Thursday, December 25, 2008
شاهد ِ زندهي ِ ديگري بر واقعيّت ِ رويْداد ِ شامگاه ِ روز ِ ٢٨/ ٥/ ١٣٣٢ در راديو اصفهان: پيوستي ديگر بر يادواره ي ِ "ارحامصدر"
(٢٦ دسامبر ٢٠٠٨)
در پي ِ نشر ِ يادوارهي ِ هنرمند ِ زندهياد رضا ارحامصدر در اين تارنما كه اشارهاي به خاطرهاي از او درمورد ِ سخن ِ معروفش در راديو اصفهان در شامگاه ِ روز ِ ٢٨/ ٥/ ١٣٣٢ را دربرداشت، آقاي تيرداد بُنكدار در اصيل بودن ِ آن خاطره شكّورزيد و چون آن را با جزمهاي ذهنياش منطبق نيافتهبود، به ناروا نادرست و برساختهي ِ اين نگارنده شمرد!
براي من – كه هم خود، آن سخن را از راديو و هم بعدها خاطرهي ِ آن و پيآمدش را از دهان ِ شخص ِ گويندهاش شنيدم و هفتهي ِ پيش، به مناسبتْ در يادوارهي ِ او آوردم – جاي ِ هيچ گونه چون و چرايي نيست. امّا به منظور ِ آن كه شبههافكنيي ِ ناسزاوار ِ آن "آقا" كسي را گمْراهنكند، در پيوستي بر يادواره، از سه تن ِ ديگر از شنوندگان ِ آن سخن از راديو اصفهان در آن شامگاه، نامْبُردم كه دو تن ِ از آنها زندهاند و در درستيي ِ يادْكرد ِ سومي از آن نيز، كمترين ترديدي وجودندارد.
امروز شاهد ِ زندهي ِ ديگري را هم شناختم. بانو آلما قوانلو، برنامهساز ِ تلويزيون ِ ايرانيان در كاليفرنيا و اجرا كنندهي ِ برنامهي ِ فرهنگيي ِ هفتگيي ِ دريچهاي بر باغ ِ بسيارْدرخت، در رايانْپيامي به من نوشتهاست:
"...................
هفتهي ِ گذشته، برنامهي ِ تلويزيونيي ِ من دربارهي ِ ارحامصدر بود. من مطلبي را كه شما دربارهي ِ ٢٨ مرداد و ارحام نوشتهايد، از استاد و آموزگارم دكتر فضلالله روحاني هم شنيدم كه خودشان به گوش ِ خود، از راديو شنيدهبودند و بهخوبي به ياد ميآورند.
آن مطلب را من هم در برنامهام گفتم و بسيار مورد ِ توجّه قرارگرفت. پايدارباشيد. آلما"
Wednesday, December 24, 2008
شصت و هفتمين هفتهنامه: فراگير ِ ٧ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني .٢٩:٤
*(مُرَخّصي و ديرْكرد ِ نشر ِ درآمد ِ ٤:٣٠)*
br>
به سبب ِ در سفر بودن ِ ويراستار، ايرانْشناخت
در تاريخ ِ سيزدهم دي ماه ِ ١٣٨٧ (/ دوم ِ ژانويه ٢٠٠٩) روزْآمد نخواهدشد.
يادداشت ويراستار
جمعه ششم دي ماه ١٣٨٧ خورشيدي
Copyright © 2005- 2008
All Rights Reserved.
١. فراخوان ِ مهينْويراستار ِ دانشنامهي ِ ايرانيكا براي ِ ياريرساني به ادامهي ِ اين كُنِش ِ عظيم ِ فرهنگي از راه ِ شبكهي ِ جهاني
Online Giving to the Encyclopaedia Iranica Project
Dear friend,
We are pleased to announce that it is now possible to make a secure, online gift to the Encyclopaedia Iranica through Columbia University by using your credit card. All contributions will be efficiently used for the production and publication of the electronic and print editions of the Encyclopaedia Iranica. These donations will also count towards the matching funds we are required to raise by the National Endowment for the Humanities (NEH) to meet the terms of our NEH grant.
The direct link to the Encyclopaedia Iranica's secure online giving site is as follows:Online Gifts to Encyclopaedia Iranica
You may also navigate to this page from the main page for Columbia University, as follows:
1. Click on the button on the left sidebar, entitled "Giving to Columbia," which will take you to the Giving to Columbia site.
2. Click on the tab at the center of the page, entitled "Give Online," which will take you to the Selection Page.
3. Select "Iranian Studies, Center for" from the drop-down menu next to the words, "Select a School or Division."
4. Enter the amount of your gift, click the "Next" button and follow the instructions to complete your gift transaction.
If you have already made a donation to the Encyclopaedia Iranica in 2008, we would like to express our deepest gratitude for your generosity and we would appreciate your keeping this new, simple method of giving in mind for future donations.
Please note that if you are able to make a donation prior to 11:59 p.m. (Eastern Time) on December 31, the gift will be credited to 2008 for tax purposes. Please also note that the website is maintained by Columbia University’s Office of Development and Alumni Relations and official acknowledgment receipts, required for tax purposes, will be generated by Columbia University.
With best wishes for a happy holiday season and a joyous New Year,
٢. روزآمدْشدن ِ تارنمايي فرهنگي با نشر ِ يك ترجمهي ِ ادبيي ِ تازه
تارنماي ِ فرهنگيي ِ مُشت ِ خاکستر، به سردبيريي ِ فرشته مولوی، با نشر ِ ترجمهي ِ داستانی از سلما لاگرلوف، نويسندهي ِ سوئدي، روزْآمد شد.
در اين جا، بخوانيد ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/
خاستگاه: رايانْپيامي از فرشته مولوی - كانادا
٣. بخش ِ تازهاي از برنامهي ِ مولويشناسي
متن ِ نود و هشتمين برنامهي ِ گزارش ِ مثنويي ِ مولوي و شرح ِ غزلهاي ِ ديوان ِ كبير ِ شمس از انجمن ِ مثنويپَژوهان ِ ايران را در اين جا، بخوانيد و بشنويد ↓
http://www.panevis.com/molana/masnawi98.htm
خاستگاه: رايانْپيامي از پانويس - تهران
٤. بررسيي ِ برگردان ِ فارسيي ِ يك اثر ِ كهن ِ يوناني در شناخت ِ سويههايي از فرهنگ ِ ايراني
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1352
خاستگاه: رايانْپيامي از نوشين شاهرخي، هانوور- آلمان
٥. آشفتگي در كاربُرد ِ تعبيرها، تكرار ِ يك و همان حرف و سرپیچیدن از پذیرش ِ ماهيّت و واقعيّت ِ شناختهشدهي ِ رويْدادي تاريخي يا گفتماني سالم و فرهيخته براي ِروشنْگري ي ِ بيشتر؟
در پی ِ نشر ِ نوشتاري با عنوان ِ گفتمان ِ فرهيخته و سازندهي ِ انتقادي يا ستيز و لِجاج بر پايهي ِ جَزمْباوري؟ در تاريخ ِ شنبه سي ام آذر ماه ١٣٨٧ در اين تارنما، ديروز آقاي مسعود لقمان، پیوندْنشاني ي ِ نوشتهاي را كه آقاي ِ تيرداد بُنكدار دربارهي ِ آن نوشتار نشردادهاست، به اين دفتر فرستاد. ↓
http://tirdadbonakdar.blogfa.com/post-70.aspx
نويسنده بار ِ ديگر، سوار بر مركب ِ چوبين ِ ستيز و احتجاج، به ميدان تاخته و گرد و خاك برپاكرده و با لحن و زباني به مراتب تندتر، نيشْآلودتر و اتهامْآميزتر از نوشتهي ِ پيشينش، با مخاطَب ِ خود (اين نگارنده)، عِتاب و خِطاب كردهاست. هرچند كه هزاران خوانندهي ِ اين تارنما، سالهاست كه با ديدگاهها و برداشتهاي ِ نگارنده آشنايند و با خِرَد و هوشْمَندي، بهترين داور در اين زمينهاند، در راستاي ِ روشنْگري و تأكيد ِ بايسته بر چيستي و چهگونگيي پارهاي از لجاجها و احتجاجها در نوشتهي ِ يادكرده، با صرف ِ مدّتي از وقت ِ گرانْبها كه بايد در كاري سودمند هزينهشود، اشارههايي خواهدداشت.
١. بُنكدار نوشتهاست: "گمان نمی کردم که ... دوستخواه، گله گذاری این دانشجوی کوچک از نحوه پرداختن به فقدان یک هنرمند که با تأکید بر وجهه هنری ایشان بود را به عرصه تصفیه حساب فکری و دیدگاهی با این شاگرد دلسوزشان مبدل کنند."
– دوستخواه مي گويد: "هر خوانندهي ِ آن نوشته، به سادگي درمييابد كه شيوهي ِ برخورد و لحن و زبان ِ نويسندهي ِ آن را نميتوان به تعبير ِ حقبهجانب ِ گلهگزاري كاهشْداد و مخاطب ِ او نيز در گسترهي ِ تصويه (/ تسويه) حساب با وي و هيچ كس ِ ديگر، كُنِشي ندارد و خود را – البته اگر ديگران بپذيرند! – اهل ِ قلم ميداند و نه اهل ِ ميدان و دست به يقه شدن و عربده و روزمَرِّگي!"
٢. بُنكدار نوشتهاست: "... از همان ابتدا تیغ را از رو کشیده اند و من را با عناوین و صفاتی چون لجوجی و ستیزه جویی و جزم اندیشی و از این قبیل مفتخر فرموده اند. استاد به "جزم های رسوب کرده در ذهن من و مسعود لقمان" اشاره کرده ولی مشخص ننموده اند که بر اساس کدامین معیار ما را به چنین صفتی متهم می کنند؟"
– دوستخواه مي گويد: "او اهل ِ تيغ به روي ِ كسي كشيدن و بگرد تا بگرديم و مُبارز به ميدان خواستن نيست. او تنها يك قلم ِ بيآزار و نرمْْگفتار و برگي كاغذ ِ سفيد (و اين روزها يك رايانگر و يك تختهكليد) در دستْْرَس دارد و معيار ِ آنچه هم كه نوشتهاست، مفهوم ِ دقيق ِ سخن ِ مخاطب ِ خود و دادههاي ِ آن بوده و نه چيزي برساخته و در فراسوي ِ آ ن. به تعبير ِ محضريها ثبت با سند برابراست. او به داوريي خواننِدگان ارجْميْگزارد و فراتر از آن، اين گفتهي ِ گوهرين ِ نيما يوشيج ِ بزر گ را همواره به ياد ميآورد كه: آن كه غربال به دست دارد، از عقب ِ كاروان ميآيد! "
٣. بُنكدار نوشتهاست: "... به حق باید ایشان را از آخرین پرچمْداران گفتمان ورشکستهي ِ ملی- توده ای نامید،در نوشته ای تلاش فرموده اند که از مرگ این هنرمند هم سو استفاده نموده و از ارحام صدر یک مصدّقی ِ دو آتشه بسازند!"
– دوستخواه مي گويد: "... ارحامصدر در هنگام مرگش شخص ِ اجتماعي و هنريي ِ نامْْدار و ساخته و پرداختهاي بود و فرد ِ گمْْنام و ناشناختهاي بهشمارنميآمد تا كسي بتواند از شهرت و پذيرفتگي و پسنديدگيي ِ اجتماعيي ِ او به اصطلاح سوء ِ استفاده كند و چيزي كه نبودهاست، از او بسازد! او نيز – همان گونه كه ديروز هم در پيوستي بر يادوارهي ِ ارحامصدر، بيانْْداشت– هرگز در صدد ِ چُنين كاري نبودهاست و فايدهاي هم براي اين كار نميشناختهاست و آنچه نويسنده در اين زمينه نوشته، انگاشت ِ بي بنياد او و برآيند ِ بازآوردن ِ خاطرهي ٍ ارحامصدر بوده است كه البته به هيچ روي به مفهوم ِ مصدّقي شمردن ِ وي، آن هم از نوع ِ دوآتشهاش نبودهاست!"
