Tuesday, February 28, 2006

 

267. به پيشباز ِ هشتم مارچ، روز ِ جهاني ي ِ زن



يادداشت ويراستار


هفته ي پيش از جشن باستاني ي ايرانيان اسپندارمذگان، روز ِ بزرگداشت زن و زمين ِ مادر در فرهننگ كهن ايراني (پنجم اسفند) سخن گفتم. اكنون هشتم مارچ (مارس)/هفدهم اسفند، روز ِ جهاني ي زن را در پيش ِ رو داريم كه همه ي جهاننيان، يك دل و يك جان در تدارك برگزاري ي هرچه شكوهمندتر ِ آنند. جهان ِ ايراني نيز از اين شور و شادي بركنار نيست و جشن ِ اسفندارمذگان ِ خود را به جشن ِ جهاني پيوند مي زند. چيزي كه بُنيادين و استواربودن ِ اين پيوند ر ا به خوبي نشان مي دهد، رويكرد ِ آگاهانه و آزادمنشانه ي نياكان ِ ارجمند ِ ما به همه ي زنان و مردان جهان در پايگاه ِ هستاني با منش ها و حق هاي برابر و بي هيچ گونه برتري بر يكديگر و آن هم نه تنها در گستره ي ايراني، بلكه در فراخناي جهاني است.

ديروز نماهنگي به نام ِ كارزار -- كه خُنياگر بانوي ايراني گيسو شاكري به شاباش و فرخندگي ي هشتم مارچ به زنان سراسر گيتي پيشكش كرده است -- از سوئد به اين دفتر رسيد كه با سپاس فراوان از مهر ايشان، نشاني ي آن را در اين جا مي آورم:
http://www.karzar-zanan.com/karzar.swf

امروز نيز گفتاري تحليلي و روشنگر از دوست پژوهنده ي گرامي، دكتر تورج پارسي، از همان سرزمين رسيد كه هرچند مناسبت آن پنجم اسفند است، به رهنمود ِ گفتاوردهاي ايشان از گاهان زرتشت و متن هاي نواوستايي در رويكرد به برابري زن و مرد، با درونمايه و آرمان ِ جهاني و انساني ي ِ جشن ِ هشتم مارچ نيز پيوندي تمام عيار دارد و با درود بر ايشان براي فرستادن ِ اين گفتار ارزنده و نيز نگاره ي قيچي در سفره ي زناشويي ي هم ميهنان زرتشتي به نشانه ي هم ارزي و هم ترازي ي زن و مرد در زندگاني، در پي مي آورم. استاد پارسي يادآور شده اند كه پارچه ي زيباي زمينه ي نگاره ي قيچي، اثري هنري از هنرمند نامدار ِ همروزگارمان ناصر اويسي است. ج. د.


ريته سيه بانو
به مناسبت پنجم اسفند، روز زن، جشن سپندارمذگان



دكتر تورج پارسي

زن و مرد موزيك ِ متن هستي اند و چون هستي جاودانه است زن و مرد نيز ماندگارند تا تداوم فرهنگ بشري را ضمانت كنند. اگر زن را اعتباري است، در اعتبار او آزادي نهفته است. اگر آزادي شكل نگرفت، بايد در اعتبار مورد ِ نظر كاستي روي داده باشد.
با اين حساب سرنوشت زن و مرد بايددر راستاي زندگي همانند باشد . نفي زن نفي انسان است و نفي انسان زمينه را براي ديكتاتوري آماده مي كند كه مرد را نيز به زير شلاق اسارت خواهد كشاند .از اين ديدگاه زن و مرد ازيك ريشه تكوين يافته و برابرند در نتيجه جنسيت نمي تواند عامل تعيين كننده باشد ، پس هيچيك را بر ديگري برتري نيست.
بااين ديدگاه، اوستا زن را ريته سيه بانو مي نامد كه به معناي مهر وفروغ و روشنايي است .در نخستين سخن ِ زرتشت در گاتا ، روي سخن با زنان ومردان است كه هر دو بر مبناي ِ قانون اَشَه برابرند ، در گزينش آزاد ند كه خود مسئوليت آفرين است. اين همْ بَهري از همان نخستين نگاه آشكارست. يسنه، هات ۳۰ ، كرده ي ۲.
دراوستا زن ومرد به شكل برابربا نام و صفت هايى مخاطب كلامند :
هوشمندان، يسنه، هات 31
تو ، كه به معناي عام آدمي است، يسنه، هات 31، كرده ي 9
هركس چه مرد و زن ، يسنه، هات 46 ، كرده ي 10:
اي اهوره مزدا
به درستي مي گويم هركس -- چه مرد و چه زن -- كه آنچه را تو در زندگي بهترين كارشناخته اي، بِوَرزَد ، در پرتو ِ منش ِ نيك، از پاداش اَشَه و شهرياري ِ مينَوي برخوردارخواهد شد .
هيچ يك از شما، همان، كرده ي 18
آن كس ، همان، كرده ي 20
كساني ، يسنه، هات 34 كرده ي 14
آنان، يسنه، هات 44 ، كرده ي 20
اشون ِ نيكْ آگاه، يسنه، هات 46 ، كرده ي 5
13 مردم، هات 48، كرده ي
مرد، همان، كرده ي 6
او ، يسنه، هات 47 كرده ي 3
رهانندگان ِ سرزمين ها ، هات 48، كرده ي 12
مردمان ، يسنه 49 ، كرده ي 7
اي مردان و زنان ، يسنه، هات 53 ، كرده ي 6:
اي مردان و زنان
اين را به درستي دريابيد كه دروج در اينجا فريبنده است .
دروج را از پيشرفت و گسترش باز داريد و پيوند خويشتن را از آن بگسليد .
شادي به دست آمده در كورسوي تباهكاري ، اندوه مايه اي است .
بدين سان ، دروندان تباه كننده ي راستي ، زندگي مينوي خويش را نابود مي كنند .
_زنان و مردان : اما در پرتو كنش فرمانرواي نيك ، رامش به زنان و مردان در خانمان ها و روستاها باز مي گردد .
يسنه، هات 53، كرده ي 8
ستايش ِ اَشَوَن مردان و زنان ، يسنه، دفتر دوم، هات 1، كرده ي 16
ستايش فََرَوَشي هاي نخستين آموزگاران ِ كيش، هات ۱ ، كرده ي 18
فَرَوَشي ِ مردان و زنان ِ اَشَوَن ، هات 3 ، كرده ي 18:
اينك روان هاى اشون مردان و آشون زنان را _ در هر جا كه زاده شده باشند _ مي ستاييم ... يسنه، هات ۳۹ ، كرده ي ۲
بشود كه در هر دو جهان ، شهريار نيكي بر ما مردان و زنان فرمانروايي كند . يسنه، هات ۴۱، كرده ۲
آنچه را كه هر مرد يا زني دانست كه درست و نيك است بر اوست كه خود بكار بندد و ديگران را نيز بياگاهاند تا آنرا _ آن چنان كه هست _ بكار بندد.
يسنه، هات ۳۵، كرده ي ۶
در اين جا روي سخن مستقيم با زنان است :
ستايش زنان و گروه فرزندان، هات 2 ، كرده ي 6
فروشي هاي اشونان را ، زنان وگروه فرزندان آنان، يسنه ، دفتر دوم، هات 1، كرده ي 6
ستايش فروشي هاي اشونان و زنان و گروه فرزندان، هات 3 ، كرده ي 86
فروشى هاي اشون زنان همه ي سرزمين ها را مي ستاييم . يشتها ۱۴۵
روي سخن با مردان :
ستايش اشون مرد پاك. هات 2 ، كرده ي 15
ستايش فروشي مرد اشون. هات 3 ، كرده ي 17
فروشى هاي اشون مردان همه ي سرزمين ها را مي ستاييم . يشتها ۱۴۵
*
با در نظرگرفتن نمونه هاي بالا كه نشان مي دهد زن از همان اعتبار والايى برخوردارست كه مرد داراست ، پرسش اين است كه اياهمين خط فكري در ايران باستاني ادامه نيافته است ؟
هنگامي كه به لوحه هاي گِلي ِ تخت جمشيد كه در دانشگاه شيكاگو توسط پروفسور مري كخ ترجمه شده و به نام از زبان داريوش به فارسي هم ترجمه شده است مي انديشيم ، يك رابطه ي پيوسته را نمايان مي بينيم ، اما باز به پرسش مي ايستيم .
اين لوحه هانشان مي دهد كه در ايران باستاني كارگران دستمزد مي گرفتند و شرايط دستمزد زن و مرد مساوي بوده است . زنان داراي شخصيت حقوقي مستقل بوده و در گاه ِ زايمان از كار معاف مي شدند و در طول مرخّصي ِ زايمان ، حقوق دريافت مي كرده اند . مرخّصي ِ بارداري پنج ماه بوده. پس از اين مدّت زن امكان داشت كه كار روزانه را كوتا ه كند. البته كار نيمه وقت مزد كمتري داشت . زن ها مي توانستند به مقامات بالا برسند . " اسناد حقوقي بر جاي مانده از سرزمين هاى امپراتورى نشان مي دهد كه زنان اين مناطق شخصيّت حقوقي مستقل داشته اند . اين زن ها بي آن كه چيزي از ثروت شان را از دست بدهند، يا مالكيّت شان به خطر بيفتد، مى توانستند دعواى حقوقى طرح كنند يا طلاق بگيرند .... " (۲ )
آنگاه كه از لوح هاي تخت جمشيد كه نشان مي دهد زن ايران باستاني عروسك نبوده بلكه در آباداني و رشد فرهنگ جامعه شركت پيوسته وتعيين كننده داشته ، رو به سوي شاهنامه مي بريم ،شاهنامه اي كه يادمان ايران باستاني و كتاب نبرد ميان خوبي و بدي است ، زنان شاهنامه از فرانك كه خِرَدي چشمگير دارد تا تهمينه كه آزادگي بالنده و فراسوي زمانش - خواستگاري از رستم - ازسودابه _ با وجود سودابه گري هايش - وقتى خواستند وى را به زور به همسري كسي درآورند به اعتراض در برابر كاووس مي ايستد كه من خود همسر خود را بر مي گزينم و بر مبناى همين حق طبيعي كاووس را مي پسندم ! از فريگيس زاينده ي سياوش ، منيژه دختر افراسياب توراني و عشقش به بيژن ، سيندخت همسر مهراب كابلي مادر رودابه كه سام سختگيرسرانجام در برابر اين پيك آشتي وخِرَد و دوستي كه از يك جنگ خانمانسوز ِ نژادگرايانه، جلوگيرى كرد و چراغ عشق را روشن نگهداشت، از تخت به احترام برخاست دست سيندخت را گرفت و مجبور به يك اعتراف تعيين كننده شد ، پيروزى تدبير و خِرَد :
شما گرچه از گوهر ديگريد/ همان تاج و اورنگ را درخَوريد!
آيا چنين زناني فقط در شاهنامه مي زيستند و جامعه از آنان خالي بوده است ؟ آيا شاهنامه آينه ي جامعه ي باستاني نبوده است ؟
آيا قرة العين ، قمر ، دلكش ، سيمين ، فروغ ، دَرودي و ديگر ناشناختگان زحمتكش
اين مرز و بوم، از تبار ِ زنان شاهنامه نيستند ؟
*
روز پنجم اسفند، روز زن است ، زنان همه ي سرزمين ها ، اين روز به سْپِنتَه آرمئيتى، چهارمين امشاسپند نامورست كه در فارسى سپندارمذ يا اسفند شده است .سپنته آرمئيتى به چَم ِآرامش افزاينده است كه برآيند ِهمكارى ِ آدمي با اهوره مزدا ست . در سال نماي زرتشتي روزپنجم هرماه و ماه دوازدهم سال به نام ،سپندارمذ ست كه در جهان مادي نگهبان زمين و نماد ِ زنانگي است
محمّد جواد مشكور درباره ي زناشوىى و اَروسي نزد آرياييان مي نويسد: " زناشويى تشريفات و كيفيّات شيريني داشت واز امور مقدس شمرده مى شد _ اَروس و داماد پيشتر يكديگر را برگزيده و بعد طبق آداب مخصوصى زناشويي مي كردند _داماد جامه ي نو بر تن مي كرد و با دوستان و خويشان به خانه اروس مى رفت و دست اروس را كه با زيبا ترين وضعي آراسته شده بود، گرفته هر دو بالاى تخته سنگي مي ايستادند داماد رو به اروس كرده با آواز بلند مي گفت :من مرد هستم و تو زن ، من آسمان هستم تو زمين ، من و تو با هم مي نشينيم و از ما فرزنداني به وجود خواهند آمد " آنگاه او را با ارابه اي كه گاوهاي سپيد آنرا مي كشيدند و با گل هاي طبيعي خود رو زينت يافته بود نشانيده و با نواي ساز و دهل و خواندن سرودهاي مخصوص به خانه مي برد .آريايى ها معمولا يك زن مي گرفتند ، نزد آريايي ها زن آنچنان براي مرد ضروري بود كه زه از براي كمان "
اين همدوشى و همگامي و همكاري ، اين پيوند انساني افزون بر فرزنداني كه با رمى آورد، در واقع شركت در آباداني جهان است. به همين معنا امروزه بر خوان پيوند زناشو يي ِ زرتشتيان نيز قيچى مي گذارند كه از همآهنگي و همكارى هر دو لنگه قيچى اشارت دارد .


