Friday, December 19, 2008

 

گفتمان ِ فرهيخته و سازنده‌ي ِ انتقادي يا ستيز و لِجاج بر پايه‌ي ِ جَزمْ‌باوري؟


يادداشت ويراستار


شنبه سي ام آذر ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٠ دسامبر ٢٠٠٨)

اندر حكايت ِ "تنها به قاضي رفتن ِ مُدّعي "، حرف ِ خود را زدن، ناديده‌گرفتن ِ درون‌مايه‌ي ِ يك گفتار در پوشش "نقد" (؟!) و رواداشتن ِ هرگونه اتهام و دشنام بر مخاطب، با لعاب ِ "احترام" (؟!)


در پي ِ نشر ِ يادواره‌ي ِ زنده‌ياد رضا ارحام صدر، هنرمند ِ نامدار ِ نمايش و فيلم به قلم ِ اين نگارنده (در ايرانْ‌شناخت، اخبار ِ روز و جاهاي ِ ديگر)، آقاي مسعود لقمان، سردبير ِ روزنامك با تعبيري ساختگي و نيشْ‌آميز از آن يادكرد كه در يادداشتي با عنوان ِ پژوهش ِ مُستند درباره‌ي ِ رويدادي در تاريخ ِ معاصر ِ ايران يا نعل ِ وارونه زدن و تلاش براي ِ ديگرگونه‌نمايي؟! (ايرانْ‌شناخت: سه‌شنبه بيست و ششم آذر ماه ١٣٨٧)، درباره‌ي ادّعاهاي ِ به‌كاربرنده‌ي ِ آن تعبير، روشنگري كردم و گمان‌مي‌بردم كه او و ياران ِ همْ‌گامش را به ژرفْ‌انديشي درباره‌ي ِ جزم‌هاي ِ رسوب‌كرده در ذهن‌هاشان، تشويق و رهنموني كرده‌ باشم. امّا اكنون مي‌بينم كه آقاي تيرداد بنكدار – يكي از نويسندگان ِ روزنامك – به صحنه آمده‌است تا آنچه را سردبير در تعبيري كوتاه و – همانا – نادرست و ناروا گفته‌بود، در نوشته‌اي با عنوان ِ "به یاد استاد رضا ارحام صدر، ارحام صدر یک هنرمند بود نه یک فعال یا مدّعی سیاسی!" ↓
http://tirdadbonakdar.blogfa.com/post-68.aspx
به خيال ِ خود با شرح و تفصيل و صغرا و كبراچيدن، بازگويد و حرف ِ مشترك‌شان را بركرسي‌بنشاند.
نويسنده‌ي ِ "تنها به قاضي رفته"، با اين فرض كه هيچ‌كس يادواره‌ي ِ نگاشته‌ي ِ نگارنده‌ي ِ اين سطرها را نخوانده‌است و از درونْ‌مايه‌ي ِ آن آگاهي ندارد، با وارونه‌نمايي‌ي ِ باورنكردني و شگفتي، "ظنّ" ِ خود را جايْ‌گزين ِ واقعيّّت ِ آن نوشته كرده‌است تا ميداني فراخ براي ِ تاخت و تاز به نگارنده‌، آماده‌كند.
او در همان آغاز ِ سخنش، به‌درستي تأكيدورزيده‌است كه: "نام شادروان استاد رضا ارحام صدر، همواره بر تارک تاریخ هنر و نمایش این سرزمین خواهد درخشید..." انگار كه نگارنده‌ي ِ يادواره، چيزي جُز اين گفته و حالا اين آقاي ِ دلْ‌سوز به حال ِ "هنر" و "هنرمند"، به جبران ِ مافات پرداخته و اداي ِ دِين كرده‌باشد!
وي سپس در بخش ِ دوم ِ گفتارش در زير ِ عنوان ِ فرعي‌ي ِ ارحام صدر یک هنرمند بود نه یک فعّال یا مُدّعی ِ سیاسی! ، آورده‌است: " ایشان هیچ‌گاه هنر خود را آلوده به خودنمایی‌های سیاسی نکرد. چه اگر غیر از این بود هیچگاه ارحام صدر، ارحام صدر نمی‌شد... [او] به نیکی دریافته بود که ریشه مشکلات ما در مناسبات بیمارگونه اجتماعی مان است و شعار سیاسی در این بین هیچ دردی را درمان نمی کند."
امّا، نادانْ‌نمايي مي‌كند و به‌عمدْ نمي‌گويد كه در سرتاسر ِ آن يادواره، هيچ‌ برداشتي خلاف ِ اين به چشم نمي‌خورد و نگارنده‌، ارحام صدر را فردي سطحي و سياستْ‌باره و پيرو ِ شور و شعارهاي خياباني و "فعّال" يا "مُدّعي‌ي ِ سياسي" نخوانده‌است.
وي، آنگاه‌ از برافروختگي‌ي ِ خود در هنگامي که دیده‌است "... می خواهند از وجهه و اعتبار این هنرمند فقید بهره برداری سیاسی کنند." سخن به‌ميان‌مي‌آورد؛ امّا آشكارا نمي‌گويد كه چه كساني و به چه منظوري مي‌خواهند اين "بهره‌برداري"ي ِ ناروا را بكنند و اصلا در چُنين سال و زمانه‌اي و در حال و هواي ِ اجتماعي و سياسي‌ي ِ كنوني، چه‌گونه "بهره‌برداري" يا سوء ِ استفاده‌اي از چُنين امري مي‌توان ‌كرد. (؟!)