امّا تعبير ِ ملقمهوار ِ گفتمان ورشکستهي ِ ملی- توده ای در سخن ِ نويسنده كه اين نگارنده را از آخرین پرچمْداران آن شمردهاست، هيچ واقعيّت ِ عيني و مابهازاء ِ تاريخي و جامعهشناختي ندارد و اگر هم بتوان معنيگونهاي براي ِ آن تراشيد و مِصداقي دست و پاكرد، كوچك ترين پيوندي با كارنامهي ِ زندگيي ِ اجتماعيي ِ نگارنده ندارد. وي از همان دههي ِ چهل كه از كوچهي ِ عليچپ به خيابان ِ فرهنگ گام نهاد و – به گفتهي ِ آل ِ احمد –" الحمدُلله آن بيماري شفايافت"، با نگرشي فراگير به فرارَوَند ِ آموختهها و آزمودههايش در روزگار ِ سپري شده، راه ِ نقد و تحليلي فرهيخته و به دور از جزمْْباوري و ابتذال و روزمَرّگي و شور و شعار را در پيش گرفت و بي هيچ پروا و پرهيزي از خوشْآيند يا بدْآيند ِ خودْسردارْ- خواندگان ِ يَمين و يَسار ِ ميدان، خويشْكاريي ِ فرهنگيي ِ خود را ورزيد.
امّا اكنون جواناني پُرشور و غرور، گام در راه نهادهاند و بدون ِ برداشتي تجربي از آن همه فراز و فرود و رنج و شكنج ِ گذشته، تنها به صِرف ِ شنيدن يا خواندن ِ حكايتي و روايتي از فرارَوَند ِ پُشت ِ سر، راهْنَوَرد ِ پارينه را بر كرسيي ِ اتهام مي نشانند و هر تر و خشكي را بدو ميچسبانند و هر عنوان و لقبي را از هزارپيشهي ِ عطاريي ِ خود بيرون ميكشند و بدو ارزاني ميدارند و سپس شتابْْزده و خودْ- خواسته به داوري در كار ِ او مينشينند و رأي صادرميفرمايند!
اين هم، حكايت ِ انتقال ِ بار ِ امانت از دوش ِ نسل ِ ارشد به دوش ِ نسل ِ جوان كه من و همْنسلانم اين همه بدان دلْْبستهبوديم! دريغا و دردا!
٤. بُنكدار نوشتهاست: " چرا منی که در تهران زیر تیغ انواع مخاطرات هستم باید به نکاتی اشاره کنم و شما در ساحل امن استرالیا همچنان به محافظه کاری منفعت جویانه اتان ادامه دهید؟!"
– دوستخواه مي گويد: "... نويسنده كه اُدّعاميكند اهانتي بر اين نگارنده روا نداشتهاست، با چُنين زبان و بياني بدو خطاب ميكند! مگر اهانت، شاخ و دُم دارد؟! ساحل ِ امن ِ استراليا يعني چه؟ محافظهكاريي ِ منفعتْجويانه كدام است؟ اين فرادشنامها را از كدام سياهْْبازاري خريده و در اين جا مصرفْْكردهايد؟! چهگونه به خود اجازه ميدهيد در زندگيي ِ شخصيي ِ كسي كه هيچ آگاهي از چند و چون ِ آن نداريد، چنين دخالت ِ خودسرانه و ناروايي بكنيد؟!
اين به اصطلاح ساحل ِ امن ي كه از آن سخنْگفتهايد، ارزانيي ِ شما باد! من اگر پايْْبستهي ِ محظوري خانوادْگي – كه مرا به اين جابُلقاي عالَم كشاندهاست – نبودم ، يك ساعت هم در اين جا درنگ نميكردم؛ بلكه بَرفور، نه با پا كه با سر، رهْْسپار ِ همان كهن بوم و بري ميشدم كه به گفتهي ِ يار ِ در توس خفتهام مهدي اخوان ثالث، به جان و دل دوستش ميدارم. آنْگاه از دولت ِ داونْ اَنْدِر خواهش ميكردم كه شما را به جاي ِ من، بدين ساحل ِ امن بپذيرد تا بيبهره نمانيد و طعم ِ امن و امان را بچشيد و منفعت ي را – كه لابُد برخلاف من، ميدانيد كه چيست – بجوييد!
امّا من نميدانم كه در اين جا از چه چيزي ميتوانم محافظت كنم و چه منفعت ي را ميتوانم بجويم. سود و سوداي ِ من (آن هم نه به مفهوم ِ مبتذل ِ بازارياش) همه آن جاست. اين جايم و ريشههاي ِ جانم آن جاست.
فراتر از مورد ِ شخصيي ِ من، چُنين نگرشي به حال و روز ِ ايرانيان ِ برونْمرزي، با كمال ِ تأسّف، آشكارا يادْآور ِ نگاه و لحن و زبان ِ تهيّهكنندگان ِ آن برنامهي ِ دنبالهدار ِ بدنام ِ تلويزيوني است!
در سي سال ِ اخير، ميليونها ايراني به دليلهاي ِ گوناگون در بيرون از ميهن يا – به تعبير ِ اسماعيل نوريعلاء – در كشور ِ خارج از كشور به سر ميبرند و در سرزمينهايي ميان ِ دو قطب ِ كرهي ِ زمين (از استراليا و نيوزيلند در جنوب تا اسكانديناويا و آمريكا و كانادا در شمال) ، شهرْبَند شده و خيمهزدهاند. از اين جمعيّت ِ انبوه، تنها شمار ِ كمي محافظهكار و منفعتجو و اهل ِ كسب و كار و سودجويي و ثروتْْ اندوزي اند و ديگران (يعني اكثريّت ِ عظيم ِ آنان)، در همان حال كه با رنج و سختي ي ٍ معيشتي و غم ِ غُربتي جانْْكاه، روزگار ميگذرانند، دلْْسوزانه و پيگيرانه سرگرم ِ كُنِش و آفرينش ِ ادبي، هنري و فرهنگي و يا كار ِ بارآور و دامنهداري در زمينههاي ِ گوناگون ِ پژوهشي و دانشي و فنّي اند و گوي ِ سبقت را از ديگرْ گروههاي ِ قوميي ِ مهاجر ربودهاند تا جايي كه – براي ِ نمونه – آمار ِ رسمي در آمريكا، ايرانيان را داننشْآموختهترين و فرهيختهترين گروه ِ قومي در آن كشور، اعلامميكند.
شمار ِ نشريّهها و كتابهاي ِ چاپي و الكترونيك ِ ايرانيان (به زبان ِ فارسي و ديگرْ زبانها) و والاييي ِ درونْمايهي ِ آنها، بهراستي باورنكردني و شگفتيانگيزست (مجلّهي ِ آرش، شمارهي ِ ١٠٠: مقالات و ِ پژوهشهايي از ١٧٠ نويسنده و پژوهشگر دربارهي ِ جنبههاي ِ گوناگون ِ ادبيّات ِ تبعيد يا مهاجرت در ٥٩٠ صفحه، پاريس- مهر ١٣٨٦/ اكتبر ٢٠٠٧ و مقدّمهاي بر ادبيّات فارسي در تبعيد ١٣٥٧- ١٣٧٥، تأليف ِ مليحه تيرهگل در ٥٥٤ صفحه، رنگيْنْكماني از آگاهيها را در اين زمينه به نمايش ميگذارند↓ . http://www.iranshenakht.blogspot.com/
در ميان ِ كارهاي ايرانيان ِ برونْمَرزي، به سه كار ِ گرانْْسنگ ِ جهانْشمول اشارهميكنم كه مايهي ِ اعجاب و آفرين ِ جهانيان و سرافرازيي ِ ايرانيان است:
يك) دانشنامهي ِ ايرانيكا
(Encyclopædia Iranica)
به زبان ِ انگليسي، كه با مهينْويراستاريي ِ استاد دكتر احسان يارشاطر و همْكاريي ِ بيش از ٥٠٠ پژوهنده و ويراستار ِ ايراني و جُزْايراني در دانشگاه كلمبياي نيويورك، در دست ِ تدوين و تأليف مي شود و تا كنون ١٤ جلد از آن نشريافتهاست و در شبكهي ِ جهاني نيز در دستْْرس ِ همگان قراردارد ↓
http://www.iranica.com/
دو) شاهنامهي ِ فردوسي به كوشش و ويراستاريي ِ دكتر جلال خالقي مطلق در ٨ دفتر متن و ٤ دفتر يادداشتها كه براي نخستين بار در هزارهي ِ پس از شاعر، نزديكترين متن به دستْنوشت ِ او را عرضه داشته و دانش ِ شاهنامهشناسي را به اوج ِ كامْيابي رساندهاست.
سه) فرهنگ ِ سه زباني (انگليسي - فرانسه- فارسي) ي ِ ريشهشناختيي ِ اخترْشناسي و اخترْفيزيك در شبكهي ِ جهاني
An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics English-French-Persian
تدوين و تأليف ِ دكتر محمّد حيدري ملايري، استاد ِ نِپاهِشگاه ِ (رصدْخانهي ِ) پاريس
Dr. M. Heydari-Malayeri
Paris Observatory
در اين جا ↓
http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/I_v1.html
با به عرصه آمدن ِ چُنين اثرهاي عظيمي است كه تعبيرهاي ِ ايرانيي ِ جهاني و جهان ِ ايراني شكلْ مي گيرند و ايران و ايراني – به رَغْم ِ همهي ِ نابهسامانيها و ناكاميها – جاي شايستهي ِ خود را در خانوادهي ِ ملّتها بازمييابند و تعبيرهاي مهمل و مبتذلي چون ساحل ِ امن و محافظهكاري و منفعتْ جويي، در مورد ِ ايرانيان ِ برونْمَرزي، رنگ ميبازند. در همين راستا، در ارىيبهشت ماه امسال كه به مناسبت ِ هفتهي ِ ايرانيكا (سي و پنجمين سال ِ بُنيادگذاريي ِ دانشنامه) در سه شهر ِ بزرگ ِ استراليا (بريزبن، سيدني و ملبورن) در همايشهاي ايرانيان سخنميگفتم، شرحدادم كه با پذيرهي ِ پُرشور ِ همْميهنان ِ ايرانْْدوست، روبهروگرديد.
* * *
اين را هم بيفزايم كه ايرانيان ِ فرهيختهي ِ دور از ميهن، نه تنها هيچگاه زادبوم ِ نياكانيي ِ خود را فراموش نميكنند؛ بلكه در شادي و اندوه، همواره به ياد ِ آنند و آرزويي جز آزادي و أباديي ِ آن و شادكامي و بهروزيي ِ مردمش ندارند و خواست ِ دل ِ خويش را در ترانه و شعر و سرود و هر ساختار ِ هنري و فرهنگيي ِ ديگري بيان ميدارند.
ابوالقاسم لاهوتي شاعر ِ كرمانشاهي كه نود سالي پيش ازين، در پي ِ شكست ِ شورش و قيامي آزدي خواهانه به رهبريي ِ او، به طور ِ غيابي محكوم به اعدام شدهبود و توانست بگريزد و به شوروي پناه ببرد، با آن كه در آن جا پايگاهي والايافت و در تاجيكستان به وزارت ِ فرهنگ رسيد، دوري از ميهن ِ خود را برنميتابيد و همواره در ترنم و شور و نوا به ياد ِ آن بود:
"بشنو آواز ِ مرا از دور اي جانان ِ من!
اي گرامي نور ِ چشم ِ خوبتر از جان ِ من!
مادر ِ پير ِ من! ؛ امّا ِ پير ِ عاليشان ِ من!
طبع ِ من، تاريخ ِ من، ايمان ِ من، ايران ِ من!
..............................................."
و در پيرْسالي، هنگامي كه در بيمارستاني در مسكو بستري و در آستانهي ِ خاموشي بود، خروش و غوغاي ِ درونش را در بدرودْ سرودي پُرشور، خطاب به ميهن بيانْْداشت كه تنها بيتهاي ِ آغاز و انجام ِ آن را به ياد دارم:
"اي مهربان وطن! به رهت جانْفشان منم
دستانْسرا به وصف ِ تو با صد زبان منم
.....................................................
