Friday, July 28, 2006

 

2: 30. گفتار يا نوشتار؟: طرح ِ يك گفتمان ِ مهمّ ِ تاريخي - فرهنگي



يادداشت ِ ويراستار


دوست ِ فرزانه، دكتر پرويز رجبي در پاسخ به پرسش دوستي درباره ي ِ پيشينه و چگونگي ي ِ گفتار و نوشتار در زبان و ادب ِ ما ايرانيان، با رويكردي گسترده و ژرف به تاريخ ِ فرهنگ ِ كهن ِ ما و داده هاي ِ آن، گفتمان ِ مهمّي را طرح افكنده كه -- از هر ديدگاهي بدان پرسش بنگريم -- سزاوار ِ درنگ و بررسي ي ِ دل سوزانه و كارشناختي است. نويسنده در پاسخ ِ شيواي ِ خود، نكته هاي باريك تر از مويي را به ميان كشيده است كه هريك مي تواند انگيزه ي بحث هاي ِ دامنه دار و ثمربخش ِ ديگري باشد.
متن ِ اين پرسش ِ كليدي و پاسخ ِ ارزشمند و روشگر بدان را كه دكتر رجبي با مهر ِ فراوان ِ خود، براي آگاهي ي خوانندگان ِ اين تارنما به دفتر من فرستاده است، با سپاس و درود بر او، در پي مي آورم.



اول مرداد ماه 85


دوست ارجمندم امان افخمی،
نوشته اید: «...می خواهم نظر شما را در باره تفاوت بین نوشتار و گفتار، جویا شوم .نه آن چالش دیرین فلاسفه در این باب را ،که بحث درباره نامه های مهر انگیز، نامه های دوستانه، و عاشقانه ها را.آیا رودررویی، زیر و بم ها، مکث ها، سکوت و فاصله های کلامیٍِ قابل اعمال در گفتگو، آن را زیبا تر و واقعی تر از نوشتار نمی نمایاند؟آیا برای کسی که حضور دارد و ما را می شنود، نوشتن خود نوعی بازیگوشی نیست؟آیا تفاوت نوشتار با گفتار،تنها در قابل ثبت بودن مکتوبات است؟آیا در واقع خطاب به دیگری، ولی برای خویشتن نمی نویسیم؟ و بسیاری آیا های دیگر..........من، شاید هزار نامه برای دوستانم،عزیزانم و ... نوشته ام ولی این چگونه است که ازایشان تنها تائیدیه یا رسیدی بیشتردریافت نکرده ام...؟!واقعاٌ چگونه است که آن هزار نامه پاسخی نداشته اندو هزار سال دیگر هم نخواهند داشت»؟



برداشت من تنها تفاوت ناچیزی با نظر شما دارد که می پرسید:
« برای کسی که حضور دارد و ما را می شنود، نوشتن خود نوعی بازیگوشی نیست»؟
شما با طرح یکی از مهم ترین و تعیین کننده ترین ویژگی های نگاه ما ایرانیان به فراهم آوردن پیوند با دوستان و دیگران، دغدغه ای را برای من تبدیل به دغدغۀ روز کرده اید که بیش از سی سال است که مرا با خود مشغول کرده است.
سی و دو سه سال پیش در یک سخنرانی به نام «صورت مسالۀ ورود واژه های بیگانه به زبان فارسی» در دانشگاه ملّی و پس از چاپ های مکرّر این سخنرانی به صورت مقاله، که هر بار حجم بیشتری می یافت (بار آخر در کتاب «ارج نامۀ شهریاری» که خود تدوین آن را بر عهده داشتم)، یکی از نکته های مهمّی که به آن پرداخته بودم، نقش ِ «ادب ِ گفتاری» یا ادب ِ شفاهی در نزد ِ ایرانیان بود. در یکی از روزهایی که مشغول آماده کردن این نوشته برای ارج نامۀ شهریاری بودم، گفت و گوی مفصّلی داشتم با دوست ارجمندم دکتر سعید عریان، که یکی از چند مرد ِ میدان در ادب ایران باستان است. شاید در سال 1378.
