Tuesday, November 29, 2005

 

182. موانع ِ نوگرايي در شعر ِ عرب: سخنراني ي ِ ادونيس (شاملوي ِ شعر ِ عربي)




يادداشت:

علي احمد سعيد، نامبُردار به اَدونيس، شاعر ِ بلندآوازه ي سوري است كه او را "شاملوي شعر عربي" وصف كرده اند. او چندين سال پيش، به هنگام ِ خاموشي ي ِ احمد شاملو، با ستايش فراوان از پايگاه والاي وي، گفت كه شاعران معاصر عرب، نتوانسته اند كاري را كه شاملو در شعر فارسي كرد، بكنند.
ادونيس به تازگي در يك سخنراني در دانشگاه ِ آمريكايي ي ِ قاهره، نكته هاي مهمّي را درباره ي شعر عربي و كشورهاي مسلمان، بيان داشته است.
به انگيزه ي پاره اي از سويه هاي مشترك در ميان ِ ادب ِ عربي و فارسي و نكته هايي از سخنان اين شاعر نامدار عرب كه به گونه اي با فرهنگ و ادب ما پيوند تنگاتنگ دارد، چكيده اي از گفتار او را كه حسن هاشميان در تارنماي خبري ي ايران امروز آورده است، بدين صفحه مي آورم. ج. د.

سخنراني ي ِ مهمّ ِ اَدونيس در قاهره

به بهانهء سفر ادونیس به ایران
ادونيس : « فردیّت » انسان عرب و مسلمان به نفع «امّت» و « ملّت» مصادره شده و هر دو اصطلاح اخیر در قالب ایدئولوژی قرار می‌گیرند.


حسن هاشمیان:


علی احمد سعید ملقب به « ادونیس » شاعر بزرگ سوری در سخنرانی اخیر خود در دانشگاه امریکائی قاهره اظهار داشت که اندیشه « صوفی گری » یک انقلاب فکری از جنس دیگر در تاریخ اسلام بوده است و انسان عرب و مسلمان امروزه در دو زندان « جماعت گرائی » و « بنیادگران سنّتی » اسیر شده است. ادونیس در این سخنرانی تأکید کرده است که « فردیّت » انسان عرب و مسلمان به نفع « امّت » و « ملّت » مصادره شده و هر دو اصطلاح اخیر در قالب ایدئولوژی قرار میگیرند.این شاعر نامدار سوری که تحت عنوان « موانع نوگرايی در فرهنگ و شعر عربی » سخنرانی میکرد ، اضافه نمود تاریخ اعراب دائما شاهد آن بوده که گروهی از شعراء و صوفیان در همه حال تلاش کردند که این قالبهای بسته فکری را بشکنند و از اینرو، از نظر وی شعرای تصوف ریشه دارترین انقلاب فکری دگراندیشی را در تاریخ اسلام بر دوش خود حمل میکردند. ادونیس در این سخنرانی نتیجه گرفت که ، امکان آن وجود ندارد یک فرهنگ عظیم یا یک جامعه قوی شکل گیرد بدون این که قبل از آن، این قالبهای بسته فکری شکسته شود. از نظر ادونیس این دگرگونی یک تحول بزرگ به حساب میآید که انسان مسلمان امروزه از آن محروم مانده و نتوانسته است در تجارب بزرگ چنین تحولی سهیم گردد. به همین دلیل انسان مسلمان امروزه از میادین واقعی انگیزش فکری دور مانده و به حاشیه رانده شده است. به اعتقاد این شاعر سوری آنچه که انسان مسلمان امروزه به آن نیاز دارد مطالعه کتب دینی خارج از تفسیرها و تحمیلهای « جماعت » است اما این شاعر سوری اشاره میکند که به ندرت دیده است افراد مسلمان به تنهايی این کتابها را بخوانند و در آنها تعمّق کنند.در ادامه این سخنرانی ادونیس به « فرهنگ تکفیر » اشاره میکند که چگونه موجب شده است انسان عرب و مسلمان از « تفکّر کردن » دوری گزیده و او را به « فکر نکردن » محکوم کرده است. به اعتقاد ادونیس چنین فرهنگی ابتدا توسط « اخناتون » فرعون مصر ( ملقب به فرعون یکسان ساز ) در ١٣٩٧-١٣٦٢ قبل از میلاد رایج شد که در اثر آن مخالفین فرعون به قتل رسیده و کتابهای آنها سوزانده شد. به عقیده ادونیس هیچ اندیشه و دین جزم گرايی قادر نیست میان انسانهايی با افکار متفاوت روابط مسالمت آمیزی داير سازد مگر اینکه از جزم گرايی خود دست بردارد. در این میان او شهر قدس را مثال می آورد که ادیان سه گانه زمانی که تلاش کردند هر یک دین خود را بر آن مسلّط کنند، بلا و عذاب را برای ساکنین آن به همراه آوردند و جنگ ها و کشتارهای زیادی بر سر این مسأله رخ نمود. ادونیس علت آغاز جنگهای صلیبی در سال ١٠٩٥ میلادی را همین جزم گرائی دینی میداند زمانی که پاپ اروپان دوم خطبه مشهور خود را در کلیسای کلیرمن در جنوب فرانسه ایراد نمود و در آن به شدت خواستار تصرف شهر قدس و اخراج مسلمانان از آن شد. درست یک سال بعد از این سخنان جنگهای صلیبی آغاز شد و تا سال ١٢٩٢ م. ادامه یافت. در پایان سخنان خود ، ادونیس از ادیبان عرب خواست قیود شعری را در نظر نگرفته و از قالب بحرهای شانزده گانه شعر عربی خارج شده و به نوآوری بپردازند. او در این میان گفت : « ... خلیل احمد فراهیدی با ساختن بحرهای شانزده گانه شعر عربی کاري افسانه ای انجام داد.. اما نوگرايی نیز قابل تجسّم است.. در این میان شاعری نوگراتر از ابوعلاء مَعَرّی یافت نمی شود که در شعر خود پایه های سنّتی ِ ساخت اشعار قبل از خود را به لرزه درآورد ».

Monday, November 28, 2005

 

181. داغي ديگر بر دل هاي دوستداران ِ فرهنگ و هنر ِ ايران



اندوه يادي ديگر:
با درد و دريغ فراوان، آگاهي يافتم كه دست توانا و هنرآقرين ِ استاد مرتضي مميّز از پويش و آفرينش بازايستاده است.
در پي ِ سوگواره نويسي هاي اخير براي بزرگان و چشم و چراغ هاي فرهنگ و ادب و هنر ِ ميهنمان كه در ماه هاي اخير دل هاي همه ي دوستداران ايران را سرشار از ماتم و تاسّف كرد، اكنون مردي بزرگ و انساني والا و هنرمندي يكتا را از دست داده ايم كه پركردن ِ جاي خالي اش اگر ناشدني نباشد، بسيار دشوار خواهد بود.
هنر طرّاحي و گرافيك نوين ايرانيان كه از يك سده پيش و با نشر ِ روزنامه هاي عصر مشروطه خواهي نخستين فروزه هايش نمايان گرديد، چند ده سالي پوييد و باليد و چهره هايي در آن شاخص شدند. امّا اين هنر با پديداري ي كارهاي استاد مميّز پوست انداخت و به چنان اوجي رسيد كه به راستي مي توان تاريخچه ي آن را به دو دوران ِ پيش و پس از مميّز بخش بندي كرد.
در چندين دهه ي اخير، سايه دست هاي استادانه ي مميّز زيوربخش برگهاي بسياري از روزنامه ها و مجلّه ها و روي جلد ِ شمار نامحدودي از كتاب ها بوده و امضاي چشم آشنا و با اعتبار هنرمند در زير ِ آنها پشتوانه ي درونمايه ي والاي هنري ي آنها به شمار آمده است. كمتر كسي از اهل فرهنگ و كتاب در ايران معاصر را مي توان شناخت كه خيالْ نقشي از آفريده هاي استاد مميّز را در گنجينه ي ذهن و ضمير خويش نداشته باشد. هيچ يك از كارهاي مميّز بازاري و روزمرّه و مبتذل نيست؛ بلكه با همه ي رويكردهايش به گستره ي ِ زندگي ي معاصر و رويدادهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي، از چنان پرمايگي برخوردارست كه هريك از آنها گونه اي اسطوره ي هنري از روزگار ما به شمار مي آيد و نه تنها براي اكنونيان كه براي آيندگان هم پيامي سرشار در بر دارد. در يك سخن مي توان گفت كه مرتضي مميّز تاريخ فرهنگ و زندگي ي ِ عصر ما را نه با واژه، بلكه با خطّ ها و طرحهاي استادانه اش نوشت.
مرتضي مميّز را در بيرون از ميهن نيز مي شناختند و ارج مي گزاردند. شركت او در بسياري از نمايشگاه هاي جهاني، پيام رسان آفرينش هاي اين هنرمند به هنردوستان جهان بود.
گفتارها و كتابها و گفت و شنودهاي مميّز نيز كامل كننده ي ِ خدمت و آفرينش هنري ي او بود و پرورش گنجايش هاي هنري ي جوانان در دوران استادي اش در دانشكده ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران، واگذاري بار امانت هنري ي ِ وي بر دوش نسل هاي پس از خود او به شمار مي رفت كه مميّزهاي امروز و فردا بايد از ميان آنان سر برآورند.
درآمد ِ بلند ِ گرافيك به قلم مميّز در جلد يازدهم دانشنامه ي ايران، همراه با تصويرهاي بسيار از كارهاي خود او و ديگران، بيان نامه ي ِ شيواي ِ هنري ي اوست خطاب به همه ي روي آوران به اين گنج ِ شايگان ِ فرهنگ ايراني. يادش گرامي و راهش پُر رهرو باد!
* * *
ماهنامه ي فرهنگي ي نگاه نو در تهران، در بهمن ماه سال گذشته، شماره ي 64ِ خود را ويژه نامه ي مميّز قرارداد و در گفتاري با عنوان ِ مرتضي مميّز: گرافيست، معلّم، انسان، به بررسي ي كارنامه ي ِ فرهنگي و هنري ي ِ پنجاه ساله ي او پرداخت و نسبت بدو حق گزاري ي شايسته اي كرد.
امروز نيز گزارش زير از آيين ِ بدرود ِ ايرانيان با هنرمند بزرگشان در نشريّه ي خبري ي اينترنتي ي ِ روز درج شده بود كه متن آن را براي آگاهي ي خوانندگان اين صفحه، بازمي آورم. ج. د.


گزارشي از مراسم تشييع جنازه مرتضي مميّز
برخيز خطي بکش
فرشاد قربانپور شيخاني
هشتم آذر ۱۳۸۴


