Saturday, June 30, 2007
٣: ١ . آغاز ِ سومين سال ِ نشر ِ "ايران شناخت" - برداشتي از آمار
يادداشت ويراستار
شنبه نهم تيرماه ١٣٨٦
تارنماي فرهنگي و ايران شناختي ي ايران شناخت كه در تيرماه ١٣٨٤ آغاز به كار كرد، با نشر٣٧٥ درآمد در سال يكم و ٤٠٠ درآمد در سال دوم، اكنون به آغاز ِ سال سوم ِ خدمت و خويشكاري اش رسيده است.
بر پايه ي گزارش ِ نهاد ِ آمارگيري ي ِ
Motigo Webstats
اين تارنما در اين دوره ي زماني ي دو ساله، بر روي هم ٤٥٠٢٦ تن بيننده و خواننده، به ترتيب در ١٠ كشور استراليا، آلمان، آمريكا، ايران، سوئد، فرانسه، كانادا، بريتانيا، هلند و اسپانيا و شماري نيز در ديگر جاها داشته است. ميزان ِ روي آوران بدين تارنما در كشورهاي ده گانه ي نام برده، بر روي هم ٨/٨٦ درصد و در ديگر كشورها -- كه از آنها نام برده نشده است -- ٢/١٣ درصد از كلّ بوده است.
در اين فاصله ي زماني و به ويژه در يك ساله ي اخير ِ آن، ياران بسياري -- شناخته و ناشناخته -- از ميهن و فراسوي آن، ياري ي بي دريغشان را به ويراستار ارزاني داشته و با فرستادن ِ گزارشها، آگاهي نامه ها، گفت و شنودها، گفتارها، نقدها و تصويرها، به سرشاري ي درونمايه ي اين جُنگ ِ فرهنگي، كمك كرده اند كه بدون آن، ويراستار نمي توانست كار اين تارنما را تا اين حدّ گسترش دهد و فراگير و روزْآمد و اثربخش كند.
عزيزان بسياري در تارنماها يا نشريّه هاي چاپي و رسانه هاي صوتي و تصويري ي خود، بدين تارنما پيوندداده و آن را به خوانندگان و شنوندگان و بينندگان خويش شناسانده اند و برخي نيز به نقل و بازْنشر ِ پاره اي از نشرداده هاي آن پرداخته اند. براي ارج گزاري ي همه ي اين ياريها و پشتيباني ها، در هر مورد، از ياران نام برده و سپاسگزاري كرده ام و در اين جا ديگر نمي توانم از همه ي آنها نام ببرم. پس، يك بار ديگر از همه ي همدلان و دلْ سوزان به گرمي سپاسگزاري مي كنم و اميدوارم كه در سال سوم نيز دستگير و مددكار اين خدمتگزار باشند و افزون بر همه ي ياري هاشان، از رويكرد انتقادي و تحليلي به داده هاي اين تارنما نيز غافل نمانند تا نارسايي ها و ناروايي هاي احتمالي روشن گردد و آنچه در انديشه ي نيك مي گذرد، به گفتار نيك و كردار نيك بينجامد. چُنين باد!
٤٠٠:٢. هديه اي ازنده از دوست، ارمغاني دلپذير از ميهن - فيلمي از "ابيانه" همراه با شعري از "سهراب سپهري"
يادداشت ويراستار
شنبه نهم تيرماه ١٣٨٦
از حسن نقّاشي، هنرمند فيلم ِ مستندساز ميهنمان و كارهاي ارزنده اش در راستاي شناخت ِ مرده ريگ فرهنگي ي
ايرانيان، پيش از اين، در همين تارنما يادكرده و نمونه هايي آورده و ارزشهاي آنها را ستوده ام
امروز پيامي مهرآميز همراه با هديه اي ارزنده به منزله ي ارمغاني گرانبها از ميهن، از او داشتم. او در پيامش نوشته است:
....................
درگير ِ ساخت ِ فيلمي درخصوص ِ زروان و زرواني هستم. در ابيانه به ياد ِ شما بودم و كتاب ِ جذّاب و خواندني ي شما را مطالعه مي كردم. گفتم شايد دلتان براي ابيانه و آن سوها تنگ شده باشد. اين ويديو را براي شما ساختم. اميدوارم كه از آن بدتان نيايد. شاد و تندرست و سربلند باشيد.
* * *
نقّاشي، آنگاه نشاني ي فيلمي را كه از چشم اندازهاي زيباي روستاي كوهستاني ي
ابيانه گرفته و شعر زيباي ِ
پشت ِ درياها از زنده ياد
سهراب سپهري،
سخن ِ زمينه ي آن است، برايم فرستاده است كه با سپاس فراوان از مهر بي دريغش در پي مي آورم و آن را پايان بخش فرخنده اي براي واپسين درآمد ِ تارنماي
ايران شناخت در دومين سال ِ كوشش و كنش فرهنگي ي خود در اين راستا، مي كنم:
http://naghashi.persiangig.com/video/Abianeh.wmv
شعر
پشت دریاها
سروده ي
سهراب سپهری
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که دربیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی ها دل خواهم بست
نه به دریا پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ِ ماهی گیران
می فشانند فسون از سر ِ گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد دور
مَرد ِ آن شهر اساطیر نداشت
زن ِ آن شهر به سرشاری ِ یک خوشۀ انگور نبود
هیچ آينه تالاری سرخوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبي حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم
پشت دریا ها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلّی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فوّارۀ هوش ِ بشری می نگرند
دست ِ هر کودک ِ ده سالۀ شهر، شاخۀ معرفتی است
مردم ِ شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب ِ
و صدای ِ پَر ِ مرغان ِ اساطیر می آيد در باد
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت ِ خورشید به اندازۀ چشمان ِ سحرخیزان است
شاعران وارث ِ آب و خِرَد و روشنی اند
پشت دریا ها شهری است
قایقی باید ساخت
posted by Jalil Doostkhah @
8:41 AM
٢: ٣٩٩. گفتاري در باره ي پيشينه ي نشان شير و خورشيد و كاربردهاي آن
يادداشت ويراستار
شنبه نهم تيرماه ١٣٨٦
روزنامه ي هم ميهن چاپ تهران، در شماره ي ٣٣، خود (شنبه دوم تيرماه ١٣٨٦) با رويكرد به بحثي كه از چندي پيش درباره ي بازگرداندن ِ دو تنديس شير و خورشيد بر ستونهاي دروازه ي ورودي ي مجلس شوراي ملّي در بهارستان پس از سي سال، درگرفته، گفتاري خواندني را با عنوان ِ
شير و خورشيد؟ مجلس شوراي ملّي
منتشركرده است.
posted by Jalil Doostkhah @
8:17 AM
Friday, June 29, 2007
٢: ٣٩٨. سرافرازي يا شرمساري؟ پرسش اين است. ايران، افغانستان و تاجيكستان، سه گانه در جغرافياي سياسي و يگانه در تاريخ و زبان و ادب و فرهنگ
يادداشت ويراستارشنبه نهم تيرماه ١٣٨٦
رويكرد ِ برخي از ما ايرانيان به آنچه در پيرامونمان مي گذرد، گاه به راستي ناسنجيده و در راستاي ِ وارونه انگاري ي ارزشهاي تاريخي و فرهنگي ما و مايه ي شگفتي و دلْ آزردگي است تا جايي كه با نگرشي به لايه ي بيروني ي كارها و بي هيچ ژرفاكاوي به داوري مي پردازيم و "شرمساري" را بر جاي ِ"سرافرازي" مي نشانيم!
*
براي نمونه، همْ ميهني با چنين نگاهي، پيامي را كه بدو رسيده بوده، به اين دفتر نيز پيشْ بُرد كرده است. عنوان پيام ِ اصلي، چُنين است:
!What a shame
لابُد خواست ِ عنوان گذار اين بوده است كه گيرندگان ِ پيام را نيز به همداستاني با خويش فراخوانَد و آنچه را كه خود با ندانم به كاري "شرمساري" انگاشته است، بديشان نيز انتقال دهد! امّا يكي از آنان (نگارنده ي اين سطر ها) -- نمونه وار -- در نخستين نگاه به عنوان ِ پيام، يكّه خورد و احتمال ِ آگاهي يافتن از رويدادي به راستي مايه ي شرم از راه ِ پيام تازه رسيده را داد؛ ولي اندك زماني پس از آن، با خواندن متن ِ پيام، سخت دچار شگفتي زدگي شد؛ انگار كه سطلي آب سرد بر سرش ريخته باشند!
متن اين پيام، بدين قرارست:
نمونه ي ِ پولهاي ِ كشور ِ تاجيكستان
بر روي اسكناس ٢٠ ساماني تصوير ِ ابن سينا را نقش كرده اند. فقط يادمان باشد كه چند سال ديگر نگوييم چرا ابن سينا را در دنيا تاجيك مي دانند.
اين هم اسكناس ١٠ ساماني با نقشي از شيخ علي حمدوني:
اين متن هم از سايت كشور تاجيكستان است كه در زير آورده ام كه در آن فردوسي، خيّام، ابن سينا و... را تاجيك مي داند.
The first Tajik state emerged in 892, providing independence from the Arab Khalif. The development which began in the Samonid epoch, was characterized by the restoration and fortification of war-ravaged cities and greater attention to culture, art and architecture. Samanid state brought to the world the most famous scientists and philosophers - Abu Ali ibn-Sina ( known in the west as Avicenna), Tajiks also venerate Firdausi, a poet and composer of the Shah-nameh( Book of Kings), the Persian national epic, and Omar Khayyam. In 1999 Tajikistan is going to celebrate 1100 anniversary of the first Tajik State and we invite everyone to participate in this tremendous event.
براي اطمينان به سايت زير مراجعه كنيد:
* * *
نويسنده و فرستنده ي پيام، از سرزمين تاجيكستان و تاجيكان چنان سخن مي گويد كه گويي به سرزمين و مردمي بيگانه و ناشناس در دورافتاده ترين جاي جغرافياي جهان، اشاره مي كند. انگار نه انگار كه همين ابن سيناي مورد بحث او در روستايي از شهر بُخارا در همان منطفه زاده و باليده شد و ديرزماني در دربار اميران ساماني ي آن جا به سر برد و سپس به اصفهان و همدان رفت. انگار نه انگار كه ابوعبدالله جعفر رودكي، پدر شعر فارسي ي دري، در همان سرزمين زاده و باليده شد و در دربار اميرنصر ساماني پذيرفته و ستوده بود و گورگاهش در شهر خُجند ِ تاجيكستان، ديدارگاه هر دوستدار ادب فارسي و فرهنگ ايراني است. انگار نه انگار كه سيف الدّين فَرْغاني شاعر بزرگ سده ي هفتم هجري در آن سرزمين زاده و باليده شد و سپس به اصفهان رفت و در ستايش آن شهر ِ يگانه، سرود:
"اصفهان نيمي از جهان گفتند / نيمي از وصف ِ اصفهان گفتند"
و سرانجام در تبريز چشم از جهان پوشيد و گورگاهش در آن جاست.
