Monday, January 30, 2006

 

234. تاريخ ِ شفاهي ي ِ زرتشتيان: پذيره اي گرم از كرمان



يادداشت ويراستار


چندي پيش متن ِ پيشنهاد و طرح ِ دانشگاهي و پژوهشي ي دكتر تورج دريايي را براي فراهم آوري و تدوين ِ درون مايه ي ِ تاريخ ِ شفاهي ي ِ زرتشتيان، در اين صفحه آوردم. اين رويكرد ِ فرهيخته ي استاد دريايي به تاريخ زندگاني ي پيروان ِ كهن ترين كيش ايراني، ستايش و آفرين و پذيره ي بايسته و سزاوار ِ بسياري از دوستداران تاريخ و فرهنگ ايران را به همراه داشت. از آن ميان، هم ميهن ِ گرامي ي ما موبَديار مهران غيبي در پاسخي گرم به دكتر دريايي به پذيره ي طرح ِ يادكرده رفته و نويد ِ همكاري ي سازنده و گسترده اي را در اين زمينه داده اند. ايشان با لطف ِ فراواني به ويراستار ِ اين تارنما، رونوشتي از آن پاسخ را به اين دفتر فرستاده اند كه با سپاس از نويسنده، براي آگاهي ي خوانندگان، در پي مي آورم.
نويسنده در پاسخ خويش از كوشش سزاوار خود در فراهم آوردن اثرهايي از زندگاني ي زرتشتيان و بنيادگذاري ي يك موزه ي مردم شناسي در آتشكده ي كرمان سخن گفته و تصوير ِ نمايي از اين موزه را نيز به پيوست ِ پيام فرستاده است كه مي بينيد. ج. د.



Dear Touraj Daryaee and other friends
dorood


I am a Zoroastrian priest living in Kerman, Iran.
1) I have gathered many historical significant items of interest to Zoroastrians and have worked hard doing that for the past 20 years. My efforts have resulted in establishment of the Iranian Zoroastrian Anthropological Museum at Kerman's Atashkadeh. We have obtained many photos, letters and documents written on cloth or papers that are subject to rotting/decaying due to age.
2) I have written more than 20 articles /papers /essay /tractates. All of them are mostly based on Gathic studies. Some of my findings have been presented at Seminar, and/or printed in local newspapers.However, I need help to save these documents of our history and in disseminating information contained in these documents.


Khoda Negahdar,


Mobedyar Mehran Gheibi,
Kerman, Iran.

Sunday, January 29, 2006

 

233. آتش ِ جشن ِ سَده، آتش ِ مهر ِ وطن است



يادداشت ويراستار

دهم بهمن ماه (آبان روز از ماه بهمن در گاه شماري ي ايرانيان باستان) هنگام برگزاري ي جشن باستاني ي سده است. ايرانيان از زماني كه آغاز آن بر كسي روشن نيست اين جشن را برپا مي داشته اند. در يك اسطوره ي كهن -- كه بر بنياد ِ داده هاي دانش ِ شاهنامه شناسي، روايتي از آن، پس از فردوسي بر دست نوشت هايي از شاهنامه افزوده شده -- بنيادگذاري ي اين جشن به هوشنگ شهريار اسطورگي ي پيشدادي و كشف آتش از سوي او نسبت داده شده است. بر اين پايه، جشن سده، بايست آيين بزرگداشت دست يابي ي انسان بر آتش كه مايه ي گرما و نيرو و پويايي در زندگي است، بوده باشد. امّا انگيزه و پيشزمينه ي ِ برپايي ي اين جشن، هرچه بوده باشد، آنچه بي چون و چراست، اين است كه ايرانيان از هزاره ها پيش از اين تا كنون، در اين هنگام از سال، يعني در روزهاي كاهش نسبي ي سرما و يخ بندان زمستاني و در آستانه ي فرارسيدن روزهاي گرم تر و آغاز دوباره ي جنب و جوش در زندگي ي ساليانه ي انسان و نزديك شدن بهاران شكوفان، اين جشن را با شور و شوق فراوان و همراه با دست افشاني و پاي كوبي و سرودخواني بر گرد ِ زبانه هاي سركش ِ آتش برگزار مي كرده اند و مي كنند تا نشان دهند كه ايستايي و سرماي زمستاني نتوانسته است اميد آنان به روزهاي گرم و پرنشاط زندگي را از ميان ببرد و خون ِ پايايي و پويايي را در رگهاي آنان بخشكاند.
جشن نامدار و بزرگ سده كه امروز همچون مرده ريگ نياكان باستاني ي ما از سوي ايرانيان در گوشه و كنار ميهن و در همه ي اقامتگاه هاي ايرانيان كوچيده به سرزمينهاي ديگر گرامي داشته مي شود، يك رويداد فرهنگي ي بزرگ به شمار مي آيد كه بايد پيشينه ي آن و فلسفه ي برگزاري اش را به خوبي شناخت و به جهانيان شناساند و به بانگ رسا گفت كه ما قومي كهنيم با گنجينه اي سرشار از يادمانها و آيين ها و جشن ها كه هركدام ارزشهاي والايي در زندگي ي انساني دارد و مي تواند به هستي ي بشري مفهوم و چگونگي ي بسيار سرشارتر و ارجمندتر از زيست ِ ساده بدهد و آن را به پايگاه هاي بلندتري برساند.
دفتر كانون پژوهشهاي ايران شناختي در استراليا، اين جشن فرخنده را به همه ي هم ميهنان و دوستداران فرهنگ ايراني، به گرمي شادباش مي گويد و خود را در اين شادمانگي ي بشري و جهان شمول انباز مي داند.
به خواست ِ روشنگري ي بيشتر در باره ي پيشينه و بنياد اين سنّت پويا و ارزشمند و بيان فلسفه ي آن، گفتاري آموزنده از دوست و ياور پژوهنده ي ارجمند آقاي دكتر تورج پارسي و فراخوان انجمن زرتشتيان تهران براي برگزاري ي جشن سده ي امسال و نيز پژوهشي ارزنده و روشنگر در مورد پيشينه ي كشف آتش و برگزاري ي جشن سده و ديگر جشن هاي باستاني ي ايرانيان از استاد دكتر علي اكبر جعفري را -- كه با مهر به اين دفتر فرستاده اند -- در پي اين يادداشت مي آورم. ج. د.*
----------------------
* سرود ِ جشن ِ سَده را كه گروه همسرايان جوان زرتشتي در ايران اجراكرده اند، در
اینجا بشنوید


مقدّمه اي بر فلسفه ي جشن هاي ايراني
همراه با سخنی درباره جشن ِ سده




دکتر تورج پارسي



پيشگفتار


در فلسفه ي ايران كهن ، ناپايداري جهان به معناي ناپايداري زندگي نيست ، چرا كه زندگي در جهان ناپايدار ـ يا به گفته ي حافظ " جهان بي بنياد " ـ قانونمندي خود را دارد. زندگي سرشار از زيبايي است و انسان در آن پراميد و بي بيم در راستاي مسئوليت خود گام بر مي دارد تا بتواند از بار بي آيين انديشه هاي » اهريمني « كاسته و بر اساس نيكي هاي سه گانه، با شادماني به ساختن جهاني نو ، آباداني جهان و پيشرفت آن بپردازد تا شايسته زندگي و نام جاودانه گردد.
در اين "جهان زاياي بارآور" شادي و آبادي پيوند و پيوستي تنگاتنگ دارند و، بر اين اصل و بنيان، دريوزگي و قلندري و نكوهش جهان مادي بي معناست. انسان در ين نگاه فلسفی منفي گرايي، يعني پشت كردن به دنيا را مذموم شمرده و عشق به هستي را در هر گام نيك خود جلوه گر مي سازد و چشمان ستايشگر و نيايش بر خود را بر همه ي داده هاي اهورايي مي دوزد، نيرو مي گيرد و نيرو مي بخشد و ميدان عشق را همچون سمندر در آتش با شيدايي طي مي كند . پويش او بر مبناي اعتبار و باور به قانون اشه است و در جام جهان بين او زندگي كنوني تداركي براي جهان پسين نيست . انسان دراين آيين، در گسترش جهان و تكامل و رسايي آفرينش همراه و همگام اهوره مزداست . او گناهكار ازلي نيست كه در به روي ببندد و نفس خويش را به طناب بكشد تا به رستگاري دسترس يابد. رستگاري در گام هاي بلند نيك اوست. اصل گزينش بر پايه انديشيدن و سنجيدن استوارست و انسان با خردمندي اين را نيوشيده است.
شادي در آيين ايراني بنياني پراعتبار دارد . نگاهي كوتاه به راز و رمز آفرينش به روشن شدن مطلب ياري خواهد داد . بنا بر آنچه در بندهش آمده است، نخست آسمان و به ياري آسمان شادي آفريده شد ... يعني پيش از موجوديت انسان. پس شادي از نخستين گاه آفرينش، با هستي همزبان ، همزمان و همگام است. در اين جا اين موضوع روشن مي شود كه شادي به نشانه ي درون مايه هستي از ويژگي هاي آفرينش است. مطرح شدن شادي به عنوان يك اصل عمده دراين نظام فكري بسيار شايان نگرش است؛ چرا كه شادي، نيك كرداري و پايه ي اعتماد آدمي است در زندگي. هرچند مرگ نقطه ي پاياني آدمي قلمداد مي شود ولي در همين ختم هم آغازي و وصلي هست يا به بياني ديگر سيكل ديگري بر مبناي نظم گيهاني (اشه) مي آغازد .اين چنين است كه در آيين ايراني بر مرگ تن مويه كردن روا نمي باشد؛ چرا كه مويه و ماتم شگرد ديگر ِ اهريمن است تا انسان را به ورطه ي بيزاري از هستي انداخته و از بار اعتمادش بكاهد. مويه خزان لحظه ي آدمي، زنگ كركننده اي است كه حتا زمين را هم ناشاد مي كند.
به همين دليل باورمند به اين بينش، به ستايش و نيايش منش نيك و كار مي ايستد تا در برابر تباهي و تاريكي و شيون و مويه پايداري كند .


منش نيك را مي ستاييم
پايداري در برابر تاريكي را
پايداري در برابر شيون و مويه را . (يسنه ۷۱ بند ۱۷)


بازتاب چنين انديشه اي را در هيژده سنگ نبشته ي شاهان هخامنشي ـ از داريوش بزرگ تا اردشير سوم ـ به روشني مي توان ديد:
بغ بزرگ است اهوره مزدا
او كه اين بوم را آفريد
او كه اين آسمان را آفريد
او كه شادي آفريد
مردم را .



بر مبناي چنين آموزشي است كه ايراني مي كوشد تا راستي را در كارهايش از ميان نبرد، باچشماني روشن و پاك به زمين و خورشيد و.... بنگرد . دستان را براي آباداني بكاربرد و از روي خرد بر دامنه ي روشنايي بيفزايد. برآمد ِ نهايي ي چنين بينشي تبلور شادي است در جهاني كه به گفته ي داريوش شاه شاهان در نقش رستم : اهوره مزدا آنرا زيبا آفريده است.
همه ي مزدا آفريده ها زيبا هستند و انسان بخشي از اين زيبايي است و زايش او نيز سزاوار نيايش و شادي است از اين جهت بنا به گزارش هردوت : ايرانيان نخستين مردماني هستند كه زادروز خود را جشن مي گيرند و به شادي مي ايستند در اين بينش زندگي و شادي همزاد و همراهند. جشن ها برآيند كار و آباداني است و آباداني روشنايي است.


