Sunday, November 20, 2005

 

168. لاله هاي داغدار ِ دشتستان: مويه اي ديگر در سوگ شاعر ِ دشت هاي تفتيده ي جنوب ميهنمان





يادآوري ي ِ ويراستار:


دوسه روز پيش كه خبر ناگوار ِ خاموشي ي ِ دوست ِ ديرينم منوچهر آتشي، شاعر بلندآوازه و تواناي ميهنمان به من رسيد و داغي تازه بر دلم نهاد، بر آن شدم كه -- با همه ي ِ دل سوختگي ام -- به گفته ي ِ بيهقي ي ِ بزرگ، "لَختي قلم بر او بگريانم!" سطرهايي چند نوشتم و همراه با متن ِ شعر ِ دردمندانه و شكوهمند ِ او خنجرها، بوسه ها، پيمان ها (و اشاره اي به ترجمه ي ِ انگليسي ي اين شعر از احمد كريمي حكّاك)، زير ِ درآمد ِ شماره ي ِ 167 بدين صفحه فرستادم.
امّا آن درآمد از حافظه ي تارنماي من پاك شد و چند بار ديگر نيز كه آن را بازنوشتم و بدين صفحه فرستادم، همان وضع تكرارگرديد و رهنمودهاي فنّي ي دوستم "گيتي" (از راه ِ دور) نيز نتوانست آن ناپديدشده را پديدارگرداند. ناگزير از ادامه ي آن كوشش چشم پوشيدم و به آوردن اين يادآوري و درج ِ گفتار ِ ارزشمند ِ دوستم خسرو ناقد _ كه سخن ِ دل ِ من نيز هست _ بسنده كردم. ج. د.


"بيا سوته دلان گرد ِ هم آييم!"
دوست ارجمند من آقاي خسرو ناقد، امروز اندوه ياد ِ زير را از آلمان به اين دفتر فرستاده است. با سپاس از او و همدلي اش در اين سوگ ِ قرهنگي ي ِ ملّي مان، متن نوشتارش را در پي مي آورم تا سوخته دلانه در گستره اي به فراخي ي جهان، به سوگ ِ شاعر بلندآوازه مان بنشينيم و در اندوهش مويه سر دهيم. ج. د.


مويه در مرگ منوچهر


خسرو ناقد


منوچهر آتشی، ديروز، بيست و نهم آبانماه 1384، در تهران درگذشت.
فردا، در نيمروز، ديگر لاله‌های دشت‌های ملتهب دشتستان فارس، چشم به‌انتظار ديدار فرزند نامور خويش نخواهند بود؛ آتشی در سپيده‌دم، به‌ديدار جمع شاعران رخت بربسته از جهان رفته است.
فردا ديگر پرنده‌هاشبهای پُرستاره، مهتاب را به‌زمزمه پاسخ نمی‌دهند و کوليان خسته‌، پای اجاق‌ها آهنگ جاودانه ي ِ مس سر نمی‌دهند
آتشی به‌ديدار نيما، فروغ، سپهری، اخوان و شاملو رفته است.
عجب سعادت ِ غمناکی ! ديدار در فلق!
او در شب‌نشينی ايشان، از دردهای شاعران روزگار خويش خواهد گفت و از طعن‌ و تنفر ياران خشمگين روزگار خويش که روزگاري ست چند، ديگر ياد او نمی‌کنند و از او نامی نمی‌برند. از آنانی که حتی در بستر مرگ نيز به‌ديدارش نيامدند تا نشان دهند که چه‌سان از او که طريقی ديگر در پيش گرفته و به‌راه مدارا افتاده بود، «تنفر» دارند. اينان را آيا عبرتی خواهد بود از اين سروده‌ی آتشين ِ آتشی که ديروز برای فرزندان امروز و فردای سرزمينش بجا گذاشته است؟


فرزندانم، نواده‌هايم،
سهراب، فرامَرز، بُرزو،
شما به ‌زمانه ي ِ فرسودگی ِ آيين‌ها زاده شديد،
در قلمرو غرورهای نفرينی!
از اين‌روست که جگر پُرطراوت تان
بر انتهای خنجر پدردر ماه می‌درخشد
تا برق شادی از چشم قدکوتاهان برتاباند.
سهراب من
باداَفراه ِ سوزاندگی هامان
اينک بالای خندق خونين،
نابرادران از خنده ريسه رفته‌اند
از رنج پايان‌ناپذير ما!


