Sunday, May 27, 2007
٢: ٣٦٦. جشن باستاني ي خُردادگان فرخنده باد!
يادداشت ويراستار
يكشنبه ششم خردادماه ١٣٨٦
يكشنبه ششم خردادماه ١٣٨٦
در گاه شماري ي باستاني ي ايرانيان، خُردادْ روز از خُردادماه (روزي كه نام روز و ماه يكي بود) جشن خُردادگان نام داشت و يكي از جشنهاي دوازده گانه ي سال بود كه در روزهاي برابري ي نام ِ روز و ماه برگزارمي شد.
اين جشن فرخنده ي كهنْ بُنياد را به همه ي دوستداران فرهنگ ايراني شادباش مي گويم و گفتاري را كه به انگيزه ي گرامي داشت ِ اين آيين ِ خجسته در تارنماي آريابوم نشريافته است، در اين صفحه بازْنشر مي دهم.
خُرداد روز از خُردادماه برابر با ششم خرداد در گاهشماری ایرانی
جشنی در ستایش و گرامی داشت ِ «خُرداد»(= خورداد) که در اوستایی «هَئوروَتات»
جشنی در ستایش و گرامی داشت ِ «خُرداد»(= خورداد) که در اوستایی «هَئوروَتات»
(haurvatat)
و در پهلوی «خُردات» خوانده میشود و به معني ي ِ رسایی و تندرستی و کمال و نام یکی از هفت امشاسپند است. واژهی اوستایی «هئوروتات» در سنسکریت و در ودا نیز به صورت «سَئوروَتات» آمده است.
«کوشیار اصفهانی» آن را «عید البقر» نوشته است.
خورداد (= خرداد) امشاسپند نگاهبانی آبها، نهرها و دریاها است و مظهری است از مفهوم نجات بشر و از آنجا که پارهای از مراحل آفرینش، مانند آب و گیاه به گونهی طبیعی جفتاند، همواره در متون کهن همراه با امرداد، امشاسپند نگاهبان گیاه آورده میشود.
پیشکش این دو امشاسپند ثروت و رمه (چهار پایان) است، به گونهای که این دو، نمایندهی آرمانهای نیرومندی، سر چشمهی زندگی و رویش هستند.
هماوردان خاص آنها، دیوان «گرسنگی» و «تشنگی»اند و همکاران خرداد نیز، ایزد «تیشتر» و «باد» و «فروهر پرهیزکاران» هستند.در باور ایرانیان، خرداد در هنگام حملهی اهریمن، آب را به یاری فروهرها میستاند، به باد میسپارد و باد آن را با شتاب به سوی کشورها میبرد و به وسیلهی ابر میباراند.
در نامگذاری ماهها، خرداد و امرداد در دو طرف ماهی هستند که نماد آن «تیر» یا «تیشتر» است و تیشتر ایزد باران است.
در بُـندهشن، یکی از کتابهای پهلوی که بر اساس ترجمهها و تفسیرهای اوستا تدوین یافته و در بردارندهی اسطورههای مربوط به آفرینش، تاریخ اساطیری و واقعی ایرانیان، جغرافیای اساطیری و حتی نجوم و ستاره شناسی است، دربارهی این امشاسپند آمده است :
«... خورداد سرور سالها و ماهها و روزهاست ؛ [ و این ] از این روی است که او سرور همه است. او را آب مایملک دنیوی است. هستی، زایش و پرورش همهی موجودات جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست. چون اندرسال، [ اگر ] نیک شاید زیستن، به سبب خرداد است ... او که آب را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه، خورداد [ از او ] آسوده یا آزرده بود. او را همکار، تیر و باد و فروردین است.»
در یشتهای اوستا، برای دو امشاسپند، «اردی بهشت» و «خرداد»، هر یک یشتی جداگانه موجود است. «خرداد یشت»، چهارمین یشت اوستا است که متاسفانه آسیب زیادی دیده و بسیاری از واژگان آن از بین رفته یا ناخواناست. ولی در آنچه اکنون دردست است (در یازده بند)، به یاد کردن از امشاسپندان به ویژه خورداد سفارش بسیار شده، چون یاد آنان دیوان را دور میسازد و یاد خورداد، به ویژه دیو «نسو» (= دیو فساد و گندیدگی) را میراند. دراین یشت، به صراحت آمده که خداوند امداد و رستگاری و رامش و سعادت را از طرف امشاسپند خرداد به مرد پاک دین میبخشد.
در بند ده این یشت میخوانیم :
«او را - امشاسپند خرداد را - برای فـَرّ و فروغش با نماز [ی به بانگِ ] بلند با و با زَور (1) میستاییم.ما امشاسپند خرداد را با هَوم (2) آمیخته با شیر، با بَرسَم (3) با زبان خِرَد، و «مَنْثرَه» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِ رسا میستاییم.»
نیاکان فرهیختهی ما در این روز به کنار چشمهسارها، رودها و دریاچهها رفته و همراه با نیایش اهورامزدا و جشن و شادمانی تن خود را نیز با آب میشستهاند.ابوریحان بیرونی نیز در آثار الباقیه به مراسم شستشوی ویژهای که در این روز برگزار میشده است اشاره میکند.
اهورامزدا از سرچشمهی بخشایندگی خویش این فروزه را به واسطهی امشاسپند هئوروتات به آفریدگان خود بخشیده تا هر پدیدهای رسا گردد و رسایی و تندرستی نه تنها ویژهی این جهان است، بلکه رسایی مینوی و تندرستی روح و روان، هدف والای جهانیان است.اهورامزدا میخواهد که همگان به یاری امشاسپند هئوروتات از این بخشایش مینوی و مهربانی حقیقی برخوردار گشته و هرکس بتواند با نیروی رسایی و پرورش و افزایش آن در وجود خویش، دارای مقام رسایی و کمال بیزوال گردد.
پیشکش این دو امشاسپند ثروت و رمه (چهار پایان) است، به گونهای که این دو، نمایندهی آرمانهای نیرومندی، سر چشمهی زندگی و رویش هستند.
هماوردان خاص آنها، دیوان «گرسنگی» و «تشنگی»اند و همکاران خرداد نیز، ایزد «تیشتر» و «باد» و «فروهر پرهیزکاران» هستند.در باور ایرانیان، خرداد در هنگام حملهی اهریمن، آب را به یاری فروهرها میستاند، به باد میسپارد و باد آن را با شتاب به سوی کشورها میبرد و به وسیلهی ابر میباراند.
در نامگذاری ماهها، خرداد و امرداد در دو طرف ماهی هستند که نماد آن «تیر» یا «تیشتر» است و تیشتر ایزد باران است.
در بُـندهشن، یکی از کتابهای پهلوی که بر اساس ترجمهها و تفسیرهای اوستا تدوین یافته و در بردارندهی اسطورههای مربوط به آفرینش، تاریخ اساطیری و واقعی ایرانیان، جغرافیای اساطیری و حتی نجوم و ستاره شناسی است، دربارهی این امشاسپند آمده است :
«... خورداد سرور سالها و ماهها و روزهاست ؛ [ و این ] از این روی است که او سرور همه است. او را آب مایملک دنیوی است. هستی، زایش و پرورش همهی موجودات جهان از آب است و زمین را نیز آبادانی از اوست. چون اندرسال، [ اگر ] نیک شاید زیستن، به سبب خرداد است ... او که آب را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه، خورداد [ از او ] آسوده یا آزرده بود. او را همکار، تیر و باد و فروردین است.»
در یشتهای اوستا، برای دو امشاسپند، «اردی بهشت» و «خرداد»، هر یک یشتی جداگانه موجود است. «خرداد یشت»، چهارمین یشت اوستا است که متاسفانه آسیب زیادی دیده و بسیاری از واژگان آن از بین رفته یا ناخواناست. ولی در آنچه اکنون دردست است (در یازده بند)، به یاد کردن از امشاسپندان به ویژه خورداد سفارش بسیار شده، چون یاد آنان دیوان را دور میسازد و یاد خورداد، به ویژه دیو «نسو» (= دیو فساد و گندیدگی) را میراند. دراین یشت، به صراحت آمده که خداوند امداد و رستگاری و رامش و سعادت را از طرف امشاسپند خرداد به مرد پاک دین میبخشد.
در بند ده این یشت میخوانیم :
«او را - امشاسپند خرداد را - برای فـَرّ و فروغش با نماز [ی به بانگِ ] بلند با و با زَور (1) میستاییم.ما امشاسپند خرداد را با هَوم (2) آمیخته با شیر، با بَرسَم (3) با زبان خِرَد، و «مَنْثرَه» با اندیشه و گفتار و کردار [ نیک ]، با زَور و با سخن ِ رسا میستاییم.»
نیاکان فرهیختهی ما در این روز به کنار چشمهسارها، رودها و دریاچهها رفته و همراه با نیایش اهورامزدا و جشن و شادمانی تن خود را نیز با آب میشستهاند.ابوریحان بیرونی نیز در آثار الباقیه به مراسم شستشوی ویژهای که در این روز برگزار میشده است اشاره میکند.
اهورامزدا از سرچشمهی بخشایندگی خویش این فروزه را به واسطهی امشاسپند هئوروتات به آفریدگان خود بخشیده تا هر پدیدهای رسا گردد و رسایی و تندرستی نه تنها ویژهی این جهان است، بلکه رسایی مینوی و تندرستی روح و روان، هدف والای جهانیان است.اهورامزدا میخواهد که همگان به یاری امشاسپند هئوروتات از این بخشایش مینوی و مهربانی حقیقی برخوردار گشته و هرکس بتواند با نیروی رسایی و پرورش و افزایش آن در وجود خویش، دارای مقام رسایی و کمال بیزوال گردد.
___________
پانوشتها :
يك) نوعی فدیه آیینی که در آن معمولا آب یا شیر و یا نوشیدنیهای دیگر میریزند.
پانوشتها :
يك) نوعی فدیه آیینی که در آن معمولا آب یا شیر و یا نوشیدنیهای دیگر میریزند.
دو) گیاهی مقدس که در برخی از جشنها با کوبیدن آن در هاون نوشیدنیای درست میکنند و فشردن آن آیینی از نوعی قربانی غیر خونین است.
. سه) دستهای از شاخههای کوچک درختان که با نواری به هم متصل میشوند و در مراسم آیینی به کار برده میشوند.
Saturday, May 26, 2007
٢: ٣٦٥. چهارده فيلم ِ مستندساز ِ ايراني از سفر به آمريكا براي شركت در جشنواره ي فيلمهاي مستند «مريان» منع شدند
يادداشت ويراستار
يكشنبه ششم خردادماه ١٣٨٦
به گزارش روزنا، تارنماي وابسته به اعتماد ملّي، روزنامه ي بامداد تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به چهارده فيلم ِ مستندساز ايراني توصيه كرد كه از شركت در جشنواره ي فيلم مستند كه از سوي نهاد ِ فرهنگي ي «مري ديان» در آمريكا برگزارخواهدشد، خودداري ورزند و آنان را از پي آمدهاي حضور در آن جشنواره برحذرداشت.
گسترده ي گزارش را در اين نشاني بخوانيد:
حسن نقاشي، فرستنده ي گزارش
كه فيلمهاي مستند ارزنده اي با
درونمايه ي يادمانهاي فرهنگ
ايراني ساخته است.
Thursday, May 24, 2007
٢: ٣٦٤. گلايه ي دردمندانه ي يك استاد فرهيخته ي تاريخ ايران: پيامي تاريخي به همه ي ايرانيان
يادداشت ويراستار
جمعه چهارم خرداد ١٣٨٦
داستان پُرآب ِ چشم ِ كتاب و كتابْ خواني (و در واقع «كتاب نخواني»!) در ميهن ما، حكايتي امروزي و ديروزي نيست و به كلاف ِ سردرگمي مي ماند كه راهْ كاري براي ِ گشودن ِ آن در چشمْ انداز ِ كسي نمايان نيست. دهها سال است كه در اين راستا، گفتار و كتاب به چاپ رسيده يا در نشستهاي اهل فرهنگ بحث و گفت و شنودهايي درباره ي ِ آن درگرفته و در رسانه هايي همچون روزنامه و مجلّه (چاپي و يا الكترونيك) و راديو و تلويزيون بازتافته است؛ بي آن كه نتيجه ي روشن و چاره سازي به دست آمده باشد. شاعران ، نويسندگان، پژوهندگان ادب و هنر و تاريخ و در يك سخن، همه ي اهل قلم و تيره و تبار فرهنگ، نسل از پي ِ نسل، عمري را در كارهاي فرساينده و تاب سوز سپري كرده اند؛ بي آن كه دستْ آورد ِ كوشش و كُنِش ِ آنان، اگر از هفتخان بازداري گذشته باشد، به درستي و در شمارگاني متناسب با آمار ِ با سوادان (كتابْ خوانان ِ به قوّه) نشريابد و مخاطبان بسنده پيداكند و چنان كه بايد و شايد، تأثير گذار و فرهنگ پرور و آينده ساز گردد.
جمعه چهارم خرداد ١٣٨٦
داستان پُرآب ِ چشم ِ كتاب و كتابْ خواني (و در واقع «كتاب نخواني»!) در ميهن ما، حكايتي امروزي و ديروزي نيست و به كلاف ِ سردرگمي مي ماند كه راهْ كاري براي ِ گشودن ِ آن در چشمْ انداز ِ كسي نمايان نيست. دهها سال است كه در اين راستا، گفتار و كتاب به چاپ رسيده يا در نشستهاي اهل فرهنگ بحث و گفت و شنودهايي درباره ي ِ آن درگرفته و در رسانه هايي همچون روزنامه و مجلّه (چاپي و يا الكترونيك) و راديو و تلويزيون بازتافته است؛ بي آن كه نتيجه ي روشن و چاره سازي به دست آمده باشد. شاعران ، نويسندگان، پژوهندگان ادب و هنر و تاريخ و در يك سخن، همه ي اهل قلم و تيره و تبار فرهنگ، نسل از پي ِ نسل، عمري را در كارهاي فرساينده و تاب سوز سپري كرده اند؛ بي آن كه دستْ آورد ِ كوشش و كُنِش ِ آنان، اگر از هفتخان بازداري گذشته باشد، به درستي و در شمارگاني متناسب با آمار ِ با سوادان (كتابْ خوانان ِ به قوّه) نشريابد و مخاطبان بسنده پيداكند و چنان كه بايد و شايد، تأثير گذار و فرهنگ پرور و آينده ساز گردد.
هرگاه حمل بر بدبيني ي زياده روانه و نوميدي ي سياه انگارانه نشود، بايد به زبان «نيما»ي دردمند (در افسانه اش) بگويم:
«اي دريغا، دريغا، دريغا
كه همه فصلها هست تيره!
از گذشته چو يادآورم من،
ديده بيند؛ ولي خيره خيره
پُر ز ِ حيراني و ناگواري!»
*
اين حكايت گذشته ي ماست و با اندوه بايد گفت كه امروزمان نيز بهتر از آن نيست و چه بهتر كه در اين نفسْ گرفتگي، ديگر از «فردا»مان سخني به ميان نياورم و بر ملال ِ كنوني مان نيفزايم.
پاي سخن ِ هريك از اهل قلم و كتاب و فرهنگ كه بنشيني، آزرده دلانه با تو خواهد گفت:
«يك سينه سخن دارم؛ هين شرح دهم يا نه؟!»