تقاطع خيابان برآبادي با خيابان موسوي در ايرانشهر شمالي، همانجا که در مقابلش خانه هنرمندان ايران قرار دارد، دوشنبه 7 آذر غلغله اي بود باور نکردني .
پيش از اين اعلام کرده بودند که مراسم تشييع پيکر مرتضي مميز مشهور ترين گرافيست ايران، راس ساعت 9 صبح دوشنبه از مقابل خانه هنرمندان ايران آغاز خواهد شد . اما کسي باور نمي کرد که اين خبر به اصطلاح عادي چنان گسترده شود که نگو.
ساعت 9 صبح است و اين پارکي که خانه هنرمندان ايران در آن قرار دارد بسيار شلوغ است، تا آن حد شلوغ که تو شک مي کني که: اين همه به خاطر مميز آمده اند و يا حادثه اي ديگر رخ داده است؟ جلوتر که مي آيي و خوب پرس و جو مي کني تازه باور مي کني که مميز، اين همه را به اينجا کشانده است. اين همه را که هر چند پير تر ها و هم دوره اي ها و دوستان مميز نيز در آن هستند، اما اغلب جوانند و در حکم فرزندان مميز.
گويي مميز يک حلقه واسط بود يا کاتاليزور، و يا يک دوست مشترک بين نسل ديروز با نسل امروز. مميز رفت و درست روزي که براي هميشه مي رود، دوستان دو نسل را به هم مي رساند.به قول يکي از سياسيون روزنامه نگار که در اين مراسم حضور داشت و با لهجه اصفهاني: "اين جماعتي که 11 صبح هم از رختخواب در نمي آيند امروز از 8 صبح اينجا حاضر شده اند."
اصلا باور کردني نيست که در مراسم تشيع کسي که در عمرش به دنبال مشهور شدن نرفت، در هيچ موج سياسي جا خشک نکرد و... امروز در اينجا، عناصري از همه جاي جامعه حضور داشته باشند. از احسان نراقي تا بهزاد فراهاني، بهمن فرمان آرا، مصطفي معين، محمد هاشمي رفسنجاني، سيد محمود دعايي، محمد عطريانفر، آيدين آغداشلو، پرويز کلانتري و... تا جايي که يکي از دوستان مميز مي گويد: "مميز وقتي هم که رفت باز به فکر نزديک کردن ديگران به يکديگر بود، به همين علت اين همه آدم با افکار مختلف هنري و سياسي در اينجا حضور يافته اند." اما احسان نراقي با ياد آوري خاطرات 35 سال قبل، زماني که مميز در فرانسه بود در مورد او مي گويد: "مميز کسي بود که روح زمانه را درک کرد و براي درک آن جسارت هم داشت."
غريب پور، رئيس خانه هنر مندان ايران که در اين مراسم سخنان کوتاهي ايراد کرد مميز را ديپلمات فرهنگي خواند. غريب پور گفت: "برخي به مميز ايراد مي گرفتند که اين اواخر به جاي هنرمندي ديپلمات شده است، در حالي که اين اصلا ايرادي نداشت. مميز درد شهرت نداشت."آري، مميز درد شهرت نداشت. مميز طرفدار صلح بود و مگر مي شود اين تفکر در آثار و آنچه مميز انجام مي داد، نمود پيدا نکند.
آيدين آغداشلو، ديگر هنرمند صاحب سبک کشور نيز در اين مراسم ضمن تقدير از جسارت ها و ابداع هايي که مميز در گرافيک ما انجام داده است، او را از جمله "ذخاير بزرگ" خواند.
پيکر مميز را براي اداي نماز، به مقابل ساختمان خانه هنر مندان انتقال دادند و حجت الاسلام سيد محمود دعايي پيش نماز شد و کار خاتمه يافت. ديگر زمان آن فرا رسيده تا پيکر مميز را براي تدفين طبق وصيت خودش به کردان کرج انتقال دهند.
جمعيت چند هزار نفري کم کم متفرق مي شوند و عده اي نيز با اتومبيل هاي خود و يا اتوبوس هايي که تدارک ديده اند به کردان خواهند رفت.
بازار يادآوري خاطرات و نقل قول ها داغ داغ است. يکي از حاضرين در پاسخ سوال يک خبرنگار که مي پرسد: "تاثير مميز بر گرافيک ايران چه بود"، مي گويد: "تمام گرافيک ايران يعني مميز. به جز او که ديگر گرافيکي نداريم. بنابر اين هرچه است متعلق به اوست."
از ميان جمعيت، چند نفري جوان دختر و پسر که از دانشجويان او بودند بلند فرياد مي کشند "برخيز اي مرد! برخيز خطي بکش ..."
ساعت حدود 11 شده. محوطه ديگر خلوت شده است. همه رفته اند به کردان و يا سراغ کارشان ... تهران يکي يکي بزرگان و مفاخرش را از دست مي دهد.
بهزاد فراهاني بازيگر تئاتر و تلويزيون وقتي با اين سوال مواجه مي شود که به نظر شما مميز که بود؟ مي گويد: "مميز رفت. او مرد. الان که ديگر اونيست وقت پرسيدن اين سئوال ها هم نيست." راست مي گويد. اين سوال ها بايد وقت زنده بودن، پرسيده شوند و جواب بگيرند.

 

180. كژتابي ي ِ "يونسكو" با نوروز!



آيين ِ كهنْ بُنياد نوروز، ميراث ِ مشترك ِ فرهنگ ِ توده ي ِ ايرانيان و همه ي قوم ها و تيره هاي پيوسته و وابسته بدين فرهنگ است كه از هزاره ها پيش و از زماني كه - به گفته ي ِ زنده ياد سيّد ابوالقاسم اِنجَوي ِ شيرازي - تاريخ نبود، برگذار مي شده است و مي شود. گفتني است كه اين جشن-آيين ِ شكوهمند و جهان شمول ِ انساني جدا از خاستگاهش ايران و سرزمين هاي نام بُردار به وابستگي به فرهنگ ايراني، حتّا در ميان ِ گروه هاي قومي در سرزمين هايي دور نيز با پذيره اي گرم و پرشور رو به رو مي شود.
نوروز در تاجيكستان

از آن جمله اند گروهي از هندوتباران كه از ديرزمان به سرزمين آفريقاي جنوبي كوچيده اند و همه ساله، نوروز را با شادمانگي ي بسيار جشن مي گيرند و سنّت هايي درست همتاي آنچه در ميان ِ ايرانيان رواج دارد، به جا مي آورند و حتّا كارت شادباشي نشرمي دهند كه بر آن، به خطّ ِ فارسي نوشته شده است: نوروز مبارك!


در دهه هاي اخير كه كوچ ِ گسترده ي ايرانيان و ايراني فرهنگان به سرزمين هاي باختري روي داده است، بسياري از دولتها ( و در آمريكا در شماري از ايالتها به طور جداگانه)، اين روز ِ بزرگ ِ فرهنگي را در گاه شمار ِ رسمي ي خود به ثبت رسانده اند. در چند سال اخير، شاهدبوده ايم كه به هنگام ِ نوروز، ايرانيان در شهر نيويورك كاروان ِ شادي ي ِ بزرگ و آراسته و رنگيني به راه انداخته اند تا بزرگي و شكوهمندي ي اين يادمان بازمانده از فراسوي هزاره ها و گردش ِ سده ها را به جهانيان نشان دهند.
* * *
با اين همه، "يونسكو" (بخش فرهنگي ي سازمان ملل متّحد) -- كه خود را نگاهبان ميراث فرهنگي ي بشري در ميان همه ي ملّتها و قوم هاي جهان مي شمارد -- به تازگي در يك كژتابي ي ِ توجيه ناپذير، از پذيرش پرونده ي درخواست ِ ثبت ِ نوروز به منزله ي ميراث مشترك انساني سر باز زده و يك بار ِ ديگر راستي و درستي ي ِ كاركرد ِ خود را در برابر ِ نشان ِ پرسش گذاشته است.
گزارشي را كه در پي مي آورم، آقاي شاپور سورن-پَهلَو به گُفتاورد از خبرنامه ي "انجمن ِ
(CAIS) پژوهشهايِ باستان شناختي و فرهنگي ي ِ ايراني"
به اين دفتر فرستاده اند. از ايشان سپاسگزارم. ج. د.


CAIS ARCHAEOLOGICAL & CULTURAL NEWS©
UNESCO Intangible Heritage did not Register Nowruz

News Category: Cultural
26 November 2005
UNESCO did not accept Nowruz file presented by Iran along with the neighboring countries sharing the New Year ceremony for registration as a Masterpiece of the Oral and Intangible Heritage.After two years of waiting and preparation, countries from Persian civilization territory witnessed the registration of their Nowruz file being turned down.The incompleteness of the file has been announced as the main reason for the file not being registered; however, no official figure has given any further explanation and the deputy of Iran’s ambassador to UNESCO, Mohammad Ali Vahdat, believes that despite the reason provided, Nowruz file was one of the most comprehensive files presented in the session.“I believe UNESCO is trying to register intangible heritage which are on the verge of distinction, and Nowruz is not fading away. UNESCO members of the meeting explained that the file will be registered in another time,” added Vahdat.Ten countries from the Persian civilization territory, including Afghanistan, Pakistan, Azerbaijan, Kyrgyzstan, Kazakhstan, Tajikistan, Turkey, India, and Iran, presented Nowruz for registration as a multinational heritage.UNESCO jury met from 20 to 24 November, examining 64 national and multinational candidatures for registration as Oral and Intangible Heritage. Of the 64, 43 heritages were proclaimed and added to the UNESCO list of Oral and Intangible Heritage on 25 November by UNESCO Director General, Koichiro Matsuura.

Sunday, November 27, 2005

 

179. بزرگداشت ِ بانوي ِ فرهنگ و ادب ايراني در دانشگاه ِ پاريس





اعطاي درجه ي دكتراي افتخاري به بانو استاد دكتر هُما ناطق از سوي دانشگاه ِ سوربُن


چهارشنبه دوم آذر ماه 1384 (23 نوامبر 2005)، دانشگاه سوربُن در پاريس شاهد ِ افتخارآفريني ي يك بانوي فرهيخته و دانشگاهي ي ايراني بود.
در آيين بزرگداشت ِ پرشوري كه دانشگاهيان و فرهيختگان فرانسوي براي همتاي ايراني ي خود برپاداشتند، دكتر هُما ناطق، استاد ِ پيشين ِ دانشگاه تهران و استاد ِ بازنشسته ي دانشگاه سوربُن ِ فرانسه، از سوي جامعه ي دانشگاهي و فرهنگي ي كشور ِ ميزبان ِ او، به افتخار ِ دريافت ِ درجه ي دكتري ي افتخاري نايل آمد.
در اين آيين ِ يادماني كه گروه انبوهي از استادان و فرهيختگان فرانسوي و ايراني حضوريافته بودند و با شور و شادي و نواختن موزيك همراه بود، چند تن از استادان سوربُن و نيز خود ِ ناطق سخن گفتند و استادان ايران شناس نامداري همچون ژيلبر لازار و كريستف بالايي، از كارنامه ي دانشگاهي و فرهنگي ي دكتر هما ناطق با حق گزاري ي ويژه يادكردند و او را استادانه و پدرانه مورد ِ نوازش و لطف قراردادند.
چُنين افتخاري نه تنها بهره ي سزاوار ِ اين استاد ِ شايسته، بلكه مايه ي سرافرازي و غرور ِ فرهنگي ي همه ي ايرانيان ِ فرهيخته و فرهنگ دوست در ميهن و در همه ي غربتگاههاي ايرانيان در كران تا كران ِ جهان است.
* * *
هُما ناطق فرزند ِ بَرومند ِ زنده ياد استاد ناصح ناطق، دانشي مرد ِ روزگارمان و مترجم ِ اثرهاي والايي از بزرگان انديشه و فرهنگ و ادب فرانسه همچون وُلتر و آناتول فرانس و ديگران به زبان فارسي است. وي در سال 1313 خورشيدي (1934 ميلادي) در چنان خانواده ي ادب پروري در تهران زاده شد و در پرتو ِ رهنمودها و دل سوزي هاي پدر پرورش يافت و باليد و سربرافراخت و در سال 1335 خورشيدي (1956 ميلادي) براي آموزش دانشگاهي، رهسپار كشور فرانسه شد و دانش آموخته ي رشته ي تاريخ و خاورشناسي گرديد و پايان نامه ي دانشگاهي اش را درباره ي سيّد جمال الدّين اسدآبادي در سال 1965 ميلادي تقديم ِ دانشگاه پاريس كرد كه سپس از سوي ناشر ِ مشهور فرانسوي "مزونو لازار" و با همكاري ي ِ "انجمن ِ جامعه شناسي ي ِ ملّي ي فرانسه" به چاپ رسيد.
دكتر هما ناطق، سپس با كولبار ِ دانش و فرهنگ ِ روزآمد ِ معاصر به ميهن بازگشت و تا سال 1360 خورشيدي كه ناگزير از ترك ِ ايران و اقامت گزيني در فرانسه گرديد، در پايگاه ِ استادي سرشناس و پژوهنده و نويسنده اي پرشور و پركار در دانشگاه تهران و گستره ي فرهنگي ي جامعه ي ايران، سرگرم پويش و كوشش بود.
هما ناطق سپس در دانشگاه سوربُن ِ نو در پاريس به تدريس در بخش ِ تاريخ ايران و ادبيّات ِ فارسي پرداخت و سرانجام در سال 1999 ميلادي در آستانه ي پايان سده ي بيستم كه خود يكي از فرزندان ِ شايسته ي آن بود، بازنشسته شد.
گُستره ي اصلي ي تدريس و پژوهش دكتر هما ناطق، تاريخ و جامعه شناسي ي ايران در روزگار ِ پادشاهي ي قاجارهاست كه كتابهاي ممتاز و كليدي و گفتارهاي مستند و شاخصي به زبان هاي فارسي، فرانسه و انگليسي درباره ي آن نشرداده است. امّا دامنه ي ِ پويش و كوشش ِ او در همين چهارچوب محدود نمانده و پرواز در افق هاي بس گسترده تر ادب و فرهنگ ميهنمان، درون مايه ي بسياري از دستاوردهاي پژوهشي ي ِ والاي ِ او بوده است و هست كه از آن ميان، مي توان به تازه ترين كار ِ او: حافظ ، خُنياگري، مي و شادي اشاره كرد.
















هُما ناطق افزون بر كارنامه ي درخشان پنجاه ساله ي تدريس و پژوهش خود، كتابخانه اي را هم در دانشگاه سانسيه ي پاريس بنيادگذاشته كه بخش عمده ي گنجينه ي آن، ميراث فرهنگي ي پدرش ناصح ناطق است و او اكنون، بيشتر وقت خود را در آن باغ ِ بسيار درخت ِ انديشه و فرهنگ مي گذراند.
* * *
جاي بسي خوشوقتي است كه اگر فرهيختگاني همچون دكتر هُما ناطق به ناحق در ميهن ِ خويش غريب مي مانند و اداي دِيني شايسته نسبت بدانها صورت نمي پذيرد، جهان ِ پيشرو و فرهيخته و ارج شناس ِ كنوني از حضور فرخنده ي آنان غافل نمي ماند و به گرمي پذيراي دانش و فرهنگ آنان است و آوازه ي شكوهمند ِ سزاواري هاي ايشان، در فراسوي همه ي بازداري ها، به ياري ي رسانه هاي جهان شمول امروزين در دورترين كرانه هاي اين گوي ِ خاكي پژواك مي يابد. به سخن ِ والاي ِ خواجه ي بزرگمان:
" زين قصّه هفت گنبد ِ افلاك پُرصَداست
كوته نظر ببين كه سخن مختصر گرفت!"