در اين جا، يك نكته را بايد روشن كرد كه بالندگي جامعه ي بشري، برآيند همگامي زنان و مردان است. جامعه اى كه اين مهم را نپذيرد، از تشييع جنازه ي خويش بر مي گردد.
روز زن هر نامي و نشاني كه داشته باشد و در هرگوشه ي دنيا آنرا به هر آييني كه برگزار كنند، قابل ستايش است. به همين مناسبت در برابر زنان همه ي سرزمين ها كلاه از سر برداشته ، به احترام ايستاده و شادباش مي گوييم به ويژه به ريته سيه بانوان ِ ايران زمين.
فَرَوَشى هاي اَشَوَن زنان ِ همه ي سرزمين ها را مي ستاييم! يشتها، ۱۴۵
----------------------------------------
سرچشمه ها :
يك. اوستا، كهن ترين سرودها و متنهاي ايراني، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، جلد يكم، انتشارات مرواريد، چاپ نهم، تهران
هزار و سيصد و هشتاد و چهار. ترجمه ي همه ى متن هاى اوستايى از همين سرچشمه است.
دو. از زبان داريوش ، هايدمارى كخ، ترجمه ى پرويز رجبي ، رويه ۲۷۷ نشر كارنگ ، چاپ پنجم ، تهران.
سه. ايران در عهد باستان ، محمّد جواد مشكور ، رويه ۶۲ ، چاپ ششم، پويا، تهران- ۱۳۶۹

Monday, February 27, 2006

 

266. ادب ِ مهاجرت ِ ايرانيان: "گونه" اي نو در تاريخ ِ ادبيّات ِ ايران



يادداشت ويراستار

بحث در "نوع" ها يا "گونه"* هاي ادبي، از مقوله هاي تازه اي است كه پژوهندگان ادبيّات ايران و تدوين كنندگان ِ تاريخ ادبيّات در ايران ( از ايراني و جُز ايراني) در سده ي اخير بدان پرداخته و در اين زمينه، در كتابها و يا گفتارهاي جداگانه ، روشنگري كرده اند. در اين گونه نوشتارها، به بخش بندي ي كلّي ي ادبيّات ميهن ما به حماسي (پهلواني)، بزمي (تغزّلي/غنايي/ليريك) و عرفاني ، برمي خوريم كه البتّه نارساست و جاي نقد ِ آتها در اين يادداشت نيست.**
فراتر از اين بحث و بخش بندي ي "گونه" هاي تا كنون بوده و شناخته در ادب ما، در دهه هاي اخير و در پيامد ِ كوچ ِ انبوه ِ ايرانيان به سرزمينهاي باختري، مبحث ِ تازه اي به نام ِ ادبيّات مهاجرت در شمول كارهاي ناقدان ِ ادبي قرارگرفته و به گُفتمان مهمّي تبديل شده است كه همانا هنوز به مرحله ي پختگي و كمال و رده بندي ي گونه شناختي ي فراگير و بازدارنده نرسيده و راهي ناپيموده در پيش ِ پا دارد.
شمار ِ چشم گيري از ايرانيان ِ مهاجر در سه دهه ي اخير را شاعران، داستان نويسان، نمايشنامه و فيلمنامه نويسان و پژوهندگان ادب و تاريخ تشكيل مي دهند كه ساليان به غربت راندگي و شهربندي (با "شهروندي" اشتباه نشود) در سرزمين هاي بيرون از ميهن را به بيهودگي نگذارنده و با همه ي رنج و شكنج ِ دوري، پيوسته در كار ِ آفرينش يا پژوهش و تدوين و تأليف و ترجمه بوده اند. نگاهي به فهرست نشريّه هاي ادبي و فرهنگي (چاپي يا الكترونيك) و نيز بنگاهها و كانون هاي نشر ِ ايراني از اروپا تا آمريكا و كانادا و استراليا و سياهه ي ِ كتابهاي فارسي ي نشريافته در اين دوران (گاه موازي با ترجمه هاي آنها به زبان هاي غربي)، به روشني نشان مي دهد كه در اين گُستره، چه گذشته و شاهين ِ ادب فارسي تا چه اوج هايي بال گشوده است.
در نخستين رويكردهاي شتاب زده و ناژرفانگر به دستاورد ِ اين كوشش و كُنِش ِ بارآور، نوآييني و ويژگي ي كارهاي پديدآورندگان ِ اين اثرها، هم در ساختار ِ خود ِ آنها و هم در سنجش با ساختارهاي ادب ِ درون مرزي ي پيشين و كنوني، دست ِ كم گرفته شده است و در بهترين حالت، آنها را تنها بيانگر غم ِ غربت ارزيابيده اند. امّا بررسي ها و نقدها و بازشناخت هاي اصولي ي پسين، به ويژه در دهه ي اخير و نشر ِ گسترده تر ِ اثرها و راه يابي ي شماري از آنها به درون مرز (و حتّا در موردهاي انگشت شماري، بازچاپ ِ كتابها در تهران)، نشان داد كه "بيهوده سخن بدين درازي نبُوَد!"
كار ِ بررسي و نقد ِ ادبيّات مهاجرت ايرانيان، ديگر اكنون از مرز ِ گفتارهاي راديويي و تلويزيوني و اينترنتي و مقاله هايي در نشريّه هاي چاپي گذشته و به عرصه ي پژوهشهاي دانشگاهي (آكادميك) و دانشنامگي (انسيكلوپديك) رسيده است. براي نمونه، مي توان از اختصاص داده شدن ِ درآمدهايي از دانشنامه ي ايران (انسيكلوپديا ايرانيكا) به اين مقوله ي مهمّ يادكرد.
آگاهي نامه ي زير كه امروز به اين دفتر رسيد، به خوبي بيانگر ِ فرآيندي است كه بدان اشاره رفت. با سپاس از دوست فرهيخته و بزرگوارم مجيد روشنگر، سردبير كوشاي فصلنامه ي بررسي ِ كتاب، پايگاه عمده ي شناخت و نقد ِ ادب ِ مهاجرت، كه اين آگاهي نامه را برايم فرستاده است و با خشنودي از اين كه مبحث ِ ادب ِ مهاجرت ِ ما در كانون دانشگاهي ي معتبري همچون يو. سي. اِل. اِي. مطرح مي گردد و رويكرد ِ جهانيان را بيش از پيش به كُنش ِ فرهنگي ي ايرانيان، حتّا در بيرون از زادبوم، فرامي خواند، متن ِ آن را در پي مي آورم. ج. د.
----------------------------------------
* Literary Genre
** براي خواندن گفتارهايي در اين زمينه، نگاه كنيد به محمّد كلباسي: شاهنامه و مباحث انواع شعر در يادنامه ي آيين ِ بزرگداشت ِ آغاز ِ دومين هزاره ي ِ سرايش ِ شاهنامه ي فردوسي، اصفهان - 12 تا 14 دي ماه 1369، صص 193 - 219 ، نشر زنده رود و فيروزنشر ِ سپاهان- 1370 و جليل دوستخواه: فرايند ِ تكوين ِ حماسه ي ايران (دفتر 58 از ايران چه مي دانم؟)، صص 13 - 16، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، تهران - 1384 و همو: شناخت نامه ي فردوسي و شاهنامه، صص 15 - 16 (دفتر 61 از ايران چه مي دانم؟)، همان ناشر، تهران - 1384.
* * *


UCLA Center for Near Eastern Studies
Persian Lecture Series
Presents:


Nahid Rachlin & Majid Roshangar


An Iranian being in America and an American being in Iran
Literature of Migration: A New Genre In Persian Literature


Sunday, March 12, 5:00-7:00 PM, UCLA, Dodd Hall, Room 161
* * *
Nahid Rachlin’s publications include four novels, Jumping Over Fire (City Lights); Foreigner (W.W. Norton); Married to a Stranger (E.P.Dutton); The Heart’s Desire (City Lights); and a collection of short stories, Veils (City Lights). She has a memoir, Persian Girls, in press at Penguin, Fall 2006. While a student she held a Doubleday-Columbia fellowship (Columbia) and a Wallace Stegner Fellowship (Stanford). The grants and awards she has received include, the Bennet Cerf Award, PEN Syndicated Fiction Project Award, and a National Endowment for the Arts grant. Currently she teaches at the New School University and is a fellow at Yale.
*
Majid Roshangar is Editor of The Persian Book Review, A Quarterly On Arts and Literature that promotes the Iranian diaspora literature and Persian literature of migration. Roshangar’s extensive translations and writings include: Across the Desert (Obour az matn barahout); Objectivity In Social Research; Christopher Columbus; The World of Stars; Revolution of Hope; An Anthology of Modern Persian Poetry (with Frough Frokhzad); and Irano-Iraqi War: Historical Background of the Conflict (in English). He has a MA from University of New South Wales, Australia and Post Graduate Degree from Oxford University, U.K. and a BA from University of Tehran, Iran.


For more information contact:
UCLA Center for Near Eastern Studies
(310) 825- 1181
joudisa@international.ucla.edu

Saturday, February 25, 2006

 

247.بازسازي ي ِ تخت ِ جمشيد: گشت و گذاري در پايتخت ِ هخامنشيان



يادداشت ويراستار


شهرياري ي ِ هخامنشيان كه نزديك به بيست و شش سده پيش از اين در ايران بنياد نهاده شد و سپس در بخش بزرگي از دنياي باستان گسترش يافت، تنها شهرياري در جهان كهن بود كه آزادي ي انديشه و گفتار و كردار و پرستش را براي همه ي آدميان، از هر قوم و تيره و تبار گرامي شمرد. بيان نامه و فرمان ِ كورش بزرگ كه متن آن بر بدنه ي يك استوانه نوشته شده و هم اكنون در موزه ي بريتانيايي در لندن نگاهداري مي شود، گواه راستين و ارجمند اين رويكرد ِ هخامنشيان به حق هاي انساني به شمار مي آيد. ترجمه ي انگليسي ي اين بيان نامه، به منزله ي كهن ترين سند ِ حقوق بشر، در كاخ سازمان ملل متّحد در نيويورك، به تماشا گذاشته شده و مايه ي سرافرازي ي ما ايرانيان است.
تخت جمشيد يا پارسه و يا -- به تعبير يونانيان -- پرسه پوليس، بزرگترين و مهم ترين پايتخت اين شهرياري ي بزرگ و جهانگير ايراني بود كه گستره ي فرمانروايي ي آن در نقشه ي زير نمايان است.





