Tuesday, August 30, 2005
دريغ است ايران كه ويران شود! (فردوسي)
سنگ نگاره اي از تخت جمشيد
در يادداشت ِ 10 روز پيش ِ خود ، گزارش كوتاهي را درباره ي ِ خطر ِ تهديدكننده اي براي پاسارگاد و تخت جمشيد آوردم. امروز گزارش گسترده تر و مستند تري در همين زمينه به دستم رسيد كه به مناسبت ِ اهميّت و فوري بودن ِ اين امر و جدّي بودن ِ خطر ِ بنيان كن ِ پيش ِ رو، آن را در زير مي آورم و اميدوارم كه همه ي ايرانيان و دوستداران ِ فرهنگ ِ كهن بنياد ِ آن، با خواندن اين هُشدار، به خود آيند و بدين تهديد هولناك بينديشند و با هر وسيله اي كه دارند و به هر گونه اي كه مي توانند به چاره جويي بپردازند تا بلكه پيش از گذشتن ِ كار از كار ( هرچند كه هم اكنون نيز دير شده است!) راهي براي پيش گيري از اين فاجعه ي ضدّ ِ ايراني و ضدّ ِ بشري و ضدّ ِ فرهنگي ي ِ در راه، بيابند. ج. د.
در صورت ِ پایان ِ ساخت ِ سَدّ ِ «سیوَند» فارس، يادگارهاي 2500 سال
تمدّن ايرانی به زير آب میرود!
در صورت پایان ساخت سدّ ِ «سیوَند» فارس دو سايت جهانی - تاریخی ِ پاسارگاد و پرسپوليس به زیر آب می رود.
● روزنامه ي ِ گاردين: سرعت ساخت این سدها و میزان خرابیای كه به بار خواهند آورد، دانشمندان و اعضای سازمان ملل را شوكزده كرده است.
● مرعشي، رييس قبلي سازمان ميراث فرهنگي: نميتوان سدسازي را - كه لازمه تمدن امروز و فرداي ايران است - فداي حفظ آثار تاريخي كرد.
در صورت پایان ساخت سدّ ِ «سیوَند» فارس دو سايت جهانی–تاریخی پاسارگاد و پرسپوليس به زیر آب می رود - سايت "ايران ما"/آرش سیگارچی – خبر کوتاه اما سخت تکان دهنده است. در روزهای اخیر برخی از کاربران اینترنتی با نگرانی پیامی را رد و بدل می کنند که حکایت دارد چنانچه کار ِ سدّ ِ سيوند در استان فارس - كه در آستانه ي آب گيري است - پايان يابد، آرامگاه ِ كورش كبير پادشاه قدرتمند هخامنشي براي هميشه نابود مي شود. اين خبر را يك منبع ِ مطّلع در سازمان ميراث ِ فرهنگي نيز اعلام كرده است: با آب گيري ي ِ اين سدّ، تعدادي از محوطّه هاي باستاني ي ِ كشف شده و كشف نشده در آب غرق مي شوند.
این سد در منطقه ی ِ تنگ بُلاغی و در فاصله ی 18کیلومتری پاسارگاد قرار دارد و محل عبور جاده ی شاهی می باشد. در عین حال کارشناسان معتقدند اگر این سد آب گیری کند به غیر از پاسارگاد رطوبت منطقه بر پرسپولیس نیز آسیب می رساند.
در این میان برخی معتقدند آب گيري سد سيوند تا پايان سال جاري علاوه بر نابود كردن تاريخ دو هزار و پانصد ساله ي ايران, حيثيّت جهاني ايران را نيز در معرض خطر قرار می دهد. پس از گذشت بيش از دو هزار و پانصد سال هنوز سيستمهاي اقتصادي و اجتماعي سنّتي مانند گروههاي عشاير در اين
تنديس كورش در پاسارگاد
منطقه حضوردارند و به علت بكِر بودن اين تنگه و وجود شواهدي كه هنوز از گذشتههاي دور باقي مانده، مي توان تاريخ را تجسّم كرد. شايد بتوان گفت كمتر جايي در كشور وجود دارد كه به اين شكل تداوم زندگي را بتوان به عينه در آن مشاهده كرد و به اين دليل تنگ بلاغي يكي از اماكن استثنايي كشور محسوب ميشود. اين تنگه اولين جايي است كه ميتوان در مورد خصوصيّات و نحوه ي ِ زندگي مردم دوره ي ِ هخامنشي اطلاعاتي از آن به دست آورد كه در صورت توسعه كاوشها و مطالعات در اين منطقه ميتوان اطلاعات فراواني در خصوص مردم عصرِ هخامنشي كسب كرد. براساس نظر باستان شناسان و گياهشناسان، به علت بكر بودن تنگ بلاغي ، گياهاني در اين منطقه وجود دارد كه در صورت انجام مطالعات كامل بر روي آنها ميتوان به نوع گلها، درختان و پوشش گياهي كه در باغهاي پاسارگاد در زمان كورش و داريوش وجود داشته، پي برد. بر اساس شواهد، با آب گيري سد سيوند تنگه بلاغی به طور كامل به زير آب خواهد رفت. اين سد در 100 كيلومتری شمال شيراز و 50 كيلومتری تخت جمشيد احداث شده است.با وجود تمام اهميّتی كه اين منطقه از نظر تاريخی و فرهنگی برای كشور دارد ، ساخت سدّ ِ سيوَند در دستور کار قرار گرفت. کار ساخت این سد از سال ۱۳۷۱ و در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و بدون هماهنگی با سازمان میراث فرهنگی آغاز شد .نام این سد جدید سیوَند(سیبویه) است که در شمال شهر مَرودشت (استان فارس) بر روی رودخانه سیوَند به روش خاکی احداث خواهد شد.
این سدّ که کار احداث آن از سال 1371 آغاز شد، تاجی به طول 620 متر و ارتفاعی حدود 60 متر خواهد داشت که در ثانیه 5600متر مکعب آب از سرریز آن تخلیه می شود. گنجايش كل مخزن دويست و پنجاه و پنج ميليون متر مكعب اعلام شده که در پشت سد فضایی معادل12000 هکتار را تحت پوشش آب خواهد برد.
وحشت ِ جهانیان
در شرایطی که فضای سیاسی پیش و پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است بسیاری از نهادهای جهانی نست به این موضوع واکنش نشان داده اند. در این مورد روزنامهی انگلیسی ي ِ گاردین نوشت:« در حالی كه بخشهایی از بیش از یكصد مركز باستانی ایران ازجمله بنای پاسارگارد، شهری كه از سوی كوروش كبیر ساخته شده است، طی دو سال آتی توسط سیلابهای پشت سدها ویران میشوند، سازمان ملل از دانشمندان بینالمللی خواسته است تا آن جا كه میتوانند بر تلاش خود برای ثبت مراكز باستانی ایران بیفزایند. در اثر ساخت یك سد در تنگهی بلاغی، جادهی باشكوه ایران باستان كه از تخت جمشید تا پاسارگاد امتداد دارد، ویران خواهد شد. سرعت ساخت این سدّ و میزان خرابیای كه به بار خواهد آورد، دانشمندان و اعضای سازمان ملل را شُكزده كرده است.» این روزنامه یادآور شده است:«باستان شناسان ایرانی در این تنگه ۱۲۹ مركز باستانی را معیّن كردهاند كه شامل كشفیات متعلّق به دوران پیش از تاریخ تا آثار بهجا مانده از دوران سلطنت قاجارها است كه در سال ۱۹۲۵ منقرض شدهاند. وسعت این جادهی سنگ فرش قبلا كشف شده است؛ اما غارها، مسیرهای باستانی، تپههای ویژهی دفن مردهها، كانالها و سایر مراكزی كه تاكنون كشف نشدهاند نیز در این مسير از بین خواهند رفت. این در حالی است كه تاریخ نشان میدهد یك مسیر زیرزمینی نیز ویژه عبور پادشاه وجود داشته است كه هنوز كشف نشده است. »همچنین یونسكو در این باره اعلام كرده است:« امیدوار است كاخها، باغها و معبد پایه گذار دوران سلطنتی هخامنشیان در مركز باستانی پاسارگاد احیا شود. شهر مذكور كه سال گذشته در لیست میراث فرهنگی جهانی یونسكو قرار گرفت، كمتر از سه مایل تا انتهای این تنگه فاصله دارد. این مركز امروزه از اهمیت زیادی برخوردار است؛ چرا كه عدهای معتقدند مركز مذكور پایتخت اولین امپراتور آسیایی بوده است كه به گوناگونی فرهنگی مردمش احترام میگذارده است. یونسكو و ایران از باستان شناسان بینالمللی خواستهاند، برای نجات این مركز وارد عمل شوند.طبق این درخواست انتظار میرود تا ماه آینده هشت گروه از باستان شناسان ایرانی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیا، ژاپنی، لهستانی و سایر ملیّتها در ایران گردهم آیند. در حال حاضر ، یک گروه از باستان شناسان ایرانی و ایتالیایی به سرپرستی ي ِ علیرضا عسگری برای نجات این مناطق تلاش می کنند. آن ها تاکنون توانسته اند در این منطقه چندین محوطه ی باستانی کشف نشده پیدا کنند و در تلاشند تا این مناطق را از غرق شدن نجات دهند . طبق گفته ی این کارشناسان برای نجات پاسارگاد و دیگر مناطق حد اقل به ۴ سال فرصت نیاز است . این در حالی است که این سدّ به احتمال زیاد، سال آینده آب گیری خواهد کرد.
درخواست تعویق ِ آب گیری سدّ
در روز گذشته ، مدير بنياد پژوهشي پارس پاسارگاد با اشاره به وضعیت بغرنج این سد در صورت آب گیری، گفت:« تا قبل از اين كه آب گيري سد سيوند آغاز شود ، كليه تلاش مان را براي انجام كارهاي باستانشناسي و جمعآوري اطلاعات از اين منطقه انجام خواهيم داد و در صورتي كه نتوانيم تا قبل از شروع آب گيري اطلاعات كافي را جمعآوري كنيم ، قطعاً به مراجع رسمي متذكر ميشويم و درخواست تعويق آب گيري سد را ارايه خواهيم كرد.»محمد حسن طالبیان افزود:« به منظور آغاز عمليّات كاوش و جمعآوري اطلاعات از نحوه زندگي مردم عصر هخامنشي، سال گذشته اقدام به عكس برداري هوايي، تهيه نقشه و فراخوان بينالمللي كرديم و از اسفندماه 83 با حضور 7 گروه بينالمللي خارجي و داخلي شامل موسسه باستانشناسي دانشگاه تهران, هيات باستانشناسي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري و بنياد پژوهشي پارس پاسارگاد، دو گروه از كشور آلمان و گروه هايي از لهستان، ايتاليا، ژاپن و فرانسه عمليات كاوش آغاز شد.» طالبيان با اشاره به اين كه فصل دوم كاوشهاي باستانشناسي تنگ بلاغي 15 روز ديگر آغاز خواهد شد, تصريحكرد: «به محض اين كه فصل دوم كاووشها به اتمام برسد ، رسماً گزارش مفصلي از اطلاعات مربوط به وضعيت تنگه و ارزشهاي تاريخي و فرهنگي آن به دولت اعلام خواهيم كرد، تا آگاه شوند كه با آب گيري ي ِ سدّ ِ سيوَند چه چيزي را از دست خواهند داد و چه چيزي را به دست خواهند آورد و آن گاه انتخاب را به عهده ي ِ خود مردم ايران خواهيم گذاشت.
تعویق فقط تا سال 2006
در شرایط فعلی بسیاری از فعّالان در اين مورد، تلاش کرده اند تا دولت را متوجّه کنند که اگر این سدّ شروع به آب گیری کند، چه اطّلاعاتی مربوط به گذشته به زیر آب می رود. قرار بود این سدّ در فروردین ماه افتتاح شود؛ اما وزارت نيرو، افتتاح آن را تا اوایل سال ۲۰۰۶ به تاخیر انداخته است تا باستان شناسان وقت بیشتری برای بررسی این مركز داشته باشند. این مراكز گنجینهی باارزشی از اطلاعات مربوط به گذشتهی ایران را در بطن خود دارند.
* * *
اگر تا دیروز عمده تلاش فعالان ایرانی برای اثبات این موضوع به جهانیان بود که خلیج فارس، همواره خلیج فارس بوده و خواهد بود، امروز در داخل کشور عدم وجود تدبیر در بعضی حوزه ها و از جمله حوزه های عمرانی موجب شده تا بار دیگر شخصیّت و هویّت ایرانی در آستانه ي تعرّض قرار بگیرد، اين امری مذموم است که با سکوت فرزندان ایران مواجه نخواهد شد.
ايران، كهن تر از تاريخ
مرعشي، رييس قبلي سازمان ميراث فرهنگي: نميتوان سدسازي را كه لازمه تمدن امروز و فرداي ايران است فداي وجود و حفظ آثار تاريخي و باستاني كرد. سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري هيچگونه مخالفتي با احداث سد سيوند در تنگ بلاغي نداشته و از آب گيري سد جلوگيري نخواهد كرد .
