Wednesday, December 24, 2008

 

شصت و هفتمين هفته‌نامه: فراگير‌‌ ِ ٧ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني .٢٩:٤



*(مُرَخّصي و ديرْكرد ِ نشر ِ درآمد ِ ٤:٣٠)*
br>
به سبب ِ در سفر بودن ِ ويراستار، ايرانْ‌شناخت
در تاريخ ِ سيزدهم دي ماه ِ ١٣٨٧ (/ دوم ِ ژانويه ٢٠٠٩) روزْآمد نخواهدشد.




يادداشت ويراستار


جمعه ششم دي ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(٢٦ دسامبر ٢٠٠٨)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.


You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright © 2005- 2008


All Rights Reserved.


١. فراخوان ِ مهينْ‌ويراستار ِ دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا براي ِ ياري‌رساني به ادامه‌ي ِ اين كُنِش ِ عظيم ِ فرهنگي از راه ِ شبكه‌ي ِ جهاني



Online Giving to the Encyclopaedia Iranica Project




Dear friend,


We are pleased to announce that it is now possible to make a secure, online gift to the Encyclopaedia Iranica through Columbia University by using your credit card. All contributions will be efficiently used for the production and publication of the electronic and print editions of the Encyclopaedia Iranica. These donations will also count towards the matching funds we are required to raise by the National Endowment for the Humanities (NEH) to meet the terms of our NEH grant.
The direct link to the Encyclopaedia Iranica's secure online giving site is as follows:Online Gifts to Encyclopaedia Iranica
You may also navigate to this page from the main page for Columbia University, as follows:
1. Click on the button on the left sidebar, entitled "Giving to Columbia," which will take you to the Giving to Columbia site.
2. Click on the tab at the center of the page, entitled "Give Online," which will take you to the Selection Page.
3. Select "Iranian Studies, Center for" from the drop-down menu next to the words, "Select a School or Division."
4. Enter the amount of your gift, click the "Next" button and follow the instructions to complete your gift transaction.
If you have already made a donation to the Encyclopaedia Iranica in 2008, we would like to express our deepest gratitude for your generosity and we would appreciate your keeping this new, simple method of giving in mind for future donations.
Please note that if you are able to make a donation prior to 11:59 p.m. (Eastern Time) on December 31, the gift will be credited to 2008 for tax purposes. Please also note that the website is maintained by Columbia University’s Office of Development and Alumni Relations and official acknowledgment receipts, required for tax purposes, will be generated by Columbia University.
With best wishes for a happy holiday season and a joyous New Year,



Ehsan Yarshater




٢. روزآمدْشدن ِ تارنمايي فرهنگي با نشر ِ يك ترجمه‌ي ِ ادبي‌ي ِ تازه


تارنماي ِ فرهنگي‌ي ِ مُشت ِ خاکستر، به سردبيري‌ي ِ فرشته مولوی، با نشر ِ ترجمه‌ي ِ داستانی از سلما لاگرلوف، نويسنده‌ي ِ سوئدي، روزْآمد شد.
در اين جا، بخوانيد ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از فرشته مولوی - كانادا


٣. بخش ِ تازه‌اي از برنامه‌ي ِ مولوي‌شناسي



متن ِ نود و هشتمين برنامه‌ي ِ گزارش ِ مثنوي‌ي ِ مولوي و شرح ِ غزل‌هاي ِ ديوان ِ كبير ِ شمس از انجمن ِ مثنوي‌پَژوهان ِ ايران را در اين جا، بخوانيد و بشنويد ↓
http://www.panevis.com/molana/masnawi98.htm


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از پانويس - تهران


٤. بررسي‌ي ِ برگردان ِ فارسي‌ي ِ يك اثر ِ كهن ِ يوناني در شناخت ِ سويه‌هايي از فرهنگ ِ ايراني



نوشته ي ِ نوشين شاهرخي در بررسي‌ي ِ كتاب ِ ايرانيّات (هفتاد گزارش ِ وابسته به فرهنگ ِ ايراني، برگزيده از كتاب ِ كهن ِ يوناني‌ي ِ بزم ِ فرزانگان) را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=1352


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از نوشين شاهرخي، هانوور- آلمان


٥. آشفتگي در كاربُرد ِ تعبيرها، تكرار ِ يك و همان حرف و سرپیچیدن از پذیرش ِ ماهيّت و واقعيّت ِ شناخته‌شده‌ي ِ رويْ‌دادي تاريخي يا گفتماني سالم و فرهيخته براي ِروشنْ‌گري ‌ي ِ بيشتر؟