*
يكي از كاروانْ سالاران ِ فرهنگ و ادب امروز ما نويسنده و تاريخ نگار ِ ممتاز، استاد دكتر پرويز رجبي است كه فروتنانه و بي هياهو و ادّعا، يك تنه و در وضعي دشوار و تابْ سوز، خدمت شاياني به تاريخ و فرهنگ ميهن ما كرده است و مي كند؛ بي آن كه ارج ِ كار ِ والايش به درستي شناخته شده باشد و -- ارجْ گزاري پيشكش ما مردم ِ ناسپاس و حق ناشناس -- دست ِ كم دلش به پيوند با شماري چشمْ گير و بسنده از هم ميهنانش خوش باشد و چنين پيوند و پيماني از رنج و شكنج ِ او بكاهد. بسيار اندك شمارند كساني كه حال چنين بزرگْ مردي را دريافته و به ويژگي هاي والاي كارش پي برده باشند.
يكي از اينان پژوهنده ي ايران شناس ارجمند، دكتر رضا مُرادي غياث آبادي است كه به جبران سر به هوايي و غفلت بيشتر ما ايرانيان به ارزيابي ي ارزشهاي والاي كار ِ استاد رجبي پرداخته و نوشته است:
مکتب ِ تاریخْنگاری ي ِ رجبی
رضا مرادی غیاث آبادی
www.ghiasabadi.com
متن سخنرانی در مراسم بزرگداشت دکتر پرویز رجبی
رضا مرادی غیاث آبادی
www.ghiasabadi.com
متن سخنرانی در مراسم بزرگداشت دکتر پرویز رجبی
بسیار سپاسگزارم که به من این افتخار داده شد تا به عنوان کوچکترین شاگرد استاد دکتر پرویز رجبی در آیین بزرگداشت مقام علمی استاد و نیز شصت و هشتمین زادروز فرخنده ایشان، سخن بگویم.
استاد رجبی، نمونهای ممتاز و کمیاب از یک «مورخ مستقل» است. مفهومی که بسا فراتر از بیطرف بودن، و ارزندهترین ویژگی برای یک تاریخنگار دانسته میشود. آنگاه که ایشان، قلمی را -- که همواره به حرمت ِ آن سوگند میخورد -- به دست میگیرد، نه تنها از تمامی ي ِ وابستگیها و مصلحتهای ِ گوناگون روزگار دوری گزیده، بلکه تمامی دلبستگیهای شخصی خود را نیز به کناری نهاده و حتی در اعماق ذهن و اندیشه ي خود نیز مجالی به عاملهای سلب استقلال نمیدهد.
همگان میدانیم که استقلال ِ فکری ي یک پژوهشگر، در جامعه ي مطلقگرای ایرانی که از دیرباز هر پدیده ای را به نیکی و بدی، به خیر و شرّ مطلق، و یا به روشنایی و تاریکی تفکیک کرده و جایی برای سایهروشنهای میانی باقی نگذاشته، تا چه اندازه دشوار و گاه ناممکن است. بویژه در جامعهای که در هنجارهای تازهاش، مورّخ را به دید ِ ابزاری مینگرد که وظیفه ي ِ یافتن ِاسناد و مدارکی برای احکام پیشاپیش صادر شده ي ِ ذهنی خود را بر عهده دارد.
چنین است که هر روز از شمار خوانندگان و منتقدان علمی و یا کسانی که قصد آگاهی تاریخیِ ي ِ واقع گرایانه و بیطرفانه را دارند، کاسته میشود و به شمار هزاران چشم یکسونگری افزوده میشود که با معیار وابستگیهای گوناگونِ میهنی یا مکتبی و یا دیگر منافع و دوستداشتههای خود، در لابلای نوشته های ِ مورّخ، به دنبال ِ نکتههایی برای خردهگیریهای جانبدارانه میگردند. بسا کسانی که هنوز پا به مرحله ي ِ شاگردی نگذاشتهاند، به خود اجازه میدهند که به بحث و مناظره با استادی بپردازند که ٤٥ سال سابقه ي تألیف و پژوهش، و دهها اثر تحقیقی و ادبی ي منتشرشده در کارنامه ي خود دارد.
استقلال فکری و تاریخنگاری ي واقعگرایانه و بیطرفانه، به اندازهای برای آقای رجبی به عنوان یک اصل خدشهناپذیر شناختهشده است که حتی استنباطهای شخصی خود را نیز نه در درون متن، که در «حاشیهای بر تاریخ» مینگارد و آشکارا تمایزی برجسته میان آنچه بر مبنای اسناد تاریخی فرادست آمده، با استنباطهای خود قائل میشود. استنباطهایی که به نظر بسیاری از خوانندگان «هزارههای گمْ شده» و «سدههای گمْ شده»، خواندنیترین بخش تاریخنامههای ایشان است .
بیگمان بسیاری از کسانی که دکتر رجبی را تنها از طریق آثار تاریخی و پژوهشی میشناسند، ذرّهای گمان نبردهاند که او برخلاف آن خشکی و جدیّتی که در آثار تاریخیاش هویدا است، تا چه اندازه دارای روحیهای عاطفی، و احساساتی ناب و شورانگیزاست. آنگاه که در «سیمرغ»- دوستداشتنیترین کتاب خود- از چشماندازهای سراسر برف و یخ میگوید و از سپیدی ي فرشتههای برفی و جادهها و بیدها و پرندگان یخی سخن میراند؛ آنگاه که در «لاهوت» از سکوت میگوید و از مرز آبی در آبی ي دریا و آسمان؛ آنگاه که در «شهر ما» از قصّه ي دوری ي پدر و غصّه ي رفتن مادر میگوید؛ و آنگاه که از «بوی چادر مادر» با نقشهای ریز ِ گل بهی ي ِ آن مینویسد؛ میتوان به روحیّه ي مردی پی برد که به زُلالی ي همان «سیمرغ»اش، میهن و مردم و بویژه جنبشهای مردمیاش را دوست میدارد. بیشتر از هر آن کسی که مدّعی ي آن بوده و تنها شعارش را سر داده است. اینچنین است که خواننده از خود می پرسد: چگونه این مرد توانایی نادیده انگاشتن ِ تمامی ي امواج خروشان و ژرف ِ دریای احساسات خود را به هنگام کار پژوهشی مییابد؟
خواننده بزودی در مییابد که با دو پرویز رجبی ي متفاوت روبروست. از یک سو، تاریخنگاری واقع نگر، مُنصف، غیر وابسته، دقیق و بیرحم؛ و از سویی دیگر، یک ادیب و شاعر پر احساس و خلاق با توصیفها و آفرینشهای ادبی ي ِ حیرتانگیز، و حتی یک طنزپردازِ نکتهسنج و صاحبسبک و چیره دست در گفتگوهای دوستانه.
هر چند که در جامعه ي ما، بهرغم سخنان فراوانی که گفته میشود، علاقۀ چندانی به مطالعات تاریخی وجود ندارد (چرا که «همگان همه چیز را میدانند!»)، امّا به گمانم دور نیست که تاریخنگاری معاصر ایرانیان را که از مشیرالدّوله پیرنیا آغاز شده است، به لحاظ شیوه و سبک منحصربه فرد و نوآورانه ي آقای دکتر رجبی به دو دوره متمایز پیش و پس از «هزارههای گمْ شده» تفکیک کنیم و آنرا بنام «مکتب تاریخنگاری ي رجبی» بشناسیم.
قلم و دست استاد هماره توانا باد که همین یک دست، دست بسیار کوشا و پرصدایی است.
استاد رجبی، نمونهای ممتاز و کمیاب از یک «مورخ مستقل» است. مفهومی که بسا فراتر از بیطرف بودن، و ارزندهترین ویژگی برای یک تاریخنگار دانسته میشود. آنگاه که ایشان، قلمی را -- که همواره به حرمت ِ آن سوگند میخورد -- به دست میگیرد، نه تنها از تمامی ي ِ وابستگیها و مصلحتهای ِ گوناگون روزگار دوری گزیده، بلکه تمامی دلبستگیهای شخصی خود را نیز به کناری نهاده و حتی در اعماق ذهن و اندیشه ي خود نیز مجالی به عاملهای سلب استقلال نمیدهد.
همگان میدانیم که استقلال ِ فکری ي یک پژوهشگر، در جامعه ي مطلقگرای ایرانی که از دیرباز هر پدیده ای را به نیکی و بدی، به خیر و شرّ مطلق، و یا به روشنایی و تاریکی تفکیک کرده و جایی برای سایهروشنهای میانی باقی نگذاشته، تا چه اندازه دشوار و گاه ناممکن است. بویژه در جامعهای که در هنجارهای تازهاش، مورّخ را به دید ِ ابزاری مینگرد که وظیفه ي ِ یافتن ِاسناد و مدارکی برای احکام پیشاپیش صادر شده ي ِ ذهنی خود را بر عهده دارد.
چنین است که هر روز از شمار خوانندگان و منتقدان علمی و یا کسانی که قصد آگاهی تاریخیِ ي ِ واقع گرایانه و بیطرفانه را دارند، کاسته میشود و به شمار هزاران چشم یکسونگری افزوده میشود که با معیار وابستگیهای گوناگونِ میهنی یا مکتبی و یا دیگر منافع و دوستداشتههای خود، در لابلای نوشته های ِ مورّخ، به دنبال ِ نکتههایی برای خردهگیریهای جانبدارانه میگردند. بسا کسانی که هنوز پا به مرحله ي ِ شاگردی نگذاشتهاند، به خود اجازه میدهند که به بحث و مناظره با استادی بپردازند که ٤٥ سال سابقه ي تألیف و پژوهش، و دهها اثر تحقیقی و ادبی ي منتشرشده در کارنامه ي خود دارد.
استقلال فکری و تاریخنگاری ي واقعگرایانه و بیطرفانه، به اندازهای برای آقای رجبی به عنوان یک اصل خدشهناپذیر شناختهشده است که حتی استنباطهای شخصی خود را نیز نه در درون متن، که در «حاشیهای بر تاریخ» مینگارد و آشکارا تمایزی برجسته میان آنچه بر مبنای اسناد تاریخی فرادست آمده، با استنباطهای خود قائل میشود. استنباطهایی که به نظر بسیاری از خوانندگان «هزارههای گمْ شده» و «سدههای گمْ شده»، خواندنیترین بخش تاریخنامههای ایشان است .
بیگمان بسیاری از کسانی که دکتر رجبی را تنها از طریق آثار تاریخی و پژوهشی میشناسند، ذرّهای گمان نبردهاند که او برخلاف آن خشکی و جدیّتی که در آثار تاریخیاش هویدا است، تا چه اندازه دارای روحیهای عاطفی، و احساساتی ناب و شورانگیزاست. آنگاه که در «سیمرغ»- دوستداشتنیترین کتاب خود- از چشماندازهای سراسر برف و یخ میگوید و از سپیدی ي فرشتههای برفی و جادهها و بیدها و پرندگان یخی سخن میراند؛ آنگاه که در «لاهوت» از سکوت میگوید و از مرز آبی در آبی ي دریا و آسمان؛ آنگاه که در «شهر ما» از قصّه ي دوری ي پدر و غصّه ي رفتن مادر میگوید؛ و آنگاه که از «بوی چادر مادر» با نقشهای ریز ِ گل بهی ي ِ آن مینویسد؛ میتوان به روحیّه ي مردی پی برد که به زُلالی ي همان «سیمرغ»اش، میهن و مردم و بویژه جنبشهای مردمیاش را دوست میدارد. بیشتر از هر آن کسی که مدّعی ي آن بوده و تنها شعارش را سر داده است. اینچنین است که خواننده از خود می پرسد: چگونه این مرد توانایی نادیده انگاشتن ِ تمامی ي امواج خروشان و ژرف ِ دریای احساسات خود را به هنگام کار پژوهشی مییابد؟
خواننده بزودی در مییابد که با دو پرویز رجبی ي متفاوت روبروست. از یک سو، تاریخنگاری واقع نگر، مُنصف، غیر وابسته، دقیق و بیرحم؛ و از سویی دیگر، یک ادیب و شاعر پر احساس و خلاق با توصیفها و آفرینشهای ادبی ي ِ حیرتانگیز، و حتی یک طنزپردازِ نکتهسنج و صاحبسبک و چیره دست در گفتگوهای دوستانه.
هر چند که در جامعه ي ما، بهرغم سخنان فراوانی که گفته میشود، علاقۀ چندانی به مطالعات تاریخی وجود ندارد (چرا که «همگان همه چیز را میدانند!»)، امّا به گمانم دور نیست که تاریخنگاری معاصر ایرانیان را که از مشیرالدّوله پیرنیا آغاز شده است، به لحاظ شیوه و سبک منحصربه فرد و نوآورانه ي آقای دکتر رجبی به دو دوره متمایز پیش و پس از «هزارههای گمْ شده» تفکیک کنیم و آنرا بنام «مکتب تاریخنگاری ي رجبی» بشناسیم.
قلم و دست استاد هماره توانا باد که همین یک دست، دست بسیار کوشا و پرصدایی است.
* * *
استاد رجبي، امروز نوشتاري كوتاه ِ دردمندانه و در همان حال آميخته با طنزي هوشمندانه را در بيان ِ روزگار ِ پريشان و نابسامان ِ كتاب و نيز حديث ِ «غوره نشده، مَويزشدگان!» در ميهن مان، به اين دفتر فرستاده اند كه براي همگاني كردن ِ سود ِ برآيند ِ خواندن ِ آن و آگاهي ي خوانندگان ارجمند، در اين درآمد، بازْنشرمي دهم.
دوست ِ گرامی، سلام.
از سویی خوشحالم که همۀ ایرانیان به تاریخ میهن خود علاقه مند شده اند و از دیگرْ سوی نگرانم، در کشوری که کتاب های تاریخی در ١٥٠٠ نسخه به چاپ می رسند و چند سال در کتابْ فروشی ها خاک می خورند، این علاقه چگونه به مرز ِ بارْوَری و سپس درآمدن به میدان داوری های ریز و درشت می رسد. از این رو، ناگزیر از نوشتن مطلبی شدم که برایتان می فرستمش.
قربانتان
آیا باید مورّخان، از پیشۀ خود خداحافظی کنند؟
در مغربْ زمین هنگامی که ار فیزیک دانی دربارۀ ساده ترین رویداد تاریخی می پرسی، تقریبا جوابش چنین است:
«متأسّفم؛ من فیزیک خوانده ام و پرسش شما بیرون از حوزۀ دانش ِ من است»!
من آگاهم که مغربی نمی تواند برای هر کاری الگوی ما باشد. ما خودمان هویّتی و فرهنگی جاافتاده داریم و همواره باید بکوشیم تا الگوهای رفتاری و کرداری خودمان را در میان خود بیابیم... البته با رعایت خط های قرمز (اصطلاحی که این روزها گویا به مذاق همه خوش آمده است!)
ما هنگامی که به مجلسی و جمعی درمی آییم، کافی است که سینه مان را صاف کنیم. فوری همۀ حاضران طبیب می شوند و هریک نسخه ای می پیچند و حتی برخی دارویی حیّ و حاضر از جیب بیرون می آورند و حکیمانه و آمرانه در کف دستمان می گذارند...
با این رویکرد، همگان چنان آشنا هستند که نیازی به توضیحی بیشتر نیست...
اما در دهه های اخیر هنجاری دیگر با شتابی روزافزون دارد همه گیر می شود. مانند ویروسی واگیر و چاره ناپذیر...
همه مورّخ مادرْزاد هستند و حتی در عروسی پدر و مادرشان نیز شرکت کرده اند و خود شاهد عقد آن ها بوده اند... و چنین می نماید، آنان که پیشه شان تاریخ است باید کم کم زحمت حضورشان را کم کنند و دست به کاری دیگر بزنند...
برکت اینترنت هم امکان حضور «مورّخانۀ» همگان را چنان آسان کرده است که دیگر نیازی نیز به کشیدن ِ ناز ِ ناشران نیست...
این هنجار نو را کسانی، که پیش تر مورّخ بوده اند و اینک مانند همگان هستند، هنوز بیشتر از دیگران (مورّخان تازه به میدان درآمده) با رگ و پوست احساس می کنند و شتاب این روند چنان زیاد است که حتی فرصت چاره اندیشی نیست!
