Tuesday, July 27, 2010

 

درست گردانی ی یک سهو : پیوست دوم بر "ایران شناخت"، سال ششم - شماره ی دوم


سه شنبه پنجم امرداد ماه ۱۳۸۹
(بیست و هفتم جولای / ژوئیه ∙۱∙۲)

  از دوست و همکار گرامی ی ایران شناخت، آقای اسد هفشجانی سپاسگزاری می کنم  که در یک یادآوری ی ویرایشی به این دفتر نوشته اند: نام مصاحبه گر با استاد شجریان در گفت و شنود تلویزیونی اخیر در
VOA
جمشید چالنگی است و نه -- چنان که آمده است -- بیژن فرهودی.

ویراستار

Sunday, July 25, 2010

 

پیوستی دیگر بر «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی دوم



یکشنبه سوم امرداد ۱۳۸۹
 بیست و پنجم جولای (/ژوئیه) ∙۱∙۲

"هر دم ازین باغ، بَری می رسد!"

دوستی، در پیامی از میهن نوشته بود که تصویرهای نشریافته همراه با گفتارهای ِ ایران شناخت، "غیب" شده اند. (؟!
من برای آگاهی ی بیشتر و اطمینان یافتن از این که این رویداد، تنها در یک رایانگر و بر اثر ِ یک نابسامانی ی فنّی نبوده باشد، از فرستنده ی پیام، خواهش کردم که بررسی ی بیشتری در مورد ِ موضوع ِ پیامش بکند.
او در پیامی دیگر، نوشت:

"درود

برای اطمینان بیشتر، در یک رایانه دیگر هم نگاه کردم. به جای همه عکس ها--  از فردوسی در پیشانی تا پایین --   یک مربع با  ضربدری  قرمز در گوشه و بدون عنوان، آمده است! 

شاد باشید."

مدّتها پیش، یکی دیگر از دوستان، برایم نوشته بود که در سفری به "دوبی" به هنگام گشودن ِ صفحه ی ایران شناخت،  در رایانگر خود، با اخطار ِ "ورود ممنوع!" رو به رو شده بود. او تصویری از آن "اخطار" را برایم فرستاده بود که آن را بدون ابراز شگفتی از کنش ِ ایران ستیزانه ی برخی از همسایگان ِ "نودولت" ِ ناهمدل ِ میهن مان در همین تارنگاشت، نشردادم.
اکنون گفتنی و پرسیدنی است که:
"هرکس به طریقی دل ما می شکند
بیگانه جدا، دوست جدا می شکند
بیگانه چو بشکند، حَرَج نیست بر او
از دوست بپرسید: چرا می شکند؟!"
به راستی، به گفته ی حافظ بزرگ:
"جای ِ آن ست که خون موج زند در دل ِ لعل..."
*
نشر تصویرهای فرهنگی در یک تارنگاشت ِ فرهنگی بی هیچ رویکرد سیاسی، از فردوسی بگیر و بیا تا دیگر چهره های بزرگان ادب و فرهنگ میهن مان، به سود و سودای ِ چه کسانی زیان می رساند که سراسیمه، نقاب بازداری بر چهره های درخشان و افتخارآمیز ِ تاریخ ما می کشند؟ به راستی آیا گمان می برند که می توانند روی آفتاب را به گِل بپوشانند؟! "زهی تصوّر ِ باطل! زهی خیال ِ مُحال!" 

Friday, July 23, 2010

 

یادگاری ماندگار: پیوستی بر "ایران شناخت"، سال ششم - شماره ی دوم


گفت و شنودی یگانه و یادگاری ماندگار در تاریخ فرهنگ و هنر روزگارمان

بیژن فرهودی با استاد محمّدرضا شجریان
در
VOA



در این جا ببینید و بشنوید:
http://www.voanews.com/wm/voa/nenaf/pers/2010/pers1730vb0619.asx

با سپاس ویژه از دوست و همکار گرامی اسد هفشجانی که پیوندنشانی ی ِ این گفت و شنود را به دفتر ایران شناخت، فرستاد.

Thursday, July 22, 2010

 

ایران شناخت، سال ششم - شماره ی دوم، جمعه یکم امرداد ۱۳۸۹


ماهنامه ی الکترونیک ِ «ایران شناخت»، ویژه ی ِ پژوهش در زبان، ادب، فرهنگ، هنر و تاریخ ِ ایران، سال ششم - شماره ی دوم، جمعه یکم امرداد ۱۳۸۹/ ۲۳ ژوئیه ۲۰۱۰

بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنگاشت، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.

You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.

Copyright-Iranshenakht©2005-2010


همکاران این شماره:

آراکلی، سرژ - استرالیا
احدزادگان آهنی، منیژه - دانمارک
احد صارمی، یاشار - آمریکا
اسدی پور، بیژن - آمریکا
انجمن فیلم ایران - آمریکا
پانویس- استرالیا
تقوی بیات، منوچهر- سوئد
جبّاری، کامران - آمریکا
جعفری، دکتر علی اکبر- آمریکا
خدافرد، ایمان - ایران
دوستخواه، جلیل - استرالیا
رناسی، احمد - فرانسه
سپنتا، شاهین - ایران
سلطان الکتّابی، محمّد - ایران
شریعت کاشانی، علی- فرانسه
شهربراز - ؟
قاسمی شاد، محسن - ایران
کارگر، داریوش- سوئد
کارنامه (نشریّه)- ؟
مشایخی، عمید رضا - ؟
میرزایی، علی - ایران
هقشجانی، اسد - استرالیا

آمار ِ بازدیدکنندگان از ایران‌شناخت تا تاریخ ۳۱ تیرماه ۱۳۸۹ /  ۲۲جولای ∙۱∙۲
  دوهزار نفر 
به ترتیب، در:
آمریکا
استرالیا
آلمان
سوئد
ایران
فرانسه
کانادا
بریتانیا
نروژ
هلند
*
دیگر سرزمین‌ها


جشن ِ باستانی‌ی ِ «امردادگان» (هفتم امرداد/ امرداد روز از امرداد ماه)
بر همه‌ی ِ دوستداران ِ فرهنگ ایرانی، فرخنده باد!

 چمبک (/ زنبق)، گل ِ ویژه‌ی ِ "امرداد"

در باره‌ی ِ «امرداد» و «امردادگان»، ↓
اوستا
کهن‌ترین سرودها و متن‌های ایرانی

گزارش و پژوهش: جلیل دوستخواه

انتشارات مروارید- تهران

چاپ چهاردهم- ۱۳۸۸
۹۲۵-۹۲۴ ج ۲، ص ص

درآمدهای ِ بیست و نُه گانه ی ِ این شماره ↓

۱. شادباش‌های ِ مهرآمیز ِ یاران و همکاران ِ ایران‌شناخت

آغازششمین سال انتشار ایران شناخت رابه شما وهمه ی دوستداران فرهنگ وتمدن ایران زمین شادباش می‌گویم.

تهران - میرکسراحاج سید جوادی، شاعر و نویسنده
*
آقای دکتر دوستخواه گرامی،
خسته نباشید و دست شما درد نکند.

بیژن اسدی پور، طرح‌طنزنگار- کالیفرنیا
*
درود
سپاس از تلاش هاي شما.
بسيار خواندني و پربار بود.
شاد و پيروز باشيد.

شاهين سپنتا، پژوهنده‌ی ِ ایران‌شناس- اصفهان
*
درود بر شما!
ایران شناخت، شماره ی تیر ۸۹ را دريافت كردم. چگونه مي توانم با اين چند واژه، آن همه كوشش و فدا كاري شما را براي اين كار سترگ سپاس بگزارم؟

دوستار شما
اميد بهبهاني، پژوهنده‌ی ِ ایران‌شناس- پژوهشگاه ِ علوم انسانی- تهران*
___________________
* با سپاس ِ ویژه‌ی ِ ویراستار از هم‌دلی و هم‌زبانی‌ی ِ یکایک ِ یاران ِ گرامی.

۲. سرگذشت ِ تلخ ِ یک تندیس ِ بی‌آزار، نماد زیبای ِ کوشش و کار ِ کشاورزان ِ میهن مان


این تندیس، اثری ست از داریوش صنیع زاده که پیش از سال ۱۳۵۷رو به روی وزارت کشاورزی در خیابان بلوار کشاورز قرار داشت ولی پس از آن زمان، مورد غضب ِ کسانی قرارگرفت و دلیل آن هم سه چیز بود یکی سر بدون روسری‌ی ِ، زن، دومی ساق پای برهنه‌ی ِ زن که دامن به پا داشت و سوم، اندک همانندی ِ آن به برخی از تندیس‌های ِ نماد کمونیسم!
تا مدتی روی آن را با برزنت پوشاندند و کسانی که آن را در آن محل به یاد نداشتند ، مدت ها سر در گم بودند که این چیز ِ عظیم (؟!) زیر برزنت جلوی وزارت کشاورزی چیست؟
مدتی بعد برزنت را برداشتند و با برزنت روی سر زن کشاورز را که برهنه (!) بود و مشغول آبیاری‌ی ِ گیاهی نمادین، محجّبه کردند، یعنی لچکی روی سرش انداختند و پای زن را هم‌که‌لخت‌بود،باشلوارِ‌بدریختی‌ازجنسِ‌همان‌برزنت‌پوشاندند!
اما این کارها چنان با بدسلیقگی انجام‌شد که بینندگان تصورمی‌کردند سر و پای زن کشاورز را گل‌مالی کرده اند! به این ترتیب، تندیس بکلی از ریخت افتاد و مورد تمسخر مردم قرار گرفت و تا مدت‌ها مورد اشاره‌ی ِ مطبوعات بود .مبتکران ِ آن دیگرگونی‌ها، لابد تصوّر نمی کردندچنین‌کاری‌بایک‌تندیسِ‌فلزی‌،چنین‌باعثِ‌مضحکه‌خواهدشد.
ناچار تصمیم گرفتند تا آن را از رو به روی ِ وزارت کشاورزی بردارند و به رو به روی ِ موزه‌ی ِ هنرهای معاصر منتقل کنند. این کار هم انجام شد؛ ولی گویا باز هم یک مبتکر و نخبه ای بر فسادآمیزبودن ِ آن، شک بُرد و دستور دادند این بار آن را در چنان جایی قراردهند که اثری از آن باقی نمانَد. پس آن مایه‌ی ِ فساد را از جلو ِ موزه هنرهای معاصر هم برداشتند و به انتهای باغ ِ موزه، منتقل کردند تا چشم انس و جن بر آن نیفتد...
خوب به این تندیس نگاه کنید. به نظر شما جز ذهن‌هاي بيمار، چه کسی ممکن است با دیدن این تندیس، تحریک شود؟!

خاستگاه : رایان پیامی از عقاب علی احمدی

۳. ترجمه‌ی ِ تازه‌ای از ترانه‌های ِ (/ رباعی‌های ِ) «خیّام» به انگلیسی (دو بخش)


در این دو جا، بشنوید و بخوانید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=p2a68xu1uGA&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=4PQdgV1p-MI&feature=related

خاستگاه: رایان پیامی از هوشنگ ناصری

۴. مرگ ِ دوباره: غزلی ناب از «ه. ا. سایه (هوشنگ ابتهاج)» به خطّ ِ شاعر با طرحی از چهره‌ی ِ او در جوانی‌

*برای درشت و خوانا کردن ِ متن ِ شعر، روی آن، چپ کوبه بزنید.