بازمانده ي كاخ هاي داريوش و خشَيارشا در استان فارس (در نزديكي ي دشت مُرغاب و پاسارگاد) هنوز تماشاگاه ايرانيان و جُز ايرانيان و يكي از شگفتي هاي فرهنگ و هنر و دانش ِ نياكان باستاني ي ماست.
برخي از دوستداران اين ميراث بي همتاي كهن، كوشيده اند تا با بهره گيري از دانش و فنّ ِ امروز، چشم اندازهايي از اين يادمان ديرينه را در تصويرهايي بازسازند. با سپاس از دوست ارجمند، آرمان وزيري كه شماري از اين تصويرهاي بازساخته را همراه با پيوند به تارنماي فراگير آنها به اين دفتر فرستاده است، شش نمونه از آنها را همراه با گفتاري دو زباني از همان تارنما، براي آگاهي ي خوانندگان گرامي ي اين صفحه، در پي مي آورم. درود بر سازندگان اين تصويرها كه مايه ي خشنودي ي همه ي دوستداران فرهنگ ايراني شده اند!* ج. د.
--------------------
* براي ديدن ِ تصويرهاي بيشتري از اين مجموعه، نگاه كنيد به:
http://www.cais-soas.com/News/2006/February2006/25-02.htm













تخت جمشيد، که ايرانيان پارسه و يونانيان پرسپوليس ميخواندندش، نه يک پايتخت سياسی بلکه کانون ملی و نماد يکپارچگی شاهنشاهی نوپای هخامنشی بود. آنچه بنيان گذار تخت جمشيد، داريوش بزرگ در نظر داشت، دولتی بود که در سايه اقتدار آن اقوام گوناگون با خصوصيّات فرهنگی و سنّتهای خاص خود و با حفظ زبان و مذهب و آئينهای خود به آرامش در کنار يکديگر زندگی توانستند کرد. اصولی که بر پايه آنها شاهنشاهی ايران دوهزار و پانصد و شصت و چهارسال پيش، به دست کورش کبير بنيان نهاده شد، دگربار در سنگ نبشته ای از داريوش متجلی مي شود:
" من، داريوش شاه، ناتوانان را پشتيبان هستم و اجازه نخواهم داد که توانمندان به آنان بيداد روا دارند. ...ای مردم، به اراده ي اهوره مزدا من، داريوش، از شما مي خواهم که ناتوانان را پشتيبان باشيد و در برابر توانمندان و توانگران ِ بيدادگر بايستيد."
روح اغماض، تسامح، دادگری و انساندوستی در دولتی که به رسالت اخلاقی خود نيک آگاه بود و خود پرچمدار اين آرمانها بود، ميبايست در معماری و هنر آن نيز بازتاب ميافت. مظهر اقتدار و عظمت شاهنشاهی ايران تخت جمشيد بود و هنر آن اقوام و نژادهای گوناگون ، از ليبی و اتيوپی و مصر تا هندوستان، از رودخانه دانوب تا رود سند، از کوهستانهای قفقاز تا دشتهای آسيای ميانه و از درياچه آرال تا خليج فارس،همه را اطمينان بخش اين نکته بود که صرف نظر از نژاد، مذهب، رنگ پوست و زبان، اعضا برابر يک جامعه بزرگند.داريوش معماران و هنرمندان را از چهارگوشه شاهنشاهی پهناورش گرد آورد تا با مصالح و فنون خاص خود و طرح ريزی و اجرای ايرانی بناهايی بيافرينند که تا آن زمان در جهان همتايی نداشتند و از نظر مقياس و شکوهمندی و نيز ابداع فنون نوين معماری و ظرافت ِ به کمال رسيده شان در زمره ي عجايب دوران باستان بشمار مي روند.

* * *


Persepolis ( Parsa), the spiritual center of the first world power in recorded history, was the vision of the emperor Darius (Dariush) the Great who set forth his plan of a multi-cultural state in which a diversity of ideas took precedence over dictatorial oppression. The spirit of Achemaenid rule from which Cyrus (Kourosh) the Great founded the Persian Empire (from approximately 559 B.C.) is best conveyed through the words of Darius :
“... I will not tolerate that the weak shall suffer injustices brought upon them by the mighty. What is just pleases me. ... You, my subjects , must not assume what the powerful undertake as sublime. What the common man achieves is much more extraordinary.”
The air of tolerance, leniency and dignity of mankind are manifest in the artistic symbolism of the architecture of Persepolis . In 520 B.C., Darius , aware of the moral responsibilities of the state over which he reigned, called upon architects and artisans from every corner of his vast kingdom – from Libya and Egypt to India, from the Danube to the Indus , from the Caucasus Mountains to the Asiatic Steppes and from the Aral Sea to the Persian Gulf to work together with Persian architects to create something never before seen yet unmistakably Persian.It is only through this type of master planning - born not of any single, preexisting architectural concept or idea - that a architecture could arise whose grandeur leaves little doubt as to its place as one of the greatest wonders of the Ancient world.

 

246. هنرمند ايراني، غريب در وطن و شوربخت در غُربت!




يادداشت ويراستار


شاعر و سخنور و نويسنده ي نامدارمان سعدي در سده ي هفتم هجري در جايي نوشت: "هنرمند هر جا كه رود، قدربيند و در صدر نشيند." و در جايي ديگر گفت: "مُحال است كه هنرمندان بميرند و بي هنران جاي ايشان بگيرند."
اين كه شيخ ِ اجلّ در اين گفته هايش تا چه پايه بر داده هاي تاريخي و آزمون هاي خود تكيه داشته و يا خوش خيالي كرده و آرمان و آرزوي والاي خود و همه ي نيك انديشان و نيك خواهان را بازگفته است، موضوع اين يادداشت كوتاه نيست. امّا دريغ و درد كه بيشتر ِ نزديك به تمام ِ داده هاي تاريخي ي در دسترس ما از كهن ترين روزگاران تا همين دوران ِ كنوني و آزمونها و دريافت هاي مردم عصر ِ ما، خلاف اين را نشان مي دهند. نمونه ها تا بدان پايه زياد و چشم گيرند كه نياز چنداني به بازگفتن و برشمردن ِ آنها نيست و لاي هر كتابي را كه بگشايي، به آساني آنها را مي يابي و پاي سخن هر كس كه بنشيني، سفره ي دل را در برابرت مي گشايد و آن قدر در اين باره برايت مي گويد كه حيران و آشفته خاطر مي ماني و به راستي نمي داني كه چرا سخن سالار شيراز، آن گونه به جزم و قطع، خلاف اين را بر قلم رانده است.
كوتاه سخن اين كه هريك از ما مردم اين روزگار نيز همچون پيشينيان مان، به گفته ي مهدي اخوان ثالث، "قاصد ِ تجربه هايي همه تلخ" بوده ايم و هستيم و دهها نمونه از ناكامي ها و شوربختي هاي هنرمندان سزاوار را در گرارشها خوانده و يا خود به چشم ديده و به دل دريافته ايم و از اين رهگذر چه تلخكامي هايي برتافته و چه خون دلهايي خورده ايم.
گزارش كوتاهي كه در پي اين يادداشت مي آورم، يكي از تازه ترين نمونه هاي اين روند ِ شوم و ناسزاوار در ميهن ِ بلاكشيده و در گستره ي فرهنگ و هنر ماست. مردي در كمال توانايي ي آفرينش هنري، در زادبوم و ميهن خويش غريب و قدرناشناخته بماند و ناگزير در سرزميني بيگانه پناه جويد و در نهايت تلخكامي، همچنان در اوج ِ پرواز بماند و دهها اثر ماندگار و درخشان بيافريند؛ امّا سرانجام در تنگناي نامردمي ها و كژتابي هاي اهل روزگار، تاب نياورد و به بُن بست برسد ودور از يار و ديار به زندگاني ي پر رنج و شكنج خويش پايان بخشد و روزگار بي آزرم ِ خود را از بيدادي كه بر وي رواداشته است، شرمنده كند.
از هنرمند توانا و پيكرساز آفرينشگر ايراني محمّد حسين بهراميان (بهرام) سخن مي گويم كه از سال 1361 خورشيدي (/ 1982 ميلادي) در پاريس به سر مي برد و نابرخوردار از دستاورد ِ عظيم هنري اش، در كمال عُسرت و حسرت مي زيست و سرانجام يك ماه پيش، بي تاب از اين فرايند ِ سياه، به زندگي ي خويش پايان بخشيد و به هدايت و ساعدي و مسكوب پيوست كه غريبانه در همان شهر دق مرگ شدند!
از بهراميان، دهها اثر هنري ي والا بر جا مانده است كه هريك از آنها سند ِ افتخاري براي هنر پيكرسازي ي معاصر ِ ايران و در همان حال گواه ِ گناهكاري و محكوم بودن ِ دست اندركاران ِ هنرناشناس و هنرمند ستيز ِ روزگار ماست. چند نمونه از آفريده هاي دستكار ِ او را همراه با گزارش كوتاهي در باره ي زندگي و هنر و خاموشي ي اندوهبار وي به گفتاوَرد از تارنماي گويا نيوز، در اين درآمد مي آورم. براي ديدن ِ نمونه هاي ديگري از كارهايش و نيز خواندن گفتارهاي بيشتري درباره ي كارنامه اش، مي توان به نشاني ِ زير روي آورد*:
www.amibahram.net
------------------------------------
* از دوست ارجمندم احمد رنّاسي كه گزارش ِ پيوست اين يادداشت و نشاني ي تارنماي بهراميان را از پاريس به اين دفتر فرستاد، سپاسگزارم. ج. د.
* * *
محمّدحسین بهرامیان، مجسّمه سازهنرمند، در تاریخ 23/3/1941 میلادی در همدان بدنیا آمد. وی تحصیلات خود را درحد لیسانس در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به انجام رساند و در دانشگاه سوربن پاریس به دریافت درجه ي
DEA
نایل آمد. بهرام فعالیت های هنری خود را از دوران دانشجوئی در ایران آغاز کرد. برخی از آثار بهرام در ایران، دوبی و فاهره نگهداری می شوند. از سال 1982 ایران را ترک کرد و در فرانسه اقامت گزید. پس از پایان تحصیلات در این کشور در موزه لوور مشغول به کار شد.همزمان با فعالیتش در آتلیه قالب گیری موزه لوور، موفق به ثبت چندین اختراع گردید که از مهم ترین آنها می توان به نوعی
puzzle
ِسه بُعدی و يك قالب برای تولید مجسّمه به تعداد زیاد و بدون اُفت ِ کیفیّت، اشاره کرد. اختراعاتش در نمایشگاه ابداعات و اختراعات سویس، در سال 1999 میلادی، برایش دو مدال تقدیر طلا و نقره به بار آورد.
شخصیّت معترض، از او انسانی ساخته بود که همواره در مقابل ناحقی و نابرابری چه از نوع نژاد پرستی، و چه جنسی، طبقاتی و... ، می ایستاد و در طول زندگی اش همواره همین شخصیّت معترض را حفظ کرد. علی رَغْم ِ تمام مشکلاتی که در زندگی با آن دست به گریبان بود از راه و روش های انسانی خود دست برنداشت. ناوابستگی او به هيچ حزب و گروهی، او را از بقیّه متمایز می کرد.
جان باختنش در مرکز اداری موزه های ملّی فرانسه ( روز دوشنبه 2006/1/23) در اعتراض به آنچه که بهرام حقّ کشی ِ مقامات موزه در مورد خود می دانست، گران ترین پرخاش وی علیه بي عدالتی بود.
یادش گرامی باد!

Wednesday, February 22, 2006

 

245. اسپندارمذگان، روز ِ زمين ِ مادر و زن در فرهنگ ِ ايراني، فرخنده باد!