پاسخْ‌نويس ِ محترم – كه خود را "مُحِقّ" و ديگران را "مُدّعي" مي‌داند – آنگاه شمشير را از رو مي ‌بندد و "حكيم‌باشي" را درازمي‌كند تا به خيال ِ خودش با كالبدْشكافي‌ي ِ كارنامه‌ي ِ اجتماعي‌ي ِ نگارنده در گذشته‌ي ِ دور و پيوندْدادن ِ آن با كُنِش ِ امروزين ِ وي، دستْ‌آويز و مستمسكي براي ادّعاهاي ِ گزاف ِ ماليخوليايي و دشنامْ‌آلود ِ خود، نسبت به وي به چنگ آورد.
او در اشاره‌اي به اين كمْ‌ترين ِ بي‌ادّعا، مي‌نويسد: "... به حق باید ایشان را از آخرین پرچم‌ْداران گفتمان ورشکسته‌ي ِ ملی -توده ای نامید، در نوشته ای تلاش فرموده اند که از مرگ این هنرمند هم سو استفاده نموده و از ارحام صدر یک مصدّقی ِ دو آتشه بسازند!"
امّا، نگارنده، اين دانشجوي ِ هميشگي‌ي ِ زبان و ادب ِ فارسي و تاريخ و فرهنگ ِ ايران، در جواني و روز ِ بازار ِ اين حرف‌ها نيز عَلم و كُتَلي را بر دوش نمي‌كشيد و تنها يك "پياده‌ي ِ شطرنج" بود و بس؛ تا چه رسد به امروز و در اين آفتاب ِ زرد ِ بر لب ِ بام ِ عمر. او كه ده‌ها سال شاهد ِ عيني‌ي ِ كُنِش ِ هنري- فرهنگي‌ي ارحام‌صدر بوده، نخواسته و دليلي هم نداشته‌‌است كه از هنرمند ِ فقيد، هيچ چيز ِ به‌اصطلاح "دوآتشه"اي (؟!) بسازد؛ بلكه خاطره‌ي دست ِ اوّلي را كه از شخص ِ صاحب ِ آن شنيده‌بوده، بي هيچ غرض و مرضي و تنها به منزله‌ي ِ گوشه‌ي ِ كوچكي از تعامل ِ او با جامعه‌اي كه در آن مي‌زيست و از نيك و بد ِ آن تأثيرمي‌پذيرفت، بيان‌داشته‌است و نه هيچ چيز ِ ديگر. او به تنهايي شنونده‌ي اين خاطره نبوده‌است؛ بلكه بسيارند (به ويژه در اصفهان) كساني كه آن را از زبان ِ شخص ِ ارحام‌صدر شنيده‌اند و در اين جا و آن جا بازگفته‌اند. از جمله، زنده ياد احمد ميرعلايي در كتاب ِ از نشر بازداشته اش خاطراتِ يك مترجم ِ متفنّنن، عين ِ همين خاطره ي ِ ارحام صدر را نقل كرده است و همين امروز، دوستان ِ من ناصر لاهيجي و احمد رُناسي در تماسّ هايي تلفني از پاريس، يادآوري كردند كه مانند ِ من، خود در شامگاه ِ روز ِ ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ شنونده ي آن سخن ِ ارحام صدر از راديو اصفهان بوده اند. پس، اين "قولي‌ست كه جملگي برآنند!"
*
دنباله‌ي ِ گفتار و اتهام‌هاي ِ بكلّي بي‌پايه و واهي‌ي ِ نويسنده بر اين نگارنده، در قالب ِ عبارت‌هايي همچون "... نوعي مطلق نگری نسبت به فرهنگ ملی که برای نمونه در نوشتار اخیر دکتر دوستخواه مشهود است." و "... گویا این بار آقای دکتر دوستخواه در مصادره به مطلوب برخی چهره های فرهنگی معاصر پیش قدم شده اند. ایشان در نوشته ای سوزناک و در راستای سینه زنی برای کربلای ۲۸ امرداد، تلاش فرموده اند که با سواستفاده از وجهه‌ي ِ هنری زنده یاد ارحام صدر از نامْ‌برده، یک ره‌پوی راه مصدّق خلق کنند." و "... در سرتاسر نوشته دکتر دوستخواه، کوچکترین اشاره ای به "هنر" زنده یاد ارحام صدر نگردیده و به جای آن ایشان اقدام به داستانسرایی درباره ارحام صدر در روز ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ و تراشیدن سوابق مبارزاتی برای یک نویسنده، کارگردان و بازیگر برجسته تئاتر آن روزگار ایران، فرموده اند. این عمل از آنجایی ناپسند است که با نادیده گرفتن وجهه هنری شادروان ارحام صدر، در صدد بهره برداری سیاسی از نام ایشان می باشد."، به راستي حكايت از برافروختگي" و "ازجادررفتگي"ي ِ كامل ِ نويسنده دارد كه برآيندي جُز فرونهادن ِ هرگونه منطقي در سخن ِ او بر آن، مترتب نيست.