 

178. فاجعه اي ديگر: زمين لرزه اي ويرانگر در خليج ِ فارس



يادداشت:
با اندوه فراوان، آگاهي يافتيم كه دو ساعتي پس از نيمروز ِ ديروز، يكشنبه 6 آذر ماه 1384، زمين لرزه اي جزيره ي ِ قشم در خليج فارس رآ آماج ِ تباهي قرارداده است. رسانه هاي جهاني كه اين خبر دردناك را پخش كردند، سخني از شمار ِ كشتگان يا زخمي هاي احتمالي و تباهي هاي وارد بر زيستگاه هاي مردم ِ رنجور ِ آن جزيره به ميان نياوردند.
تنها خبرگزاري ي ميراث ِ خبر گزارشي در اين زمينه نشر داده است كه آن را در پي مي آورم.
با يادآوري ي ِ خاطره ي تلخ و تاسّف بار ِ برخي از رفتارها و كاركردهاي ناروا در هنگام ِ زمين لرزه هاي گذشته و به ويژه زمين لرزه ي اخير ِ شهر ِ مصيبت ديده ي بَم، اميدواريم كه اين بار دست اندركاران به راستي با وجدان بيدار ِ انساني به ياري ي ِ زلزله زدگان ِ رنجور و بي پناه قشم بشتابند و مرهمي بر زخم هاي آنان بگذارند. ج. د.

تهران - ميراث خبر
گروه استان‌ها: در پي زلزله 9/5 ريشتري كه ساعت 13 و 53 دقيقه و 31 ثانيه امروز 6 آذر ماه جزيره قشم را لرزاند بخشي از بافت قديم شهر قشم و ديوار سرخ رنگ بخش ورودي قلعه پرتغالي‌ها آسيب ديد.قلعه پرتغالي‌ها كه در ضلع شمالي جزيره قشم و در ساحل دريا قرار دارد مهم‌ترين اثر باقي مانده از روزگار تسلط پرتغالي‌ها بر سواحل و جزاير خليج‌فارس است. اين قلعه در سال 1507 ميلادي به فرمان " آلفونسو آلبركرك " دريانورد پرتغالي در جزيره قشم احداث شد. قلعه پرتغالي‌ها در زمان حكومت صفويان توسط " امام‌قلي خان " از سرداران شاه عباس به تسخير ايران در آمد."علي‌اكبر عين‌الهي"، معاون توسعه سياحتي و گردشگري جزيره قشم گفت: «ديوار بخش ورودي قلعه پرتغالي‌ها كه با خاك سرخ ساخته شده بود، ريخته است اما از آسيب‌هاي احتمالي ديگري كه ممكن است در اين بناي تاريخي روي داده باشد خبري در دست نيست.» او همچنين از تخريب بخشي از بافت قديم شهر قشم خبر داد. بافت قديم شهر شهر قشم از بافت‌هاي با ارزش جنوب كشور است كه شباهت زيادي به بافت قديم شهر يزد دارد.به گفته عين‌الهي بر اساس گزارش‌هاي رسيده ديوارها و سقف تعدادي از خانه‌هاي بافت قديم شهر قشم ريخته و تخريب شده است.جزيره قشم آثار تاريخي ديگري نيز دارد كه هنوز از تخريب احتمالي آن‌ها خبري دريافت نشده است.شدت زلزله در بخش شمالي جزيره بيشتر بوده و بيشترين تخريب نيز در اين فسمت روي داده است. به گزارش منابع آگاه محلي تعدادي از روستاهاي جزيره تا 90 درصد آسيب ديده‌اند. اين روستاها داراي محوطه‌هاي باستاني بودند كه هرگز كاوش و بررسي نشده بودند.

Saturday, November 26, 2005

 

177. استاد شهبازي: آگاهي هاي بيشتر



يادداشت:
در پي درج ِ درآمد ِ يكصد و هفتاد و سه در اين صفحه و در پاسخ به پيامي از اين نگارنده به استاد دكتر شاپور شهبازي، امروز پاسخ ِ مهرآميزشان همراه با گزارشي از كارنامه ي دانشگاهي و پژوهشي ي استاد و نيز نامه ي "مِسا" (انجمن پژوهشهاي خاورميانگي) مبني بر اعطاي جايزه اي به ايشان، به اين دفتر رسيد كه همه را با خشنودي و سپاس در پي مي آورم.
در متن ِ پاسخ ِ استاد شهبازي، آگاهي هاي فنّي ي كارشناختي و دست ِ اوّلي درباره ي "سدّ ِ سيوَند" و گُستره ي ِ باستاني و يادماني ي پاسارگاد آمده است كه مي تواند براي خواستاران ِ داده هاي دقيق ِ تخصّصي در اين زمينه، سودمند باشد. خواننده ي فرهيخته ي اين صفحه، با خواندن ِ دو پيوست ِ پيام استاد شهبازي، خواهد توانست با پيشينه ي درخشان كار و كُنِش ِ دانشي و تحقيقي ي ايشان آشنا گردد و به پايگاه ارجمند و سزاوارشان در جهان ِ ايران شناسي پي ببرد و همنوا با اين نگارنده، آرزومند پويايي و جويايي ي هرچه بيشتر ِ استاد در اين راه ِ فرخنده گردد. ج. د.

Dear Dr. Doostkhah
Thank you very much for your note and good wishes
Here are some derails concerning the Siwand Dam
It started some 10 years ago. It will be finished in 2006/7. It will be 112m. high, covering some 12 Ksq. It is about 70 Km SE of Pasargadae and will have no connection with the latter site. The monuments of Pasargadae will stand over 60 meters above the level of the Sivand Lake
I have pinpointed 121 historic site between the Dam abd Pasargadae. Of these, 22 will be submerged. They are now being excavatd and fully documented. The rest will also be excavated and documented later. I also attach my C.V. and a letter on the recent award I received. Hope to see you sometime in near futhure in Sydney


Eradatmand


Shahbazi
* * *
ALIREZA SHAPUR SHAHBAZI C.V. updated March.05
307 S. 12th St., La Grande, OR 97850
(541) 963-4697 (home)
Email: sshahbaz@eou.edu


EDUCATION: 1988 Certificate of Training, ROTC Workshop, Military Academy, West Point
1983 Post-Doctoral Fellowship (Iranian Historiography), Göttingen University
1973 Ph.D. in Archaeology, University of London
1968 M.A. in Western Asiatic Archaeology, University of London
1963 B.A. in History, Shiraz University
*
LANGUAGES: Persian, English, German and Old Persian; Reading knowledge of French, Greek, Arabic and Aramaic
*
ACADEMIC 1968-71 Instructor in Near Eastern History, Shiraz University (Also classes held for
EXPERIENCE: American guest students from Pennsylvania and Kent State Universities)
1973-74 Curator, Archaeological Museum, Tehran; Lecturer in History and Near Eastern Civilization, University of Tehran
1974-79 Founding Director of the Archaeological Institute at Persepolis; Lecturer in Near Eastern History, Asia Institute, Shiraz
1979-80 Visiting Scholar, Columbia University
1980-83 Post-doctoral research in Historiography, Göttingen University, Germany
1983-84 Lecturer in Iranian Civilization, University Extension, Harvard University; Associate of the Department of Near Eastern Languages and Civilizations, Harvard University
1984-85 Lecturer in Persian, Colum\bia University; Assistant Editor Encyclopaedia Iranica
1985- Associate Professor (Professor since 1990) of History, Eastern Oregon University
1996- Consulting Editor, The University Press of Iran
1998 Consulting Editor, Journal of Archaeology and History
2002-2003 Associate Editor Encyclopaedia Iranica
2002- Consulting editor, The International Journal of Ancient Iranian Studies


AWARDS 1970 Book of the Year Prize (see Bibliography, #1)
INCLUDE 1980-83 Alexander von Humboldt Fellowship, West Germany
1995 Outstanding Faculty Advisor, Phi Alpha Theta History Honour Society
2005 Distinguished Faculty, Eastern Oregon University
2005 Distinguished Career Achievement, the Middle East Study Association.


MEMBERSHIP IN German Archaeological Institute (Tehran Branch)
ACADEMIC Regional Seminar on the Middle East, University of Washington (Seattle)
SOCIETIES INCLUDE Faculty Advisor, Phi Alpha Theta Chapter, Eastern Oregon University
Senior Advisor, Iran National Heritage Organization
Cultural Advisor, Pasrsa-Pasagadae Research Foundation, Persepolis
*
I. PUBLICATIONS
A. Book (see also D. Translation)


1. Cyrus the Great: Founder of the Persian Empire (Shiraz University Publication, No. 19, Shiraz 1970; awarded Book of the Year Prize, 1970). Second revised edition with an English version are in preparation.
2. Darius the Great (Shiraz University Publication, No. 26, Shiraz 1971), second revised version is in preparation.
3. A Persian Prince: Cyrus the Younger (Shiraz University Publication, No. 29, Shiraz 1971).
4. Illustrated Description of Naqš-i Rustam, (Tehran, 1978). Second revised edition in the press.
5. The Irano-Lycian Monuments: The Antiquities of Xanthos and Its Region as Evidence for the Iranian Aspects of the Achaemenid Lycia (Institute of Achaemenid Research Publication, No. II, Tehran 1975) [1973 Doctoral Thesis for London University].
6. Persepolis Illustrated (Institute of Achaemenid Research Publication, No. IV, Tehran 1976), second edition, Tehran (1997); third revised edition due out in April 2003.
7. Sharh-e Mosawwar-e Takht-e Jamshid (Institute of Achaemenid Research Publication, No. VI), Tehran 1966; third revised edition in the press.
8. Persepolis Illustre (French tr. by A. Surrat, Institute of Achaemenid Research Publication, No. III, Tehran 1977).
9. Illustrierte Beschreibung von Persepolis (German tr. by E. Niewoehner, Institute of Achaemenid Research Publication, No. V, Tehran 1977).
10. The Medes and The Persians, Tehran Open University text book, Tehran (1977).
11. A History of Iranian Historiography to A.D. 1000, Alexander von Humboldt Foundation sponsored study [publication ready].
12. Old Persian Inscriptions of Persepolis, I: Texts from the Platform Monuments [Corpus inscriptionum iranicarum I, 1. Portf. 1.], London (1985).
13. Persepolis IV: A comprehensive analysis of Persepolitan inscriptions and monument studied since E. F. Schmidt (in preparation).
14. Ferdows: A Critical Biography, Centre for Near Eastern Studies, Harvard University, (1991). Revised Persian version in preparation.
15. Passargadae. A Comprehensive and Illustrated Guide, Tehran 2000.
16. A Political History of the Sasanian Period, Persian Heritage Series, New York (forthcoming).
17. A Commentary on Tabari’s History of the Sasanian Kings, The University Press of Iran, Tehran (due June 2003).
18. The Authorative Guide to Persepolis, SAFIR Publication, Tehran, 2004
19. Rahnamaye Mostanade Takhte-Jamshid, Parsa-Pasargadae Research Foundation Publication, No. 1, Tehran, 2005.
B. Editorials (Selected)
20. Annotated ed. of P. J. Junge, Darieos I. König der Perser [Leipzig 1944], Institute of Achaemenid Research Publications, No. VIII. Shiraz (1978).
21. [Assistant Editor], Encyclopaedia Iranica, Vol. II, London 1987.
22. [With O. P. Skaervø], Festschrift for Professor Richard Nelson Frye = Bulletin of the Asia Institute 4, 1990).
23. [Collaborator with Dina Amin and M. Kasheff], Acta Iranica 30. Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater Leiden (1990).
24. The Splendour of Iran, Vol. I: Ancient Times, Booth-Clibborn Editions of London and The University Press of Iran, London 2001.
25. [Associate Editor], Encycolpedia Iranica, vols. X-XI, new York, 2002-2003


