Saturday, March 19, 2011

 

آگاهی نامه: درنگی ناگزیر در نشر ِ «ایران شناخت»!


"مرا در منزل ِ جانان چه امن و عیش؛ چون هر دم
جَرَس فریاد می دارد که: بربندید مَحمِل ها!"

حافظ



چندی پیش، ویراستار در پیامی به همه ی یارانی که ایمیل پیام هایی به دفتر او می فرستند، از آن ها خواهش کرد که جز در موردهای ِ داشتن ِ کاری شخصی و ضروری با وی، از فرستادن ایمیل پیام (به ویژه پیش بُرد پیام هایِ فرستاده ی دیگران)، خودداری بفرمایند؛ زیرا  که به سبب درگیری در یک کار ِ بزرگ ِ پژوهشی،    مجال پرداختن به انبوه ِ پیام ها را ندارد و نگران است که مبادا دوستان فرستنده ی پیام ها -- خدای ناکرده -- بی پاسخ ماندن آنها را حمل بر بی اعتنایی ی ِ وی کنند.
درهمان راستا،  اکنون خود را ناگزیر می بیند که پیام زیر را به آگاهی ی ِ دوستداران و خوانندگان ِ ارجمند ِ این رسانه ی ادبی - فرهنگی برساند.


* * *

دوستان گرامی! یاران فرهیخته ی ایران شناخت!
با سپاس فراوان از مهر بی دریغ شما -- که در شش سال گذشته، نزدیک به یکصد و شصت هزار بار، روی آور به این رسانه بوده اید -- خود را ناگزیر می بینم که به سبب درگیری در یک کار ِ   بزرگ ِ  پژوهشی و نداشتن ِ فرصت و مجال ِ بسنده برای پرداختن به تدوین و نشر این ماهنامه، تا آگاهی ی بعدی، از ورزیدن ِ این خویشکاری ی فرهنگی، دست بازدارم و نشر ِ دوره ی ِ دوم ِ آن را  -- به شرط ِ امان دادن ِ روزگار --  به زمانی دیگر و پس از پایان یافتن ِ کار ِ پژوهشی ی مورد اشاره، واگدارم.
  پژوهش ِ مورد اشاره را از سال  ١٣٢۹ ( یعنی ٦٠سال پیش) با الهام گیری از رهنمود ِ زنده یاد صادق هدایت، آغازکردم و در شش دهه ی گذشته، در میهن و فراسوی ِ آن، همواره سرگرم و دل مشغول بدان بوده ام  و هستم.
امّا اکنون که آفتاب زرد ِ عمر به لب  بام رسیده و "فریاد ِ جَرَس ِ بامداد ِ رحیل"، رساتر از هر زمان دیگری، به گوش می رسد، برتر می شمارم که دست از هر کاری جز آن، بازکشم تا این خویشکاری برتر را به درستی و تمام و کمال، بورزم. چُنین باد!
همچنان امیدوار می مانم که بتوانم و مجال یابم تا دوره ی دوم ِ ایران شناخت را پس از به سرانجام رسانیدن ِ کار ِ یادکرده، نشردهم.


"گر بماندیم، باز بردوزیم
جامه ای کز فِراق چاک شده؛
وَر بمُردیم، عُذر ِ ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده!"

بدرود.
جلیل دوستخواه
نوروز سال ١٣۹٠ خورشیدی
شهر تانزویل
ایالت کوینزلند - استرالیا

Thursday, March 17, 2011

 

«ایرج افشار» حرمت دانش و فرهنگ بود!



ایرج افشار
(۱۳۰۴ -۱۳۸۹)


گفت یکی: ایرج افشار مُرد!
"مرگ ِ چُنین خواجه، نه کاری ست خُرد!"
شماری از اهل فرهنگ، به پاس ِ ارج ِ والای ِ استاد ایرج افشار، بیان نامه ای را در
iran-emrooz.net
Thu, 17.03.2011, 13:56
نشرداده اند که متن ِ آن را در زیر، می خوانید:
افشار حرمت گذشته و گذشته‌ها بود و در گردبادهای حوادث و رویدادهای زمانه، و در پی مصلحت روز، قلم به پلیدی‌ها نیالود. پاس اندیشه و علم، کلام و کلمه را رها نکرد. در قلم او، زبان فارسی روانی، روشنی، صحت و دقت دیگری یافت. افشار حرمت دانش و فرهنگ بود.

ایرج افشار دیگر نیست. خواندن، دیدن، جستن، نوشتن و باز هم و همواره جستن و نوشتن، زیستن او بود.

افشار بیش از نیم قرنی تلاش و کوشش و حضور فعال در ادب و فرهنگ ایران بود. به یمن کوشش و پشتکار او "تحقیقات و مطالعات ایرانی" رونقی تازه یافت. هر جا که بود، در هر زمان به گردآوری اسناد و متون و نوشته‌ها و مانده‌های ایام دیرینه همت گماشت. این چنین بود که درین و آن کتابخانه و مرکز اسناد به همت او، انبوه بیشماری از دست نوشتها، فرمانها، نامه‌ها، متنها، عکسها، نقشه‌ها و نشریه‌ها و کتابها و روزنامه‌ها گردآوری شد. چند صد کتاب و مقاله و رساله و دست نوشته و مجموعه و بررسی و پژوهش که از او، به قلم و پژوهش او، و یا به همت و نظر او طبع و نشر یافت، این و آن زمان و دورانِ فرهنگ و تاریخ ایران را از تاریکی، فراموشی و جهل و ابهام به دور کرد و گسترۀ دانش به گذشته‌ها و گذشتگان را وسعت بخشید. نسل هایی از پژوهندگان در جست‌وجوی پاسخی به پرسشهای خود، همچنان و همچنان، و تا زمانهای بسیار، ناگزیر به مراجعه، مطالعه و بهره گیری از آثار او خواهند ماند.

تفحص و تحقیق در پست و بلند ِ روند ِ تجدد و تجددخواهی در ایران و در تغییراتی که به انقلاب مشروطه انجامید، یکی از زمینه‌های اصلی و مهم پژوهشها و بررسی‌های ایرج افشار بود که با نوشته‌های خود جلوه‌ها و برهه‌های کم شناخته و یا ناشناخته‌ای از عصر مشروطیت ر ا به روشنائی آورد و باز شناساند. این چنین بود که هم از عکس و عکاسی، طبع و چاپ و روزنامه تا دگرگونی در پوشاک و نوآوری در خوراک و آشپزی سخن نوشت و هم چهره و کار و کارنامۀ مردمان و بزرگانی از آن عصر، از اعتمادالسلطنه تا عین‌السلطنه، از سید جمال‌الدین اسدآبادی تا محمّد قزوینی، از سید حسن تقی زاده تا محمدعلی فروغی و از علیاکبر دهخدا تا محمّد مصدّق...، را بهتر و بیشتر شناساند.

افشار از نخستین‌ها بود. از نخستین‌های کتابداری. از نخستین‌های کتابشناسی. از نخستین های کتابنامه نویسی. از نخستین‌های چاپ و بازچاپ متون کهن و اسناد نایاب و کم یاب.

افشار در جدال گنگ "غرب" و "شرق"، "تقلید امروز" و "اصالت دیروز"، "معنویّت این" و "مادّیت" آن دیگر، گرفتار نیامد. ایران بود و جهانی. جهان بود و ایرانی. ذره ذرۀ جهان را در جست و جوی ایران می پیمود و در ذره ذر ۀ ایران خبر از جهان می‌جست. و می‌جست و می‌یافت و می‌نوشت. و همواره با آزادگی و شکیبائی و گشاده‌روئی. و بر کنار از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد.

افشار حرمت گذشته و گذشته‌ها بود و در گردبادهای حوادث و رویدادهای زمانه، و در پی مصلحت روز، قلم به پلیدی‌ها نیالود. پاس اندیشه و علم، کلام و کلمه را رها نکرد. در قلم او، زبان فارسی روانی، روشنی، صحت و دقت دیگری یافت. افشار حرمت دانش و فرهنگ بود.

افشار "راهنمای کتاب" بود، "فرهنگ ایران زمین" بود. افشار، "جهان نو" بود، "آینده" بود. گریزان از تاریکی‌ها و دل نگران روشنائی‌ها. افشار، از روشن دلان بود. افشار، از بیداریادان است.

 ابیست و چهارم اسفند ماه ۱۳۸۹ - ۱۵پانزدهم  مارس ۲۰۱۱

سیروس آریانپور، نعمت آزرم، تورج اتابکی، کامبیز اسلامی، آذر اشرف، احمد اشرف، رضا براهنی، علی بنوعزیزی، سهراب بهداد، شهرنوش پارسی پور، ناصر پاکدامن، ایرج پزشکزاد، محمد جلالی (م. سحر)، علی اصغر حاج سیدجوادی، سروش حبیبی، نسیم خاکسار، ‌هادی خرسندی، اسماعیل خویی، مهدی دانش‌پژوه، جلیل دوستخواه، مجید روشنگر، علی رهنما، بتول عزیزپور، آنا عنایت، محمود عنایت، فرهنگ قاسمی، شهرام قنبری، کیان کاتوزیان (حاج‌سیدجوادی)، داریوش کارگر، احمد کریمی حکاک، هوشنگ کشاورز صدر، جان گرنی، مریم متین دفتری، هدایت متین دفتری، رضا مرزبان، باقر مؤمنی، فرهاد نعمانی، مجید نفیسی، وحید نوشیروانی، محسن یلفانی.

Monday, March 14, 2011

 

ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ِ ششم - شماره ی دهم، فروردین ۱۳۹٠/ مارس - آوریل ۲۰۱۱


بنیادگذار، سردبیر و ویراستار



با سپاس از همکاران این شماره


گفتاوَرد از داده‌هاي اين ماهنامه، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.

You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.

2005-2011© Iranshenakht-Copyrigh



مشروح ِ آمار ِ بازدیدکنندگان از این ماهنامه را در این جا، بخوانید. ↓

http://webstats.motigo.com/s?tab=1&link=1&id=3598228

بر پایه ی آمار ِ نشریافته از سوی پایگاه آمارگیری ی ِ
Webstats Motigo
سرجمع ِ شمار ِ بازدیدکنندگان از ایران شناخت از آغاز تا کنون
٣٨٦ ‘١٥٠
تن بوده است.

پیش درآمد

چهارشنبه سوری
پیش درآمد ِ فروغ بخش ِ جشن و سرور ِ نوروزی

تصویر: ارمغان ِ دکتر سیروس رزّاقی پور - سیدنی

چهارشنبه سوری، جشن زایش هستی

هر که از آتش می گذرد
چون «سیاوش» زیبا و سربلند است.

نوروز آمد! پیروز آمد!



نفس ِ باد ِ صَبا مُشک فَشان خواهدشد!


نوروز
جشن بزرگ ِ ایرانیان
برهمه ی ایرانیان و ایرانی فرهنگان در کران تا کران جهان
فرخنده باد!



پیشینه ی آشنایی ی ایرانیان با ماهی ی قرمز

http://drshahinsepanta.blogsky.com/1389/12/25/post-557/

Gold Fish3

جدول ِ جهانی‌ی ِ روز و ساعت ِ تحویل ِ سال ِ ١٣٩٠

NOROUZ 1390 (2011)-TAHVIL E SAL-TIMES & DAYS

ساعت و روز تحويل سال نوروز 1390 (2011)

Times of Vernal Equinox (2011 Mar 20 23:21 GMT)

ساعت ِِ٥٠:٢دقيقه بامداد روز ِ دوشنبه اول فروردين در ايران، هنگام ِ تحويل سال نو ِ ١٣٩٠ خورشیدی

IRAN-Norouz-Monday, March 21, 2011, 02:50 AM

Happy Norouz
 نوروزتان خوش

Sun= Sunday, March 20, 2010 Mon= Monday, March 21, 2010 * = Daylight Saving Time (DST)

Addis Ababa

Mon 2:20 AM Guatemala

Sun 5:20 PM Nassau *

Sun 7:20 PM

Adelaide *

Mon 9:50 AM Halifax *

Sun 8:20 PM New Delhi

Mon 4:50 AM

Aden

Mon 2:20 AM Hanoi

Mon 6:20 AM New Orleans *

Sun 6:20 PM

Algiers

Mon 12:20 AM Harare

Mon 1:20 AM New York *

Sun 7:20 PM

Almaty

Mon 5:20 AM Havana *

Sun 7:20 PM Oslo

Mon 12:20 AM

Amman

Mon 1:20 AM Helsinki

Mon 1:20 AM Ottawa *

Sun 7:20 PM

Amsterdam

Mon 12:20 AM Hong Kong

Mon 7:20 AM Paris

Mon 12:20 AM

Anadyr

Mon 11:20 AM Honolulu

Sun 1:20 PM Perth

Mon 7:20 AM

Anchorage *

Sun 3:20 PM Houston *

Sun 6:20 PM Philadelphia*

Sun 7:20 PM

Ankara

Mon 1:20 AM Indianapolis *

Sun 7:20 PM Phoenix

Sun 4:20 PM

Antananarivo

Mon 2:20 AM Islamabad

Mon 4:20 AM Prague

Mon 12:20 AM

Asuncion *

Sun 8:20 PM Istanbul

Mon 1:20 AM Reykjavik

Sun 11:20 PM

Athens

Mon 1:20 AM Jakarta

Mon 6:20 AM Rio de Janeiro

Sun 8:20 PM

Atlanta *

Sun 7:20 PM Jerusalem

Mon 1:20 AM Riyadh

Mon 2:20 AM

Auckland *

Mon 12:20 PM Johannesburg

Mon 1:20 AM Rome

Mon 12:20 AM

Baghdad

Mon 2:20 AM Kabul

Mon 3:50 AM San Francisco *

Sun 4:20 PM

Bangkok

Mon 6:20 AM Kamchatka

Mon 11:20 AM San Juan

Sun 7:20 PM

Barcelona

Mon 12:20 AM Karachi

Mon 4:20 AM San Salvador

Sun 5:20 PM

Beijing

Mon 7:20 AM Kathmandu

Mon 5:05 AM Santiago

Sun 7:20 PM

Beirut

Mon 1:20 AM Khartoum

Mon 2:20 AM Santo Domingo

Sun 7:20 PM

Belgrade

Mon 12:20 AM Kingston

Sun 6:20 PM Sao Paulo

Sun 8:20 PM

Berlin

Mon 12:20 AM Kiritimati

Mon 1:20 PM Seattle *

Sun 4:20 PM

Bogota

Sun 6:20 PM Kolkata

Mon 4:50 AM Seoul

Mon 8:20 AM

Boston *

Sun 7:20 PM Kuala Lumpur

Mon 7:20 AM Shanghai

Mon 7:20 AM

Brasilia

Sun 8:20 PM Kuwait City

Mon 2:20 AM Singapore

Mon 7:20 AM

Brisbane

Mon 9:20 AM Kyiv

Mon 1:20 AM Sofia

Mon 1:20 AM

Brussels

Mon 12:20 AM La Paz

Sun 7:20 PM St. John's *

Sun 8:50 PM

Bucharest

Mon 1:20 AM Lagos

Mon 12:20 AM St. Paul *

Sun 6:20 PM

Budapest

Mon 12:20 AM Lahore

Mon 4:20 AM Stockholm

Mon 12:20 AM

Buenos Aires

Sun 8:20 PM Lima

Sun 6:20 PM Suva *

Mon 12:20 PM

Cairo

Mon 1:20 AM Lisbon

Sun 11:20 PM Sydney *

Mon 10:20 AM

Canberra *

Mon 10:20 AM London

Sun 11:20 PM Taipei

Mon 7:20 AM

Cape Town

Mon 1:20 AM Los Angeles *

Sun 4:20 PM Tallinn

Mon 1:20 AM

Caracas

Sun 6:50 PM Madrid

Mon 12:20 AM Tashkent

Mon 4:20 AM

Casablanca

Sun 11:20 PM Managua

Sun 5:20 PM Tegucigalpa

Sun 5:20 PM

Chatham Islands *

Mon 1:05 PM Manila

Mon 7:20 AM Tehran

Mon 2:50 AM

Chicago *

Sun 6:20 PM Melbourne *

Mon 10:20 AM Tokyo

Mon 8:20 AM

Copenhagen

Mon 12:20 AM Mexico City

Sun 5:20 PM Toronto *

Sun 7:20 PM

Darwin

Mon 8:50 AM Miami *

Sun 7:20 PM Vancouver *

Sun 4:20 PM

Denver *

Sun 5:20 PM Minneapolis *

Sun 6:20 PM Vienna

Mon 12:20 AM

Detroit *

Sun 7:20 PM Minsk

Mon 1:20 AM Vladivostok

Mon 9:20 AM

Dhaka

Mon 5:20 AM Montevideo

Sun 8:20 PM Warsaw

Mon 12:20 AM

Dubai

Mon 3:20 AM Montgomery *

Sun 6:20 PM Washington DC *

Sun 7:20 PM

Dublin

Sun 11:20 PM Montreal *

Sun 7:20 PM Winnipeg *

Sun 6:20 PM

Edmonton *

Sun 5:20 PM Moscow

Mon 2:20 AM Yangon

Mon 5:50 AM

Frankfurt

Mon 12:20 AM Mumbai

Mon 4:50 AM Zagreb

Mon 12:20 AM

Geneva

Mon 12:20 AM Nairobi

Mon 2:20 AM Zürich

Mon 12:20 AM

ارمغان احمد رناسی از پاریس
و
ارمغان ویژه‌ی ِ نوروزی برای خوانندگان ایران شناخت
شعری شیوا از "رضا مقصدی" شاعر ِ شهربند ِ آلمان


یاد ِعاشقان

امشب از زبانه های آتشم

امشب این دلِ تپنده ی به خون نشسته ام

یاِد عاشقانِ سالهای سر بلندِ دور را

نغمه ای، دوباره ساز کرد.

با بلندِ آتشی که در دلم زبانه می کشد

در کشاکشم.

امشب این دلِ مشوّشم

ره، به سوی آرزوی تازه باز کرد.

*

خون ِ من اگر که ریخت

گر سرود ِ سینه ام دوباره رنگ ِ غم گرفت

شادی ِ زمانه از دلِ امیدوار ِ مرد مم اگر گریخت

باغ را به خنده ، مژده آورید

لاله های دشت را خبر کنید

آن بهار ِ بی قرار ِ برگ ُ بار ِ ما

می رسد زراه.