خندستاني‌ترين ِ عبارتي كه از اين گفتار نقل‌ْكردم، اين‌ست: "... در سرتاسر نوشته دکتر دوستخواه، کوچک‌ترین اشاره ای به "هنر" زنده یاد ارحام صدر نگردیده[است]."
متن ِ يادواره‌ي ِ نگارنده براي ارحام‌صدر، موجودست و خود ِ نويسنده نيز پيوندْنشاني ي ِ آن را در گفتارش آورده است. حتا نيمْ‌نگاهي بدان، آشكارا نشان‌مي‌دهد كه – دست ِ بر قضا – جُز نقل ِ همان خاطره‌ي ِ كوتاه ِ هنرمند، سراسر ِ آن يادواره، وصف ِ دقيق ِ كوشش و كُنش ِ هنري و فرهنگي‌ي ِ آن زنده‌ياد و خاستگاه و پشتوانه‌ي ِِ جامعه‌شناختي‌ي ِ آن‌ست كه از بايسته‌هاي ِ هر تحليل ِ ادبي و هنري به شمارمي‌آيد و در كمتر نوشته اي از او درباره ي ِ بزرگان ِ ادب و هنر و فرهنگ ِ ايران، تا بدين پايه
پُر و پيمان، ديده مي شود .
ناگزير اين پرسش پيش‌مي‌آيد كه: "پس سبب ِ اين برافروختگي و منطق‌ْگريزي و وارونه گويي كه كار ِ نويسنده را بدين جا كشانيده‌است، چيست؟"
به باور ِ نگارنده و بر پايه‌ي ِ آشنايي با نوشته‌هاي ِ سال‌هاي ِ اخير ِ برخي از كسان، در درونْ‌مرز و بِرونْ‌مرز (از تهران تا پاريس و مريلند) و يكْ‌ساني‌ي ِ واژگان و ادبيّات ِ اين گونه نوشتارها، كليدْواژه‌ي ِ گشايش ِ اين چيستان، نام ِ مُصدّق است و من – كه جليل دوستخواه ِ اصفهاني‌ام – ترديدي‌ندارم كه هرگاه در يادواره‌ي ِ ارحام‌صدر، آن خاطره را نقل‌نمي‌كردم و ناگزير سخني از مُصدّق به ميان نمي‌آوردم، آقايان لقمان و بُنكدار هم برافروخته‌نمي‌شدند و تعبير ِ نخْ‌نماشده و توهينْ‌آميز ِ "سینه زنی برای کربلای ۲۸ امرداد" (توهين به ملّت ِ ايران و خدمتْ‌گزار ِِ راستين و فروتن ِ آن) را پي در پي تكرارنمي‌كردند!
نويسنده در دنباله‌ي ِ گفتارش، در اشاره به اين كمْ‌ترين، از " تعلقات مریدگونه‌ي ِ امروز ِ وي به شادروان دکتر مصدّق" سخن به ميان آورده‌است. مي‌گويم اين برداشت ( يا – بهتر گفته‌شود – "برچسب") هم توهّم و اتهامي بيش نيست و هرگاه ديده و شنيده‌مي‌شود كه او در نوشتارها و گفتارهايش از مُصدّق مي‌نويسد و مي‌گويد، نه بر بنياد ٍ رابطه‌ي ِ مُريدي و مُرادي و كيش ِ پرستش ِ شخصيّت و قهرمانْ‌ستايي؛ بلكه بر پايه‌ي ِ ورزيدن ِ خويشْ‌كاري‌ي ِ ملّي در راستاي ِ ارجْ‌گزاري و اداي ِ دِين نسبت به يك خدمتْ‌گزار ِ بزرگ ِ ايران و ايرانيان است و همانا نقد ِ سالم و بي‌غرض و مرض ِ برخي از خطاها و نارسايي‌ها در كارنامه‌ي ِ سياسي‌ي ِ او (و نه ستيز و دُژانديشي در پوشش ِ شناخت كه كسب و كار ِ برخي از معاصران ِ ماست) نيز جاي ِ خود را دارد و نگارنده، همواره خود را بدان پايْ‌بند مي‌دانسته‌ است و مي‌داند.
نويسنده در واپسين جمله‌ي ِ گفتار ِ خود در خطابي به اين نگارنده، آورده‌است: "جهت شادی روان زنده یاد ارحام صدر هم که شده، "وادنگ" نزنید!"
مي‌گويم من – به گواهي‌ي همه‌ي ِ كساني كه مي‌شناسندم و با من حشر و نشر داشته‌اند – در تمام ِ زندگي‌ي ِ چندين ده‌ساله‌ام، اهل ِ فريب و نيرنگ و "وادنگ" نبوده‌ام و دليلي هم براي ِ چُنين دُژكرداري ‌هايي نداشته‌ام و ندارم. در يادواره‌ي ِ ارحام‌صدر هم، تنها به نداي ِ دلم پاسخ‌داده‌ام. حال اگر سخنم كساني را خوش‌ْنيامده‌باشد، اين ديگر مسأله‌ي خود ِ آن‌هاست؛ وُگرنه كساني هم، آن را پذيرفته و پسنديده و حتا با ابراز ِ مهر به اين كمْ‌ترين، در رسانه‌هاشان بازْنشرداده‌اند.
* * *
حالا كه سخنم بدين جا كشيد، بدنيست كه پيرانه‌سر، با كمال ِ فروتني، سفارشي هم به دوستان ِ جوانم بكنم؛ شايد – اگر نه همين امروز – روزي ديگر (روزي كه چه بسا، نظام طبيعت رشته‌ي ِ پيوند ِ من و ايشان را بريده‌باشد)، بدان بينديشند و به كارشان بيايد.


