Friday, June 29, 2007
٢: ٣٩٧. گفتماني فرهنگي در باره ي چگونگي ي برخورد و رويكرد ِ گروههاي ايراني به يكديگر
دوستانم از گوشه و كنار ايران و جهان، بازتابهاي مختلفي -- برخي همداستان و پاره اي ناهمداستان با من -- ابراز داشتند كه چون بيشتر آنها سويه ي شخصي و دوستانه داشت به پاسخ گويي ي خصوصي بسنده كردم. امّا امروز پيامي از دوست دانشمند و فرهيخته ام دكتر پرويز رجبي رسيد با پيوندي به روزْنوشت ي از ايشان كه در تارنماي خود گنجانيده اند.
با سلام
پاسخ به استاد دوستخواه بسیار عزیز
عجب حکایتی است حکایت این سرزمین!
آموزگار بسیار جلیل و «پاسیفیست» ما ایران شناسان، استاد دوستخواه با نوشتاری از سر نگرانی خواسته اند که ما با لطیفه هایی که دربارۀ برخی از هم میهنان خود تعریف می کنیم سبب آزردگی آن ها را فراهم نیاوریم و خواسته اند که همۀ یارانشان در نشر گستردۀ نوشتۀ ایشان بکوشند...
با همۀ دلبستگی ژرفی که به استاد دارم، با اطاعت از درخواست ایشان، از خود و استاد می پرسم:
چرا؟!
یادم می آید در روزگار جنگ طولانی ایران و عراق همیشه می گفتم که اگر ما ایرانی ها فلانی ها و بهمانی ها را نمی داشتیم از غصه دق می کردیم!..
پیداست که من در آن روزگار هم آگاه بودم که رنجاندن کسی نمی تواند وسیلۀ خوبی برای انبساط خاطر باشد. امّا بی درنگ به این حقیقت هم فکر می کردم که هم میهنانم باید که مانند همۀ مردم جهان با شنیدن لطیفه – که از نامش پیداست که لطیف است – هرگز بد به دل راه ندهند و نگران خنده ها و ریسه رفتن های هم میهنان خود نشوند!
هیچ کجایی را در جهان نمی توان سراغ کرد که مردمش به یکدیگر کم و بیش به اصطلاح «گیر» ندهند. از آن میان آلمانی ها که من در میانشان چهارده سال زیسته ام. آلمانی ها هم قزوینی ها و رشتی ها و آذربایجانی های خودشان را دارند. و چه جور هم!
عُبَید زاکانی -- که در سال ٧٧٢ هجری قمری درگذشته -- خیلی از داستان هایی را که آورده، از زبانی دیگر ترجمه کرده است. او در کنار ٢٦٧ داستان فارسی، ٩٣ داستان تازی دارد. هنر او در این است که حَشْوَش مَلیح است؛ چنان که سعدی هم.
در رسالۀ دلگشای همین عُبَید ِ بلندْآوازه، می خوانیم:
«قزوینی تابستان از بغداد می آمد؛ گفتند: آن جا چه می کردی؟ گفت: عَرَق»!
دربارۀ دیگر شهرها هم کم نیستند داستان های عُبَید.
من با پوزش از استاد دوستخواه، برخلاف او به ساختن لطیفه دربارۀ مردم شهرهای مختلف و یا دیگر اقوام هم میهن خُرده نمی گیرم؛ خرده به کسانی می گیرم که شوخی ها و لطیفه ها را به دل می گیرند. اصفهانی ها خود بیشترین لطیفه را دربارۀ خود ساخته اند. و من -- که خود آذربایجانی هستم-- کمتر آذربایجانی یی را دیده ام که در مجلسی که کار به طنز و لطیفه و شوخی بکشد، خود پیش قدم نشود...
ما تا کی می خواهیم از یک سو ادّعا کنیم که همه هم ْمیهن هستیم و از سویی دیگر برآن باشیم که با لطیفه برخی از هم میهنان خود را آزارمی دهیم و تفرقه می اندازیم؟
فراموش نکنیم که چون در محفل ها زبان غالب فارسی است، گمان می رود که فارس ها گویا به گونه ای برنامه ریزی شده دیگر قوم ها را می آزارند. مگر رشتی ها فارس نیستند؟ مگر دربارۀ رشتی ها کمتر از آذربایجانی ها لطیفه ساخته و گفته می شود؟ دربارۀ قمی ها و کاشی ها و اصفهانی ها همین طور.
این که نمی شود از داستان لطیفه ها هم داستانی بسازیم مانند آن چه که دربارۀ فیلم ٣٠٠ ساختیم.
در کشورهایی که بزرگانش کمتر «نازک نارنجی» هستند، دربارۀ بزرگانشان هم لطیفه بی شمار است.
