Thursday, November 30, 2006
2: 142. شناخت ِ يك نهاد ِ فرهنگي ي ِ ايراني در فراسوي ِ ميهن
Wednesday, November 29, 2006
2: 141. "ايران شناخت" خار ِ چشم ِ نودولتان ِ تنگْ چشم ِ همسايه ي ايران!
يادداشت ويراستار
تارنماي ايران شناخت كه از آغاز به كارش در ارديبهشت 1384 (جون 2005) با پذيره ي ِ گرم ِ ايرانيان و جُزْ ايرانيان ِ خواستار ِ شناخت ِ دقيق و درست ِ گذشته و اكنون ِ ايران در گستره هاي گوناگون ِ فرهنگي، ادبي، هنري و اجتماعي رو به رو بوده است و هم اكنون به گواهي ي ِ آمار، در مجموع، بيش از 30000 بيننده و خواننده از كشورهاي مختلف جهان دارد، از سوي ِ ديگر، با كينه توزي و بازْداري ي نودولتان ِ تنگْ چشم و ناسازگار ِِ همسايه ي ِ ميهنمان رو به رو شده است! آنان كه پايه هاي اقتدارشان را بر چاه هاي نفت و دلارهاي نفتي گذاشته و با تكيه بر قدرت ِ آزمندان ِ نفتْ خوار ِ جهاني، همچون "مير ِ نوروزي" در فرهنگ ما، "حكم ِ پنج روزه" ي خويش را حكومت ِ ابدمدّت مي پندارند، از نام ِ نامي ي ِ ايران و هرآنچه با اين نام پيوند دارد، دچار وحشت مي شوند!
دوستي كه به تازگي از سفري به "دوبي" پايتخت "امارات ِ متّحد ِ عربي" بازگشته است، امروز در پيامي به دفتر من خبرداد كه در مدّت اقامتش در آن جا، در هنگام ِ كوشش براي گشودن ِ صفحه ي اين تارنما -- كه در آن سرزمين كوچك، بيش از 400 بيننده و خواننده ( البته با به كارگيري ي ِ فيلترشكن!) دارد -- با اخطار ِ باز داري و كورباش! دور باش! ِ دستگاه اداري بر صفحه ي رايانگر ِ خود، رو به رو مي شده است.
اين هم تصوير ِ متن ِ عربي و انگليسي ي خُرده فرمايش آن آقايان:
(براي خواندني كردن ِ متن ِ آمده در اين تصوير، پيكان ِ موشواره را روي آن ببريد و دو بار بفشاريد.)
* * *
به راستي چه چيز در نشرْداده هاي اين تارنما، خاطر ِ ناظريف مسندْنشينان ِ آن به اصطلاح "امارات" را آزرده است كه به اين گونه كُنِش هاي آزادي ستيز دست مي زنند؟! آنان همچون همه ي ِ خودكامگان ِ از خود خشنود، به كلّي گويي بسنده مي كنند و حتّا يك نمونه از داده هاي تارنماي بازداشته را كه با به اصطلاح "ارزشهاي ديني، فرهنگي، سياسي و اخلاقي" ي مورد ِ ادّعاي شان ناهمخواني داشته باشد، عرضه نمي دارند!
آيا دفاع از نام كهن و بلندْآوازه ي خليج فارس در برابر ِ نام ِ خندستاني ي ِ برساخته ي عروسكهاي قدرت نما و يا تأكيد ِ همواره ي من بر ارزشهاي جهانْ شمول ِ فرهنگ ايراني -- كه دشمنان ِ كوته بين تاب شنيدن و خواندنش را ندارند -- انگيزه ي اين كژْتابي با ايران شناخت نبوده است؟
در اين صورت، بي آن كه خواست ِ من دشنامْ گويي و اهانت ورزيدن به كسي يا دستگاهي باشد، ناگزير بايد بگويم:
"شبْ پره گر وصل ِ آفتاب نخواهد/ رونق ِ بازار ِ آفتاب نكاهد!"
ايران ي كه همه ي تازشهاي خونبار ِ توراني و يوناني و رُمي و عرب و مغول را در تاريخ ِ پر رنج و شكنج ِ خود از سر گذرانده و همچون درختي ستبر و استوار بر سر ِ پا ايستاده است، بيدي نيست كه از اين بادها بلرزد!
به گفته ي استاد زنده ياد دكتر محمّد باقر هوشيار:
"بايد چُنان صَخره ي بزرگي باشي كه جريان ها از كنار ِ تو بگذرند و به آنها بگويي: تو آبي، برو!"
*
ايران شناخت در همان حال كه در راستاي پاسداري از ارزشهاي جاودانه ي ايراني گام برمي دارد و خويشكاري مي ورزد، از تنگْ چشمي هاي نودولتان به دور است و به هيچ كس و هيچ قومي -- حتّا آنان كه در گذشته با ايران دشمني ها ورزيده و آسيب هاي بسيار بدان رسانده اند و يا هم اكنون به ارزشهاي بنيادين ِ آن دهنْ كجي مي كنند -- توهين نمي كند و كين نمي توزد. امّا از سوي ديگر، گفتار و كردار ِ نابرادرانه هيچ كس و هيچ دستگاهي را در جهت ستيز با ايران و ناديده گرفتن ِ حقّ هاي شناخته ي آن برنمي تابد.
ايران همواره ايران و خليج فارس، هميشه خليج فارس خواهد ماند! بگذار تابش ِ اين نامهاي ِ پُرفروغ، چشمان دشمنان ِ ستيهنده را خيره كند و توان ِ شناخت ِ حقيقت را از آنها بازگيرد.
2: 140. جشن ِ باستاني ي ِ آذرگان فرخنده باد!
يادداشت ويراستار
در گاه شمار ايران باستان، آذر روز در آذرماه (نهم آذر) جشن ِ بزرگي بوده و آذرگان ناميده مي شده است. امروزه، هم ميهنان زرتشتي ي ما با در شمار آوردن ِ شش روزه افزوده بر شش ماه نخستين ِ سال در گاه شمار ِ خورشيدي ي كنوني، اين جشن را در روز سوم آذرماه برپا مي دارند؛ چنان كه همين امسال هم، شش روز پيش، آنرا در تهران از سوي انجمن زرتشتيان برگزاردند. (گزارشي درباره ي آن را در اين نشاني بخوانيد http://t-z-a.org/ )
امّا سزاوارست كه براي نگاه داشت ِ يادگار ِ كهن ِ فرهنگي ي نياكانمان، اين جشن و نيز ديگر جشنهايي را كه در روزهاي يكي شدن ِ نام ِ روز و ماه برگزارمي شده است، در همان روز ِ اصلي در گاه شمار ِ باستاني برپاي داريم.
دوست گرامي و همكار ارجمند من آقاي دكتر تورج پارسي، گفتار پژوهشي ي ارزنده اي در ريشه يابي ي جشن آذرگان نوشته و با مهر هميشگي شان، از سوئد به اين دفتر فرستاده اند كه من آن را با سپاسگزاري از ايشان، در اين تارنما بازْنشر مي دهم.
* * *
جشن آذرگان فرخنده باد!
جشن ها برآيند ِ كار و آباداني هستند و آباداني، روشنايي است.
تورج پارسى
"اي خرامنده سرو ِ تابانْ ماه/ روز ِ آذر مَى ِ چو آذر خواه
شادمان كن مرا به مَى كه جهان/ شادمان شد به فرّ ِ دولت ِ شاه"
(مَسعود ِ سعد ِ سَلمان)
افزون بر جشن سوري، از سي و يك جشن ساليانه كه در هفتاد و سه روز برگزار مي شد، چهارجشن به پاس و بزرگداشت ِ آتش است ، كه عبارتند از :
ارديبهشتگان، شهريورگان، آذرگان و سَده.
*
در مقاله ي جشن سده نوشتيم : در اوستا آتش به شكل ِ آتر
آتِر/Ater آثِر و /Ather ،آتر /Atr
آمده است . در سنگ نوشته هاي هخامنشي / پارسي باستان
Azärيا آذر Atäsh ياAtär گفته شده است ، در زبان پهلوي آتور Atur و Adur ، Atäxs
ناميده شده كه در زبان پارسي امروزي آذر يا آتش گفته مي شود و در بنياد خود، نام خداي ِ آتش بوده است.
اين واژه در سنسكريت
خوانده مي شود و .درباور هندوان نيز نام ِ خداي آتش بوده است. Ageni
همين واژه در زبان كردي به شكل آگِر و در برخي از گويش هاي محلي تش خوانده مي شود.
و در روسي نيز اوگن به چم آتش است .
آتش از آفريده هاي هفتگانه مادي است كه همچون " اخگري ازانديشه آفريد ه شده و " بدو درخششي از روشني بيكران " داد ه شده است ۱، آن گونه تني نيكو كه آتش را درخوراست خويشكاري آتش در دوران اهريمني ، پرستاري مردم كردن و خورش ساختن و از ميان بردن سردي است "۲
در سال شمار ايراني روز دوم هرماه به نام امشاسپند اشاوهيشتا يا ارديبهشت است كه در جهان مادي سرپرست آتش است وروزنهم هر ماه به نام ايزد آذر است كه در سنگ نوشته ي بيستون
Asiyadiyaآورده شده »كه از واژه Atryadiya به معناي ماه پرستش آتش برگرفته شده است ۳ اعتبار آذر آنچنانست كه آنرا پسر اهورامزدا ناميده اند ۴ . هر دوروزيعني دوم و نهم هر ماه از جشن هاي ماهيانه به شمارمي آيند ، كه روزهاي پاس و احترام آتش است . البته باوجودي كه آذر پسر اهورا مزدا ناميده شد ه ، اماامروزه ، آذر بر دختران نهند .
چندي از نام هاي مردمان درفروردين يشت برگرفته ازواژه آتش است ، از آن جمله مي توان از آترپات Aterpat يا آذرباد ، آترچيتر Aterecithraيا آذرچهر ، آترخوارنه Aterexvarnah يا دارنده فر آذري ، آتردات Ateredata يا آذرداد يا آتش داد ، آترداينگهو Ateredäinghu يا از كشور آذر ، آترزنتو Aterezäntu يا ناحيه ي آتش ، آترسوه Ateresäväh يا دارنده سود آذر ، آترونوش Aterewänshä يا آذرنوش كه به چم دوست دارنده ي آتش است ، نام برد . استان آترپاتكان يا آذرپاتكان يا آذربايجان و شهر آذرشهر نيز از يادمان هاي نام آتشند .
دريسنا هات 17/11 از پنج آتش نام مي برد:
آتش برزي سونگه Berezisävänghä كه آتش بهرام است
آتش وهوفريان Vohu fryanäبه چم دوستدار نيكي كه گرماي تن مردمان و چهارپايان است .
آتش وازيشتشت Urvazishtä به چم شادماني دهنده تر كه در گياهان هست .
آتش اوروازي Vazishtä بچم آتش درون ابرهاست ( رعد و برق )
آتش اسپنيشت Spenishtä به چم آتشي است كه در گرزمان درپيش اهورامزدا فروزان است
همانطور كه گفته شد روز نهم از هر ماه به نام ايزد آذر است كه در اوستا قطعه ي آتش نيايش در ستايش اوست
درود به تو اي آتش ،
اي بر ترين آفريده ي سزاوار ستايش اهورامزدا،
به خشنودي اهورا مزدا.