C. Articles


26. “Cyrus the Great and Croesus”, Khirad va Kushish 2 (1969), 157-74.
27. “The Expedition of Cyrus the Younger”, Khirad va Kushish, 3 (1970), 332-50.
28. “An Achaemenid Tomb: The Gur-i Dukhtar at Buzpar”, Bastanshinasi va hunare Iran, IV (1971), 54-6, 92-99.
29. “The ‘One Year' of Darius Re-examined”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies [University of London] 30 (1972) 609-614.
30. “An Achaemenid Symbol. I: A Farewell to ‘Fravahr' and ‘Ahuramazda'”, Archäologische Mitteilungen ans Iran NF. [Berlin] 7 (1974), 135-44.
31. “Some remarks on the Sh_hn_meh of Firdausi”, Hunar va Mardum, Nos. 153-45 (1975), 118-120.
32. “The Persepolis ‘Treasury Reliefs' once more”, Archäologische Mitteilungen aus Iran NF. 9 (1976), 152-56.
33. ‘The ‘Traditional date of Zoroaster' explained”, Bulletin of the School of Oriental and African Studies [University of London] 34 (1977), 25-35.
34. “From Parsa to Takht-i Jamshed”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 10 (1977), 197-207.
35. “New aspects of Persepolitan studies”, Gymnasium 85 (1978), 478-500.
36. “Archaeological, historical and onomastical notes” on the Persian tr. of Herodotus' Historiae by Gh. Vahid Mazandarani, Tehran (1979, pp. 522-74).
37. “An Achaemenid Symbol II. Farnah ‘(God given) Fortune' symbolised”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 13 (1980), 119-47.
38. “Firdaus's Date of Birth,” Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft 134 (1984), 98-105.
39. “The Sixth International Congress of Iranian Arts and Archaeology”, Rahnamaye Ketab, 15 (1351/1972), 692-702.
40. “Darius in Scythia and Scythians in Persepolis,” Archäologische Mitteilungen ans Iran 15 (1982), 189-236.
41. “Studies in Sasanian Iconography I. Narse's Investiture at Naqš-i Rustam”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 16 (1983), 255-68.
42. “Vareγna, the royal falcon,” Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft 134 (1984), 314-17.
44. “Studies in S_s_nian Prosopography II. The relief of Ardašir II at Taq-i Bustan”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 18 (1985), 181-85.
45. “Darius' Haft-Kišvar”, Archäologische Mitteilungen ans Iran. Erg_nzungsband 10 [Kunst, Kultur und Geschichte der Achämenidenzeit und ihr Nachleben, eds. H. M. Koch-D. N. Makenzie], Berlin (1983), 239-46.
46. “Iranian Notes 1-6”, Acta Iranica 25 [=Papers in Honour of Professor Mary Boyce], Leiden (1985), 497-510.
47. “Iranian Notes 7-13”, Archäologische Mitteilungen ans Iran 19 (1986), 163-170.
48. “Zadroz-e Firdausi” Ayanda: A Journal of Iranian Studies, 12 (1365/1986), 42-7.
49. “Babr-e Bayan”, Ayanda 13 (1367/1988) 54-8.
50. “Guzidaha-ye Iranšinenasi”, Ayanda 13 (1367/1988), 354-61.
51. “The Three Faces of Tigranes”, American Journal of Ancient History Vol. 10, No. 2 (1985 [1993]), 124-36 (Harvard University).
52. “On the Xwaday-namag”, Acta Iranica 30 [=Papers in Honor of Professor Ehsan Yarshater], Leiden (1990) 208-29.
53-58. “Huns”; “Isfahan”; “Panjikant”; “Pasargadae”; “Persepolis”; “Xerxes” in R. C. Bulliet ed., Encyclopaedia of Asian Studies (Middle East), New York (1988).
59. “Amazons” in E. Yarshater ed. Encyclopaedia Iranica, Vol. I (London 1985), 929.
60. “Amorges”, Encyclopaedia Iranica, Vol. I, 986-87.
61. “Apama” Encyclopaedia Iranica, Vol. II (London 1987), 150.
62. “Ardašir II”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 380-81.
63. “Ardašir III”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 381-82.
64. “Ardašir Sakanšah”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 383-84.
65. “Ariaeos”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 405-406.
66. “Ariaramaeia”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 407-408.
67. “Ariobarzanes #2”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 407-408.
68. “Ariyaramnes”,. Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 410-411.
69. “Army in Ancient Iran”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 489-99.
70. “Arnavaz”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 517.
71. “Arsacid Origins”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 525.
72. “Arsacid Era”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 451-52.
73. “Arsacid Chronology in Traditional History”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 542-43.
74.“Aršama”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 46.
75. “Arsites”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 548.
76. “Artachaias”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 651.
77. “Artyphios”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 655.
78. “Asb (Horse) in Ancient Iran”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 724-30.
79. “Aspacana”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 786-87.
80. “Aspastes”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 88.
81. “Astodan”, Encyclopaedia Iranica, Vol. II, 851-53.
82. “Bab-e Homayon”, Encyclopaedia Iranica, Vol. III (London 1989), 284-85.
83. “Bahram I”, Encyclopaedia Iranica, Vol. III, 515-16.
84. “Bahram II”, Encyclopaedia Iranica, Vol. III ibid., 516-17.
85. “Bahram-e Cobina”, Encyclopaedia Iranica, Vol. III , 519-22.
86. “Bestam o Bendoy”, Encyclopaedia Iranica, Vol. IV (London 1990), 180-82.
87. “Byzantine-Iranian Relations”, Encyclopaedia Iranica, Vol. IV, 588-599.
88. “Capital Cities”, in E. Yarshater ed., Encyclopaedia Iranica IV, 768-70.
89. “Cambadene”, Encyclopaedia Iranica, Vol. III, 724.
90. “Carrhae, Battle of”, Encyclopaedia Iranica, Vol. V (1991), 9-13.
91. “Characene in Rhagae”, Encyclopaedia Iranica, Vol. V, 365-66.
92. “Clothes: Iranian Costumes in the Median and Achaemenid Periods”; Encyclopaedia Iranica, Vol. V, 722-737.
93. “Coronation: in Pre-Islamic Iran”, Encyclopaedia Iranica, Vol. V, 277-79.
94. “Croesus”, Encyclopaedia Iranica, Vol. V, 401-2.
95. “Crowns: iv - of Persian rulers from the Islamic conquest to the Qajar period”, Encyclopaedia Iranica, Vol. V, 421-25.
96. “Cunaxa:: battle of”, Encyclopaedia Iranica, Vol. VI, (1993), 455-56.
97. “Cyrus I of Anshan”, Encyclopaedia Iranica, Vol. VI, 516.
98. “Dance in Pre-Islamic Iran”, Encyclopaedia Iranica, Vol. VI, 640-41.
99. “Darius the Great”, Encyclopaedia Iranica, Vol.VII/1 (1994), 41-50.
100. “Dat-al-Salasel, Battle of”, Encyclopaedia Iranica, Vol.VII, 98.
101 “Deportation in the Achaemenid Period”, Encyclopaedia Iranica, Vol.VII, VII/3 (1994), 297.
102. “Derafš” , Encyclopaedia Iranica, Vol. VII/3 (1994), 312-15.
103. “Ferdowsi’s hezara”, Encyclopaedia Iranica Vol. IX/5, pp. 527-30.
104. “Ferdowsi’s Mausoleum”, Encyclopaedia Iranica Vol. IX, pp. 524-27.
105. “Flags. i. of Persia”, Encyclopaedia Iranica Vol. X, 12-27. 96.
106. “Godarzian,” ibid., Encyclopaedia Iranica Vol. XI, 2001, pp. 36-38.
107. “Gondišapur. i. the city”, ibid., Encyclopaedia Iranica Vol Xi, pp. 131-33.
108. “Kinship of Greek and Persian,” in A. Ashraf Sadeqi ed, Tafazzoli Memorial Volume, Tehran 2000, 229-31
109 “Early Persians' interest in History”, Bulletin of the Asia Institute, 4 (1990), 257-65.
110. “Napoleon and Iran”, in Donald Horward et al. eds., Proceedings of the Consortium on Revolutionary Europe: Bicentennial of the French Revolution, 1990, 847-52.
111 “The Parthian Origins of the House of Rustam”, Bulletin of the Asia Institute New Series, Vol. 7 (1993), 155-63.
112. “Persepolis and the Avesta”, Archäologische Mitteilungen aus Iran, 27 (1994), 85-90.
113. “Early Sasanian Ladies: An Archaeological Investigation”, in Sarkhosh-Curtis ed., Aspects of Parthian and Sasanian Iran, London, (1996) 136-42.
114 “The Eye of the King in Classical and Persian Literature” American Journal of Ancient History, (1988 [1997]), 170-89.
115 “Artiš dar Iran-e Bastan”, Persian Journal of Archaeology and History X/2 (1996), 23-36.
116. “Asp va savarakri dar Iran-e Bastan”, in ibid., XI (1997), 27-42.
117. “A specimen of marriage contract in Pahlavi and later Persian”, Namvvra-yi Mamud Afšar IX, Tehran 1996, 5565-576
118. “Migration of Persians into Fars”, Arjnama-ye Iraj, Tehran 1999, pp. 211-43.
119. “Oldest Description of Persepolis”, Iranian Journal of Archaeology and History Vol. 13, 1999, pp. 31-8.
120. “Iran’s Ancient History” in A. Sh. Shahbazi, ed., The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, London (2001), 46-53.
121. “Inscriptions”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, 150-53.
122. “Creating the Median state”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, 172-73.
123 “Achaemenid Art”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, 174-245.
124. “Painting in Ancient Iran”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times., 342-47.
125. “Arms and Armor”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, 430-47.
126. “Scripts of Ancient Iran”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, 490-501.
127. “Courtly Past times”, The Splendour of Iran, Vol. I, Ancient Times, 502-511.
128. “Iranians and Alexander”, American Journal of Ancient History, New Seriess. 2 (2003), 5-38.
129. “Recent speculations on the ‘Traditional date of Zoroaster’”, Studia Iranica 31 (2002), 7-45.
130. “Early Sasanians’ Claim to Achaemenid Heritage”, Journal of Ancient Persian History I/1, Spring and Summer 2001, 61-73.
131. “Notes on the Shahnama, Vols I-V, of Khaleghi edition”, Iranshenas, 13/2. 2001, 317-24.
132. “Goštasp”,Encyclopaedia Iranica, Vol. XI, pp. 171-76.:
133. “Harem”, Encyclopaedia Iranica, Vol XI, pp.671-72 and Vol. XII, pp. 1-3.
134. “Did Goštasp marry his sister?,” in T. Daryaee-M. Omidsala eds., The Spirit of Wisdom , Costa Mesa, Calif., 2004, pp. 232-37.
135 “Historiography in Pre-Islamic Iran”,Encyclopaedia Iranica, Vol. XII, 2003, pp. 325-330.
136. “Harut and Marut”, Encyclopaedia Iranica, Vol. XII, pp. 20-22.
137. “Hang-e Afrasiab,” Encyclopaedia Iranica, Vol. XI, pp. 655-57..
138. “Haft Sin (Seven S) Encyclopaedia Iranica, Vol. XI, 511-15.
139. “Haft Kesvar”, Encyclopaedia Iranica, Vol. XI, pp. 519-24.
140. “Haft sin”, Encyclopaedia Iranica, Vol. XI. 524-26.
141. “Haftvad”, Encyclopaedia Iranica, Vol. XI , pp. 535-37.
142. “Mazdaean echoes in Shi'ite Iran” in Pheroza J. Godreji and Firoza Punthakey Mistree eds., A Zoroastrian Tapestry: Art, Religion and Cultur, Bombay and Singapore, 2002, pp. 246-57.
143. “The myth of next-of-kin marriage in ancient Iran”, Iranian Journal of Archaeology and History 15/1-2, 2002, pp. 9-36.
144. “Hormozd II”, Encyclopaedia Iranica, XI, pp. 660-62.
145. “Hormozd , Sasanian Prince –brother of Shapur II”, Encyclopaedia Iranica, XI, pp. 662-63..
146 . “Hormozd ,III”, Encyclopaedia Iranica, XI, pp. 663-64.
147. “Hormazd IV”, Encyclopaedia Iranica, XI, pp. 665-66.
148. ”Hormazd, the prince”, Encyclopaedia Iranica, XI, pp. 667-68
149. “Hormazd V”, Encyclopaedia Iranica, XI pp. 669-70.
150. “Hormozd VI”, Encyclopaedia Iranica, XI pp. 670-72
151. “(Battle of) Homozdagan”, Encyclopaedia Iranica, XI pp. 672-74.
152. “Hormazd Kušanšah”, Encyclopaedia Iranica, XI , pp. 674-75.
153. “Hormozan”, Encyclopaedia Iranica, XI, pp. 675-76.
154-162. (On the website of the Encyclopaedia Iranica,), “Nowruz”, “Zal”, “Iraj”, “Sasanian Dynasty”, “Shapur I”, “Yazdegerd I”, “Rudabeh”, “Hoshang”, “Persepolis”, “Shiraz”,
163. “Peter Julius Junge”. Encyclopaedia Iranica, XII, forthcomming. .
1 64. “Peter Calmeyer”, Encyclopaedia Iranica, XII, forthcomming.
165. “The History of the Idea of Iran”, in Vesta Curtis ed., Birth of the Persian Empire, London (2005) forthcoming.
C. Book Reviews (Selected)
166. G. Azarpay, Urartian Art and Artifacts: A Chronological Study University of California Press, Berkeley and Los Angeles 1968, in R_hnama-ye Kitab 12/1-2 (1348/1969), 62-65.
167. M. Boyce (tr.), The Letter of Tansar Rome, 1968, in ibid., 12/9-10 (1348/1969), 567-76.
168. A. D. H. Bivar, Catalogue of the Western Asiatic Seals in the British Museum: Stamp Seals, II - The Sassanian Dynasty, publ. by The Trustees of the British Museum, London 1969, in ibid., 13 (1349/1970), 465-68.
169. E. Yarshater ed., Encyclopaedia Iranica II, London 1987, in The American Journal of Oriental Studies 110 (1990), 778-79.
170. Dj. Khaleghi-Motlagh ed., The Shahname of Abol Qasim Ferdowsi I, New York 1989, in ibidn., 111 (1991).
171. M. A. Dandamaev, A Political History of the Achaemenid Period, Eng. tr. W. J. Vogelsang, Leiden (1989), in Iranshenasi 3 (1991), 612-21.
172. J. Wiesehöfer, Die ‘Dunklen Jahrhunderte’ der Persis, Zetemata: Monographien zur Klassischen Altertumswissenschaft, no. 90. Munich: 1994, in Bulletin of the Asia Institute Vol. 9, 1995, pp. 270-73.
173. R. Schmitt’s The Bistun Inscription of Darius the Great: Old Persian Text, London 1991, in the German Journal Orientalische Literaturzeitung 92 (1997), 732-40.
174. Farraxvmart i Vahraman, The Book of A Thousand Judgments (A Sasanian Law Book), introduction, transcription, and translation of the Pahlavi text, notes, glossary and indexes by Anahit Perikhanian, translated from Russian by Nina Garsoian, Persian Heritage Series No. 39, Costa Mesa, California and New York (1997) in Iranian Studies 32/3 (1999), 418-21.
175. M. Brosius et al, Studies in Persian History: Essays in Memory of David M. Lewisi, Leiden, 1998, in Journal of Ancient Iranian Studies 1/2, 2003, pp. 47-9.
176.Piere Briant, History of the Persian Empire: From Cyrus to Alexander, New York, 2002: “A New Picture of the Achaemenid World”, Journal of Ancient Persian History III/2, Autumn and Winter 2003-2004, pp. 69-80.