انگار نه انگار كه مردم تاجيكستان پس از فروپاشي ي حكومت شوروي، تنديس لنين را از ميدان مركزي ي پايتخت كشور خود برداشته و تنديس فردوسي را بر جاي آن برافراشتند و در سال ١٣٧٣ جشن هزاره ي زادْ
رو ز ِ حماسه سراي بزرگ ِ فرهنگ يگانه مان را با شكوه هرچه تمام تر برگزاردند.
(در روز آغاز ِ آن جشن، در تاجيكستان، در پاي همين تنديس در كنار دوست شاعر همسفرم نصرت الله نوح سمناني ايستاده بودم و خطاب به او گفتم: "اي نوح، اي مرد ِ متين، بگشاي چشمان و ببين / فردوسي ي شعر آفرين، اِستاده بر جاي ِ لنين". )
مدال يادگار جشن هراره ي شاهنامه در تاجيكستان
مردم تاجيكستان به رغم جدايي در يكان ِ جغرافيايي و سياسي ي ديگري جُز ايران امروز، به هيچ روي خود را از ايران و تاريخ و فرهنگ و ادب آن جدا نمي دانند و هر فرصتي را براي يادآوري ي اين يگانگي ي ساختاري و بنيادين و تاكيد بر آن، غنيمت مي شمارند.
نشان كتابخانه ي ملّي ي تاجيكستان به نام ابوالقاسم فردوسي
شنبه ي هفته ي پيش (دوم تيرماه) در درآمد ِ ٢: ٣٩١ اين تارنما با عنوان ِ "از خون ِ سياووشيم، همْ خون ِ سياووشيم ...": نمودي از دلْ بستگي ي ژرف ِ تاجيكان به فرهنگ ِ ايراني ي كهن شان
به يك فيلم ويديويي ي رسيده از تاجيكستان كه اجراي سرودي پرشور به وسيله ي گروهي از هنرمندان تاجيك در تالار ِ باربَد را در بر دارد، پيوند دادم. همان نشاني را در اين جا نيز تكرارمي كنم:
تماشاي اين فيلم و شنيدن سرود يادكرده، به خوبي بيانگر سخني است كه در سطرهاي پيش گفتم. گروه همسرايان تاجيك در اين سرود، خود را پيوسته به
آتش زرتشت و
خون سياووش مي خوانند و خاستگاه مشترك و يگانه ي خود با ديگر ايرانيان و ايراني فرهنگان را يادآورمي شوند. اين يادآوري و تاكيد، اتفاقي و امروزينه نيست. چند دهه پيش از اين هم شاهد دو فيلم سينمايي ي ساخته ي تاجيكان، به نامهاي
داستان سياوش و
رستم و سهراب بوديم كه بارها در ايران به نمايش درآمد.
چهره ي فردوسي
بر زمينه ي
پرچم تاجيكستان
نمودي از نگرش بنيادين تاجيكان به فرهنگ ايراني
پس اگر تصويرهاي بزرگان و نامداران فرهنگ مشتركمان با
تاجيكان را بر اسكناس هاي آن سرزمين مي بينيم، با چنان رويكرد فرهنگي كه آنان دارند، امري بديهي است و نه تنها براي ما جاي "شرمساري" نيست كه جاي "سرافرازي" و افتخارست. آنان قومي جُزْايراني نيستند كه ارزشهاي فرهنگي ي ما را دزديده و به نام خود كرده باشند و ما را دچار نگراني كنند كه بعدها از كساني چون
ابن سينا، فردوسي، خيّام و ديگران، با عنوان
تاجيك ياد خواهد شد. اين بزرگان، ستاره هاي درخشان آسمان فرهنگ يگانه و جدايي ناپذير ما و تاجيكان و در همان حال از شاخص ترين چهره هاي فرهنگي و دانشي ي جهان و همه ي نوع ِ بشرند.
"شرمساري" اگر در كار باشد؛ در اين است كه ما تاجيكان خودي و ايراني فرهنگ را با آن همه دلبستگي شان به فرهنگمان، بيگانه و غريبه بينگاريم و دستشان را به گرمي نفشاريم.
دانشنامه ي ايران، به منزله ي بزرگترين سند ِ جهانْ شمول دانشي و پژوهشي در مورد ِ فرهنگ ايراني و همه ي
شاخه هاي آن، اين پيوستگي ي ميان ما و تاجيكان و افغانان را به ديده گرفته و در هر يك از درآمدهايش كه مناسبتي در ميان بوده، بخشهاي وابسته به
تاجيكستان و
افغانستان را به منزله ي پاره هاي جهان ايراني، همراه با بخش وابسته به
ايران نشرداده است.
posted by Jalil Doostkhah @
7:16 PM
٢: ٣٩٧. گفتماني فرهنگي در باره ي چگونگي ي برخورد و رويكرد ِ گروههاي ايراني به يكديگر
يادداشت ويراستار
جمعه هشتم تيرماه ١٣٨٦
دو روز پيش، با نشر ِ درآمد ِ ٢ :٣٩٤ زير عنوان ِ درخت ِ دوستي ... : پيامي به هم ميهنانم و خواهشي از همگان در اين تارنما، بر يكي از نكته هاي بحث انگير و تنش زا در زندگي ي اجتماعي و برخوردهاي ما ايرانيان با يكديگر، يعني لطيفه گويي يا مطايبه پردازي و يا -- به اصطلاح ِ رايج ِ امروز -- "جوك سازي" براي هم، انگشت ِ تاكيد گذاشتم و برداشت ِ انتقادي ي خود از اين كار را بيان داشتم و زيانهاي ناشي از آن در زندگي ي مشترك ِ تيره ها و تبارهاي زباني و روستايي و شهري و ايالتي ي گوناگون برشمردم.
دوستانم از گوشه و كنار ايران و جهان، بازتابهاي مختلفي -- برخي همداستان و پاره اي ناهمداستان با من -- ابراز داشتند كه چون بيشتر آنها سويه ي شخصي و دوستانه داشت به پاسخ گويي ي خصوصي بسنده كردم. امّا امروز پيامي از دوست دانشمند و فرهيخته ام دكتر پرويز رجبي رسيد با پيوندي به روزْنوشت ي از ايشان كه در تارنماي خود گنجانيده اند.
*
ايشان در پيام كوتاه خود، گفته اند:
دوست گرامی
با سلام
مرا ببخشید که همان گونه که هستم عمل کردم.
امکان اشتباه کردنم زیاد است.
با فروتنی
پرویز رجبی
به وبلاگم نگاه کنید:
*
از آن جا كه روزْنوشت ِ استاد رجبي، گفتماني فرهنگي و همگاني است و مي توان آن را در منظري عمومي مطرح كرد و به داده هاي آن پرداخت، برتر مي دانم كه متن ِ آن را در اين صفحه بازْنشردهم و سپس سخني از خود را در پي ِ آن بياورم.
پاسخ به استاد دوستخواه بسیار عزیز
عجب حکایتی است حکایت این سرزمین!
آموزگار بسیار جلیل و «پاسیفیست» ما ایران شناسان، استاد دوستخواه با نوشتاری از سر نگرانی خواسته اند که ما با لطیفه هایی که دربارۀ برخی از هم میهنان خود تعریف می کنیم سبب آزردگی آن ها را فراهم نیاوریم و خواسته اند که همۀ یارانشان در نشر گستردۀ نوشتۀ ایشان بکوشند...
با همۀ دلبستگی ژرفی که به استاد دارم، با اطاعت از درخواست ایشان، از خود و استاد می پرسم:
چرا؟!
یادم می آید در روزگار جنگ طولانی ایران و عراق همیشه می گفتم که اگر ما ایرانی ها فلانی ها و بهمانی ها را نمی داشتیم از غصه دق می کردیم!..
پیداست که من در آن روزگار هم آگاه بودم که رنجاندن کسی نمی تواند وسیلۀ خوبی برای انبساط خاطر باشد. امّا بی درنگ به این حقیقت هم فکر می کردم که هم میهنانم باید که مانند همۀ مردم جهان با شنیدن لطیفه – که از نامش پیداست که لطیف است – هرگز بد به دل راه ندهند و نگران خنده ها و ریسه رفتن های هم میهنان خود نشوند!
هیچ کجایی را در جهان نمی توان سراغ کرد که مردمش به یکدیگر کم و بیش به اصطلاح «گیر» ندهند. از آن میان آلمانی ها که من در میانشان چهارده سال زیسته ام. آلمانی ها هم قزوینی ها و رشتی ها و آذربایجانی های خودشان را دارند. و چه جور هم!
عُبَید زاکانی -- که در سال ٧٧٢ هجری قمری درگذشته -- خیلی از داستان هایی را که آورده، از زبانی دیگر ترجمه کرده است. او در کنار ٢٦٧ داستان فارسی، ٩٣ داستان تازی دارد. هنر او در این است که حَشْوَش مَلیح است؛ چنان که سعدی هم.
در رسالۀ دلگشای همین عُبَید ِ بلندْآوازه، می خوانیم:
«قزوینی تابستان از بغداد می آمد؛ گفتند: آن جا چه می کردی؟ گفت: عَرَق»!
دربارۀ دیگر شهرها هم کم نیستند داستان های عُبَید.
من با پوزش از استاد دوستخواه، برخلاف او به ساختن لطیفه دربارۀ مردم شهرهای مختلف و یا دیگر اقوام هم میهن خُرده نمی گیرم؛ خرده به کسانی می گیرم که شوخی ها و لطیفه ها را به دل می گیرند. اصفهانی ها خود بیشترین لطیفه را دربارۀ خود ساخته اند. و من -- که خود آذربایجانی هستم-- کمتر آذربایجانی یی را دیده ام که در مجلسی که کار به طنز و لطیفه و شوخی بکشد، خود پیش قدم نشود...
ما تا کی می خواهیم از یک سو ادّعا کنیم که همه هم ْمیهن هستیم و از سویی دیگر برآن باشیم که با لطیفه برخی از هم میهنان خود را آزارمی دهیم و تفرقه می اندازیم؟
فراموش نکنیم که چون در محفل ها زبان غالب فارسی است، گمان می رود که فارس ها گویا به گونه ای برنامه ریزی شده دیگر قوم ها را می آزارند. مگر رشتی ها فارس نیستند؟ مگر دربارۀ رشتی ها کمتر از آذربایجانی ها لطیفه ساخته و گفته می شود؟ دربارۀ قمی ها و کاشی ها و اصفهانی ها همین طور.