خیل مورخان تازه به میدان درآمده حتی قادرند در پیچیده ترین هزارتوی تاریخ به آسانی «شلنگ تخته» بیندازند و بی آن که به مانعی بربخورند همۀ دالان ها را درنوردند... حتی به تازگی دیده ام که تکلیف زبان های باستانی نیز روشن شده است: «دانشمندان به اصطلاح زبان شناس واژه ها را به دلخواه معنی کرده اند و از خود زبان هایی باستان ساخته اند» (منبع محفوظ)!
قدیم ها می گفتیم:
«مورچگان را چو بود اتفاق/ شیر ِ ژیان را بدرانند پوست». اما امروز نیازی به اتفاق هم نیست. اصلا اتفاق و اجماع دست و پاگیر است! هیاهو سبب می شود که خود ِ شیر ِ ژیان داوطلبانه اعتراف کند که اصلا از مادر بی پوست زاده شده است!...
برای «نومورّخان» سن و سال هم مطرح نیست. توجّه به سال، از اختراعات ِ مورّخان ِ از خودراضی ِ قدیم است!
برای این مورّخان سند و منبع هم مطرح نیست. سند و منبع را مخاطبان ِ پیرامون، پس از شنیدن نظری تاریخی، خود به ذهن خود متبادر می کنند.
البته مُنصفانه که بیندیشیم این مورّخان این شانس را هم دارند که در برابر «احسن التواریخ ها» و «جامع التوارخ ها»ی قدما، با «چَه چَه ُالتواریخ ها» و «بَه بَه التواریخ ها»ی خود بایستند و جامعۀ ناراضی را که از طرف ِ قدیم طرْفی نبسته است، به مخاطبان ِ بالقوۀ خود تبدیل کنند!..
امروز به خود گفتم: کاشکی از نخست همه طبیب و مورّخ می بودیم! این همه درس و کتاب چرا؟ ما که می توانیم مکتب نرفته مُدرّس شویم!
با فروتنی
اما در دهه های اخیر هنجاری دیگر با شتابی روزافزون دارد همه گیر می شود. مانند ویروسی واگیر و چاره ناپذیر...
همه مورّخ مادرْزاد هستند و حتی در عروسی پدر و مادرشان نیز شرکت کرده اند و خود شاهد عقد آن ها بوده اند... و چنین می نماید، آنان که پیشه شان تاریخ است باید کم کم زحمت حضورشان را کم کنند و دست به کاری دیگر بزنند...
برکت اینترنت هم امکان حضور «مورّخانۀ» همگان را چنان آسان کرده است که دیگر نیازی نیز به کشیدن ِ ناز ِ ناشران نیست...
این هنجار نو را کسانی، که پیش تر مورّخ بوده اند و اینک مانند همگان هستند، هنوز بیشتر از دیگران (مورّخان تازه به میدان درآمده) با رگ و پوست احساس می کنند و شتاب این روند چنان زیاد است که حتی فرصت چاره اندیشی نیست!
خیل مورخان تازه به میدان درآمده حتی قادرند در پیچیده ترین هزارتوی تاریخ به آسانی «شلنگ تخته» بیندازند و بی آن که به مانعی بربخورند همۀ دالان ها را درنوردند... حتی به تازگی دیده ام که تکلیف زبان های باستانی نیز روشن شده است: «دانشمندان به اصطلاح زبان شناس واژه ها را به دلخواه معنی کرده اند و از خود زبان هایی باستان ساخته اند» (منبع محفوظ)!
قدیم ها می گفتیم:
«مورچگان را چو بود اتفاق/ شیر ِ ژیان را بدرانند پوست». اما امروز نیازی به اتفاق هم نیست. اصلا اتفاق و اجماع دست و پاگیر است! هیاهو سبب می شود که خود ِ شیر ِ ژیان داوطلبانه اعتراف کند که اصلا از مادر بی پوست زاده شده است!...
برای «نومورّخان» سن و سال هم مطرح نیست. توجّه به سال، از اختراعات ِ مورّخان ِ از خودراضی ِ قدیم است!
برای این مورّخان سند و منبع هم مطرح نیست. سند و منبع را مخاطبان ِ پیرامون، پس از شنیدن نظری تاریخی، خود به ذهن خود متبادر می کنند.
البته مُنصفانه که بیندیشیم این مورّخان این شانس را هم دارند که در برابر «احسن التواریخ ها» و «جامع التوارخ ها»ی قدما، با «چَه چَه ُالتواریخ ها» و «بَه بَه التواریخ ها»ی خود بایستند و جامعۀ ناراضی را که از طرف ِ قدیم طرْفی نبسته است، به مخاطبان ِ بالقوۀ خود تبدیل کنند!..
امروز به خود گفتم: کاشکی از نخست همه طبیب و مورّخ می بودیم! این همه درس و کتاب چرا؟ ما که می توانیم مکتب نرفته مُدرّس شویم!
با فروتنی
پرویز رجبی
٢: ٣٦٣. گزارش نشست شاهنامه، نقدي بر يك «فرهنگ» و ترانه اي از استاد ِ آواز ِ ايراني
يادداشت ويراستار
پنجشنبه سوم خرداد ١٣٨٦
از ميان خواندنيها، ديدنيها و شنيدني هاي نورسيده به اين دفتر، سه تا را براي بازْنشر در اين درآمد و پيشكش به دوستداران فرهنگ و ادب و هنر ِ ايراني برگزيده ام.
I
دوست ارجمند آقاي مسعود لقمان از تهران، گزارش نشست ِ «عصري با شاهنامه» را كه هفته ي پيش از سوي انجمن ادبي ي آرشِ در تالار ابن سينا ي دانشگاه علوم پزشكي تهران با حضور و سخنراني ي استاداني همچون دكتر جلال خالقي مطلق، دكتر عليقلي محمودي بختياري و ديگران برگزار گرديد، به اين دفتر فرستاده است.
در سرآغاز اين گزارش آمده است:
در سرآغاز اين گزارش آمده است:
«تا انسان هست، بايد از "جان و خرد" سخن گفت. مادام كه در جهان، مفهوم ايراني وجود خواهد داشت، نام پرافتخار ِ فردوسي شاعر بزرگ هم كه تمامِ عشق سوزان قلب خود را به ميهنش وقف كرده بود، جاويد خواهد ماند. فردوسي، شاهنامه را با خون دل نوشت و بدين قيمت خريدار محبت و احترام ملّت ايران نسبت به خود گرديد.»
اين را «يوگني ادواردويچ برتِلس» دانشمند روس و از پيشْ كسوتان شاهنامه شناسي و شرق پژوهي مي گويد.
در نشست «عصري با شاهنامه» كه انجمن ادبي آرشِ دانشگاه علوم پزشكي تهران، در تالار ابن سينا برگزار كرده بود، دانشجويان گرد آمدند تا برپايه ي گفته ي برتلس، ياد فردوسي را گرامي دارند.»
آنگاه گزارشي از سخنان استاد خالقي مطلق زير عنوان ِ در آرزوي روزي كه به شاهنامه، نيازي نباشد، آمده است كه چنين آغاز مي شود:
"آنچه كه ما از فردوسي بزرگ و شاهنامه اش مي توانيم بي آموزيم، امانتداري اوست. امانتداري فردوسي چه با مأخذ خودش شاهنامه ي ابو منصوري و چه با دقيقي كه هزار بيت از او را با ذكر نام در شاهنامه اش مي آورد، مي تواند الگوي خوبي در كارهاي پژوهشي نسل جوان باشد."
دومين سخنران برنامه، «دكتر عليقلي محمودي بختياري» بود كه سخنانش عنوان ِ شاهنامه آبشخور عارفان داشت. دکتر بختیاری که یکی از برجسته ترین پژوهندگان در زمینه ی عرفانِ ایرانی است، از همین دیدگاه، ابعاد گوناگون شاهنامه را بررسی نمود. وی با بیان این که هر بدبختی و نیکبختی یی که دیده ایم از خود ماست، از کسانی که به جای مغز بدنبال پوست می روند، گله کرد. او در ادامه گفت: «خداوند جان و خرد» که فردوسی، شاهنامه اش را با آن آغاز می کند، در واقع ترجمه ی «اهورامزدا» ست که جلوه گاه جان و خرد است." نویسنده ی «عارفان راز» افزود: "شاید این بار هم پرسیده شود: چرا فردوسی؟ چرا شاهنامه؟ تا كي و تا چه اندازه از فردوسی و شاهنامه باید سخن گفت؟ هر کس حق دارد چنین پرسش هایی داشته باشید. اما پاسخ من هم این است که: سخن گفتن از «خداوند جان و خرد» و «جلوه گاه هاي خداوند جان و خرد» همزاد انسان است و بايد باشد. تا انسان هست و زندگي مفهوم دارد، بايد از «جان و خرد» و «انديشه و معرفت» و كوتاه سخن، از «عشق» سخن گفت زیرا به گفته ی حافظ: «یک نکته بیش نیست غم عشق و این عجب/ كز هر كسي که می شنوم، نامکرّر است.»
آنگاه مسعود لقمان، پيام ِ ويراستار اين تارنما به اين نشست را زير عنوان ِ اين همايون درخت ِ بَرومَند (اشاره به شاهنامه)، بازخواند كه آغاز ِ آن، چنين است:
«دكتر جليل دوستخواه» در پيامي از استراليا به «نشست عصري با شاهنامه» در پاسخ به اين پرسش كه در دستْ نوشت هاي شاهنامه، چه ديگرگوني هايي نسبت به سروده ي فردوسي پديدآمده است؟ چنين گفت: "پژوهش هاي گسترده و دانشگاهي شاهنامه پژوهان ايراني و جُزْايراني در دو سده ي اخير، نشان مي دهد كه هيچ يك از دستْ نوشت هاي برجامانده ي اين اثر – حتّا كهن ترين آنها (دستْ نوشت ِ فلورانس) كه زمان ِ رونويس ي آن دويست سال با هنگام ِ خاموشي ي سراينده فاصله دارد – از ديگرگون شدگي هاي سهوي و يا ديگرگون گرداني هاي عمدي، در امان نمانده است. امّا ميزان اين دستْ كاري هاي دانسته يا اتّفاقي در همه ي آنها يكسان نيست و شماري از آنها به نسبت، كمتر آسيب ديده اند.
شاهنامه مانند ديگرْ متن هاي ادبي ي ما – و در واقع، بيش از همه ي آنها – دستْ خوش دخالت هاي نارواي رونويسان (كاتبان) دستْ نوشت ها و ديگرْ مردمي كه تنها به زبان ديگران و گوش خود اطمينان دارند، بوده و از همين رو صدها بيت از سروده هاي ديگرْ سرايندگان و يا از به اصطلاح طبعْ آزمايي هاي خود را بر آن افزوده و يا واژه ها و تركيب هايي را به خواست ِ خود در بيت هاي سروده ي فردوسي، تغييرداده و چيزهايي ناروا و ناسازگار با ساختار منظومه را جايگزين سخنان اصلي شاعر كرده اند كه سپس به چاپ هايي از اين منظومه نيز راه يافته است و بسياري از خوانندگان اين اثر، به صِرف ِ اين كه چنين بيت هايي در شاهنامه آمده و نام فردوسي را بر خود دارد، آنها را بي هيچ گونه پژوهش و كاوشي از استاد ِ توس دانسته و در همه جا بازگفته و بازنوشته اند و چنان رواجي بدانها داده اند كه اگر كسي بگويد آنها از فردوسي نيست و افزوده است، به او پوزخند مي زنند و او را "بي سواد" و "ناآگاه" مي خوانند!"
شاهنامه مانند ديگرْ متن هاي ادبي ي ما – و در واقع، بيش از همه ي آنها – دستْ خوش دخالت هاي نارواي رونويسان (كاتبان) دستْ نوشت ها و ديگرْ مردمي كه تنها به زبان ديگران و گوش خود اطمينان دارند، بوده و از همين رو صدها بيت از سروده هاي ديگرْ سرايندگان و يا از به اصطلاح طبعْ آزمايي هاي خود را بر آن افزوده و يا واژه ها و تركيب هايي را به خواست ِ خود در بيت هاي سروده ي فردوسي، تغييرداده و چيزهايي ناروا و ناسازگار با ساختار منظومه را جايگزين سخنان اصلي شاعر كرده اند كه سپس به چاپ هايي از اين منظومه نيز راه يافته است و بسياري از خوانندگان اين اثر، به صِرف ِ اين كه چنين بيت هايي در شاهنامه آمده و نام فردوسي را بر خود دارد، آنها را بي هيچ گونه پژوهش و كاوشي از استاد ِ توس دانسته و در همه جا بازگفته و بازنوشته اند و چنان رواجي بدانها داده اند كه اگر كسي بگويد آنها از فردوسي نيست و افزوده است، به او پوزخند مي زنند و او را "بي سواد" و "ناآگاه" مي خوانند!"
متن كامل سخنرانيهاي استادان پيشْ گفته و اين پيام را در هر يك از اين دو نشاني بخوانيد:
II
عرفان قانعي فرد، پژوهنده و مترجم و فرهنگ نويس جوان و پويا، در يادكردي از پيشْ گام ِ خود، زنده ياد كريم امامي، نقدي ساختارشناختي نوشته است بر فرهنگ فارسي - انگليسي ي كيميا، آخرين اثر ِ آن مترجم و نويسنده و مترجم و كتاب پرداز و ناشر ِ نامدار و سرآمد ِ روزگارمان.
متن اين نقد را در اين نشاني بيابيد و بخوانيد:
III
دوست گرامي آقاي دكتر سيروس رزّاقي پور از سيدني، نشاني ي پيوند به يك فيلم ويديويي را برايم فرستاده است كه بخشي از برنامه ي آوازخواني ي استاد محمّدرضا شجريان پس از زمين لرزه ي هولناك «بَم» است و ترانه ي بلندآوازه و دوست داشته ي همه ي ايرانيان، مُرغ سحر را در بر دارد. براي ديدن اين فيلم و شنيدن آواز زيباي استاد، بدين نشاني، روي بياوريد:
Tuesday, May 22, 2007
استاد خالقي مطلق و شاهنامه ي فردوسي: پيوستي بر درآمد ِ ٢: ٣٦٢
يادداشت ويراستار
سه شنبه يكم خرداد ماه ١٣٨٦
پس از نشر ِ درآمد ِ ٢: ٣٦٢، دوستان بسياري با فرستادن پيامهاي مهرآميز، ويراستار را نواختند و به كوشش ايران شناختي و شاهنامه پژوهي دلْ گرم ساختند. از جمله، دوست پژوهندۀ ارجمند آقاي مسعود لقمان در پيامي از تهران، نشاني ي تارنماي شاهنامه و ايران را -- كه گفتاري خواندني درباره ي زندگي و كارنامه ي دكتر خالقي مطلق با عنوان استاد خالقي مطلق و شاهنامه ي فردوسي در آن درج گرديده است -- برايم فرستاد.