دوستان ِ گرامي!
من با آن كه با بسياري از نگرش‌ها و برداشت‌هاي ِ شما ناهمْ‌داستانم و آن‌ها را برآيند ِ شور ِ جواني و نداشتن ِ آزمون ِ بسنده و رويْ‌كرد ِ بايسته و شايسته به خاست‌ْگاه‌ها و پُشتوانه‌هاي ِ بااعتبار مي‌دانم، برخلاف ِ شما از جا در نمي‌روم و خشم و خروش نمي‌ورزم و شاخ و شانه نمي‌كشم و دشنام‌نمي‌دهم و تهمت نمي‌زنم و برچسب نمي‌چسبانم؛ بلكه برادرانه شما را فرامي‌خوانم تا در كار ِ شناخت ِ تاريخ ِ معاصر ِ ايران و به‌ويژه بخش ِ جنبش ِ ملّي‌ي ِ بازستاني‌ي ِ حقّ ِ مردم ِ ايران از سرمايه‌سالاران و غارتگران ِ جهاني و نقشْ‌وَرزي‌ي ِ دكتر محمّد مصدّق در آن جنبش و سرانجام، رويْ‌داد ِ روز ِ چهارشنبه ٢٨ امرداد ١٣٣٢ خورشيدي (/ ١٩ آگست يا اوت ١٩٥٣ ميلادي)، همه‌ي ِ سندهاي ِ نشريافته و دست‌ْْيافتني: ده‌ها گفتار، كتاب، سخنراني، گفت و شنود ِ راديويي و تلويزيوني و فيلم ِ مستند و از جمله يكي از مهمّ ترين ِ آنها درآمد ِ "كودتا" در بزرگ ترين اثر ِ جهانْ شمول ِ ايرانْ شناختي، دانشنامه ي ِ ايرانيكا
www.iranica.com
را – حتّا اگر شُبهه را قوي بگيريم و بينگاريم كه يكايك ِ آن‌ها را ديده و بررسيده باشيد – ديگرباره بنگريد و بي هيچ‌گونه پيشْ‌داوري، ژرفْ‌بكاويد. آن‌گاه به‌خودآييد و كلاه ِ خويش را قاضي‌كنيد و ببينيد كه آيا بازهم روامي‌داريد كه چشمْ‌بسته، تكراركننده‌ي ِ سخن ِ كساني باشيد كه چشمْ‌دوخته در چشم ِ واقعيّت، منكر ِ آن مي‌شوند و اوراد و عَزايم ِ مبتذلي همچون "خيزش ِ خودْجوش ِ مردمي" و يا – به ريشخند – "سينه‌زني در كربلاي ِ ٢٨ امرداد ١٣٣٢" را به گوش ِ نسل ِ جوان ِ امروز مي‌خوانند تا آنان را همچنان در خواب ِ ديرپا نگاهدارند و نگذارند كه بامداد ِ بيداري و آگاهي و آزادي‌ي ِ ميهن، از افق بردمد؟
هرگاه پاسخ ِ شما بدين پرسش ِ كليدي و تعيينْ‌كننده، مُثبت باشد، ديگر چيزي ندارم كه با شما در ميان بگذارم و اين ناكامي را هم، در پرونده‌ي ِ ديگرْ حسرت‌ها و ناكامي‌هاي ِ زندگي‌ام، بايگاني‌خواهم‌كرد!
امّا اگر دريابم كه به راستي مي‌انديشيد و با برخورد ِ انتقادي و منفي نسبت به فرارَوَندي كه تا كنون دست و پابسته‌ي ِ آن بوده‌ايد، چراغ ِ سبزي به سوي ِ آينده و آگاهي مي‌زنيد، براي من (و نيز نسل ِ من)، در آستانه‌ي ِ پايان ِ عمري كه همه به آرزو و حسرت و ناكامي گذشت، مژده‌ي ِ شادي‌بخشي خواهدبود و خواهم‌توانست ، پيش از پشت ِ سرنهادن ِ اين "سراي ِ سپنج"، دست ِ شما رهْ‌روان ِ تازه‌نفس ِ راه ِ آزادي و سرافرازي‌ي ِ ميهنم را به گرمي بفشارم و روي‌تان را به كام ِ دل، ببوسم و به شما درود و بدرود بگويم. چُنين باد!