سيّد حسين مرعشي، رييس سابق سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري درگفت و گو با خبرنگار ايلنا، با اشاره به ساخت و آبگيري سد سيوند كه موجب نابودي تنگ بلاغي ي ِ به يادگار مانده از دوران هخامنشي بوده و حافظ بخشي از تاريخ و فرهنگ ايران باستان است، گفت: كليه درههاي ايران محل زندگي مردم قديم و دورههايي است كه آثار تمدن قديم در آنها وجود دارد.وي، در ادامه افزود: تمدن در ايران نُه هزار سال جريان داشته و همواره در محلهاي زيستي ثابت بودهاند و اين نشان ميدهد تمدنهاي جديدنبر روي تمدنهاي قديمي بنا ميشدند.مرعشي در پاسخ به اين كه ساخت سد سيوند قسمت اعظمي از آثار ِ تمدّن ِ ايراني را از بين خواهد برد، اظهار داشت:
نميتوان سدسازي را كه لازمه تمدن امروز و فرداي ايران است فداي وجود و حفظ آثار تاريخي و باستاني كرد. وي در خصوص وظيفه دولت در حفظ ميراث باستاني كشور و ممانعت از تخريب آنها ، تصريح كرد: براساس مصوّبه ي هيات دولت، همه دستگاهها زماني كه در منطقهاي مطالعات ِ فنّي،
چشم اندازي از تخت جمشيد
اقتصادي و زيست محيطي انجام مي دهند، موظّفند كه مستند سازي ي ِ آثار تاريخي ي ِ واقع در حوزه يِ طرحهاي عمراني را نيز انجام دهند.
مرعشي، افزود: در حال حاضر، 9 گروه از باستانشناسان خارجي و 2 گروه از باستان شناسان داخل مشغول عمليّات نجات بخشي در منطقه تنگ بلاغي هستند. وي، تاكيدكرد: بنابر برنامهريزيهاي صورت گرفته توسط سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري ، سعي خواهد شد هم زمان با آماده شدن سد سيوند براي آب گيري، كليّه ي اشياي تاريخي از تنگ بلاغي خارج و عمليّات نجات بخشي به اتمام برسد.رييس سابق سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري، در خصوص فعاليّت سازمان براي جلوگيري از ساخت سد، گفت: سازمان ميراث فرهنگي از ابتدا با احداث سد سيوند هيچگونه مخالفتي نداشته و از آب گيري سد جلوگيري به عمل نخواهد آورد.
كانون مدافعان حقوق بشر از مُجريان ِ سدّ ِ سيوَند شكايت ميكند
كانون مدافعان حقوق بشر از مُجريان طرح آب گيري سدّ ِ سيوَند به عنوان مُخرّبان ميراث فرهنگي ايران اعلام شكايت ميكند. به گزارش خبرنگار "ايلنا"، اعضا شوراي مركزي كانون مدافعان حقوق بشر در ِجلسه امروز، دوشنبه، تصويب كردهاند كه در اولين فرصت شكايتي را از مُجريان طرح آب گيري سدّ سيوَند به عنوان مُخرّبان ميراث فرهنگي ايران به مراجع قضايي تقديم كنند. سدّ ِ سيوَند در 100 كيلومتري شمال شهر شيراز و 50 كيلومتري تخت جمشيد در شهرستان پاسارگاد احداث شده است و به گفته كارشناسان ميراث فرهنگي، با آب گيري اين سد در پايان سال جاري، تنگه بلاغي از بين ميرود. اين تنگه اولين مكان شناسايي خصوصيّات و نحوه زندگي مردم در دوره هخامنشيان و انواع گياهان و درختان زمان كورش و داريوش است كه با آب گيري ِ سدّ، بخشي از ميراث فرهنگي ايران از بين ميرود.
--------------------------------------------------------
گُفتاوَرد از تارنماي ِ خبري ي ِ ايران ِ امروز با اندكي ويرايش
-------------------------------------------------
براي پيوستن به كارزار جهاني عليه ِ اين خطر هولناك، مي توانيد به ميانجي ي نشاني ي زير:
.امضاي خويش را در زير ِ طومار ِ دادخواست بگذاريد
posted by Jalil Doostkhah @
1:09 AM
Saturday, August 20, 2005
جُنگي ديگر : چهل سال بعد
در كارنامه ي ِ ادب ِ معاصر ِ ايران، واژه ي ِ ديرينه ي ِ
جُنگ و كار ِ جُنگ آوري يا -- به گفته ي ِ دوستي -- جُنگيدن، به گونه اي با نام ِ نامي ي ِ
اصفهان پيوسته است
انگار همين ديروز بود (تابستان ِ 1344 را مي گويم) كه پس از سالها كوشش براي پديدآوردن ِ نوزايش در انجمن هاي ادبي ي سنّتي و آغاز ِ ناگزير ِ گرد ِ همايي ها و نشست هاي هفتگي يا دو هفتگي در خانه هامان و خواندن ِ نوشتارها و ترجمه ها و شعرها و نقد و نظرها و شالوده ريزي ي ِ روش ِ امروزين ِ نقد ِ فرهيخته، سرانجام بر آن شديم كه نخستين دستاوردهامان را در دفتري به نام ِ جُنگ نشر دهيم
امّا ناشري نبود كه اين كار را عهده دار شود. با زنده ياد اسكندر چراغي، صاحب ِ انتشارات ِ مشعل گفت و گو كرديم و او گفت به شرط ِ آن كه هزينه ي كاغذ و چاپ آن را خودتان بدهيد، آماده ام كه دست ِ شما را بگيرم و پا به پا ببرم تا اين دفتر ِ نوآورده تان را چاپخش كنيد. ما نخستين جُنگيان (زنده يادان هوشنگ گُلشيري، اورنگ خضرايي و نيز محمّد حقوقي، اميرحسين افراسيابي، محمّد كلباسي، روشن رامي، احمد گُلشيري، مرتضي رستميان و جليل دوستخواه) هر كدام يكصد تومان وجه ِ رايج آن زمان از جيب كم بُنيه مان را بدين كار اختصاص داديم و سرجمع را براي مخارج كاغذ و مقوّاي جلد و چاپ به اسكندر سپرديم و او ما را به چاپخانه ي ربّاني -- كه خود با آن كار مي كرد -- فرستاد
در يك بعد از ظهر داغ بود كه گُلشيري و حقوقي و من پوشه ي مقاله ها و داستان ها و شعرها را در زير ِ بغل گذاشتيم و از پلكان زهوار دررفته ي رسنده به چاپخانه ي ربّاني در چهار راه كرماني در خيابان حافظ بالا رفتيم و پس از سلام و عليك و آشنايي با مدير چاپخانه كه همه ي دم و دستگاهش دو اتاق تو در تو بود با امكان ِ محدود ِ حروفچيني ي سربي و يك ماشين چاپ كهنه و فكسني -- كه به سبب ِ صداي تق تق ِ مداوم آن، بعدها ما به شوخي نام ِ الكترو تَق تَق بدان داديم -- نخستين گام را براي نشر جُنگ كه پس از جا افتادن و تداوم نشر آن تا دفتر يازدهم ( در سال 1360) به نام جُنگ ِ اصفهان، آوازه اي بلند يافت، برداشتيم
جُنگ از دفتر دوم ( زمستان 1344) همكاران فرهيخته ي تازه اي يافت و با توش و توان ِ بيشتري آماده ي ادامه ي پويش و كوشش خود شد. ابوالحسن نجفي زبان شناس و مترجم و ناقد ادبي ي آگاه و ژرف نگر از فرانسه و زنده ياد احمد ميرعلايي مترجم و ادب شناس شاخص و پويا از انگليس، هريك با كوله باري از آموخته ها و آزموده هاشان در ادب جهاني به ميهن بازگشتند و به نشست هاي جُنگ پيوستند. پس از آن نيز رهرواني تازه نفس و كُنِش وَرز همچون محمّد رحيم اخوّت، احمد اخوّت، محمود نيكبخت، رضا فرّخ فال، زنده ياد كيوان قدرخوه، عبدالحسين آل رسول محمّد علي موسوي فريدني، مجيد نفيسي و حسام الدّين نبوي نژاد بدين جَرگه ي ادبي و فرهنگي درآمدند* و كسان بسياري نيز بدون حضور در جُنگستان، از راه دور به همكاري ي ِ قلمي با اين دفتر ِ فرهنگ و ادب ِ پويا و پيشرو ِ زمانه پرداختند
اهميّت و ويژگي ي ِ جُنگ ِ اصفهان در ادب و فرهنگ ِ ايران معاصر، تنها در نشر ِ يازده دفتر ِ پُر و پيمان از اثرهاي ايرانيان و جُز ايرانيان و شكستن ِ يخ ِ خاموشي و خفقاني كه در پي ِ رويداد ِ سهمگين و زيان بار ِ تابستان 1332 به ميهن ما و همه ي سويه هاي انساني و فرهنگي ي ِ زندگي ي ِ مردم بلاديده اش تحميل شده بود، خلاصه نمي شد؛ بلكه فراتر و ماندگار تر و اثربخش تر از آن، بُنيادگذاري ي ِ دبستان ِ نقد ِ ادبي ي ِ فرهيخته بر پايه ي بحث و بررسي ي آزاد و سنجه هاي شناخته شده ي ادب نو و نقد پيشرو در جهان امروز بود. تدوام ِ اين آموزه، حتّا پس از تعطيل ناگزير و ناخواسته ي نشر جُنگ در آغاز دهه ي پنجاه، انگيزه ي ِ كوشش هاي بارآور ِ پسين ِ برخي از دست اندركاران ِ نخستين ِ جُنگ، همگام با رهرواني سزاوار از نسل هاي جوان تر شد
نخستين دستاورد ِ اين كوشش ها،
فصلنامه ي زنده رود به سردبيري ي ِ
حسام الدّين نبوي نژاد است كه از دو دهه پيش از اين -- هرچند با درنگي ناخواسته و ناگزير در ميانه ي دو دوره ي ِ آن -- در
اصفهان نشر مي يابد** و تا كنون بيست و چند دفتر از آن عرضه شده است
دومين پاجوش درخت ِ برومند ِ چهل ساله ي ِ جُنگ ِ اصفهان، با نام ِ جُنگ ِ پَرديس به سردبيري محمود نيكبخت و مديري ي ِ غلامحسين مردانيان، در بهار امسال چشم دوستداران ِ ادب و فرهنگ ِ پيشرو را روشن كرد
در دفتر ِ يكم ِ اين جُنگ ِ نوآمده، گفتارهاي دريدا و نظريّه ي ِ ادبي ي ِ ايده نگار و معرّفي ي ِ لئونارد مايكلز و چند داستان و شعر فارسي و نيز ترجمه هايي از نويسندگان جُز ايراني را مي خوانيم. علي اكبر علي زاد، مهتاب كلانتري سميرا رشيد پور، شهرام محمّدي، حسين مزاجي و محمود نيكبخت از همكاران اين شماره اند
اين دفتر بخش ويژه اي هم دارد براي بحث در ساختار داستان ِ با كمال ِ تاسّف نوشته ي زنده ياد بهرام صادقي. درون مايه ي اين بخش، قسمتي از گفت و شنود ياران جُنگ ِ اصفهان در يكي از نشست هاي آن جُنگ است كه اكنون از روي نواري بازمانده از آن زمان پياده شده و به چاپ رسيده است
اين گفت و شنود، نمونه اي تمام عيار از فضاي بحث و انتقاد در آن جُنگ ِ بُنيادين را به دست مي دهد. همكاران ِ اين ويژه نامه، عبارتند از زنده يادان احمد ميرعلايي و كيوان قدرخواه و نيز احمد اخوّت، محمود نيكبخت، يونس تراكمه و جليل دوستخواه. انتشار اين دفتر ارزشمند فرهنگي - ادبي را به غلامحسين مردانيان، محمود نيكبخت و همه ي ياوران و همكارانشان شادباش مي گويم و كاميابي هاي بيشتري را در پيمودن ِ اين راه فرخنده برايشان آرزو مي كنم. راهشان روشن و گام هاشان پُرتوان باد
____________________________________________
*
هرگاه حافظه ام ياري نكرده باشد و نام كساني از ياران و همكاران ِ جُنگ اصفهان را از قلم انداخته باشم، پيشاپيش پوزش مي خواهم
**
براي آشنايي ي بيشتر با كارنامه ي فصلنامه ي زنده رود، گوش كنيد به گفت و شنود رضا فرّخ فال با حسام الدّين نبوي نژاد در بخش فرهنگي و هنري ي تارنماي بي بي سي / بخش فارسي
***
براي تماس با جُنگ پَرديس، مي توانيد ايميل - نشاني ي ِ زير را ميانجي قرار دهيد
jongpardis@Gmail.com
posted by Jalil Doostkhah @
6:41 PM
Friday, August 19, 2005
نمايشگاه فرهنگ و هنر ايران باستان در موزه ي ِ بريتانيايي
جام ِ زرّين شراب از ايران باستان
شارلوت هيگينز، گزارشگر ِ هنري ي ِ روزنامه ي ِ انگليسي ي ِ گارديَن در شماره ي ديروز (19 آگِست 2005) اين روزنامه ي ِ معتبر، گزارشي خواندني دارد از نمايشگاه يادمان هاي هنري ي ايران باستان كه قرارست به مدّت ِ چهارماه (از نهم سپتامبر امسال تا هشتم ژانويه 2006 ) از سوي موزه ي بريتانيايي با همكاري ي ِ سازمان ِ ميراث ِ فرهنگي ي ِ ايران زير عنوان
Forgotten Empire: The World of Ancient Persia
شهرياري ي ِ از ياد رفته: جهان ِ ايران ِ باستان
برگزارشود
نكته ي چشم گير و مهمّ در اين گزارش ِ نشريافته در گاردين، ناپرهيزي و فاصله گيري ي غير عادي ي ِ گزارشگر از يونان گرايي ي زياده روانه و نژادپرستانه ي معمول غربيان و ارج گزاري ي او به مرده ريگ ِ فرهنگي و هنري ي ِ ايرانيان در سنجش با دستاوردها و يادمان هاي فرهنگي ي يوناني و رُمي و فراتر از آن، استناد به گفته هايي از دكتر كِرتيز در آشكاركردن ِ تلاش ِ حيله گرانه ي ِ يوناني مآب هاي غربي است در راستاي ِ پنهان نگاه داشتن ارزش هاي فرهنگي و هنري ي ايرانيان و ايجاد اين گُمان كه همه ي راه ها به يونان و رُم پايان مي پذيرد
متن اين گزارش و نشاني ي جاي درج ِ اصلي ي آن در گاردين و نيز نشاني ي آگاهي نامه ي ِ موزه ي بريتانيايي در باره ي اين نمايشگاه بسيار با اهميّت در پي مي آيد
Ancient Persian treasures on show
Charlotte Higgins, arts correspondent
A golden armlet, attributed to the ancient Persians, which will be among
the treasures on view
|
Forget the glory that was Greece and the grandeur that was Rome. The greatest of all ancient civilisations was, according to a forthcoming show at the British Museum, the Persian empire
Its achievements have been so overlooked that no exhibition devoted to it has ever been staged. But the empire, which flourished from 550BC until the sacking of Persepolis by Alexander in 330BC, was almost as big as the Roman, stretching "from the Aral Sea to the Persian Gulf, and from the River Indus to Libya", according to the exhibition's curator, John Curtis
But for the past 2,500 years, it has been the victim of Greek propaganda. Portrayed by classical Athenian writers, especially Herodotus, as despotic, luxurious, effete and cruel, the Persians have been thoroughly vilified
Some argue that the Greeks' characterisation of their near and Middle Eastern neighbours has stuck so successfully it still informs western stereotypes of the Muslim world.