استاد خالقي، افزون بر كُنِش ِ گسترده و والاي پژوهشي اش، دستي توانا به قلم نويسندگي و سرايندگي نيز دارد و برخي از نوشته ها و سروده هايش در گذشته، هم در نشريّه ها و هم به طور ِ جداگانه نشريافته است. شاهنامه و ايران در ضمن ِ گفتاري كه بدان اشاره رفت، دو ترانه از سروده هاي زيبا و شورمند ِ استاد را نيز آورده است كه من نيز آنها را آذين ِ اين صفحه مي كنم:
من در تــن ِ خـــود رگ ِ کيــانی دارم
در رگْ همه خــــون ِ پهلـــــوانی دارم
بگذشته هــزار و چار سد سال و هنوز
در دستْ درفـــــش ِ کـــاويانــی دارم
يک کوزه ی ِ کار ِ دست کاشان دارم
يک قـالی ي ِ دست باف کـرمان دارم
يک جعبه ی ِ خاتم از صِفاهان دارم
يک سينه ی پُر ز ِ مهـــر ِ ايران دارم
متن ِ گفتار ِ نشريافته در شاهنامه و ايران را در نشاني ي زير بيابيد و بخوانيد:
http://shahnamehvairan.com/ver2007/index.php?option=com_content&task=view&id=259&Itemid=31
٢: ٣٦٢. شناخت خالقي مطلق، ويراستار بهترين متن ِ شاهنامه پس از هزارسال
يادداشت ويراستار
سه شنبه يكم خرداد ماه ١٣٨٦
ِاز دكتر جلال خالقي مطلق و كار ِ كارستان ِ او در ويرايش متن ِ شاهنامه ي فردوسي و نيز نشر ِ انبوهي از يادداشتها و گفتارهاي روشنگر و رهنمون ِ شاهنامه شناختي، پيش از اين بارها در همين تارنما و نيز در گفتارهايي نشريافته در جاهاي ديگر، سخن گفته ام. ديگران نيز از اين كار ِ بايسته غفلت نكرده اند.
امّا در اين زمينه، هرچه سخن گفته شود، زايد و تكراري نيست؛ زيرا پژوهشگران راستين ِ ادب ِ حماسي ي ايران، نيك دريافته اند كه در پي ِ يك هزاره آشوب و سردرگمي و حتّا تباهكاري ي سهوي يا عمدي در برخورد با متن ِ شاهنامه، اين نخستين بارست كه ايراني ي فرهيخته و دانشمند و شايسته اي همچون او، با كاري چند ده ساله، نزديك ترين متن نسبت به سروده ي شاعر ِ بزرگمان را به ايرانيان پيشكش كرده است. آنان به خوبي مي دانند كه همه ي كوششهاي پيشين در ويرايش متن ِ سروده ي استاد ِ توس از سوي جُزْ ايرانيان و ايرانيان كه در دو سده ي گذشته انجام پذيرفته، تنها درآمد و پيشْ زمينه اي بوده است براي كُنِش ِ استاد خالقي مطلق در اين گستره. در اين گفته، ذرّه اي اغراق گويي نيست و سطرْسطر و برگْ برگ ِ دستْ آورد ِ اين پژوهشگر و شاهنامه شناس بزرگ ِ روزگار ِ ما و بي همتا در همه ي هزاره ي پشت ِ سر، پشتوانه و گواه ِ راستين ِ اين ارجْ گزاري است.
در ارديبهشت امسال، به هنگام برگزاري ي آيينهاي يادْروز و بزرگداشت ِ فردوسي در ايران كه با حضور و چند سخنراني ي ارزشمند ِ استاد در ميهن همزمان شد، فرصت دوباره اي پيش آمد تا شمار هرچه بيشتري از ايرانيان، اين پژوهنده ي ِ شايسته و كوشنده ي نستوه را بهتر بشناسند و ارج ِ كوشش سازنده ي او را دريابند.
كوتاه سخن اين كه با آگاهي از تاريخچه ي ويرايش متن ِ شاهنامه از آغاز تا امروز، مي توان و بايد گفت كه از اين پس، هرگونه استناد به شاهنامه ي فردوسي و بازْبُرد به هريك از بيتهاي آن، تنها با رويْ كرد به متن ِ ويراسته ي خالقي مطلق، ارزش و اعتبار ِ دانشي و پژوهشي خواهدداشت و اشاره به هريك از ويرايشهاي پيش از آن، فقط داراي جنبه ي سنجشي براي دريافت ِ چگونگي ي نگاشتها در دستْ نوشتها و چاپهاي گوناگون اين منظومه، خواهدبود. (خوشبختانه بازْچاپ ِ همه ي دفترهاي متن شاهنامه ي ويراسته ي استاد خالقي و نيز دفترهاي يادداشتهاي پيوست ِ آن كه در آمريكا به چاپ رسيده است، در تهران در دست ِ اقدام است و ازين پس، همه ي كساني كه نمي توانستند به چاپ آمريكا دسترس داشته باشند، خواهند توانست چاپ تهران را با بهاي بسيار ارزان تر ِ ريالي خريداري كنند.)
* * *
در زمينه ي موضوع ِ سخن من در اين درآمد، يك گفتار و يك گزارش به اين دفتر رسيده است كه براي رساتركردن اين يادداشت، با سپاس از فرستندگان آنها، به گفتار پيوند مي دهم و متن ِ گزارش را در پي آن مي آورم:
I
آقاي فرشيد ابراهيمي از پايگاه پژوهشي ي آريابوم، نشاني ي پيوند به گفتار روشنگري را كه آقاي پوريا گل محمّدي با عنوان ِ اين مُصحّح ِ بزرگ ِ شاهنامه، دكتر جلال خالقي مطلق كيست؟ در تارنماي فرهنگي ي آتي بان نشرداده، برايم فرستاده است. متن ِ گفتار را در اين نشاني، بيابيد و بخوانيد:
http://www.atiban.com/article.aspx?id=537
http://www.atiban.com/article.aspx?id=537
II
آقاي دكتر شاهين سپنتا، گزارش حضور و سخنراني ي بسيار ارزشمند ِ استاد خالقي مطلق در همايش شاهنامه پژوهان و دوستداران حماسه ي ايران در اصفهان را به شرح ِ زير به اين دفتر فرستاده است:
دکتر جلال خالقی مطلق در اصفهان
ستم پیشگی را از نمونه های بارز اخلاق نکوهیده
در شاهنامه فردوسی برشمرد
اصفهان - شاهین سپنتا : دکتر جلال خالقی مطلق ، شاهنامه پژوه و نویسنده معاصر، در اصفهان و در جمع دوستداران فردوسی، ستم پیشگی حاکمان را از نمونه های بارز ِ اخلاق ِ نکوهیده در شاهنامه ي فردوسی برشمرد.
دکتر جلال خالقی مطلق در اصفهان و در جمع دوستداران فردوسی و شاهنامه در آیینی که برای بزرگداشت فردوسی و به کوشش انجمن فردوسی اصفهان در پسین ِ آدینه بیست و نهم اردی بهشت ماه برگزار شد، در سخنان خود با عنوان « اخلاق در شاهنامه » گفت :
ستم پیشگی را از نمونه های بارز اخلاق نکوهیده
در شاهنامه فردوسی برشمرد
اصفهان - شاهین سپنتا : دکتر جلال خالقی مطلق ، شاهنامه پژوه و نویسنده معاصر، در اصفهان و در جمع دوستداران فردوسی، ستم پیشگی حاکمان را از نمونه های بارز ِ اخلاق ِ نکوهیده در شاهنامه ي فردوسی برشمرد.
دکتر جلال خالقی مطلق در اصفهان و در جمع دوستداران فردوسی و شاهنامه در آیینی که برای بزرگداشت فردوسی و به کوشش انجمن فردوسی اصفهان در پسین ِ آدینه بیست و نهم اردی بهشت ماه برگزار شد، در سخنان خود با عنوان « اخلاق در شاهنامه » گفت :
«در شاهنامه ابیات بسیاری در زمینه های گوناگون عادات و اخلاق آمده است مانند ستایش خداوند ، ستایش خِرَد، دانش، خرسندی، بخشندگی، امانتْ داری، ميهمانْ نوازی، رازْ داری، میهنْ دوستی، جوانْمردی، شرم و حیا، راستی، کوشش، خاموشی، امیدواری، مهربانی با زن و فرزند، دستگیری از بیچارگان و بیگانه نوازی و یا نکوهش ِ آز و خشم و دروغ و کاهلی و دیگرْ صفات ناپسند.»
این شاهنامه پژوه برجسته در ادامه افزود :
این شاهنامه پژوه برجسته در ادامه افزود :
«امّا بر خلاف ِ هومر که ایلیاد را با سرود خشم آغاز می کند، فردوسی شاهنامه را به نام " خداوند جان و خِرَد " می گشاید و با مصراعی به نام " جهانْ داور ِ کردگار " به پایان می رساند؛ یعنی شاهنامه را با نام خدا آغاز می کند و با نام خداوند به پایان می برد و پس از آن به ستایش ِ خِرَد می پردازد.»
دکتر خالقی در ادامه سخنان خود یاد آور شد:
دکتر خالقی در ادامه سخنان خود یاد آور شد:
«یکی از درسهای اخلاقی ي شاهنامه، لزوم ِ دفاع از میهن است و سراسر شاهنامه سرود ِ مهر ایران است. از سویی پیام فردوسی برای تمام فرمانروایان پس از او و امروز و آینده این است که نباید ایرانیان را وَجْه ُالمُصالِحه قرار دهند تا به اهداف خود برسند : " زن و کودک و بوم ِ ایرانیان / به اندیشه ي ِ بد مَنِه در میان!" »
خالقی در حالی که این سخنانش با تشویق های گرم حاضران رو به رو شد، در ادامه افزود:
خالقی در حالی که این سخنانش با تشویق های گرم حاضران رو به رو شد، در ادامه افزود:
«در شاهنامه جان دهنده و جان ستاننده خداوند است و کسی حق ندارد به بهانه های واهی خون مردم را بریزد ، مگر آن که روز رستاخیز را باور نداشته باشد.»
وی هچنین تاکید کرد:
«شاهنامه، ستایشْ نامه ي ِ شاهان دادگر و نکوهشْ نامه ي ِ شاهان بیدادگر است
ستم، نامه ي ِ عَزْل ِ شاهان بود!
در روزگاری که فردوسی می زیست شاهان حکومت می کردند. امروز شما می توانید به جای واژه ي شاهان، صدر ِ اعظم یا پرزیدنت بگذارید؛ معنا همان معناست.»
در بخش دیگری از این برنامه، آیین ِ بزرگداشت استاد محمد مهریار از ایران پژوهان و اصفهان شناسان سالخورده ي ِ اصفهانی در میان ابراز احساسات شدید و تشویق حاضران برگزار شد.
استاد محمد مهریار، نویسنده و مترجم، شاعر و استاد سابق دانشگاه اصفهان نیز در حالی که اشک شوق بر دیدگانش جاری بود در پاسخ به این ابراز احساسات همشهری هایش گفت:
در بخش دیگری از این برنامه، آیین ِ بزرگداشت استاد محمد مهریار از ایران پژوهان و اصفهان شناسان سالخورده ي ِ اصفهانی در میان ابراز احساسات شدید و تشویق حاضران برگزار شد.
استاد محمد مهریار، نویسنده و مترجم، شاعر و استاد سابق دانشگاه اصفهان نیز در حالی که اشک شوق بر دیدگانش جاری بود در پاسخ به این ابراز احساسات همشهری هایش گفت:
«من که کاری نکرده ام . من در تمام عمرم فقط سه کلمه گفته ام: ایران ، ایران ، ایران. کار اصلی را دکتر جلال خالقی مطلق کرده اند که عمری را روی شاهنامه صرف کرده اند.»
ديدار دكتر خالقي مطلق با استاد مهريار
در ادامه ي ِ این برنامه، دکتر سجّاد آیدین لو، شاهنامه پژوه جوان آذری با لهجه شیرین آذری، سخنان پر شورخود را درباره ي ِ شاهنامه ي فردوسی با عنوان نوشدارو چیست؟ ارائه داشت.
Sunday, May 20, 2007
٢ : ٣٦١. دو دستْ آورد ِ ارزنده و ارمغان ِ فرهنگي از ميهن
يادداشت ويراستار
دوشنبه ٣١ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
جاي ِ خشنودي است كه در دهه هاي ِ اخير، نشريّه هاي ِ فرهنگي و ادبي در ميهن ِ ما، پيوسته راه كمالْ يابي را پيموده و روز به روز، فرهيخته تر و ويراسته تر و آموزنده تر شده اند تا جايي كه نمي توان آنها را با همتاهاشان در دهه هاي ِ دورتر ِ پيش از اين سنجيد. چنين فرآيندي، گوياي ِ آن ست كه جامعه ي ِ ايران يكصد سال پس از خيزش و جنبش آزادي خواهي و نوجويي ي نامْ بُردار به مشروطه و در اين گذرگاه تاريخي كه اكنون مي پيمايد، بدان پايه از رشد و آگاهي رسيده است كه بتواند شالوده ي يك اجتماع پيشرو و امروزين با سنجه هاي جهانْ شمول انساني را بريزد و به تدريج آرمان هاي والاي كوشندگان ناكام پيشين را بر كرسي بنشاند.
دو نشريّه اي كه در اين درآمد، به شناساندن تازه ترين شماره هاي آنها مي پردازم، از چشمْ گيرترين نمونه ها در اين راستا به شمار مي آيند.
١. نگاه ِ نو
اين نشريّه كه نام برازنده اش گوياي سرشت و درونْ مايه ي آن است، از مهرماه ١٣٧٠ آغاز به نشركرد و پس از پيمودن راهي شانزده ساله، اكنون در ارديبهشت ماه ١٣٨٦ به هفتاد و سومين شماره ي خود رسيده است. پشت سر نهادن چنين راهي، آن هم در جامعه ي ايران، كاري آسان نبوده و عزم ِ جزم و كار و كوشش بسيار و دست و پنجه نرم كردن با هزار و يك مشكل ِ تابْ سوز مي خواسته است كه سردبير و همكاران او به خرج داده اند تا به شايستگي بدين مرحله رسيده اند.
نگاه نو در سالهاي اخير، هريك از شماره هاي خود را ويژه نامه ي يكي از بزرگان ادب و هنر و فرهنگ معاصر ميهنمان كرده كه كاري است شايسته در جهت شناساندن هرچه بهتر ِ هريك از آن نامداران و ارجْ گزاري ي خدمتهاي ايشان. در پي گيري ي اين شيوه، شماره ي كنوني، ويژه نامه ي ه. ا. سايه (هوشنگ ابتهاج) شاعر بلند آوازه ي غنايي، به فرخندگي ي هشتادسالگي ي اوست.
در اين شماره از نشريّه، افزون بر زنجيره اي از گفتارها، گزارشها و نقدها در زمينه هاي گوناگون ادبي و فرهنگي، ده گفتار و تحليل خواندني از ديدگاههاي گوناگون در باره ي زندگي و كُنِش ِ ادبي ي سايه به قلم ِ علي ميرزايي، محمّد رضا شفيعي كدكني، كاميار عابدي، سيمين بهبهاني، بهاءالدّين خُرّمشاهي، محمّدرضا لطفي، فريدون شهبازيان، محمّدرضا شجريان و ميلاد عظيمي همراه با چهار شعر از سروده هاي پيشين ِ شاعر (با تاريخ) و دو غزل ِ تازه از او (بي تاريخ)، گنجانده شده است. يكي از اين دو غزل را -- كه زبان ِ گوياي ِ حال ِ نسلهاي سالخورده ي معاصر (همچون من و نسل من) است -- زيوربخش ِ اين صفحه مي كنم:
به بوي رسيدن
چه باك اگر نرسيديم ما به كوي ِ رسيدن / هزار گام ِ روان هست و آرزوي ِ رسيدن
ز ِ پاي ِ طاقت ِ خود شاكرم كه با همه پيري / هنوز مي بَرَدَم روز و شب به سوي ِ رسيدن
ز ِ تلخي ي ِ نرسيدن دلا تُرُش مكن ابرو / به آب ِ ديده ي ِ ما بَخش آبروي ِ رسيدن
ز ِ من شنو كه شنيدند راهيان ِ شكيبا / نواي ِ دلكش ِ اُمّيد از گلوي ِ رسيدن
گلي به خواب ِ من آمد ز ِ بوستان ِ تو روزي / هنوز چشم و دلم مي دود به بوي ِ رسيدن
ز ِ چشم ِ حسرت ِ ما يادكن در اين شب ِ حِرمان / اگر نگاه ِ تو روزي رسد به روي ِ رسيدن
زُلال ِ جام ِ مُرادَت به كام باد و گوارا / اگر سَبوي طَرَب پُركني ز ِ جوي ِ رسيدن
قدم به شرط ِ ادب نِه، خداي را چو رسيدي / كه ريزه ي ِ دل ِ خلقي ست خاك ِ كوي ِ رسيدن.