این که نمی شود از داستان لطیفه ها هم داستانی بسازیم مانند آن چه که دربارۀ فیلم ٣٠٠ ساختیم.
در کشورهایی که بزرگانش کمتر «نازک نارنجی» هستند، دربارۀ بزرگانشان هم لطیفه بی شمار است.
و امّا برای نمونه، فراموش نکنیم که ما آذربایجان را همواره مهد دلیران می خوانیم و مردمش را مرزبانان دلاور ایران. صفتی که برای کاشی های فارس قائل نیستیم.
فراموش نکنیم که ما برای لُرهای ایرانی هم لطیفه بسیار ساخته ایم...
به نظر من پذیرفتنی نیست که لطیفه ها به گونه ای برنامه ریزی شده ساخته می شوند... ما اگر دارای چنین سیاستی می بودیم، لابد که موفق تر از آنی می بودیم که هستیم...
بیاییم مشکلی بر دیگر مشکلات خود نیفزاییم...
و بیاییم تنها امکان خندیدن را از خود نگیریم...
ما مردم ایران زمین همه همدیگر را دوست داریم و به یکدیگر می بالیم و نمی توانیم از اعضای خانوادۀ بزرگ خود دلگیر باشیم...
بیاییم به دیگر زخم هایمان بیندیشیم...
بیاییم نگران باشیم که مبادا سیاستی داستان لطیفه ها را هم بر جُنگ دیگر دردهایمان بیفزاید...
و شما استاد گرامیم به یاد بیاورید همۀ لطیفه هایی را که شما اصفهانی ها دربارۀ خودتان ساخته اید!...
با فروتنی
پرویز رجبی
هفتم تیر ماه ۱۳۸۶
نوشتۀ استاد دوستخواه را در این جا بخوانید
http://www.iranshenakht.blogspot.com/
* * *
در دنباله ي اين روزْنوشت ِ استاد رجبي ي ارجمند و باريك بين و ژرفاكاو، چند نكته را -- همانا نه به خواست ِ چالش و ستيز، بلكه تنها به منظور ِ زنده نگاه داشتن ِ فضاي گفتماني فرهنگي -- بازمي گويم.
نوشته اند: "من با پوزش از استاد دوستخواه، برخلاف او به ساختن لطیفه دربارۀ مردم شهرهای مختلف و یا دیگر اقوام هم میهن خُرده نمی گیرم؛ خُرده به کسانی می گیرم که شوخی ها و لطیفه ها را به دل می گیرند..."
مي نويسم:
همه كه مانند شما گشاده نظر و آسان گير و بردبار و تابْ آور نيستند. من در آزمونهايي چند ده ساله و در سر و كلّه زدن با كساني از طيف ِ گسترده ي مردم روستايي و شهرستاني و ايالتي و به ويژه ايرانيان داراي زبان مادري ي جُزْفارسي در گوشه و كنار ميهن، دريافته ام كه بيش از نود درصد ِ از آنان، با شنيدن ِ چُنين به اصطلاح لطيفه ها و عبارتهاي خنده آور و تفريحي، به سختي آزرده خاطر مي شوند و هرگاه واكنشي بي درنگ و آشكار از خود نشان نمي دهند، به دليلهاي خاصّي است؛ وگرنه، آنها را در نهان جاي دل و جان خود مي انبارند تا زماني كه بتوانند بازتابي بروزدهند كه گاه در گير و دار ِ معركه ها و بحرانهاي اجتماعي و سياسي، سخت و تلخ و ويرانگر و حتّا فاجعه آميز بوده است و نمونه هايي از آنها را در همين سالهاي نه چندان دور ِ پشت ِ سر ديده ايم و دندان تآسّف بر لب گزيده ايم.
بارها در گفتارها و كتابهاي اين گونه زودْرنجان و دلْ آزردگان (كه با غوره اي سردي و با مويزي گرمي شان مي شود) خوانده ايم كه همين عبارتهاي به نظر بنده و جناب عالي تفريحي و بي قصد و غرض را با چه آب و تابي بازتابانيده و شاخ و برگ داده و تفسير و تآويل بر آنها نوشته و صد البتّه از انگ و رنگ زدن و كاربُرد ِ برچسب هاي فريبنده اي چون "شووينسم آريايي /فارس"، "نژادپرستي"، "باورمندي به پرستش خاك و خون ِ ايراني" و مانند ِ آنها غافل نمانده اند و مي دانيم كه گذشته از رويدادهاي پيشين، در همين سالها و حتّا ماه هاي نزديك، چه كساني در سطح جهان و منطقه با دستاويز قراردادن ِ همين عبارتهاي به ظاهر ساده و سرگرم كننده و خنده آور، در كار ِ برافروختن ِ آتشي هستند كه "خانه" و "كاشانه" را يكجا به خاكستر مبدّل خواهدكرد!
آقاي دكتر رجبي ي گرانمايه، شما قياس به نفس مي فرماييد و همه را همچون خود، نيكْ انديش و نيكْ گفتار و نيكْ كردار و اهل ِ گذشت و تسامح مي انگاريد. امّا دريغ و درد كه واقعيّت جُز اين است!
نوشته اند:
"فراموش نکنیم که چون در محفل ها زبان ِ غالب فارسی است، گمان می رود که فارس ها گویا به گونه ای برنامه ریزی شده دیگر قوم ها را می آزارند. مگر رشتی ها فارس نیستند؟ مگر دربارۀ رشتی ها کمتر از آذربایجانی ها لطیفه ساخته و گفته می شود؟ دربارۀ قمی ها و کاشی ها و اصفهانی ها هم همین طور."
مي نويسم:
من با شما همداستانم كه كسي اين به اصطلاح لطيفه ها را با برنامه ريزي براي قومْ آزاري نمي سازد و هرچه هست و هر بنيادي كه دارد، فرآيندي است بي برنامه ريزي كه در روند ِ زندگي ي اجتماعي شكل مي گيرد و اين جا و آن جا پخش مي گردد. امّا به هر روي تاثير خود را در كساني كه در بند ِ پيش بدانها اشاره كردم، مي گذارد و آنان كه در كمين هر فرصتي نشسته اند، بهره گيرهاي زيان بخش به حال همه ي اين ميهن مشترك تيره ها و قوم ها و گروهها را از آنها خواهندكرد.
اين را هم بگويم -- و شما خود بهتر از من مي دانيد -- كه "فارس" (يا نگاشت ِ كهن ترش "پارس")، نه نام يك قوم يا مردم ِ بخشهايي از سرزمين ايران، بلكه نام ِ ايالتي در جنوب ايران است. ما در ميهن مشترك و بزرگمان، مردم ِ آذربايجان، كردستان، گيلان، مازندران، خراسان، اصفهان، يزد، كرمان، بلوچستان، تركمن صحرا و همه ي شهرها و روستاهاي تركمن نشين ِ منطقه ي گرگان و مردم ايالت فارس از جمله قشقاييها و بسياري ديگر را داريم كه به رغم تفاوتهايي در زبان مادري و شاخه فرهنگ هاشان، همه در يك ميهن مشترك به سر مي برند و نخستين شناسه ي آنها "ايراني" بودنشان است و ديگرْ شناسه ها پس از آن مي آيد و معني مي يابد. در اين ميهن مشترك با سرنوشت يگانه مان، هيچ كدام از ما بر ديگري برتري نداريم و هيچ كس، "ايراني تر" از ديگران نيست و هرگونه توهين و كوچك شماري و حق كشي ي هركسي يا نهادي نسبت به ديگران، چه در مورد زبان مادري و چه در خصوص ديگر حقهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي، مردود و ناپذيرفتني است.
نوشته اند:
"هم میهنانم باید که مانند همۀ مردم جهان با شنیدن لطیفه – که از نامش پیداست که لطیف است – هرگز بد به دل راه ندهند و نگران خنده ها و ریسه رفتن های هم میهنان خود نشوند!"
مي گويم:
من هم با شما همداستانم كه آدمي زاد نيازمند به خنده و تفريح و سرگرمي و خوش كردن ِ وقت ِ خود است تا بلكه بتواند دمي چند از شرّ و شور اين جهان سرشار از نيرنگ و ترفند و دروغ و جنگ و جنون و آتش و خون، بياسايد. امّا هرگاه "لطيفه" تنها نامش "لطيفه" باشد و "ضخيمه" اي دل آزار را در پوششي ابريشمين عرضه بدارد، نه تنها دلگشا نخواهد بود، بلكه براي شنوندگاني كه پيشينه و ذهني چالشگر و ستيهنده با اين گونه زخم زبانها دارند و اكثريّت هم با آنهاست، به آتشْ زنه ي كين توزي و انتقام جويي تبديل خواهد گشت.
* * *
برآيند ِ سخنم اين است: بكوشيم تا از اين پس در لطيفه پردازي هامان، از نقشْ ورزان و سخن گويان ِ رويدادهاي خنده آور با عنواني كه نسبت به جايي يا مردماني خاصّ داشته باشد، مانند ِ اصفهاني، رشتي، لُر، ترك (البته به نادرستي به جاي آذربايجاني)، تركمن، بلوچ و جُز آن، ياد نكنيم و براي نمونه، تنها بگوييم زني يا مردي يا دختري يا پسري، چُنين گفت و چُنان كرد.
لابُد كساني خواهند گفت كه در آن صورت مزه اش خواهدرفت و لطفي نخواهد داشت! مي گويم چه باك اگر لطف كمتري داشته باشد؛ امّا همبستگي ي بايسته ي ما ايرانيان را برهم نزند و زمينه ساز ِ برباد رفتن ِ هست و نيست مان نشود.
posted by Jalil Doostkhah @
1:28 AM
Thursday, June 28, 2007
٢: ٣٩٦. يادآوري ي انتقادي ي يك نماينده ي مجلس، درباره ي قانون شكني در كاربُرد ِ گاه شمار ِ ايراني
يادداشت ويراستار
جمعه هشتم تيرماه ١٣٨٦
گزارش ِ زير را كه به يك امر ِ مهم در گاهشمار ِ ايراني اشاره دارد، دوست ارجمند آقاي دكتر شاهين سپنتا در تارنماي ايران نامه درج كرده و با مهر به اين نگارنده، نشاني ي پيوند بدان را بدين دفتر فرستاده است. متن گزارش به خوبي روشن و گوياست و نيازي به هيچ گونه روشنگري ي ديگري ندارد. پس با سپاس از فرستنده، آن را -- چُنان كه هست -- در اين صفحه، بازْنشرمي دهم.
گزارش ويژه:
نماینده زرتشتیان ایران یادآوری کرد:
بندهای ِ فراموش شده ي ِ قانون ِ تغییر ِ تقویم ِ ایران
شاهین سپنتا: کوروش نیکنام نماینده ي زرتشتیان ایران در مجلس، خواستار توجّه نهادهای رسمی و رسانه های همگانی به بندهای فراموش شده ي قانون تغییر تقویم، مصوّب سال ١٣٠٤ شد.