جشن آتش


آتش اندر دل بهمن چه بود ، هست يقين / شرري كش ز پدر در دل هموار بود
اين سده آتش افروخته دارد ، كه درست / لاله رخ ، گرم اثر ، عاشق كردار بود
گر چه اين آتش ما اندك و خردست ولي / هست مشتي كه نماينده خروار بود
آتش جشن سده آتش مهر وطن است / كاندرين ملك نخواهد كه شب تار بود
خرّم است اين سده و شادروان باد كه گفت / شب جشن سده را حرمت بسيار بود
دكتر محمّد دبير سياقي


افزون بر جشن سوري ، از سي و يك جشن ساليانه كه در هفتاد و سه روز برگزار مي شد سه جشن به پاس و بزرگداشت آتش است ، كه عبارتند از :
ــ سده
ــ آذرگان
ــ ارديبهشت گان


در اوستا آتش به شكل آتر و درسنگ نوشته هاي هخامنشي و پارسي باستان، آتر و آثر آمده است. در
زبان پهلوي، آتور يا آتخش ناميده شده كه در زبان پارسي امروز آذر يا آتش را از آن داريم.
در باور هندوان اَگني خداي آتش خوانده مي شود كه در روسي اوگن با آن همريشه است. همين واژه در كُردي به شكل ِ آگر درآمده است. در برخي از گويشهاي كنوني ِ زبان فارسي، تش به جاي آتش به كار مي رود.


آتش از آفريده هاي هفتگانه مادي است كه همچون " اخگري ازانديشه آفريده شده و " بدو درخششي از روشني بيكران " داد ه شده است » آن گونه تني نيكو كه آتش را درخور است خويشكاري آتش در دوران اهريمني ، پرستاري مردم كردن و خورش ساختن و از ميان بردن سردي است. "
در سال شمار ايراني روز دوم هرماه به نام امشاسپند اشه وهيشت Asavehista
يا ارديبهشت است كه در جهان مادي سرپرست آتش است و روز نهم هر ماه به نام ايزد آذر است كه در سنگ نوشته ي بيستون Asiyadiyaآورده شده »كه از واژه Atryadiya به معناي ماه پرستش آتش برگرفته شده است « اعتبار آذر آنچنان است كه آنرا پسر اهوره مزدا ناميده اند. هر دوروزيعني دوم و نهم هر ماه از جشن هاي ماهيانه به شمارمي آيند ، كه روزهاي پاس و احترام آتش است . البته باوجودي كه آذر پسرِ اهوره مزدا ناميده شد ه ، اما امروزه ، نام آذر را بر دختران نهند .
چندي از نام هاي مردمان درفروردين يشت برگرفته ازواژه آتش است ، از آن جمله مي توان از آترپات Aterpat يا آذرباد ، آترچيتر Aterecithraيا آذرچهر ، آترخوارنه Aterexvarnah يا دارنده فر آذري ، آتردات Ateredata يا آذرداد يا آتش داد ، آترداينگهو Ateredäinghu يا از كشور آذر ، آترزنتو Aterezäntu يا ناحيه ي آتش ، آترسوه Ateresäväh يا دارنده سود آذر ، آترونوش Aterewänshä يا آذرنوش كه به چم دوست دارنده ي آتش است ، نام برد. استان آترپاتكان يا آذرپاتكان يا آذربايجان و شهر آذرشهر نيز از يادمان هاي نام آتشند.


دريسنه، هات 17/11 از پنج آتش نام مي برد:
آتش برزي سونگه كه آتش بهرام است Berezisävänghä
آتش وهوفريان به چم دوستدار نيكي كه گرماي تن مردمان و چهارپايان است Vohu fryanä.
آتش اوروازيشت بچم شادماني دهنده تر كه در گياهان هست Urvazishtä .
آتش وازيشت بچم آتش درون ابرها يا رعد و برق است. Vazishtä
آتش اسپنيشت به چم آتشي است كه در گرزمان درپيش اهوره مزدا فروزان است. Spenishtä .


استوره شناسي آتش


يكي از آيين هاي مردم هندو- اروپايي، جشن آتش است كه از گذشته اي دور تاكنون بر جاي مانده است. درچگونگي پديد آمدن آتش، ميتولوژي يوناني پرومتـه را آورنده ي آن مي داند . "بدين گونه كه زئوس خداي خدايان مردمان را ازآتش، كه بنيادي آسماني داشت محروم ساخته و زمين ومردمان را دچار تاريكي و سرماكرده بود . پرومته به جاي گوشت، استخوانهاي گاو را به زئوس هديه داد و آتش آسمان را پس از ربودن در ساقه رازيانه اي پنهان كرد، به زمين آورد و به انسان هـديه كرد وزمينه زندگي و تمدن بشر را سامان بخشيد "
شاهنامه پيدايش يا كشف آتش را به هوشنگ پيشدادي پيوند مي دهد و انديشه را چنين مي نماياند :
يك روز هوشنگ با گروهي از ياران به سوي كوه مي رفت ناگاه ماري » سيه رنگ و تيره تن و تيزتاز« ــ نماد اهريمن ــ پديدار شد . هوشنگ دلير و چالاك به زور كياني سنگي به سويش پرتاب كرد :
برآمد به سنگ گران سنگ خرد/ همان و همين سنگ گرديد خرد
فروغي پديد آمد از هردو سنگ/ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار كشته و ليكن ز راز/ پديد آمد آتش از آن سنگ باز


اهوره مزدا براي رودرويي و پاسداري از زندگي آتش مي آفريند، اين آتش به خار و خاشاك افتاد و فروزان گشت، هوشنگ به ستايش مي ايستد :
جهاندار پيش جهان آفرين/ نيايش همي كرد و خواند آفرين
كه او را فروغي چنين ايزدي / پرستيد بايد اگـر بخردي
شب آمد برافروخت آتش چو كوه/ همان شاه در گرد او با گروه
يكي جشن كرد آنشب و باده خورد/ سده نام آن جشن فرخنده كـــرد
زهوشنگ ماند اين سده يادگار/ بسي باد چون او دگر شهـريار



مري بويس احتمال مي دهد كه جشن سده باز مانده اي از دوره هاي هنـدو- اروپايي بدوي باشد :
" سده جشن بزرگ ، افروختن آتش در هواي آزاد است كه جميع اقوام هنداروپايي را به نيت نيرو دادن به آتش آسماني خورشيد به هنگام زوال و ضعف زمستاني آن برپا مي كرده اند .از آنجا كه در كيش ايرانيان قديم خورشيد و آتش ژرفترين اهميت و معنا را داشته اند ، انتظار مي رود مادها و پارس ها ، اين جشن را همراه خود به ميهن نوين خود آورده باشند."


كشف آتش يا انرژي، نخستين انقلاب زندگي بشرست. پس از اين كشف فرهنگ و تمدن بشري سامان مي يابد :
وز آن پس جهان يكسر آباد كرد/ به آتش ز آهن جدا كرد سنگ
سر ِ مايه كرد آهن آب گون / كزان سنگ خارا كشيدش برون...
چو بشناخت، آهنگري پيشه كرد / از آهنگر ي اره و تيشه كرد
چو اين كرده شد چاره ي آب ساخت / ز دريايها رودها را بتاخت
به جوي و به رود آبها راه كرد/ به فرخندگي رنج كوتاه كرد
چرا گاه مردم بدان برفزود / پراكند پس تخم و و كشت و درود
بدان ايزدي جاه و فرّ كيان / ز نخچير گور و گوزن ژيان
جدا كرد گاو و خر و گوسفند/ بورز آوريد آنچه بُد سودمند
جهاندار هوشنگ با هوش گفت / بداريد شان را جدا جفت جفت
بديشان بورزيد و بديشان خوريد / همي باج را خويشتن پروريد
ز پويندگان هر كه مويش نكوست / بكشت وزايشان برآهيخت پوست
چو سنجاب و قاقم چو روباه گرم / چهارم سمور ست كش موي نرم
بدين گونه از چرم پويندگان / ببوشيد بالاي گويندگان


اما پيش از دست يابي به آتش ، مردمان خوراكشان ميوه و رخت شان برگ بود:
از آن پيش كاين كارها شد بسيج/ نبد خوردني ها جز از ميوه هيچ
همه كار مردم نبودي به برگ / كه پوشيدني شان همه بود برگ


نام سده

درسال شمار ايراني سال به دوبخش مي شد زمستان بزرگ و تابستان بزرگ ؛ زمستان بزرگ دربرگيرنده ي ماه هاي آبان ، آذر، دي ، بهمن واسفند وتابستان بزرگ شامل بهاروتابستان مي شد (از فروردين تا آخرمهر ) .در نام نهي يا وجه تسميه سده آورده شده است كه سد روز از زمستان گذشته باشد . بنا بر اين شمارش سه ماه آبان و آذر و دي به اضافه ي ده روز اول ماه بهمن . يعني جشن سده در دهم بهمن برگزار شده و مي شود كه برابرست با سي ام ژانويه.


از پي تهنيت ِ روز ِ نو آمد بر ِ شاه/ سده ي فرّخ روز دهم بهمن ماه
فرّخي سيستاني


ازاول دي ماه تا دهم بهمن ، چله يا چهله بزرگ ناميده مي شود.بيست روز آخر بهمن هم در فرهنگ مردم كوچه به چله كوچك معروف است . اوج سرما چهار روز آخر چله بزرگ و چهار روز اول چله كوچك است كه به چار چار شهرت دارد .بنا به گزارش بيروني سده يعني پنجا ه روز و پنجا ه شب به نوروز مانده « (يعني بيست روز بهمن به اضافه سي روز اسفند)، يا به تعبير زيباي خراساني ها : پنجاه به نوروز و سد به برداشت فراورده هاي كشاورزي مانده است .
روستاييان خراساني به مدت سه روز يعني از يازدهم تا سيزدهم بهمن به مناسبت جشن سده به شادي مي پردازند . چرا كه سده بلنداي سال شماريست كه از سويي نشان مي دهد به نوروز جمشيدي پنجاه روز بيش نمانده و بزودي زمستان سياه جاي به بهار خواهد داد و از سويي دورنماي سد روزه ي برداشت خرمن را نمايان مي سازد به همين دليل پيش از فرارسيدن جشن از كوچك و بزرگ ، پياده و سوار به كـــــوه و صحرا مي روند و پشته هايي از خار و خاشاك به روستا آورده و پسينگاه روز دهم بهمن بر بلندترين بام خانه روستا گردآمده و بوته ها را روي هم انباشته كرده چون آفتاب نهان گشت و شب روستا را زير چادر خود كشيد ، بزرگ خانواده آتش به خــرمن بوته ها مي زند همين كه تابش آتش تاريكي را شكست داد ، فرياد شادماني كه نيايشي ساده و پاكست با پايكوبي و دست افشاني خواندن سرود سده آغاز مي شود :
آي سده ، سده ، سده
سد به غله ، پنجه به نوروز
آي سده ، سده ، سده
سد به غله ، پنجه به نوروز
زنون بي شو ، چله به در شو (زنان بي شوهر عمرسرما تمام شد)
زنون شو دار ، به غم گرفتار (زنان شوهر دار غم دار آغاز كارند)
سد به غله ، پنجه به نوروز
دخترون دخنه ، دفكرجمئه ، (دختران درخانه به فكر رخت نوروزي هستند(
نوروز بي يمه )نوروز آمد(
سد به غله ، پنجه به نوروز
دخترون د خنه بر شو منله (دختران در خانه براي شوهر مي نالند)
سد به غله ، پنجه به نوروز
سده در پشت دالو ، (سده در پشت دالان كمين كرده است)
بميرن غله دارو (محتكرين از غصه بميرين ، چون ديـــگر نمي توانند احتكار كنند)
سده ، سده ي ما ، ميشود گله ي ما ) تعداد گوسفندان و گله مابه سد مي رسد)


پس از آنكه تابش آتش در پشت بام ها فروكش كرد، صحرا ميدان بروز شور و هيجان جوانان مي شود . مـي خوانند و بـوته هاي فـروزان به طناب بسته را به دور سر مي چراخانند . سالمندان به گرد آنان نشسته و تماشگر شادي و شادمانيند چون باور دارند كه « تماشاي سده سوزي و آتش سده موجب تندرستي و بهروزي است ، با آتش سده به روي زمين ، سختي هاي زمستاني كاهش پيدا مي كند و زمين نفس مي كشد و زندگي بهاري آغاز مي شود اين جشن سه روزه با شادي و اميد پايان مي يابد و خاكستر آتش سده بر پشت بام ها باقي مي ماند؛ چرا كه باور هست اگر باران ببارد و آب خاكستر آتش سده را بشويد سال خوبي در پيش است ».


