Thursday, May 24, 2007

 

٢: ٣٦٤. گلايه ي دردمندانه ي يك استاد فرهيخته ي تاريخ ايران: پيامي تاريخي به همه ي ايرانيان




يادداشت ويراستار


جمعه چهارم خرداد ١٣٨٦


داستان پُرآب ِ چشم ِ كتاب و كتابْ خواني (و در واقع «كتاب نخواني»!) در ميهن ما، حكايتي امروزي و ديروزي نيست و به كلاف ِ سردرگمي مي ماند كه راهْ كاري براي ِ گشودن ِ آن در چشمْ انداز ِ كسي نمايان نيست. دهها سال است كه در اين راستا، گفتار و كتاب به چاپ رسيده يا در نشستهاي اهل فرهنگ بحث و گفت و شنودهايي درباره ي ِ آن درگرفته و در رسانه هايي همچون روزنامه و مجلّه (چاپي و يا الكترونيك) و راديو و تلويزيون بازتافته است؛ بي آن كه نتيجه ي روشن و چاره سازي به دست آمده باشد. شاعران ، نويسندگان، پژوهندگان ادب و هنر و تاريخ و در يك سخن، همه ي اهل قلم و تيره و تبار فرهنگ، نسل از پي ِ نسل، عمري را در كارهاي فرساينده و تاب سوز سپري كرده اند؛ بي آن كه دستْ آورد ِ كوشش و كُنِش ِ آنان، اگر از هفتخان بازداري گذشته باشد، به درستي و در شمارگاني متناسب با آمار ِ با سوادان (كتابْ خوانان ِ به قوّه) نشريابد و مخاطبان بسنده پيداكند و چنان كه بايد و شايد، تأثير گذار و فرهنگ پرور و آينده ساز گردد.
هرگاه حمل بر بدبيني ي زياده روانه و نوميدي ي سياه انگارانه نشود، بايد به زبان «نيما»ي دردمند (در افسانه اش) بگويم:
«اي دريغا، دريغا، دريغا
كه همه فصلها هست تيره!
از گذشته چو يادآورم من،
ديده بيند؛ ولي خيره خيره
پُر ز ِ حيراني و ناگواري!»
*
اين حكايت گذشته ي ماست و با اندوه بايد گفت كه امروزمان نيز بهتر از آن نيست و چه بهتر كه در اين نفسْ گرفتگي، ديگر از «فردا»مان سخني به ميان نياورم و بر ملال ِ كنوني مان نيفزايم.
پاي سخن ِ هريك از اهل قلم و كتاب و فرهنگ كه بنشيني، آزرده دلانه با تو خواهد گفت:
«يك سينه سخن دارم؛ هين شرح دهم يا نه؟!»
*
يكي از كاروانْ سالاران ِ فرهنگ و ادب امروز ما نويسنده و تاريخ نگار ِ ممتاز، استاد دكتر پرويز رجبي است كه فروتنانه و بي هياهو و ادّعا، يك تنه و در وضعي دشوار و تابْ سوز، خدمت شاياني به تاريخ و فرهنگ ميهن ما كرده است و مي كند؛ بي آن كه ارج ِ كار ِ والايش به درستي شناخته شده باشد و -- ارجْ گزاري پيشكش ما مردم ِ ناسپاس و حق ناشناس -- دست ِ كم دلش به پيوند با شماري چشمْ گير و بسنده از هم ميهنانش خوش باشد و چنين پيوند و پيماني از رنج و شكنج ِ او بكاهد. بسيار اندك شمارند كساني كه حال چنين بزرگْ مردي را دريافته و به ويژگي هاي والاي كارش پي برده باشند.
يكي از اينان پژوهنده ي ايران شناس ارجمند، دكتر رضا مُرادي غياث آبادي است كه به جبران سر به هوايي و غفلت بيشتر ما ايرانيان به ارزيابي ي ارزشهاي والاي كار ِ استاد رجبي پرداخته و نوشته است:


مکتب ِ تاریخْ‌نگاری ي ِ رجبی
رضا مرادی غیاث آبادی
www.ghiasabadi.com
متن سخنرانی‌ در مراسم بزرگداشت دکتر پرویز رجبی


بسیار سپاسگزارم که به من این افتخار داده شد تا به عنوان کوچکترین شاگرد استاد دکتر پرویز رجبی در آیین بزرگداشت مقام علمی استاد و نیز شصت و هشتمین زادروز فرخنده ایشان، سخن بگویم.
استاد رجبی، نمونه‌ای ممتاز و کمیاب از یک «مورخ مستقل» است. مفهومی که بسا فراتر از بی‌طرف بودن، و ارزنده‌ترین ویژگی برای یک تاریخ‌نگار دانسته می‌شود. آنگاه که ایشان، قلمی را -- که همواره به حرمت ِ آن سوگند می‌خورد -- به دست می‌گیرد، نه تنها از تمامی ي ِ وابستگی‌ها و مصلحت‌های ِ گوناگون روزگار دوری گزیده، بلکه تمامی دلبستگی‌های شخصی خود را نیز به کناری نهاده‌ و حتی در اعماق ذهن و اندیشه ي خود نیز مجالی به عامل‌های سلب استقلال نمی‌دهد.
همگان می‌دانیم که استقلال ِ فکری ي یک پژوهشگر، در جامعه ي مطلق‌گرای ایرانی که از دیرباز هر پدیده‌ ای را به نیکی و بدی، به خیر و شرّ مطلق، و یا به روشنایی و تاریکی تفکیک کرده و جایی برای سایه‌روشن‌های میانی باقی نگذاشته، تا چه اندازه دشوار و گاه ناممکن است. بویژه در جامعه‌ای که در هنجارهای تازه‌اش، مورّخ را به دید ِ ابزاری می‌نگرد که وظیفه ي ِ یافتن ِاسناد و مدارکی برای احکام پیشاپیش صادر شده ي ِ ذهنی خود را بر عهده دارد.
چنین است که هر روز از شمار خوانندگان و منتقدان علمی و یا کسانی که قصد آگاهی تاریخیِ ي ِ واقع ‌گرایانه و بی‌طرفانه را دارند، کاسته می‌شود و به شمار هزاران چشم یکسو‌نگری افزوده می‌شود که با معیار وابستگی‌های گوناگونِ میهنی یا مکتبی و یا دیگر منافع و دوست‌داشته‌های خود، در لابلای نوشته ‌های ِ مورّخ، به دنبال ِ نکته‌هایی برای خرده‌گیری‌های جانبدارانه می‌گردند. بسا کسانی که هنوز پا به مرحله ي ِ شاگردی نگذاشته‌اند، به خود اجازه می‌دهند که به بحث و مناظره با استادی بپردازند که ٤٥ سال سابقه ي تألیف و پژوهش، و ده‌ها اثر تحقیقی و ادبی ي منتشر‌شده در کارنامه ي خود دارد.
استقلال فکری و تاریخ‌نگاری ي واقع‌گرایانه و بی‌طرفانه، به اندازه‌ای برای آقای رجبی به عنوان یک اصل خدشه‌ناپذیر شناخته‌شده است که حتی استنباط‌های شخصی خود را نیز نه در درون متن، که در «حاشیه‌ای بر تاریخ» می‌نگارد و آشکارا تمایزی برجسته میان آنچه بر مبنای اسناد تاریخی فرادست آمده، با استنباط‌های خود قائل می‌شود. استنباط‌هایی که به نظر بسیاری از خوانندگان «هزاره‌های گمْ شده» و «سده‌های گمْ شده»، خواندنی‌ترین بخش تاریخ‌نامه‌های ایشان است .