گرامي داشت ِ اسپندارمذگان، روز ِ زن در فرهنگ ايراني

پنجمين روز ِ اسفند (اسفندْ روز در ماه ِ اسفند)، در گاه شمار ِ ايرانيان باستان و در زنجيره ي بلند ِ آيينها و جشنهاي ساليانه ي نياكان
ارجمند ِ ما، اسپندارمَذگان (/ اسفندارمذگان / اسفندارگان / سپندارگان / اسپندگان / اسفندگان)، روزي بس مهم و جشني بسيار گرامي بود. اين جشن ِ فرخنده -- همچون همه ي آيينها و جشنهاي كهن ِ ما -- ريشه هاي اسطورگي و فرهنگي و زيستْ محيطي ي بنياديني در پيشينه ي هزاران ساله ي زندگي ي ايرانيان دارد.
در گاهان زرتشت كه كهن ترين سرودهاي برجامانده ي ايرانيان است و زمان ِ سرايش آن را سه هزاره پيش از اين برآوردكرده اند، از سْپِنْتَه اَرْمَيتي يا اَرْمَيتي به منزله ي يكي از فروزه ها يا نمودهاي اَهورَه مَزدا (برترين خِرَد ِ جهان ِ هستي) يادشده است كه در كنار ِ پنج فروزه ي ديگر جاي مي گيرد و همه با هم، بنيادي ترين سويه ي ِ نگرش ِ زرتشت ِ شاعر و فيلسوف به گيتي و زندگاني ي گيتيانه را به نمايش مي گذارند. در اين ميان، سْپنتَه اَرْمَيتي پايگاهي والا و نقشْ ورزي ي ِ چشم گيري دارد. او را به گونه اي نمادين، دختر ِ اهورَه مَزدا و خواهر ِ ايزدْبانو اَشَي (/اَشَي وَنگهو/ارشيشوَنگ) و ايزد آذر (كه او نيز پسر اهوره مزدا خوانده شده است) شمرده اند. در اسطوره ي آرش شيواتير/ آرش كمانگير -- به روايت ِ ابوريحان بيروني -- نيز آمده است كه آرش براي بازپس گيري ي سرزمين هاي ايراني از تازش تورانيان تاراجگر، جان و زندگاني اش را در تيري كه به رهنموني ِ اسپندارمذ ساخته بود، گذاشت و به سوي ِ مرز ِ توران پرتاب كرد.
در هزاره هاي پسين و در فرايند ِ ديگرديسي ي اسطوره ها ي كهن و خِرَدوَرزي هاي فيلسوفانه ي ِ زرتشت و خيالْ نقش هاي ِ شعري ِ او، در متنهاي اوستايي ي نوتر، اين فروزه هاي ششگانه، گونه اي كالبَد ِ اَستومَند (مادّي) يافتند و از آنها با وصف ِ تركيبي ي اَمِشَه سْپِنْتَه/ امشاسپند (جاودانه ي وَرجاوَند) يادشد. اين گروه ِ ششگانه، هم بر پايه ي هنجارهاي دستوري ي زبان ِ اوستايي و هم بر بُنياد ِ نگرش ِ هستي شناختي ي ايراني، به دو دسته ي نرينه و مادينه بخش شدند كه سْپِنْتَه اَرْمَيتي، از سه گانه ي دوم (امشاسپند بانوان) و نماد ِ زنانگي و مادرانگي ي ِ برترين خِرَد ِ جهان ِ هستي و نيز نمودار ِ زمين است كه همچون مادري مهرورز، همه ي زندگاني ي گيتيانه را در دامانش مي پرورد. ( براي آگاهي ي بيشتر در باره ي اين نماد و پيوندهاي آن با ادب ِ ودايي ي ِ هندوان، ---> اوستا، كهن ترين سرودها و متنهاي ايراني، گزارش و پژوهش ِ جليل دوستخواه، انتشارات مرواريد، تهران، چاپ نهم، - 1384، ج 2، صص 1002 - 1003)
*
برگزيدن اين روز به منزله ي روز ِ زن در ايران ِ امروز بهترين و فرهنگي ترين و ريشه دارترين انتخاب است و همه ي يادمانها و داده هاي فرهنگي ي كهن مان نيز پشتوانه ي اين بهگزيني است. گذشته از آنچه در بازبُرد به گاهان و اوستاي نو، در اين زمينه گفته شد، در نوشتارهاي هزاره ي اخير نيز اشاره هاي بسيار به ارجگزاري ي اين روز براي گرامي داشت ِ پايگاه والاي زن در نگرش ِ فرهنگي ي ايراني مي يابيم كه سخن گوهرين و والاي دانشمند و پژوهشگر والاي مان ابوريحان بيروني در كتاب ِ آثار الباقية از آن جمله است.
در چندين دهه پيش از اين، به پيشنهاد ِ استاد ِ زنده يادم ابراهيم پورداود، روز پنجم اسفند به عنوان ِ روز ِ پرستار شناخته شده بود و به طور رسمي برگزار مي شد و در ان روز، براي ارج گزاري ي خدمت ارزنده ي پرستاران، آيين هايي به اجرا در مي آمد كه در آنها با پيشكش ِ شاخه هاي گل ِ بيدمشك (گل ِ ويژه ي امشاسْپَند بانو اسپندارمذ در اسطوره هاي كهن)، پرستاران ِ ميهنمان را مي نواختند. پيشنهاد ِ پورداود و برگزاري ي آن آيين، كاري سزاوار بود، امّا با رويكرد به جايگاه اسپندارمَذ در پيشينه ي فرهنگي ي باستاني مان كه بدان اشاره رفت، شايسته است كه از اين پس، اين روز را روز ِ زن در ايران بشناسيم .
يادآوري مي شود كه برخي از دوستان، با استناد به ديگرگوني ي گاه شمار خورشيدي ي كنوني نسبت به گاه شمار باستاني، زمان ِ برگزاري ي ِ جشن ِ اسپندارمَذگان را شش روز بازپس مي برند و در روز ِ 29 بهمن ماه مي شناسند. امّا همان گونه كه پيشتر هم در همين صفحه روشنگري كردم، روز ِ درست و سزاوار ِ اين جشن، همان پنجم اسفندماه است. *


كانون پژوهشهاي ايران شناختي، فرصت را غنيمت مي شمارد و با پيشكش ِ تصويري از شاخه هاي گل ِ بيدمشك*

اسپندارمَذگان، روز ِ زن در ايران را با گرمي و شور و شوق به همه ي بانوان ايراني شادباش و فرخنده باد مي گويد و اميدوارست كه روز و روزگار ِ بِهي ي ِ آنان فرارسد و پايگاه ِ والا و حقوق انساني شان به تمام معني شناخته شود و در همه ي ساختار ِ زندگي ي خانوادگي و اجتماعي رعايت گردد. چُنين باد!
-------------------------
*درباره ي اين جشن و ديگر جشنها و آيينهاي ايرانيان در ماه اسفند و پذيره ي نوروز بزرگ، همچنين نگاه كنيد به گفتار ِ خواندني ي
همكار ِ ما آقاي دكتر رضا مُرادي غياث آبادي در نشاني ي زير:
http://www.savepasargad.com/1.Far/Articles/qiyaas-nowruz.htm


يادآوري ي ِ اين نكته نيز بايسته است كه در گفتار ِ يادكرده، از برگزاري ي ِ جشن ِ چهارشنبه سوري در ايران باستان سخن به ميان آمده است. امّا اين جشن در آن روزگاران نمي توانسته است نام ِ چهارشنبه برخود داشته باشد؛ زيرا -- چُنان كه مي دانيم در گاه شمار باستاني ي ايرانيان، هفته و نام هاي ويژه ي روزهاي آن در كار نبوده و به جاي آن، هريك از سي روز ماه، نام ِ ويژه اي داشته كه نام هاي دوازده ماه ِ سال نيز در ميان ِ آنها بوده و روز ِ يكي بودن ّ نام ِ روز و ماه، جشن گرفته مي شده است؛ مانند ِ همين اسفند روز
(پنجمين روز) از ماه اسفند كه از آن و جشن ِ ويژه اش سخن گفتيم.
-----------------------
* از دوست ارجمند و فرهيخته آقاي دكتر شاهين سپنتا سپاسگزارم كه تصوير شاخه هاي گل بيدمشك را از ميهن برايم فرستادند و به من امكان دادند كه در ويرايش دوم، آن را جايگزين ِ تصوير ِ پيشين (گل ِ لاله) كنم.
آقاي دكتر مرادي غياث آبادي نيز -- كه دلشان براي "خود بيدمشك كم بيني!" ي ِ من سوخته است -- تصوير زيبايي از اين گل ويژه ي سپندارمذ را -- كه در گيلان گرفته اند -- برايم فرستاده اند كه با سپاس از ايشان و براي فرخندگي ي هرچه بيشتر ِ روز ِ زن، در اين جا مي آورم.

Monday, February 20, 2006

 

