Monday, July 30, 2007

 

٣: ٣٤. دانشنامه ي «دينكرد»: گنجينه ي بزرگ فرهنگ ايراني در روزگار ِ باستان



يادداشت ويراستار


دوشنبه هشتم امُرداد ١٣٨٦


تنها بخش كوچكي از آفريده هاي انديشه و فرهنگ و ادب و هنر ِ ايرانيان ِ روزگار ِ باستان بر جا مانده و بخش بزرگي از آنها يا در تازشها و رويدادهاي سهمگيني كه بر ميهن ما گذشته و يا به سبب بي پروايي و ناخويشكاري ي پسينيان در پاسداري از گنجينه ي مُرده ريگ ِ پيشينيان، از دست رفته است.
امّا بخش كوچك ِ بازمانده نيزهرگاه با همان ساختار ِ نخستين در كتابخانه ها، مجموعه ها و موزه ها نگاهداري شود و كاري كارستان و فرهيخته و امروزين در ويرايش و نشر دانشگاهي ي آنها انجام نگيرد، ديري نخواهد پاييد كه در غبار فراموشي فرورود.
خوشبختانه در پي ِ سده ها غفلت و بي پروايي نسبت به اين خويشكاري ي بزرگ، از دو سده ي پيش، نخست از سوي دانشوران و پژوهندگان پارسي و باختري و سپس از جانب دانشمندان و پژوهشگران ايراني، رويكردي جدّي ها و بارآور به ميراث ِ كهن ِ ايرانيان آغازشد و روز به روز پُخته تر و سَخته تر شد و پاره هايي از آن، به گونه اي كه بايد و شايد، ساختار و سامان يافت و در پايگاه ِ فرهنگ ِ پوياي ِ امروزين جاي گرفت.
يكي از بزرگترين بخشهاي اين گنجينه ي ديرينه، دانشنامه ي دينْ كرد به زبان فارسي ي ميانه (پهلوي) است كه كار ِ گردآوري و تدوين آن در روزگار ساسانيان بر پايه ي خاستگاهها و پشتوانه هايي -- كه بسياري از آنها مانند بخش ِ چشمْ گيري از اوستاي روزگار باستان، سپس براي هميشه از دست رفته -- آغازشده و در نخستين سده هاي پس از تازش عربها به ميهن ما، پي گرفته شده بوده است. با اين همه، در همين بيش از يك هزاره اي كه از واپسين تدوين اين دانشنامه گذشته، بخشي از آن گم شده و به روزگار ما نرسيده است.


متن ِ بنيادين ِ اين اثر كه آذرْ فرنْبَغ پسر ِ فرّخْ زاد و آذرْباد پسر ِ اميد (و از قرار معلوم، چند تن ِ ديگر كه از آنها نام برده نشده است) در سده ي سوم ِ هجري (= سده ي نهم ميلادي) فراهم آورده و نگاشته و ويراسته بوده اند، فراگير ٩ كتاب بوده كه كتابهاي يكم و دوم و بخشي از كتاب سوم آن از دست رفته است.

برگي از كتاب پنجم دينكرد به دبيره ي پهلوي

بخشهاي برجامانده ي دينْ كرد، در دو سده ي اخير، درونْ مايه ي پژوهشهاي بسياري از سوي دانشوران پارسي و غربي و ايراني بوده و گزارشها و شرحهاي چندي از آن نشريافته است.


استاد زنده ياد ابراهيم پورداود، يكي از نخستين پژوهشگران ايراني بود كه در هنگام گزارش گاهان و متنهاي نواوستايي، از دينْ كرد هم سخن گفت و بهره برد. دكتر محمّد جواد مشكور هم در دهه ي بيست، كتابي به نام ِ درباره ي دينكرد نشرداد. زنده ياد دكتر مهرداد بهار در كار پژوهش اسطوره هاي ايراني از اين دانشنامه، بهره ي بسيار گرفت و زنده ياد دكتر احمد تفضّلي با همكاري ي استاد دكتر ژاله آموزگار، درگير گزارش و شرح ِ كتاب پنجم اين مجموعه ي بزرگ بود كه



همين امسال در تهران نشريافت.


آقاي فريدون فضيلت نيز، كار دشوار ِ گزارش ِ بخش يرجامانده ي كتاب سوم آن را در دو جلد با شايستگي ي تمام به سرانجام رسانده و در سال ١٣٨٦ انتشارداده و اميدوارست كه بتواند بازمانده ي آن را نيز به دوستداران فرهنگ ايراني عرضه بدارد.


از دوست فرهيخته و پژوهنده ام آقاي دكتر نويد فاضل كه سه جلد نشريافته از دينكرد را از تهران برايم فرستاده است، بسيار سپاسگزارم. اميدوارم كه فرصتي براي بررسي و نقد اين سه دفتر دانايي ي كهن ايراني بيابم. خواست من از يادكرد از دينكرد در اين درآمد، تنها اشاره اي كلّي بدان بود.

 

٣: ٣٣. گفت و شنودي كوتاه ويراستار با استاد رجبي و يادداشتي خواندني از ايشان



يادداشت ويراستار


دوشنبه هشتم امُرداد ١٣٨٦

ويراستار شب گذشته به گفت و شنودي تلفني و كوتاه با دوست دانشمند خود، استاد دكتر پرويز رجبي كامياب شد.

استاد در اين تماس و حالْ پُرسي ي مغتنم، به خواسـت ِ نگارنده، از كارهاي در زير ِ دست خود و به ويژه كتاب ده جلدي ي سده هاي گمشده -- كه اكنون سرگرم تدوين ِ بخش سلجوقيان آنند -- و دشواري هايي كه در پيشْ بُرد ِ اين كار ِ گران با آن رو در رو هستند، سخن گفتند.
استاد رجبي با رويكرد به پاره اي برخورد هاي احساسي و تندروانه و به دور از دقت و پژوهش با گفتمانهاي تاريخي و فرهنگي و به ويژه تاكيد افراطي بر "آريايي تباري " ي ايرانيان، اشاره ي انتقادي ي آموزنده اي به اين گونه نگرشها و زياني كه از رهگذر آنها مي تواند بر سود و مصلحت اكنوني و آينده ي ايرانيان وارد آيد، كردند. ايشان گفتند كه اميدوارند جوانان امروز با دسترس به رسانه هاي الكترونيك كنوني، در زمينه ي ايران دوستي، دچار تب ِ احساس تند و مهارناپذير و ايران پرستي ي اغراق آميز نشوند و از راه ِ درست ِ پژوهش ِ دانشي و با پشتوانه و برهان پذيرفتني، به بيراهه ي هياهو و جنجال و شعارزدگي و گروه بندي ها و چالش و ستيزهاي فرقه اي و قومي نيفتند.
* * *
جدا از اين گفت و شنود تلفني، استاد رجبي در همين زمينه، يادداشتي را كه زير عنوان «ناتنی ها: بابک خُرّم دین یا پیراهن عثمان؟» در تارنماي خود به نام روزنوشت ها درج كرده اند، بدين دفتر فرستاده اند كه با سپاس گزاري از ايشان، در اين جا بازمي آورم:


به راستی گاهی می خواهم باورکنم که ما ایرانیان مُشتی ناتنی هستیم و یا دوست داریم که چنین نمایانده بشویم!
غم انگیز است که باورهای هزاران روستایی و کشاورز صادق و ساده دل خُرّمدین در سده های نخستین دورۀ اسلامی را مشتی نویسندۀ کم لطف با نوک قلم خود جریحه دار می کنند و غم انگیز است که بیشتر این نویسندگان می خواهند فراموش شود که هواداران نهضت های دورۀ دو سدۀ نخست اسلامی، با حضور و جانبازی های خود، از زهر حضور نامیمون عرب ها کاسته اند.
من در این جا آهنگ آن را ندارم که به نهضت بابک و چند و چون آن بپردازم، از سر شگفتي زدگی است که دست به قلم برده ام. ایرانیان ترک زبان و یا ترکان ایرانی زبان، با بحث های درست و یا ندرست خود مخاطب من هستند و آن هم تنها برای یک پرسش صمیمی: کسی پیدا می شود که بگوید که اصلا بابک خُرّمدین چه ربطی به بحث های شما دارد؟
به راستی چه کسی این سنگ را ته چاه انداخته است؟ کسی می داند؟...
این همه جنجال تنی و ناتنی چرا؟...
چه فرق بارزی است میان هزاران زن و مرد مبارز راه آزادی این مرزبوم با بابک که به ناگهان هرگروهی بابک را پیراهن عثمان خود کرده است؟...
بپسندید يا نپسندید، در جنگ ایران و عراق نیز هزاران بابک از قومیّت های گوناگون در راه میهن و آرمان خود شهید شدند...
آری، من هم با این برنامه موافقم که داستان بابک را تنها در تاریخ بخوانیم و لذت ببریم و با نام او همدیگر را نیازاریم و برنینگیزیم.
بگذاریم هرکس در پنهان خود بابک را ازآن خود بنامد، تا صبح دولتش بدمد!
مگر ما به راستی باور داریم که ناتنی هستیم؟...
به راستی آیا مشکل ما بر سر مالکیّت بابک است؟
اگر چنین است، من هزاران و بیشتر بابک در آستین دارم!...



با فروتنی
پرویز رجبی

Sunday, July 29, 2007

 

٣: ٣٢. امُردادگان، جشن ِ زندگي و جاودانگي خجسته باد!