بی‌گمان بسیاری از کسانی که دکتر رجبی را تنها از طریق آثار تاریخی و پژوهشی می‌شناسند، ذرّه‌ای گمان نبرده‌اند که او برخلاف آن خشکی و جدیّتی که در آثار تاریخی‌اش هویدا است، تا چه اندازه دارای روحیه‌ای عاطفی، و احساساتی ناب و شورانگیزاست. آنگاه که در «سیمرغ»- دوست‌داشتنی‌ترین کتاب خود- از چشم‌اندازهای سراسر برف و یخ می‌گوید و از سپیدی ي فرشته‌های برفی و جاده‌ها و بیدها و پرندگان یخی سخن می‌راند؛ آنگاه که در «لاهوت» از سکوت می‌گوید و از مرز آبی در آبی ي دریا و آسمان؛ آنگاه که در «شهر ما» از قصّه ي دوری ي پدر و غصّه ي رفتن مادر می‌گوید؛ و آنگاه که از «بوی چادر مادر» با نقش‌های ریز ِ گل بهی ي ِ آن می‌نویسد؛ می‌توان به روحیّه‌ ي مردی پی برد که به زُلالی ي همان «سیمرغ»‌اش، میهن و مردم و بویژه جنبش‌های مردمی‌اش را دوست می‌دارد. بیشتر از هر آن کسی که مدّعی ي آن بوده و تنها شعارش را سر داده است. اینچنین است که خواننده از خود می‌ پرسد: چگونه این مرد توانایی نادیده انگاشتن ِ تمامی ي امواج خروشان و ژرف ِ دریای احساسات خود را به هنگام کار پژوهشی می‌یابد؟
خواننده بزودی در می‌یابد که با دو پرویز رجبی ي متفاوت روبروست. از یک سو، تاریخ‌نگاری واقع‌ نگر، مُنصف، غیر وابسته، دقیق و بی‌رحم؛ و از سویی دیگر، یک ادیب و شاعر پر احساس و خلاق با توصیف‌ها و آفرینش‌های ادبی ي ِ حیرت‌انگیز، و حتی یک طنزپردازِ نکته‌سنج و صاحب‌سبک و چیره ‌دست در گفتگوهای دوستانه.
هر چند که در جامعه ي ما، به‌رغم سخنان فراوانی که گفته می‌شود، علاقۀ چندانی به مطالعات تاریخی وجود ندارد (چرا که «همگان همه چیز را می‌دانند!»)، امّا به گمانم دور نیست که تاریخ‌نگاری معاصر ایرانیان را که از مشیرالدّوله پیرنیا آغاز شده است، به لحاظ شیوه و سبک منحصربه فرد و نوآورانه ي آقای دکتر رجبی به دو دوره متمایز پیش و پس از «هزاره‌های گمْ شده» تفکیک کنیم و آنرا بنام «مکتب تاریخ‌نگاری ي رجبی» بشناسیم.
قلم و دست استاد هماره توانا باد که همین یک دست، دست بسیار کوشا و پرصدایی است.
* * *