راستي بهترين نيكي است ،
خرسندي است ،
خرسندي براى كسي كه راستي را براي بهترين راستي بخواهد (۳بار)
افروخته باش در اين خانه ،
پيوسته افروخته باش در اين خانه ، فروزان باش در اين خانه ، تا دير زمان افزاينده باش در اين خانه ...
درگذشته در چنين روزى كه آذرگان ناميده مي شود مردمان در آتشكده ها گرد آمده و نيايش مي كردند و معمول بود كه با آغاز فصل سرد از آتش آتشكده به خانه برده و آتش زمستانى را با آن فروزان سازند اين رسم هنوز در كهگيلويه بويراحمدى به جا مانده چنانچه وقتي براي روشن ساختن آتش خانه از همسايه آتش قرض مي گيرند به آن در چرا يا چراغ بيروني مي گويند .
اين جشن امروزه نزد زرتشتيان هم چنان با شادى برگزار مي گردد دراين روز نشست ويژه مي گذارند و با انجام سخنراني، موسيقي و استفاده از غذاهاي سنتي اين آيين را زنده نگه مي دارند. از جمله در آذرگان مراسم "سدره پوشي" نيز انجام مي شود. كودكان زرتشتى با پوشيدن سدره و كشتى شخصيت مستقل دينى خود را به دست مي آورند يعنى تا ديروز زرتشتى زاده بشمار مي آمدند اما با پوشيدن سدره و بستن كشتى كه با آيىن ويژه اى سامان مي يابد رسما زرتشي محسوب مي گردند. در گذشته آذرگان همچون مهرگان و نوروز همگانى بود اما امروز به شكل يك آيين دينى نزد زرتشتيان به عمر خود ادامه مي دهد ، خردمندانه است كه جشن ها را دوباره جان تازه اى ببخشيم و آنها را همگانى كنيم؛ چنان كه در گذشته نيز همگانى بوده اند. جشن ها برآيند كار و آباداني هستند و آباداني روشنايي است .
سرچشمه ها :
۱_ مهرداد بهار ، پژوهشي در اساتير ايران ، پاره نخست ، رويه 98. ـ
۲_همان رويه 29
3 ـ مري بويس ، تاريخ كيش زرتست جلد دوم هخامنشيان رويه 42
4 ـ يسنه 2 بند 12
* هر چه از اوستا سود جسته شده است از اوستا كهن ترين سرودها و متن هاي ايراني گزارش وپژوهش دكترجليل دوستخواه، چاپ دهم، انتشارات مرواريد، تهران - 1385 است.
!آذرگان فرخنده باد
Tuesday, November 28, 2006
2: 139. ستايشْ سرود ِ هنرمند ِ نامدار ِ ايراني براي هنرمند ِ بلندْ آوازه ي ِ جُزايراني
يادداشت ويراستار
ميكل آنژ (/مايكل آنجلو) هنرمند بلندآوازه ي سده هاي 15 و 16 ميلادي، شناخته تر از آن است كه نيازي به شناختْ نامه داشته باشد. افزون بر موزه ها و مجموعه هايي كه اصل يا بديل تنديس هاي آفريده ي او را در بر دارند، هريك از كتابهاي تاريخ هنر جهان و دانشنامه هاي بزرگ، بخشي را ويژه ي زندگي و آفرينش هنري ي او كرده اند كه در دسترس هر جوينده اي هست. در اين جا، تنها نشاني ي درآمد ِ وابسته به او دريكي از تازه ترين دانشنامه ها در شبكه ي جهاني را براي آگاهي ي خوانندگان اين تارنما مي آورم:
http://en.wikipedia.org/wiki/Michelangelo
ششم مارس 1475 - هيجدهم فوريه 1564
از اين هنرمند بزرگ ِ همه ي تاريخ ِ جهان اثرهاي ديدني ي بسياري بر جا مانده است كه فهرست و شناختْ نامه و تصوير آنها را مي توان در كتابهاي بازْبُردي و از جمله در دانشنامه اي كه نشاني ي آن را دادم، يافت.
از جمله شاهكارهاي اين هنرمند، يكي هم تنديس ِ مرمرين داوود، اثري بي همتا در تاريخ فرهنگ و هنر انساني است كه هر ساله هزاران بيننده دارد.
اين تنديس 17/5 متر بلندا دارد و ميكل آنژ در سالهاي 1500 - 1504 سرگرم آفرينش ِ آن بود و در هشتم سپتامبر 1504 از آن پرده برداري شد. براي آشنايي ي بيشتر با اين تنديس، به نشاني ي زير روي بياوريد:
http://en.wikipedia.org/wiki/Michelangelo's_David
* * *
هنرمند نامدار ِ هم ميهنمان، دكتر نورالدّين زرّين كِلك -- كه پيش از اين در همين تارنما از او سخن گفته و نمونه هايي از دستاوردهاي هنري ي او را آورده ام -- با رويكرد به اين شاهكار ميكل آنژ، ستايشْ سرودي خواندني نگاشته و نشر داده است كه متن آن را براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند و به منظور ِ نمايش ِ نمونه اي والا از برخورد يك هنرمند ِ امروز ايراني با هنر ِ ديگران، در پي مي آورم.
داوود ِ ميكل آنژ
تنها
بي نِي
بي زيور
داوود؛
بي نغمه
بي سرود
و بي زندگي
اِستاده است بي اعتنا.
*
"از آنچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم"
بر قلّه ي هنر
و رفعت ِ تاريخ
و بر اوج ِ افسانه هاي ِ دين
او جاي كرده بود
*
اينك هم اوست
سرد و ساكت و سنگين
با چشم ِ بي نگاه
با قلب ِ منجمد
و با گوش هاي سنگي ي ِ خاموش
اِستاده بي نَفَس؛
*
بي آن كه هيچ بپايد
سيل سيل نگاهان ِ هرزه را
كه بر گوژهاي مرمر ِ اندام ِ او
كمانه مي كنند؛
بي آن كه هيچ پرواكند
از خيل خيل اين همه زُوّار ِ دوره گرد
كه ياد ِ خاطر ِ او را
در ذهن ِ فلزّي و تاريك ِ دوربين خود
ثبت مي كنند.
*
بي آن كه هيچ
هرگز
حتّا شنيده باشد
ضربه هاي چكّش ِ فرهاد ِ خويش را
كه قطره قطره
با عشق و شور
در پياله ي ِ هستي ي ِ او ريخت
بي دريغ
جام ِ حيات ِ خويش را
*
تنها
بي نِي
بي زيور
داوود
بي عشق و بي خدا
اِستاده است بي اعتنا.
ايران ِ مهين: ترانه اي از بهار - پيوست درآمد 2: 134
يادداشت ويراستار
در درآمد ِ 2: 134 گزارشي از برگزاري ي آيين ِ زادْ روز ِ محمّد تقي بهار، ملك الشّعرا به كوشش علي دهباشي
در خانه ي هنرمندان تهران، آوردم.
امروز بسته اي از تهران به دفترم رسيد كه دهباشي در آن، افزون بر يك شماره از بُخارا، كارت زيبايي با خوشنويسي ي سطري از يك ترانه ي شورانگير بهار را نيز برايم فرستاده است. با سپاس گزاري از او، براي شريك گردانيدن خوانندگان اين تارنما در شوق ديدن اين يادگار ِ ارزنده ي استاد و شاعر بزرگ ِ روزگارمان، تصوير ِ آن را به منزله ي پيوستي بر آن درآمد، در اين جا مي آورم.
2: 138.دادخواست يك مترجم و پژوهشگر : كوشنده اي فرهنگي در پشت ِ د ر ِ بسته
از عرفان قانعي فرد، زبان شناس، مترجم، فرهنگ نويس و پژوهشگر ِ ادبي و فرهنگي، پيش از اين چند بار به مناسبت هاي گوناگون در اين تارنما سخن گفته و ارزش كوششهاي فرهنگي اش را ستوده ام.
امروز خبر رسيد كه او براي چندمين بار، از اجازه ي سفر به بيرون از ايران محروم مانده است و مأموران دولتي، گذرنامه اش را بازداشته اند.
قانعي فرد، تا جايي كه من مي دانم (و خود نيز آشكارا بيان داشته)، به هيچ جريان سياسي وستيزه گر با نظام حكومتي ي ايران در داخل و خارج ِ كشور وابسته نيست و همه ي كارهايش علني و شفاف و يكسره در گستره ي فرهنگ و ادب است و با نشر آنها در رسانه ها، جاي هيچ ابهامي در كار و كوشش او وجود ندارد.
او در در نوشته اي كه در پي خواهد آمد، با روشنگري درباره ي چگونگي و چيستي ي كارهايش و بيان دشواري هايي كه بارها -- به ويژه در هنگام سفر به خارج از كشور و يا در وقت ِ بازگشت از سفر -- برايش فراهم آورده اند، يك "چرا؟"ي بزرگ مي گذارد و خواهان آن است كه بي سبب با او بر پايه ي ِ "نظزيّه ي توطئة" برخورد نكنند و در حالي كه هيچ نقطه ي ابهام و جاي بدگماني در كوشش و كُنِش ِ او نيست، بگذارند كه خويشكاري ي فرهنگي اش را بي گرفت و گير و خاطرآشفتگي پي بگيرد.
او بردباري و خونسردي را در برابر كارهاي مأموران دولتي به حدّ كمال مي رساند و مي نويسد:
"البته در حدّ بررسی کارشناسی ي امنیّتی، کسی مخالف جستجو در حوزه ي عمومی نیست؛ اما پا را از جاده انصاف بیرون نهادن و احترامی برای حقّ آزادی ي فردی قائل نبودن و لجاجت کودکانه کردن و اصرار بر کشف چیزهای موهوم و یافتن پرسش های ذهنی و از همه مهمتر اتلاف وقت و بی حرمتی ، چندان درحوزه کارشناسی امنیّتی نمی گنجد."
اين كمترين درخواستي است كه يك نويسنده و مترجم و پژوهشگر مي تواند از دستگاه اداري ي ميهنش داشته باشد.
كانون پژوهشهاي ايران شناختي كه نهادي فرهنگي و ناوابسته است، از دستگاه اداري ي ايران انتظاردارد كه در برخورد با آقاي عرفان قانعي فرد، بردباري و دقّت بيشتري به خرج دهند و هرگاه به پيشبُرد ِ خدمت فرهنگي ي او ياري نمي رسانند، باري سدّ راهش نشوند و بگذارند نيروي پويا ي كارش را بي دغدغه ي خاطر به كار بندد و در گستره هاي فرهنگي و پايگاههاي دانشگاهي ي بيرون از ايران، نماينده ي راستين ِ نسل ِ جوان ِ راه نورد در مسير پيشرفت فرهنگي ي ميهنمان باشد. چُنين باد!
* * *
چرا من زبانشناس ممنوع الخروج شده ام؟
عرفان قانعی فرد
از روزی که از امریکا به ایران آمدم ؛ مأموران امنیّتی در فرودگاه مهرآّباد ، با برخوردی نامناسب گذرنامه ي مرا ضبط کردند.
هر چند بار نخست در تاریخ 5 دی 1382 در سفرم به دانشگاه "پونه" ي هند، توسط ایشان توقیف گذرنامه ي من آغاز شد و یک برگه جهت انجام بازجوئی به من دادند، در سراسر بهار 1383 هم به عناوین مختلف تلفن و دیدار داشتند.