۵ . شرح مثنوی ی ِ شریف ِ مولوی، نشست ِ یکصد و سی ام

در این جا ↓
http://www.panevis.net/molana/masnawi130.htm

خاستگاه: رایان پیامی از پانویس

۶. روان شناسی ی ِ ریا: پژوهشی از دکتر غلامحسین معتمدی (روان پزشک)

"ای درونت برهنه از تقوی
کز برون جامۀ ریا داری"
سعدی

در این جا ↓
http://www.doctormotamedi.com/fa/newsdetail/10387/

خاستگاه: رایان پیامی از فرشید ابراهیمی

۷. سندی نویافته به قلم استاد سعید نفیسی درباره‌ی ِ «تالار اشرف»


در این جا بخوانید. ↓
http://drshahinsepanta.blogsky.com/1389/04/04/post-395/

خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا

۸ . چهار تصویر- شعر ِ دیدنی و خواندنی





خاستگاه: رایان پیامی از عمید رضا مشایخی

۹. نشر ِ شماره‌ی ِ تازه و پُر و پیمان ِ دوهفته نامه‌ی ِ الکترونیک ِ «رسانه» (خواندنی، دیدنی و شنیدنی)
در این جا ↓
http://irandidar.com/index.php?option=com_content&task=view&id=115&Itemid=1

خاستگاه: رایان پیامی از حبیب شوکتی (سردبیر)

۱۰. گنجینه‌ای از کتاب: برای آگاهی‌ی ِ دوستداران دانش و فرهنگ

فهرست بخشی از نشرداده‌های «انتشارات مزدا» را در این جا، بنگرید. ↓
http://www.mazdapub.com/

خاستگاه: رایان پیامی از کامران جبّاری (سرپرست ِ انتشارات مزدا)

۱۱. در بزم ِ شاعران ِ امروز ِ ایرانی

نشر ِ تازه‌ی ِ «رِندان» را در این جا ببینید و بخوانید↓
http://rendaan.blogspot.com/

خاستگاه: رایان پیامی از یاشار احد صارمی

۱۲. یازده نما از روی جلد ِ نُه کتاب ِ نشرداده‌ی ِ "جلیل دوستخواه"
د
ر این جا ببینید ↓
http://www.rozanehmagazine.com/MayJune2006/aDrDoostkhabook.htm

خاستگاه ِ: شیرین طبیب زاده (فصل‌نامه‌ی ِ الکترونیک ِ ایران روزنه)*
__________________
* دهمین کتاب دوستخواه – دفتری از گفتارهای ایران شناختی – هم اکنون در تهران، در دست ِ ویرایش و آماده گردانی برای چایخش است. یازدهمین کتاب – که او از نیم سده پیش از این، کار ِ ویرایش آن را در دست داشته – متن کامل و بزرگ ِ شاهنامه‌ی ِ نقالان اثر ِ ممتاز و یگانه ی ِ زنده یاد مرشد عبّاس زریری ست که هم اکنون در تهران، واپسین مرحله‌ی ِ آماده‌گردانی برایِ ِ چاپ را می گذراند (ویراستار، بخش ِ رستم و سهراب ِ این شاهنامه را در سال ۱۳۷۰ نشرداده است که نمای روی جلد ِ آن، یکی از نماهای بالاست) و سرانجام دوازدهمین کتاب او– که اکنون و در این جا، روانمی داند از آن نام ببرد و شاید "غزل ِ خداحافظی" ی او باشد – کاری است سنگین و پُر حجم که از ۶۰ سال پیش از این (درست خوانده اید ۶۰ سال)، سرگرم و دل بسته‌ی ِ تألیف و تدوین آن بوده و امیدوارست که در این آفتاب ِ زرد ِ نزدیک به لب ِ بام ِ عمر، آن را به سرانجام برساند و به گنجور ِ روزگار و "زرگر ِ نقاد ِ زمانه" بسپارد.

۱۳. سندی از نیمه‌ی ِ سیاه ِ تاریخ!

ترجمه ی متن ِ واقعی ِ اعترافات گالیله:

من، گالیلئو گالیله، فرزند وینچنزو گالیله اهل فلورانس، در سن هفتاد سالگی، در حضور دادگاه عادل، در برابر شما زانو زده و در برابر کتاب مقدس که در برابر من است سوگند یاد می‌کنم که همواره به جمله جمله این کتاب اعتقاد داشته و به لطف خداوند متعال در آینده نیز اعتقاد خواهم داشت
واعلام می‌کنم که نظر من در مورد اینکه خورشید ثابت است و زمین به دور آن می‌چرخد، یک تفکر باطل، نادرست و گمراه کننده بود که نمی‌بایست در هیچ جا تدریس شود، مورد بحث قرار گرفته یا مورد استناد قرار گیرد. واقعیت مشخص و روشن این است که زمین مسطح و ثابت است و همان‌گونه که هر کسی می‌داند و هر روز می‌بیند، این خورشید و تمام ستارگان هستند که به دور زمین می‌چرخند!
*
می‌خواهم در برابر شما اعلام کنم که نور حقیقت در دل من راه یافته و به خوبی درک کردم که آنچه گفته بودم اشتباه بوده و از کرده‌ی ِ خود پشیمانم و هر محکومیت و جزایی را که برای من تعیین شود، با خوش‌حالی پذیرا خواهم شد و امیدوارم به سزای خود در گمراهی‌ی ِ بخش بزرگی از جامعه برسم.
*
در صورتی که از هر یک از موارد فوق تخطی کرده و به تفکر نادرست خویش، بازگردم، مسئولیت و تبعات این خطای نابخشودنی را به طور کامل می‌پذیرم..
*
من برای این‌ که از صحت و دقت اعترافات خود مطمئن باشم همه چیز را از قبل ، روی این برگه نوشته‌ام و برای شما خواندم و اعلام می‌کنم که این برگه، رسم الخط خود من و ذهنیات و اعتقادات شخصی من بوده و بدون هیچ گونه تأثیرپذیری از بیرون، نگاشته شده است...

خاستگاه: رایان پیامی از احمد رناسی

۱۴. کوششی دیگر برای راه‌یابی به جهان ِ رازآمیز و شگفت اندیشه‌ی ِ «حافظ» از دریچه‌ی ِ یک غزل ِ او

حافظ رند و شیخ پشمینه پوش (غزل ۴۳۸ در ویرایش ِ خانلری)

پیشگفتارـ آنچه در این جا می خوانید کوششی است برای نشان دادن شیوه ی اندیشه ی حافظ تنها در یک غزل. این فیلسوف و اندیشمند ایرانی، اندیشه های ژرف و آستومندانه ی(مادی) خود را به شعر و با واژه هایی تو در تو و پیچیده نوشته است. پیچیدگی سخن او بیشتر برای آن است تا فقیهان دین فروش خشک اندیش، نتوانند او را به سادگی با خنجر نادانی و کوربینی بکشند؛ زنده زنده در آتش بسوزانند و یا منصوروار بردارش کشند.

گرچه او در کار شاعری یکی از بزرگترین سرایندگان جهان است اما این که چنین اندیشمندی را شاعر بنامیم بیداد است به جهان بینی فلسفی بیدار و پیشتاز او که در سده ی چهاردهم میلادی، پیش از همه ی دانشمندان اروپا فرمانراوایی آسمان را درهم شکسته و انسان را بر جایگاه خدایی نشانده است و "صدای سخن عشق" و مهرورزی انسان دوستانه ی خود را در زیر این گنبد دوار، عاشقانه و "به آواز بلند" به گوش جهانیان رسانیده است. راز جاودانگی او نیز در همین شیوه ی اندیشه و فلسفه ی عشق ورزیدن او به انسان، به جانان و همه ی جان ها در جهان است. من در اینجا کوشیده ام تا سخن خواجه ی سخنوران را تا آنجا که می توانم ، مو به مو و واژه به واژه، بشکافم تا جوانان و ناآشنایان به سخن حافظ و به این گونه غزل های ژرف، بتوانند راه به جایی ببرند. پس نازنینانی که موشکافی های مرا برنمی تابند می توانند به چکیده های هر بیت نگاه کنند و بگذرند. پیش از آن که بخواهیم به داوری و سنجش درباره ی سخن حافظ بپردازیم خوب است جایگاه او را در فرهنگ ایران و در میان مردم به یاد بیاوریم:

او کسی است که در هفتصد سال گذشته مردم پارسی زبان کوچه و بازار و اندیشمندان ایرانی و بزرگانی مانند ویکتور هوگو و نیچه و گوته به او عشق می ورزیده اند.