٢. جهان ِ كتاب
اين نشريِّه ي ارجمند -- كه پيش از اين نيز در همين تارنما از آن سخن گفته ام -- نقطه ي اوج و نمونه ي كمال يافته ي نشريّه هاي كتاب شناختي ي ايراني همچون راهنماي كتاب، بررسي كتاب، انتقاد كتاب، كتاب ِ امروز، كتاب ِ آگاه و كتاب ِ ماه است كه در دهه هاي چهل و پنجاه انتشارمي يافت.
جهان كتاب با انتشار ِ شماره ها ي دوگانه ي ِ ٢١٤- ٢١٥ در يك دفتر، اسفند ١٣٨٥- فروردين ١٣٨٦ يازدهمين سال ِ خدمت ِ ارزنده ي فرهنگي ي خود را پشت ِ سر گذاشته و اكنون ديگر درختي تنومند شده و به بار نشسشته است.
اين ويژه نامه ي نوروزي ي جهان كتاب كه امروز به دفتر من رسيد، ٨٨ صفحه دارد و طيف گسترده اي از گفتارها، گزارشها، نقدها و آگاهينامه هاي كتاب شناختي ي ايراني و جهاني را در برمي گيرد و چنان كه از نام ِ سزاوارش بر مي آيد، دروازه هاي جهان ِ شكوهمند كتاب را به روي دوستداران دانش و ادب و هنر و فرهنگ مي گشايد.
نگارنده ي اين يادداشت، در اين دفتر جهان كتاب، نقدي دارد بر كتاب ِ شناخت ِ شاهنامه (چگونه شاهنامه بخوانيم؟)، نوشته ي آرش شريف زاده عبدي.
در آغاز ِ اين نقد، آمده است:
«در دوراني كه كمتر نشانه اي از رويكرد ِ جدّي و بُنيادشناختي به حماسه ي ملّي ي ايران و نمود ِ ادبي و هنري اش شاهنامه ي فردوسي، به ويژه در ميان ِ نسلهاي جوان به چشم مي خورد، آگاهي از اين كه جواني جويا و پويا با آميزه اي از شور ِ ايران دوستي و گرايش به جُستار و پژوهش، گامي -- هرچند كوتاه -- در اين راه ِ فرخنده برداشته باشد -- جدا از چگونگي ي كار -- به خودي ي ِ خود، مايه ي دلگرمي و اميدواري است ... »
ناقد، آنگاه چكيده اي از درونْ مايه ي اين كتاب ِ ٧٤ صفحگي را مي آورد و نتيجه مي گيرد كه:
«... به هر روي، آرش شريف زاده عبدي جسورانه به ميدان آمده و بر آن است كه رهرو ِ اين راه باشد و مي توان اميدواربود كه همواره به رفتن بينديشد و نه به رسيدن و از آنچه تا كنون بر قلم رانده است، دچار ِ شگفتي زدگي نشود و ارشميدس وار، بانگ ِ "يافتم! يافتم!" سرندهد.»
وي آنگاه مي افزايد:
«از اين نگاه كلّي به طرح ِ كار ِ پژوهنده كه بگذريم، در كتاب ِ او به موردهايي برمي خوريم كه از ديدگاه سنجه هاي روشْ شناختي در گستره ي شاهنامه پژوهي و نيز شيوه ي نگاشت و پرداخت ِ متن ِ پژوهش، پرسش برانگيز و گاه آشكارا نادرست است و من تنها به قصد ِ بهسازي ي ِ كار ِ او، اشاره هاي كوتاهي به سي و چهار مورد از آنها مي كنم...»
سپس، سي و چهار مورد ِ يادكرده را برمي شمارد كه برخي از آنها ، مانند ِ نسبت دادن ِ بيت ِ مشهور ِ "بسي رنج بردم بدين سال سي / عجم زنده كردم بدين پارسي" و يا بيت ِ شرمْ آور ِ "زن و اژدها هر دو در خاكْ بِه / زمين پاك ازين هر دو ناپاك بِه!" به فردوسي، نادرست انگاري ي ِ مشترك ِ بسياري از ايرانيان است.
*
مروري بر اين موردهاي سي و چهارگانه، به روشني نشان مي دهد كه پرداختن به شاهنامه، اين متن ِ -- به گفته ي استاد جلال خالقي مطلق -- «دشوار ِ آسانْ نما»، تا چه پايه دقت لازم دارد تا پژوهنده دچار گمراهي و اشتباه كاري نشود و شاهنامه را چيزي جز آنچه هست، معرّفي نكند.
٢: ٣٦٠. گفتاري آهنگين به شاباش ِ زادْروز ِ دوستي بزرگوار و دانشمندي گرانمايه
يادداشت ويراستار
يكشنبه ٣٠اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
در درآمد ِ٢: ٣٥٩ گزارش همايش ويژه ي جشن زادْروز ِ استاد دكتر پرويز رجبي را -- كه ديشب (شنبه شب)
در خانه ي هنرمندان در تهران برگزارگرديد -- نشردادم.
امروز، علي دهباشي گزارش ديگري از همايش ديشب را -- كه در تارنماي تادانه نشريافته است -- به اين دفتر فرستاد.
http://tadaneh1.blogspot.com/2007/05/rajabi-night.html
دهباشي، پيشتر از من خواسته بود كه اگر مايل باشم، پيامي به همايش ويژه ي دكتر رجبي بفرستم و من -- كه از ژرفاي دل، خواستار شادباش گفتن به دوست دانشمند خود بودم -- اين فراخوان او را پذيراشدم و ناگهان گرايش يافتم به اين كه سخني آهنگين، در حال و هواي شاهنامه بگويم. برآيند ِ اين گرايش، سروده اي سي و هشت بيتي شد ( با گفتاوَرد ِ شش بيت از سروده هاي فردوسي و يك بيت كه در شاهنامه نيافتمش؛ امّا فردوسيانه مي نمايد).
دهباشي، پيشتر از من خواسته بود كه اگر مايل باشم، پيامي به همايش ويژه ي دكتر رجبي بفرستم و من -- كه از ژرفاي دل، خواستار شادباش گفتن به دوست دانشمند خود بودم -- اين فراخوان او را پذيراشدم و ناگهان گرايش يافتم به اين كه سخني آهنگين، در حال و هواي شاهنامه بگويم. برآيند ِ اين گرايش، سروده اي سي و هشت بيتي شد ( با گفتاوَرد ِ شش بيت از سروده هاي فردوسي و يك بيت كه در شاهنامه نيافتمش؛ امّا فردوسيانه مي نمايد).
در گزارش تادانه آمده است كه در همايش ديشب، بانو بيتا رَهاوي، شادباش ِ مرا براي حاضران ، بازخواند.
پيام ِ شادباش به دكتر پرويز رجبي براي سالگرد ِ زادْ روزش
ز «دهباشي» آمد پيام و نويد / كه: «نوبت به پرويز ِ دانا رسيد.
شب ِ زادن ِ دانشومند ِ ماست / كه انديشه اش رهنمونْ پند ِ ماست
همه دوستداران ِ ايرانْ زمين / همه مهرْورزان به مرد ِ مِهين
بپويند رَه سوي ِ كاخ ِ هنر / كه گردند در جشن ِ او نغمه گر
ستايند و گويند صدْ آفزين / بر آن مرد ِ كوشنده ي ِ تيزْبين
كه فرزند ِ شايسته ي ِ ميهن است / سزاوار ِ تحسين ِ مرد و زن است
تو هم گرچه دوري ز خاك ِ وطن / بدين جشن ِ فرخنده برگو سخن!»
ز «دهباشي» آمد پيام و نويد / كه: «نوبت به پرويز ِ دانا رسيد.
شب ِ زادن ِ دانشومند ِ ماست / كه انديشه اش رهنمونْ پند ِ ماست
همه دوستداران ِ ايرانْ زمين / همه مهرْورزان به مرد ِ مِهين
بپويند رَه سوي ِ كاخ ِ هنر / كه گردند در جشن ِ او نغمه گر
ستايند و گويند صدْ آفزين / بر آن مرد ِ كوشنده ي ِ تيزْبين
كه فرزند ِ شايسته ي ِ ميهن است / سزاوار ِ تحسين ِ مرد و زن است
تو هم گرچه دوري ز خاك ِ وطن / بدين جشن ِ فرخنده برگو سخن!»
* * *
به شور آمدم زين نويد و خرام / كه بفرستم از جان به جانانْ پيام
دل ِ تنگ ِ من از غمْ آزادشد / پس از ديرگاهي ز ِ نو شادشد
ندانست شايسته، ماندنْ خموش / برآمد ز ژرفاي ِ جانم خروش
كه : شادا، خوشا جشن ِ پرويز ِ ما / بهاران ِ سرسبز ِ گلْ ريز ِ ما
بر او باد پاينده اين خُرّمي / مبادا از او دور شادي دمي
سرافراز و پويا و جوينده باد / چو باغ ِ بهاران شكوفنده باد
«بَرومَند باد آن همايون درخت / كه در سايه اش مي توان بُردْ رَخت» (١)
همو بود كو گشت ايران شناس / -- بر او باد از ايرانيان صد سپاس! --
اگرچه نبودش جهان خودْ به كام ، / نه از راه ماند و نه شد سُستْ گام
در اين راه ِ دشوار پوينده شد / ز ِ نَسْتوهي اش چرخْ شرمنده شد (٢)
به كفْ شمع ِ دانش، به دلْ شور ِ كار / نه آرام بودش به جان، نه قرار
«پژوهنده ي ِ روزگار ِ نُخُست / گذشتهْ سَخُنها همي بارْجُست»
پژوهيد و كوشيد و كاويد بس / كه يابَد به گنج ِ نيا دسترس
ز ديرينِگان بازْجويد نشان / هم از تلخْ كامان، هم از سرْخوشان
«كه گيتي به آغاز چون داشتند / كه ايدون به ما خواربگذاشتند»
پس از پويش اندر نِشيب و فَراز/ پس از كوشش و كار و رنج ِ دراز
بياراست گنجي نو از باستان / كه گويد به ما از نيا داستان
پژوهيم و يابيم ازيشان خبر / ز روز ِ بزرگي، ز شام ِ خطر
به ما گفت: ايران نه امروزي است / سزاوار ِ ما دانشْ اندوزي است
بكوشيم و ايران شناسي كنيم / نه چون خيرگان ناسپاسي كنيم
يكايك به گنج ِ نيا رو كنيم / نه افسون كنيم و نه جادو كنيم
كليد ِ رهايي ي ما دانش است / جُزْ آن، هرچه باشد، همه كاهش است
«توانا بُوَد هركه دانا بُوَد / ز ِ دانش دل ِ پير، بُرنا بُودَ»
«به دانش، ز ِ دانندگان راهْ جوي / به گيتي بپوي و به هركس بگوي»
«ز ِ هر دانشي چون سَخُن بشنوي / ز ِ آموختن يكزمان نَغْنَوي»
«چو ديداريابي به شاخ ِ سَخُن / بداني كه دانش نيايد به بُن»
نگهداري ي ِ ميهنْ آيين ِ ماست / پرستيدن ِ آن، نه ما را سزاست
نه ما برتريم از كسان ِ دگر / نه ديگرْ كسان، هم ز ِ ما خوارتر
* * *
بدين دانش و بينش و آگهي / نهادم به سر بر، كلاه ِ مِهي
هماره بگويم من از جانْ سپاس / بر آنْ دانشي مرد ِ ايرانْ شناس
در اين جشن ِ فرخنده ي ِ زادْروز / درخشنده چون مهر ِ گيتي فروز
جليل دوستخواه
پنجشنبه ٢٧ ارديبهشت ١٣٨٦
كانون پژوهشهاي ايران شناختي
تانزويل، كوينزلند - استراليا
www.iranshenakht.blogspot.com
____________
(١) اين بيت در شاهنامه نيست؛ امّا فردوسيانه است. (٢) اشاره اي است به اين بيت ِ سروده ي صائب تبريزي: "ترسم به عَجْز حَمْل تمايد؛ وُگرنَه من، / شرمنده مي كنم به تحمّل زمانه را" كه گويي زبان ِ حال ِ استاد دكتر پرويز رجبي است.
(١) اين بيت در شاهنامه نيست؛ امّا فردوسيانه است. (٢) اشاره اي است به اين بيت ِ سروده ي صائب تبريزي: "ترسم به عَجْز حَمْل تمايد؛ وُگرنَه من، / شرمنده مي كنم به تحمّل زمانه را" كه گويي زبان ِ حال ِ استاد دكتر پرويز رجبي است.
2: 359. چند گزارش تازه از كُنِشهاي فرهنگي ي ايرانيان در ميهن و فر اسوي آن
يادداشت ويراستار
يكشنبه ٣٠اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
امروز چند گزارش تازه از كُنِشهاي ِ دوستداران فرهنگ ايراني و كوشندگان در زمينه ي شناخت ِ هرچه بهتر ِ آن به اين دفتر رسيد كه مايه ي خشنودي و اميدواري است. با سپاسگزاري از فرستندگان اين گزارشها، نشاني هاي پيوند بدانها را در زير مي آورم:
I
عرفان ِ كهن و عرفان ِ نو
بررسي ي سنجشي ي جهان بيني ي
جلال الدّين محمّد مولوي ( ٥٨٧- ٦٥٣ ه. خ.)
و
جهان بيني ي
سهراب سپهري ( ١٣٠٧- ١٣٥٩ه. خ.)
سخنرانان: دكتر ايرج ياسيني و بانو كتايون جهرمي
موسيقي: جمال ركابي، وحيد خوشكام و نويد صفاري
اين برنامه شامگاه ديروز (شنبه ٢٩ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦)
از سوي كتابخانه ي ايرانيان در شهر سيدني در استراليا برگزارشد.
II
از سوي كتابخانه ي ايرانيان در شهر سيدني در استراليا برگزارشد.