According to Dr Curtis
The Greek portrayal is far from accurate. The Persians, for example showed a notable degree of religious tolerance. The Persian kings never attempted to to impose their own religion on different parts of the empire in this respect they were enlightened
he said
The empire bridged Europe and the great centres of Assyrian and Babylonian learning
he said
The objects in the exhibition, nearly three years in the planning and many on loan from the Tehran National Museum and the Louvre, bear out his argument
Splendid bronze figures of lions, finely-worked cloisonné jewellery and a lapis lazuli carving of the head of a young man are just some of the objects in the show
As for the Graeco-Persian wars, Athens' proudest moment, when it defeated King Xerxes and ushered in the golden age
Dr Curtis is dismissive
As far as the Persians were concerned, they were nothing more than frontier skirmishes
Forgotten Empire: The World of Ancient Persia
is at the British Museum, London WC1, from September 9 until
January 8
-------------------
Useful link
posted by Jalil Doostkhah @
7:52 PM
Thursday, August 18, 2005
آيا پاسارگاد و تخت جمشيد به زير آب خواهند رفت
نمايي از تخت جمشيد
از چندي پيش، در برخي از رسانه ها نسبت به آينده ي ِ يادمان هاي باستاني ي ِ ايرانيان در پاسارگاد و تخت جمشيد در برابر آب ِ سدّ ِ سيوَند در فارس، ابراز نگراني مي شود و دوستداران پاسداري از ارزش هاي تاريخي و ميراث فرهنگي را به شدّت نگران و دلواپس كرده است
نوشته ي كوتاه ِ زير كه در تارنمايي به نام نسيم درج گرديده، نمونه اي از اين رويكردهاي دل سوزانه ي ايرانيان است
با آبگيري ِ سدّ ِ سيوَند، محوّطه ي ِ تاريخي ي ِ پاسارگاد به زير آب خواهد رفت! در حالي كه هنوز هم امكان تغيير مسير آبگيري وجود دارد. متخصّصان ميگويند، در عرض چند سال، رطوبت محوّطه ي ِ تاريخي ي ِ پارسه (تخت جمشيد) را نيز خراب خواهد كرد
در پيگيري ي ِ اين امر، از دفتر رياست جمهوري پاسخ داده شده است كه
وفتي مردم به دنبال معاشند، چند تخته سنگ پوسيده چه ارزشي دارد
* * *
پاسارگاد مهمترين اثر باستاني ايران است كه بناهايي مرتبط با معروفترين ومهم ترين شخصيّت ايراني
يعني كوروش بزرگ را در بر دارد
ما اميدواريم كه كارشناسان و دست اندركاران تا ديرنشده است، به اين امر مهمّ بينديشند و از هيچ گونه كوششي براي رفع ِ خطر از يادمان هاي بي همتاي ايران باستان، دريغ نورزند
غفلت در اين وظيفه ي مهمّ و از دست رفتن چنين گوهرهاي ارزنده اي، در چشم جهانيان و نسل هاي آينده، به منزله ي ِ خودكشي ي ِ فرهنگي تلقّي خواهد شد
تنديس نگاره ي ِ كورش
در پاسارگاد
posted by Jalil Doostkhah @
2:39 AM
Friday, August 12, 2005
يادنامه يِ پورداود در يكصد و بيستمين سال ِ زادروز ِ او
استاد ابراهيم پورداود
با خشنودي ي ِ بسيار، آگاهي يافتيم كه يادواره ي ِ تازه اي براي گرامي داشت ِ خدمت بزرگ و شايان ِ استاد ابراهيم پورداود (1264 - 1347)، دانشور و فرهيخته ي ِ نامدار ِ روزگارمان، پيشگام ِ دانش ِ اوستا شناسي و پژوهش در فرهنگ ايران باستان به زبان فارسي، پايه گذار رشته ي ِ ويژه ي اين پژوهش ها در دانشگاه تهران و عضو ِ كارآمد و تاثيرگذار ِ نخستين فرهنگستان ايران، نشريافته است
سرپرستي و ويراستاري ي ِ اين دفتر ِ ويژه ي ارج گزاري به آن استاد يگانه و كار ِ كارستان و ماندگار ِ وي در زمينه ي ِ ايران شناسي را آقاي محمود نيكويه بر عهده داشته و نوشتارهايي از شماري از همگامان يا شاگردان و پروردگان استاد، همچون زنده ياد دكتر عيسي صدّيق، استاد دكتر احسان يارشاطر، زنده يادان سيّد محمّد علي جمال زاده و دكتر بهرام فره وشي و ديگران در آن گنجانيده شده است
نخستين كتاب ويژه ي ارج گزاري به كوشش و كُنِش ِ ايران شناختي ي ِ استاد، يادنامه ي ِ پورداود نام داشت كه در دو جلد به زبان فارسي و زبان هاي اروپايي، به همّت و كوشش ِ استاد ِ بزرگ
زنده ياد دكتر محمّد مُعين در سال 1326 خورشيدي، در هنگام شصت و دومين سال زادروز استاد در تهران نشر يافت
جاي شادماني است كه اكنون در يكصد و بيستمين سال ِ زاد روز ِ آن فرزانه ي ِ روزگار و كانون فروزان ِ ايران دوستي و ايران پژوهي، ديگرباره شاهد ِ نشر ِ دفتري سزاوار براي سپاسگزاري از عمري كوشش ِ بارآور و ماندگار ِ او هستيم
شايد بسياري از جوانان امروز و نسل هاي كنوني ي ايرانيان، پورداود را به درستي نشناسند و ندانند كه او كار ايران شناسي و كاوش و پژوهش در فرهنگ كهن ايراني را در زماني بر دست گرفت كه از هر هزار ايراني، يك تن هم نامي از زرتشت فرزانه و خِرَدمند باستاني و گاهان ِ جاودانه ي او نشنيده بود و حتّا بيشتر ِ پيروان ِ كيش ِ ديرينه بنياد ِ زرتشتي آگاهي ي درست و پژوهيده و فرهيخته اي از ساختار و ارزش هاي آن سرودهاي دانش و فرهنگ و روشنگري نداشتند و دفترهاي برجا مانده از نياكان را تنها به منزله ي نوشتارهايي براي از برخواني در نيايش ها و نمازها به كار مي بردند و نه خِردنامه اي سرشار و رهنموني پُربار براي انديشيدن و فرهنگ ورزي و گُزينش آزاد ِ راه ِ زندگي
پورداود آن وضع شرم آور و تاسُف انگيز را بر هم زد و به ايرانيان نشان داد كه نياكانشان چگونه مردماني بوده اند و آنان چگونه بايد رهرو ِ راه ِ زرّين و تابناك ِ آن ديرينگان باشند
بر اين پايه، نشر ِ دومين يادواره ي ِ او فرصت خوبي به دست مي دهد براي ِ پرداختن ِ ديگرباره به سويه هاي كار ِ بزرگ وي و گامي است سزاوار براي نگرشي تازه به دستاورد ِ استاد و تحليلي روزآمد و انتقادي از مُرده ريگ ِ ارزشمند ِ او
متن ِ اين يادواره هنوز به اين دفتر نرسيده است تا بتوانم از چند و چون ِ داده هاي آن به تفصيل سخن بگويم. امّا در همين حال و از هم اكنون به همه ي دوستداران ايران، به ويژه نسل ِ جوان، خواندن ِ اين اثر و گام برداشتن در راه ِ شناخت ِ بهتر ِ پورداود و كار ِ گران سنگ ِ او را سفارش مي كنم
اين كتاب را انتشارات گيلان نشرداده است
--------------------------------------------
با سپاس از دوست ِ پژوهنده آقاي احمد رُنّاسي كه خبر نشر ِ اين يادواره را به اين دفتر رساندند
posted by Jalil Doostkhah @
6:32 PM
Thursday, August 11, 2005
شاهين ِ بلندپرواز ِ انديشه و فرهنگ
شاهرخ مسكوب
فصلنامه ي ِ نگاه ِ نو، شماره ي ِ 66، تهران - مرداد 1384، گفتار ِ زير را از نگارنده ي اين سطرها در ارج گزاري به زندگي ي ِ سرشار و كارنامه ي ِ پُربار ِ بزرگ مرد ِ انديشه و فرهنگ ايراني، شاهرخ مسكوب نشرداده است. در پاس داشت ِ خاطره ي ِ ماندگار ِ آن شاهين ِ بلند پرواز، متن ِ گفتار و يادواره ي نشريافته در نگاه ِ نو را در اين صفحه بازنشر مي دهم. ج. د
شاهرخ مسكوب
شاهينِ بلندپروازِ انديشه و فرهنگ
جليل دوستخواه
شاهرخ مسكوب شاهينِ بلندپروازِ انديشه و فرهنگ ملّيِ ايران، پس از دهها سال پويايي و كوشش و جُستار سرانجام در بيست و سوم فروردين 1384 در غُربتي جانكاه و دلآزار و به دور از سرزميني كه عمري بدان و به مردمش مِهرميوَرزيد، قلم از دست فرونهاد و كارنامة سرشار و گرانبارش را به گَنجورِ هوشيار و نَقّادِ زمان سپرد تا آن را در گنجِ شايگان فرهنگ ايراني و انساني نگاه دارد و به اكنونيان و آيندگان عرضه كند.