II PAPERS (SELECTED)


Oxford Unviversity, September 1972: Some remarks on the D_r_bgird Triumph relief”, Sixth International Congress of Iranian Art and Archaeology
Munich University, September 1976:“Costume and Nationality”, Seventh International Congress of Iranian Art and Archaeology.
Harvard University, October 1983: “Prosopography of _Alexander Sarcophagus'”, Ancient History Seminar. Harvard University, November 1983: “Illustrations on Herodotus”, Ancient History Seminars.
University of California at Berkeley: “Graeco-Persian reliefs”, Near Eastern Department.
Harvard University: November 1988“Sources of Islamic Art”, Middle East Center.
Columbia University, November 1987: “Iranians on _Alexander Monuments'”.
American Academy of Religion, Boston, November 1988: “The Eagle: A Persian Symbol of Rulership and Sacred Fire”.
University of California, Los Angeles, February 1990: “On the birthrate of Ferdowsi.”
University of London, Britain, March 1992: “Early Sasanian Ladies”.
Harvard University, February 1993: “Observations on Greco-Persian Sculptures”
University of Sydney, Australia, October 1994: “The Political Identity of Persia”.
University of Washingtons, Seattle, May 1996: “Women of Ancient Iran”.
British Museum, London (Lukonin Lecture), July 2001: “From Scythia to Sardis: New Aspects of Persepolitan Art”.
Columbia University, May 2003: “The Iconography of Persepolis Seals”.
British Museum and London Middle Eastern Institute, June 2004: “On the History of the Idea of Iran, from the Avestan period to the present”.

III. Documentaries


1976 “Crossroad of Civilization” ,BBC With David Frost, Parts 2-4: Achaemenids and Parthians.
1999 “Heritage of Iran”, Seda va sima, Jam- e Jam (Persian and English).
2000 “Spartans at the Gate” Discovery Channel and BBC
2002 “Persepolis: A New Look”, Sunrise Production
(Persian and English)
2003 “Perseplis Regained”, BBC. Radio, Channel 4.
2004 “ Pasargadae and Tang-e Bulaghi” Emami Production (in
Prepration).
---------------------------------
October 4, 2005
Dr. Shapur Shahbazi

History - School of Arts and Sciences Eastern Oregon University One University Boulevard La Grande, OR 97850-2899

Dear Dr. Shahbazi:
It is an honor to announce the establishment in 2005 of the The Houshang Pourshariati Award in Iranian Studies. It is supported by the generosity of the Pourshariati family as a tribute to the late Mr. Pourshariati, a distinguished journalist and public intellectual, and is administered by The Middle East Studies Association (MESA). Further, it is my great pleasure to inform you that you have been chosen by the nominating committee to receive the inaugural award. The award is bestowed in recognition of your Distinguished Career Achievement exemplifying a love of humanistic inquiry, excellence in scholarship and an appreciation of Iranian culture across time, all qualities greatly esteemed by Mr. Pourshariati. Formal announcement of the award will be made at the awards ceremony at the MESA 2005 annual meeting at the Wardman Park Marriott Hotel in Washington, DC. The awards ceremony will take place on Sunday, November 20, immediately following the presidential address. Please note that award winners' identities remain confidential until their announcement at the ceremony. I write to you now in the hope that you will choose to attend the annual meeting and to receive the award in person. Please let us know if you will be able to attend the conference so that we may record your complimentary meeting registration. Information about the hotel and meeting can be found at: http://fp.arizona.edu/mesassoc/MESA05/2005hotel.htm With congratulations on this most deserved recognition and with all best wishes,
Amy W. Newhall Executive Director
cc: Ali, Banuazizi, MESA President P.S.

A hard copy of this letter will be sent to you.

Friday, November 25, 2005

 

176.ايرانيان در ميان ِ بيم و اميد: رويكرد ِ "يونسكو"



يادداشت :
در ميان خبرهاي ضدّ و نقيضي كه اين روزها در زمينه ي آينده ي ميراث فرهنگي ي ايرانيان نشر مي يابد، خبر ِ تصميم به واپس نهادن ِ زمان ِ آب گيري ي ِ سدّ ِ سيوند به مدّت ِ يك سال از سوي كار به دستان در تهران، در ميان دوستداران فرهنگ كهن ايراني با واكنش هاي گوناگوني رو به رو شد. برخي با خوش بيني، اين تصميم را گونه اي واپس نشيني ي دست اندركاران و تسليم به اراده و خواست ِ همگاني ي مردم ايران و سرآغاز ِ كوشش هاي بيشتر براي رهايي ي نهايي و قطعي ي ِ مرده ريگ باستاني از تباهي و نابودي ، ارزمي يابند و گروهي با بدگماني، آن را نارسا و تنها تلاشي براي خريدن ِ فرصت و كاستن از شور و هيجان ِ ايرانيان و در سايه گذاشتن ِ كوششهاي رهايي جويانه مي انگارند.
امّا واقعيّت ِ امر هرچه باشد، رويكرد ِ آشكار ِ گردانندگان سازمان ِ جهاني ي يونسكو بدين گفتمان خطير و به ديده ي احترام نگريستن ِ آنان به امضاي هزاران ايراني در پيام هاي ياري خواهانه شان، گام ِ مثبتي است در اين پويش و كوشش و اميد مي رود كه با پايداري و پي گيري ي بعدي، به برآيندي درست برسد و به پيماني جهاني در الزام ِ دست اندر كاران به پاسداري از ارزشهاي فرهنگي ي ايراني و انساني بينجامد. چنين باد!
گزارش كوتاهي را كه آقاي دكتر تورج پارسي ديروز به اين دفتر فرستادند، با سپاس از ايشان براي آگاهي ي خوانندگان ِ ايران دوست و حق جوي اين صفحه، در پي مي آورم.
*
گفتني است كه نشريّه ي خبري ي "روز" طرحي طنزآميز از هنرمند ِ سزاوار نيك آهنگ كوثر را همراه با نوشته اي با عنوان ِ تاريخ زير ِ آب
به چاپ رسانده است. ج. د.



هيئت نمايندگی "کميته بين المللی نجات" در يونسکو


در نيمروز ِ 24 نوامبر 2005، هيئتی از هنرمندان و فرهنگيان ايران، به سرپرستی ِ شاعر ملّی ي کشورمان، آقای دکتر نعمت آزرم، و از جانب کميته بين المللی برای نجات آثار باستانی دشت پاسارگاد، به دفتر مرکزی سازمان يونسکو در پاريس مراجعه کرده و مورد استقبال مسئولين اين سازمان قرار گرفتند. در اين ملاقات، متن نهايی ِ نامه سرگشاده که تاکنون به امضای 35 هزار نفر رسيده است تسليم سازمان يونسکو شد. مقامات يونسکو به اطلاع هيئت نمايندگی کميته رساندند که، در پی سه روز هشدار بين المللی که در طی آن هزاران نامه و فکس و تلفن به يونسکو فرستاده شد، آنها کاملاً در جريان فعاليت های کميته قرار داشته و از خواسته های آن آگاهی پيدا کرده اند. همچنين يک نسخه از نامه سرگشاده کميته به مهر رسمی سازمان يونسکو ممهور و تسليم آقای دکتر آزرم شد و به اين ترتيب وصول نامه رسماً ثبت و تصديق گرديد.

Thursday, November 24, 2005

 

175. پنجشنبه ي اندوهبار: پيكر ِ عقاب ِ خسته بال ِ آسمان ِ شعر بر دوش هاي ايرانيان





يادداشت:
ديروز، پنجشنبه سوم آذر ماه 1384، مردم فرهنگ پرور ِ ايران پيكر ِ منوچهر آتشي، عقاب خسته بال ِ آسمان ِ شعر ِ فارسي ي امروز را بر دوش گرفتند تا بدو بدرود بگويند و كالبدش را به سوي خاك ِ مادر، خاك ِ مام ِ ميهن بدرقه كنند؛ ميهني كه شاعر عمري را به رنج و شكنج در آن گذراند. گويي بانگ اندوهگينانه ي شاعر ِ پيشگامش مهدي اخوان ثالث در رهگذار آن كاروان ِ سوگ طنين افكنده بود:
"سر ِ كوه بلند آمد عقابي/
نه هيچش ناله اي، نه پيچ و تابي
نشست و سر به سنگي هشت و جان داد/
غروبي بود و غمگين آفتابي!"



انبوه ِ سوگواران و دوستداران ِ داغ ديده ي شاعر همراه با آواي ِ سنج و دمام، بانگ برآورده و دم گرفته بودند كه :
"واويلا سالار رفتش
شير ِ بيشه زار رفتش!"



آنچه در پي مي آيد، گزارشي است كوتاه از آيين ِ بدرود با منوچهر آنشي به گفتاورد از نشريّه ي شهروند چاپ تورنتو (كانادا). ج. د.

منوچهر آتشي در بوشهر آرام مي‌‏گيرد


دوستداران منوچهر آتشي، "عقاب خسته‌‏بال آسمان شعر"، روز پنجشنبه در مراسم تشييع‌‏ پيكر وي در تالار وحدت، شركت كردند.
به گزارش خبرنگار فرهنگ و انديشه ايلنا، در اين مراسم كه با سنج و دمام همراه بود، منيرو رواني‌‏پور و غلامحسين سالمي، با اجراي قطعاتي با عنوان "واويلا سالار رفتش، شير بيشه‌‏زار رفتش" به سوگواري پرداختند. در ابتداي اين مراسم ساعد باقري، از آتشي با عنوان "عقاب خسته بال شعر" ياد كرد و شعر "فراقي يك" از مجموعه گندم گيسو را قرائت كرد.علي باباچاهي، شاگرد بي‌‏واسطه آتشي با تسليت به مردم شعر دوست كشور با قرائت شعر "فراقي يك" از مجموعه "گندم گيسو"، گفت: دليل ارائه اين شعر در مراسم تشييع پيكر استاد، درونمايه‌ هجراني آن و انطباق آن با حال و هواي آتشي و غم سنگين او است. آتشي پشتوانه فرهنگي ادبيات منظوم را به شاعران نسل‌‏هاي بعد از خودش منتقل كرد.همچنين، در ادامه ساعد باقري، بخش‌‏هايي از يادداشت‌‏هاي منوچهر آتشي را خواند و نيز مشفق كاشاني، رييس انجمن شاعران با اشاره به دوستي 40 ساله خود با منوچهر آتشي، به خواندن شعري از سعدي اكتفا كرد.اسماعيل جنتي، شعر "اسب سفيد وحشي" را از منوچهر آتشي دكلمه كرد. دكتر محمدرضا حق‌‏شناس، از همشهري‌‏هاي منوچهر آتشي نيز در اين مراسم سخناني گفت. در ادامه مريم بابايي، يكي از آخرين شاگردان منوچهر آتشي، شعري از او را خواند كه اين شعر احساسات جمعيت را به شدت تحت تاثير قرار داد. دكتر كيومرث طهماسبي، مدير روابط عمومي صدا و سيما، پيام ضرغامي، رييس اين سازمان را قرائت كرد كه در اين پيام آمده است: "كوچ تاب سوز و جان‌‏سوز شاعر توانا و چهره ماندگار شعر و ادب فارسي، استاد منوچهر آتشي، موجب تاثر و تألم فراوان ما شد."در ادامه سيامك باباچاهي، نماينده خانواده آتشي، درباره محل خاكسپاري وي گفت: اختلاف براي محل دفن منوچهر آتشي ميان خانواده و همشهريان او بسيار است، ما دلمان مي‌‏خواست كه او را در امامزاده طاهر به خاك بسپاريم، اما چون دل مردم بوشهر مي‌‏خواهد كه آتشي دوباره به شهرش بازگردد، اميدواريم كه در بوشهر آن گونه كه شايسته ايشان است، از وي تجليل شود و پيكر منوچهر آتشي از اين پس متعلق به مردم بوشهر خواهد بود.در ادامه محمد دادفر، نماينده مجلس ششم، به نمايندگي از مردم بوشهر، گفت: در شعر منوچهر آتشي، عناصر اقليمي به وضوح به چشم مي‌‏خورد و آتشي همان‌‏گونه كه شاعري جهاني است، به شاعري اقليمي نيز شهرت دارد؛ بازگردانده شدن پيكر ايشان به ما موجب مي‌‏شود كه چراغ شعر در بوشهر تا قرن‌‏ها روشن بماند. در ادامه دكتر رضا سيد حسيني، اولين كسي كه شعرهاي منوچهر آتشي را منتشر كرد، با خواندن شعري از وي، گفت: آتشي روشنفكري كه از بوشهر به عنوان شاعر ايلياتي به تهران آمد تا روزهاي پايان عمرش آن صفا و سادگي را با خود به همراه داشت.محمود دولت‌‏آبادي هم گفت: منوچهر آتشي از معدود شاعران معاصر است كه تا زماني كه قلب او فرمان نمي‌‏داد، شعر نمي‌‏سرود. شب گذشته اشعارش را ورق مي‌‏زدم نكته‌‏اي دريافتم و آن حس اشراقي آتشي بود.در پايان مراسم نيز عزاداران پيكر آتشي را با سنج و دمام تا آمبولانس تشيع كردند تا پيكر او ابتدا به بهشت زهرا و پس از آن به بوشهر منتقل شود.همچنين مراسم يادبود و بزرگداشتي كه قرار بود براي آتشي برپا شود، تا بازگشت خانواده وي از بوشهر به تعويق افتاد. گفتني است كه تعداد زيادي از دوستداران منوچهر آتشي از جمله، سيمين بهبهاني، جواد مجابي، عمران صلاحي و شمس آقاجاني به گمان اينكه آتشي در امامزاده طاهر در كنار ديگر همرزمانش به خاك سپرده مي‌‏شود، در اين مكان حاضر شده بودند.

