩٨). متن ِ فارسي‌ي ِ آن پژوهش، دومين بار در كتاب ِ جشنْ‌نامه‌ي ِ استاد دكتر ذبيح‌الله صفا (به كوشش ِ دكتر سيّد محمّد ترابي، نشر شهاب، تهران -١٣٧٧) و سومين بار در كتاب ِ حماسه‌ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره‌ها، مجموعه گفتارهاي نگارنده (نشر ِ باران، استكهلم - ١٣٧٧) و چهارمين بار در ويراست ِ دوم و گسترده‌تر ِ همان كتاب (نشر ِ آگه، تهران - ١٣٨٠) انتشاريافت.



محمّد كلباسي در سال ١٣٧٦، گفتار ِ رنج ِ آز: نگاهي ديگر به داستان ِ رستم و سهراب ِ شاهنامه را در دومين همايش ِ ايرانْ‌شناختي در دانشگاه سيدني عرضه‌داشت كه سپس در فصلْ‌نامه‌ي ِ ايرانْ‌شناسي، چاپ آمريكا (سال دهم، شماره‌ي ِ ١، بهار ١٣٧٧) و دومين بار در فصلْ‌نامه‌ي ِ زنده‌ياد كارنامه (١:٨، تهران- آبان و آذر ١٣٧٨)، به چاپ رسيد.
كلباسي در گفتار ِ خود، از ميان ِ ٨٢ كاربُرد ِ «آز» در سراسر ِ شاهنامه – كه نگارنده در گفتار ِ آز و نياز... بدان‌ها پرداخته‌است – تنها كاربُرد ِ آن در رستم و سهراب را درونْ‌مايه‌ي ِ پژوهش ِ خويش قرارداده و با تحليلي گسترده‌تر از آنچه در گنجايش ِ گفتار ِ نگارنده بود، آن را – به درستي – كليد ِ رازْگشاي ِ اين ميانْ‌وَرد ِ بسيار مهمّ در حماسه‌ي ِ ايران، شناخته‌است.
بازْنشر ِ پژوهش ِ كلباسي در اين تارنما، پس از گذشت ِ يك دهه از نخستين انتشار ِ آن، پاسخي‌ست به نياز ِ دوستان ِ شاهنامه‌پژوه در نشست ِ شاهنامه‌پژوهي در شبكه‌ي ِ جهاني در تارنماي كتابخانه‌ي ِ گويا، سيدني:
http://www.ketabkhaneyegooya.blogspot.com/)
و دوستان ِ پژوهنده در كارگاه ِ شاهنامه‌خواني و شاهنامه‌پژوهي وابسته به انجمن دوستداران ِ شاهنامه‌ي ِ فردوسي- كاليفرنياي ِ شمالي:
http://www.shahnameh.com/


متن ِ پژوهش كلباسي را در اين جا بخوانيد ↓
http://ketabkhaneyegooya.com/aaz-.pdf
(با سپاس ويژه از گيتي بانو مهدوي براي آماده‌كردن ِ اين پيوندْنشاني)


٣١. نگرش ِ پژوهشي‌ي ِ ديگري به نام ِ «خليج ِ فارس» و پيشينه‌ي ِ آن


پايگاه ِ ويژه‌ي ِ نشر ِ پژوهش‌هاي ِ استاد مرتضي ثاقب‌فر با گفت و شنودي در اين زمينه، روزْآمد شد.
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.saghebfar.ilssw.com/
( بخش ِ «مصاحبه‌ها، زيرْبخش ِ ١٤)


خاستگاه: راياپيامي از ايمان خدافرد - تهران


٣٢. گفت و شنودي خواندني با «شكوفه كاواني» بانوي ِ هنرمند و پژوهنده‌ي ِ ايراني در استراليا


در اين پيوندْنشاني‌ها بخوانيد ↓
http://www.irwomen.info/spip.php?article5661
http://www.irwomen.info/


خاستگاه: راياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور- سيدني


٣٣. يادواره‌اي پُرآب ِ چشم براي جانْ‌باختگان ِ فاجعه‌ي ِ بَم


اسب ِ سپيد، شيهه مكش! (۱)

تورج پارسي

بم زير و رو شد خاك چه بي دريغ و درد مردمان رادر آغوش كشيد و چيني ديگربرپيشاني اين كهن سال تاريخ نشاند و نخل هاي هميشه كريم ش (۲) را سرافكنده به زندان درد و غم كشانيد. به سال۱۳۵۰خورشيدي برمي گردم ، شهريور ماه بود ، ارگ بر پا و به آسماني كه روز زلال بود و شب يك پارچه پولك دوزي مي شد با سپاس و نيايش مي نگريست . شهر مانند مردمش پر از حوصله بود و مهربان . تمام كوچه پس كوچه ها را گشت زدم ، غريب نبودم يعني حس نكردم ، هر حرف و صدايى را نه تنها بلعيدم بلكه در ملودي واژگان بمي ، شيراز برايم تكرار مي شد . در يكي از كوچه ها كه مست بوي كاه گلش بودم مادري را ديدم كه به دنبال كودكش كه شايد شيطنتي كرده بود مي دويد و مي گفت : خدا به روز كويردچارت نكنه فرزند ! نفرين نبود ، نه نفرين نبود ، مادر آتشى _ عصباني _ بود و توهم باوجود حال،هرگز روز كوير را براي فرزندش نمي خواست . تا آنروز چنين نشنيده بودم ، روز كوير جهنم است جهنمي كه شب سرمايش كشنده است و روز گرمايش كشنده تر . آه اگر مي گفت به روز كوير دچارت كند ، نه نمي گفت ، هرگز ، هرگز مادر چنين نمي گويد و چنين نمي خواهد.باز همچنان گشتم و گشتم و گشتم در ميان آن همه ديوارهاي خشت و گلي و نخل هاي كريم و متبسم .تا آواي ديگر مرا به خود كشاند : رختخواب مرا مستانه بنداز تو پيچ پيچ ره ميخانه بنداز آنچنان غمگين مي خواند كه يادآور آواي هميشه عاشق داريوش رفيعي (۲) شد، آنكه در ۳۲سالگي سرنگ و كزاز پرپرش كرد . پيش تر رفتم جوانكي هفده و هيژده ساله بود ، دكانكي و اره اي و تيشه اي و مشتي بيش خاك اره و اسباب بازي كودكان كه رنگ آبي آنها برتر بود ودر قابي كوچك عكسي از خواننده ي تك درختى تيره بختم كه به ديوار آويزان بود. سلام كرديم و با گويش خودمان نخسته اي گفتيم ، از جايش برخاست و به مهر پذيرفت . گفتم بخوان ، گفت صداي خوشي ندارم ، گفتم از دل و جان مي خواندي ، بخوان به خاطر دلت باز بخوان ! گفت تا حالا پيش كسي نخواندم ، گفتم بخوان به خاطر دل عاشقت بخوان ،. در نگاهش يك پارچه عشق جاري بود ، عشق راه مي رفت ، عشق شكر خدا مي كرد .... خواندم : اجل اومد كه از من جون بگيره ندادم چونكه پابست تو بودم خدا به دردم ، مگه چه كردم نياد روزي كه مو بي تو بگردم ....... اشك در چشمانش باران شد ، خواند و خواند تا باهم دريا شديم . از او يك اسباب بازي خريدم ، پرسيد براي بچه ته ؟ گفتم ندارم تازه ازدواج كردم ، براي خودم مي خوام ، مي خوام كودك بشم مي خوام ........گفت اگر رنگ آبي دوست داري تا آبيش كنم ، گفتم همين حالا هم آبيش مي بينم . هركاري كردم پول نگرفت ، گفت يادگارى است ! اين يادگاري كه دستان عاشقي آنرا پرداخته بود و روايتى از آسمان زلال بم و نخل هاي هميشه كريم و حضور تاريخي ارگ بود تا سال ها پيش آنرا داشتم ..بم زلزله شد و همه ي كوچه هاي خاطراتم زير رو شد ، شايد نجار هميشه عاشق هم و. زير خرمن ها خاك ، خشت و كاه گل خفته است اوكه عاشق بود و آبي . اسب سپيد ترانه ي پر درد من در دشتي است كه آنرا به همه ي كودكان بم يادگاري مي دهم . به كودكان عاشق بم كه همچنان صدايشان در زير آسماني كه گويي همه ي ستارگان دنيا در آن جمع كرده اند ، به گوش مي رسد . شايد صداي مادري كه مي گويد : خدا به روز كوير دچارت نكند فرزند، نفرين نبود ، نه نفرين نبود ... و شايدم صداي نجار عاشق كه هم چنان مي خواند : رختخواب مرا مستانه بنداز تو پيچ پيچ ره ميخانه بنداز اسب سپيد اسب سپيد شيهه مكش چون كه ناز من بر برگ گل روي چمن تازه خفته است ...

دسامبر ۲۰۰۳
______________________
۱ - در برخي از روستاها و شهرهاي ايران زمين هنگامي كه اروس را به خانه ي شوي مي برند ، در جلوي خانه ي شوي ، اسب سپيدي را مي آورند تا اروس سه بار دستش را به پيشاني اسب بكشد و سپس به خانه در آيد . شايد سه بار نشانواره ي نيكي هاى بنيادين آيين زرتشتي است . ۲ - گرت زدست بر آيد چو نخل باش كريم ورت زدست نيايد چو سرو باش آزاد ۳ - داريوش رفيعى ۱۳۰۶- ۱۳۳۸. پرورده ى حسين ياحقى ، بديع زاده ، حسين تهرانى ، مجيد وفادار و يار هميشگى اش پرويز ياحقى است . او صداى محزون و خسته اما زنگ دار داشت ، صدايي كه گويى كوكى هميشگى در دشتى و شوشترى داشت . محلى خوانى هاى او همچون بانو دلكش حضورى پررنگ وگامى تعيين كننده در موسيقى سد سال اخير بود. او نيز از بى همدمى و تنهايى خواند ، ترانه هاى زهره ، مستانه ، گلنار ، به سوى تو ، محفل مستى از جمله ترانه ها يا فريادهاى ماندگار اويند . ۴ - سه تن از شعر بم به حق در عرصه ى موسيقى ايران جا پيدا كردند : داريوش رفيعى ، كوروس سرهنگ زاده و ايرج بسطامى . كوروس همچون داريوش از صدايى زنگ دار و غمگين برخوردارست و خوشبختانه زنده است اما گرفتار سكوت و خاموشى , از او ترانه هاى دلنشينى همچون آسمون ، شبگرد ، دشتستانى و.... همچنين بازخوانى آهنگ هاى رفيعى در آرشيو زندگى مردم ماندگار است . ايرج بسطامى را زلزله ى بم زود وآسان برد ، او در ۱۳۳۶ متولد شد ، ۱۴ سال كار هنرى كرد و يازده كاست از خود به جا گذاشت .. بسطامى از اين جهت صداى استثنايي داشت كه هم راست كوك ( مردانه ) و هم چپ كوك يعنى صداى بالا و زير زنانه داشت "مشکاتيان او را خواننده ای می داند که در عين فقر خود را حفظ کرد و به سرودخوانی تن نداد"


خاستگاه: راياپيامي از دكتر تورج پارسي- سوئد


افروده ي وبراستار:



پنج نمونه اي از آوازهاي زنده ياد ايرج بسطامي را در اين جا بشنويد ↓



* Track 1

* Track 2

* Track 3

* Track 4

* Track 5



خاستگاه: مجموعه ي موزيك ِ آستانه

http://astaneh.com/Music/

"تنها صداست كه مي مانَد." (فروغ فرّخ زاد)


Wednesday, June 25, 2008

 