يادداشت ويراستار


يكشنبه هفتم امرداد ماه ١٣٨٦


در گاه شماري ي ِ ايران باستان، اَمُردادْروز از اَمُردادْماه (هفتمين روز ِ اَمُردادْماهاَمُردادگان نام داشت و يكي از جشنهاي دوازده گانه ي ساليانه بود كه در روزهاي يكي بودن نام ِ روز و ماه، برگزارمي شد.
اَمُرداد كه نگاشت ِ آن در گاهان زرتشت اَمِرِتاته است و در بسياري از نوشته هاي فارسي و كاربُردهاي امروزين آن (و از آن ميان در گاه شمار ِ رسمي) به نادرستي "مُرداد" گفته و نوشته مي شود ( در اين باره ↑ درآمد ِ ٢: ٣٩٦ همين تارنما، نشريافته در٨ تيرماه ١٣٨٨/ ٢٨ جون ٢٠٠٧)، در هستي نگري ي گاهاني، يكي از فروزه هاي ششگانه ي خِرَد ِ والاي ِ جهان ِ هستي (اَهورَه مزدا) و نماد ِ جاودانگي ي اين خِرَد به شمار مي آيد. امّا تدوين كنندگان ِ اوستاي ِ پسين كه يا ساختار ِ شعري و خيالْ نقشهاي گاهاني را درنمي يافتند و يا در كار ِ دين سازي و شريعت پردازي به كارشان نمي آمد، آن را (در كنار ِ پنج فروزه ي ِ ديگر) تنْ مَند انگاشتند و اَمِشَ سْپِنْتَه / امشاسپند به معني ي ِ جاودانه ي وَرْجاوند ناميدند و در پايگاه ِ مهينْ ايزدي در بارگاه ِ اهورَه مَزدا برگماشتند ( درباره ي فروزه هاي ششگانه و از آن ميان اَمُرداد ← اوستا، كهن ترين سرودها و متنهاي ايراني، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، چاپ يازدهم، مرواريد، تهران - ١٣٨٦، جلد دوم، صص ٨٩٣ - ١٠٩٢).
* * *
اين نكته نيز درباره ي امردادگان گفتني است كه برخي از پژوهندگان ما (و از جمله آقاي احمد پناهنده -- كه گفتار فرستاده ي ايشان بدين دفتر را در پي اين يادداشت خواهيدخواند -- روز ِ برگزاري ي اين جشن در زمان ما را چهار روز به پس مي برند و در روز سوم امردادماه مي شناسند و در توجيه اين برداشت خود، مي گويند:
"امروز این جشن نه در هفتم، بلکه در سوم امرداد ماه برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و هشت روز واگر سال کبیسه باشد به بیست و نه روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن امردادگان، نسبت به سال شمار دیروز، چهار روز جلوتر، یعنی سوم امرداد ماه برگزار می شود که این روز منطبق با روز هفتم امرداد ماه، در دوران ِ نیاکانمان است."
امّا نگارنده ي اين يادداشت -- چُنان كه پيشتر هم در مورد ِ ديگرْ جشنهاي ماهيانه يادآوري كرده -- بر آن ست كه برگزاري ي اين جشن نيز مانند جشنهاي دهگانه ي ديگر از ارديبهشتگان تا تيرگان و از شهريورگان تا اسپندارمذ گان / اسفندگان، در همان روزهاي تعيين شده در گاه شماري ي باستاني بايستگي دارد تا زمينه و پيشينه ي كهن آنها از ياد نرود و افزوده شدن يك روز بر شش ماه نخست ِ سال در گاه شماري ي خيّامي، نمي تواند و نبايد، سامان ِ ديرينه بنياد اين جشن و همتاهاي دهگانه ي ديگرش را برهم زند. پس بر اين پايه، امروز، هفتم امرداد، هنگام درست ِ برپايي ي جشن ِ فرخنده و زندگي بخش ِ اَمُردادگان است و نه سومين روز ِ اين ماه.
با دسته گل ِ زنبق، گل ِ ويژه ي امُرداد و جشن ِ آن به پذيره ي اين يادگار ِ درخشان ِ فرهنگ ارجمند و زندگي ستا و زندگي پرور ِ نياكان مي رويم و اين آيين خجسته را به همه ي ايرانيان و دوستداران فرهنگ تابناك ايراني، شادباش مي گوييم. ميهن ِ سرافراز ما ايران همواره اَمُرداد (پايدار و جاودانه) باد!
* * *
در دنباله ي اين يادداشت، نخست با سپاسگزاري از آقاي احمد پناهنده، گفتاري را -- كه با مهر براي بازْنشر در اين تارنما فرستاده اند -- مي آورم. آنگاه نشاني ي پيوند به گفتار سودمند ديگري در همين زمينه را -- كه از سوي آقاي لقمان، سردبير ِ گرامي ي تارنماي روزنامك به خوانندگان ِ ارجمند ِ ايران شناخت ارمغان فرستاده شده است، با ارجگزاري ي همدلي و همكاري ي ايشان، پايان بخش اين درآمد (جشنْ نامه ي اَمُرداد) خواهم كرد. پذيرفته باد!
* * *
جشن ِجاودانگی ِ اَمُردادگان را شادي بايد!

احمد پناهنده


تاریخ کهنسال ِ پر سُرور و غرور ایران زمین، همان گونه که در آثار ادیبان و فرهنگ ِ زنان و مردان ایران آمده است، مشحون از شادی و شادمانی و جشن و پایکوبی و سرور است. هرچند در طول تاریخ ِ ایران، بیگانگان، به دفعات ِ گوناگون بر این سرزمین تاختند و کشتند و خوردند و بردند و ویران کردند و شادی و شادمانی را بر مردم عزا نمودند؛ امّا هر بار این فرهنگ شادی آفرین ِ پرشکوه ایرانیان بوده است که توانسته است بر هرچه اندوه زاست، فایق آید و شادی و شادمانی را در هر سرایی جاری و در هر مکانی ساری کند. بی گمان فرهنگ گوهر آفرین و سنن ِ سالار ِ ملی ِ ملت ِ ایران، سرشار است از جشن و سرور و شادمانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی. و فرهنگ عزا و ماتم و مصیبت و گریه و سینه زنی و قمه زنی را در آن، جایگاهی نبوده و نیست؛ زیرا ایرانیان در هرماه، یک روز را به مناسبت هم نام شدن با ماه، جشن می گرفتند و شادمانی می کردند. نام این جشن ها، در تاریخ ایرانیان فروردینگان، اردیبهشتگان، خردادگان، تیرگان، امردادگان، شهریورگان، مهرگان، آبانگان، آذرگان، دیگان، بهمنگان و اسفندگان ثبت شده است. بنابراین با برگزاری ِ این جشن های ماهانه و در کنارشان جشن های با شکوه و دل افروز ِ نوروز و سده و یلدا و چهار شنبه سوری و جُز آنها، دیگر جایی برای ناله و ماتم نبود که امروز در جای جای ِ جان ِ جامعه، جار زده می شود تا تمامی سال را زانوی غم و ماتم، بغل بگیرند و بر نادانی و بدبختی خود گریه و زاری کنند. وقتی که نور و روشنایی و آتش، مظهر و نماد ِ عشق ِ شورانگیز ِ شادمانی، در شب ِ شراب ِ ارغوانی، در باور های فرهنگ ِ گوهرآفرین نیاکانمان، در کهن دیار ِ جانان نقش بسته بود، بر تاریکی و سیاهی و ظلمت بوده است که دریده شوند و از جای جای ِ جان ِ جامعه ِ جاندار ِ جانان، گور خود را گم کنند و بر خورشید روشنایی گستر بود که سفره ي نور و گرما را در دلها، طبق طبق عشق و شادابی و شادمانی پهن کندپس بیهوده نیست که سراسر زندگی مردم پهن دشت ایران زمین بر بستر شاد خوانی و شاد خواری و شاد گویی و شاد رقصی، سفره ي شادمانی پهن کرده بوده و غم در سرسرای کاشانه نیاکانمان مکانی نداشته است و حتی در مرگ عزیزان خود لباس سفید می پوشیدند و باور داشتند که شادمانی ي فروخفته در عزیز از دست رفته را باید در زندگان شکوفا کرد و به همین مناسبت سراسر ایام سال را با جشن و سرور بدرقه می کردند. *آری: امرداد ماه فرا می رسد و گرمی و پختگی همه سویه جهانش در اوج دلبري است. طبیعت ِ سبز در این ماه بی مرگی، تمامی پاره های جگر خود را، به بازار چشمان عرضه می کند. فراوانی و فزونی آفریده های زمین، چشم و دل عاشقان ِ زندگی ِ شاداب را آفتابی، نور می گسترد و ماهتاب را در شام ِ شب ِ شیدایان، برهنگی ماه را، چراغ، آویزان. گلها، با پرهای رنگا رنگینشان، خندان، در باغ ِ پر طراوت ِ انار، عصاره دل انگیز ِ جانشان را در هوا معطر می کنند. چلچله ها جوجه هایشان را به پر ِ پرواز بالغ می کنند و خود در آسمان اوج می گیرند تا برای یافتن بهاری، به سرزمین ِ دیگر، مهاجرت کنند. دریا ، آرام و رام، سینه ی آبی و نیلگونش را پذیرای ِ ازدحام ِ عاشقان ِ آب است و عطش ِ آفتاب ِ داغ ِ درون ِ جان ِعاشقان را در خنکی خود، می شوید و رفع عطش می کند. زیبا رویان، بال در گردن ِ عاشقان، ساحل ِ خیساب ِ شاداب را خرامان خرامان، در زیر نور مهتاب، عشق افشان، بذر ِ زندگی ِ شادمان می پاشند تا عشق ِ جوان ِ فردا بشکفد و فرداهای دیگر را، عشقستانی از گلهای همیشه عاشق ببخشند. کرم های ِ ابریشم پس از پختگی و رسایی زندگی ِ بیرونی، به گوشه ای در لای جای ِ برگ شاخه ها پناه می برند تا دور از نگاه دیگران در پیله خود فرو روند و خوابی خوش تا بهار آینده را به چشمانشان بیاورند. طراوت ِ سرشار ِ کوهسار و جویبار، بی قراران ِ آب و چمن و چای زار را به خود فرا می کشد تا در زُلالی ِ آب، صفای ِ چمنزار و نسیم ِ معطر ِ چای زار، اکسیژن ِ بی مرگی ِ امُرداد را در جانشان فرو دهند و شاداب، چون آینه و آب صمیمیت ِ دلدادگی ِ زندگی سبز را، در سر سرای ِ عاشقان ِ بی قرار، عشق افشان کنند. ستارگان ِ بی شمار ِ آسمان ِ امُردادگان، چون شهرهای پر زرق و برق جهان، تمامی سطح آسمان را چراغ فرش می کنند و ازدحام ِ چشمک ِ ستارگان هر دلباخته ی بی قرار را نگار ِ رخ انار، در سفره دل می نشاند. هوای ِ مطبوع ِ نبمه شبان ِ امُرداد ماه، شب ِ زنده داران ِ عاشق ِ می و مستی را رُخ، گلگون می کند و آواز ِ غزل ِ عشق را چون عسل در گوش ِ جان، شیرین و شکربار، شهد می ریزد. آری: امُرداد ماه می آید تا زندگی ِ بی مرگ ِ عاطفه ی سبز را بر عاشقان ِ گل و آب و آینه، جاودان، عشق باران کند.