با دلی ،پُر از ترانه های سبز ِ دوستی

با تنی ،شکفته از شکوفه های عشق

با طراوتی ،ز خنده ی بنفشه های صبحگاه.

*

آه ... ای دل ِ غمین ! ببین!

امشب از امیدهای تازه، سرخوشم

در سپیده های آسمانِ میهنم

بال می کشم.

*

ای شما بهار را در انتظار!

این زمان ، شکفته ام چو باغ ِ پُرشکوفه ی بهار.

شمارش وارونه ی زمان تا دَم ِ آغاز ِ سال ِ نو
http://www.7seen.com

ارمغان ِ داریوش کارگر از سوئد

نوروزانه

سی و سه پیوند به اجرای ترانه ها و رقص های ایرانی

http://www.youtube.com/watch?v=nL9zJiMMQo8
http://www.youtube.com/watch?v=_PX76Potkss
http://www.youtube.com/watch?v=i8ItwInRTVs
http://www.youtube.com/watch?v=di0mDzee-I8
http://www.youtube.com/watch?v=29cp-lxyJmM
http://www.youtube.com/watch?v=RRvGWxFcNac
http://www.youtube.com/watch?v=qUe2GT1W0rs
http://www.youtube.com/watch?v=fg7SH7nv_Og
http://www.youtube.com/watch?v=8rGWmTYQiQY
http://www.youtube.com/watch?v=FYAghNSws4Q
http://www.youtube.com/watch?v=_TuZSnPrcWk
http://www.youtube.com/watch?v=ik7l1fp55xE
http://www.youtube.com/watch?v=j52ICcvnIjw
http://www.youtube.com/watch?v=Hoqg9npG8no
http://www.youtube.com/watch?v=OJHM224ehY4
http://www.youtube.com/watch?v=VkF65M5VKNc
http://www.youtube.com/watch?v=gjB992odZeE
http://www.youtube.com/watch?v=bVXi7Cyb7oU
http://www.youtube.com/watch?v=6oRSBlU0bos
http://www.youtube.com/watch?v=6oRSBlU0bos&feature=related
http://www.youtube.com/watch?v=0jYsJDekXAw
http://www.youtube.com/watch?v=paM9pjUYN6Q
http://www.youtube.com/watch?v=QkMAkdadgeY
http://www.youtube.com/watch?v=Xny6jHCI7pY
http://www.youtube.com/watch?v=7B8wE365TGw
http://www.youtube.com/watch?v=EDUG20j2mE4
http://www.youtube.com/watch?v=NsB45DFB_Uk
http://www.youtube.com/watch?v=r9vOQEq-LMk
http://www.youtube.com/watch?v=Sty_gZYi4Mk
http://www.youtube.com/watch?v=73HYhHpzaVM
http://www.youtube.com/watch?v=3GlZGmGAuk0
http://www.youtube.com/watch?v=415d30MAigA
http://www.youtube.com/watch?v=d7e4JaEWnmE
http://www.youtube.com/watch?v=2NwsZZ9BwuI

ارمغان ِ نوروزی‌ی ِ مجید نفیسی از کالیفرنیا
*به خوانندگان ِ ایران شناخت
_________________
* در باره ی نوروز در بلندی های هیمالیا، در درآمد ِ سه ی همین شماره بخوانید.

درآمدهای ِ پانزده ‌گانه‌ی ِ این شماره
یک) آبادانی و توسعه، به بهای ِ نابودی‌ی ِ میراث ِ بی همتای ِ تاریخی و فرهنگی؟! «اژدهای ِ خفته» در خطر ِ نابودی!


"اژدهایی خفته را مانَد به روی ِ رود ِ پیچان، پُل ..."
احمد شاملو


و اکنون، ِ کابوس ِ فروریزی‌ی ِ "سی و سه پل" در برابر دیدگان ِ مردم!

مناظره‌ی ِ «دوستداران اصفهان» در باره‌ی خطر ِ روی آور به "سی و سه پل" با مدیرعامل متروی اصفهان
http://drshahinsepanta.blogsky.com/1389/12/16/post-548/

ارمغان دکتر شاهین سپنتا از اصفهان

دو) جُنگ ِ بزرگی، فراگیر ِ شمار ِ زیادی از شعرها و ترانه‌های ارزشمند ِ شاعران و خوانندگان نامدار ِ روزگارمان

http://www.parand.se/arkiv.htm

ارمغان ِ دکتر سیروس رزاقی پور از سیدنی

سه) فارسی زبانان ِ بلندی‌های ِ هیمالیا (ناحیه‌ی ِ کاشغر/ کاشگر)

حسين خندان، فيلم‌ساز مهاجر ايراني كه دو دهه است در آمريكا اقامت دارد، دست به كار توليد مستندي از زندگي فارسي زبانان بلندی‌های ِ چهارهزار متري هيماليا شده است.
چهارده سال پيش براي اولين بار، رضا دقتي عكاس مجله نشنال جياگرافيك زندگي تاجيك هاي چيني منطقه تاشكرگان در ناحيه سين كيانگ در شمال غربي چين را به تصوير كشيد.
حسين خندان كه چندي است در چين ساكن شده است با در درست داشتن عكس هاي رضا دقتي، در اولين روز بهار و هم‌زمان با جشن هاي نوروزي‌ی ِ بیست و هفت هزار فارسي زبان ساكن اين منطقه به بلندی‌های هيماليا صعود كرده و با آن‌ها هم‌زبان شده است.

آسمان كاشگر (/ کاشغر) اندكي قبل از فرود هواپيما، نشان از غروبي زودرس دارد؛ در حالي که ساعت محلي ۹:۳۰ شب است. دولت چين سعي دارد سياست ساعت واحد را از غرب تا شرق اين كشور پهناور، همچنان حفظ كند.

آمدن تا كاشگر -- كه آن را پايتخت جاده ابريشم مي نامند -- در مجموع ۶ ساعت پرواز از پكن وقت لازم دارد. تا اين‌ جا مشكلي نيست ولي همين كه در هتلم صحبت از رفتن به تاشكرگان ويافتن روستاي بلدير مي كنم، مرا به اداره پليس ارجاع مي دهند تا مجوّز عبور به آن مناطق را دريافت كنم. مجله اي چيني همراه با روزنامه اي را كه در باره ام مطلبي دارند را به آنها نشان مي دهم ومي گويم كه به عنوان فيلم‌ساز قصد ديدار بامردم منطقه را دارم. بعد از نيم ساعت و پرداخت مبلغي، گذرنامه آنجا را براي ۴ روز دريافت مي كنم.

قبل از راهي شدن در لابلاي كوه‌هاي کاشكرگان، در چند خانواده تاجيك به عيد ديدني رفتم. داخل اكثر خانه ها بسيار آراسته وزيبا مي نمود. مردم تاجيك اين مناطق همگي نوروز را به جشن مي نشينند ولي از هفت سين خبري نيست، در عوض سفره اي مي‌گسترند كه آن را "رنگارنگ" مي نامند و در آن انواع نان هاي محلي، شكلات وحتي گوشت كله و پاچه گوسفند يافت مي شود.

يكي ازاولين كارهايي كه ميزبان نوروزي براي مهمانانش انجام مي دهد، اين است كه از كاسه آردي كه از قبل تدارك ديده، مشتي آرد بر شانه راست مهمانش مي پاشد كه به منزله اميد بركت در سال نوست. سپيدي‌ی ِ شانه، علامت خوبي براي شناسايي‌ی تاجيك ها در خيابانهاي کاشكرگان بود.

بلديري ها گرچه تدريجا زبان فارسي را دارند فراموش مي كنند اما فرهنگ مهمان نوازي و بزرگداشت نوروز و بهار از خاطره تاريخي شان به اين زودی‌ها محو نخواهد شد.

دوشنبه بازار، معروف‌ترين بازار سنتي و محلي كاشگر است كه به قول مردمش به غير از جان آدمي‌زاد و شير مرغ، هرچيز ديگر در آن يافت مي شود

 زبان فارسي -- كه در زمان ِ دایربودن ِ جاده‌ی ِ ابريشم يكي از زبان هاي كهن و رسمي‌ی ِ داد و ستد محسوب مي شد -- همچنان در همه‌ی عرصه هاي هنري، فرهنگي و تجاري مورد استفاده قرارمي گيرد؛ تنها با اين تفاوت كه به دليل آميزش با زبان اويغورها كمي خط‌ نگاری‌ی ِ ديگري به‌كار گرفته‌مي‌شود.*
________________________
* در باره ی نوروز در این منطقه، پیش از این، گزارشی را همراه با تصویرهایی دیدنی، در همین ماهنامه، نشرداده ام. بجویید. خواهید یافت. "عاقبت جوینده، یابنده بُوَد!"

ارمغان شاهین سپنتا از اصفهان

چهار) دریای مازندران (/ خزر / کاسپیان) و پیشینه‌ی ِ تاریخی و سامان ِ حقوقی‌ی ِ آن

http://www.iranboom.ir/didehban/maaz/1699-daryae-mazandaran-ashkan.html


نمای دریای خزر از کیهان

ارمغان محسن قاسمی شاد از ایران

پنج) مجموعه‌ای سرشار از گفتارهای ایران‌شناختی در نشریّه‌ی «ایرانشهر»
http://iranshahr.org/

ارمغان مسعود لقمان از ایران

شش) «نشست‌های ِ شنبه»:تجربه‌ی ده ساله ی‌ یك جرگه ی ادبی در لس‏آنجلس‏


پیشینه‌ی تاریخی



آزادی اندیشه و سخن بدون آزادی انجمن امكان‌پذیر نیست، زیرا فرد برای اندیشیدن و بیان آن نیازمند مخاطب است و به علاوه برای پیاده كردن نیات خود به یاری هم‌‌فكران احتیاج دارد. بیهوده نیست كه در دوران جدید، اشاعه فكر آزادی همیشه همراه با تشكیل انجمن‌ها است. انقلاب مشروطیت، جنبش‏ ملی كردن صنعت نفت و قیام بهمن بدون وجود احزاب سیاسی، هیات‌های مذهبی، گروههای مخفی و كانون‌های ادبی، قابل تصور نیست. برای نمونه‌ "ده‌شب ‌شعر، گوته" در پاییز ١٣٥٦ را به یاد آوریم كه از سوی "كانون نویسندگان ایران" برگزار می‌شود و لغو سانسور را به صورت یك شعار عمومی درمی‌آورد.

در قدیم انجمن‌های ادبی وابسته به فرق مذهبی، اصناف پیشه ‌وری، دربار و مراكز محلی قدرت بودند. تنها در دوران جدید است كه گویندگان و نویسندگان جرگه‌ها و انجمن‌ها و كانون‌های مستقل خود را تشكیل می‌دهند و برای تقویت و گسترش‏ آفریده‌‌های ادبی و هنری خود به یاری یكدیگر برمی‌خیزند. هم‌زمان با آغامحمدخان قاجار كلانتر او در اصفهان، انجمن ادبی "نشاط" را به وجود می‌آورد كه در گردهمایی‌های آن سبك شعر جدید "بازگشت" نطفه می‌بندد. انجمن "دانشكده" كه در سال ١٢٩٤ به دست محمدتقی بهار و یاری پیش‏كسوتانی چون عباس‏ اقبال و نوآمدگانی چون سعید نفیسی پی افكنده می‌شود، مهر خود را بر ادب و فرهنگ كشور در دوره‌ی بعدی می‌زند و باعث غلبه‌ی گرایش‏ اعتدالی در میان ادبای تجددخواه می‌گردد. وحید دستگردی به همین سیاق نخست انجمن ادبی "ایران" و سپس‏ انجمن "حكیم نظامی" را تشكیل می‌دهد كه جلسات آن ابتدا در خانه‌ی خود او برپا می‌شده و پس‏ از ثبت قانونی محل آن به وزارت فرهنگ منتقل می‌گردد. در مقابل، چهار تن از نویسندگان جوانی كه به ادبیات جدید در اروپا آشنایی بیشتری دارند، یعنی صادق هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد، و مجتبی مینوی، بین سال‌های ١٣٠٩ تا ١٣١٥ جرگه‌ای تشكیل می‌دهند كه هفته‌ای یك بار در كافه‌ی "رزنوار" در تهران برپا می‌شده و برای دهن‌كجی به ادبای سبعه‌ای كه جرائد ادبی آن روز را با نام خود پر كرده‌اند، نام جرگه‌ی خود را "ربعه" می‌گذارند. محفل "ربعه" نیز مهر خود را بر بخش‏ مهمی از ادبیات بعدی می‌زند و به شكل‌گیری جرگه‌ای می‌انجامد كه حول نشریه‌ی ادبی "سخن" به سردبیری پرویز ناتل خانلری گرد آمده است. آنها در زمینه‌ی داستانی پیشگام، اما در قلمروی شعر میانه‌رو و مخالف بدعت نیما هستند.

در اوایل دهه‌ی ٤٠ شوری تازه در فضای ادبی كشور احساس‏ می‌شود، دو خصوصیت مهم این نوزایی ادبی، یكی بریدن از قطب‌های سنتی چپ و دیگری، رشد مستقل شهرستان‌ها نسبت به تهران است. به دلایل تاریخی، قشر روشنفكری در ایران بخصوص‏ از دهه‌ی ٢٠ همیشه تحت تاثیر جنبش‏ چپ قرار داشته است. بخش‏ بزرگی از نویسندگان، گویندگان و مترجمین كه از آن دهه كار خود را شروع می‌كنند و هنوز نام بسیاری از آنها در نشریات و كتاب‌ها به چشم می‌خورد پرورده‌ی تفكر چپ بوده‌اند.

هنگامی كه در اوایل دهه‌ی ٤٠ همراه با شكاف در به اصطلاح اردوگاه سوسیالیسم زمینه برای رشد اندیشه‌های مستقل چون اگزیستانسیالیسم سارتر ("جنگ شكر در كوبا") و جنگ چریكی چه‌گوارا باز می‌شود، این امر به خودی خود راه را برای آزاداندیشی و پیمودن راههای تازه در هنر و ادبیات باز می‌كند. چه كسی می‌تواند تاثیر كتاب‌هایی چون "اگزیستانسیالیسم" و "اصالت بشر"، "ادبیات چیست؟" و "كلمات" اثر سارتر یا "موج نو" فرانسه را بر ادبیات آن دوره، از یاد ببرد؟ این كتاب‌ها، ایمان به قدرت فرد و اتكاء به نفس‏ را بالا می‌برد و به جای تسلیم در مقابل جبر تاریخ آزادی اراده را قرار می‌دهند.

برخاستن صدای تازه از شهرستان‌ها مسلما تا اندازه‌ای نتیجه‌ی اصلاحات اقتصادی و رشد شهرنشینی و ایجاد قطب‌های صنعتی و فرهنگی در شهرستان‌ها می‌باشد. نه تنها در تهران نشریات وزینی چون "آرش"، "دفترهای زمانه"، "جنگ‌ طرفه"، "جهان نو"، "خوشه" درمی‌آیند، بلكه شهرستان‌ها نیز جرگه‌ها و جنگ‌های خود را پیدا می‌كنند."جنگ" اصفهان بخصوص‏ وقتی كه از شماره‌ی دوم از همكاری ابوالحسن نجفی مترجم سارتر برخوردار می‌شود تا اندازه‌ی محسوسی صاحب سبك و روش‏ مشخصی در اندیشه‌ی فلسفی داستان‌نویسی و شعر می‌گردد. تاثیر مستقیم فلسفه‌ی سارتر را بر "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری نباید از یاد برد و همچنین اثری را كه نوشته‌های آلن روب گر‌یه و شعر "سنگ آفتاب" اكتاویو پاز، منتشر شده در جنگ اصفهان، بر داستان و شعر آن دوره دارد نمی‌توان نادیده گرفت. در آبادان نشریه‌ی"پرچم خاورمیانه ـ ویژه‌ی هنر و ادبیات" درمی‌آید، در رشت "بازار ـ ویژه‌ی ادبیات" و "سهند" در تبریز و همین طور نشریات ادبی دیگر در مشهد، شیراز، و كرمانشاه.

"كانون‌نویسندگان ایران" كه مقدمات آن از سال ١٣٤٥ ریخته می‌شود در واقع می‌خواهد ترجمان یكپارچه‌ی این صدای نوخیز در سراسر كشور باشد. همه‌ی این جرگه‌های ادبی مهر خود را بر فرهنگ ایران در دهه‌های بعدی به جا می‌گذارند و ما هنوز تاثیر آن را در داخل و خارج كشور می‌بینیم.



مقدمات شكل‌گیری

هنگامی كه در اواخر سال ١٩٨٣ به فرانسه می‌رسم، فضای فكری روشنفكران ایرانی مهاجر را گرم می‌بینم. نه تنها مطالعه‌ی تئوری بخصوص‏ آثار متعلق به گرایش‏های گوناگون نئوماركسیست‌های اروپایی رواج یافته است، بلكه كانون نویسندگان ایران در تبعید تشكیل شده، نشریه‌ی" الفبا" به سردبیری غلامحسین ساعدی انتشار یافته و سپس‏ به مرور "جنگ‌دبیره"‌ی هما ناطق، "چشم‌انداز" ناصر پاكدامن و محسن یلفانی و "سوسیالیسم و انقلاب" مهرداد مهربان كار خود را آغاز می‌كنند. با وجود این، فكر ایجاد انجمن، برای روشنفكرانی كه تازه از سازمان‌های چپ بریده‌اند و نسبت به هر تجمعی با بد گمانی می‌نگرند، ناخوشایند است. این دوره‌ای است كه در آن فرد و مسئولیت شخصی برجسته می‌شود و تجمع و گروه چون حصاری تنگ و كشنده‌ی استعدادهای فردی به چشم می‌آید. البته در همان زمان برخی از روشنفكران چپ در پاریس‏ برای خود انجمنی به نام "اندیشه" تشكیل می‌دهند. من خود در برخی از نشست‌های آن شركت می‌كنم. بحث‌ها تمام سیاسی و نظری است.