يكي از دوستانِ قديمِ مسكوب، در سوگِ او قلم را گرياند و دردمندانه نوشت
"شاهرخ آن خاك را بسيار دوست داشت. نميدانم كجا دَفنَش خواهندكرد. اما هر كجا كه باشد، از آن بويِ خاكِ ايران، بويِ شاهنامه، بويِ رستم، بويِ تهمينه، بويِ اسفنديار و بويِ سهراب به مشام جان هر زايري خواهدرسيد اكنون بزرگي ديگر از فرهنگِ ايرانزمين، نقاب خاك را بر ديدگان كشيدهاست. او بختِ بوييدنِ ديگربارة خاكش را نداشت! يك
اكنون ماييم و مسكوب، فرزانهاي جاودانه با دستاوردهايي يادماني: رنگينكماني از آزادگي، انديشهوَرزي و فرهنگپژوهي كه هر بخشي از آن آيينهاي است تابناك از دههها كوشش و پويشِ خستگيناپذير و پيچوتاب در هَزارتوهاي جان و روانِ فرهنگسازانِ ايراني و جز ايراني
انديشيدن به ايران، به گذشته، به اكنون و به فرداي ايران و پرسيدن و كاويدن و پژوهيدن و نوشتن در زبان و ادب و فرهنگ و هويّتِ ايران و ايرانيان، از زمينههاي پايدارِ تلاشهايِ پيوسته و پُربار او بود. دو
مسكوب در سالهاي آخر سومين دهة زندگي، با پشتسر گذاشتن دورههاي آموزشي تا پايگاه كارشناسي در رشتة حقوق، در هنگام اَوجگيريِ جنبش ملّي و رهاييجويانة ايرانيان، با پيوستن به حزب تودة ايران، بلندآوازهترين و مطرحترين گروهِ سياسيِ آن زمان، گام در راه يك زندگيِ توفاني و دشوار گذاشت. اما جاي داشتن در صفِ پيوستگانِ بدان حزب و درگيري در كُنِشِ سياسي و اجتماعيِ روزمَرّه، نتوانست او را از بالگُشايي و پرواز به سوي چَكادهاي بلندِ انديشه و فرهنگِ ايراني و انساني بازدارد و در چَنبَرة روزمَرِّگي و جَزمهايِ مَرامي زمينگير كند. به زودي گَوهرِ رويكَردِ او به پروازِ آزاد – كه در ژرفايِ جانش بود – در كردارِ او نَموديافت. نخستين نشانة اين رويدادِ فرخنده را ميتوان در ترجمههايِ والايِ او، از جمله ترجمة رُمانِ بلندِ خوشههايِ خشم اثر جان اِشتاينبَك با همكاريِ عبدالرّحيم احمدي (1328) و نيز در ترجمههاي فرهيختة او از ادبِ كهنِ يوناني و جز آن ديد. سه
اما پويش اين رَهروِ نَستوه و سختگام، در همان حدّ و مرز ترجمه نماند. گرايشِ بُنيادين و ساختارپژوهانة او به ادبِ كهنِ ايراني، از نثر و نظم (در همة شاخههايش) و بيش از همه به شاهنامه، سرنوشتِ اين فرزانة بزرگ روزگار را رقم زد و شاهراهي را در پيش پاي او گشود كه پيمودنِ آن در درازناي نيمسده، بيهيچ درنگ و فاصلهاي تا واپسين دمِ زندگياش ادامه يافت
مسكوب پس از تازشِ چپاولگران بيگانه و مزدوران ايرانينماشان به دستاوردهايِ جنبشِ ملّي، به چنگِ دُژخيمان افتاد و چندين سال را در زندان به سربُرد؛ امّا در همان روزگارِ تلخ نيز، با همة گرفتاريهايِ جسمي و رواني و رنج و شكنجِ زندان، از كارِ ادبي و فرهنگياش دست نكشيد و در تنگنايِ مَحبَس، پژوهش و كاوش را پي گرفت و حتّا براي شماري از همزنجيرانش نشستِ شاهنامهپژوهي ترتيب داد
شاهرخ پس از رهايي از بندِ دستگاهِ سركوب و اختناق، با پيبردن به همة تَرفَندهاي سياسي و شناختِ تنگمايگي هاي مَرامي و جَزمباوريهايِ مَكتبي، راهِ آزادانديشي و شكوَرزي و چون و چرا كردن در همة عرصههاي كُنِشِ فكريِ بشري را برگزيد و دل آگاهانه به هر آنچه سببساز درنگ و ايستايي و پيرويِ چشم و گوشبسته از كسان و نهادها بود، پشت كرد. چهار
اما اين راهگُزيني و نوزايشِ فكري او – برخلافِ آنچه برخي بِروننگَِران ميپندارند و پارهاي از غَرَضورزان می انگارند – هيچ نسبتي با خويشتنپايي و عافيتجويي و مُحافظهكاري نداشت، بلكه به وارونة آن بود و حضورِ جَسورانة فکری و گفتار و نوشتارِ دليرانة او در برخي از بُرهههاي توفاني و پُرتَنِشِ بعدي و تَقابُلِ آشكارِ او با خودكامگي و بُتپرستيِ سياسي، گواه ِ راستين و بُرهان ِ قاطع ِ اين امر است. پنج
نشرِ اثرِ بيهمتايِ مسكوب، مُقدّمهاي بر رستم و اسفنديار در آغاز دهة چهل، "بانگِ بلندِ دلكشِ ناقوسي" شش
بود كه پايان عصرِ كهنه و سپريشده ي تحقيق و تَحشيه و قالبشناسيِ صِرفِ "اَصحابِ فَضل" در عرصة ادبِ فارسي و آغازِ روزگارِ نوينِ پژوهشِ انديشهورزانه و ژرفنگرانه و رويكَردِ فلسفيِ نسلِ جديد پژوهشگران به شاهكارهاي ادبي را اعلام كرد
او در همان نُخُستين عبارتِ اين دفترِ ارجمند، تكليفِ خود را با تاريخِ هزارسالة ادبِ فارسي و دستاندركارانش روشن كرد و چشماندازِ چند دهه شاهنامهپژوهيِ آيندة خويش را در برابرِ ديدگانِ نسلِ پويا و پيشروِ روزگارش گشود
«هزار سال از زندگي تلخ و بزرگوارِ فردوسي ميگذرد. در تاريخِ ناسپاس و سِفلهپَروَرِ ما، بيدادي كه بر او رفتهاست، مانندي ندارد و در اين جماعتِ قَوّادان و دلقكان كه ماييم با هوسهاي ناچيز و آرزوهاي تباه، كسي را پروايِ كار او نيست و جهانِ شگفتِ شاهنامه همچنان بر اَربابِ فَضل دربسته و ناشناخته ماندهاست. هفت
به جُرأت ميتوان گفت كه در عمرِ هزارسالة شاهنامه، اين دفتر كوچكنما؛ امّا گَرانمايه، تا زمانِ نشرِ آن، تنها اثري بود كه پژوهندة آن بخشي از بُنمايههايِ اين حماسه و ساختارِ عظيم آن را به درستي كاويد و بررسيد و ارزيابيد و تحليل كرد. هشت
انتشار اين اثر ممتاز و آغازگر – چنان كه انتظار ميرفت – بازتابي در ميان "اَربابِ فَضل" نداشت و يك سر براي گوشسپردن به بانگِ اين "ناقوس" از پسِ حصارهاي سِتَبرِ قلعة سُنّت برنيامد؛ امّا نسل جوان و پويا و پيشرو كه تشنة نوجويي بود، آن را كاري كارِستان شناخت و با شور و اميد به پذيره ي ِ آن رفت:
كتاب مُقدّمهاي بر رستم و اسفنديار يكي از نُخُستين تفسيرهايِ ادبي در زبانِ فارسي محسوب ميشد كه سطحِ كار را از انشاءهايِ مُبتذلِ عهدِ قاجاري تا ارتفاعِ انديشة جهانپذيرِ نظريّههايِ ادبي بالا ميكشيد. اين كتابِ كوچك، يكي از مدرسههاي من بود. نُه
انتشار سوگ سياوش در مرگ و رستاخيز در سال 1350، ادامة اين پويش و نقطة اوج تازهاي در راهنورديِ مسكوب به سوي قلّههاي سربركشيدة كوهسارِ حماسه بود و نشان داد كه دفترِ نخستين، نه يك تكنگاريِ اتّفاقي و مُنحصربهفرد، بلكه سرآغازِ زنجيره پژوهشهايي بود كه در طول بيش از سه دهة بعد، تا فروردين 1384 ادامه يافت
بررسي و ارزيابيِ دستاوردِ گرانماية مسكوب در گسترة شاهنامهپژوهي، نيازمندِ گفتارِ كارشناسانة جداگانه و بلندي است كه در تنگنايِ اين يادواره نميگُجد. امّا کوشش وی محدود بدين حوزه نبود و از ديگر گُسترههاي ادب و فرهنگ ايران غافل نماند؛ زيرا همة بخشهاي ادب ايران را از حماسي ( با ريشهها و خاستگاههاي اسطورگياش) تا غِنايي و عرفاني (خواه نثر، خواه نظم)، به درستی در پيوندي انداموار با يكديگر ميديد و چشمپوشيدن از هريك را مانع از دستيابي به برآيندي فراگير ميشناخت. او متنهايِ عرفاني فارسي و عربي را با همان ژرفبيني و مويشكافيي ميخواند و ميكاويد و در رمز و رازهاي آنها باريك ميشد و آنها را در ذهن و ضميرِ روشن و فرهيختة خود نهادينه ميكرد كه اسطورهها و متنهاي دينيِ باستاني و ديگرديسهها و بازپرداخته هاي آنها در شاهنامه را
با اين همه، بدين اندازه هم بسنده نميكرد و در مرزهاي تاريخي و جغرافيايي ايران از پويش باز نميايستاد و همان پيوندِ اندامواري را که در ميانِ بخشهايِ گوناگونِ ادبِ ايران بدان باور داشت، در سطحي گستردهتر، در ميان مجموعة ادب و فرهنگِ ايرانيان با ميراثِ ادبي و فرهنگيِ مردمان ديگر سرزمينها نيز ميديد و هوشمندانه اعتقاد داشت كه ايرانشناسي در درون ِ مرزهاي بستة ايران و بدون آگاهي از جهان و هرچه در آن است، كاري است نارسا و ناتمام و نميتواند دستاوردي امروزين و جهانشمول داشتهباشد. از همينرو، جدا از خواندنِ اثرهاي ادبيِ فرانسويزبان و انگليسيزبان، با كوشش بسيار، زبان آلماني را هم تا حدّي كه بتواند اثرهاي كلاسيك انديشهوران و نويسندگانش را به زبان اصلي و نه از ترجمهها – كه آنها را رسا نميدانست – بخواند، آموخته بود و آن اثرها را هرچند -- به گفتة خودش -- "به دشواري"، ميخواند تا با جهانِ فكريِ نُخبگان و فرهيختگان آلماني هم دمساز و آشنا شود. رويكردِ مسكوب به هيچيك از اين عرصهها، براي تَفنّن و سرگرمي يا به انگيزهها و وسوسههاي حقيري چون فاضلنمايي و جلوهفروشي نبود. او هيچ ميانهاي با چنين كُنِشهاي فرومايه و مُبتذلي نداشت؛ بلكه در تمام كوششها و پژوهشهايش، با نهايتِ سادگي و فروتني، خويشكاري ميورزيد و هركاري را در پيوندِ با ديگر كارها بر دست ميگرفت و در همه حال به آرمانِ بزرگِ خود كه خدمت به ايران و شناختِ درست و دلسوزانة آن بود، ميانديشيد. امّا او با همة شورِ دل و مِهروَرزياش نسبت به ايران و فرهنگ و ادبِ آن، هرگز دچار اين خامانديشي و يكسونگري نشد كه به جستوجويِ آرمان شهري خيالي در گذشتههايِ دور برآيد و مسير تاريخ را وارونه بپيمايد. بلكه به جهانِ اسطوره و حماسه و عرصههاي ادبِ كهن روي ميآورد تا ريشهها و بُنيادهاي اكنون و امروزمان را به درستي بشناسد و رازوارههايِ ناكاميها و شكستهاي بسيار و كاميابيها و پيروزيهاي اندكشمارمان را دريابد و از گذشته به حال برسد و رويكردِ خوانندگانِ جُستارهايش را به همة ارزشهايي كه ميتوانند شالودة كاخ زندگي و فرهنگ فردا را بريزند، فراخوانَد
انديشيدن به ايران، به گذشته، به اكنون و به فرداي ايران و پرسيدن و كاويدن و پژوهيدن و نوشتن در زبان و ادب و فرهنگ و هويّتِ ايران و ايرانيان، از زمينههايِ پايدارِ تلاشهاي پيوسته و پُربارِ او بود. او گردنفَرازي گرانپايه از دنيايِ انديشه و قلم، بيآرام، پرسنده و جوينده، بيگانه با تعصّب و آشنا با تب و تابِ نوانديشي و نوجويي بود. ده
شاهرخ با همة كاوشها و پژوهشهاي دامنهدارش در فرهنگِ باستاني و ادبِ كهن، از روزگارِ خويش و ادبِ نوينِ اين عصر نيز مُنفَك نماند و برخلافِ اديبانِ سُنّتي كه كارهاي معاصران را – جز آنچه سبك و سياقِ قُدَمايي دارد به چيزي نميگيرند، كوششها و پويشهاي نوآورانة ادبي و هنري ايرانيان از هنگام جنبش مشروطهخواهي تا روزگار خود را نيز با بررسي همة ريشهها و زمينههاي تاريخي و سياسي و جامعهشناسيشان در چند گفتار و دفتر بررسيد و ارزيابيد. يازده