II
گزارش شب ِ بزرگداشت دكتر رجبي
شب بزرگداشت دكتر پرويز رجبي -- كه پيش از اين در همين تارنما از آن خبر داده بودم -- شامگاه ديروز (شنبه ٢٩ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦)
در خانه ي هنرمندان تهران برگزارگرديد. گزارش اين رويداد فرخنده ي فرهنگي را در اين نشاني بخوانيد و تصويرهاي آن را ببينيد:
III
ارائه ي ِ نخستين طرح ِ ايجاد ِ كُرسي ي ِ دانشگاهي ي ِ فرهنگ نويسي در ايران
عرفان قانعي فرد، مترجم، پژوهشگر و فرهنگ نويس جوان و پويا، نخستين طرح ِ ايجاد ِ كُرسي ي ِ دانشگاهي ِ
فرهنگ نويسي در ايران را به وزارت آموزش عالي ارائه داشت و پي گير ِ آن است كه اين كار ِ مهمّ ِ دانشي و پژوهشي به سرانجامي نيك برسد. گزارش اين كوشش سزاوار را در نشاني ي زير بخوانيد:
http://www1.irna.ir/fa/news/view/line-206/8602291495162005.htm
http://www1.irna.ir/fa/news/view/line-206/8602291495162005.htm
IV
بازْنشر ِ درآمد ِ ٢: ٣٥٧ اين تارنما در باره ي كتاب ِ مشروطه ي ايراني و پيش زمينه ي نظريّه ي ولايت فقيه، پژوهش دكتر ماشاءالله آجوداني در يك تارنماي فرهنگي
بازْنشر ِ درآمد ِ ٢: ٣٥٧ اين تارنما در باره ي كتاب ِ مشروطه ي ايراني و پيش زمينه ي نظريّه ي ولايت فقيه، پژوهش دكتر ماشاءالله آجوداني در يك تارنماي فرهنگي
نشر درآمد ِ ٢: ٣٥٧ اين تارنما با پذيره و تشويق ِ دوستداران نقد ِ فرهيخته رو به رو شد و از جمله دوست كوشنده ي جوان آقاي مسعود لقمان، آن درآمد را در تارنماي فرهنگي ي خود به نام روزنامك، باز نشرداده است:
http://rouznamak.blogfa.com/post-49.aspx
http://rouznamak.blogfa.com/post-49.aspx
V
آقاي فرشيد ابراهيمي از پايگاه فرهنگي ي آريابوم، نشاني ي يك تارنماي پژوهشي ي سودمند به نام ِ وبگاه كويرهاي ايران را به اين دفتر فرستاده است. كوششي است ارزنده و سودمند در راستاي هرچه بهتر شناختن ِ كويرهاي ايران كه بخش بزرگي از جغرافياي طبيعي ي ميهنمان را تشكيل مي دهند:
http://www.irandeserts.com/
http://www.irandeserts.com/
Saturday, May 19, 2007
2: 358. بزرگداشت اَبَرمَرد ِ انديشه و خِرَد: حكيم عمر خيّام نيشابوري
يادداشت ويراستار
شنبه ٢٩ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
دوست پژوهنده ي ارجمند آقاي مسعود لقمان، امروز همراه با يك راياپيام، پيوند به گزارشي درباره ي بزرگداشت عمر خيّام، حكيم و رياضي دان و اخترشناس و شاعر نابغه مان را به اين دفتر فرستاده است كه با سپاس از او، براي يادكرد و ارجْ گزاري ي دوباره از اين اَبَرمَرد ِ انديشه و خِرَد ميهنمان، در اين جا بازْنشر مي دهم.
اين پيوند، در درون خود، زيرْپيوندهايي به چند مطلب مهم ديگر درباره ي اين بزرگمرد ّ جاودانه را نيز دارد كه براي شناخت بهتر او، روشنگر و رهنمون است:
گر بر فلکم دست بُدی چون یزدان
بَرداشتمی من این فلک را زمیان
وَز نو فلکی دگر چُنان ساختمی
کازاده به کام ِ دل رسیدی آسان
فارغ بُودن زکُفر و دین، دین من است
گفتم به عروس ِ دَهرْ: کابین ِ تو چیست؟
گفتا: دل ِ خُرّم ِ تو کابین ِ من است
* * *
Friday, May 18, 2007
2: 357. بررسي و نقد ِ فرهيخته يا دشنام نامه اي سياست زده؟
يادداشت ويراستار
شنبه ٢٩ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
يكصد و بيست و نُه سال پس از خاموشي ي ميرزا فتحعلي آخوندزاده (١١٩٠- ١٢٥٦ ه. خ. / ١٨١٢- ١٨٧٨ م.)، نخستين روشنگر ِ ايراني كه در نوشتارهاي پيشگامانه اش سخن از نقد ِ ادبي به معناي نوين و جهانْ شمول ِ آن به ميان آورد (← ايرج پارسي نژاد، روشنگران ِ ايراني و نقد ِ ادبي، انتشارات سخن، تهران - ١٣٨٠، صص ٣٣ - ١١٧)، هنوز برخي از ما ايرانيان به معناي راستين ِ نقد ِ فرهيخته و سامانْمند پي نبرده اند و پرخاش و ستيزه و دشنام گويي به مؤلّف يك اثر و سياه وانمودن ِ سفيد بر پايه ي نگرشي سياست زده و مرامي را نقد مي انگارند.
شنبه ٢٩ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
يكصد و بيست و نُه سال پس از خاموشي ي ميرزا فتحعلي آخوندزاده (١١٩٠- ١٢٥٦ ه. خ. / ١٨١٢- ١٨٧٨ م.)، نخستين روشنگر ِ ايراني كه در نوشتارهاي پيشگامانه اش سخن از نقد ِ ادبي به معناي نوين و جهانْ شمول ِ آن به ميان آورد (← ايرج پارسي نژاد، روشنگران ِ ايراني و نقد ِ ادبي، انتشارات سخن، تهران - ١٣٨٠، صص ٣٣ - ١١٧)، هنوز برخي از ما ايرانيان به معناي راستين ِ نقد ِ فرهيخته و سامانْمند پي نبرده اند و پرخاش و ستيزه و دشنام گويي به مؤلّف يك اثر و سياه وانمودن ِ سفيد بر پايه ي نگرشي سياست زده و مرامي را نقد مي انگارند.
به راستي جاي دريغ است كه اهل ادب و فرهنگ در ميهن ما، نمي توانند اميدوارباشند كه عموم خوانندگان اثرهاشان به ميانجي ي ناقدان هوشمند و نكته سنج و روشنگر، خواهند توانست به پيچ و خمهاي متنها راه يابند و به آگاهي هاي پخته و سخته اي برسند.
يكي از اين موردهاي نگرش يكسويه و غَرَضْمَند در پوشش ِ «نقد» ، به قلم فريبرز رييس دانا در ماهنامه ي نقد ِ نو، سال سوم شماره ۱۳- تیر و مرداد ۱۳۸۵ نشريافته است. نويسنده ي اين مطلب -- كه در دهه هاي اخير، شاهد ِ حضور ِ پويا و پرشور ِ او در برخي از كُنِشهاي اجتماعي و سياسي بوده ايم -- با انتشار اين نوشتار به دور از انصاف و ناسپاسي ي آشكار نسبت به كار ِ ارزشمند و والاي پژوهنده اي سرآمد، به راستي مايه ي نوميدي و حيرت شده است و خواننده ي آن، بي اختيار، با زبان ِ شيواي حافظ، مي پرسد: «حق شناسان را چه حال افتاد؟ ياران را چه شد؟»
كتاب موصوع بحث ِ اين «نقدنما»، مشروطۀ ايراني و پيشْ زمينه هاي نظريّۀ ولايت ِ فقيه، پژوهش والا و بي
همتاي دكتر ماشاء الله آجوداني (چاپ يكم، انتشارات فصل ِ كتاب، لندن - ١٣٧٦) است كه در دهه ي اخير،
بارها در ايران و بيرون از آن، بازْچاپ شده و با پذيره ي گرم ِ خوانندگان و پژوهندگان ِ خواستار ِ شناخت ِ بهتر تاريخ سده ي اخير ايران رو به رو گرديده و دهها هزار نسخه از آن به فروش رسيده است. (اين كتاب، در همان سال يكم ِ بازْنشرش در ايران، به چاپ هفتم رسيد.) افزون بر اين، استادان نامداري همچون زنده ياد دكتر عبدالحسين زرّين كوب و دكتر احسان يارشاطر بر ارزش و اهميّت پژوهشي ي اين اثر، تأكيد ورزيده و بررسان و ناقدان بسياري در ميهن و فراسوي آن به ارزيابي ي اين تأليف ِ بديع و ارجمند پرداخته و كار ِ كارستان ِ مؤلّف ِ باريك بين و ژرفانگر آن را ارج گذاشته اند.
ديگر كارهاي نشريافته ي دكتر آجوداني در دهه هاي اخير، همچون يا مرگ يا تجدّد (در بررسي ي ادب دوره ي مشروطه) و هدايت، بوف ِ كور و ناسيوناليسم و گفتارهاي جداگانه به چاپ رسيده اش در نشريّه ها، كامل كننده ي اين رنگينْ كمان فراگير ِ پژوهشي در تاريخ اجتماعي و فرهنگي ي سده ي اخيرست و بي گمان جاي ممتازي را در تاريخ تحقيق هاي اين عصر بدو اختصاص خواهندداد. نگارنده ي اين يادداشت، برداشت ِ خود از بررسي ي كتاب ِ مشروطۀ ايراني و پيشْ زمينه هاي نظريّۀ ولايت ِ فقيه را نُه سال پيش از اين در زير ِ عنوان ِ صد سال ناهمزماني، تگاهي دقيق به ژرفْ ساخت ِ تاريخ ِ معاصر، نشرداد (ماهنامه ي پَر، ويرجينيا، آمريكا، شماره ١٥٥ آذرماه ١٣٧٧، صص ٤٤-٤٦ )
*
فرصت را غنيمت مي شمارم و سالگرد ِ زادْروز ِ دوست ِ پژوهنده ي ارجمندم دكتر ماشاءالله آجوداني را -- كه همين امروزست -- به گرمي به او شادباش مي گويم و پويايي و كاميابي بيشترش را در راه فرخنده ي ايران شناسي، آرزومي كنم.
به تازگي، نوشته اي از آقاي حسین خان دائی، در برخورد با كار ِ ناشايسته ي آقاي فريبرز رييس دانا، به دفتر من رسيده كه از نشرْگاه ِ آن سخني به ميان نيامده است؛ امّا از آن جا كه آن را روشنگر ِ نادرستي ي برداشت آقاي رييس دانا مي دانم، براي آگاهي ي خوانندگان ِ گرامي، در اين جا بازْنشر مي دهم:
«مشروطه ایرانی»،
هیچ کمکی به شناخت مشروطه نمی کند؟!
حسین خان دائی
در ماهنامه ي «نقد نو» سال سوم شماره ۱۳- تیر و مرداد ۱۳۸۵ نوشتهای تحت عنوان: (ضد مشروطۀ ایرانی، تاریخ خوانی، تجددخواهانه نولیبرال) به عنوان نقدی بر کتاب مشروطه ایرانی نوشته ماشاءالله آجودانی درج شده است که از نظر من فحشنامهای است که شخصی به نام فریبرز رئیسدانا، به مقتضای زمان آن را زیر پوشش نقد مُحَجّبه کرده است.
در مورد این که ده سال پس از انتشار این کتاب و چاپ متجاوز از چهل هزار جلد در داخل و خارج از ایران و نوشته شدن دهها نقد و تفسیر توسط اساتید صاحب نظر و قلم بر این کتاب و بحث و تفسیر آن در بسیاری از رسانههای عمومی کشورهای مختلف و متفقالقول بودن همگی بر اینکه کتاب در نوع خود بینظیر و بیش از هر کتاب دیگری روشنگر کیفیت شکلگیری مشروطه است، این شخص به فکر خواندن این کتاب افتاده و چنین هجویاتی را به نام نقد سر هم کرده و در ماهنامۀ «نقد نو» به چاپ رسانده، بعدا به تفصیل سخن خواهم گفت؛ امّا هنگامی که نوشته رئیسدانا را در «نقد نو» خواندم، چند سئوال برایم پیش آمد.
چرا، دستاندرکاران نشریهای که ادعای نقد و بررسی میکنند و عنوان ادبی- اجتماعی را برای خود انتخاب میکنند که خود این عناوین برای کشیدنش یک ماشین دودی شاه عبدالعظیم لازم است، با روزنامهها، مجلات، فصلنامه ها و ماهنامههای دیگر، این گونه بیارتباط هستند؟
کتابهای زیادی چاپ میشود که از نظر گردانندگان «نقد نو» قابل نقد کردن که هیچ حتی قابل خواندن هم نمیباشد که صد البتّه این نظریّۀ ایشان و نقاد ِ عالِمی مانند فریبرز رئیسدانا قابل قبول است.
ولی چرا، وقتی کتابی چاپ میشود و جلو چشم این نقادان تیزبین در مدتی کمتر از یک سال به چاپ هفتم میرسد و به معنای دیگر فقط در داخل ایران نزدیک به سی و پنجهزار نسخه آن به فروش میرسد و هنوز هم متقاضی دارد، و استادانی مثل دكتراحسان یارشاطر، دکتر صدرالدین الهی، دکتر جواد طباطبائی، دکتر عزتالله همایونفر، رضا مرزبان، مجید پهلوان و تعداد زیادي از دیگرْ صاحب نظران مانند دکتر جلیل دوستخواه و... بر این کتاب نقد نوشته و همگی این استادان معتقدند که کتاب یک اثر ارزشمند پژوهشی و کمنظیر میباشد، گردانندگان ماهنامه «نقد نو» از آن بیخبرند؟
بیاطلاعی از این کتاب و مهمتر از همه بیاطلاعی از نقدهائی که بر آن نوشته شده و در متجاوز از ده نشریه مختلف از ماهنامه و فصلنامه و روزنامه به چاپ رسیده، نه تنها جای تأسف است، بلکه با چاپ کردن فحشْ نامهای زیر عنوان نقد به قلم فریبرز رئیسدانا، انسان را به این فکر وا میدارد که یک جای کار این نشریّه عیب دارد.
کتاب نزدیک به ده سال پیش در لندن چاپ میشود و پس از چندی در ایران به چاپ میرسد و نزدیک به سی و پنج هزار نسخه از آن به فروش میرسد و این نقدنویس اقتصاددان که من نمی دانم اقتصادش چه ربطی به تاریخ و آن هم تاریخ دوران مشروطه دارد، به فکر خواندن این کتاب میافتد و بلافاصله هم تشخیص میدهد که نه تنها این کتاب محتوائی ارزشمند ندارد، بلکه نویسندهاش هم جزو محافظهکاران انگلیسی وابسته به آمریکا است که فیش حقوقش را اسرائیل مینویسد و انگلیس مُهر میکند و آمریکا میپردازد.
من در هیچ بخشی از کتاب مشروطه ایرانی نخواندم که دکتر آجودانی توهینی به آنان که درصدد فروش ایران به اتحاد جماهیر شوروی و تقدیم سند آن به عموجان استالین بودند، کرده باشد که این نوشته رئیسدانا را نوعی انتقامْ جوئی تلقی کنم. نهایتاً انسان به این نتیجه میرسد که رئیسدانا اگر کتاب را خوانده باشد، متوجّه شده که در نوع خود بینظیر و همان گونه که همۀ صاحب نظران معتقدند، کتاب ارزشمندی است ولی به دلائلی مجبور شده که این گونه دربارۀ چنان کتابی بنویسد که بسیار دیدهایم افرادی به علت ضعف نفس و گاهی خوشرقصی و خوشخدمتی قلم و قدمشان و حتی آبرویشان را به پول یا مقام فروختهاند؛ والاّ چه دلیلی دارد که نقدکنندۀ کتابی در یک نقد چهار صفحهای، دقیقا بیست و هشت بار نویسنده کتاب را محافظهکار ِ انگلیسی بنامد؟! مشخص نیست که این فیلسوف ِ نقاد، آجودانی را نقد میکند یا کتابش را؟!
عالمان اداره کنندۀ نشریه «نقد نو» چگونه حاضر شدهاند با چاپ چنین فحشنامهای زیر چادر ِ نقد، با آبروی این ماهنامه بازی کنند؟
چگونه حاضر شدهاند در مقابل نظریّه و قضاوت استادان و صاحب نظرانی که نام تعدادی از آنان ذکر شد، با چاپ این به اصطلاح نقد، بي صلاحیّتي و بیاطّلاعی ِ خود از تاریخ را به ثبوت برسانند؟!
اجازه بدهید من خود جواب خود را در مورد این سئوال بدهم تا هم زحمت دستاندرکاران نشریۀ «نقد نو» را کم کرده باشم و هم اندکی از خجالت آنان بکاهم. جواب خیلی ساده است، وقتی شما جملۀ "دبیر شورای نویسندگان" را جلوی اسم فریبرز رئیسدانا در ماهنامۀ «نقد نو» میبینید، موضوع روشن میشود.