آری، درد و رنج پايان‌ناپذيری که آتشی در سال‌های پايانی عمر خود کشيد، سنگين بود و جانفرسا. و باری که بر دوش داشت، برای او سنگين‌تر از صليبی که مسيح بر دوش می‌کشيد.
باری، من گُمان دارم که سرانجام او را دشنام ِ دشمنان، تنفر ياران و لعنت مدام ِ روح ِ خويش چنان غريبانه به ‌وادی ِ مرگ کشاند!
طعنه‌ی روزگار بين که آنچه آتشی، در بيش از سی و پنج سال پيش، در شعری به‌تصوير کشيده است، شگفتا که امروز بازگوی سرنوشت اوست در سال‌های پايانی عمر. آتشی ديری بود که تن و جان خود را چون «صليبی گوشتی، سنگين‏تر و مهيب‏تر از خشم ِ هاويه‏ در كوچه‏هاى تهمت با خويش مى‏کشيد». و دريغا که سرانجام نيز «دشنام دشمنان و تنفر ياران و لعنت مدام روح خويش» جان او گرفت!
«ديدار در فلق» عنوان يکی از نخستين مجموعه‌های شعر اوست که در سال 1348 در تهران منتشر شد. شعر «گر من مسيح بودم» از اين مجموعه از زيباترين سروده‌های منوچهر آتشی است. او از معدود شاعران معاصر ايران بود که در بسياری از سروده‌های خود مضمون «مرگ مسيح» را دستمايه ي شعرهای خود قرار داده بود. آنِماری شيمل، شرق شناس نامدار آلمانی، اين شعر را با زيبايی تمام در کتاب «مسيح و مريم در عرفان اسلامی» به‌آلمانی ترجمه کرده است.
بخشی از اين شعر را در کنار ترجمه آلمانی آن، در فردای مرگ آتشی و به‌ياد اين شاعر دلسوخته‌ی ِ دشتستانی در اين جا می‌آورم. او که به‌هنگام مرگ اندکی بيش از هفتاد و چهار سال عمر داشت، زاده روستای دهرود ِ دشتستان ِ فارس بود؛ يا آن‌سان که خود می‌گفت:
فرزند ِ بازيار ِ غريبی
از بيخه‏هاى ِ تشنه ي ِ دشتستان.


درد من از مسيح سنگين‏تر است
Mein Leiden ist schwerer als das des Messias
بخشی از شعر «گر من مسيح بودم»
ترجمه ي ِ آنِماری شيمل

Meine Last ist schwerer
als die des Messias

Er, mit dem hölzernen Kreuz - einmal nur
zog er - eiserne Nägel in seiner Hand, -
den Leib zur Höhe des Verrats.
Er, mit dem hölzernen Kreuz und der Beschimpfung der Feinde
war mit dem Berg des Schicksals im wuergenden
Griff - und ich,
ich bin mein eigenes Kreuz,
Ich schleppe mein fleischernes Kreuz
ein Leben lang-
schwerer und grässlicher als das Toben der Hölle-
schleppe es in den Gassen der Verleumdung mit mir herum


Ihn
kränkte das Fluchen der Feinde,
aber mich der Abscheu des Freundes
und der ständige Tadel der eigenen Seele
Er war der Sohn des Heiligen Geistes, und ich
das Kind eines armen Bauern
aus den durstigen Wurzeln Wüstenlands;


er starb allein,
nur einmal, dass heisst,
er entflog - und ich
sterbe täglich Tausende Tode


Mein Leiden ist schwerer als das des Messias.


بار ِ من از مسيح ‏سنگين‏تر است‏
او با صليب ِ چوبى، تنها يك‏ بار-
با ميخ‏هاى ِ آهنينش در دست
‏تن را كشيد سوى ِ بلنداى ِ افترا
او با صليب چوبى و دشنام ِ دشمنان
‏با كوه ِ سرنوشت گلاويز بود و من‏
من خود صليب خويشتنم،
من خود صليب گوشتي ام را،
يك عمر- سنگين‏تر و مهيب‏تر از خشم ِ هاويه-
‏در كوچه‏هاى تهمت، با خويش مى‏كشم‏
او را دشنام ِ دشمنان مى‏آزَرد
اما مرا تنفر ِ ياران ‏و لعنت ِ مُدام ِ روح ِ خويش
‏اوفرزند روح ِ قُدسى بود
و من‏ فرزند بازيارِ غريبى‏ -
از بيخه‏هاى تشنه ي ِ دشتستان
‏ اوتنها يك‏ بار مُرد، يعنى ‏پرواز كرد
و من‏ روزى هزار مرتبه مى‏ميرم
‏ درد ِ من از مسيح سنگين‏تر است.


انتشار در: روزنامه اينترنتی ي ِ «روز». شماره 131، دوشنبه 30 آبان 1384.
* * *
پيوست:

منوچهر آتشي در نوامبر 2001 ميلادي (درست چهار سال پيش) به فراخوان ِ بنياد ِ ايراني ِ فرهنگ و شناخت براي شركت در يك گردهمايي ي شعرخواني ي ِ ايراني - هلندي به رُتردام رفت. يكي از شعرهايي را كه او در آن نشست خواند، به گُفتاورد از تارنماي ِ آن بنياد، در اين جا مي آورم. ج. د.

غزل ِ غزل های سورنا

هفت کفن سنگی
ترا از من جدا می کند

(نه اين كه تو مرده اشي خدانكرده
نه
هفت طاووس هر روز ترا در خیابان به شوکت دنبال می کنند
و من هر روزبه سینهء کبوتران سفیدم نگاه می کنم
(تا اندکی از ترا باز یابم

هفت کفن سنگی حجاب ماست
(نه اين كه من مرده باشم
نه
هر روز پیشاپیش هفت آمبولانس
به گورستان می روم
و شب که به خانه برمی گردم
تو از حریر هفت رؤیا بیرون می آیی
(تا اندکی از مرا به باغ طاووس ها برسانی

مرداد 80 - تهران
آتشی



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?