از رشک دشمنان اندیشه ی حافظ، شعری و یا دست نوشته ای از او بر جای نمانده است و همه را به آتش نادانی سوزانده اند. می پرسید، دشمنان؟ آری دشمنان اندیشه ی حافظ؛ همان کسانی که او در سروده های خود به آنان تاخته و با نیش خامه و با زخم زبان رسوایشان ساخته است و آنان را "اهل ریا" ، "اهل سالوس " و "حقه باز" دانسته است. او در سراسر شعرهای خود فقیه و شیخ و صوفی و اهل خانقاه و مفتی و قاضی و محتسب و دیگر دین فروشان ریز و درشت را به باد ناسزا و ریشخند گرفته است و آنان را دشمن (۱۶ بار)، خصم (۱۲ بار)، بیگانه ( ۷ بار)، غیر(۱۲بار)، مدعیان، دشمنان، عدو، نامحرم، بدخواه و هرچه نه از آن بدتر و زشت تر نامیده است. خواجه ی شیراز با موعظه و فقه و فقیه ، با بهشت و روزه و طاعت و دیگر آیین های مسلمانی ناسازگار و دشمن است و همه ی این آیین ها را روی هم رفته، "بیگانه" و "طاعت بیگانان"، می خواند:« مرید طاعت بیگانان مشو حافظ ـ ولی معاشر رندان آشنا می باش ۷ / ۲۶۹» . او خود را مرید هیچ پیر و پیامبر و امامی نمی داند مگر فرهنگ کهن ایران که آن را پیرمغان می نامد:« مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ ۸ /۱۴۱».
*
آنچه امروز دیوان حافظ نامیده می شود جُنگی است از غزل ها و سروده های پراکنده ی او که به همت فرهنگ دوستان و دوستداران زبان فارسی فراهم آورده شده است. این جُنگ یا دیوان حافظ، امروز در خانه ی بیشتر کسانی که پارسی می دانند، نه تنها در ایران بلکه در افغانستان، پاکستان، هندوستان، تاجیکستان، ازبکستان ، اران و دیگر کشورهای جهان هست و مردم شعر و سرود او را بر زبان خویش می رانند و نیاز خویش می خواهند. تازه ترین جُنگی که از غزل های حافظ به دست آمده است ، از کسی است به نام علا مرندی که در روزگار حافظ می زیسته است. این جُنگ در سال ۱۳۸۷ خورشیدی به کوشش آقای علی فردوسی، یکی دیگر از دوستداران فرهنگ ارزشمند ایران، به چاپ رسیده است.
سخن حافظ در همه جا زبانزد و گفتاورد پارسی زبانان است:« با دوستان مروت، با دشمنان مدارا ۷ / ۵»، « گر تو نمي پسندي تغيير ده قضا را ۸ / ۵»، « در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست ۲ / ۷۳» ، «عاشقي شيوه رندان بلا كش باشد ۴ / ۱۵۵»، « هر كسي پنج روزه نوبت اوست۶ / ۶۰»، «من از بیگانگان هرگز ننالم ـ که با من هرچه کرد آن آشنا کرد ۵ / ۱۲۶»، « هزار نکته باریک تر ز مو این‌جاست ـ نه هرکه سر بتراشد قلندری داند۷ / ۱۷۴»  . . . 
بن مایه ی همه ی این سخنان و آنچه در این نوشته می آید؛ شیوه ی اندیشه و فلسفه ی ایرانی حافظ است که حاکمان دست نشانده و بیگانه پرست، کوشیده اند تا مردم ما را از آن تهی و دور سازند. به گونه ای که ما و فرزندان مان امروز از درون مایه ی راستین فرهنگ خود کم تر آگاهی داریم! هنوز هم با پشتیبانی خرافه پرستان، سردمداران حکومت اسلامی، می کوشند تا معشوق زمینی، همه جایی و زنده ی حافظ را، آسمانی و شراب انگوری او را می وحدت و می جنت، معنا کنند. اما ساختار فلسفی و ژرفای سخن حافظ به گونه ای است که نمی توانند با دروغ و دغل، شعر جادویی او را از معنا تهی سازند. حافظ ، نه تنها قرآن بلکه بسیاری از کتاب ها و دانش های پیشینیان را از بر می دانسته و برپایه ی شیوه ی اندیشه ی ایرانی خود، بارها شعر سرایندگان پیش از خود را خردمندانه سنجیده و نقد کرده است. گروهی این کار او را ذوق آزمایی و دوباره سازی یا پیروی شاعرانه دانسته اند. اما اگر حافظ سخن کسانی را در شعر خود آورده و یا تضمین کرده است این کار بیشتر نقد فلسفی شیوه ی اندیشه ی آنان است تا یک دهن کجی کودکانه. برای نمونه سعدی می گوید:« کجا خود شکر این نعمت گذارم ـ که زور مردم آزاری ندارم / مثنویات». در حالی که حافظ از دیدگاهی مادی به "بازوی خود" می نگرد: « من از بازوی خود دارم بسی شکر ـ " که زور مردم آزاری ندارم" ۵ / ۳۱۸». در همین غزل خود را سپاسگزار فرهنگ ایران می داند که به او جهان بینی و آگاهی بخشیده است:« به این شکرانه می بوسم لب جام ـ که کرد آگه ز راز روزگارم ۴ / ۳۱۸ » یک معنای جام نزد حافظ دل است که جایگاه خرد است و سررشته ی جان را بدست دارد (۳ / ۱۱۵ ). «آن کس که به دست جام دارد - سلطانی جم مدام دارد ۱/ ۱۱۵» و « سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد ۱ / ۱۳۶ » ۶ / ۸۱ ، ۸/ ۸۹ ، ۱ / ۱۰۷ ، ۳ / ۱۰۷ ، ۱ / ۱۱۴ و . . .
*
حافظ به روشنی و بارها فرهنگ خردگرایانه ی ایران را با هول قیامت ( ۲ / ۸۸ ) و هول روز رستاخیز( ۸ / ۲۶۰ ) در قرآن و وعده های " سیب بوستان وشهد و شیر" ( ۷ / ۳۲۴) زاهد و شیخ مقایسه می کند: « مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ ـ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد ( ۸/ ۱۴۱ ). او سجاده را به می و بهشت را به دو گندم می فروشد و خرقه را جایی به گرو باده ی مغان می گذارد و دفتر و صحیفه را جایی دیگر: « نیست در کس کرم و وقت طرب می گذرد ـ چاره آن است که سجاده به می بفروشیم ۲ / ۳۶۹ » ، « خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی ۱ / ۴۸۱ ». عشق راستینی که او به انسان و فرهنگ انسان دوستانه ی باستانی ایران دارد، هر خواننده ای را در نگاه نخست به دام مهر خود می اندازد و راز جاودانگی حافظ در این باور ژرف او به همین عشق یا مهر ایرانی است.
*
ريموند پي كارد، درباره ی سنجش ادبی و کار هنرمند می گوید:”. . .انديشه ها و تصويرهاي ويژه اي كه موضوع اصلي يك متن را پديد مي آورد، انتخاب ادبي و آگاهانه ي شاعر يا نويسنده برپايه ي جهان بيني اش مي باشد،. . .“ پس براي رسيدن به جهان بيني شاعراز راه واژه ها، انديشه ها و تصويرها مي بايست به ژرفا و درون کار شاعر دست بيابيم. یعنی بررسی ژرف و همه جانبه ی کار نویسنده و شاعر است كه ما را به جهان بيني او رهنمون مي گردد( étude thématique ).
ما، با تک بیت های پراکنده و یا واژه های جدا جدا، مانند "قرآن ز بر بخواند" ، "دعا" و یا " رونق میکده از درس و دعای ما بود"، نمی توانیم به جهان بینی حافظ برسیم. یک بیت باید در بافت غزل و در پیوند با همه ی غزل سنجیده و معنا شود. ما گاهی برای نشان دادن معنای راستین یک واژه یا یک بیت ، نمونه های فراوانی را از سراسر دیوان حافظ ، گواه می آوریم. هر کسی به دل خواه خود شعر یا غزل حافظ را، هر گونه که می خواهد، می تواند معنا کند اما آنگاه دیگر این معنا، آن کار آگاهانه ای نیست که حافظ آفریده است. این همه ی دیوان حافظ است که در پیوند با فرهنگ گرانبار پارسی معنای راستین و آگاهانه ی شعر حافظ را چون گوهر از سینه ی خود بیرون می دهد.
سالوس ستیزی حافظ و باور نداشتن او به روزداوری و قیامت، از یک سو: «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد ـ آه اگر از پی امروز بود فردایی ۱۰ / ۴۸۱ » ۵ / ۲۸ ، ۲ / ۸۸ ، ۹ / ۹۰ ،۶ / ۲۹۳، ۵ / ۱۱ ،۴/ ۶۳ ، ۳ / ۱۹۴ ، ۸ / ۲۴۱ ، ۸ / ۲۶۰ ، ۶ / ۳۴۳ و . . . و سرسپردگی او به فرهنگ ایران و پیرمغان و گستردگی دانش های او مانند ستاره شناسی و ریاضی ، استادی او در خنیاگری و هنرهای گوناگون، از سوی دیگر و نیز سرفرازی او به رندی و آن هم به آواز بلند: « عاشق و رندم و ميخواره به آواز بلند ۲ / ۳۰۵ »، «عاشق و رند و نظربازم و مي‌گويم فاش۲ / ۳۲۱ »، مرا بر آن داشت تا درباره ی واژه ی رند، بیشتر و ژرف تر بکاوم . زیرا درباره ی بسیاری از واژه های کلیدی حافظ مانند نماز ، روزه ، قرآن ، قیامت، مغ ، مغان ، می ، شراب ، میخانه ، سیمرغ ، همای و . . . در فرهنگ ها و واژه نامه ها، می توان معنا و برابرهایی به دست آورد که کم و بیش گویا است. اما واژه ی رند را آنگونه که حافظ بکار برده است کسی به روشنی نمی داند. آنچه نیز حافظ شناسان نوشته اند، رسا و گویا نیست و با هم همخوانی ندارد. واژه های پارسی که در قرآن و یا به گفته ی حافظ، در "دفتر" نیست، فراوانند و می باید از خود پرسید؛ رندی که قرآن را از بر می دانسته چرا باید عشق را برتر از قرآن و فریادرس بداند! ( ۱۰ / ۹۳ ) شمار واژه های ایرانی که در قرآن نیست ولی حافظ بکار برده است، کم و بیش، چنین است: مغ و مغان بیش از ۵۰ بار ، پیر که بیشتر با مغان ، میکده ، می فروش می آید ( ۸۸ بار )، می و میکده و میخانه و دیگر می واژه ها بیش از ۵۰۰ بار، عشق و عاشق و معشوق و دیگر واژه های عشق؛ مانند دلبر و دلبری و دلدار و صنم و بت و مهر و مهرورزی و دوستی و از این دست، صدها بار، رند و قلندر ( نزدیک به۱۰۰ بار).
*
کار کاوش و پژوهش درباره ی واژه ی رند در دیوان را چند سالی بود آغاز کرده بودم و هرچه بیشتر هر نوشته ای را که واژه ی رند و یا رندی داشت با شور و موشکافی فراوان می خواندم، اما نوشته های فرهنگ ها و فرهنگ دوستانِ حافظ شناس مرا خشنود و راضی نمی ساخت. پس بر آن شدم تا همه ی غزل های حافظ که واژه ی رند در آن ها بکار رفته است را با موشکافی و ژرف یابی بکاوم. همسرم و دوستانم با پافشاری از من می خواستند تا آنچه را که در باره ی حافظ و رندی او می نویسم در رسانه ها به دوستداران حافظ عرضه کنم، اما من خود را آماده ی چنین کاری نمی دانستم تا آن که نخستین غزل را با تشویق دوست گرامی و دیرینه ام آقای هدایت متین دفتری زیر نام " باز خوانی حافظ به شیوه ی رندان"، نوشته و در ژانویه ی ۲۰۰۵ در گاهنامه ی آزادی که با کوشش و سرپرستی ایشان منتشر می شد به چاپ رسانیدم.
*
غزل ۴۳۸
هَزَج مسدس محذوف
مفاعيلن مفاعيلن فعولن