شِكو ِه ي ِ يك پژوهنده و پوزشْ خواهي ي ِ ويراستار از بي دقتي ي خود: پيوستي بر درآمد ِ ٤: ٣، زيربخش ِ ٢٢


يادداشت ويراستار

چهارشنبه پنجم تير ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(بيست و پنجم جون ٢٠٠٨)

دوست شاعر و پژوهنده، آقاي محمّد جلالي چيمه (م. سحر)، امروز در پيامي از پاريس از اين كه شخصي به گفتاري از ايشان دستْ بُرد زده و بخش هايي از آن را با برخي از نوشته هاي ديگران درهم آميخته و حاصل ِ ملقمه وار ِ آن را به نام خود (واقعي يا مستعار؟!) نشرداده و ويراستار ِ اين تارنما نيز، مطلب ِ رسيده را بي دقت و بدون يادآوري ي اين كه خود پيش از اين به اصل ِ كتاب ِ فراگير ِ مقاله ي ايشان در همين تارنما پيوندداده بوده، در درآمد ٤: ٣، زيربخش ِ٢ِ به نام ِ آن شخص بازْنشرداده است، گلايه كرده است.
متن ِ نوشته ي او را در اين جا بخوانيد ↓
http://msahar.blogspot.com/2008/06/blog-post.html
همچنين متن ِ كتاب ِ آقاي جلالي را -- كه مقاله ي موضوع ِ دستْ بُرد در آن درجْ گرديده است -- در اين جا بخوانيد ↓
http://www.ayandeh.com/pdfhtm/sahar.pdf
* * *
ويراستار براي اين فراموش كاري و بي دقتي ي خود، از دوست شاعر و پژوهشگر ِ خويش پوزش مي خواهد و مي كوشد تا ازين پس، دقت ِ بيشتري در نقل ِ گفتارهاي رسيده، به كار بندد.

Thursday, June 19, 2008

 

٤: ٣. چهل و يكمين هفته‌نامه: فراگير‌‌ ِ ٣٠ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني



يادداشت ويراستار


جمعه ٣١ خردادماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٠ جون ٢٠٠٨)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.



You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright © 2008-2005


All Rights Reserved.







١. «دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا» در تنگْ‌ناي ِ مالي: فراخوان براي ِ ياري‌رساني‌ي ِ دوستْ‌داران ِ «دانشنامه»



در پي ِ رسيدن ِ فراخوان ِ استاد دكتر احسان يارشاطر (↓ پايان ِ همين زيرْبخش) به اين دفتر، ويراستار پيام زير را براي يكْ‌صد تن از دوستان ِ خود در سراسر ِ جهان، فرستاد:

درود.
دوست ِ گرامي،

با تأسّف آگاهي‌يافتم كه گردانندگان ِ دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا، براي ِ پي‌گيري‌ي ِ نشر ِ آن، با دشواري ي كمْ‌بود ِ پشتوانه‌ي ِ مالي روبه‌رو شده‌اند. استاد دكتر احسان يارشاطر، بنيادگذار و مهينْ‌ويراستار ِ اين گنج ِ شايگان ِ فرهنگ ِ ايراني، در يك بيانْ‌نامه، در اين باره روشنگري كرده و همه‌ي دوستداران ِ دانشنامه را به ياري و فرستادن ِ كمك ِ مالي – هر اندازه هم كه مبلغ ِ آن اندك باشد* – فراخوانده‌اند.
با اين اميد كه همه‌ي خوانندگان ارجمند، نه تنها خود پاسخْ‌گوي ِ اين پيام ِ ياري‌خواهي‌ي ِ استاد باشند، بلكه متن ِ آن را براي ِ شمار ِ هرچه بيشتري از دوستان خويش نيز بفرستند و آنان را هم به ورزيدن ِ اين خويشْ‌كاري‌ي ِ مهمّ ملّي به هر وسيله ي ممكن (كمك فردي، فروش قبض هاي اعانه، نصب ِ صندوق هاي جمع آوري ي اعانه در جاهاي رفت و آمد ِ همگاني و شيوه هاي ديگر) برانگيزند. متن ِ بيانْ‌نامه‌ را در دنباله مي‌آورم.
هرچه گسترده‌تر و اثربخش‌تر باد كوشش و كُنِش ِ همْ‌دلانه‌ي ِ ايرانيان در اين راه ِ فرخنده!
نگذاريم مشعل ِ فروزان ِ دانشنامه (شناختْ نامه ي جهاني ي ايرانيان)، از فروغ افشاني بازمانَد!


بدرود،
جليل دوستخواه**
_____________
* يك پيشْ‌نهاد، مي‌تواند چنين باشد: كساني كه توان ِ مالي‌ي ِ بالا براي ِ كمك ِ مالي‌ي ِ كلان ندارند – دست ِ كم – مبلغي برابر با «يك روز درآمد» ِ خود را بدين كار ِ نيك، تخصيص دهند و فراتر از آن، به ابتكار ِ شخصي و يا با تصميمْ‌گيري‌ي ِ جمعي در انجمن‌ها و نهادهاي فرهنگي‌ي ِ ايراني، قبض‌هايي با عنوان ِ «كارزار ِ گردْآوري‌ي ِ يك روز درآمد براي كمك به ادامه‌ي ِ نشر ِ دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا» به چاپ برسانند و با روي‌آوردن به هر دوستدار ِ فرهنگي، از او كمك بخواهند.



كارزار ِ گردْآوري‌ي ِ «يك‌ْروزْ درآمد» براي ِ كمك به ادامه‌ي ِ نشر ِ دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا


من ........... در پاسخْ‌گويي به فراخوان ِ دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا و بر پايه‌ي ِ خويشْ‌كاري‌ي ِ ملّي‌ي ِ خود، مي‌پذيرم كه مبلغ ِ ...... دلار آمريكا (يا – دست ِ كم – مبلغ ِ ....... دلار آمريكا = يك روز درآمد ِ خود) را براي ِ كمك به ادامه‌ي ِ نشر ِ دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا بيردارم و از گردآورنده، رسيد دريافت‌ْكنم.



با دلْ‌سوزي و پي‌گيري، مي‌توانيم اين كوشش را به كارزاري گسترده در راستاي ِ ورزيدن ِ خويشْ‌كاري‌ ي ِ ملّي‌مان تبديل‌كنيم.


** دوستاني كه بخواهند كمك مالي براي دانشنامه بفرستند، مي‌توانند شماره‌ي ِ نَمابَر
(Fax)
خود را به نشاني‌ي
dea1@columbia.edu
براي ِ بانو دينا امين، معاون ِ اداري‌ي ِ مركز ِ پژوهش‌هاي ِ ايرانْ‌شناختي‌ي ِ دانشگاه كلمبيا
Dina Amin,
Assistant Director Center for Iranian studies
بفرستند و در پاسخ، شماره و نشاني‌ي ِ حساب ِ بانكي‌ي ِ دانشنامه را از راه ِ نَمابَر، .دريافت‌كنند.




Dear Friends,


This year it has not been possible to organize a benefit dinner for the Encyclopedia Iranica and as a result we have not been able toreceive the funds that such dinners usually bring. Furthermore, the National Endowment for the Humanities that has been helping us to acertain extent has this year reduced its contribution to half becauseof budgetary constraints.


Therefore, we need to appeal to oursupporters and those who are interested in the recording andpreservation of our cultural heritage for assistance more urgentlythan other years.
May I suggest then that you write a letter by email or otherwise toall the people who attended the meeting that you organized during theIranica International Week, and explain our need and encourage them tohelp us to the extent that they are able to. Even very small sumswould be appreciated. My colleagues and I very much hoping that theEncyclopedia Iranica finds a national base with the participation ofas many people as possible, rather than being supported only byaffluent individuals.


I should be indebted to you further if you also send to my colleague Dr. Nakhaí:
bnk47@yahoo.com
a list of the people who attended the meeting with their email or mail address.


With best wishes and many thanks for your efforts on behalf of Iranica,


Sincerely yours,
Ehsan Yarshater


Ps. I should be glad to receive a copy of your letter for our file.




٢. ثبت ِ «يلدا» (زادْروز ِ مهر)، يكي از جشن‌هاي ِ ملی‌ي ِ ایرانیان در گاه‌شمار ِ رسمي‌ي ِ ايران از سال ِ آينده
http://www.savepasargad.com/


خاستگاه: رادياپيامي از شكوه ميرزادگي - آمريكا


۳. كوششي ديگر در ادب ِ مهاجرت: نشر ِ ترجمه‌ي ِ فارسي‌ي ِ يك اثر ِ ادبي‌ي ِ نامدار ِ سوئدي


رُمان «دکتر گلاس»
نوشته‌ي ِ یلمار سودربری برگردان ِ سعید مقدّم
ويرايش ِ ناصر زراعتي


درباره‌ي اين رُمان و نويسنده و مترجم و ويراستار ِ آن، در اين جا بخوانيد ↓
http://radiozamaaneh.com/library/2008/06/post_158.html


خاستگاه: رايا پيامي از ناصر زراعتي - سوئد


٤. افزايش ِ جمعیّت ِ مردان در ايران: گزينه‌اي از برآورد ِ شمار و تركيب ِ جمعيّت ِ ايران بر پايه‌ي آخرين سرشماري


رییس مركز آمار ایران گفت: برآوردهای مقدماتی از نتایج ششمین سرشماری عمومی نفوس و مسكن نشان می‌دهد كه جمعیت كل كشور ۷۰میلیون و ۴۹هزار و ۲۶۲نفر است.
بنا به اظهارات رییس ستاد ششمین سرشماری عمومی نفوس و مسكن در این سرشماری تهران با ۱۳ میلیون و ۳۲۸ هزار و ۱۱ نفر پرجمعیت‌ترین استان كشور است كه ۱۹ درصد جمعیت كشور را در خود جای داده است و ایلام با ۵۴۳ هزار و ۷۲۹ نفر كم جمعیت ترین استان كشور است كه تنها ۸ دهم درصد جمعیت كشور در این استان ساكنند. وی با اشاره به تفاوت ۸/۱ درصدی جمعیت مردان نسبت به جمعیت زنان كشور گفت: نتایج سرشماری نسبت جمعیت مردان را به زنان ۹/۵۰ به ۱/۴۹ درصد است و جمعیت مردان كشور ۸/۱ درصد بیشتر از جمعیت زنان است. ساختار ِ جنسی‌ي ِ جمعیّت در این سرشماری، ٣۵ میلیون و ٨۵۴ هزار و ٨۱٨ مرد و ٣۴ میلیون و ۶۱٨ هزار و ۲٨ زن به عنوان ساکنان دائم و موقت ایران شمارش شده اند. این ارقام ۱۰٣ مرد در مقابل ۱۰۰ زن را نشان میدهد. در حیطه علوم اجتماعی و جمعیت شناسی "تعداد مردان در مقابل ۱۰۰ زن" را نسبت جنسی می گویند. نسبت جنسی یک جمعیت تا حد زیادی بستگی به مرگ و میر نسبی مردان و زنان و در مناطقی که مهاجرت چشمگیری وجود دارد بستگی به توزیع جنسی مهاجرین به داخل یا خارج دارد.
نسبت جنسی را میتوان جداگانه برای سنین و گروههای سنی مختلف محاسبه کرد. نسبت جنسی نوزادان در ایران مانند اکثر جمعیت های جهان حدود ۱۰۵ مولود پسر در مقابل ۱۰۰ مولود دختر است.