در پی ِ نشر ِ نوشتاري با عنوان ِ گفتمان ِ فرهيخته و سازنده‌ي ِ انتقادي يا ستيز و لِجاج بر پايه‌ي ِ جَزمْ‌باوري؟ در تاريخ ِ شنبه سي ام آذر ماه ١٣٨٧ در اين تارنما، ديروز آقاي مسعود لقمان، پیوندْنشاني‌ ي ِ نوشته‌اي را كه آقاي ِ تيرداد بُنكدار درباره‌ي ِ آن نوشتار نشرداده‌است، به اين دفتر فرستاد. ↓
http://tirdadbonakdar.blogfa.com/post-70.aspx


نويسنده بار ِ ديگر، سوار بر مركب ِ چوبين ِ ستيز و احتجاج، به ميدان تاخته و گرد و خاك برپاكرده و با لحن و زباني به مراتب تندتر، نيشْ‌آلودتر و اتهامْ‌آميزتر از نوشته‌ي ِ پيشينش، با مخاطَب ِ خود (اين نگارنده)، عِتاب و خِطاب كرده‌است. هرچند كه هزاران خواننده‌ي ِ اين تارنما، سال‌هاست كه با ديدگاه‌ها و برداشت‌هاي ِ نگارنده آشنايند و با خِرَد و هوشْ‌مَندي، بهترين داور در اين زمينه‌اند، در راستاي ِ روشنْ‌گري و تأكيد ِ بايسته بر چيستي و چه‌گونگي‌ي پاره‌اي از لجاج‌ها و احتجاج‌ها در نوشته‌ي ِ يادكرده، با صرف ِ مدّتي از وقت ِ گرانْ‌بها كه بايد در كاري سودمند هزينه‌شود، اشاره‌هايي خواهدداشت.
١. بُنكدار نوشته‌است: "گمان نمی کردم که ... دوستخواه، گله گذاری این دانشجوی کوچک از نحوه پرداختن به فقدان یک هنرمند که با تأکید بر وجهه هنری ایشان بود را به عرصه تصفیه حساب فکری و دیدگاهی با این شاگرد دلسوزشان مبدل کنند."
دوستخواه مي گويد: "هر خواننده‌ي ِ آن نوشته، به سادگي درمي‌يابد كه شيوه‌ي ِ برخورد و لحن و زبان ِ نويسنده‌ي ِ آن را نمي‌توان به تعبير ِ حق‌به‌جانب ِ گله‌گزاري كاهشْ‌داد و مخاطب ِ او نيز در گستره‌ي ِ تصويه (/ تسويه) حساب با وي و هيچ كس ِ ديگر، كُنِشي ندارد و خود را – البته اگر ديگران بپذيرند! – اهل ِ قلم مي‌داند و نه اهل ِ ميدان و دست به يقه شدن و عربده و روزمَرِّگي!"
٢. بُنكدار نوشته‌است: "... از همان ابتدا تیغ را از رو کشیده اند و من را با عناوین و صفاتی چون لجوجی و ستیزه جویی و جزم اندیشی و از این قبیل مفتخر فرموده اند. استاد به "جزم های رسوب کرده در ذهن من و مسعود لقمان" اشاره کرده ولی مشخص ننموده اند که بر اساس کدامین معیار ما را به چنین صفتی متهم می کنند؟"
دوستخواه مي گويد: "او اهل ِ تيغ به روي ِ كسي كشيدن و بگرد تا بگرديم و مُبارز به ميدان خواستن نيست. او تنها يك قلم ِ بي‌آزار و نرم‌ْْگفتار و برگي كاغذ ِ سفيد (و اين روزها يك رايانگر و يك تخته‌كليد) در دست‌ْْرَس دارد و معيار ِ آنچه هم كه نوشته‌است، مفهوم ِ دقيق ِ سخن ِ مخاطب ِ خود و داده‌هاي ِ آن بوده و نه چيزي برساخته و در فراسوي ِ آ ن. به تعبير ِ محضري‌ها ثبت با سند برابراست. او به داوري‌ي خواننِدگان ارجْ‌مي‌ْگزارد و فراتر از آن، اين گفته‌ي ِ گوهرين ِ نيما يوشيج ِ بزر گ را همواره به ياد مي‌آورد كه: آن كه غربال به دست دارد، از عقب ِ كاروان مي‌آيد! "
٣. بُنكدار نوشته‌است: "... به حق باید ایشان را از آخرین پرچم‌ْداران گفتمان ورشکسته‌ي ِ ملی- توده ای نامید،در نوشته ای تلاش فرموده اند که از مرگ این هنرمند هم سو استفاده نموده و از ارحام صدر یک مصدّقی ِ دو آتشه بسازند!"