وصّاف ِ ميهنم؛ چه عجب، گويم ار بلند:
لاهوتيي ِ سخنور ِ كرمانشهان منم."
منوچهر يكتايي نگارگر و شاعر ِ توانا كه در زمان ِ جنگ ِ جهاني ي ِ دوم، ايران را با كشتي تركْگفت و براي ِ آموزش ِ نگارگري، نخست به فرانسه و بعد به آمريكا رفت و ماندگارشد، تا كنون كه در آستانهي ٍ نودسالگي است، در هر دو زمينهي ِ كار ِ خود، نمونهي ِ تمامْ عيار ِ هنرمندي ايراني - جهاني ماندهاست. (← جليل دوستخواه: شاعري پويا و پاسخْگويي توانا به فراخوان ِ نيما در ماهنامهي ِ كلك ١ و ٢- بهار و تابستان ١٣٨٥).
دكتر جلال خالقي مطلق كه از دهه ها پيش شهربند ِ غربت ِ آلمان است، در كنار ِ كارهاي ِ پژوهشياش، سرودههايي نيز دارد كه بازتاب ِ شور ِ درون ِ او و مهر ِ جوشانش به ميهن ِ دورمانده از آن است. از آن جمله است اين دو ترانهي ِ ناب:
"من در تــن ِ خـــود رگ ِ کيــانی دارم
در رگْ همه خــــون ِ پهلـــــوانی دارم
بگذشته هــزار و چارسد سال و هنوز
در دستْ درفـــــش ِ کـــاويانــی دارم
*
يک کوزهی ِ کار ِ دست ِ کاشان دارم
يک قـالیي ِ دستْباف ِ کـرمان دارم
يک جعبهی ِ خاتَم از صفاهان دارم
يک سينهی ِ پُر ز ِمهـــر ِ ايران دارم."
نگارنده نيز در سالهاي ِ شهربَنديي ِ ناخواسته و ناگزير در غُربتْگاه ِ استراليا، گهگاه (در خلوت و براي ِ دل ِ خود) سخنان ِ آهنگيني را (همانا با ميوهچيني از باغ ِ بَرومَند ِ شعر ِ كهن ِ فارسي) با خويش زمزمه كردهاست كه چند بيتي از آنها را – نمونهوار و به مناسبت ِ حال – در اين جا ميآورد:
گر تن ِ من جُدا ز دل، رفت به استراليا
جان ِ پُرْاشتياق ِ من، ترك ِ وطن نميكند
*
خُرّم آن روز كزين مُلك ِ انيران بروم
تا به ايران برسم، شاد و غزلْخوان بروم
*
بُخاراي ِ من اصفهان ِ من است
نه "نصف ِ جهان"، خودْ "جهان" ِ من است
*
جان و دل ِ من در اصفهان است
هرچند تنم به تانزويل است
*
"هرگز وجود ِ حاضر ِ غايب شنيدهاي؟"
در استراليا تن و در اصفهان دلم
*
در شهر ِ تانزويلم؛
امّا همان جليلم
كز ميهن آورم ياد،
وز بوي ِ جويباران
بگذار تا بخوانم
آواز ِ شادمانه
در گلشن ِ بهاران
*
غُربت به درد و رنج مرا كشتهبود اگر
پيوند ِ جان و دل نشدي "شاهنامه"ام
*
"آزَردهكرد كژدم ِ غُربت، جگرْ مرا"
زين جانْگداز نيش، مَجال ِ فرار نيست
چونين كه چشمْ، گوهر ِ اشكم كند نثار
در كوهسار، ابر ِ بهار اشكْبار نيست
گر شهرْبند ِ غُربت و محبوس ِ محنتم
اين تنگنا مگر ز ِ سر ِ اضطرار نيست
شام ِ وطن، اگرچه سيَه، صبح ِ روشن است
روز ِ غريب، هيچ بهجُز شام ِ تار نيست
* * *
روزي هم در ميان ِ جمعي از استرالياييهاي ِ فرهيخته، با اين پُرسش ِ همْدلانهي ِ آنان روبهروشدم كه "احساس و برداشت ِ تو از اقامت و زندگي در اين سرزمين چيست؟" و من – كه غافلْگير شدهبودم – براي ِ آن كه ترك ِ ادب نكردهباشم، در ضمن ِ سپاسْگزاري از برخورد ِ مهرْآميزشان با من و يادآوريي ِ جنبههاي ِ مثبت و ستودنيي ِ زندگي و رابطههاي اجتماعي در جامعهي ِ بسْ فرهنگيي ِ اين كشور/ قارّه، به عنوان ٍ يك ايرانيي ِ دورافتاده از ميهن ِ خويش و شهرْبند ِ كشورشان، كوشيدم تا حال ِ دلم را به زباني ساده و دريافتني، براي ِ آنان بازگويم و حاليشان كنم كه من كيستم و كارم چيست و از كجا آمدهام و پيشينه و پُشتوانهي ِ فرهنگي و تاريخيي ِ تيره و تبارم كدام است. اين كار را كردم كه با پذيرهي ِ گرم ِ آنان و خشنودي شان از دريافت ِ آگاهيهاي ِ دست ِ اوّل از ميهن ِ كهنْبُنياد و گرانْمايهي ِ من، رو به رو شد. امّا در همان حال، بيتي در ذهنم اخگرزد كه بازْگفت ِ برگرداندهي ِ آن براي ِ آنان در چُنان حال و هوايي، موردي نداشت و مناسب نمينمود و ميتوانست گونهاي حُرمتْشكنيي ِ ميزبان از سوي ِ ميهمان، انگاشتهشود. آن بيت كه "خروش و غوغا"ي ِ آن، ناگهان "در اندرون ِ من ِ خستهدل" پيچيد، اين بود:
"خوشْباد ياد ِ ايران، آن ميهن ِ دِليران/ ارزانيي ِ شما باد اين استرالياتان!
٥. بُنكدار نوشتهاست: "... كساني هستند كه مفهوم ِ ايران را تا حدّ ِ شخصيّتهاي ِ معيّني تقليلميدهند. از جمله چنین جایگاهی را برای دکتر مصدق قائلند و "مصدق ایران" ترجیع بند تمامی پندارها و کردارهایشان شده است... اما تقلیل دادن مفهوم ایران به هرکس که باشد خطایی است نابخشودنی. البته بدبختانه آنچه تاکنون از موضعگیریهای استاد بزرگوار دریافته ام، این بوده است که ایشان هم با این تقلیل همْدلی دارند."
– دوستخواه مي گويد: "در اين كه چنين كاهشي روانيست و خطاييست نابخشودني، جاي ِ هيچ گونه بحث و چون و چرايي نميماند و نگارنده نيز همواره بر اين باور بودهاست. امّا نويسنده نميگويد كه از كدام يك از موضعگیریهای ِ نگارنده، چُنين باوري را دريافته است. اين انتسابي يكْسره بي بُنياد و نادرست است."
* * *
سخن ِ پاياني
استاد ِ بزرگ علياكبر دهخدا، در سال ِ ١٣٣١، فراخوان ِ تشكيل ِ كلاسهاي ِ مبارزه با بيسوادي را كه از سوي ِ نهادي به نام ِ جمعيّت ِ هواداران ِ صلح (وابسته به حزب ِ تودهي ِ ايران يا – به تعبير ِ ساواكيها – از سازمانهاي ِ پوششيي ِ آن حزب) تداركديدهشدهبود، تنها به انگيزهي ِ ياريرساندن به كوششي فرهنگي و اجتماعي و بي هيچگونه وابستگي به آن حزب و سازمانهاي ِ پيرامونياش، تأييد و امضاكرد كه متن ِ آن در هفتهنامهي ِ مصلحت، سخنْ گوي ِ آن جمعيّت و ديگرْ نشريّههاي ِ پُرْشمار ِ علنيي ِ حزب، درجْگرديد.
سياستْبارهاي جنجالي و فرصتْطلب كه آن كار ِ دهخدا را آوازهگري براي ِ حزب ِ توده انگاشتهبود، هياهويي برپاكرد و به دهخدا اندرزداد (؟!) كه از آن پشتيباني چشمْبپوشد و امضاي ِ خود را پسْبگيرد! امّا استاد، بي درگيركردن ِ خود با آن غوغايي، چُنان كه از بزرگواري و متانت ِ چون اويي انتظارمي- رفت، فقط در يك جملهي ِ كوتاه ِ ناسرْراست ِ گوشْمالدهنده، نوشت:
"من در جواني خدمت ِ پيران كردم تا در پيري محتاج ِ پند ِ جوانان نشوم!"
* * *
ولي رويْكرد و برخورد ِ من – كه جليل دوستخواه ِ اصفهاني (جدا) هستم – با دوستان ِ جوانم (ديده و ناديده و دور يا نزديك) ، همواره اين بودهاست و هست كه آنان را پيْگيران ِ راه ِ پيمودهي ِ خود و ديگرْ همْنسلانم و بردوشْگيرندگان ِ تازه نفس ِ "بار ِ امانت" بينگارم و اميدوارباشم كه نسل ِ جوان ِ كنوني، كوشش و كُنِش ِ چنددهسالهي ِ " پيران ِ ميوهيْ خويش بخشيده" را در فرارَوَند ِ يك بررسي و نقد ِ سالم و فرهيخته (و نه در هياهو و گرد و خاك ِ ستيز و احتجاج و روزْمَرِّگي) ارزْيابند و آنچه را در آن، سودمند و كارساز ميبينند، برگزينند و به نوبهي ِ خود، همْراه با دستْ آوردهاي ِ خويش، به نسل ِ بعد بسپارند. چُنين باد!
٦. حماسهسازيي ِ شاهنامه و نياز ِ امروز ِ ما:گفت و شنود با عطاءالله کوپال
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.etemaad.ir/Released/87-10-02/296.htm
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري- شيراز
٧. برندهي ِ جايزهي ِ نوبل ادبيّات در سال ٢٠٠٨
ژان ماری گوستاو لوكلزيو، برندهي ِ جايزهي ِ نوبل ادبيّات در سال 2008 شد.
دربارهي ِ زندگي و كارنامهي ِ ادبيي ِ اين نويسنده، در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/12/081215_ag_leclezio.shtml
خاستگاه: تارنماي ِ بخش ِ فارسيي ِ
BBC
Tuesday, December 23, 2008
شب ِ ويژهي ِ بزرگْداشت ِ "محمّدعلي كشاورز"، هنرمند ِ نامْدار در تهران: كُنِش ِ بههنگام و شايستهي ِ ماهْنامهي ِ بُخارا
در پي ِ برگزاري ي ِ شب هاي بزرگداشت ِ شمار ِ زيادي از نامداران ِ ايراني و جُزْايراني ي ِ اهل ِ ادب و هنر و فرهنگ از سوي ِ ماهْ نامه ي ِ بُخارا در سال هاي ِ اخير، اكنون نوبت به هنرمند ِ شايسته و گرانْ مايه، محمّدعلي كشاورز رسيده است. علي دهباشي، سردبير ِ بُخارا و همكارانش، برنامه ي ِ سزاوار ِ اين شب ِ بزرگداشت را تدارك ديده اند كه همين امشب (سوم دي ماه) در فرهنگْ سراي ِ نياورانبرگزار خواهدشد.
شب ِ محمّدعلي كشاورز
محمّدعلي كشاورز در زُمرهي ِ هنرمنداني است كه بيش از نيم قرن در عرصه تئاتر و سينماي ايران حضوري مؤثر داشته است. بيشتر كارهاي او زبانْزد ِ خاصّ و عامّ است و بسياري از نقشهايي كه او استادانه و هنرمندانه ورزيده، در اوج و آموختنيست.