افزوده ها:


I

گفتار زير را امروز آقاي احمد رناسي از پاريس به اين دفتر فرستاده است كه به دليل ِ روشنگري ي آن در برخي از سويه هاي زندگي ي اجتماعي و كارنامه ي هنري ي ارحام صدر، با سپاس از فرستنده، آن را در پايان ِ اين درآمد مي افزايم:


رضا ارحام صدر، بازیگر و پیشْ کسوت مشهور تئاتر و سینمای ایران در روز یکشنبه 24 آذر 1387 در سن 85 سالگی جهان را بدرود گفت.

ارحام صدر در سال 1302 در اصفهان به دنیا آمد و بیشتر عمر خود را در همین شهر گذارند. او در سال 1326 همراه با کسانی چون ناصر فرهمند از پایه گذاران تئاتر اصفهان بود.
ارحام صدر در باره چگونگی فعالیت هنریش می گوید: كلاس دوم متوسطه بودم كه ناظم مدرسه آمد و گفت كه معلم حساب مريض شده‌ و نمی‌آيد و ما از دبيرستان سعدی خواهش كرديم كه آقای جهانشاه كه ليسانس رياضيات هستند و يك سال هم در انگلستان تكميل تدريس حسابداری را خوانده‌اند دو هفته بيايند و درس بدهند. اين‌ها را برای اين می‌گويم كه ايشان كاشف من بود. اول معلم من بود و بعد هم پدر خانم من شد. بنابراين آنچه كه دارم از آن مرحوم است. آمد سر كلاس و دفتر حاضر غايب را برداشت تا به اصطلاح حضور و غياب كند.
به بچه‌ها گفت وقتی من حضور و غياب می‌كنم، چون اولين باری است كه من آمدم در اين كلاس، هر كس را كه اسمش را می‌خوانم، از سر جايش بلند شود و بگويد حاضر كه من قيافه‌اش را هم ببينم و اسمش را در ذهنم بسپارم. نفر چهارم پنجم بود كه گفت حسين خسروی؟، حاضر، تقی كربلايی؟، حاضر، بعد رسيد به يك اسمی گفت عباس پنيری؟. كسی نگفت حاضر. ايشان گفت نفهميدم،‌ اين آقا غايب اند؟. كجا هستند اين آقای پنيری؟ من از ته كلاس گفتم "قربان تو خيك اند". كلاس زد زير خنده. چون در آن زمان پنيری به بازار می‌آمد كه تو پوست گوسفند بود. يك روغنی هم می‌آمد كه تو پوست گوسفند بود و هر دو تا از اجناس مرغوب بازار بودند. من تا گفتم قربان تو خيك اند، ديگه معلم خودش هم از زور خنده نتوانست درس بدهد. با خنده از كلاس بيرون و به دفتر رفت و به ناظم و مدير گفت بياييد ببينيد شما چه محصلين خوش‌بيان و خوش مزه‌ای داريد. مدير و ناظم مدرسه هم با خنده و شادمانی مستخدم را به دنبال من فرستادند و من را به دفتر خواستند. من تو راه كه می‌رفتم فكر می‌كردم حتما من را تنبيه خواهند كرد. تا رفتم تو دفتر ديدم كه مدير و ناظم من را بوسيدند. گفتند تو چقدر حاضر جوابی و اين حاضر جوابی همان استعدادی است كه خالق من، به من داده و من شدم يك هنرپيشه بديهه ساز. حاضر جواب و كسی كه به ديالوگ‌هايش از خودش چيزهايی اضافه می‌كند كه همان جملات باعث گرمی كار می‌شود.
رضا ارحام صدر به دلیل نقش انتقادی در نمایشنامه های خود از توجه زیادی بین توده مردم برخوردار بود خود او می گوید:
«در نمایشی كه در مورد مالیات اجرا كردم، سناریو طوری بود که در آن دولت، مالیاتها را از افراد زحمتكش می گرفت و ثروتمندان را معاف می کرد. « باور بفرماييد وقتی گفتم در اين كشور ماليات را از افراد زحمتكش و كسانی كه دستشان پينه‌دار است، می‌گيرند، فرهمند اضافه كرد: پس آن‌ها كه كارخانه دارند و ميليون ميليون پول گيرشان می‌آيد، آن‌ها چقدر می‌دهند؟. گفتم آن‌ها يك شب يك سور می‌دهند، يكی‌اش هم از همين آب‌زردی‌ها (مشروب) و يك شام می‌دهند، بعد برايشان می‌نويسند كه مردم! اين‌ها اينقدر وضع مالی‌شان خراب است بياييد برايشان پول جمع كنيد و كمك‌شان كنيد!. ولی پينه‌دوز و نجار و آهنگر و كفاش كه سوری نمی‌دهند و ويسكی نمی‌دهند، از شان پول می‌گيرند. شب اول كه اين صحنه را ما بازی كرديم، در سالن ولوله شد. يعنی مردم ضمن دست زدن ممتد، فرياد می‌كشيدند و براوو می‌گفتند. مثل فوتباليستی كه توپ توی دروازه زده باشد، شب نمايش گذشت و دو شب بعدش هم همين صحنه‌ها را اجرا كرديم. از شب سوم ديدم كه دم تئاتر قلقله است و برای يك هفته ديگر بليت می‌فروشند.