يكي از برتريهاي چشمگيرِ مسكوب بر بسياري از ادبپژوهان و ناقدان، ويژگيهاي زباني او بود. او زبان را نه يك ميانجي و رسانة ساده و قالبي خشك براي بيان معني، بلكه مايه و مادة بُنيادينِ انديشيدن ميدانست و درواقع آن را با نفسِ انديشه و فرهنگ، اين همان ميشناخت. از اينرو همواره با زبان برخوردي مِهروَرزانه و حُرمَتآميز داشت و هيچ عبارتي را به تَكَلّف و تنها بر پاية پيوندهايِ سادة دستوري يا سرسري و با شلختگي نمينوشت و تا هنگامي كه نميتوانست گوهرِ انديشه و احساسِ والايش را با واژهها و عبارتها درآميزد و كالبَدي لمسكردني و دريافتني بدان ببخشد، قلم بر زمين نميگذاشت و به صِرفِ بيانِ خشكِ مطلب و شرحِ موضوعِ سخن، كارش را پايان يافته نميانگاشت و بدان خُرسَند و خشنود نميشد. زبان او رواني و سادگي و استواري و شكوهمندي را يكجا دارد و در طيفِ گستردة پژوهشهايش، در هر مورد به تناسبِ درونماية گفتار، ديگرديسگي مييابد. از شاهنامه و شعر حافظ و دفترهايِ عرفانيِ كهن و شعر و نثر معاصر، به يك لحن و آهنگ سخن نميگويد. او به آهنگسازِ بزرگي ميمانَد كه زير و بَم هر بخش از سمفونيِ برساختهاش را به تناسبِ حال ميآفريند و با اين حال، از مجموعِ بخشها كُلّ ِ يگانهاي ميپردازد. هيچگونه ابتذال و روزمَرّگي در زبان او راه نمييابد و هرگز در پايگاههايِ فُرودين و حتّا ميانين درنگ نميكند و به دستاوردي اندك رضايت نميدهد. زبان او همواره در اوجِ والايي و شكوفايي است و با آنكه هرگز ادّعايِ شاعري و داستاننويسي نميكند، زبانش چه بسا كه با زبان تصويريِ شعر همتَرازَست و خيال نَقشهايِ شعري، آن را آذين ميبندد يا افسونِ بيانِ داستاني در آن موج ميزند
او يك تنه توانست طومارِ تمامِ ابتذال و انحطاط را كه در چند سدة اخير گريبانگيرِ زبان فارسي شدهبود، در هم نَوَردَد و بارِ ديگر آبِ زُلال و جانبخشِ زبانِ فارسيِ دَري را در جويبارِ زمان روان گرداند. در اين راستا به درستي و سزاواري نوشتهاند
نويسندهاي كه زبان را به مرزها و سرزمينهايِ تازهاي رساند و بيان را تواناييهايِ ناشناختهاي بخشيد. طراوت نوخواهي بود در برابرِ كهنهجويي. سَيَلانِ ذهنِ نَقّاد بود در برابرِ حجمِ جَزم و خُشكانديشي. جسارتِ پُر اميد سُنّتشكني بود در برابرِ سنگينيِ سُنّتخواهي. دوازده
گذشته از جنبههاي گوناگون كار و كُنِشِ ادبي و فرهنگيِ مسكوب – كه به پارهاي از آنها اشاره رفت – آزادمنشي و روشنفكري نمونهوار او يادكردني و همانا ستودنياست. در جامعة ايران معاصر، تعبيرهاي روشنفكر و روشنفكري بسيار به كار ميرود و گفتارها و كتابهاي بسيار در تبيين و تحليل آنها نوشته شدهاست. با اين حال، هنوز هم تعريفي فراگير و بازدارنده (جامع و مانع) از اين واژگان به دست داده نشدهاست و مِصداقهاي آنها به درستي بازشناخته نيست. بر پاية رويكَرد به تعبيرهايِ مُعادلِ اينها در زبانهاي غربي و تحليل و تبييني كه از روزگار نوزايشِ فكري و فرهنگي بدينسو در نوشتههاي فيلسوفان و انديشهوَرزان و فرهيختگانِ نامدارِ باختري آمده و نيز آنچه از سويِ شمارِ اندكي از تحليلگرانِ ايراني در اين زمينه نشر يافتهاست، ميتوان گفت كه انديشهوَريِ آزاد، پُرسشگَري و چِراگوييِ هميشگي، شَكّوَرزيِ دايم در درستيِ هر چيزي، پژوهش دوباره و چندباره و همواره در هر امري كه در نُخُستين برخورد قطعي و چون و چرا ناپذير مينمايد، و پرهيز از هرگونه يکسونِگَری و جَزمباوَري، از جمله شرطهايِ بُنيادينِ روشنفكرياست. با استناد بدين تعريفِ جهانشمول و پذيرفتة فرهيختگان جهانِ معاصر، ميتوان گفت كه مسكوب از جمله مِصداقهايِ اندكشمارِ تعبيرِ روشنفكر در روزگارِ ما بود و فروزههاي اين روشنفكري در سطرسطرِ دفترهاي دانش و پژوهش او نمايان است؛ هرچند كه او خود از اين رديف و درجه تعيينكردنها براي خويش ميپَرهيخت و هرگز بدين دلخوشكُنَكها سرگرم نميماند و همين فاصلهگيريِ آگاهانة او از ابتذالِ نهفته در چنين اِدّعاهايي، دليل استوار و روشني بر روشنفكريِ راستينِ او بود. اين ويژگيِ ممتازِ وي، از چشم حقشناسانِ روزگار ما پنهان نماند
«... او روشنفكري بيداردل و يگانه بود كه بينشِ عميقش، ميان او و روزمَرّگي شكاف و جدايي ميانداخت و همواره او را از هرچه بابِ روز، از جمله بازار سياست دور ميكرد. سبك و سياقش در نوشتن و سنجشگريِ خِرَدوَرزانهاش در هر چيز، سطحِ كارش را از كلاسهايِ رايجِ روشنفكريِ ايران، به ويژه در عرصة روشنفكري ايران معاصر که چند تني بيشتر از آنان ظهور نكردهاند، فراتر می بُرد. سيزده
من از شاهرخ مسكوبي ميگويم كه در عمر، به همه جا سر زد و سرانجام جاني زُلال يافت كه به شعري از حافظ و برداشتي از تراژدي در فردوسي و شرحي از داستاني و نامهاي از دوستي زندگي ميكرد. در آن حياط خلوتِ پشتِ عكّاسي در قلبِ شهر پاريس، چه مهربان به زندگي نگاه ميكرد، گرچه زندگي با او مهربان نبود چهارده
هولناكي و شوميِ رفتارِ بخشي از جامعة ما با بزرگمردي از تَرازِ شاهرخ مسكوب ماية اندوه و دلسوختگيِ همدردان و همدلانِ او بودهاست و هست
وقتي فكر ميكنم كه در آن سرزمين با بزرگان انديشه و هنر و ادبش چه كردهاند و چه ميكنند، دلم آتش ميگيرد جسمِ از هوشرفته و آونگ گشتة مسكوب در آن تَمشيَتگاهِ چِنِدشآور، در ذهنِ من هَماره نَمادِ فرهنگكُشي وحشي بوده كه در اعماقِ جانِ تاريخيِ ما زوزه ميكشد! پانزده
اما دريغ و درد كه همة همروزگاران مسكوب، اَرجشناسِ مَنِش و كُنِشِ والايِ انساني و فرهنگيِ او نبودند و نيستند. او بسا با همميهناني سر وكار پيدا ميكرد كه نه خود از خشكانديشي و يكسونگري و جَزمباوري روي ميگرداندند و نه اين رويگردانيِ آگاهانه و هوشمندانه را در كار او ميپذيرفتند و برميتافتند؛ بلكه با زخمزبانها و ايرادهاي نيشغوليِ خويش، "عِرضِ خود ميبردند و زحمتِ او ميداشتند!" اينان حتّا پس از خاموشي اندوهبارِ آن فرزانه نيز در پوششِ تجليل از وي، از كوچة مشهورِ "علي چپ" سربركشيدند و همان تهمتهاي ناروايِ پنجاه سال پيش را بر او وارد كردند
در سالهايِ اقامتِ در پاريس، به دلايلي كه براي آشنايان و شاگردان قديميِ او معلوم نيست، سلسله مطالبي را در نَفيِ مبارزاتِ سياسيِ دورانِ جوانيِ خويش نوشت كه موجبِ تأثّرِ اغلبِ اين آشنايان و شاگردانش شد. پيرانهسر به نَفيِ جوانيِ خويش پرداخت و اين ماية شگفتي شد؛ چرا كه آن گذشته، شناسنامة معتبرِ مسكوب بود. شانزده
هرگاه در اين رهگذر چيزي شگفت باشد، اين است كه اين گونه كسان، نيمقرن پس از دوران جنبشِ ملّي و مبارزههاي سياسي آن زمان، هنوز هم "از گذشتِ روزگار نياموخته" هفده و درنيافتهاند كه آنچه دل آگاهي همچون مسكوب نَفي كرد، نه "مبارزاتِ سياسيِ دورانِ جوانيِ خويش"، بلكه تختهبنديِ آن زمانياش در چارچوبِ جَزمها و پيرويِ چشم و گوشبسته و نينديشيده و مُطلق و بيچون و چرا از "پدرخواندهها" در آن دوره بود و چنانچه كسي در فرآيندِ ديگرديسيِ فكري و پويشِ فرهنگيِ بَرومندِ او ژرف بنگرد، نه دچار تأثّر، بلكه غرق در اِعجاب و آفرين و ستايش ميشود. "شناسنامة معتبرِ" شاهرخ مسكوب نيز ياد و خاطرة فراموشنشدنيِ نيم قرن انديشيدن و فرهنگيدن و فلسفيدن و دستاوردِ والاي آن همين دفترهايِ برجاماندة ترجمه و پژوهش و تحليل و بررسي و نقدِ اوست
نمونهاي از اين بالگشودگيِ فكري و فرهنگيِ مسكوب را در تحليلِ شيوا و آگاهانة او با عنوانِ ملاحظاتي دربارة خاطرات مبارزان حزب تودة ايران، هيجده ميتوان ديد. او در اين بررسي و نقدِ ژرفكاوانه، با ديدي پژوهشگرانه و فارغ از هرگونه برخوردِ شخصي و نيش و كنايه و تنها بر بُنيادِ برآوردِ ارزشهايِ والايِ انساني در زندگيِ اجتماعي و سياسي، به سراغِ سندهايي ميرود كه شماري از دستاندركارانِ نامدارِ حزب تودة ايران از خود برجا گذاشتهاند. امروز، هم آن سندها و هم ارزيابيِ مسكوب از آنها، در دسترسِ همگان است و هر داورِ آزادانديش و بيغرضي ميتواند بگويد كه نوشتارِ مسكوب ماية شگفتي و تأثّر است يا انگيزة خشنودي و سرافرازي از اين كه در ميانِ ايرانيان هم كسي پيدا شدهاست كه حقّ و باطل و نيك و بد را با سَنجههاي پژوهشِ دانشي و فرهنگي برميرسد و از يكديگر بازميشناسد
امّا شايد از ديدگاهي ديگر بتوان گفت كه دريافتِ هر خوانندة آزادانديشِ تحليلِ مسكوب از اين كه چگونه جَزمباوريها و غفلتها و كژرويهاي آن خاطرهنويسان، سرنوشتِ ملّتي را به تباهي كشاند، ناگزير ماية تاسف و تأثّر او خواهدشد. به راستي چگونه ميتوان اين عبارت مسكوبِ دلسوخته را در پايانِ آن تحليل خواند و آه از نهاد برنياورد و آبِ حسرت و دريغ در چشم نگرداند
آرَشي كه ميخواست تيري از جان خود رها كند تا مرزهايِ آزاديِ انسان فراتر رود، يا مانندِ سهراب جوانمرگ و يا مانندِ سياوش در غربت اسيرِ افراسيابِ ديوسيرت شد يا خود از ناتواني، رستم را در چاهِ شَغاد افكند! اين چه عاقبتياست؟ اين چه سرنوشت شومي است كه ايرانِ ما دارد؟ نوزده
امّا جاي خشنودي است كه در برابر اين كژانديشيها و واژگونهنگريها، در ميانِ ايرانيان هستند كساني كه راست ميانديشند و درست مينگرند و بر انديشه و گفتار و كردار نيك، اَنگِ باطل نميزنند
مسكوب تنها متفكّري ژرفنگر نبود، بلكه در اخلاق و فضايلِ انساني هم به راستي نمونه بود. اين را در برخوردهاي سياسيِ او به خوبي ميتوان ديد. او برايم نقل كرد كه سرهنگ زيبايي – كه بازجويِ پروندة او بود – به او پيشنهاد دادهبود كه اظهارِ پشيماني كند تا موردِ عَفو قرار گيرد. اما مسكوب به او گفتهبود كه حاضر نيست براي آزادي و رفاهِ شخصي، از حيثيت و آبروي خود مايه بگذارد ... از سوي ديگر، با اين كه بعدها به راه و انديشة ديگري رفتهبود؛ امّا هرگز از يارانِ پيشين خود بد نگفت و حاضر نشد آنها را برنجاند. بيست
در دنبالة همين برداشت، دربارة نگرش مسكوب به هنر و تعهّدِ هنرمند، ميخوانيم
او به اين ديدگاه رسيدهبود كه هيچچيز جز احساساتِ مستقلّ ِ دروني نميتواند و نبايد مَبنايِ آفرينشِ هنري باشد هنرمند تنها در برابرِ خود، وجدان و احساساتِ خود، مسؤليت دارد. او از ديدِ تعصّبآميز و جَزمآلودِ تعهّدِ هنري فاصله گرفتهبود و ادبيّاتِ حِزبي را چيزي جز تبليغِ ايدئولوژيك نميدانست كه با ادبيّاتِ واقعي، فاصله اي بسيار دارد. بيست و يك
در نگرش حقشناسانة ديگري به مَنِش و كُنِشِ مسكوب ميخوانيم
مسكوب خود تجلّيِ تعريفِ عرفانيِ فرهنگِ ما از انسان بود. انساني شكننده، امّا سخت همچون سنگ. مردي گريزنده از هرچه مُبتَذَل، امّا دلباختة تودههايِ معصومِ انساني. صاحِبدلي عاشق كه از مثلّثِ عشق و معشوق و عاشق، اين آخري را كمترين ميدانست تا كس از او نشنود كه منم! انساني شريف، پاكدامن، باهوش و سادهدل، شادمان و هميشه شاديبخش، درستكار و امين. بيست و دو