كشاورز در دههي ِ هفتم ِ زندگيي ِ خود همچنان سرشار از نشاط و كار ِ هنريست. در مراسم ِ « شب ِ محمّدعلي كشاورز»، اسماعيل شنگله، علي دهباشي، رضا سيّدحسيني و دكتر محمّد صنعتي، درباره ي ِ وجوه ِ گوناگون ِ زندگي و آثار ِ اين هنرمند، سخنراني خواهندكرد و فيلم ِ مُستندي از زندگيي ِكشاورز و بخشهايي از نقشهايي كه او ورزيدهاست، به نمايش درميآيد.
« شب ِ محمّدعلي كشاورز»، از ساعت ِ ٤ پس از نيمْروز ِ سه شنبه سوم ِ دي ماه ١٣٨٧ در فرهنگْ- سراي ِ نياوران واقع در انتهاي خيابان پاسداران، روبروي پارك نياوران، برگزارمي شود.
خاستگاه: رايانْپيامي از علي دهباشي، دفتر ِ بُخارا - تهران
Monday, December 22, 2008
خاستْگاههاي ِ دوگانهي ِ كامْيابيي ِ "رضا ارحامصدر" در كار ِ هنرياش: پيوستي بر يادواره ي ِ آن هنرمند
دوشنبه دوم ِ دي ماه ١٣٨٧ خورشيدي
درآمد
يكشنبه يكم دي ماه ١٣٨٧ راديو صداي ايران در لوس آنجلس، گفت و شنودي داشت با مجيد نفيسي از لوس آنجلس، منصور كوشان از اسلو (نروژ) و من – كه جليل دوستخواه ام – از استراليا. من دربارهي ِ زندگي و هنر ِ زندهياد رضا ارحامصدر. يادداشتي نوشتهبودم كه با رويْكرد بدان، در آن گفت و شنود، سخنيبگويم. امّا وقت تنگ بود و مجال ِ بازْ گفت ِ رساي ِ آن يادداشت را نيافتم. پس، بر آن شدم كه متن ِ آن را در اين جا نشردهم تا نكتههاي ِ پيشتر نا گفتهاي را بر يادوارهي ِ آن هنرمند ِ يگانهي ِ روزگارمان افزودهباشم.
كامْيابيي ِ ارحامصدر در كار ِ هنرياش، دو خاستْگاه ِ عمده داشت:
يكم) پايْگاه ِ خانوادگي و اجتماعي
او از خانوادهاي كمْدرآمد بود. پدرش در بيمارستاني كه فرستادگان ِ مسيحي از سوي ِ كليساي ِ انجيليي ِ (انگليكان چِرچ) انگلستان در محلّهي ِ عبّاسآباد ِ اصفهان بُنيادنهادهشدهبود (و – در واقع – نخستين بيمارستان و درمانگاه به شيوه ي جديد ِ غربي در آن شهر بود)، شغلي كارگري و ساده داشت. خانهي ِ پدرياش نيز در محلّهي ِ سنّتي و فقيرْنشين ِ پاقلعه بود. به همين سبب، رضا ارحامصدر از همان اوان ِ كودكي، با دردهاي ِ مردم ِ بينوا و محروم يا – به تعبير ِ نيما يوشيج – "استغاثههاي ِ رنجوران"، آشناييي ِ عيني و حضوري و روزْمَرّه داشت و رنج و شكنج ِ مردم را نه تنها ميديد؛ بلكه ميزيست و از ژرفاي دل و جانش احساسْميكرد و درمييافت و همين امر، بعدها با آگاهي و فرهيختگياش درآميخت و بينش و رويْكرد ِ اجتماعياش را پايهگذاشت و – چُِنان كه در جاي ِ ديگري نوشتهام – در همهي ِ كارهاي ِ هنرياش – باز هم به تعبير ِ نيما يوشيج – "مُرغ ِ آمين" ِ مردم ِ بيپناه ِ اعماق ِ جامعه شد و تا به پايان، چُِنين ماند.
اين را هم بيفزايم كه او بدون ِ وابستگيي ِ سازماني و تشكيلاتي به هيچِ گروه و حزب و جبههاي، همواره نداي ِ حقْجويي و حقْگويي را از هر دهاني كه ميشنيد، پذيرابود و تأييدميكرد و انديشه و گفتار و كردار ِ نيك ِ هر فرد يا دستهاي را تا آن جا كه در راستاي ِ خدمت به مردم بود، ميستود و با آن همْسوميشد. بر همين پايهبود كه در شامگاه ِ روز ِ ٢٨ امرداد ِ سال ِ ١٣٣٢، به تشخيص ِ هوشمندانهي ِ خود و بي هيچِ دستور و فرماني از جايي، آن سخن ِ كوتاه ِ تاريخياش را در راديو اصفهان، گفت و در آن لحظهي ِ بحراني، خويشْكاريي ِ ملّياش را در حدّي كه ميتوانست، ورزيد تا آيندگان بدانند كه يك ايرانيي ِ آگاه و فرهيخته و هنرمند ِ پاسخْگو به داور ِ تاريخ ِ ميهن، بر لب ِ پرتگاه ِ فاجعه نيز پا پس نميكشد و دست از حقگويي برنميدارد؛ هرچِند كه ميداند در چُِنان هنگامهاي، زبان ِ سرخش ميتواند بيدرنگ، سر ِ سبزش را برباددهد!
دوم) پژوهش در شيوههاي ِ نوين ِ نمايش (تآتر) در غرب و پيوندزدن ِ آنها با روشهاي ِ سنّتيي ِ بومي
ارحامصدر – آن گونه كه خود، زماني در گفت و شنودي با من و داييزادهام رضا نورستهفر،نقشْورز ِ همْكار ِ او در تماشاخانهي ِ سپاهان، بيانْداشت – افزون بر مطالعهي ِ نظري در شيوههاي ِ نوين ِ نمايش (تآتر) در غرب و بازْجُست ِ زمينههاي ِ كامْيابيي ِ باختريان در پيشْبُرد و گسترش ِ اين كُنِش ِ فرهنگي و هنري و تبديل ِ آن به يكي از اهرمهاي ِ پيشْرفت ِ جامعه، به سبب ِ شغل ِ پدر و رفت و آمد به بيمارستان ِ انگليسيها و آشنايي با پزشكْزادگان و پرستارْْزادگان ِ همْنسل ِ خود در آن جا، فرصت ِ رويْكرد ِ زنده و پويا و تجربي با فوت و فنّهاي ِ رايج در تآتر ِ غربي را نيز يافت؛ چِرا كه بُنيادگذاران ِ آوازهگر ِمسيحيي آن بيمارستان، در تالار ِ كليساي ِ كوچِك ِ آن، افزون بر نماز و نيايش ِ روزهاي ِ يكشنبه، گهگاه به انگليسي هاي ِ جوان (فرزندان ِ پزشكان و پرستاران ِ شاغل در آن جا)، اجازه ميدادند كه نمايشي را نيز به اجرا درآورند كه درونْمايهي ِ همهي ِ آنها، همانا تبليغ ِ كيش ِ مسيحي بود. امّا براي ِ ارحامصدر ِ جوان، نه محتواي ِ نمايشها، بلكه – به تعبير ِ خود ِ او – "تكنيك" تآتر ِ غربي اهميّتْداشت و ميتوان گفت كه پيش از سفرهايش به غرب و آشناييي ِ گستردهترش با هنر و فنّ ِ نمايش ِ باختريان، دريچِهاي بود به جهان ِ هنريي ِ ديگرگونهي ِ جُزْايرانيان و همين امر، در تركيب با دريافت و بينش ِ سنّتيي ِ اجتماعيي ِ خود ِ او، فرارَوَندي به نام ِ "دبستان ِ نمايش ِ ارحامصدر" را در تاريخ ِ فرهنگ و هنر ِ اين سرزمين، نشانهگذاري كرد.
اين را هم بيفزايم كه بديههگويي، حاضرجوابي، شوخْطبعي و طنزْپردازيي ِ ابتكاري، بيهمْتا و تكرارْنشدنيي ِ ارحامصدر در نمايشهايش، ذاتي و سرشتي بود و گويي ريشهاي پنهاني در نهاد ِ خانوادگيي ِ او داشت. برادر كوچِك ِ او، اسماعيل، روزي يكي از لطيفهها و بديههگوييهاي ِ بديع ِ پدرش را برايم بازْگفت كه نشانهاي از اين خميرهي ِ طنزْپردازي داشت و به سبب ِ درونْمايهي ِ آن، در اين جا بازْگفتني نيست.
*
چِند فيلم ِ كوتاه ِ ديدني از ارحامصدر را در اين جا بنگريد ↓ http://www.youtube.com/watch?v=a0ztTuClmlA
Friday, December 19, 2008
گفتمان ِ فرهيخته و سازندهي ِ انتقادي يا ستيز و لِجاج بر پايهي ِ جَزمْباوري؟
شنبه سي ام آذر ماه ١٣٨٧ خورشيدي
در پي ِ نشر ِ يادوارهي ِ زندهياد رضا ارحام صدر، هنرمند ِ نامدار ِ نمايش و فيلم به قلم ِ اين نگارنده (در ايرانْشناخت، اخبار ِ روز و جاهاي ِ ديگر)، آقاي مسعود لقمان، سردبير ِ روزنامك با تعبيري ساختگي و نيشْآميز از آن يادكرد كه در يادداشتي با عنوان ِ پژوهش ِ مُستند دربارهي ِ رويدادي در تاريخ ِ معاصر ِ ايران يا نعل ِ وارونه زدن و تلاش براي ِ ديگرگونهنمايي؟! (ايرانْشناخت: سهشنبه بيست و ششم آذر ماه ١٣٨٧)، دربارهي ادّعاهاي ِ بهكاربرندهي ِ آن تعبير، روشنگري كردم و گمانميبردم كه او و ياران ِ همْگامش را به ژرفْانديشي دربارهي ِ جزمهاي ِ رسوبكرده در ذهنهاشان، تشويق و رهنموني كرده باشم. امّا اكنون ميبينم كه آقاي تيرداد بنكدار – يكي از نويسندگان ِ روزنامك – به صحنه آمدهاست تا آنچه را سردبير در تعبيري كوتاه و – همانا – نادرست و ناروا گفتهبود، در نوشتهاي با عنوان ِ "به یاد استاد رضا ارحام صدر، ارحام صدر یک هنرمند بود نه یک فعال یا مدّعی سیاسی!" ↓
http://tirdadbonakdar.blogfa.com/post-68.aspx
به خيال ِ خود با شرح و تفصيل و صغرا و كبراچيدن، بازگويد و حرف ِ مشتركشان را بركرسيبنشاند.
نويسندهي ِ "تنها به قاضي رفته"، با اين فرض كه هيچكس يادوارهي ِ نگاشتهي ِ نگارندهي ِ اين سطرها را نخواندهاست و از درونْمايهي ِ آن آگاهي ندارد، با وارونهنماييي ِ باورنكردني و شگفتي، "ظنّ" ِ خود را جايْگزين ِ واقعيّّت ِ آن نوشته كردهاست تا ميداني فراخ براي ِ تاخت و تاز به نگارنده، آمادهكند.
او در همان آغاز ِ سخنش، بهدرستي تأكيدورزيدهاست كه: "نام شادروان استاد رضا ارحام صدر، همواره بر تارک تاریخ هنر و نمایش این سرزمین خواهد درخشید..." انگار كه نگارندهي ِ يادواره، چيزي جُز اين گفته و حالا اين آقاي ِ دلْسوز به حال ِ "هنر" و "هنرمند"، به جبران ِ مافات پرداخته و اداي ِ دِين كردهباشد!
وي سپس در بخش ِ دوم ِ گفتارش در زير ِ عنوان ِ فرعيي ِ ارحام صدر یک هنرمند بود نه یک فعّال یا مُدّعی ِ سیاسی! ، آوردهاست: " ایشان هیچگاه هنر خود را آلوده به خودنماییهای سیاسی نکرد. چه اگر غیر از این بود هیچگاه ارحام صدر، ارحام صدر نمیشد... [او] به نیکی دریافته بود که ریشه مشکلات ما در مناسبات بیمارگونه اجتماعی مان است و شعار سیاسی در این بین هیچ دردی را درمان نمی کند."