و امّا برای نمونه، فراموش نکنیم که ما آذربایجان را همواره مهد دلیران می خوانیم و مردمش را مرزبانان دلاور ایران. صفتی که برای کاشی های فارس قائل نیستیم.
فراموش نکنیم که ما برای لُرهای ایرانی هم لطیفه بسیار ساخته ایم...
به نظر من پذیرفتنی نیست که لطیفه ها به گونه ای برنامه ریزی شده ساخته می شوند... ما اگر دارای چنین سیاستی می بودیم، لابد که موفق تر از آنی می بودیم که هستیم...
بیاییم مشکلی بر دیگر مشکلات خود نیفزاییم...
و بیاییم تنها امکان خندیدن را از خود نگیریم...
ما مردم ایران زمین همه همدیگر را دوست داریم و به یکدیگر می بالیم و نمی توانیم از اعضای خانوادۀ بزرگ خود دلگیر باشیم...
بیاییم به دیگر زخم هایمان بیندیشیم...
بیاییم نگران باشیم که مبادا سیاستی داستان لطیفه ها را هم بر جُنگ دیگر دردهایمان بیفزاید...
و شما استاد گرامیم به یاد بیاورید همۀ لطیفه هایی را که شما اصفهانی ها دربارۀ خودتان ساخته اید!...
با فروتنی
پرویز رجبی
هفتم تیر ماه ۱۳۸۶
نوشتۀ استاد دوستخواه را در این جا بخوانید
http://www.iranshenakht.blogspot.com/
* * *
در دنباله ي اين روزْنوشت ِ استاد رجبي ي ارجمند و باريك بين و ژرفاكاو، چند نكته را -- همانا نه به خواست ِ چالش و ستيز، بلكه تنها به منظور ِ زنده نگاه داشتن ِ فضاي گفتماني فرهنگي -- بازمي گويم.
نوشته اند: "من با پوزش از استاد دوستخواه، برخلاف او به ساختن لطیفه دربارۀ مردم شهرهای مختلف و یا دیگر اقوام هم میهن خُرده نمی گیرم؛ خُرده به کسانی می گیرم که شوخی ها و لطیفه ها را به دل می گیرند..."
مي نويسم:
همه كه مانند شما گشاده نظر و آسان گير و بردبار و تابْ آور نيستند. من در آزمونهايي چند ده ساله و در سر و كلّه زدن با كساني از طيف ِ گسترده ي مردم روستايي و شهرستاني و ايالتي و به ويژه ايرانيان داراي زبان مادري ي جُزْفارسي در گوشه و كنار ميهن، دريافته ام كه بيش از نود درصد ِ از آنان، با شنيدن ِ چُنين به اصطلاح لطيفه ها و عبارتهاي خنده آور و تفريحي، به سختي آزرده خاطر مي شوند و هرگاه واكنشي بي درنگ و آشكار از خود نشان نمي دهند، به دليلهاي خاصّي است؛ وگرنه، آنها را در نهان جاي دل و جان خود مي انبارند تا زماني كه بتوانند بازتابي بروزدهند كه گاه در گير و دار ِ معركه ها و بحرانهاي اجتماعي و سياسي، سخت و تلخ و ويرانگر و حتّا فاجعه آميز بوده است و نمونه هايي از آنها را در همين سالهاي نه چندان دور ِ پشت ِ سر ديده ايم و دندان تآسّف بر لب گزيده ايم.
بارها در گفتارها و كتابهاي اين گونه زودْرنجان و دلْ آزردگان (كه با غوره اي سردي و با مويزي گرمي شان مي شود) خوانده ايم كه همين عبارتهاي به نظر بنده و جناب عالي تفريحي و بي قصد و غرض را با چه آب و تابي بازتابانيده و شاخ و برگ داده و تفسير و تآويل بر آنها نوشته و صد البتّه از انگ و رنگ زدن و كاربُرد ِ برچسب هاي فريبنده اي چون "شووينسم آريايي /فارس"، "نژادپرستي"، "باورمندي به پرستش خاك و خون ِ ايراني" و مانند ِ آنها غافل نمانده اند و مي دانيم كه گذشته از رويدادهاي پيشين، در همين سالها و حتّا ماه هاي نزديك، چه كساني در سطح جهان و منطقه با دستاويز قراردادن ِ همين عبارتهاي به ظاهر ساده و سرگرم كننده و خنده آور، در كار ِ برافروختن ِ آتشي هستند كه "خانه" و "كاشانه" را يكجا به خاكستر مبدّل خواهدكرد!
آقاي دكتر رجبي ي گرانمايه، شما قياس به نفس مي فرماييد و همه را همچون خود، نيكْ انديش و نيكْ گفتار و نيكْ كردار و اهل ِ گذشت و تسامح مي انگاريد. امّا دريغ و درد كه واقعيّت جُز اين است!