زرتشتيان و جشن سده


زرتشتيان در هر شرايطي جشن ها ي باستاني را برگزار كرده و مي كنند از جمله آيين جشن سـده را همچون ديگر يادمان هاي نياكاني نگهباني و برپا مي دارند ازسده سوزي در كرمان تا هيرم بو Hirom bow زرتشتيان شريف آباد يزد از كوشك ورجاوند كرج تا در هر گوشه از اين جهان پهناور كه باشند مسئوليت خود را فراموش نمي كنند .
زنده ياد صادق هدايت دركتاب نيرنگستان كه در سال ۱۳۱۲خورشيدي به چاپ رساند سده سوزي در كرمان راچنين گزارش كرده است : «سده سوزي جشني است كه هنوز زرتشيتان كرمان به يادگار جمشيد و آيين هاي ايران باستان مي گيرند و براي اين كار موقوفاتي در كرمان در نظر گرفته اند . پنجا ه روز به نوروز خروارها بوته و هيزم درمنه در گبرمحله باغچه بوداغ آباد گرد مي آورند. جنب اين باغچه خانه اي هست مسجد مانند و موبدان موبد از بزرگان شهر و حتا خارجي ها را دعوت شاياني مي كنند. در اين آيين شراب و شيريني و ميوه زياد چيده مي شود و اول غروب آفتاب دو نفر موبد دو لاله روشن مي كنند و بوته ها را با آن آتش مي زنند و سرود ويژه مي خوانند هنگامي كه آتش زبا
نه مي كشد همه ي ميهمانان كه بيش از چندين هزار نفر مي شوند با فريادهاي شادي دور آتش مي گردند و اين ترانه را مي خوانند :
سد به سده ، سي به گله پنجاه به نوروز
شراب مي نوشند و ميان هلهله ي شادي جشن تمام مي شود . در كرمان همه ي مردم منتظر سده سوزي هستند و اهميت كشاورزي دارد ».

آتش ِ جشن ِ سَده، كرمان- شامگاه دهم بهمن 1384



همانطور كه زنده ياد هدايت درباره ي اين آيين باستاني نوشته است، هم اكنون پنجاه سالي مي شود كه اين آيين باستاني را زرتشتيان كرمان پنجاه روزپيش از نوروز در محل شاه مهر ايزد يا باغچه بداغ آباد برگزار مي كنند. نا گفته نماند كه در پنجاه سال اخير شكوه جشن ها به دليل كاهش سخت گيري هاي محيطي افزوني يافته است.
درپسين گاه چند تن از موبدان زرتشتي با رخت وكلاه سپيد ، دست در دست يكديگر در حالي كه آتش نيايش را زمزمه مي كنند به گرد توده بزرگ بوته هاي خار كه به اصطلاح محلي درمون dormun مي گويند سه مرتبه كه ياد آور انديشه و گفتار و كردار نيك است مي چرخند و يكي از آنها با لاله روشني كه در دست دارد در مسير وزش باد بوته ها را آتش مي زند. در ضمن در آتشدان ها اسپند و كندر يا به گفته ي شيرازي ها بوخوش يا بو بوخَش و سيروگ buxash مي ريزند .جشن ها هميشه با آهنگ هاي شاد موسيقي همراه است. در اين روز

نان و آش ويژه نذر مي شود. sirug


از سال ۱۳۴۸ آيين جشن سده با شركت هزاران نفر همزمان با بزرگداشت این جشن در کرمان ، یزد ، اهواز شيراز و... در باغ کوشک ورجاوند واقع در کیلومتر ۱۴ جاده کرج برگزار مي گردد ، همچنين تورهايي از سال ۱۳۸۰تشكيل شده كه گردشگران خود را به مدت سه روز از تهران به يزد و كرمان مي برند كه در روز سوم تماشگر آيين سده سوزي كرمان مي شوند . نكته شايان توجه در اين موضوع پيوند مشترك مردم يك پارچه ي ما در ارج به ميراث هاي فرهنگي است. اگر چه زرتشيان ميزبانند وبرگزار كننده ي جشن و ريتوال ها اما آيين هاي ملي به همه تعلق دارند به همين دليل همگان شركت مي كنند، شركت همگان فروزش آتش را دو چندان مي كند و به آن جاودانگي مي بخشد.
***
اين فروغ آتشي كه زمينه ي تمدن بشري را فراهم ساخت هر نامي كه درهر فرهنگ وسرزميني داشته باشد در خورستايش است چه آنرا پرومته به زمين آورده باشد، چه هوشنگ پيشدادي به آن دسترسي پيدا كرده باشد و چه ... برگزاري آيين اين فروغ جاودانه در فرهنگ ايران زمين از روزگار هوشنگ تاكنون باقي مانده و آتش فروزان آن دردل شب هاي سياه زمستاني آنچنان جلوه گرست كه به گفته ي عنصري:
گر از فصل زمستان است بهمن/ چرا امشب جهان چون لاله زارست


بنابه گزارش دقيقي، زرتشت با مجمري از اين فروغ جاودانه كه نشانواره ي خِرَدست ، نخستين باربه ديدار گشتاسب كياني مي رود:
يكي مجمر آتش بياورد باز/ بگفت از بهشت آوريدم فراز


داريوش سوم بي هيچگونه دودلي نشان مي دهد كه مرگ او ، نقطه پاياني فرهنگ ايران زمين نيست بلكه دخترش بيارايد اين آتش زردهشت


چو پرورده ي شهرياران بود/ به بزم افسر نامداران بـود
مگر زو ببيني يكي نامدار/ كجا نو كند نام اسفنـديار
بيارايد اين آتش زردهشت/ بگيرد همي زند و استا به مشت
نگه دارد اين فال و جشن سده/ همان فـرِّ نوروز و آتشكده



و اين همان آتشي است كه رند ِ شيراز به آن چنين باور دارد :
كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست!


زرتشتيان را به آتش پرستي متهم مي كنند، اما چنين نيست، نيايش سوي زرتشتيان روشنايي است و همانگونه كه توران شهرياري از قول آتش گفته است معنا و تعبير را در فراسو ي كوته اند يشي ها ببينيم:
گو مرا بهدين نيايش مي كند/ جان هستي را ستايش مي كند


در سخن پاياني جشن سده بر همگان فرخنده بادا! اميد كه در راستاي نور خرد و دانايي، به شادماني رهپوي تازه سازي جهان باشيم . همازوربيم


در همچو روزي محترم ، در همچو جشني محتشم
بايد شمردن مغتنم ، بر خيز مارا مي بده
روزي خوش دلكش بود، چون گفتگو ز آتش بود
آبي چو آتش خوش بود، مخصوص در آتشكده
مجدالاسلام كرماني
****
در اين جا من به نام يك زرتشتي با باور به انسان و خِرَدش در برابر آتش به مهر مي ايستم و زمزمه مي كنم :
درود به تو اي آتش ،
اي برترين آفريده ي سزاوار ستايش اهوره مزدا،
به خشنودي اهوره مزدا.
راستي بهترين نيكي است ،
خرسندي است ،
خرسندي براى كسي كه راستي را براي بهترين راستي بخواهد (۳بار)
افروخته باش در اين خانه ،
پيوسته افروخته باش در اين خانه ،
فروزان باش در اين خانه ، تا دير زمان افزاينده باش در اين خانه .
به من ارزاني ده اي آتش ، اي پرتو اهوره مزدا ،
آسايش آسان ، پناه آسان ، آسايش فراوان ،زندگاني فراوان ، فرزانگي ، افزوني ،
شيوايي زبان و هوشياري روان
و پس از آن خرد بزرگ و نيك و بي زيان و پس از آن دليري مردانه ،
استواري ، هوشياري و بيداري ، فرزندان برومند و كاردان ،
كشورداري و انجمن آرا، باليده، نيك كردار ، آزادي بخش و جوانمرد،
كه خانه مرا و ده مرا و شهر مرا و كشور مرا آباد سازند
و انجمن برادري كشورها و همبستگي جهاني را فروغ بخشند
راستي بهترين نيكي است ،
خرسندي است ،
خرسندي براى كسي كه راستي را براي بهترين راستي بخواهد.

------------------------
* يادآوري: نويسنده ي اين گفتار، واژه ي "چَم" را به جاي ِ "معني" به كار برده است.


فراخوان ِ برگزاری ِ جشن سده در تهران، کوشک ِ ورجاوند


انجمن زرتشتيان تهران اعلام كرد جشن سده همزمان با 10 بهمن 1384 از ساعت 13 تا 17 در كوشك ورجاوند تهران برگزار مي شود.
جشن بزرگداشت پيدايش آتش، جشن سده در تهران برگزار مي شود. انجمن زرتشتيان تهران اعلام كرد جشن سده همزمان با 10 بهمن از ساعت 13 تا 17 در كوشك ورجاوند تهران برگزار مي شود. كوشك ورجاوند قطعه زمين گسترده اي در 16 كيلومتري جاده كرج است كه مختصِّ اقليّت ديني زرتشتي است. اين انجمن در جلسه سه شنبه خود برنامه هاي اين جشن 5 هزار ساله را اعلام مي كند.
شرکت در این جشن برای تمامی ایرانیان آزاد است و مختصِّ زرتشتیان نمی باشد.


FIRE AND JASHN-E SADEH


Greatest Discovery:


Dr. A.-A. Jafari


Take away fire and man (stands for both the genders) will revert to wilderness like any other animal! The greatest discovery made by man alone on this good earth is the art of making and maintaining fire. He, like any other animal, had seen fire striking from clouds, devouring bushes and trees, and devastating large tracts of green land. He had also seen fire being spewed by a volcano and the molten lava snaking and snarling its way down the slopes. He also knew it gave heat and scared ferocious animals. Though still not proven, but most probably he had learned how to keep it burning. It provided him and his associates with light, warmth, and a device to keep ferocious animals away. He must have also learned to control fire which, in the long run, helped him to smelt metal ores.

But man did not know how to kindle it. The day he discovered this art, he separated for good from the animal kingdom that roamed the earth. He had discovered the source of light, heat, and energy -- the very basis of civilization. Fire helped man to reduce nomadism and develop social and political institutions connected with a fixed abode.