دوستخواه مي گويد: "... ارحام‌صدر در هنگام مرگش شخص ِ اجتماعي و هنري‌ي ِ نام‌ْْدار و ساخته و پرداخته‌اي بود و فرد ِ گم‌ْْنام و ناشناخته‌اي به‌شمارنمي‌آمد تا كسي بتواند از شهرت و پذيرفتگي و پسنديدگي‌ي ِ اجتماعي‌ي ِ او به اصطلاح سوء ِ استفاده كند و چيزي كه نبوده‌است، از او بسازد! او نيز – همان‌ گونه كه ديروز هم در پيوستي بر يادواره‌ي ِ ارحام‌صدر، بيان‌ْْداشت– هرگز در صدد ِ چُنين كاري نبوده‌است و فايده‌اي هم براي اين كار نمي‌شناخته‌است و آنچه نويسنده در اين زمينه نوشته، انگاشت ِ بي بنياد او و برآيند ِ بازآوردن ِ خاطره‌ي ٍ ارحام‌صدر بوده است كه البته به هيچ روي به مفهوم ِ مصدّقي شمردن ِ وي، آن هم از نوع ِ دوآتشه‌اش نبوده‌است!"
امّا تعبير ِ ملقمه‌وار ِ گفتمان ورشکسته‌ي ِ ملی- توده ای در سخن ِ نويسنده كه اين نگارنده را از آخرین پرچم‌ْداران آن شمرده‌است، هيچ واقعيّت ِ عيني و مابه‌ازاء ِ تاريخي و جامعه‌شناختي ندارد و اگر هم بتوان معني‌گونه‌اي براي ِ آن تراشيد و مِصداقي دست و پاكرد، كوچك‌ ترين پيوندي با كارنامه‌ي ِ زندگي‌ي ِ اجتماعي‌ي ِ نگارنده ندارد. وي از همان دهه‌ي ِ چهل كه از كوچه‌ي ِ علي‌چپ به خيابان ِ فرهنگ گام نهاد و – به گفته‌ي ِ آل ِ احمد –" الحمدُلله آن بيماري شفايافت"، با نگرشي فراگير به فرارَوَند ِ آموخته‌ها و آزموده‌هايش در روزگار ِ سپري شده، راه ِ نقد و تحليلي فرهيخته و به دور از جزم‌ْْباوري و ابتذال و روزمَرّگي و شور و شعار را در پيش گرفت و بي هيچ پروا و پرهيزي از خوشْ‌آيند يا بدْآيند ِ خودْسردارْ- خواندگان ِ يَمين و يَسار ِ ميدان، خويشْ‌كاري‌ي ِ فرهنگي‌ي ِ خود را ورزيد.
امّا اكنون جواناني پُرشور و غرور، گام در راه نهاده‌اند و بدون ِ برداشتي تجربي از آن همه فراز و فرود و رنج و شكنج ِ گذشته، تنها به صِرف ِ شنيدن يا خواندن ِ حكايتي و روايتي از فرارَوَند ِ پُشت ِ سر، راهْ‌نَوَرد ِ پارينه را بر كرسي‌ي ِ اتهام مي نشانند و هر تر و خشكي را بدو مي‌چسبانند و هر عنوان و لقبي را از هزارپيشه‌ي ِ عطاري‌ي ِ خود بيرون مي‌كشند و بدو ارزاني مي‌دارند و سپس شتاب‌ْْزده و خودْ- خواسته به داوري در كار ِ او مي‌نشينند و رأي صادرمي‌فرمايند!
اين هم، حكايت ِ انتقال ِ بار ِ امانت از دوش ِ نسل ِ ارشد به دوش ِ نسل ِ جوان كه من و هم‌ْنسلانم اين همه بدان دل‌ْْبسته‌بوديم! دريغا و دردا!
٤. بُنكدار نوشته‌است: " چرا منی که در تهران زیر تیغ انواع مخاطرات هستم باید به نکاتی اشاره کنم و شما در ساحل امن استرالیا همچنان به محافظه کاری منفعت جویانه اتان ادامه دهید؟!"
دوستخواه مي گويد: "... نويسنده كه اُدّعامي‌كند اهانتي بر اين نگارنده روا نداشته‌است، با چُنين زبان و بياني بدو خطاب مي‌كند! مگر اهانت، شاخ و دُم دارد؟! ساحل ِ امن ِ استراليا يعني چه؟ محافظه‌كاري‌ي ِ منفعت‌ْجويانه كدام است؟ اين فرادشنام‌ها را از كدام سياه‌ْْبازاري خريده و در اين جا مصرف‌ْْكرده‌ايد؟! چه‌گونه به خود اجازه مي‌دهيد در زندگي‌ي ِ شخصي‌ي ِ كسي كه هيچ آگاهي از چند و چون ِ آن نداريد، چنين دخالت ِ خودسرانه و ناروايي بكنيد؟!
اين به اصطلاح ساحل ِ امن ي كه از آن سخنْ‌گفته‌ايد، ارزاني‌ي ِ شما باد! من اگر پاي‌ْْبسته‌ي ِ محظوري خانوادْ‌گي – كه مرا به اين جابُلقاي عالَم كشانده‌است – نبودم ، يك ساعت هم در اين جا درنگ نمي‌كردم؛ بلكه بَرفور، نه با پا كه با سر، ره‌ْْسپار ِ همان كهن بوم و بري مي‌شدم كه به گفته‌ي ِ يار ِ در توس خفته‌ام مهدي اخوان ثالث، به جان و دل دوستش مي‌دارم. آن‌ْگاه از دولت ِ داونْ اَنْدِر خواهش مي‌كردم كه شما را به جاي ِ من، بدين ساحل ِ امن بپذيرد تا بي‌بهره نمانيد و طعم ِ امن و امان را بچشيد و منفعت ي را – كه لابُد برخلاف من، مي‌دانيد كه چيست – بجوييد!
امّا من نمي‌دانم كه در اين جا از چه چيزي مي‌توانم محافظت كنم و چه منفعت ي را مي‌توانم بجويم. سود و سوداي ِ من (آن هم نه به مفهوم ِ مبتذل ِ بازاري‌اش) همه آن جاست. اين جايم و ريشه‌هاي ِ جانم آن جاست.
فراتر از مورد ِ شخصي‌ي ِ من، چُنين نگرشي به حال و روز ِ ايرانيان ِ برونْ‌مرزي، با كمال ِ تأسّف، آشكارا يادْآور ِ نگاه و لحن و زبان ِ تهيّه‌كنندگان ِ آن برنامه‌ي ِ دنباله‌دار ِ بدنام ِ تلويزيوني است!



