Friday, April 13, 2007

 

2: 320. آرمانشهر از عرش ِ فلسفه تا فرش ِ زندگي



يادداشت ويراستار


تعبير فلسفي ي "اوتوپيا" / "يوتوپيا" -- كه افلاتون / افلاطون بنيادگذار آن بوده است و پيشينيان ِ عربي مآب ما در هزاره ي پشت ِ سر، "مدينه ي فاضله" را به جاي آن به كار بردند -- در روزگار ِ كنوني، نخست از سوي كساني، "كمال ِ مطلوب" (خويي)، "مدينه ي فاضله ي ِ خيالي" (پازارگاد)، "بهشت ِ خوشبختي" (ابراهيم زاده)، "بي نامْ شهر/ جامعه ي آرماني/مدينه ي سعيده/شهر ِ لامكان/خيالْ آباد/ ايمنْ آباد/ خُرّمْ آباد/مه آباد/ خوشْ آباد/ناكجا آباد/پدرامْ شهر/شهريور/شهرير" (آريان پور) و "كامْ شهر" (فولادوَند) به جاي آن به كار رفت و كساني نيز، همان "اتوپيا"ي فرنگي را برتري دادند (آرام) و استاد و پژوهشگر ارجمند دكتر فتح الله مجتبايي با رويكرد به كليدْواژه ي ِ گاهاني خْشَثرَه وَئيرْيَه" (شهريور)، آن را به "شهر زيبا" برگرداند ( ---> فتح الله مجتبايي، شهر ِ زيباي ِ افلاطون و شاهي ِ آرماني در ايران باستان، نشر ِ باستان، تهران - 1352) تا اين كه سرانجام، آرمانشهر (كه نخستين كاربَر ِ آن را نمي شناسم) جاي همه ي پيشنهاد هاي پيشين را گرفت و در زبان ِ پژوهشي ي فارسي جاافتاد و ماندگارشد ( ---> داريوش آشوري، فرهنگ علوم انساني، انگليسي به فارسي، نشر مركز، تهران - 1374).
*
امّا از نام و عنوان كه بگذريم، گفتمان ِ آرمانشهر از روزگار افلاتون تا كنون، همواره در گستره ي فلسفه و فلسفيدن، يعني در آسمان و عرشي جدا و فراتر از زيست و زندگي ي تاريخي و واقعي ي انسان در جامعه، جريان داشته و هيچ گاه به زمين و فرش ِ برخوردها و درگيري ها و تنش هاي روزمرّه نپرداخته است. فيلسوفان و برخي از جامعه شناسان فيلسوف مآب، همواره در خلوت ِ پالوده و عالم ِ انديشه هاي انتزاعي ي خويش، سرگرم بحث و چون و چرا در چيستي و چگونگي و ذات و سرشت و هزارتوهاي رازآميز ِ اين شهر آرماني و بهشت ِ خيالْ پرداخته بوده و مردمان بيرون از آن خلوت ِ اُنس را با روزْمَرّگي هاشان تنها و بي پناه گذاشته اند تا از سر ِ ناگزيري، «هست» را به جاي "بايد باشد» و «واقعيّت» ِ عيني و ملموس و چيره را با همه ي تلخي ها و كژتابي هايش، به جاي ِ «حقيقت» ِ دست نيافتني برتابند و عمري را در همين سراب ِ سوزان، به رنج و شكنج بگذرانند.
*
استاد دكتر پرويز رجبي -- كه در يادداشت ديروز از نكته سنجي و باريك بيني ي زباني اش، سخن گفتم -- در




رويكردي به تعبير آرمانشهر، آن را از پرده ي ابهام ِ فلسفه بافي بيرون كشيده و با گونه اي طنز ِ فاخر وفرهيخته و پوشيده، به گستره ي زندگي ي ِ (يا بهتر گفته شود «زيست» ِ ) مردم ِ كنوني در جامعه ي پُرپيچ و تاب ِ كنوني آورده است.
اين متن ِ ساده نما، امّا سرشار از آگاهي و دريافت از ساخت و بافت ِ پيوندها و داد و ستدهاي روزانه ي مردم در كلاف ِ سردرگمي به نام ِ جامعه را با هم بخوانيم و به نويسنده ي دلْ آگاهش، آفرين و درود بگوييم.


مدینۀ فاضله یا آرمانشهر در دو قدمی


در حدود چهل سال پیش که جمهور افلاتون را خواندم، بی درنگ فکر کردم که داستان ساختار «مدینۀ فاضله»، با همۀ سادگیش، هرگز نمی تواند به آن آسانی که مرحوم افلاتون انگاشته بود قابل درک برای همگان باشد. چون فلسفه خویشتن داری و بردباری ویژه ای را می خواهد که همگان آراسته به آن نیستند...
پس از مرحوم افلاتون، سخن او، که به برخی از دهان ها شیرین آمده بود، بارها دورخیزهایی را به برخی از بخردان و اندیشمندان سراسر گیتی فراهم آورد. از آن میان برای مرحوم فارابی خودمان...
و از روزگار افلاتون تاکنون، پیمودن راهی که او برای رستگاری انسان پیشنهاد کرده بود، هر روز دشوارتر شده است. و در میهن خودمان تغییر نام «مدینۀ فاضله» به «آرمانشهر» هم تنها بالندگان قند پارسی را که شیفتۀ سفتن آن هستند خشنود کرد و بس!
من اینک، پس از دوهزاره و نیم فاصله ای که از جوانۀ مدینۀ فاضله گرفته ایم، برآنم که یک بار دیگر گستاخانه بختم را برای دادن چند پیشنهاد آزمایش کنم! با این باور که در پیشنهادم نکته هایی هست که تقریبا همه با آن سر و کار داشته اند و دارند و به سخن خودمانی با آن اُخت هستند!