Legends of how man learned to make fire are as numerous as there are ancient nations. A god brought or stole it down the sky is but an illusion to lightening striking and starting a fire. It was thrown up by the earth reminds us of a volcanic eruption. It was brought down a tree by a wise man indicates that it was obtained from a burning tree. It is a product of two rubbing branches or a child of ten mothers, points to the much later discovery of creating friction by placing a stick in a wooden groove and rubbing, rather rotating the stick with two palms, the ten fingers, the ten mothers.


The most striking is the Iranian legend, preserved, among other writings, in Ferdowsi's Shahnameh. Here is a gist of the Shahnameh's story:


Hushang


Hushang succeeded his grandfather Kayumars, the first of the Pishdadian Kings. He girdled himself with wisdom and justice.


The Discovery of Fire


Our ancestors worshipped God, had their beliefs, and followed certain ceremonies. In those days, the blazing fire was the altar just as the Arabs have stone as their prayer niche. But the discovery of fire was quite incidental. This happened before iron was discovered.


One cold day, Hushang and his party were returning from a hunting expedition. They saw a snake coiled in their path. Hushang aimed his flint axe at it. He missed and the snake slithered away. But the axe hit another stone, also a flint and produced a bright spark. The curious king took hold of the two flints and struck—more sparks. And he learned to produce enough sparks to ignite a fire. He discovered how to make fire! "This spark," he proclaimed, "is God's gift. Hold it high in regard." He thanked God for the gift and made fire his altar. He held a great feast. Every person sang, danced, drank, and feasted around the bonfire. For the first time, Hushang and his people could light their dark caves and feel cozy and warm in their beds. They passed a wonderful winter. Hushang never forgot his revolutionary discovery. He held a great feast every year on that eventful day. It is called "Sadeh."


He was the first to separate iron from ore and established the profession of smithery. He fashioned axes, saws, and adzes. Next, he diverted water from rivers into plains for cultivation. Prior to this, human beings subsisted on fruits and covered themselves with leaves. Furthermore, Hushang separated the beasts which were hunted from those that could easily be domesticated. He introduced soft and comfortable furs as clothing.


Hushang's reign introduced peace, prosperity, plenty, and happiness. He died after ruling for forty years. It may be pointed out here that the “forty” years symbolize a period of Paleolithic period of man’s discovery of the use of fire, some 500,000 to 10,000 years ago—from wandering with stick and stone implements to cave-dwelling and domestication of animals.


To put it in short: Fire was accidentally discovered when a flint-axe, thrown by King Hushang to kill a snake, missed and struck a rock and threw a spark. That sparked the idea to kindle fire by striking two pieces of flint together. This theory is confirmed by archeologists to be the most probable means of its discovery in the early stone stage.


Hushang, the Iranian legend says, celebrated the discovery by throwing a feast, a feast that has been kept alive through ages. It is held every year on 10 Bahman (30 January), almost mid-winter. It is called “Sadeh,” meaning "century" because according to one popular tradition, it falls on the hundredth day from 21 October, the beginning of winter among ancient Iranians. Or, as I see it, it is the contracted form of the Avestan “saredha,” Persian “sard,” meaning "cold, winter."


On that afternoon, people gather outside their town, make a hill of dry shrubs, bushes, weeds, and branches. Priests lead the prayers, exalting fire as the divine light, warmth, and energy, ask God for an ever-progressing life to eternal happiness, and as the sun sets in the blazing west, set the hill ablaze. It is a sight to watch huge leaping flames. Those at home light little bonfires on top of their flat mud-plastered "fire-safe" roofs -- a tribute to the civilized blessings given by the discovery of kindling fire.


Venerating Fire:


At a time when man was hunted and haunted, he discovered fire and that changed his whole pattern of life. No wonder the blazing fire soon became the object of veneration, especially when his imagination formed for him many forms of deities. Fire became a deity too, a deity too close and touching. The sky god was sky high, the earth goddess was earth wide, the wind god was blowing across, the sun god/goddess was traveling light, the moon god was waxing to wane, and the water goddess was streaming by.


Fire was the only deity that sat very cozy and close. It held a special position. It was kindled with care and was kept alive with more care. It gave light. It gave heat. It gave power. It turned night into day and winter into spring. It baked clay into pots, and smelted metal into instruments. It frightened away dangerous animals, and above all, it made the daily food tender and tasty. It had revolutionized human living. It required constant attention, and attention means attraction and affection. It became “special.” It had a special seat, the hearth. It became the center of his activities -- cooking, eating, conversing, sleeping, and of course, receiving his homage. Moreover, it went up the sky in a smoke column. The fire god had contact with the gods and goddesses above and men and women below. He was the intermediary, and the hearth became the altar, the earliest altar. All the gifts presented to deity and deities -- animal fat and flesh, grains, food, sweet smelling herbs and wood -- were put to burn and rise in smoke to reach the deity/deities. It was a smoky, smelly offer!


Ever-burning:


Kindling fire by striking flints or rubbing sticks was no easy job. It was much easier to keep it burning. Man learned that fire can snugly sleep beneath ashes and arise glowing when blown into flames. The habit of keeping fire “alive” through sleeping and leaping became a habit. Habit forms tradition. The hearth fire and later the temple fire became an ever-burning fire. Tradition becomes sacred. Sacredness demands ritual. Ritual becomes elaborate. Once sanctified and ritualized, even when well out-dated and fossilized, a tradition cannot be easily abandoned by conservatives.


Matchsticks and gas and electric lighters have put out the hearth fire, and yet I know in Iran there are still old ladies, Zoroastrians and Muslims, whose hearth fire is never extinguished. My mother and mother-in-law, one from Kerman and the other from Shiraz, 300 miles apart, had the hearth fire going as long as they lived. If this could be with homes, what should one expect from places of worship?


Fire has served as the altar, the illuminating light, for many religions. Fire, in form of candid candle, lighted lamp, burning incense, and blazing wood, still adorns prayer niches, rooms and halls all over the world.


Fire Altars and Temples:


Hearth fire is venerated in the Atash Nyayesh in the Later Avesta. This is the earliest form of it and it formed the altar for all domestic rituals. The Haptanghaiti in the Gathic dialect mentions “fire-enclosure” as a communal altar. Median and Achaemenian bas-reliefs show persons standing, with uplifted arms” in the Gathic fashion, in front of fire altars. Plinths at Pasargadae confirm the “fire-enclosure,” the Gathic communal fire altars. Open fire altars survive at Naqsh-e Rostam from Sassanian days too. Avestan texts speak of no fire-temple or fire-house. It did not exist in those days.


Temple is an Elamite and Babylon gift to Median and Persian Zoroastrians. Parthians and Sassanians followed with increasing elaborations. Ruins of Zoroastrian fire-temples of pre-Islamic era are spread from Iraq to the Pamirs and beyond. I have visited, lit a candle and prayed at many, including the one on the Kharg Island in the Persian Gulf and those in Persepolis, Naqsh-e Rostam, Pasargadae, Isfahan, Khuzistan, Azerbaijan in Iran, and Taxila in Pakistan. Various grades of fire-temple are also the evolution of elaborating the system. Atash Bahram, the Victory Fire, at present the highest consecrated temple is a Sassanian innovation. When Ardeshir Babakan, the founder of the dynasty, rose against the Parthian rule and won a victory against Vologeses V in 224 CE, he had to fight many a battle to conquer the vast empire. Wherever and whenever, he scored a victory over his enemies, he would erect one "Victory Fire" temple in memory. His successors continued with erecting Atash Bahrams and other fire-temples.


History books written by Muslim travelers speak of fire-temples “miraculously” lit without being fed by any firewood. They were in the oil-rich regions, from present day Khuzistan in Iran to Azerbaijan in the former Soviet Union. They were fed by natural gas, harnessed by the experts in those days. The one in Baku has been reconstructed by the authorities there and has the gas fire on. The gas-fed Azar Goshnasb temple in Azerbaijan, Iran, was where the Sassanian emperors were crowned. Recent excavations have revealed the baked clay pipeline to the fire-altar. This makes the present gas-fed fire altars in North America and Iran as no innovation but following the past in modern times. It is far less air polluting and does not devour firewood and therefore plays no part in deforestation.


Once installed in a temple, it became a tradition. That tradition continues. I would add that it should continue with modern modifications. Already a number of “prayer rooms” and “Dar-e Mehrs” in North America and Europe -- and it includes the Zarathushtrian Assembly prayer hall -- are lit by natural gas.


The Sassanians had two other major fire-temples. Azar Farnbagh, for the Priestly class, was in Nishabur, Khorassan, northeast Iran, and Azar Borzin, for the Agricultural and Industrious class, was in Darab, Pars, southern Iran.


Incidentally, the domed Muslim mosque is the continuation of the Sassanian architecture of fire-temple. The dome stood above the fire-altar. All that the Arabs or Iranian converts to Islam had to do is to remove the altar and prepare the hall for their prayers. Some of the old former fire-temples, turned into congregational mosques still have the fire-altars placed in their yards and filled with water. The domed building is not an Arabian architecture at all. It is Iranian.


Fire in the Gathas:


Fire has been used eight times in the Gathas. It is mental (Songs 4.3 and 12.6), the radiant light (4.19 and 16.9), the warmth (8.4), and full-of-energy (7:4), which helps good and evil people to find happiness. It helps to meditate in quest of righteousness (8.9) and to enlighten one's mind to find means to ward off danger (11.7).


The Gathic Fire symbolizes the Divine Progressive Mind in human beings. It is the altar that enlightens a meditating mind of a Zarathushtrian. Facing it, a Zarathushtrian wishes to forge an ideal society. Here are two brief prayers, one in the Haptanghaiti and the other from Atash Nyâyesh (Fire Prayer) in the Avesta. They explain fire's symbolism and depict the society a Zarathushtrian wants the world to enjoy:


“In this fire-enclosure, first of all, we approach You and You alone, Wise God, through the most progressive mentality, symbolized by Fire -- bright, warm and energetic. Reverence to it, because You have appointed it for reverence.


Fire, you belong to God Wise. You symbolize the most progressive mentality. This is the best of your designations. O Fire of Ahura Mazda, it is because of this that we approach you. (Haptanghaiti, Song 3.1-3)


Grant me, O Fire of Ahura Mazda, prompt welfare, prompt maintenance, prompt living; full welfare, full maintenance, full living; zeal, progress, eloquence, discerning intellect; next, comprehensive, great and lasting knowledge; next, all encompassing courage, steadiness; vigilance, wakeful even at rest; and self-supporting children, able to govern the country, outstanding in assembly, harmonious in growth, and gentle in character, who shall advance our homes, settlements, districts, countries and the world fellowship. (Atash Nyâyesh)


May the Fire of Mazda enlighten our minds!


Ushta!
Ali A. Jafarey,
Buena Park, CA

Wednesday, January 25, 2006

 

232. خليج ِ فارس در نقشه هاي ِ كهن ِ جغرافيايي: فراخواني همگاني



يادداشت ويراستار

چندي پيش در يكي از درآمدهاي اين تارنما، به آگاهي ي خوانندگان رساندم كه كتاب ارزشمند ِ خليج فارس در نقشه هاي كهن ِ جغرافيايي به دو زبان فارسي و انگليسي از سوي مؤسّسه ي ِ جغرافيايي و كارتوگرافي ي سحاب در تهران نشريافته است.