سپس در 22 اسفند 1383 در بازگشت از دانشگاه سیدنی استرالیا ، در فرودگاه ، باز هم برخورد امنیّتی با ارائه یک برگه جهت بازجوئی صورت گرفت که این بار به جای تهران، مرا به سنندج احضار کرده بودند. در سنندج به نیروی انتظامی مراجعه کردم و گفتند مشکل من تعویض پاسپورت است، که انجام دادم و گذرنامه جدید – سوم - پس از سه ماه صادر شد.
بار سوم در 9 مهر 84، هنگام پرواز به رم – جهت شرکت کردن در کنفرانس زبانشناسی ایتالیا -- در فرودگاه مهر آباد به دستور دادگاه انقلاب ممنوع الخروج شدم و با برخوردی بسیار ناشایست، گذرنامه ي مرا ضبط کردند. چهار روز در دادگاه انقلاب و نهاد امنیّتی ي مربوط مرا بازجوئی کردند و در همان بدو امر، تقاضای وثیقه داشتند، که با کفالت حاج محمود دعایی – رئیس روزنامه اطّلاعات – ختم به خير شد و به رم رفتم . هر چند با موبایل من هم در طی سفر به اروپا، مرتب تماس می گرفتند.
پس از بازگشت به ایران ، دوباره احضارهای تلفنی شروع شد و بیشتر بازجوئی ها جنبه پرسش های استنطاقی داشت و باز پرسی در زمینه های حوزه شخصی و ارتباطات بود.
تا زمستان 84 ، 5-6 بار از کشور خارج شدم و بار آخر بنا به دعوت دانشگاه کارولینای شمالی به امریکا رفتم و در باز گشتم به ایران در يكم خرداد 85 ، برای بار سوم به محض بازگشت به ایران ، گذرنامه ي مرا ضبط کردند و در جلسه ي اول بازپرسی در همان نهاد امنیّتی، در کمال تعجّب دیدم ، باز هم مطالب مربوطه به سال هشتاد و دو ِ مرا – که سه بار در سه سال قبل از آن تاوانش را داده بودم-- روی میز گذاشته اند ؛ و زیر جملاتی را خط کشیده اند که منظورم فلان بوده و بهمان!
از آن پس مرتبا" احضارهای تلفنی صورت گرفت و تهدید به داشتن حکم دستگیری این جانب و تشویق به تهیّه وثیقه 100 میلیون تومانی در تهران همچنان ادامه داشت .
متجاوز از 35 بار، به هر بهانه ای احضار تلفنی صورت گرفت که نه در چارچوب مسائل حقوقی ایران و نه بر پایه برگه احضاریّه ي رسمی ي دادگاه صالح بود. امّا با علم به این که چنین رفتاری فاقد ِ وجاهت ِ قانونی است، همیشه در سر موعد حاضر شده ام و به کلیه سوالات پاسخ داده ام.
در دادگاه انقلاب شعبه 13 بازپرسی ، مجددا آقای محمود دعایی ، کفیل این جانب شد. از آن پس همیشه تهدید به وجود داشتن پرونده در دادگاه و حکم دستگیری در تلفن ها و دیدارها وجود داشت و البته اتّهامات مرا " اقدام علیه امنیّت ملی، تشویش اذهان عمومی، افتراء و توهین و ارتباط با بیگانه" اعلام مي کردند که هیچ کدام نه مُحرَز است و نه درباره ي من مصداق دارد. نه مُحارِبم ، نه مخالفتی سیاسی و نظامی با نظام کرده ام، نه سوء نیّتی داشته ام ، نه هَتک ِ حرمت صریحی به کسی کرده ام. تنها دغدغه ي من پژوهش در رشته زبانشناسی -- رشته ي تخصصی خودم -- بوده است و هست و لاغیر و مانند بسیاری از محققان دیگر به دانشگاه های مختلف دعوت می شوم و پس از انجام کارم به وطنم باز می گردم .
در مهر ماه امسال به دانشگاه کمبریج وبیرمنگام جهت ارائه مقاله زبانشناسی دعوت شدم که آقایان فرمودند حق خروج از کشور را ندارم . در ماه اخیر هم ، به اتفاق مادرم قصد شرکت در برنامه ي تدارک سفر زیارتی ي حج بودیم که با برخوردی بسیار نامناسب، مجددا" از برگرداندن ِ گذرنامه ام به من ، خودداري کردند و حتّا گفتند تا آخر سال حق مسافرت به خارج کشور را ندارم.
با وجودی که در تمام مدّت بازجوئی ها، به دنبال کشف و داشتن وابستگی، ارتباط و یا ارتزاق من از سرویس ها و عوامل بیگانه بودند، به انواع و اقسام شیوه های تخلیه ي اطلاعاتی روی آوردند تا چیزی فرضی را کشف کنند و همیشه مؤاخذه شده ام که چرا به راحتی رواديد می گیرم؟ و پول سفرهای تحقیقاتی و دانشگاهی من از کجا تأمین می شود؟
البته در حدّ بررسی کارشناسی ي امنیّتی، کسی مخالف جستجو در حوزه ي عمومی نیست؛ اما پا را از جاده انصاف بیرون نهادن و احترامی برای حقّ آزادی ي فردی قائل نبودن و لجاجت کودکانه کردن و اصرار بر کشف چیزهای موهوم و یافتن پرسش های ذهنی و از همه مهمتر اتلاف وقت و بی حرمتی ، چندان درحوزه کارشناسی امنیّتی نمی گنجد.
اکنون نیز که جهت ارئه ي فرهنگ یونانی ام، باید به دانشگاه آتن بروم و از طرف دیگر مرا برای سخنرانی درباره فرهنگ نروژی در اوّل ژانویه به دانشگاه اسلو دعوت کرده اند و مراسم انتشار مجدد فرهنگ نروژی ام را می خواهم در آن جا برگزار کنم، انگار در فراخنای جهان ِ بدون موطن ، حق پرواز ندارم!
من یک محقق دانشگاهی ام که برای حفظ استقلال حرفه ای ام نیز تاکنون تاوان ِ بسیاری پرداخت کرده ام. فقط درسال 82، مدتی را مترجم خبر گزاری بودم. 133 مصاحبه با شخصیّت های مختلف سیاسی کرده ام که بخشی از آنها مقامات ِ تراز ِ اوّل جمهوری اسلامی اند و پس از آن، مدّت 3 سال است که جز زبانشناسی و فعالیت در حوزه تخصصی ام کاری به حواشی و جنجال های کاذب نداشته ام.
در این مدّت هم، با آرامش و پوشش گذاشتن براین مسأله، قصدم ختم به خیر شدن و روشن شدن قضیّه و برطرف شدن شبهه های این مقامات امنیّتی بوده است . اما متأسّفانه سکوت و احترام فایده ای نداشت و خواستم اعتراض خودم را با صدای ِ بلند مطرح کنم که دیگر فرصت هایم را نسوزانند تا آزادانه به ادامه ي ِ فعالیّت حرفه ای ام بپردازم.
من یک مترجم ساده و زبانشناس جوانم ... نه به اپوزیسیون ایرانی معتقدم و نه وابسته به حزبی و دسته ای و گروهی در داخل و خارج از کشورم... نه علیه امنیّت و آرامش و ثبات کشور اقدامی کرده ام ... نه در صف براندازی مخملی و پنبه ای نظام و حکومت ایستاده ام ... و عقیده ای هم به فعالیّت در بازار مکّاره سیاست ندارم و چون بارم به کار فرهنگی است و این نکته که اهل فرهنگ سازندگان تاریخند و اهل سیاست میهمان تاریخ...نه مطابق قوانین ایران سوء نیّتی مُحرَز و نسبتی صریح در انتساب افترا و هتک حرمت داشته ام و نه مرتکب تشویش اذهان عمومی شده ام!... هر آنچه را که منتشر کرده ام به صورت مجموعه ای حرفه ای و به طور صریح در اختیار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار داده ام و همواره بايگاني ام علنی و در اختیار و دسترس بوده است !
جرم ِ من فقط تصوّرات غلط و ساخته های ذهنی ي منفی و شک و گمان ِ عامیانه و غیرعلمی ي وزارت اطّلاعات است که مثلا "چرا آزادانه و مستقل به سفر می روم، از کجا پول در می آورم و چرا همه وقت و زندگی ام را صرفا به کار می گذرانم؟ و ..." هر چند که آن وزارت محترم بارها از من تقاضای همکاری کرده اند و با صراحت گفته ام که در رشته ي تخصّصي ام حاضر به همكاري با هر نهادي هستم و اين امر مايه ي مباهات من است؛ امّا استفاده از حربه های وعده و تهدید و ارعاب و توّاب سازی ، به قصد یافتن اطلاعاتی مخفی و تخیّلی دیگر بیات شده است! در کشوری مثل ایتالیا کسی مثل فالاچی با 13 مصاحبه ي بین المللی مایه غرور و مباهات ایتالیا است؛ امّا من ِ ایرانی با 133 شخصیّت مشهور نشستم و گفت و گو کردم و مستحقّ ِ این رفتار خشونت بار و سوتفاهم نیستم*!"
-----------------------------------
* عرفان قانعی فرد دارای دکتری زبانشناسی و 9 ترجمه از ادبیّات و تاریخ معاصر جهان و 3 فرهنگ لغت در زبانهای فرانسه و نروژی و یونانی است. وی علاوه بر حرفه ي مترجمی ، از خبرنگاران بین المللی به شمار می رود که تا کنون با چهره های مشهور ادبی و سیاسی گفتگوهای مبسوطی را انجام داده است که در نشریات داخلی و خبرگزاری های خارجی منتشر شده اند.
Saturday, November 25, 2006
2: 137. گزارش سيزدهمين و فراخوان ِ چهاردهمين نشست ِ شاهنامه پژوهي در شبكه ي جهاني
ستایشْ سرود ِ خِرَد از: دیباچه ي ِ شاهنامه ي فردوسی با اجراي نوشين دُخت و سهراب انديشه را در اینجا بشنوید
*
گُفتاوَرد از درونمايه هاي اين تارنما در رسانه هاي چاپي و الكترونيك، بي هيچ گونه تغيير و با يادكردازخاستگاه، آزادست.
.Free to use on any web and media, without any changes and with a reference to source
*
All Rights Reserved. Copyright © 2005-2006, Iran-shenakht
يادداشت ويراستار
گزارش و فراخوان ِ زير، همراه با پيوند به متن ضبط شده ي نشست ديروز، در تارنماي كتابخانه ي گويا
www.ketabkhaneyegooya.blogspot.com
نشريافته است.
با سپاسگزاري از گيتي بانو مهدوي، ضبط كننده و ويراستار ِ متن ِ نشست سيزدهم، عين ِ گزارش و فراخوان را در اين جا بازْنشرمي دهم:
سیزدهمین نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني در تاریخ جمعه، بیست وچهارم نوامبر دو هزار و شش برابر با سوم آذر ماه هزارو سیصدوهشتادوپنج در تارنماي كتابخانۀ گويا برگزار گردید. متنِ ضبط شدۀ گفت و شنودهاي نشست سیزدهم را مي توانيد در اينجا بشنوید.
چهاردهمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني را در تاریخ جمعه، هشتم دسامبرمطابق با هفدهم آذر هزارو سیصدوهشتادوپنج از ساعت هشت و سی دقیقه شب به وقت سیدنی، برابر با 1 پس از نیمروز به وقت ایران آغاز می کنیم. در این نشست بخش ضحّاک مورد بحث قرار خواهد گرفت.
برای شرکت در این نشستها، هیچ گونه محدودیّتی وجود ندارد. چنانچه مشکلی برای عضویت در پالتاک دارید، با تماس از راه ايميل كتابخانۀ گويا، با ما مطرح کنید.