عریان با شیرینی سخنی که دارد، جانمایه انگیخت و کار را برایم تمام کرد، که در همین جا یک بار دیگر، دینم به او را به رخ خودم می کشم:
ما روی هم رفته اهل «ادب شفاهی» و یا به قول شما «ادب گفتاری» هستیم.
پس از چاپ نوشته ام در «ارج نامۀ شهریاری»، دوست ارجمندم روانشاد استاد علی فاضل حدود پنجاه فتوکپی از آن را به دوستان خود در گوشه و کنار جهان فرستاد و چند ساعت پیش از فرمان یافتنش، در سن بالای هشتاد، از من خواست که به این نوشته همواره بیفزایم و چاپ آن را تجدید کنم. اینک دو سه سالی از این پیشنهاد گذشته است که شما مرا به یاد غفلتم می اندازید.
در مقالۀ صورت مساله نوشته بودم:
«... ما از آغاز به روایت شفاهی بیشتر از ادب مکتوب توجه کرده ایم. شاید بتوان شعر فارسی را یکی از برآیندهای همین توجه دانست. پیش از اسلام، کتاب دینی مان اوستا نیز جز در چند مورد استثنایی، به صورت شفاهی در سینه های دینداران جای داشت و حتی موبدان از آن به صورت شفاهی استفاده می کردند. علاقه به روایت شفاهی تا نخستین سده های دورۀ اسلامی نیز به قوت خود باقی بود. با همۀ نظرهای موجود که ذخیره های عظیمی از کتاب های ایرانی سوزانده و نابود شده اند، با قرینه های موجود نمی توان گمان داشت که ایرانیان مانند و به اندازۀ یونانیان اثر مکتوب داشته اند. جز سنگ نبشته ها و معدود خبر ِ جسته و گریخته، تقریبا تنها منبع تاریخ ایران باستان نوشته های غیرایرانیانِ به ویژه یونانی و رومی است. با این که در دورۀ اسلامی کتاب های بی شماری، تقریبا در همۀ زمینه ها، به دست ایرانیان نوشته شدند و با این کتاب ها ایرانیان سده هایی پیاپی و تا چند قرن پیش یکی از یکه تازان جهان ادب بودند، ادب شفاهی هرگز نقش خود را ازدست نداد و نقالان و راویان انجمن های روستایی و شهری همچنان به کار خود ادامه دادند. حتی امروز، به هنگام کوشش برای زنده کردن سنّت های ملّی، احیای نقالي نیز در دستور کار قرار می گیرد. البته در این جا منظور نقالانی است که بیشتر شاهنامه می خوانند. گمان ندارم که فردوسی به هنگام پرداختن به شاهنامه از روایت های نقالان روزگار خود بی نیاز بوده است.امروز هم برای دستیابی به مطلب مورد علاقه مان، حاضریم ساعت ها پای صحبت این و آن بنشینیم، اما خود به مطالعۀ مستقیم نپردازیم. در شهرها بیشترین اطلاعات را صبح ها، اوّل ِ وقت ِ اداری و کاری، با همکاران و حتی مراجعان ردّ و بدل می کنیم و بعد همۀ روز سرگرم مونتاژاطّلاعات و ویراستاری شنیده هایمان می شویم و مطمئنا به هنگام مونتاژ و ویراستاری، به سبب وجود حلقه یا حلقه های گم شده، به آب و تاب و تفسیر پناه می بریم. اینک چون، در مقایسۀ با ادب مکتوب، در ادب شفاهی وسواس و احساس مسؤلیّت و قدرت تحلیل به مراتب کمتر است، سهل انگاری در بیان و انتقال، زمینه برای رشد می یابد و این رشد بی حساب مستقیما بر ادب مکتوب سایه می افکند و آن را به بي بند و باری می کشاند. حاصل، پایمال شدن حرمت ادب نوشتاری است. برخی