 

174. يادي و سخني ديگر از شاعر ِ خاموش





يادداشت:

در چند روز اخير، نوشتارهايي را در گرامي داشت ِ ياد ِ هميشه بيدار ِ شاعر سرشناس روزگارمان منوچهر آتشي در اين صفحه آوردم. نوشته ي زير را آقاي دكتر تورج پارسي، امروز به اين دفتر فرستاده اند كه با سپاس فراوان از ايشان، در پي مي آورم تا شمار بيشتري از ايران دوستان و فرهيختگان آن را بخوانند و با گوشه هاي ديگري از زندگي ي دشوار و پر رنج و شكنج شاعر خاموش مانده آشنا شوند و فروزه هاي افزون تري از كُنِش ِ ادبي و فرهنگي ي ِ او را دريابند. نامش تابناك و يادش پايدار ماناد! ج. د.

منوچهر آتشي هم رفت !
( ۱۳۸۴ ۱۳۱۰- )
" آن كه در عمرش روي خوش نديد " (۱)


دكتر تورج پارسي

منوچهر در پاييز زاده شد و در برگ ريزان پاييزهم رفت . نخستين بار در كافه فيروز ديد مش ، با نصرت آمد تو ، نصرت مانند هميشه از دولت مي رفع ملال كرده بود سيگارش بيشتر به يك خاكستر لوله شده مي ماند لاي انگشتاني كه رنگ اصلي شان را از دست داده بودند . نصرت گفت اين هم آتشي كه مي خواستي، ببينيش! مهربان به گپ نشستيم و آشنا شديم . شب به يكي از پاتوق هاي نصرت رفتيم ، آفتاب مي كه از مشرق پياله بر آمد ما نيز رفع ملال كرديم ،آنهم چه جور ، عرق فيروزه در مقابل عرق روسي مثل آبجو شمس بود از همه جا و همه چيز گفتيم و مهربان تر نشستيم . وقتي به خواهشمان اسب سپيد را خواند ، حس كرديم در جنوب پر عطش بر آفتاب ِ جنِگ ِ (2) تابستان پهن شده ام . بوي دليران تنگستوني فضا را گرفت ، از غربت آمده بوديم و تنها شعاع آفتاب جنگ و شرجي مى توانست از غربت بكاهد. مي آتش زا هوشيارمان كرد تا صداي واژگان جنوبي آتشي درما بپيچد :


اسب سپيد وحشي
بر آخور ايستاده گران سر
انديشناك سينه ى مفلوك دشت هاست
اندوهناك قلعه ي خورشيد سوخته است
با سر غرورش و ، اما دل با دريغ ريش
عطر قصيل تازه نمي گيردش به خويش ...
(۳)

سري كه گرم شعرشده بود ، لهجه را بيشتر آشكار مي ساخت ،. گويى اسب سپيد(1339آهنگ ديگر) خبراز آمدن عبدوي جت (۱۳۴۷آواز خاك ) كه " بر سينه اش هنوز مدال عقيق زخم " آويزان بود مي داد . آنشب كه بهشت عدن را در ميخانه يافتيم از رسول پرويزي ، چوبك ، و خالو فايز پايه گذاران و بيانگران جغرافياي ادبي جنوب، و كتاب Fontamora و (۱۹۷۸_Ignozio silone (۱۹۰۰
و Vladimir Majakovski(۱۸۹۳_۱۹۳۰) گفتگو كرديم ، تفسير و نگاه آتشي به "پريشان مرد صاحب درد "فايز آنچنان برايم جالب بود كه تمام مسير راه را هم به اين مهم مورد علاقه مان طي كرديم .آتشي آنشب فايز را در جمع حاضر كرد شگفت آور حس كرديم سال هاست با هم آشناييم . البته ديگرزمينه ي ديدار پيش نيامد اما از دور كارهايش را دنبال مي كرد م و از طريق دوستان مشترك مرتضامحمودي و وزيري از حالش خبردار مي شد م بيكار شدنش و كارحسابداري در شركتي در كنگان جهت معيشت، مرگ مانلي آن شاخه ى شكسته و...
از بر آيند هاي ديگرآن شب يكي هم پنجره اي بود كه آتشي باز كرد تا بتوانيم فايز رابهتر بشناسيم .به ويژه وقتي كه تاكيد داشت كه "شعر فايز را نبايد با ميزان هاي مورد نظر شمس قيس سنجيد" (۴) جالب بود كه كمي ازحرف هاي آن شب رادر رابطه با فايز به شكل مقدمه اي بركار با ارزش عبالمجيد زنگويي به نام ترانه هاي فايز آورده است .
آتشى نه تنها بر شعر جنوب اثر گذاشت بلكه از شاعران مطرحي است كه به قول نصرت صداي مشخصي دارند يا به گفته ي خودش "روى دست كسي رونويسي نكرده است " (۵) و همين صداي متمايز او را در عرصه ي شعرايران زمين سرپانگهداشت . در اين صداي متمايز" شعراز رنج روح مايه ميگيرد نه از تفنن. روح رنجيده هم نعره ميزند و هم مينالد و هم سکوت ميکند" (۶ ).از ديگر ويژگي شعر آتشي فضاي بومي آنست كه گر مي كشد به بالا و دامنه مي گيرد و به تكرار نمي افتد بلكه در خود تازه مي شود :

"من از جنوب
من از جنوب چشمه عطش
من از جنوب ماسه مار
من از جنوب جنگل دكل
من از جنوب باغ ساكت خليج
من از جنوب جنگل بزرگ آفتاب آمدم
من از جنوب تشنه زي شمال آب آمدم
كنون بيا مراببين پدر
بيا مرا ببين كنار جنگل بلند آب
چگونه تشنه مانده ام
چگونه رخ فشرده ام به ساقه هاي ديرتاب نور
در اشتياق ذره اي عطش
پدر بيا! ببين
چگونه من سوي سراب آمدم."


درجامعه ي ما ميدان شعر هم دست ميدان داران بود ، هياهو بود ، دوست بازي بود حال كسي از دشتسون مَلِكي (۷) وَر مي كشد به سوي تهران پايتخت ، شهر بزرگ چشم و چراغ كشور كه همه چيز به آنجا ختم مي شود ،راه مي افتد، اما نه تهران و نه هياهوي سوداگرانه اش بر اوكه آتشي باشد كارگر نمي شود ، او خود در اين باره مي گويد :
" من امّا هرگز هياهو برانگيز نبوده ام ، نه دوباره متولد شده ام نه به عرفان مطلق خاك روي آورده ام يك بار متولد شده ام ، سريع راهم را كوبيده ام و ساده و بي ريا وجود زمختم را اعلام كرده ام نه عاشق عاشق بوده ام تا شعرهاي سوزناك بسرايم و جوان ها را خوش آيد ، نه سياسي سياسي بوده ام تا زمره نجات دهندگان طبقه ي كارگر علمم كنند نه تاتوراليست بسترگرا و جنوب شهري تا دلسوزي هاي دروغين بر انگيزم . فقط شاعر بوده ام ، شاعري تند و تلخ و اندكي نوميد . روستايي صاف و صادق شهري شده كه هرگز از انكار سوداگري و اخلاق سوداگرانه و كاسب كارانه ي شهري ها باز نايستاده و نمي ايستد . ادراك من از عدالت و ستايش انسان به مقدار زياد در همين خصوصيت ريشه داردنه در آرمان هاي سياسي براي همين هم با جان دل و خون با بي عدالتي دشمنم " (گزينه ى اشعار، رويهء ۳۹ انتشارات مرواريد چاپ دوم ۱۳۶۹)
اين زبان ، اين كلام آرزومند و مسئول و بي هياهو آنچنان است كه سفير گنجشكان دشتستان مي شود :


به پرنده هاي جنگل گيلان
پيغام دادم
كه در نماز سحرگاهي
و در ملال تنبلي آبسالي جاويد
گنجشك هاي تشنه ى دشتستان را در ياد داشته باشند


( ترانه اي در مايه ي دشتي / كتاب آواز خاك)

سرانجام آنكه در عمرش روي خوش نديد سفر طولاني طاقت فرسايش در روز يكشنبه ۲۹ آبان با ايستادن قلب به پايان رسيد . آرزو مى كنيم خانواده اش خواست مردم بوشهر رابپذيرند و نساى منوچهر را به دست همان خاك نمناك بسپارند تا گرما ، بوي شرجي و ماهي و آواز جاشوان را بشنود. با خانواده آتشي شاعران و نويسندگان بوشهر ، دكتر حميديان ، علي باباچاهي ، غلام رضا محمودي ، مرتضا محمودي ، سيامك برازجاني و ...... همدرد و همراهم و به فَرَوَهْر ِ منوچهر درود مي فرستم .


با آخرين قدم ها


"اين سفر طولانی طاقت فرسا
بايد
پايان پذيرد جايی
به واحه ای
سر چاهی و سايه نخلی
به ساحلی و عرشه بلمی متروك
در اين بيابان ناشناخته
اختر آشنايی را دنبال می كنم
كه هميشه پيشاپيشم قرار دارد
و فاصله مان
كم نمی شود انگار
هرگز
ستاره آشنا تو دور می شوی آيا
يا من
به سكون مانده ام به جا
به گمان حركتی مدام؟
نه هرگز آنچنان فراز سرم قرار می گيری
كه كلاه از سرم بيندازد
سماجت ديدارت
نه هرگز
آن گونه دور میشوی
كه پندارم
غروب كرده باشی
تا باز مانم از رفتن
نوميد و دلشكسته
ستاره آشنا
تو دور می شوی
يا من ايستاده ام
برجا؟
ستاره دور میشود از تو و تو میآيی مدام
و راه
پايان نمی پذيرد هرگز
نه به واحه ای
نه به ساحلی
و همه راهها هميشه

با آخرين قدم ها آغاز میشوند


(از مجموعه ي ِ گندم و گيلاس)


سرچشمه ها:


۱_ مصاحبه ي رضا سيد حسيني
۲_ jeng آفتاب سوزان
۳_ آهنگ ديگر
۴_ ترانه هاي فايز به كوشش عبالحميد زنگويى رويه ۲۶ انتشارات ققنوس
۵_ گزينه ي اشعار رويه ۳۷، انتشارات مرواريد
۶_ همان
۷_ مَلِكى يك نوع گيوه است كه در آباده ، كازرون و بهبهان مي بافند

Wednesday, November 23, 2005

 