۱ ـ بيا با ما مَوَرز اين كينه داری

كه حقِِ صحبتِ ديرينه داری

۲ ـ نصيحت گوش كن كاين دُربسي به

از آن گوهر كه در گنجينه داری

۳ ـ به فريادِ خمارِ مفلسان رس

خـدا را گر ، ميِِ دوشينه داری

۴ ـ وليكن كي نمايي رخ به رندان

تـو كز خورشيد و مه آيينه داری

۵ ـ بدِ رندان مگو ای شيخ و هشدار

كه با مهرِ خـدايي كينه داری

۶ ـ نمي ترسي ز آهِ آتشينم

تو داني خرقه ی پشمينه داری

۷ ـ نديدم خوشتر از شعر تو حافظ

به ، قرآنی كه اندر سينه داری

درباره ي غزل ۴۳۸: از همه ی بیت های این غزل، به ویژه بیت های پنجم و ششم و هفتم، چنين بر مي آيد كه روی سخن حافظ با شیخ است. او در آغاز این غزل خود می گوید که پیشینه ی دیرینه ی هم سخنی با شيخ دارد. این می تواند هم نشینی و دوستی دیرینه ی حافظ با شیخ را نشان دهد و نیز می تواند گویای این باشد که شیخ و حافظ هر دو از یک فرهنگ، یک شیوه ی سخن گفتن و یک ریشه هستند. شیخی که امروز شیخ شده است مانند حافظ در همان سرزمین و همان آب و هوا پرورش یافته است. حافظ گاهی کنایه و انتقاد به مردمان مذهبی را چنان می آراید که مردم کوچه و بازار می پندارند که او براستی مسلمان است!
*
ترتيب بيت هاي این غزل در ديوان های چاپ شده يكسان نيست. ازآنجا كه بیشتر دين باوران در راستاي امر به معروف و نهي از منكر هر كجا به چیزي بر مي خورند كه با باورهای آنان همسویی ندارد، آن را برشيوه ی خود راست مي كنند، گمان می رودغزل هایی که بیشتر رنگ و بوی باورهای ایرانی دارد دچار دگرگونی و دستبرد شده باشد. اين غزل نيز تنها هفت بیت دارد و سراسر، ریشخند آمیز و به ویژه در بيت هفتم دو پهلو است و مي توان گفت شاید بیت هایی از این غزل در بازنویسی ها کم و یا جابجا گردیده باشد. در دیوان چاپ و ویرایش خانلری ۴۸۶ غزل هست. از این شمار، ۱۲۵ غزل ۹ بیت دارد و ۹۷ غزل از ۹ بیت بیشتر دارد که برخی بیت ها بیت ستایش ( مدح) کسان و شاهان است و برخی را نیز رونویس کنندگان افزوده اند. ۲۶۴ غزل دیگر کم تر از ۹ بیت دارد که به باور من این کاستی ها را رونویس کنندگان پدید آورده اند. به گمان من حافظ آگاهانه غزل های خود را ۹ بیتی سروده است. برای همین هم هست که اگر بیت هایی که به ستایش کسان پرداخته از غزل برداریم ۹ بیت مانده از آن، یک غزل درست بدست می دهد.
*
درباره ي ترتيب بيت هاي غزل؛ گفتنی است که بيت چهارم با واژه ي” وليكن“ آغاز مي شود. اين حرف ربط كه استثناء را مي رساند، نمي تواند در هركجاي غزل بیاید، بلكه درست تر و قابل فهم تراست اگر پس ازبيت سوم بيايد همانگونه که در بالا آمده است. چون می گوید: با ما ” حق صحبت ديرينه داري “( بیت یک) ، نصیحت گوش کن ( بیت دوم) و از شرابی که از دیشب مانده به رندان ندار و بی چیز بده ( بیت سوم) ، اما ( وليكن ) تو که از روی غرور سرت را رو به ماه و خورشید می گردانی و به پایین و دور و برت نگاه نمی کنی و به رندان رخ نمي نمايي و كينه نيز مي ورزي، در باره ی رندان بدگویی مکن. اين گونه غرور را خاقاني چنين بيان داشته است :” ننموده رخ به آينه گردان مهر و ماه ـ نسپرده دل به بوقلمون باف صبح وشام “. همین بيت چهارم در ديوان حافظ قزويني ـ غني در رده ي سوم و در ديوان مسعود فرزاد و خانلري در رده ي چهارم آمده است. خانلری برای چاپ این غزل از ده دست نویس سود برده است که کهنه ترین آن ها بیست و یک سال پس از در گذشت حافظ یعنی در سال ۸۱۳ رونویسی شده است.
*
از آنجایی که این غزل، روي سخن با شيخ دارد، در بيت واپسين با ايهام استادانه اي شعر حافظ با آنچه در قرآن آمده، مقايسه مي شود. البته تحريف ، تمثيل و تلميح از قرآن در ديوان حافظ فراوان است كه باید به آن ها با نگاهی رندانه نگریست تا معنای درست آن ها به دست آید. این اشاره ها بیشتر طنز و انتقاد آمیز است. دراين زمينه نمونه ی گويايي مي آورم تا خواننده خود بتواند درستی این گفتار را بسنجد. درقرآن، سوره ي قدر آيه ۵ آمده است كه ” سَلامٌ هي حَتي مَطلَع الفَجْرْ “ اما حافظ درآغازغزل ۲۴۶ علي رغم آن كه مي دانسته شرعاً نبايد در آيه ي قرآن دست ببرد، چنين مي گويد: ” شب قدر است و طي شد نامه ي هجرـ سلام ‹ فيه › حتي مطلع الفجر“ و به جاي ” هي “ كلمه ي ” فيه “ را گذاشته است. از اين هنرها در ديوان خواجه ي شيراز فراوان است.

بیت نخست غزل ۴۳۸

۱ ـ بيا با ما مَوَرز اين كينه داری

كه حقِِ صحبتِ ديرينه داری

بيا در اينجا يعني بپذير یا‌ بشنو، چنين كن. صيغه ي امراز فعل آمدن است و آن به معناي رسيدن، شدن، قيام كردن، اقدام كردن، برخاستن، مقبول، مسموع ، پذیرفته شدن و . . . و نيز درمقابل رفتن مي باشد. در برخی دست نویس های تازه تر و ازسال ۸۱۶ به این سو به جای "بیا" ، واژه ی "بُتا" آمده است که چون این غزل روی سخن با شیخ دارد، واژه ی تازه تر "بُتا" نادرست می نماید.

مَوَرز؛ صيغه ی منفیِ امری از فعل ورزيدن به معني کشت کردن، كاركردن، عمل كردن، كوشيدن، پياپي انجام دادن، پيروي كردن از راه و رسم و . . . است.

کینه؛ به معني بي مهري و عداوت و آزار کسي را در دل پوشيده داشتن باشد. (برهان) و نیز بغض، عداوت و کين. " مورز این کینه داری" یعنی اینچنین از شیوه ی دشمنی خونخواهانه پیروی نکن، در پی کینه ورزی و دشمنی نباش.

حق ؛ لغت نامه می نویسد: « آنچه ثابت است که انکار آن روا نباشد، موجود ثابت، ذات خدا، راست، درست، صحيح ، كاری كه البته واقع شود، باز پس دادن بدهی و یا انجام کاری که برگردن کسی است. بجای آوردن حكم مطابق با واقع ، بهره ی معين كسي و . . . »

صحبت؛ دهخدا می نویسد:« يعني آميزش، دوستي، نشست و برخاست، همنشيني و نيز به معني عشق و محبت است. مواقعه، هم خوابي، هم بستري، مصاحبت، جماع، پرداختن به، . . . در تداول فارسي زبانان؛ گفتگو، سخن گفتن و با فعل کردن و ندرتاً با داشتن صرف شود.»” حق صحبت “؛ حقي است اخلاقي كه هريك از طرفين دربرابر ديگري برعهده دارد. مي تواند حقي بزرگ، صميمي و دوستانه باشد، مي تواند رابطه اي سطحي و گذرا باشد. به هر ترتيب، به شيخ مي گويد ای كسي كه حق صحبت و هم زبانی نگه نمي داري و حق ناشناس هستی!

چکیده و چم بیت نخست غزل ۴۳۸

بیا بپذير و شیوه ی خونخواهی و دشمنیِ همیشگی و پی در پی، با ما (مردم) را رها کن! زیرا تو با ما از ديرباز پیشینه ی دوستی، هم سخنی و هم زبانی داری.

بیت دوم غزل ۴۳۸

۲ ـ نصيحت گوش كن كاين دُربسي به

از آن گوهر كه در گنجينه داری

نصیحت؛ یعنی پند، اندرز، وعظ، موعظه، خيرخواهي، نکوخواهي، نصيحة و . . .

دُر؛مرواريدهاي بزرگ و واحد آن درة است و جمع آن دُرًّر و دُرّات. مرواری، لولو. . .

"نصيحت گوش كن كاين دُر" يعني اين پند من مانند دُر است آن را به گوش بگیر يا به گفته ی ديگر آن را مانند گوشواره، آويزه ي گوش خود كن.

گوهر؛ سنگ قیمتی مانند الماس و لعل و هر سنگی است که از آن سود به دست آید. مروارید، مطلق جواهر و. . .ناب و خالص هرچیز را گوهر گویند. به معنی اصل، سخن ناب، سرشت و. . .

گنجینه؛جای گنج و زر و سیم.” ازآن گوهر كه در گنجينه داری “ به معني آن است كه تو زراندوزی و در گنجينه ی خود زر و سیم داری.

چكيده و چم بيت دوم غزل ۴۳۸ :

پند مرا كه گوهری گران بهاست به گوش بسپار، زيرا اين پند ازآن زر و الماسی كه در گنج خود پنهان كرده ای، بسیار پربها تراست.

بیت سوم غزل ۴۳۸:

۳ ـ به فريادِ خمارِ مفلسان رس

خـدا را گر ، می ِ دوشينه داری

به فرياد رسيدن؛ کمک و ياري کردن. به داد کسي رسيدن. به فرياد کسي گوش دادن.

خمار؛ مي زده (اِمص ) رنجي که پس از رفتن کيف شراب و چیزهایی از این دست برجای بماند. بقيه مستي در سر.

مفلسان؛ جمع مفلس، لغت نامه: « محتاج، درويش، تهيدست. کسي که فلس و پشيزی نداشته باشد. درويش، تنگدست، بي چيز، بينوا، آنکه وی را مالي باقي نمانده باشد. نادار، ندار و . . .»

خدا را؛ یعنی برای خدا، لطفن، ترا به خدا؛ حرف ندایی است که خواهش و درخواست را می رساند.

دوشینه ؛ ديشب و شب گذشته . شب پيش، از شب پيش، دوشين ، دوش.

چكيده و چم بيت سوم غزل ۴۳۸ :

به فریاد نیازمندان پاسخ بده و اگر از می دیشب مانده هنوز داری به مستانی که نیاز دارند، لطفن ( خدا را) بده. ( همه ی این سخن های ریشخند آمیز، برای شیخی است که خود می را پنهان می خورد.)

بیت چهارم غزل ۴۳۸:

۴ ـ وليكن كي نمايي رخ به رندان

تـو كز خورشيد و مه آيينه داری

ولیکن؛ حرف ربط است و استثناء را می رساند، به معنای ولی و اما است.

رخ ؛ به معنای روی، رخساره، مرد، پهلوان، مرغی بسیاربزرگ یا همای و سیمرغ است. این ها همه نماد مردم یا انسان است. یکی از مهره های شطرنج و . . . است. دهخدا می نویسد: « رخساره و روی را گويند و بعربی خَد خوانند. روی و چهره، چهر،عارض، وجه، ديباچه ، محيا ، گونه، عارض و. . . جنگجو، پهلوان : «داستان دوازده رخ » ( یعنی داستان دوازده مرد یا پهلوان ). . . نام مرغي است عظيم که فيل و کرگدن را مي ربايد و بالا مي برد و به مشابهت آن نام مهره شطرنج است که از دور مهره را مي زند . . . مرغ عظيم که در هند مي باشد. . . نام مرغي موهوم مانند سيمرغ وعنقا . . . قصه مرغ رخ در کتب افسانه بخصوص کتاب الف ليلة و ليلة مفصل آمده که مرغ سواحل چين است . . . جانوري است مشهور که مانند عنقا وجود خارجي ندارد . . . »

رخ، امروزه دیگر معنای مهری و سیمرغی خود، که همان فرخ، خرم، رند، همای و سیمرغ باشد را از دست داده و یکی از معنی های آن؛ روی یا چهره ی انسان است. در شاهنامه داستان دوازده رخ آمده و سیمرغ؛ دایه ی زال؛ پدر رستم است. فرخ ( فر+ رخ = پر+ رخ ) و خرم ؛ نماد انسان بوده که همال سیمرغ است: اين است همان درگه کز نقش رخ مردم ـ خاک در او بودي ديوار نگارستان / خاقاني

آدم پری رخ، آدم خوب رخ، روز رخ، زیبا رخ، شاه رخ، خرم رخ، فرخ، فرخ رخ و مانند این ها، به معنای مردم مهرورز و یا انسان راستین بوده است. همه ی صفت هایی که در لغت نامه همراه رخ آمده مانند: رخ لاله رنگ، رخ گلرنگ، زهره رخ ، گل رخ و . . . نیکو و پسندیده است بنابراین درگذشته رخ واژه ای گرامی بوده و همیشه معنایی مثبت و نیکو داشته است. همانگونه که در بالا گفتیم رخ؛ به معنای روی ، رخساره، چهره ی انسان، پهلوان و نیز مرغی است که همای، سیمرغ و عنقا نیز نامیده می شده است. نه رخ موهوم است، نه همای، نه فرخندگی ( فر رخ بودن ) و نه انسان و نه پری رخ و نه پری. رخ و انسان و عنقا را، از ما دور کرده اند و موهوم و افسانه نامیده اند تا مردم را از خود بیگانه و بی ریشه سازند:« تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند ـ صحنه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست ۳ / ۷۲ »، ۲ / ۴۷، ۵/ ۱۸۸،۴ / ۴۳۸

رخ نمودن؛ روی به کسی نمودن، روی خوش نشان دادن، نشان دادن چهره، روی دادن و . . . "رخ" و "رند" در این بیت تجانس و ترادف معنایی دارند.” نمايي رخ “ به معني آن است كه روي با شگون و مهرورز خود را نشان بدهی. این رخ نمودن مانند سایه افکندن همای، با شگون است. به معنای روی خوش و با مهر نشان دادن است.

