Monday, November 20, 2006

 

2: 132. نقد ِ فرهيخته ي استادي دل سوز و آينده نگر و پاسخي فروتنانه و همدلانه بدان



ستایشْ سرود ِ خِرَد از: دیباچه ي ِ شاهنامه ي فردوسی با اجراي نوشين دُخت و سهراب انديشه را در اینجا بشنوید
*
گُفتاوَرد از درونمايه هاي اين تارنما در رسانه هاي چاپي و الكترونيك، بي هيچ گونه تغيير و با يادكردازخاستگاه، آزادست.


.Free to use on any web and media, without any changes and with a reference to source


All Rights Reserved. Copyright © 2005-2006, Iran-shenakht


يادداشت ويراستار


دوست ارجمندم استاد دكتر پرويز رجبي، يكي از تأثيرگذارترين پژوهشگران تاريخ و فرهنگ ايران در روزگار ما --كه پيش از اين در همين تارنما به كوتاهي به كارنامه ي ِ درخشان ِ ايشان اشاره كرده ام -- يكي دو بار با حضور در



نشست ِ شاهنامه پژوهي در شبكه ي جهاني، بدان گردهمايي گرمي بخشيده و حاضران را خشنودكرده اند.
در نشست ِ دهم (٢٨مهرماه ١٣٨٥)، استاد با نگاهي انتقادي به برداشتي از اين نگارنده در مورد حال و آينده ي كوششها و پژوهشهاي فرهنگي ي ايرانيان در ميهن و فراسوي آن، برخوردند و وعده دادند كه اين رويكرد ِ انتقادي ي خود را در نامه اي به نگارنده بنويسند (گفتار ايشان در اين زمينه را در متن ِ نگاهداري شده ي گفت و شنودهاي نشست دهم در همين تارنما و نيز در تارنماي كتابخانه ي گويا مي توان شنيد.)
www.ketabkhaneyegooya.blogspot.com


ايشان سپس به وعده ي خود رفتاركردند و ديدگاه خود را در نامه اي پرمهر و لطف آميز به تاريخ ١٤آبان ١٣٨٥ از تهران به اين دفتر فرستادند كه من براي آگاهي ي حاضران در نشست ِ شاهنامه پژوهي و نيز شنوندگان ِ پسين ِ آن برنامه، متن آن را در دوازدهمين نشست (جمعه ٢٦ آبان ماه ١٣٨٥)، خواندم و اكنون همان متن را در پي ِ اين يادداشت بازمي آورم و پاسخ فروتنانه و همدلانه ي خود بديشان را نيز پايان بخش ِ اين درآمد مي كنم.
* * *
استاد رجبي، پس از عنوان و خطاب به اين نگارنده، نوشته اند:

«... در پايان ِ دهمين نشست ِ شاهنامه پژوهي كه در روز بيست و هشتم مهرماه ٨٥ ميهمان خوانده و ناخواندهء جان ِ شيفتهء گيتي بانوي نازنين و صداي مهرانگيزش بوديم، وعده كردم كه نامه اي به شما بنويسم دربارهء برداشت شما از ديوارهاي فروريخته در ميان ايرانيان.
در پاسخ به نگراني ِ من از فِقدان حضورتان در ميان جوانان و دانش پژوهان، نظر ِ شما اين بود كه خوشبختانه با فراهم آمدن ِ امكانات تكنولوژيك ِ نو، ديوارهاي حايل ميان ِ ايرانيان پراكنده در جهان فروريخته اند و نظر ِ من نه چُنين بود!
يادم مي آيد دبيرستان كه مي رفتيم، پشت ِ استادانمان در رشته هاي گوناگون، همواره به چند ستون ِ استوار ِ نامدار، گرم بود. يكي به حسابي، ديگري به هشترودي، سومي ها هم به پيرنيا، فروزانفر، نفيسي، پورداود، خانلري و ... و ...
در گسترهء شعر و ادب نيز پاسداراني بودند كه اقتداي به آنها از هر واجبي، اَوجَب بود ... ترجمه هم همين طور ... و نقد هم ... و ديگرْ رشته هاي هنر هم همين طور ...
امّا امروز نه كبك ِ خراماني داريم كه به تقليدش نيّت كنيم ... و نه براي ِ خراميدن ِ خودمان دشتي و ماهوري!
درعوض، به هر كُنج و گوشهء جهان كه سرمي زنيم، با استادي ايراني رو به رو مي شويم كه بيشتر با فعّاليّت هاي سياسي خود را تسكين مي دهد تا كار ِ واقعي ِ خود، به ويژه با همين تكنولوژي ِ نويني كه شما از آن يادكرديد.
در اين ميان، فراموش نكنيم كه نسل ِ بعدي ِ اين استادان، به كلّي با نيازهاي درون بيگانه خواهند بود.
به اين ترتيب با مصالح ِ فروريخته، باروهاي ِ جديدي به وجود مي آيند كه گذر از آنها بسيار دشوارست.
ما امروز در ايران با مسألهء تازه اي هم سر و كار داريم: بيگانگي با شيوه هاي مُدرن ِِ پژوهش و اين در حالي است كه حلقه هاي رابط ِ شيوه هاي پيشين نيز به حدّ ِ افلّ رسيده اند. يعني پژوهشگران ما نه مي توانند راه ِ پيشينيان را ادامه دهند و نه بي تكيه بر نقطه ضعف ها و قوّت هاي سنّتي، امكان ِ به كار بستن ِ موفّق ِ شيوه هاي نو را دارند.
و بازهم در اين ميان، معدود استادان ِ توانا، توان ِ پايداري در برابر ِ هنجارهاي ِ نامرغوب ِ روزگار ِ خود را ندارند!
مي بينيد، استاد ِ گرامي، باروها نريخته اند، پيوندها پاره شده اند! براي نمونه: در ايران، آثار ارجمندي چون دانشنامهء ايرانيكا و شاهنامهء خالقي مطلق، برخلاف ِ نيّت ِ آفرينندگانشان، متاعي بيگانه اند.
ناگزير براي آن كه وقت ِ گيتي بانو را نگيرم، متوسّل به خواجهء شيراز مي شوم:

"بيا ساقي آن مَي كه حال آورد،
كرامَت فَزايَد، كمال آوَرَد،
به من دِه كه بس بي دل افتاده ام
وُزين هر دو بي حاصل افتاده ام!"


با فروتني


پرويز رجبي


تهران – چهاردهم آبان ١٣٨٥.»
* * *

پاسخي فروتنانه و همدلانه به نقد ِ استاد رجبي


با سپاسگزاري از استاد رجبي براي رويكرد انتقادي شان به برداشت نگارنده در زمينه ي كُنِش ِ فرهنگي و پژوهشي ي ايرانيان كنوني، چند نكته را به كوتاهي و نه به آهنگ ِ چالش و برخورد؛ بلكه براي بيان ِ حال و روشنگري و در ميان نهادن ِ آزمونهاي شخصي ام با ايشان، يادآوري مي كنم:
من خاطرْآشفتگي و دلْ نگراني ي استاد را درباره ي كاركرد ِ پژوهشي ي نه چندان سامانمند ِ ايرانيان امروز و به ويژه پراكندگي و از هم گسيختگي ي نيروهاي كارآمد در ميهن و سرزمين هاي گوناگون فراسوي آن، به خوبي درمي يابم و در دلْ واپسي براي آينده ي ايران، با ايشان همداستانم. هر ايراني ي دلْ سوزي با درنگي در داده هاي آماري و خبري و جمع بندي ي بخشهايي از كارنامه ي ايرانيان فرهنگي و پژوهشگر در اين روزگار، از درد و دريغ برخود مي پيچد و "خواب در چشم تَرَش مي شكند!"
امّا اگر نگاه من به نيمه ي خالي ي ِ بُطري و دلهُره ي ِ برآيند ِ آن، همْ سو با نگرش ايشان است، با آزمون هاي تلخ و شيرين ِ چند ده ساله ام در ميهن و بيرون از آن، نيمْ نگاهي نيز به نيمه ي پُر ِ آن دارم و يكسره اميدْ بُريده نيستم و نه از سر ِ خوشْ خيالي و خودْفريبي، بلكه با واقع بيني ي نسبي، همان بيت ِ زبانزد ِ ديرينه را زمزمه مي كنم كه: "در نوميدي بسي اميدست / پايان ِ شب ِ سيَه سپيدست". شايد بگويند كه ما ايرانيان در سرتاسر ِ تاريخ ِ خونبار و ناهموارمان، به همين زمزمه ها دلْ خوش داشته ايم؛ در حالي كه هيچ ديگرگوني ي بُنياديني نديده ايم و پيوسته خود را و زمانه مان را تكراركرده ايم. مي گويم: بله، به يك حساب همين گونه است و من هم از اين يكنواختي ي ملال انگيز در فرآيند تاريخ و فرهنگمان در پبچ و تاب و رنج و شكنجم. امّا همان ديگرديسي هاي اندك را غنيمت مي شمارم و همواره زمانه را آبستن ِ شگفتيها مي انگارم؛ شگفتيهايي كه صد البتّه نه از امداد غيبي و اعجاز خيالْ ساخته، بلكه از كُنش و واكنش هاي ريشه دار در واقعيّت هاي زميني ي پيرامونمان مايه مي گيرد و تأويل پذير به زبان ِ دانش امروزين است.
استاد از يك سو، از به هدر رفتن نيروي كار ِ برخي از استادان و پژوهندگان مان در گوشه و كنار جهان و فرورفتن آنان در باتلاق سياست بازي و روزمَرّ ِگي به جاي ِ ورزيدن ِ خويشكاري ي ِ فرهنگي شان، با دريغ يادكرده و از سوي ديگر، با حسرت به خالي ماندن ِ جاي ِ استادان و بزرگان ِ حُكمْ گزار در فاصله ي عمر ِ يكي دو نسل نگريسته و تشويش خاطر خويش را از اين گُسست ِ فرهنگي در هر دو بُعد ِ جغرافيايي اَش ابرازداشته اند. اين دعدعه ي خاطر ِ ايشان به خوبي برايم دريافتني است. امّا جُستارها و آزمونهايي متفاوت و نمونه هايي ديگرگونه – هرچند نه بسيارْ شمار – مرا به نگرش و برآوردي ديگرسان رهنمون بوده است. پيش ازين در برخي از گفتارها و بررسي ها و نقدهاي خود، به نمونه هاي مشخّص ِ دريافته ام ، پرداخته ام؛ امّا اكنون و در اين يادداشت كوتاه، مجال پرداختن به موردهاي معيّن را ندارم. تنها اين را سربسته مي گويم و مي گذرم كه ادب ِ ايرانيان دور از زادْبوم ديگر اكنون بوته اي خود رو در كنار ِ باتلاقي دورافتاده نيست و به درختي قد برافراشته و پُرشاخ و برگ و بَرومند در كرانه ي رود ِ پوياي زمان تبديل شده است.