173. خبري اميدبخش درباره ي ِ پاسارگاد و مرده ريگ ِ فرهنگي ي ايرانيان



در فراسوي سردرگميها و خبرهاي ناهمگون و بيشتر دلواپس كننده نسبت به سرنوشت ِ مرده ريگ ِفرهنگي ي ِ باستاني ي ايرانيان و ميراث مشترك جهانيان، يادمانهاي هزاره ها در دشت ِ پاسارگاد و تنگه (درّه) ي ِ بُلاغي پس از آب گيري ي ِ درياچه ي پشت ِ سدّ ِ سيوَند، در ماههاي اخير -- كه بخشي از آنها را در درآمدهاي پيشين ِ اين تارنما بازتاباندم -- امروز در يك گفت و شنود تلفني با استاد دكتر ع. شاپور شهبازي، ضمن حال پُرسي از ايشان، موضوع را به ميان كشيدم و برداشت ِ كارشناختي ي ِ نام بُرده را جويا شدم.
استاد شهبازي كه در زمينه ي باستان شناسي و تاريخ كهن ايران، به ويژه روزگار ِ هخامنشيان، از پژوهندگان ِ رده ي يكم و خبرگان ِ صاحب نظرست، در اين گفت و شنود ِ كوتاه گفت كه وي در همين گذشته ي نزديك، همراه با گروهي از كارشناسان ايراني و جُز ايراني، به پژوهشي گسترده و ميداني در ناحيه ي يادكرده سرگرم بوده و بر روي ِ هم، 129 نقطه ي ِ ارزشمند ِ باستان شناختي را نشانه گذاري كرده اند كه از آن ميان، تنها احتمال در معرض ِ خطر واقع شدن ِ 29 نقطه در ميان بوده است. استاد شهبازي افزود كه براي پرهيز و پيش گيري از روي دادن ِ چنين خطري احتمالي، رعايت ِ تدبيرها و پيش گيري هاي چندي از سوي دست اندر كاران ِ فنّي در نظر گرفته شده است. از جمله مي توان گفت كه گُستره ي ِ آب ِ درياچه تا ميزان ِ يك كيلومتر مربّع كاهش داده شده و از بُلنداي ِ آن نيز به ميزان ِ چشم گيري كاسته شده است. وي افزود كه كرانه ي درياچه تا دشت ِ پاسارگاد، 17 كيلومتر فاصله دارد و او مي تواند با اطمينان و از ديدگاهي ويژه كارانه و حرفه اي بگويد كه پاسارگاد و تخت ِ جمشيد و يادمان هاي باستاني ي ِ آن منطقه، هيچ يك در معرض آسيب و تباهي قرار ندارند.
استاد شهبازي در پاسخ به اين پرسش ِ من كه : "چرا يونسكو تا كنون در اين امر ِ خطير و مهمّ سخني آشكار نگفته و اطميناني مبني بر پايدار ماندن ِ يادمان هاي كهن نداده است؟"، به ديوان سالاري ي موجود و كُند بودن ِ زمان ِ تصميم گيري و اعلام نظر از سوي گروه هاي كاري ي ِ آن سازمان اشاره كرد و مثال هاي ديگري را نيز برشمرد.
من نيز همچون همه ي ايرانيان ِ دوستدار ِ يادمان هاي فرهنگي ي ِ باستاني ي ميهنمان و تمام بشريّت ِ دل سوز براي ميراث ِ مشترك ِ فرهنگ و تمدّن ِ انساني، اميدوارم كه واقعيّت هايي تلخ در لايه هاي زيرين گفتارها و رفتارها در كار نباشد و خوش بيني و اميدواري ي ايشان مبدّل به نوميدي و سرخوردگي و پشيماني ي چاره ناپذيري نگردد.
* * *
در اين ميان، با تاسّف از دچارشدگي ي استاد شهبازي به يك بيماري ي دستگاه گوارشي و درگيري ي ايشان در كارهاي درماني ي ِ دشواري آگاه شدم و باز هم در هم نوايي با همه ي ايرانيان دوستدار ارزشهاي فرهنگي و شناسندگان ِ ارج ِ كوشندگان اين فرهنگ، درمان پذيري ي هرچه زودتر ِ استاد و پايداري ي زندگي ي بَرومند ايشان و تداوم ِ پژوهش هاي ارزنده شان را آرزو مي كنم.* چُنين باد! ج. د.
--------------------------------------------------
*از استاد شهبازي تا كنون گفتارها و كتابهاي ارزشمندي نشريافته است كه كتابشناخت ِ فراگيري از آنها را مي توان در جُستارگر
"گوگل" يافت. از آن ميان، تنها به كتاب كليدي و رهنمون او در باره ي فردوسي و شاهنامه اشاره مي كنم كه با عنوان زير نشر يافته است:
FERDOWSI, A Critical Biography, A. Shapur Shahbazi, HARVARD UNIVERSITY, Center For Middle Eastern Studies, 1991.
براي خواندن بررسي و نقد ِ نگارنده ي اين سطرها از اين اثر ممتاز، نگا. ايران شناسي 8: 4، زمستان 1375 زير عنوان ِ شاهنامه شناسي در راستاي ِ پژوهشي فرهيخته و بازچاپ آن در كتاب ِ حماسه ي ايران، يادماني از فراسوي هزاره ها، چاپ نخست نشر باران، سوئد - 1377 و چاپ دوم و گسترده تر، نشر آگه، تهران - 1380، صص 491 - 507.

 

172. كميته ي بين المللي ي ِ نجات ميراث فرهنگي ي ِ ايرانيان و جهانيان در پاسارگاد





يادداشت: كميته ي بين المللي ي ِ نجات ِ پاسارگاد، مي كوشد تا كارزاري جهاني را در اين امر ِ مهمّ ِ ايراني و انساني، رهنموني كند و پي بگيرد و همگان را به فرستادن پيام هاي ياري خواهي به نشاني ي دست اندر كاران "يونسكو" و ديگر سازمان ها و نهادهاي دانشگاهي و فرهنگي ي ِ جهان و نيز سران دولتها برانگيزد.
كميته، همچنين به ايجاد ِ تارنماهاي ويژه ي ِ آگاهي رساني در اين راستا دست زده كه درون مايه ي آنها، فراگير ِ بيشترين خبرها و گفتارها و بيان نامه ها و جز آن در زمينه ي اين كارزار ِ بشري است. با سپاس از بانو شكوه ميرزادگي، سخنگوي اين كميته، نشاني هاي اين رسانه ها را كه لطف كرده و به اين دفتر فرستاده اند، در پي مي آورم نا خوانندگان اين صفحه نيز از همه ي كوششها و كُنِشها آگاه گردند. ج. د.


http://www.savepasargad.com/Pages/112305-V.htm
http://www.savepasargad.com/

 

171. نقش ِ جهان و "يونسكو": ثمربخشي ي تدبيرها؟




يادداشت: چند ماه پيش در همين صفحه از تهديد ِ ارزش ِ فرهنگي و هنري و تاريخي ي ِ نقش جهان بر اثر ِ ساخته شدن يك مجتمع ِ بدقواره ي ِ بازاري در فاصله ي نزديك و چشم انداز ِ آن، سخن گفتم و از كوشش هاي دوستداران نگاهباني از ميراث فرهنگي و نيز رويكرد ِ "يونسكو" بدين امر، يادكردم.
امروز گزارش زير و شرح ِ تصميم گيري ي نشست ِ اخير ِ "يونسكو" در آفريقاي جنوبي و هشدار و اتمام ِ حجّت ِ آن سازمان به دست اندركاران براي پاسداري از ارزش ِ جهاني ي نقش جهان، به اين دفتر رسيد كه متن ِ آن را در پي مي آورم.
به راستي -- به گفته ي خواجه ي بزرگمان -- "جاي آن است كه خون موج زند در دل ِ لعل"! ما ميراث ملّي و جهاني ي فرهنگي مان را با سودجويي هاي "نودولتان" تاخت مي زنيم و اين ديگرانند كه بايد به ما هشدار بدهند و حجّت تمام كنند تا شايد به خود آييم و "قيصريّه اي را فداي دستمالي نكنيم" ! ج. د.


ميراث خبر: کميته ميراث جهاني يونسکو در آخرين جلسه خود در شهر دوربان کشور آفريقاي جنوبي با بررسي وضعيت پرونده ميدان نقش جهان براي آخرين بار به ايران مهلت داد که تا اول فوريه 2006 (11 بهمن ماه سال 84) با ارائه نامه اي رسمي و جدول زمان بندي از اقدامات صورت گرفته براي کاهش ارتفاع برج جهان نما به يونسکو گزارش دهد.متن كامل مصوبه يونسكو به اين شرح است:
تعيين مصوبه 29 COM7 354.Rev كميته ميراث جهاني در بيست و نهمين اجلاس كميته ميراث جهاني در دوربان آفريقاي جنوبي.

كميته ميراث جهاني
WHC-05/29.COM/78.Rev2 پس از بررسي ِ
و يادآوري مصوبه 28COM/5B.63 بيست و هشتمين اجلاس كميته ميراث جهاني (سوشو چين 2004)، با توجّه به اين كه دادگستري اصفهان تصيمي درباره كاهش ارتفاع مجتمع تجاري جهان‌نما اتخاذ نكرده است.4.به علاوه، با عنايت به اعلام عزم كشور ذي‌ربط (جمهوري اسلامي ايران) در جهت پذيرش، اجراي مصوبه‌هاي پيشين كميته در اين رابطه، با تاسف از اين كه احداث ساختمان تا پايان ماه ژوئن جاري همچنان ادامه داشته است، گويا كشور عضو ‌ترغيب مي كند تا عمليات در حال پيشرفت احداث مجتمع تجاري را متوقف كرده و به تلاش‌هاي خود براي اجراي مصوبه‌هاي كميته و همچنين توصيه‌هاي كميته ملي فني در جهت كاهش ارتفاع ضلع شرقي ساختمان (ميدان دروازه دولت) تا 12 متر و 24 متر براي ضلع غربي ساختمان، شامل برج، بر اساس قوانين و مقررات ملي و براي حصول اطمينان از حفاظت از اصالت و يكپارچگي شهر تاريخي اصفهان در اطراف ميدان امام اصفهان _ اثر ثبت شده جهاني _ ادامه دهد، تصويب مي‌كنيم در صورتي كه كشور عضو تا تاريخ اول فوريه 2006 تاييد، كتبي دالّ بر كاهش ارتفاع ساختمان بر اساس كفار بند 6 فوق به همراه جدول زماني اجراي آن را به مركز ميراث جهاني ارسال نكند به دليل اثرات زيان بار و جدي مجتمع به معماري و تماميّت شهرسازي (خطر وارده) و آسيب‌هاي تهديد كننده به بافت‌ شهري (خطر بالقوه) بر ارزش ممتاز جهاني به اثر ثبت شده جهاني به طور خودكار ميدان امام اصفهان را در فهرست آثار جهاني در خطر قرار دهد، كشور عضو را تشويق مي‌كنيم تا به تلاش‌هاي خود براي نامزد كردن پهنه بيشتري از اثر ثبت شده جهاني، به طوري كه محور تاريخي شهر شامل مساجد جامع، بازار، پل‌هاي تاريخي، زاينده رود و خيابان چهار باغ جنوبي را در برگرفته و موجب تقويت بيشتر او حفاظت از ميراث شهري اصفهان شود، ادامه دهد. از كشور عضو درخواست مي‌كنيم تا تاريخ اول فوريه گزارش وضعيت حفاظتي اثر به انضمام موضوع كاهش ارتفاع مجتمع تجاري، را براي بررسي در اجلاس سي‌ام در سال 2006، تسليم مركز ميراث جهاني كنيد.

Tuesday, November 22, 2005

 

170. مفهوم ِ دقيق ِ "بَربَر": رويكرد به يك گُفتمان ِ مهمّ ِ تاريخي




يادداشت: نوشتار كوتاه ِ زير پاسخ و روشنگري ي ِ دكتر تورج دريايي است به پرسشي از شهروز اَش كه لطف كرده و رونوشتي از آن را به اين دفتر فرستاده اند.
تاريخ نگاران يونان باستان و -- به پيروي از آنان -- برخي از مورّخان و نويسندگان ِ يكسونگر و نژادپرست و يونان مآب ِ غربي در دوران ِ جديد، يونان كهن را تنها سرچشمه ي تمدّن ِ بشري انگاشته و ديگر قوم ها و ملّت هاي ديرينه بنياد را "بَربَر" و بيگانه با تمدّن و فرهنگ شمرده اند!
همين تازگي ها ديديم كه نويسنده اي انگليسي در گفتاري به دور از هرگونه منطق تاريخي و فرهنگي در روزنامه ي انگليسي ي "گاردين"، شاهنشاهي ي هخامنشي را "ايوِل اِمپاير" (امپراتوري ي ِ شَرّ) ناميده بود و انگليسي ي ديگري، كتابي به نام "پرشين فاير" نشر داده و در آن، چشم بر همه ي داده هاي راستين ِ تاريخ پوشيده است!
از سوي ديگر كوشش هاي پژوهندگان واقع نگر و حق جوي را ديده ايم كه مانند ِ زنده ياد امير مهدي بديع در كتاب ِ دانشگاهي و ارزشمندش يونانيان و بربرها به رفع ِ شبهه و روشنگري پرداخته اند.
به هر روي، گفتمان "بَربَر" همچنان زمينه ي بحث و نقد ِ پژوهندگان امروزست و ما روشنگري ي --هرچند كوتاه ِ -- دكتر دريايي را در اين زمينه غنيمت مي شماريم. ج. د.