آشنايي من با مسكوب – كه سپس به پيوند و دوستي ژرف و پايدار چهلساله تبديل شد – به آغاز دهة چهل و اندكزماني پس از نشرِ مُقدّمهاي بر رستم و اسفنديار باز ميگردد. در آن زمان، من در دانشگاه تهران سرگرم تدوين پاياننامة دورة دكتريِ خود با عنوان آيين پهلواني در ايرانِ باستان بودم و بيتابي و شوري وصفناپذير براي راهيابي به جهانِ رازپوش و شگفتِ شاهنامه و پژوهش در پشتوانه ها و خاستگاه هاي آن در فرهنگِ باستانيِ ايرانيان، در ژرفايِ جانم موج ميزد. اما گفتارها و كتابهاي شاهنامهشناختي كه تا آن زمان نشر يافتهبود و آنها را خواندهبودم (با همة ارزشها و بايستگيهاشان) و رهنمودها و يادآوريهاي استادِ راهنما (با همة سزاواری و سودمندياش) هيچيك به تنهايي مرا خُرسند نميكرد و بدان پويشي كه خواهان آن بودم، نميكشاند
كتاب مسكوب (با همة كوچكنمايياش)، اخگري بود كه سوختبارِ نهفته در جانم را به يكباره برافروخت و به آتشي كه نميرد هميشه در دل ما تبديل كرد. بيدرنگ بر آن شدم كه راهي به كانونِ اين اخگرِ فروزنده بجويم و گرمايِ جانبخش آن را از نزديك دريابم. پُرسوجويي كردم و مسكوب را يافتم و قرارِ ديداري گذاشتيم. بي "جستن هيچ آداب و تكليفي" مرا پذيرفت و برادرانه و خودماني با من به گفتوشنود نشست، انگار كه برادر يا دستكم دوست ديرينة يكديگر بوده و سالها با هم در زير يك سرپناه به سر بردهباشيم. من نيز كه هيچ تَكَلّفي در برخورد و رفتار او نديدم، "هرچه را كه دل تنگم ميخواست" بازگفتم و نطفة دوستي فرخندة چهل و چند سالة ما در همان ديدار يكم، بسته شد و در زهدانِ زمان باليد و در دامانِ روزگار پرورش يافت و بَرومند شد
مسكوب به خواهش من، پس از خواندنِ طرحِ نخستين و پيشنوشتِ پاياننامهام، به گفتوگويي گسترده با من نشست و چكيدة دانش و پژوهشِ ايرانشناختي و شاهنامهپژوهيِ خود را بيكمترين دريغ و تنگنظري در اختيار من گذاشت و بزرگوارانه و فروتنانه از من خواست كه در سامانبخشيِ واپسين به آن پاياننامه، هيچ نامي از او نبرم و هيچ اشارهاي به ياريها و رهنمودهايِ او نكنم
در آغاز دهة پنجاه، هنگامي كه مسكوب در دانشگاهِ آزادِ ايران، سرپرستيِ بخش زبان و ادبيّاتِ فارسي را عهدهدار بود، مرا – كه در دانشگاههاي اصفهان و جُنديشاپور اهواز كار ميكردم – به همكاري در طرحريزيِ برنامههاي آموزشي و تدوينِ كتابهاي درسي براي آن دانشگاه فراخواند و در همين چارچوب، قراردادِ تأليفِ كتابي دربارة فرآيند شكلگيريِ ادبِ حماسيِ فارسي را از سوي دانشگاه با من بست. من كارِ تأليفِ آن كتاب را – كه ديگرديسه و گونة رساترشدة پاياننامة دانشگاهيام بود – به پايان رساندم و دستنوشتِ كتاب را براي ويرايش بدو سپردم. يادداشتهاي ويرايشي و نكتههاي انتقاديِ آموزندة وي در حاشيههايِ آن دستنوشت، درسِ تمامعيارِ روششناسيِ پژوهش و به ويژه رهنمودِ رازآموزي براي درآمدن به جهانِ حماسة ايران بود. كتاب، پس از ويرايشِ جانانه و آگاهانة او داشت آمادة چاپَخش ميشد كه بانگِ توفان برآمد و – به گفتة بيهقي – "كارها از لَوني ديگر شد" و برگهاي آن دفترِ حماسهپژوهي نيز به تاراج رفت! بيست و سه
مسكوب يكبار هم در همان دانشگاه آزاد ايران، شورايِ بزرگي از دستاندركاران پژوهش و تدريسِ متنهايِ ادبيِ فارسي، به منظور چارهانديشي برايِ يافتنِ راهكارهايِ اثربخشتري در اين راستا تشكيل داد كه من و دوستِ زندهيادم هوشنگ گلشيري را هم بدان فراخواند. بحثهايي گسترده به عمل آمد و طرحهايي به ميان گذاشتهشد. امّا باز هم با رويدادهاي بعدي "كشتگاه" ادب و فرهنگ، "خشك ماند" و "تدبيرها بيسود و ثمر گشت." بيست و چهار
پس از آن حالها و آن سالها و در طيّ ِ دو دهة اخير نيز كه نخست او از ناچاري غربتنشين شد و سپس برخي ناگزيريها مرا به گوشة دوري از نيمكرة جنوبي پرتاب كرد، پيوند و پيمانِ ما همچنان استوار و پايدار ماند و جدا از يافتنِ توفيقِ سهبار ديدار (تهران-1372، سيدني-1376 و پاريس-1378)، پيوسته در تماس و گفتوشنود و رايزني و دادوستد فكري و فرهنگي بوديم و اين رَوَند، ماية پويايي و شادابيِ من در كارهاي ايرانشناختيام شد
در ميان سه ديدارِ ياد كرده، دومين آنها با سفرِ ده روزة شاهرخ به استراليا برايم رويدادي بس فرخنده و پرشور بود. بنياد فرهنگ ايران در استراليا و دانشگاه سيدني كه دومين گردهماييِ ايرانشناختي را زير عنوان از اوستا تا شاهنامه براي روزهايِ 17- 26 بهمن 1376/6 - 15 فورية 1998 تدارك ديده بودند، شماري از دانشوران و پژوهشگران ايرانشناس را از ايران و ديگر كشورها به منظور حضور و سخنراني در نشستهاي ده روزة اين گردهمايي پژوهشي، به سيدني فراخواندند كه شاهرخ مسكوب نيز در زُمرة آنها بود و سخنرانياش اشارهاي به يك شالودة اخلاقي در اوستا و شاهنامه نام داشت.
جدا از همة ارزشهاي آن گردهماييِ دانشي و پژوهشي و فايدههاي به حاصلآمده از سخنرانيها و گفتوشنودها و دادوستدهاي فكري، براي شخص من، توفيقِ ده شبانهروز پيدرپي و پُر و پيمان، همنشينی و همسخنی با مسكوب، آن هم پس از سالها پرتافتادگي ما در دو غربتگاه دور از همديگر بركت و فيضي وصفناپذير و فراموشناشدني بود. بيست و پنج
واپسين ديدارم با آن يار هوشيار و رهنمون و مددكارِ ديرينه، در سفرم به پاريس در زمستان 1378 (نوامبر-دسامبر1999) بود كه در طي آن، شبي هم به شنيدن سخنرانيِ آموزندة دكتر عبّاس ميلاني در تالار سخنرانيهاي انتشارات خاوران رفتيم. از آن پس ديگر تنها نامهنگاري و گفتوشنود تلفني داشتيم كه آخرينش در نوروز امسال سه هفته پيش از خاموشي اندوهبار او بود. بي هيچ آه و ناله و پيچوتابي بيست و شش اشارهاي كوتاه كرد به بيماريِ تباهكننده و فرساينده و طاقتسوزش و اين كه پزشكان چاره و درماني جز پيدرپي عوضكردن خونش نميشناسند. بيست و هفت امّا در همان حال، همچُنان سرشار از جانماية هميشگيِ زندگانياش، با صدايي كمتوان شده، ابراز خشنودي كرد از اين كه آخرين نمونة چاپيِ كتاب ارمغانِ ِ مور را از تهران برايش فرستادهاند و اميدواراست كه نشر آن به درازا نكشد (كه البتّه دردِ بيدرمان، اَمانَش را بريد و نتوانست از چاپ درآمدنِ ِ اين آخرين اثرِ ارزندة شاهنامه شناختياش را شاهد باشد. دريغ!) بيست و هشت
سخنگفتن دربارة زندگي و كارنامة سرشارِ فرهنگي و ادبيِ شاهرخ مسكوب و از آن برتر، لايههاي گوناگون مَنِش و كُنِشِ فردي و سلوكِ اجتماعيِ او كارياست آسان و ناشدني (سهل و ممتنع). از يكسو آسان است؛ زيرا درخششِ چشمگير انديشه و فرهنگ والايِ او در يكايك برگهايِ هزارانگانة كارنامة زرّينش، به ظاهر جايي براي ابهام و ناشناختگي باقي نميگذارد. امّا از سويِ ديگر دشوار و ناشدنياست؛ چراكه شخصيّتِ انساني و فرهنگيِ او – به رغم سادهنمايياش – چندبُعدي و بسيار ژرف و گرانمايهاست و خواستار شناختِ فراگير و رساي او، نيازمند آن است كه در گسترة انديشه و فرهنگ و ادب و حماسه و عرفانِ ايراني و انساني تا اندازهاي رازآشنا و اهل باشد و كليد واژههاي اصليِ چُنين جُستاري را بشناسد تا از لايههاي آشكارِ تحليلهاي او بگذرد و به هزارتوهاي ناپديدار راه يابد و گوهرِ شبچراغِ آزادانديشي و آدمي خويي را فراچنگ آورد
بيگمان، تاريخ فرهنگشناسي و ادبپژوهش ايرانيان، به ويژه در فراخنایِ حماسة ملّي به دو دورة پيش و پس از شاهرخ مسكوب بخش ميشود. برماست كه مُرده ريگِ گَرانبار اين فرزانة بزرگ روزگارمان را قدر بشناسيم و ارج بگزاريم و پاس بداريم و كارِ مسكوبخواني و مسكوبشناسي را پايانيافته نينگاريم. ما تازه در آغازِ راهيم و جايِ دريغِ بسيار است كه لايههايِ زيادي از جامعة ايران و به ويژه نسلِ جوان – كه بيشترين شمارِ مردمِ ايرانِ امروزند – هنوز از رويدادِ پديداريِ ِ مسكوب در تاريخِ فرهنگِ اين سرزمين آگاهيِ چنداني ندارند و اهميّتِ آن را چُنان كه بايد و شايد، بازنميشناسند. بيست و نُه اين ديگرخويشكاريِ همة ما دستاندكارانِ فرهنگ و ادب و ايرانشناسي است كه نگذاريم ميراثِ انديشه و پژوهش او مَهجور و ناشناخته بماند. بايسته است كه آن را به ميانِ همة قشرهاي اجتماعي، به ويژه فرهنگيان، دانشآموزان، دانشجويان و دانشگاهيان ببريم و بيش از پيش به همگان بشناسانيم تا از اين پس، در عرصة فرهنگ و ادب و ايرانشناسي و ايران دوستی، همه مسكوبي بينديشيم و مسكوبي رفتار كنيم. چنين باد
يازدهم ارديبهشت 1384 / يكم مي دو هزار و پنج ميلادي
كانون پژوهشهاي ايرانشناختي
CFIS
تانزويل، كوينزلند- استراليا
----------------------------------------------------------------------------------
يك. اسماعيل نوريعَلا، نشرية الکترونيك ايرانِ امروز، 23 فروردين هشتاد و چهار
دو. اطلاعيّة جمعي از چهرههاي فرهنگي و ادبي، همان خاستگاه، 31 ارديبهشت هشتاد و چهار
سه. آنتيگون، اُديپ شهريار، اُديپ در كُلنوس و افسانههايِ تِباي، هر چهار تا اثر سوفوكلُس به ترتيب 1335، 1340، 1346 و پرومته در زنجير اثرِ آشيل (1342) و غزلِ غزلهاي ِسليمان (1373) از جملة اين ترجمههايند
چهار. كساني در گذشته كوشيدهاند و هنوز هم ميكوشند كه اين نوزايشِ فكري و فرهنگي در مسكوب را وادادگيِ سياسي و رويگردانيدن از عرصة مبارزة اجتماعي وانمايند؛ امّا برداشتِ آگاهانه و بيغرضانه و درست، برخلافِ اين است و مسكوبِ سياسي اجتماعي به معنايِ دقيقِ فرهنگي و فلسفيِ واژه را بايد از همان هنگامِ بالگُشايي و آغازِ پروازِ آزادِ او بازشناخت
پنج. مسكوب در تاريخ 30 فروردين 1358 گفتارِ تحليليِ بلندي با عنوان مگر امام نميتواند اشتباه كند؟ در آيندگان روزنامة صبحِ تهران انتشار داد كه در آن به نسبيبودنِ كردارِ همة آدميان پرداخت. افزون بر آن، در سالهايِ تلخِ دوريِ ناخواسته از ميهنِ محبوبش جدا از كتابهايِ متعددي كه با نام خود نشر داد، چند اثر تحقيقيِ خود را نيز به سبب درونماية انتقاديِ بيپروا و ناپرهيزگارانهشان، ناگزير با نامهايِ مُستعار منتشر كرد (آواز، نه آوازهخوان!). مسافرنامه (با امضايِ ش. البرزي)، دربارة جهاد و شهادت (با امضايِ كسري احمدي) و بررسيِ عقلانيِ حقّ، قانون و عدالت در اسلام (با امضايِ م. كوهيار) از اين جمله اند
شش. نخستين سطر از شعر ناقوس سرودة نيما يوشيج است (نمونههايي از شعر نيما يوشيج، جيبي، تهران-1352، ص پنجاه و هفت
هفت. شاهرخ مسكوب، ُمقدّمهاي بر رستم و اسفنديار، اميركبير، تهران، جيبي، 1340، ص يك