به امید دیدار شما عزیزان در اتاق شاهنامه پژوهی. گ. م.
نقاشی آرش کمانگير، اثر شمس خلخالي
Friday, November 24, 2006
2: 136. نكوداشت ِ اصفهان از سوي ِ مردم و ناهمدلي و ناهمكاري ي دست اندر كاران ِ دولتي
Thursday, November 23, 2006
2: 135. بوي ِ خيّام، بوي ِ مشروطيّت: اندوهْ نامه ي ِ يك شاعر ِ ايراني ي شهربند ِ غُربت
از رضا مقصدي، شاعر ِ ايراني ي ِ شهربند ِ آلمان، پيش از اين در همين تارنما سخن گفته و دستاورد ِ ارجمند ِ او در شعرِ تغزّلي ي ِ روزگارمان را ستوده ام. شعر او با ريشه هاي گسترده اش در زمين ِ ادب ِ گرانمايه ي فارسي
اين جايم و ريشههای ِ جانم آن جاست/
شادابی ي ِ باغ ِ ارغوانم آن جاست/
ديريست در اين قفس، نفس میشکنم/
گر خاک شود تنم، روانم آن جاست.
در پي مي آورم تا خوانندگان گرامي ي اين تارنما نيز همچون من، مشام جان را از بوي دلاويز آن عطرآگين كنند.
"آقا جان" بوی مشروطیت می داد
رضا مقصدی
به اسفند یار کریمی
مدّت ها است برنمی گردم. واهمه ای غریب، مرا از نگاه کردن به پشت سرم باز می دارد. واهمه ای که تا نهانْ جای جانم راه می گشاید و آئینه های زُلال را در من، در درون خاموش مانده ام، می شکند. امّا گهگاه که به پشت سرم نگاه می کنم، صدای فرو افتادن درختان تناوری را می شنوم که یا به زخم تبر زمانه و یا به ضربه بی رحم زمان، به خاطرات خاموش خاک پیوستند. بارها گفته ام: هستی، باغیست و ما میزبانان زلال آن. بارها گفته ام: بیائیم در این باغ نفسِ نازک نیلوفر باشیم. هنوز نیز براین باورم، اما مگر، مرگ می گذارد؟ همین که از نردبان شوق بالا می روم، تا در این باغ نفسی تازه کنم "جرس فریاد می دارد که بربندید محملها". سخت است، شنیدن چنین صدائی آن هم در غربتی غریب، سنگین و سخت است، بارها به خود گفتم، می خواهم به گذشته نگاه نکنم. می خواهم آنرا به کناری بگذارم، اما دیدم "زمین نمی خواهد / و آفتاب نیز نمی خواهد". یعنی هرچه صدای پایمان دراین خاک، کهنه تر میشود، گذشته - با همه نیک و بدش - دامنگیر ماست، به ویژه وقتی که از ۵٠ در گذشته باشی. "سوی مغرب، چو رو کند خورشید سایه ها را درازتر بینی" این سایه ها گذشته ی ما هستند. پا به پای ما گام برمی دارند، اصلا همزاد ما هستند. در منزلگاه این گذشته هاست که خاطرات شاد و غمگین مان خانه کرده اند، خاطراتی که هم ما را می سازند و هم ما را به ویرانی می کشانند. چاره ای نیست. باید گهگاه سر برگردانیم و قامت موزون و ناموزونشان را به تماشا بنشینیم. اکنون و اینجا که سر برمی گردانم سال ۵٦ است. چند ماهی به هوای سُربی مانده است. خیابان تجریش، پیش روی من است "تاکسی" درست سر خیابان "تاج" می ایستد. سربالائی کوتاهی را طی می کنم، به چپ می پیچم. زنگ در آخرین خانه را می فشارم. در که باز می شود، شانه های پهن و چهره آفتاب زده، روبروی من است، سلامم را با لبخندی کوتاه پاسخ می دهد. صدائی گرفته دارد. می گویم: اسفند هست؟ با اشاره ی دست، مرابه طبقه دوم خانه هدایت می کند و خود، سرگرم گل های حیاط می شود. آقاجان را همواره از دریچه ی نگاه اسفند دیده بودم که محجوبانه از او می گفت. این نخستین بار است که او را می بینم. خانه، از عاطفه ی زنانه، خالی ست. مادر، مدّتی است كه هماغوش خاک است. اما پسری از تبار آب، نان به سفره ي پدر می گذارد و سخت مواظب است تا چیزی از قلم نیفتد. نمی دانم خیّام را چقدر می شناسد، اما دقیقا رفتاری خیّامگونه دارد. استکان اول و دوم را در فاصله ی کوتاهی بالا می رود. همین که صورتش گل می اندازد ترانه ای از دوره ی مشروطیت را آهسته زمزمه می کند:
Wednesday, November 22, 2006
2: 134. بهار در پاييز: انتشار ِ بُخاراي پاييزي (ويژه نامه ي "بهار")
ستایشْ سرود ِ خِرَد از: دیباچه ي ِ شاهنامه ي فردوسی با اجراي نوشين دُخت و سهراب انديشه را در اینجا بشنوید
*
گُفتاوَرد از درونمايه هاي اين تارنما در رسانه هاي چاپي و الكترونيك، بي هيچ گونه تغيير و با يادكردازخاستگاه، آزادست.
پنجاه و پنجمين شماره مجله بخارا از سال نهم انتشار با سردبيري علي دهباشي منتشر شد.
سر مقاله به قلم دكتر هوشنگ دولت آبادي است كه به مسايل اجتماعي ما اشاراتي صريح دارد .
در بخش ايرانشناسي ، سلسله مقالات ايرج افشار درباره تازه ها و پاره هاي ايرانشناسي پي گرفته شده . مكاتبات مري وبويس با همايون صنعتي كه در آنها براي اولين بار در خصوص مبداء گاهشماري ساسانيان بحث شده در اين بخش آمده است . و نيز مقالاتي از هاشم بناپور- تورج دريايي – دكتر هاشم رجب زاده و بهمن بياني .
مقاله پژوهشي " علي اميني و ريشه هاي شكست اصلاحات " به قلم عبدالحسين آذرنگ در نوع خود بي نظير است .
در بخش نقد ادبي ، دكتر شهلا حائري مقاله اي از پل ريكور را تحت عنوان " فرهنگ از سوگ تا ترجمه " به فارسي برگردانده . مقاله اوريل دورفمن درباره آخرين وسوسه ايوان كارامازوف با ترجمه عبدالله كوثري و مقاله سيامك وكيلي درباره مجله اينترنتي جن و پري به همراه مقالاتي از حسن ميرعابديني ، مينو مشيري در اين بخش جاي گرفته است .
آنچه در بخش شعر جهان مي خوانيم ترجمه شعري است از سالواتوره كوآزي بقلم بهمن محصص و شعر " پايان روزي بلند " از ساموئل بكت با ترجمه وازريك درساهاكيان .
در بخش خاطرات ، يادداشت هاي محمد علي سپانلو را مي خوانيم از ديدارش با نجيب محفوظ در قاهره به همراه خاطرات فروزنده اربابي از ديدارش در قونيه .
در بخش گفتگو ، ديدار و گفتگوي علي دهباشي با بهمن فرزانه به همراه كتابشناسي ترجمه ها و نوشته هاي بهمن فرزانه ، گفتگو با برنارد پيوو و گفتگو با دكتر تورج دريايي آمده است .
در بخش گزارش ، گزارش هاي جشن هشت سالگي بايا و هفتمين سال نافه و دهمين سال انتشار فصل نامه پيمان را داريم به همراه گزارش شب پترهانتكه و گزارش شب ادبيات آشوري.
در بخش نقد و معرفي كتاب : مقاله دكتر شيرين بزرگمهر درباره كتاب تئاتر فمينيستي از ايده تا اجرا به همراه مقالاتي از آنتونيا شركاء – دكتر عباس پژمان – جواد ماه زاده – ليلي كافي – مريم شرافتي و شهاب دهباشي.
در بخش ياد و يادبود : بخشي را درباره زنده ياد عمران صلاحي مي خوانيم به قلم كامبيز درم بخش ، بيژن اسدي پور ، دكتر جواد مجابي و همچنين يادي از نوذر پرنگ به قلم ولي الله دروديان و يادي از دكتر عليرضا شاپور شهبازي به قلم دكتر دريايي آمده است.
در بخش فلسفه نيز مقاله عالمانه ژان فرانسوا رول تحت عنوان " درآمدي بر آمريكا ستيزي اروپاييان " با ترجمه استاد دكتر عزت الله فولادوند كه جايگاه خاص خودش را دارد.
Tuesday, November 21, 2006
2: 133. دادخواست براي پاس داشتن ِ ارج ِ يادمان ِ فردوسي: فراخوان براي امضاي دادخواست نامه
Monday, November 20, 2006
2: 132. نقد ِ فرهيخته ي استادي دل سوز و آينده نگر و پاسخي فروتنانه و همدلانه بدان
ستایشْ سرود ِ خِرَد از: دیباچه ي ِ شاهنامه ي فردوسی با اجراي نوشين دُخت و سهراب انديشه را در اینجا بشنوید
*
گُفتاوَرد از درونمايه هاي اين تارنما در رسانه هاي چاپي و الكترونيك، بي هيچ گونه تغيير و با يادكردازخاستگاه، آزادست.
.Free to use on any web and media, without any changes and with a reference to source
All Rights Reserved. Copyright © 2005-2006, Iran-shenakht
يادداشت ويراستار
دوست ارجمندم استاد دكتر پرويز رجبي، يكي از تأثيرگذارترين پژوهشگران تاريخ و فرهنگ ايران در روزگار ما --كه پيش از اين در همين تارنما به كوتاهي به كارنامه ي ِ درخشان ِ ايشان اشاره كرده ام -- يكي دو بار با حضور در
نشست ِ شاهنامه پژوهي در شبكه ي جهاني، بدان گردهمايي گرمي بخشيده و حاضران را خشنودكرده اند.
در نشست ِ دهم (٢٨مهرماه ١٣٨٥)، استاد با نگاهي انتقادي به برداشتي از اين نگارنده در مورد حال و آينده ي كوششها و پژوهشهاي فرهنگي ي ايرانيان در ميهن و فراسوي آن، برخوردند و وعده دادند كه اين رويكرد ِ انتقادي ي خود را در نامه اي به نگارنده بنويسند (گفتار ايشان در اين زمينه را در متن ِ نگاهداري شده ي گفت و شنودهاي نشست دهم در همين تارنما و نيز در تارنماي كتابخانه ي گويا مي توان شنيد.)
www.ketabkhaneyegooya.blogspot.com
ايشان سپس به وعده ي خود رفتاركردند و ديدگاه خود را در نامه اي پرمهر و لطف آميز به تاريخ ١٤آبان ١٣٨٥ از تهران به اين دفتر فرستادند كه من براي آگاهي ي حاضران در نشست ِ شاهنامه پژوهي و نيز شنوندگان ِ پسين ِ آن برنامه، متن آن را در دوازدهمين نشست (جمعه ٢٦ آبان ماه ١٣٨٥)، خواندم و اكنون همان متن را در پي ِ اين يادداشت بازمي آورم و پاسخ فروتنانه و همدلانه ي خود بديشان را نيز پايان بخش ِ اين درآمد مي كنم.