خاستگاه: تارنماي ِ خبري‌ي ِ آفتاب


٥. گشايش ِ گِره ِ بزرگي از كار ِ ايرانيان: راهنماي فارسي‌نويسي با تخته‌كليد ِ انگليسي (تبديل «فارگليسي» به فارسي)


در اين جا ↓
http://www.behnevis.com/


خاستگاه: راياپيامي از دكتر ناصر پاكْ دامن - پاريس


٦. نمايشْ‌گاهي از عكس‌هاي كمْ‌ياب و ديدني‌ي ِ «نيما يوشيج» و تارنماي ِ ويژه‌ي ِ او


در اين دو جا ↓
http://www.jadidonline.com/story/01012008/nima
http://www.nimaushij.blogfa.com/







٧. شش پيوندْنشاني به گزارش‌ها و گفتارهاي ِ خواندني در زمينه‌هاي ِ گوناگون ِ فرهنگي



http://radiozamaaneh.com/maroufi/2008/06/post_121.html
http://www.etemaad.com/Released/87-03-26/226.htm
http://www.etemaad.com/Released/87-03-26/226.htm#101008
http://radiozamaaneh.com/rohani/2008/06/post_227.html
http://www.fakouhi.com/node/3
http://radiozamaaneh.com/photography/2008/06/post_602.html




خاستگاه: راياپيامي از پيام جهانگيري - شيراز


٨. در ستايش ِ خِرَد: گفتاري در شناخت و بزرگْ‌داشت ِ خِرَدوَرزي والا و فرزانه‌اي بي‌همْ‌تا



ابوبكر محمّد پسر ِ زَكرياي ِ رازي (٢٤٣- ٣٠٤ خورشيدي / ٨٦٥- ٩٢٥ ميلادي)، پزشك، داروساز و شيمي‌دان ِ نامدار و جهانْ‌شناخته و در همان حال، فيلسوف و خِرَدوَرز ِ آزادْانديش، يكي از ستارگان ِ درخشان و كمْ‌مانند ِ انديشه و فرهنگ در تاريخ ِ سرشار از جزمْ‌باوري‌ي ِ ميهن ِ ماست كه ارج و پايگاه ِ والاي او چُنان كه بايد و شايد، شناخته‌نشده‌است. او كاشف ِ الكل، جوهر ِ گوگرد (اسيد سولفوريك)، جوهر ِ ليمو (اسيد سيتريك) و شناسنده‌ي ِ بسياري از بيماري‌هاي همه‌گير، مانند ِ آبله و سرخك و يابنده‌ي ِ شيوه‌هايي براي درمان ِ آنها بود.
شمار ِ پژوهش‌هاي رازي را ابن ِ نديم در فهرست ِ خود، ١٦٧ و بيروني ١٨٤ و دكتر محمود نجم‌آبادي (در مؤلّفات و مصنّفات ِ ابوبكر محمّد بن ِ زَكرياي ِ رازي، دانشگاه تهران – ١٣٣٩)، ٢٧١ كتاب و رساله و مقاله نوشته‌است.
با اين حال، چُنين دانشمند و فرهيخته‌ي ِ بزرگي، نه تنها با برخوردهاي ِ ناسزاوار ِ خشكْ‌مغزان ِ دانشْ‌ ستيز و فرهنگْ‌گريز ِ روزگار ِ خود در رنج و شكنج بود، بلكه مرد ِ نامداري همچون پور ِ سينا نيز – كه پس از او مي‌زيست – با گونه‌اي يكْ‌سونگري‌ي ِ باورْنكردني و حتاّ با دشنامْ‌گويي و كوچكْ‌شماري، از او يادْمي‌كرد. او در نامه‌اي به ابوريحان بيروني، درباره‌ي ِ رازي نوشته‌است:
"... اين ايراد را از محمّدبن ِ زكرياي ِ رازي برگرفته‌اي؛ از آن ناوارد ِ فضول كه با آن شرحْ‌هايش در الهيّات، پا از گليم ِ حرفه‌ي ِ خويش كه شكافتن ِ زخم و نگريستن در ادرار و مدفوع باشد، فرامي‌نهد و بدين گونه خود را رسوامي‌نمايد و ناداني‌اش را در آنچه مي‌كوشد و مي‌جويد، آشكارمي‌سازد." (گفتاوَرد ِ زنده‌ياد دكتر ذبيح‌الله صفا در تاريخ ِ علوم ِ عقلي در تمدّن ِ اسلامي، چاپ سوم، ١٣٤٦- ص ١٧٦)
*
بهزاد عطّارزاده، گفتاري روشنگر و خواندني و آموزنده درباره‌ي ِ رازي نوشته و مسعود لقمان آن را در روزنامك نشرداده كه هر دو سزاوار ِ آفرين‌اند.
در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-297.aspx


خاستگاه: رايا پيامي از مسعود لقمان - تهران


براي آگاهي‌ي ِ گسترده و فراگير از زندگي و اثرها و كشف‌هاي ِ رازي، به اين نشاني روي بياوريد ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B2%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C_%D8%B1%D8%A7%D8%B2%DB%8C#.D8.A2.D8.AB.D8.A7.D8.B1_.D8.B1.D8.A7.D8.B2.DB.8C


٩. ويژه‌نامه‌اي سزاوار براي پژوهنده‌ي ِ نامْ‌دار تاريخ ِ عصر ِ جديد ِ ايران



خاستگاه: رايا پيامي از علي دهباشي - تهران


١٠. پي‌گيري‌ي ِ پي‌آمدهاي ِ تباه‌كاري در سنگْ‌نوشته‌ي ِ نويافته‌ي ِ خارگ


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.ghiasabadi.com/


خاستگاه: راياپيامي از دكتر رضا مُرادي غياث‌آبادي - تهران



١١. ‌‌ «فرهنگ ِ آباداني»: كوششي درراه ِ ثبت ِ پاره‌اي از واژگان ِ رايج در گفتار ِ مردم ِ آبادان
OBUDANI DICTIONARY


واژه‌نامه‌ي كوچك و در اندازه و گونه‌ي ِ خود، سودمندي ست و مي‌تواند براي كارهاي گسترده‌تر و رساتر و پژوهشي‌تري از اين دست، پيشْ‌زمينه‌اي به‌شمارآيد.
در سخن ِ آغازين ِ فراهم‌آورنده، يك اشتباه ِ چشمْ‌گير هست. نوشته‌است:
Gulf Arabi words
كه بايد باشد:
Persian Gulf Arabic words


متن ِ اين واژه‌نامه را در اين پيوندْنشاني، ببينيد و بخوانيد ↓
http://www.obudan.com/


خاستگاه: راياپيامي از:
SeeyaAbadani@aol.com


١٢. طرحْ‌طنز ‍ِ تلخي از روزگار ِ پريشان ِ زبان ِ فارسي در يك فيلم ِ پويانما


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://tehraan1.usc.edu/~hagh/Temp/Ferdowsi.wmv


خاستگاه: رادياپيامي از ناصر زراعتي - سوئد


١٣. آگاهي‌نامه و فراخوان براي ديدار از دميدن ِ خورشيد ِ جهانْ‌افروز در چارتاقي‌ي ِ نياسَر ( ١ تيرماه)



برنامه‌ي ِ دیدار ِ دميدن ِ خورشید در
تقویم ِ آفتابی‌ي ِ چارتاقی‌ي ِ نیاسَر



در اين سه جا بخوانيد ↓
http://www.ghiasabadi.com/
http://www.iaas.ir/content/view/417/9/
http://www.kashanu.ac.ir/modules.php?name=treeview&op=viewnodepage&nid=2814


١٤. گزارشي از همايش ِ يادبود و بزرگْ‌داشت ِ «دكتر پرويز وَرجاوَند» در يكمين سالْ‌روز ِ خاموشي‌يِ او


متن ِ گزارش را در اين جا بخوانيد و تصويرهايي از همايش را ببينيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-301.aspx


خاستگاه: راياپيامي از مسعود لقمان - تهران


١٥. نامه‌ي ِ گلايه‌آميز و انتقادي‌ي ِ بُنياد ِ ميراث ِ پاسارگاد به «دبير ِ كلّ ِ يونسكو»




شکايت از آقای رحيم مشايي و انتفاد به بی عملی سازمان يونسکو
در ارتباط با آرامگاه کورش بزرگ از سوی بنياد ميراث پاسارگاد


آقای کوئيچيرو ماتسورا
دبيرکل يونسکو
پانزدهم جون 2008
آقای ماتسورای عزيز
همان گونه که مسلماً اطلاع داريد، نزديک به چهار سال است که بارها و بارها، از طريق نامه های سرگشاده و اختصاصی به شما، از خطراتی که سد سيوند برای آرامگاه کورش بزرگ بهمراه دارد خبر داده و نظرات کارشناسان و سد سازانی را که دلسوزانه نگران صدمات ناشی از رطوبت به اين گنجينه ی بزرگ بشری هستند برای شما فرستاده ايم. حتی، درست چند هفته پيش از آبگيری سد سيوند، کميته نجات پاسارگاد نامه سرگشاده ای از سوی هزاران هزار انسان در سراسر جهان برای شما ارسال داشت و دست تمنا، برای رسيدگی به اين امر خطير، به سوی شما دراز کرد. در اين نامه اظهارات شخص آقای رحيم مشايی، رييس سازمان ميراث فرهنگي، مبنی بر امکان تخريب آرامگاه به وسيله رطوبت، را به عنوان سندی برای شما فرستاديم.
متأسفانه، هرگز بر هيچ کس، يا حداقل بر مردمان ناوابسته به دولت ايران، روشن نيست که شما چرا هيچگاه واکنشی نسبت به اين ماجرا نشان نداده ايد، در حالی که بنا بر اهداف سازمان يونسکو شما موظف هستيد که لااقل از آن دسته از ميراث های جهانی که به ثبت يونسکو رسيده و جزو دارايی های مردمان جهان شناخته می شوند نگاهداری کنيد.
اکنون، درست پس از گذشت يک سال از آبگيری سد سيوند، شهردار پاسارگاد خبر از بروز رطوبت ويرانگری می دهد که از هم اکنون بر سنگ های آرامگاه يکی از بزرگترين شخصيت های فرهنگي و سياسی جهان اثر تخريبی گذاشته است.
بنياد ميراث پاسارگاد، به عنوان يک سازمان رسمی غير انتفاعی و غير سياسی بين المللی، با استناد به اين سند، و ضمن طرح شکايت از رييس سازمان ميراث فرهنگي ايران به مراجع قانونی، برای آخرين بار از شما تقاضا می کند که به اين امر رسيدگی کرده و همگان را در جريان اين رسيدگی قرار دهيد. طبيعی است که بنياد، برای نگاهداری از حقی که در ارتباط با اين ميراث بشری از آن مردمان ايران و مردمان جهان است، هر اقدام قانونی لازم ديگری را انجام خواهد داد.