هشت. رويكَردِ مسكوب به شاهنامه، از نوعِ توجُّهِ يك "عَلّامه" يا "فاضلِ مِفضال" نبود كه به متني از "عَهدِ دَقيانوس" دست يافتهباشد و بخواهد در آن به "بَحث و فَحص" بپردازد و بر آن "تَعليقات" بنويسد و با "خَفضِ جَناح" و آوردنِ وصفِ "اَقَلُّالعِباد" همراه نامِ ناميِ خويش به حلية طبع بيارايد. مسكوب، شاهنامه را همچون كوهساري بلند ميبيند كه ميتوان بدان پناه برد و در آن دم زد و بال گشود و از فرومايگيِ روزمَرِّگي و زهرِ ابتذال رهايي يافت و به آرامشِ جان و روان رسيد. صِرفِ فرضِ نبودنِ فردوسي، كابوسِ هولناكِ يك زندگيگونة حقير و فقير را به ذهنِ او تَداعي ميكند
مدتي است در فكرم كه برگردم به يكي دو داستان، به جايي در كوهسار بلند شاهنامه تا دلم باز شود و زهرِ ابتذال و مَلالِ هر روزه را بگيرم. اگر فردوسي نبود، زندگيِ من چهقدر فقيرتر بود. يادش روشنايي و بلندياست." شاهرخ مسكوب، روزها در راه، خاوران، پاريس، 1379، ج 2، ص پانصد و پنجاه و هفت
مسكوب نه در بيرون و در كنار شاهنامه، بلكه در درونِ آن بود و نابترين و شكوهمندترين دَمهاي زندگي خود را هنگامهايي ميدانست كه در باغِ جاودانه سبزِ حماسه یِ ايران گَشت وگُذار داشت و با حكيمِ بزرگِ توس و پهلوانانِ سرافرازِ آفريدهاش دَم ميزد. او با آدمي خويترين نفشورزانِ اين منظومة خورشيديِ خِرَد و فرهنگ، هَمذاتپِنداري داشت و در حضورِ شكوهمندِ آنان، خود را رهاشده از خوارمايگيِ ايرانيِ گرفتار و درمانده و شكستخورده بودن، ميانگاشت
گفتوگوي پيران و رستم را، در نخستين ديدار پس از مرگ سياوش، خواندم و روحم سربلندشد. چه شاهكاري! چه پيراني! بَهبَه! اين زبان، بدبختيِ ايرانيبودن را جبران ميكند. همان، ج 1، ص سيصد و بيست و شش
دربارة پيرانِ ويسه، پهلوان و سردارِ بزرگِ توراني و روايتِ مرگ او، انسانيترين، شكوهمندترين و پهلوانيترين مرگ در شاهنامه نگا. شاهرخ مسكوب، روزها در راه، ج 2، صص 541-543 و جليل دوستخواه، حماسه ی ايران، يادماني از فراسوي هزارهها
باران، سوئد، 1377، صص 63 - 102 يا ويراست دوم، آگه، تهران-1380، صص شصت و سه - نود و هفت
نُه. اسماعيل نوريعَلا، همان، نگا. شمارة يك
ده. اطلاعيٌه ... همان، نگا. شمارة دو
يازده. گفتوگو در باغ (باغ آينه، تهران-1371)، چند گفتار در فرهنگ ايران ، ( زندهرود و چشم و چراغ، اصفهان و تهران هزار و سيصد و هفتاد و يك) ، داستانِ ادبيّات و سرگذشتِ اجتماع (فرزان روز، تهران-1373)، خواب و خاموشي ، دفتر خاك، لندن هزار و نهصد و نود و چهار) و سفر در خواب، خاوران، پاريس، 1377 / 1998)، از اين جمله است
دوازده. اطلاعيٌه ... همان، نگا. شمارة دو
سيزده. سيروس علينژاد، بخش فارسي راديو بيبيسي، 24 فروردين هشتاد و چهار
چهارده. مسعود بِهنود، نشرية الكترونيك ايران امروز، 24 فروردين هشتاد و چهار
پانزده. اسماعيل نوريعَلا، همان، نگا. شمارة يك
شانزده. پيك هفته، وابسته به نشرية الكترونيك پيك نت، 26 فروردين هشتاد و چهار
هفده. هركه نامُخت از گذشتِ روزگار/ نيز ناموزد ز هيچ آموزگار! رودكي
هيجده. فصلنامة بُخارا، شمارة 73، تهران- مرداد و شهريور 1383، صص 329-352 و بازنشر ِ آن در دو ماهنامة الكترونيك روزنه، ارديبهشت و خرداد 1384/ مي و جون دوهزار و پنج
نوزده. بُخارا، همان (نگا. شمارة هيجده)، ص سيصد و پنجاه و دو
بيست و بيست و يك. مهدي خانبابا تهراني، بخش فارسي راديو بيبيسي، 25 فروردين هشتاد و چهار
بيست و دو. اسماعيل نوريعَلا، همان، نگا. شمارة يك
بيست و سه. خوشبختانه اكنون پس از نزديك به سه دهه از آن هنگامه، چكيدة پژوهيدهتر و ويراستهتري از آن جُستار – كه در دو دفتر جداگانه تأليف و تدوينشده -- در تهران در زير چاپ است و اميد ميرود كه همين امسال نشر يابد. فَرَجِ بعد از شِدَّت
بيست و چهار. كشتگاهم خُشك ماند و يكسره تدبيرها/ گَشت بيسود و ثمر!، نيما يوشيج، نمونههاي شعر آزاد، جيبي، تهران
هزار و سيصد و چهل، ص ده
بيست و پنج. روزي كه مسكوب به استراليا آمد، به خواهشِ سرپرست بنياد فرهنگ ايران در استراليا (و بيشتر به شوق ديدار هرچه زودترِ شاهرخ) براي پذيرة او به فرودگاه سيدني رفتم. شامگاه كه خورشيد داشت در دريا ناپديد ميشد، هواپيمايِ آورندة مسكوب فرودآمد. در تالارِ فرودگاه با ديدگاني پر از اشك شوق، به سوي آن قامت سرافراز آزادگي شتافتم و در آغوشش گرفتم و به گرمي بوسيدمش و به شاباشِ ديدارش گفتم
اي اخترِ روشنگرِ هنگامِ غروب/ اي آمده از شمال گيتي به جنوب/ ديدارِ تو فرخُنده و گفتارِ تو خوب/ اي شاهرخ! اي رفيقِ ديرين مسكوب
بيست و شش. سرِ كوهِ بلند آمد عُقابي/ نه هيچش نالهاي، نه پيچ و تابي/ نشست و سر به سنگي هِشت و جان داد/ غروبي بود و غمگين آفتابي ! مهدي اخوانثالث، آخر شاهنامه، تهران - هزار و سيصد و سي و هفت
بيست و هفت. من كه تجربة تلخِ خاموشيِ يارِ ديگرم، زندهياد مهرداد بهار با همين بيماري را داشتم، از اين حرف شاهرخ، دلم فروريخت و دانستم كه ساية آن سروِ بلند، ديري بر سرم نخواهدماند
بيست و هشت. گفتارهاي چهارگانة اين كتاب، نخستينبار در چند دفتر از فصلنامة ايراننامه (20: 1- زمستان 1380، 20 : چهار
پاييز 1381، 21: 3- پاييز 1382 و 21: 4- زمستان 1383) در مريلند (آمريكا) نشر يافت و در هنگام نشر آنها با مسكوب بحث و تَبادُلِ نظرِ گستردهاي داشتيم
بيست و نُه. شاهد از غيب ميرسد! اشارة نمونهوارِ يكي از جوانانِ امروز را كه بيپردهپوشي از "غريبه" بودنِ مسكوب برايِ نسلِ خود سخن ميگويد، در اينجا باز ميآورم
براي خيلي از همنسلانِ من – كه به نسلِ سوُّمِ انقلاب معروفيم – شاهرخ مسكوب تقريباً يك غريبه است، همانطور كه ديگراني مثل او. با اين همه، مسكوب اهلِ همين آب و خاك است و براي ارتقايِ فرهنگش زحماتِ بسيار كشيدهاست و پرداختن به او، شايد به نوعي، اَدايِ دِيني است كه بر عُهده داريم و اين اَدايِ دِين، جز با نوشتن دربارهاش، امكانپذير نخواهدبود. بهرام ميناوَند، دو ماهنامة الكترونيك روزنه، ارديبهشت و خرداد 1384/ مي و جون دوهزار و پنج
posted by Jalil Doostkhah @
6:27 PM
Wednesday, August 10, 2005
درون مايه هاي فرهنگ ِ ايراني در الجزاير
نمايي از گُستره ي ِ سياسي و فرهنگي ي ايران
در روزگار ِ شهرياري ي ِ ساسانيان
در پي ِ نشر ِ يادداشت ِ ديروز و بازبُرد به پژوهش ِ تازه ي ِ ساساني شناسي ي ِ آقاي دكتر تورج دريايي در مصر، آقاي ايرج ياسيني در پيامي به دكتر دريايي از آزمون و پژوهش ِ خود در بخش ديگري از شمال آفريقا (سرزمين ِ الجزاير) سخن گفته و تاثيرپذيري ي ِ فرهنگ ِ مردم آن سرزمين از درون مايه هاي فرهنگ ايراني در روزگار ِ باستان را يادآور شده اند
با سپاس از آقاي ياسيني كه رونوشتي از پيام خود به دكتر دريايي را به اين دفتر فرستاده اند متن آن را به منظور افزودن ِ آگاهي در مورد ِ كوشش و كُنِش ِ فرهنگي ي ِ ايرانيان ِ باستان و گُستره ي ِ حضور و تاثيرگذاري ي ِ آنان، در زير مي آورم
Dear Mr Daryaee
While I was working in Algeria in early 1970, I developed good relation with some of my Algerian colleagues, among various discussion we had, there was discussion about influence of Persian on Algerian culture
In fact many localities and sites in Algeria have Persian names ( By Persian I mean, pre-Islamic language). By my great surprise I noticed that No-Rooz, is also celebrated by some Algerians. Algerian thought this influence comes from the Persian worriers, who joined the Islamic army after Arab invasion of Persia and participated in the Arab conquest of North Africa. It looks that the Garrison who participated in the invasion of Algeria had many Persian elements. Eventually these people settled in Algeria and influenced the local culture. With your article, it seems to me that, the Persian influence in North Africa is much older than the local people believe
Regards
Iradj Yassini
Environmental Scientist,
St Ives, New South Wales
Australia
posted by Jalil Doostkhah @
4:24 PM
گامي تازه در پژوهش هاي ساساني شناسي / ساسانيكا
با سپاس از دكتر تورج دريايي كه پيام زير را امروز به دفتر ِ كانون فرستاده اند، متن آن را براي آگاهي ي ِ دوستداران پژوهش هاي ايران شناختي در اين صفحه مي آورم
پيشتر خبرداشتيم كه آقاي دكتر دريايي در يك سفر ِ پژوهشي در كشور مصر به سر مي برد. اكنون خشنوديم كه او بخشي از دستاورد ِ پژوهش خود در باره ي ِ پاپيروس هاي پارسي ي ميانه، بازمانده از روزگار ساسانيان در مصر را همچون ره آورد ِ اين سفر، به ايران دوستان پيشكش كرده است
از آن جا كه به دليلي فنّي، نتوانستم متن ِ گفتار ِ پژوهشي ي ِ دكتر دريايي را از پرونده ي ِ پي. دي. اف. ِ فرستاده به پيوست ِ اي ميل پيام به اين صفحه بياورم، نشاني ي ِ اينترنتي ي آن را در پايان و پس از پيام او مي آورم تا دوستان بتوانند خود آن را بازكنند و بخوانند
Dear Friends
I was in Egypt for a while and was doing some research on Persian presence in Egypt during Late Antiquity. I thought it would be good to share some information on the internet while publishing the bulk of it somewhere else
This piece is related to it and hope to receive comments from you about it
Best
Touraj Daryaee
Associate Professor of Ancient History
California State University, Fullerton
PO Box 6846
Fullerton, CA 92834-6846
Monday, August 08, 2005
بيژن اسدي پور در كارهاي ديگران
پشت ِ جلد ِ كتاب ِ بيژن
طرح ِ پشت ِ جلد ِ كتاب ِ بيژن چهره اي از بيژن اسدي پور از هنرمند معاصر بهزاد ِ شيشه گران است كه به پيوست ِ يادداشت ِ امروز و براي كامل تر كردن ِ آن در اين جا مي آورم
لازم به يادآوري است كه برخي از هنرمندان ِ ايراني و جُز ايراني طرح هايي از چهره ي هنرمند طرّاح ِ شايسته ي ِ روزگارمان پديدآورده اند كه شماري از آن ها را مي توان در كتاب ِ بيژن و در شماره هاي شانزده گانه ي ِ دفتر ِ هنر ديد
posted by Jalil Doostkhah @
6:35 PM
بزرگداشتي سزاوار براي هنرمندي شايسته
شناختِ درست ِ دستاوردهاي آفرينندگان و هنرمندان در دوران ِ پويايي و كوشايي ي ِ آنان، رسمي جاافتاده در ميان ما ايرانيان نبود و تنها در دهه هاي اخير، معمول شده است و مي رود تا در جامعه ي ما رواج يابد و به گونه ي ِ يك خويشكاري ي ِ بايسته، نهادينه گردد