پیشنهادهای من برای رسیدن به «آرمانشهر» بی شایبه هستند و نیاز به نظم ویژه ای ندارند. چون اگر به یکی از پیشنهادها بی اعتنایی شود، برنامه ام خود به خود سودی نخواهد داشت. خوبی روشن کار در این است که همه با رگ و پی و استخوان و ذهن و دل با آنچه هم اینک می آورم آشناهستند!
من در زیر به هنجارهای بیماری اشاره خواهم که بهبودشان بسیار ساده است و شفای هریک بی تردید در همواری راه آرمانشهر نقش به سزایی دارد:


يك) می رویم به بانک. بانکی که در آن حساب داریم و پولمان را به آن سپرده ایم. کارمند باجه با خونسردی می گوید که هنوز از مرکز پول نیامده است و چند ساعت دیگر مراجعه کنیم. یا خود پرداز به گواهی همگان به ندرت فعال هستند و ناگزیریم در ترافیک سنگین شهر، در گوشه و کنار بی شماری بختمان را آزمایش کنیم. اشکالی هم ندارد. این جا میهن ما است و ما به عشق میهن می توانیم کمی بردباری را پیشۀ خود کنیم. اشکال در این است که در همان لحظه هایی که ما به سبب نادرستی کار بانک سرگرم آوارگی هستیم، کارمند بانک مشغول «برگشت زدن» به چکی است که کشیده ایم و حسابمان مبلغی ناچیز کسر دارد.
یعنی بانک پیوسته به چک های مشتریان خود برگشت می زند و هرگز بنا ندارد که به سبب لنگ بودن خودپردازش به خودش برگشت بزند. حتی آمادگی درشتی با مشتریان را نیز دارد.


دو) روستایی و شهرستانی برای پاسخگویی، برای روز و ساعت معینی به دادگاه احضار می شود. او از دیار خود می آید به شهر و شب را با هزار فلاکت به صبح می رساند و اول صبح با ترس و لرز می رود دادگاه. منشی دادگاه با خشونت و بی احترامی می گوید که قاضی نیامده است و خوانده برود و منتظر دعوت بعدی شود. اما اگر خوانده به موقع در دادگاه حاضر نشود، مانند عنصری نامطلوب، به دستور دادگاه از سوی ماموران انتظامی جلب می شود.


سه) رعایت نکردن ِ مقررات راهنمایی و رانندگی جریمه هایی سنگین دارد. اما هرگز دیده نمی شود که خود پلیس کوچک ترین احترامی به مقررات بگذارد: از روی خط میان باندها نراند، خط عابر پیاده را رعایت کند، از سمت راست سبقت نگیرد و به هنگام گردش از چراغ راهنما استفاده کند (اگر چراغ راهنمایش معیوب نباشد).


چهار) هواپیما و قطار گاهی تأخیر دارد. این تأخیر، انسانی و طبیعی است. اما به هنگام ِ تأخیر، تقریبا به ندرت با مسافران رفتاری درخور انجام می پذیرد و اسیران سالن های انتظار تنها می توانند از شکیبایی خود تغذیه کنند. اما اگر در حالتی عادی مسافری تاخیر داشته باشد، بلیتش باطل می شود و باید جریمه پرداخت کند.


پنج) برق، آب، گاز و تلفن از سوی سازمان هاي مربوط به خود، به دلیلی قطع می شوند و زیان های گاهی جبران ناپیری بار می آورند. مشترکان تلفن می زنند و با صدایی چاپلوسانه جويای چگونگی کار می شوند و اغلب پاسخی مناسب نمی گیرند. امّا اگر در پرداخت مبلغ قبض ها به هر علّتی تأخیر شود، حوصلۀ سازمان ها سرمی رود و اقدام به قطع برق و... می کند.


شش) باید مطالبات از دولت را، حتّی حقوق بازنشستگی را پی گيری کرد؛ وگرنه پرونده بایگانی می شود و گمان ندارم که کسی از سازمانی دولتی نامه ای دریافت کرده بوده باشد که حقت محقق شد؛ بیا و بگیرش. امّا اگر به سازمانی اندک مبلغی بدهکار باشی، در سر ِ گردنه های معروف به مُفاصا حساب، سیب ِ آدمت را می گیرد و زمین گیرت می کند.


هفت) و غم انگیز است که تلفنچی های سازمان ها با آشنایی خوب و دست به نقدی که از کرامت و حُرمت به مردم دارند، اغلب حُرمت ِ الاغ را هم به مراجعان نمی گذارند و روزانه میلیونها قلب ِ تپنده را بر آن می دارند که با اظهار ِ عرض ِ بندگی، تقاضا کنند که به اتاق ِ مورد ِ نیاز ِ خود، وصل شوند.


هشت) بی شمارند کسانی که در سازمان های دولتی می شنوند: «وقت من را نگیر» (با فعل دوم شخص امر مفرد). در حالی که در این سوی میزها میلیونها ساعت وقت ِ میلیونها نفر گرفته می شود.


نُه) تا بی شمار ...


امروز فکر کردم هر گاه بانکی به خودش برگشت زد و ... حتما سواد ِ آرمان شهر پیدا می شود... به همین سادگی.


حُسن ِ نیّتی باید. در دو سوی میزها...


با فروتنی


پرویز رجبی
 Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?