در سي سال ِ اخير، ميليون‌ها ايراني به دليل‌هاي ِ گوناگون در بيرون از ميهن يا – به تعبير ِ اسماعيل نوري‌علاء – در كشور ِ خارج از كشور به سر مي‌برند و در سرزمين‌هايي ميان ِ دو قطب ِ كره‌ي ِ زمين (از استراليا و نيوزيلند در جنوب تا اسكانديناويا و آمريكا و كانادا در شمال) ، شهرْبَند شده و خيمه‌زده‌اند. از اين جمعيّت ِ انبوه، تنها شمار ِ كمي محافظه‌كار و منفعت‌جو و اهل ِ كسب و كار و سودجويي و ثروت‌ْْ اندوزي اند و ديگران (يعني اكثريّت ِ عظيم ِ آنان)، در همان حال كه با رنج و سختي ي ٍ معيشتي و غم ِ غُربتي جان‌ْْكاه، روزگار مي‌گذرانند، دل‌ْْسوزانه و پي‌گيرانه سرگرم ِ كُنِش و آفرينش ِ ادبي، هنري و فرهنگي و يا كار ِ بارآور و دامنه‌داري در زمينه‌هاي ِ گوناگون ِ پژوهشي و دانشي و فنّي اند و گوي ِ سبقت را از ديگرْ گروه‌هاي ِ قومي‌ي ِ مهاجر ربوده‌اند تا جايي كه – براي ِ نمونه – آمار ِ رسمي در آمريكا، ايرانيان را داننشْ‌آموخته‌ترين و فرهيخته‌ترين گروه‌ ِ قومي در آن كشور، اعلام‌مي‌كند.
شمار ِ نشريّه‌ها و كتاب‌هاي ِ چاپي و الكترونيك ِ ايرانيان (به زبان ِ فارسي و ديگرْ زبان‌ها) و والايي‌ي ِ درونْ‌مايه‌ي ِ آنها، به‌راستي باورنكردني و شگفتي‌انگيزست (مجلّه‌ي ِ آرش، شماره‌ي ِ ١٠٠: مقالات و ِ پژوهش‌هايي از ١٧٠ نويسنده و پژوهش‌گر درباره‌ي ِ جنبه‌هاي ِ گوناگون ِ ادبيّات ِ تبعيد يا مهاجرت در ٥٩٠ صفحه، پاريس- مهر ١٣٨٦/ اكتبر ٢٠٠٧ و مقدّمه‌اي بر ادبيّات فارسي در تبعيد ١٣٥٧- ١٣٧٥، تأليف ِ مليحه تيره‌گل در ٥٥٤ صفحه، رنگيْنْ‌كماني از آگاهي‌ها را در اين زمينه به نمايش مي‌گذارند↓ . http://www.iranshenakht.blogspot.com/