244. سوگْ سخني با ياد ِ آزاده ي ِ فرهيخته اي رنجور در وطن و آزَرده از غُربت


بامداد دوشنبه يكم اسفند، هنوز از بستر برنخاسته بودم كه تلفن زنگ زد. عبدالرّضا از سيدني زنگ مي زد. پس از پوزش خواهي از زنگ زدن در آن هنگام، گفت كه ناگزيرست خبر ِ بدي را به من برساند. تنها انگاشتي كه در آن لحظه ي غافل گيري در ذهنم شكل - گرفت، خبر ِ رويداد احتمالي ي فاجعه باري در ميهنمان بود كه كابوس خبرهاي دلهره آور و هول انگيز در زمينه ي تازش ِ نيروهاي بيگانه بدان، در هفته هاي اخير، نفس را در سينه ي هر ايراني حبس كرده است. امّا دوستم بي درنگ و بي هيچ مقدّمه اي گفت: "غلام ديروز مُرد!"
دوست ديرينم غلامرضا بقايي را مي گفت. بُهتم زد. ذهنم از انديشه و زبانم از گفتار بازماند. انگار كه خاطره ي يك دوستي ي استوار ِ چهل ساله، ناگهان در برابر چشمم دود شده و به هوا رفته باشد! در ميان آشوب و كابوس جان و روانم، از آنچه عبدالرّضا در دنباله ي سخنش گفت، تنها گرته ي رنگ پريده اي به يادم ماند و دريافتم كه رويداد، حمله ي قلبي بوده است در واپسين ساعت هاي شنبه و با بي ثمر ماندن ِ همه ي كوششها و تدبيرهاي درماني تا نخستين ساعت هاي يكشنبه، خاموشي ي ِ اندوهبار ِ غلامرضا را در پي داشته است. تازه، خود ِ عبدالرّضا هم خبر را از كسي كه از اخبار ِ روز زنگ مي زده و پرس و جو مي كرده، شنيده بوده است.
ذهن و ضميرم اندوهزار شد. خواستم زنگي به هُما (همسر ِ غلامرضا) بزنم و چيزي بگويم. امّا انگار كه همان گُنگ ِ خواب ديده ي شمس تبريزي باشم و عاجز از گفتن! از بيم آن كه مبادا نتوانم سخني درست و سزاوار بگويم و به جاي ِ اندوه گُساري، زحمت افزا شوم، دلم راه نمي داد كه تماس بگيرم. تا نيمروز به خود پيچيدم. امّا پس از آن كه يادواره ي غلامرضا را در تارنماي اخبار ِ روز ديدم، دانستم كه بايد گريز از خبر ِ دردناك را كنار بگذارم و اين تلخي ي جان گزاي را برتابم. پس با دستي لرزان، شماره را گرفتم و با بُغضي گره خورده در گلو، به سختي لب به سخن گشودم. انگار كه همه ي واژگان زبان فارسي ناگهان كبوتروار پرگشوده و از ذهنم دورشده باشند! از گفتار درمانده بودم. با همان يكي دو واژه ي شكسته بسته ي نخستين كه كوشيدم بر زبان آورم، بُغضم تركيد و به هق هق افتادم. هُما هم در آن سوي خطّ همان حال را داشت و از من بدتر! از فراسوي اين سوگ و اشك، چهره ي مادرانه و مهربان او را مي ديدم كه همين تازگي در ماه مهر گذشته، روزي در سيدني ميزبانْ بانوي من بود و چه ساعت هاي دلپذيري را با او و غلامرضا و دختران دلبندشان گذرانديم. دريغا! دريغ!
* * *
غلامرضا بقايي دزفولي، ايراني ي آزاده، مُبارز ِ راه ِ آزادي ي ايران از سالهاي دهه ي چهل تا هنگام ِ خاموشي، شاعر، نويسنده و پژوهنده را نخستين بار، در سالهاي 1353 - 1354 كه در دانشگاه جُندي شاپور اهواز استاد ميهمان ِ نيمه وقت بودم، شناختم. هردو نشست ِ درس ِ من در آن دانشگاه (شناخت اسطوره هاي ايراني و ادبيّات معاصر ِ ايران) -- كه كهن ترين و نوترين سويه هاي فرهنگ ايراني را در بر مي گرفت -- در ميان دانشجويان ، هواخواهان بسيار داشت و نه تنها دانشجوياني كه اين درسها جزو ِ برنامه ي درسي ي رشته شان بود؛ بلكه ديگران نيز آنها را (هرچند به منزله ي واحدهاي اختياري) برمي گزيدند و يا -- حتّا -- بدون گزينش درسها و نام نويسي، در سر ِ درس حاضر مي شدند و با دقّت و دل سوزي بدان مي پرداختند و در بحث و پرسش و پاسخ شركت مي كردند. تالار فردوسي ي دانشكده ي ادبيّات و علوم انساني كه جاي نشست اين درسها بود، گنجايش زيادي داشت؛ با اين حال، گاه ديگر جاي نشستن نمي ماند و گروهي سر ِ پا مي ايستادند.
بقايي -- كه دانشجوي ِ رشته ي علوم تربيتي بود -- از حاضران جدّي و ژرفاكاو و پژوهشگر ِ آن نشستها به شمار مي رفت و من در همان جا با او آشنا و دمساز شدم. او چهره اي محو در جمع نمي نمود و با رويكردهاي ويژه و پي گيري هاي فراعادي اش، نشان مي داد كه جاني شيفته و رواني بي تاب براي خِرَدْورزيدن و انديشيدن و شك كردن و پرسيدن دارد و راه نوردي است در سوداي همواره رفتن و جُستن و نه گامْ زني كم توان و در صدد ِ يافتن. بر همين بنياد بود كه دوستي ي چهل ساله ي من و او پايه گرفت و هرچند سال - هاي زيادي از يكديگر مهجورمانديم؛ امّا هيچ گاه آن سال ها و آن حال ها را از ياد نبرديم. من او را به هيات ِ برادر ِ جوانتر و ادامه دهنده ي راه ِ كوشش و پژوهش ِ خود مي ديدم و در اين شناخت ِ خويش، راه ِ خطا نپيموده بودم.
در سال 1369، اندك زماني پس از كوچيدنم به استراليا، با كمال شگفتي زدگي و ناباوري، بقايي را در اين جا يافتم. او كه در دهه ي شصت، پس از درگيري هاي سياسي اش و چشيدن طعم ِ تلخ ِ حبس در دخمه اي انفرادي در بازداشتگاه مشهور به "يونسكو" در زادگاهش دزفول و بازجويي و شكنجه به وسيله ي يك همشاگردي ي پيشينش و بعد از رهايي از آن تنگنا ناگزير به تركيّه گريخته و در آن جا از استراليا پناه جسته بود، در شهر سيدني اقامت داشت و من كه به فراخوان پسرم به اين سرزمين آمده بودم، در شهر تانزويل در شمال ايالت كوينزلند لنگر انداخته بودم و فاصله اي دور از همديگر داشتيم. با اين حال، او كه از بودن ِ من در اين جا آگاه شده بود، با من تماس گرفت و يكديگر را يافتيم و دانستيم كه بازي ها و چرخش هاي روزگار، ما دو دوست ِ سالهاي دور در دانشگاه اهواز را بدين كرانه ي دور ِ جهان كشانده و شهربند ِ (با شهروند اشتباه نشود) اين سرزمين كرده است.
بقايي و من، در تمام پانزده سال گذشته، به رغم دوري ي غربتگاه هامان، هيچ گاه از يكديگر مُنفَك و غافل نشديم و پيوسته به ياري ي رسانه ها و ميانجي هاي ارتباطي، در داد و ستد ِ فكري و فرهنگي بوديم و افزون بر آن، بارها در سفرهايم به سيدني، با هم ديدار و و نشست و برخاست و داد و ستد فرهنگي داشتيم و او همواره كارهايش را پيش از نشر براي نگرش نهايي به من مي سپرد و در اين راستا گفت و شنودها و بحث هاي دلپذيري با هم داشتيم. من نيز در موردهاي بسياري از برداشتها و ديدگاههاي روشن و پخته و سخته ي او در راه جويي هايم بهره مي گرفتم. همين فضاي آشنا، غُبار ِ غُربت زدگي را تا اندازه اي از آيينه ي ضمير ِ ما مي زدود.
اكنون با اندوه فراوان مي بينم كه تنهاتر و غُربت زده تر شده ام و سنگ ِ صبور ِ فرهنگي ي خود را از دست داده ام. واي بر من! به گفته ي يار ِ زنده يادم مهدي اخوان ثالث:
" ما چون دو دريچه رو به روي ِ هم
آگاه ز ِ هر بگومگوي هم
هر صبح سلام و شادي و خنده
هر روز نويد ِ روز ِ آينده
اكنون دل ِ من شكسته و خسته است
زيرا يكي از دريچه ها بسته است!
نه ماه فَسون، نه مهر جادو كرد
نفرين به سفر؛ كه هرچه كرد او كرد!"
چه بايد كرد كه اين سفر ِ بي بازگشت است!
*
بقايي در سالهاي ِ پر رنج و شكنج غربت نيز همچون زماني كه در ميهن با سازه هاي بازدارنده ي انديشه و آزادگي در ستيز بود، هيچ گاه به گوشه نشيني و آسايش جويي نينديشيد و هرگز از پاي ننشست. او پيوسته در تكاپو بود كه با قلم خود، راهي بيرون از ديار ظلمت بيابد و دريچه اي به فراخناي آزادي و رهايي و روشني و آدمي خويي بگشايد. آرمان والاي او در همه ي شعرها، گفتارهاي تحليلي و پژوهشهاي دانشگاهي اش كه در اين سالهاي تلخ و سخت منتشركرد و يا به آستانه ي انتشار رساند، همين ها بود. يكي از ويژگي هاي والا و چشم گير او در تمام دستاوردهاي فكري و قلمي اش، فراگذشتن از محدوده ي ايراني و رسيدن به فراخناي انسان باوري و جهان شمولي بود و اين خود، كاميابي ي بزرگي براي او به شمار مي رفت. او وقتي در دفاع از حقّ ِ زندگي در آزادي براي مردمان قلم مي زد، تنها ايرانيان را در ديدگاه نداشت؛ بلكه به همه ي آدميان، از هر تيره و تبار و قوم و قبيله و سرزمين و كشوري مي انديشيد. او همان اندازه از مردم گرفتارشده و بي بهره از حقوق انساني در ميهن خويش ايران حمايت مي كرد كه از مردان و زنان و به ويژه كودكان گرفتارشده در اردوگاه هاي دوزخي ي پناه جويان در غربتگاهش استراليا. همين خصلت انسان دوستانه ي او بود كه بارها از سوي محافظه كاران حاكم بر اين كشور، با بُغض و بدگماني رو به رو شد و مايه ي ايجاد ِ دردسرهاي آشكار و بنهان براي او گرديد. به راستي اين بيت مشهور و زبانزد مردم ِ رنجور ايران، زبان حال ِ او بود:
"نه در غُربت دلم شاد و نه رويي در وطن دارم/ الهي بخت برگردد از اين طالع كه من دارم!"
*
غلامرضا بقايي در سالهاي اخير، دوره ي دكتري ي علوم تربيتي را با پشتكاري ستودني در دانشگاه مك واري گذراند و پايان نامه ي دانشگاهي اش را در زمينه ي تباه شدگي ي زندگي و آينده ي كودكانِ ِ با مادر به زندان رفته و يا در زندان زاده، نوشت و چگونگي ي اين فاجعه ي انسان ستيزانه را هم در زندان هاي ميهنش و هم در اردوگاه هاي پناه جويان در استراليا، با دامنه اي گسترده بررسيد و پژوهيد و با تحقيق علمي و آماري و نيز با مطالعه اي ميداني و حضوري در تماس ها و گفت و شنودهاي زيادي با مادران زنداني ي پيشين، به سرانجامي سزاوار رسانيد. امّا بر اثر كارشكني هاي برخي از مقام هاي اداري ي محافظه كار همكاسه با دولت ليبرال محافظه كار استراليا، ناگزير شد كه آن را به دانشگاه وسترن منتقل گرداند و در آستانه ي دفاع از اين پايان نامه ي درخشان و مهمّ بود كه بيماري و مرگ ناگهاني گريبانش را گرفت و مانع از تداوم كارش گرديد.
چند هفته اي پيش از اين، ترجمه ي فارسي ي اين پايان نامه ي ارزشمند را براي من فرستاد و خواستار ِ نگاه انتقادي و ويرايشي ي من بدان گرديد و من نيز با رويكردي صميمانه، اين خواست ِ او را پذيرفتم و متن را با دقّت و حوصله خواندم و بر همّت و كوشش او آفرين گفتم و يادداشت هايي را هم كه نوشته بودم، برايش فرستادم. او كه قصد انتشار اين ترجمه را جدا از اصل انگليسي اش داشت، يادداشت ها را با بردباري ي پژوهشگرانه خوانده بود و در آخرين گفت و شنود تلفني مان درست يك هفته پيش از خاموشي ي خُسران بارش، به بحثي دامنه دار پرداختيم و كوشيدم تا گوشه هاي ناروشن مانده از برداشت هايم را براي او روشن كنم كه خوشبختانه به همداستاني رسيديم.
اميدوارم كه هر دو متن انگليسي و فارسي ي اين پژوهش ِ روشنگر و رهنمون با همت دست اندركاران دانشگاه وسترن (براي متن انگليسي) و همسر او و ناشران ايراني در سوئد و هلند (براي ترجمه ي فارسي كه قرارش را گذاشته بود)، هرچه زودتر نشر يابد تا اين ميراث علمي و فرهنگي ي او هم در جهان انگليسي زبان و هم در ميان فارسي زبانان به نيكي شناخته شود و تخم دانشي كه او كاشت، بارآورشود.
در سالهاي اخير، گفتارهاي خواندني و سزاوار ِ ماندگاري ي فراواني نيز از بقايي در نشريّه هاي الكترونيك (بيشتر در آخبار روز و گاه در عصر ِ نو و جاهاي ديگر) نشريافته است كه اگر با همّت همسرش و نيز دوستان دست اندر كار نشر يابد، مي تواند همچون ديدگاه هاي دقيق و تحليلي ي يك پژوهنده ي آگاه و ژرفا نگر براي شناخت ِ سويه هايي از زندگي اجتماعي و سياسي ي عصر ما ارزيابي گردد.
دفتري از شعرهاي غلامرضا بقايي با نام ِ آوازها و اميدها نيز در سال 1998 از سوي نشر ِ دنا در هلند انتشاريافت. در سفر اخيرم به سيدني نيز نسخه اي از شعر ِ بلندي با نام ِ گوياي غزل ِ غُربت را -- كه در سال 1380 سروده است -- به من هديه داد. او در اين سروده ي خود، سرگذشت خود و رنج و شكنج هاي برتافته اش در زندگي را درآميخته با نمودهاي تاريخ و فرهنگ ميهنش از آغاز تا امروز، به تصوير كشيده و به گونه اي اينهماني يا همذات انگاري رسيده است.
در پايان اين سوگ ْياد، نخستين شعر ِ دفتر ِ آوازها و اميدهاي او را كه با نزديكي ي نوروز (نوروزي با جاي خالي ي او) هم تناسبي دارد، در اين جا بازمي آورم. ج. د.