در می ١٩٨٤ به لس‏آنجلس‏ می‌رسم و از همان آغاز به گونه‌های مختلف تجمع روشنفكران هم‌میهن خود راه می‌یابم: نخست تجمعی است دانشگاهی به نام "دوره" متشكل از عده‌ای از استادان و دانشجویان دانشگاهها بویژه دانشگاه كالیفرنیای جنوبی در لس‏آنجلس‏. من از طریق برادرم حمید به جلسات آنها كه معمولا ماهی یك بار در خانه‌ی همكاران دوره تشكیل می‌شود و غالبا به زبان انگلیسی است راه می‌یابم و با پژوهشگرانی چون امین بنانی، كاوه صفا، فرزانه میلانی، مهدی بزرگمهر، امید سالار و خسرو شاكری آشنا می‌شوم. مطالب در این جلسات از روی متن خوانده می‌شود و بعد درباره‌ی آنها بحث به عمل می‌آید. از كارهای خوانده شده می‌توانم از نوشته‌های حمید نفیسی درباره‌ی "نقش‏ لوطی در سینمای فارسی"، "آشنایی مردم با سینما در ایران" و رساله‌ی كاوه صفا راجع به "شاهنامه" و نوشته‌ی فرزانه میلانی درباره‌ی "زنان شاعر ایرانی" نام ببرم.

دوم ـ كانون‌هایی چون "اندیشه"، "روشنفكران"، "نیما" و "سخن" هستند متشكل از چند نفر كه در واقع برگزاركننده‌ی سخنرانی‌ها، سمینارها، و نشر مجلات ادبی می‌باشند. محل برگزاری گردهمایی‌ها معمولا در دو دانشگاه UCLA و USC و عده‌ی شركت‌كنندگان بین ٥٠ تا ٥٠٠ نفر در نوسان می‌باشد. از جلسات كانون "اندیشه" می‌توانم از یادمان ساعدی و نیما یوشیج نام ببرم و از جلسات كانون "روشنفكران" گفتارهای مجید نفیسی درباره‌ی "مسئله‌ی جنسیت" و "سایه روشنِ‌ معلول بودن". كانون "نیما" پرتداوم‌تر است و سمینارهای متعددی در زمینه‌ی "نقش‏ روشنفكران در سده‌ی بیستم" یا "حافظ" تشكیل می‌دهد كه در آنها بسیاری از اهل قلم چون داریوش‏ آشوری، نادر نادرپور، اسماعیل خویی، شاهرخ مسكوب، احمد اشرف، هما ناطق، افسانه نجم‌آبادی، احمد كریمی حكاك، عباس‏ میلانی، منصور خاكسار، مجید نفیسی شركت دارند. امروز تنها كانون سخن هنوز به فعالیت منظم خود ادامه می‌دهد. جلسات آنها در دوشنبه‌ی اول هر ماه در تالار اجتماعات پاساژ سانتامونیكا انجام می‌گیرد و موضوعات بحث از سیاست تا هنر و ادبیات، ورزش‏ و روانشناسی را در برمی‌گیرد.

سوم ـ گروههای مطالعه. در سال‌های ٨٥ـ١٩٨٤ با دوستانی از گرایش‏های گوناگون به مطالعه بر سر مفهوم "سازمان" و همچنین "ضرورت لغو حكم اعدام" می‌پردازیم. هم زمان به جلسات گروه رایا دونایفسكایا معروف به ماركسیست ـ اومانیست‌ها می‌روم و هسته‌ای برای خواندن آثار هگل داریم. سپس‏ با كامبیز سخایی آشنا می‌شوم كه تازه از ایتالیا آمده و با برخی از استادان نئوماركسیست چون پل كوله‌تی و چند نفر دیگر از مكتب "دلاولپو"كار كرده است و نظرات منسجمی در نقد هگل و انگلس‏ دارد. به همراه او و چند تن دیگر یك گروه مطالعاتی برای خواندن "دست‌نوشته‌های پاریس" و "نقد فلسفه‌ی حقوق هگل" اثر ماركس‏ تشكیل می‌دهیم و در كنار آن تقریباً هفته‌ای یك بار در دانشگاه USC جمع می‌شویم و جلساتی برای سخنرانی و گفت‌وگو داریم. تعداد شركت‌كنندگان بین ٢٠ تا ٥٠ نفر و موضوعات مورد بحث جالب و آموزنده است. در همین دوره است كه من جرات می‌كنم كه پس‏ از دو سال خاموشی، نتایج مطالعات خود درباره‌ی ماركس‏ را به صورت گفتارهایی به نام "ماركس‏ نه چون یك پیشوا" عرضه كنم.



شكل‌گیری جرگه

در اواخر سال ١٩٨٥ من مجدداً به سمت شعر بازمی‌گردم و در یك انفجار چهار ماهه دهها شعر می‌نویسم كه ١٠٣ تای آن در مجموعه‌ی "پس‏ از خاموشی" منتشر می‌شود. مطالعات من نیز بیشتر جنبه‌ی ادبی و فرهنگی می‌گیرد كه نمونه‌ی آن را می‌توان در كتاب "در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ‌ مرگ‌پرستی و مردسالاری در ایران" مشاهده كرد. در كنار هسته‌های مطالعاتی، هفته‌ای یك بار با عده‌ای گرد می‌آییم و كلیات نیما یوشیج را می‌خوانیم. به همین ترتیب، برخی دیگر از دوستان نیز به ادب و فرهنگ توجه بیشتری نشان می‌دهند. این دوره‌ تعریف مجدد مرزها و تشخیص‏ هویت است. روشنفكرانی كه سابقا خود را جزیی از یك جنبش‏ سیاسی می‌دیدند اكنون پس‏ از شكست، به دنبال چرایی آن می‌گردند و هر یك به اشكال و درجات گوناگون، بنیادگرایی چپ را مورد نقد قرار داده و دیگر حاضر نیستند به شكل سنتی فعالیت كنند. ادبیات و فرهنگ مناسب‌ترین بستری است كه می‌تواند هم پیوند آنها را با فرهنگ بشری نگاه دارد و هم بر زخم‌های آنان مرهمی بگذارد. از دست دادن دوستان، رانده شدن از كاشانه‌ی خود، فشار زندگی در غربت، تنهایی و فقر، برجسته شدن فرد پس‏ از پاشیده شدن هویت گروهی ـ این جاست كه تخیل جاذبه‌های بیشتری نسبت به زندگی می‌یابد. و ادبیات و هنر به امداد آدمی می‌آید.

در همین دوره است كه فكر داشتن یك جرگه‌ی ادبی بین ما قوت می‌گیرد. جلسات سخنرانی یا شعرخوانی كه از سوی كانون‌هایی چون نیما انجام می‌گیرد برای خود كسانی كه آفریننده‌ی آثار ادبی هستند نمی‌تواند كافی باشد و نیاز به فضایی كه بتوان در آن مخاطبینی كه خود در عین حال خالق آثار ادبی هستند، به شدت احساس‏ می‌شود. وقتی كه در اوایل سال ١٩٨٩ محسن حسام كه آن زمان در لس‏آنجلس‏ به سر می‌برد، پیشنهاد می‌كند كه نشست‌هایی به طور ماهانه برگزار كنیم با استقبال دوستان روبرو می‌شود. در اولین نشست رسمی كه به این منظور تشكیل می‌گردد، تا جایی كه به یاد می‌آورم افراد زیر شركت دارند: محسن حسام (داستان‌نویس‏)، ایرج اسفندیاری (طراح)، ناصر رحمانی نژاد (كارگردان تئاتر)، فضل‌الله روحانی (شاعر)، منصوره هاشمی (شاعر)، انوشیروان آریاپور(شاعر)، داود غلامحسینی (نمایشنامه‌نویس‏)، محمد غروی (طراح)، خسرو دوامی (داستان‌نویس‏)، مهرنوش‏ مزارعی (داستان‌نویس‏)، پرتو نوری‌علا (شاعر)، علی كیافر (طراح)، مسعود بی‌نیاز (داستان‌نویس‏)، و مجید نفیسی (شاعر). در این نشست بر سر درك از ماهیت تجمع، اختلاف بروز می‌كند؛ از یك سو ناصر رحمانی‌نژاد است كه فعالیت محفل را بیرونی و برای استفاده‌ی همگان می‌بیند و از سوی دیگر اكثریت افراد هستند كه كار را درونی، و شرط شركت در این جلسات را این می‌دانند كه فرد شركت‌كننده خود خالق كار ادبی یا هنری باشد.

بدین ترتیب نشست‌های ما آغاز می‌شود و از آن هنگام تاكنون تقریبا بدون گسست برای ده سال در اولین شنبه‌ی هر ماه تشكیل شده است. تنها وقتی كه شنبه‌ی اول ماه با یك روز تعطیل چون چهارم ژوئیه روز استقلال امریكا اصابت می‌كند نوبت به شنبه‌ی دوم ماه می‌افتد. علت انتخاب شنبه این است كه افراد در شب‌های دیگر باید خود را برای رفتن به سر كار آماده كنند. با وجود این نشست‌های ما نامی برخود ندارد تا این كه در اوایل سال ١٩٩٣مسئله‌ی چاپ دفتری از آثار شركت‌كنندگان پیش‏ می‌آید و نام "دفترهای شنبه" برای آن انتخاب می‌شود و از آن پس‏ نیز نشست‌های ما به "نشست‌های شنبه" یا "نشست شنبه‌ها" معروف می‌گردد.



سنت‌ها

مكان برگزاری جلسات خانه‌ی شخصی افراد شركت‌كننده است. در هر نشست، میزبان نوبت بعد داوطلب می‌شود. و او معمولا یك هفته قبل از تاریخ جلسه به شركت‌كنندگان تلفنی اطلاع می‌دهد و برگزاری نشست‌ را یادآوری می‌نماید. معمولا میزبان از ساعت شش‏ و نیم آماده‌ی پذیرایی است اگر چه این ساعت بنا به فصل و روشن و تاریكی هوا كمی تغییر می‌كند. افراد اكثرا با خود پیشكشی می‌آورند و اگر كتاب‌ یا نشریه‌ای برای فروش‏ یا اطلاع دیگران آورده باشند آن را در گوشه‌ای قرار می‌دهند. نشست با صرف تنقلات و صحبت‌های دوستانه شروع می‌گردد و در حدود ساعت هفت و نیم رسمیت می‌یابد. حوالی ساعت ده وقت خوردن شام فرا می‌رسد كه معمولا تنها یك ساعت ادامه می‌یابد. آن گاه نشست دوباره رسمیت یافته و تا نیمه‌شب به درازا می‌كشد. سیاست ما در زمینه‌ی نوشخواری یا تهیه‌ی شام متغیر است. گاهی به خاطر زیاده‌روی كسی در جلسه‌ی پیش‏، جام‌ها را در گنجه‌ می‌گذاریم و زمانی به خاطر این كه میزبانی چندین رقم غذا درست كرده و زحمت زیادی متحمل شده از جلسه‌ی بعدی تصمیم می‌گیریم كه شام فقط حاضری باشد و جلسه برای صرف شام قطع نگردد. ولی به طور كلی می‌توان گفت كه گرایش‏ به رعایت اعتدال غلبه دارد.

افراد از آوردن همراه ناخوانده با خود خودداری می‌كنند مگر آن كه آن فرد اهل قلم باشد و خبر آن از قبل به میزبان داده شود. طی این ده سال ما میهمانان زیادی از ایران یا كشورهای دیگر داشته‌ایم كه به نشست‌های ما آمده و اكثراً كاری از خود عرضه كرده‌اند. از آن جمله: منوچهر آتشی، هوشنگ گلشیری، جلیل دوستخواه، میرزا آقاعسگری، محمود فلكی، شهرنوش‏ پارسی‌پور، منیره روانی‌پور، شمس‏ لنگرودی، علی دهباشی، حسین نوش‏آذر، عدنان غریفی، عباس‏ مخبر، محمد مختاری، تهمینه میلانی، صفدر تقی‌زاده، مرتضی میرآفتابی، ناصر شاهین‌پر، اسماعیل نوری‌علا، شكوه میرزادگی، بیژن بیجاری و جواد مجابی. تعداد شركت‌كنندگان متغیر است ولی به طور معمول بین 18 تا 25 در نوسان است. در سال‌های گذشته به مرور افرادی به محفل پیوسته‌اند كه به صورت اعضای اصلی آن درآمده‌اند ـ مانند: منصور خاكسار (شاعر)، بیژن كارگر مقدم (داستان‌نویس‏)، سودابه اشرفی (داستان‌نویس)، خلیل كلباسی (شاعر)، فرزاد همتی (شاعر)، محبوبه بدیعی (مترجم)، یاشار احد صارمی (داستان‌نویس)، عباس‏ صفاری (شاعر)، مجید روشنگر (مترجم)، بكری تمیزی (منتقد)، محمود عنایت (روزنامه‌نگار)، كیوان فتوحی (داستان‌نویس)، فاطمه دادگر (نقاش‏) و ملیحه تیره‌گل (منتقد). افراد زیر نیز به طور نامنظم شركت می‌كنند: شادی پایدار (داستان‌نویس‏)، خلیل موحد دیلمقانی (كارگردان تئاتر)، حسن فیاد (مترجم)، فریده فرجام (شاعر)، منوچهر كهن (شاعر)، قباد (شاعر)، شهلا ساروخانی (خواننده)، نظام ركنی (شاعر)، شایسته امانی (موسیقی‌دان)، فهیمه واحدی (نقاش‏)، پروانه پریزاد )بازیگر تئاتر)، آزاده فرهمند (شاعر)، لیلا فرجامی (شاعر)، جلال فاطمی (فیلمساز)، الهام قیطانچی (مترجم)، مریم آذر (شاعر)، علی آشوری (شاعر)، یوسف صدیق (شاعر) و محمد یزدی (فیلمبردار).

گرداننده‌ی جلسه‌ قبل از رسمی شدن نشست از شركت‌كنندگان جویا می‌شود تا اگر كاری برای عرضه دارند، به او بگویند. نخست كسانی كه از نشست‌های پیش‏ كار داشته‌اند و نوبت به آنها نرسیده بوده است كارهای خود را می‌خوانند. سپس‏ نوبت به داوطلبین تازه‌ می‌رسد مگر این كه میهمانی از شهر دیگر آمده باشد كه اولویت با او خواهد بود.

پس‏ از خواندن كار، افرادی كه نظر دارند صحبت می‌كنند و سپس‏ نوبت به آخرین كلام از سوی صاحب اثر می‌رسد. متن از سوی نویسنده قرائت می‌شود و معمولا جز یك نسخه موجود نیست. ولی گاهی برخی از دوستان كارهای خود را تكثیر می‌كنند و پیش‏ از رسمی شدن نشست آن را در اختیار حاضرین می‌گذارند. هرگاه یكی از افراد نشست كتابی منتشر كرده یا نمایشگاه نقاشی گذاشته است گاهی تمام یا نیمی از وقت یك جلسه به بررسی آن اختصاص‏ داده می‌شود و همكاران تشویق می‌شوند كه بررسی‌های خود را بنویسند و از روی متن قرائت كنند.

تا به حال به این آثار برخورد شده است: "قصیده‌ی سفری در مه" (منصور خاكسار)، "شعرهای ونیسی" (مجید نفیسی)، "بریده‌های نور" (مهرنوش‏ مزارعی)، "زنان داستان‌نویس‏ مهاجر" (بكری تمیزی)، "لس‏آنجلسی‌ها" (منصور خاكسار)، "پرسه" (خسرو دوامی) و "كلارا و من" (مهرنوش‏ مزارعی). همچنین یك بار كارنامه‌ی "بررسی كتاب" ـ فصلنامه‌ای كه به مدیریت مجید روشنگر درمی‌آید و گاهی از آثار شركت‌كنندگان در این نشست در آن چاپ شده است ـ مورد بررسی جمعی قرار گرفت. محمود عنایت نیز گاهی در نشریه‌ی خود "نگین" و عباس‏ صفاری، یكی از ویراستاران مجله‌ی "سنگ" كارهای هم‌جرگه‌ای‌ها را چاپ كرده‌اند.



روش‏ اداره

گرداندن نشست‌ها در چند سال اول غالبا به عهده‌ی میزبان است یا این كه یكی از حاضرین داوطلب انجام آن می‌شود. اكثر ما تجربه‌ی سازمان‌های چپ را از سر گذرانده‌ایم كه چه به ‌دلیل فقدان روابط دمكراتیك در آنها و چه به مقتضای شرایط مبارزه مخفی غالبا از یك رهبری منتخب برخوردار نبود. در نتیجه‌ی این تجربه غالب دوستان نسبت به نوبتی بودن گردانندگی نشست‌ها نظر مثبت دارند و تجربه‌ی دمكراسی در كشور میزبان نیز بر این اشتیاق می‌افزاید. متاسفانه به دلایل گوناگون پس‏ از مدتی، اداره‌ی جلسات برای چند سال به دوش‏ یكی از همكاران می‌افتد. در ابتدا این كار توجیه‌پذیر می‌نمود زیرا اگر میزبان بخواهد همزمان گرداننده‌ی نشست هم باشد از عهده‌ی هیچ یك به خوبی برنمی‌آید. به علاوه برخی از گردانندگان شكیبایی لازم را از خود نشان نمی‌دهند و موجب اختلال در روند كار می‌شوند و در نتیجه، وقتی یكی از دوستان متانت خوبی از خود نشان می‌دهد آرزو می‌كنند كه او نقش‏ گردانندگی را به صورت پایدار به عهده بگیرد و همه را از زحمت انجام این مسئولیت راحت كند.

با وجود این، آثار سوء این روش‏ غیردمكراتیك به مرور ظاهر می‌شود و بی اعتمادی در میان جمع رشد می‌كند. تا این كه در بهار ١٩٩٨ راجع به این موضوع بحث كافی به عمل می‌آید و قرار می‌شود كه از آن به بعد گردانندگی نوبتی باشد. به این صورت كه هر فرد برای سه ماه مكرر نشست را بگرداند و پس‏ از آن شخصی دیگر را به جای خود برگزیند. مشروط بر این كه تا همه‌ی افراد برای یك بار به این سمت نرسیده‌اند، یك فرد دوباره برگزیده نشود و به علاوه، اگر در یك نوبت فرد گرداننده از مردان است در نوبت بعدی از زنان باشد.

اكنون كه این سطور را می‌نویسم سه دوره نقش‏ گردانندگی بین شركت‌كنندگان گشته و نتیجه‌ی آن مثبت بوده است. دیگر همه‌ی افراد احساس‏ مسئولیت می‌كنند: در زمان بحران، نه همه انگشت‌ها را به سوی یك فرد می‌گیرند و نه به طور كلی خطر شیخوخیت كسی را تهدید می‌كند.