از همين جا بود كه ما انتقاد را در نمايش گذاشتيم و نمايش انتقادی كمدی سخت مورد توجه مردم قرار گرفت. مردم اصفهان گرايش‌شان نسبت به تئاتر صدچندان شد و مرحوم فرهمند هم همان زمان، گفت كه بايد اين سبك را به نام رضا ارحام صدر به ثبت برسانيم.»
وی در ادامه شرح خاطراتش به این نکته اشاره می کند که:« يك روز در چهارباغ قدم می‌زدم كه آگهی استخدام شركت سهامی بيمه ايران را ديدم كه به دو نفر ديپلمه احتياج داشت. با يكی از دوستانم رفتم و امتحان دادم و قبول شدم و از سال ‌١٣٢٤ كار دولتی را در آن جا شروع كردم. سال اول كارآموز بودم و حقوق نداشتم از خرداد ‌١٣٢٦ رسما حكم گرفتم و با ماهی ‌١٥٠ تومان حقوق ثابت و ‌٦٠ تومان فوق‌العاده مشغول شدم. نصف اين حقوق را به پدرم كه بازنشسته و خانه‌نشين بود می‌دادم تا زندگی خواهر و برادرهايم را اداره كند. نصفش را هم قصد داشتم
كه خرج ادامه تحصيل بكنم و در قسمت شبانه دانشكده ادبيات اصفهان كه تازه تاسيس شده بود،‌ اسم نويسی كردم و بعد از دادن امتحان ورودی نفر هشتم شدم و تا زمانی كه مرحوم دكتر فاروقی مدير آنجا بود، بعدازظهرها در رشته ادبيات تحصيل می‌كردم تا بعد از چهار سال موفق به اخذ ليسانس ادبيات در رشته فلسفه و امور تربيتی با معدل ‌٥/١٤ شدم.


پیش از کودتای 28 مرداد 32، ارحام صدر گوینده و کارگردان رادیو اصفهان بود. در 28 مرداد تا آخرين لحظه گوينده راديو اصفهان از حكومت ملی دكتر مصدق پشتيباني ميكرد و آخرين سنگري را كه كودتاچيان تسخير كردند راديو بود. وقتي كودتاچيان به راديو ريختند، زنده یاد ارحام صدر با همراهان توانستند به باغ چهل ستون راه یابند و خود را از چنگ کودتاگران نجات بدهند.
در دوران تجدید فعالیت جبهه ملی، او از «مصدقی ها» (به قول خودش) حمایت می کرد. بلحاظ سرنوشتی که شهیدان داریوش فروهر، منوچهر مسعودی و احمد میرعلائی (اولی کارد آجین و دومی اعدام و سومی ترور شدند) پیدا کردند، جا دارد ماجرائی بازگو شود که گویای روحیه و رفتار آن هنرمند ایران دوست و اثری است كه بر دانشجویانی گذاشت که تا مرگ، عهد با مبارزه را نشکستند: گروهی از دانشجویان عضو حزب ملت ایران به رهبری شهید داریوش فروهر، قصد رفتن به اصفهان کردند. آنها می خواستند به تئاتر ارحام صدر هم بروند. قصد خود را به احمد رناسی گفتند. او با هنرمند ما دوستی داشت و قصد آنها را با او در میان گذاشت: ارحام صدر پرسید: این دانشجویان فروهری و مصدقی هستند؟ رناسی پاسخ داد: آری. ارحام 15 جا در اختیار گذاشت. به نشان علاقه به دانشجویان مصدقی که برای استقلال و آزادی ایران مبارزه می کردند. هنرمند بازگو کننده وجدان همگانی نیز هست و چون بیانگر این وجدان در علاقمندی به مبارزه و مبارز می شود، مبارزان را به مبارزه متعهد می کند. منوچهر مسعودی ، احمد میرعلائی و امیر فلامرزی از کسانی بودند که به تئاتر ارحام صدر رفتند. آن دو که جان باختند و آنها که چون امیر فلامرزی تا واپسین نفس مبارزه کردند، بنوبه خود بیانگر وجدان جمعی و الگوهای مبارزه برای استقلال و آزادی شدند.