پس از تذکّر موبَد دکتر کوروش نیکنام نماینده زرتشتیان ایران در مجلس، در تاریخ ٢٢/٤/١٣٨٤ درباره ي بازنگری و اصلاح واژه «امرداد» در سالنمای رسمی ِ ایران، وی اخیرا ضمن ارائه ي یک برگ تصویر ابلاغ نامه ي قانون تبدیل بروج به ماه های فارسی که در سال ١٣٠٤ هجری خورشیدی در مجلس تصویب شده و سپس از سوی وزارت داخله ابلاغ شده و در بايگاني ي ِ سازمان ِ اسناد ِ ملّی نگهداری می شود
و با استناد به آن، در نامه ای به تاریخ دوم تیرماه خطاب به وزارت فرهنگ و ارشاد، کمسیون فرهنگی مجلس و شورای عالی انقلاب فرهنگی، یاد آور شده است که:
بر بنیان ِ قانون مصوّب مجلس پنجم شورای ملی به تاریخ یازدهم فروردین ماه سال ١٣٠٤هجری خورشیدی در مورد تقویم رسمی کشور که از همان سال همه نهادهای دولتی و غیر دولتی به اجرای آن ملزم شدند، مطابق بند « د » در خصوص « اسامی و عدّه ي ِ ایّام ِ ماه ها »، تصریح شده است که پنجمین ماه سال در تقویم هجری خورشیدی « اَمرداد » نام دارد و دارای ٣١ روز می باشد. بر این پایه نگارش نام پنجمین ماه سال به صورت « مُرداد » به جای « اَمرداد » در سالنامه های رسمی که در کشور چاپ می شود علاوه بر این که از نظر املایی و معنایی نادرست است، رویّه ای برخلاف قانون محسوب می شود.
وی در ادامه خواستار اصلاح این شیوه غیر قانونی و نادرست در سالنامه های رسمی کشور و رسانه های گروهی شده است.
نماینده ي زرتشتیان ایران در مجلس در بخش دیگری از نامه خود همچنین یادآورشده است که:
كه برابر ماده دوم همان قانون مصوّب ١٣٠٤ هجری خورشیدی ، تصریح شده است كه:« ترتیب سالشماری ختا و اُیغورکه در تقویم های سابق معمول بوده از تاریخ تصویب این قانون، منسوخ خواهد بود ».
وی در ادامه افزوده است:
بر همگان آشکار است که تقویم مغولی یا « ختایی - اُیغوری » پس از تجاوز مغولان به خاک ایران متداول شد و یکی از خصوصیّات آن تقویم این است که دارای دوره های دوازده ساله حیوانی است؛ به این صورت که با ترتیب ثابت، هر سال نام یکی از حیوانات را به شرح زیر به خود می گیرد: « موش، گاو، پلنگ ( ببر)، خرگوش ( گربه )، نهنگ ( اژدها )، مار، اسب، گوسفند ( بز)، میمون، مرغ (خروس یا جوجه)، سگ و خوک » و برپایه ي این شیوه، امسال (١٣٨٦)، "سال ِ خوک" است.
لذا با توجّه به این که مطابق قانون مصوّب ١٣٠٤هجری خورشیدی به کارگیری ي ترتیب سالشماری « ختا و آُیغور» منع شده است، به نظر می رسد که استفاده از نام های دوازده گانه ي حیوانات متداول در تقویم مغولی نیز برای دوره های دوازده گانه سال های هجری خورشیدی و انتشار آن در سالنامه ها و رسانه های گروهی علاوه بر این که یادآور ِ رویدادهای ِ تلخ دوران سُلطه ي مغول برخاک پهناور ایران است، وصله ای ناجور و غیر ِ قانونی به گاهشماری ایرانی به شمار می رود. به ویژه آن که با بُنْ مایه های فرهنگ ایرانی نیز همخوانی ندارد و تنها بازار ِ کار ِ فروشندگان کتاب های طالع بینی را گرم کرده است!
از این روی، شایسته است که با توجّه به زیرْ ساخت های فرهنگ کهنِ ایران زمین، نسبت به لغو این رویّه ي غیر ِ قانونی در نشریّات و رسانه های گروهی و سالنمای رسمی کشور، پیگیری شود و اقدام لازم صورت پذیرد.
Wednesday, June 27, 2007
٢: ٣٩٥. جُنگ واره اي از آگاهينامه ها، گفتارها، نقدها و گزارشهاي ادبي و فرهنگي
يادداشت ويراستار
پنجشنبه هفتم تيرماه ١٣٨٦
هفده آگاهينامه، گفتار، نقد و گزارش ادبي، فرهنگي و ايران شناختي از ميهن و "ميهن ِ درغربت/ ايران ِ بي مرز ِ فرهنگي" (خواندني، شنيدني و ديدني)، همزمان به اين دفتر رسيده است كه نشاني ي همه را با سپاسي گرم به فرستندگان، در اين درآمد مي آورم و به دوستداران ايران پيشكش مي كنم. پذيرفته باد!
يك
نقد ِ استاد مرتضي ثاقب فر
بر كتاب ِ پيامبر ِ آريايي از اميد عطايي
http://rouznamak.blogfa.com/post-87.aspx
جامعه ي ايراني و انديشه هاي رورتي (جُستاري از مسعود لقمان)
ريچارد رورتي نامدارترين فيلسوف امريكايي كه در زمره ي انديشمندان پراگماتيست (کُنِش گرا) قرار مي گیرد، درگذشت.
آشنايي من با ريچارد رورتي برمي گردد به كتاب "اولويّتِ دموكراسي بر فلسفه" كه خشايار ديهيمي آن را ترجمه كرده بود. در آن کتاب براي نخستين بار ديدم كه فيلسوفي با خروج از بحث هاي انتزاعي، به جست و جوي عينيّت مي پردازد.
چهار
يادماني از نگاره ي شير و خورشيد در روزگار باستان
نگاره اي از شير و خورشيد در روزگار ِ ما
پنج
عرفان قانعی فرد:
پرويز رجبي:
حکایت ِ سرزمین ِ من
یک استکان چای، مهمان ِ تاریخ
http://parvizrajabi.blogspot.com/
ايستاده از راست به چپ:
دكتر پرويز رجبي، دكتر رضا مُرادي غياث آبادي،
گردآفريد بانوي نقّال شاهنامه و گيتي مهدوي
سرپرست كتابخانه ي گويا
در برابر ِ چارتاقي ي نياسر
(نفر پنجم ِ ايستاده و دو نفر ِ نشسته، ناشناخته)
هفت
رضا مُرادي غياث آبادي:
http://www.ghiasabadi.com/
سپاس از همراهان ِ دیدار از تقویم ِ آفتابی ي ِ نیاسَر
دگر شارسان از بَر ِ کوهسار/ سرای ِ درنگ است و جای ِ شمار
(گفتار زال در شاهنامه ي فردوسی)
چهارتاقي ي نياسَر ِ كاشان
پايگاه ِ گاهشماري ي آفتابي
بازمانده از روزگار باستان
هشت
رضا مُرادي غياث آبادي:
آیین ِ مَزدَک به روایت ِ دینْکَرد
تنها متن بازمانده از گفتگوی مَزدَکیان با روحانیّت ِ زرتشتی
http://www.ghiasabadi.com/mazdak2.html
نُه
فيلم ايراني ي زمستان در جشنواره ي فيلم ِ لُس آنجلس
سر تعظیمی در مقابل ِ اخوان ثالث و دولت آبادی
فیروزه خطیبی - لس آنجلس
در جشنواره ي امسال فيلم لس آنجلس که از روز شنبه آغاز شد و به مدت ۱۰ روز ادامه دارد، فيلم ايرانی ي زمستان برگرفته از داستانی نوشته ي محمود دولت آبادی و تحت تاثير يکی از اشعار مهدی اخوان ثالث به همين نام، به نمايش گذاشته شد.
اين فيلم توسط رفيع پيتز کارگردان ايرانی ي ساکن انگلستان ساخته شده و يکی از سه فيلم ايرانی شرکت کننده در فستيوال امسال به شمار می رود.
http://www.radiofarda.com/Article/2007/06/24/o1_zemestan_in_LA.html
دَه
حمايت ِ حقوقدانان ِ کنفرانس ِ حقوق ِ بين الملل
از پيشنهاد ِ کميته ي ِ بين المللی ي ِ نجات پاسارگاد و تشخيص ِ آن به عنوان ِ يک ضرورت
http://www.savepasargad.com/
و
گفت و شنود با كورش زعيم درباره ي آبگيري ي سدّ ِ سيوند:
http://www.savepasargad.com/audio-video/pishgaah-26-zaim.htm
يازده
يادگارنامه ي ِ بهاءالدين خرمشاهي
به كوشش علي دهباشي
شاخه هاي شوق، عنوان يادگارنامه بهاءالدين خرمشاهي است كه در طول سه سال به كوشش علي دهباشي در
دو جلد (١٨٦٥صفحه ) توسط نشر قطره در دست انتشار است.
دوازده
شمارهی چهاردهم و پانزدهم فصلنامهی باران منتشر شد.
نشر ِ باران در سوئد به سرپرستي ي
مسعود مافان، يكي از كارآمدترين ناشران ايراني در
ايرانِ بي مرز ِ فرهنگي است كه در دهه هاي اخير، صدها كتاب ارزنده را به دوستداران ادب و فرهنگ ايراني عرضه داشته است.
باران در كنار ِ نشر ِ كتاب، فصلنامه اي هم با همين عنوان انتشار مي دهد كه افزون بر شناساندن دستْ آورد ِ اين كانون ِ نشر ِ فرهنگ، زنجيره اي از گفتارها و نقدهاي خواندني و آموزنده را در بر مي گيرد و اكنون چهاردهمين و پانزدهمين دفتر ِ آن در يك جلد منتشر شده است. كوشش و كُنش ِ سازنده ي مسعود مافان و همكارانش را ارج مي گزارم. براي آشنايي با كتابهاي نشر ِ باران، نگاه كنيد به:
http://www.baran.st/سيزده
همگامي ی بنیاد مولانا و انجمن مثنوی پژوهان ایران
بشنو از نی: دکتر احسان نراقی جامعه شناس و عضو فرهنگی سازمان جهانی یونسکو جهت آشنا سازی و ارتباط نهادهای ِ فرهنگی و مردمی ي ِ مولوی پژوهی از دبیر ِ انجمن مثنوی پژوهان ایران و خانم آقایی عضو شورای مرکزی ي این انجمن، دعوت کرد تا در برنامه ویژه ای که توسط بنیاد مولانا با حضور جمعی از فرزانگان و دوستداران مولوی در تهران برگزار شد، شرکت نمایند.