پژوهنده ي جوان و كوشا آقاي پژمان اكبرزاده، امروز پيام زير را از سوي ِ گروه ِ
Persian Gulf Online
به اين دفتر فرستاده و همه ي ايرانيان و دوستداران فرهنگ و ميراث كهن ايراني را به پشتيباني از اين كوشش بي دريغ ِ يك نهاد آزاد و مردمي و بي بهره از هرگونه ياوري ي سازمانهاي رسمي فراخوانده است تا هرچه بيشتر در شناساندن اين كتاب به هم ميهنان و ديگر خواستاران شناخت ايران و سفارش خريد ِ آن بكوشند.
دفتر كانون پژوهشهاي ايران شناختي در استراليا با نشر پيام و فراخوان ِ آقاي اكبرزاده، بر اهميّت ِ پخش ِ هرچه گسترده تر اين كتاب مستند و ارزشمند، تاكيد مي ورزد و خوانندگان ارجمند اين صفحه را به شركت در اين كوشش و كُنش فرهنگي و ملّي فرامي خواند. ج. د.

Dear Freinds,


PERSIAN GULF ONLINE (www.PersianGulfONline.org) is the only non-governmental organization that its members have devoted themselves to protect the historical name of the PERSIAN GULF.
Prof. Mohammad Ala (President and founder of Persian Gulf Online Organization) in his recent trip to Tehran paid 5000 $ to Sahab Geographic Institute for publishing the historical maps of the Persian Gulf in a valuable book.

Since the foundation of PGO Mr. Ala has been the only person who has paid for website, banners, etc. It's the time that we can help him and in fact PGO to continue its efforts.

Ordering this book (as much as you can) is one of the best ways. Even ordering one copy is effective. If you have friends in universities or cultural organizations you can encourage them to do that as well. It's also a valuable gift for all Persian families.

This book is a sound document to protect the name of the "Persian Gulf". Please read the review about this book in Payvand News:http://www.payvand.com/news/05/sep/1099.html

Please be aware that the book is bilingual (English/Persian) and can be used for everyone in the world.
The price of the book for those who live outside of Persia is 30 $ + 5 $ for shipping and for those who live in Tehran 16000 tumans.

نقشه ي خليج فارس در كتاب استخري به زبان عربي از هزار سال پيش



Because of economic problems for those who live in our country and those members who are students in Western countries we do not expect them to order the book. But there is no problem if any of them would likes to order the book.

Those who live in Europe/Canada/USA may send their money orders/cheques to Mr. Ala: \nMohammad Ala\nC/O Persian Gulf Org.\nPO Box 3251\nAlhambra, CA 91803\nUSA\n \nThe book will be sent to your address directly from Tehran.\n \nThanks for your support.\n \nBest Regards",1] ); D(["mb","\nPejman Akbarzadeh\nPGO Rep. in Tehran\nwww.artistswothoutfrontiers.com/pakbarzadeh/\n \n \n \n\n",0] ); //-->
Mohammad Ala
C/O Persian Gulf Org.
PO Box 3251
Alhambra, CA 91803
USA


The book will be sent to your address directly from Tehran.


Thanks for your support.


Best Regards
Pejman Akbarzadeh
PGO Rep. in Tehran
www.artistswothoutfrontiers.com/pakbarzadeh/


Saturday, January 21, 2006

 

230. يادواره اي ديگر براي شاعر ِ خاموش



يادداشت ويراستار


ديروز در همين صفحه (درآمد 228) از درگذشت اندوهبار ِ محمود مشرف آزاد تهراني (م. آزاد) شاعر توانا سخن گفتم و گفته هاي دكتر رضا براهني درباره ي او را آوردم. سرمقاله ي شماره ي امروز ِ روزنامه ي شرق، چاپ تهران نيز نگاهي و مروري در كارنامه ي ادبي ي اين شاعرست به قلم ِ صفدر تقي زاده، نويسنده، مترجم و ناقد ِ ادبي كه براي رساتركردن ِ درآمد ديروز، آن را در اين صفحه بازمي آورم.


براى گذشتن از اين رود...
صفدر تقى زاده

محمود مشرف آزاد تهرانى كه از ايام جوانى نام م.آزاد را براى خود برگزيد، به نحوى غريزى شاعر بود و از جمله شاعرانى كه شيوه زندگى اش با آنچه ما از معناى شاعر در ذهن داريم هميشه همخوانى داشت: آزاده، وارسته، شوريده حال و بى اعتنا به زرق وبرق و ظواهر زندگى. اين ويژگى ها را آزاد در تمام طول زندگى اش حفظ كرد و تمام طول زندگى را هم تنها با مايه هاى آرام بخش هنر و ادبيات و شعر و شاعرى گذراند. شعر او هميشه براى خودش مستقل و شاخص بود، شعرى استوار و آهنگين و مترنم و غالباً غمگين با واژه گزينى دقيق و بجا، مايه گرفته از ادبيات كلاسيك فارسى. او فارغ التحصيل رشته زبان و ادبيات فارسى بود و از نسل شاعرانى كه در دهه ۱۳۱۰ به دنيا آمدند. آزاد از نخستين كسانى بود كه به اهميت شعرهاى نيما يوشيج پى برد و به ستايش از او پرداخت و گفت: «شعرهاى نيما تا روزگار، روزگار است، مى ماند و مادر زمانه هم، چندان ديرزا و سخت زا است كه زمانى در ابد بين حافظ و نيما مى خواهد.» شعرهاى م.آزاد از دهه هاى ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ در بيشتر نشريه هاى ادبى و هنرى، به صورت شعرهايى متعالى و نو در كنار شعرهاى شاملو، اخوان، فروغ و سپهرى به چاپ رسيده است. او نخستين كسى بود كه در مقاله اى اظهار كرد كه شعرهاى فروغ فرخ زاد را بايد در سطحى جهانى بررسى كرد.م.آزاد پس از پايان تحصيلاتش در دانشگاه تهران، به آبادان رفت و دبير دبيرستان هاى آبادان شد و همراه با حسن پستا به بسيارى از دانش آموزان و جوانان علاقه مند آبادان و نيز جوانانى كه پس از شكست و ناكامى مبارزات ملى شدن صنعت نفت، مايوس و دلمرده شده بودند، اميدوارى ها داد و چيزها آموزاند و خود نيز از محيط فرهنگى آبادان چيزها آموخت و از جمله زبان انگليسى و آشنايى با فرهنگ و ادبيات و شعر آمريكا و انگليس. در اين ايام بود كه سرودن شعرهاى غيرآهنگين تا مرز شعر سپيد را تجربه كرد.آزاد از آبادان با تجربه و اندوخته هاى معنوى پروپيمان به تهران بازگشت و به كار معلمى ادامه داد و همزمان در انتشار مجله ادبى آرش با سيروس طاهباز همكارى كرد و در اعتبار و رونق اين مجله، سهم زيادى داشت. در دوران همكارى با اين مجله نشان داد كه در نقدنويسى هم، دستى چيره دارد و مقاله هايى در باب شعر نيما يوشيج، احمد شاملو، مهدى اخوان ثالث و فروغ فرخ زاد نوشت و با فروغ مصاحبه جانانه و تاثيرگذارى كرد و در نشريه هاى ديگر در باب داستان نويسى و شعر شاعران جوان مقاله هايى انتشار داد و نخستين مقاله تحليلى را درباره شعر سپانلو در زمانى كه اين شاعر فقط بيست و دو سال داشت نوشت و با مطالعه چند داستان كوتاه ناصر تقوايى آينده درخشانى براى او پيش بينى كرد. در اين ايام با كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان همكارى كرد و آثارى نو و ابتكارى براى كودكان و نوجوانان نوشت. او را مى توان همراه با سيروس طاهباز و احمدرضا احمدى از بانيان پيشرفت كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان دانست. او نه تنها خود آثارى براى كودكان نوشت يا ترجمه كرد بلكه با ويرايش بسيارى از كتاب هاى مولفان ديگر به رواج كتاب هاى كودك در ايران يارى رساند. آزاد از خوش ذوق ترين ويراستاران كتاب هاى كودكان بود. بازنويسى ها و بازآفرينى هاى او از ادبيات كلاسيك فارسى مثل داستان هاى شاهنامه و نيز قصه ها و مثل هاى عاميانه فارسى از ماندگار ترين و نيز پرمخاطب ترين كتاب هاى كودكان هستند. نخستين مجموعه شعر م.آزاد «ديار شب» در سال ۱۳۳۴ منتشر شد. ا.بامداد مقدمه مهمى بر اين كتاب نوشته بود. آثار بعدى اش عبارت اند از قصيده بلندباد و ديدارها، آينه ها تهى است، با من طلوع كن، بهارزايى آهو، گل باغ آشنايى و بايد عاشق شد و رفت. آثار پراكنده ديگرى نيز از او به جا مانده است از جمله كتابى به نام «يادداشت هاى جنوبى» و نامه هاى فراوانى كه براى دوستان نزديكش نوشته است و تصوير روشنى است از اوضاع و احوال غمبار آن زمانه كه ياس و نوميدى ذهن تقريباً همه نويسندگان و شعرا را گرفته بود.از لحاظ مشرب فكرى آنچه هميشه براى آزاد مهم بوده است سرنوشت انسان و مقام والاى انسان است. در جايى گفته است: «بى عدالتى خشن است و ناآگاهى هم، هيچ چيز مثل ناآگاهى و مظلوميت برده وار اين انبوه آدمى دردناك نيست.» حس اجتماعى در شعرهاى او شكلى پرداخته با بيانى گاه غنايى دارد. اين حس اجتماعى بعدها نمايان تر مى شود و مسائل جنگ و ايثار و سينماى ركس آبادان و مصدق را هم در برمى گيرد. آنچه براى او مهم است سرنوشت انسان است: - انسان!/ كوته قدم مباش/ زير ستارگان/ تا در پناه بدرود/ هنگام رفتن از خويش/ يك آسمان ستاره/ تو باشى. پاره اى از شعرهاى م.آزاد از بهترين شعرهاى غنايى شعر نو معاصر فارسى است، از جمله شعر «بى تو خاكسترم بى تو اى دوست» و «گل باغ آشنايى» و «نامه» كه از دهه ۱۳۴۰ تا به امروز ورد زبان جوانان و علاقه مندان به ادبيات بوده است و نيز شعر «اسم شب»: براى گذشتن از اين رود/ رنگين كمانى بايد بود.