فحشنامهای در لباس نقد نوشته میشود. هیچ روزنامه و مجلّهای حاضر به بردن آبروی نشریهاش در قبال چاپ چنین نوشتهای نمیشود. لاجرم به دستور دبیر شورای نویسندگان در اين ماهنامه چاپش مي كنند (که ای وای بر كساني که اسم خود را نویسنده میگذارند و با چاپ چنین نقد!هائی موافقت میکنند و شاید هم با دریافت سهمی از امتیازاتی که به دبیر شورا رسیده است به این امر تن در مي دهند و همكاري شان، به چاپ این فحشنامه در ماهنامۀ «نقد نو» می انجامد.)
من، وقتي این نوشته را در ماهنامۀ «نقد نو» خواندم، واقعا تعجّب کردم، کسی که بر کرسی ِ استادی ِ دانشگاه مینشیند، چگونه حاضر میشود این گونه با آبروی ِ خود و نشریهای بازی کند؟ و بنویسد:
«کتاب مشروطۀ ایرانی هیچ کمکی به شناخت مشروطه نمیکند، قسمتهائی از این کتاب جعلی و نادرست است، کتاب دورانداختنی است، کتاب را فقط طبقۀ متوسّط و مرفه، که چشم به راه آمدن آمریکا و حمله به ایران هستند استقبال کردهاند. قسمتهائی از کتاب زیادهگوئی، نادرست و بیربط است. در کتاب به فهم مردم و جنبشها اهانت شده است. کتاب پر از تناقض است. نویسنده در خود عنصر خشونت و پرهیز از خِرَد را دارد. نویسنده نومحافظه کار، نولیبرال است و جنایتهای آمریکا، انگلیس و اسرائیل را در مورد مردم فلسطین، افغانستان و عراق تأیید میکند. نویسنده از «ایدن» دفاع محافظهکارانه میکند، به انقلابیهای مشروطه حمله میکند (که این امر باعث خنده رئیسدانا میشود) نویسنده عمّه غمخوار سیاسی وابسته به ؟ محافظهکاری میباشد. نویسنده اوّل به تقیزاده میتازد ولی وقتی تقیزاده با انگلیسیها تماس میگیرد و اصلاحطلب وارسته میشود و به مشروطه پشت میکند محبوب نویسنده میشود و نویسنده، با این همه ادعا چیزی درباره مفهوم ملّی نمیداند و آن را ترجمۀ ناسیونال میخواند. نویسنده خواهر دوقلوی مشروعۀ متعصّب ِ جهانْگریز و ضدّ ِ فرهنگپذیری میباشد و ...»
ولی چرا، وقتی کتابی چاپ میشود و جلو چشم این نقادان تیزبین در مدتی کمتر از یک سال به چاپ هفتم میرسد و به معنای دیگر فقط در داخل ایران نزدیک به سی و پنجهزار نسخه آن به فروش میرسد و هنوز هم متقاضی دارد، و استادانی مثل دكتراحسان یارشاطر، دکتر صدرالدین الهی، دکتر جواد طباطبائی، دکتر عزتالله همایونفر، رضا مرزبان، مجید پهلوان و تعداد زیادي از دیگرْ صاحب نظران مانند دکتر جلیل دوستخواه و... بر این کتاب نقد نوشته و همگی این استادان معتقدند که کتاب یک اثر ارزشمند پژوهشی و کمنظیر میباشد، گردانندگان ماهنامه «نقد نو» از آن بیخبرند؟
بیاطلاعی از این کتاب و مهمتر از همه بیاطلاعی از نقدهائی که بر آن نوشته شده و در متجاوز از ده نشریه مختلف از ماهنامه و فصلنامه و روزنامه به چاپ رسیده، نه تنها جای تأسف است، بلکه با چاپ کردن فحشْ نامهای زیر عنوان نقد به قلم فریبرز رئیسدانا، انسان را به این فکر وا میدارد که یک جای کار این نشریّه عیب دارد.
کتاب نزدیک به ده سال پیش در لندن چاپ میشود و پس از چندی در ایران به چاپ میرسد و نزدیک به سی و پنج هزار نسخه از آن به فروش میرسد و این نقدنویس اقتصاددان که من نمی دانم اقتصادش چه ربطی به تاریخ و آن هم تاریخ دوران مشروطه دارد، به فکر خواندن این کتاب میافتد و بلافاصله هم تشخیص میدهد که نه تنها این کتاب محتوائی ارزشمند ندارد، بلکه نویسندهاش هم جزو محافظهکاران انگلیسی وابسته به آمریکا است که فیش حقوقش را اسرائیل مینویسد و انگلیس مُهر میکند و آمریکا میپردازد.
من در هیچ بخشی از کتاب مشروطه ایرانی نخواندم که دکتر آجودانی توهینی به آنان که درصدد فروش ایران به اتحاد جماهیر شوروی و تقدیم سند آن به عموجان استالین بودند، کرده باشد که این نوشته رئیسدانا را نوعی انتقامْ جوئی تلقی کنم. نهایتاً انسان به این نتیجه میرسد که رئیسدانا اگر کتاب را خوانده باشد، متوجّه شده که در نوع خود بینظیر و همان گونه که همۀ صاحب نظران معتقدند، کتاب ارزشمندی است ولی به دلائلی مجبور شده که این گونه دربارۀ چنان کتابی بنویسد که بسیار دیدهایم افرادی به علت ضعف نفس و گاهی خوشرقصی و خوشخدمتی قلم و قدمشان و حتی آبرویشان را به پول یا مقام فروختهاند؛ والاّ چه دلیلی دارد که نقدکنندۀ کتابی در یک نقد چهار صفحهای، دقیقا بیست و هشت بار نویسنده کتاب را محافظهکار ِ انگلیسی بنامد؟! مشخص نیست که این فیلسوف ِ نقاد، آجودانی را نقد میکند یا کتابش را؟!
عالمان اداره کنندۀ نشریه «نقد نو» چگونه حاضر شدهاند با چاپ چنین فحشنامهای زیر چادر ِ نقد، با آبروی این ماهنامه بازی کنند؟
چگونه حاضر شدهاند در مقابل نظریّه و قضاوت استادان و صاحب نظرانی که نام تعدادی از آنان ذکر شد، با چاپ این به اصطلاح نقد، بي صلاحیّتي و بیاطّلاعی ِ خود از تاریخ را به ثبوت برسانند؟!
اجازه بدهید من خود جواب خود را در مورد این سئوال بدهم تا هم زحمت دستاندرکاران نشریۀ «نقد نو» را کم کرده باشم و هم اندکی از خجالت آنان بکاهم. جواب خیلی ساده است، وقتی شما جملۀ "دبیر شورای نویسندگان" را جلوی اسم فریبرز رئیسدانا در ماهنامۀ «نقد نو» میبینید، موضوع روشن میشود.
فحشنامهای در لباس نقد نوشته میشود. هیچ روزنامه و مجلّهای حاضر به بردن آبروی نشریهاش در قبال چاپ چنین نوشتهای نمیشود. لاجرم به دستور دبیر شورای نویسندگان در اين ماهنامه چاپش مي كنند (که ای وای بر كساني که اسم خود را نویسنده میگذارند و با چاپ چنین نقد!هائی موافقت میکنند و شاید هم با دریافت سهمی از امتیازاتی که به دبیر شورا رسیده است به این امر تن در مي دهند و همكاري شان، به چاپ این فحشنامه در ماهنامۀ «نقد نو» می انجامد.)
من، وقتي این نوشته را در ماهنامۀ «نقد نو» خواندم، واقعا تعجّب کردم، کسی که بر کرسی ِ استادی ِ دانشگاه مینشیند، چگونه حاضر میشود این گونه با آبروی ِ خود و نشریهای بازی کند؟ و بنویسد:
«کتاب مشروطۀ ایرانی هیچ کمکی به شناخت مشروطه نمیکند، قسمتهائی از این کتاب جعلی و نادرست است، کتاب دورانداختنی است، کتاب را فقط طبقۀ متوسّط و مرفه، که چشم به راه آمدن آمریکا و حمله به ایران هستند استقبال کردهاند. قسمتهائی از کتاب زیادهگوئی، نادرست و بیربط است. در کتاب به فهم مردم و جنبشها اهانت شده است. کتاب پر از تناقض است. نویسنده در خود عنصر خشونت و پرهیز از خِرَد را دارد. نویسنده نومحافظه کار، نولیبرال است و جنایتهای آمریکا، انگلیس و اسرائیل را در مورد مردم فلسطین، افغانستان و عراق تأیید میکند. نویسنده از «ایدن» دفاع محافظهکارانه میکند، به انقلابیهای مشروطه حمله میکند (که این امر باعث خنده رئیسدانا میشود) نویسنده عمّه غمخوار سیاسی وابسته به ؟ محافظهکاری میباشد. نویسنده اوّل به تقیزاده میتازد ولی وقتی تقیزاده با انگلیسیها تماس میگیرد و اصلاحطلب وارسته میشود و به مشروطه پشت میکند محبوب نویسنده میشود و نویسنده، با این همه ادعا چیزی درباره مفهوم ملّی نمیداند و آن را ترجمۀ ناسیونال میخواند. نویسنده خواهر دوقلوی مشروعۀ متعصّب ِ جهانْگریز و ضدّ ِ فرهنگپذیری میباشد و ...»
اگر بخواهم آنچه را که فریبرز رئیسدانا نوشته و در هر جملهاش سعی کرده توهینی به نویسندۀ کتاب مشروطۀ ایرانی، دکتر ماشاءالله آجودانی عضو هیأت علمی و استاد سابق دانشکده ادبیّات دانشگاه اصفهان بکند، در این جا بیاورم، باید تمام این فحشنامه را تکرار کنم. ولی برای این که نویسنده این نقد! متوجّه شود که خوانندگان آن با خواندن اين عبارت -- به طور ِ مثال --:
«نویسنده هر جا پای تلفیق و نوآوری با موازین شرعی به میان میآید، به خودش میآید که همین امر نقطۀ انحراف در مشروطه است و آن را ایرانی کرده است.»
«نویسنده هر جا پای تلفیق و نوآوری با موازین شرعی به میان میآید، به خودش میآید که همین امر نقطۀ انحراف در مشروطه است و آن را ایرانی کرده است.»
(توجّه بفرمائید: « نوآوری با موازین شرعی»)، پی میبرند که فریبرز رئیسدانا، برای چه کسانی خوشرقصی میکند.
برای این که این عالِم نقاد متوجّه شود که چقدر از مرحله پرت است و چگونه با آبروی خود و ماهنامۀ «نقد نو» بازی کرده است، مقایسهای از نوشته او و دیگر استادان و صاحب نظران را که هر دو با عنوان نقد نوشته شده لازم میبینم.
رئیس دانا مینویسد: «بخش اول کتاب مشروطۀ ایرانی نوشته ماشاءالله آجودانی هیچ کمکی به شناخت مشروطه --آن گونه که نويسنده ي کتاب در سر میپروراند... -- نمیکند.»
استاد احسان یارشاطر مینویسد: "چند سال پیش که تاریخ مشروطه را در پی دورههای دیگر تاریخ ایران تدریس میکردم، مطالعه دو کتاب را برای اطلاع از جریان مشروطه مقدّم بر سایر آثار، به دانشجویان توصیه مینمودم، یکی تاریخ بیداری ایرانیان تألیف ناظمالاسلام کرمانی و دیگري تألیف ادوارد براون به نام
برای این که این عالِم نقاد متوجّه شود که چقدر از مرحله پرت است و چگونه با آبروی خود و ماهنامۀ «نقد نو» بازی کرده است، مقایسهای از نوشته او و دیگر استادان و صاحب نظران را که هر دو با عنوان نقد نوشته شده لازم میبینم.
رئیس دانا مینویسد: «بخش اول کتاب مشروطۀ ایرانی نوشته ماشاءالله آجودانی هیچ کمکی به شناخت مشروطه --آن گونه که نويسنده ي کتاب در سر میپروراند... -- نمیکند.»
استاد احسان یارشاطر مینویسد: "چند سال پیش که تاریخ مشروطه را در پی دورههای دیگر تاریخ ایران تدریس میکردم، مطالعه دو کتاب را برای اطلاع از جریان مشروطه مقدّم بر سایر آثار، به دانشجویان توصیه مینمودم، یکی تاریخ بیداری ایرانیان تألیف ناظمالاسلام کرمانی و دیگري تألیف ادوارد براون به نام
"The Persian Revolution
و پس از نام بردن از کتابهای چند نویسنده ي خارجی و داخلی ادامه میدهند: "امّا اگر امروز بخواهم یک کتاب فارسی را درباره تاریخ مشروطیّت مقدّم بر سایر کتب توصیه کنم، همین کتاب مشروطه ایرانی ي دکتر ماشاءالله آجودانی است که آن را بیش از هر کتاب دیگری روشنگر کیفیّت شکلگیری این مشروطه و آب و هوای خاص آن و شامل سیری در آثار اصیل دوران جنبش و پیشینه آن میدانم." (مجلّه ایران شناسی، سال اول، شماره دهم).
دکتر جواد طباطائی، استاد سابق دانشکده حقوق و علوم اجتماعی دانشگاه تهران مینویسد:
"به جرأت میتوان گفت که کتاب اخیر نخستین نوشتۀ ارجمندی است که پس از سالها درباره اندیشۀ سیاسی جنبش مشروطهخواهی انتشار مییابد." (مجلّۀ ایران نامه، شمارۀ ١، سال شانزدهم).
دکتر عزتالله همایونفر مینویسد: "کتاب ارزندۀ مشروطۀ ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه، تألیف دکتر ماشاءالله آجودانی تألیفی عمیق است چون (درختی گران بیخ و پرشاخ) که پس از خواندن نتوانستم از تقدیر آن و ستایش مؤلفاش خودداری کنم. افسوس که چنین تألیفاتی در میان این همه کتاب و رساله که در این سالها منتشر شده بسیار کم است و مؤلفین این گونه تألیفات بسیار محدود... (کیهان لندن، شمارۀ ٦٩٤)
دکتر صدرالدّین الهی مینویسد: "انتشار کتاب مشروطۀ ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه را باید اتفاقی مهم در امر تجزیه و تحلیل تاریخی مسائل ایران تلقی کرد. کتاب از چنان غنای تحقیقی و تأمل در موضوع حیاتی «شرع» و «عرف» برخوردار است که بیشک باید به عنوان کتاب پایه در دانشگاه و مدارس عالی ایران آینده مورد استفاده قرار گیرد." (کیهان لندن، شمارۀ ٧١٦ )
شما را به خدا خود قضاوت کنید که واقعا انسان باید آبروی خود را به چه قیمتی فروخته باشد که در مقابل این همه تعریف و تمجید از کتاب مشروطه ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه از طرف این بزرگان ِ صاحب نظر بنویسد:
«کتاب مشروطه ایرانی، هیچ کمکی به شناخت مشروطه نمیکند...»
اردشیر لطفعلیان مینویسد: "پژوهشی که در کشف پیشزمینههای نظریه «ولایت فقیه» صورت گرفته، اصیل و موشکافانه است و تحلیلهائی نیز که از آثار و افکار اندیشمندان و نویسندگان دوران مشروطیّت ارائه شده با ژرفنگری همراه است. (مجلۀ مهرگان، شمارۀ ۱ ، سال هفتم)
سعید پیوندی مینویسد: "کتاب پژوهشی ماشاءالله آجودانی... نگاه بیرونی، ولی گسترده و عمیق به مسألۀ ولایت فقیه در حوزه فکری مذهبی ایران است. اهمیت کتاب از جمله در آن است که از غیرخودیها کسی به حوزۀ اين بحث وارد شده و به جستجوی تاریخی این مفهوم پرداخته است." (راه آزادی، شمارۀ ٥٩)
دکتر جواد طباطائی، استاد سابق دانشکده حقوق و علوم اجتماعی دانشگاه تهران مینویسد:
"به جرأت میتوان گفت که کتاب اخیر نخستین نوشتۀ ارجمندی است که پس از سالها درباره اندیشۀ سیاسی جنبش مشروطهخواهی انتشار مییابد." (مجلّۀ ایران نامه، شمارۀ ١، سال شانزدهم).