در این نشست، پس از شرح مثنوی توسط "دکتر وحیدی" ، برنامه های متنوع دیگر برگزار گردید و احسان نراقی نیز ضمن معرفی انجمن از آقای عربیان و سرکار خانم آقایی خواست تا درباره فعالیت های این انجمن توضیحاتی بیشتری ارائه دهند.
...........................
در پایان این نشست دکتر شاه خلیلی دبیر و مؤسس بنیاد مولانا از نقش و اهمیت مولانا در معنا آفرینی برای زندگی جهانیان تجلیل نمود و این گونه نشست ها و فعالیت ها را لازمه زندگی پر خلأ انسان معاصر دانست. گفتنی است از دیدگاه انجمن مثنوی پژوهان ایران همنشینی با آثار مولانا زبان همدلی را در جهانیان فراهم آورده و همنشینان را تا اوج آسمان ها بالا می برد ؛ تا با مثنوی همنوا شوند که : از برای حق صحبت سال ها / بازگو رمزی از آن خوش حال ها / تا زمین و آسمان خندان شود / عقل و روح و دیده صد چندان شود.
در همين زمينه:
دبیر انجمن مثنوی پژوهان ایران ضمن ارائه پیشنهاداتی به شهردار اصفهان و شورای شهر ، خواستار اقدامات فعالانه تر این دو نهاد در تجلیل از مولوی در سال مولوی شد.
علی عربیان طی نامه ای به دکتر سقاییان نژاد شهردار اصفهان و مهندس حاج رسولی ها رئیس شورای شهر، ضمن یاد آوری اهمیّت سال جهانی مولانا (سال جاري ي میلادی )، خواستار هرگونه اقدام این دو نهاد شهری در جهت تجلیل از مولوی شد و در ادامه، پیشنهادهای زیر را ارائه نمود :
1. تالاری در شهر به نام آن بزرگ مرد تاریخ ادب و عرفان ایران و جهان نامگذاری فرمایند. ( مولانا ، مولوی ، جلال الدین ، مولوی بلخی ، شمس تبریزی ) 2. میدان ، بلوار ، بزرگراه یا بوستانی به یاد مولانا نامگذاری فرمایند. 3. تندیس مولانا را در یکی از مکان های مزبور نصب نمایند . 4. در شهرهای نوبنیاد وابسته که امکان بیشتری وجود دارد اقدامات مشابهی انجام دهند. 5. در شهریورماه و آذرماه یک روز را در هر شهرداری به مدت 3 ساعت به این انگیزه بزرگداشت بگیرند و ضمن دعوت از دانشمندانی نظیر دکتر حسین الهی قمشه ای و کریم زمانی و سایر مثنوی پژوهان ارجمند ویژه برنامه ای بر پا نمایند.
چهارده
مسعود لقمان:
احمد شاملو و دغدغه ي ِ پاسداشت ِ هويّت ِ ملّي
شاملو، یکی از بزرگترين شاعران معاصر ايران است.
به ديدِ من بزرگترين كار شاملو در شعر فارسي اين بود كه در چارچوبي تازه، نگاه انسان را از آسمان به زمين فراخواند و طرحي نو در شعر پارسي درانداخت.
چندي پيش دوستي، بخشي از سخنراني احمد شاملو در امريكا را برايم فرستاد كه بسيار بسيار از شنيدن آن لذت بردم و دريغم آمد كه اين لذت را با شما قسمت نكنم.
واي به زماني كه شاملو مي خواست نكته اي را به طنز بيان كند، آنگاه چنان واژگان را به ياري مي گرفت كه گويي بهتر از آن، ديگر نمي توان در آن باب، طنزي نوشت و سخني گفت.
بشنويد و ببينيد كه چگونه اين شاعر بزرگ همروزگارمان با طنزي جذاب، لزوم پاسداشت هويّت فرهنگي و ملي را به ايرانيان گوشزد مي كند.
از اينجا بشنويد (3.5 مگابايت)
پانزده
بابک خرمدین در برنامه ی تلویزیون "تصویر ایران" مزدک کاسپین
شانزده
پخش فیلم مستند "تیشتر" ساخته ی "حسن نقاشی" در خانه ی هنرمندان
هفده
نگاهی به یک زندگی (بخش دوم) گفت و گوی ویژه ی روزنامک با استاد مرتضی ثاقب فر
http://rouznamak.blogfa.com/post-90.aspx
posted by Jalil Doostkhah @
5:09 PM
Tuesday, June 26, 2007
٢: ٣٩٤. درخت ِ دوستي ... : پيامي به هم ميهنانم و خواهشي از همگان
يادداشت ويراستار
چهارشنبه ششم تيرماه ١٣٨٦
امروز بامداد، هنگامي كه صفحه ي رايانگرم را گشودم، پيامي از اين به اصطلاح «آنلاين مِسِج» ها، از دوستي در تهران، نمايان شد. با همان نيمْ نگاه ِ نخست، دريافتم كه كار ِ ويژه ي ِ نيازمند ِ "پيام ِ فوري" با من نداشته و تنها خواسته است به عادت ِ بيشتر ما ايرانيان، به اصطلاح "جوك" ي برايم بنويسد و خنده اي بر لبانم بياورد و دلم را خوش كند!
امّا به گفته ي مولوي: "از قضا سركنگبين صفرا فزود ..." و از خواندن عبارت ِ نوشته ي آن دوست، "دلم به اندازه ي يك ابر گرفت" و خاطرم برآشفت. همانا اين نخستين بار نيست كه در برخورد حضوري يا تماس از راه دور با كسي از ايرانيان، چنين سخناني را مي شنوم يا مي خوانم؛ امّا در چنين موردهايي، همواره ناخوشدلي ي خود را پنهان داشته و بردباري كرده و دنباله ي كار ِ خويش را گرفته ام. امروز ديگر نتوانستم روش هميشگي ام را به كار بندم و سخن اين دوست را بگذارم و بگذرم. پس بر آن شدم كه در پاسخي بدو و پيامي به ميانجي ي او به همه ي هم ميهنان "جوكْ پرداز" و "جوكْ گو" و "جوكْ شنو"، برداشت ِ خود را بازگويم و آرزو كنم كه ما ايرانيان ديگر حالا به اين گفتار و كردار ِ ناپسنديده و نافرهيخته پايان بخشيم و روزگار ِ نويني را در زندگي ي اجتماعي مان بياغازيم كه كسي به خود اجازه ندهد تا با رواداشتن توهين به هريك از گروههاي بشري (ايراني و جُزْ ايراني)، به خيال خود، وسيله ي خنده و تفريح فراهم كند!
پاسخم را براي آن دوست فرستادم و براي آن كه نشر گسترده تر و همگاني داشته باشد، در اين درآمد نيز بازْمي آورم. از همه ي خوانندگان ارجمند اين تارنما نيز انتظاردارم كه اگر با من همداستانند، اين متن را در هر رسانه اي كه در اختيار دارند (الكترونيك و چاپي) بازْنشردهند.
* * *
آن دوست، برايم نوشته بود:
اگه گفتي عرب مخفف چيه؟ عدم ِ رعايت ِ بهداشت!
و من در پاسخ بدو نوشتم:
به باور من، ساختن و پخش «مطايبه» ها يا -- به اصطلاح رايج شده -- «جوك» هاي ضدّ قومي و زباني و نژادي، چه براي گروهها و تيره هاي درون بومي و چه براي جُزْايرانيان، كاري فرهنگي و متمدّنانه نيست و جُز كينه و نفرت و دشمني، چيزي به بار نمي آورد. هم ميهنان گرامي ي آذربايجاني، كُرد، لُر، بلوچ، تركمن و جز آن نيز حق دارند كه از چنين سخناني آزرده خاطر شوند و آنها را نشانه ي نا همدلي ي ميان جزء هاي يك كل و عضوهاي يك پيكر و يك خانواده بشمارند.
عربها هم زماني ما را و ديگر جُز عربها را «عجم» (يعني گُنگ / لال) ناميدند؛ چرا كه نمي توانستيم واژگان زبانشان را مانند خودشان بر زبان بياوريم. البته زشتي و ناروايي ي اين واژه ي توهين آميز بعدها فراموش شد و خود ايرانيان هم، آن را به منزله ي نام و عنوان قوم خويش به كار بردند؛ در حالي كه تا زمان فردوسي، يك دشنام به شمار مي آمد و او نيز هرگز آن را به كار نبرد و اين ديگران بودند كه سپس بيت بسيار مشهور:
"بسي رنج بردم درين سال سي/ عجم زنده كردم بدين پارسي"
را از روي اين بيت ِ شاهنامه :
"من اين نامه فرّخ گرفتم به فال؟
بسي رنج بردم به بسيارْ سال"
ساختند و بر سر زبانها انداختند و امروز از هركس بپرسي كه آن بيت ِ برساخته، از كيست، بي درنگ خواهد گفت: از فردوسي. بارها شنيده و خوانده ايم كه حتّا اهل ادب و روي آوران به شاهنامه پژوهي نيز، آن بيت را بي هيچ كاوش و دقتي در پيشينه ي آن، در گفتارها و نوشتارهاشان آورده اند!
*
به هر روي، من به همه ي عزيزان هم ميهنم سفارش و از يكايك آنها خواهش مي كنم كه از اين پس، از ساختن و پرداختن و يا تكرار و پراكندن اين گونه عبارتهاي دشمني انگيز و نفاق افكن بپرهيزند. مي دانم كه بسياري از كسان، به گفتن و شنيدن ِ اين گونه به اصطلاح "جوك" ها عادت كرده اند و بدون آنها بارشان بار نمي شود و ترك ِ عادت هم موجب ِ مرض است! امّا شرط ِ خردمندي و فرهيختگي است كه گرفتار "عادت" نمانيم و به آنچه مي گوييم و مي نويسيم، بينديشيم.
هنگام آن رسيده است كه به عصر همدلي و همزباني و همزيستي ي انساني با همه ي آدميان، از هر قوم و قبيله و تبار و تيره و نژادي درآييم و دوران برخورد و ستيزه و دشمني را پشت سر بگذاريم. به گفته ي شيواي حافظ بزرگمان:
"درخت دوستي بنشان كه كام ِ دل به بار آرد/
نهال ِ دشمني بركن كه رنج ِ بي شمار آرد!"