* * *
استاد رجبي، پس از عنوان و خطاب به اين نگارنده، نوشته اند:
«... در پايان ِ دهمين نشست ِ شاهنامه پژوهي كه در روز بيست و هشتم مهرماه ٨٥ ميهمان خوانده و ناخواندهء جان ِ شيفتهء گيتي بانوي نازنين و صداي مهرانگيزش بوديم، وعده كردم كه نامه اي به شما بنويسم دربارهء برداشت شما از ديوارهاي فروريخته در ميان ايرانيان.
در پاسخ به نگراني ِ من از فِقدان حضورتان در ميان جوانان و دانش پژوهان، نظر ِ شما اين بود كه خوشبختانه با فراهم آمدن ِ امكانات تكنولوژيك ِ نو، ديوارهاي حايل ميان ِ ايرانيان پراكنده در جهان فروريخته اند و نظر ِ من نه چُنين بود!
يادم مي آيد دبيرستان كه مي رفتيم، پشت ِ استادانمان در رشته هاي گوناگون، همواره به چند ستون ِ استوار ِ نامدار، گرم بود. يكي به حسابي، ديگري به هشترودي، سومي ها هم به پيرنيا، فروزانفر، نفيسي، پورداود، خانلري و ... و ...
در گسترهء شعر و ادب نيز پاسداراني بودند كه اقتداي به آنها از هر واجبي، اَوجَب بود ... ترجمه هم همين طور ... و نقد هم ... و ديگرْ رشته هاي هنر هم همين طور ...
امّا امروز نه كبك ِ خراماني داريم كه به تقليدش نيّت كنيم ... و نه براي ِ خراميدن ِ خودمان دشتي و ماهوري!
درعوض، به هر كُنج و گوشهء جهان كه سرمي زنيم، با استادي ايراني رو به رو مي شويم كه بيشتر با فعّاليّت هاي سياسي خود را تسكين مي دهد تا كار ِ واقعي ِ خود، به ويژه با همين تكنولوژي ِ نويني كه شما از آن يادكرديد.
در اين ميان، فراموش نكنيم كه نسل ِ بعدي ِ اين استادان، به كلّي با نيازهاي درون بيگانه خواهند بود.
به اين ترتيب با مصالح ِ فروريخته، باروهاي ِ جديدي به وجود مي آيند كه گذر از آنها بسيار دشوارست.
ما امروز در ايران با مسألهء تازه اي هم سر و كار داريم: بيگانگي با شيوه هاي مُدرن ِِ پژوهش و اين در حالي است كه حلقه هاي رابط ِ شيوه هاي پيشين نيز به حدّ ِ افلّ رسيده اند. يعني پژوهشگران ما نه مي توانند راه ِ پيشينيان را ادامه دهند و نه بي تكيه بر نقطه ضعف ها و قوّت هاي سنّتي، امكان ِ به كار بستن ِ موفّق ِ شيوه هاي نو را دارند.
و بازهم در اين ميان، معدود استادان ِ توانا، توان ِ پايداري در برابر ِ هنجارهاي ِ نامرغوب ِ روزگار ِ خود را ندارند!
مي بينيد، استاد ِ گرامي، باروها نريخته اند، پيوندها پاره شده اند! براي نمونه: در ايران، آثار ارجمندي چون دانشنامهء ايرانيكا و شاهنامهء خالقي مطلق، برخلاف ِ نيّت ِ آفرينندگانشان، متاعي بيگانه اند.
ناگزير براي آن كه وقت ِ گيتي بانو را نگيرم، متوسّل به خواجهء شيراز مي شوم:
"بيا ساقي آن مَي كه حال آورد،
كرامَت فَزايَد، كمال آوَرَد،
به من دِه كه بس بي دل افتاده ام
وُزين هر دو بي حاصل افتاده ام!"
با فروتني
پرويز رجبي
تهران – چهاردهم آبان ١٣٨٥.»
* * *
پاسخي فروتنانه و همدلانه به نقد ِ استاد رجبي
با سپاسگزاري از استاد رجبي براي رويكرد انتقادي شان به برداشت نگارنده در زمينه ي كُنِش ِ فرهنگي و پژوهشي ي ايرانيان كنوني، چند نكته را به كوتاهي و نه به آهنگ ِ چالش و برخورد؛ بلكه براي بيان ِ حال و روشنگري و در ميان نهادن ِ آزمونهاي شخصي ام با ايشان، يادآوري مي كنم:
من خاطرْآشفتگي و دلْ نگراني ي استاد را درباره ي كاركرد ِ پژوهشي ي نه چندان سامانمند ِ ايرانيان امروز و به ويژه پراكندگي و از هم گسيختگي ي نيروهاي كارآمد در ميهن و سرزمين هاي گوناگون فراسوي آن، به خوبي درمي يابم و در دلْ واپسي براي آينده ي ايران، با ايشان همداستانم. هر ايراني ي دلْ سوزي با درنگي در داده هاي آماري و خبري و جمع بندي ي بخشهايي از كارنامه ي ايرانيان فرهنگي و پژوهشگر در اين روزگار، از درد و دريغ برخود مي پيچد و "خواب در چشم تَرَش مي شكند!"
امّا اگر نگاه من به نيمه ي خالي ي ِ بُطري و دلهُره ي ِ برآيند ِ آن، همْ سو با نگرش ايشان است، با آزمون هاي تلخ و شيرين ِ چند ده ساله ام در ميهن و بيرون از آن، نيمْ نگاهي نيز به نيمه ي پُر ِ آن دارم و يكسره اميدْ بُريده نيستم و نه از سر ِ خوشْ خيالي و خودْفريبي، بلكه با واقع بيني ي نسبي، همان بيت ِ زبانزد ِ ديرينه را زمزمه مي كنم كه: "در نوميدي بسي اميدست / پايان ِ شب ِ سيَه سپيدست". شايد بگويند كه ما ايرانيان در سرتاسر ِ تاريخ ِ خونبار و ناهموارمان، به همين زمزمه ها دلْ خوش داشته ايم؛ در حالي كه هيچ ديگرگوني ي بُنياديني نديده ايم و پيوسته خود را و زمانه مان را تكراركرده ايم. مي گويم: بله، به يك حساب همين گونه است و من هم از اين يكنواختي ي ملال انگيز در فرآيند تاريخ و فرهنگمان در پبچ و تاب و رنج و شكنجم. امّا همان ديگرديسي هاي اندك را غنيمت مي شمارم و همواره زمانه را آبستن ِ شگفتيها مي انگارم؛ شگفتيهايي كه صد البتّه نه از امداد غيبي و اعجاز خيالْ ساخته، بلكه از كُنش و واكنش هاي ريشه دار در واقعيّت هاي زميني ي پيرامونمان مايه مي گيرد و تأويل پذير به زبان ِ دانش امروزين است.
استاد از يك سو، از به هدر رفتن نيروي كار ِ برخي از استادان و پژوهندگان مان در گوشه و كنار جهان و فرورفتن آنان در باتلاق سياست بازي و روزمَرّ ِگي به جاي ِ ورزيدن ِ خويشكاري ي ِ فرهنگي شان، با دريغ يادكرده و از سوي ديگر، با حسرت به خالي ماندن ِ جاي ِ استادان و بزرگان ِ حُكمْ گزار در فاصله ي عمر ِ يكي دو نسل نگريسته و تشويش خاطر خويش را از اين گُسست ِ فرهنگي در هر دو بُعد ِ جغرافيايي اَش ابرازداشته اند. اين دعدعه ي خاطر ِ ايشان به خوبي برايم دريافتني است. امّا جُستارها و آزمونهايي متفاوت و نمونه هايي ديگرگونه – هرچند نه بسيارْ شمار – مرا به نگرش و برآوردي ديگرسان رهنمون بوده است. پيش ازين در برخي از گفتارها و بررسي ها و نقدهاي خود، به نمونه هاي مشخّص ِ دريافته ام ، پرداخته ام؛ امّا اكنون و در اين يادداشت كوتاه، مجال پرداختن به موردهاي معيّن را ندارم. تنها اين را سربسته مي گويم و مي گذرم كه ادب ِ ايرانيان دور از زادْبوم ديگر اكنون بوته اي خود رو در كنار ِ باتلاقي دورافتاده نيست و به درختي قد برافراشته و پُرشاخ و برگ و بَرومند در كرانه ي رود ِ پوياي زمان تبديل شده است.
*
تاكنون برآوردها و برداشت هاي چندي از دستاوردهاي اين ادب در شاخه هاي گوناگونش نشريافته است كه نگاهي بدانها مي تواند پايگاه اين ادب را نمايان گرداند. نشريّه هاي فرهنگي همچون فصلنامه ي بررسي كتاب، ويژه ي هنر و ادبيّات و نامه ي كانون نويسندگان ايران در تبعيد و جز آن، آيينه ي تمام نماي اين كوشش و كُنِش بارآورست. جاي خشنودي و خوش بيني است كه سياست بارگي و هرزرفتن در روزمرّگي، نتوانسته است همه ي فرهنگْ مردان ِ برونْ مرزي ي ما را به كام خود بكشد.
دو نمونهء يگانه را – كه خود استاد هم بدانها اشاره كرده اند – نام مي برم: يكي دانشنامه ي ايران
(Encyclopaedia Iranica)
و ديگري شاهنامه ي ويراسته ي دكتر جلال خالقي مطلق.
فرايند ِ تكوين و تدوين و توليد اين دو اثر ِ بزرگ در بيرون از ايران، به تنهايي نمايشگر اوج ِ كوششهاي فرهنگي ي ايرانيان است. در خود ايران، دانشنامه هاي چندي در دست تدوين است كه بي گمان، از آنها مي توان بهره ها بُرد؛ امّا انصاف بايد داد و پذيرفت كه هيچ يك از آنها فراگيري، گستردگي، ژرفا و جهانْ شمولي ي ِ دانشنامه ي ايران را ندارند و در هيچ دانشگاه و پژوهشگاهي در جهان، نمي توانند پاسخ گوي ِ همه ي پرسشهاي ايران شناختي باشند و البتّه انگليسي زبان بودن ِ دانشنامه نيز نقش ِ تعيين كننده اي در اين جهانْ شمولي دارد.
اين كه استاد نوشته اند اين دو اثر در ايران "متاعي بيگانه اند"، قدري اغراق آميز و بدبينانه مي نمايد. در مورد دانشنامه، تا جايي كه من مي دانم از سه دهه ي پيش از اين، "مركز نشر ِ دانشگاهي" در تهران، دوره هايي از آن را براي كتابخانه هاي دانشگاهي سفارش داده است و مي خرد. همچنين خبردارم كه برخي از درآمدهاي بلند ِ آن در دست ِ ترجمه است و از جمله درآمد ِ بسيار مفصّل و سودمند ِ "پوشاك"
(CLOTHING)
در ايران از روزگار مادها تا امروز كه در ٢٨ بخش و ٢٩٢ ستون و ١٤٦صفحه، همراه با فهرست بلندي از كليدْواژه هاي پوشاكْ شناختي در جلد پنجم به چاپ رسيده، به فارسي برگردانده شده و در كتابي جداگانه چاپخش گرديده است. البته كمال مطلوب اين بود كه تمامي ي متن ِ اين عظيم ترين پژوهش ايران شناختي ي همه ي تاريخمان، با يك برنامه ريزي ي درست و دل سوزانه و پشتيباني ي مالي ي بسنده از سوي نهادهاي رسمي ي فرهنگي در ايران ترجمه و چاپخش مي شد كه در حال كنوني بيشتر به رؤيا مي ماند.