می دانیم که نیاکانمان در دوران باستان، هر روز را که با نام ماه یکی می شد آن روز را جشن می گرفتند. بنا براین سوای جشنهای ملی و فراملی ِ نوروز، سده، مهرگان، تیرگان، یلدا، سوری، سیزده بدر و چند جشن دیگر، 12 جشن ماهانه بود که در 12 ماه سال برگزار می شد. یکی از این جشن های دوازده گانه، جشن امردادگان بود که در روز هفتم امُرداد ماه برگزار می گردید. ولی امروز این جشن نه در هفتم، بلکه در سوم امرداد ماه برگزار می گردد. دلیل این اختلاف ِ زمان ِ بر گزاری ِ دیروز با امروز، تغییر سال شمار نیاکانمان در امروز است. زیرا در دوره باستان سال به دوازده ماه و هر ماه به سی روز تقسیم می شد. اما امروز شش ماه اول سال به سی و یک روز و پنج ماه بعدی به سی روز و ماه آخر سال به بیست و هشت روز واگر سال کبیسه باشد به بیست و نه روز تقسیم می گردد. به همین دلیل جشن امردادگان، نسبت به سال شمار دیروز، چهار روز جلوتر، یعنی سوم امرداد ماه برگزار می شود که این روز منطق با روز هفتم امرداد ماه، در دوران ِ نیاکانمان است. به طوری که ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه در باره نگهبانی امشاسپند امُرداد از گیاهان می گوید: " مردادماه که روز ِ هفتم ِ آن مرداد روز است و آن روز را به انگیزه ی پیش آمدن دو نام با هم جشن می گرفتند. معنای مرداد آن است که مرگ و نیستی نداشته باشد و مرداد فرشته ای است که به حفظ ِ گیتی و اقامه ی غذاها و دوایی که اصل آن نبات است و مزید جوع و ضرر و امراض هستند، موکل است." و خیّام در نوروزنامه می نویسد: "مرداد ماه یعنی خاک، داد ِ خویش بِداد از بَرها ومیو های پخته که در وی به کمال رسد و نیز هوا در وی مانند غبار ِ خاک باشد و این ماه میانه تابستان بود و قسمت او از آفتاب، مر برج اسد را باشد. " *این جشن سزاوار ِ شادمانی ونشاط ِ بی مرگی، امروز به غلط تحت نام مردادگان، در بین مردم رایج است. زیرا مرداد به معنی نیستی و مرگ است اما وقتی که حرف الف، اول آن قرار می گیرد آن را نفی می کند و به بی مرگی و جاودانگی، تغییر معنی می دهد. زیرا امرتات در زبان اوستایی و امرداد در زبان پهلوی، از شش امشاسپندان و یکی از صفات اهورامزدا در گات هاست که دلالت بر بی مرگی و جاودانگی و زوال ناپذیری اهورا مزدا دارد. امشاسپند ِ جاودانگی ِ امُرداد همواره در کنار امشاسپند ِ رسایی ِ خرداد، نگهبان آب و گیاه هستند. به طوری که در گزارش دفتر پهلوی ی بُندَهشن، پیرامون نگهبانی امشاسپند امُرداد از گیاهان، چنین می خوانیم: " امُرداد ِ بی مرگی، سرور ِ گیاهان ِ بی شما راست؛ زیرا او را به گیتی، گیاه ْخویش است. گیاهان را برویاند و رمه ی گوسفندان را افزاید؛ زیرا آفریدگان از او خورند و زیست کنند. به فِرَشْ کَرْت ( روز رستاخیز ) نیز انوش ( بی مرگی ) را از امُرداد آرایند. کسی که گیاه را آرامش بخشد یا بیازارد، آنگاه امُرداد از او آسوده یا آزرده بود. او را همکار ر َشن ( ایزد عدالت ) اشتار ( ایزد بانوی راستی و درستی ) و زامیاد ( ایزد زمین ) است."
و در این باره در زراتشت نامه چنین سروده شده است:
"چو گفتار خُردادش آمد به سر / همان گاه امُرداد شد پیش تر
سخن گفت در بارۀ رُستنی / که زرتشت گوید ابا هر تنی
نباید به بیداد کردن تباه / به بیهوده بر کندن از جایگاه
کزو راحت ِ مردم و چارپاست/ تَبَه کردن او، نه راه خداست


آری:
وقتی آب است،
زندگی موج می زند
روییدنی سبز می شود
باغ و بوستان پر گل و برگ
چارپایان سیر و پروار
آدمیان از شادی سرشار
و این است رمز ِ جاودانگی


http://rouznamak.blogfa.com/post-115.aspx

Saturday, July 28, 2007

 

٣: ٣١. پيامي غم انگيز از تهران و پرسشي تاريخي در يك مسئله ي مهمّ ِ ملّي: پيوستي بر درآمد ِ ٣: ٣٠



يادداشت ويراستار


شنبه ششم امرداد ماه ١٣٨٦

در پي ِ بازْنشر ِ گفتار ِِ "بابک ِ خُرّمدین و داستان تحریف تاریخ آذربایجان" از آقاي مسعود لقمان به گفتاورد از تارنماي روزنامك در درآمد ِ ٣: ٣٠ اين تارنما، امروز نويسنده ي گفتار در پيامي كوتاه از تهران، نوشته است:
«برایتان بگویم که جُستار ِ "بابک ِ خُرّمدین و داستان تحریف تاریخ آذربایجان" را برای درج در روزنامه ی مردم سالاری به سردبیر آن روزنامه دادم. او بلافاصله بیانیّه ای از شورای امنیّت ملی را به من نشان داد، بدین مضمون:
"پرداختن به مسئله ی آذربایجان، بابک، قلعه بابک و ... له و علیه تا اطلاع ثانوی ممنوع است."
*
ببینید، کار ِ آقایان بسیار جالب است؛ آنها با اتخاذ ِ موضع ِ بیطرفی(؟!) دارند زمینه را برای از میان رفتن تمامیّت ِ ارضی ي ِ ایران آماده می کنند. بسیار غم انگیز است!»

* * *
شوراي امنيّت ملّي، چُنان كه از نامش برمي آيد، نهادي است ناظر بر همه ي كنش و واكنش هاي درون مرزي و برون مرزي كه به گونه اي با مسئله ي مهمّ نگاهداري ي امنيّت ملّي ي ايران و تماميّت ارضي ي آن پيوند مي يابد و آشكارست كه هرگاه در جايي نشانه اي از هرگونه كنشي در جهت برهم زدن ِ اين امنيّت و تماميّت به چشم بخورد، طبيعي ترين چشمداشت از اين شورا اقدامي روشن و قاطع و اثربخش در جهت خنثاكردن دُژمنشي ها و دُژكرداريهاي ايران ستيزانه است.
اكنون اين پرسش تاريخي براي هر ايراني ي دوستدار راستين ايران و دل بسته به پايداري و سربلندي ي آن پيش مي آيد كه شوراي نام برده در برابر تحريك هاي خطرناك گروهي جدايي خواه كه با پشتيباني ي قدرتهاي بيگانه براي برهم زدن ِ يكپارچگي و اتحاد همه ي ايرانيان و -- زبانم لال -- تبديل ِ ايران به پاره هاي كوچك و جداگانه به كار مي رود و رسانه هاي خبري ي جهاني پر از خبرها و گزارشهاي دل واپس كننده ي آنهاست، چه اقدامي كرده است و مي كند؟ آيا مردمي كه به رسانه هاي جهاني دسترس ندارند، نبايد به وسيله ي رسانه هاي داخلي از اين گونه جريانها آگاه شوند و براي پاسداري و پدافند از ميهن خويش در روز ِ مبادايي كه دشمنان ايران براي آن تدارك مي بينند، آماده گردند؟
كلّي گويي دردي را درمان نمي كند. چرا به گونه اي شفاف نمي گويند سبب و مصلحت ِ دم فروبستن و سخن نگفتن از بابك و آنچه در پيرامون نام ِ او مي گذرد (و دستاويز كساني براي بهره گيري ي بد در راستايي ناهمسو با نيكْ سرانجامي ي همه ي ايرانيان گرديده است)، چيست؟ مگر گفتاري همچون گفتار آقاي لقمان چه انگيزه اي جز ايران دوستي دارد كه چاپ آن در روزنامه هاي تهران، ممنوع اعلام مي شود؟

نهادهاي فرهنگي، همچون كانون پژوهشهاي ايران شناختي كه به كارهاي سياسي نمي پردازند و از چم و خمهاي آشكار و پنهان آن، آگاهي ي چنداني ندارند، به انگيره ي مهر ميهن و خويشكاري ي ايران دوستانه شان، دست ِ كم اين انتظار را دارند كه نهادهاي دست اندركار سياسي با آشكارگي ي هرچه تمامتر سخن بگويند و هيچ امري را كه كوچك ترين برخوردي با سود و سوداي ايران و ايرانيان داشته باشد، در پرده ي ابهام باقي نگذارند و هرگاه خود در اين راستا گامي به پيش برنمي دارند، ديگران را نيز از پويش و كوشش بازندارند.
آن روز نيايد كه انگشت تاسّف به دندان بگزيم و بگوييم اي كاش غفلت نورزيده و در زمان لازم، دست به كاري بايسته و سزاوار زده بوديم!

Friday, July 27, 2007

 

٣: ٣٠. بابك شناسي: مجموعه اي خواندني، شنيدني و ديدني درباره ي بابك خُرّمْ دين، سردار ِ جنبش ِ آزادي ي ايران


يادداشت ويراستار

جمعه پنجم امرداد ماه ١٣٨٦

بابك يا بابك ِ خُرّمي، يا بابك خُرّمْ دين، دليرْمرد ِ آذربايجاني و فرزند ِ رشيد و جانباز ايران، سردار و جنگاور بزرگي بود كه در سالهاي ٢٠٠ تا ٢٢٣ هجري رهبري ي جنبش بزرگ ِ رهايي جويي و آزادي خواهي ي ايرانيان در ستيز با دستگاه خلافت بغداد را برعهده داشت و خواب از چشم ِ تازشگران به ايران و اشغالگران آن ربود و سرانجام نيز نه در رزمگاه كه به نيرنگ و نامردي ي يك"هم ميهن" (؟!) دُژمنش و دُژكردار خود به نام ِ"افشين" گرفتارشد و او را به فرمان خليفۀ سياهكار عبّاسي "المعتصم" به شيوه اي بسيار جنايتكارانه، نخست مُثله كردند و سپس بر دار كشيدند و كشتند.


درباره ي زندگي و مبارزه ي اين بزرگْ مرد ِ تاريخ ايران و جنبش او كه به نام ِ خُرّمْ ديني شهرت يافته است و پيروان و همْ رزمانش كه خُرّمْ دينان يا سُرخْ جامگان ناميده شده اند، گفتارها و كتابهاي بسياري نگاشته شده است و هنوز هم اين كاوش و پژوهش پي گرفته مي شود و يافته هاي تازه اي از اين رويداد بزرگ تاريخ ميهن ما، آن را پيوسته روزْآمد نگاه مي دارند.