*
لطف كنيد و متن اين يادداشت را به هر وسيله اي كه مي توانيد، بازْنشردهيد و به آگاهي ي همگان برسانيد.
posted by Jalil Doostkhah @
6:51 PM
Monday, June 25, 2007
٢: ٣٩٣.ابهام زدايي از داده هاي تاريخ يا افزودن بر سردرگُميها؟
يادداشت ويراستار
دوشنبه چهارم تيرماه ١٣٨٦
در سالهاي اخير، شاهد آن بوده ايم كه كساني از ايرانيان در درون مرز و برون مرز، در رسانه هاي مختلف به بحثهايي پژوهشي نما درباره ي رويدادهاي تاريخي و تعيين كننده و سرنوشت ساز ِ شصت و چند سال ِ گذشته ي تاريخ ميهنمان و به ويژه، سالهاي بسيار مهم و حسّاس ِ ١٣٢٩-١٣٣٢ (دوران ِ زمينه سازي و اجراي قانون ملّي كردن ِ صنعت نفت و دولت دكتر محمّد مصدّق)، پرداخته اند. امّا چون نيك بنگريم، با تاسّف فراوان، درمي يابيم كه زيرْساخت و بُنْ مايه ي اين گونه نوشتارها آن نيست كه در لايه ي بيروني شان مي نمايد.
عموم ِ دست اندركاران ِ اين كُنِش، برآنند كه آماجشان روشنگري در باره ي دوره ي پراهميّتي از تاريخ معاصر و ابهام زدايي از داده هاي تاكنون نشريافته و در دسترس بوده ي تاريخ است.
اكنون وقت آن است كه همه ي نوشته هاي وابسته بدين زمينه، در يك نقد و تحليل فراگير و مستند و به دور از هرگونه يكسونگري و تندروي، عيارسنجي شود تا اكنونيان و آيندگان بتوانند سره را از ناسره بازشناسند و دريابند كه چه كسي به راستي آهنگ ِ حق جويي و حق گويي و ابهام زدايي دارد و كدامين كس با چنين نقابي، بر سردرگُميها مي افزايد و با هزار ترفند، واقعيّت ها را باژگونه مي نمايد تا كسي نتواند پي ببرد كه "مار" كدام و "تصوير ِ مار" كدامين است.
نگارنده ي اين يادداشت، به منزله ي كسي كه خود در صحنه ي رويدادهاي سالهاي موضوع سخن، حضور داشته و روزهاي پرآشوب و خونيني چون ٢٣ تير و ١٤ آذر ١٣٣٠، ٣٠ تير و ٩ اسفند ١٣٣١ (توطئه براي كشتن مصدّق در دربار) و سرانجام ٢٨ امرداد ١٣٣٢ و پي آمدهاي هولناك آن را به چشم ديده و در هر دو دوره ي پيش و پس از كودتا، چندي را در زندان گذرانده، اين گونه نوشته ها را با دقّت و وسواس و نگرش در لايه هاي آشكار و پنهان آنها خوانده و بر آن است كه اگرهم انديشه ي نيكي براي شناخت درست ِ تاريخي، انگيزه ي نويسندگان آنها بوده، نوشتارها، بدين گونه كه هستند، راه به كرداري نيك نمي برند و هرگاه بر آشوب ِ تاريخ نگاري ي آن دوران توفاني نيفزايند، باري ابهامي را نمي زدايند و گرهي را نمي گشايند. (براي آشنايي با برداشتهاي ِ نگارنده از رويدادهاي ِ دوران مصدّق، نگا. پاسخ به دو پرسش: يك. از دولت ِ ٢٨ ماهه ي مصدّق، چه خاطره اي در ذهنتان مانده است و آن دوران را به چه صورتي تجربه كرده ايد؟ دو. نظرتان نسبت به سياست، انديشه و راه و روش مصدّق چيست؟ الف - ميراث او را چه مي دانيد؟ ب - چرا پس از گذشت ِ ٥٠ سال، هنوز مطرح است؟ ج- قوّت و ضعف ِ سياست او را چگونه برآورد مي كنيد؟ چاپ شده در فصلنامه ي آزادي، دوره ي دوم، شماره هاي ٣٦ و ٣٧، لندن - تابستان و پاييز١٣٨٠، صص ٣٠٧-٣١٠ )
امّا -- به رغم ِ همه ي آزموده ها و آگاهي هاي شخصي -- هم به دليل ناويژه كاري در زمينه هاي تاريخ و جامعه شناسي و هم به سبب درگيري در كارهاي سنگيني كه به سرانجام رسانيدن آنها را خويشكاري ي خود مي داند، نمي تواند به گستره ي يك گفتمان انتقادي ي بنيادين و فراگير با نگارندگان اين گونه نوشتارها شود.
نمونه ي خطّ مصدّق
دوست پژوهنده آقاي
مسعود لقمان، از چندي پيش در تارنماي خود،
روزنامك، به بازْنشر ِ زنجيره گفتارهاي آقاي
علي ميرفطروس زير عنوان ِ
آسيب شناسي ي يك شكست، مي پردازد و نشاني ي بخش به بخش آن را به اين دفتر مي فرستد و امروز نشاني ي هشتمين بخش را برايم فرستاده است:
http://rouznamak.blogfa.com/post-84.aspxبا دريافت اين بخش، بر آن شدم كه بيش از اين خواننده ي صِرف نباشم و دست ِ كم برخي يادآوريها و روشنگري ها را در پيوند با داده هاي اين قسمت، نمونه وار در اين يادداشت بياورم. (گزينه هاي از متن بخش هشتم را با خطّ ريزتر و به رنگ آبي مي آورم).
* * *
شاه، خطاب به هندرسون (سفیر وقت آمریکا در ایران): «من هرقدر که بخواهم قوی و قاطع باشم، نمی توانم برخلاف قانون اساسی و بر ضد جریان نیرومند احساسات ملّی، حرکت کنم».
گزارش هندرسون: «شاه مایل نیست اقدامی برخلاف قانون اساسی انجام دهد. شاه در یک کودتا شرکت نمی کند».
-- آيا شاه به راستي در راستاي پاي بندي به قانون اساسي (كه در شهريور ماه ١٣٢٠ در مجلس شوراي ملّي بدان سوگند يادكرد) بود؟ هرگاه چُنين بود، چرا در سال ١٣٢٨ آن قانون را در جهت بازكردن راه ِ دخالت هاي نارواي خود در كارهاي كليدي ي دولتي، تغييرداد و از آن پس، گام به گام در مسير ِ رضاشاه دوم شدن پيش رفت و نخست وزير و هيات وزيران و مجلس را به صورت كارگزاران گوش به فرمان خود انگاشت و با دكتر مصدّق كه بر بنياد درست ِ قانون اساسي ي خون بهاي مبارزان و جان باختگان خيزش مشروطه خواهي، شاه را مقامي تشريفاتي و غيرمسؤول مي شناخت و مي خواست، راه ِ ستيز در پيش گرفت؟
آيا هندرسون در مقام يك ديپلمات، درنمي يافت كه سرتاپاي كُنِش ِ شاه خلاف ِ نصّ ِ صريح ِ قانون اساسي است و يا مصلحت منافع دولت متبوع خود را در آن مي ديد كه چنين وارونه گويي كند؟ و آيا او در مجموع طرح و توطئه اي كه دولت كشورش و ديگر نيروهاي دخيل در كودتا به اجرا درآوردند، از نقش دربار شاه و عاملان و وابستگانش ناآگاه بود كه در گزارش خود به واشنگتن نوشت: « شاه در يك كودتا شركت نمي كند.»؟
* * *
شاه: «حلّ مسئلة نفت با خودِ دکتر مصدّق آسان تر خواهد بود تا با جانشین او. چنین راه حلّی – حتّی اگر به ادامهء حکومت مصدّق منجر شود – باز، ارزشِ آنرا دارد که حداکثرِ تلاش در این راه بکار رود».
-- هرگاه اين گفتاورد به راستي از شاه باشد، آيا برخورد و رفتار خودكامانه و كين توزانه و ستمگرانه و قانون شكنانه ي او با مصدّق، از هنگام كودتا تا زمان خاموشي ي او در حبس خانگي و رنج و شكنج ِ پيرانه سر، نقض ِ آشكار و رسواي آن نبود؟
دكتر مصدّق در بازداشت خانگي ي
شاه فرموده!
* * *
دکتر محمّد مصدّق، سخنگوی خشم و خروش تاریخی ملّت ایران علیه تحقیرها و اجحافات درازمدّت استعمار انگلیس بود و در این راه، عموم طبقات و اقشار اجتماعی ایران در کنار وی بودند و محمّدرضا شاه نیز - که هنوز شهریور 1320 و تبعید خفّت بار ِ پدرش توسط انگلیسی ها را بخاطر داشت - با وجود همهء کدورت ها و اختلافاتش با دکتر مصدّق، می توانست نسبت به مبارزات وی، همدل و همراه باشد بطوریکه هندرسون (سفیر آمریکا در ایران) در گفتگوی خصوصی خود با شاه (به تاریخ 30 سپتامبر 1951/8 مهرماه 1330) گزارش می دهد:
« ... شاه تأکید کرد که احساسات ملّی علیه انگلیس و به حمایت از مصدّق - به عنوان یک مدافع شجاع منافع ایران - برانگیخته شده است. به دلیل رواج شایعاتی مبنی بر تجاوز احتمالی انگلیس در جنوب ایران و پیاده کردن نیرو، موقعیّت مصدّق به میزان زیادی تقویت شده است ... در مورد نفت، احساسات ملّی ایرانیان علیه انگلستان است. این احساسات را عوامفریبان شعله ورتر ساخته اند. من هرقدر که بخواهم قوی و قاطع باشم، نمی توانم برخلاف قانون اساسی و بر ضد جریان نیرومند احساسات ملّی حرکت کنم ...» (آرشیو ملّی آمریکا: شمارهء پیام: 1215، گزارش گفتگوی خصوصی هندرسون با شاه، 30 سپتامبر 1951 [8 مهرماه 1330]، 5 بعد از ظهر، تلگراف: 888.2553/9-3051
-- آيا برخورد و رفتار درست و ملْي با سخنگوی خشم و خروش تاریخی ملّت ایران و مُدافع شجاع منافع ایران همين بود كه شاه و پشتيبانان آمريكايي و انگليسي اش در هنگام كودتا و سالهاي سياه پس از آن كردند و لكّه ي ننگي نازدودني در كارنامه ي خود برجاگذاشتند؟
***
گفتیم که بر اساس طرح «ت . پ. آژاکس»، موافقت و همکاری شاه، محور اساسی کودتا علیه دولت مصدّق بود، امّا با مخالفت آشکار شاه، طرّاحان کودتا در سازمان سیا کوشیدند تا با «افزایش فشار بر شاه» موافقت و همکاری وی با طرح کودتا را بدست آورند (گزارش ویلبر، بخش 5).