"دفترهای شنبه"

از اواخر سال ١٩٩٢ درخواست برای انتشار دفتری كه آثار خوانده شده در نشست‌های شنبه را در خود گرد آورد از سوی همگان مطرح می‌گردد. بنابر این قرار می‌شود كه هر یك از همكاران به انتخاب خود یك یا چند اثرش‏ را برگزیده و تنی چند از بچه‌ها كه تجربه و مهارت بیشتری در چاپ و ویرایش‏ نشریه دارند آنها را در دفتری به چاپ رسانند. همچنین از انوشیروان آریاپور و محسن حسام كه از لس‏آنجلس‏ بیرون رفته‌اند آثاری انتخاب می‌شود زیرا همانطور كه در مقدمه‌ی دفتر توضیح داده شده: "غرض‏ نقشی‌ست كز ما باز می‌ماند." هر یك از صاحبان اثر مبلغ ١٠٠ دلار به میان می‌گذارد در عوض‏ پس‏ از چاپ، ده نسخه به رایگان دریافت می‌كند. بقیه‌ی مخارج نیز از سوی برخی افراد خیر تامین می‌شود. به این ترتیب در اپریل ١٩٩٣ اولین شماره‌ی "دفترهای شنبه" در پانصد نسخه درمی‌آید. فهرست مطالب این دفتر به قرار زیر است: شعر"فالی با تاریكی" (انوشیروان آریا‌پور)، "سفری در مه" ـ "عاشقانه" ـ "در عاشقانگی" (منصور خاكسار)، "شعری برایت می‌نویسم" ـ "زاینده‌رود" ـ "بر مزار فرهاد" ـ "دریایی" (مجید نفیسی)، "عجز" ـ "نزدیكی" ـ "محله‌ی فقیر" (فهیمه واحدی)

داستان: "بادبادكی در باد" (شادی پایدار)، "یك روز خوب" (بیژن كارگرمقدم)، "دو مرد" ـ "آرامش" ـ "غریبه‌ای در رختخواب من"(مهرنوش‏ مزارعی)، "سرهنگ" (مسعود بی‌نیاز) "هتل بل ویل" (محسن حسام)، "حیلان" (بهروز داودی)

ترجمه: "مرگ لوركا" (روی. پرشت)، "شعر" (لوركا) از فضل‌الله روحانی، "قدرت اسطوره" (جوزف كمبل ـ بیل مایرز) از محمود عنایت، "دوشعر" (اكتاویو پاز) از حسن فیاد، "چهار شعر" (لنگستون هیوز) از فیاد، "داستان‌نویسی در مكزیك" (نورما كلان) از علی كیافر

نقد و بررسی: "عناصر نو در روایت" خسرو شیرین نظامی (خسرو دوامی) "نگاهی به آینه‌های دردار" (مجید روشنگر)

ادبیات نمایشی: "به كودكی كه هرگز دیده نشد" (پروانه پریزاد)، "صدای آشنا" (داوود غلامحسینی)

دومین شماره‌ی "دفترهای شنبه" دو سال بعد در تاریخ مارس‏ ١٩٩٥ منتشر می‌شود. تاخیر در انتشار ناشی از تداوم گفت‌وگویی است كه بر سر درك از ماهیت نشریه و چگونگی اداره‌ی آن وجود دارد. در دفتر اول به دلیل فقدان یك هیئت ویراستار، اختلاف كیفی بین مطالب به چشم می‌خورد. زیرا مسئولیت انتخاب به عهده‌ی هر فرد است. در نتیجه قرار می‌شود كه برای هر شماره‌ سه نفر به عنوان ویراستار برگزیده شوند و در شماره‌ی بعد این نقش‏ به دیگران واگذار گردد. پس‏ از یك رای‌گیری مخفی سه نفر زیر انتخاب می‌شوند: منصور خاكسار ـ خسرو دوامی و مجید نفیسی. بر سر سیاست چاپ مطالب نیز بین هم‌جرگه‌ای‌ها اختلاف‌نظر وجود دارد. دسته‌ای "دفترهای شنبه" را كاملا ویژه‌ی آثار شركت‌كنندگان در نشست‌های شنبه می‌دانند و طبع آثار دیگران را در آن جایز نمی‌شمارند زیرا معتقد هستند كه این دفترها فقط باید آیینه‌ی تلاش‏ و بالندگی گروه باشد. در مقابل دسته‌ی دیگر بر این باورند كه ما نمی‌توانیم خود را از ادبیات ایران بخصوص‏ بخش‏ خارج آن جدا كنیم وگرنه به صورت یك فرقه‌ی دربسته درمی‌آییم و در نتیجه از تاثر و تاثیر محروم می‌مانیم. بالاخره جمع به این نتیجه می‌رسد كه هفتاد درصد مطالب از همكاران شنبه و سی درصد از آثار دیگران برگزیده شود، تنها بدین ترتیب نظر هر دو گرایش‏ تامین می‌گردد. ویراستاران این شماره تصمیم می‌گیرند كه بیشتر به چاپ مطالبی بپردازند كه وضعیت زندگی مهاجران در خارج از كشور را منعكس‏ می‌كند، . . . "چرا كه باور داریم نویسندگان و هنرمندان مهاجر باید خود را جدی بگیرند." (به نقل از یادداشت ویراستاران)

فهرست مطالب شماره‌ی دوم به قرار زیر است:

شعر: "لس‏آنجلسی‌ها" (منصور خاكسار)، "در جستجوی اپیكور" (فضل‌الله روحانی)، "دقیقه به اكنون" (علیرضا زرین)، "هنوز می‌بارد" (ادیت سیت ول ترجمه‌ عباس‏ صفاری)، "زیبایی" ـ "پلكان تاریك دنیا" (عباس‏ صفاری)، "درخت كریسمس" (خلیل كلباسی)، "آنگاه . . . شده است" (مسعود منش)، "آه لس‏آنجلس" (مجید نفیسی)، "گلدان و خورشید" (فهیمه واحدی)، "من انسانم" (نوشین امانی)

داستان: "تی لند" (شادی پایدار)، "ساعت" (بیژن كارگر مقدم)، "چیزی خوب و كوچك" (ریموند كارور ترجمه‌ی خسرو دوامی)، "كاوه" (مهرنوش‏ مزارعی)، "به امضای خودم" (نهال نفیسی)

مقاله: "مكاشفه در روند تحول آگاهی" (امبرتو اكو ترجمه‌ علی كیافر)، "ارنست یونگر و رژیم نازی" (یان بروما ترجمه‌ی محمود عنایت)، "زبان بوطیقایی و فرمالیست‌های روس" (تروتان تودوروف ترجمه‌ی پژمان فرخ)، "تبدیل به هنر" (ال دكتوروف ترجمه‌ی مجید روشنگر)

نقد و بررسی:"خود و غیر در داستان تخت ابونصر صادق هدایت" (علیرضا زرین)، "زال بدنشان" (مجید نفیسی)

شماره‌ی سوم "دفترهای شنبه" در تاریخ مارس‏ ١٩٩٦ و با مطالب زیر منتشر می‌شود:

شعر: "لس‏آنجلسی‌ها" (منصور خاكسار)، "سرود پایان هفته" (فضل‌الله روحانی)، "عكس‏ یك خواب" (خلیل كلباسی)، "هراس" (نادر نادرپور)، "نامه" (مجید نفیسی)، "ستون‌ها" (اكتاویو پاز ترجمه‌ عدنان غریفی)، "تنگاها" (ایزومی شی كوبو ترجمه‌ی عباس‏ صفاری)، "عبور" (شیموس‏ هینی ترجمه‌ی فضل‌الله روحانی)

داستان: "دوگانه" (علی حسینی)، "پارك" (خسرو دوامی)، "درست مثل یك دوست" (رضا فرخ فال)، "این رسم رفاقت نیست" (بیژن كارگر مقدم)

خاطره‌ها: "خاطره‌ای از زندان" (شهرنوش‏ پارسی‌پور)، "سور و سوگ سیاوش‏ كسرایی" (نادر نادرپور)

مقاله: "هنر رمان" (آلن رب گری‌یه ترجمه‌ مجید روشنگر)، "همكاری هایدگر با رژیم نازی" (تامس‏ شیهان ترجمه‌ی محمود عنایت)، "شش‏ یادداشت برای هزاره‌ی آینده" (ایتالو كالوینو ترجمه‌ پژمان فرخ)، "بازگشت به طبیعت در شعر نیما یوشیج" (مجید نفیسی).

با وجود این كه قرار بود هر شماره‌ ویراستاران تازه داشته باشد شاید به همان دلایلی كه برای نقش‏ گرداننده‌ی نشست‌ها متذكر شدیم در جمع كشش‏ لازم برای انتخاب هیئتی جدید دیده نمی‌شود. و در نتیجه همان سه نفر پیشین ویرایش‏ این شماره را نیز به عهده می‌گیرند. خط‌مشی این شماره‌ نیز مانند دفتر دوم مبنی بر تكیه اصلی بر آثار درون محفل و همچنین انعكاس‏ زندگی در تبعید است. این دفترهای سه گانه به اضافه‌ی كتاب‌هایی چند كه نام آنها در بالا آمد و متعلق به برخی از همكاران شنبه است همه با نام "نشر ری‌را" مزین شده‌اند. غرض‏ آن است كه بین انتشارات دوستان هماهنگی به وجود آید. نشانی "نشر ری‌را" چنین است:

P.O.Box 1844 VENICE, CA 90294 USA



نشست‌های بیرونی

یك جرگه نیز مانند یك فرد نیاز به مخاطب دارد وگرنه در مانداب خود می‌ماند و آرام آرام طراوت خود را از دست می‌دهد. این است كه از اوایل سال ١٩٩٤ مسئله‌ی برگزاری نشست‌های بیرونی در دستور كار همكاران قرار می‌گیرد و قرار می‌شود كه با استفاده از تالار اجتماعات كتابفروشی مترقی "میدنایت اسپشیال" واقع در گردشگاه سانتامونیكا ماهی یك برنامه داشته باشیم. منظور اصلی از این نشست‌ها معرفی همكاران شنبه و در وهله‌ی بعد روشنفكران دیگر ایرانی است. از آن جا كه خبر این برنامه‌ها در فهرست رویدادهای فرهنگی كتابخانه‌ی مذكور قید می‌شود و به اطلاع عموم می‌رسد و به علاوه برخی از این نشست‌ها به زبان انگلیسی است من‌حیث‌المجموع برگزاری این گردهمایی‌ها در معرفی روشنفكران ایرانی مهاجر به مردم امریكا سودمند است. این جلسات برای مدتی بیش‏ از یك سال ادامه می‌یابد و سپس‏ دنباله‌ی كار قطع می‌شود. شاید به این دلیل كه اكثر همكاران برای یك دور معرفی می‌شوند و گذاشتن برنامه‌ی مجدد ضروری نمی‌نماید. جمعیت شركت‌كننده به طور میانگین بین ٢٠ تا ٦٠ و فقط در یك مورد از ١٠٠ نفر تجاوز می‌كند. اینك فهرست این برنامه‌ها با استفاده از گزارشی كه در سومین شماره‌ی "دفترهای شنبه" به چاپ رسیده است:

٥ می ٩٥ عباس‏ صفاری و سودابه اشرفی به معرفی مجید نفیسی، ٢۷ ژوئیه ٩٥ مجید نفیسی به معرفی خلیل كلباسی (این برنامه‌ به زبان انگلیسی است)، ١٣ اوت ٩٥ منصور خاكسار و مهرنوش‏ مزارعی به معرفی محمود عنایت، ٢٦ سپتامبر ٩٥ محمود عنایت به معرفی منصور خاكسار (عنوان سخنرانی: "درباره‌ی غربت")، ٢٦ اكتبر ٩٥ شهرنوش‏ پارسی‌پور به معرفی مهرنوش‏ مزارعی، ٣٠ نوامبر ٩٥ خلیل كلباسی و فهیمه واحدی به معرفی مجید روشنگر (فهیمه همچنین ده تابلو از كارهای خود را به نمایش‏ می‌گذارد)، ٢٥ ژانویه ٩٦ فضل‌الله روحانی به معرفی عباس‏ صفاری.

علاوه بر این، سه برنامه‌ی فوق‌العاده به قرار زیر برگزار می‌شود:

٢٦ اوت ٩٥ احمد كریمی حكاك یكی از مترجمین مجموعه‌ شعر اسماعیل خویی به زبان انگلیسی به نام "كرانه‌های شعر" به معرفی شاعر و شعر او می‌پردازد. این برنامه‌ به زبان انگلیسی است. ١٥ نوامبر ٩٥ محمد مختاری شعرهای خود را می‌خواند. این برنامه در كتابفروشی "گالری تصویر" برگزار می‌شود. ١٤ دسامبر ٩٥ جواد مجابی درباره‌ی "طنز در ایران" سخن می‌گوید.

پس‏ از چاپ این گزارش‏، فقط دو برنامه، یكی شعرخوانی شمس‏ لنگرودی در تاریخ ٢٠ می ٩٦ و دیگری سخنرانی مجید روشنگر پیرامون "نشریات ادبی" در تاریخ ٢٩ فوریه ٩۷ برگزار می‌شود. به فاصله‌ی كوتاهی پس‏ از قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، "دفترهای شنبه" بزرگداشت باشكوهی در تاریخ ٢٨ دسامبر ١٩٩٨ در تالار اجتماعات "پاساژ سانتامونیكا" برپا می‌كند. این برنامه با همكاری كانون نویسندگان ایران در تبعید (امریكا)، نشریه‌ی سیمرغ و مجله‌ی نگین چاپ لس‏آنجلس‏ و كتابفروشی‌های ایرانی دهخدا، كتاب‌سرا، شركت كتاب، نشر كتاب، و دریچه انجام می‌گیرد. اداره‌ی جلسه با خلیل كلباسی است و پس‏ از نمایش‏ فیلمی از سخنرانی محمد مختاری در فلوریدا، محمود عنایت، پرتو نوری‌علاء، فضل‌الله روحانی، منصور خاكسار و مرتضی میرآفتابی سخن می‌گویند و مجید نفیسی شعر "روح شعر" را كه به یاد محمد مختاری سروده می‌خواند. در این جلسه نزدیك به ٣٠٠ نفر شركت دارند و صندوقی برای حمایت از خانواده‌های مختاری و پوینده تعبیه شده است.

اولین نشست درونی شنبه‌ها در سال ١٩٩٩ در محل كتابفروشی "دهخدا" كه مدیر آن محمد یزدی یكی از همكاران جرگه است انجام می‌گیرد و بنابه درخواست خود وی قرار می‌شود كه هر چند یك بار برنامه‌های بیرونی در آن محل داشته باشیم. تاكنون سه جلسه از این نوع تشكیل شده كه در آنها حسین نوش‏آذر داستان‌نویس‏ مقیم آلمان و مرتضی ثقفیان شاعر مقیم سوئد آثار خود را خوانده و ملیحه تیره‌گل كه به تازگی به نشست ما پیوسته درباره‌ی كتاب وزین خود "مقدمه‌ای بر ادبیات فارسی در تبعید" سخن گفته است.

گرایش‏های مشترك

جرگه‌های ادبی دو دسته‌اند: یكی متشكل از افرادی هستند كه از همان ابتدا گرایش‏ مشخصی را دنبال می‌كنند و در واقع علت گرد آمدن آنها برای پیشبرد آن هدف خاص‏ است. مانند جرگه‌ی ایماژ‌یست‌ها كه در سال ١٩١٣ از شاعرانی چون اچ‌.‌‌تی‌ و ازرا پاند تشكیل شد و تصویرسازی در شعر را برجسته می‌كند. دیگری متشكل از افرادی است كه اگر چه برخی زمینه‌های مشترك فكری و جغرافیایی دارند ولی دارای جهت خاصی نیستند، اگرچه ممكن است در روند كار خود به این هماهنگی دست یابند. مانند محفل "جنگ" در اصفهان كه از اوایل دهه‌ی ٤٠ تا اوایل دهه‌ی ٥٠ برقرار است و در آغاز بین همكاران آن خط واحد ادبی وجود ندارد ولی پس‏ از برگشتن ابوالحسن نجفی از فرانسه به اصفهان از لحاظ فلسفی به سمت اگزیستانسیالیسم و از جهت داستان‌نویسی به سمت "رمان نو" فرانسوی‌ می‌گراید. جرگه‌ی ما نیز از همین دسته‌ی اخیر است. هنگامی كه بچه‌ها در آغاز دور هم جمع می‌شوند گرایش‏ مشخص‏ ادبی ندارند و شاید تنها از لحاظ پیش‏زمینه‌های سیاسی و موقعیت فعلی اجتماعی به یكدیگر احساس‏ نزدیكی می‌كنند. چرا كه غالب آنها از جریان‌های چپ انقلابی آمده و در حال حاضر به عنوان روشنفكران ایرانی مقیم لس‏آنجلس‏ نقطه‌ی مشترك دارند. با وجود این با گذشت زمان هم‌نفسی و كنش‏ و واكنش‏های متقابل باعث آن می‌گردد كه به نوعی نقاط واحد در میان جمع شكل بگیرد كه همچون خطی نامریی افراد را به یكدیگر پیوند می‌دهد:

نخست ـ اعتقاد به این كه آثار ما باید بتوانند موقعیت فعلی ما در خارج از كشور را منعكس‏ سازند. در واقع، گروه شنبه‌ها بی‌گمان یكی از پیش‏كسوتان این نقطه‌نظر در میان روشنفكران مهاجر است و نمونه‌های آن را در سه نشریه‌ی محفل یا كتاب‌های همكاران آن می‌توان دید.