* * *

از سوي ديگر، در سالهاي اخير، شاهد آنيم كه كساني از آذربايجانيان با سوداهاي ايرانْ ستيزانه و جدايي خواهانه، آب به آسياب همسايگان طمع ورز ايران و آزمندان جهاني مي ريزند و براي آن كه كنش خود را با خاطره ي بابك بزرگ توجيه كنند و از نام او سرپوشي براي خواستهاي نارواي خويش بسازند، كارزار ِ آوازه گري در رسانه ها به راه انداخته اند و سالي يك بار هم گروهي درمحلّ ِ دژ ِ بَذ" (جمهور) نزدیکِ " كليبر" در آذربايجان -- كه بازمانده ي پايگاه و پناهگاه خُرّمْ دينان است -- فراهم مي آيند تا خود را ادامه دهندگان راه ِ بابك وانمايند.


امّا چون نيك بنگريم، انديشه و گفتار و كردار اينان، وارونه ي آرمان والاي آن ايراني ي سرافرازست كه جان بر سر ِسوداي ِ نگاهباني از آزادي و پايداري و شكوه و شرف ِ ايرانيان باخت. اينان در راستايي گام گذاشته اند كه جز به سراب سوزان پريشاني و تيره روزي ي ايرانيان نخواهدرسيد. اين گروه در اين سوداي ِ خام ِ خود، آگاهي و هوشياري ي ِ ايرانيان ِ نيكْ دل را -- كه خواهان بهروزي و سرافرازي ي آذربايجان و همه ي ديگر بخشهاي ايران بزرگ و يگانه اند -- دست ِ كم گرفته اند و همچون كبكان سر در برف فروبرده، همه را در حال و هواي خود مي پندارند!


اكنون پژوهندگان ايراني، همه ي اين گونه داعيه ها را به كارگاه نقدي فرهيخته مي برند و جزء به جزء برمي رسند و عيارمي سنجد تا كسي نتواند ميدان را خالي بيابد و مس ِ سياه را به جاي زر ِ درخشان عرضه بدارد. نمونه اي از اين نگرشهاي پژوهشي و تحليلي را مي توان در گفتارهاي مزدك بامدادان --كه خود از مردم آذربايجان است و من در درآمد ِ ٣: ٢٣ اين تارنما، بدانها پيوند دادم -- بازخواند.
امروز نيز، دوست جوان و پژوهنده ي ارجمند ايران دوست، آقاي مسعود لقمان، نشاني ي مجموعه ي


ارزنده اي در همين زمينه را كه با عنوان
بابك خُرّمدين و داستان ِ تحريف ِ تاريخ ِ آذربايجان

در تارنماي خود، روزنامك
http://rouznamak.blogfa.ir/post-113.aspx

نشرداده، براي بازْنشر بدين دفتر فرستاده است.



در سرآغاز اين مجموعه، آمده است:

جنبش خُرّمدینان در ايران، با نامِ «بابك خُرّمی» گره خورده است.
بزرگ مردي كه نمادِ مبارزه هاي پيگير ملتي در برابر اشغالگراني است كه با وحشيانه ترين شيوه ها، همه ي شورش ها و جنبش هاي مليِ ايرانيان را سركوب كردند
.
نويسنده، آنگاه در پژوهشي فراگير و مستند، پوچ بودن ِ ادّعاهاي به اصطلاح "پان توركيست ها" را نشان مي دهد و تاريخ چهارده سده ي پشت ِ سر را با رويكرد به خاستگاههاي مهمّي چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاريخ ابن خلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)، تاريخ گزيده (حمدالله مستوفی)، تاريخ مَقدسی، مختصر الدول (ابن عبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویم التواریخ (حاج خلیفه)، دول الاسلام (ذهبی)، جوامع الحکايات ولوامع الروایات (محمد عوفی)، سیاست نامه یا سیرالملوک (نظام الملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زین الاخبار (گردیزی)، الفرق بين الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم)، نگارستان
(قاضي احمد غفاری) و جز آن برمي رسد.
سپس به تاريخ سده هاي نزديك به روزگار ما و دوره ي معاصر و نيرنگها و ترفندهاي جهانخواران جديد و خوابهاي اهريمني شان براي فروپاشي ي ايران از درون مي رسد و چهره هاي نقابدار را آشكار مي گرداند.
مسعود لقمان، در پي گفتار خود، به چند گفتار پژوهشي و نيز چكامه سرودي در ستايش بابك و باله اي به نام بابك پيوند مي دهد كه همه خواندني و شنيدني و ديدني اند:
باله ی بابک، نیما کیان، اجرا از باله ی ملی ایران (تصویری، ۴.۸ مگابایت)
لینک این باله در یوتیوپ



سروده ی بابک از مسعود سپند با صدای شاعر (۱.۲ مگابایت)








کتاب بابک نوشته ی زنده یاد سعید نفیسی (بخش نخست)



کتاب بابک نوشته ی زنده یاد سعید نفیسی (بخش دوم)
*
حماسه ی بابک، سروده ی دکتر علی میرفطروس
جنبش سرخ جامگان (بابک خرّمدين) نوشته ی دکتر علی میرفطروس (بخش نخست)
جنبش سرخ جامگان (بابک خرّمدين) نوشته ی دکتر علی میرفطروس (بخش دوم)
جنبش سرخ جامگان (بابک خرّمدين) نوشته ی دکتر علی میرفطروس (بخش سوم)
*
بابك خرم‌دين و پان‌تركيسم، تارنمای آذرگشنسپ
*
بابک خرمدین، برگرفته از كتاب تاريخ ده هزارساله ايران نوشته عبدالعظيم رضايي، تارنمای قلمرو بهشت

Thursday, July 26, 2007

 

نگرشي انتقادي به كار ِ خود: جاي گزيني براي ِ درآمد ِ ٣: ٢٩



يادداشت ويراستار (انتقاد از خود )


يكشنبه هفتم امرداد ١٣٨٦


پريروز جمعه پنجم امرداد ١٣٨٦، دوست جوان پژوهنده ام آقاي آقاي بهزاد فرهانيّه، نماهاي ١٢ قطعه تمبر را كه در سالهاي ١٣٥١ و ١٣٥٢ (٣٤ تا ٣٥ سال پيش از اين) در تهران نشريافته و نمونه هايي از دبيره هاي كهن را نشان مي دهند، به اين دفتر فرستاد و من هم با اين انگاشت كه مروري در آن نماها مي تواند گامي در راه شناخت ِ چگونگي ي ديگرْگشت ِ دبيره ها در تاريخ فرهنگ ما باشد، نماها را همراه با يادداشت كوتاهي از خود در درآمد ٣: ٢٩، نشر دادم.
امّا پس از نشر ِ آنها، دچار ِ شكّ و دودلي شدم كه نكند داده هاي آنچه در زير ِ تصويرهاي تمبرها آمده است، غلط انداز و از دقت پژوهشي به دور باشد. پس براي رفع شبهه، داوري به يك ويژه كار ِ كارآزموده و بينشگر بردم و در پيامي به دوست دانشمندم استاد دكتر رجبي، از ايشان پرسيدم:
درود «
آيا شرحهايي كه در زير تصوير تمبرها در درآمد ِِ ٣: ٢٩ در ايران شناخت از دبيره هاي ايراني ي كهن آمده است، پشتوانه ي درست ِ پژوهشي دارد؟ بدرود. ج. د.»
*
ايشان در پاسخي ساده و خودماني، امّا با دقت و سخت گيري ي بايسته ي دانشي و پژوهشي نوشتند:
«دوست مهربان! سلام
تمبرها زیبا بودند؛ مثل بسیاری نقش های رنگی پنگی
اما پیداست که در روزگار خود -- خیرخواهانه -- از سوی آدمیانی نامسؤل و ناآشنا تهیه شده اند. مثلا این ویار ِ ایرانی دانستن ِ هرچیزی که از ایران به دست می آید و یا ویار آریایی که ناگزیر باشیرآرامی را (پهلوی را) آریایی بخوانی!
داستان خط به خدا داستانی جدّی است و نباید تصمیم گیری دربارۀ آن را به کارمندان ادارۀ پست سپرد!
دریغ که وقت ندارم. قربانتان.»
* * *
ايشان همچنين، سربسته سفارش كردند كه تصوير تمبرها را از صفحه ي ايران شناخت بردارم. من نيز سفارش دوستانه و دل سوزانه شان را پذيرفتم و آنها را حذف كردم.
درواقع، پرسش از استاد رجبي را بايست پيش از نشر ِ تصويرهاي تمبرها مطرح مي كردم و هرگاه اصيل و درست بودن ِ داده هاي زير تمبرها تاييدنمي شد، از اين كار چشم مي پوشيدم و روزه ي شكّ دار نمي گرفتم. اين خود، درسي شد برايم و فرصتي به من داد براي انتقاد از خود يا -- به تعبير ظريفي -- "خودْمُشتْ مالي" تا ازين پس، بيشتر مراقب باشم و با طناب ِ پوسيده ي برون نگري و زودْ باوري و تكيه بر ديوار ِ سست ِ "گفته اند" و "مي گويند" به چاه نروم.
اين جاست كه سخن گوهرين فردوسي بار ِ ديگر در گوشم طنين افكن مي شود:
"يكي نغزبازي كند روزگار / كه بنشانَدَت پيش ِ آموزگار!"

 

٣: ٢٨. بزرگداشتي سزاوار براي ايران شناس و پژوهشگري شايسته



يادداشت ويراستار


پنجشنبه چهارم امرداد ١٣٨٦


ديروز به هنگام مروري در تارنماي دوست دانشمندم استاد دكتر پرويز رجبي به نام ِ روزنوشت ها
http://parvizrajabi.blogspot.com/
به اين تصوير برخوردم:



خشنود شدم از اين كه ديدم حقّ به حقّ دار رسيده و ماهنامه ي ادبي - فرهنگي ي چيستا، تصوير استاد را نماي روي جلد ِ شماره ي دهم ِ سال بيست و چهارم خود كرده و گفت و شنودي با ايشان را در زير ِ عنوان ِ «نكوداشت» در اين تازه ترين دفتر ِ خود نشرداده است. امّا بنا بر تجربه ام با پُست، با خود گفتم كه ناگزير بايد ديرزماني چشم به راه بمانم تا آن پيك ِ فرهنگي از ميهن، بدين سرزمين ِ دور ِ جنوبي ي ِ گوي ِ زمين برسد و چشم مرا به ديدار ِ خود و دلم را به خواندن ِ سخنان يار ِ فرزانه ام در گفت و شنود با چيستا روشن گرداند.


امروز بامداد، هنگامي كه به عادت هر روزي، به سراغ ِ صندوق نامه ها رفتم، با شگفتي و ناباوري، چيستا را در آن ديدم. يك دم، پنداشتم كه دارم خواب مي بينم. امّا بيدار بودم و چيستا در دست، شادمانه به دفترم بازگشتم و بي درنگ، به خواندن ِ گفت و شنود ارزنده با استاد رجبي پرداختم و -- به گفته ي اديبان كهن -- "حظّ ِ اَوفر بردم".