Hello everyone,


Barbarian is a controversial term
There are two possibilities
1) Barbarian: Meaning someone whose language is unintelligible to a Greek (Bar Bar), hence we get Babel as well (tower of babel)
2) Barbarian: From barbar, meaning those who have “Beard” which was later thought to be the meaning in the Roman period


Thus, the later association of Barbarian with uncivilized people did not exist in the Greek or Roman cultural context per say


Best
Touraj Daryaee
Professor of Ancient History
California State University, Fullerton
------------------------------------------------
From: xsatra@yahoogroups.com [mailto:xsatra@yahoogroups.com] On Behalf Of SHAHROOZ ASHSent: Friday, October 21, 2005 11:16 AMTo
zoroastrians; zoroastrianacc; xsatra; vohumanSubject: [xsatra] Greek History Fact or Fiction?


http://www.perseus.tufts.edu/cgi-bin/image?lookup=92.11.0087


Which one Looks barbarian?


Shahrooz Ash,
Los Angeles, California

Monday, November 21, 2005

 

169. فراخو ان به واپسين بدرود با شاعر ِ بزرگ





اطلاعيه ی كانون نويسندگان ايران

روز پنجشنبه، آخرين وداع با آتشی

كانون نويسندگان ايران كه خود سخت در اندوه فقدان اين عضو قديمی خويش است، ضايعه ای چنين بزرگ را به خانواده ی منوچهر آتشی و جامعه ی ادبی ايران تسليت می گويد


سه شنبه اول آذر ١٣٨۴ – ٢٢ نوامبر ٢٠٠۵

هم مينهان و ادب دوستان ايران و جهان، شاعران، نويسندگان و هنرمندان آزاده!

شاعر و مترجم نامدار، عضو كانون نويسندگان ايران، منوچهر آتشی سوار بر اسب سپيدش، ناگهان از ميان ما رفت. اين شاعر شعرهای ماندگار، فرزند دشتستان و محبوب همه ی ايرانيان بود. آتشی در خارج از كشور نيز چهره ای شناخته شده بود. خوانندگان شعرهای كهن و نو، تخيّل و فضاهای ذهنی و اسطوره های پالايش يافته ی آثارش را فراموش نمی كنند. جانْ مايه ی شعرهای او از عواطف انسانی و ارزش های والای ادبيّّات ايران نشات می گرفت.
كانون نويسندگان ايران كه خود سخت در اندوه فقدان اين عضو قديمی خويش است ضايعه ای چنين بزرگ را به خانواده ی منوچهر آتشی و جامعه ی ادبی ايران تسليت می گويد.

از همه ی علاقمندان و ياران دعوت می شود در مراسم تشييع اين عزيز كه در روز پنجشنبه 3 آذر ساعت 9 صبح از مقابل بيمارستان سينا واقع در ميدان حسن آباد آغاز می شود حضور بهم رسانند.

كانون نويسندگان ايران 30 / 8 / 1384

Sunday, November 20, 2005

 

168. لاله هاي داغدار ِ دشتستان: مويه اي ديگر در سوگ شاعر ِ دشت هاي تفتيده ي جنوب ميهنمان





يادآوري ي ِ ويراستار:


دوسه روز پيش كه خبر ناگوار ِ خاموشي ي ِ دوست ِ ديرينم منوچهر آتشي، شاعر بلندآوازه و تواناي ميهنمان به من رسيد و داغي تازه بر دلم نهاد، بر آن شدم كه -- با همه ي ِ دل سوختگي ام -- به گفته ي ِ بيهقي ي ِ بزرگ، "لَختي قلم بر او بگريانم!" سطرهايي چند نوشتم و همراه با متن ِ شعر ِ دردمندانه و شكوهمند ِ او خنجرها، بوسه ها، پيمان ها (و اشاره اي به ترجمه ي ِ انگليسي ي اين شعر از احمد كريمي حكّاك)، زير ِ درآمد ِ شماره ي ِ 167 بدين صفحه فرستادم.
امّا آن درآمد از حافظه ي تارنماي من پاك شد و چند بار ديگر نيز كه آن را بازنوشتم و بدين صفحه فرستادم، همان وضع تكرارگرديد و رهنمودهاي فنّي ي دوستم "گيتي" (از راه ِ دور) نيز نتوانست آن ناپديدشده را پديدارگرداند. ناگزير از ادامه ي آن كوشش چشم پوشيدم و به آوردن اين يادآوري و درج ِ گفتار ِ ارزشمند ِ دوستم خسرو ناقد _ كه سخن ِ دل ِ من نيز هست _ بسنده كردم. ج. د.


"بيا سوته دلان گرد ِ هم آييم!"
دوست ارجمند من آقاي خسرو ناقد، امروز اندوه ياد ِ زير را از آلمان به اين دفتر فرستاده است. با سپاس از او و همدلي اش در اين سوگ ِ قرهنگي ي ِ ملّي مان، متن نوشتارش را در پي مي آورم تا سوخته دلانه در گستره اي به فراخي ي جهان، به سوگ ِ شاعر بلندآوازه مان بنشينيم و در اندوهش مويه سر دهيم. ج. د.


مويه در مرگ منوچهر


خسرو ناقد


منوچهر آتشی، ديروز، بيست و نهم آبانماه 1384، در تهران درگذشت.
فردا، در نيمروز، ديگر لاله‌های دشت‌های ملتهب دشتستان فارس، چشم به‌انتظار ديدار فرزند نامور خويش نخواهند بود؛ آتشی در سپيده‌دم، به‌ديدار جمع شاعران رخت بربسته از جهان رفته است.
فردا ديگر پرنده‌هاشبهای پُرستاره، مهتاب را به‌زمزمه پاسخ نمی‌دهند و کوليان خسته‌، پای اجاق‌ها آهنگ جاودانه ي ِ مس سر نمی‌دهند
آتشی به‌ديدار نيما، فروغ، سپهری، اخوان و شاملو رفته است.
عجب سعادت ِ غمناکی ! ديدار در فلق!
او در شب‌نشينی ايشان، از دردهای شاعران روزگار خويش خواهد گفت و از طعن‌ و تنفر ياران خشمگين روزگار خويش که روزگاري ست چند، ديگر ياد او نمی‌کنند و از او نامی نمی‌برند. از آنانی که حتی در بستر مرگ نيز به‌ديدارش نيامدند تا نشان دهند که چه‌سان از او که طريقی ديگر در پيش گرفته و به‌راه مدارا افتاده بود، «تنفر» دارند. اينان را آيا عبرتی خواهد بود از اين سروده‌ی آتشين ِ آتشی که ديروز برای فرزندان امروز و فردای سرزمينش بجا گذاشته است؟


فرزندانم، نواده‌هايم،
سهراب، فرامَرز، بُرزو،
شما به ‌زمانه ي ِ فرسودگی ِ آيين‌ها زاده شديد،
در قلمرو غرورهای نفرينی!
از اين‌روست که جگر پُرطراوت تان
بر انتهای خنجر پدردر ماه می‌درخشد
تا برق شادی از چشم قدکوتاهان برتاباند.
سهراب من
باداَفراه ِ سوزاندگی هامان
اينک بالای خندق خونين،
نابرادران از خنده ريسه رفته‌اند
از رنج پايان‌ناپذير ما!


آری، درد و رنج پايان‌ناپذيری که آتشی در سال‌های پايانی عمر خود کشيد، سنگين بود و جانفرسا. و باری که بر دوش داشت، برای او سنگين‌تر از صليبی که مسيح بر دوش می‌کشيد.
باری، من گُمان دارم که سرانجام او را دشنام ِ دشمنان، تنفر ياران و لعنت مدام ِ روح ِ خويش چنان غريبانه به ‌وادی ِ مرگ کشاند!
طعنه‌ی روزگار بين که آنچه آتشی، در بيش از سی و پنج سال پيش، در شعری به‌تصوير کشيده است، شگفتا که امروز بازگوی سرنوشت اوست در سال‌های پايانی عمر. آتشی ديری بود که تن و جان خود را چون «صليبی گوشتی، سنگين‏تر و مهيب‏تر از خشم ِ هاويه‏ در كوچه‏هاى تهمت با خويش مى‏کشيد». و دريغا که سرانجام نيز «دشنام دشمنان و تنفر ياران و لعنت مدام روح خويش» جان او گرفت!
«ديدار در فلق» عنوان يکی از نخستين مجموعه‌های شعر اوست که در سال 1348 در تهران منتشر شد. شعر «گر من مسيح بودم» از اين مجموعه از زيباترين سروده‌های منوچهر آتشی است. او از معدود شاعران معاصر ايران بود که در بسياری از سروده‌های خود مضمون «مرگ مسيح» را دستمايه ي شعرهای خود قرار داده بود. آنِماری شيمل، شرق شناس نامدار آلمانی، اين شعر را با زيبايی تمام در کتاب «مسيح و مريم در عرفان اسلامی» به‌آلمانی ترجمه کرده است.
بخشی از اين شعر را در کنار ترجمه آلمانی آن، در فردای مرگ آتشی و به‌ياد اين شاعر دلسوخته‌ی ِ دشتستانی در اين جا می‌آورم. او که به‌هنگام مرگ اندکی بيش از هفتاد و چهار سال عمر داشت، زاده روستای دهرود ِ دشتستان ِ فارس بود؛ يا آن‌سان که خود می‌گفت:
فرزند ِ بازيار ِ غريبی
از بيخه‏هاى ِ تشنه ي ِ دشتستان.


درد من از مسيح سنگين‏تر است
Mein Leiden ist schwerer als das des Messias
بخشی از شعر «گر من مسيح بودم»
ترجمه ي ِ آنِماری شيمل

Meine Last ist schwerer
als die des Messias

Er, mit dem hölzernen Kreuz - einmal nur
zog er - eiserne Nägel in seiner Hand, -
den Leib zur Höhe des Verrats.
Er, mit dem hölzernen Kreuz und der Beschimpfung der Feinde
war mit dem Berg des Schicksals im wuergenden
Griff - und ich,
ich bin mein eigenes Kreuz,
Ich schleppe mein fleischernes Kreuz
ein Leben lang-
schwerer und grässlicher als das Toben der Hölle-
schleppe es in den Gassen der Verleumdung mit mir herum


Ihn
kränkte das Fluchen der Feinde,
aber mich der Abscheu des Freundes
und der ständige Tadel der eigenen Seele
Er war der Sohn des Heiligen Geistes, und ich
das Kind eines armen Bauern
aus den durstigen Wurzeln Wüstenlands;


er starb allein,
nur einmal, dass heisst,
er entflog - und ich
sterbe täglich Tausende Tode


Mein Leiden ist schwerer als das des Messias.


بار ِ من از مسيح ‏سنگين‏تر است‏
او با صليب ِ چوبى، تنها يك‏ بار-
با ميخ‏هاى ِ آهنينش در دست
‏تن را كشيد سوى ِ بلنداى ِ افترا
او با صليب چوبى و دشنام ِ دشمنان
‏با كوه ِ سرنوشت گلاويز بود و من‏
من خود صليب خويشتنم،
من خود صليب گوشتي ام را،
يك عمر- سنگين‏تر و مهيب‏تر از خشم ِ هاويه-
‏در كوچه‏هاى تهمت، با خويش مى‏كشم‏
او را دشنام ِ دشمنان مى‏آزَرد
اما مرا تنفر ِ ياران ‏و لعنت ِ مُدام ِ روح ِ خويش
‏اوفرزند روح ِ قُدسى بود
و من‏ فرزند بازيارِ غريبى‏ -
از بيخه‏هاى تشنه ي ِ دشتستان
‏ اوتنها يك‏ بار مُرد، يعنى ‏پرواز كرد
و من‏ روزى هزار مرتبه مى‏ميرم
‏ درد ِ من از مسيح سنگين‏تر است.


انتشار در: روزنامه اينترنتی ي ِ «روز». شماره 131، دوشنبه 30 آبان 1384.
* * *
پيوست:

منوچهر آتشي در نوامبر 2001 ميلادي (درست چهار سال پيش) به فراخوان ِ بنياد ِ ايراني ِ فرهنگ و شناخت براي شركت در يك گردهمايي ي شعرخواني ي ِ ايراني - هلندي به رُتردام رفت. يكي از شعرهايي را كه او در آن نشست خواند، به گُفتاورد از تارنماي ِ آن بنياد، در اين جا مي آورم. ج. د.

غزل ِ غزل های سورنا

هفت کفن سنگی
ترا از من جدا می کند

(نه اين كه تو مرده اشي خدانكرده
نه
هفت طاووس هر روز ترا در خیابان به شوکت دنبال می کنند
و من هر روزبه سینهء کبوتران سفیدم نگاه می کنم
(تا اندکی از ترا باز یابم

هفت کفن سنگی حجاب ماست
(نه اين كه من مرده باشم
نه
هر روز پیشاپیش هفت آمبولانس
به گورستان می روم
و شب که به خانه برمی گردم
تو از حریر هفت رؤیا بیرون می آیی
(تا اندکی از مرا به باغ طاووس ها برسانی

مرداد 80 - تهران
آتشی

This page is powered by Blogger. Isn't yours?