دوم ـ اكثر افراد نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی حساس‏ هستند و در مقابل گرایش‏ به سیاست گریزی كه در سال‌های نخستین دهه‌ی ٦٠ چه در داخل به نحو گسترده و چه در خارج به طور محدود رواج می‌یابد مقاومت نشان می‌دهند. این حساسیت به مفهوم تعهد به یك خط سیاسی یا فكری مشخص‏ نیست بلكه بر آن است كه روشنفكران مهاجر باید از فضای دمكراتیك كشورهای میزبان بهره برده و برای انتقال دردهای هم‌میهنان و پشتیبانی از نویسندگان و هنرمندان داخلی استفاده كنند. این حساسیت اجتماعی بخصوص‏ در دو زمینه خودنمایی می‌كند: یكی نفی مردسالاری و پذیرش‏ صدای زنانه و دیگری اعتقاد راسخ به رعایت اصول دمكراتیك و پرهیز از روش‏های دیوان سالارانه یا شیخوخیت كه اكثر جرگه‌ها به آن مبتلا هستند. ما در عین حال كه بر این باوریم نقش‏ افراد در جرگه یكسان نیست و آثار آنها باید خود گواه این مدعا باشد ولی به شدت از اشاعه‌ی روابط مرادـ مریدی پرهیز می‌كنیم و آن را ناسالم و كشنده‌ی روح آزادگی می‌دانیم.

سوم ـ توجه به سرگذشت شخصی بخصوص‏ در زمینه‌ی شعر را می‌توان یكی دیگر از گرایش‏های همكاران شنبه‌ها دانست. هر چه پیش‏تر می‌آییم خط اتوبیوگرافیك در آثار دوستان قوت بیشتری یافته است. اگرچه این موضوع به معنای داشتن درك واحد از انعكاس‏ زندگی شخصی در بین آنها نیست و بر سر چگونگی آن اختلاف‌نظر وجود دارد. البته باید بلافاصله اضافه كنم آنچه در بالا به عنوان گرایش‏های واحد همكاران ذكر شد تنها برداشت‌ شخصی من از این موضوع است وگرنه هیچ گونه بیانیه‌ی مشترك برای جرگه‌ی ما وجود ندارد و افراد آگاهانه از اتخاذ چنین كاری پرهیز می‌كنند. وجود صداهای گوناگون و متضاد برای رویش‏ و بالش‏ یك محفل لازم است و هرگونه كوشش‏ در غالب كردن یك خط واحد موجب پژمردگی روح آفرینندگی خواهد شد.

در آخر اگر بخواهم آرزومند چیزی برای "نشست‌های شنبه" باشم این است كه بتواند "دفترهای شنبه" را مجددا انتشار دهد و بدین طریق نقش‏ فعال‌تری در جهت حفظ و تداوم فرهنگ ایرانی بازی كند. بدیهی است كه این كار همچنین به ثبت و تقویت تلاش‏های خود جرگه كمك خواهد كرد.*

١١ژوئن ١٩٩٩

____________________

* در دوازده سالی که از نوشتن مقاله ی بالا می گذرد، ترکیب اعضای جرگه ی ادبی ما عوض شده و افراد جدیدی به آن پیوسته اند. دریغا که در این میان سه تن از دوستان خود را نیز از دست داده ایم: خلیل موحددیلمقانی(٢٠٠٣)، بیژن کارگرمقدم (٢٠٠٨) و منصور خاکسار (٢٠١٠).

ژانویه ٢٠١١



ارمغان مجید نفیسی از لُس آنجلس.



هفت) گذری و نظری به «تبریز»، شهر ِ آزادگان و دلاوران سترگ



تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی یکی از شهرهای زیبای ایران است که از نظر فرهنگی در مقایسه با خیلی از شهرها ی دیگر ایران و حتا خیلی از شهرهای کشورهای خاورمیانه بالنده بوده و مردمش از دیر باز مردمی منظم و خوش سلیقه بوده اند. آذربایجان شرقی با طبیعت زیبا ی روح انگیز خود و با قله های سربه فلک کشیده سهند و سبلان ، دره لیقوان، کناره های رود ارس و بناهای تاریخی از جمله ارگ علیشاه، مسجد کبود، بازار، مناطق جنگلی و آب های گرم و معدنی از دیر-

دکتر محمود دهقانی در برابر "ارگ ِ علی‌شاه"

باز جاذبه ای دل پذیر داشته و از این رو انتقال پایتخت از "آمد" به تبریز در پیش از پنج سده ی گذشته بی شک بر مبنای صحیحی بوده است. در گذر از چشم انداز طبیعی ، ساختار شهر تبریز نیز از نظر معماری خوش ترکیب و از اسلوبی زیبا پیروی می کند. از فراز کوه، بویژه از فراز "عینالی" که احتمالا تلفظ شکسته ی "عون بن علی" است چون بقعه ای با این نام در بالا قرار دارد، چشم انداز شهر بسیار زیبا و دیدنی است. من در حیرت از این ادعای پادشاهان صفوی هستم که چطور ممکن است شجره نامه سلسله آذری زبان صفوی از عبد المطلب بن هاشم از جزیره العرب، به شیخ جنید و شیخ حیدر پدر شاه اسماعیل صفوی در آذربایجان رسیده باشد.

شهر تبریز پس از هرات محل تجمع دانشمندان و هنرمندان بیشماری بوده است. حسین بهزاد هنرمند روزگار صفوی، رئیس کتابخانه ی سلطنتی در تبریز بود. معماران و نقاشان معروف از سراسر کشور به تبریز می رفتند و از این رو پس از انتقال پایتخت از تبریز به قزوین و پس از آن از قزوین به اصفهان زیبائی های ساختمان ها و کاشیکاری های حیرت انگیز فیروزه ای اصفهان و شهرهای مختلف ایران و شالوده های محکم پل های منحصر بفرد خواجو و سی و سه پل نیزریشه در ذوق هنرمندان و سنگ تراشان تبریزی دارد. طلافروش فرانسوی شاردن، در روزگار صفوی اشاره به سه بیمارستان تمیز و مرمت شده زیبا در شهر تبریز می کند ومنشی سفیر پرتقال "آنتونیو تنریرو" از زیبائی بناهای تبریز از جمله حمام ها، خانه ها و باغ ها گزارش می دهد و در حیرت است که مردم تبریز با داشتن حمام هائی چند، هم در تابستان و هم در زمستان حمام می کنند. این گزارشات خود گواهی بر پاکیزگی و بهداشت عمومی و ریشه ی تمدن شهر و مردم تبریز است. آوازه ی پنجره های شیشه ای با رنگ های زیبا ی گوناگون و سنگ های مرمر و باغ های دل انگیز بویژه "شا ه گولی" که تا به امروز زیبائی شورانگیزی به شهر تبریز داده است ترکیب ساختاری شهر راتشکیل می داده ، ولی اشغال و تجاوز بوسیله ارتش ترکان عثمانی و زلزله های ویرانگر نیز بر چهره ی تبریز این عروس زیبا خدشه وارد کرده است. با وصف آن شهر تبریزمانند یک نیزار سیلاب زده، پس از فرو نشستن سیلاب دوباره کمر راست کرده و سبز و شاداب در کاکل سرزمین ایران خوش درخشیده است

شاگولی، یکی از دیدنی های زیبای تبریز

در سفری که اخیرا به تبریز داشتم متوجه شدم که در این شهر، گدا وجود ندارد واگر هم کسی خواسته است دست به گدائی بزند مسئولان تبریزی دست وی را به کاری مناسب بند کرده اند. از سوی دیگر این شهر به نسبت شهرهای ایران دارای موزه های بسیار زیباست. از موزه غذاهای سنتی گرفته تا استخوان ها ، گورها و اجساد سربازان هخامنشی و موزه ی گل و گیاهان بی مانند، همگی در سبد فرهنگی تبریز نظر هر تازه واردی را به خود جلب می کنند. در موزه آذربایجان تبریز، بخش عمده ای به شاهکارهای هنرمند مجسمه ساز شصت و شش ساله ی نامدار ایران، احد حسینی که خود زاده تبریز است اختصاص دارد و این خود ارزش و اعتبار خوبی به موزه داده است. احد حسینی این هنرمند کم نظیر تبریزی همان کسی است که "مونالیزا" ی لئوناردو داوینچی را در قالب یک مجسمه با استعدادی شگرف تجسمی چشمگیر بخشید. احد در ایران و ایتالیا و فرانسه تحصیل کرده و مجسمه مونالیزای او در سال ۱۹۹۹ میلادی برابر با دی ماه ۱۳۷۷ در گالری "برنانوس" واقع در پاریس بمعرض نمایش در آمد. در روزگار معاصر ادبیات فارسی نیز به لطف ادیبانی چون شادروان دکتر غلامحسین ساعدی، شهریار و دکتر رضا براهنی که در تبریز متولد شده اند ، جان تازه ای گرفته است.

از نظر تاریخ معماری نیز هنوز ساختمان هائی مثل ارگ علیشاه که در بین سال های ۷۱۶ و ۷۲۴ هجری قمری بدستور تاج الدین علیشاه گیلانی وزیر الجایتو و فرزندش، در عهد سلطان ابو سعید از آخرین پادشاهان ایلخانی ایران ساخته شده، مسجد کبود از آثار سلاطین قره قوینلو و مسجد صاحب الامر که ساختمانش به عصر اوزون حسن آق قوینلو می رسد و در روزگار شاه تهماسب صفوی رونق گرفت ، همراه دیگر ساختمان ها در تبریز باقی مانده و پابرجا هستند. وجود چنین ساختمان هائی نشان می دهد مردم تبریز نسبت به تاریخ شهرخود احساس مسئولیت داشته اند. وقتی از طرف امام جمعه وقت در مرداد ماه سال ۱۳۷۶ برای توسعه مصلا خواستند ارگ علیشاه را بکوبند اعتراض عمومی و پس از آن ایرادهای کارشناسانه برخی از مسئولان دلسوز در میراث فرهنگی کار را به جائی کشاند که نه تنها از تخریب باقی مانده ی ارگ علیشاه جلوگیری شد، بلکه بودجه ای هم برای مرمت این ساختمان تاریخی مهیا کردند و ارگ علیشاه با این استدلال که محراب است از تخریب جان سالم به در برد. هر چند تخریب ساختمان تئاتر تبریز در خرداد ۱۳۶۰ موجب اعتراض شادروان دکتر باقر آیت الله زاده شیرازی و مهندس محمد مهریار و مهندس علی اکبر سعیدی از کارشناسان امور ساختمان های تاریخی قرار گرفت و آن ها خیلی تلاش کردند تا مانع تخریب تئاتر شوند ولی گوش استاندار و امام جمعه و شهردار وقت بدهکار نبود و این ساختمانی که گفته می شود نقشه اش را یک فرانسوی کشیده و پرده و تزییناتش هم از پاریس سفارش داده بودند و سرلشکر تهماسبی در اواخر دوره ی احمد شاه قاجار و اوایل دوره رضا شاه آن را با سبکی زیبا ساخته بود به کلی ویران شد. آقای ضیا ٕ صدر مثل یک دیدبان با قلمی پرتوان عاملان و تخریب کنندگان را رسوا و دسیسه هایشان را برملا می کرد. ایشان که از دلسوزان آثار ملی اند و از شهر زیبای تبریز خاطره ها دارند ، مقاله هائی در ماهنامه روزگار نو به سردبیری شادروان اسمعیل پوروالی به چاپ می رساندند. در شماره ی بهمن ۱۳۷۷ در زیر نویس مقاله ی خود به نام "معرفی عاملان و تخریب کنندگان آثار ملی، وظیفه ی ملی است" در مورد تئاتر تبریز نوشته اند: "من خود اطلاع مشخصی در این مورد ندارم ولی بعضی از آگاهان نیز آن را ملهم از تئاتر روسیه و تفلیس می دانند".


خانه‌ی ِ مشروطه، یادگار ِ جان بازان در راه آزادی

ساختمان های زیبائی که در مالکیت دانشکده معماری تبریز است نیز مورد بازدید مسافرانی است که به تبریز سفر می کنند. این ساختمان ها همچون برگ های زرین روزگار دودمان های گوناگون در ایران، عظمت این شهر را بازگو می کنند. از سوی دیگر خانه ی سرداران ملی ایران ستارخان و باقرخان نیز از دیدنی های این شهرهستند که برای مردم تبریز وهر مسافری که از شهرهای دیگر ایران به تبریز سفر می کند غرور آفرین است. مضاف بر همه وجود شهری که در آن گدا وجود ندارد نه تنها برای تبریزی ها، بلکه برای هر ایرانی آزاده ای جالب توجه است.

ارمغان ِ "دکتر محمود دهقانی" از سیدنی

هشت) بازار ِ تبریز، قلب تاریخ و زندگی ی اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی‌ی ِ این شهر ِ کهن

http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Tabriz_bazzar_test/tabriz_high.htm


ارمغان ِ "اسد هفشجانی" از سیدنی



نُه ) گزارشی دل خراش از تباه گردانی ی مسجد جامع اصفهان



تصویرهای گرفته شده از این شوربختی و نظر کارشناسان حاکی از آن است که مسجد هزار ساله جامع اصفهان به عنوان مهمترین مسجد تاریخی ایران که بر آن لقب کلکسیون معماری ایرانی اسلامی را گذاشته اند دچار تخریبی تدریجی اما گسترده شده است.

اگرچه به دلایل مختلف به نظر می رسد تخریب آثار تاریخی کشور روند روزافزونی به خود گرفته است ، اما ادامه اقدامات تخریبی در مسجد جامع اصفهان از آن رو حائز اهمیت است که این مسجد پراهمیت ترین مسجد تاریخی ایران به شمار می آید و از آن به عنوان کلکسیون معماری ایران اسلامی نام برده می شود.

در دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، کاوشهای باستان شناسان نشان داد که مسجد جامع اصفهان روی بنایی از دوران پیش از اسلام ساخته شده است. همچنین در کف مسجد و میان جرزهای قطور آن، آثاری از یک مسجد متعلق به ۱۲۰۰ سال پیش و نیز مسجدی از دوره آل بویه متعلق به ۱۱۰۰ سال پیش بدست آمد. با این حال، بیشتر ساختمانهای کنونی مسجد از دوره سلجوقی برجای مانده اند و حداقل بین ۹۰۰ تا ۱۰۰۰ سال قدمت دارند.

در دوران حکومت ایلخانان مغول، یعنی بیش از ۷۰۰ سال پیش بخشهایی به مسجد دوران سلجوقی افزوده شد که مهم ترینشان محراب الجایتو بود. این محراب نفیس ترین محراب گچ بری ایران است. در سده های نهم و دهم هجری قمری، حکمرانان تیموری و آل مظفر و نیز ترکمانان آق قویونلو ساختمانهایی شامل شبستان، ایوان و مدرسه را در مسجد جامع بنا نهادند.

این مسجد، چهارصد سال پیش و به روزگار سلسله صفویه، به طور اساسی مرمت شد و آثار نفیسی بدان افزوده گشت. حتی افغانان غلجایی که دولت صفوی را برانداختند و خرابی بسیار به بار آوردند، به مرمت مسجد جامع همت گماردند و تزئینات صفه شمالی اش را کامل کردند. در دوره قاجاریه سر در فعلی مسجد ساخته شد و در دوران معاصر نیز مرمتهای گسترده و پیچیده ای توسط کارشناسان ایرانی و ایتالیایی در آن صورت پذیرفته است.

مسجد جامع اصفهان در زمان جنگ تحمیلی هدف موشک رژیم بعثی قرار گرفت و بخشی از ضلع جنوبی آن ویران شد. اما مدیران سازمان میراث فرهنگی وقت به سرعت بخشهای خراب شده را بازسازی کردند. از دهه ۱۳۷۰ خورشیدی این سازمان کوشید تا با گسترش دایره ثبت جهانی میدان امام اصفهان (نقش جهان) مسجد جامع را در فهرست آثار جهانی قرار دهد اما ساخت و سازهای غیر مجاز در بافت تاریخی اصفهان و نیز کم توجهی مدیران جدید سازمان میراث فرهنگی به مسجد جامع، این طرح را تا به امروز مسکوت گذارده است.

گزارش تصویری و تشریحی خبرگزاری مهر از وضعیت کنونی مسجد جامع اصفهان خود بهترین روایتگر بی توجهی ها و بیانگر اقدامات تخریبی شدیدی در این مسجد است که از زمان موشک اندازی رژیم صدام تا کنون سابقه نداشته و آسیب های شدیدی را به بزرگ ترین و نفیس ترین مسجد تاریخی ایران وارد آورده است.

ارمغان ِ دکتر سیروس رزّاقی پور از سیدنی


ده) "شهر خالی": ترانه‌ای حُزن‌انگیز و حسرت آلود با خُنیای ِ «امیر صبوری»، خُنیاگر ِ افغان و «نگاره خالوا»، خُنیاگر ِ تاجیک (دو ایرانی تبار و ایرانی فرهنگ و فارسی زبان ِ جدامانده از مهرآشیان ِ نیاکان و بیان‌گر ِ: "ترا ای کهن بوم وبَر، دوست دارم!"



بازآ تا بر در ِ «حافظ » سراندازیم، "گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم!"



زبان فارسی با همه زیبایی‌هایش پیونددهنده همه فارسی‌زبانان در همه جای دنیاست؛ پیونددهنده همه آن‌هایی که اندیشه‌های خود را در پیاله واژگان دل انگیز فارسی می ریزند و از ساغرش باده عشق می‌نوشند. «نگاره خالوا»، خواننده جوان و خوش لهجه تاجیک و « امیر صبوری»، خواننده خوش‌آوای افغان، در ترانه شورانگیز «شهر خالی ...» از تنهایی و سوز دل همه عاشقان در همه سرزمین‌های فارسی زبان می‌خوانند و از آرزوی روزگار پیوند می‌گویند که کاروان رفته بازآید و دلبران ناز ناز آیند تا مطرب و آهنگ و ساز آید. در این ترانه امیرجان و نگاره جان هریک با نوایی، از سازهای بشکسته و درد مشترک عاشقان می‌خوانند و از جام ها می‌گویند که دیگر جوشی ندارند و از عشق که آغوشی ندارد ولی آرزو می‌کنند که با گل افشانان، نگار دلنواز آید تا بر در حافظ ، "سراندازیم و گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم".
این ترانه را با صدای امیرجان صبوری، خواننده ی افغان


و با صدای نگاره جان خالوا، خواننده ی جوان تاجیک


در این نشانی
http://il.youtube.com/watch?v=Dt_k5P7wF1o
بشنوید و متن آن را در ادامه بخوانید:

شهر خالی، جاده خالی، کوچه خالی، خانه خالی !

جام خالی، سفره خالی، ساغر و پیمانه خالی !

کوچ کرده، دسته دسته، آشنایان، عندلیبان

باغ خالی، باغچه خالی، شاخه خالی، لانه خالی !