در اين شماره ي چيستا، افزون بر گفت و شنود ِ يادكرده، ميان آقاي حسن نيكبخت و پرويز رجبي، سال شمار ِ زندگي ي ِ استاد از زادْسال (١٣١٨) تا كنون، فهرست ِ سي و پنج جلدي ي ِ اثرهاي ِ پژوهشي (تاليف و ترجمه ) و سياهه ي پنج جلدي ي كارهاي ادبي (داستاني) ي تا كنون نشريافته ي استاد رجبي، درج گرديده كه رهنمود ِ ارزنده اي است براي دوستداران و ارج گزاران ِ كوشش و كنش ِ اين نستوه مرد گرانمايه و بلندپرواز ِ روزگارمان.

كتاب ده جلدي ي پژوهش در تاريخ چهارده سده ي اخير
كه در پي كتاب پنج جلدي ي «هزاره هاي گمشده»
در دست ِ انتشارست.


دو نمونه از ترجمه هاي استاد رجبي


دو نمونه از كارهاي ادبي (داستاني) ي رجبي

 

٣: ٢٧. شاخه ي سبز ِ ديگري بر درخت ِ بَرومند ِ ادب ِ مهاجرت ِ ايرانيان



يادداشت ويراستار


پنجشنبه چهارم امرداد ١٣٨٦

ادب مهاجرت (يا -- به تعبير ِ برخي از دوستان -- "ادبيّات تبعيد") ِ ايرانيان در دهه هاي اخير -- به رغم دشواريهاي تاب سوز ِ زندگي ي شاعران و نويسندگان در سرزمينهاي دور از زادْبوم -- پيوسته رو به گسترش و شكوفايي داشته و نه تنها با رويكرد ِ ايرانيان برونْ مرزي رو به رو شده، بلكه -- تا حدّي كه امكان بازْنشر در ميهن را يافته -- از اقبال ِ دوستداران ادب و فرهنگ در ميهن نيز برخوردارگرديده و در واقع، در فراسوي ِ روزْمَرّگي هاي ِ سياسي، پل ِ پيوند ِ استواري شده است در ميان ِ دو سوي ِ مرز هاي ايران.
پيش از اين در همين تارنما به برخي از دستاوردهاي ِادب برون مرزي ي ايرانيان، از جمله داستان بلند و ارزشمند ِ دكتر نون زنش را بيشتر از مصدّق دوست دارد، اثر شهرام رحيميان اشاره كرده ام (متن اين داستان را در پنج بخش با صداي گيتي مهدوي در كتابخانه ي گويا:
http://ketabkhaneyegooya.blogspot.com/2007/01/blog-post_18.html بشنويد)؛ امّا جاي بحث و بررسي و نقد گسترده ي ادب برون مرزي ي ايرانيان، در اين جا نيست و خود مجالي گسترده مي خواهد.
* * *
يكي از تازه ترين اثرها در اين گستره ي ادبي، رُمان پنج جلدي ي ميم، خوابنامه ي ِ مارهاي ايراني، نوشته ي عليمراد فدايي نياست كه از سوي انتشارات نارنجستان در آمريكا چاپخش شده است.


از اين نويسنده، پيش از اين هفت كتاب ِ حكايت هيجدهم ارديبهشت ِ بيست و پنج، برجهاي قديم، عابر ِ علف، نامه ي شاهپور و آهوانش، روايت ِ بي نامان، ضماير و طبل نشريافته است. جلد ِ يكم رُمان كنوني نيز يك بار در سوئد (با اجازه ي نويسنده) و يك بار هم در تهران (از سوي نشر ِ ثالث و بدون اجازه ي نويسنده!) به چاپ رسيده است.
از دوست ِ نويسنده، مدير انتشارات نارنجستان، آقاي بهمن سقايي كه اين اثر پنج جلدي را به اين دفتر فرستاده است، سپاسگزارم و به نويسنده براي انتشار ِ دستاورد تازه اش شادباش مي گويم و كاميابيهاي بيشتري را براي او آرزو مي كنم.

 

٣: ٢٦. دانشنامه ي ايران: اصفهان ٩ تا اصفهان ٢٢ نشريافت




يادداشت ويراستار


پنجشنبه چهارم امرداد ١٣٨٦

فرآيند ِ تاليف و تدوين و ويرايش ِ دانشنامه ي ايران
Encyclopaedia Iranica
در پي چند ده سال كوشش و كُنِش ِ انبوهي از دانشمندان و پژوهندگان ايراني و جُزْايراني، همچنان دنبال مي شود و دستاورد ِ ارجمند ِ آن، دفتر به دفتر و جلد به جلد به دست ِ دوستداران فرهنگ ايراني در سراسر جهان مي رسد و همچون مشعلي فروزان به گستره ي ايران شناسي، فروغ مي افشاند.
اين اثر گرانمايه ي جهانْ شمول و بي همتا در تاريخ ايران و عرصه ي پژوهشهاي ايران شناختي، نه تنها ايران به مفهوم جغرافيايي و سياسي ي كنوني ي آن؛ بلكه همه ي جهان ايراني را با تمام پيشينه ي تاريخي، ادبي، هنري و فرهنگي ي آن در بر دارد و گنجينه ي سرشاري است در پاسخ گويي به هر پرسشي در اين راستا با انبوهي از بازْبُردها و پيوندها در متن و كتابْ شناخت ِ هريك از درآمدهايش.
بنيادگذار و مهينْ ويراستار اين مجموعه ي عظيم، استاد دكتر احسان يارشاطرست كه با نستوهي ي تمام


نظارت بر اين برنامه ي سنگين را در دانشگاه كلمبيا در نيويورك برعهده دارد.
نخستين دفتر از چهاردهمين جلد ِ دانشنامه


Volume XIV, FASCICLE I
كه دنباله ي درآمد ِ اصفهان را دربرمي گيرد:
ISFAHAN IX. PAHLAVI PERIOD -- XXII. GAZI DIALECT
به اين دفتر رسيد.
اين گام تازه در راه ناهموار و دشوار ايران شناسي را ارج مي گزارم و به استاد بزرگوارم دكتر احسان يارشاطر و همه ي ياران و همكاران ايشان، شادباش و دستْ مريزاد مي گويم.

 

٣: ٢٥. گزارش همايش ايران ورجاوند در دانشگاه تهران: پيوستي بر درآمد ِِ ٣: ١٧




يادداشت ويراستار


پنجشنبه چهارم امرداد ١٣٨٦


همان گونه كه در درآمد ِ ٣: ١٧ آمد، همايش ايران ورجاوند با ياد ِ زنده ياد دكتر پرويز ورجاوند، از سوي گروهي از دانشگاهيان و فرهيختگان تدارك ديده شده بود. اين همايش، پريروز (سه شنبه دوم امرداد١٣٨٦) در تالار ابن سينا در دانشگاه تهران برگزارشد و با پذيره ي گرم و پرشور دوستان پايداري و سربلندي ي ايران رو به رو گرديد.


امروز گزارشهايي از اين رويداد ِ مهمّ ملّي به اين دفتر رسيد كه نشاني هاي پيوند بدانها را با سپاس از فرستندگان ، براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند، در پي مي آورم.
http://www.aariaboom.com/content/view/994/2/


http://www.sivand.com/core/main/index.php?

http://rouznamak.blogfa.com/post-116.aspx

با رويكرد به اين نشاني ها، مي توانيد متن سخنرانيهاي پنجگانه در اين همايش را بخوانيد و بشنويد و تصويرهاي بيشتري از آن را ببينيد.

Wednesday, July 25, 2007

 

٣: ٢٤. ارج گزاري ي كوشش ِ علي دهباشي در برگزاري ي پنجاه شب ويژه ي بزرگان فرهنگ و ادب و هنر ايراني و جُزْايراني



يادداشت ويراستار


چهارشنبه سوم امرداد ١٣٨٦


چنان كه پيشتر در همين تارنما اشاره رفت، شمار ِ شبهاي ويژه ي شناخت و بزرگداشت ِ بزرگان ادب و هنر و فرهنگ ايراني و جُزْايراني -- كه به همّت و كوشش ِ پي گير ِ علي دهباشي، از سوي ماهنامه ي


دهباشي در شب ِ جشن ِ ده سالگي ي
فصلنامه ي زنده رود


بُخارا در خانه ي هنرمندان تهران برگزارمي شود -- به پنجاه رسيده است.
بدين مناسبت، روزنامه ي كارگزاران، چاپ تهران، در شماره ي ديروز خود، دو صفحه را به قدرداني




از كوشش و كنش ِ دهباشي ويژه كرده و برداشتها و ارزيابي هاي شماري از اهل ادب و فرهنگ را در اين زمينه، نشرداده است.
متن اين دو صفحه ي ويژه را در نشاني هاي زير ببينيد و بخوانيد:
http://www.kargozaran.info/Pdf/860502/05.pdf


http://www.kargozaran.info/Pdf/860502/11.pdf

 

دروغ شماري ي ِ شايعه ي كمك ِ دولت به «سيمين دانشور»: پيوستي بر درآمد ِ ٣ :٢٢


يادداشت ويراستار

چهارشنبه سوم امرداد ١٣٨٦


در پي انتشار خبر ِ ناگوار ِ بيماري ي بانو سيمين دانشور نويسنده ي سرآمد ِ ايراني -- كه گزارش هايي در باره ي آن، در درآمد ِ ٣ :٢٢ اين تارنما آمد -- امروز روزنامه ي كارگزاران چاپ تهران، در خبري به گفتاورد از تارنماي راه ِ نو، شايعه ي كمك مالي ي دولت براي تامين ِ هزينه ي درمان ِ دانشور را دروغ شمرد. متن اين خبر و سخنان ِ شورانگيز ِ آقاي ِ دکتر وحید فیروزآبادی عضو ِ هیات ِ مدیران بیمارستان پارس را -- كه سيمين دانشور در آن بستري است -- در پي مي آورم:




چهارشنبه ٣ امرداد ١٣٨٦
Wednesday, July 25, 2007
شماره ي خبر : ٤٣٠٦

شایعه ي کمک دولت ‌به سیمین دانشور تکذیب شد
سایت راه نو:
بیمارستان پارس شایعه پرداخت هزینه درمان سیمین دانشور توسط دولت را تکذیب کرد.

