Thursday, July 13, 2006
2: 18. يادآوري هاي ِ انتقادي ي ِ دوستي فرهيخته به براهني و دوستخواه
يادداشت ويراستار
در زندگي ي اجتماعي و فرهنگي ي ِ ما ايرانيان، هنوز كمْ بودهاي رويكردي و رفتاري ي بسياري به چشم مي خورد كه شايد هريك از ما به سبب ِ تأثير پذيري از محيط هاي پرورشي و عادت و تكرار و پاي بندي به برخي از سنّت هاي ناخوشايند و ناپذيرفتني ي ِ جا خوش كرده در تار و پود ِ جامعه مان، به خودي ي ِ خود به نابهنجاري و زيانْ باري ي ِ اين نارسايي ها پي نبريم و هرگاه نگرنده ي تيزبين و نكته سنجي از بيرون به ما ننگرد و آيينه اي كردارنما در برابر ِ ما نگيرد، ديرزماني (و چه بسا تا پايان زندگي) از حال ِ واقعي ي ِ خود و آنچه مي تواند در يك عيارْسنجي ي ِ آگاهانه آشكارگردد، غافل بمانيم و همه چيز را عادي تلقّي كنيم.
نقد ِ دلْ سوزانه و روشگر و رهنمون، هنوز جاي ِ چنداني در ميان ِ ما ندارد و فرهنگ ِ گفت و شنود -- اگر هم ادايش را درآوريم -- تا كنون بدان سان كه بايد و شايد، در ذهن و ضمير ِ ما نهادينه نشده است. از همين رو، اگر هم در جايي بخواهيم به نقد ِ كار ِ كسي بپردازيم، يا دشنامْ گويي و نَفْي را به جاي نقد مي گيريم و پيش از تحليل ِ ارزش هاي ِ كار ِ كسي، يكسره به سراغ كاستي ها و نادرستي هايي كه دارد (يا خود برايش تراشيده ايم)، مي رويم و همه ي درخشش هاي ِ كوشش و كُنش ِ او را در غُبار ِ عيب جويي، فرومي پوشيم و يا از سوي ِ ديگر ِ بام در مي غلتيم و با عصاقورت دادگي، كلّي گويي مي كنيم و پيامبرانه حُكم هاي شايست نشايست و كُن و مَكُن صادرمي فرماييم و سرانجام نيز هيچ گرهي را نمي گشاييم و پرتوي از آگاهي بر هيچ گوشه ي تاريكي نمي تابانيم و رهنمودي به ديگرگونگي ي بايسته و سازنده اي نمي دهيم.
چُنين است فضاي زندگي ي اجتماعي و فرهنگي مان در رويكرد به كارهاي يكديگر و تا در بر اين پاشنه مي چرخد، كلاه ِ ما پس ِ معركه است و هرگونه سخن گفتن از پويايي ي فرهنگي، لافي بيش نيست.
*
در پي ِ انتشار ِ گفتار ِ آقاي ِ دكتر رضا براهني در مورد ِ آذربايجان و نقد ِ اين نگارنده و چند تني ديگر بر آن گفتار كه در نشريّه ي شهروند و چند جاي ديگر انتشار يافت، شماري از كسان با ادّعاي حق جويي و هواداري از برداشت هاي آقاي براهني، به ميدان آمدند و نقدْنويسان بر گفتار ايشان را با بدترين تعبيرها به باد ِ دشنام گرفتند و فضايي دودآگين و سرشار از تهمت و افترا و انگ زدن بر اين و آن، پديدآوردند كه هيچ گونه همانندي با فضاي سالم ِ يك بحث و جدل ِ فرهيخته و امروزين نداشت و نشان داد كه ما در كجاي ِ زمان و جهان ايستاده ايم و تا چه حدّ از كاروان ِ پوياي ِ فرهنگ ِ پيشرو واپس مانده ايم.