گزارش های متعدد هندرسون (سفیر وقت آمریکا در ایران) نیز شواهد گویائی در مخالفت شاه با کودتا می باشند. نمونه هائی از این گزارش ها را مرور می کنیم (20):
شمارهء پیام: 3771، بیستم مارس 1953 [29 اسفند ماه 1331] تلگراف: 788.00/3-2053
از: تهران به: وزیر خارجه
-- آيا به راستي حرفي از اين خندستاني تر و مبتذل تر مي شود گفت كه طرّاحان اصلي ي آمريكايي- انگليسي ي كودتا، منتظر اجازه ي ملوكانه بودند تا كليد آغاز ِ طرح ِ ت. پ. آژاكس را بزنند؟
* * *
علا (وزیر دربار) می گوید که با وجود همهء توصیه ها، شاه ایستادگی منفعلانه ای دارد. علاء تردید دارد که بتوان شاه را به کاربُردِ اقدامی فعّال بر ضد مصدّق ترغیب کرد حتّی اگر مصدق علناً شاه را بر کرسی اتهام بنشاند.
-- آيا مهمل بافي و وارونه گويي از اين بيشتر مي شود؟ بَه بَه! چه شاه مهربان پاي بند به قانوني كه حاضربوده است بر كرسي ي اتّهام بنشيند و دست از پا خطا نكند و گامي بر ضدّ نخست وزير ِ قانوني ي كشور برندارد! خدا باز هم قسمت كند!
* * *
به نظر ما بعید می نماید که شاه تقاضای استعفای مصدّق را بکُند ...
امضاء: هندرسون
-- لابُد جناب سفيركبير بر اين باور بوده اند كه فرمان ِ عزل مصدّق از نخست وزيري و انتصاب زاهدي به جاي او را (كه دست بر قضا، متن آن از سوي كيم روزولت، عامل اجراي كودتا به شاه توصيه شده بود و سرهنگ نصيري در نيمه شب ٢٥ امرداد ١٣٣٢ مامور ابلاغ آن به رييس دولت بود)، ازمابهتران امضاكرده بودند و نه محمّد رضا شاه پهلوي!
علاء می گوید که در هفتهء گذشته گروهی از سیاستمداران با وی تماس گرفته و اصرار داشتند تا وی به شاه بگوید که تعلّل بیشتر در اقدام علیه مصدّق ممکن است برای نجات ایران بسیار دیر باشد. به عقیدهء علاء: اکثر این افراد معتقد بودند که تنها فردی که می تواند جانشین مصدّق باشد، تیمسار زاهدی است. زاهدی از حمایت رهبران سیاسی مانند کاشانی، حائری زاده، بقائی و برادران ذوالفقاری و سایر محافظه کاران و ارتش برخوردار است. مکّی نیز ممکن است که از او پشتیبانی نماید ... علاء به زاهدی گفته بود که وی اطمینان دارد که شاه مایل نیست اقدامی برخلاف قانون اساسی انجام دهد. شاه در یک کودتا شرکت نمی کند ...
امضاء: هندرسون
-- آيا با آنچه پيش از اين گفته شد، اين دُرافشاني ي وزير دربار و پردازنده ي آن، سفيركبير محترم، ديگر نياز به تفسير دارد؟
* * *
علاء گفت که هر چند او مرتّب به شاه توصیه می کند تا با قدرت در برابر مصدّق بایستد ولی تردید دارد که شاه شخص دیگری را بجای مصدّق منصوب کند، یا حتّی تمایل به شخص دیگری جهت نخست وزیری را، پیش از اینکه مجلس رأی تمایل به آن شخص داده باشد، ابراز نماید.
امضاء:هندرسون
شمارهء پیام: 4027، تاریخ 15 آوریل 1953 [26 فروردین 1332] وزارت خارجه، تلگراف دریافتی از سفیر آمریکا در تهران، تلگراف: 788.00/4-15531- علاء (وزیر دربار) امروز صبح زود به دیدار من آمد. وی اظهار داشت که دیروز طی یک گفتگوی طولانی با شاه سعی کرده بود شاه را متقاعد کند تا نسبت به حوادث داخل کشور اقدامات مثبتی انجام دهد. شاه در پاسخ گفته بود که او موضع خود را قطعی کرده است، تا زمانی که مجلس رأی عدم اعتماد به مصدّق ندهد و تمایلی به جانشین وی ابراز نکند، شاه پیشگام نخواهد شد. شاه دو دلیل کلّی برای اتّخاذ چنین موضعی ابراز کرده است: الف- شاه گفت که وی به انگلیسی ها مظنون است و معتقد است که آنها مسئول اختلاف فعلی بین دولت و دربار هستند و قصد دارند تا با ایجاد یک جنگ داخلی، ایران را تجزیه و بین خود و روس ها تقسیم کنند ... ب- او (شاه) نمی خواهد آلت دست سیاستمداران جاه طلب و بی صفت ایرانی شود. نمایندگان مجلس از یک در، نزدِ او می آیند و داستانی می بافند و از درِ دیگر، نزد مصدّق می روند و دروغ دیگری می سازند
به عقیدهء علاء: بدبختانه به نظر می رسید که قانع کردن و قبولاندن به شاه در گزینش و انتصاب یک نخست وزیر، بدون کسب رأی تمایل مجلس، غیر ممکن است.
امضاء: هندرسون شمارهء پیام: 4093از: تهران به: وزیر خارجه. تاریخ 19 آوریل 1953 [30 فروردین 1332] تلگراف: 788.00/4-1953بکُلّی سرّی 1- علاء وزیر دربار، امروز صبح به دیدار من آمد. وی گفت با وجود همهء تلاش های او و دوستان دیگر شاه، اعلیحضرت نسبت به رویدادهای داخل کشور همچنان در یک حالت انفعالی و تقریباً وازده مانده است. ترس علاء این است که مبادا آن دسته از نمایندگان مجلس که سعی در حفظ اختیارات قانونی شاه، داشته اند در برابر تاخت و تاز مصدّق و نیز بخاطر سستی شاه سرخورده شده و تسلیم شوند. 2- علاء گفت که شاه هر روز دیدار با زاهدی را به عقب می اندازد. علاء فکر نمی کند که شاه آنطوریکه شایع است نسبت به زاهدی بی تفاوت و سرد باشد، ولی فعلاً برای انتخاب زاهدی به نخست وزیری حرارتی نشان نمی دهد.
علاء گفت که شاه از مجاریِ مختلف با رایزنی های متضاد روبرو است. و در چنین شرایطی بجای تصمیم گیری ترجیح می دهد که دست روی دست بگذارد و کاری نکند.این عدم تحّرکِ شاه باعث سرخوردگی و نگرانی دوستان اوست که بدون رهبری و دستورالعمل شاه برای حفظ تعادل و نظم در کشور در تلاش اند
امضاء: هندرسون
شمارهء پیام: 4192، 25 آوریل 1953 [پنجم اردیبهشت 1332]، تلگراف: 788.00/4-2553
بکُلّی سرّی از سفیر آمریکا در تهران به وزیر خارجه
علاء مرتب به شاه توصیه می کرد که در برابر مصدّق قاطعیت بخرج دهد و ضمناً شروع به اقداماتی بکند که منجر به تغییر دولت شود. هر چند علاء زاهدی را چندان نمی پسندد با این همه معتقد است که در شرایط فعلی، زاهدی تنها شخصی است که می تواند جای مصدّق را بگیرد. در این پنج شش هفتهء گذشته، علاء دائماً تلاش کرده بود تا شاه را متقاعد کند که گامهایی بردارد و علاقهء خود را نسبت به زاهدی نشان دهد. شاه چنین وانمود می کرد که از این نصیحت ها دلخور شده است.
علاء بسختی کوشیده بود شاه را متقاعد کند که به او اجازه دهد تا بعنوان وزیر دربار به اتهامات مصدّق نسبت به شاه و دربار پاسخ دهد. شاه قسمت های اساسی متن را حذف کرده بود و بعد به علاء گفته بود که دیگر مسئول پاسخ دادن به مصدّق نباشد. وقتی مصدّق و اطرافیانش فهمیدند که ستون اصلی مقاومت شاه، خودِ علاء است نیروهای خود را برای کوبیدن او بسیج کردند.
تاريخ، هم معني ي حرفهاي ِ علاء و هم احترام گذاشتن شاه به راي تمايل مجلس در تعيين ِ شخص ديگري به
جاي مصدّق را نشان داد! بيش از نيم قرن بعد، هنوز بر چه ياوه هايي به منزله ي سند ِ تاريخي تكيه و تاكيد مي شود!
* * *
اوج فشار بر شاه، زمانی بود که دکتر فاطمی وزیر خارجه در روز 19 آوریل (30 فروردین 1332) به دیدار شاه رفت. این دیدار بدون صلاحدید علاء و بدون اطلاع وی انجام گرفت و دو ساعت طول کشید. فاطمی در این دیدار با مداهنه از شاه، به او گفته بود که رایزنی های علاء به ضرر شاه است و اگر او از سرِ کار برداشته شود تمام اختلافات شاه و مصدّق قابل حل خواهد بود. بعد از شرفیابی فاطمی، شاه نسبت به علاء ناراحت بود و از گفتگو با وی پرهیز می کرد.
امضاء: هندرسون
شمارهء پیام: 953
گزارش گفتگوی سفیر و اعضاء برجستهء سفارت آمریکا با محرم شاه
14 مه 1953 [24 اردیبهشت 1332]، تلگراف: 788.00/5-1953
شاه معتقد است که گذشت زمان، مصدّق را بی اعتبار خواهد ساخت ... بنابراین برکنار کردن مصدّق از راه قانونی در آیندهء نه چندان دور، عملی خواهد شد. خودِ شاه این شیوه را ترجیح می دهد تا مثلاً یک کودتای نظامی یا فرمانِ دلبخواه شاه مبنی بر عزل مصدّق و انتصاب شخص دیگری به نخست وزیری، یا زندانی کردن مصدّق یا تبعید وی یا حتّی مرگ او بدست بلوائیان تهران. در هر یک از این موارد، از مصدّق یک شهید ساخته خواهد شد و سرچشمهء دردسرهای جدّی در آینده خواهد شد ...
شاه ترجیح می دهد که خود هیچ ابتکاری علیه مصدّق بخرج ندهد و احساس می کرد که مصدّق چون از طریق پارلمان به قدرت رسیده، باید از همان طریق سرنگون شود و بهتر است که از طرف شاه هیچگونه مداخلهء آشکاری صورت نگیرد ...
امضاء: هندرسون
-- اين سخنان دشمنانه و نفرت آميز درباره ي مصدّق، از زبان همان كسي نقل مي شود كه اندكي پيشتر در همين صفحه، تعبيرهايي همچون سخنگوی خشم و خروش تاریخی ملّت ایران و مُدافع شجاع منافع ایران از قول او درباره ي همان شخص، آورده شد!