بهارانه

ماهي در آب مي رقصد
گلي پشت ِ پرچين ِ باغ عشوه مي كند
آن جا غزالي عاشق و نازنين،
بر چشم هاي ِ مست ِ جفت ِ خويش بوسه مي زند
اين جا كودكي دوان
دل فريفته ي ِ پروانه اي نقّاشي شده
و من مي خندم با نفس ِ باد ِ صبا
پاي مي كوبم
و دست در دست ِ كودكان ِ عمونوروز مي رقصم

بهارانت لبريز از شادي و شور!
و جويبارانت جاري تر از سال و فصل و ماه!
ميهنم! ميهن ِ نوروز!

Friday, February 17, 2006

 

243. سينماي ِ ايراني دور از ميهن: سه نمايش در انجمن ِ فيلم



يادداشت ويراستار

سينماي دور از ميهن يا در تبعيد، همچون ادبيّات مهاجرت، شاخه اي از فرهنگ پويا و بالنده ي ايرانيان ِ شهربَند ِ (با شهروَند اشتباه نشود) سرزمين هاي دور از زادْبوم در دهه هاي اخير و در فرآيند ِ كوچ ِ ناگزير ِ ميليوني ي ايرانيان بوده است و هست و دست اندر كاران آن كوشيده اند كه ريشه ها و بُنيادهاي بومي ي اين هنر را پاس بدارند تا اگر ناچارند آنها را در خاكي ديگر بكارند و از بارش ابرهاي هفت دريا سيراب گردانند و بپرورانند و بَرومند سازند، مُهر ِ مِهر و فروزه ي آزادگي و سرافرازي و خِرَدوَرزي ي ديرينه ي ايراني را همراه با درخشش انسان باوري و جهان شمولي ي امروزين بر خود داشته باشد.
جمع بندي و برآورد ِ مجموع ِ كار و كُنِش ِ هنرمندان و آفرينشگران اين رشته -- كه از استراليا تا اسكانديناوي و از اروپاي مركزي و غربي تا آمريكا و كانادا پراكنده اند، هنوز زود است؛ امّا از همين "نتايج سَحَر" كه تا كنون فرادست آمده است، مي توان به اميد ِ دميدن "صبح ِ دولتش" نشست و روزي را آرزوكرد كه غبار غُربت از چهره بزَدايد و رنج و شكنج دوري و رنجوري را از ياد ببرد و خيمه ي آزادگي و هنر و فرهنگ را در خاك نياكان برافرازد.
امّا هم اكنون نيز، به هر روي، مي توان درخشش هريك از اختران اين كهكشان را در گوشه اي از آسمان ِ تيره و اندوهبار اين روزگار ديد و بانگ ِ بلند ِ دلكش ِ دَراي كاروان ِ پوياي ِ رهسپار آينده را به گوش دل و جان شنيد. خوشا فردا و خوشا آيندگان ِ بال گشوده كه به پيشباز ِ اين كاروان فرهنگ و هنر خواهند آمد!
*
كانون فيلم در كاليفرنيا، انجمن و پايگاه گروهي از هنرمندان و كوشندگان ِ هنر ِ هفتم ايراني است كه با نگاه داشت ِ ويژگي هاي بومي ي ميهن مان، در گستره اي جهاني سرگرم تكاپوست و با طرح ريزي و سازمان دهي ي برنامه هاي نمايش فيلم و فراخواندن ِ ميهمانان ويژه در هنگام هر يك از اين نمايش ها و يادآوري و گرامي داشت مناسبت هاي فرهنگي، به شايستگي مي كوشد تا در ظُلام ِ اين شب ِ يلدا، چراغ هنر را فروزان و پرتو افشان نگاه دارد و براي راه يابي، به نسلهاي پسين بسپارد. چُنين باد!
*
آنچه در پي مي آيد، گزارش كوتاهي است از برنامه ي نمايش سه فيلم در اين كانون كه با سپاس از فرستنده، آقاي فيّاد براي آگاهي ي ِ خوانندگان ِ ارجمند در اين صفحه درج مي گردد. ج. د.



Experience The World Through The Art of Cinema


CINEMA of EXILE


SUNDAY FEBRUARY 26, 2006, at 6:30 PM


I


Ardeshir Mohasess


Writer, Director, Producer: Bahman Maghsoudlou-1972, B&W, 20 min., Documentary, Iran


A documentary about a famous Iranian caricaturist, who has lived in America since 1976. Selected for the Leipzig Film Festival, 1996. Maghsoudlou is currently working on an updated and expanded hour-long version of this documentary.

II


SILENCE OF THE SEA


A Film by: Vahid Mousaian
Produced by: Bahman Maghsoudlou
Special Guest: Bahman Maghsoudlou


Siavash, a man in his late 30s, left Iran years ago and lives in Sweden with his wife and two children. One day he realizes he wants to go back for a visit and decides the best place to do so is Qeshm Island, because, despite belonging to Iran, it is a free port and doesn't require a visa. Being there he feels he is in Iran, but it does not fully satisfy his homesickness and nostalgia, because his old home is on the other side of the island.He buys a mobile phone and with it manages to contact his friend Hossein in Khorramabad. Hossein asks him not to leave the island and explains to him the dangers if he were to come back.

To read more visit:

www.filmsocietyhf.org

III



In the Memoriam of FOROUGH FAROKHZAD



Film Society is proud to present a special program: Images of Iranian Women in the Arts
SUNDAY MARCH 12, 2006, AT 6:30 P.M.


Celebrating the International Women's Day, we are proud to present Mahin Amid, Poet and writer, Pari Amini, Painter, Roya Aryanpad, filmmaker and actor, Frough Farokhzad, poet and filmmaker, Mitra Rahbar, singer and songwriter-composer, Homa Sarshar, writer and journalist, Ziba Shirazi, singer and song-writer-composer, as part of our Images of Iranian Women in the Arts series.


Tuesday, February 14, 2006

 

242. "روز ِ مهر ِ " ايرانيان و "روز ِ وَلِنتاين" مسيحيان



يادداشت ويراستار


امروز سه شنبه بيست و پنجم بهمن ماه، برابر با چهاردهم فوريه در گاهشمار ميلادي، در سنّتهاي مسيحي و دنياي غرب يا كشورهاي وابسته به غرب از نيوزيلند تا آمريكا و اروپا، "روز ِ والِنتاين" ناميده مي شود كه پيشينه و تاريخچه ي ويژه اي دارد و در تداول همگاني و رسانه هاي اين سرزمين ها به "روز عشق" يا "روز عاشقان" شهرت يافته است.
در سال هاي اخير، به ويژه در تماس هاي بيشتر ايرانيان با غربيان و مسيحيان، شماري از آنان، نا آگاه از سنّتهاي درخشان فرهنگ ايراني و يا بي پروا نسبت به مرده ريگ ارجمند نياكان، همچون موردهاي ديگر، اين روز را هم به تقليد از باختريان مطرح مي كنند و "روز ِ مهر" يا "روز ِ عشق" مي شمارند و حتّا به يكديگر شادباش مي گويند و هديه مي دهند. طنز روزگار را بنگر كه همين امروز كارتي با طرحي زيبا و با عبارت "هَپي والِنتاين" همراه يك اي-ميل پيام به اين دفتر رسيد و با شگفتي زدگي ي بسيار ديدم كه فرستنده ي آن، دارنده ي تارنمايي با عنوان ِ "پرشين كالچر" است!
نمي دانم تهيّه كننده و فرستنده ي اين كارت، چه ديدگاهي نسبت به "فرهنگ ايراني" دارد كه اين سنّت و آيين ِ مسيحي را در چهارچوب آن مطرح مي كند. البتّه از ديدگاه هر ايراني ي امروزين و پيشرو و آزاده مَنِش، احترام گزاردن به آيينها و سنّتهاي همه ي ملّتها و قومها و قبيله ها خود نشانه ي انسان باوري و فرهيختگي است كه پيشينه ي آن در فرهنگ اين ملّت كهن به هزاره ها پيش از اين مي رسد و هزاران شاهد و نمونه ي درخشان دارد و بيان نامه ي كورش بزرگ يكي از افتخارآميزترين آنهاست. امّا از سوي ديگر پاي بندي و دل بستگي ي ژرف به آييينها و سنّتهاي پويا و جاودانه ي فرهنگ ايراني، يكي از بزرگترين و مهم ترين ويژگي هاي ايرانيان بوده است و هست و راز ِ پايداري و ماندگاري ي ِ اين فرهنگ در برابر همه ي تازشها و تاراجهاي هزاران ساله به شمار مي آيد.
در اين زمينه، دو گفتار تحليلي و آگاهاننده به اين دفتر رسيده است كه هردو را با سپاس از فرستندگان آنها -- آقاي دكتر شاهين سپنتا از اصفهان و بانو ساناز علوي از سيدني (به گُفتاوَرد از خانم سارا از تارنماي كلوب كه خود، آن را از تارنماي زنده رود برگرفته است) -- در پي مي آورم. در پايان اين يادداشت، روشنگري درباره ي نكته ي مهمّ را كه در گفتارهاي دوگانه بدان اشاره شده است، بايسته مي دانم. آقاي دكتر سپنتا به درستي يادآوري كرده اند كه جايگزين كردن ِ جشن ِ اسفندارگان (/اسپندارمَذگان) -- كه در گاهشمار باستاني ي ِ ايرانيان در پنجم اسفند ماه برگزارمي شده است -- به عنوان روز ِ مهر و همچون قرينه ي ايراني ي "روز ِ والنتاين" ِ مسيحيان و غربيان كاري بنيادين و سزاوار نيست؛ زيرا جشن اسفندارگان ويژه ي گرامي داشت ِ چهره ي اسطورگي ي امشاسپند بانو سْپِنْتَه آرمَيتي (اسپندارمذ) بوده كه نماد ِ بردباري، فروتني و مادرانگي و نيز زمين ِ مادر، پروراننده ي همه ي آدميان در دامان پربركت خويش است و جا دارد كه با چنان پيشينه ي گرانبار فرهنگي، به منزله ي روز زن در ايران شناخته شود و نه روز مهر يا عشق كه در گنج شايگان فرهنگ كهن مان، جشن فرخنده و بلندآوازه ي ِ مهرگان در شانزدهم مهرماه را براي آن داريم. همان كه يكي از شاعران ايراني در هزار سال پيش از اين، آشكارا آن را روز ِ مهروَرزي و مهرافزايي خوانده است:
"روز ِ مهر و ماه ِ مهر و جشن ِ فرّخ مهرگان/ مهر بفزاي اي نگار ِ مهرْچهر ِ مهربان"
ديگر اين كه در گفتار دوم آمده است كه به دليل ديگرديسي ي گاه شمار امروزين با گاه شمار باستاني، جشن ِ اسفندارگان بايد به شش روز پيش از زمان بنيادينش، يعني به 29 بهمن ماه انتقال يابد. امّا اين پيشنهاد، درست و پذيرفتني نيست و انگيزه ي نام گذاري ي اين آيين (روز ِ اسفند در ماه ِ اسفند) در آن ناديده گرفته شده است و ساختار و سرشت بنيادين آن را به نمايش در نمي آورد. ج. د.

يك


تا مهرگان داریم، به والِنتاین نیاز نداریم !