با احترام
از سوی بنياد ميراث پاسارگاد
شکوه ميرزادگی
مسئول امور اجرايي


متن ِ انگليسي ي اين نامه را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/~New-050508/01.General-News/Newss-Pages/naameh%20be%20Unesco_june2008.htm


خاستگاه: راياپيامي از شكوه ميرزادگي - آمريكا


١٦. اسطوره ها در آينه هنرهای تجسمی : پژوهشي روشنگر از «خسرو ناقد»


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080616_kn-ge-myth-art.shtml


خاستگاه: راياپيامي از خسرو ناقد - آلمان


١٧. گفت و شنودي با يك جامعه شناس درباره‌ي ِ فرآيند ِ ديگرگوني‌خواهي در ايران


به گزارش ِ عصر ِ نو، روزنامه ي بامداد تهران (دوشنبه ‍۲۷ خرداد ۱۳۸۷) دكتر مهرداد درويش پور، استاد جامعه شناس در دانشگاه استكهلم ِ سوئد، در يك سخنراني در شهر آخن در آلمان و سپس در گفت و شنودي با کیواندخت قهاری از سوي دویچه وله (صداي آلمان)، درباره ي ِ "زمینه‌های مدرنیته، دمکراسی و سکولاریسم در ایران و نقش جنبش‌های اجتماعی در آن و راه‌های مطرح برای رسیدن به تحوّل در ایران" سخن گفت.
در اين جا بخوانيد و بشنويد ↓
http://asre-nou.net/1387/khordad/27/m-darvishpour.html


١٨. «آرام ِ جان» - شماره‌ي ِ ٢١: جُنگ ِ هنر ِ موزيك ِ ايراني


در اين جا ببينيد و بخوانيد و بشنويد ↓
http://aramejan.jbg.ir/post-22046.html


خاستگاه: راياپيامي از امين فيضْ‌پور


١٩. گفت و شنودي روشنْ‌گر و آموزنده درباره‌ي ِ زبان و خطّ ِ فارسي با «دكتر محمّدرضا باطني»



در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080616_an-cy-bateni-interview.shtml


٢٠. فراخوان ِ شب ِ ويژه‌ي ِ بزرگْ‌داشت ِ «جلال الدّين محمّد مولوي» در استرالياي جنوبي



خاستگاه: راياپيامي از دكتر كاظم ابهري - استراليا


٢١. سنجشي ساده و گويا ميان ِ پايگاه ِ مسلمانان و يهوديان در جهان


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.mylonelinessisland.blogfa.com/post-2.aspx


خاستگاه: راياپيامي از فرامرز (بازْبُرد به تارنماي ِ جزيره‌ي ِ تنهايي‌ي ِ من)


٢٢. گفتاري تحليلي درباره‌ي ِ زبان ِ فارسي و كيستي‌ي ِ ايرانيان


زبان پارسی یا ملت فارس؟!


چند سالی ست که واژه و مفهوم «فارس» در بازار اهل سیاست و نظریه پردازان و نیزبسیاری از نژادپرستان و قبیله گرایان ایرانی رونق یافته و در کوششهای «فکر» سازی و نظریهء پردازی آنان از اهمیت ویژه ای برخوردار گشته و به نغمهء ناسازِ پرطنین وهیاهویی بدل شده است. تا آنجا که بسیاری از آنان بنیاد تئوریهای ایران گریزو تفرقه افکن خود را بر ِتفسیرهای مجعول و مقلوبی از این مفهوم استوار میدارند که بنا بر انگیزه های سیاسی خاص و درجهت منافع و اغراض و امیالِ قدرت های خارجی و برخی دول همسایه طی سالیان دراز ، بیرون از مرزهای ایران تدارک دیده شده و در سرزمین ما پراکنده و ترویج میشود این تفسیر از واژه و مفهوم «فارس» میکوشد تا نخست زبان فراقومی ، فرانژادی و فراملی فارسی را به فارسی زبانان ایران امروزی منتسب و منحصر کند و نقش و اهمیت ، فرهنگی و هویت ساز و پیوند بخش ِِاین زبان رادر تاریخ دراز دامن کشور ما ، درمیان اقوام و تیره های گوناگونِ ایرانی نادیده انگاشته و آن را هم عرض با دیگر زبانها و گویش ها و خرده زبان های رایج درایران فرا نماید. و بدین گونه فارسی گویان ایران را «ملت» یا «قوم» ویژه ای به نام «قوم فارس» یا «ملت فارس» بنامد، تا از این طریق بتواند، تئوریهای دشمن ساخته و زنگار زده ای که ایران را کشوری «کثیرالملّه» میخوانند و مدعی وجود «ستم ملی» ازسوی «ملت ستمگر فارس» برضد «ملت های ستم دیده و متعدد ساکن ایران» هستند، اعتبار بخشید ه ودر جهت تحقق اهداف آشکار و پنهان و صدساله برخی همسایگان طمعکار به کار اندازد و برای مطالبات هذیان آلود ِبرخی خردباختگان، یا مزدبگیران سیاسی دستگاه نظری فراهم سازد . از این رو توضیح و تشریح ِ حقیقت این مفهوم و بسیاری ازمفاهیم ِ قلب شده و تحریف گشتهء دیگر،از نظرگاه تاریخی و فرهنگی ، بیش تر از همیشه به ضرورتی فوری بدل شده است.در این مبحث سعی شده با استناد به کتب تاریخی و سخنان مورخین گامی هرچند کوچک در جهت شناخت تاریخ کهن این مرز و بوم برداشته تا به یمن همین کیفیت ِکیمیاوار است که میتوانیم نخست «ملت ایران» باشیم ، بی آنکه تعلقات قومی و تباری و زبانی خود را به کناری نهیم و نیز در این «ملت» ایران بودن ، نظر به جهان انسانی داشته باشیم و خود را برای نزدیکی و همدلی و هم سخنی با «ملت ِ» بزرگ تری که همانا سرنشینان این کرهء خاکی یعنی تنها سرپناه و تنها سفینهء انسانهای معلق در فضای لایتناهی است آماده کنیم.