وای از دنیا که یار از یار می‌ترسد

غنچه‌های تشنه از گلزار می‌ترسد

عاشق از آوازه دیدار می‌ترسد

پنجه خنیاگران از تار می‌ترسد

شهسوار از جاده هموار می‌ترسد

این طبیب از دیدن بیمار می‌ترسد



سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت

سال‌های انتظار بر من و تو بد گذشت

آشنا نا آشنا شد

تا بله گفتم، بلا شد

گریه کردم، ناله کردم، حلقه بر هر در زدم

سنگ سنگ کلبه ویرانه را بر سر زدم

آب از آبی نجنبید، خفته در خوابی نجنبید



چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت

آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت

جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد

بر من و بر ناله هایم هیچ کس گوشی ندارد



بازآ تا کاروان رفته باز آید

بازآ تا دلبران ناز ناز آید

بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آید

با گل افشانان نگار دلنواز آید

بازآ تا بر در حافظ سراندازیم

"گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم".


یازده) پنج گفتارتازه و آگاهاننده‌ی ِ ایران‌شناختی در تارنگاشت ِ «شهربراز» (یادداشت‌هایی در باره‌ی تاریخ و فرهنگ ایران زمین)



١) پان‌ترکان و یک رباعی از مولانا

http://shahrbaraz.blogspot.com/2011/01/blog-post_20.html

٢) زبان خوارزمی
http://shahrbaraz.blogspot.com/2011/01/blog-post_21.html

٣) "هارولد بِیلی" و زبان خُتنی
http://shahrbaraz.blogspot.com/2011/01/blog-post_22.html

٤) «روز ِ زبان ِ مادری»: گفتاری شیوا در باره ی ِ بایستگی‌ی ِ نگاهبانی از زبان مادری

http://shahrbaraz.blogspot.com/2011/03/blog-post.html
٥) ران ِ ملخ: پژوهش‌هایی در بزرگ‌داشت ِ سیّد حسن تقی‌زاده

http://shahrbaraz.blogspot.com/2011/03/blog-post_06.html

ارمغان ِ شهربراز از ایران

دوازده ) «نگاه نو-٨٨، پُر و پیمان، روزآمد و خواندنی و پیوست ارزشمند ِ آن:"انتقاد کتاب - ٣"، نشریافت.



شروع اين شماره‌ي نگاه‌نو با مقاله‌‌ي مفصلي است از آيزايا برلين با عنوان «انقلابگري باتعصب» درباره‌ي الكساندر هرتسن، نويسنده و انديشمند روس، به ترجمه‌ي عزت‌الله فولادوند. مقاله‌ي «عدم مقابله با شر از طريق خشونت از ديدگاه لف تالستوي» به قلم آبتين گلكار، و مقاله‌ي كوتاهي با عنوان «سقراط عزيز» به ترجمه‌ي هومن پناهنده دو مقاله‌ي ديگري است كه بخش انديشه و جامعه را كامل مي‌كند. بخش تاريخ با ترجمه‌ي شعري از فاروق جويده، شاعر مصري، باعنوان «برو!» خطاب به حسني‌مبارك آغاز مي‌شود. مترجم اين شعر الوند بهاري است. سپس مقاله‌اي از فخرالدين عظيمي در اين شماره‌ي نگاه‌نو آمده با عنوان «فرجام خودكامگي: شبح دموكراسي و فروپاشي دولت‌ها، از شاه تا مبارك» كه به تغيير سلطنت در ايران و تحولات اخير خاورميانه و شمال افريقا مي‌پردازد. مقاله‌ي «ابن‌بطوطه و زمانه‌ي او» به قلم محمدعلي موحد، روايت حضور محمدعلي موحد و محمد زهرايي است در «همايش بين‌المللي ادبيات سفر در ميان عرب‌ها و مسلمانان» و متن سخنراني دكتر موحد در اين‌ همايش. «نظام تدبير و اولويت‌ها را بازبيني كنيد!» عنوان مصاحبه‌ي مفصلي است با بايزيد مردوخي كه سالها در سازمان برنامه و بودجه به عنوان كارشناس و مدير و مشاور خدمت كرد. مقاله‌ي تحليلي داريوش آشوري درباره‌ي كتاب پختستان (نشر كارنامه، ١٣٨٩) و زمانه‌اي كه اين كتاب نوشته شد، مقاله‌ي بعدي است و سپس مقاله‌اي را مي‌خوانيد از مرتضي ثاقب‌فر باعنوان «بن‌بست كيخسرو و فساد قدرت‌سياسي». «زايش و مرگ سوژه، با نگاهي به داش‌آكل صادق هدايت» را محمدرفيع محموديان نوشته است، و سپس نوشته‌هاي علي‌محمد رشيدي، محمدرضا شجريان و سيدعليرضا ميرعلينقي آمده است در تجليل از استاد جليل شهناز، نوازنده‌ي بي‌همتاي تار. مقاله‌اي با عنوان «مارك تواين، بنيادگذار ادبيات جديد امريكا» به ترجمه‌ي حسن كامشاد، و سه داستان باعنوان‌هاي «صدف دريايي» (ترجمه‌ي پرويز دوايي)، «ناموس‌كشي» (نوشته‌ي فهيمه محفوظ)، «شبي در هتل» (ترجمه‌ي علي‌اصغر حداد) و ترجمه‌ي «شعرهاي ناظم حكمت» از احمد پوري بخش‌هاي بعدي نگاه‌نو را تشكيل مي‌دهند. مقاله‌‌اي دربار‌ه‌ي فروغ فرخ‌زاد، مصاحبه با كامران فاني (درباره‌ي دانشنامة دانش‌گستر)، بخش خواندنيِ «يك‌سال، يك‌كتاب»، مصاحبه‌ي مرتضي هاشمي‌پور با دكتر محمدتوكلي طرقي با عنوان «ايران‌شناسي» كامل‌كننده‌ي اين شماره‌ي نگاه‌نو هستند. در اين شماره مانند شماره‌هاي گذشته كاريكاتوري از حسن كريم‌زاده داريم؛ و الف. نجوا دو آلبوم موسيقي را معرفي كرده، و گزارش‌ها و يادداشت‌هايي داريم درباره‌ي فتح‌الله مجتبايي، كيوان سپهر، و ناصر وثوقي.

جزوه‌ي انتقاد كتاب در ٣٤ صفحه، پيوست رايگان اين شماره‌ي نگاه‌نو است.

و این هم، پیام شادباش ِ نوروزی ی ِ نگاه ِ نو:


ارمغان ِ علی میرزایی از تهران

سیزده) فروغ فرّخ زاد: شاعر ِ ایران ِ نو- پژوهشی تازه با نشر در گستره‌ی ِ جهان

FORUGH FARROKHZAD:
POET OF MODERN IRAN


New Publication
A new milestone in the study and understanding of this extraordinary poet.

Editors:
Dominic Parviz Brookshaw
Nasrin Rahimieh


Publisher:
I.B. Tauris in association with Iran Heritage Foundation


About the Book


The pioneering Iranian poet and filmmaker Forugh Farrokhzad was an iconic figure in her own day and has come to represent the spirit of revolt against patriarchal and cultural norms in 1960s Iran. Four decades after her tragic death at the age of 32, 'Forugh Farrokhzad, Poet of Modern Iran' brings her ground-breaking work into new focus. During her lifetime Farrokhzad embodied the vexed predicament of the contemporary Iranian woman, at once subjected to long-held traditional practices and influenced by newly introduced modern social sensibilities. Highlighting her literary and cinematic innovation, this volume examines the unique place Farrokhzad occupies in Iran, both among modern Persian poets in general and as an Iranian woman writer in particular. The authors also explore Farrokhzad's appeal outside Iran in the Iranian diasporic imagination and through the numerous translations of her poetry into English. It is a fitting and authoritative tribute to the work of a remarkable woman which will introduce and explain her legacy for a 21st-century audience.

Endorsements

'Forugh Farrokhzad, Poet of Modern Iran sets in every way a new milestone in the study and understanding of this extraordinary poet. This volume is now clearly the single most important critical study of Farrokhzad in English, and can be warmly recommended to anyone with an interest in Persian poetry, intellectual history of Iran, and Iranian women.'

Franklin Lewis, Associate Professor of Persian, University of Chicago

'Nearly half a century after her death, neither a biography nor a critical study of her poems has appeared. In the light of this situation, everyone who has read Farrokhzad or read about her will welcome the proposed volume.'

Michael Craig Hillman, Professor of Persian, University of Texas, Austin

About the Editors

Dominic Parviz Brookshaw is Lecturer in Persian Studies and Iranian Literature at the University of Manchester. He has also held positions at McGill University, Montreal, and the University of Oxford.

Nasrin Rahimieh is Maseeh Chair and Director of the Samuel Jordan Center for Persian Studies and Culture, and Professor of Comparative Literature at the University of California, Irvine.

Price:

Hardback - £54.50

Paperback - £16.99

ارمغان بُنیاد میراث ایران - لندن


چهارده ) گفتاری آگاهاننده و رهنمون در باره ی «سوشیانت» در اسطوره و کیش ایرانیان ِ باستان (در سه بخش)


SAOSHYANT

Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California

SAVIOR

Most of the religions speak of a person who would come and right the wrong, that he would clean the world of all its irregularities and turn it into an ideal perfect place to live. Believing this, many people are awaiting the coming of such a person and some of them are simply doing nothing constructive because they hold that nothing can be accomplished without him. Further, they believe that things would grow from bad to worse to worst until he comes and provides the panacea. This person, divine, semi-divine or human being and definitely male, is now generally called "Savior."



Alphabetically, Baha'is have their long awaited Saviors already manifested in Bab (declaration in 1844 CE) and Baha'ullah (1867 CE). Buddhists expect periodical comings of Bodhisattva-s, particularly the "friendly" Maitreya/Metteya. Christians are awaiting the return of Christ for the last 2,000 years. Jews began anticipating the "Messiah" still earlier. Muslims, particularly the "Twelver" Shias, are desperately looking for "Mahdi, the Rightly Guided," to appear for over 1,000 years. Finally "Traditionalist" Zoroastrians, who have been waiting for almost 3,000 years, are well prepared to receive Shah Bahram Varjavand and the three consecutive Saoshyants to return the Traditionalists to their previously enjoyed top position. Some believe that Varjavand has already been born and all he has to do is to come out in public and set the world right.



The waiting has been so intense for many such people of every creed that, all along over centuries and millenniums, they have been believing that the time of arrival is on hand and the appearance imminent. Time has passed and either no one has appeared or even if someone has claimed to be the awaited savior, he has been rejected by the majority and sometimes cruelly killed. Some Buddhists believe the Dalai Lama to be just an embodiment of a Buddhisatva while others are looking into the future. The Jews reject Jesus as the Messiah. The Christians do not accept Mohammed as the promised Prophet. Muslims repudiate Bab and Baha'ullah as the Mahdi-s. The Zoroastrians have seen the three millenniums fixed for the three Saoshyants pass well beyond their established dates without any miraculous appearance of any of the saviors. The waiting continues as ever by all of the awaiting believers.



What is the real reason behind the waiting for a savior? It is the great expectation of the immediate followers of a founder of a religion. To them, the coming of the founder meant that the world would be made perfect within the founder's lifetime or at least, immediately after his departure. But the events have proven otherwise. Events continued as the situation demanded. Disappointments followed. The only way out was to say that there would come a redeemer who would improve the situation. The hope has helped them to continue to wait and wait, and not give up "faith" in desperation. And as the wait has rolled from age to age, it has gathered mass. The mass has created the conditions, conditions that make it harder and harder for any person to claim the position. The coming is to be preceded by miracles that would foretell the coming. Signs, such as famine, floods, earthquakes and other "God-sent" or "Devil-delivered" disasters would strike harder and harder. Since all these disasters and the designated signs and miracles have not yet had the exact fit as laid down, the waiting for a "Savior" continues unabated.



Zoroastrianism is the earliest of the awaiting religions expecting a redeemer. The word is "Saoshyant," freely translated as the "Savior." A survey of the Avesta shows that the term was coined by no person other than Zarathushtra Spitâma, the very Founder of the Doctrine. He mentions it six times in his Sublime Songs, the Gathas, enough to define the term. The Later Avesta has mentioned it 28 times and that affords a glimpse of its early evolution. The Pahlavi writings promise the long awaited and belated three Saoshyants and describe the signs that would precede the appearance of each of them. The relevant Persian books add a fourth person, Shah Bahram Varjavand, King Bahram the Miraculous, to herald the three. That makes the Traditionalists look for four redeemers, especially Varjavand.



SAOSHYANT



Saoshyant, derived in Avesta from "su -- to benefit," means literally "benefactor." Although Pahlavi has its "Soshyans" for the eagerly awaited savior, it translates the Gathic and Later Avestan "saoshyant" simply as "sûd(o)mand -- benefactor" in singular and plural as the case stands. It is the same "sûdmand" in the Persian translation of the Pahlavi text.



Saoshyant in the Gathas:



God, this is the same road of good mind

You have shown me.

It is the religion of the BENEFACTORS

by which good deeds lead only through righteousness to happiness,

the promised reward for the beneficent,

a reward, Wise One, solely given by You. (Song 7:13 = Yasna 34:13)



He who denies the false gods and their men,

just as they deny him, and unlike others,

acknowledges Him in good spirit, is,

through his progressive conscience, the BENEFACTOR and master of house,

rather a friend, brother, and father, O Wise God. (10-11 = 45:11)



When, Wise One, shall those days dawn which will,

for the maintenance of the righteous world,

motivate the wisdom of the BENEFACTORS with advanced teachings.

To whom shall this wisdom come with good mind to help?

For myself, Lord, I choose Your teachings. (11-3 = 46:3)



When shall I know, Wise One, that You have power

through righteousness over anyone whose threats are harmful to me?

Let the plan of good mind be truly told to me

so that the BENEFACTOR knows how his reward shall be. (13.9 = 48:9)



Now, they shall be the BENEFACTORS of the lands

who follow the satisfaction of good mind,

and base their actions through righteousness on Your teachings, Wise One.

They indeed have been made to fight fury. (13.12 = 48:12)



And now, let Kavi Vishtaspa, the Zarathushtrian Spitama,

and Ferashaoshtra pursue,

with mind, words, and deeds, the knowledge for the praise

and for the choice of veneration of the Wise One,

in order to establish in straight paths

the religion which God has granted to the BENEFACTOR. (17.2 = 53:2)



The above six stanzas stand apart. Each is a part of a song. To understand them as best as we can do, is to read each, then look at the context within the relevant song, and finally within the Gathic Doctrine.



Instance One is the 13th of 15 stanzas in Song 7, the Song of Renovation. Zarathushtra asks for Divine Enlightenment for the new community to thwart his antagonists who are up against him in order to safeguard their vested interests. He stands firm on his principles to continue the mission of defeating the inimical designs, spreading the Message, rehabilitating the people who have lost their rights, and renovating the world to maintain it as fresh as God wishes. This is the path a BENEFACTOR treads.



Instance Two is the 11th and the last stanza of Song 10 of "Proclamation." Zarathushtra makes the proclamation in an assembly of people from far and near. He cautions them of the persons attempting to dissuade them back into the old cult. He makes it clear that the two mentalities, the progressive and the retarding, have nothing in common. The choice of one means the abandoning of the other. One helps progression and the other causes regression. He prays to God for strength and endurance to spread the Message. And he finishes his proclamation by stating that those who deny false gods and their followers by actively serving the progressive movement are truly the BENEFACTORS and supporters of society.



Instance Three is the 3rd of 19 stanzas of Song 11, the Song which presents two parts of Zarathushtra's life: (a) the early missionary days when he suffered persecution at the hand of parrot priest Karapans and their allies, the poet prince Kavis, and (b) the days when he had won over the persons -- the Turanian tribe of Fryanas and later King Vishtaspa and Sages Frashaoshtra and Jamaspa who spread his message far and wide. People had now gathered around their BENEFACTOR to zealously work to start a completely fresh life in a fruitful world with a bright future.



Instance Four is the 9th of 12 stanzas of Song 13, the Song of Victory over Wrong. Wrong results in wrong ways and good produces yet more goodness. Wrong must be conquered. This is achieved by means of righteousness, good mind, and profound wisdom, a wisdom that promotes one to become godlike. Fury and violence, practiced by fanatic religious leaders and wicked social rulers who indulge in intoxicating rituals, must be abandoned. Spreading health and happiness is a foremost principle of life. Government must be run only by the truly elected good, wise and righteous persons. Life on the earth must be led in peace, prosperity, and progress. It is only then that true reward of good life is obtained. It is only then that the divine dominion is established. It is only then that the mission of the BENEFACTOR is rewarded.



Instance Five is the last stanza of the same Song 13. The BENEFACTORS of their lands are those who follow good mind in thinking and righteousness in action. Based on the Divine Doctrine, they stand firmly opposed to violence.



Instance Six is the second of 9 stanzas of the last song, the Song of the Best Wish, Song 17. A successful Zarathushtra feels that his wishes of spreading the divine message to the entire humanity have come true. He finds that his early enemies have learned about the beauties of Good Conscience and have accepted its principles. He appreciates the services being rendered by his companions and as he prepares to retire, he urges them to continue their good work. The Doctrine of the BENEFACTOR is in full progress.



From the above six instances we know that a Benefactor is a person who uses his good mind and precise actions to renovate the world of human beings by standing firm in one's conviction, meeting opposition, repairing wrong, restoring right, promoting society, and updating life in a free world of radiating happiness. It is a selfless resolute task of adoration of God, love for humanity and devotion to duty. One who leads in service. Zarathushtra is the Foremost Benefactor. Others are those who follow the Primal Principles of Life, defined in the Sublime Songs.



SAOSHYANT

Part II




Saoshyant in the Later Avesta:



Although the present order of the extant Avesta is not based on chronology to help us have a full view of the evolution of the idea, we better follow it for data reasons. It will give us a fair vision to make a good conclusion.



(1) Haoma, the "Ritualistic Drink" animatedly tells Zarathushtra: “Pray to me, O Spitama, prepare me for the drink. Praise me so that other BENEFACTORS also praise me.” (Yasna: 9:2).