*

تاكنون برآوردها و برداشت هاي چندي از دستاوردهاي اين ادب در شاخه هاي گوناگونش نشريافته است كه نگاهي بدانها مي تواند پايگاه اين ادب را نمايان گرداند. نشريّه هاي فرهنگي همچون فصلنامه ي بررسي كتاب، ويژه ي هنر و ادبيّات و نامه ي كانون نويسندگان ايران در تبعيد و جز آن، آيينه ي تمام نماي اين كوشش و كُنِش بارآورست. جاي خشنودي و خوش بيني است كه سياست بارگي و هرزرفتن در روزمرّگي، نتوانسته است همه ي فرهنگْ مردان ِ برونْ مرزي ي ما را به كام خود بكشد.
دو نمونهء يگانه را – كه خود استاد هم بدانها اشاره كرده اند – نام مي برم: يكي دانشنامه ي ايران

(Encyclopaedia Iranica)

و ديگري شاهنامه ي ويراسته ي دكتر جلال خالقي مطلق.

فرايند ِ تكوين و تدوين و توليد اين دو اثر ِ بزرگ در بيرون از ايران، به تنهايي نمايشگر اوج ِ كوششهاي فرهنگي ي ايرانيان است. در خود ايران، دانشنامه هاي چندي در دست تدوين است كه بي گمان، از آنها مي توان بهره ها بُرد؛ امّا انصاف بايد داد و پذيرفت كه هيچ يك از آنها فراگيري، گستردگي، ژرفا و جهانْ شمولي ي ِ دانشنامه ي ايران را ندارند و در هيچ دانشگاه و پژوهشگاهي در جهان، نمي توانند پاسخ گوي ِ همه ي پرسشهاي ايران شناختي باشند و البتّه انگليسي زبان بودن ِ دانشنامه نيز نقش ِ تعيين كننده اي در اين جهانْ شمولي دارد.
اين كه استاد نوشته اند اين دو اثر در ايران "متاعي بيگانه اند"، قدري اغراق آميز و بدبينانه مي نمايد. در مورد دانشنامه، تا جايي كه من مي دانم از سه دهه ي پيش از اين، "مركز نشر ِ دانشگاهي" در تهران، دوره هايي از آن را براي كتابخانه هاي دانشگاهي سفارش داده است و مي خرد. همچنين خبردارم كه برخي از درآمدهاي بلند ِ آن در دست ِ ترجمه است و از جمله درآمد ِ بسيار مفصّل و سودمند ِ "پوشاك"

(CLOTHING)