در مورد شاهنامه ي ويراسته ي دكتر خالقي مطلق نير، بايد بگويم كه اين بهترين تصحيح شاهنامه تا كنون، از چشم دوستداران و پژوهندگان حماسه ي ايران در ميهن آن، دورنمانده است. دو دفتر نخست ِ آن در سال ١٣٦٩ همزمان با جشن هزاره ي فردوسي با شمارگاني محدود در تهران بازچاپ شد و به دست همه ي خواستاران نرسيد و از آن جا كه سفارش خريد ِ آن از ناشر ِ آمريكايي و با بهاي دلاري براي خريداران ايراني آسان نيست، كساني پيوسته در صدد ِ فراهم آوردن ِ امكان ِ بازچاپ ِ آن در ايران بوده اند و من خود، سالهاست كه اين امر را پي گيري كرده ام. خوشبختانه اكنون اين گِرِه در حال گشوده شدن است و همين امروز در پرس و جويي تلفني از استاد خالقي، شنيدم كه يك نهاد فرهنگي در تهران، براي اقدام به بازْچاپ ِ همه ي دفترهاي متن و بادداشتهاي اين ويرايش شاهنامه، دست به كار شده است و اميد مي رود كه به زودي، خبر مهمّ ِ انجام پذيرفتن ِ اين كار فرخنده و سراوار را بشنويم.
نگراني ي استاد رجبي براي متروك ماندن ِ شيوه هاي پژوهش ِ سنّتي از يك سو و معمول نشدن ِ هنجارمند ِ روشهاي نوين ِ پژوهش باختريان در ميان ايرانيان و شكاف فرهنگي در ميان ِ نسل هاي پيشين و كوشندگان ِ كنوني از سوي ديگر، به خوبي دريافتني است؛ امّا من نشانه هاي به نسبت اميدواركننده اي از كاهش اين تنش فرهنگي در ميهن و فراسوي آن مي بينم و شايد اين سروده ي ابوالقاسم لاهوتي، زبان ِ حال من باشد:
"تاريك شبم را سحر آيد روزي
از گم شده يارم خبر آيد روزي
آن دَلو ِ تُهي كه در چَه انداخته ام
نوميد نيَم كه پُر برآيد روزي."
امّا اين برداشت ِ من كه با بهره گيري از دانش و فنّ امروز، مي توان اميدوار بود كه فاصله ها كوتاه گردند و دبوارها فروريزند، به باور خودم نه يك خوشْ خيالي، بلكه برآيند ِ تجربه ي ِ عيني و عملي ي شخصي است. برخي از كاميابي هاي نسبي ي فرهنگي و پژوهشي را كه خود در دو دهه ي اخير با برخورداري از فنّ افزارهاي نوين به دست آورده ام و نيز نمونه هاي چشم گيري را كه در كارهاي ديگران ديده ام، پشتوانه ي ِ اين برداشت مي دانم و "كوتاه شدن ِ فاصله ي ِ دست و آرزو" را -- كه يار ِ در توس خفته ام مهدي اخوان ثالث، زماني به طنزي تلخ، از آن به "خواب ديدن" تعبير كرد -- امروز "مُحال" نمي دانم.
من هم مانند استاد رجبي ي گرامي، كسان و نهادهايي را مي شناسم و مي بينم كه آشكار و پنهان، همچنان در صدد ِ برافراشتن ِ "باروهاي جديد از مصالح ِ فروريخته" و گسستن ِ پيوندهاي با هزار خون ِ دل استوارگشته اند. امّا از سوي ديگر نيز شاهد آنم كه نقشه هاي تباهكارانه ي اين باروسازان و پيوندگسلان به ياري ي ژرفانگري و هوشياري ي انسان امروز و دستاوردهاي دانشي و فنّي اش، در چشمْ بر هم زدني، نقش ِ بر آب مي شود و يقين دارم كه سرانجام "حقيقت" ِ پالوده و ناب – كه البته هرگز نمود و نمادي ايستا و هميشگي نخواهد داشت – بر "واقعيّت" پلشت و بويناك رورمرّه چيره خواهدشد و "انديشه و گفتار و كردار ِ نيك" جاي ِ همه ي دُژمَنِشي ها را خواهد گرفت. چُنين باد!
با درود و بدرود
جليل دوستخواه
تانزويل، كوينزلند – استراليا
سي ام آبان ماه ١٣٨٥
دانشنامه ي ايران، نماد ِ پيوند ِ همه ي ايراني فرهنگان - پيوستي بر درآمد ِ 2: 131
يادداشت ويراستار
در پي ِ نشر ِ درآمد ِ 2: 131 اين تارنما: گفتار ِ تحليلي و انتقادي ي نگارنده درباه ي نوشته ي آقاي مسعود نقره كار در اخبار ِ روز و بازْنشر ِِ آن گفتار درهمان نشريّه ي خبري و نيز در نشريّه ي الكترونيك ِ ادبيّات و فرهنگ:
http://www.mani-poesie.de/
امروز خبر رسيد كه گفتار ِ يادكرده در تارنماي خبرگزاري ي كورش نيز بازْنشرداده شده است.
با سپاسگزاري ازدوست فرهيخته دكتر تورج پارسي كه براي دو بازْنشر ِاخير كوشيده و خبر آنها را با مهر هميشگي شان، به دفتر من فرستاده اند و نيز دست اندر كاران ِ اين تارنماها، نشاني ي جاي ِ بازْنشر ِ اخير را براي آگاهي ي خوانندگان اين تارنما در پي مي آورم:
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=8&ni=17015
*
افزون بر آن، آقاي دكتر تورج پارسي، خود نيز گفتاري ارزنده و خواندني در همين زمينه نوشته و با عنوان ِ :
دانشنامه ايران نه تنها شناسنامه ي ِ مشترك ِ ملّي ي ِ همه ي ِ ايرانيان است بلكه پيوند و پيوست فرهنگى ما با افغانان و تاجيكان نيز هست.
در همان تارنماي خبرگزاري ي كورش نشرداده اند كه نشاني اش چنين است:
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=8&ni=17042
* * *
تأكيد دكتر پارسي بر رويكرد ِ دانشنامه ي ايران به فرهنگ و ادب و هنر و ديگرْ سويه هاي تاريخ و جغرافيا و زندگي ي مردم افغانستان و تاجيكستان، بسيار به جاست. دانشنامه نمود و نماد ِ درخت ستبر و كهنْ بنياد ِ فرهنگ ايراني در همه ي بخش ها و شاخه هاي آن است و نه تنها دو كشور يادكرده، بلكه ديگرْ همسايگان دور و نزديك ايران كنوني را نيز در بر مي گيرد كه زماني بخشهايي از مجموعه ي بزرگ ِ فرهنگ ايراني بوده اند و تا به امروز اثرْپذيري هاي گسترده شان از اين فرهنگ و پيوندهاي ريشه دار و ناگسستني شان با آن، سختْ آشكارست. هر پژوهنده اي كه حتّا يك بار دانشنامه را ورق زده و كاويده و بررسيده باشد، نيك مي داند كه "ايران" ِ دانشنامه، همين "ايران ِ جغرافيايي و سياسي ي امروزين" نيست و به راستي بايد گفت كه همه ي كشورهايي كه در بخش بندي هاي كنوني جدا از ايران به شمار مي آيند؛ امّا در شمول ِ آن مجموعه ي نامدار كهن جاي مي گيرند، از اين ديدگاه، وامْ دار ِ دانشنامه ي ايران اند و مردم ِ آنها مي توانند از اين سرچشمه ي ِ بزرگ سيراب شوند يا -- به ديگرْسخن -- چهره ي ِ تاريخي، فرهنگي، ادبي، هنري، اقتصادي و سياسي ي خود را در اين آيينه ي ِ تمامْ نماي ِ تابناك بنگرند.
چنين امري، در كار ِ تدوين دانشنامه، برتري ي كوچكي نيست و نبايد و نمي توان ازآن چشم پوشيد و بدان كم بها داد.
در واقع، هرگاه اين دانشنامه را دانشنامه ي جهان ِ ايراني توصيف كنيم، ذرّه اي گزافه گويي نكرده ايم.
درود بر دكتر پارسي كه هوشمندانه بر اين جنبه ي كليدي و مهم در ساختار دانشنامه ي ايران، انگشت گذاشته است.
Saturday, November 18, 2006
2: 131. دانشنامه ي ايران: شناسنامه ي ِ مشترك ِ ملّي ي ِ همه ي ِ ايرانيان
نشريّه ي الكترونيك اخبار روز:
" دانشنامه ایرانیکا"
غیر سیاسی و بی طرف؟!
انتشارداده است.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=6693
*
خواننده ي ِ اين گفتار، درهمان نگاه ِ نخست به عنوان ِ آن، درمي يابد كه نويسنده، ناوابستگي ي ِ دانشنامه ي ِ ايران (Encyclopaedia Iranica)
به نهادها و روندهاي سياسي را – كه موضع ِ رسمي و شناخته ي آن است – مورد ِ ترديد قرار داده و پايگاه ِ آزاد ِ دانشي و پژوهشي و نقشْ ورزي ي ِ فرهنگْ شناختي ي ِ آن را در برابر ِ نشان ِ پرسش گذاشته است.
خواننده، آنگاه با اين پرسش از خود كه: "چنين ادّعاي گزافي، برچه پشتوانه و سندي استوار است؟"، به سراغ ِ متن ِ گفتار مي رود و جزء به جزء ِ آن را برمي رسد.
نويسنده با الگو برداري از نمونه هاي بهره گيري ي سياست بازان فرصت طلب از نهادهاي فرهنگي در تاريخ سده ي اخير ميهنمان، در زمينه ي مساعد باورمندي ي بسياري از ايرانيان به "نظريّه ي توطئه" و نگرش"دائي جان ناپلئوني" به همه ي رويدادهاي اجتماعي و سياسي، كوشيده است تا با همْ ذاتْ پنداري ِ موضوع مورد بحث خود و موضوع هاي يكسره ناهمگون با آن و گزافه گويي ي بي بند و بار و ناپاسخگويانه در اين زمينه، به ذهنهاي ساده ي كم و بيش آشنا با چنين نمونه هايي، بباوراند كه دانشنامه نيز درهمين چهارچوب جاي دارد و اگرچه برآيند ِ كار و كوششي دانشگاهي و فرهيخته است، با روندها و گروه بندي هاي ويژه ي سياسي پيوند دارد و دست اندركاران ِ آن نهادها، از اعتبار و آوازه ي آن، به سود ِ پيشْ بُرد ِ خواستهاي خويش، بهره مي جويند.
نويسنده، بي هيچ گونه آگاهي از سازمان اداري و پشتوانه هاي مالي ي دانشنامه، تنها با نگاهي به دورنماي ِ برخي از كوشش و كُنِش هاي كناري و ياري رساني هاي فردي و جمعي به تأمين ِ هزينه ي كلان ِ اجراي اين برنامه ي عظيم و نام بردن از كسان ويژه اي در زمره ي اين كوشندگان و پشتيبانان، در باره ي ِ به اصطلاح جانبدارانه و سياسي بودن ِ كار ِ اين نهاد ِ دانشي و فرهنگي، شبهه مي افكند. او به هيچ يك از روشنگري هاي گردانندگان دانشنامه در اين زمينه اشاره اي نمي كند تا دستش براي وارونه نمايي ي واقع ِ امر، بازباشد.
