Thursday, July 26, 2007

 

نگرشي انتقادي به كار ِ خود: جاي گزيني براي ِ درآمد ِ ٣: ٢٩



يادداشت ويراستار (انتقاد از خود )


يكشنبه هفتم امرداد ١٣٨٦


پريروز جمعه پنجم امرداد ١٣٨٦، دوست جوان پژوهنده ام آقاي آقاي بهزاد فرهانيّه، نماهاي ١٢ قطعه تمبر را كه در سالهاي ١٣٥١ و ١٣٥٢ (٣٤ تا ٣٥ سال پيش از اين) در تهران نشريافته و نمونه هايي از دبيره هاي كهن را نشان مي دهند، به اين دفتر فرستاد و من هم با اين انگاشت كه مروري در آن نماها مي تواند گامي در راه شناخت ِ چگونگي ي ديگرْگشت ِ دبيره ها در تاريخ فرهنگ ما باشد، نماها را همراه با يادداشت كوتاهي از خود در درآمد ٣: ٢٩، نشر دادم.
امّا پس از نشر ِ آنها، دچار ِ شكّ و دودلي شدم كه نكند داده هاي آنچه در زير ِ تصويرهاي تمبرها آمده است، غلط انداز و از دقت پژوهشي به دور باشد. پس براي رفع شبهه، داوري به يك ويژه كار ِ كارآزموده و بينشگر بردم و در پيامي به دوست دانشمندم استاد دكتر رجبي، از ايشان پرسيدم:
درود «
آيا شرحهايي كه در زير تصوير تمبرها در درآمد ِِ ٣: ٢٩ در ايران شناخت از دبيره هاي ايراني ي كهن آمده است، پشتوانه ي درست ِ پژوهشي دارد؟ بدرود. ج. د.»
*
ايشان در پاسخي ساده و خودماني، امّا با دقت و سخت گيري ي بايسته ي دانشي و پژوهشي نوشتند:
«دوست مهربان! سلام
تمبرها زیبا بودند؛ مثل بسیاری نقش های رنگی پنگی
اما پیداست که در روزگار خود -- خیرخواهانه -- از سوی آدمیانی نامسؤل و ناآشنا تهیه شده اند. مثلا این ویار ِ ایرانی دانستن ِ هرچیزی که از ایران به دست می آید و یا ویار آریایی که ناگزیر باشیرآرامی را (پهلوی را) آریایی بخوانی!
داستان خط به خدا داستانی جدّی است و نباید تصمیم گیری دربارۀ آن را به کارمندان ادارۀ پست سپرد!
دریغ که وقت ندارم. قربانتان.»
* * *
ايشان همچنين، سربسته سفارش كردند كه تصوير تمبرها را از صفحه ي ايران شناخت بردارم. من نيز سفارش دوستانه و دل سوزانه شان را پذيرفتم و آنها را حذف كردم.
درواقع، پرسش از استاد رجبي را بايست پيش از نشر ِ تصويرهاي تمبرها مطرح مي كردم و هرگاه اصيل و درست بودن ِ داده هاي زير تمبرها تاييدنمي شد، از اين كار چشم مي پوشيدم و روزه ي شكّ دار نمي گرفتم. اين خود، درسي شد برايم و فرصتي به من داد براي انتقاد از خود يا -- به تعبير ظريفي -- "خودْمُشتْ مالي" تا ازين پس، بيشتر مراقب باشم و با طناب ِ پوسيده ي برون نگري و زودْ باوري و تكيه بر ديوار ِ سست ِ "گفته اند" و "مي گويند" به چاه نروم.
اين جاست كه سخن گوهرين فردوسي بار ِ ديگر در گوشم طنين افكن مي شود:
"يكي نغزبازي كند روزگار / كه بنشانَدَت پيش ِ آموزگار!"



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?