Friday, January 20, 2006
228. خاموشي ي ِ اندوهبار ِ رهروي ديگر از كاروان ِ ادب ِ ايرانيان
(حافظ)
يادداشت ويراستار
با اندوه فراوان خبريافتم كه شاعر دل و جان سوخته مان محمود مشرف تهراني (م. آزاد) ديروز (پنجشنبه 29 دي ماه 1384) در تهران چشم از جهان فرو پوشيده است.
آزاد، شاعر، پژوهشگر، ناقد و تحليلگر ادبي، نويسنده و تدوين كننده ي ادب ويژه ي كودكان و نوجوانان، گردآورنده ي روايت ها و ترانه هاي توده و مترجم اثرهاي ادبي، از هم نسلان من بود كه دوران اوج شور پويايي و جواني اش با سالهاي اوج گيري ي جنبش ملّي و رهايي جويانه ي ايرانيان به رهبري ي دكتر محمّد مصدّق همزماني داشت و همچون همه ي ما رهروان آسيمه سر و پاك باخته ي آن نسل، تلخ ترين آزمون روزگار جواني اش را در تازش تباهكارانه ي تارجگران و آزمندان بيگانه با همدستي ي خودي هاي بدتر از بيگانه در پايان مرداد سال 1332 از سر گذراند. امّا او با همه ي سرخوردگي و تلخ كامي اش، در سالهاي سياه ِ فروكش ِ جنبش ِ ملّي و خفقان اجتماعي و سياسي نيز، از پاي ننشست و در گستره ي ادب، آرمان هاي والاي آزادي خواهي و رهايي جويي را پاس داشت و در خيالْ نقش هاي شعرش به ثبت رساند و به مردم روزگارش و آيندگان عرضه داشت. نام ِ ديار ِ شب، عنوان ِ نخستين دفتر شعرش كه با مقدّمه ي احمد شاملو در آن سالها نشر داد، به خوبي گوياي اين نكته است. اين او بود كه در سالهاي خاموشي و خفقان، دردمندانه بانگ زد: "در شهر چهره ها را در خواب كرده اند!" و سروده ي او زمزمه ي خاموش وار ِ روزهاي پر رنج و شكنج و اندوه ناله ي شبهاي محنت بار ِ چندين نسل ِ سرخورده و غريب در وطن ِ خويش شد.
م. آزاد در يكي از سروده هاي ماندگارش كه بعدها آن را براي چاپ به اصفهان فرستاد و من و دوستانم، در دفتر سوم جُنگ، تابستان - هزار و سيصد و چهل و چهار منتشركرديم، خيالْ نقشي يگانه دارد كه در آن بازتاب ِ همه ي هول و هراس و زخم خوردگي ي مردم ميهنمان را در تلخ ترين طنز ِ ادبي ي ِ اين عصر به تصوير كشيده است:
"در ماه ِ سرخ ِ بي مرگي،
مرگ ِ تَناور آمد و آشفت و رفت!"*
آزاد در سالهاي آخر دهه ي سي، پس از سالها بازداري و داغ و درفش تباهكاران فرمانروا و تعطيل نشريّه هاي آزاد، همگام با زنده يادان سيروس طاهباز و فروغ فرّخ زاد و نيز دكتر رضا براهني و ديگران، مجلّه ي آرش را نشر داد كه نخستين نشريّه ي ادبي ي مسقلّ و تاثيرگذار پس از دوران جنبش ملّي بود.
در دهه ي بعد، او با همكاري ي زنده ياد فيروز شيروانلو، رضا فرّخ فال و چند تن ديگر، يك دفتر نشر را بنيادگذاشت با اين اميد كه بتوانند از آن نقطه ي عزيمت، راهي به پويايي ي بيشتر در كار فرهنگ و ادب و نشر دستاوردهاي فرهيختگان و هنرمندان بگشايند كه متآسفانه به سبب دشواري هاي زياد ِ اداري و مالي ي در سر ِ راه و سرانجام خاموشي ي زودرس و اندوهبار شيروانلو، آن كوشش صميمانه ناكام ماند.