اخیرا برخی مقام‌های دولتی ادعا کرده بودند سیمین دانشور را تنها نخواهند گذاشت اما دکتر وحید فیروز آبادی عضو هیات مدیره بیمارستان پارس گفت: خانم سیمین دانشور آن قدر به گردن مردم و کشور ما حق دارد که بیمارستان پارس هیچ مبلغی را بابت بستری کردن و هزینه‌های درمان از او دریافت نمی کند و به جز این هرچه تاکنون عنوان شده است صحّت ندارد. ‌ وحید فیروزآبادی با بیان این مطلب به خبرنگار مهر، گفت: برخی افراد و جریان‌ها می‌خواهند با سوءاستفاده از وجهه ي این نویسنده، خود را مطرح کنند. وی دریافت هرگونه چک سفید توسط بیمارستان را از مراجع دولتی رد کرد و افزود: من حتی یک ریال هم بابت بستری کردن خانم دانشور از وی دریافت نخواهم کرد و فکر می‌کنم که ایشان آن قدر به گردن این کشور حق دارد که این رقم‌ها در مقابل آن چیزی نیست. اگر آقایان قصد انجام کار خیر دارند بدون سر و صدا و برای رضای خدا به هزاران بیماری که در کنار خیابان‌ها جان می‌سپارند کمک کنند نه این که با استفاده از وجهه ي خانم دانشور برای خود تبلیغات کنند! ‌ عضو هیات مدیره بیمارستان پارس یادآور شد: ما بر روی خانم دانشور تعصّب داریم و اجازه این سوء استفاده‌ها را نمی دهیم.
وی درخصوص وضعیّت جسمی خانم دانشور نیز گفت: هم اکنون دستگاه بنت را از وي جدا کرده‌اند و او بدون کمک دستگاه تنفس مصنوعی بستری شده است. وی از دیروز تا حالا‌ چشمانش را باز می‌کند اما قدرت تکلّم ندارد. سطح هوشیاری ایشان هم بد نیست. البته این هوشیاری به این معنا هم نیست که او بتواند از روی تخت بیمارستان بلندشود.

Tuesday, July 24, 2007

 

٣: ٢٣. شاهنامه ستيزي، زبان مادري و كيستي ي ِ ملّي : گفتماني در گستره ي سرنوشت و آينده ي ايران و ايرانيان









يادداشت ويراستار


سه شنبه دوم امرداد ١٣٨٦





شاهنامه به منزله ي بزرگترين گنجينه ي فرهنگ ايراني و سند ِ كيستي ي ِ ملّي ي ايرانيان، از همان زمان سرايش آن در يك هزاره پيش از اين، از يك سو با پذيره و رويكرد ِ گرم و پرشور ِ ايرانيان راستين و خواستاران ِ پايداري و شكوفايي ي اين سرزمين و مردم آن رو به رو گرديد و همه ي توش و توان خود را در راه نگاهداري ي آن و پديدآوردن و نشردادن ِ دستْ نوشتها و سپس چاپهاي تازه اي از آن به كار بستند و مي بندند و از سوي ديگر خار چشم دُژانديشان و بدخواهان اين ميهن بود و هست و از هيچ تلاشي براي تباه گردانيدن متن ِ آن و خوارمايه نماياندنش در چشم مردم، فروگذارنكرده اند و نمي كنند؛ چرا كه اينان به درستي تشخيص داده اند كه شاهنامه جان و روان ايراني است و آزادگي و پايداري و فرهيختگي ي ايرانيان بستگي ي تمام با اين حماسه ي جاودانه دارد.
در روزگار ما نيز كوششهاي ارزنده اي در راستاي گردآوري و سنجش و پژوهش دستْ نوشتهاي كهن شاهنامه به كار بسته شده است و مي توان گفت كه اكنون بيش از همه ي هزاره ي پشت ِ سر، به متن ِ بُنيادين آن نزديك شده ايم و رويكرد ِ گروههاي گوناگون اجتماعي به اين اثر، با بهره گيري از رسانه هاي اين دوران، روزافزون است. امّا با دريغ ِ بسيار در همين حال، شاهد ِ برخورد ِ كينه توزانه و رفتار بدانديشانه و تباهكارانه ي دشمنان پايداري و يگانگي و همدلي ي ايرانيان نسبت به اين شاهكار ايراني و بشري ي خِرَد و آزادْمتشي و آدمي خويي هستيم و كردار سياه و شومي مانند «شاهنامه ستيزي» (= ايران ستيزي)، در برنامه ي دشمنان ايراني نماي ِ ايران و پشتيبانان بيگانه ي آنان (آزمندان و چپاول گران جهاني و خواستاران برهم زدن يكپارچگي و سربلندي و توانايي ي ايران)، جاي ويژه اي دارد. آشكارست كه هرگونه غفلت از روشنگري در مورد ِ چنين دُژانديشي ها و تباهكاري هايي، گناهي نا- بخشودني و خطايي جبران ناپذيرست! همين امروز بايد به چاره انديشي برخاست؛ زيرا فردا بسيار دير خواهد بود!

يكي از آگاهان دل سوز و انديشه ورز در زمينه ي اين گفتمان بود و نبود ايران، هم ميهن فرهيخته و پژوهنده ي آذربايجاني ي ما آقاي مزدك بامدادان است كه از چندي پيش، زنجيره گفتارهاي تحليلي و ارزنده اي را به دور از هرگونه جنجال و سياست زدگي و پرخاش گري و با لحن و بياني فرهنگي و شيوه اي استدلالي و منطقي در تارنماي خبري ي ايران امروز در شبكه ي جهاني نشر مي دهد و مي كوشد تا نقاب از چهره ي بدانديشان نسبت به ايران و ايراني برگيرد و دورنماي فرداي هولناكي را كه در نهانگاه هاشان براي ميهن ما تدارك مي بينند، فراديد ِ همگان بگذارد و آژير خطر را به صدا درآورد.
او به تازگي، گفتاري را با عنوان ِ
٩. گفتمان ِ شاهنامه ستیزی، زبان مادری و کیستی ي ِ ملّی
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13622/
نشر داده است كه دنباله و پي آمد ِ هشت گفتار پيشين ِ او در همين فضا و حال و هواست و باز هم دنباله خواهد داشت. فهرست عنوانها و نشاني ي پيوند به متن ِ گفتارهاي گذشته ي او، بدين شرح است:
يك. فروپاشی از درون، جایگزینی برای جنگ ِ رودَررو
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/12862/
دو. آن "سد" و آن "سی سد"
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/12930/
سه. زبان ِ مادري، زبان ِ رسمي، زبان ِ سراسري
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/12973/
چهار. ملْت سازي؛ ملّت چيست؟
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13038/
پنج. ملّت سازان، پيشينه سازي و بازي با آمار
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13089/
شش. قبيله گرا كيست؟
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13176/
هفت. آن قبيله ي ديگر
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13245/
هشت. گفتمان پارسی ستیزی
http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13355/


خوانندگان ارجمند را به خواندن دقيق اين زنجيره گفتارهاي كليدي و مهمّ در زمينه ي گفتمان اجتماعي و فرهنگي ي امروز ميهنمان و سفارش ِ خواندن ِ آنها به شمار ِ هرچه بيشتري از هم ميهنان، فرامي خوانم.
نشاني ي نشرگاه اصلي ي اين گفتارها، چُنين است:
http://iran-emrooz.net/

Monday, July 23, 2007

 

٣: ٢٢ . بزرگْ بانوي ِ داستان نويسي ي ايران بر تخت بيمارستان




يادداشت ويراستار

سه شنبه دوم امرداد ١٣٨٦

با اندوه و دريغ فراوان، آگاهي يافتم كه دكتر سيمين دانشور (زاده در هشتم ارديبهشت ماه ١٣٠٠)، بُزرگْ بانوي رُمان نويسي ي معاصر فارسي، آفريدگار ِ رُمان ِ نامدار و پُرفروش ِ سَووشون و اثرهاي بسيار ِ ديگر و پژوهنده و ناقد ِ كارهاي ادبي و هنري و استاد پيشين ِ تاريخ هنر در دانشگاه تهران، دچار بيماري ي ريوي شده و هم اكنون در بخش پرستاريهاي ويژه در بيمارستان پارس تهران، بستری است و پزشكان، حال او را وخيم توصيف كرده اند.
دانشور در چندين دهه ي گذشته نه تنها در ميهن خود سرشناس و نامدار بوده و دستاورد گرانمايه ي ادبي اش با پذيره ي گسترده ي اهل ادب و دوستداران و خوانندگان آنها رو به رو بوده، بلكه در فراسوي مرز ها نيز همچون نماينده ي شايسته ي ادب و فرهنگ امروز ايراني، آوازه اي فراگير يافته و افتخارآفرين بوده است. چند سال پيش در اين سرزمين دور (استراليا) -- كه گردش روزگار مرا «شهربند» ِ آن كرده است -- ترجمه ي انگليسي ي سَووشون او را در دست كارگري ساده ديدم كه از كتابخانۀ محلّه ي خود


به امانت گرفته بود و با دقت و شور و شوق مي خواند و پاره اي پرسشهاي خود درباره ي آن را با من در ميان نهاد. هنگامي كه ديدم سيمرغ بلندْپرواز ِ فرهنگ ميهنم تا كجا پركشيده است، اشك ِ شوق در چشمانم حلقه زد.
* * *
همراه با همه ي ايرانيان دوستدار ميهن و فرهنگ ِ ارجمند ِ آن، اميدوارم كه كهنْ بانوي ِ ادب ما بهبود يابد و بتواند كارهاي ناتمام خود را به سرانجام برساند و باغ ِ بسيارْ درخت ِ هنرش را سرسبزتر گرداند. چُنين باد!
* * *

تارنماي خبري ي راديو فردا، گزارشي از مهرد اد سپهري را درباره ي بيماري ي بانو دانشور و با رويكردي به زندگي و كارهاي فرهنگي ي وي منتشركرده است كه در اين جا بازْ نشرمي دهم:

وخامت حال سیمین دانشور، نویسنده ي سرشناس


مهرداد سپهری
سيمين دانشور، يکی از سرشناس ترين قصه نويسان زن ايران، به دليل بيماری حاد ريوی و آنچه که پزشکان او عوارض ناشی از کهولت خوانده اند، در بيمارستان پارس تهران بستری شد.
آن گونه که پزشک معالج وی به خبرگزاری ایسنا گفته است، خانم دانشور روز پنج شنبه، در حالی که در اغما به سر می برد به بیمارستان منتقل شد، اما اکنون از حالت کما خارج شده است.
سیمین دانشور، همسر جلال آل احمد نويسنده معترض و نامدار ايران در دهه های سی و چهل خورشيدی بود.
او نخستين زن ايرانی است که در سال ۱۳۲۷ مجموعه داستان خود را به تشويق فاطمه سيّاح و صادق هدايت به چاپ رساند؛ اما پس از چاپ و انتشار رُمان سووشون بود که علاوه بر جامعه ي روشنفکری ايران، در ميان عامّه مردم نيز به شهرت بسياری رسيد.