در ميان ِ كارهاي ايرانيان ِ برونْ‌مَرزي، به سه كار ِ گران‌ْْسنگ ِ جهانْ‌شمول اشاره‌مي‌كنم كه مايه‌ي ِ اعجاب و آفرين ِ جهانيان و سرافرازي‌ي ِ ايرانيان است:
يك) دانشنامه‌ي ِ ايرانيكا

(Encyclopædia Iranica)

به زبان ِ انگليسي، كه با مهين‌ْويراستاري‌ي ِ استاد دكتر احسان يارشاطر و همْ‌كاري‌ي ِ بيش از ٥٠٠ پژوهنده و ويراستار ِ ايراني و جُزْايراني در دانشگاه كلمبياي نيويورك، در دست ِ تدوين و تأليف مي ‌شود و تا كنون ١٤ جلد از آن نشريافته‌است و در شبكه‌ي ِ جهاني نيز در دست‌ْْرس ِ همگان قراردارد ↓
http://www.iranica.com/
دو) شاهنامه‌ي ِ فردوسي به كوشش و ويراستاري‌ي ِ دكتر جلال خالقي مطلق در ٨ دفتر متن و ٤ دفتر يادداشت‌ها كه براي نخستين بار در هزاره‌ي ِ پس از شاعر، نزديك‌ترين متن به دستْ‌نوشت ِ او را عرضه داشته و دانش ِ شاهنامه‌شناسي را به اوج ِ كام‌ْيابي رسانده‌است.
سه) فرهنگ ِ سه زباني‌ (انگليسي - فرانسه- فارسي) ي ِ ريشه‌شناختي‌ي ِ اخترْشناسي و اخترْفيزيك در شبكه‌ي ِ جهاني

An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics English-French-Persian

تدوين و تأليف ِ دكتر محمّد حيدري ملايري، استاد ِ نِپاهِشگاه ِ (رصدْخانه‌ي ِ) پاريس
Dr. M. Heydari-Malayeri

Paris Observatory
در اين جا ↓
http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/I_v1.html


با به عرصه آمدن ِ چُنين اثرهاي عظيمي است كه تعبيرهاي ِ ايراني‌ي ِ جهاني و جهان ِ ايراني شكل‌ْ مي گيرند و ايران و ايراني – به رَغْم ِ همه‌ي ِ نابه‌ساماني‌ها و ناكامي‌ها – جاي شايسته‌ي ِ خود را در خانواده‌ي ِ ملّت‌ها بازمي‌يابند و تعبيرهاي مهمل و مبتذلي چون ساحل ِ امن و محافظه‌كاري و منفعتْ‌ جويي، در مورد ِ ايرانيان ِ برونْ‌مَرزي، رنگ ‌مي‌بازند. در همين راستا، در ارىيبهشت ماه امسال كه به مناسبت ِ هفته‌ي ِ ايرانيكا (سي و پنجمين سال ِ بُنيادگذاري‌ي ِ دانشنامه) در سه شهر ِ بزرگ ِ استراليا (بريزبن، سيدني و ملبورن) در همايش‌هاي ايرانيان سخن‌مي‌گفتم، شرح‌دادم كه با پذيره‌ي ِ پُرشور ِ همْ‌ميهنان ِ ايران‌ْْدوست، روبه‌روگرديد.
* * *
اين را هم بيفزايم كه ايرانيان ِ فرهيخته‌ي ِ دور از ميهن، نه تنها هيچ‌گاه زادبوم ِ نياكاني‌ي ِ خود را فراموش‌ نمي‌كنند؛ بلكه در شادي و اندوه، همواره به ياد ِ آنند و آرزويي جز آزادي و أبادي‌ي ِ آن و شادكامي و بهروزي‌ي ِ مردمش ندارند و خواست ِ دل ِ خويش را در ترانه و شعر و سرود و هر ساختار ِ هنري و فرهنگي‌ي ِ ديگري بيان مي‌دارند.
ابوالقاسم لاهوتي شاعر ِ كرمانشاهي كه نود سالي پيش ازين، در پي ِ شكست ِ شورش و قيامي آزدي خواهانه به رهبري‌ي ِ او، به طور ِ غيابي محكوم به اعدام شده‌بود و توانست بگريزد و به شوروي پناه ببرد، با آن كه در آن جا پايگاهي والايافت و در تاجيكستان به وزارت ِ فرهنگ رسيد، دوري از ميهن ِ خود را برنمي‌تابيد و همواره در ترنم و شور و نوا به ياد ِ آن بود:
"بشنو آواز ِ مرا از دور اي جانان ِ من!
اي گرامي نور ِ چشم ِ خوب‌تر از جان ِ من!
مادر ِ پير ِ من! ؛ امّا ِ پير ِ عالي‌شان ِ من!
طبع ِ من، تاريخ ِ من، ايمان ِ من، ايران ِ من!