استاد رجبي، امروز نوشتاري كوتاه ِ دردمندانه و در همان حال آميخته با طنزي هوشمندانه را در بيان ِ روزگار ِ پريشان و نابسامان ِ كتاب و نيز حديث ِ «غوره نشده، مَويزشدگان!» در ميهن مان، به اين دفتر فرستاده اند كه براي همگاني كردن ِ سود ِ برآيند ِ خواندن ِ آن و آگاهي ي خوانندگان ارجمند، در اين درآمد، بازْنشرمي دهم.


دوست ِ گرامی، سلام.
از سویی خوشحالم که همۀ ایرانیان به تاریخ میهن خود علاقه مند شده اند و از دیگرْ سوی نگرانم، در کشوری که کتاب های تاریخی در ١٥٠٠ نسخه به چاپ می رسند و چند سال در کتابْ فروشی ها خاک می خورند، این علاقه چگونه به مرز ِ بارْوَری و سپس درآمدن به میدان داوری های ریز و درشت می رسد. از این رو، ناگزیر از نوشتن مطلبی شدم که برایتان می فرستمش.
قربانتان


آیا باید مورّخان، از پیشۀ خود خداحافظی کنند؟


در مغربْ زمین هنگامی که ار فیزیک دانی دربارۀ ساده ترین رویداد تاریخی می پرسی، تقریبا جوابش چنین است:
«متأسّفم؛ من فیزیک خوانده ام و پرسش شما بیرون از حوزۀ دانش ِ من است»!
من آگاهم که مغربی نمی تواند برای هر کاری الگوی ما باشد. ما خودمان هویّتی و فرهنگی جاافتاده داریم و همواره باید بکوشیم تا الگوهای رفتاری و کرداری خودمان را در میان خود بیابیم... البته با رعایت خط های قرمز (اصطلاحی که این روزها گویا به مذاق همه خوش آمده است!)
ما هنگامی که به مجلسی و جمعی درمی آییم، کافی است که سینه مان را صاف کنیم. فوری همۀ حاضران طبیب می شوند و هریک نسخه ای می پیچند و حتی برخی دارویی حیّ و حاضر از جیب بیرون می آورند و حکیمانه و آمرانه در کف دستمان می گذارند...
با این رویکرد، همگان چنان آشنا هستند که نیازی به توضیحی بیشتر نیست...
اما در دهه های اخیر هنجاری دیگر با شتابی روزافزون دارد همه گیر می شود. مانند ویروسی واگیر و چاره ناپذیر...
همه مورّخ مادرْزاد هستند و حتی در عروسی پدر و مادرشان نیز شرکت کرده اند و خود شاهد عقد آن ها بوده اند... و چنین می نماید، آنان که پیشه شان تاریخ است باید کم کم زحمت حضورشان را کم کنند و دست به کاری دیگر بزنند...
برکت اینترنت هم امکان حضور «مورّخانۀ» همگان را چنان آسان کرده است که دیگر نیازی نیز به کشیدن ِ ناز ِ ناشران نیست...
این هنجار نو را کسانی، که پیش تر مورّخ بوده اند و اینک مانند همگان هستند، هنوز بیشتر از دیگران (مورّخان تازه به میدان درآمده) با رگ و پوست احساس می کنند و شتاب این روند چنان زیاد است که حتی فرصت چاره اندیشی نیست!
خیل مورخان تازه به میدان درآمده حتی قادرند در پیچیده ترین هزارتوی تاریخ به آسانی «شلنگ تخته» بیندازند و بی آن که به مانعی بربخورند همۀ دالان ها را درنوردند... حتی به تازگی دیده ام که تکلیف زبان های باستانی نیز روشن شده است: «دانشمندان به اصطلاح زبان شناس واژه ها را به دلخواه معنی کرده اند و از خود زبان هایی باستان ساخته اند» (منبع محفوظ)!
قدیم ها می گفتیم:
«مورچگان را چو بود اتفاق/ شیر ِ ژیان را بدرانند پوست». اما امروز نیازی به اتفاق هم نیست. اصلا اتفاق و اجماع دست و پاگیر است! هیاهو سبب می شود که خود ِ شیر ِ ژیان داوطلبانه اعتراف کند که اصلا از مادر بی پوست زاده شده است!...
برای «نومورّخان» سن و سال هم مطرح نیست. توجّه به سال، از اختراعات ِ مورّخان ِ از خودراضی ِ قدیم است!
برای این مورّخان سند و منبع هم مطرح نیست. سند و منبع را مخاطبان ِ پیرامون، پس از شنیدن نظری تاریخی، خود به ذهن خود متبادر می کنند.
البته مُنصفانه که بیندیشیم این مورّخان این شانس را هم دارند که در برابر «احسن التواریخ ها» و «جامع التوارخ ها»ی قدما، با «چَه چَه ُالتواریخ ها» و «بَه بَه التواریخ ها»ی خود بایستند و جامعۀ ناراضی را که از طرف ِ قدیم طرْفی نبسته است، به مخاطبان ِ بالقوۀ خود تبدیل کنند!..
امروز به خود گفتم: کاشکی از نخست همه طبیب و مورّخ می بودیم! این همه درس و کتاب چرا؟ ما که می توانیم مکتب نرفته مُدرّس شویم!


با فروتنی

پرویز رجبی



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?