نويسنده با نگاهي سطحي و ولنگارانه، در باره ي دانشنامه و شناسانندگان آن و ميزان درآمد هايش نوشته است:
"تبلیغات مُبلّغان حرفه ای دانشنامه و بنیاد ِ آن، ضمن اطلاق عناوینی مبالغه آمیز به دانشنامه، از جمله شاهنامه ي معاصر و شناسنامه ي ما ایرانیان و... دانشنامه کمک های مالی و معنوی چشم ْگیری دریافت کرده است."
امّا ايرانيان فرهيخته و ژرفانگر و نيز شمار زيادي از جُز ايرانيان ِ حق شناس ِ روي آور به فرهنگ و تاريخ و هنر و ادب ايران، خودْ توان ِ عيارْسنجي دارند و در اثري چون دانشنامه به ديده ي تحقيق مي نگرند و با بررسي و نقد فرهيخته ي آن، آنچه را كه بايسته است از آن درمي يابند و پايگاه والاي آن را به درستي بازمي شناسند.
دانشنامه كالاي مصرفي ي روزمرّه نيست كه براي جلب مردمي ساده دل و برون نگر بدان، نيازي به "مُبلّغان حرفه اي" باشد. جايگاه و ارج دانشنامه در گستره ي فرهنگ ايراني، نه با دادن عنوان هاي مُبالغه آميز بدان، بلكه با رويكردي دل سوزانه و بردبارانه به آن و جُستار پيگير در هزارتوهاي كاويدني و شناختني اش، بر هر خواننده و پژوهشگر ِ نيكْ انديشي آشكارخواهدشد. هرگاه يك مصداق ِ چشم گير براي عبارت حكمت آميز ِ سعدي : "مُشك آن است كه خود ببويد؛ نه آن كه عطّار بگويد!" درميان باشد، همين مورد ِ دانشنامه است. دانشنامه، نشريّه يا كتاب چاپخش شده از سوي فلان سازمان يا بهمان گروه ِ مدّعي ي "مبارزه كردن" و "اپوزيسيون بودن" نيست كه بتوان در فرآيند ِ پُراغتشاش ِ ستيزه گري ها و هم چشمي هاي بي حاصل و تباه كننده، انگ و رنگ ِ وابستگي به اين يا آن دستگاه يا جماعت را بر آن زد و سپس از آب ِ گلْ آلود ِ اين چنگ و دندان نشان دادنها ماهي گرفت! اندازه و مقياس ِ دانشنامه، فراتر از آن است كه با چنين خط كش هاي كوچكي بتوان سنجيدش!
از سوي ديگر، دانشنامه يك كالاي بازرگاني ي توليدشده براي سود و صرفه نيست كه آوازه گري ي "مبلّغان حرفه اي" ، بازاري پر رونق تر براي آن پديدآورد. كمك هاي بي دريغ فرهنگ دوستان به دانشنامه هم در بهترين حالت مي تواند به سر ِ پا ماندن و رهسپار ِ سرانجام شدن ِ اين راه نورد چندين ده ساله مددي برساند. اين همه، در حالي است كه نهاد ِ آمريكايي ي تأمين كننده ي بخش ِ اصلي ي ِ نيازهاي مالي ي دانشنامه، بودجه ي اين اثر را در نهايت صرفه جويي، "نخْ نما" خوانده است.
*
طرح ِ تدوين و نشر دانشنامه ي ايران، نخست به ابتكار بنگاه ِ ترجمه و نشر ِ كتاب در تهران ريخته شد و با كمك مالي ي سازمان برنامه و بودجه ي ايران در سال 1974 در همكاري با دانشگاه كلمبيا به مرحله ي اجرا درآمد. امّا بعد از انقلاب كه پشتيباني ي مالي ي ايران از آن دريغ شد، با درنگ و دشواري رو به رو گرديد و گرداننددگان آن، ناگزير شدند به تأمين سرچشمه هاي مالي ي جايگزين در بيرون از ايران بپردازند. در اين مرحله، پرداخت هزينه ي عمده ي دانشنامه را موقوفه ي ملّي ي دانشهاي انساني
National Endowments for the Humanities
كه يك نهاد ِ فدرال آمريكايي است، برعهده دارد.
دانشگاه كلمبيا، تنها ساختمان ِ محلّ ِ كار و آب و برق و برخي وسيله هاي ديگر را در اختيار دانشنامه قرارداده است. هزينه كردن همه ي درآمدهاي دانشنامه، زير نظر ِ اين دانشگاه صورت مي پذيرد. خدمت مدير و مهينْ ويراستار ِ دانشنامه و نيز رايْ زنان ِ او رايگان است. افزون بر اين، استاد دكتر احسان يارشاطر، سالها پيش از اين، مجموعه ي
بسيار نفيس و گرانبهاي از گردآورده هاي هنري ي ِ خانوادگي ي خود و همسرش را به حراج گذاشت و درآمد به دست آمده از فروش آنها را براي تأمين بخشي از هزينه هاي دانشنامه، اختصاص داد.
دفتر دانشنامه ي ايران، بارها در خبرنامه ها و نشريّه هاي خود، به روشني ي هرچه تمام تر و با آوردن رقمهاي دقيق، از چگونگي ي سازمان دهي ي مالي ي اين نهاد ِ دانشي و فرهنگي در مرحله ي دوم ِ كارش، سخن گفته و جاي هيچ گونه ابهام و شُبهه اي براي كسي باقي نگذاشته است.
بر پايه ي داده هاي اين آگاهي نامه ها، موقوفه ي يادكرده، پرداخت ِ كمك مالي خود براي انتشار اين اثر را موكول به تأمين ِ بازمانده ي اعتبار ِ بايسته از راه ِ جلب ِ كمك هاي مالي ي خودخواسته ي كسان و نهادهاي پشتيبان اين كُنِش ِ بزرگ ِ علمي و پژوهشي كرده است.
از همين رو در تمام سالهاي ِ گذشته، دست اندركاران دانشنامه، همواره كوشيده اند كه همگان را به ياري فراخوانند و زمينه هايي براي گردآوري ي كمكهاي مالي به اين برنامه فراهم آورند تا شرط ِ آن موقوفه، به جاي آورده شود و پرداخت ِ اعتبار اصلي ي پذيرفته ي آن، دچار درنگ و اختلال نگردد.
برخي نهادهاي ايراني در بيرون از ايران مانند بنياد كيان، بنياد محوي و بنياد ميراث ايران با كمكهاي عمده و چشم گيرشان، در اين فرآيند، نقش مهمّي ورزيده اند كه امري است آشكار و در آغاز ِ هريك از جلدهاي دانشنامه، بدان اشاره رفته است.
افزون بر اين، ايرانيان دوستدار ِ فرهنگ و تاريخ كهن ِ ايران از هر گروه و دسته و با هر باور ديني يا سياسي، با پي بردن به اهميّت يگانه ي اين اثر عظيم و آگاهي از دشواري ها و تنگناهاي مالي ي كار ِ نشر آن، به گونه اي خودجوش به تكاپو درآمده و در پاسخ گويي به نداي ياري خواهي ي گردانندگان ِ دانشنامه، در شماري از شهرهاي جهان، انجمن هاي دوستداران دانشنامه را شكل بخشيده اند و با برگزاري ي شبهاي ويژه و ايراد سخنراني ها و اجراي برنامه هاي هنري به گردآوري ي كمكهاي مالي براي آن، اقدام كرده اند.
در ميان اين ياري دهندگان، شمار كمي را مي توان ديد كه با توانايي ي بالاي مالي شان، رقمهاي عمده اي، حتّا يك ميليون دلار پرداخته اند و شمار ِ بسياري را نيز مي توان مشاهده كرد كه با امكان محدود ِ مالي ي خود، مبلغ كمي را با هيجان ِ شركت در يك كوشش ِ فرهنگي ي ملّي، به صندوق هاي گردآوري ي كمك مي ريزند. من خود، بارها در شهرهاي آمريكا، كانادا، اروپا و نيز در اين سرزمين كه اكنون "شهربند" آنم (استراليا) شاهد شور و شوق ايرانيان دوستدار فرهنگ ايراني در شبهاي ويژه ي دانشنامه و پرداخت كمكهاي ده دلاري و پنج دلاري بوده ام.
امّا هيچ يك از دهندگان كمك مالي به دانشنامه، كار ِ خود را مشروط به برآورده شدن ِ خواست ِ ويژه اي نمي كند و آن را سرپوشي براي پيشْ بُرد ِ مقصودي ديني يا سياسي نمي انگارد. حتّا اگر شبهه را قوي بگيريم و چنين بينگاريم كه كساني در اين ميان، با چنين رويكرد وديدگاهي و پيشينه و كارنامه و شهرت سياسي و اجتماعي ي نه چندان پذيرفتني هم باشند، نبايد و نمي توان حضور آنان در انجمن هاي دوستداران دانشنامه و شب هاي ويژه ي كمك رساني و بخشش آنها را دستاويزي براي خُرده گيري به كار ِ دانشنامه قرار داد و در پالودگي و فرهيختگي ي ِ كار ِ آن شك ورزيد. زيرا كارنامه ي شخصي ي ايشان ربطي به كار ِ دانشنامه ندارد و سر ِ سوزني از اعتبار ِ والاي علمي و ناوابستگي ي آن نمي كاهد. گردآورندگان ِ كمك نيز از هيچ ياري دهنده اي شناسنامه ي مرامي و گواهينامه ي وابستگي به سازمان يا حزب معيّني را مطالبه نمي كنند و هر ايراني را پشتيبان اين برنامه ي ملّي مي شمارند.
ايرانياني كه در دهه هاي اخير به ارزش اثر ِ جهان شمولي همچون دانشنامه در آفتابي كردن ِ كيستي ي خود در پيش چشم ِ ديگران پي برده اند و آن را در هر محفل و مجلسي در چهارگوشه ي جهان، همچون شناسنامه ي افتخارآميز فرهنگ باستاني و تاريخي و معاصر ِ ملّي ي ِ خويش، به جزْ ايرانيان مي شناسانند و در برابر برخي از نژادپرستان و برتري جويان باختري، با سرافرازي و برقي از غرور ِ شايسته ي انساني در چشمان، نشاني ي ِ
را همچون مدال افتخار برسينه مي زنند، البتّه با دل و جان به ياري ي اين كار ِ گرانْ سنگ مي پردازند و هرآنچه را كه در توان دارند، در طَبَق ِ اخلاص مي گذارند و پيشكش آن مي كنند.
دانشنامه نه تنها در ايران – كه با دريغ، هنوز چندان شناخته و در دسترس نيست و تنها به تازگي، بخش هاي كوچكي از آن ترجمه و چاپخش شده است – بلكه در سرتاسر ِ جهان، براي ِ ايرانيان ِ آسيمه سر و آشفته جان از غم ِ غُربت و ناشناختگي در تقابل با دارندگان ِ ديگرْ فرهنگها و تمدّنها، جايي خالي را پركرده است كه با هيچ چيز ديگري پركردني نبود. افرون بر آن، هر جُزايراني كه بخواهد درباره ي ايران كنجكاوي كند و سيماي تابناك و افتخارآميز آن را در فراسوي نمودهاي تاريك و شرمْ آور ِ روزمرّه و ژاژخايي ها و ياوه سرايي هاي جهانخواران ِ جنگ باره و زورگو بازشناسد، اكنون "جام ِ كيخسرو" ِ دانشنامه را با زبان جهاني ي انگليسي در دسترس دارد و ايمن از پراكنده گويي هاي پر غلّ و غش ِ اين و آن، گوهر ِ درونمايه هاي هزاران كتاب و گفتار با اعتبار ايران شناختي، يكجا در اختيار وي و رهنمون ِ آگاه ِ اوست.