نوشته اند:
"فراموش نکنیم که چون در محفل ها زبان ِ غالب فارسی است، گمان می رود که فارس ها گویا به گونه ای برنامه ریزی شده دیگر قوم ها را می آزارند. مگر رشتی ها فارس نیستند؟ مگر دربارۀ رشتی ها کمتر از آذربایجانی ها لطیفه ساخته و گفته می شود؟ دربارۀ قمی ها و کاشی ها و اصفهانی ها هم همین طور."
مي نويسم:
من با شما همداستانم كه كسي اين به اصطلاح لطيفه ها را با برنامه ريزي براي قومْ آزاري نمي سازد و هرچه هست و هر بنيادي كه دارد، فرآيندي است بي برنامه ريزي كه در روند ِ زندگي ي اجتماعي شكل مي گيرد و اين جا و آن جا پخش مي گردد. امّا به هر روي تاثير خود را در كساني كه در بند ِ پيش بدانها اشاره كردم، مي گذارد و آنان كه در كمين هر فرصتي نشسته اند، بهره گيرهاي زيان بخش به حال همه ي اين ميهن مشترك تيره ها و قوم ها و گروهها را از آنها خواهندكرد.
اين را هم بگويم -- و شما خود بهتر از من مي دانيد -- كه "فارس" (يا نگاشت ِ كهن ترش "پارس")، نه نام يك قوم يا مردم ِ بخشهايي از سرزمين ايران، بلكه نام ِ ايالتي در جنوب ايران است. ما در ميهن مشترك و بزرگمان، مردم ِ آذربايجان، كردستان، گيلان، مازندران، خراسان، اصفهان، يزد، كرمان، بلوچستان، تركمن صحرا و همه ي شهرها و روستاهاي تركمن نشين ِ منطقه ي گرگان و مردم ايالت فارس از جمله قشقاييها و بسياري ديگر را داريم كه به رغم تفاوتهايي در زبان مادري و شاخه فرهنگ هاشان، همه در يك ميهن مشترك به سر مي برند و نخستين شناسه ي آنها "ايراني" بودنشان است و ديگرْ شناسه ها پس از آن مي آيد و معني مي يابد. در اين ميهن مشترك با سرنوشت يگانه مان، هيچ كدام از ما بر ديگري برتري نداريم و هيچ كس، "ايراني تر" از ديگران نيست و هرگونه توهين و كوچك شماري و حق كشي ي هركسي يا نهادي نسبت به ديگران، چه در مورد زبان مادري و چه در خصوص ديگر حقهاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي، مردود و ناپذيرفتني است.
نوشته اند:
"هم میهنانم باید که مانند همۀ مردم جهان با شنیدن لطیفه – که از نامش پیداست که لطیف است – هرگز بد به دل راه ندهند و نگران خنده ها و ریسه رفتن های هم میهنان خود نشوند!"
مي گويم:
من هم با شما همداستانم كه آدمي زاد نيازمند به خنده و تفريح و سرگرمي و خوش كردن ِ وقت ِ خود است تا بلكه بتواند دمي چند از شرّ و شور اين جهان سرشار از نيرنگ و ترفند و دروغ و جنگ و جنون و آتش و خون، بياسايد. امّا هرگاه "لطيفه" تنها نامش "لطيفه" باشد و "ضخيمه" اي دل آزار را در پوششي ابريشمين عرضه بدارد، نه تنها دلگشا نخواهد بود، بلكه براي شنوندگاني كه پيشينه و ذهني چالشگر و ستيهنده با اين گونه زخم زبانها دارند و اكثريّت هم با آنهاست، به آتشْ زنه ي كين توزي و انتقام جويي تبديل خواهد گشت.
* * *
برآيند ِ سخنم اين است: بكوشيم تا از اين پس در لطيفه پردازي هامان، از نقشْ ورزان و سخن گويان ِ رويدادهاي خنده آور با عنواني كه نسبت به جايي يا مردماني خاصّ داشته باشد، مانند ِ اصفهاني، رشتي، لُر، ترك (البته به نادرستي به جاي آذربايجاني)، تركمن، بلوچ و جُز آن، ياد نكنيم و براي نمونه، تنها بگوييم زني يا مردي يا دختري يا پسري، چُنين گفت و چُنان كرد.
لابُد كساني خواهند گفت كه در آن صورت مزه اش خواهدرفت و لطفي نخواهد داشت! مي گويم چه باك اگر لطف كمتري داشته باشد؛ امّا همبستگي ي بايسته ي ما ايرانيان را برهم نزند و زمينه ساز ِ برباد رفتن ِ هست و نيست مان نشود.