The scene: Zarathushtra has already the Divine Doctrine delivered and his Gathas composed. He is facing the Fire-altar and singing his Sublime Songs on a fine morning. He has his full knowledge of the old cult and has condemned its superfluous rituals. Yet strangely enough, he has no knowledge of the age-old, well-known Haoma ritual. That is why "Haoma" has appeared in form of a highly handsome youth, explains to him the progeny potency of the drink and wants him to reintroduce the ritual and pave the way for its continuation in the future.



(2) This is a part of the details of the Initiation Ceremony (Navjote/Sadreh-pûshi). It may be noted that this is the only piece in the Gathic dialect (Yasna 12:1-14:2) that mentions “Benefactors” in the Later Avesta collection. It is, therefore, within the Gathic period. The Initiate declares: I uphold Good Thoughts, Good Words and Good Deeds and discard bad thoughts, words and deeds. I choose progressive serenity and believe in freedom of movements. I condemn disorder and renounce false gods and their devotees, and sorcerers and their devotees. In fact, I renounce "every mental malady and physical ailment" "just as Asho Zarathushtra did" and then adds: "With 'varana -- choice belief' in waters, plants, …. the bountiful world; with 'choice belief' in God Wise who created the living world and the righteous man -- the 'choice belief' Zarathushtra, …. King Vishtaspa, Ferashaoshtra and Jamaspa had, and the 'choice belief' any of the truth-practicing righteous BENEFACTORS have, it is with the same belief and doctrine that I am a worshiper of the Wise One. I, with my appreciations and choice beliefs, choose for myself to be a worshiper of the Wise One and Zoroastrian …."(Yasna 12:7)



Note: The Gathic "varana" means the belief one 'chooses' and forms after a thorough study and consideration. It is the “Choice Belief.” The word does not occur in the Later Avestan dialect with the exception as a compound, “anyo-varena” (Belonging to Other Belief), mentioned twice in the Vendidad (12:21; 19:2).



(3) Here a person, evidently the Initiated, acknowledges "the priest with the greatest knowledge of the Good Religion as the "Ratu" (the Right Guide), teachers amongst them as Ratus, and those immortal progressives and BENEFACTORS, who are the wisest, most right-speaking, most helping, most stimulating and the most courageous as the Ratus of the Good Religion amongst the priests, warriors, and progressive settlers. (Yasna 13:3 [continuation of the Initiation Ceremony]). Profound knowledge is the criterion for a leading position.



(4) "Here are veneration and praise for your immortal progressives! Here are prosperity, popularity, righteousness, victory and soulfulness for our BENEFACTORS. (Yasna 14:1).



(5) This chapter is a commentary on Ashem Vohu. It says that the best righteousness is for the righteous persons, including "the BENEFACTORS." (Yasna 20:3)



(6) "Hereby, we announce our veneration, glorification, pleasure and … for the Fravashi of Zarathushtra Spitâma and the Fravashis of all the rightful, those who have passed away, those who are living and the persons not yet born, the BENEFACTORS. (Yasna 24:5)



(7) "We venerate the Fravashis of all the righteous, from Gaya Maretan (earliest leader) to the victorious BENEFACTOR (the last leader). (Yasna 26:10)



(8) A long list of persons, from Ahura Mazda and yazatas to the Fravashis of men and women, including the Fravashis of the praying person and "the victorious BENEFACTOR" are venerated. (Yasna 59:28)



(9) "How should we drive away 'druj/wrong' from ourselves? We should, as BENEFACTORS, drive wrong from ourselves …. Just as the powerful drives away the powerless." (Yasna 61:5)



(10) While wishing to inform all of the Zoroastrian Religion, the praying persons say: "So that we attain the wish of the word, so that the BENEFACTORS of countries bear the useful word: May we be the BENEFACTORS, may we be the victorious, may we be the friends of Ahura Mazda, we the righteous and the most helpful companions, who are the righteous persons practicing good thoughts, good words and good deeds.” (Yasna 70:4).



(11) "… I wish to venerate the person who performs the rituals, the person who maintains well-thoughts thoughts, well-spoken words and well-done deeds, who holds progressive serenity and the thought-provoking [Message] of the BENEFACTORS through the actions with which the living worlds are promoted by righteousness." (Vispered: 2:5).



(12) We declare each one of you Mazda-worshipers as Ratu and we appoint the immortal progressives and BENEFACTORS who are the wisest, most right-speaking, most helping, most stimulating and the most courageous as Ratus. (Vispered 3:5).



(13) "Here are veneration and praise for your immortal progressives! Here are prosperity, popularity, righteousness, victory and soulfulness for our BENEFACTORS. (Vispered 5:1[same as Yasna 14.1]).



(14) While offering Haoma juice and other libations to various entities, "the innate minds of the righteous and innate minds of the BENEFACTORS" are mentioned. (Vispered 11:3)



(15) Haoma and other libations are offered "for the promotion of this house, for the gain of this house, for the progress of this house, for freedom-from-malice for this house, for cattle and righteous persons who have been born and who will be born, those who belonged to this, those who belong to this, we who belong to this (house), and the BENEFACTORS of the countries. (Vispered 11:13).



(16) "…. [We venerate} the companions of all yazatas, companions of the thought-provoking Message, the companions of anti-false-gods law, companions of long-traditions, companions of immortal progressives, companions of us BENEFACTORS, ... ." (Yasht: 11:17)



(17) "The Fravashis of the Pioneers in the Doctrine and the not-born renovating BENEFACTORS are the most powerful." (Yasht 13:17)



(18) Speaking of a post-Gathic battle between the defending Zarathushtrians and the aggressor Dânus, "it was your [Fravashis'] help that made the Karshnazas, the brave Khshtawis, the brave BENEFACTORS, and the brave victorious into most beneficent heroes [in defeating the Dânus]. (Yasht 13:38).



(19) "We venerate the Religion of the BENEFACTORS." (Yasht 13:74).



(20) "We venerate the Fravashi of Righteous Ukhshyat-ereta, the Fravashi of the Righteous Ukhshyat-nemah, and the Fravashi of the Righteous Astvat-ereta, who would be called the victorious BENEFACTOR, who would be called the Astvat-ereta. He would be called BENEFACTOR because he would benefit the entire physical existence. He would be called Astvat-ereta because he would render body and life imperishable. (Yasht 13:128-129).



(21) "…. We venerate the Fravashi of the virgin Eredat-Fedhri, who is known as Vîspa-Taurvairi. She is Vîspa-Taurvairi because she will give birth to him who would break down the malice of the false gods and men in order to withstand the evil done by the Jahi (the Embodiment of Female Prostitution). (Yasht 13:142).



(22) "We venerate Ashi Vanguhi … who augments the BENEFACTORS with fresh intellect. (Yasht 17:2).



(23) "Ahura Mazda created the creatures …. so that they make life fresh, never growing old, never dying, never decaying, never rotting, ever living, ever growing, master of wish, when the dead will arise, when life will become immortal and life will be made fresh according to the wish. Following righteousness, the world will become immortal. Wrong will go to where it came to harm the righteous, The destroyer would perish. The imposter would be driven away." (Yasht 19:11-12).



(24) "The Kayanian Glory belongs to the mental and physical yazatas and to the born and unborn renovating BENEFACTORS. (Yasht 19:22)



(25) "The Kayanian Glory will belong to the victorious BENEFACTOR as well as his companions so that he makes life fresh, "which never grows old, never dies, never decays, never rots. It is ever-living, ever-growing, master of its will, ... a world created by Ahura Mazda and filled with goodness, filled with beauty, filled with freshness, filled with light." (Zamyad Yasht 89-90).



(26) "At that time when Astvat-ereta, messenger of Ahura Mazda and son of Vîspa-Taurvairi, would rise from Lake Kânsvi , (Yasht 19:92)



(27) "And his friends, the friends of Astvat-ereta will come forward, the friends who are victorious, good-thinking, good-speaking, good-doing, and good-conscience and whose tongues have never uttered a false word. (Yasht 19:95).



(28) "From whom come the knowledge of righteousness and the increase in righteousness of the Holy Principle and without whom no BENEFACTOR can know righteousness. (Vyt:15).



(29) "… May the victorious BENEFACTOR show … (the sentence is not clear in meaning). (Vyt:30).



(30) In his encounter with Anghra Mainyu, Zarathushtra tells him: "O evil-doer, Anghra Mainyu! I will smite the creation of the Daeva, I will smite the Nasu, a creation of the Daeva; I will smite the Pairika Knâñthaiti, till the victorious BENEFACTOR comes to life out of Lake Kânsvi, from the region of the dawn, from the regions of the dawn." (Vendidad: 19:5)



(31) "Â Airyêmâ Ishyô (Yasna 54:1) [is] the greatest of all words, the most triumphant, the word the BENEFACTORS will pronounce. (Westergaard's Fragment 4.1)

(32) "Let our reverential offerings be clearly manifested amongst us, the manifestations which are offerings for the immortal progressive and the BENEFACTORS, (Purshishniha 35)



The overall picture of the BENEFACTOR one gets out of 28 times it has been mentioned is that:



Zarathushtra is the First and Foremost among BENEFACTORS. A Benefactor is the wisest, most truthful, most helping, most stimulating, most courageous, victorious, and, above all, renovator. He fights evil. He expels wrong. The faithful pray to become Benefactors. Countries have their Benefactors. The Zarathushtrian Religion had its Benefactors in the past, it has them at present and will have them in the future.



The above is in line with the Gathic conception of persons who lead in renovating the world and help in keeping it abreast of time.



But we have three more points to add:



(a) The Zamyad Yasht (Yasht 19) is mainly devoted to the "Divine Kayanian Glory" and gives a list of the pre-Zarathushtrian and pre-Kayanian kings and heroes as well as Zarathushtra and his close companions who enjoyed the blessing and protection of the Glory. It states that all Benefactors, born or unborn, have the [Royal] Kayanian Glory.



(b) The ending chapters of the Farvardin Yasht, the accumulated list of the pioneering promoter of the Good Religion, and the above two instances of the Zamyad Yasht (paragraphs 92 and 95) confine the "saoshyant-ship" to one person. He bears two titles: "Saoshyant -- Benefactor" and "Astvat-ereta -- Body-erect," because he would benefit the entire world and make the physical body immortal, free from disease, death and decay. This person will be the Messenger of Ahura Mazda. His mother is mentioned when she was still unmarried and the passage gives the reasons for her two titles -- Eredat-Fedri (Exalted-Parentage) and Vîspa-Taurvairi (All-Breaking) because she would give birth to a person who would destroy the old cult. Whom she would marry or how she would get pregnant is not given. The Zamyad Yasht says that Astvat-ereta would rise from Lake Kânsvi and the Vendidad locates the lake in the region of dawn, eastern part of the land. It is "Hâmûn-e Sâberi" in Zabol, Sistan , Iran , close to the borders of Afghanistan and Pakistan .



(c) The other two Ukhshyat-ereta and Ukhshyat-nemah (Yasht 13:128) and the two maidens Srûtat-Fedri and Vanghu-Fedri (Yasht 13:141-42) have been mentioned in the Farvardin Yasht to have their Fravashis venerated. Nothing more. The names simply precede those of Astvat-ereta and Eredat-Fedri. Similar instances in the same Yasht show that rhyming names are borne by brothers and sisters, a tradition still observed in the world. What has made these four names linked to Astvat-ereta and his mother Eredat-Fedri is not clear. Was it the rhyming names and/or the order of the names?



The entire story of the three Saviors, as given in the Pahlavi scriptures, is woven around the passages quoted from the Farvardin and Zamyad Yashts and the only mention of Astvat-ereta in the Vendidad. All the three scriptures are accumulative compositions with later additions.


SAOSHYANT

Part III



Ali A. Jafarey,

Buena Park, Southern California





Saoshyant in Pahlavi Scriptures:



I would prefer to present the Pahlavi version as given by my Mentor , Dasturji Dr. Maneckji N. Dhalla, in his outstanding "History of Zoroastrianism," New York , 1938, pages 423-427:



[Beginning]



THE RENOVATION



Those who further the work of the final restoration: The work of regenerating the world, which was commenced by Gayomard, the first man, and was looked forward to from the time of the Gathas, will be brought to completion and perfection by Soshyos, the last saviour. With Gayomard the curtain rose on the human drama. It will fall with the advent of Soshyos. Gayomard, Jamshid, Zaratusht, and all pious men who have worked for the betterment of the universe are among those that help in bringing about the final renovation. The great work proceeds with greater or lesser success according as mankind are stronger or weaker in the practice of righteousness at various periods. In two of his visions the prophet sees a tree with four and seven branches respectively. The branches are made of different metals and represent the various periods of the religious history of Zoroastrianism, The first and the golden branch represents the golden age of the faith under King Gushtasp [Vishtaspa], the silver and steel boughs symbolize a decadence, while the last, depicted by the iron branch, or age of the great catastrophe, is the period of the final overthrow of the empire, the overwhelming cataclysm that threatened to submerge the world except for the triumph of virtue and right. When the mighty work of reclaiming mankind from evil is accomplished, there will follow the Renovation of the universe.[i] Those who work to bring this period nearer are said to be holding communion with Ormazd.



Saviours born immaculately: Ormazd sends his special messengers at various periods of chaos and confusion to save humanity from the clutches of Ahriman. This is clear in the Gathas as in the Younger Avesta. These Messianic heralds of the real truth to be embodied in the final Soshyos exemplify righteousness, complete and translate the abstract teachings of religion into concrete actions that thus make the seemingly incomprehensible intelligible and tangible to the masses, The most prominent among these leaders in the last three millenniums, as noted before, are the three sons that are to be born miraculously to Zaratusht from his seed through a supernatural conception by a maid, bathing in the waters of Lake Kans (an idea as old as Yasht 19), and the names of these three ideal promoters of mankind, as perpetuated in the forms current during the Pahlavi period, are Hoshedar, Hoshedar-mah, and Soshyos, who will appear at an interval of a millennium each. It is said that Zaratusht went three times near unto his wife Hvov, and that each time the seed went to the ground. On each of these three occasions, important for mankind, the spiritual seeds were caught up by the angel Neryosangh and intrusted to the keeping of Ardvisur, the divinity of waters, and from these sanctified waters they will be born in time to come, as miraculously conceived at different periods by three virgins. The advent of the all-beneficent renovators of the faith for the regeneration of the world will, as we shall see below, be attended with portents and miraculous signs.



The millennium of Hoshedar: A child is born to a virgin named Shemik-abu of the age of fifteen, who miraculously conceives Zaratusht's seed when she drinks the waters from a pool. The seed was emitted during the lifetime of Zaratusht and lay concealed in the waters until the maiden kindled the germs and became pregnant. The child thus immaculately born in the first of the three final millenniums of the world is named Hoshedar, a later modified corrupt transcript of the Avestan Ukhshyatereta. In the first of the last three thousand years of the world, before the final renovation and the resurrection, he holds, at the age of thirty, a conference with Ormazd and receives a revelation. When he returns from this divine conference, Hoshedar makes the sun stand still for ten days and nights to convince the people of the world about the authenticity of his mission. During his millennium, righteousness, liberality, and all the virtues supreme will be practised by mankind more and more as the world slowly moves towards perfection during this aeon. Two thirds of the people of Iran , according to the Pahlavi texts, will turn out righteous. The wisdom of the religion will constantly increase, the poverty of the people and the slaughter of cattle will decrease, as he is the benefactor that will help to remove the wickedness of the wolfish nature in mankind.



The millennium of Hoshedar-mah: A maiden named Shapir-abu is destined to approach the waters and conceive thereby, again through the second seed of Zaratusht. The virgin who has never approached man gives birth to a child who is named Hoshedar-mah, an imperfect rendering of the Avestan Ukhshyat-nemangh, who confers with Ormazd. At the age of thirty years he announces his advent by making the sun to stand still for twenty days and twenty nights. His benign presence and Messianic power, it is destined, will destroy the wicked product of every serpentine and monster engendure. Mankind greatly advances toward the realization of the final goal of perfection during this millennium. Cattle give milk in great quantities. In connection with this millennial view, it may be added, from the Pahlavi texts of this later period, that the small cattle which give milk will give milk then in redoubled quantity, and a cow will give as much milk as could be used by a thousand men. Hunger and thirst decrease, as the world reaches nearer to its perfection. A single meal will be sufficient to satisfy a man for three days. Mankind will furthermore become so versed in the art of healing, and in the science of physical culture that they will be able to withstand disease and death more successfully. Humility, peace, and liberality will be now and forever more zealously practised by men.



The millennium of Soshyos: The world, according to the Pahlavi texts, which carry onward the ideal teachings of Zaratusht in the Gathas as developed further in the Younger Avesta, in ever striving and tending toward final betterment, and will reach perfection in the millennium of Soshyos. It needs only the final touch of this greatest of the renovators to bring about this result for the eternal welfare of the universe. Men by this time, when these millennial conditions have been reached, have ceased eating meat, and subsist on milk and vegetables. Even milk, according to the Pahlavi works, is gradually given up, and water and vegetables form the only food of mankind. The Bundahishn, moreover, adds that, before the Resurrection and the Renovation of the universe occur, men will give up milk, vegetables and even water and they will ultimately subsist without food of any kind, and yet not die. Still another Pahlavi text states that during the period of the fifty-seven years of the activity of this last apostle mankind will be able to subsist for seventeen years simply on vegetables, then thirty on water alone and for the last ten years on spiritual food.



At this time according to the texts, when the world is ripe to welcome the last of the prophets, a virgin named Gobak-abu conceives immaculately the third seed of Zaratusht in the same manner as her two forerunners had done. At the age of fifteen she becomes pregnant and gives birth to the most illustrious Soshyos in the realm of Khvaniras. When the final saviour is thirty years of age, the sun stands still in the zenith of the sky for thirty days and nights; through his supernal power the demoniac nature among men will be broken. He will then cause the Resurrection and the future existence. His body, which is as radiant as the sun, partakes only of spiritual food and he is clad with kingly glory. Around him he looks with the power of six eyes and he it is that foresees the end of the Evil Spirit. He is the greatest renovator of the world. He comes to restore the dead to life, and to bring final perfection to the world.



Any kind of wickedness that may still be lingering, in spite of his supreme beneficence, will perish through his presence. The angels will enable mankind to co-operate with the great apostle Soshyos to rout Druj. In advance of his divine mission to the world he has met Ormazd in conference and has received the supreme sanction for his task. During the fifty-seven years of his work, he will drive out the drujes from the world, and will make the world eternally happy. [End]



Dasturji Dhalla has provided his chapter of 12 pages (423-433) with 108 Pahlavi references to present it in a condensed form [references not given here for the sake of brevity]. He has nothing on "Shah Bahram Varjavand" even in his 9 chapters on "A Period of Decadence, from the seventh to the eighteenth century" (pages 437-77).