امّا، نادانْنمايي ميكند و بهعمدْ نميگويد كه در سرتاسر ِ آن يادواره، هيچ برداشتي خلاف ِ اين به چشم نميخورد و نگارنده، ارحام صدر را فردي سطحي و سياستْباره و پيرو ِ شور و شعارهاي خياباني و "فعّال" يا "مُدّعيي ِ سياسي" نخواندهاست.
وي، آنگاه از برافروختگيي ِ خود در هنگامي که دیدهاست "... می خواهند از وجهه و اعتبار این هنرمند فقید بهره برداری سیاسی کنند." سخن بهميانميآورد؛ امّا آشكارا نميگويد كه چه كساني و به چه منظوري ميخواهند اين "بهرهبرداري"ي ِ ناروا را بكنند و اصلا در چُنين سال و زمانهاي و در حال و هواي ِ اجتماعي و سياسيي ِ كنوني، چهگونه "بهرهبرداري" يا سوء ِ استفادهاي از چُنين امري ميتوان كرد. (؟!)
پاسخْنويس ِ محترم – كه خود را "مُحِقّ" و ديگران را "مُدّعي" ميداند – آنگاه شمشير را از رو مي بندد و "حكيمباشي" را درازميكند تا به خيال ِ خودش با كالبدْشكافيي ِ كارنامهي ِ اجتماعيي ِ نگارنده در گذشتهي ِ دور و پيوندْدادن ِ آن با كُنِش ِ امروزين ِ وي، دستْآويز و مستمسكي براي ادّعاهاي ِ گزاف ِ ماليخوليايي و دشنامْآلود ِ خود، نسبت به وي به چنگ آورد.
او در اشارهاي به اين كمْترين ِ بيادّعا، مينويسد: "... به حق باید ایشان را از آخرین پرچمْداران گفتمان ورشکستهي ِ ملی -توده ای نامید، در نوشته ای تلاش فرموده اند که از مرگ این هنرمند هم سو استفاده نموده و از ارحام صدر یک مصدّقی ِ دو آتشه بسازند!"
امّا، نگارنده، اين دانشجوي ِ هميشگيي ِ زبان و ادب ِ فارسي و تاريخ و فرهنگ ِ ايران، در جواني و روز ِ بازار ِ اين حرفها نيز عَلم و كُتَلي را بر دوش نميكشيد و تنها يك "پيادهي ِ شطرنج" بود و بس؛ تا چه رسد به امروز و در اين آفتاب ِ زرد ِ بر لب ِ بام ِ عمر. او كه دهها سال شاهد ِ عينيي ِ كُنِش ِ هنري- فرهنگيي ارحامصدر بوده، نخواسته و دليلي هم نداشتهاست كه از هنرمند ِ فقيد، هيچ چيز ِ بهاصطلاح "دوآتشه"اي (؟!) بسازد؛ بلكه خاطرهي دست ِ اوّلي را كه از شخص ِ صاحب ِ آن شنيدهبوده، بي هيچ غرض و مرضي و تنها به منزلهي ِ گوشهي ِ كوچكي از تعامل ِ او با جامعهاي كه در آن ميزيست و از نيك و بد ِ آن تأثيرميپذيرفت، بيانداشتهاست و نه هيچ چيز ِ ديگر. او به تنهايي شنوندهي اين خاطره نبودهاست؛ بلكه بسيارند (به ويژه در اصفهان) كساني كه آن را از زبان ِ شخص ِ ارحامصدر شنيدهاند و در اين جا و آن جا بازگفتهاند. از جمله، زنده ياد احمد ميرعلايي در كتاب ِ از نشر بازداشته اش خاطراتِ يك مترجم ِ متفنّنن، عين ِ همين خاطره ي ِ ارحام صدر را نقل كرده است و همين امروز، دوستان ِ من ناصر لاهيجي و احمد رُناسي در تماسّ هايي تلفني از پاريس، يادآوري كردند كه مانند ِ من، خود در شامگاه ِ روز ِ ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ شنونده ي آن سخن ِ ارحام صدر از راديو اصفهان بوده اند. پس، اين "قوليست كه جملگي برآنند!"
*
خندستانيترين ِ عبارتي كه از اين گفتار نقلْكردم، اينست: "... در سرتاسر نوشته دکتر دوستخواه، کوچکترین اشاره ای به "هنر" زنده یاد ارحام صدر نگردیده[است]."
متن ِ يادوارهي ِ نگارنده براي ارحامصدر، موجودست و خود ِ نويسنده نيز پيوندْنشاني ي ِ آن را در گفتارش آورده است. حتا نيمْنگاهي بدان، آشكارا نشانميدهد كه – دست ِ بر قضا – جُز نقل ِ همان خاطرهي ِ كوتاه ِ هنرمند، سراسر ِ آن يادواره، وصف ِ دقيق ِ كوشش و كُنش ِ هنري و فرهنگيي ِ آن زندهياد و خاستگاه و پشتوانهي ِِ جامعهشناختيي ِ آنست كه از بايستههاي ِ هر تحليل ِ ادبي و هنري به شمارميآيد و در كمتر نوشته اي از او درباره ي ِ بزرگان ِ ادب و هنر و فرهنگ ِ ايران، تا بدين پايه
ناگزير اين پرسش پيشميآيد كه: "پس سبب ِ اين برافروختگي و منطقْگريزي و وارونه گويي كه كار ِ نويسنده را بدين جا كشانيدهاست، چيست؟"
به باور ِ نگارنده و بر پايهي ِ آشنايي با نوشتههاي ِ سالهاي ِ اخير ِ برخي از كسان، در درونْمرز و بِرونْمرز (از تهران تا پاريس و مريلند) و يكْسانيي ِ واژگان و ادبيّات ِ اين گونه نوشتارها، كليدْواژهي ِ گشايش ِ اين چيستان، نام ِ مُصدّق است و من – كه جليل دوستخواه ِ اصفهانيام – ترديديندارم كه هرگاه در يادوارهي ِ ارحامصدر، آن خاطره را نقلنميكردم و ناگزير سخني از مُصدّق به ميان نميآوردم، آقايان لقمان و بُنكدار هم برافروختهنميشدند و تعبير ِ نخْنماشده و توهينْآميز ِ "سینه زنی برای کربلای ۲۸ امرداد" (توهين به ملّت ِ ايران و خدمتْگزار ِِ راستين و فروتن ِ آن) را پي در پي تكرارنميكردند!
نويسنده در دنبالهي ِ گفتارش، در اشاره به اين كمْترين، از " تعلقات مریدگونهي ِ امروز ِ وي به شادروان دکتر مصدّق" سخن به ميان آوردهاست. ميگويم اين برداشت ( يا – بهتر گفتهشود – "برچسب") هم توهّم و اتهامي بيش نيست و هرگاه ديده و شنيدهميشود كه او در نوشتارها و گفتارهايش از مُصدّق مينويسد و ميگويد، نه بر بنياد ٍ رابطهي ِ مُريدي و مُرادي و كيش ِ پرستش ِ شخصيّت و قهرمانْستايي؛ بلكه بر پايهي ِ ورزيدن ِ خويشْكاريي ِ ملّي در راستاي ِ ارجْگزاري و اداي ِ دِين نسبت به يك خدمتْگزار ِ بزرگ ِ ايران و ايرانيان است و همانا نقد ِ سالم و بيغرض و مرض ِ برخي از خطاها و نارساييها در كارنامهي ِ سياسيي ِ او (و نه ستيز و دُژانديشي در پوشش ِ شناخت كه كسب و كار ِ برخي از معاصران ِ ماست) نيز جاي ِ خود را دارد و نگارنده، همواره خود را بدان پايْبند ميدانسته است و ميداند.
نويسنده در واپسين جملهي ِ گفتار ِ خود در خطابي به اين نگارنده، آوردهاست: "جهت شادی روان زنده یاد ارحام صدر هم که شده، "وادنگ" نزنید!"
ميگويم من – به گواهيي همهي ِ كساني كه ميشناسندم و با من حشر و نشر داشتهاند – در تمام ِ زندگيي ِ چندين دهسالهام، اهل ِ فريب و نيرنگ و "وادنگ" نبودهام و دليلي هم براي ِ چُنين دُژكرداري هايي نداشتهام و ندارم. در يادوارهي ِ ارحامصدر هم، تنها به نداي ِ دلم پاسخدادهام. حال اگر سخنم كساني را خوشْنيامدهباشد، اين ديگر مسألهي خود ِ آنهاست؛ وُگرنه كساني هم، آن را پذيرفته و پسنديده و حتا با ابراز ِ مهر به اين كمْترين، در رسانههاشان بازْنشردادهاند.
* * *
حالا كه سخنم بدين جا كشيد، بدنيست كه پيرانهسر، با كمال ِ فروتني، سفارشي هم به دوستان ِ جوانم بكنم؛ شايد – اگر نه همين امروز – روزي ديگر (روزي كه چه بسا، نظام طبيعت رشتهي ِ پيوند ِ من و ايشان را بريدهباشد)، بدان بينديشند و به كارشان بيايد.
دوستان ِ گرامي!
من با آن كه با بسياري از نگرشها و برداشتهاي ِ شما ناهمْداستانم و آنها را برآيند ِ شور ِ جواني و نداشتن ِ آزمون ِ بسنده و رويْكرد ِ بايسته و شايسته به خاستْگاهها و پُشتوانههاي ِ بااعتبار ميدانم، برخلاف ِ شما از جا در نميروم و خشم و خروش نميورزم و شاخ و شانه نميكشم و دشنامنميدهم و تهمت نميزنم و برچسب نميچسبانم؛ بلكه برادرانه شما را فراميخوانم تا در كار ِ شناخت ِ تاريخ ِ معاصر ِ ايران و بهويژه بخش ِ جنبش ِ ملّيي ِ بازستانيي ِ حقّ ِ مردم ِ ايران از سرمايهسالاران و غارتگران ِ جهاني و نقشْوَرزيي ِ دكتر محمّد مصدّق در آن جنبش و سرانجام، رويْداد ِ روز ِ چهارشنبه ٢٨ امرداد ١٣٣٢ خورشيدي (/ ١٩ آگست يا اوت ١٩٥٣ ميلادي)، همهي ِ سندهاي ِ نشريافته و دستْْيافتني: دهها گفتار، كتاب، سخنراني، گفت و شنود ِ راديويي و تلويزيوني و فيلم ِ مستند و از جمله يكي از مهمّ ترين ِ آنها درآمد ِ "كودتا" در بزرگ ترين اثر ِ جهانْ شمول ِ ايرانْ شناختي، دانشنامه ي ِ ايرانيكا
هرگاه پاسخ ِ شما بدين پرسش ِ كليدي و تعيينْكننده، مُثبت باشد، ديگر چيزي ندارم كه با شما در ميان بگذارم و اين ناكامي را هم، در پروندهي ِ ديگرْ حسرتها و ناكاميهاي ِ زندگيام، بايگانيخواهمكرد!
امّا اگر دريابم كه به راستي ميانديشيد و با برخورد ِ انتقادي و منفي نسبت به فرارَوَندي كه تا كنون دست و پابستهي ِ آن بودهايد، چراغ ِ سبزي به سوي ِ آينده و آگاهي ميزنيد، براي من (و نيز نسل ِ من)، در آستانهي ِ پايان ِ عمري كه همه به آرزو و حسرت و ناكامي گذشت، مژدهي ِ شاديبخشي خواهدبود و خواهمتوانست ، پيش از پشت ِ سرنهادن ِ اين "سراي ِ سپنج"، دست ِ شما رهْروان ِ تازهنفس ِ راه ِ آزادي و سرافرازيي ِ ميهنم را به گرمي بفشارم و رويتان را به كام ِ دل، ببوسم و به شما درود و بدرود بگويم. چُنين باد!
رضا ارحام صدر، بازیگر و پیشْ کسوت مشهور تئاتر و سینمای ایران در روز یکشنبه 24 آذر 1387 در سن 85 سالگی جهان را بدرود گفت.