از میان دهها قوم شناسایی شده که ساکنان ایران را از هزاران سال پیش تشکیل داده اند، قوم های آریایی ماد، پارس و پارت بزرگترین بشمار میروند و بعلت سابقه طولانی آنها در ایران و اینکه در اینجا امپراتوریهای جهانی تشکیل دادند، قوم های اصلی ایران شناخته میشوند. مادها که از نخستین قوم های آریایی ایران بودند که شمال غرب و غرب کشور قلمرو آنها را تشکیل میداد، نیاکان آذری ها و کردها هستند. پارس ها که پس از آن وارد ایران شدند به بخش جنوبی کوچ کردند و پارتها سپس در بخش غربی کشور مستقر شدند. این سه قوم بزرگ، خود قومهای بزرگ پیشین ساکن ایران مانند ایلامی ها، کاسیتها، کاسپین ها، گیلکها را عقب راندند یا جابجا کردند و قومهای کوچکتر ایرانی را در خود مستحیل ساختند. مثلا، مادها قوم های بزرگ اورارتو و مانا را که در منطقه آذربایجان کنونی می زیستند، در خود ذوب کردند. همه اینها ملیت ایرانی بخود گرفتند. بنابراین، ایران از دهها قوم بزرگ و کوچک تشکیل شده که هزاران سال تحت ملیت ایرانی در محدوده یک مرز سیاسی مشترک زندگی کرده اند و بسیاری از آنها دیگر هویت قومی خودرا ازدست داده و فقط خودرا ایرانی می شناسند. مانند اهالی مرکزی ایران که دیگر خود را کاسیت نمی شناسند یا اهالی قزوین که خود را کاسپین نمی خوانند.امپراتوری عثمانی که از بازماندگان حمله مغولان و تاتارها به ایران و غرب آسیا تشکیل شده بود، همواره ایران را با حمله های وحشیانه خود زیر فشار قرار میداد. هر بار به ایران حمله می کرد، در سر راه خود بجز قتل و غارت چیزی به همراه نمی آورد؛ مانند زمانی که تبریز را برای مدت کوتاهی گرفت، شهر را قتل عام و غارت کرد و از جمجمه های اهالی منار ساخت. شاید این تنها سبک معماری بجای مانده از عثمانی باشد. تاریخ نویسان بین المللی، دولت عثمانی را تنها امپراتوری در طول تاریخ بشر می شناسند که هیچ چیز به جز خشونت، کشتار وغارت به ارمغان نیاورد و برخلاف سایر امپراتوریهای جهان، هرگز درزمینه های دانش، ادبیات، معماری و دیگر فعالیتهای غیرنظامی چیزی به مردم جهان عرضه نکرد. عثمانی پس از اینکه ازتصرف ایران با زور ناامید شد، به تبلیغات نژادی متوسل شد وخود را مأمن "ترک زبانان" معرفی کرد. مزدوران عثمانی می نوشتند وتبلیغ میکردند که مردم آذربایجان از تبار مغول ها و ترکستانی ها، همنژاد دیگر قومهای زرد مانند تاتارها، ترکمن ها، اسکیموها و اغوزها هستند. تعداد زیادی نوشته و کتاب به دستور دولت عثمانی نوشته شد که در آن سرچشمه قومی مردم آذربایجان را آلتاییک و ترک زبان وانمود کنند. در آن زمان، زبان پهلوی آذری (یا پهلوی شمالی) زبان منطقه آذربایجان که محل سکونت یکی از اصیل ترین و کهن ترین قوم های ایرانی یعنی قوم ماد، شامل آذریان و کردان بود، بعلت سلطه طولانی سلجوقیان و دیگر مهاجمان ترک، با زبان ترکی آمیخته شده و قواعد زبان ترکی را بخود گرفت. اکنون گویش آذربایجان آمیخته ای از پهلوی شمالی، فارسی دری، عربی و ترکی است، ولی همه نامهای جغرافیایی و تاریخی آن منطقه کماکان شکل کهن خود را حفظ کرده، بجز نامهای جغرافیایی مسیر لشگرکشی ها واسکانهای مهاجمان که توسط آنها برای آسانی شناسایی خودشان به ترکی ترجمه شده است. (مسئله سلطه زبان خارجی را کل ایران هم درطی دوسده حمله وسلطه تازیان به ایران داشت که مردم را مجبور کرده بودند به زبان عربی سخن بگویند. اکنون هم ترکی و هم عربی از گویش های ایران بشمار می روند.) در هر حال، ایرانیان ساکن آذربایجان هرگز فریب تبلیغات و تحریف تاریخ عثمانی را نخوردند و هر بار عثمانیان را شکست دادند و از ایران راندند.
روسیه تزاری نیز که از زمان پتر کبیر چشم به سرزمین حاصلخیز آذربایجان و آبهای گرم خلیج فارس دوخته بود، به این توطئه تبلیغاتی برای تصرف سرزمین آذربایجان پیوست. امپراتوری تزاری روسیه پس از اینکه قفقاز را از دولت بی کفایت و فاسد قاجار طی دو پیمان گلستان و ترکمانچای گرفت، هدف بعدی خود را آذربایجان قرار داد. آنچه اکنون جمهوری آذربایجان خوانده می شود، در طول تاریخ چند هزارساله خود اران وشروان نام داشته وتقریبا همیشه ازایالات و تحت سلطه ایران بوده، ولی هیچ یگانگی قومی با آذربایجان ما نداشته است. رود ارس همیشه در طول تاریخ مرز شمالی آتروپاتگان یا آذربایجان تلقی شده است. در سال آخر جنگ جهانی اول، دولت شوروی که تازه داشت پس از انقلاب 1917 کشور خود را سازماندهی میکرد، درهماهنگی با توطئه عثمانی، وبا تایید دولت انگلستان که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به سرزمینهای خاوری عثمانی دست یافته بود، برنامه عثمانی را برای تحریف هویت آذربایجان در راستای هدفهای تاریخی خود مناسب تشخیص داد و منطقه اران و شروان را آذربایجان نامید و مرکز آنرا باکو قرار داد. ایران دراعتراض به این نامگذاری حرکت محدودی کرد، ولی بعلت مشغولیت کشوربا نهضت مشروطیت وتلاطم ودرگیری زیاد در کشور، موضوع پیگیری نشد ونام مجعول آذربایجان روی اران وشروان ماند. واین آغاز توطئه های دولت شوروی برای تجزیه آذربایجان ما بود. پس از روی کار آمدن استالین، نقشه شوروی برای الحاق آذربایجان، توسط باقراف، نخست وزیر آذربایجان شوروی، عملیاتی شد. نخست آذربایجان شوروی را آذربایجان شمالی و آذربایجان ایران را جنوبی خواندند و سپس تبلیغات گسترده ای براه انداختند که دولتهای زورگوی ایران و روسیه تزاری باعث جدایی این کشور واحد شده اند درطی جنگ جهانی دوم که شوروی همراه با متفقین ارتش خود را وارد ایران کرده در آذربایجان مستقرشده بود، حزب کمونیستی را بنام"فرقه دموکرات آذربایجان" برهبری جعفر پیشه وری براه انداخت. پیشه وری با پشتیبانی ارتش شوروی کودتا کرد و استان آذربایجان آن زمان را که شامل استانهای کنونی اردبیل و آذربایجان های خاوری و باختری بود خودمختار اعلام نمود. خوشبختانه با اقدام هوشمندانه احمد قوام، نخست وزیر ایران، و فشار امریکا به شوروی، ارتش سرخ مجبور به ترک خاک ایران شد و مردم آذربایجان علیه دارو دسته پیشه وری شوریدند، و خاک ایران را نجات دادند.ولی علت اینکه هیچگاه هیچ توطئه تجزیه طلبی قومی در ایران موفق نبوده، اینست که ما در ایران هیچ قوم قابل تجزیه ای نداریم.
قوم ها در ایران از چنان قدمتی برخوردار هستند که دیگر قابل تفکیک نیستند. اگر شما بتوانید در کشوری مانند امریکا که فقط دویست سال قدمت دارد و از آمیخته ای از انواع نژادهای مهاجر اروپایی تشکیل شده بوده، فرانسوی تبار را از آلمانی تبار یا انگلیسی تبار را از سوئدی یا لهستانی تشخیص دهید و آنها تحریک به جدایی کنید، در ایران هم که اقوام آن قدمت هزاران ساله دارند، خواهید توانست آذری را از فارس یا کرد را از مازندرانی و یا لر را از خراسانی جدا کنید. یک هموطن آذری که همیشه از سراسر سرزمین ایران دفاع کرده و همیشه دراداره کشور مشارکت داشته و نخستین فاتح آریایی ایران زمین بوده، هرگز از خانه مادری خود جدا نخواهد شد. یک هموطن کرد که سربلندی ایران باستان که همه به آن می نازیم از او سرچشمه گرفته، هرگز از ایران جدا نخواهد شد، زیرا همه ایران متعلق به اوست. یک خوزستانی که هزاران سال مایه مباهات سرزمین ایران بوده، هرگز به کسانی که یک هزارم هویت تاریخی اورا هم ندارند نخواهد پیوست. شما به یک گیلک بگویید از ایران جدا شو! به یک سیستانی بگویید رستم و رخشت را بردار و برو، یا یک مازندرانی با دیو سپیدش. فرهنگ ایران آمیخته ای از فرهنگ همه قوم های ایرانی است. فردوسی در شاهنامه هرگز مرزی برای قوم ها منظور نکرده وهرگز ملیت متفاوتی از ایران زمین برای قوم های درگیر نیز ذکر نکرده است. همه جای ایران سرای من است.
زبان پارسی و ترکان پارسی گو
نزدیک به 1100 سال سراسر ایران زیرُ سیطرهء پادشاهان و اقوام و خاندان های گوناگون ترک بوده است و این زبان ِ فارسی در دربار و به حمایتِ همین سلسله های گوناگون ِ ترک نژاد و ترک زبان بالیده و پرورش یافته است.شاهنامه وبوستان و گلستان و پنج گنج ِ نظامی و قسمتِ اعظمِ ادبیاتِ فارسی به آنان هدیه شده یا در ستایش ِ آنان سروده شده است و شعر فارسی ، خود مهم ترین بخش از میراثِ معنوی آنان محسوب میشود و پیوندِ مستقیم با هویت و موجودیت و فرهنگِ سلسله های گوناگون و نیز غالباً ناهمگون و متخاصم ِ پادشاهان ِ ترک در ایران دارد. و بسیاری از این شاهان و امیرزادگان ِ ترک تبار خود از جمله شاعران ِ زبان ِفارسی محسوب میشوند و دیوان و دفتر دارند.از این گذشته بسیاری ازبزرگان ِ ادب و فرهنگ و فلسفه وعرفان ِ ایران زمین، در خطّهء و سیع ِ ارّان و آذربایجان ، هویت و هنر و ذوق ِ خود را طی قرن ها به زبان ِ فارسی بیان داشته اند و این زبان بیانگرِ عوالم ِ روحی و عواطفِ انسانی و آینهء آرمان های فردی و اجتماعی و سخنگوی ضمیر و بازتابندهء درد ها و نهفته هایِ وجودی آنان بوده است . و بدین گونه ، مقام و موقعیتِ خاص تاریخی فرهنگی ِ این زبان ، آن رابه چسب و مِلاتِ هویت و فرهنگِ مردم این مرز و بوم مبدّل ساخته است.در برابرِ حقیقتی اینچنین تابناک و بزرگ ، تکیه بر پای چوبین ِ ایدئولوژی های وارداتی ، از نوع نژاد پرستانهء قوم گرا ، یا متحجّر و چپ نمایانهء آن، ناسپاسی مضحک و کودکانه، از سوی کسانی است که هویت و فرهنگ و آموزشی ( اگر کسب کرده اند) و روشنفکری ای ( اگر دارند ) و موقعیتِ فردی و اجتماعی امروزین ِ خود را به این میراثِ مشترکِ ملّی ِ ایران ، یعنی به زبان ِ فارسی مدیونند . نیز نباید فراموش کنند که اگر « دولت ـ ملتِ» جوان ِایران ، به یُمن ِ جنبش ِ مشروطیت و به همّتِ مردان ِ بااراده و بافرهنگی ـ که غالباً خود، ازخطّهء آذربایجان برخاسته بودند ـ شکل نمی گرفت ومدارس ِ سراسری و آموزش ِ فراگیرِ ملّی در ایران به وجود نمی آمد و توانمندی و بُنیهء کارسازُ معنوی و فرهنگی ِ زبانّ فارسی ِ دری به میدان نمی آمد و نقش ِ تاریخ سازِ خود را به عنوان ِ زبان ِ ملّی و مشترکِ همهء اقوام ِ ایرانی ، رسماً بر عهده نمی گرفت ، چه بسا امروز بسیاری از ما همچنان در روستاها یا در کنار چادرهای عشایری خود ، در مشاغلِ اجدادی سرگرم ِ کِشت و زرع ِ سنتی یا شبانی و رمه پروری بودیم و ازهیچیک از ما نشانی بر جای نبود تا در داخل و خارج از سرزمین ِ ایران در مقام ِ پزشک یا مهندس و تکنوکرات و استادِ نویسنده یا تاجرِ اهلِ سیاست، به دست آویزِ تئوری ها و ایدئولوژی های بیگانه، در جایگاهِ قبیله پرستی و قوم گرایی یا در جامهء کژ دوختِ «سوسیایسم ِ» ورشکستهء روسی، تیغ ِ ناسپاسی از نیام برکشیم ، بی مهری ها پیشه کنیم و تیشه به ریشهء فرهنگ و هویت و زبان ِ ملّتِ خود کوبیم ! با دشمنان موافق و با دوستان به خشم یاری نباشد این که تو با یار می کنی ! (سعدی) قوم گرائی های منطقه ای ، فارسی دری و «ملت فارس» باز هم اشاره به مظلوم نمایی و پریشان گویی ِ برخی قوم پرست های معاصرِ ایرانی است که به تأثیر از ایدئولوژی های بیگانه پرداختهء قرن اخیر، زبان فارسی را رقیب و گاه دشمن خود می نامند و دانسته یا نادانسته تیشه به ریشهء خود می کوبند و از این حقیقت غافل اند که زبان فارسی میراث ِ مشترک ِ همهء اقوام ِ ایرانی ست.گویندگان به زبان فارسی متشکل از اقوام و تیره ها و برخاسته از نژاد ها و اقوام ِ گوناگون و پراکنده در سراسر ایران و بیرون از مرز های ایران امروزی یعنی کشورهایی چون تاجیکستان و افغانستان اند و تا حدود یک قرن پیش تمام شبه قارهء هند و حیطهء حاکمیت ِ ترکان عثمانی یعنی سراسر آسیای صغیر زبان فارسی را زبان فرهنگ و دانش و ادب و عرفان و هنر خود می انگاشت. و اگر نبود تسلط استعمار انگلیس ، زبان سراسری فرهنگِ شبه قارهء هند هم امروز همچون ایران پارسی می بود! بنا بر این به هیچ وجه نمی توان متکلمین به این زبان را تنها به دلیل پارسی گویی ِ آنان ، یک ملت واحد و جداگانه انگاشت. از این رو در ایران ملتی به نام «ملت فارس» وجود خارجی ندارد. آنان که در پناه تاریخ سازی ها و تئوری پردازی های هفتاد سالهء اخیر در همسایگی ما با تمام توان کوشیدند تا ضمن کشف و معرفی ِ ملت ِ ستمگری به نام «ملت ِ فارس» ، وجود «ملت ها»ی غالب و مغلوب را در ایران به اثبات برسانند و با طرح تئوری ِ «ستم ملی» در کشور ما خیال پردازی های آشوب طلب و فکر تفرقه و آرزوی تجزیهء ایران را به «گفتمان» و نظریهء سیاسی بدل سازند ، و مردم ایران را به نزاع ِ خانگی دعوت کنند ، از تلاش های بی بنیاد خود حاصلی به دست نیاوردند، زیرا در جستجوی ملتی به نام «ملت فارس» هرچه بیشتر گشته اند ، کمتر یافته اند ، و خوشبختانه هیچ محقق و مورخ حقیقت نگر و هیچ انسان ِ اهلِ بصیرتی یافت نشده است که حاصل تولیدات نظری آنان را به جد بگیرد و سکه های قلبِ تئوری های تبلیغاتی آنان را به دیدهء طنز و تمسخر ننگرد هر دانشجوی سال نخست علوم اجتماعی با این حقیقت آشناست که:در ایران نه یک ملت به نام « ملت فارس» ، بلکه یک زبان به نام «زبان پارسی» موجودیت دارد و نیز یک خلیج و یک استان در ایران هست به نام خلیج فارس و استان فارس . و نیز زبان و گویش بسیاری از ساکنان همین استان فارس با آنچه که به زبان فارسی شهرت یافته ، متفاوت است. بسیاری از ساکنان ایالتِ فارس از ترک زبانان ِ قشقایی هستند و در مناطق جنوبی این استان، بسیاری از ایرانیان عرب زبان زیست می کنند. بنا بر این زبان فارسی دری که در سراسر ایران رایجست و همواره وسیلهء درک متقابل و رشتهء پیوند روحی عاطفی، معنوی و نیز وسیلهء رتق و فتق ِ امور مادی و معیشتی ِ همهء اقوام و تیره های ایرانی بوده ، زبانِ مادری ِ همهء مردم استان فارس نیست.