Friday, January 20, 2006

 

229. تاريخ ِ شفاهي ي ِ زرتشتيان: يك پيشنهاد ِسازنده و سودمند



يادداشت ويراستار

شنبه يكم بهمن ماه 1384
(بيست و يكم ژانويه 2006)

چندي پيش در درآمد ِ 219 اين تارنما، گفتاري از آقاي اميل ايماني را در نكوهش تازش ِ تازيان ِ نومسلمان به ايران در چهارده سده ي پيش از اين و برخورد و رفتار نارواي ايشان با پيروان كيش ِ باستاني ي اين سرزمين و ادامه ي اين برخورد در سده هاي بعد تا به امروز از سوي مسلمانان و پاسخي روشنگرانه از آقاي دكتر تورج دريايي بدان گفتار را درج كردم.
متاسّفانه به سبب ِ اشكال ِ فنّي ي ناشناخته اي، آن درآمد از اين صفحه حذف گرديد و در ويرايش بعدي هم نتوانستم آن را بازآورم و جاي آن تاكنون خالي مانده است. امّا آقاي ايماني، همچنان در نامه هايش به اين و آن و از جمله به نگارنده ي اين صفحه، پي گير ِ نظر و برداشت ِ يكسو نگرانه و تندروانه ي خويش است و ديدگاهي را به ديگران عرضه مي دارد كه بر پايه ي آن، براي گشودن گره از دشواري ها و خشونت هاي جهان كنوني، بايست كارزاري جهاني در ستيز با كيش اسلام، ندارك ديده شود!
آشكارست كه آوازه گري در اين زمينه، معنايي جز افزودن بر تنشها و پيچيدگي هاي موجود و دامن زدن به آتش كينه و نفرت و ستيز ِ بي پايان ندارد و با هرگونه منطق و خِرَد ِ آينده نگر و آرمان ِ همزيستي ي آشتي جويانه در جهاني آرام، ناهمخوان است و هيچ مشكلي را حلّ نمي كند. سرتاسر تاريخ زندگي بشر و تنشها و ستيزه هاي قومي و ديني ميان آدميان، گواه ِ آشكار ِ بيهودگي و زيان بخشي ي ِ چنين برداشتي است. امروز هركس با هرگونه باور ديني و گرايش نژادي و قومي كه به آتش ستيز و تنش دامن بزند، دانسته يا نادانسته جهان را به سوي فاجعه هاي باز هم بيشتري رهنمون مي شود. مردم جهان امروز، هيچ گاه روي رستگاري و آرامش و آسايش را نخواهند ديد؛ مگر آن كه رهبران همه ي كيشها و فرقه ها و گروه هاي مذهبي، اين اصل را بپذيرند و به پيروان خود بياموزند كه بايد دست از برتري جويي و انحصار طلبي و خود برحق پنداري و ديگران را باطل انگاري بردارند و به زندگي ي مسالمت آميز در كنار ديگران با هر عقيده و باوري كه داشته باشند، تن در دهند و برتري را در پيروي ي انساني و فرهنگي از انديشه و گفتار و كردار نيك و كوشش براي آباداني ي جهان و پاسداري از زيستْ محيط آدميان بجويند، نه در رقابت خشن و تندخويانه و چنگ و دندان نشان دادن به ديگرانديشان.
در يك رويكرد فرهيخته ي امروزين، مي توان و بايد تاريخ و كارنامه ي همه ي ديننها را با بي طرفي و بدون پيش داوري، به دقّت كاويد و بررسيد و شناخت و بازتابها و تاثيرهاي آنها در زندگي بشري و اثرهاي ادبي و هنري و اخلاق و رفتار مردمان بازشناخت و از چنين جُستار و پژوهشي درسها آموخت و آينده اي انساني تر را براي زندگي آدميان، بنيادگذاشت و سرانجام حافظ وار "جنگ هفتاد و دو ملّت را عذر نهاد" و پذيرفت كه "حقيقت مطلق" نزد هيچ كس و هيچ گروهي نيست. در يك نگاه والاي انساني، همه برابرند و هيچ كس "برابرتر (!)" نيست.
*
در انديشيدن به چنين فرآيندي است كه آقاي دكتر تورج دريايي، به تازگي در بازتاب به گفتاري ديگر از آقاي اميل ايماني و تنشي كه از چندي پيش در راستاي نگرش ِ او در ميان جامعه ي زرتشتيان پديدآمده، پيشنهاد ِ سازنده و سودمند ِ تدارك براي تدوين تاريخ شفاهي ي كيش زرتشتي را مطرح كرده است. چنين كوششي، موازي با چند تاريخ شفاهي ي ديگر كه در دو دهه ي اخير از سوي كسان يا نهادهايي از ايرانيان تدوين شده يا در دست ِ تدوين است، مي تواند بسيار روشنگر و اثربخش باشد و جا دارد كه از سوي همه ي گروه هاي پارسيان و زرتشتيان ايراني در ايران و هندوستان و ديگر كشورها با پذيره اي گسترده رو به رو گردد و از انديشه و گفتار به كردار درآيد.
آنچه در پي مي آيد، متن پيشنهاد دكتر دريايي است خطاب به عضوهاي ِ گروه اينترنتي ي ِ "كرييتينگ اَواردنِس" كه لطف كرده و رونوشتي از آن را به اين دفتر فرستاده اند و من براي تاكيد بيشتر بر آن و فراخواندن ِ رويكرد شمار هرچه بيشتري از دوستداران آزادگي و فرهنگ و زندگي ي آرام انساني، آن را در اين صفحه مي آورم. ج. د.










Dear Members,
I have read all of the replies to my and Mr. Amil Imani mails. I do understand that any sub-altern or religious minority has had its share of hardships and persecutions. That can not be disputed by anyone who has any sense of history, logic and has either read about it from the primary documents or has experienced it. The question is what to do that the same things do not happen again to the Zoroastrians? How should we remember what happened to them? How should we bring their memory to light? How should their stories be told? I think by attacking Islam and Muslims, nothing will come of it and if anything, will make them react even more. On the other hand dialogue, articles and conferences seem to be a better way to make people understand. The Zoroastrian community has not done any of these really in the modern period. May I suggest that what the Iranian/Persian Jews have done may be a good example for the Zoroastrian community. They have a very good Jewish Oral History Program, documenting Jewish Iranian life and keeping it for posterity. The recent book, the Children of Esther is an excellent work on Jews of Iran. Why not do the same for Zoroastrians? As a professor and Vice-Chair of the History Department at California State University, Fullerton, I volunteer that a program be started in our Oral History Program which is very good and has documented Vietnamese life and experience in the past century. My friend and colleague, Professor Natalie Fousekis is the the Head of the Oral History Program and has the facilities in Orange County, a place where a number of Zoroastrians live. With a little subvention, we can document the experience of the Zoroastrians, have conferences on their experience in History and publish the proceedings with Mazda Publishers which is dedicated to Iranian Studies and is in Orange County. I shall divert some funds to also jumpstart the program. Please let me know what you think about this suggestion.

best
Touraj Daryaee
Professor of Ancient History,Fullerton, Southern California
tdaryaee@fullerton.edu

 

228. خاموشي ي ِ اندوهبار ِ رهروي ديگر از كاروان ِ ادب ِ ايرانيان



"جَرَس فرياد مي دارد كه بربنديد مَحمِل ها!"
(حافظ)


يادداشت ويراستار


با اندوه فراوان خبريافتم كه شاعر دل و جان سوخته مان محمود مشرف تهراني (م. آزاد) ديروز (پنجشنبه 29 دي ماه 1384) در تهران چشم از جهان فرو پوشيده است.
آزاد، شاعر، پژوهشگر، ناقد و تحليلگر ادبي، نويسنده و تدوين كننده ي ادب ويژه ي كودكان و نوجوانان، گردآورنده ي روايت ها و ترانه هاي توده و مترجم اثرهاي ادبي، از هم نسلان من بود كه دوران اوج شور پويايي و جواني اش با سالهاي اوج گيري ي جنبش ملّي و رهايي جويانه ي ايرانيان به رهبري ي دكتر محمّد مصدّق همزماني داشت و همچون همه ي ما رهروان آسيمه سر و پاك باخته ي آن نسل، تلخ ترين آزمون روزگار جواني اش را در تازش تباهكارانه ي تارجگران و آزمندان بيگانه با همدستي ي خودي هاي بدتر از بيگانه در پايان مرداد سال 1332 از سر گذراند. امّا او با همه ي سرخوردگي و تلخ كامي اش، در سالهاي سياه ِ فروكش ِ جنبش ِ ملّي و خفقان اجتماعي و سياسي نيز، از پاي ننشست و در گستره ي ادب، آرمان هاي والاي آزادي خواهي و رهايي جويي را پاس داشت و در خيالْ نقش هاي شعرش به ثبت رساند و به مردم روزگارش و آيندگان عرضه داشت. نام ِ ديار ِ شب، عنوان ِ نخستين دفتر شعرش كه با مقدّمه ي احمد شاملو در آن سالها نشر داد، به خوبي گوياي اين نكته است. اين او بود كه در سالهاي خاموشي و خفقان، دردمندانه بانگ زد: "در شهر چهره ها را در خواب كرده اند!" و سروده ي او زمزمه ي خاموش وار ِ روزهاي پر رنج و شكنج و اندوه ناله ي شبهاي محنت بار ِ چندين نسل ِ سرخورده و غريب در وطن ِ خويش شد.
م. آزاد در يكي از سروده هاي ماندگارش كه بعدها آن را براي چاپ به اصفهان فرستاد و من و دوستانم، در دفتر سوم جُنگ، تابستان - هزار و سيصد و چهل و چهار منتشركرديم، خيالْ نقشي يگانه دارد كه در آن بازتاب ِ همه ي هول و هراس و زخم خوردگي ي مردم ميهنمان را در تلخ ترين طنز ِ ادبي ي ِ اين عصر به تصوير كشيده است:
"در ماه ِ سرخ ِ بي مرگي،
مرگ ِ تَناور آمد و آشفت و رفت!"*
آزاد در سالهاي آخر دهه ي سي، پس از سالها بازداري و داغ و درفش تباهكاران فرمانروا و تعطيل نشريّه هاي آزاد، همگام با زنده يادان سيروس طاهباز و فروغ فرّخ زاد و نيز دكتر رضا براهني و ديگران، مجلّه ي آرش را نشر داد كه نخستين نشريّه ي ادبي ي مسقلّ و تاثيرگذار پس از دوران جنبش ملّي بود.
در دهه ي بعد، او با همكاري ي زنده ياد فيروز شيروانلو، رضا فرّخ فال و چند تن ديگر، يك دفتر نشر را بنيادگذاشت با اين اميد كه بتوانند از آن نقطه ي عزيمت، راهي به پويايي ي بيشتر در كار فرهنگ و ادب و نشر دستاوردهاي فرهيختگان و هنرمندان بگشايند كه متآسفانه به سبب دشواري هاي زياد ِ اداري و مالي ي در سر ِ راه و سرانجام خاموشي ي زودرس و اندوهبار شيروانلو، آن كوشش صميمانه ناكام ماند.
با اين حال، آزاد دست از كوشش و تلاش برنداشت و افزون بر چاپ ِ شعرهاي بديعش در برخي از نشريّه ها و نيز انتشار دفترهاي جداگانه از سروده هايش، در كار ادب شناسي و نقد نيز گام هاي بلند برداشت و يكي از چهره هاي شاخص زمان شد. او در همكاري با كانون پرورش فكري ِ كودكان و نوجوانان، اثرهاي مهمّي از ادب كهن فارسي را به زبان ساده بازنوشت. همچنين در گردآوري ي روايت ها و ترانه هايي از فرهنگ توده، رهرو ِ راهي بود كه صادق هدايت آغازكرد. زنده يادان احمد شاملو و فروغ فرّخ زاد براي شعر و نيز كُنش ِ ادب شناسي ي آزاد، ارج فراوان قايل بودند. شعرهاي او و به ويژه سروده هاي مهرورزانه اش با پذيره ي موسيقي دانان معاصر رو به رو گرديد و با صداي خوانندگان نامدار تا ژرفاي جامعه راه يافت. دوست زنده يادم دكتر مهرداد بهار نيز به آزاد ارادت بسيار داشت و همواره با بزرگداشتي ويژه از او به عنوان يك شخصيّت چند جانبه ي فرهنگي و ادبي ياد مي كرد.
آزاد ارادتي فراوان به نيمايوشيج بنيادگذار شعر نو فارسي داشت و از نوآوري ها و ساختارشكني هاي او درسها آموخت و در سروده هايش به كار بست. شعر او با عنوان ِ من گياهي ريشه در خويشم كه در ستايش پايگاه نيما سرود، يك اثر شگوهمند و ماندگار در ادب فارسي است.
م. آزاد در نزديك به سه دهه ي اخير، به ظاهر خاموش و گوشه گير مي نمود؛ امّا دفترهاي پيشتر چاپ شده ي شعرش همچون ديار ِ شب، آيينه ها تُهي است، قصيده ي ِ بلند ِ باد، با من طلوع كن، گل ِ باغ ِ آشنايي و بايد عاشق شد و رفت، بارها بازچاپ شد و رويكرد ِ پرشور ِ نسل ِ جوان ِ شاعران ِ امروز زبان ِ فارسي را به خود فراخواند و در واقع، پُل ِ پيوند ِ استوار و رسانه ي ِ تداومي شد در ميان نسلها.
واپسين كار ِ سالهاي اخير آزاد، بازنويسي ي شاهنامه به زبان ِ ساده براي كودكان بود كه هنوز به چاپ نرسيده است و بايد اميدوار باشيم كه اين يادگار ِ بزرگ و -- در واقع -- وصيّت نامه ي ادبي ي او، بر زمين نماند و به شايستگي چاپخش شود.
و آخرين خبر اين كه همين هفته ي پيش، جايزه ي ادبي ي شعر به نام ِ بيژن جلالي، به م. آزاد و يدالله مفتون اميني داده شد.
خاموشي ي اندوهبار محمود مشرف تهراني (م. آزاد) بي گمان يك ضايعه ي ادبي ي جبران ناپذير براي ميهن ماست و نسل هاي در راه ِ كنوني را از حضور ِ يك استاد و پيشگام ِ شعر ِ پيشرو ِ روزگارمان و يك فرهيخته مرد ِ پويا بي بهره گردانده است. يادش را گرامي مي داريم و شعر والايش را ارج مي گزاريم. ج. د.
----------------------------------
* مُرداد (در بنياد و با نگاشت ِ درستش اَمُرداد) به معني ي "بي مرگي و جاودانگي" است و شاعر در طنز ِ تلخ ِ خود از آشوب افكني و تباهكاري ي "مرگ ِ تناور در ماه ِ سرخ ِ بي مرگي" سخن مي گويد.
* * *
آنچه در پي مي آيد، گزارش كوتاهي است كه تارنماي خبري ي راديو فردا با رويكرد به خاموشي ي آزاد در شماره ي امروز خود نشر داده است و سخني كوتاه از دكتر براهني را در بر دارد. شعر "پرنده ي كاغذي" ي شاعر را نيز كه همو در گفت و شنود با اين تارنما بازخوانده است، به ياد ِ او در پايان مي آورم.
*
م. آزاد، غزلسرای معاصر در گذشت: مصاحبه با منتقد شعر رضا براهنی [ ۱۳۸۴ پنجشنبه ۲۹ دي ]
محمود مشرف آزاد تهرانی، مشهور به «م. آزاد» شاعر و مترجم برجسته دهه‌های 1340 و 1350 خورشیدی صبح پنجشنبه در پی ماه‌ها مبارزه با بیماری سرطان روده از جهان رفت. وی متولد آذرماه 1312 خورشیدی و فارغ‌التحصیل دانشکده ادبیّات دانشگاه تهران بود و نخستین کتاب او «دیار شب» در سال 1334 با مقدمه‌ای از احمد شاملو انتشار یافت و فروغ فرخزاد از ستایشگران اشعار او بود. دکتر رضا براهنی، استاد دانشگاه تورانتو و محقق و منتقد ادبیات معاصرایران، بعد از قرائت شعر «پرنده ي کاغذی» از م.آزاد در مصاحبه با رادیو فردا می‌گوید: " آزاد از شعرای مهم تغزّلی ماست که با کوتاه‌ گوئی و ایماژ‌های حسی و دقیق و بدون کلمات زیادی با تبحری که در وزن شعر فارسی داشت و با تبحری که در شکستن وزن‌ها و ترکیب آنها در وزن‌های مرکب داشت، به شعر ما غنا بخشید و در پاره‌ای از اشعارش در شمار شعرای درجه اول زبان فارسی است." نازي عظيما
* * *
م. آزاد