..............................................."
و در پيرْسالي، هنگامي كه در بيمارستاني در مسكو بستري و در آستانه‌ي ِ خاموشي بود، خروش و غوغاي ِ درونش را در بدرود‌ْ سرودي پُرشور، خطاب به ميهن بيان‌ْْداشت كه تنها بيت‌هاي ِ آغاز و انجام ِ آن را به ياد دارم:
"اي مهربان وطن! به رهت جانْ‌فشان منم
دستانْ‌سرا به وصف ِ تو با صد زبان منم
.....................................................
وصّاف ِ ميهنم؛ چه عجب، گويم ار بلند:
لاهوتي‌ي ِ سخنور ِ كرمانشهان منم."


منوچهر يكتايي نگارگر و شاعر ِ توانا كه در زمان ِ جنگ ِ جهاني ي ِ دوم، ايران را با كشتي تركْ‌گفت و براي ِ آموزش ِ نگارگري، نخست به فرانسه و بعد به آمريكا رفت و ماندگارشد، تا كنون كه در آستانه‌ي ٍ نودسالگي است، در هر دو زمينه‌ي ِ كار ِ خود، نمونه‌ي ِ تمامْ عيار ِ هنرمندي ايراني - جهاني مانده‌است. (← جليل دوستخواه: شاعري پويا و پاسخْ‌گويي توانا به فراخوان ِ نيما در ماهنامه‌ي ِ كلك ١ و ٢- بهار و تابستان ١٣٨٥).


دكتر جلال خالقي مطلق كه از دهه ها پيش شهربند ِ غربت ِ آلمان است، در كنار ِ كارهاي ِ پژوهشي‌اش، سروده‌هايي نيز دارد كه بازتاب ِ شور ِ درون ِ او و مهر ِ جوشانش به ميهن ِ دورمانده از آن است. از آن جمله است اين دو ترانه‌ي ِ ناب:
"من در تــن ِ خـــود رگ ِ کيــانی دارم
در رگْ همه خــــون ِ پهلـــــوانی دارم
بگذشته هــزار و چارسد سال و هنوز
در دستْ درفـــــش ِ کـــاويانــی دارم

*
يک کوزه‌ی ِ کار ِ دست ِ کاشان دارم
يک قـالی‌ي ِ دستْ‌باف ِ کـرمان دارم
يک جعبه‌ی ِ خاتَم از صفاهان دارم
يک سينه‌ی ِ پُر ز ِمهـــر ِ ايران دارم."



نگارنده نيز در سال‌هاي ِ شهربَندي‌ي ِ ناخواسته و نا‌گزير در غُربتْ‌‌گاه ِ استراليا، ‌‌گه‌‌گاه (در خلوت و براي ِ دل ِ خود) سخنان ِ آهنگيني را (همانا با ميوه‌چيني از باغ ِ بَرومَند ِ شعر ِ كهن ِ فارسي) با خويش زمزمه كرده‌است كه چند بيتي از آنها را – نمونه‌وار و به مناسبت ِ حال – در اين جا مي‌آورد:
گر تن ِ من جُدا ز دل، رفت به استراليا
جان ِ پُرْاشتياق ِ من، ترك ِ وطن نمي‌كند