این زبان حتی زبان و گویش مادری سعدی و حافظ هم نبوده است زیرا با مراجعه به دیوان سعدی و خواندن اشعاری که این شاعر بزرگ پارسی گو به زبان محلی و گویش ِ اهالی ِ شیراز در قرن ِ هفتم ِ هجری سروده ، درمی یابیم که مردم این نواحی به زبانی دیگر، از شاخهء زبان های ایرانی تکلم می کرده اند . یعنی به زبانی و گویشی از خانوادهء زبان های کردی و لری و گیلکی و طالشی و تاتی و آذری قدیم (یعنی زبان مردم آذربایجان ، پیش از تسلط ترکان آق قویونلو و قره قویونلو و فرزندان ِآذری تبار و ایرانی الاصل اما ترک زبان شدهء صفی الدین اردبیلی) سخن می گفته اند، یعنی به یکی ازگویش هایی که هم اکنون نیز در بسیاری ازنواحی غربی و شمالی و مرکزی ایران همچنان رواج دارد . اصولاً خاستگاه زبان فارسی خراسان ِ بزرگ و ماوراء النهر است و سیستان که زادگاه یعقوب لیث صفاری ست، نه شیراز و استان فارس.این زبان هرگز به واسطهء فشار هیچ قومی بر هیچکس تحمیل نشده و مِلکِ طِلق ِ هیچ قومی نیست. پس به هیچ عنوان نمی توان زبان «دری» (افغانی
ها ترجیح می دهند که زبان فارسی خود را به نام ِ « فنی » و « تاریخ ِادبیاتی» اش « زبان ِدری» بنامند. والبته این علاقهء مشروع ِآنان هیچ تغییری درماهیت این زبان ایجاد نمی کند.) را به مردم استان فارس منتسب و منحصر دانست. یعنی قوم و ملتی به نامِ «ملت فارس» تراشید و سپس زبان فارسی را زبان خاص ِ این قوم ِ برساخته و برتراشیده انگاشت و بدین گونه «قوم» و «ملت ظالم»ی را به جهانیان معرفی کرد . زبان فارسی تا قرن نوزدهم یکی از مهم ترین و فراگیر ترین زبان های فرهنگ و هنر و ادب جهان به حساب آید و به راستی که تأسف بار است ادعا های کودکانه ای از این گونه و تأسف بار تر آن که هم اکنون در دوران ما هیچ تئوری و نظریهء چپ نمایانه ای نیست که پشت این گونه خرافهای سست و خیالاتِ واهی و بی اصالت سنگر نگرفته باشد و به نام حفظ منافع و «حقوق خلق ها» ایران را «کثیرالملّه» نخوانده و ملت یک پارچهء ما را به «ملت » های ظالم یامظلوم ِ لُر و گیلک و فارس و کرد و بلوچ و عرب و .... تقسیم و تجزیه نکرده و در برابر یکدیگر قرار نداده باشد از خیالی صلحشان و جنگشان وز خیالی نامشان و ننگشان (مولوی) زبان فارسی و آموزش فراگیر ملی گفتی ست که گروهی خواب زدگان یا تبلیغ شدگان نیز ، نا رساییها و نابسامانی هایی را که در حیطهء تدریس و آموزش زبان فارسی موجود بوده و هست بهانه قرار می دهند تا بگویند:« زبان فارسی از دوران پهلوی اول به اجبار و زور بر مردم ایالات و ولایات ِ ایران تحمیل شده و در دوران پهلوی دوم با فشار بیشتری تداوم و استمرار یافته است پس به جاست که دست کم یکبار از خود بپرسند: به راستی زبانی که بیش از 1000 سال در این مناطق به عنوان زبان فرهنگ و ادب و فلسفه و عرفان رواجی این گونه پرشکوه داشته ، و قرارداد ها و عهد نامه ها و فرمان های سیاسی سلسله های متعدد و گوناگون حاکم بر سراسر ایران به آن نوشته شده یعنی رسمیت سیاسی و ملی و سراسری داشته و نقطه و محل اختلاف هیچ سلسله و پادشاهی در هیچ یک از دوران های تاریخ ایران نبوده، چگونه میتوانسته است تا بار دیگر بر مردم این مناطق «تحمیل» شده باشد؟ و نیز ضرورت دارد تا این حقیقت را بپذیرند که: دولت ِ جوان ِ برآمده از انقلاب مشروطیت ِ ایران که بر اساس آرزو های دیرین ِمبارزان و متفکران ِ نهضتِ مشروطیت در راه ایجاد تحول و در مسیر تطورّ به سوی یک «دولت ـ ملت»(Etat – Nation) جهت فرو ریختن دیوار های فرهنگی و سیاسی و اقتصادی قرون وسطایی در ایران تلاش می کرد ، نیاز به یک سیستم ِ آموزش ِ مدرن و سراسری داشت.و به جاست که دست کم یکبار از « وجدان علمی و روشنفکری» خود سئوال کنند که :آیا این دولتِ جوان که بر اساس آرمان ِ تجدد و نوخواهی سربرآورده بود، می توانست نظام ِ آموزشی ِ سراسری و اجباری و رایگان و ملی خود را جز بر زبان ِ فارسی استوار دارد؟ یعنی جز بر زبانی تکیه کند که دست کم 1000 سال در همهء نواحی این سرزمین و چندین سده در سرزمین های مجاور زبان دانش و اندیشه و فرهنگ و ادب و عرفان و سیاست بود؟ و جز به زبانی کودکانش را آموزش دهد که دست کم 100 سال پیش از پیدا شدن سخن سرای زبان آوری که آوازش از دیوار چین هم عبور کرده بود ـ یعنی پیش از برخاستن سعدی در شیراز ـ زبان سخن سرایان بزرگی همچون قطران تبریزی و خاقانی شروانی و نظامی گنجه ای و اندیشمندانی همچون سهروردی در ولایات اراّن و آذربایجان بوده است؟کاش شیشه های کبودِ ایدئولوژیک از روی چشم ها به کنار می رفت یا جراحی می شد تا دیدن بسیاری حقایق و طرح سئوالاتی از ازین گونه بر بسیاری از این هموطنان ما آسان میگشت و جانها و وجدان های بسیاری از گزند زهرآگین ِ افکار بی اصل و نسب ِ وارداتی و از صدمات انواع بدسگالی های غیر ایرانی در امان می ماند.هیچگاه تکلم به یک زبان ، از متکلمان به آن زبان ، «ملت» نساخته است. این یک قانون کلی است و نمونهء روشن و مشهور آن زبان انگلیسی است که در 5 قارهء جهان در کشورهای گوناگون متشکل از ملت ها و اقوام و نژاد های گوناگون به آن تکلم میشود اما هیچ کس این انگلیسی زبانان را «ملتِ انگلیس» خطاب نمیکند . هندیان ( که طی چندین قرن زبان رسمی شان فارسی بود و اکنون انگلیسی زبان شده اند) ، جزو ملت هندند و هنگامی هم که به فارسی سخن می گفتند هندی بودند. و افریقای جنوبی ها از ملت آفریقای جنوبی هستند و استرالیائی ها و کانادائی ها جزء ملت استرالیا یا کانادا به حساب می آیند پس اگر صرفاً تکلم به یک زبان برای ملت شدن ِ متکلمین کفایت می کرد نیمی از مردم ِ جهان امروز انگلیسی می بودند و بخش مهمی از مردم افریقا و کانا دا هم جزو ملتِ فرانسه محسوب می شدند در مورد زبان فارسی هم همین طور است . کافی نیست که شما به فارسی سخن بگوئید تا جزء به اصطلاح« ملت فارس» محسوب شوید کما اینکه همین امروزه لا اقل در سه کشورِ دیگر جهان به جز ایران ، زبان فارسی رایج است و انسان های بسیاری به این زبان تکلم می کنند ، اما کسی آنان را ملتِ فارس یا ملتِ ایران نمی نامد ! حدود 150 سال پیش هم زبان ِ فارسی از مرز چین گرفته تا سراسرشبه قارهء هند و از خلیج فارس تا نواحی مختلف بالکان را زیر سیطرهء خود داشت و نه تنها مردم این مناطق به این زبان صحبت می کردند بلکه زبان فارسی، زبانِ فرهنگ و ادب و عرفان و شعرپادشاهان ِ گورکانی (ترک ـ مغول) هند و نیزسلاطین عثمانی روم (ترک) و بیزانس بود اما کسی آنها را ملت فارس نمی نامید و ایرانی هم نمی دانست شکل گیری ملتِ ایران بسیار مقدم بر وجود زبان ها و دیالکت هایی ست که در ایران رایج شده یا ناپدید شده اند. زبان ها میتوانند مثل گیاهان به مناطق و سرزمین های مجاور بسط یابند و وسیلهء تکلم ساکنان مناطق قرار گیرند، اما جان و روح و آمال و گذشته وآداب و معیشت و فرهنگِ ساکنان را نفی نمی کنند و بر آن خط بطلان نمی کشند.در همین آذربایجانِ ما زمانی به زبانِ پهلوی سخن می گفتند و هنوز هم در بعضی از مناطق این خطه آثار و اسناد آن باقی ست. یعنی مردمِ ایرانی ی ایرانی زبان در این منطقه ساکن بودند و براین حقیقت دستکم رساله و دیوانِ روحی انارجانی و دوبیتی های شیخ صفی الدین اردبیلی جد شاه اسماعیل صفوی ، این نخستین شاعر ترک زبان ایران شهادت می دهند . اما بعد ها به دلایل تاریخی وسیاسی ، زبان ترکی رواج یافت . اما این زبان مردم ِ ایرانی آذربایجان را از ایرانیتشان تهی نکرد و ای بسا که از ایرانیان ِ دیگر ولایاتِ سرزمین ما ایرانی تر و میهن پرست تر بوده و هستند . دلیل آن هم در جانبازی ها و تلاش های عاشقانه ایست که روشنفکران و مبارزان دلیر آذربایجان در دوران مشروطیت به ظهور رسانیدند . نقش ِ فرهنگسازان و روشنفکران آذربایجان در همهء زمینه های تحولاتِ اجتماعی ایران به سوی تجدد و آزادی ، نیازی به یادآوری ندارد. خلاصه آنکه زبان ها به دلایل مختلف سیاسی و جامعه شناختی می توانند بسط یابند و گویندگان خود را در یک سرزمین یا سرزمین های مجاور توسعه دهند و تکثیر کنند. چنین پدیده ای هم اکنون در اطراف تهران، ورامین و کرج در جریان است و بسیاری از هم وطنان ما زبان خود را به نفع ِ زبان تُرکی از کف نهاده یا در مسیر تَرک این زبانند. زبان ها و گویش های دیگری همچون راجی ، تاتی ، فریزهندی یا ابیانه ای ، طالشی و... جای خود را به زبان فارسی یا ترکی می دهند و این پدیده در ارتباط مستقیم با رواج ِ شهر نشینی و بسطِ شهرهای بزرگ و کوچ های پی درپی به سوی مراکز تجمع و نیز بسط تولید و سراسری شدن اقتصاد بازار وفراگیر شدن شدن وسائطِ ارتباطاتِ جمعی است که همه آنها پیامد و محصول دنیای مدرن و روابط حاکم بر آن است!غرض آنکه بسط یا قبض، کاهش یا فراگیری یک زبان در یک جامعه نه تغییراتِ نژادی به بار می آورد و نه تغییراتِ قومی و ملی. تُرک زبانی به معنای ایرانی یا غیر ایرانی نیست ، همچنان که فارسی زبانی به خودی خود ، معنای ایرانیت ندارد . اما «تُرک بودن» اگر در معنای appartenance یا وابستگی و انتسابِ به «ملت ترک» تلقی شود،غیر ایرانی ست.آنها که فارسی زبانان را «فارس» می نامند ومراد آنها از این واژه وجودِ «قوم» یا «ملتی» به این نام است ، بی شک غرض ِ سیاسی دارند یا نا آگاهانه به دام ِ تئوری سازان ِ بیگانه افتاده اند! در این تئوری غرض از اطلاق ِ واژهء «فارس» به مردم ِ فارسی زبانِ جهان آن است که این کلمه را در برابر واژه «ترک» یا «عرب» یا «بلوچ» یا «کُرد» قرار دهند و متکلمین به زبان های ترکی و بلوچی و عربی یا کردی را در ایران تا حد «ملت»ی جداگانه ارتقاء دهند و مطالبهء حق ویژه کنند . یعنی موقعیت و نقش ِ زبان مشترک و سراسری و ملی و تاریخی و فرهنگی اقوام ِ گوناگون ِ ایران یعنی زبان ِ فارسی را تا حدِ زبان یکی از« اقوام» یا به قول خودشان «ملت» های ساکن ایران کاهش می دهند و هم عرض ِ دیگر زبان ها و گویش های رایج در کشور ما قرار می دهند تا از متکلمین به این زبان به نام ِ «حق قانونی و دموکراتیک» درخواستِ مطالباتِ ملی تا حد جدایی کنند! این است جوهر و هدف فکری که با تکیه بر تنوعاتِ زبانی مردم ایران مرتکبِ «تئوری ملت سازی» می شود پیداست که چنانچه بتوان با تکیه بر تنوع زبانی ، تنوعاتِ ملی ساخت و گویندهء هر زبان و دیالکتی را در ایران ، ملتی جداگانه نامید، مقدمهء اقدامات بعدی که همانا ایجاد «کشور» و«دولت» جداگانه ای ست ، فراهم شده است. کافی است که با سرمایه گذاری روی این تئوری با تبلیغ یا تلقین و تزریقاتِ ایدئولوژیک و با مشوب سازی ذهن ها ، جمعی از ایرانیان را آگاهانه یا نا آگاهانه به دفاع از یک نظریه بی بنیادی کشانید و بدین وسیله از گروه هایی از مردم ایران تأییدیه گرفت. در چنین صورتی می توان به نام ایرانی ِ «مظلوم» (غیر فارسی زبان)از ایرانی «ظالم (فارسی زبان) به مراجع بین المللی نیز شکایت برد، نهاد های مربوط به سازمانِ ملل و حقوق بشر و دیگر مراجع رنگارنگ طرفدار حقوق «خلق» ها و «ملیت» ها و وهواداران بین المللی اقلیت های جنسی و نژادی و طرفداران حقوق انواع اصناف و گروه های شغلی و اجتماعی و طبقات زحمتکش جهان را به کمک فراخواند، حتی با مأموران سازمان