سيمين دانشور در دهه ي بيست
در آغاز نويسندگي


به گفتۀ برخی از ناشران تهران، رُمان معروف «سَووشون» از جمله پرفروش ترين رمان های تاريخ رمان نويسی ي ايران بوده است.
سيمين دانشور اگرچه در کنار جلال آل احمد، پيش از وقوع انقلاب اسلامی در ايران، همواره يکی از ارکان کانون نويسندگان ايران شمرده می شد، اما پس از انقلاب، از محافل روشنفکری در ايران کناره گرفت و به نوشتن ِ چند مجموعه داستان پرداخت که مشهور ترين آنها «جزيره سرگردانی» و آخرين آنها «ساربان سرگردان» نام دارد.
اين نويسنده، رُمان ديگری هم با عنوان «کوه سرگردان» تاليف کرده که هنوز منتشر نشده است.
از وی همچنین ترجمه های بسیاری از جمله «باغ آلبالو» اثر آنتوان چخوف و «سرباز شکلاتی» اثر برنارد شاو منتشر شده است.
او که فارغ التحصيل مقطع دکترای ادبيات دانشگاه تهران و رشته زيبايی شناسی دانشگاه استنفورد در آمريکا است، سال ها در دانشگاه تهران به تدريس تاريخ هنر پرداخت و سرانجام در سال ۱۳۵۸ بازنشسته شد.
صبح روز شنبه، تعدادی از نويسندگان و شاعران ِ ايرانی و تنی چند از اعضای ِ هيات ِ دبيران ِ کانون نويسندگان از جمله سيمين بهبهانی و سيّد علی صالحی، به ملاقات او که هم اکنون در بخش مراقبت های ويژه بستری است، رفتند.
* * *
درباره ي زندگي و كارنامه ي سيمين دانشور و بيماري ي كنوني ي او، همچنين مي توانيد در خاستگاههاي زير، بخوانيد:
گفت و شنود روزنامه ي شرق با سيمين دانشور:
http://www.sharghnewspaper.com/840705/html/litera.htm
خبرگزاري ي ميراث فرهنگي:
http://www.chn.ir/news/?section=4&id=4637
روزنامه ي اعتماد:
http://www.etemaad.com/Released/86-01-23/175.htm
تارنماي آفتاب:
http://www.aftab.ir/news/2006/jan/22/c5c1137929628_art_culture_literature_verse.php
خبرگزاري ي ايسنا:
http://www.isna.ir/Main/NewsView.aspx?ID=News-964293&Lang=P
خبرگزاري ي فارس:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8604300430
دانشنامه ي آزاد در شبكه ي جهاني (ويكيپديا):
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%86_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%88%D8%B1

 

٣: ٢١. بزرگداشت ِ احمد شاملو در هفتمين سال ِ درگذشت ِ او




يادداشت ويراستار

سه شنبه دوم امرداد ١٣٨٦

احمد شاملو، شاعرترين ِ شاعران معاصر ايران پس از نيما يوشيج بزرگ، در چنين روزي در سال ١٣٧٩چشم از جهان فروبست و به جاودانگان ِ فرهنگ و هنر و ادب ايراني پيوست.
شاملو، بامداد ِ بي غروب ِ شعر ِ نوين فارسي است كه با توان ِ سرشار ِ سرشتي و عمري سختْ كوشي و برتافتن ِ رنج و شكنج ِ بسيار، توانست به چكادي از كوهسار بلند ِ شعر برسد كه رسيدن بدان براي ديگران، هرگاه ناشدني نباشد، بسيار دشوار خواهد بود. رنگين كمان ِ شكوهمند ِ خيالْ نقش هاي شعري بر زمينه ي انسانْ مداري و آزادي خواهي ي بي پيرايه و سرشار در سروده هاي شاملو، آسمان شعر و ادب فارسي را آذين بسته است.
در بررسي و نقد ِ فرهيخته ي شعر شاملو، گفتارها و كتابهاي بسياري نشريافته و هنوز هم جاي سخنان بيشتري در اين زمينه، خالي است. خواست ِ ويراستار در اين درآمد، پرداختن به چنين گفتماني نيست و تنها براي يادكرد و بزرگداشت ِ اين شاعر ِ بزرگ و تواناي روزگار ِ ماست كه سخني كوتاه در اين صفحه مي آورد.
بخشي از سروده هاي شاملو به زبانهاي ديگر ترجمه شده و او يكي از شناخته ترين شاعران عصر ِ ما در جهان است. آوازه ي شايستگي ي شعري ي او در بيرون از ميهنش تا بدان پايه است كه شاعران نامدار ِ ديگرْ زبانها را در هنگام ِ ستايش و بزرگداشت با شاملو مي سنجند و همْ تراز مي شمارند؛ چنان كه ادونيس شاعر شهير معاصر عرب را شاملوي شعر ِ عربي لقب داده اند.
* * *
آگاهي نامه ي زير درباره ي گردهمايي ي تدارك ديده شده براي پسين گاه امروز بر سر ِ گورگاه شاملو در كرج، ديروز در تارنماي خبري ي ايران ِ امروز، نشريافت:


مراسم هفتمین سالگرد درگذشت احمد شاملو



مراسم هفتمین سالگرد درگذشت احمد شاملو روز سه شنبه دوم مرداد، ساعت ١٧ تا ١٩، با حضور دوستداران، فرزندان و خانواده ي شاملو در آرامگاه وی در امامزاده طاهر کرج، برگزار می شود. قرار است در این برنامه سیمین بهبهانی تازه‌ترین سروده های خود را قرائت کند و به بیان خاطراتی از شاملو بپردازد. همچنین سعید آذین در مورد ترجمه‌های شاملو از آثار لورکا سخنرانی می کند.

كانون نويسندگان ايران نيز، اطّلاعيّه ي زير را انتشارداد:

اطّلاعیّه‌ی كانون نویسندگان ایران


پیرو اطّلاعیّه‌ی پیشین در باره مراسم هفتمین سالگرد درگذشت احمد شاملو ، شاعر آزادی، به اطلاع می‌رساند وسیله ایاب و ذهاب در روز سه‌شنبه دوم امرداد ١٣٨٦ در میدان انقلاب ، بعد از خیابان جمال زاده ، جنب دانشكده دامپزشكی مهیا ست.


روابط عمومی كانون نویسندگان ایران
٣٠ / ٤ / ١٣٨٦

هم ميهن پژوهنده و فرهنگ دوست ما آقاي تقي عطايي نيز، متن ِ زير را در ستايش سزاوار ِ شاملو، شاعر ِ آزادي، از نروژ به اين دفتر فرستاده است كه با سپاسگزاري از او، پايان بخش ِ اين درآمد مي گردانم:

دوم امرداد ١٣٧٩
احمد شاملو
شاعر، نويسنده، مترجم
و مهمّ تر از همه، انساني بزرگ،
از ميان ِ ما رفت.
شاعري كه هيچ گاه فراموش نخواهدشد
و همواره، روانش با ماست.
يادش گرامي باد!


 

٣: ٢٠. پيوندهاي بُنيادين ِ فرهنگي ي ايرانيان و تاجيكان: پيوستي بر درآمد ِ ٢: ٣٩٨



يادداشت ويراستار

دوشنبه يكم امرداد ماه ١٣٨٦


در تاريخ ِ شنبه نهم تيرماه ١٣٨٦، درآمد ِ ٢: ٣٩٨ را با عنوان ِ سرافرازي يا شرمساري؟ پرسش اين است. ايران، افغانستان و تاجيكستان، سه گانه در جغرافياي سياسي و يگانه در تاريخ و زبان و ادب و فرهنگ، در اين تارنما نشردادم كه در آن، با اشاره به چاپ اسكناسهاي تاجيكي با تصويرهاي بزرگان فرهنگ و ادب ايراني و "ساماني" ناميدن ِ يكان ِ پول در تاجيكستان، به نقد ِ برداشتهاي ناسنجيده و نا درست ِ برخي از هم ميهنان مان از اين امر پرداختم.
*
امروز همراه با پيامي از دوست دانشمند گرانمايه ام آقاي دكتر پرويز رجبي، نامه اي از اقاي مسعود ميري به آقاي عليرضا تابش به دستم رسيد كه درونْ مايه ي آن، گلايه ي دوستانه اي است از برخورد پاره اي از هم ميهنان ما نسبت به كنشهاي اجتماعي و فرهنگي ي تاجيكان در چهارچوب فرهنگ يگانه ي ما و آنان. متن نامه به "فارگليسي" نوشته شده بود كه من آن را به دبيرۀ فارسي ي دري برگرداندم.
جا دارد كه در اين جا بار ِ ديگر بر يگانگي ي تاريخي و فرهنگي و ادبي ي ما و تاجيكان (به رغم ِ بريدگي ي جغرافيايي و دوگانگي ي دولت و نهادهاي اجتماعي و اداري ي پيش آمده در ميان ما)، تاكيد بورزم. سخن ِ پخته و سخته در اين زمينه، گفتمان ِ جهان ِ فرهنگي ي ايراني است كه مردم ِ رنج و شكنج ديده ي افغانستان را نيز شامل مي شود و حتّا (بدون ِ در كار بودن ِ نهادهاي جغرافيايي و سياسي) از اين سه كشور ِ ايراني فرهنگ و فارسي زبان نيز فراتر مي رود و فروزه هاي آن را در جاهايي همچون هند و پاكستان و بخش غربي ي چين و بخش تاجيك نشين ِ ازبكستان و جاهاي نزديك و دور ِ ديگر، مي توان ديد. (← دانشنامه ي ايران / انسيكلوپديا ايرانيكا). وقتي آگاهي يابيم كه گروهي از كوچيدگان از هند به آفريقاي جنوبي، در آغاز ِ هرسال ِ خورشيدي بر پايه ي گاه شمار ِ خيّامي، جشن ِ ايراني ي نوروز را با همه ي آيينها و رسمهاي ديرينه ي رايج در ايران برمي گزارند، ديگر تاجيكستان و افغانستان و ازبكستان كه جاي خود را دارند.
پس بر ماست كه نه تنها با دو كشور ايراني فرهنگ و فارسي زبان و ادب تاجيكستان و افغانستان، بلكه با همه ي جهان ِ ايراني در داد وستد ّ فرهنگي و اد بي و هنري باشيم و خواهرانه و برادرانه و مهر ورزانه براي همديگر دل بسوزانيم و انباز ِ شادي و اندوه يكديگر باشيم. همانا بايسته است كه چنين برخورد و رفتاري را با همه ي آدميان از هر كشور و تيره و تباري داشته باشيم؛ امّا هرگاه پاي ترتيب به ميان آيد، البتّه هم فرهنگان و هم زبانان را پيشتر به شمار مي آوريم؛ همچنان كه پيوند ِ خانوادگي مان با خواهران و برادران رنگين تر و فروزان تر از پيوند با دوستان است.
*
با سپاسگزاري از دكتر رجبي ي عزيز، متن ِ نامه اي را كه بدان اشاره رفت به عنوان ِ پيوستي بر درآمد
٢: ٣٩٨ در اين جا بازْنشرمي دهم تا اگر هنوز هم ابهامي در گفتمان ِ يگانگي ي ما و تاجيكان براي كسي برجامانده باشد، رفع گردد و درخت ِ دوستي ي كهن مان بارورترشود. چُنين باد!
* * *