هرگاه وابستگي هايي از اين گونه كه نويسنده ي گفتار مورد نقد، پنداشته است، در كار ِ دست تدوين كنندگان دانشنامه راه داشت، بهترين جا براي نمايش آنها، متن ِ اين اثر بود. در حالي كه در تمام 13 جلد ِ تاكنون نشريافته ي دانشنامه، حتّا سطري برانگيزنده ي چُنين وَهم و شُبهه اي وجودندارد و تصوّرپذير هم نيست.
نويسنده ي اتّهام نامه ي يادكرده، بي آن كه براي اثبات تهمت ها و دشنام ها و نسبت هاي نارواي برشمرده اش به دانشنامه و تدوين كنندگانش حتّا يك نمونه از متن اين اثر بياورد، به سبك و سياق سياستْ بارگان ديروزين و امروزين ميهني از چپ ِ چپ تا راست ِ راست – با آن همه آسيب رساني هاي تأسّف انگيزشان به خيزشها و جنبشهاي مردمي ي ايرانيان از مشروطه تا امروز – رفتارمي كند. وي به همان حربه ي كهنه و زنگ زده ي كلّي گويي، پاپوش دوزي و لجنْ پراكني بي دليل و مدرك چنگ مي زند و سرانجام مي كوشد كه با خط كشي ي جزمْ باورانه ي ژدانفي و كاريكاتورهاي ديرآمده اش، جاي ِ "دوست" و "دشمن" را تعيين كند و ميان ِ "خودي" و "جُزخودي" تمايز قايل شود تا بتواند ادّعاهاي موهوم خويش را بر كرسي بنشاند.
نويسنده از " نزدیکی ها و همکاری های آقای یارشاطر با دربار ودرباریان در گذشته و درباریان در خارج کشور" سخن مي گويد، بي آن كه نشان دهد كه دربار و درباريان ديروزين و امروزين كدام جامه ي زربفت صدارت و وزارتي را بر بالاي وي پوشانده اند. او نمي گويد مردي كه عمري با فرهيختگي و دانشوري به استادي و پژوهش پرداخته و هم اكنون در دهه ي هشتاد عمر، دور از ميهن، در گوشه ي دفتر كوچكش در دانشگاه كلمبيا بي گرفتن ديناري اجر و مزد ِ مادّي، مهينْ ويراستار اين تأليف عظيم و كار ِ كارستان است، چگونه مي توانسته است و مي تواند به آماجهايي چنين فرومايه، چشم داشته باشد.
به راستي سخن ِ گوهرين ِ خواجه ي بزرگمان، بهترين بازگوينده ي حال در برخورد با چنين شوخ چشمي ها و ناسپاسي هاست: "جاي ِ آن است كه خون موج زنَد در دل ِ لعل / زين تغابُن كه خَزَف مي شكند بازارش!"
آيا اين نمونه ي ديگري از همان رفتار دُژمَنِشانه اي نيست كه بسياري از ما ايرانيان از ديرزمان تا كنون با بزرگان ِ فرهنگ و دانش و ادب و هنر خود داشته ايم و مثال هاي شرم آورش، همه ي ورقهاي تاريخ ما را سياه روي كرده است؟! و آيا همين گونه نابهنجاري ها و كژتابي ها، سبب ساز ِ گسست ِ فرهنگي ي ما – كه اين همه از آن آسيب ديده ايم – نبوده است و نيست؟
وارد آوردن اتّهام هاي گستاخانه اي از اين دست به دانشنامه و بنياد گذار و مهينْ ويراستار آن، بدان مي مانَد كه كسي بگويد (و ديده ايم كه كساني گفته اند) كه چون حماسه ي ايران نام شاهنامه بر خود دارد و در آن از سرگذشت شهرياران باستاني سخن به ميان مي آيد و كساني چون "بايسنغرميرزا" و "شاه طهماسب صفوي" به توليد دستْ نوشت هايي نفيس از آن فرمان داده اند و "محمّد رضا شاه پهلوي" در هنگام برگزاري ي "جشنهاي دو هزار و پانصدمين سال شاهنشاهي"، به چاپ نفيس بسيار پرهزينه اي از همان دستْ نوشت ِ بايسنغري فرمان داده است، پس اثري درباري و تنها پسنديده ي شاهان است و ربطي به مردم ايران ندارد و گنجينه ي عظيم اسطوره و حماسه و تاريخ و فرهنگ و ادب و حكمت ِ ناب ِ ايرانيان نيست!
نويسنده از " اظهارنظرهای گاه کینه توزانه ی گردانندگان و مشاورین دانشنامه و بنیاد در باره محمّد مصدّق,به عنوان نما د جنبش ملی در ایران، و فرهنگ سازان و فرهنگ ورزان چپ ( به ویژه شاعر بزرگ میهنمان احمد شاملو)"
دم مي زند؛ بي آن كه يك نمونه از اين "اظهارنظرهاي" مورد ادّعا را در متن دانشنامه نشان دهد.
مي پرسم: نخست اين كه نامهاي اين " گردانندگان و مشاورین دانشنامه" چيست و " اظهارنظرهای گاه کینه توزانه" شان در كجا نشريافته است؟ دوم اين كه هرگاه كسي يا كساني از اين نامْ نبُردگان در جايي سخن ناروايي درباره ي ايرانيان شايسته (من به چپ و راستش كاري ندارم) گفته باشد، چه ربطي با متن دانشنامه دارد؟ هركس بايد پاسخ گوي سخن خويش باشد. آيا در جايي از دانشنامه، چنين سخنان ناسزاواري هست؟ اگر هست، چرا بدانها بازبُرد نداده اند؟
به وارونه و براي نمونه، آيا نويسنده ي اين مطلب بي بنياد، درآمدهاي ِ"كودتاي 1299/1921" و "كودتاي 1332/ 1953" را در جلد چهارم دانشنامه خوانده و ديده است كه در آنها با چه شيوايي و رسايي و چه مايه از دقّت ِ بي طرفانه ي پژوهشي به بيان حقّي كه در فرآيند ِ آن رويدادهاي شوم، از مردم ايران تباه گرديد و رنج و شكنجي كه بر بزرگْ مردي همچون "مصدّق" واردآمد، پرداخته شده است؟ آيا چنين گفتارهايي در متن اين گنجينه ي عظيم و سخنگوي راستين تاريخ و فرهنگ ايران – كه نمونه هاي فراوان دارد – اثري از گرايش به نهادهاي سياسي ي مردم ستيز نشان مي دهد؟
آيا درج ِ درآمدهاي "گلشيري" و "گلسرخي" (آن هم با تصوير مشهور او در هنگام دفاع در بيدادگاه نظامي) در جلد يازدهم دانشنامه، خوشايند ِ درباريان و به اصطلاح سلطنت طلبان است؟! (زهي تصوّر باطل، زهي گمان ِ خلاف!)
نوبت الفبايي ي درج درآمدهاي "مصدّق"، "شاملو"، "محمّد مختاري"، "محمّد جعفر پوينده"، "احمد ميرعلايي" و "فرهنگ سازان و فرهنگ ورزان" ديگر نيز هنوز نرسيده است. اگر هم در نشريافته هاي كنوني، نام كسي از قلم افتاده باشد، بر پايه ي ِ هنجار ِ كار ِ دانشنامه، در "پيوست" خواهدآمد؛ چنان كه در حرف "ف"، درآمدهاي "پروانه و داريوش فروهر" فراموش شده است و بي گمان، جبران خواهد شد.
نويسنده كه از سوي "چپ" ميدان به نبرد با دشمن ِ موهوم ِ پنهان شده در پوشش يك اثر فرهنگي پرداخته، تا دسيسه ي ِ "راست" را خنثا كند، در پي گيري ي اين نبرد سهمگين، نوشته است: "با گذر زمان و به تدریج که نام مؤسسات و بنیاد ها و افراد حمایت کننده ی دانشنامه انتشار یافت نقش سلطنت طلبان در پیدایی و پیشرفت این حرکت " فرهنگی" و دانشگاهی آشکار تر شد."
چنين عبارتهايي سخت آشناست و سالهاست كه آنها را در دُرافشاني هاي تازندگان از سوي "راست" ِ ميدان در ميهن ِ اصلي ي ِ دانشنامه، درباره ي اين اثر ِ "ساخته و پرداخته ي دشمنان امپرياليست و صهيونيست" و مدير ِ "روي در نقاب فريب پوشيده" ي ِ آن، شنيده و نيز در تعبيرهاي همچون " استكبار جهاني" و "تهاجم فرهنگي" شنيده و خوانده ايم. اين جاست كه با شگفتي زدگي مي بينيم كه دو سر ِ"راست" و "چپ" اين كارزار به يك نقطه مي رسد و سخن فردوسي را فراياد مي آوريم: "چپ آوازه افكند و از راست شد!"
نويسنده پس از وارد آوردن ِ اين همه تهمت ناشايسته بر دانشنامه ي ايران و تدوين كنندگانش، به جمع بندي ي ناسزا گويي هاي خود پرداخته و با زبان و بياني دهان پركن و فخيم و جدّي نما نوشته است:
"به گمان من امّا راهی که مسؤل و مشاوران دانشنامه و بنیاد دانشنامه در پیش گرفته اند، حتی اگر برجسته ترین اثر تحقیقی در باره تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران دستاوردش باشد، کژ راهه ای بیش نخواهد بود؛ راهی که سالیان دراز حکومت گران و بسیاری از احزاب و سازمان های سیاسی پیموده اند؛ راهی که نهایتش آلوده کردن بیش از پیش فرهنگ، هنر، تمدن و تاریخ مان به نا راستی های سیاست بازانه است؛ کژراهه ای منتهی به مرداب بی اعتمادی و آسیب زننده به خصلت دموکراتیک و مستقل تشکل ها و حرکت های فرهنگی و هنری."
وي آنگاه در پوشش ِ " یکی از حامیان و دوستداران سابق دانشنامه " (؟!) به "دلْ سوزي!" براي كارگزاران اين اثر پرداخته و به منزله ي يك "تنها به قاضي رفته ي خوشْ حال بازگشته"، آنچه را "آرزوي من" خوانده، در قالب ِ يك اعتراف گيري ي القايي از شخص گناهكار، بيان داشته است:
"به عنوان یکی از حامیان و دوستداران سابق دانشنامه آرزوی من این است که دانشنامه و بنیاد دانشنامه راه شایسته ی یک دانشنامه ی وزین، غیر وابسته و بی طرف را در پیش گیرد و یا حداقل با برخورد ی فرهنگ سازانه و صادقانه، دست اندر کاران دانشنامه اعلام کنند این پروژه و تشکل شکل گرفته درپیرامون اش پروژه و تشکلی سیاسی، جانبدارانه و وابسته است."
به راستي كه از اين سخيف تر و مبتذل تر نمي شود با كاري چُنين گرانْ سنگ و پديدآورندگانش برخوردكرد!
مي بينيم كه كار ِ بررسي و نقد ِ يك اثر فرهنگي در ميان برخي از ما ايرانيان ناسپاس و فرهنگ ناشناس، به چه روزي افتاده است.
يك زبانزد يا مثل مردمي مي گويد: "بي انصافي تير ِ عصّارخانه را مي شكند!"
در برخورد با چنين حدّي از بي انصافي، ناچار بايد انتظارداشت كه تير ِ همه ي ِ عصّارخانه هاي عالم بشكند!