های امنیتی قدرت های جهانی هم پیاله شد و با آنها جلسه کرد و امداد طلبید و این همان روندی است که بیش از 80 سال است نخست به کوشش پان ترکیست های میراث خوار امپراطوری عثمانی و سپس بکوشش زرّاد خانه های فکری و ایدئولوژیک تزاریسم سرخ روسی و اکادمیسین های «احزاب برادر» کمونیستی تدارک دیده شده و به وسیله کاسه های داغ تر از آش ایرانی آن ها از قوم پرستانِ سوسیالیست نمای فرقه چی گرفته تا روشنفکر نمایان «چپِ» استالینیست و دگم گرا ( از هر طیف و گرایشی که بوده باشند) در ایران رواج یافته است و متأسفانه هنوز هم ملتِ ما به آن گرفتار است پیداست که هنگامی که با انواع ِ تمهیداتِ تئوریک و ایدئولوژیک بر مبنای تحریف تاریخ و قلبِ حقایق فرهنگی و زبانی ایرانیان ، کسانی بتوانند در ساختن ملتِ ناموجودی به نامِ «ملت فارس» توفیق حاصل کنند و سپس این «ملت» را در جایگاه «ملت ظالم» بنشانند ، در مراحل بعدی خواهند توانست ساکنان ِ ولایات خود یعنی ، ایلات و عشایر و اقوام و قبیله های گوناگون را به نام «ملت» ها در برابر او قرار داده و مطالباتِ خود را تا حد ایجاد دولت مستقل ارتقاء دهند. زیرا هرجا وجود ملتی به اثبات برسد ، به ناگزیر بر اساس حقوق مسلم انسانی وملی ، چنینِ«ملت» ی می باید از ایجاد دولت و کشور مستقل خود برخوردار باشد ، و چنین خواستی در انظار مردم جهان و مراجع بین المللی کاملا موجه و مشروع می نماید! چرا که ملتی که دارای «دولتِ مستقلِ» نباشد ، ملتی است تحت انقیاد و استیلا که مورد تهاجم «دولت و ملتی غالب» قرار گرفته است و پیداست که یک چنین «ملت» ی بنا بر قوانین بین المللی و بر اساس حقوق بشر و حقوق بازشناختهء ملت ها در تعیین سرنوشت خویش ، خواستِ مشروع و عادلانه ای را از «ملت ظالم» و «کشور سلطه گر» خود مطالبه می کند و این است راز اینهمه پافشاری بر این تئوری های بیگانه پرداختهء قلابی و بی پایهء ضد ایرانی که ده ها سال است از سوی دشمنان یا نا آگاهان یا مسحور شدگان ِ فکری و ایدئولوژیک در ایران تبلیغ و ترویج می شود و درست به همین دلیل است که دشمنان ایران همواره به دنبال «ملتی غالب» و سلطه گر به نام «ملت فارس» گشته و همچنان می گردند! زیرا وجود چنین ملتی – اگر پیدا شود – به خواست های جدایی طلبانه مشروعیت و حقانیت بین المللی می بخشد و این است راز سماجت برخی پان تورکیست ها و پان عربیست های ایرانی نما برای یافتن و جا انداختن مفهومی به نام «ملت فارس» یعنی ملتی که به شهادت سراسر تاریخ ایران و تاریخ زبان ِ فارسی هرگز در هیچ نقطهء این کرهء خاکی یافت نشده و نخواهد شد خلاصه این که : دشمنان ایران برای آن که پروسه وپروژهء ملت سازی و ملت تراشی خود را به سرانجامی برسانند به طرفِ اول معادله، یعنی به وجود «ملت غالب» نیازمندند ، از این رو واژهء «فارس» را که نخست به معنای فارسی زبان به کار برده بودند ، به جای «قوم» فارس و سپس «ملت» فارس می نشانند و در برابر اقوام و «ملل» دیگر قرار می دهند تا این به اصطلاح «حق» خود را از وی مطالبه کنند. حال آن که درسراسرایران زمین هیچ قوم وملتی به نام قوم و ملت فارس وجود خارجی ندارد. آنچه وجود دارد یک زبان ملی و مشترک سراسری بسیار عزیز است به نام زبان پارسی یا دری یا پارسی دری که به هیچ قوم یا ملت و نژاد و تبار و ایل و قبیلهء خاصی در این سرزمین تعلق ندارد و احدی در این سرزمین - حتی اگر این شخص ، جنابِ خواجه حافظِ شیرازی باشد - حق ندارد آنرا تنها به خود یا قوم و تبار یا ایالت و ولایتِ خود منتسب و منحصربداند. این زبان ، زبان ملی ایرانیان است از هر طایفه و نژاد و تباری که برخاسته باشند.این زبان محمل یا (vehicul) یک فرهنگ بزرگ بشری ست . زبان فرهنگ و روح و عاطفهء چندین قرنی ملت ها و اقوامی ست که در سراسر شبه قارهء هند و آسیای میانه تا مرز چین و ختن و آسیای صغیر تا نواحی شرقی اروپا زیسته اند و بدان روح پرورده ، عشق باخته و عاطفه ورزیده و نیایش کرده ، فرهنگ ساخته و جان و جهان و هستی خود را به آن بیان کرده ، هویت خود را به آن بخشیده و از آن اخذ کرده اند، حتی اگر زبان مادری شان زبانِ دیگری می بوده است! (نخستین و قدیمی ترین شرح بر دیوان ِ حافظ شیرازی ، نوشته سودی ست که یک بوسنیاک از اهالی اروپای شرقی ست . نخستین فرهنگ زبان فارسی یعنی فرهنگ اسدی طوسی در نخجوان از ولایات اران و آذربایجان تدوین شده و آخرین فرهنگ زبان فارسی یعنی «فرهنگ سخن» حاصل زحمات 40 سالهء یک استاد آذری نسب اهل زنجان یعنی دکتر حسن انوری ست). بنا بر این کسانی که به عمد و آگاهانه قصد دارند که زبان فارسی یعنی زبان شمس تبریزی و مولوی بلخی و بیدل دهلوی و فرخی سیستانی سعدی شیرازی و نظامی گنجه ای و ظهیر فاریابی و سنایی غزنوی و منوچهری دامغانی و رودکی سمرقندی و سیف فرغانی و عطار نیشابوری و کمال خجندی وخاقانی شروانی ، فردوسی طوسی و جمال الدین اصفهانی و صائب تبریزی و کلیم کاشانی را هم عرض با زبان ها و گویش ها و دیالکت های دیگر رایج در سرزمین ایران قرار دهند ، پیش و بیش از آن که دغدغهء دموکراسی یا برابری داشته باشند از ایران و ایرانیت دل خوشی ندارند و روح خود را به عمد ، یا غیر عمد یا در اثر جاذبه های ایدئولوزیک یا سیاسی خاص ، به بیگانگان فروخته اند! زبان مادری همهء ایرانیان – از هر تبار و با هر گویش و زبانی که باشند – بسیار ارجمند است و می باید در یک ایران ِ آزاد و دموکراتیک زمینه های رشد و شکوفائی فرهنگی و ادبی خود را بیابند و به سهم خود در غنای فرهنگ ایران بکوشند زیرا بخشی از میراثِ ملی این سرزمین اند. اما تاریخ ایران خواسته و حکم کرده است که زبان فارسی چتر و سرپناه همهء ساکنان این سرزمین و رشتهء پیوند همهء دل ها و همهء جان ها در سراسر ایران باشد. درمیان همهء گویش ها و زبان های ایرانی وغیر ایرانی که در این سرزمین رایج بوده اند ، این وظیفه یا موهبت ، از سوی تاریخ به زبان فارسی دری محول یا ارزانی شده است! می گویم از سوی تاریخ و نه از سوی یک قوم یا یک سلسلهء شاهی. این زبان ، رشد و شکوفایی خود را در طول تاریخِ 1100 سالهء خویش مرهون ِ زمینهء مساعدی است که در دربار شاهان ِ ترک تبارِ ایران یافته بوده است و نیز دربار پادشاهان ِ ترک تبار آسیای صغیر و نیز دربارپادشاهان ترک و گورکانی تبار شبه قارهء هند. این زبان هرگز به ضرب شمشیر قوم یا ایل یا ملتی جهانروایی و عظمت و شکوه خود را به دست نیاورده است و احدی از اقوام و تیره های گوناگون به تنهایی مدعی یا میراث دار آن نیست. تاریخ ایران و هند و آسیای صغیر و آسیای میانه مقرر و مقدر داشته است که این زبان نقش منحصر به فردی بیابد و به رشتهء پیوند اقوام و تیره های گوناگون مبدل شود. تنها موهبتِ مشترکی که تاریخ نصیب همهء ما ایرانیان کرده است همین زبان فارسی است که در انحصار هیچ فرقه ای قرار نمی گیرد و رنگ و زنگ هیچ مذهب و هیچ ایدئولوزی بر آن نمی نشیند و موجباتِ تفرّق ما را فراهم نمی کند.اکثریتِ مطلقِ بزرگان ادب و عرفان ما در فضای فرهنگی و عاطفی و اعتقادی مذهب تسنن به این زبان سخن گفته و نوشته اند. در میان آفرینندگان ِ فکری و اذبی ما منتسبین به تشیع نیز بوده اند ، همچون ناصرخسرو فاطمی یا فروسی علوی همچنان که دهری و لاادری همچون خیام و تکفیر شدگانی همچون سهروردی و عین القضات و مهر ارتداد خوردگانی همچون رازی تا برسیم به دوران متأخر که در آن فرقه ها و نحله ها و گرایش های فکری و فلسفی گوناگون ، از طاهرهء قرة العین بابی گرفته تا تقی ارانی مارکسیست و کسروی تبریزی منتقد دینی و مصلح اجتماعی و بسیار کسان دیگر این آفرینندگان فکر و فرهنگ و ادب و عرفان و فلسفه همهء گرایش ها و صبغه های اعتقادی و سیاسی و ادبی راحول ِ یک ستون و زیر یک خیمهء واحد به نام زبان فارسی گرد آورده و به ما و معاصران ِ ما ارزانی داشته اند. این ویژگی و این کیفیتِ ممتاز تنها در زبان فارسی ست که ما ایرانیان را به ایرانیتمان هشیار و آگاه می سازد. ما ایرانیان از هر دین و آئین و مرام و فرقه و نحلهء فکری یا سیاسی که بوده باشیم ، بخواهیم یا نخواهیم خود و همراهان خود و هم رایان ِ خود را در این عنصر معظم باز مییابیم . تنها این عنصر یگانه است که بی هیچ احساس غبن یا احساس ِ غربتی ما را به یکدیگر پیوند می دهد. ازهر تبار و نژاد و زبان و گویشی که بوده باشیم! وجود چنین کیفیتِ تاریخی و روانی در زبان فارسی ست که هر ایرانی را متقاعد می کند تا این زبان را نیمی از وجود و هویت خود پندارد. همین کیفیت است که به دانش آموز یا دانشجوی ایرانی اطمینان می بخشد که هیچ قوم و تبار بیگانه ای اورا پشتِ نیمکت های درس ننشانده است تا آیندهء تابناک و موفقیت های علمی و ادبی یا فنی را با زور و جبر براو تحمیل یا به وی تزریق کند! این کیفیتِ منحصر به فردِ تاریخی است که با حضور در زبان فارسی ، به دانشجوی آذری تبارِ ایرانی آرامش و خلوصی ارزانی می دارد تا به یمن آن خود را در کنار شمس وقطران و صائب و مولوی و خاقانی و نظامی و سهروردی وکسروی و ارانی و آخوندزاده و طالبوف و ساعدی و بهرنگی و شهریار ببیند و صادقانه مطمئن باشد که او به زبان ملی و زبان پدران خود دانش و ادب می آموزد تا در فردای زیباتری کشور خود را اداره کند و ملت خود را به سربلندی و سعادت رهنمون گردد.همین کیفیتِ کیمیاگونه است که بلوچ و کرد و گیلک و عرب زبان و طالشی و راجی و ابیانه ای ایران را قوت قلب می دهد و این احساس درونی را ارزانی می دارد که گویش ها و زبان های مادری او یک ارزش و دارایی بر افزون و ارجمند اند ، اما با زبان ِ ملی او و با زبانِ مشترک فرهنگی و پیوند بخش او یعنی با زبان ِ حافظ و خیام در تناقض یا خدای نکرده در دشمنی نیستند.همین کیفیتِ کیمیاگونه است که به زبان فارسی یک بُعد شکوهمند نمادین می بخشد تا هر ایرانی- برخاسته از هر تبار و ایل و نژاد و گویندهء هر گویش و زبانی که باشد – آن را همچون «مام ِ وطن»، جانپناه و روح پرور خود بداند و عواطفِ انسانی و گیرودار های وجودی و بشری خود را با او درمیان نهد و از طریق او بروز دهد و در جستجوی آزادی و رستگاری و کمال انسانی باشد! باری ، در این زبان ِ فارسی دری کیمیائی ست که هر ایرانی - بیرون از تنوعات و رنگارنگی های فکری و قومی و فرهنگی و تباری یا زبانی - می باید به تساوی و به نحو تمام و کمال از آن برخوردار باشد و در این سخن هیچ شائبهء ملی گرایی یا شوینیشم نیست چرا که موقعیت و نقشی که گذشتِ روزگاربه این زبان محول کرده آنچنان صافی و روشن است که عبارات و عنوان ها و مارک های حاصل از نظریه پردازی ها و گفتمان سازی های دوران ِ جدید به سختی قادر است تا آن را به زنگاری بیالاید یا بر آن غباری بنشاند! زبان فارسی نجات بخش ماست چرا که نجات بخشان این سرزمین راز بقای ما را و راز سعادت انسان ایرانی را به کلمات و عبارات و نغمه ها و سرود های آن سپرده وبرای ما به ودیعت نهاده اند. ما در این زبان است که انسان ایرانی خود را باز می یابیم و رشته های پیوند و یگانگی خود را مستحکم می گردانیم. در این زبان است که از مرز ملی فراتر می رویم و به زبان مولوی از جمادی و نامی و حیوانی می میریم و به آدمیت می رسیم و هومانیسم ِ شرقی را که پدران ما قرن ها پیش از جهش ِ فرهنگ اروپایی و دوران روشنگری مغربی به بشریت عرضه کرده بودند، باز می یابیم و بنی آدم را اعضای یک پیکر می بینیم و بر قوم گرایی و قبیله پرستی و نژادگرایی که بازماندهء دوران های غارنشینی و کودکی بشر بوده و منشاء و خاستگاه همه گونه فاشیسم ،چه ازانواع مدرن و چه از نوع عقب مانده و آن است خط بطلان میکشیم .
اگر ما از یک حکومت مردم سالار برخوردار باشیم، و اگر اقتصاد ما شکوفا باشد و اگر مردم ما در رفاه باشند ، این دولتهای همسایه ما میبودند که نگران بازگشت اتباعشان به آغوش همیشه باز مادر فرهنگی‌شان ایران میشدند. دکترغلامحسین ساعدی نویسندهء بزرگ ایران که خود آذری بود و به زبان مادری خودش هم سخت علاقمند بود و در روزگاران نوجوانی ، با فرقهء دموکرات آذربایجان همکاری کرده ئ به انتشار نشریه پرداخته بود، در بارهء زبان فارسی و اهمیتش درایجاد همبستگی ونقش ِ آن در وحدت ملی ما ایرانیان ، طی مصاحبه ای با رادیو بی بی سی می گوید:
« زبان فارسی ستون ِ فقرات یک ملت عظیم است .من می خواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند!»