*
خُرّم آن روز كزين مُلك ِ انيران بروم
تا به ايران برسم، شاد و غزلْ‌خوان بروم
*
بُخاراي ِ من اصفهان ِ من است
نه "نصف ِ جهان"، خودْ "جهان" ِ من است

*
جان و دل ِ من در اصفهان است
هرچند تنم به تانزويل است

*
"هرگز وجود ِ حاضر ِ غايب شنيده‌اي؟"
در استراليا تن و در اصفهان دلم

*
در شهر ِ تانزويل‌م؛
امّا همان جليل‌م
كز ميهن آورم ياد،
وز بوي ِ جويباران
بگذار تا بخوانم
آواز ِ شادمانه
در گلشن ِ بهاران

*
غُربت به درد و رنج مرا كشته‌بود اگر
پيوند ِ جان و دل نشدي "شاهنامه"ام

*
"آزَرده‌كرد كژدم ِ غُربت، جگرْ مرا"
زين جانْ‌گداز نيش، مَجال ِ فرار نيست
چونين كه چشمْ، گوهر ِ اشكم كند نثار
در كوهسار، ابر ِ بهار اشكْ‌بار نيست
گر شهرْبند ِ غُربت و محبوس ِ محنتم
اين تنگنا مگر ز ِ سر ِ اضطرار نيست
شام ِ وطن، اگرچه سيَه، صبح ِ روشن است
روز ِ غريب، هيچ به‌جُز شام ِ تار نيست

* * *
روزي هم در ميان ِ جمعي از استراليايي‌هاي ِ فرهيخته، با اين پُرسش ِ همْ‌دلانه‌ي ِ آنان روبه‌روشدم كه "احساس و برداشت ِ تو از اقامت و زندگي در اين سرزمين چيست؟" و من – كه غافلْ‌گير شده‌بودم – براي ِ آن كه ترك ِ ادب نكرده‌باشم، در ضمن ِ سپاسْ‌گزاري از برخورد ِ مهرْآميزشان با من و يادآوري‌ي ِ جنبه‌هاي ِ مثبت و ستودني‌ي ِ زندگي و رابطه‌هاي اجتماعي در جامعه‌ي ِ بسْ فرهنگي‌ي ِ اين كشور/ قارّه، به عنوان ٍ يك ايراني‌ي ِ دورافتاده از ميهن ِ خويش و شهرْبند ِ كشورشان، كوشيدم تا حال ِ دلم را به زباني ساده و دريافتني، براي ِ آنان بازگويم و حالي‌شان كنم كه من كيستم و كارم چيست و از كجا آمده‌ام و پيشينه و پُشتوانه‌ي ِ فرهنگي و تاريخي‌ي ِ تيره و تبارم كدام است. اين كار را كردم كه با پذيره‌ي ِ گرم ِ آنان و خشنودي شان از دريافت ِ آگاهي‌هاي ِ دست ِ اوّل از ميهن ِ كهن‌ْبُنياد و گران‌ْمايه‌ي ِ من، رو به رو شد. امّا در همان حال، بيتي در ذهنم اخگرزد كه بازْگفت ِ برگردانده‌ي ِ آن براي ِ آنان در چُنان حال و هوايي، موردي نداشت و مناسب نمي‌نمود و مي‌توانست گونه‌اي حُرمتْ‌شكني‌ي ِ ميزبان از سوي ِ ميهمان، انگاشته‌شود. آن بيت كه "خروش و غوغا"ي ِ آن، ناگهان "در اندرون ِ من ِ خسته‌دل" پيچيد، اين بود:
"خوشْ‌باد ياد ِ ايران، آن ميهن ِ دِليران/ ارزاني‌ي ِ شما باد اين استرالياتان!


٥. بُنكدار نوشته‌است: "... كساني هستند كه مفهوم ِ ايران را تا حدّ ِ شخصيّت‌هاي ِ معيّني تقليل‌مي‌دهند. از جمله چنین جایگاهی را برای دکتر مصدق قائلند و "مصدق ایران" ترجیع بند تمامی پندارها و کردارهایشان شده است... اما تقلیل دادن مفهوم ایران به هرکس که باشد خطایی است نابخشودنی. البته بدبختانه آنچه تاکنون از موضع‌گیری‌های استاد بزرگوار دریافته ام، این بوده است که ایشان هم با این تقلیل هم‌ْدلی دارند."
دوستخواه مي گويد: "در اين كه چنين كاهشي روانيست و خطايي‌ست نابخشودني، جاي ِ هيچ ‌گونه بحث و چون و چرايي نمي‌ماند و نگارنده نيز همواره بر اين باور بوده‌است. امّا نويسنده نميگويد كه از كدام يك از موضع‌گیری‌های ِ نگارنده، چُنين باوري را دريافته‌‌ است. اين انتسابي يكْ‌سره بي بُنياد و نادرست است."
* * *
سخن ِ پاياني