در ايران از روزگار مادها تا امروز كه در ٢٨ بخش و ٢٩٢ ستون و ١٤٦صفحه، همراه با فهرست بلندي از كليدْواژه هاي پوشاكْ شناختي در جلد پنجم به چاپ رسيده، به فارسي برگردانده شده و در كتابي جداگانه چاپخش گرديده است. البته كمال مطلوب اين بود كه تمامي ي متن ِ اين عظيم ترين پژوهش ايران شناختي ي همه ي تاريخمان، با يك برنامه ريزي ي درست و دل سوزانه و پشتيباني ي مالي ي بسنده از سوي نهادهاي رسمي ي فرهنگي در ايران ترجمه و چاپخش مي شد كه در حال كنوني بيشتر به رؤيا مي ماند.
در مورد شاهنامه ي ويراسته ي دكتر خالقي مطلق نير، بايد بگويم كه اين بهترين تصحيح شاهنامه تا كنون، از چشم دوستداران و پژوهندگان حماسه ي ايران در ميهن آن، دورنمانده است. دو دفتر نخست ِ آن در سال ١٣٦٩ همزمان با جشن هزاره ي فردوسي با شمارگاني محدود در تهران بازچاپ شد و به دست همه ي خواستاران نرسيد و از آن جا كه سفارش خريد ِ آن از ناشر ِ آمريكايي و با بهاي دلاري براي خريداران ايراني آسان نيست، كساني پيوسته در صدد ِ فراهم آوردن ِ امكان ِ بازچاپ ِ آن در ايران بوده اند و من خود، سالهاست كه اين امر را پي گيري كرده ام. خوشبختانه اكنون اين گِرِه در حال گشوده شدن است و همين امروز در پرس و جويي تلفني از استاد خالقي، شنيدم كه يك نهاد فرهنگي در تهران، براي اقدام به بازْچاپ ِ همه ي دفترهاي متن و بادداشتهاي اين ويرايش شاهنامه، دست به كار شده است و اميد مي رود كه به زودي، خبر مهمّ ِ انجام پذيرفتن ِ اين كار فرخنده و سراوار را بشنويم.
نگراني ي استاد رجبي براي متروك ماندن ِ شيوه هاي پژوهش ِ سنّتي از يك سو و معمول نشدن ِ هنجارمند ِ روشهاي نوين ِ پژوهش باختريان در ميان ايرانيان و شكاف فرهنگي در ميان ِ نسل هاي پيشين و كوشندگان ِ كنوني از سوي ديگر، به خوبي دريافتني است؛ امّا من نشانه هاي به نسبت اميدواركننده اي از كاهش اين تنش فرهنگي در ميهن و فراسوي آن مي بينم و شايد اين سروده ي ابوالقاسم لاهوتي، زبان ِ حال من باشد:
"تاريك شبم را سحر آيد روزي
از گم شده يارم خبر آيد روزي
آن دَلو ِ تُهي كه در چَه انداخته ام
نوميد نيَم كه پُر برآيد روزي."

امّا اين برداشت ِ من كه با بهره گيري از دانش و فنّ امروز، مي توان اميدوار بود كه فاصله ها كوتاه گردند و دبوارها فروريزند، به باور خودم نه يك خوشْ خيالي، بلكه برآيند ِ تجربه ي ِ عيني و عملي ي شخصي است. برخي از كاميابي هاي نسبي ي فرهنگي و پژوهشي را كه خود در دو دهه ي اخير با برخورداري از فنّ افزارهاي نوين به دست آورده ام و نيز نمونه هاي چشم گيري را كه در كارهاي ديگران ديده ام، پشتوانه ي ِ اين برداشت مي دانم و "كوتاه شدن ِ فاصله ي ِ دست و آرزو" را -- كه يار ِ در توس خفته ام مهدي اخوان ثالث، زماني به طنزي تلخ، از آن به "خواب ديدن" تعبير كرد -- امروز "مُحال" نمي دانم.
من هم مانند استاد رجبي ي گرامي، كسان و نهادهايي را مي شناسم و مي بينم كه آشكار و پنهان، همچنان در صدد ِ برافراشتن ِ "باروهاي جديد از مصالح ِ فروريخته" و گسستن ِ پيوندهاي با هزار خون ِ دل استوارگشته اند. امّا از سوي ديگر نيز شاهد آنم كه نقشه هاي تباهكارانه ي اين باروسازان و پيوندگسلان به ياري ي ژرفانگري و هوشياري ي انسان امروز و دستاوردهاي دانشي و فنّي اش، در چشمْ بر هم زدني، نقش ِ بر آب مي شود و يقين دارم كه سرانجام "حقيقت" ِ پالوده و ناب – كه البته هرگز نمود و نمادي ايستا و هميشگي نخواهد داشت – بر "واقعيّت" پلشت و بويناك رورمرّه چيره خواهدشد و "انديشه و گفتار و كردار ِ نيك" جاي ِ همه ي دُژمَنِشي ها را خواهد گرفت. چُنين باد!


با درود و بدرود


جليل دوستخواه


تانزويل، كوينزلند – استراليا
سي ام آبان ماه ١٣٨٥
Posted by Picasa




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?