امّا خوشبختانه، بُطري نيمه ي ِ پُري هم دارد و -- به تعبير ِ قديمي ها -- زمين از حُجّت خالي نيست و فرهيختگان و دلْ آگاهاني از سوي ِ ديگر به ميدان درمي آيند تا با برخورد ِ انتقادي ي ِ سالم ِ خود نشان دهند كه اگرچه پاي ِ تأسّف ِ بسيار در ميان است، جاي ِ نوميدي ي ِ محض نيست. مي توانم بيتي از چكامه سراي بزرگ ِ همْ شهري ي ِ خود، جمال الدّين عبدالرّزّاق را (با جايْ گذاري ي ِ واژه ي ِ"وطن" به جاي ِ "عَجَم" در آن، هر چند كه تضادّ يا طِباق ِ عجم و ناطقه از ميان مي رود)، بازْگوينده ي ِ اين حال قراردهم:
"هنوز گويندگان هستتند اندر وطن/ كه قوّه ي ِ ناطقه مَدَد ازيشان بَرَد."
*
اين درآمد ِ سخن را بدان آوردم تا بگويم كه دوست ِ فرهيخته ي ِ ارجمند ِ من آقاي ِ دكتر پرويز رجبي -- كه همين چند روز ِ پيش در اين صفحه از فضل و كمال و كارنامه ي سرشارشان سخن گفتم -- امروز در پيامي مهرآميز از تهران كه -- همچون ديگر نوشتارهاي ايشان -- هر واژه اش بوي ِ دلاويز ِ ميهن و فرهنگ ِ ايراني را در خود دارد، با بزرگواري ي ِ تمام در خطابي مشترك به دكتر براهني و اين خدمت گزار، نكته هاي ِ انتقادي و آموزنده ي ِ چندي را برشمرده اند كه نه تنها سزاوار ِ دقّت و ژرفانگري در آنها، از سوي ِ مخاطبان ِ دوگانه ي ِ پيام؛ بلكه شايسته ي ِ رويكرد بدانها از جانب ِ هر خواننده ي فرهنگ دوستي است.
پيام ِ والاي ِ دكتر رجبي ناقوس ِ هُشداري است در گوش ِ همه ي ِ ما ايرانيان كه به سخن ِ فردوسي ي ِ بزرگ، هيچ گاه خود را در پايگاه ِ "همه هرچه بايستَم، آموختم!" نپنداريم و همواره گوهر ِ شبْ چراغ ِ "زماني مياساي از آموختن!" را آذين ِ گوش ِ هوش ِ خويش گردانيم.
به تعبيري ديگر، اين پيام ِ ارزنده، نمودي از "آيينه" اي است كه نظامي، سخنْ سالار ِ بزرگ ِ آذربايجان و ايران گفت:
"آينه چون نقش ِ تو بنمود راست/ خودشكن، آيينه شكستن خطاست!"
متن ِ پيام را با سپاس ِ فراوان از فرستنده ي ِ دانشور، براي همگاني كردن ِ فايده ي ِ آن، در پي مي آورم.
***
دوستان ِ عزیز، دوستخواه و براهنی! این نوشته را به جای ِ اصلیاش شهروند، که مقاله های ِ شما را چاپ کرده بود، فرستادم. با رونوشتی به برادرم دکتر شاهرخ احکامی (فصلْنامهي ِ میراث ِ ایران)
22/4/85
22/4/85
می خواهم بپرم وسط ِِ حرف های ِ براهنی و دوستخواه!
پرویز رجبی
من براهنی را دوست دارم، برای این که ادیبی بسیاربزرگ است و دوستخواه را دوست دارم، برای این که او را تکْسوار و یا بهتر بگویم شهسوار ِ میدان اوستا و ادب ِ ایران باستان می دانم.
و می دانم که چیزی را هم اصلا دوست ندارم: عصبیّت و سودايیمزاج بودن ما ایرانیان را، به هنگام ِ به میان کشیدن ِ نا به هنگام ِ باورهای ِ خود. بسیار پیش آمده است که از خود بپرسم، گوینده و یا نویسندۀ مطلبی که در دست دارم، چرا سخن درستش را، بدون ِ انگیزش ِ رویدادی ناگهانی و بیرونی به میدان درنیاورده است؟ اینکه نمی شود که من مدّتْزمانی، باوری را در دلم زندانی کنم و بایستم تا فریادی -- روا و یا ناروا -- بلند شود و آنگاه بی درنگ، دست ببرم به قلم!