ارحام صدر در باره چگونگی فعالیت هنریش می گوید: كلاس دوم متوسطه بودم كه ناظم مدرسه آمد و گفت كه معلم حساب مريض شده و نمیآيد و ما از دبيرستان سعدی خواهش كرديم كه آقای جهانشاه كه ليسانس رياضيات هستند و يك سال هم در انگلستان تكميل تدريس حسابداری را خواندهاند دو هفته بيايند و درس بدهند. اينها را برای اين میگويم كه ايشان كاشف من بود. اول معلم من بود و بعد هم پدر خانم من شد. بنابراين آنچه كه دارم از آن مرحوم است. آمد سر كلاس و دفتر حاضر غايب را برداشت تا به اصطلاح حضور و غياب كند.
به بچهها گفت وقتی من حضور و غياب میكنم، چون اولين باری است كه من آمدم در اين كلاس، هر كس را كه اسمش را میخوانم، از سر جايش بلند شود و بگويد حاضر كه من قيافهاش را هم ببينم و اسمش را در ذهنم بسپارم. نفر چهارم پنجم بود كه گفت حسين خسروی؟، حاضر، تقی كربلايی؟، حاضر، بعد رسيد به يك اسمی گفت عباس پنيری؟. كسی نگفت حاضر. ايشان گفت نفهميدم، اين آقا غايب اند؟. كجا هستند اين آقای پنيری؟ من از ته كلاس گفتم "قربان تو خيك اند". كلاس زد زير خنده. چون در آن زمان پنيری به بازار میآمد كه تو پوست گوسفند بود. يك روغنی هم میآمد كه تو پوست گوسفند بود و هر دو تا از اجناس مرغوب بازار بودند. من تا گفتم قربان تو خيك اند، ديگه معلم خودش هم از زور خنده نتوانست درس بدهد. با خنده از كلاس بيرون و به دفتر رفت و به ناظم و مدير گفت بياييد ببينيد شما چه محصلين خوشبيان و خوش مزهای داريد. مدير و ناظم مدرسه هم با خنده و شادمانی مستخدم را به دنبال من فرستادند و من را به دفتر خواستند. من تو راه كه میرفتم فكر میكردم حتما من را تنبيه خواهند كرد. تا رفتم تو دفتر ديدم كه مدير و ناظم من را بوسيدند. گفتند تو چقدر حاضر جوابی و اين حاضر جوابی همان استعدادی است كه خالق من، به من داده و من شدم يك هنرپيشه بديهه ساز. حاضر جواب و كسی كه به ديالوگهايش از خودش چيزهايی اضافه میكند كه همان جملات باعث گرمی كار میشود.
رضا ارحام صدر به دلیل نقش انتقادی در نمایشنامه های خود از توجه زیادی بین توده مردم برخوردار بود خود او می گوید:
«در نمایشی كه در مورد مالیات اجرا كردم، سناریو طوری بود که در آن دولت، مالیاتها را از افراد زحمتكش می گرفت و ثروتمندان را معاف می کرد. « باور بفرماييد وقتی گفتم در اين كشور ماليات را از افراد زحمتكش و كسانی كه دستشان پينهدار است، میگيرند، فرهمند اضافه كرد: پس آنها كه كارخانه دارند و ميليون ميليون پول گيرشان میآيد، آنها چقدر میدهند؟. گفتم آنها يك شب يك سور میدهند، يكیاش هم از همين آبزردیها (مشروب) و يك شام میدهند، بعد برايشان مینويسند كه مردم! اينها اينقدر وضع مالیشان خراب است بياييد برايشان پول جمع كنيد و كمكشان كنيد!. ولی پينهدوز و نجار و آهنگر و كفاش كه سوری نمیدهند و ويسكی نمیدهند، از شان پول میگيرند. شب اول كه اين صحنه را ما بازی كرديم، در سالن ولوله شد. يعنی مردم ضمن دست زدن ممتد، فرياد میكشيدند و براوو میگفتند. مثل فوتباليستی كه توپ توی دروازه زده باشد، شب نمايش گذشت و دو شب بعدش هم همين صحنهها را اجرا كرديم. از شب سوم ديدم كه دم تئاتر قلقله است و برای يك هفته ديگر بليت میفروشند.
از همين جا بود كه ما انتقاد را در نمايش گذاشتيم و نمايش انتقادی كمدی سخت مورد توجه مردم قرار گرفت. مردم اصفهان گرايششان نسبت به تئاتر صدچندان شد و مرحوم فرهمند هم همان زمان، گفت كه بايد اين سبك را به نام رضا ارحام صدر به ثبت برسانيم.»
وی در ادامه شرح خاطراتش به این نکته اشاره می کند که:« يك روز در چهارباغ قدم میزدم كه آگهی استخدام شركت سهامی بيمه ايران را ديدم كه به دو نفر ديپلمه احتياج داشت. با يكی از دوستانم رفتم و امتحان دادم و قبول شدم و از سال ١٣٢٤ كار دولتی را در آن جا شروع كردم. سال اول كارآموز بودم و حقوق نداشتم از خرداد ١٣٢٦ رسما حكم گرفتم و با ماهی ١٥٠ تومان حقوق ثابت و ٦٠ تومان فوقالعاده مشغول شدم. نصف اين حقوق را به پدرم كه بازنشسته و خانهنشين بود میدادم تا زندگی خواهر و برادرهايم را اداره كند. نصفش را هم قصد داشتم
كه خرج ادامه تحصيل بكنم و در قسمت شبانه دانشكده ادبيات اصفهان كه تازه تاسيس شده بود، اسم نويسی كردم و بعد از دادن امتحان ورودی نفر هشتم شدم و تا زمانی كه مرحوم دكتر فاروقی مدير آنجا بود، بعدازظهرها در رشته ادبيات تحصيل میكردم تا بعد از چهار سال موفق به اخذ ليسانس ادبيات در رشته فلسفه و امور تربيتی با معدل ٥/١٤ شدم.
پیش از کودتای 28 مرداد 32، ارحام صدر گوینده و کارگردان رادیو اصفهان بود. در 28 مرداد تا آخرين لحظه گوينده راديو اصفهان از حكومت ملی دكتر مصدق پشتيباني ميكرد و آخرين سنگري را كه كودتاچيان تسخير كردند راديو بود. وقتي كودتاچيان به راديو ريختند، زنده یاد ارحام صدر با همراهان توانستند به باغ چهل ستون راه یابند و خود را از چنگ کودتاگران نجات بدهند.
در دوران تجدید فعالیت جبهه ملی، او از «مصدقی ها» (به قول خودش) حمایت می کرد. بلحاظ سرنوشتی که شهیدان داریوش فروهر، منوچهر مسعودی و احمد میرعلائی (اولی کارد آجین و دومی اعدام و سومی ترور شدند) پیدا کردند، جا دارد ماجرائی بازگو شود که گویای روحیه و رفتار آن هنرمند ایران دوست و اثری است كه بر دانشجویانی گذاشت که تا مرگ، عهد با مبارزه را نشکستند: گروهی از دانشجویان عضو حزب ملت ایران به رهبری شهید داریوش فروهر، قصد رفتن به اصفهان کردند. آنها می خواستند به تئاتر ارحام صدر هم بروند. قصد خود را به احمد رناسی گفتند. او با هنرمند ما دوستی داشت و قصد آنها را با او در میان گذاشت: ارحام صدر پرسید: این دانشجویان فروهری و مصدقی هستند؟ رناسی پاسخ داد: آری. ارحام 15 جا در اختیار گذاشت. به نشان علاقه به دانشجویان مصدقی که برای استقلال و آزادی ایران مبارزه می کردند. هنرمند بازگو کننده وجدان همگانی نیز هست و چون بیانگر این وجدان در علاقمندی به مبارزه و مبارز می شود، مبارزان را به مبارزه متعهد می کند. منوچهر مسعودی ، احمد میرعلائی و امیر فلامرزی از کسانی بودند که به تئاتر ارحام صدر رفتند. آن دو که جان باختند و آنها که چون امیر فلامرزی تا واپسین نفس مبارزه کردند، بنوبه خود بیانگر وجدان جمعی و الگوهای مبارزه برای استقلال و آزادی شدند.
ارحام صدر در سال ٤٤ همراه با عده ای از جوانان در گروه هنری ارحام در جلفای اصفهان، شروع به كار كرد و برنامهها يكی پس از ديگری با موفقيت تمام و استقبال شديد مردم مواجه شد.
وی می گوید : « سه تا از نمايشنامههای ما در آن زمان، آخرش "ها" داشت. اولش گذاشتيم "بوقلمونها". يعنی كسانی كه برای چند روز گذران زندگی يك مرتبه در هر مورد ١٨٠ درجه خودشان را عوض میكنند كه مردم خيلی استقبال کردند. اسم دوميش را گذاشتيم "رسواها". كسانی كه تظاهر میكنند به خداشناسی و از اين راه در هر حال هر رقم كه میتوانند در اجتماع به اصطلاح بدون رعايت منافع مردم، فقط برای منافع جيبشان كار میكنند و اينها رسواهای اجتماع هستند. اين هم استقبال شد. سوميش را گذاشتيم "دلقكها". هر سه تا هم موفق شد و يكی از يكی بهتر»
او در یکی از گفت وگو های خود گفته بود: یادم می آید که شبی شاه و فرح به دیدن یکی از تئاترهای ما آمده بودند. گویا فرح (که رئیس جمعیت خیریه بانوان نیز بود) برای جمع آوری انعام و صدقات، به اصفهان آمده بود. من روی صحنه به مرحوم ممیزان گفتم: یک مقدار از این پولاتو بده به انجمن خیریه نسوان... ایشان گفتند: که چطور بشه؟ که چی کار بکنن؟ گفتم: هیچی. شب تا صبح زنده داری، بعد هم شکار و بعد هم رقص، خب همه اینها خرج داره. مردم تا چند دقیقه دست می زدند. در آنتراکت میان دو صحنه، همه به من گفتند که این حرف ها را نگو، ساواک دستگیرت می کنه. گفتم: نه تازه بقیه کارم باقی مانده، در صحنه بعد به بازیگری که نقش تعمیرکار تلویزیون را داشت، گفتم: این دستگاه خرابه اما هر دستگاهی که خرابه از بالا خرابه تا پایین... این بار دیگر صدای دست زدن مردم قطع نمی شد. آقای اقبال که پشت سر آنها (شاه و فرح) در سالن نشسته بود، بعداً به من گفت که شاه به نخست وزیرش گفته است: با ارحام چه می توانیم بکنیم که روی صحنه از من انتقاد می کند و مردم هم دست می زنند؟
او پس از انقلاب بهمن 57 مانند دیگر هنرمندان بنام ایران چون زنده یاد جلال الدین تاج اصفهاني و حسن كسائي، مورد ظلم و اجحاف قرار گرفت. ارحام صدر اشاره ای بصورت کوتاه به آن دوران می کند: انقلاب پيروز شد. آنقدر در اصفهان شهيد داشتيم كه همه عزادار بوديم و طبيعتا تئاتر هم تعطيل شد. بعد از ١٠، ١٢ سال كه از انقلاب گذشت و اوضاع مقداری آرامش پيدا كرد، هرچقدر به ما گفتند دوباره شروع كنيد، گفتيم دلمان نمیآيد در شهری كه اين همه شهيد و عزادار داشته تئاتر كار كنيم و ادامه نداديم. برای كار در سينما هم میگفتند كه تو جزء ممنوعالچهرهها هستی ولی وقتی علی حاتمی خواست جعفر خان از فرنگ برگشته را بسازد به من اجازه دادند تا بازی كنم. بعد از آن هم در فيلم افسانه شهر لاجوردی ساخته محمد علی نجفی نقش بهلول را بازی كردم كه به خاطر صحنه رقص سماع كه از مولانا جلال الدين رومی گرفته و در فيلم گذاشته بود، توقيف شد.
