Thursday, July 20, 2006
2: 26. نمونه هاي ِ شيوايي از "خواهر/برادرانه" هاي ِ روزگار ِ ما
يادداشت ويراستار
آشنايان با ادب ِ كهن ِ فارسي مي دانند كه در كنار ِ نامه هاي ديواني و رسمي، شاخه اي هم بود كه -- به تعبير ِ عربي مآب ِ قديم -- آن را "اِخوانيّات" مي ناميدند. اين شاخه، فراگير ِ نامه هايي بود دوستانه و خودماني با زباني به نسبت ساده تر و بي تكلّف تر از فرمان ها يا منشورهاي درباري و مُراسله هاي ديواني (اداري) و مانند ِ آنها. در اين گونه نامه ها -- كه متن ِ آنها آميزه اي از نثر و نظم بود -- دو دوست، سفره ي ِ دل را براي ِ هم مي - گشودند و هرآنچه را كه دل ِ تنگشان مي خواست، بر قلم مي راندند و گاه تا آن جا كه مي توانستند، سخن خود را طول و تفصيل و آب و تاب مي دادند. اقتضاي ِ زمانه شان هم، چُنين اجازه اي را بدانان مي داد.
امّا روزگار ِ ما كه عصر ِ شتابزدگي و كم فرصتي است، ويژگي هاي ديگري دارد. زبان و بيان ِ اين گونه نامه ها -- كه من تعبير ِ فارسي ي ِ "خواهر/ برادرانه" را براي ِ آنها پيش مي نهم (تا هم از عربي مآبي ي ِ بي جا و نارواي ِ پيشينيان دوري گزيده و هم از ناديده گرفتن ِ نيمي از آدميان پرهيخته باشم) -- در نمونه هاي امروزين ِ آنها بسيار ساده شده و گنجايشِ آنها نيز كاهش يافته و در حدّ ِ نياز براي ِ پيام گزاري مانده است.
*
آنچه در پي مي آورم، نمونه هاي ِ شيوايي از اين گونه نامه ها يا پيام هاست كه همه ي ويژگي هاي ِ "خواهر/ برادرانه" هاي ِ عصر ِ ما را به نمايش مي گذارد.
دوست ِ ارجمند ِ نويسنده و پژوهنده ام خسرو باقرپور، نوشتاري از دوست ِ گرامي ي ِ دانشور و پژوهشگرم دكتر پرويز رجبي را -- كه من برايش فرستاده بودم -- در نشريّه ي خبري ي ِ اخبار ِ روز درج كرده است. دكتر رجبي در پيامي كوتاه به باقرپور -- كه پيشتر او را نمي شناخته و با وي سر و كاري نداشته -- از او سپاس گزارده و سرانجام، باقرپور از آميزه ي ِ خِرَد و عاطفه در نوشتار ِ دكتر رجبي بر سر ِ شوق آمده و اين شور ِ خود را در پيامي كوتاه به وي بيان داشته و آخر ازهمه دكتر رجبي، هيجان زدگي ي خود را از يافتن ِ دوستي ناشناخته همچون باقرپور با اين مايه از شور و شيفتگي ي ِ انساني، هم در پيامي كوتاه به نگارنده ي اين سطرها و هم در يادداشتي به باقرپور، به نمايش گذاشته است.
اين همه، در حالي است كه هريك از ما سه تن، در فاصله اي دور از يكديگر به سر مي بريم : رجبي در ايران، باقرپور در آلمان و من در استراليا و پيام هامان نه بر بال ِ كبوتر نامه رسان و نه در خورجين ِ چاپار و پيك و نه حتّا در كاميون يا هواپيماي ِ پُست، بلكه بر بال ِ موجهاي الكترونيك و در چشم برهم زدني گستره ي درياها و خشكي ها را در مي نوردند و به گيرنده مي رسند.
بیست وهشتم تیر ماه 85
عجب حکایتی است این سرزمین را و مردمانش را!
دوست عزیز،
می بینید؟ به کسی می نویسم که تا دیروز نمی شناختمش و امروز اگر پس از پانزده ساعت قلم زدن رمقم مانده بود، دل برای این ناشناس سفره می کردم...
امان از این مردم و خلق و خویش!
الان که دارم می نویسم، نمی دانم در مخیّله ام به کدام سو بنگرم. این باقرپور کیست دیگر؟... در کجایی از ممالک محروسۀ جهان قرار دارد؟... چرا در دوست خطاب کردن او درنگ نکرده ام؟... چه نیازی مرا انگیخته است که غرق در خستگی از نوشتن، باز بنویسم؟...
نه! رمان نویسی باید!...
در هر حال خسته نباشید و تن به زندگی بدون شیفتگی ندهید!...
با ارادت
پرویز رجبی
سلام بر دوست!
دوست ِ مهربان و گرانمایه ام آقای رجبی،
پیشانه باید باز هم سپاسگزار مهربانی ها و خردمندی های شما باشم. به جدّ به این امر باور دارم که هر گفتار یا نوشتار در عرصه ی فرهنگ یا سیاست، سوای سهم آن از خرد و خردمندی، دریچه ای نیز هست که اهالی سخن و قلم از درون دل و جان خویش بر روی جهان می گشایند. گرمی ی عاطفه ی این "منظر درون" را چاشنی ی خرد می کنند و بر روح و روان مخاطب تاثیر نیکو و ژرف و شگرف می گذارند. شما و دوست ارجمند و جلیلم (به بیان شیرین شما) آقای دوستخواه در شمار قلم زنانی هستید که روح خرد و عاطفه را در پیکر گفتار های خویش می دمید و تأثیراتی عمیق بر مخاطب می گذارید.
من خود به اعتبار سال ها ارتباط مستمر با مخاطبان "اخبار روز" این امر را دریافته ام و بر آن گواهی می دهم. و... پس... در میدان پیکار اندیشه ها که در دوران اعتقاد و اعتماد به دمکراسی از آن گریزی نیست، شمایان با سلاح خرد و عاطفه پهلوانان پیروز این مِیدانید. دیگر تازندگان این میدان نیز... چون در انبان دل گوهر عاطفه ندارند و نیز خود را صاحبان بی چون و چرای آیینه ی حقیقت می دانند، چونان سوارانی بر اسب های چوبی می آیند و... می گویند یا می نویسند و... می روند و تنها غباری از آنان بر سواد میدان می ماند.
خوب باشید
خسرو باقرپور
* * *
بیست و هشتم تیر ماه
دوست نادیده، سلام.
من بیشتر از خود ِ انسان، عاشق ِ کلام ِ او هستم. یادداشت تان فصیح بود و فصاحت برای من خودْ خِرَد است. نکند مرا به دام بیندازید. یکی دیگر از عادت های من به دام افتادن است!
با ارادت به کلامتان
رجبی