* * *
حرف آخر آن كه مصدّق، بُت يا قدّيس ورجاوند يا تافته ي جدابافته نبود و در كارنامه ي او نيز مانند كارنامه ي هر آدمي زاد و هر كوشنده ي اجتماعي و سياسي قوّت ها و ضعف ها و صواب و خطا در كنار هم ديده مي شود و همه ي ِ اينها را بايد به دور از غرض و مرض بررسيد و جاي ِ درست و ارزشهاي ِ نسبي ي ِ كار ِ او را باز شناخت. من نيز مانند ِ دوست ِ كوشنده ي فرهنگي ام بانو شيرين طبيب زاده، بر اين باورم كه نسل ِ آينده را نبايد بيش از اين گمراه كنيم و درست بر پايه ي همين باورست كه مي گويم با بحث هاي جنجالي و آشفته كاري هاي به دور از پژوهش دانشگاهي و روشمند، نمي توان گرهي از كلاف سردرگُم تاريخ گشود و ميراث سزاواري براي آيندگان بر جاي گذاشت.
با اين اميد كه ما ايرانيان ياد بگيريم كه در برخورد با تاريخ و فرهنگ خود، در ضمن ِ انتقاد، مهرورزتر و دل سوزتر باشيم و تيشه بر ريشه ي ارزشهامان -- هرچند هم كه نسبي و چون و چرا پذير باشند -- نزنيم.
چه ديرآمدگان ِ تاريخ و نعل ِ وارونه زنان، بخواهند چه نخواهند، نام و ياد ِ مصدّق، در حافظه ي تاريخي و فرهنگي ي مردمي كه او به جان و دل دوستشان مي داشت، به ثبت رسيده است. اين نام ِ تابناك و نيز ننگ ِ دامن گير ِ ستيزندگان با او و آرمانهاي آزادي خواهانه و مردم سالارانه اش با هيچ افسون و ترفند و نيرنگي ، زدودني نيست.
آفرين و ستايش شورمندانه ي هنرمندان و شاعران و نويسندگان ديروز و امروز و فردا، همواره نثار اين ايراني ي شايسته و نمونه بوده است و خواهد بود. دو اثر هنري ي والا از هنرمند سرآمد ِ روزگارمان اردشير محصِص را زيوربخش ِ پايان ِ اين درآمد مي كنم :
* * *
هنگامي كه تدوين اين درآمد را به پايان رساندم، در نشريّه ي روز آنلاين، به گفت و شنودي از بهار ايراني با حميد شوكت برخوردم. شوكت در بيان ديدگاههايش، پيچ و خمهاي تاريخ دوران ملّي كردن صنعت نفت و سياست هاي مصدّق و رقيبانش و نقش نيروهاي چپ داخلي و شوروي و ديگر قدرتهاي جهاني ي آن زمان را با دقّت و ژرفاكاوي ي بسيار بررسيده و تحليل كرده است. آشنايي با دريافتها و برداشتهاي او، مي تواند روشني ي بيشتري به آنچه در اين درآمد آوردم، ببخشد.
عنوان و نشاني ي اين گفت و شنود، چُنين است:
مصدق، قوام، کاشاني: خدمت يا خيانت؟
گفت و گوي بهار ايراني با حميد شوکت - سه شنبه پنجم تيرماه ١٣٨٦
http://www.roozonline.com/archives/2007/06/005516.php
posted by Jalil Doostkhah @
2:45 AM
Sunday, June 24, 2007
٢: ٣٩٢. نيم نگاهي به چشمْ انداز ِ كُنِشهاي ادبي ي تازه در ايران
يادداشت ويراستار
دوشنبه چهارم تيرماه ١٣٨٦
شرق، روزنامه ي بامداد ِ تهران، در صفحه ي ادبيّات ِ شماره ي امروز خود (شماره ي ٨٨٩)
افزون بر نشر ِ بخش دوم ِ گفت و شنود ِ شاهرخ تندرو صالح با دكتر عليرضا زرّين، شاعر ايراني ي مقيم آمريكا، زير عنوان ِ مروري بر چيستي ِ ادبيّات مهاجرت ايران در گفت وگو با دکتر عليرضا زرّين (كه بخش يكم آن را پيش از اين، در درآمد ِ ٢: ٣٩٠ بازْنشردادم)، گزارشهاي ِ كوتاهي از چند كوشش و كُنِش ِ ادبي ي تازه در ميهنمان را نيز انتشارداده كه خواندني و مايه ي خشنودي و اميدواري است.
I
محمّد کلباسي و صورت ِ ببر
از محمّد کلباسي نويسنده ي مجموعه داستان کوتاه سرباز کوچک، مجموعه داستاني با نام صورت ببر در نشر آگاه منتشر مي شود. گويا اين کتاب در حال حاضر در مرحله ي فنّي قرار دارد. نويسنده ي مجموعه داستان ِ سرباز کوچک، در حال حاضر مشغول نوشتن خاطرات خود براي مجله ي ِ زنده رود است.
(افزوده ي ويراستار: از كلباسي، پيش از اين، مجموعه داستان مثل ِ سايه، مثل ِ آفتاب و ترجمه ي ادبيّات و سنّتهاي كلاسيك - تاثير يونان و روم بر ادبيّات غرب، اثر گيلبرت هايت در دو جلد با همكاري ي مهين دانشور و نيز بيش از ده گفتار و ترجمه ي ادبي ي جداگانه در نشريّه ها منتشرشده است.)
II
سيمين دانشور در انتظار مجوّز آثارش
سيمين دانشور به تازگي رمان جديدي را براي انتشار به نشر قطره سپرده است. دانشور درباره اين کتاب اش به خبرنگار روزنامه ي شرق گفت؛ داستاني حدود هفتاد هشتاد صفحه است که کار خوبي شده و آنها هم که خوانده اندش گفته اند از سووشون هم بهتر است. آخرين جلد رمان جزيرۀ سرگرداني سيمين دانشور سال هاست که در انتظار مجوّز به سر مي برد.
III
احمد اخوّت و کتاب ِ جديدش
احمد اخوّت مجموعه مقالاتي دربارۀ نوشتن، با عنوان ِ تا روشنايي بنويس را به زودي روانه ي بازار کتاب مي کند. اين مجموعه شامل سيزده مقاله مستقل است که با درونْ مايه اي واحد به هم مربوط مي شوند. اين کتاب مجوّز وزارت ارشاد را دريافت کرده و در مراحل فنّي براي چاپ است. ناشر اين کتاب، جهان کتاب است.
IVمجموعه داستان هاي بورخس در ايران
مجموعه آثار داستاني خورخه لوئيس بورخس، نويسنده شهير آرژانتيني، به فارسي ترجمه شده و به زودي منتشر مي شود.مترجم اين کتاب ماني صلاحي علامه است که دو سال پيش کار ترجمه اين کتاب را به اتمام رسانده و زنده ياد م. آزاد تا مدت حيات خود آن را ويرايش کرده و با متن اصلي مطابقت داده است.
(افزوده ي ويراستار: نخستين كوشش درخشان براي شناساندن بورخس و كارهايش به فارسي زبانان، از سوي زنده ياد احمد ميرعلايي به كار برده شد. يادش گرامي باد!)
V
«ابداع ِ انزوا» پايان يافت
بابک تبرّايي ترجمۀ
ابداع انزوا اثر
پل استر را به پايان رساند. اين کتاب قرار است توسط نشر افق منتشر شود.
بابک تبرايي در گفت وگو با روابط عمومي
نشر افق در خصوص ويژگي اين اثر گفت؛ درباره آثار
استر که به صورت زندگينامه است از دو اثر مي توان نام برد،«ابداع انزوا» و «دست به دهان». تبرّايي درمورد
ابداع انزوا افزود؛ اين اثر طي دو دوره به اتمام رسيده است. پارۀ اول را در سال 1979 پس از مرگ پدر و تامّلات او در مرگ پدر و پارۀ دوم اين اثر را پس از دو سال يعني در سال 81 بعد از جدا شدن از همسرش و زندگي در تنهايي نوشته است. مترجم اين اثر مي گويد؛
استر در
ابداع انزوا به مفاهيمي چون تنهايي، انزوا، شانس و تفاوت اين مفاهيم مي پردازد.
بابک تبرّايي پيش از اين در سال گذشته،
جنگل واژگون اثر
سلينجر را توسط
نشر نيلا منتشر کرد.
VI
سرشت و سرنوشت مستور در انتظار مجوّز
سرشت و سرنوشت، تازه ترين اثر مصطفي مستور که قرار است از سوي نشر مرکز منتشر شود، همچنان در انتظار مجوّز چاپ به سر مي برد. اين کتاب از چهار ماه پيش در وزارت ارشاد منتظر مجوّز چاپ به سر مي برد.مصطفي مستور در حال حاضر يک رمان و يک مجموعه داستان را آماده انتشار دارد. مجموعۀ داستان او با دربرگيري شش داستان کوتاه در حال و هواي قبلي داستان هاي وي اتفاق مي افتد.
VII
اسدالله شعباني با يک خرمن شعر
خرمن ِ شعر ِ کودکان سرودۀ
اسدالله شعباني از سوي
انتشارات توکا ويژۀ مربّيان منتشر مي شود. اين کتاب چهارصد صفحه اي از جمله کتاب هاي آموزشي است که براي مراکز پيش دبستاني و مربّيان کودک تاليف شده است. مجموعۀ شعر «پرچم ِ سبز ِ درخت» نيز از ديگر آثار زير چاپ اين شاعر و نويسنده است. اين کتاب نيز امسال توسط
نشر منادي تربيت وارد بازار کتاب مي شود. از
شعباني اخيراً مجموعه شعر «لالايي هاي کودکانه» منتشر شده است.
نگاه رمانتيک به برده داري
اسدالله امرايي در نشست ِ نقد ِ کتاب ِ من خوان دپارخا گفت؛ نگاه نويسنده نسبت به برده داري در اين رمان بسيار رمانتيک است و ديد هنرمندانه ارباب بر نظام طبقاتي که بر اين دوره حاکم است، غلبه مي کند. اين کتاب با ترجمۀ پروين جلوه نژاد از سوي انتشارات کتابسراي تنديس منتشر شده است.
امرايي گفت کتاب به ماجراي برده داري در قرن 17 در اسپانيا و پرتغال اشاره دارد که برده ها به عنوان انسان از کمترين حق و حقوق خود برخوردار هستند و سرسخت ترين قوانين درباره آنها اعمال مي شود. وي تصريح کرد كه نگاه نويسنده به موضوع برده داري در اين کتاب بسيار رمانتيک است و برده نيز در اين رمان قانون را نقض مي کند و در اين دوره نقض قانون از سوي برده ها با شديدترين مجازات ها همراه مي شود؛ امّا برخلاف بسياري از آثار، ديد هنرمندانه ارباب بر ديد طبقاتي که در اين دوره حاکم است، غلبه مي کند.
* * *