پرنده ي كاغذي

مثل ِ پرنده اي كه در او شور ِ مُردن است
مثل ِ شكوفه اي كه در او شور ِ ريختن
مثل ِ همين پرنده ي ِ خاموش ِ كاغذي
آن جا نشسته بود
و پشت ِ او به باران
باران ِ پشت ِ پنجره باريد و ايستاد

من بيم داشتم كه بگويم
شكوفه ها از كاغذند
من بيم داشتم كه بگويم پرنده را
نُه سال ِ پيشتر
توي ِ بساط ِ دست فروشي خريده ام
و چشمهاي او را
از شيشه هاي سبز تُهي كرده ام

من بيم داشتم كه بگويم اتاق ِ من
خاموش و كاغذي است
باران ِ پشت ِ پنجره باران نيست
باران ِ پشت ِ پنجره باريد؛ ابستاد

من بيم داشتم
مثل ِ همين شكوفه ي ِ خاموش
مثل ِ همين پرنده ي ِ خاموش
آن جا نشسته بود
و پشت ِ او به پنجره ي ِ سبز
من بيم داشتم كه شبي موريانه ها
بيداد كرده باشند.

Thursday, January 19, 2006

 

227. پذيره ي گسترده ي ايرانيان از نشر ِ گزارش ِ اجراي ِ "باله ي ِ زرتشت"



يادداشت ويراستار

نشر ِ گزارش ِ اجراي ِ باله ي ِ زرتشت اثر موريس بژار (درآمد ِ 225) در اين تارنما با
پذيره ي گسترده و پرشور هم ميهنان فرهيخته ي من رو به رو گرديد. در دو سه روز اخير بيش از 20 اي - ميل پيام ِ پرمهر و تشويق آميز از ميهن و فراسوي آن، به اين دفتر رسيده كه مايه ي خشنودي و سپاس است. امروز نيز خبر رسيد كه دوست ارجمند، استاد دكتر تورج پارسي از سوئد، يادداشت كوتاهي در همين زمينه در نشريّه ي الكترونيك ادبيّات و فرهنگ:
www.mani-poesie.de/index.jsp?aId=3221
درج كرده و متن ِ يادداشت ويراستار و گزارش آقاي داريوش كديور را از درآمد ِ 225 اين تارنما، در پي ِ آن آورده اند.
با سپاس فراوان از مهر و رويكرد ِ دلگرم كننده ي آقاي دكتر پارسي، گفتار ايشان را براي آگاهي ي خوانندگان ِ اين صفحه، در پي مي آورم. ج. د.


تورج پارسی

هر کس باور خویش را به آزاد کامی بپذیرد!

این صدای زرتشت است که از دور دست تاریخ به گوش می رسد ، تر و تازه. آموزشی که پایه ي خِرَد در آن متبلورست. نامش یادآور اندیشه و سرود نوآیین اوست. در رابطه با زرتشت و زرتشتی گری دو خبر خوب به دستم رسیده است . نخست خبر ِ اجراي ِ باله ی زرتشت به رهبری موریس بژار که استاد دوستخواه از راه مهر فرستادند. دویم انتشار ِ کتاب
Zarathustra och zoroastrismen
به زبان سوئدی، کارکرد ِ دوست و همکار سابقم پروفسور
Michael Stausberg
استاد تاریخ ادیان و علوم دینی در دانشگاه اپسالای سوئد و دانشگاه برگن نروژ. میشاییل پیشتر کتاب
Die religion Zarathustras
را هم به زبان آلمانی به چاپ رسانده است .
شایان توجه است که سال گذشته هم در استکهلم
Jean _ philippe Rameeaus
اپرای زرتشت را در
Drottningholms slottsteater
به روی صحنه آورد که مورد استقبال زیادی قرار گرفت . با سپاس از مهر استادان دوستخواه و Michael Stausberg
توجّه را به یادداشت استاد دوستخواه جلب می کنم.


Sunday, January ۱۵, ۲۰۰۶

CENTER FOR IRANIAN STUDIES
کانون پژوهشهای ایران شناختی
http://www.iranshenakht.blogspot.com/
۲۲۵. باله ی "زرتشت" به رهبری ی "موریس بژار" در لُزَن سویس

Wednesday, January 18, 2006

 

226. يادواره ي "هايده": خُنياگربانوي ِ آوازهاي مردمي ي ِ ايرانيان



يادداشت ويراستار
بيست و نهم دي ماه 1384
(بيست و يكم ژانويه 2006)

اين روزها به سالروز ِ خاموشي ي هايده، خواننده بانوي آوازها و ترانه هاي مردمي ي ايرانيان، نزديك مي شويم. او خُنياگري والا بود كه همه ي توش و توان هنري اش را شورمندانه و مهرورزانه پيشكش ِ مردم ميهنش كرد و حتّا در سالهاي تلخ ِ به غربت راندگي با همه دل آزردگي هايش پويا و كوشا ماند و داغ و درد و دريغ ايرانيان را به بانگ بلند برخواند. صداي زيبا و ماندگارش هرگز فراموش نخواهد شد و همواره بر تارهاي دل ايرانيان امروز و فردا زخمه خواهد زد. هر بامداد ِ نوروز ِ جاودانه، در خانه ي هر ايراني در ميهن و هر گوشه از جهان، بانگ دلنواز هايده : نوروز آمد ... همچون نغمه ي پيك ِ فرخنده گام ِ نويدبخش بهاران، طنين خواهد- افگند و شكوفه هاي اميد را بر شاخساران آرزو شكوفان تر خواهد كرد.
نام و ياد هايده نه تنها در ذهن و ضمير همه ي ايرانيان برجامانده است و خواهد ماند، بلكه در شمار چهره هاي فرهنگ ساز ِ روزگار ما در بزرگترين گنجينه ي فرهنگ ايراني، دانشنامه ي ايران (انسيكلوپديا ايرانيكا) در زير ِ درآمدي ويژه ي او به ثبت رسيده است. (جلد دوازدهم، صص 73 - 74) .

پژمان اكبرزاده، پژوهنده ي جوان و عضو گروه "هنرمندان ِ بي مرز"، در گفتاري كه امروز به اين دفتر فرستاده -- و اصل آن در تارنماي "پرشين هريتيج" (ميراث ايراني) و سپس در تارنماي خبري ي "پيوند" نشريافته -- به مروري در زندگي ي اين هنرمند پرداخته و خاطره اش را گرامي داشته است.
متن گفتار ِ پژمان را با سپاس از او، به منزله ي يادواره ي هايده در پي مي آورم تا من نيز از سوي دفتر ِ ايران شناخت، نسبت بدو ارج گزاري كرده باشم. ج. د.

Hayedeh in the last months of her life in Los Angeles(Photo by Saeed Noushinfar)

PAYVAND's IRAN NEWS :

http://www.payvand.com/news/06/jan/1140.html

Jan. 18, 2006 Persian Translation :

http://persian-heritage.com/currentissue/Issues/no40/farsi/pics/p56.jpg



In Memory of the Persian Legendary Diva
H A Y E D E H (1942-1990)



By Pejman Akbarzadeh


*Source: Persian Heritage


January 20th, 2006 will mark the16th anniversary of Hayedeh's passing in exile. Her songs are still loved and remain very much popular among the Persians (Iranians) but until now no one has written a complete article about her activities. This occasion encouraged me to do just that and the following is my humble attempt at such undertaking.
Hayedeh, the legendary diva of Persia, was born in Tehran in 1942. Since her childhood she was fascinated by the late Persian singer Delkash's voice and it was while performing one of her songs at a party that she was discovered by Ali Tajvidi, a famous Persian violinist and composer, that noted Hayedeh's gifted voice. After studying Persian vocal music with Tajvidi, Hayedeh performed her first hit song "Azadeh" which was composed by Tajvidi on the lyrics of Rahi Mo'ayeri. Performing this work with Golha Orchestra in 1968 at Radio Tehran introduced Hayedeh's vocal talent to Persians who warmly received it.
In early 1970s, along with her classical Persian songs, Hayedah also performed many pop songs composed by the likes of Jahanbakhsh Pazouki, Anoushiravan Rohani and Mohammad Heydari. "Bezan Tar", "Gol-e Sang", "Nowrouz Aamad" and "Soghati" were among her memorable works during this period.
In September 1978, a few months before the revolution in Persia (Iran), she moved to England. She always called this event as the worst memory of her life. Since she had performed at some of Shah's ceremonies, Tehran's revolutionary court accused Hayedeh of promoting "Royal Music" [ Musighi-e Taaghouti] and summoned her to court in 1979. When she did not appear, she was put under prosecution by the regime.



