Friday, April 20, 2007

 

دو نامه و يك يادداشت ِ ديگر: پيوستي بر درآمد ِ 2: 327


يادداشت ويراستار


امروز پس از بازْ نشر ِ نامه ي سرگشاده ي دكتر پرويز رجبي به بانو شكوه ميرزادگي در اين تارنما، مخاطب آن نامه نيز در پاسخ، نامه اي به نويسنده ي نامه ي سرگشاده نوشته و رونوشتي از آن را هم به اين دفتر فرستاده و خواسته است كه براي بازتاباندن برداشتهايش در زمينه ي درونمايه ي نامه ي استاد رجبي، در اين تارنما بازْنشر داده شود. اندك زماني پس از آن، رونوشت دومين نامه ي دكتر رجبي به وي نيز از تهران به اين دفتر رسيد.
پس بايسته دانستم كه اين هر دو نامه را نيز در پيوستي بر درآمد ِ 2: 327 بازْنشردهم. دست اندر كار ِ اين امر بودم كه پيام كوتاه و آزرده دلانه اي از دكتر رجبي، در اشاره به همان درونمايه و چگونكي ي رويكرد و برخورد ما ايرانيان با كارهاي تاريخي و فرهنگي و اجتماعي مان، رسيد. آن را هم در پايان مي آورم.
* * *


جناب آقای رجبی عزيز و گرامی،

از ديدن نامه شما خوشحال شدم. و البته حيرت زده چون مدت ها بود که از ايميل های مهرآميزتان بی بهره بودم. راستش من نمی دانم چرا اين نامه را برای من فرستاده ايد. چرا که جز «تلاش هاي صادقانه ای که برای حفظ گنجينه های ملی و بشری سرزمين مان داشته ام ـ در حد توان خودم ـ » هيچ مورد ديگر آن به من ربطی پيدا نمی کند از راست و دروغ گفته ايد و نمی دانم من چه دروغی را گفته ام که شما را آزرده کرده است. من هر حرفی را درباره سازمان ميراث فرهنگی و کسانی در حکومت ايران، که به نوعی به ويرانی و تاراج سرزمين ما مشغول هستند، زده ام عينا از نشريات دولتی و داخل ايران برداشته ام اگر دروغی گفته شده به آن ها بگوييد که چرا لجن برداشته اند و بر چهره خود می کشند. چرا به من می گوييد که حرف های آن ها را به عنوان سندی در ارتباط با تاريخ زدايي و فرهنگ ستيزی مطرح کرده ام و از آنجا که خوشبختانه هيچ چيز اگر ندارم نشانی از تربيت و فرهنگ دارم هرگز به کسی اهانت نکرده ام. حتی اگر دشمنم بوده است. از برنامه تلويزيونی صحبت کرده ايد که گويا به شدت شما را خشمگين کرده است که چرا مقايسه ای بين حکومت سابق و حکومت کنونی بوده است. ممکن است بگوييد که به من چه ربطی دارد؟ چرا اين ها را به آن هايي که گفتند نمی گوييد. اگر ايميل شان را نداريد برايتان پيدا می کنم و می فرستم. همه می دانند که من نه سلطنت طلب هستم و نه عضو گروهی سياسی و نه حتی وابسته به هيچ حاکم معزول و حاکم بر مسندی. ولی مطمئن باشيد که آنقدر آزاده هستم که به خاطر مرام و مصلحت و سودجويي و هر چه که با آزادگی در تضاد است حقی را ضايع نخواهم کرد. چون خودم را تنها يک نويسنده و روزنامه نويس می دانم و حداقل در فضايي که چوب و چماق و تازيانه و چکمه بالای سرم نيست محال است که خلاف انصاف و عدالت حرف بزنم اين حرف های شما ، که هيچ کدام به من ربطی ندارد، و درست در شبی که من پس از دو سال تلاش شبانه روزی به خاطر از دست دادن تنگه بلاغی (که گويا برای شما کمترين اهميتی ندارد) به شدت غمگين هستم پاشيدن نمک به زخم است و من نمی دانم چه دشمنی با شما داشته ام؟! دنيای غريبی است که من در همين دو ماه گذشته دو مقاله ای را که هر دو کاری جالب هم بودند به خاطر اين که در آن از روش های شما به شدت انتقاد شده بود چاپ نکردم به حرمت زحمت هايي که روزگاری برای فرهنگ آن سرزمين کشيده ايد. در عين حال من نمی دانم شما از چه يادداشتی حرف می زنيد و چرا کاسه کوزه اعتراض يا انتقاد يا بدگويي ديگرانی را سر من می شکنيد. باور بفرماييد من آخرين مطلبی که از شما خواندم مطبی بود که چند ماه پيش، و وقتی که در کانادا بوديد، خودتان برايم فرستاديد و بسيار هم از خواندن آن ها لذت بردم جناب استاد گرامی من نيازی ندارم که کسی مرا به پاسارگاد دعوت کند. پاسارگاد و ايران سرزمين من ومتعلق به من است. اگر آن حکومت نشسته در سرزمين من اندکی (بله فقط اندکی) خرد و آگاهی و فرهنگ و وطن دوستی داشت کاری نمی کرد که من و امثال من نتوانند به وظن شان رفت وآمد کنند. و اما برای گرفتن اخبار لازم نيست من در ايران باشم کارشناسان و فعالين با شرف وطن دوست به اندازه کافی در آنجا هستند که نظريات و نوشته هايشان (که اکثر در ايران هم چاپ شده )برای اثبات حقانيت آن چه من و امثال من برايش تلاش می کنيم کافی باشد. ببخشيد که عجولانه وکوتاه نوشتم چون هنوز خيلی کارها دارم که انجامش را ضروری می دانم