ارحام صدر در سال ‌٤٤ همراه با عده ای از جوانان در گروه هنری ارحام در جلفای اصفهان، شروع به كار كرد و برنامه‌ها يكی پس از ديگری با موفقيت تمام و استقبال شديد مردم مواجه شد.
وی می گوید : « سه تا از نمايشنامه‌های ما در آن زمان، آخرش "ها" داشت. اولش گذاشتيم "بوقلمون‌ها". يعنی كسانی كه برای چند روز گذران زندگی يك مرتبه در هر مورد ‌١٨٠ درجه خودشان را عوض می‌كنند كه مردم خيلی استقبال کردند. اسم دوميش را گذاشتيم "رسواها". كسانی كه تظاهر می‌كنند به خداشناسی و از اين راه در هر حال هر رقم كه می‌توانند در اجتماع به اصطلاح بدون رعايت منافع مردم، فقط برای منافع جيب‌شان كار می‌كنند و اين‌ها رسواهای اجتماع هستند. اين هم استقبال شد. سوميش را گذاشتيم "دلقك‌ها". هر سه تا هم موفق شد و يكی از يكی بهتر»
او در یکی از گفت وگو های خود گفته بود: یادم می آید که شبی شاه و فرح به دیدن یکی از تئاترهای ما آمده بودند. گویا فرح (که رئیس جمعیت خیریه بانوان نیز بود) برای جمع آوری انعام و صدقات، به اصفهان آمده بود. من روی صحنه به مرحوم ممیزان گفتم: یک مقدار از این پولاتو بده به انجمن خیریه نسوان... ایشان گفتند: که چطور بشه؟ که چی کار بکنن؟ گفتم: هیچی. شب تا صبح زنده داری، بعد هم شکار و بعد هم رقص، خب همه اینها خرج داره. مردم تا چند دقیقه دست می زدند. در آنتراکت میان دو صحنه، همه به من گفتند که این حرف ها را نگو، ساواک دستگیرت می کنه. گفتم: نه تازه بقیه کارم باقی مانده، در صحنه بعد به بازیگری که نقش تعمیرکار تلویزیون را داشت، گفتم: این دستگاه خرابه اما هر دستگاهی که خرابه از بالا خرابه تا پایین... این بار دیگر صدای دست زدن مردم قطع نمی شد. آقای اقبال که پشت سر آنها (شاه و فرح) در سالن نشسته بود، بعداً به من گفت که شاه به نخست وزیرش گفته است: با ارحام چه می توانیم بکنیم که روی صحنه از من انتقاد می کند و مردم هم دست می زنند؟
او پس از انقلاب بهمن 57 مانند دیگر هنرمندان بنام ایران چون زنده یاد جلال الدین تاج اصفهاني و حسن كسائي، مورد ظلم و اجحاف قرار گرفت. ارحام صدر اشاره ای بصورت کوتاه به آن دوران می کند: انقلاب پيروز شد. آنقدر در اصفهان شهيد داشتيم كه همه عزادار بوديم و طبيعتا تئاتر هم تعطيل شد. بعد از ‌١٠، ‌١٢ سال كه از انقلاب گذشت و اوضاع مقداری آرامش پيدا كرد، هرچقدر به ما گفتند دوباره شروع كنيد، گفتيم دلمان نمی‌آيد در شهری كه اين همه شهيد و عزادار داشته تئاتر كار كنيم و ادامه نداديم. برای كار در سينما هم می‌گفتند كه تو جزء ممنوع‌الچهره‌ها هستی ولی وقتی علی حاتمی خواست جعفر خان از فرنگ برگشته را بسازد به من اجازه دادند تا بازی كنم. بعد از آن هم در فيلم افسانه شهر لاجوردی ساخته محمد علی نجفی نقش بهلول را بازی كردم كه به خاطر صحنه رقص سماع كه از مولانا جلال الدين رومی گرفته و در فيلم گذاشته بود، توقيف شد.
ارحام صدر از مديران عالي بيمه ايران بود در شهر اصفهان و در انجام کارهای خير از همان زمان جوانی تا روزهای آخر عمرش فعالیت بسزائی داشت و او بود كه در ساختن هتل شاه عباس كه براي هميشه يكي از آثار ديدني شهر اصفهان است نقش پر رنگ داشت .
عزت الله انتظامی بازيگرو پیشکسوت بنام تئاتر و سینمای ایران در باره ارحام صدر می گوید : «وی یكی از بزرگ ترین كمدین های ایران بود كه كارش با همه تفاوت داشت. پس از ارحام كسی نتوانست جایش را بگیرد، وقتی كه از كار كنار كشید، خیلی از اصفهانی ها آمدند تا كار او را انجام بدهند اما نشد و هیچ كس كلاس آن را پیدا نكرد. او باسواد بود و علاوه بر لهجه اصفهانی، تكنیك و سبك خاصی در اجرا داشت و همیشه مسایل نویی از خود ارایه می كرد.»
ايرج راد، مديرعامل خانه تئاتر نيز گفت: ارحام صدر (شکر پاره اصفهانی )تا آنجايي كه با ايشان آشنايي داشتم از نظر شخصيت هنري يك فرد استثنايي بود. يعني نوع كار ارحام صدر، نوع كاري بود كه هيچ كس نمي‌توانست در حد واندازه آن قرار بگيرد و بتواند با آن تسلطي كه او روي صحنه داشت و نوع كاري كه در بديهه‌گويي و بديهه‌سازي و كار في البداهه روي صحنه داشت، بازي كند.
وي يادآور شد: ارحام صدر انساني شيرين و بذله‌گو بود و بسيار از تئاتر شناخت داشت.وي مي‌دانست چگونه با تماشاگر خود ارتباط برقرار كند و بر صحنه تسلط داشت و تاثير بر نمايش و مخاطب گذاشت. وي با هنرمندي مي‌توانست انتقادها و ضعف‌ها را در جامعه در صحنه به خوبي بگويد.
تئاتر حوزه‌ی اصلی فعالیت ارحام صدر بود. در کل 176 تئاتر حاصل 47 سال فعالیت نظیر "رفیق ‌ناجنس"، "بوقلمون‌ها"، "دلقک‌ها"، "خروس بی‌محل" و...... از جمله‌ نمایش‌های او بود.
شادروان رضا ارحام صدر در حدود ۲۱ فيلم سينمايي و دو مجموعه تلويزيوني بازی کرد. در سال ‌۱۳۳۶ با فیلم "شب‌نشینی در جهنم" وارد سینما شد. پس از آن در فیلم‌هایی چون "علی واکسی"، "ستاره‌ای چشمک زد"، "مردان خشن"، "جعفرخان از فرنگ برگشته"، "نصف جهان" و "افسانه شهر لاجوردی" بازی کرد.