” ازخورشيد و مه آئينه داري “ يعني روي خود را درآئينه ي خورشيد و يا ماه مي بيني. يعني تو جايگاه خود را در عرش اعلا مي داني. به كنايه در ادامه ي بيت نخست مي گويد اما تواز نخوت و غرور خود را داراي چنان مقامي مي داني كه تصور مي كني ماه و خورشيد آئينه ی روي تو هستند، بنابراين نه تنها روي خود را به ما آزادگان نشان نمي دهي بلكه دشمني هم مي ورزی.

چكيده و چم بيت چهارم غزل ۴۳۸ :

اما تو كه از خودپرستی سر بر آسمان داری و روی خود را درآئينه ی خورشيد و ماه مي بيني هرگز روی خوش و از سرمهر، به سوی ما آزادگان نمي گرداني.

بيت پنجم غزل ۴۳۸ :

۵ ـ بدِ رندان مگو ای شيخ و هشدار

كه با مهرِخـدايی كينه داری

رندان؛ جمع واژه ی رند است. رند؛ معنایی فراتر از آنچه در لغت نامه ها آمده و یا مردم کوچه و بازار وعوام، امروز از آن می فهمند، داشته است. رند به ویژه در دیوان خواجه ی شیراز به معنای مردم آزاده، آزاداندیش، آگاه و خوشبخت است. برپایه ی اندیشه ی مهری یا آیین مهر، در فرهنگ ایران، رند، همای، سیمرغ، مرغ ، مرغ سحر، بلبل، گل، گل سوری، رخ، فرخ، سرو روان، گنج روان، خواجه، شاه و از این دست . . . ؛ نماد انسان و به معنای انسان هوشمند و آگاه به ارزش های انسانی خویش است. رند؛ دارنده جان و خرد یا خداوندِ جان و خرد است.

با نمونه های فراوانی که در سراسر فرهنگ و ادبیات ایران هست، می توان گفت؛ « رنــد »، معنای « انگیزاننده به زندگی نوین » را دارد که همان انسان یا به گفته ی عارفان؛ «سرافراز عالم و آدم است» یعنی انسان کامل یا اَبَرمَرد است ؛ انسانی که خداوند جان و خرد است و ارزش خود را می شناسد.

هش دار؛ فعل امرِ "هش داشتن" است. بپا، مراقب باش، آگاه باش، بدان.

مهر؛ آفتاب ، خورشيد ـ نام بغ یا خدای ایران است. دوستي ، مهرباني، عشق ـ نام ماه هفتم از سال شمسي ـ نام روز شانزدهم از ماه مهر كه ايرانيان جشن مهرگان را در اين روز بر پا مي دارند. این جشن، نام خود را از باور مهری یعنی آیین مهر به یادگار نگه داشته است که مردمان همه دارای مهر یا مهربان بوده اند .

خدا؛ واژه ی خدا( خودآ) چند هزار سال است که در زبان های ایرانی به کار رفته است و پیش از الله، در اندیشه و جان مردم ایران و هند بوده است. این واژه در اصل و از نظر محتوا در ایران و فرهنگ ایرانی با واژه ی الله برابر نبوده و نیست و برای همین است که مردم کشورهای اسلامی کلمه ی الله را به کار می برند و خود را مسلم می دانند، در حالی که ایرانیان به جای الله، واژه ی خدا را به کار می برند. مردم ایران خود را مسلمان می نامند و کلمه ی مسلم را درباره ی خود به کار نبرده و هنوز هم به کار نمی برند. واژه ی خدا از فارسی باستان می آید و از ریشه ی واژه « دا » یا (dhaata) به معنی ساختن و آفریدن و زاییدن گرفته شده است . واژه ی« هوا » ( hva ) به معنی خود یا خوب است .

لغت نامه ی دهخدا درباره ی ریشه ی واژه ی خدا چنین می نویسد: « . . . در حاشيه برهان قاطع در وجه اشتقاق اين کلمه چنين آمده است : پهلوي متاخر ayh xvta ، پهلوي اشکاني xvat adh . . . در پهلوي و پازند، خواتاي بمعني شاه آمده و «خواتای نامک »، يعني «شاهنامه ». خدا در زبان فارسي بمعني اللّه گرفته شد[ البته مذهبی ها کوشیده اند که چنین بشود. م.ت.ب ]. . . گفته اند که خدا بمعني خود آينده است . . .»

خدائی؛ منسوب به خدا، سرشتی، نهادی، گوهری، مادر زادی، جبلی، ذاتی. "مهرخدائی" یعنی عشق و مهر و کششی که سرشتی و گوهری است و در نهاد انسان هست.

در بیت پنجم ، "که با مهر خدایی کینه داری"، را برخی از دیوان های چاپی " که با حکم خدایی کینه داری " نوشته اند. از آن میان مسعود فرزاد در کتاب " حافظ صحت کلمات واصالت غزل ها صفحه ی ۱۲۷۳می نویسد: « جالب است که این نسخه بدل [ مهرخدایی] در شش عدد از هفت نسخه خطی من ضبط شده است( ن این بیت را و س اصلا این غزل را ضبط نکرده است) ولی از نظر معنی شک ندارم که "حکم" صحیح است و . . . ». کسانی که "حکم خدایی" را درست می دانند بیشتر از آن رو است که حافظ در سراسر دیوان خود در برابر خرده گیری های مذهبی ها ، به ریشخند می گوید اگر شما بر این باورید كه همه ی کارها در دست الله است و هیچ برگی بدون خواست الله بر زمین نمی افتد، پس باید بپذیرید که رندی ما را نیز همان الله شما پیش پای ما گذاشته است. بنابراین اگر به شيوه ي زندگي رندان خرده بگيري و بدِ آن ها را بگويي، به آن مي ماند كه با حكم خدا دشمني كرده باشي. این سخن درست است و حافظ در ديوان خود بفراواني به آن پرداخته است:« من زمسجد به خرابات نه خود افتادم ـ اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد ۵ / ۱۰۷» و همچنین« حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل ـ مارا خدا ز زهد ريا بي نيازكرد ۹/ ۱۲۹» و نگاه كنيد به؛ ۲ / ۱۰، ۷ /۱۷، ۶ /۷۷، ۵/ ۷۸ ، ۵/ ۱۰۷، ۳/ ۱۶۱، ۱۰/ ۱۵۱، ۸ / ۳۳۹ و . . . اما در اینجا بنا بر دست نویس های بسیاری " مهرخدایی" درست است.

از ده نسخه بدل در دیوان خانلری، تنها دو نسخه ای که تا اندازه ای تازه ترند ( متأخرند)، واژه ی حکم را بکار برده اند که یکی سی سال(نسخه ط) و دیگری سی و پنج سال (نسخه ل) پس از مرگ حافظ رونویسی شده است.” با حكم خدايي كينه داري “ يعني با حكمي كه خدا كرده است دشمني مي كني. می دانیم که درباره ی بدگویی کردن یا بدگویی نکردن از رندان، الله حکمی نکرده است! اما مهر خدایی، خدای مهر و مهری است که در فرهنگ ایران ریشه هایی گسترده و ژرف دارد.

چكيده و چم بيت پنجم غزل ۴۳۸:

ای شيخ بدگويي ایرانیان آزاده و مهربان را مكن، بدان و آگاه باش که با مهری دشمنی می کنی که خودآیی و ذاتی انسان است.

بيت ششم غزل ۴۳۸ :

۶ ـ نمي ترسي ز آهِ آتشينم

تو داني خرقه ي پشمينه داری

” آه “ كلمه اي است كه درد ، رنج ، اسف واندوه را نشان مي دهد. "آه آتشین" آه سوزان و پردرد و رنج است.

آتش؛ دهخدا می نویسد: « از زندي آترس ، و اوستايي آتر، و سانسکريت هوت آش . . . يکي از عناصر اربعه قدما و آن حرارت توام با نوري است که از بعض اجسام سوختني برآيد . . . آذر، آدر، ورزم، تش، آديش مجازاً، جهنم، دوزخ، تندي، تيزي حرارت، عشق سوزان، شراب. . .». این آتش در اینجا در برابر خرقه ی پشمینه ، به ریشخند بکار رفته است. واژه ی آتش در دیوان حافظ بیش از هشتاد بار بکار رفته است مانند آتش دل، آتش سینه، آتش اشک، آتش نمرود، آتش زرتشت و از این دست که اشاره به فرهنگ باستانی ایران دارد. تنها آتش استومند و مادی نیست که نزد مردم ایران و در فرهنگ ما گرامی است، بلکه واژه ی آتش معنایی فلسفی داشته است. به باور ایرانیان باستان در جان و تن انسان و جانوران و گیاهان آتشی هست که سرچشمه ی زندگی است و آتش تخمه ātaxš tōhmk یا آتش تن āsro-karp نام دارد.«که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست ۸/ ۲۶»

خرقه ؛ جامه اي كه از تكه پارچه هاي گوناگون دوخته شود. جامه و جبه مخصوص درويشان و . . .

حافظ از بدگويي و دسيسه هاي شيخ آزرده است و خرقه ی پشمینه ی او را از این آتش است که می ترساند. در اینجا بیشتر او را به ریشخند می گیرد.

چكيده و چم بيت ششم غزل ۴۳۸ :

با ریشخند به شیخ می گوید: تو خود می دانی که جامه ی پشمین داری ، آیا تو(که بد رندان را می گویی) از آه من که از آتش تنم بر می خیزد نمی ترسی؟

بيت هفتم غزل ۴۳۸:

۷ ـ نديدم خوشتر از شعر تو حافظ

به ، قراني كه اندر سينه داری

خوش؛ خوب، نغز، نیکو، دلپسند، شاد.

قرآن؛ لغت نامه می نویسد:« نام کتاب آسماني مسلمانان که بر حضرت محمدبن عبداللّه پيامبر اسلام نازل گرديد. و در لفظ قرآن اختلاف است . برخي گويند اسم علم غيرمشتق است و مخصوص است به کلام خدا و همزه جزء حروف اصلي آن نيست ، ابن کثير چنين خوانده و از شافعي نيز چنين روايت شده است . برخي ديگر گويند اين لفظ مشتق است از« قرنت الشي بالشي » و قرآن ناميده شد. . . علماي اسلام درباره قرائت و معاني لغات قرآن متفق نيستند. . . اما بايد در نظر داشت که قرآن به معني مجموعه اي از الهامات و وحيهاي نازله بر پيغمبر در خود قرآن يافت نميشود. اين وحي و الهامات پس از مرگ پيغمبرجمع شد و در زمان حيات او کم کم نازل گرديد. لغت «الکتاب » که بجاي قرآن به کار ميرود به معني نوشته و «کتاب » است و غالباً با قرآن مترادف مي آيد و در سور مختلف قرآن همواره اين ترادف ديده ميشود. غير از معاني فوق «قرآن » اغلب به معني ذکر و ذکري که از آسمان نازل ميشود به کار رفته است. . .»