تنها به عنوان های درشت روزنامه ها قناعت می کنند و بعضی دیگر مانند کلاغ خبرچین، بر روی نوشته ها، این سو و آن سو می پرند و خود را آمادۀ یک کلاغ و چهل کلاغ می کنند و معدودی هم خود به ندرت مطلبی را از آغاز تا به پایان می خوانند و اطمینان دارند که تا شب با شنیده های خود و اندوخته های شفاهی روزانۀ خود، به بقیّۀ مطلب و گوهر اصلی و داغ آن دست خواهند یافت. گویی هنوز چیزی نمی تواند جای تاریخی ادب شفاهی را بگیرد. شاید یکی از علّت های جای ِ خوب ِ رادیو در میان ایرانیان، همین دلبستگی به ادب شفاهی باشد. البته موسیقی لا به لای برنامه ها هم، که کاهندۀ ملال آموختن است، نقش سه تار نقالی ها را بر عهده می گیرد. در روستاها تبادل خبر شفاهی قلمرو گسترده تری دارد. در این جا قصّه ها و اوسنه ها نیز، مانند پانویس، در قلمرو «شفاهیّات» قرار دارد. و در مجموع و تقریبا برای همه، خبر های ِ دست اوّل، خبرهایِ هستند شفاهی وبه حسابْ دست ِ اوّل». در کنار پراکنده بودن جمعیت بسیار اندک، در آبادی های تک و دورافتادۀ در کوهپایه ها و بیابان های ایران، نبود ِ خطی همگانی در ایران باستان نقش تعیین کننده ای در رونق ادب گفتاری دارد. امروز، با این که برخی بر باور بی پایۀ حضور خطی همگانی در ایران باستان و وجود کتابخانه هایی افسانه ای که به دست اسکندری ها و عرب ها پایمال و غارت شده اند، پا می فشارند، جهان ایران شناسی از رسیدن به چنین نتیجه ای همچنان ناتوان مانده است. همه می دانیم که خط اوستایی در روزگار پایانی دورۀ ساسانی، برای برابری با ادب نوپای جهان مسیحی، پدید آمده است و پیش از آن هم خط های پهلوی اشکانی و ساسانی برآمدۀ از خط آرامی، نه خطی همگانی بوده اند و نه به اصطلاح امروز توانایی تولید انبوه را داشته اند. خسته کننده خواهد بود که در این جا صدباره داستان خط به میان کشیده شود. و ملال آور خواهد بود که اشاره شود که معدود نوشته های پهلوی تقریر سده های نخستین دورۀ اسلامی هستند و حاصل هنر مقاومت زرتشتیان در برابر ادب نوشتاری ِ روزافزون ِ مسلمانان... به ویژه این که سنگینی موضوع نیاز به نوشته ای بالابلند دارد... به اوستای دو میلیون بندی پلینی به خط آرامی هم می توان با همان چشمان حیرت زده ای نگریست که به اوستای مورّخان دورۀ اسلامی که آن را نگاشته بر دوازده هزار پوست گاو می دانند. آن هم به زر ناب! بنابراین، در برابر ایلیادها و ُادیسه ها، ما می مانیم و شهرزادان قصه گویمان... و هزار افسان و یا هزار و یک روزمان که درجامعۀ تازه نفس اسلامی بی درنگ جای خود را می یابد و می گشاید و هزار و یک شب را می آفریند... و ده ها به اصطلاح رُمان مانند داراب نامه را... اینک، اگر هم نبود خط همگانی را نتوانیم دلیل اصلی رویکرد ایرانیان به گفتار به جای نوشتار بپذیریم، به هر روی ناگزیریم بپذیریم که ما بیشتر شیفتۀ گفتار بوده ایم و هستیم تا نوشتار. در این میان می ماند پاسخ به این پرسش ِ بسیار دشوار که پس چرا و چگونه تا همین دو سدۀ پیش، نزدیک به هزار سال، یکی از پرکار ترين ملت های جهان در میدان قلم بوده ایم؟ واقعیّت این است که ما هنوز به آغاز ِ ادب فارسی ي نو در دورۀ اسلامی چندان نپرداخته ایم و بسنده کرده ایم به نوشته های پیشگامانی چون استاد صفا که دروازه را گشود... پس از شکست خوردن ِ ایرانیان از عرب ها و فروپاشی ي ِ ساسانیان، یکی از مهم ترین دگرگونی های فرهنگی، تغییر بی وقفۀ ادب گفتاری به ادب نوشتاری بود. ایرانیان صدر اسلام به دو گروه مشخّص تقسیم می شدند (در این جا باید بگذریم از شاخه های گوناگون هرگروه!): آن هایی که با پرداخت جزیه و خراج، به دین و آداب پدران خود وفادار ماندند (زرتشیان. - از مانویان و گروهی از مزدکیان هم می توان نام برد) وآن هایی که توانایی پرداخت جزیه را نداشتند و ناگزیر به اسلام گرویدند. باید توجّه داشت که گرویدن ایرانیان به اسلام، در آغاز به سبب آشنا نبودن دو طرف ایرانی و عرب به زبان یکدیگر و در نتیجه کُندی ِ ارتباط مستقیم و تفهیم وتفاهم، آهنگی بسیار آرام داشت. در هرحال برای درک مسائل عمیق عاطفی و عقیدتی و پرورش ِ باور، نیاز به گفت و گو و زمان بود. روی هم رفته در آغاز کار، عرب ها هم تعصّب چندانی نداشتند و آسان تر می توانستند تنها به دریافت جزیه قناعت کنند. امّا کم کم با رو به رشد گذاشتن تعصّب دینی موقعیّت زرتشیان رو به وخامت گذاشت. گروه اوّل، که با خطر انزوا و نابودی فرهنگی رو به رو بود، با شتاب به ثبت ِ ادب ِ دینی ِ خود --که تا این زمان بیشتر گفتاری بود -- پرداخت. می دانیم که تقریبا همۀ ادب اوستایی و پهلوی را مدیون ِ آنان هستیم. گروه دوم، با رونق خط عربی جدید که آن هم مانند خط پهلوی برگرفته از خط آرامی، اما کمی آسان تر و قابل استفاده تر بود، کم کم به ضبط ِ ادب ِ گفتاری ِخود به خط جدید خود پرداخت. البته این گرایش پرشتاب هردو گروه به ثبت ادب دینی و فرهنگی را باید تا حدود زیادی در پیوند با علاقۀ عرب ها به سرودن و نوشتن نیز دانست. پیداست که ایرانیان این روزگار نمی توانستند، در حالی که خود را از نظر فرهنگی و مدنی به مراتب برتر از عرب ها می دانستند، شاهد ِ برتری ي ِ عرب ها از نظر استفادۀ از خط و ادب نوشتاری باشند. در مقایسه، ارتباط ایرانیان با یونانیان و رومیان از گونه ای دیگر بود. ارتباط ایرانیان با اینان به جای ارتباط فرهنگی و مدنی، بیشتر در پیوند با جنگ بود و اندکی نیز دادوستد. همین است که حاصل ِ فرهنگی آشنایی ایرانیان با یونانیان و رومیان بسیار ناچیزتر از اندک است. برای نمونه کافی است که تنها به هرودت اشاره کنیم. جانمایۀ کتاب مشهور به تواریخ هرودت، آغاز تاریخ ایران است و ایرانیان تا همین اواخر از وجود این کتاب حتی بی خبر بودند! در حالی که ایرانیان و عرب ها از همان نخست بنا بر دکترین اسلام، کم و بیش، تشکیل یک امّت را می دادند و در نتیجه و اجبارا، صاحب هنجارهای مشترک فرهنگی می شدند. این ها حقیقت هایی هستند که به هیچ بهانه ای نمی توان از