Shah Bahram Varjavand



The Persian Rivayats contain the questions asked by Parsi Mobeds and the answers given by Iranian Mobeds between 15th and 17th century CE. The following excerpts are from “The Persian Rivayats of Hormazdyar Framarz and Others” [English translation and Notes] by Ervad Bamanji Nusservanji Dhabhar, Bombay , 1932:



Zand-e Bahman Yasht:



Dastur Borzu [of Iran in reply to a question asked by the Parsi priests]: “… Varas [hair taken for making ritual sieve for the Yasna liturgy] can be taken from the horse or the bull; but it is impossible (to prepare it) in these (evil) times. We possess varas (which is prepared) from ancient times and you should put into practice the institution followed by your predecessors. (This should be so) up to the coming of Varjavand, Peshotan of Kai Vishtasp and Hoshedar of Zartosht. (page 418).



The Shedaspians [Christians] and those with dishevelled hair will arrive and will overpower the Iranian countries which I, Ormazd, have created. Each of the three enemies will infest Iran , and there will be so many banners of the Turks, Arabs and Arumans [Byzantine Christians] that Iran will be under the hoofs of the beasts of burden. …. and the third [battle] will be at (the end of) thy millennium. ….

That night, Varjavand is born and the token of it is that the same night a star will fall on the ground from the sky and this will be manifest on day Ormazd of the month Aban [17 October]. They will bring him up with the damsels of the city and a woman will be the ruler of that city and that woman will nourish him. For him an army will approach from the west of India , which will have many and with the Hindu and Chinese army, they will attack the Arabs. … (page 468)



…. At that time will be born Oshedar, son of Zartosht, who is a son from among (your [Zarathushtra’s]) offspring. This is said to be near the [lake] Kiyanseh, or his bringing up will be on the frontier of Kabulistan. When he will be thirty years old, he will come to Me who am Ormazd in conference.

At that time there will be a king in Chinistan or Hindustan , a descendant of the Kayans who, when 100 years old, will have a desire for women. A child will be born to him, whom they call Behram Varjavand. ….

Then Oshedar comes to Behram Varjavand for apostleship. He performs a miracle and cries out to the sun : “ Stand still.” The sun …. stands still …. in the midst of the sky for 10 days and nights. All men abide by the religion of Oshedar. Then Meher of the wide pastures [Avestan “Mithra vouru-gaoyoiti”] cries out: 0 Oshedar, the Zarothushtrotemo, restorer of the true religion! Cry out to the sun …. (to move on); for it is dark in [six regions of the earth]. …. Then Oshedar, son of Zartosht cries out to the sun: “ Move on! ….” Then on and all men believe in the good religion and they accept it. (page 470)



[Speaking about the calamities that will befall Iran ], every person will conquer a place of his own and will rule with wickedness and will not by any means administer justice to men for the reason that he himself will not be in safety.

After this, the angel Meher sends a man to the shores of the sea of Padashkhargar near Varjavand, saying : “Thou art such a king that all men are in difficulty and distress. Rule in such a way as was done by your fathers and grandfathers. If the inhabitants of the world are under oppression and distress, then what answer will you give to God. …. and Varjavand answers : “…. but I have neither treasure nor army, and the sovereignty can be exercised (only) with money.” That man carries back the message of Varjavand to angel Meher. …. [He] says : “ Go, take up the treasure of Afrasyab and bestow it on his (Varjavand’s) army.” He then shows him the treasury and opens it. A great army collects near Varjavand and he again conquers the cities in a few days. …. The world comes under the sway of a king from amongst the (different) nations. The glory of Iran , the Kayanian glory, and the good Mazdyasnian religion reside in that city, and the world turns towards virtue and security becomes manifest. …. (page 480)

From Jamasb Nameh:



0 king, know that the most terrible period of time will be when the wolf progeny of Turkestan will rush into the country of Iran , that is, they will enter with wickedness, and the religion will turn extremely weak and low. …. Then the Turks, Arabs and Rumans [Byzantine Christians] make warfare on the banks of the river Euphrates and on the frontiers of Shuristan [ Syria ]. At that time, the king, with the religion, will arrive, who is called Varjavand Hamavand (i.e. the glorious and the victorious) and his prayers will be accepted by God the Great and the Glorious. … (pages 490)



The “savior” story in its Persian version predicts in simple words that a king of the Kayanian descent, named Bahram, will carry the title of Varjavand. He will be born on 17th October (year not given) in the eastern part of Iran . That makes him “Shah Bahram Varjavand.” Although King of Iran, he will be residing somewhere in China/India without any financial resources. That will be reason for not undertaking the reconquest of Iran . Mehr Izad will show him the Turanian King Afrasiab’s treasury. With that procured, he will collect an army of Iranians, Indians and Chinese and will vanquish the three enemies of Iran – Byzantine Christians, Arab Muslims and Turk (invaders). He will be approached by the first Saoshyant, Hoshedar (Ukhshyat-ereta), for apostleship. It is the apostle who will then work miracles that will restore the world to its perfection. Shah Bahram Varjavand is not predicted to play any further part.



Conclusion



That brings our survey to its end. It shows how the passage of time has added to a general term, coined and defined for selfless active, creative and promotive members – geniuses -- of the human society in the Gathas. It has snowballed into its fanciful Pahlavi and Persian dimension of wait, wait and wait for three miracle-born miracle-workers and their miraculous heralding hero.



However, let us keep in mind the following two significant points:



(1) The term "saoshyant" has been literally rendered as "sûd(o)mand – benefactor," the generic meaning of the word, in the Pahlavi translation of the Avestan texts. It evidently belongs to the Sassanian times or even earlier.



(2) It is the Pahlavi writings of the post-Sassanian period of 8th century CE and later, all under the Muslim rule -- Bahman Yasht, Bundahish, Dânâk ud Mênôk-i Khrad, Dinkard, Shâyast Nêshâyast, Jamasb Nameh. and the still later Persian Rivayats -- which give us the fanciful account of the three "saviors" and a preceding king to be born in an undefined age and an ill-defined exile. A deeper study of Bahman Yasht and Jamasb Nameh would fathom the frustration that fostered the idea of a “savior” to its present propagation.



To repeat, the points reveal how the broad general term of "benefactors" shrunk to be confined to three persons of miraculous births and miraculous accomplishments. The translator/s of the Avestan text was/were different in person, concept and time from those who commented and wrote on "Soshyans." One account belongs to the period when Zoroastrianism flourished as the major religion in the world and the other was improvised during the worst disaster that had befallen it. One has "saoshyants" zealously serving the Cause and the other is looking hard for a restorer of the lost grandeur. What else the disparate leaders in charge could do except console themselves and the laity by hoping for a miracle that would refloat the sunken ship.



To return to Saoshyant in the Gathas and the coherent Later Avestan instances, we see the logic of Zarathushtra's statement that the human society produces prominent persons who devote themselves in furthering and promoting the good life on this good earth. They are BENEFACTORS and not “Saviors.” He himself was one, an extraordinary personality, whose Divine Doctrine stands as a unique Guideline for proper progress through time. It is guiding and not goading. It is commending and not commanding. It is proposing and not prescribing. It is ever promoting, never retarding, ever up-to-date and never outdated. Always fresh, always refreshing!



And it guides devoted persons to grow into Saoshyants. That is why we see that those who followed its guidance, aspired to become Saoshyants, persons benefiting mankind and its natural environment. They knew well that such a person had to be fully competent in his/her field of service. A person was only recognized as Benefactor when the service rendered proved so. In fact, the Gathas, particularly the Yatha Ahu master-stanza, Song Two and few more instances, are clear that a "Ratu," a good gracious guide and "Saoshyant," an outstanding dutiful Benefactor, are to be ELECTED on the basis of their competency in knowledge and experience. This makes it quite clear that no one can ever claim to be Saoshyant or Ratu. It is a person's outstanding qualifications and services that make him/her qualify for the duty and the titles, and even that is left to be recognized by an aware people, an awake society. [Visit www.zoroastrian.org and click Gathas (Songs One and Two), Ratu and other relevant titles for details.]



Keeping in mind the "refreshing" stanza of the Gathas, given at the top of this essay, let us join our righteous predecessors and pray: "May we be the BENEFACTORS, may we be the victorious, may we be the friends of Ahura Mazda, we the righteous and the most helpful companions, who are the righteous persons practicing good thoughts, good words and good deeds;" and then translate our prayer into practical services, concrete works and real results in every field of mental science and physical comfort -- Ushtâ, radiant happiness.

ارمغان ِ دکتر علی اکبر جعفری از کالیفرنیا


پانزده) مجله ی بخارا: شماره های ۷۹ و ٨٠


"ای بُخارا شادباش و دیر زی!"


شماره ۷۹ مجلۀ بخارا ویژه نامه ای است برای فردریک شوپن، آهنگساز نامدار لهستانی. علی اصغر بهرام بیگی ، علیرضا امیرحاجبی ، گلبرگ برزین، سیما سلطانی، امیر صراف، مجید عباسی، مهدی فروغ، فرزانه قوجلو، سحر کریمی مهر، خجسته کیهان، احسان لامع، مریم مرادی، ترانه مسکوب، افشین معاصر ، هستی نقره چی و روشن وزیری از نویسندگان و مترجمان این شماره از مجله بخارا هستند. این ویژه نامه با سالشمار زندگی فردریک شوپن آغاز می شود و با سیر تکوینی آثار شوپن و ویژگی¬های او ، تحلیل و بررسی سبک شوپن و تغییر سبک شناسانه در آثار او ادامه می یابد. گزارش مراسم دویستمین سالگرد تولد شوپن در ایران از دیگر مطالب این شماره است و گزارشی از روز خاک سپاری این آهنگساز بلندآوازۀ لهستانی و عشق همیشگی او به خاک زادگاهش وجهی دیگر از وی را برای مخاطب ایرانی آشکارمی کند. و پایان بخش این ویژه نامه ، تصاویر شاعرانۀ موسیقی فردریک شوپن است و هنر پوستر لهستانی.

 هشتادمین دفتر ِ ماهنامه‌ی ِ بُخارا ( ویژه نامه‌ی ِ نوروز و بهار١٣٩٠) با تصویر یادمانی‌ی "مجتبی مینوی" استاد بزرگ ِ فرهنگ ایرانی، بر جلد


ویژه نامه نوروزی مجلۀ بخارا در 730 صفحه از صبح روز یکشنبه 15 اسفند ماه 1389 در کتابفروشی ها و دکه های روزنامه فروشی در دسترس علاقمندان قرار دارد. این ویژه نامه تصویری از مجتبی مینوی را بر روی جلد دارد که ایرج افشار در 1354 از وی برداشته است. در این شماره از مجلۀ بخارا مقالاتی از : عبدالحسین آذرنگ، داریوش آشوری، آیدین آغداشلو، ایرج افشار، محمد ابراهیم باستانی پاریزی ، محمدرضا باطنی، سیمین بهبهانی ، بهاءالدین خرمشاهی، هوشنگ دولت آبادی ، محمدرضا شفیعی کدکنی، محمود طلوعی، عزت الله فولادوند، حسن کامشاد و ... به چاپ رسیده است. همچنین در این شماره بخشی از مجله به یادبود مینوی اختصاص یافته و نیز به مطالبی دربارۀ هشتاد سالگی محمود طلوعی، نقد و بررسی کتاب، ایرانشناسی ، زبان شناسی و مباحث دیگر پرداخته است. با هم مروری داریم بر فهرست این ویژه نامه :

نقد ادبی

ادبیات و توتالیتاریسم/ جرج اُروِل/ ترجمه دکتر عزتالـله فولادوند 12

ده دستور نويسندگي/ دکتر حسن كامشاد 17

فاطمة سياح و نقد ادبي/ دکتر ايرج پارسينژاد 29

اشمیت، پیامبر واقعگرای امید/ مانیا اربابی 40



دربارة شعر فارسی و نقد

نیمای جوان و آغاز شعر نوآیینِ فارسی/ سيمين بهبهاني 49

در ترجمه ناپذیری شعر/ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی 82

دربارۀ شعر/ دکتر هوشنگ دولت آبادی 89

حافظ، لسان الغیبِ حکمتِ شاعرانه ی ایران/ دکتر حسین ضیایی/

ترجمه: سیما سلطانی 94

زبان شناسی

زبان به عنوان یک رفتار اجتماعی/ دکتر محمدرضا باطنی 109

علومِ انسانی در ایران و مسئله یِ زبانِ آن/ داریوش آشوری 118

بررسی واژه «گاوگیل» از نظر زبانشناسی/ جلیل اخوان زنجانی 145



پژوهش

تاریخ اندیشة سیاسی در اسلام: میراث فرهنگی ایران و اندرزنامه ها/

پاتریشیا کرون/ ترجمة: مسعود جعفری 152



ایران شناسی

تازه ها و پاره های ایران شناسی (69)/ ایرج افشار 172

ایران شناسی در کشورهای آلمانی زبان (2)/ دکتر سعيد فيروزآبادي 191

دارالفنون و اولین ترجمه فارسی گاثاهای زرتشت/ دکتر تورج دریایی 202

نشریه مطالعات ایرانی/ فرزانه قوجلو 209

در قلب غربت و قرابت/ ایرج افشار 219



یادداشتهایی از ژاپن

از چشمۀ خورشید (26)/ دکتر هاشم رجب زاده 224



تاجیکستان

کتابها و نشریاتی از تاجیکستان (14)/ مسعود عرفانیان 247



شعر جهان

چهار شعر از میرو سلاو هلوب/ ترجمة پرویز امینزاده 260



شعر فارسی

بهارِ غم انگیز/ هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه) 266

چهار شعر از تقی پورنامداریان 271

سال نو/ یدالـله بهزاد کرمانشاهی 275

عـَلـَم دولت نوروز/ محمد آصف فكرت 277

گذشت زمانه/ غلامرضا رشید یاسمی 281

در آفتاب/ کاظم سادات اشکوری 282

یادت هست؟/ فریده رازی 286

قالیها/ منصور اوجی 288

چهار شعر از سهیلا امیرسلیمانی/ فرزانه قوجلو 291

دریا... رود/ حسین اکبری (سِمن) 296

خطابۀ شعله ها/ دکتر صمصام کشفی 297

با اسب چوبین کلمات/ داود ملکی 298

غم نامه/ حسن نیکبخت 302

صبح نشابور/ عبدالکریم تمنا هروی افغانستانی 303

دیدار عربِ بادیهنشین از مجنون/ مولانا عبدالرحمن جامی/

امیرهوشنگ کاووسی 305

مادر/ ایرج میرزا (جلال الملک)/ امیرهوشنگ کاووسی 307

بهاریه/ سحر کریمی مهر 308



قلم رنجه

قلم رنجه (6)/ بهاءالدين خرمشاهي 311



تاریخ نشر

تاریخ نشر کتاب در ایران(9)/ عبدالحسین آذرنگ 328



داستان

امیدوارم پای کوبی و دستافشانی می کنی/ مینو مشیری 339



آویزه ها

آویزه ها (12)/ میلاد عظیمی 342

تاریخ

دکتر محمد مصدق در پهنۀ آموزش و دانش (4)/ دکتر ناصر تکمیل همایون 374

خاطرات

صادق هدایت لقب «هالو» را به او داد/ عطاءبهمنش 390

نامه ای از شیراز/ ویکتوریا دانشور 398



یادبود مینوی

گزارش مراسم شب مجتبی مینوی در دانشگاه تهران/ شهاب دهباشی 405


نمونه ای از انشاء و دست خط زنده یاد مجتبی مینوی



به یاد مجتبی مینوی/ علی دهباشی

مینوی و تحقیقات ایرانی/ دکتر مهدی محقق

خاطراتی از استاد مینوی/ دکتر علی رواقی

احاطه بر ادبیات جهان/ دکتر محمد روشن

مروری بر زندگی علمی مجتبی مینوی/ محمد افشین وفایی

کتابخانه ای به وسعت یک زندگی/ المیرا خانلرخانی

زندگی نامه و فهرست نامه/ تهیه وتنظیم ایرج افشار 445

مجتبی مینوی، استادی از اقلیم «نمی دانم»/ ایرج افشار 468

سالها باید/ حبیب یغمایی 508

نکته هائی ننوشته از زندگی او/ ماه منیر مینوی 510

پندي به یادگار از مينوي/ آرش افشار 519

مقام زبان و ادبیات در ملیت/ زنده یاد مجتبی مینوی 521



گزارش

گزارش مراسم شب حافظ/ شیما قربانی نیا 526

قلم قدسی احصایی/ بهاءِالدین خرمشاهی 539

گزارش شب ویلیام باتلر ییتس/ رخشانه لطفی 543

گزارش شب ويليام سارويان/ ترانه مسكوب 570

ماجرای ترجمه کمدی انسانی/ سیمین دانشور 581



هشتادسالگی محمود طلوعی

خواندنی ها، امیرانی و طلوعی/ دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی 588

کتاب شناسی محمود طلوعی 607

گفتگو با محمود طلوعی/ علی دهباشی 612

در آئینۀ زمان (1)/ محمود طلوعی 632

یاد و یادبود

خاطراتی از حسین شهیدزاده/ دکتر ابراهیم تیموری 655

پیش خرید قبر/ حسین شهیدزاده 662

پهلوانی که گریستن می دانست/ مسعود بهنود 672



نقد و بررسی کتاب

مظفرالدین شاه به فرنگ می رود/ داریوش آشوری 676

نسخه های مصور شاهنامه در پاریس/ آزاد بروجردي 686

فهرست مجلۀ آینده/ عبدالمحمد روح بخشان 690

یادداشتی بر بازپسین گفت وگو سارتر/ الهام باقری 693

9

آن طرف دیگر/ علیرضا دین محمدی 698

واژگان نامه های فرانسوی زبان/ دکتر محسن حافظیان 700

معرفي انتشارات بنياد ايران شناسي 703

قهرمانان در تاريخ/ الهام افتحي 715

می باش که تا گلی زما بوئی/ پرویز خائفی 719


ارمغان علی دهباشی از تهران

This page is powered by Blogger. Isn't yours?