حافظ واژه ی قرآن را هشت بار در دیوان خود بکار برده است که با زبر دستی کاری می کند تا بیشتر معنای دام تزویر از آن بدست آید: « حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی ـ دام تزویر مکن چون دگران قرآن را ۱۰ / ۹» و این یعنی که او به آواز بلند و آشکارا می، می خورد و رندی می کند اما دیگران با پرهیزکاری دروغین قرآن را دام تزویر می کنند. گرچه قرآن را با چهارده روایت از بر می داند( ۱۰ / ۹۳ ) ، باز هم فلسفه ی عشق را برتر از دانسته های قرآنی خود می داند. در شیوه ی اندیشه ی رندی ؛ حافظ از زاهد گریزان است و چون " دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند ۱۱ / ۱۸۸" پس؛ حافظ رند و دیوگونه ( دیو یعنی خدا)، نیز از زاهد گریزان است و خود می گوید: "بگریزد". در این باره نگاه کنید به ۱۰/ ۱۵۰ ، ۱۱ / ۱۸۸ ، ۸ / ۲۶۶ ، ۷ / ۴۳۸ . . . از سوی دیگر هفت بار نیز واژه ی دفتر را به معنای قرآن بکار می برد و با همین شگرد، فریب و ریا را به ریشخند می گیرد و بیمی از پادافره ی آن نیز به خود راه نمی دهد: « صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند ـ عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد ۳ / ۱۴۵ » و یا « کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم ۳ / ۳۳۸ » همچنین : « بشوی اوراق اگر هم درس مایی ـ که علم عشق در دفتر نباشد ۶/ ۱۵۸ » یعنی اگر با ما هم درس و هم عقیده ای همان گونه که ما از دفتر چشم پوشیدیم و اوراق آن را به آب شستیم تو هم چنین کن، چون در این کتاب دانش یا دانسته ای درباره ی عشق نیست. منظور خواجه از این دفتر، دیوان شعر نیست بلکه دفتری است که در آن واژه ی « عشق » نیست و این صحیفه یا دفتر، همان قران است و نگاه کنید به: ۶ / ۱۵۸، ۱ / ۱۹۹، ۶ / ۲۶۴، ۱ / ۴۵۷، ۱ / ۴۸۱.

درباره ی نیمه ی دوم بیت ؛ " به، قرآنی که اندر سينه داري“ می توان گفت ” به “ حرف اضافه ، كلمه ي ربط است ، گاه ظرفيت زماني است مانند؛ به سحرگاه يعني درسحرگاه ، گاه ظرفيت مكاني است؛ چنانكه سعدي گفته است :” زبان بريده به، كنجي نشسته صمٌ بكم . . . “.حرف اضافه ي ” به “ هنگامي كه كلمه ي سوگند و قسم باشد به تنهايي نمي آيد. لغت نامه می نویسد: « کلمه قسم و سوگند ، مانند رابطه اي ، هرگز بتنهايي استعمال نمي شود و هميشه بر سر اسم درمي آيد، مانند به خدا و به پيغمبر، يعني سوگند به خدا و سوگند به پيغمبر. و به جان خودت ; يعني سوگند به جان خودت. . . » واژه ي ” به “ در اين شعر مي تواند ايهام انگیز باشد. ” از رخ انديشه“ ای كه درپس اين شعر نهفته است كسي تاكنون نقاب نگشوده است. همه اين واژه را واژه ي سوگند در نظرگرفته اند و گفته اند سوگند به قراني كه اندرسينه داري . اگر ما واژه ي ” به “ را ظرفيت مكاني در نظر بگيريم ، معني شعر كاملاً ديگرگون مي شود، يعني مي توان گفت؛ درقراني كه اندرسينه داری، نيكوتراز شعر تونديدم . يعني سخن حافظ نيكوتر از قران است. این سخن، کنایه به آن است که در قرآن چندین بار گفته شده است که کسی نمی تواند نوشته ای به نیکویی آیه های قرآن بیاورد. در آیه ۲۳ سوره بقره می‌گوید «و اگر درآنچه بر بنده خویش فرو فرستاده‌ایم شک دارید، اگر راست می‌گویید سوره‌ای همانند آن بیاورید . . .». پس این معنا که؛ درقراني كه اندرسينه داری، نيكوتراز شعر تونديدم ، در برابر این ادعای شیخ است و با درون مایه ی این غزل رندانه و شیوه ی اندیشه ی سالوس ستیز حافظ همخوانی دارد و درست تر است. این پیام، در سراسر دیوان حافظ هم آشکارا و هم در پس و پیش واژه ها خود را نشان می دهد، به ویژه در آنجاهایی که از مذهب و بهشت و قیامت و دیگر دروغ ها و فریب های مذهبی سخن می رود.

چكيده و چم بيت هفتم غزل ۴۳۸ :

اي حافظ ! در درون قرآني كه در سينه ی خود از حفظ داری، نيكوتراز شعر تو سراغ ندارم . اما کسانی که مغز و اندیشه ی آلوده به مذهب دارند آن را چنین معنا می کنند ؛ سوگند به قراني كه اندرسينه داري ، از شعرتونيكوتر نديدم .

چكيده ی غزل ۴۳۸ :

این غزل سراسر ریشخند و کنایه است. حافظ به شیخ می گوید دشمنی همیشگی با رندان و مردمان آزاده را رها کن و بی وفا و حق ناشناس نباش. ( بیت ِیکم)

شیخ را زر اندوز و پندناپذیر می داند.(بیت دوم)

شیخ را ریاکار می خواند که می در نهان می خورد و آن را از تهی دستان دریغ می کند. ( بیت سوم)

شیخ را خود پرست و مغرور می داند که از روی مهربانی به مردم آزاده نگاه نمی کند. (بیت چهارم)

به شیخ می گوید بدگویی مردم آزاده را مکن و بدان که در درون ما آتشی سرشتی و مادرزاد هست.( بیت پنجم)

از آتش آه ما، که در سینه ی ما هست، بترس چون جامه ی ریای تو پشمین است. ( بیت ششم)

به شیخ می گوید که من نیکوتر از شعر حافظ در درون قرآن ندیدم. ( بیت هفتم)

منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ هشتم تیرماه ۱۳۸۹ خورشیدی برابر با ۲۹ ژوئن ۲۰۱۰ میلادی
rendane@hotmail.com
خاستگاه: رایان پیامی از منوچهر تقوی بیات

۱۵. پیشینه‌ی ِ کاربُرد ِ ترکیب ِ «هفت خط» در زبان و ادب ِ فارسی

در این جا ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2010/06/blog-post_24.html

خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز

۱۶. «ماه بر فراز ِ شاه‌کوه»: ارمغان ِ دوستی جوان از اصفهان و زنده‌شدن ِ خاطره‌ای از چندین دهه پیش ازین برای من


دوست جوان من محمّد سلطان الکتّابی، تصویر بالا را که در یک برنامه‌ی کوه‌نوردی بر چکاد ِ شاه کوه (در جنوب اصفهان) گرفته، به پیوست یک رایان برایم فرستاده‌است.
در پاسخ، با سپاسگزاری از او، نوشتم:
"... سخن از "شاه کوه" مرا به چهل و هشت سال پیش، بازگردانید که در یک بامداد، با دوست زنده یادم هوشنگ گلشیری، نویسنده‌ی معروف و دوست دیگرم فریدون مختاریان، همین برنامه را اجرا کردیم. از گردنه ی آب نیل، به یال ِ شاه کوه فرارفتیم و تا پس از نیمروز، آن را پیمودیم و در برابر بهارستان، فرود آمدیم و برای ِ آسودن به خانه‌ی برادر زنم که در دژی کهن در شمال بهارستان می زیست، رفتیم. یادباد!"

۱۷. حمام زعفرانی‌ی ِ اصفهان در آستانه‌ی ِ نابودی: گزارش ِ اندوه‌بار دیگری‌ از ناخویش- کاری‌‌ی ِ دست‌اندر کاران ِ نگاهبانی‌ از مرده‌ریگ ِ فرهنگی

در این جا بخوانید و تصویرهایی از این گرمابه‌ی ِ سنّتی‌ی ِ "محکوم به اعدام" (؟!) را بنگرید و آه از نهاد، برآورید و بگویید: دریغ!↓
http://drshahinsepanta.blogsky.com/1389/04/12/post-401/

خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا

۱۸. بررسی‌ی ِ زندگی و کارنامه‌ی ِ هنری‌ی ِ «بِیِژن اسدی پور»، طرح طنزنگار ِ نامدار
استاد ابوالحسن صبا، کاری از «بیژن اسدی پور»

در این جا ببینید و بخوانید. ↓
http://irandidar.com/

خاستگاه: رایان پیامی از بیژن اسدی پور

۱۹. روي‌كرد ِ نسل ِ جوان به شاهنامه، گنجينه ي فرهنگ ِ ايراني: كوششي نويدبخش

«كنون رزم ِ سهراب و رستم شنو
دگرها شنيدستي، اين هم شنو»
فردوسی

نسل جوان امروز در گستره ي زندگي ي دشوار ِ اجتماعي ي كنوني و پيوندهايي كه بر اثر ِ كاركرد ِ رسانه هاي الكترونيك با فراسوي مرزهاي ميهن يافته است، به انگيزه ي شور و شتاب و نوجويي ي طبيعي ي خود، به هر دري سرمي زند تا مگر به رويش گشوده شود و گم شده ي ناشناخته ي او رُخ بنمايد. امّا چُنين جُستاري، به ويژه هنگامي كه رهنموني در كار نباشد، مي تواند به جاي راه يابي به «سَر ِ آب»، به «سَراب» بينجامد و نيروها و كوششها را بر باددهد.
*
با اين حال، «در نوميدي، بسي اميدست!» و خوشبختانه، گهگاه نشانه هايي از راه يابي‌ي درست و سزاوار به چشم مي خورد و دوستداران فرهنگ را خشنود مي گرداند.
در عرصه ي موزيك، جدا از موسيقي ي سنّتي و دستگاهي ي ايراني و ترانه خوانيهايي در كنار آن و نيز موزيك توده در پهنه ي گسترده ي ميهن – كه همه ريشه در پيشينه ي فرهنگي ي مردم اين مرز و بوم دارند – در سالهاي اخير، نوعي موزيك به نام ِ «رَپ» به تقليد از غربيان رواج و شهرت يافته و رويكرد ِ بخشي از جوانان را به خود فراخوانده است. اين گونه موزيك – كه ريشه در شاخههايي از موزيك ِ كشورهاي آفريقايي دارد – در سرزمينهاي باختري، زبان و بيان و حال و هواي ويژه ي خود را يافته است و آشكارست كه جوانان ما نيز در نخستين گامهاي خود در اين راه به تقليد از همسالان غربي ي خود پرداخته و حتّا زبان ِ آنان را طوطي وار تكراركرده اند.
پيش از اين ديده و شنيده بوديم كه كساني از اينان گرايشي به درآميختن ِ زبان فارسي با زبانهاي باختري (بيشتر انگليسي) يافته اند؛ امّا تا اين جاي كار، هنوز نشاني پذيرفتني از فرهنگ ايراني در ميان نيست.
اكنون شاهد كوششي ديگرگونه در اين راستاييم. گروهي از اين جوانان، به سرچشمه ي سرچشمه هاي فرهنگ ايراني، شاهنامه ي فردوسي روي آورده و نمودگاري از اندوهنامه ي رستم و سهراب را دست مايه ي كار ِ خود كرده اند. اجراكننده ي كانوني ي اين برنامه، جواني است به نام ِ "تَهَم". كاربُرد ِ سازهاي ضربيي ايراني براي پديدآوردن ِ ضرباهنگ ِ همخوان با درونْ مايهي اين اجرا و نويساندن بيتهايی از شاهنامه به خطّ ِ نستعليق شكسته بر صفحه ي نمايش ويديويي، چشمْ گيرست و همه حكايت از پويش در راستاي ِ عرضه ي فضايي ايراني به شنونده و بيننده ي اين برنامه دارد.