II

گفت و شنود ِ شهرام ميريان (از راديو فردا) با رضا ارحام صدر:
http://www.radiofarda.com/Article/2008/12/16/f2_Arham_Sadr_Germany_Isfahan.html


III


چند برداشت از هنر ِ ارحام صدر و سخناني از خود ِ او:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/17141/

IV

ستايشْ سرودي از زنده ياد اكبر جمشيدي تقدیم به رضا ارحام صدر و سپاسگزاري ي ِ ارحام صدر از سراينده


آن که هرگز سخنی خام نگفت
آن که هرگز عملی خام نکرد
آن که کوشید پی شادی خلق
رو ترش از غم ایام نکرد
آن که بود از پی بیداری خلق
خلق را گمره از اوهام نکرد
آن که مدحی ز ستم پیشه نگفت
خود نیالوده و بد نام نکرد
آن که در راه هنر مبتکر است
هنری از دگری وام نکرد
باشد ارحام هنرمند عزیز
آن که کار از پی انعام نکرد
در سپهر هنر و لطف و صفا
هیچ کس جلوه چو ارحام نکرد


در اين جا بشنويد:
Download File


فرستنده: نازنين جمشيديان، نوه ي ِ سراينده

V


گفت و شنود ِ بانو شعله صدر با جليل دوستخواه درباره ي ِ رضا ارحام صدر در بخش ِ فارسي ي ِ راديو س. بي. س. (بزرگ ترين شبكه ي سراسري ي ِ راديو- تلويزيوني ي استراليا):


Interview with Dr.Doustkhah: 20.12.2008

Dr.Jalil Doustkhah is a scholar and writer living in Townsville, Queensland.
In this interview I ask my guest about the significance of the artistic works of Reza Arham Sadr the renowned Iranian comedian who died this week at the age of 85.
Play MP3 Play Real



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?