Tuesday, November 28, 2006

 

2: 139. ستايشْ سرود ِ هنرمند ِ نامدار ِ ايراني براي هنرمند ِ بلندْ آوازه ي ِ جُزايراني



يادداشت ويراستار


ميكل آنژ (/مايكل آنجلو) هنرمند بلندآوازه ي سده هاي 15 و 16 ميلادي، شناخته تر از آن است كه نيازي به شناختْ نامه داشته باشد. افزون بر موزه ها و مجموعه هايي كه اصل يا بديل تنديس هاي آفريده ي او را در بر دارند، هريك از كتابهاي تاريخ هنر جهان و دانشنامه هاي بزرگ، بخشي را ويژه ي زندگي و آفرينش هنري ي او كرده اند كه در دسترس هر جوينده اي هست. در اين جا، تنها نشاني ي درآمد ِ وابسته به او دريكي از تازه ترين دانشنامه ها در شبكه ي جهاني را براي آگاهي ي خوانندگان اين تارنما مي آورم:
http://en.wikipedia.org/wiki/Michelangelo



ميكل آنژ (/مايكل آنجلو) هنرمند بزرگ عصر نوزايش (/رنسانس)
ششم مارس 1475 - هيجدهم فوريه 1564



از اين هنرمند بزرگ ِ همه ي تاريخ ِ جهان اثرهاي ديدني ي بسياري بر جا مانده است كه فهرست و شناختْ نامه و تصوير آنها را مي توان در كتابهاي بازْبُردي و از جمله در دانشنامه اي كه نشاني ي آن را دادم، يافت.
از جمله شاهكارهاي اين هنرمند، يكي هم تنديس ِ مرمرين داوود، اثري بي همتا در تاريخ فرهنگ و هنر انساني است كه هر ساله هزاران بيننده دارد.





اين تنديس 17/5 متر بلندا دارد و ميكل آنژ در سالهاي 1500 - 1504 سرگرم آفرينش ِ آن بود و در هشتم سپتامبر 1504 از آن پرده برداري شد. براي آشنايي ي بيشتر با اين تنديس، به نشاني ي زير روي بياوريد:
http://en.wikipedia.org/wiki/Michelangelo's_David
* * *
هنرمند نامدار ِ هم ميهنمان، دكتر نورالدّين زرّين كِلك -- كه پيش از اين در همين تارنما از او سخن گفته و نمونه هايي از دستاوردهاي هنري ي او را آورده ام -- با رويكرد به اين شاهكار ميكل آنژ، ستايشْ سرودي خواندني نگاشته و نشر داده است كه متن آن را براي آگاهي ي خوانندگان ارجمند و به منظور ِ نمايش ِ نمونه اي والا از برخورد يك هنرمند ِ امروز ايراني با هنر ِ ديگران، در پي مي آورم.





داوود ِ ميكل آنژ


تنها
بي نِي
بي زيور
داوود؛
بي نغمه
بي سرود
و بي زندگي
اِستاده است بي اعتنا.
*
"از آنچه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم"
بر قلّه ي هنر
و رفعت ِ تاريخ
و بر اوج ِ افسانه هاي ِ دين
او جاي كرده بود
*
اينك هم اوست
سرد و ساكت و سنگين
با چشم ِ بي نگاه
با قلب ِ منجمد
و با گوش هاي سنگي ي ِ خاموش
اِستاده بي نَفَس؛
*
بي آن كه هيچ بپايد
سيل سيل نگاهان ِ هرزه را
كه بر گوژهاي مرمر ِ اندام ِ او
كمانه مي كنند؛
بي آن كه هيچ پرواكند
از خيل خيل اين همه زُوّار ِ دوره گرد
كه ياد ِ خاطر ِ او را
در ذهن ِ فلزّي و تاريك ِ دوربين خود
ثبت مي كنند.
*
بي آن كه هيچ
هرگز
حتّا شنيده باشد
ضربه هاي چكّش ِ فرهاد ِ خويش را
كه قطره قطره
با عشق و شور
در پياله ي ِ هستي ي ِ او ريخت
بي دريغ
جام ِ حيات ِ خويش را
*
تنها
بي نِي
بي زيور
داوود
بي عشق و بي خدا
اِستاده است بي اعتنا.

Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?