با دريغ و درد بايد گفت كه در حال ِ حاضر، امكان ِ ورزيدن ِ اين خويشكاري و ارج گزاري به همه ي فرهيختگان و هنرمندان در ميهن ما نيست و چه بسا بزرگاني كه به رغم دورافتادگي و غربت نشيني ي ناخواسته، همه ي هستي و توش و توان و دل و جانشان در خدمت ايران و ارزش هاي والاي فرهنگي ي آن بوده است و هست و تلخ كامانه مي بينند كه در ميهن و زادگاه خويش، غريب تر از سرزمين هاي دورند و دستاورد ِ عمري مهرورزي شان به ايران، در سرچشمه ي ِ الهام و شور و ايمانشان بازتاب ِ چنداني ندارد و از سر ِ دل آزردگي، هم نوا با مهدي اخوان ثالث مي گويند
دست بردار از اين در وطن ِ خويش غريب
امّا خوشبختانه با گسترش روزافزون ِ رسانه هاي فرهنگي ي روزگار ما در همه جاي جهان، ديوار ِ ساختگي ي ِ درون مرز و برون مرز در حال ِ فروريزي است و امكان جبران بازداري ها و تنگناهاي فرهنگ ستيزانه فراهم شده است
انتشار كتاب ِ بيژن، مروري بر طرح ها و نوشته هاي بيژن اسدي پور به كوشش فضل الله روحاني در كاليفرنيا، گام ِ بلند و سزاواري است در اين راستا
در تدوين ِ اين كتاب كه 560 صفحه دارد، نزديك به صد تن از هنرمندان، فرهيختگان، دانشگاهيان و روزنامه نگاران ايراني نسبت به بيژن اسدي پور، طرّاح و طنز نگار ِ شايسته ي روزگارمان اداي ِ دِين كرده و در واقع، سخن ِ دل ِ ملّتي را بازگفته و كاري را كه بايست در تهران صورت مي پذيرفت، در كاليفرنيا به انجام رسانيده اند
بيژن اسدي پور، چهره ي آشنا و شاخص و تابناك ِ هنر ِ طرّاحي ي ِ طنزآميز ايران و نماينده ي سرافراز ِ اين شاخه از فرهنگ ِ ايراني ي ِ معاصر در بسياري از نمايشگاه ها، كانون ها و موزه هاي هنري ي ِ جهان بوده است و هست و سبك و روش ِ آفرينش ِ هنري ي ِ او چنان است كه نيازي به امضا ندارد و هريك از دستاوردهايش در همان نخستين نگاه، بازشناخته مي شود
براي شناخت بهتر و فراگيرتر اين هنرمند ِ آفرينشگر، افزون بر خواندن و ديدن نوشتارها و طرح ها و تصويرهاي آمده در اين كتاب، ديدن و خواندن اثرهاي ماندگار ِ او كه در دهه هاي پشت ِ سر در ايران و سرزمين هاي ديگر نشريافته، ضروري است و در اين يادداشت ِ كوتاه نمي توان حقّ مطلب را اداكرد
سخن از بيژن اسدي پور را نمي توان بي يادكرد از كار ِ كارستان ِ انتشار 16 جلد دفتر ِ هنر به پايان آورد. اين مجموعه ي ِ بي همتا، زندگي نامه و شناخت نامه ي تصويري ي ِ زنجيره اي از فرهيختگان و نويسندگان و هنرمندان و آفرينشگران ِ معاصر ِ ايراني را در بر مي گيرد و بي اغراق مي توان گفت كه تاريخ فرهنگ ِ ايران در هيچ دوراني، پشتوانه و سندي چنين با اعتبار و گويا و روشنگر نداشته است
براي آشنايي ي بيشتر و بهتر با كارهاي اسدي پور و دفتر هنر، نگاه كنيد به تارنماي او
posted by Jalil Doostkhah @
4:42 PM
Sunday, August 07, 2005
كوششي در راستاي ِ شناساندن ِ قصّه هاي ايراني به جهانيان
مجموعه ي ِ كوچكي از قصّه هاي ايراني با ترجمه ي ويليام مك الوي ميلر و نگارگري ي ِ بروس وَن پاتير در آمريكا منتشرشده است
مترجم كتاب كه زماني دراز با سِمَت ِ مُبلّغ ِ كيش مسيحي (ميسيونر) در ايران زيسته است، آن گونه كه از اشاره ي خود او بدين كارش و نيز فهرست ديگر پژوهش ها و ترجمه هايش برمي آيد، بينشي آوازه گرانه براي مسيحي گري دارد و همواره در اين كوشش بوده است كه مسلمانان را با بنيادهاي كيش ترسايي آشناگرداند
كتاب كنوني ي او نيز از اين حوزه ي انديشگي بيرون نيست و از همين رو عنوان فرعي ي آن را
داستان هاي ايران اسلامي از ديدگاه ميسيونري قرارداده و بر آن بوده است كه خوانندگان مسيحي ي كتاب را با بُن مايه ها و درون مايه هاي داستان هايي كه در ايران و -- بر پايه ي برداشت ِ مترجم -- با تاثيرپذيري از اسلام شكل گرفته اند، دمساز كند
به هر روي، نشر اين قصّه ها به زبان جهاني ي انگليسي، مي تواند به منزله ي انتقال بخشي از
تجربه هاي ادب توده ي ايرانيان به جهان ِ جُز ايراني و كمكي به بهتر شناخته شدن ِ سويه هايي از زندگي ي مردم ما انگاشته شود
در پي ِ اين درآمد ِ كوتاه، شناسنامه ي انگليسي ي كتاب و پيوندهاي وابسته بدان را از تارنماي
آمازُن دات كام
بدين صفحه مي آوريم تا خوانندگان بتوانند خاستگاه اصلي ي ِ معرّفي ي ِ اين مجموعه را نيز در ديدرس داشته باشند
table.product { border: 0px; padding: 0px; border-collapse: collapse
List Price: $9.99
Price: $9.99 and eligible for FREE Super Saver Shipping on orders over $25
See detailsAvailability: Usually ships within 24 hours. Ships from and sold by Amazon.com.
21 used & new available from $5.63
Editorial Reviews
Book DescriptionNews from the Middle East finds us wherever we live in today’s world. Children often wonder about this far-removed land, while parents struggle to teach their children about Islam. Tales of Persia is a timely book of missionary tales that will teach readers about Islam and encourage a new generation of Christians. Tales of Persia is especially useful for family devotions and Sunday school classes.About the AuthorWilliam Miller spent forty-three years as a missionary to Iran where he translated and prepared several books and Bible commentaries in Farsi. He is the author of A Christian Response to Islam.
See all
Editorial Reviews
Product Details
Paperback: 163 pages
Publisher: P & R Publishing - June 1, 2005
------------------------------------------------------------------------
با سپاس از پژمان اكبرزاده براي فرستادن ِ شناخت نامه ي كتاب به دفتر كانون
posted by Jalil Doostkhah @
4:04 PM
Saturday, August 06, 2005
پذيره ي ِ پُرشور ِ سوئديان از اجراي ِ اُپراي ِ زرتشت
تماشاگران سوئدی از اجرای اپرای زرتشت اثر آهنگساز فرانسوی ژان فیلیپ رامو، که در قدیمی ترین تئاتر جهان به نمایش درآمد، استقبال پرشوری کردند. این اپرا برداشتی آزاد از هستی و افکار زرتشت، دانشمند و پیام آور ایران باستان است که در قالب منظومه ای تراژیک در پنج پرده تنظیم شده است برخی ازنمادها و ارزش های اوستايی ِ آيین ِ زرتشت را می توان در شخصیّت های اصلی این اپرا بازشناخت. درونمایه ي نَمادین این اپرا پیکار جاودانه نیکی و بدی است که به گونه نبرد نور و تاریکی نمایان می شود. زرتشت برای پیروزی نیروهای اهورائی نیکی و پاکی، در نبردی با اهریمن درگیر می شود. ژان فیلیپ رامو، آهنگساز دوره باروک، اپرای زرتشت را در سال 1749 میلادی ساخته است این اپرا به خاطر ساختار پیچیده آن کمتر به نمایش در آمده است
----------------------------------------------------------------------------
گزارش ِ بكتاش خمسه پور، برگرفته از تارنماي ِ راديو فردا
posted by Jalil Doostkhah @
5:54 PM
Wednesday, August 03, 2005
نمايي از آرامگاه ِ ابوعلي سينا
posted by Jalil Doostkhah @
7:22 PM
رازي و ابن سينا پزشكان و فيلسوفان ايراني، نه عرب
در گفتارها و كتاب هاي غربيان، گاه به اشتباه ِ آشكار و فاحشي درباره ي كيستي ي بزرگاني همچون ابوريحان بيروني، ابوبكر محمّد پسر ِ زكرياي رازي و حسين پسر ِ عبدالله سينا برمي خوريم كه آنان را دانشمندان يا فيلسوفان و پزشكان عرب مي شمارند
اين اشتباه از نگرش ِ سطحي و بي دقّت ِ پاره اي از نويسندگان به عربي زبان بودن ِ بيشتر ِ اثرهاي اين بزرگان ناشي مي شود؛ در حالي كه مي دانيم زبان مادري ي ِ آنان فارسي بوده و اثرهاي درخشان ِ به فارسي نوشته شان گواه ِ راستين ِ اين امرست و كاربُرد ِ زبان ِ عربي در شمار ِ چشم گيري از تاليف هاي ايشان، به سبب ِ جهاني بودن ِ اين زبان در روزگار ِ آنان بوده است
در واقع، زبان عربي در جهان ِ يك هزاره پيش از اين و به ويژه در سرزمين هايي از عربستان تا خاور آسيا و شمال آفريقا و حتّا در دوره ي چيرگي ي كشورگشايان مسلمان در اسپانيا (اندلس) به سبب ِ رواج ِ دين اسلام، زبان فرهنگي و علمي ي مشترك بود و زبان هاي بومي را براي مدّتي و در جاهايي براي هميشه زير سايه ي خود قرار داد. زبان عربي در آن زمان، همچون زبان
انگليسي ي امروز، زبان ِ مشترك و جهان شمول ِ ديني، فرهنگي، علمي و ديواني در بسياري از سرزمين ها بود
امّا بر جا مانده بودن ِ دستاوردهاي فرهنگي، فلسفي و علمي ي بسياري به زبان عربي، دليل بر عرب شمردن ِ پديدآورندگان ِ آنها نيست و كساني همچون رازي، ابن سينا، ابوريحان بيروني و بسياري ديگر را كه همه زاده و پرورده ي شهرهاي ايران زمين و برخوردار از سرچشمه هاي فرهنگ كهن ايراني بوده اند، به هيچ روي نمي توان به دليل زبان كتابهاشان عرب ناميد
بحث ِ جزم باورانه و احساسي بر سر ِ برتري دادن ِ قومي و نژادي ي ايراني بر عرب نيست؛ بلكه سخن بر سر يك اشتباه تاريخي و كوشش در جهت ِ شناخت ِ درست و دقيق ِ نامداران و فرهيختگاني از اين دست است. بر ما ايرانيان امروزست كه در هر جا به نمونه هاي اين گونه انگاشت هاي نادرست برخورديم، به نويسندگان و دست اندر كاران يادآوري كنيم و از آنها بخواهيم كه اشتباه خود را درست كنند
* * *
يكي از اين نمونه هاي اشتباه كاري را دوست فرهيخته و پزشك ارجمند آقاي دكتر عبّاس فيروز آبادي به اين دفتر فرستاده اند. اين نمونه، مقاله اي است در باره ي كاربُردِ دارويي و درماني يِ شراب، نوشته ي يك پزشك در يكي از نشريّه هاي چاپ استراليا، يعني نشريّه ي باشگاهي به نام
The Wine Club
كه در شماره ي اخير خود، گفتاري با عنوان
Australia's Lunatic Asylum Vineyards
نوشته ي
Dr. Phillip Norrie
را منتشركرده است
در بخشي از اين گفتار مي خوانيم
Famous physicians such as the Greek, Hypocrites (450 - 370 BC), the Romans Celsus (25 BC - 37 AD), and Galen (131 - 201 AD), and the Arabs Rhazes (820 - 932 AD) and Avecenna (980- 1032 AD), known as the "Prince of Physicians", thought highly of wine as a medicine and were great advocates of its use. It was these early doctors who wrote about the different wines of their time - they were the original wine writers and critics
آيا اگر كسي نويسنده ي اين گفتار را به دليل ِ انگيسي بودن ِ زبان ِ نوشته اش، انگليسي يا آمريكايي يا كانادايي يا نيوزيلندي و نه استراليايي بشمارد، او چنين سخني را اشتباه نخواهد دانست؟ پس به همين دليل ِ ساده رازي و ابوعلي سيناي ايراني و عربي نويس ( آن هم در بخشي از نوشته هاشان و نه همه ي آنها) را نيز نمي توان "عرب" شمرد