دکتر عزتالله همایونفر مینویسد: "کتاب ارزندۀ مشروطۀ ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه، تألیف دکتر ماشاءالله آجودانی تألیفی عمیق است چون (درختی گران بیخ و پرشاخ) که پس از خواندن نتوانستم از تقدیر آن و ستایش مؤلفاش خودداری کنم. افسوس که چنین تألیفاتی در میان این همه کتاب و رساله که در این سالها منتشر شده بسیار کم است و مؤلفین این گونه تألیفات بسیار محدود... (کیهان لندن، شمارۀ ٦٩٤)
دکتر صدرالدّین الهی مینویسد: "انتشار کتاب مشروطۀ ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه را باید اتفاقی مهم در امر تجزیه و تحلیل تاریخی مسائل ایران تلقی کرد. کتاب از چنان غنای تحقیقی و تأمل در موضوع حیاتی «شرع» و «عرف» برخوردار است که بیشک باید به عنوان کتاب پایه در دانشگاه و مدارس عالی ایران آینده مورد استفاده قرار گیرد." (کیهان لندن، شمارۀ ٧١٦ )
شما را به خدا خود قضاوت کنید که واقعا انسان باید آبروی خود را به چه قیمتی فروخته باشد که در مقابل این همه تعریف و تمجید از کتاب مشروطه ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه از طرف این بزرگان ِ صاحب نظر بنویسد:
«کتاب مشروطه ایرانی، هیچ کمکی به شناخت مشروطه نمیکند...»
اردشیر لطفعلیان مینویسد: "پژوهشی که در کشف پیشزمینههای نظریه «ولایت فقیه» صورت گرفته، اصیل و موشکافانه است و تحلیلهائی نیز که از آثار و افکار اندیشمندان و نویسندگان دوران مشروطیّت ارائه شده با ژرفنگری همراه است. (مجلۀ مهرگان، شمارۀ ۱ ، سال هفتم)
سعید پیوندی مینویسد: "کتاب پژوهشی ماشاءالله آجودانی... نگاه بیرونی، ولی گسترده و عمیق به مسألۀ ولایت فقیه در حوزه فکری مذهبی ایران است. اهمیت کتاب از جمله در آن است که از غیرخودیها کسی به حوزۀ اين بحث وارد شده و به جستجوی تاریخی این مفهوم پرداخته است." (راه آزادی، شمارۀ ٥٩)
دکتر جلیل دوستخواه مینویسد: "از چند سال پيش بدین سو که در رسانهها سخن از ارزیابی رویدادها و دگرگونی های سدۀ رو به پایان بیستم به میان میآمد، همواره در این اندیشه بودم که ای کاش کس یا کسانی از ایرانیان نیز در این هنگام گردش ِ قرن، تاریخ یکصد ساله میهنمان را بررسند و جمعبندی سزاواری از فراز و فرودها و اُفت و خیزهای آن به دست دهند. اکنون بسیار خشنودم که پژوهش ارجمند دکتر ماشاءالله آجودانی را در دسترس دارم و آن را تا اندازه ي زیادی برآورندۀ این آرزو و پاسخْ گوی این نیاز فکری میبینم." (مجلّۀ پَر، شماره ١٥٥)
خسرو الوندی مینویسد: "کتاب مشروطۀ ایرانی کاوش موشکافانهای است از رویدادهای انقلاب مشروطیت و زمینههای بینشی ـ فرهنگی آن و تصویری تمامنما از مجموع اوضاع زندگی اجتماعی مردم ایران همزمان با جنبش یاد شده و پیش از آن . در این تحقیق کمنظیر علمی برخلاف ِ معهود ِ «روایتنگاری» -- مشئومترین میراث دين ِ اسلام -- آجودانی با پیگیری کوشیده است تا در جهت یک جستجوی علمی تاریخنویسی، رویدادها و نگرشهای دوران مورد نظرش را بازبینی کند." (مجلّۀ نقد، سال ٩- شمارۀ ٢٣)
خسرو الوندی مینویسد: "کتاب مشروطۀ ایرانی کاوش موشکافانهای است از رویدادهای انقلاب مشروطیت و زمینههای بینشی ـ فرهنگی آن و تصویری تمامنما از مجموع اوضاع زندگی اجتماعی مردم ایران همزمان با جنبش یاد شده و پیش از آن . در این تحقیق کمنظیر علمی برخلاف ِ معهود ِ «روایتنگاری» -- مشئومترین میراث دين ِ اسلام -- آجودانی با پیگیری کوشیده است تا در جهت یک جستجوی علمی تاریخنویسی، رویدادها و نگرشهای دوران مورد نظرش را بازبینی کند." (مجلّۀ نقد، سال ٩- شمارۀ ٢٣)
احمد توکلی مینویسد: "آقای ماشاءالله آجودانی با انتشار کتاب مشروطه ایرانی و پیشزمینههای نظریۀ ولایت فقیه فصل تازهای در تحقیق تاریخ ایران گشوده است..." (مجلۀ پَر، شماره ١٥٣ )
و بالاخره نقاد عالِم فریبرز رئیسدانا مینویسد: "نویسندۀ مشروطۀ ایرانی، محافظهکاری انگلیسی، کینهتوز ضدّ ِ چپ و ضدّ ِ رادیکال، عمّه غمخوار، در تله افتاده، دچار هَچَل شده ..."
نمیدانم این موجود، از این همه نقدی که من در بالا به طور خیلی مختصر از هر کدام گوشهای را ذکر کردم، پندی گرفته و لااقل نزد خود شرمنده شده است؟
استاد احسان یارشاطر مینویسد: "طلوع این مورّخ صاحب نظر و محقق کوشا را باید به همه پژوهشگران تاریخ معاصر ایران تبریک گفت." (مجلّۀ ایرانشناسی، شمارۀ اول، سال دهم)
به گمان من اگر اسب نجیب باشد تازیانهای کافی است و اگر هم نانجیب باشد، هزاران تازیانه هم او را به راه رفتن وا نمیدارد تا نقاد ِ عالِم، رئیسدانا نظرش چه باشد؟
و بالاخره نقاد عالِم فریبرز رئیسدانا مینویسد: "نویسندۀ مشروطۀ ایرانی، محافظهکاری انگلیسی، کینهتوز ضدّ ِ چپ و ضدّ ِ رادیکال، عمّه غمخوار، در تله افتاده، دچار هَچَل شده ..."
نمیدانم این موجود، از این همه نقدی که من در بالا به طور خیلی مختصر از هر کدام گوشهای را ذکر کردم، پندی گرفته و لااقل نزد خود شرمنده شده است؟
استاد احسان یارشاطر مینویسد: "طلوع این مورّخ صاحب نظر و محقق کوشا را باید به همه پژوهشگران تاریخ معاصر ایران تبریک گفت." (مجلّۀ ایرانشناسی، شمارۀ اول، سال دهم)
به گمان من اگر اسب نجیب باشد تازیانهای کافی است و اگر هم نانجیب باشد، هزاران تازیانه هم او را به راه رفتن وا نمیدارد تا نقاد ِ عالِم، رئیسدانا نظرش چه باشد؟
Thursday, May 17, 2007
2: 356. زادْروز ِ فرخنده ي ِ استاد پرويز رجبي، ايران شناس و تاريخ نگار ِ بزرگ ِ روزگارمان گرامي باد!
يادداشت ويراستار
پنجشنبه ٢٧ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
همان گونه كه در درآمد ِ ٣٥٢:٢ اين تارنما اشاره رفت، امروز سالْ گرد ِ فرخنده زادْروز ِ استاد دكتر پرويز رجبي، نويسنده، پژوهنده، ايران شناس و تاريخْ نگار ِ سرآمد ِ روزگار ِ ماست. همه ي دوستان استاد و دوستداران و خوانندگان و ستايشگران ِ گنج ِ شايگان ِ دانش و پژوهش و كارنامه ي سرشار ِ دستْ آوردهايش، در ايران و فراسوي ميهن، به شور آمده اند تا اين روز خجسته را جشن بگيرند و پايگاه والاي اين همْ ميهن ِ فرهيخته شان را گرامي بدارند.
در اين زمينه، علي دهباشي، سردبير ماهنامه ي بُخارا، فرصت را غنيمت شمرده و دست به كاري سزاوار زده و سي و هفتمين شب از شب هاي ويژه ي اين مجلّه رابه تجليل از دكتر پرويز رجبي اختصاص داده است.
متن فراخوان ِ اين شب ِ شكوهمند كه دهباشي به پيوست يك راياپيام به اين دفتر فرستاده، چنين است:
شب دكتر پرويز رجبي
شب دكتر پرويز رجبي
سي و هفتمين شب از شب هاي مجلّه ي بُخارا به تجليل از دكتر پرويز رجبي اختصاص يافته است . دكتر پرويز رجبي داراي درجه دكترا از دانشگاه گوتينگن آلمان است و در رشته ايران شناسي پنج سال در آلمان تدريس كرده است. همچنين مدتي نيز در دانشگاه ماربورگ فعاليت داشته . آثار دكتر رجبي متجاوز از پنجاه جلد است كه شناخته شده ترينشان كتاب هاي « كريم خان زند و زمان او » ، « جشن هاي ايراني » ، « تخت جمشيد بارگاه تاريخ »، مجموعه ي پنج جلدي « هزاره هاي گمْ شده »، مجموعه ي ده جلدي ي «سده هاي گمْ شده»، چند رُمان ِ شاخص و درخشان، چندين ترجمه از والتر هينتس ، پروفسور ماري كخ و ديگران است .
در « شب دكتر پرويز رجبي » ، ابتدا فيلم مستندي از زندگي وي به نمايش درمي آيد و سخنراناني همچون خانم پروفسور ماري كخ ، دكتر توفيق سبحاني ، فريد وحدت ، دكتر روزبه زرين كوب ، رضا مرادي غياث آبادي ، عباس جعفري و علي دهباشي درباره آثار دكتر رجبي بحث خواهند كرد.
شب دكتر پرويز رجبي شنبه بيست و نهم ارديبهشت ماه ساعت پنج بعد از ظهر در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران برگزار مي شود.
در « شب دكتر پرويز رجبي » ، ابتدا فيلم مستندي از زندگي وي به نمايش درمي آيد و سخنراناني همچون خانم پروفسور ماري كخ ، دكتر توفيق سبحاني ، فريد وحدت ، دكتر روزبه زرين كوب ، رضا مرادي غياث آبادي ، عباس جعفري و علي دهباشي درباره آثار دكتر رجبي بحث خواهند كرد.
شب دكتر پرويز رجبي شنبه بيست و نهم ارديبهشت ماه ساعت پنج بعد از ظهر در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران برگزار مي شود.
*
دوست پژوهنده ي ارجمند، آقاي دكتر رضا مُرادي غياث آبادي نيز در تارنماي خود به نام پژوهشهاي ايراني
http://www.ghiasabadi.com/
http://www.ghiasabadi.com/
به اين رويداد مهم اشاره كرده و فراخوان ِ زير را آورده است:
بزرگداشت استاد پرویز رجبی
شنبه ٢٩ اردیبهشت ١٣٨٦، از ساعت ١٧
در خانه ي هنرمندان ایران
تهران، خیابان ایرانشهر
به کوشش علی دهباشی، سردبير ِ مجلّه ي بخارا
و با سخنان: روزبه زرّینکوب، هاید ماریکخ، توفیق سبحانی، رضا مُرادی غیاثآبادی وعباس جعفری
همراه با نمايش فیلم مستندی از زندگی پرویز رجبی ساخته ي فرید وحدت، برگزارخواهدشد.
* * *
ويراستار اين تارنما نيز افتخاردارد كه از سوي خود و دفتر كانون پژوهشهاي ايران شناختي و هزاران تن دوستداران و خوانندگان تارنماي ايران شناخت، اين جشن شادي بخش را به دوست دانشمند ِ مهرورز ِ خود دكتر پرويز رجبي شادباش بگويد و پويايي و فيض بخشي ي بيشتر ايشان را در گستره ي ادب و فرهنگ و تاريخ، آرزوكند.
ويراستار از آن جا كه خود را از كاميابي ي حضور در همايش شنبه ٢٩ اردیبهشت و نهادن شاخه گلي در پيش پاي استاد بي بهره مي بيند، بر آن شد كه از همين غُربتگاه فراسوي درياها، از كرانه ي «درياي مرجان»، قايقي از گلهاي شاداب را به دريانوردان بسپارد تا آن را به ميهن وي ببرند و به منزله ي ارمغان كوچك از آب گذشته اي، نثار ِ استاد كنند. پذيرفته باد!
اين هم تصوير قايق گلها در هنگام ترك كرانه ي درياي مرجان:
Wednesday, May 16, 2007
2: 355. شش گزارش، گفتار، گفت و شنود و پيام فرهنگي
يادداشت ويراستار
پنجشنبه ٢٧ اُم ِ ارديبهشت ١٣٨٦
آنچه در اين درآمد مي آيد، فراگير ِ سه گزارش، يك گفتار، يك گفت و شنود و يك پيام فرهنگي است كه نشاني هاي پيوند بدانها را امروز دريافته ام و همه را يكجا براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند، در پي مي آورم.
*
Iكارگردان ايتاليايي فيلمي دربارهي «مولانا» ميسازد!
«آلبرتو روندالي» فيلمساز ايتاليايي قصد دارد با هدف پيوند دادن شرق و غرب، فيلمي درباره تفكّرات مولانا
جلالالدين، شاعر و عارف ِ بزرگ ِ ايراني بسازد. روندالي كه فيلم سال ٢٠٠١ او به نام ِ ««درويش»، فيلم ِ افتتاحيه ي جشنواره ي فيلم آسكين در قونيّه بود، بار ديگر تصميم دارد با سفر به اين شهر، فيلمي در رابطه با مولانا جلالالدين بلخي، شاعر پارسيگوي ِ ايراني بسازد.
II
لوریس چکناورایان آهنگساز نامدار ايراني - ارمني و سازنده ي اُپراي رستم و سهراب، در سخنانی کوتاه در همايش يادْروز فردوسي، گفت: مادرم از قتل عام ارامنه و پدرم از زندان های استالین به ایران پناه آوردند و من امروز افتخار می کنم که ایرانی هستم. من از ٢٥٠٠ سال قبل ایرانی ام. پدر و مادرم عاشق شاهنامه بودند و من نیز از کودکی شیفته آن بودم. بنابراین وقتی تحصیلاتم در اتریش به پایان رسید، وزیر فرهنگ وقت از امثال ما دعوت کرد به ایران بازگردیم . من بازگشتم را منوط به این کردم که به من سفارش ساخت اُپرای رستم و سهراب را بدهند.
چکناواریان شاهنامه را دارای داستان هایی فوق العاده و اعجاب آور توصیف کرد و گفت تنها شکسپیر ممکن بود داستانی دراماتیک و تراژیک چون شاهنامه بنویسد.
III
نماد گل نيلوفر در دنياي باستان
III
نماد گل نيلوفر در دنياي باستان
http://www.chn.ir/news/?section=2&id=39043
IV
شهر ِ كهن ِ يزد در فهرست ميراث جهاني ي ي يونسكو
http://www.presstv.ir/detail.aspx?id=8609§ionid=351020105
http://www.presstv.ir/detail.aspx?id=8609§ionid=351020105
V
گفت و شنود ِ مريم منصوري با يونس تراكمه درباره ي «جُنگ ِ اصفهان» (روزنامه ي اعتماد، تهران - ٢٤ و ٢٥ ارديبهشت ١٣٨٦)
VI