منابع:
کتاب «آذربایجان و زبان فارسی» ، چاپ تهران - ١٣٦٦، از انتشارات مؤسّسهء موقوفات دکتر افشار
سخنرانی کوروش زعیم عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران در دانشگاه زنجان سال 1383
محمد رضا قدمی
جمعه ١٣ خرداد ١٣٨٧


خاستگاه: راياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور - سيدني


٢٣. بازْخواني‌ي ِ غزل‌هايي از حافظ ( صداي ِ زنده‌ياد "احمد شاملو" و ...) در فيلم‌هاي ويديويي


در اين پيوندْنشاني‌ها بشنويد ↓
http://www.youtube.com/watch?v=vo-DwUQa5AU&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=fbTRUmlUlYQ&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=ka0fowqtCAw&feature=related


خاستگاه: راياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور - سيدني


٢٤. پيوندْنشاني‌هايي به دو فيلم ِ مُستَنَد ِ زيبا و ديدني از طبيعت ايران و دستْآوردهاي ِ فرهنگي و هنري‌ي ِ ايرانيان


در اين دو نشاني ببينيد و بشنويد ↓
http://video.google.ca/videoplay?docid=2682318748751782186&q=&hl=en
http://video.google.ca/videoplay?docid=4564722876839619779


خاستگاه: راياپيامي از دكتر سيروس رزّاقي‌پور - سيدني


٢٥. گُردیه، پهلوانی سیاستْ‌‌مَدار و میهن‌ْدوست: گفتاري خواندني از يك بانوي پژوهنده


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1039


خاستگاه: راياپيامي از نوشين شاهرخي - آلمان


٢٦. ناسيوناليسم در نظريّه‌ي اجتماعي: بخش ِ دوم ِ پژوهشي جامعه‌شناختي


در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-298.aspx


خاستگاه: راياپيامي از مسعود لقمان - تهران


٢٧. برنامه‌ي ِ موزيك ِ «گروه ِ كامكارها» در سه شهر ِ بزرگ ِ استراليا: آگاهي نامه و فراخوان


خاستگاه: راياپيامي از نسرين صادقْ‌وزيري - گُلدْكُست




Kamkars Music Group


The Kamkars Music Group is one of the largest music families in the World, consisting of 9 members. This globally-known music group has performed on many world stages including the Nobel Peace Prize 2003. Kamkars are touring Australia for the first time this July.
The Kamkars (Kurdish: Kamkaran, Persian), are one of the most dynamic yet accessible ensembles in Middle Eastern music. They fuse elements from their Kurdish folk music heritage with conventions from Persian classical music, using instruments from both.
The repertoire of Kurdish music is richly diverse and deeply-rooted in the ancient history and culture of its proud and passionate people. It speaks of epic tales and wars, romantic love, and recounts ancient myths and stories of national and religious heroes, some of which date back to thousands of years to the time of the ancient Medes (the ancestors of the Kurds).
Their music incorporates adaptations of Kurdish love songs with a few lullabies and patriotic songs thrown in - composed all the way through. This means there are no interludes where most of the ensemble stops playing while one or two members engage in a long improvisation. The result is compact, dramatic songs, commonly between four and eight minutes, that are structurally reminiscent of Western classical music, with beginnings, climaxes and endings that Western ears can readily appreciate.


Members of the group in Australia:
Hooshang Kamkar - (director and composer of the group)
Bijan Kamkar - (lead singer and Tar, Rubab, Tombak, Dohol and Daf player)
Pashang Kamkar - (Santoor player)
Ghashang Kamkar - (Setar player)
Arjang Kamkar - (Tonbak player)
Arsalan Kamkar - (Barbat, Oud and Violin player)
Ardeshir Kamkar - (Kamancheh and Gheychak player)
Ardavan Kamkar - (Santoor player)
Saba Kamkar - (lead female vocalist)
Maryam Ebrahimpour -(lead female vocalist)





٢٨. نمونه‌ي ِ شگفت ِ ديگري از توانايي‌هاي ِ رازْآميز ِ انساني: «اشرف ارمغان»، نگارگر ِ نابيناي ِ تُرك


در اين جا ببينيد و بشنويد ↓
http://www.youtube.com/watch?v=L3AgO6H0H98


خاستگاه: راياپيامي از مهرداد رفيعي - بريزبن


٢٩. پيوند به يازده گفتار و پژوهش در گستره‌ي ِ ادب، جامعه‌شناسي، فرهنگ و هنر



http://www.etemaad.com/Released/87-03-27/214.htm http://www.fakouhi.com/node/2438 http://www.fakouhi.com/node/2444 http://farhangshenasi.com/persian/node/674 http://www.fakouhi.com/node/2453 http://www.fakouhi.com/node/2433 http://www.fakouhi.com/node/2440 http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=695281http://news.yahoo.com/s/nm/20080616/ts_nm/worldleaders_trust_dchttp://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080616_an-cy-bateni-interview.shtmlhttp://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2008/06/080616_kn-ge-myth-art.shtml




خاستگاه: راياپيامي از پيام جهانگيري- شيراز


٣٠. «فهلويّات» چيست؟: گفتاري درباره‌ي ِ يكي از گونه‌هاي شعر در ادب ِ فارسي


كورش محسني گفتاري دارد درباره‌ي ِ چيستي و پيشينه‌ي ِ گونه‌اي از ترانه‌هاي كوتاه يا دوبيتي‌هايي كه «فهلويّات» خوانده‌شده‌اند. پژوهنده در اين گفتار، به شماري از خاستگاه‌ها و پشتوانه‌هاي اين مبحث، اشاره‌كرده و بازبُردداده‌است؛ امّا در ميان ِ آنها، نشاني از پژوهش استادانه و شيواي ِ زنده‌ياد دكتر احمد تفضّلي در دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا نمي‌بينيم.
گفتار ِ محسني را در اين جا بخوانيد ↓
http://ariapars.persianblog.ir/post/180


خاستگاه: راياپيامي از آريا كياني

This page is powered by Blogger. Isn't yours?