آن ها گریخت. به این ترتیب از یک سوی حس پایداری زرتشتیان سبب گردآمدن متن های اوستایی و پهلوی شد و از دیگرسوی، حس رقابت ایرانیان مسلمان با عرب ها سبب روی آوردن ایرانیان به ادب نوشتاری را فراهم آورد و هنوز دیری نگذشته بود که ایرانیان، در قرون وسطای ِ سیاه، در تألیف و تولید ِ کتاب سرآمد ِ جهانیان شدند. به عبارت دیگر، شکست ِ نظامی ي ِ خود را از عرب ها با کار فرهنگی جبران کردند. توجّه ایرانیان به نوشتن نخست با متن های عربی و پهلوی آغاز شد و سپس نوشتن به فارسی نیز شتاب گرفت. از همین روی است که بیشترین نوشته های موجود به پهلوی از نخستین سده های هجری هستند. امّا با فرمانروایی مرحوم فتحعلی شاه قاجار که به حق نمی توانست با مشغولیّت های حرمسرایی که برای خود فراهم آورده بود، در گرماگرم انقلاب فرهنگی ي ِ جهان، توجّهی به فرهنگ و ادب داشته باشد، ایرانيان از آغاز سدۀ سیزدهم هجری، دوباره به آغوش ِ گرم ِ ادب ِ گفتاری بازگشتند!اینک، با این بازگشت بی قید و شرط به آغاز، با انبوهی از «پژوهش های انجام نگرفته» بیشتر از اندکی دشوار است که به علل ِ کنونی محبوبیّت ِ ادب ِ شفاهی بپردازیم. البته در این جا از درد «صغیر» بودن یا «صغیر» پنداشته شدن ادب نوشتاری نیز نباید غافل بود... من که کاری جز نوشتن ندارم، نیمی از توانم را صرف این می کنم که مبادا بزرگ تری را برنجانم و ناگزیرم با بازی با واژه ها، افکار خودم را بازی بدهم ... تا مبادا دل نازکی را بشکنم... همین هنجار، یکی از علّت های بزرگ ما برای صرف ِ نظر کردن از ادب نوشتاری و پناه بردن به ادب «باز» ِ گفتاری است... ما اغلب احساس می کنیم که اگر دروغ نگوییم و چاپلوسی نکنیم، حتما دل کسی را خواهیم شکست. و شگفت انگیز است که حتی پیرامونیانمان هم، از سر عادت، دوست دارند که با آن ها رو راست نباشیم و تا می توانیم دروغ تحویلشان بدهیم. در ترازوی هزارکفه نیز گفته ام، که کار به جایی رسیده است که اگر درست صحبت بکنیم و راست بگوییم، این امکان وجود دارد که همدیگر را نفهمیم... راستگویی ما رنج آور است. از پدر و مادر گرفته، تا دائی و عمو، نزدیکان دور و نزدیک تر، آموزگاران تنی و ناتنی و رؤسایمان همیشه از صمیم قلب آرزو می کنند که ما را هرگز روراست نبینند... در فرهنگ ما همواره آزادگی و صداقت با خیره سری مترادف بوده است... ما این قدر با این فرهنگ خو گرفته ایم که گاهی حتی می ترسیم اقلا با خودمان روراست باشیم! در امان بودن از سرزنش ها و نکوهش های بی جا و سلیقه ای این و آن از ابتدایی ترین نیازهای شهروند هر مدینه است. اما گویا ما شهروند هیچ مدینه ای نیستیم. چنین است که مسؤلیّت گفتار کمتر از نوشتار است... و چون گفتارهای ویراستاری نشده گاهی سر از نوشتار در می آورند، نوشتار نیز اغلب ناتوان می افتد و بی خریدار...
امّا این که به هنگام نوشتن مخاطب اصلی دل خودمان است یا دل دیگران، باشد برای فرصتی ديگر.

 Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?