ارحام صدر از مديران عالي بيمه ايران بود در شهر اصفهان و در انجام کارهای خير از همان زمان جوانی تا روزهای آخر عمرش فعالیت بسزائی داشت و او بود كه در ساختن هتل شاه عباس كه براي هميشه يكي از آثار ديدني شهر اصفهان است نقش پر رنگ داشت .
عزت الله انتظامی بازيگرو پیشکسوت بنام تئاتر و سینمای ایران در باره ارحام صدر می گوید : «وی یكی از بزرگ ترین كمدین های ایران بود كه كارش با همه تفاوت داشت. پس از ارحام كسی نتوانست جایش را بگیرد، وقتی كه از كار كنار كشید، خیلی از اصفهانی ها آمدند تا كار او را انجام بدهند اما نشد و هیچ كس كلاس آن را پیدا نكرد. او باسواد بود و علاوه بر لهجه اصفهانی، تكنیك و سبك خاصی در اجرا داشت و همیشه مسایل نویی از خود ارایه می كرد.»
ايرج راد، مديرعامل خانه تئاتر نيز گفت: ارحام صدر (شکر پاره اصفهانی )تا آنجايي كه با ايشان آشنايي داشتم از نظر شخصيت هنري يك فرد استثنايي بود. يعني نوع كار ارحام صدر، نوع كاري بود كه هيچ كس نميتوانست در حد واندازه آن قرار بگيرد و بتواند با آن تسلطي كه او روي صحنه داشت و نوع كاري كه در بديههگويي و بديههسازي و كار في البداهه روي صحنه داشت، بازي كند.
وي يادآور شد: ارحام صدر انساني شيرين و بذلهگو بود و بسيار از تئاتر شناخت داشت.وي ميدانست چگونه با تماشاگر خود ارتباط برقرار كند و بر صحنه تسلط داشت و تاثير بر نمايش و مخاطب گذاشت. وي با هنرمندي ميتوانست انتقادها و ضعفها را در جامعه در صحنه به خوبي بگويد.
تئاتر حوزهی اصلی فعالیت ارحام صدر بود. در کل 176 تئاتر حاصل 47 سال فعالیت نظیر "رفیق ناجنس"، "بوقلمونها"، "دلقکها"، "خروس بیمحل" و...... از جمله نمایشهای او بود.
شادروان رضا ارحام صدر در حدود ۲۱ فيلم سينمايي و دو مجموعه تلويزيوني بازی کرد. در سال ۱۳۳۶ با فیلم "شبنشینی در جهنم" وارد سینما شد. پس از آن در فیلمهایی چون "علی واکسی"، "ستارهای چشمک زد"، "مردان خشن"، "جعفرخان از فرنگ برگشته"، "نصف جهان" و "افسانه شهر لاجوردی" بازی کرد.
آن که هرگز سخنی خام نگفت
آن که هرگز عملی خام نکرد
آن که کوشید پی شادی خلق
رو ترش از غم ایام نکرد
آن که بود از پی بیداری خلق
خلق را گمره از اوهام نکرد
آن که مدحی ز ستم پیشه نگفت
خود نیالوده و بد نام نکرد
آن که در راه هنر مبتکر است
هنری از دگری وام نکرد
باشد ارحام هنرمند عزیز
آن که کار از پی انعام نکرد
در سپهر هنر و لطف و صفا
هیچ کس جلوه چو ارحام نکرد
گفت و شنود ِ بانو شعله صدر با جليل دوستخواه درباره ي ِ رضا ارحام صدر در بخش ِ فارسي ي ِ راديو س. بي. س. (بزرگ ترين شبكه ي سراسري ي ِ راديو- تلويزيوني ي استراليا):
Interview with Dr.Doustkhah: 20.12.2008
Thursday, December 18, 2008
نگاهی به داستان های کوتاه "درویشیان" و "تحليلي كوتاه از ديگرگوني هاي جنبش دانشجویی به بهانه ی ِ شانزدهم آذر: پيوستي بر درآمدِ٤: ٢٨
يادداشت دوم ويراستار
(١٩دسامبر ٢٠٠٨)
در پي ِ نشر ِ درآمد ٤: ٢٨، نوشين شاهرخي، دو نوشته ي ِ زير را از هانوور ِ آلمان به اين دفتر فرستاد كه با سپاسگزاري از او، در اين پيوست، مي آورم.
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1341
دو) بررسي ي ِ ديگرگوني هاي جنبش دانشجويي در ايران به بهانه ي ِ شانزدهم آدر
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1344
Wednesday, December 17, 2008
٤: ٢٨. شصت و ششمين هفتهنامه: فراگير ِ ٨ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
يادداشت ويراستار
Copyright © 2005- 2008
All Rights Reserved.
١. حضور ِ نمادين ِ چشمْگير و پُرمعناي ِ "دكتر مُحمّد مُصدّق" در نمايش ِ ١٦ آذر ِ دانشگاه تهران
چون نيك بنگريم، اين تصوير، تنها نشاني از اداي ِ احترام به مردي بزرگ و بيهمْتا در تاريخ ِ خونْبار ِ معاصر ِ ميهنمان نيست؛ بلكه نشانه و نماد ِ پُررنگي از تداوم ِ سنّت ِ مبارزهي ِ بيامان ِ ايرانيان (نسل از پي ِ نسل) در راه ِ آزادي و استقلال و سرافرازيي ِ ميهن است. نسل ِ جوان ِ امروز با اين ارجْگزاري به مصدّق، به بانگ ِ رسا ميگويد كه راه و روش ِ ميهنْدوستيي ِ او را ازيادنبردهاست و ٥٥ سال پس از روزي كه داغ ِ ننگي بر چهرهي ِ دشمنان ِ مصدّق و ايران را فرايادميآورد، همچنان خود را رَهْرَو ِ راه ِ زرّين ِ آن مرد ِ مردستان ميداند و تصوير ِ سيماي ِ تابناكش را همانند ِ درفش ِ مبارزه و چراغ ِ راهْنما بر سر ِ دست ميگيرد.
اين گرايش و رويْكرد ِ آگاهانهي ِ جوانان ِ امروزين به ارزشهاي ِ ملّي و ميهني، بهويژه پاسخ ِ روشني است به كساني كه در سالهاي اخير، ميدان را خالي انگاشتهاند و ميكوشند تا با خاكْپاشيدن در چشم ِ جوانان و نعل ِ وارونهزدن، واقعيّتهاي سياه ِ تاريخ ِ معاصر را سفيد جلوهدهند و "ناحقّ" را بر كرسيي "حقّ" بنشانند! "زهي تصوّر ِ باطل، زهي خيال ِ مُحال!"
٢. يك سرود و دو ترانهي ِ شيوا و پُرشور براي ِ آذربايجان در ٦٣ اُمين سالْگرد ِ رويْداد سالهاي ِ ١٣٢٤- ١٣٢٥
I
مُنير طه
عزّتلي آذربايجان، آدلي دلاور تُوپراقم
آذربايجان ِ باعزّت، خاكِ بهنام ِ دلاورم
اي آمان عزّتلي آذربايجان/ اي امان آذربايجان ِ با عزّت
اي مَنيم ايرانمن باش سربازي / اي سرسپهسالار ِِ ايران ِ من
اي عاشق لار دامنين د آغليان / اي گريان در دامنِ عاشق ها
هر زمان آزادلقن سازلي/ سازي ساز ِ همواره كوكِ آزادي
اي مَنيم آدلي دلاور تُوپراقم/ اي خاكِ بهنام ِ دلاورم
اي اورك چرپنمش آذربايجان/ اي دل تپيده آذربايجان
اِي باغرمش، اي چالشمش تبريزيم/ اي فغان زده، كوشنده تبريز ِ من
اِي آمان آلّانميارسان بير زمان/ اي امان مبادا زماني فريب بخوري
غيرتي اُتلانمش، اُخلانمش كمان/ اي آتش در غيرتت در افتاده، اي تير ِ آماده در كمان
اِي اورك چرپنمش آذربايجان/ اي دل تپيده آذربايجان
اي سنه آلّانمش ايمانم، جانم/ اي به تو فريفته ايمانم، جانم
بير زمان آلّانميارسان، اي آمان/ مبادا زماني فريب بخوري، اي امان
اي مَنيم ايرانمن دردلي باشي/ اي سرِ دردمندِ ايرانِ من
باش بدن سيز يا بدن باش سز ياشار؟/ سر بي بدن يا بدن بي سر زنده م يماند ؟
آيرلق ، هم اُولدورور ، هم ياندورور/ جدايي ، هم مي كُشد هم مي سوزاند
گُزلريمنن قان آخار چايلار آخار/ به جريان ِ رودخانه ها از چشمهايم خون جاريميشود.
وَنْكووِر، كانادا- تابستان ١٣٦١
II
محمّد جلالي چيمه (م. سحر)
روح ِ ايران
آن گنج كه پارس يا خراسان دارد
از گنجه و سُهروَرد و شِروان دارد
هر چند رَبودهاندش از مام ِ وطن
اَرّان در جسم، روح ِ ايران دارد
*
دل ِ ايران
چون فكر اگرچه كرده مأوا در سر
آذربايجان دل است و ايران پيكر
هان بدمَسِگال دشمنا كاين آذر
در دامن ِ خود كند ترا خاكستر*
__________________
* اين دو ترانه، نزديك به سيزده سال پيش سروده شده و چهارسال پيش، در كتاب ِ "زنگ ِ حضور" به چاپ رسيدهاند. اكنون با ديدن ِ بيانيّهي ِ "جنبش ِ آذربايجان براي ِ يكْپارچگي و دموكراسي در ايران" – كه به همّت ِ جمعي از ميهنپرستان ِ ايرانيي ِ اهل ِ آذربايجان، بُنيانْنهادهشدهاست – به ويژه با ديدن ِ نام ِ دوست ِ گراميام، شاعر ِ گرانْقدر، اسماعيل خويي و دوست ِ ارجمند ِ ديگر آقاي ِ دكتر سيروس آموزگار، ضمن ِ بازْنشر ِ اين دو رباعي، كوششهاي ِ اين دوستان را گرامي ميدارم و براي ِ هدفهاي ِ انساني و ملّي و آزاديخواهانه ي ِ آنان، آرزوي ِ موفقيّت دارم. م. سحر
خاستگاه: رايانْپيامي از
٣. جوانان در راهند: گزارشهاي ِ كوتاهي از ديدار ِ جواني جويا و پويا و پژوهنده با دو استاد ِ فرهيخته
گزارشهاي ِ كوتاهي از دو ديدار ِ جداگانهي ِ ياغش كاظمي با استادان دكتر پرويز رجبي و دكتر فريدون فضيلت را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.asha.blogsky.com/
٤. دورهي ِ آموزشيي ِ اسطورهشناسي در تهران: رويْكرد ِ جوانان به ارزشهاي ِ كهن ِ فرهنگي
در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-411.aspx
خاستگاه: رايانْپيامي از مسعود لقمان، دفتر ِ روزنامك- تهران
٥. جَدَل ِ (ديالكتيك ِ) نفت و مردمْسالاري (دموكراسي): دولت ِ اجارهگير/ بهرهبردار (Rentier State)
پژوهش ِ پيام جهانگيري را در اين جا بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-412.aspx
خاستگاه: رايانْپيامهايي از پيام جهانگيري و مسعود لقمان- شيراز و تهران
٦. "من، خودْ ايران هستم": شناختْنامهي ِ بزرگ ِ ادب ِِ بِرونْمَرزيي ِ ايرانيان و نقدي گسترده و ساختارْشناختي بر آن
نقد ِ تحليليي ِ مجيد نفيسي بر كتاب ِ مليحه تيرهگُُل را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.iranian.com/main/2008-417
خاستگاه: رايانْپيامي از مجيد نفيسي - لوس آنجلس
٧. جشنْآيين ِ باستانيي ِِ يَلدا: زادْهنگام ِ "مهر" ِ بلندْپايگاه و سرآغاز ِ فروزش ِ دوبارهي ِ خورشيد ِ جاودانهي ِ تيزْاسب، فرخندهباد!