استاد ِ بزرگ علي‌اكبر دهخدا، در سال ِ ١٣٣١، فراخوان ِ تشكيل ِ كلاس‌هاي ِ مبارزه با بي‌سوادي را كه از سوي ِ نهادي به نام ِ جمعيّت ِ هواداران ِ صلح (وابسته به حزب ِ توده‌ي ِ ايران يا – به تعبير ِ ساواكي‌ها – از سازمان‌هاي ِ پوششي‌ي ِ آن حزب) تدارك‌ديده‌شده‌بود، تنها به ‌انگيزه‌ي ِ ياري‌رساندن به كوششي فرهنگي و اجتماعي و بي هيچ‌گونه وابستگي به آن حزب و سازمان‌هاي ِ پيراموني‌اش، تأييد و امضاكرد كه متن ِ آن در هفته‌نامه‌ي ِ مصلحت، سخنْ گوي ِ آن جمعيّت و ديگرْ نشريّه‌هاي ِ پُرْشمار ِ علني‌ي ِ حزب، درجْ‌گرديد.
سياستْ‌باره‌اي جنجالي و فرصتْ‌طلب كه آن كار ِ دهخدا را آوازه‌گري براي ِ حزب ِ توده‌ انگاشته‌بود، هياهويي برپاكرد و به دهخدا اندرزداد (؟!) كه از آن پشتيباني چشمْ‌بپوشد و امضاي ِ خود را پسْ‌بگيرد! امّا استاد، بي درگيركردن ِ خود با آن غوغايي، چُنان كه از بزرگواري و متانت ِ چون اويي انتظارمي- ‌رفت، فقط در يك جمله‌ي ِ كوتاه ِ ناسرْراست ِ گوشْ‌مال‌دهنده، نوشت:
"من در جواني خدمت ِ پيران كردم تا در پيري محتاج ِ پند ِ جوانان نشوم!"
* * *
ولي رويْ‌كرد و برخورد ِ من – كه جليل دوستخواه ِ اصفهاني (جدا) هستم – با دوستان ِ جوانم (ديده و ناديده و دور يا نزديك) ، همواره اين بوده‌است و هست كه آنان را پيْ‌گيران ِ راه ِ پيموده‌ي ِ خود و ديگرْ همْ‌نسلانم و بردوشْ‌گيرندگان ِ تازه نفس ِ "بار ِ امانت" بينگارم و اميدوارباشم كه نسل ِ جوان ِ كنوني، كوشش و كُنِش ِ چندده‌ساله‌ي ِ " پيران ِ ميوه‌يْ خويش بخشيده" را در فرارَوَند ِ يك بررسي و نقد ِ سالم و فرهيخته (و نه در هياهو و گرد و خاك ِ ستيز و احتجاج و روزْمَرِّگي) ارزْيابند و آنچه را در آن، سودمند و كارساز مي‌بينند، برگزينند و به نوبه‌ي ِ خود، همْ‌راه با دستْ آوردهاي ِ خويش، به نسل ِ بعد بسپارند. چُنين باد!


٦. حماسه‌سازي‌ي ِ شاهنامه و نياز ِ امروز ِ ما:گفت و شنود با عطاءالله کوپال


در اين جا بخوانيد ↓
http://www.etemaad.ir/Released/87-10-02/296.htm


خاستگاه: رايانْ‌پيامي از ‌پيام جهانگيري- شيراز


٧. برنده‌ي ِ جايزه‌ي ِ نوبل ادبيّات در سال ٢٠٠٨



ژان ماری گوستاو لوكلزيو، برنده‌ي ِ جايزه‌ي ِ نوبل ادبيّات در سال 2008 شد.


درباره‌ي ِ زندگي و كارنامه‌ي ِ ادبي‌ي ِ اين نويسنده، در اين جا بخوانيد ↓
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/2008/12/081215_ag_leclezio.shtml

خاستگاه: تارنماي ِ بخش ِ فارسي‌ي ِ

BBC




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?