عليرضا تابش عزيز،


سخت از اين غلط انگاري ي دوستان متاسّف شدم. مگر تاجيكان، خود را ملّتي جدا از آرياييان مي دانند؟ اين ما هستيم كه اوّل خود را مسلمان مي دانبم و سپس اگر جايي خالي ماند، خود را ايراني از جنس درجه ي دوم مي دانيم! اوّلن "ساماني" درست است و نه "سُومُني". ثانين "همداني" درست است و نه "هَمَدُني". دوستي كه از روي اسكناس با ادبيّات و خطّ انگليسي قضاوت كرده، اصلن نفهميده است كه " o "
در رسم الخطّ ِ "كريليك" (روسي)، صداي
" a "
مي دهد. ثالثن به هزار و يك علّت، ابوعلي و مولوي و همداني تاجيك اند. اگر لازم باشد، دلايل ِ آن را مي نويسم. اگر غرض از طرح ِ ِ اين مساله، انتقاد از روح ِ غير ِ ملّي ي ماست، شيوه اي زشت و سخيف به كار رفته است. پولهاي تاجيكستان فقط عكس ِ مفاخر ِ فرهنگي را دارند و عكس يك مقام دولتي روي آنها نقش نبسته است. روي هر اسكناسي دو بيت شعر آمده است تا به ملّت ِ ايران بفهمانند كه آنها (تاجيكان) از لحاظ ِ ادبيّات ِ پارسي ضعيف اند؛ امّا از لحاظ ِ ريشه و تعصّب ِ ملْي ي آريايي، قوي و غيرتمندند.
به دوستان بگوييد كه عذربخواهند؛ وگرنه فكرخواهيم كرد كه اصلاح طلبان هم مانند ِ محافظه كاران، ملّت ِ همريشه و همزبان ِ تاجيك را از خود نمي دانند و آنان را كه پاره ي جدامانده ي پارسيانند، به مضحكه مي گيرند.
بسيار اندوهگين و برآشفته شدم و در اوّلين فرصت، در اين باره يادداشتي خواهم نوشت.


فدايت
مسعود ميري

 

٣: ١٩. رويكرد ِ نسل ِ جوان به گنجينه ي فرهنگ ِ ايراني: كوششي نويدبخش





«كنون رزم ِ سهراب و رستم شنو
دگرها شنيدستي، اين هم شنو»
فردوسي


يادداشت ويراستار


دوشنبه يكم امرداد ماه ١٣٨٦

نسل جوان امروز در گستره ي زندگي ي دشوار ِ اجتماعي ي كنوني و پيوندهايي كه بر اثر ِ كاركرد ِ رسانه هاي الكترونيك با فراسوي مرزهاي ميهن يافته است، به انگيزه ي شور و شتاب و نوجويي ي طبيعي ي خود، به هر دري سرمي زند تا مگر به رويش گشوده شود و گم شده ي ناشناخته ي او رُخ بنمايد. امّا چُنين جُستاري، به ويژه هنگامي كه رهنموني در كار نباشد، مي تواند به جاي راه يابي به «سَر ِ آب»، به «سَراب» بينجامد و نيروها و كوششها را بر باددهد.
با اين حال، «در نوميدي، بسي اميدست!» و خوشبختانه، گهگاه نشانه هايي از راه يابي ي درست و سزاوار به چشم مي خورد و دوستداران فرهنگ را خشنود مي گرداند.
در عرصه ي موزيك، جدا از موسيقي ي سنّتي و دستگاهي ي ايراني و ترانه خواني هايي در كنار آن و نيز موزيك توده در پهنه ي گسترده ي ميهن -- كه همه ريشه در پيشينه ي فرهنگي ي مردم اين مرز و بوم دارند -- در سالهاي اخير، نوعي موزيك به نام ِ «رَپ» به تقليد از غربيان رواج و شهرت يافته و رويكرد ِ بخشي از جوانان را به خود فراخوانده است. اين گونه موزيك -- كه ريشه در شاخه هايي از موزيك ِ كشورهاي آفريقايي دارد -- در سرزمينهاي باختري، زبان و بيان و حال و هواي ويژه ي خود را يافته است و آشكارست كه جوانان ما نيز در نخستين گامهاي خود در اين راه به تقليد از همسالان غربي ي خود پرداخته و حتّا زبان ِ آنان را طوطي وار تكراركرده اند.
پيش از اين ديده و شنيده بوديم كه كساني از اينان گرايشي به درآميختن ِ زبان فارسي با زبانهاي باختري (بيشتر انگليسي) يافته اند؛ امّا تا اين جاي كار، هنوز نشاني پذيرفتني از فرهنگ ايراني در ميان نيست.
اكنون شاهد كوششي ديگرگونه در اين راستاييم. گروهي از اين جوانان، به سرچشمه ي سرچشمه هاي فرهنگ ايراني، شاهنامه ي فردوسي روي آورده و نمودگاري از اندوهنامه ي رستم و سهراب را دست مايه ي كار ِ خود كرده اند. اجراكننده ي كانوني ي اين برنامه، جواني است به نام ِ "تَهَم". كاربُرد ِ ساز هاي ضربي ي ايراني براي پديدآوردن ِ ضرباهنگ ِ همخوان با درونْ مايه ي اين اجرا و نويساندن بيت هاي شاهنامه به خطّ ِ نستعليق شكسته بر صفحه ي نمايش ويديويي، چشمْ گيرست و همه حكايت از پويش در راستاي ِ عرضه ي فضايي ايراني به شنونده و بيننده ي اين برنامه دارد .
اين همه را مي توان به فال نيك گرفت و اميدوار بود كه از اين پس، جوانان ما حتا در چهارچوب همين گرايش خود به موزيك ِ تندْآهنگ ِ "رَپ"، روي آور به گنج شايگان ادب و فرهنگ ايراني شوند و --همچنان كه در همه ي تقليدهاي پيشينيان مان از ديگران در درازناي تاريخ ديده ايم -- بر كار ِ خود انگ و رنگ ايراني بزنند تا ديگران هم دريابند كه ما از زير ِ بوته درنيامده ايم و كارنامه ي فرهنگي ي درخشان و كهن بنيادي، پشتوانه ي هريك از كنشهاي امروزين ماست.
نشاني ي پيوند به فيلم ويديويي ي فراگير ِ اين اجرا را كه دوست ارجمندم آقاي دكتر سيروس رزّاقي پور به اين دفتر فرستاده اند، با سپاسگزاري از ايشان، در اين جا مي آورم:
http://www.youtube.com/watch?v=pV1kVAFk2Os

Sunday, July 22, 2007

 

١٨:٣. دنباله ي گفت و شنود با استادي جويا، پويا، رنجْ آزموده، دانشور و فرهيخته



يادداشت ويراستار


دوشنبه يكم امرداد ماه ١٣٨٦

از استاد مرتضي ثاقب فر، اديب، تاريخ پژوه، جامعه شناس و مترجم فرهيخته و چيره دست، پيش از اين، در همين تارنما سخن گفته و به دستاوردهاي ارزنده اش اشاره كرده ام.
امروز دوست جوان ِ پژوهنده، آقاي مسعود لقمان ↓ از تهران، نشاني ي پيوند به چهارمين بخش ِ گفت و


شنود خود با استاد را كه در تارنماي روزنامك نشريافته ( و نشاني ي سه بخش ِ پيشين ِ اين گفت و شنود را نيز در بر دارد) به اين دفتر فرستاده است كه با سپاسگزاري از او، همراه با چند تصوير از استاد، در پي مي آورم:
نگاهی به یک زندگی (بخش چهارم) گفت و گوی ویژه روزنامک با استاد مرتضی ثاقب فر

http://rouznamak.blogfa.com/post-112.aspx



از چپ به راست: استاد مرتضي ثاقب فر و
ارسلان پوريا بر قلّه ي توچال
آذرماه ١٣٤٢

ثاقب فر پس از آزادي از زندان
١٣٤٤

استاد ثاقب فر - ٢٠ فروردين ١٣٧١


استاد ثاقب فر با مسعود و نيلوفر لقمان
١٣٨٦

سخن ثاقب فر در اين گفت و شنود، تنها حسب ِ حال و روايت ِ زندگي ي شخصي او نيست؛ بلكه حكايت رنج و شكنج ِ نسل وي و مردم ِ همروزگار او و گونه اي تاريخ ِ شفاهي ي اين عصرست. هنگامي كه او از رفتار ِ جاهلانه و دُژخويانه ي برخي از كار به دستان ِ نهادهاي اداري و آموزشي با خود مي گويد، دورنماي تيره و اندوهبار ِ فرسودگي و تباهي ي زنجيره اي از پويندگان و كوشندگان و فرهيختگان ميهنمان در لابلاي چرخْ دنده هاي ماشين هيولاي ديوان سالاري ي فرهنگ ستيز و مردم گريز فراديد مي آيد و سخن ِدردمندانه ي حكيم توس در گوش خواننده مي پيچد: «يكي داستان است پُرآب ِ چشم!»

مروري بر چگونگي ي زندگي و كار و كوشش نستوهانه ي ثاقب فر و كارنامه ي سرشار و درخشان او، درستي ي گفته ي گوهرين و حكيمانه ي ابو عبدالله جعفر رودكي، پدر شعر فارسي را نشان مي دهد كه: «اندر بلاي ِ سخت پديدآيد / فضل و بزرگمردي و سالاري!»

براي استاد ثاقب فر كه با همه ي كژتابيهاي ناهمدلان و آسيبهاي رسيده بر او، همچون سرو ِ آزاد و سايه افكني در بوستان فرهنگ ايراني، مايه ي شادكامي و پناهگاه ِ دوستداران ايران و فرهنگ شكوهمند و كهن بنياد آن است، پويايي و پايداري ي بيشتر آرزومي كنم. چُنين باد!


This page is powered by Blogger. Isn't yours?