جشن ِ بزرگ ِ بُلنداي ِ يَلدا: اين جشنْآيين ِ كهن، با برنامهاي فراگير ِ موزيك ِ زندهي ِ سنّتي و نو، دستْافشاني و پايْكوبي و شاهنامهخواني، شنبهشب ٣٠ آذرماه در تالار ِ موزهي ِ ملّت ِ کاخ ِ سعدآباد ِ تهران، برگزارخواهدشد.
در بلندترين و تاريک ترين شب زمستانی سرزمين مان، در کنار سروهای آراسته با نور و روشنايي،
سرودخوانان و پر انرژی، به پيشواز خورشيد، آن فاتح شکوهمند تاريکی، بشتابيم.
خاستگاه ها: رايانْپيام هايي از امير هِجواني و اردوان بياني
٨. رهْنَمود به يازده گفتار ِ جامعهشناختي، فرهنگي، ادبي، هنري و فلسفي
در اين پيوندْنشانيها بخوانيد ↓
I
II
http://www.etemaad.ir/Released/87-09-18/278.htm
IIIhttp://www.etemaad.ir/Released/87-09-18/278.htm#126110
IV
http://www.etemaad.ir/Released/87-09-18/296.htmV
http://www.fakouhi.com/node/3079
VIhttp://dazm.blogfa.com/post-24.aspxVII
http://www.etemaad.ir/Released/87-09-20/189.htm
VIIIhttp://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=798230
IX
http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=798094
X
http://www.fakouhi.com/node/3098
XI
http://www.gozaar.org/template1.php?id=1164&language=persian
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري - شيراز
Tuesday, December 16, 2008
پژوهش ِ مُستند دربارهي ِ رويدادي در تاريخ ِ معاصر ِ ايران يا نعل ِ وارونه زدن و تلاش براي ِ ديگرگونهنمايي؟!
سهشنبه بيست و ششم آذر ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(١٦دسامبر ٢٠٠٨)
نشر ِ يادوارهي ِ زندهياد ارحامصدر در اين تارنما، با پذيرهي ِ گرم ِ شماري از رسانههاي ِ خبري و فرهنگي رو به رو شد و متن ِ آن را بازْنشردادند و يا پيوندْنشاني بدان را آوردند؛ امّا – چُنان كه از شيوهي ِ پسنديدهي ِ پايْبندي به آزاديي ِ انديشه و بيان و پذيرش ِ حقّ ِ "ديگرْانديشي" ميسزد – هيچْيك به ارزشْداوري دربارهي ِ درونْمايهي ِ آن يادواره و برداشتهاي ِ نگارندهي ِ آن نپرداختند و بازْگفت ِ بههنگام و سزاوار ِ خاطرهاي تاريخي از صاحب ِ آن يادواره را "بهانه" (؟!) نينگاشتند و نكوشيدند تا خوانندگان ِ رسانهي ٍ خود را به پذيرش ِ برداشت ِ ديگرگونهي ِ خويش، "هدايت فرمايند"! (نمونه ي ِ اين برخورد ِ درست را در
در اين ميان، امروز با يك استثنا رو به رو شدم. نشريّهي ِ الكترونيك ِ روزنامك – كه به كوششهاي ِ فرهنگيي ِ سردبير و نويسندگانش اميدبستهبودم – در ستون ِ روزانكهاي ِ خود، با عبارت ِ:
خاموشي ي ِ هنرمند ِ بلندآوازه و مردمي ي ِ اصفهان و به همین بهانه، یک سینه زنیي ِ سوزناک در کربلای ٢٨ امرداد (کانون پژوهشهای ايران شناختی) دکتر جلیل دوستخواه، پيوندْنشاني دادهاست! بهراستي، وصلهكردن ٍ تعبير ِ "... و به همین بهانه، یک سینه زنیي ِ سوزناک در کربلای ٢٨ امرداد" بر عنوان ِ بهكاربردهي ِ نگارنده براي ِ آن يادواره، نشان از چه دارد؟ آيا جُز آن است كه سردبير ِ روزنامك، به اقتفاي ِ "استاد ِ اعظم" ِ خود و با كاربُرد ِ عين ِ واژگان ِ او، به ريشخند ِ رنج و شكنج ِ پنجاه و چندسالهي ِ ملّتي پرداختهاست؟!
نه، آقاي ِ سردبير، با نقابي ِ ساختگي همچون "سینه زنیي ِ سوزناک در کربلای ٢٨ امرداد"، نميتوان سيماي ِ سياه ِ يك كُنش ِ ايرانْستيزانه را سفيد و منزّه وانمود! نه ٢٨ امرداد، "كربلا"ست و نه كوشش و كُنِش براي ِ شناخت ِ دانشگاهيي ِ ريشهها و سويههاي ِ گوناگون ِ آن و پيآمدهاي ِ شوم و زيانْبارش در فرارَوَند ِ تاريخ ِ معاصر ِ ميهن ِ ما، "بهانه" و "سينهزنيي ِ سوزناك"! با اين "گِل"ها نميتوان آفتاب ِ واقعيّتي چُنين آشكار و مُستند را پوشاند!
من در شگفتيام كه يك ايراني چگونه ميتواند اين همه گواه و پشتوانه و سند ِ مَحْكَمِهپَسند را يكْسره ناديده بگيرد و نعل ِ وارونه بزند!
"نصف ِ جهان" سوگوار ِ هنرمند ِ يگانه و بزرگ: پيوستي بر يادوارهي ِ استاد ِ زندهياد ِ هنر، "رضا ارحامصدر"
در پي ِ نشر ِ يادوارهي ِ زندهياد رضا ارحامصدر، آقاي "دكتر شاهين سپنتا" در رايانْپيامي از اصفهان، گزارشي تصويري از سوگْآيين و بدرودگوييي ِ هزاران تن از همْشهريان ِ هنرمند ِ بزرگ با او به اين دفتر فرستادهاست.
در آغاز ِ اين گزارش، آمدهاست:
"پیکر رضا ارحام صدر هنرمند محبوب سینما و تئاتر کشورمان صبح امروز ٢٦ آذرماه بر روی دستان هزاران نفر از دوستدارانش که از اصفهان و دیگر شهرهای ایران برای وداع با او آمده بودند، تشییع شد و در قطعه نام آوران باغ رضوان اصفهان به خاک سپرده شد. اگرچه درگذشت رضا ارحام صدر با بی توجّهی ي ِ رسانه های دولتی روبه رو شد اما آیین تشییع و خاکسپاری این هنرمند مردمی با حضور بی سابقه هزاران نفر از اقشار مختلف مردم از خیابان کمال اسماعیل اصفهان تا پل غدیر این شهر در حالی صورت گرفت که در طول این مسیر چند کیلومتری، تصاویر بزرگ او و تاج های گل از طرف مردم نصب شده بود و سرتاسر مسیر انبوه از جمعیتی بود که پیکر او را در آخرین لحظات پیش از خاكْسپاری همراهی می کردند..."
*
در پايان ِ اين گزارش، سرودهي ِ زير از "خسرو احتشامي" به ياد ِ ارحامصدر، آمدهاست:
خیمهي ِ شادی، زُلال ِ خنده مُرد /
زندهرود ِ زندگی پاینده مُرد
اصفهان، لبخند را از یاد بُرد /
خرمن ِ گلْخندهها را باد بُرد
بازیي ِ پایندگی پایان گرفت /
مرگ، پشت ِ پرده رنگ ِ جان گرفت
پردهي ِ آخِر تماشایی نبود /
در تماشاخانه، زیبایی نبود
مهربانی داستان برچید و رفت /
شادمانی صحنه را بوسید و رفت
* * *
قصهي ِ تلخ ِ مرا فرجام نیست /
خنده می جویم ولی "ارحام" نیست
نماهاي ِ ديگري از سوگْآيين ِ مردم ِ اصفهان را در اين جا ببينيد ↓
http://drshahinsepanta.blogsky.com/1387/09/26/post-158/
Monday, December 15, 2008
خبري اندوهْ بار از "نصف ِ جهان": خاموشي ي ِ هنرمند ِ بلندآواره و مردمي ي ِ اصفهان
شکرْپاره رفت، کام ها تلخ شد!
در پسين ساعت هاي ِ آن روز ِ فاجعه بار، هنگامي كه او و همكارانش به عادت هر روزه، خود را براي ِ پخش ِ خبرهاي ِ شامگاهي آماده مي كردند، بانگ ِ شوم ِ جارچيان ِ كودتا را از راديو تهران شنيدند كه جُغدوار نداي ِ پيروزي ي ِ دشمنان ِ آزادي و سربلندي ي ِ ايران و ايرانيان را سرداده بودند تا سِر آنتوني ايدن، نخست وزير ِ وقت ِ بريتانيا با شنيدن ِ آن، بتواند در آن شب -- به گفته ي خود ِ وي -- در كشتي ي تفريحي اش در درياي ِ يونان، خواب ِ خوشي داشته باشد!
Saturday, December 13, 2008
گزارشي روزْآمد از تهران: پيگيريي ِ گفتمان ِ زبان ِ فارسيي ِ امروز
يادداشت ويراستار
شنبه بيست و سوم آذر ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(١٣دسامبر ٢٠٠٨)
از تهران گزارش رسيد كه نشريّهي ِ الكترونيك ِ روزنامك، گفت و شنود ِ گستردهي ِ مسعود لقمان، سردبير ِ اين رسانه با استاد داريوش آشوري را زير ِ عنوان ِ زبان و مُدرنیّت، در نشر ِ روزْآمد ِ همين امروز خود، عرضه -
داشتهاست ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-410.aspx
همْزمان با روزنامك، نشريّهي ِ چا پيي ِ فرهنگ ِ آشتي نيز در شمارهي ِ امروز ِ خود، متن ِ همين گفت و شنود ِ آموزنده و روشنْگر و در كنار ِ آن، برداشتهاي جداگانهي ِ دكتر جواد مُجابي و نگارندهي ِ اين يادداشت دربارهي ِ كارنامهي ِ دانشي و فرهنگيي ِ داريوش آشوري را به چا پ رساندهاست ↓
این گفت و شنود را در روزنامهی ِ «فرهنگ ِ آشتی» بخوانید:
داريوش آشوري و كارنامهي ِ سرشارش
چُنين برداشت و بياني – چون نيكْبنگريم – چيزي فراتر از يك ارجْگزاري و اداي ِ دِين ِ ساده، نسبت به سَره مردي كه من و ما (همْروزگاران ِ من)، دهها سال بر «خوان ِ نعمت ِ بيدريغ» ِ دانش و پژوهش ِ او ميهمانْبودهايم و هستيم، نيست.تأليفها و ترجمهها و گفتارهاي ِ جداگانهي ٍ داريوش آشوري، نهتنها آوازهاي ايرانْگير كه شهرت و اعتباري جهانْشمول دارند و نام و شناختْنامهي ِ آنها، زيورْبخش ِ دفترهاي ِ دانش و صدرْنشين ِ رسانههاي ِ چاپي و الكترونيك در سراسر ِ جهان و مايه ي ِ سرافرازيي ِ هر ايرانيست. شادمانگيي ِ اين كامْيابي، ارزانيي ِ همهي ِ دوستْداران ِ دانش و فرهنگ باد!اكنون و در اين جا – كه از من خواستهاند سخنم فراگير ِ كمتر از ١٢٠٠ واژه باشد – نميتوانم حرف ِ دلم دربارهي ِ آشوري را بهگستردگي بازْگويم. پس چه بهتر كه «عرصهي ِ سيمرغ» را «جولانْگاه» خود نپندارم و «عِرض ِ خود نَبَرم» و «زحمت ِ ديگران ندارم» و پيش از آن كه بر كرسيي ِ اتّهام ِ پُرگويي بنشانندم، خود آبرومندانه دامن ِ سخن را درچينم و با آفرين و درودي ديگر بر آشوريي ِ ارجمند، به همين يادداشت ِ كوتاه، بسندهكنم و در سر ِ مرز ِ ٣٠١ واژه، به فرمان ِ گفتارْبس، گردنْبگذارم!