دکتر شاهین سپنتا


اجازه بدهید در آغاز این یادداشت کوتاه بگویم که نه تنها من به هیچ روی با ارزش های فرهنگ غربی مخالف نیستم ، برعکس بر این باورم که فرهنگ همه ملت ها ارزش هایی دارد که شایسته ستایش اند و قطعا فرهنگ کشورهای غربی و حتا عربی هم از این گونه اند . اما این هرگز به این معنا نیست که ما بیاییم به ارزش های فرهنگی خودمان پشت پا بزنیم و نابخردانه شیفته فرهنگ دیگران شویم . فرهنگ پربار ما ایرانیان سرشار است از آیین های شاد و غرور آفرین که هر یک به نوبه خود جزیی از میراث معنوی بشری به شمار می روند و این وظیفه ما ایرانیان را در پاسداشت این میراث ارزشمند بشری از دیگران بیش تر می کند.


من به آرمان جهانی شدن یا فرهنگ جهانی احترام می گذارم؛ امّا این به هیچ روی به این معنا نیست که بپذیریم تا یک فرهنگ بر دیگر فرهنگ ها مسلط شود و این ابزاری بشود برای سلطه اقتصادی و سیاسی یک یا چند کشور بزرگ بر دیگر ملت ها.


جهانی شدن از دیدگاه من یعنی این که همه ملت ها همچون اعضای یک خانواده هر آن چه را که دارند بر سر یک سفره به گستره جهان بگذارند و هر یک به فراخور نیازشان از آن توشه برگیرند.


همان اندازه که کریسمس حق دارد جهانی بشود ، نوروز همیشه پیروز هم حق دارد که جهانی شود. همان اندازه که والنتاین حق دارد جهانی باشد ، مهرگان ما نیز حق دارد که جهانی باشد. حال اگر می بینیم که ما داریم آهسته آهسته آیین های زیبای خودمان را فراموش می کنیم و دل به نغمه های دیگر می سپاریم از دو حال خارج نیست : یا ما دچار یک بی غیرتی عظیم فرهنگی شده ایم یا در یک خواب عمیق فرهنگی فرو رفته ایم و گرنه کدام ملت را سراغ دارید که به این آسانی تن به استعمار فرهنگی بسپارد و صدایش هم در نیاید.


شور بختانه چند سال است که ترویج کنندگان فرهنگ غربی می کوشند که جشن والنتاین را به جای جشن کهن و ایرانی مهرگان در ایران ترویج کنند. والنتاین که جشن عشاق یا روز پسر نیز نامیده می شود ، همه ساله در 14 ماه فوریه توسط مسیحی ها گرامی داشته می شود . 14 فوریه بر اساس یک باور قرون وسطایی روز جفت گیری پرندگان است.
از سوی دیگر مشهور است که در دهه سوم مسیحی در رم و در زمان امپراتوری « کلادیوس دوم » کشیشی به نام والنتیوس یا « والنتاین » که بعد ها به نام « سنت والنتاین » یا « والنتاین مقدس » معروف شد ، بر خلاف دستور صریح امپراتور ، دختران و پسران را به عقد هم در می آورد. در آن زمان امپراتور رم تصور می کرد که سربازن مجرد ، نسبت به سربازان دارای همسر ، جنگجویان بهتری هستند ، از این روی ازدواج را برای سربازان خود ممنوع کرده بود.


امپراتور از این خودسری والنتاین رنجید و دستور بازداشت او را صادر کرد.اما والنتاین در زندان هم بیکار ننشست و به دختر کور زندان بان خود دل بست و در پایین اولین نامه عاشقانه به آن دختر ، نوشت: « از طرف والنتاین تو ... »
چنان که گفته شد ، برخی از پژوهشگران بر این باورند که چون در قرون وسطی روز ۱۴ فوریه را روز جفت یابی پرندگان می دانستند به همین دلیل بعد ها که قرار شد روزی را برای عشاق نام گذاری کنند تاریخ 14 فوریه و نام والنتاین را در هم آمیختند و آن را روز عشاق نامیدند.
ولی گروه دیگر معتقدند که جشن روز والنتاین یک رسم قدیمی است که ریشه در یک جشنواره ( فستیوال ) رمی دارد. رمی های غیر مسیحی در میانه ماه فوریه که برای آن ها آغاز بهار بود یک جشنواره به نام « لوپرکالیا » ( Lupercalia ) داشتند. در بخشی از این جشنواره دخترها نام خود را می نوشتند و درون جعبه ای می انداختند و پس از آن هر پسر یک نام را به صورت شانسی از درون جعبه بر می داشت. به این ترتیب آن دو در طول جشنواره به عنوان دوست پسر و دوست دختر با هم بودند. البته در مواردی این دوستی به ازدواج هم می انجامید. بعد ها کلیسا تصمیم گرفت که این جشنواره را به نفع خود مصادره کند و به یک جشن مسیحی و یادبود روز اعدام کشیش سنت والنتاین تبدیل کند .
روز والنتاین تا سده 17 مسیحی هنوز روزی ناشناخته بود. در سده 18 نوشتن پیام های عاشقانه و ارسال آن به صورت معمول در آمد . امروزه والنتاین در حقیقت وسیله ای برای ترویج مسیحیت در کشورهای غیر مسیحی قرار گرفته و مبلغان مسیحی از راه والنتاین می خواهند جایی برای خود در دل مردم باز کنند و بسیاری از بازرگانان کشورهای غربی هم می کوشند تا با بهره برداری از والنتاین ، انواع کارت پستال های پر زرق و برق و محصولات فانتزی خود را به جوانان کشورهای جهان بفروشند و به کسب و کار خود رونق بیشتر دهند و تیلیغات روی اینترنت و شبکه های ماهواره ای تاییدی بر همین نکته است.گواه این ادعا آمار منتشر شده از فروش انواع هدیه روز والنتاین از شکلات و گل و کارت گرفته تا دیگر اجناس است . برای نمونه طبق آمار در انگلستان در روز 14 فوریه سال 2001 تنها 22 میلیون پوند صرف خرید گل شده است و از سوی انگلیسی ها 7 میلیون شاخه گل سرخ و 12 میلیون کارت تبریک ارسال شده است.


اما در ایران ، چرا والنتاین این شانس را داشته است که طی چند سال گذشته خود را بر فرهنگ ما تحمیل کند. شاید نقش رسانه های گروهی داخلی و خارجی در این میان نادیده گرفته شود. اما حقیقت این است که اگر این رسانه ها به ویژه شبکه های ماهواره ای فارسی زبان خارج کشور و یا دوستان وبلاگ نویس، آن قدر که در مورد والنتایین سخن می گویند و می نویسند یک دهم آن هم در مورد مهرگان سخن می گفتند امروز جوانان ایرانی که تشنه جشن و شادی هستند، این چنین به آیین های بیگانه دل نمی باختند .


در چنین شرایطی اگر مسوولان کشور می گذاشتند تا جشن مهرگان آزادانه در میان همه مردم کشور به ویژه جوانان فراگیر شود ، ضمن این که یکی از سنت های زیبای ایرانی حفظ شده بود ، زمینه برای نفوذ اندیشه ها و سنت های بیگانه به کشور فراهم نمی شد و والنتاین به راحتی جای خالی جشن مهرگان را در دل جوانان ما پر نمی کرد .


مهرگان روز عشاق در فرهنگ ایرانی است . یکی از آیین هایی که در روز جشن مهرگان بیش از روزهای دیگر به آن توجه می شود ، مهرورزی و ابراز عشق به همه همنوعان و نزدیکان ، بستگان و دوستان است و افراد به آنانی که عشق می ورزند ، هدیه های گوناگون از جمله دسته ای گل بنفشه هدیه می دهند.
مهرگان ،این جشن زیبا را پاس بداریم و فراموش نکنیم که تا مهرگان داریم، به والنتاین نیاز نداریم .


و اما در پایان ذکر دو نکته را ضروری می دانم .نکته نخست این که برخی از دوستان می کوشند تا روز جشن اسفندگان را به عنوان روز والنتاین ایرانی معرفی کنند . اما نباید فراموش کرد که روز اسفندگان روز زن در فرهنگ ایرانی است و هیچ ارتباطی با والنتاین و پیوند مادی بین یک زوج جوان ندارد. هر چند که ممکن است از نظر زمانی ( به صورت اتفاقی ) نزدیکی داشته باشند.


نکته بسیار مهم دیگر تفاوت بنیادین بین مهرگان و والنتاین است . مهرگان بر بنیان مهرورزی آگاهانه و خردورزانه و پایدار بر یک پیمان مستحکم اخلاقی بین دو دلداده استوار است. اما والنتاین بیشتر مروج عشق های کوچه بازاری و سطحی است .


برای دانستن بیشتر درباره روز عشاق در فرهنگ ایرانی به آرشیو نشانی زیر بروید :


www.drshahisepanta. persianblog.com


همچنین برای خواندن دیدگاه های گوناگون جوانان ایرانی در این مورد از نشانی زیر دیدن کنید :


