Saturday, July 15, 2006

 

2: 20. نامه ي ِ سرگشاده ي ِ يك پژوهنده به دلْ سوزان براي ِ ايران



يادداشت ويراستار


دوست ِ ارجمند ِ من و استاد ِ گرانمايه ي ِ تاريخ و فرهنگ ِ ايران، دكتر پرويز رجبي -- كه پيشتر در همين تارنما (درآمد ِ 2: 14) به منش والا و كارنامه ي ِ پژوهشي اش پرداختم -- ديروز نامه ي ِ سرگشاده ي زير را به اين دفتر فرستاد كه از ديدگاه ِ رويكرد به خواب آلودگي و غفلت و ديرْجُنبي ي ِ تاريخي و فرهنگي ي ِ ما ايرانيان در بسياري از موردهاي ِ مهمّ ِ وابسته به نگاهباني از گنجينه هاي ملّي مان، بسيار مهمّ و عبرت انگيزست.
نمي دانم: آيا كسي هست كه بتواند پاسخي سزاوار به اين پرسش ِ تاريخي ي دكتر رجبي بدهد؟
راستش، من يكي كه نمي دانم چه مي توانم بگويم! اين يكي از آن موردهاست كه نفس را درسينه ي آدمي حبس مي كند، زبان را از گفتار بازمي دارد و عرق شرم بر چهره مي نشانَد!
تنها مي توانم دردمندانه، از خود و ديگران بپرسم:
"كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش/ كِي رَوي؟ رَه ز كِه پُرسي؟ چه كني؟ چون باشي؟!"


نامۀ سرگشاده


کسی هست که پاسخ مرا بدهد؟


پرویز رجبی


هارمُديُس در سال 514 پیش از میلاد، در آتن، هیپارخ برادر جَبّار هیپیاس را کشته بود. هارمُدیُس با دوستش آریستُگیتون به کام مرگ رفتند. هنوز زمانی سپری نشده بود که هنرمندی به نام آنتِنُر، تندیس ِ برُنزی ِ این دو دوست ِ جَبّارکُش را به نشانۀ کوشش ِ یونانی ها برای ِ دموکراسی ساخت...
در ماه اکتبر 480 پیش از میلاد خشیارشا آتن را به تصرف خود درآورد و از سر ِ شیفتگی ِهنری، این تندیس ها را به شوش فرستاد...
چهار سال بعد، در سال 476، دوباره جانشین های این دو تندیس، به تقلید از اصل، در آتن برپا شدند...
145 سال بعد، در سال 331 پیش از میلاد، هنگامی که شوش به دست اسکندر افتاد، او این تندیس ها را به آتن بازگرداند.
*
در سال ۱۹۲۲ میلادی کنسول دولت فخیمۀ انگلستان در اصفهان که می دانست مسجد ِ عمادی ِ کاشان دارای زیباترین محراب جهان اسلام است، دستور داد تا تک تک کاشی ها را با حوصلۀ تمام شماره گذاری کنند، بعد تمامی ِ محراب را از جا بکنند و بعد آن را جلو ِ چشمان ِ امام ِ مسجد و نمازگزاران با دقت بسته بندی کنند و بعد محمولۀ گران بها را به کمک مسلمانان به مرز برسانند، بعد این محراب را به برلین ببرند و به موزۀ پرگامون بفروشند!
و سفیر محترم ایران در برلین هم اصلا نفهمید که محراب چیست و موزه کدام است...امان از این متولّیان که حُرمت ِ مسجد را نگاه نمی دارند...
*
حدود ده سال پس از سفر محراب مسجد عمادی کاشان، در سال های 1933 و 1934 در حفاری هایی که بنگاه شرقی دانشگاه شیکاگو در تخت جمشید انجام می داد، چندین هزار لوح به خط ایلامی به دست آمد که در زمان داریوش بزرگ (552-486 پیش از میلاد) نوشته شده اند. یعنی عصارۀ تاریخ اجتماعی ایران زمان داریوش. آمریکایی ها پس از کشف بیش از سی هزار لوح گفتند، چون زنگارزدایی و خواندن این لوح ها نیاز به آرامش و فرصت کافی دارد، این لوح ها را به اجازۀ رضا شاه به همراه بسیاری اشیای گران بها و منحصر به فرد دیگر، در آبان ماه 1314 به امانت به آمریکا بردند!
بعد جنگ جهانگیر دوم شروع شد.
بعد رضا شاه رفت.
سپس محمّد رضا شاه آمد.
بعد قبح ِ قضیّه از میان رفت!
*
بازماندگان قربانیان یهودی انفجاری در سال 1997 در تل آویو با شکایت به دادگاهی فدرال در ایلینوی، موفق به گرفتن حکم دادگاه مبنی بر دریافت 423 میلیون غرامت از ایران می شوند و در نتیجه دستور توقیف لوح های ایلامی ایران که به «امانت» در دانشگاه شیکاگو قرار دارند صادر می شود، تا با حراج آن ها بخشی از مبلغ غرامت تامین شود.

این که انفجار چه بوده است و شاکیان که، و دادگاه و مستنداتش کدام، موضوعی است جدا، که البته بی نیاز از بحث و گفت و گو نیست.
در این جا سؤال من این است که:
هواداران ِ روشن و مُنوّرالفکر ِ «نهضت» ِ ناگهانی ِ نجات ِ لوح های ایرانی در این 71 سال گذشته، تا تولّد یا سِزاریَن ِ این نوزاد ِ جنجالی، چند لحظه فکر کرده اند که ایران چنین «امانتی (!)» در نزد دانشگاه شیکاگو دارد و چند بار، نگران ِ میراث ِ فرهنگی ِ خود، به فکر چاره جویی افتاده اند؟
آیا آگاهی ِ مُدّعیان ِ یهودی، از چند و چون ِ امانت های ِ ما در نزد ِ دیگران، بیشتر از خودمان است؟!
بیشتر از ده سال است که من در فرصت های گوناگون از ملّت و دولت برای تعقیب امانت ِ سوختۀ ایران کمک خواسته ام و در این مدّت اَحَدُالنّاسی نشان نداده است که صدایم را شنیده است!
انتظار می رفت که پس از انقلاب، میراث ِ فرهنگی کاری برای بازگرداندن و یا دست کم برای مطرح کردن ِ میراث فرهنگی ِ ما بکند، که لابد به شیوۀ خود کرده است.
در این میان، نمی دانم که چرا هواداران پاسارگاد که نگران میراث احتمالی درۀ سیوند هستند، و باید که به گونه ای ماندگار سپاسگزارشان بود، به یاد میراث ِ حَیّ ِ حاضری نیفتاده بوده اند که در نزدیکی خود دارند! میراث، میراث است!
می گذرم از این که اگر دکتر ارفعی و شاهرخ رزمجو با سماجت دست ها را بالا نزده بودند، هنوز نبشته های باستانی ما در انبارهای موزۀ ملّی ِ ایران خاک می خوردند و بگذریم از این که هنوز خودمان وضعیّتی فراهم نیاورده ایم که نبشته های ایلامی را خودمان بخوانیم.
تا کی می خواهیم پای بند ِ این ضَربُ المثل ِ قرون وسطایی ِ بمانیم که: «چو فردا شود، فکر فردا کنیم »؟
اگر پاسخی هست، سختْ چشم به راهم.


با فروتنی


پرویز رجبی


تهران - بيست و سوم تيرماه 1385



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?