Haydeh and Anoushiravan Rohani, National Iranian Radio andTelevision, around 1976 (Photo from Persian weekly TAMASHA)





In exile Hayedeh spent a few years with her children in London and with the help of some Persian musicians appeared in several concerts there. In 1982 she moved to Los Angeles , where hundreds of thousands of Persians have settled since the 1979. In this period, Hayedeh's political and nostalgic songs, mostly composed by Farid Zoland, Sadegh Nojouki, Anderanik and Anoushiravan Rohani on the lyrics of Leila Kasra (Hedieh), Ardalan Sarfaraz and Bijan Samandar, boosted her popularity among the exiled Persian community. Among the most famous songs were "Rouza-ye Roshan Khodahafez" (Goodbye Bright Days), "Faryad" (Cry), and "Zendegi" (Life).
During this period, Hayedeh regularly appeared on the Los Angeles-based Jaam-e Jam, a Persian-language TV station established by Manouchehr Bibiyan and a few other Persian artists and journalists in exile. Hayedeh not only criticized Iran's fundamental regime in some of her TV programs, but also recorded more than 40 music videos at Jaam-e Jam Studio, most of which were secretly distributed in her homeland.
Hayedeh also traveled twice to London and gave two concerts with large orchestra (conducted by Farnoush Behzad) at the Royal Albert Hall. She also appeared once at UCLA with a Persian instruments ensemble, led by Manouchehr Sadeghi.
Prof. Erik Nakhjavani writes about Hayedeh's vocal and performative style in Encyclopedia Iranica: "Analogues to Delkash, before her, Hayedeh sang with technical authority and passionate energy. Her laryngeal control made it possible for her to produce a series of graceful vibrato and glissando vocalizations required by the Avaz [Persian voal music]. She could smoothly pass from the upper reaches of her alto voice to the lower, fuller, and darker range of the contralto. This mixture of strong laryngeal strength and learned vocal technique gave her alto-contralto voice a rare, powerful resonance and texture in the performance of the Avaz. Furthermore an acute sense for musical timing, the rhythmic flow of vocal music, affective musical phrasing, and poetic delivery enabled her to express and interpret effectively any songs she sang."




Hayedeh's Gravestone in Westwood Mortuary, Los Angeles(Photo by Arash Behtash; from Pejman Akbarzadeh's archive)





Hayedeh died from a heart attack at the age of 47, only hours after a performing in a concert at the Casablanca Club in San Francisco, where she performed most of her memorable songs for a crowd of a few hundred Persian immigrants based in Northern California. Khosrow Motarjemi, a Persian IT expert in California, recorded the event on video which was never released.
On this 16th anniversary of Hayedeh's passing, her voice is ever alive and will continue to live among the Persian people. "Yaadash Geraami".


Sunday, January 15, 2006

 

225. باله ي "زرتشت" به رهبري ي "موريس بژار" در لُزَن سويس



يادداشت ِ ويراستار


يكشنبه 25 دي ماه 1384
(پانزدهم ژانويه 2006)


چنين گفت زرتشت اثر مشهور فريدريش نيچه فيلسوف آلماني، از زمان نشر ِ آن نه تنها با پذيره ي گسترده ي خوانندگان ِ اصل و ترجمه هايش رو به رو بوده، بلكه الهام بخش هنرمندان گوناگون در آفريدن اثرهايي بديع بر بنياد آن نيز شده است كه از جمله ي آنها مي توان به سمفوني ي شكوهمند ِ اشتراوس به همين نام اشاره كرد.
به تازگي نيز موريس بژار هنرمند نامدار فرانسويِ، باله اي به نام زرتشت را كه با برداشتي از همين اثر آفريده، در شهر لُزَن* در سويس بر صحنه برده و با استقبال پرشور ِ هنردوستان مواجه گرديده است.
موريس بژار براي ايرانيان، به ويژه نسل ارشد كنوني كه تا سه دهه ي پيش از اين، اجراهايي از باله هاي گوناگون اين هنرمند مانند شهرزاد و گلستان سعدي را در تالار رودكي ي تهران به تماشا نشسته بوده اند و از همكاري ي استادان نامدار ِ موزيك ايراني با او آگاهند، چهره اي نا آشنا نيست و ياد او را در گنجينه ي ذهن و ضمير خود نگاه داشته اند و هنرش را ارج مي گزارند.
كار تازه ي بژار -- كه خود به حقّ بدان مي بالد و آن را تاج گذاري ي هنري ي خويش مي شمارد -- براي همه ي ايرانيان و دوستداران هنر و فرهنگ ايراني نيز مايه ي سرافرازي و مباهات است. جاي بسي خشنودي است كه اكنون برداشتي از چهره ي جاودانه ي انديشه ورز و گاهان سراي باستاني ي ايران بر صحنه هاي هنري ي جهاني به نمايش گذاشته مي شود و جهانيان را با آن خردمند بي همتاي روزگاران كهن آشنا مي كند.
داريوش كديور، منتقد هنري، بررسي و گزارشي از اجراي اين باله دارد كه براي آشنايي ي خوانندگان اين تارنما، متن آن را به گُفتْاوَرد از تازه ترين شماره ي نشريّه ي الكترونيك ايران دُخت در پي مي آورم. لازم به يادآوري است كه تاريخ ِ 628 - 551 پ. م. كه نويسنده به عنوان زمان ِ زندگي ي زرتشت آورده، همان تاريخ سنّتي ي رايج در ميان زرتشتيان است كه اعتبار پژوهشي ندارد و تاريخ به نسبت درست، بر پايه ي پژوهشهاي تازه ي استاداني همچون مري بويس و گراردو نولي، 1500 تا 1000 پ. م. است و يونسكو هم بر همين مبنا، سال 2003 ميلادي را سه هزارمين سال زادْروز زرتشت اعلام كرد. ج. د.
------------------------------------
* اين همان شهري است كه پنجاه و پنج سال پيش از اين، محمّد تقي بهار (ملك الشّعرا) در آسايشگاه مسلولان آن بستري بود و در همان جا چكامه ي شيوايي سرود كه به نام لُزَنيّه شهرت يافت و چنين آغاز مي شود:
"مِه كرد مُسَخّر دره و كوه ِ لُزَن را/ وين حال، فراياد ِ من آورد وطن را..."


Zarathustra triumphs in Lausanne


www.IranDokht.com
comments By: Darius Kadivar




Maurice Béjart latest ballet “Zarathustra” triumphs in Lausanne.


Béjart probably is the most famous choreographer in France. Like most great artists, Béjart is certainly a man of contradictions. He's been often criticized for his often bold ballet compositions and many experts tend to think that his best ballets are the ones he did in the 50s and 70s, but most admit that he helped ballet become more popular. His companies included many great dancers such as Jorge Donn, Daniel Lommel, Gil Roman; others, such as Paolo Bortoluzzi or Suzanne Farrell. He was also to greatly contribute to the Persian Ballet Repertoire in the late 60’s and 70’s performing at the famous Roudaki Hall in Tehran. One of the highlights of his contributions to Iranian Ballet was the creation of two consecutive ballets during the Persepolis Celebrations of 1971. One based on the Golestan Sa’adi with Iranian musicians Nur Ali Brumand, Nourredin RAZAVI Sarvestan & Dariush TALA'I and another with the same musicians called Farah in tribute to the Shahbanou. The latter was once again used for Béjarts 1995 ballet Scherehazad. (See French review of Farah ). Greatly influenced by his trip to Iran after which he converted to Islam after meeting a Sufi Kurdish musician which he admits had the greatest artistic and spiritual influence in his career. This probably explains some of Béjarts initial enthusiasm for the Islamic Revolution of 1979 despite his personal sympathies and friendship with the Iranian Royal Family and Empress Farah in particular. The excesses of the Islamic revolution and the shock of September 11th which has bad named Islam certainly shook the spiritual convictions of the famed ballet Maestro. His spiritual and philosophical quest has led him to the creation of a new Ballet which performed its premiere amidst standing ovation and cheers last December in Lausanne Switzerland. Maurice Béjart presents new ballet Zarathustra based on German philosopher Friedrich Nietzsche’s work Entitled Zarathoustra. Le chant de la danse aka Zarathustra. the song of the dance the scarcely two-hour ballet for 50 dancers is based on works of Friedrich Nietzsche’s, particularly his book "thus spoke Zarathustra". Béjart called the work the coronation of his occupation of many years with the German philosopher - the premiere public followed this opinion. When the 78 year old Béjart stepped on the stage, he was cheered by a standing ovation of approximately 2400 spectators which lasted several minutes. In "Zarathustra" , Béjart seems to have united all constant themes of his work with topics such as love, death and war. His work moves technically between the classical period and avant-garde. With this piece Béjart considers he has achieved his vision of "total theatre", in which language, music, dance and direction join a complete work flow together.Little if not nothing to do with the teachings of the historical namesake and religious prophet Zoroaster known as Zartosht in Persian, Nietzsche’s “Zarathustra” is considered as a controversial yet important philosophical work of the late 19th century. Scholars are divided as to exact interpretation of Nietzsche’s work. Some see him as a promoter of the totalitarian ideas of the 20th century, others consider him as a critic of religious thought. Zarathustra has also been subject to several other music compositions prior to Nietzsche. The French composer Rameau wrote an opera called "Zoroastre" and the free-thinking Mozart used a variant of the name for his character Sarastro in "The Magic Flute;" Sarastro is the priest of the Sun and Light who defeats the Queen of the Night. But it is certainly the German composer Richard Strauss, who inspired by the Nietzsche work, wrote Also Sprach Zarathustra by Strauss the tone-poem of the same name, which became famous in 1968 as the theme for the Stanley Kubrick’s film 2001 - 'A Space Odyssey. ' An inspiration or interpretation for Nietzsche’s work ? The question remains. Persian Prophet Zartosht 628 B.C.- 551 B.C. monotheist founder of ZoroastrianismMaurice Béjart Ballet performs at Roudaki Hall Tehran 1971But Béjarts claims his work is not only a tribute to Nietzsche’s and the dance, but also an hymn at Richard Wagner and Ludwig van Beethoven. Nietzsche’s, and Wagner were friends had the German philosopher praised music as the ultimate art form. "I call Wagner the largest benefactor of my life." Say’s Béjart. His ballets also contains works of Italian composer Vivaldi as well as Iranian music pieces. Interestingly Maurice Béjart concludes his Ballets, not by quoting Nietzsche, but Beethoven in what looks like also a tribute to one of Persia’s greatest Poets Sa’adi. All 50 dancers closed in line up and member on the stage to meet, the hands towards skies stretched with Beethoven’s music composition "Ode to Joy" : “all humans become brothers and sisters on this incredible creation of God.”
"Zarathusta is the Coronation of my Career"; Say’s Choreographer Maurice Béjart.


This page is powered by Blogger. Isn't yours?