اين همه را مي توان به فال نيك گرفت و اميدوار بود كه از اين پس، جوانان ما حتا در چهارچوب همين گرايش خود به موزيك ِ تندْآهنگ ِ "رَپ"، روي آور به گنج شايگان ادب و فرهنگ ايراني شوند و -- همچنان كه در همه ي تقليدهاي پيشينيان مان از ديگران در درازناي تاريخ ديده ايم -- بر كار ِ خود انگ و رنگ ايراني بزنند تا ديگران هم دريابند كه ما از زير ِ بوته درنيامده ايم و كارنامه ي فرهنگي ي درخشان و كهن بنيادي، پشتوانه ي هريك از كنشهاي امروزين ماست.

این هم، پیوند نشاني به فيلم ويديويي ي فراگير ِ اين اجرا ↓
http://www.youtube.com/watch?v=pV1kVAFk2Os

خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی

۲۰. واکاوی و بازنمایی جغرافیای شعر شاملو: کوشش سزاوار دیگری در شاملوشناسی

گفت‌وگوی دفتر خاک با دکتر علی شریعت کاشانی، پژوهش‌گر و روانکاو
در این جا بخوانید. ↓
http://zamaaneh.com/khaak/2010/07/post_63.html

خاستگاه: رایان‌یامی از دفتر نشریّه‌ی ِ کارنامه

۲۱. فیلم پرسش و پاسخ احمد شاملو با دانشجویان دانشگاه برکلی - ۱۹۹۰

در این جا ↓
http://hamidrezahoseini.blogspot.com/2010/06/blog-post_19.html

خاستگاه: رایان‌یامی از سرژ آراکلی
۲۲. فراخوان برای نمایش ِ فیلم ِ «شاملو: شاعر ِ آزادی»

Sunday July 25, 2010, at 6:30 PM
In Memoriam of
AHMAD SHAMLOU'S 10th
Anniversary of his passing
Ahmad Shamlou:
Master Poet of Liberty
Directed by Moslem Mansouri
Produced by Bahman Maghsoudlou
*
Special Guest: Farhang Farrahi

خاستگاه: رایان پیامی از انجمن ِ فیلم ِ ایران (کالیفرنیا)

۲۳. قمرالملوک وزیری از زبان ِ استادش مرتضی نی داوود

... بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم. براي عروسي، مولودي و... اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائيز غم‌انگيزي بود و من به جواني و عشق فکر مي‌کردم. از مجلسي که قدر ساز را نمي‌شناختند خوشم نمي‌آمد اما چاره چه بود، بايد گذران زندگي مي‌کرديم. چنان ساز را در بغل مي‌فشردم که گوئي زانوي غم بغل کرده‌ام. نمي‌دانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نمي‌آيد. در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندروني بيرون آمد... حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا در جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ايستاد. نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟

گفت: مي‌خواهم بخوانم!

گفتم: در اين جا يا در اندروني؟

گفت: همين جا!

نمي‌دانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچ کس اعتراضي نداشت. به در ورودي اندروني نگاه کردم. چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند : "بزنيد، مي‌خواهد بخواند! "
گفتم: کدام تصنيف را مي‌خواني؟
بلافاصله گفت: تصنيف نمي‌خوانم، آواز مي‌خوانم!
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند مي‌زدند. رسم ادب در ميهماني‌ها، آن هم ميهماني بزرگان، رضايت ميهمان بود.
پرسيدم: اول من بزنم و يا اول شما مي‌خوانيد؟

گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟

پنجه‌اي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همايون.

گفت: شما اول بزنيد!

با ترديد، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم مي‌خواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف يار باز کنيد / شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد

ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است / چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد

بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌اي را که مايه مي‌گرفتم مي‌خواند.

خنده‌هاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نمي‌رسيد، نفس همه بند آمده بود. هيچ پاسخي نداشتم که شايسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخواني مي‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت مي‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنيف. وقتي خواست به اندروني باز گردد گفتم: مي‌تواني بيايي خانه من تا رديف‌ها را کامل کني؟

گفت: بايد بپرسم.

وقتي صندلي‌ها را جمع ‌و ‌جور مي‌کردند و ما آماده رفتن بوديم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برايم بنويسيد.

و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار بزنم. در خانه‌ام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمي‌رفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعدازظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينه‌کش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم قمر مقابلم ايستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات مي گشتم که گفت: آمده ام موسيقي ياد بگيرم.

از همان روز شروع کرديم، خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديفهاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد... و کنسرت پشت کنسرت است که در گراند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش مي گسترد...

اولين کنسرت قمر با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويولن)، شکرالله قهرماني و مرتضي ني‌داوود (تار)، حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو)، پسر عموي استاد علي تجويدي برگزار شده است.

يک شب در گراند هتل تهران کنسرت مي‌داد. تصنيفي را مي‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سر زبانها بود. تصنيف را بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيده‌ايد: مرغ سحر را مي‌گويم.
آن شب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را مي‌خواند، آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد "جانم، مرتضي خان!" و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران مي‌دانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود...
*
بله داستاني که در بالا خوانديد بخشي از گفتگوي يک خبرنگار است که سالها پيش با مرتضي ني‌داوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وي به قمر سخن رفته است! ني‌داوود تصنيفي دارد به نام آتش جاويدان که آن را بهترين ساخته خودش - حتي بهتر از مرغ سحر- مي‌داند، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است! اين تصنيف بسيار زيبا تاکنون بارها توسط خوانندگان گوناگون اجرا شده است، ولي يک بار هم در برنامه گلهاي رنگارنگ اجرا شده است.
قمرالملوک وزيري پس از شيدا و عارف در موسيقي نوين ايران رخ نمود، ولي بي‌ترديد نقشي دشوارتر و دليرانه‌تر از آن دو ايفا کرده است؛ زيرا اگر مردي که به موسيقي مي‌پرداخت گرفتار طعن و لعن مي‌شد، ولي مجازات زن موسيقي‌پرداز "سنگسار شدن" بود! زن برده در پرده بود، پرده‌اي به ضخامت قرن‌ها. قمر به هنگام نخستين کنسرت خود که در آن بي‌حجاب ظاهر شده بود، سر و کارش به نظميه افتاد. اين ماجرا اگر چه براي او خوشايند نبود، ولي بهرحال سر و صدايي کرد که در نهايت به سود موسيقي و جامعه زنان بود. قمر خود درباره نخستين کنسرتش مي گويد:

...آن روزها، هر کس بدون چادر بود به کلانتري جلب مي شد. رژيم مملکت تغيير کرده و پس از يک بحران بزرگ دوره آرامش فرا رسيده بود. مردم هم کم کم به موسيقي علاقه نشان مي‌دادند. به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بي‌حجاب در صحنه ظاهر شود. تصميم گرفتم با وجود مخالفتها اين کار را بکنم و پيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم! شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثه‌اي هم رخ نداد، و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بي‌حجاب در نمايشها شرکت ميجستم و حدس مي‌زنم از همان موقع فکر برداشتن حجاب در شرف تکوين بود...
او نخستين زني بود که بعد از قره‌العين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او را شايد بتوان اولين فمينيست ايراني ناميد. او مي‌گفت:


مر مرا هيچ گنه نيست به جز آن که زنم / زين گناه است که تا زنده‌ام اندرکفنم
*
قمر نخستين کنسرت خود را در سال ١٣٠٣ برگزار کرد. روز بعد کلانتري از او تعهد گرفت که بي‌حجاب کنسرت ندهد! قمر عوايد کنسرت را به امور خيريه اختصاص داد. او در سفر خراسان در مشهد کنسرت داد و عوايد آن را صرف آرامگاه فردوسي نمود. در همدان در سال ۱۳۱٠ کنسرت داد و ترانه‌هايي از عارف خواند. وقتي نيرالدوله چند گلدان نقره به او هديه کرد، آن را به عارف پيشکش نمود. با اين که عارف مورد غضب بود. در سال ١٣٠٨ به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچه‌هاي يتيم اختصاص داده شد. به گفته دکتر خرمي ٤٢٦ صفحه و به گفته دکتر سپنتا ٢٠٠ صفحه از قمر ضبط شده است...

*

گشايش راديو ايران در سال ۱۳۱۹ صداي قمر را به عموم مردم رساند. عارف قزويني و ايرج‌ميرزا و تيمورتاش وزير دربار، شيفته او شده بودند. با اين‌ همه، قمر از گردآوري‌ زر و سيم پرهيزمي‌کرد و درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به فقرا و محتاجان مي‌داد.

قمرالملوک‌وزيري‌ در تاريخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ در شميران، در فقر و تنگدستي مطلق به سکته مغزي درگذشت. وي در گورستان ظهيرالدوله بين امامزاده قاسم و تجريش شميران به خاک سپرده شده است. یادش گرامی باد!

خاستگاه: رایان پیامی از منیژه احدزادگان آهنی

۲۴. نقدهایی بر درون‌مایه‌ی کتابی با عنوان ِ چشم‌‌گیر ِ"ارج نامه‌ی دکتر محمّد مُعین" (؟!)

در این جا، بخوانید. ↓
http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1574961&Lang=P

۲۵. انتقاد "حسین معصومی همدانی" از وضع ِ روزنامه نگاری‌ی ِ فرهنگی در نشست ِ "چهارمین دوره‌ی ِ اهدای ِ جایزه‌ی ِ مهتاب میرزایی"

در این دو جا، بخوانید. ↓
www.isna.ir
http://www.mehrnews.ir/

خاستگاه: رایان پیامی از علی میرزایی

٢٦. جایگاه عدالت در سوءتفاهم‌های تاریخی: پژوهشی شیوا از دکتر مرتضی ثاقب‌فر

در این جا بخوانید. ↓
http://saghebfar.ilssw.com/pages.php?id=52&cat=sm

خاستگاه: رایان پیامی از ایمان خدافرد

۲۷. بررسی‌ی ِ سرچشمه‌های فردوسی شناسی: پژوهشی روشنگر و رهنمون در شناخت فردوسی و حماسه اش

در این جا بخوانید. ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2010/07/blog-post.html

خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز

۲۸ . سه چهره ی ِ ساده و بومی از «نیما یوشیج»، پدر ِ شعر ِ فارسی‌ی ِ روزگار ِ ما

تصویرهای نیما یوشیج بنیادگذار ِ شعر ِ نو ِ فارسی را همواره بر دفترهای شعر و نثر او و یا زندگی نامه ها و یادنامه‌هایش دیده ایم که نماهای ِ عادی دارد. امّآ در سه تصویر ِ در پی آینده، او را با جامه‌ی ِ ساده‌ی مردم ِ زادگاهش یوش و در محیط ِ بومی‌ی ِ پرورشگاهش می‌بینیم

نیما با جامه‌ی ِ شُبانی در میان گله‌بانان ِ ناحیه‌ی ِ زادگاهش


نیما با جامه ای ساده در زادگاهش یوش

نیما و یگانه پسرش شراگیم
در یک رودخانه‌ی کوهستانی‌ی ِ زادگاهش

خاستگاه: رایان پیامی از شاهین سپنتا

۲۹. بخشی دیگر از آموزش‌های ِ والای ِ گاهان‌شناختی‌ی ِ «استاد دکتر علی اکبر جعفری»

"SPENTA MAINYU" and GOOD AND EVIL IN THE GATHAS

Ali A. Jafarey,

Buena Park, Southern California

Almost all Zoroastrians and those who are well acquainted with Zoroastrianism know the term "Spenta Mainyu", and since the days the Avesta was translated by the early Christian scholars -- who happened to have the "Holy Ghost" and the "Holy Spirit" in mind -- into English and other European languages, the term has conventionally come to mean "Holy Spirit." The general notion about it is that it has an adversary Anghra Mainyu, the Evil Spirit pitched in a life-and-death battle against.