http://sanei.blogspot.com/2005/02/blog-post_15.html

دو


وقتي به شروع و چگونگي وقوعش فكر مي كنم، به نظرم همه چيز گيج و پيچيده مي آيد! اما ظاهرا اين گيجي چندان هم عجيب ودور از انتظار نيست،چون عبارت "ضربه فرهنگي" را چنين تعريف كرده اند: "تغييراتي در فرهنگ كه موجب به وجود آمدن گيجي، سردرگمي و هيجان مي شود." اين ضربه چنان نرم و آهسته بر پيكر ملت ما فرود آمد كه جز گيجي و بي هويتي پي آمد آن چيزي نفهميديم! شايد افراد زيادي را ببينيد كه كلمات Hi و Hello را با لهجه غليظ Americanاش تلفظ مي كنند. اما تعداد افرادي كه از واژه درود استفاده مي كنند، بسيار نادر است! همينطور كلمه Thanks بيش از سپاسگزارم و Good bye بسيار راحت تر از «بدرود» در دهان ها مي چرخد. ما حتي به اين هم بسنده نكرده ايم!اين روزها مردم برگزاري جشن ها و مناسبت هاي خارجي را نشانه تجدد، تمدن و تفاخر مي دانند.سفره هفت سين نمي چينند، اما در آراستن درخت كريسمس اهتمام مي ورزند! جشن شب يلدا كه به بهانه بلند شدن روز، براي شكرگزاري از بركات و نعمات خداوندي برگزار مي شده است را نمي شناسند، اما همراه و همزمان با بيگانگان روز شكرگزاري برپا مي كنند! همه چيز را در مورد Valentine و فلسفه نامگذاريش مي دانند، اما حتي اسم "سپندارمذگان" به گوششان نخورده است. چند سالي ست حوالي26 بهمن ماه (14 فوريه) كه مي شود هياهو و هيجان را در خيابان ها مي بينيم. مغازه هاي اجناس كادوئي لوكس و فانتزي غلغله مي شود. همه جا اسم Valentine به گوش مي خورد. از هر بچه مدرسه اي كه در مورد والنتاين سوال كني مي داند كه "در قرن سوم ميلادي كه مطابق مي شود با اوايل امپراطوري ساساني در ايران، در روم باستان فرمانروايي بوده است بنام كلوديوس دوم. كلوديوس عقايد عجيبي داشته است از جمله اينكه سربازي خوب خواهد جنگيد كه مجرد باشد. از اين رو ازدواج را براي سربازان امپراطوري روم قدغن مي كند.كلوديوس به قدري بي رحم وفرمانش به اندازه اي قاطع بود كه هيچ كس جرات كمك به ازدواج سربازان را نداشت.اما كشيشي به نام والنتيوس(والنتاين)،مخفيانه عقد سربازان رومي را با دختران محبوبشان جاري مي كرد.كلوديوس دوم از اين جريان خبردار مي شود و دستور مي دهد كه والنتاين را به زندان بيندازند. والنتاين در زندان عاشق دختر زندانبان مي شود .سرانجام كشيش به جرم جاري كردن عقد عشاق،با قلبي عاشق اعدام مي شود...بنابراين او را به عنوان فدايي وشهيد راه عشق مي دانند و از آن زمان نهاد و سمبلي مي شود براي عشق!" اما كمتر كسي است كه بداند در ايران باستان، نه چون روميان از سه قرن پس از ميلاد، كه از بيست قرن پيش از ميلاد، روزي موسوم به روز عشق بوده است! جالب است بدانيد كه اين روز در تقويم جديد ايراني دقيقا مصادف است با 29 بهمن، يعني تنها 3 روز پس از والنتاين فرنگي! اين روز "سپندار مذگان" يا "اسفندار مذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن اين روز به عنوان "روز عشق" به اين صورت بوده است كه در ايران باستان هر ماه را سي روز حساب مي كردند و علاوه بر اينكه ماه ها اسم داشتند، هريك از روزهاي ماه نيز يك نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، انديشه) كه نخستين صفت خداوند است، روز سوم ارديبهشت يعني "بهترين راستي و پاكي" كه باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهريور يعني "شاهي و فرمانروايي آرماني" كه خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندار مذ لقب ملي زمين است. يعني گستراننده، مقدس، فروتن. زمين نماد عشق است چون با فروتني، تواضع و گذشت به همه عشق مي ورزد. زشت و زيبا را به يك چشم مي نگرد و همه را چون مادري در دامان پر مهر خود امان مي دهد. به همين دليل در فرهنگ باستان اسپندار مذگان را بعنوان نماد عشق مي پنداشتند. در هر ماه، يك بار، نام روز و ماه يكي مي شده است كه در همان روز كه نامش با نام ماه مقارن مي شد، جشني ترتيب مي دادند متناسب با نام آن روز و ماه. مثلا شانزدهمين روز هر ماه مهر نام داشت و كه در ماه مهر، "مهرگان" لقب مي گرفت. همين طور روز پنجم هر ماه سپندار مذ يا اسفندار مذ نام داشت كه در ماه دوازدهم سال كه آن هم اسفندار مذ نام داشت، جشني با همين عنوان مي گرفتند. سپندار مذگان جشن زمين و گرامي داشت عشق است كه هر دو در كنار هم معنا پيدا مي كردند. در اين روز زنان به شوهران خود با محبت هديه مي دادند. مردان نيز زنان و دختران را بر تخت شاهي نشانده، به آنها هديه داده و از آنها اطاعت مي كردند. ملت ايران از جمله ملت هايي است كه زندگي اش با جشن و شادماني پيوند فراواني داشته است، به مناسبت هاي گوناگون جشن مي گرفتند و با سرور و شادماني روزگار مي گذرانده اند. اين جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگي، خلق و خوي، فلسفه حيات و كلا جهان بيني ايرانيان باستان است. از آنجايي كه ما با فرهنگ باستاني خود ناآشناييم شكوه و زيبايي اين فرهنگ با ما بيگانه شده است. نقطه مقابل ملت ما آمريكاييها هستند كه به خود جهان بيني دچار مي باشند. آنها دنيا را تنها از ديدگاه و زاويه خاص خود نگاه مي كنند. مردماني كه چنين ديدگاهي دارند، متوجه نمي شوند كه ملت هاي ديگر شيوه هاي زندگي و فرهنگ هاي متفاوتي دارند. آمريكاييها بشدت قوم پرستند و خود را محور جهان مي دانند. آنها بر اين باورند كه عادات، رسوم و ارزش هاي فرهنگي شان برتر از سايرين است. اين موضوع در بررسي عملكرد آنان بخوبي مشهود است. بعنوان مثال در حالي كه اين روزها مردم كشورهاي مختلف جهان معمولا به سه، چهار زبان مسلط مي باشند، آمريكاييها تقريبا تنها به يك زبان حرف مي زنند. همچنين مصرانه در پي اشاعه دادن جشن ها و سنت هاي خاص فرهنگ خود هستند. "اطلاع داشتن از فرهنگ هاي ساير ملل" و "مرعوب شدن در برابر آن فرهنگ ها" دو مقوله كاملا جداست.با مرعوب شدن در برابر فرهنگ و آداب و رسوم ديگران، بي اينكه ريشه در خاك، در فرهنگ و تاريخ ما داشته باشد، اگر هم به جايي برسيم، جايي ست كه ديگران پيش از ما رسيده اند و جا خوش كرده اند! براي اينكه ملتي در تفكر عقيم شود، بايد هويت فرهنگي تاريخي را از او گرفت. فرهنگ مهم ترين عامل در حيات، رشد، بالندگي يا نابودي ملت ها است. هويت هر ملتي در تاريخ آن ملت نهاده شده است. اقوامي كه در تاريخ از جايگاه شامخي برخوردارند، كساني هستند كه توانسته اند به شيوه مؤثرتري خود، فرهنگ و اسطوره هاي باستاني خود را معرفي كنند و حيات خود را تا ارتفاع يك افسانه بالا برند. آنچه براي معاصرين و آيندگان حائز اهميت است، عدد افراد يك ملت و تعداد سربازاني كه در جنگ كشته شده اند نيست؛ بلكه ارزشي است كه آن ملت در زرادخانه فرهنگي بشريت دارد. شايد هنوز دير نشده باشد كه روز عشق را از 26 بهمن ( Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ايرانيان باستان) منتقل كنيم. ( منبع zendehrood.com )از تمامي مديران و طراحان وب و وبلاگ نويسان ايراني سراسر جهان خواهش مي كنم تا اين صفحه را در سايت خود ايجاد و پيوند آن را در صفحه اول سايت قرار دهند و يا در صفحه اول سايت خود به اين صفحه پيوند دهند.


با تشکر از خانم سارا از سایت cloob

Monday, February 13, 2006

 

241. پاسخي سزاوار به نداي ِ مرغ ِ آمين گوي: پيشكش يك دبستان به زادگاه نيما يوشيج




نماي نزديك دبستان مرغ آمين


دبستان مرغ آمين در چشم انداز ِ يوش


لوح ِ يادبود ِ گشايش دبستان ِ مرغ ِ آمين



سردر ِ دبستان ِ مرغ ِ آمين



يادداشت ويراستار



چندي پيش آگاهي يافتم كه دوست قديم و نيك انديش و نيك كردار من، آقاي اسماعيل امين ابراهيمي دبستاني را به هزينه ي شخصي در روستاي يوش، زادگاه و آرامگاه نيما يوشيج شاعر بزرگ و پيشگام روزگار ما، بنياد گذاشته و آن را به مردم آن روستا پيشكش كرده است.

امروز تصويرهايي از اين دبستان -- كه در مهر ماه گذشته گشا يش يافت -- به دستم رسيد كه آنها را با سپاس از اسماعيل و ارج گزاري ي خدمت شايسته ي او، در اين صفحه مي آورم.

دبستان نوبنياد يوش، مرغ آمين نام گذاري شده كه عنوان يكي از والاترين و انسان - دوستانه ترين شعرهاي نيما يوشيج است.

نيما در اين شعر بلند، افسانه ي شورمندانه ي مرغ آمين را دستمايه قرارداده و همه ي سوز و گداز و درد و دريغ و رنج و شكنج مردم ايران و اميد و آرزومندي شان براي دست يابي به آزادي و آبادي و بهروزي را در خيالْ نقش هاي شعري اش، ساختاري نمايشي بخشيده است. اين شعر شكوهمند ِ سمفوني وار، چنين آغاز مي شود:

"مرغ ِ آمين دردآلودي ست كاواره بمانده،

رفته تا آن سوي اين بيدادخانه

بازگشته،

رغبتش ديگر ز رنجوري نه سوي آب و دانه

نوبت ِ روز ِ گشايش را

در پي ِ چاره بمانده


مي شناسد آن نهان بين ِ نهانان

(گوش ِ پنهان ِ جهان ِ دردمند ِ ما)

جَورديده مردمان را.

با صداي ِ هر دم آمين گفتنش آن آشنا پرورد،

مي دهد پيوندشان در هم

مي كند از ياس ِ خُسران بار ِ آنان كم

مي نهد نزديك با هم،

آرزوهاي نهان را ..."


گزينش نام اين شعر ماندگار ِ شاعر نامدار براي دبستان روستاي زادگاهش، پاسخي سزاوارست به بانگ ِ دلپذير آزادي خواهانه و رهايي جويانه ي نيما كه آن را از زبان تمثيلي ي مرغ افسانه و آرزومندي بيان مي دارد.


Saturday, February 11, 2006

 

240. سه پيوند ِ سودرسان ِ ايران شناختي


ياددداشت ويراستار

در پيام هايي كه امروز از سوي يار همدل و همگام دكتر تورج پارسي به اين دفتر رسيده، نشاني هاي سه پيوند ِ سودرسان ِ ايران شناختي آمده است كه من براي همگاني تر كردن ِ كار ِ بهره گيري از آنها، در دنباله، به شناساندنشان مي پردازم:

1. متن ِ سخنراني ي استاد ايرج افشار با عنوان ِ اِبن ِ نَديم ِ ما، در نشست ِ ويژه ي بزرگداشت و ارج گزاري ي ِ خدمت والاي ِ استاد احمد منزوي، فهرست نويس ِ دست نوشت هاي فارسي در كتابخانه ها و مجموعه هاي نگاهداري شده در ايران، پاكستان و هندوستان.
نشاني:
http://www.persian-culture.com/farsi/report/monzavi2.html

استاد احمد منزوي





2. تارنماي كتاب نامه، ويژه ي فهرست فراگير ِ اثرهاي پژوهشي و ويرايشي ي استاد ايرج افشار. (اين فهرست، كامل كننده ي درآمد ِ 238 است)
نشاني:

http://www.ketabname.com/fa/lists/from_this_author.php?id=10-2-1-1


3. تارنماي ويژه ي شوراي ملّي ي آمريكايي - ايراني، بازتاباننده ي كوششهاي اجتماعي و فرهنگي ي گروهي از ايراني تباران ِ ساكن ِ آمريكا.
نشاني:
http://www.niacouncil.org/board.asp

 

239. "چتر ِ گُل بر سر كشي اي مرغ خوشخوان غم مخور!"



يادداشت ويراستار

استاد دكتر تورج پارسي در پيامي مهرآميز كه بدين دفتر فرستاده اند، از نشر درآمد ِ 238 و مژده ي جاي گرفتن ِ مجموعه ي درسهاي استاد اُكتار شِروُ در شبكه هاي رسانه ي جهاني ابراز خشنودي كرده و با يادكرد از يك رويداد، برخورد با كتاب و دانش و فرهنگ را در گذشته و حال سنجيده و براي بازنمودن ِ شادمانگي ي خويش از دستاوردهاي امروزين دانش و فن در خدمت انديشه و خِرَد و فرهنگ، سخن خواجه ي رندان و شاعران جهان، حافظ جاودانه را همراه با دسته گلي زيبا، شاباش اين خبر خوش در گستره ي ايران شناسي كرده اند.
با سپاس فراوان از رويكرد و مهرورزي ي استاد، متن ِ پيام ايشان را در پي مي آورم. ج. د.

Excellent Fresh News On Iranian Studies
"اين بوي ِ خوش ِ تازه، ما را هم سرمست كرد. به سايت ِ هاروارد وارد شده، درسها را بازنگريستم و يَتا اَهو گويان، شادمان بيرون آمدم.
سه ماه پيش، بانويي كه همسر يكي از استادان رشته ي جرّاحي است، پس از سالها دوري، به خاطر بيماري ِ مادرش به ايران رفت. ايشان تعريف مي كرد كه يكي از نزديكانشان خانه اي قديمي را از يكي از هم كيشان ما خريداري مي كند. خانه را بازسازي مي كنند. در هنگام فروريختن ديوار، كتابي را مي يابند كه بي گمان پنهان كرده بوده اند.
امّا امروزه به ياري ِ دستاوردهاي انساني، ديگر نيازي به آن نيست كه كتابي در نهانگاه ديواري به امانت گذاشته شود. با سپاس به مهرتان. تورج پارسي"

This page is powered by Blogger. Isn't yours?