واقعیّت این است که اگر من به باوری تازه رسیده ام و سخنی نو دارم، باید آن را به هنگامْ، با مُخاطبان ِ ویژۀ خود درمیانْنِهم و برای ِ نمونه، چشم به راه ِ خشکْسالی ننشینم، تا شیوهای را که برای ِ رسیدن ِ به آب یافتهام، درمیان نِهَم. و تازه با صاحِبْ نظران ِ مسالۀ آب و نه با لبْسوختگان ِ لب ِ کویر!
از این است که شمار ِ نوشتههای ِ علمی ِ اندیشمندان ِ ما، در مقایسه با نوشتههای غیرمترقبۀ آن ها بسیار نا چیز است...
از براهنی انتظارداشتم که پیش از مرافعۀ یکی دو ماه ِ اخیر، اندیشه های به حقّ ِ خود را به صورت ِ نوشتاری پژوهشی و آرام منتشرمی کرد و از دوستخواه نیز انتظارداشتم که ننشیند، تا براهنی لب ترکند!... ویژگی ِ این گونه از نوشته ها خشمی است که جا به جا از پنهانکردن ِ خود، عاجزاست. و تازه برای ِ خوانندگان ناحرفه ای ِ خود!
گمان هم ندارم که جز در جهان ِ به اصطلاح عقب مانده، دانشمندان ِ زبان و ملیّت و قومیّت، مخاطبان خود را در میان ِ مردمی بجویند که بیشتر احساسات ِ خلقُالسّاعه و غیرمترقبه دارند، تا باورهای ِ علمی (و مکتبی).
انتقاد برمن هم وارد است که در ماههای ِ اخیر در قلمرو ِ ملیّت و قومیّت سخن را به درازا کشاندهام! امّا سوگند به قلم که بدون ِ داشتن ِ مُحرِّکی ناگهانی! در نتیجه، عصبی هم هرگز نبودهام...
بنا داشتم به جزئیّات ِ نوشته های ِ این استادان ِ بزرگ بپردازم، امّا فقط به پریدن ِ وسط حرف آن ها بسنده می کنم!...
واقعیّت این است که ما در ایران هنوز آشنایی ِ علمی ِ درستی با مقولۀ ملیّت و قومیّت پیدا نکرده ایم و هرآنْ، می توانیم بلغزیم...
بر استادان ِ بزرگی چون براهنی و دوستخواه است که بدون سهیمْکردن ِ جَور ِ روزگاران در اندیشه های ِ خود، ما را یاری دهند، تا خود را بهتر بشناسیم.
براهنی و دوستخواه خوب می دانند که گفت و گوهای ِ عاطفی ِ ما قابل ِ طرح کردن در محضر ِ دانشمندان ِ جهان نیستند.
هنوز دیده می شود که فرقی میان تُرک و آذری گذاشته نمی شود... و هنوز می بینیم که این اصطلاح «تورانیزم» برای بسیاری از «تورانیست» ها بیگانه است. براهنی و دوستخواه خوب می دانند که شناخت ِ درست ِ واژه ها و اصطلاح ها چه نقش ِ تعیین کننده ای دارد. برداشت ِ نادرست ِ هیتلر از «آریایی»، نیمی از آموزهی ِ خانمانْ سوز ِ او را شکلمی داد... آن نیم ِ دیگر، در غیبت ِ نقش ِ انسانیّت با انسان بود.
و ذهنم با درد ِ دیگری هم مشغول است که مربوط به براهنی و دوستخواه نیست:
چرا دست ِ کم اهالی ِ یک قوم ِ مُدّعی ِ قومیّت، حُرمت ِ همْقومان خود را نگه نمی دارند؟ پس هدف ِ آن ها از «احیای ِ قومیّت» چیست؟
و سرانجام این که: آیا، با شتابی که دگرگونیهای ِ اجتماعی ِ جهانی دارند، ما آب درهاون نمی کوبیم؟ می بینم که نوههای من، نه گور ِ جدّ ِ ایرانی ِ خود را می شناسند و نه گور ِِ جدّ ِ آلمانی ِ خود را! آیا آهنگ ِ آن را داریم که برای نبردهای ِ رستم و زیگفزید و هرکولس با یکدیگر، هم میدانی دراندازیم؟!... خزری ها (نه خود خزرها) نشان دادند که این راه به جای ِ سَر ِ آب به «سَراب» می انجامد...