با احترام
شکوه ميرزادگی
* * *




سرکار خانم میرزادگی عزیز،
با سلامی دوباره،


من نقص را در شیوۀ نوشتۀ خودم می بینم که سبب شده است که شما خود را مخاطب انتقادهای موجود در نامه ام بدانید. انتظار داشتم که شما تحت هیچ شرایطی به چنین برداشتی نمی رسیدید. آخر چه دلیلی داشت به همکار محترم و دلسوزی چون شما که دو سال است زندگی خود را در راه آرمانی مقدس گذاشته اید، بی احترامی کنم و زبانم لال شما را متهم به نادرست گویی کنم؟
باور بفرمایید که من از شما چه در عرصۀ پیوند دوستی و همکاری و چه در زمینۀ کاری جز مهر و زیبایی ندیده ام...
و اما این را هم اگر مایلید باور بفرمایید که به شما دروغ زیاد گفته شده است...
من هم می توانم از نظر شما که در پرانتز آورده اید که گویا برای من آب گیری سد سیوند هیچ تفاوتی نمی کند، ناراحت شوم و برنجم...
اما چنین نیست. می دانم که این برداشت هم ناشی از دغدغۀ زیبای شماست. با این فرق که شما در بیرون از دایره هستید و من در درون...
من همیشه هوادار راه شما بوده ام و هستم. مخاطب من باور بفرمایید که هرگز شما نبود و نخواهد بود. می دانم که سخت گرفتارید. اما مطمئن هستم که اگر یک بار دیگر نامۀ مرا با حوصلۀ بیشتری بخوانید نتیجۀ دیگری از آن خواهید گرفت.
در هر حال شما نتیجۀ منفی خودتان را گرفته اید و بر من است که از علل این نتیجه گیری از شما عذر بخواهم و حتی بگویم که غلط کردم که به گونه ای روشن تر ننوشته ام. گرچه از چند جای نامه، مهر من به شما و راه شما به خوبی آشکار است.
بانوی گرامی،
باور بفرمایید که همۀ ما در حصار نادرستی ها و اخبار ضد و نقیض قرار داریم و اندکی غفلت می تواند ما را دگرگون کند...
بازهم اگر از من بخواهید آمادگی دارم تا ذهن عزیزتان را باز کنم... و به من هم اجازه بدهید که دروغ های آشکار را هرگز نپذیرم.
و هردو باور داشته باشیم که همیشه در هر دوره ای استثنا در رفتار وجود داشته است... مثلا دورۀ ریاست آقای مهندس بهشتی در میراث فرهنگی یکی از درخشان ترین دوره های این سازمان بوده است. و ماه های اول پس از انقلاب برعکس...
در پایان من می دانم که شما سلطنت طلب نیستید (که به کسی هم مربوط نیست). واقعیت این است که حکومت های ما در عرصۀ میراث فرهنگی بسیار ضعیف هستند. و از خودم بگویم که من هرگز دورۀ پهلوی را جز به نمایش دلسوزتر نیافتم.
منتظر پاسخ شما می مانم تا این نامه را منتشر کنم. از نامۀ نخستم چون برداشت شما را نداشتم، منتشرش کردم!


با فروتني

پرويز رجبي
* * *

من وان گوگ نیستم
پس می توانید حرفم را باور نکنيد



دارم کم کم به این باور ژرف می رسم که در کشور من اگر بخواهی بالای چشم کسی ابرو ببینی، باید نخست چشم بی شماری را دربياوری و بگذاری کف دستشان...
همین است که در این جا داستان گوش های مرحوم وان گوگ خیلی به دل ها نشست!...
و از همین است که برخی از پدر و مادر ها و یا آموزگاران ناچارند، هنگامی که آهنگ توبیخ کودکی را دارند، همۀ کودکان حاضر را مخاطب قرار می دهند!...
مورخ که باشی سر و کارت با فرمانروایان بی شمار است.
پرسش این جاست، آیا باید هنگامی که سخن از ستم مرحوم شاه اسماعیل می رانی، مرحوم نادر شاه را هم نبش قبر کنی؟!... و اگر بخواهی به وزیری نادان اشاره داشته باشی، باید حتما سخن از همۀ وزیران نادان معاصر برانی؟!...
یا باید گوش هایت را ببُری و همراه سخنی کوتاه بکنی؟!...
اینک چون بی سوگندی «گوشانه» حنایم رنگ ندارد، از پرداختن به سدّ ِ سیوند پرهیز می کنم...
خدا حافظ سیوند...


با فروتنی
پرویز رجبی



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?