"Spenta" is derived by the majority of philologists from an Avestan/Sanskrit root spi/shvi, meaning "to fatten, expand, swell, increase." It is, therefore, rendered by many into "incremental" . The Pahlavi rendering of "afzûnîk," meaning "increasing, " clearly supports the translation. There are a few more renderings such as beneficent, bounteous, bountiful, virtuous, and even white. Yet the familiar and convenient "Holy" has been taken for granted.

“Mainyu” is derived by every scholar from man, "to think". Although many know that "yu" is an agentive and instrumental suffix, none has bothered to translate it as "an instrument, a way, a mode of thinking, mind, mentality," and have taken the early rendering of "spirit" as quite suitable to their interpretation of a perpetual war between the so-called "twin spirits". Many present Ahura Mazda as "Spenta Mainyu" and consequently elevate Anghra Mainyu to make "him" the adversary of the "God of Good" and thus create a continuous fight between the two. As a result, Zoroastrians have been characterized as people who believe in dualism.

The Gathas provide us with an entirely different picture:
Here the context shows that "spenta" means "incremental, increasing, expanding, progressing, and progressive. " "Mainyu" means "means of thinking, faculty of thinking, mind, and mentality." The term "Spenta Mainyu" is an attribute of Mazda Ahura, literally "Super-wisdom Being". Mainyu stands for the divine intelligence with a continuous creative, sustaining, and promoting function.
The term "Spenta Mainyu" occurs for fifteen times in the Gathas and twice in the Hantanghaiti (Gathas Songs 1.1, 6.12, 8.2, 8.6, 8.16, 9.7, 10.6, 12.1-6, 16.7; Haptanghaiti Song 2.1-2 = Yasna 28.1, 33.12, 43.2, 43.6, 43.16, 44.7, 47.1-6, 51.7, and 36.1-2). These seventeen references are the only instances in which the term "Spenta Mainyu" is mentioned in the entire Gathic text. And in them, there is no trace of any adversary of God, or any struggle, battle, or war between the so-called "good and evil forces." The question of Good and Evil is NOT related to the divine "Spenta Mainyu". It is a separate subject of human behavior and lies outside the scope of this subject.

The Gathas depict "Spenta Mainyu" as the subtle divine faculty of the continuous creation and expansion plan of God. Zarathushtra, in quest for truth, discovers that it is "Spenta Mainyu" phase of the Super-wisdom Being that creates and promotes the universe, including our earth with its waters, plants, and living beings. God generated "spenta mainyu" so that the "joy-bringing world" is created. The entire quest yields to Zarathushtra that God is "spenta," in fact, "spenishta," the most progressive. That is why Zarathushtra also "chooses for himself "spenishta mainyu," the most progressive mentality, so that a new life is breathed into the physical body, serenity prevails throughout the divine kingdom," and perfection and immortality are achieved. It is the progressive mentality that separates the two parties of mankind on earth -- the righteous who promote the world and the wrongful who retard their living. It is again the progressive mentality that "enlightens" the wrongful to seek truth and ultimately become righteous. This enlightenment is called FIRE, symbol of light, warmth, and energy, by the Gathas and the Hantanghaiti.
It is this light, this warmth, this energy that Zarathushtra prays that every benevolent person have it. He sings:
"Moreover, may the best of blessings come to the person
who gives blessings to others.
Wise One, may his knowledge grow, throughout the days of his long life of joy, through Your most progressive mentality, the wondrous wisdom of good mind You created by means of righteousness. " (8.2 = 43.2)

Zarathushtra wants every person to be godlike, choose "spenta mainyu", the enlightening light, the invigorating warmth, and the vitalizing energy, in fact the intuitive mind to be creative, promoter, and progressive in our joy-bringing world. "Spenta mainyu" is, the Gathas tell us, the guiding inspiration, the enlightening intuition, the constructive promotion in our good lives. It is the divine spark in us. Let us maintain and brighten it more by joining Zarathushtra in a meditative prayer:
"Lord Wise, rise within me,
grant me courage through serenity,
good gifts of prayers through the most progressive mentality,
full vigor through righteousness,
and felicity through good mind.
To support me, Wide-watching Lord,
reveal to me the force of Your sovereignty,
the blessings of good mind.
Show me through progressive serenity, righteous conceptions. "

GOOD AND EVIL

Because of the sufferings in what appears to be a hostile world of natural disasters and human cruelties, the existence of "evil" has all along posed a perplexed problem. Intellectuals of all ages and lands have tried to solve it. Most of them have acknowledged it as a stubborn fact of life.

People's attitude towards evil range from optimism, pessimism, and cynicism to skeptism. There are those who do not believe in evil and state that it does not exist; those who argue that just as darkness is nothing but the absence of light, evil darkens where good does not shine; those who say that one cannot fight evil and therefore should submit to it; those who want to escape evil and retire from the world by leaving behind all human wishes and desires; and those who acknowledge shortcomings and want to overcome them by facing them. People necessarily do not belong strictly to one of these broad classifications. Many share a little of each theory and have mixed philosophies, or express different ideas at different times.
People are divided again on the source of evil. Those who believe in a strict patriarchal/ matriarchal divinity/divinities and see the sufferings as punishments for wrong deeds. Those who think that just as there are good and bad chiefs and kings, there are good and evil entities who bring happiness or misery. Those who believe that the gods have created human beings as their toys and enjoy playing around with them. Those who believe in a rebel divinity who is causing all the trouble. Those who are dualists and maintain that both good and evil are primal and co-existing. Those who see the two as positive and negative poles that meet to create energy and existence. Those who see the world as imperfect or in its infancy, and that its sufferings are the experiences toward perfection. All have their logic, philosophy, stories, legends, or myths to elaborate. Many believe that evil exists in the universe and many confine it, some in vague terms, to the human world.
Zarathushtra observes the universe as a good creation of God and sees no evil in it. It is a cosmos -- an orderly harmonious system. However, there are indications that he sees the universe in its infancy, complete in every form but growing to perfection and immortality.
As regards good and evil, he confines both to human mind, not outside, not in the cosmos. Man thinks and thinks constantly. His thoughts are good or bad, beneficial or harmful. When translated in speech or action, they yield the result -- good or bad.
The Gathic term for mentality or mind is "mainyu." In his songs, he calls the good once "spanyô," meaning "more increasing, more progressive, " and once "vahyô," meaning "better." He terms the evil once "angra," meaning "retarding, twisting," and once "aka," meaning "bad." The two represent the duality only and only in the human mind and within the human society. The dualism in the Gathas is pure ethical in nature.
The criterion for "better" or "more progressive" thought, word, and deed is the beneficial effect on the human society in particular and the world in general. If not, it is "bad" or "retarding." The Gathas do not coin the compound “Anghra Mainyu.” It is a late coinage when dualism duel was incorporated in the institutionalizing Zoroastrianism.

THE HUMAN SOCIETY

The Gathic dualism lies only in "asha," "righteousness" and "druj," "harmful wrong". The human world is divided into two camps: the righteous, truthful and progressive, and the wrongful, retarding and destructive. The Gathas advocate a free, peaceful, prudent, and progressive society, both in spirit and matter. Spirituality makes people realize the divine in creation, and conceive the force and order -- the wisdom -- behind it. It makes them conceive God. It promotes them to commune with God, and be godlike. Materiality makes people understand their social environment and the living world. It teaches them the philosophy of living and letting others live, and of living in harmony with nature.
Only responsible men and women make the Gathic society. Carefree and parasitic people have no place in it. A person, be he or she wise, naive, strong, or weak, has his or her responsibilities in the society. Zarathushtra stands for freedom of thought, word and deed, and stands against suppression and exploitation. He condemns all "wrong done by evil power, deeds, words, conception, and mind." He repeatedly reminds people that good has a good reward, and bad has a bad consequence. And to be good is to be selflessly good.
In a true Zarathushtrian society, all are free to work for a better world without harming others. Every person receives in reward what one does in renovating human life. Every task is undertaken by fully qualified persons; the better the qualifications, the higher the position. Society is led by the very wise. Men and women are equal and their superiority lies in their wisdom and righteousness. The smallest unit in the society is the family, then the community, next the fellowship, and last the world.

HEAVEN AND HELL

Zarathushtra speaks very little about a world from which no one has returned to tell us the tale. He never indulges in speculations. He does not thrive on speculations, but on conclusions from what one discovers and understands. He mentions certain terms, which give one an idea of a higher and sublimer spiritual life. They are the "House of Song," "House of Good Mind," and the "Eternal Best Existence of Good Mind." Only once, he uses the term "future existence." It is where one lives with God. The language is so that one understands that such a sublime state is both mental and physical in this world, but only mental when the soul attains its perfection and immortality.
But if a person lives a life of "harmful wrong" in a human society, promotes an evil and deceitful government, sows seeds of discord among people, disregards social rules and regulations, and takes pleasure in harming the living world, he or she suffers the consequences of his or her actions and teachings, and remains in the "House of Wrong." He singles out bad rulers and evil priests as the foremost among such persons. Another term for this is the "House of the Worst Mind." The soul of a wrongful person returns from the "sorting bridge" back into the world of deceit. This bridge separates the righteous from the wrongful. The righteous progress but the wrongful remain in the world to perfect themselves. Does this mean reincarnation or that the soul lingers on without a physical body until it is perfected? Perhaps, but only a thought provoking hint without any speculations.
This does not mean that there is no salvation for the wrongful. Their souls suffer the consequences of their words and deed until they realize the divine truth and choose to turn righteous, and work for their own perfection and immortality. This life is but a refinery in which the souls are refined to perfection. To sum up, the pristine doctrine of Zarathushtra' s "heaven and hell" is more of a mental bliss and torment than the two physical places reserved for ultimate sensual enjoyment or punitive suffering.
The resurrection with all its details of how the dead would rise for the final judgment is again absent in the Gathas. The consequences of people's words and deeds in this world and the progress toward perfection and immortality are a continuous process. There are no pauses, no waiting, no confinement, no limbo.
God's creation moves forward and we, souls and bodies, are a part of it

خاستگاه: رایان پیامی از استاد دکتر علی اکبر جعفری

This page is powered by Blogger. Isn't yours?