با اين حال، آزاد دست از كوشش و تلاش برنداشت و افزون بر چاپ ِ شعرهاي بديعش در برخي از نشريّه ها و نيز انتشار دفترهاي جداگانه از سروده هايش، در كار ادب شناسي و نقد نيز گام هاي بلند برداشت و يكي از چهره هاي شاخص زمان شد. او در همكاري با كانون پرورش فكري ِ كودكان و نوجوانان، اثرهاي مهمّي از ادب كهن فارسي را به زبان ساده بازنوشت. همچنين در گردآوري ي روايت ها و ترانه هايي از فرهنگ توده، رهرو ِ راهي بود كه صادق هدايت آغازكرد. زنده يادان احمد شاملو و فروغ فرّخ زاد براي شعر و نيز كُنش ِ ادب شناسي ي آزاد، ارج فراوان قايل بودند. شعرهاي او و به ويژه سروده هاي مهرورزانه اش با پذيره ي موسيقي دانان معاصر رو به رو گرديد و با صداي خوانندگان نامدار تا ژرفاي جامعه راه يافت. دوست زنده يادم دكتر مهرداد بهار نيز به آزاد ارادت بسيار داشت و همواره با بزرگداشتي ويژه از او به عنوان يك شخصيّت چند جانبه ي فرهنگي و ادبي ياد مي كرد.
آزاد ارادتي فراوان به نيمايوشيج بنيادگذار شعر نو فارسي داشت و از نوآوري ها و ساختارشكني هاي او درسها آموخت و در سروده هايش به كار بست. شعر او با عنوان ِ من گياهي ريشه در خويشم كه در ستايش پايگاه نيما سرود، يك اثر شگوهمند و ماندگار در ادب فارسي است.
م. آزاد در نزديك به سه دهه ي اخير، به ظاهر خاموش و گوشه گير مي نمود؛ امّا دفترهاي پيشتر چاپ شده ي شعرش همچون ديار ِ شب، آيينه ها تُهي است، قصيده ي ِ بلند ِ باد، با من طلوع كن، گل ِ باغ ِ آشنايي و بايد عاشق شد و رفت، بارها بازچاپ شد و رويكرد ِ پرشور ِ نسل ِ جوان ِ شاعران ِ امروز زبان ِ فارسي را به خود فراخواند و در واقع، پُل ِ پيوند ِ استوار و رسانه ي ِ تداومي شد در ميان نسلها.
واپسين كار ِ سالهاي اخير آزاد، بازنويسي ي شاهنامه به زبان ِ ساده براي كودكان بود كه هنوز به چاپ نرسيده است و بايد اميدوار باشيم كه اين يادگار ِ بزرگ و -- در واقع -- وصيّت نامه ي ادبي ي او، بر زمين نماند و به شايستگي چاپخش شود.
و آخرين خبر اين كه همين هفته ي پيش، جايزه ي ادبي ي شعر به نام ِ بيژن جلالي، به م. آزاد و يدالله مفتون اميني داده شد.
خاموشي ي اندوهبار محمود مشرف تهراني (م. آزاد) بي گمان يك ضايعه ي ادبي ي جبران ناپذير براي ميهن ماست و نسل هاي در راه ِ كنوني را از حضور ِ يك استاد و پيشگام ِ شعر ِ پيشرو ِ روزگارمان و يك فرهيخته مرد ِ پويا بي بهره گردانده است. يادش را گرامي مي داريم و شعر والايش را ارج مي گزاريم. ج. د.
----------------------------------
* مُرداد (در بنياد و با نگاشت ِ درستش اَمُرداد) به معني ي "بي مرگي و جاودانگي" است و شاعر در طنز ِ تلخ ِ خود از آشوب افكني و تباهكاري ي "مرگ ِ تناور در ماه ِ سرخ ِ بي مرگي" سخن مي گويد.
* * *
آنچه در پي مي آيد، گزارش كوتاهي است كه تارنماي خبري ي راديو فردا با رويكرد به خاموشي ي آزاد در شماره ي امروز خود نشر داده است و سخني كوتاه از دكتر براهني را در بر دارد. شعر "پرنده ي كاغذي" ي شاعر را نيز كه همو در گفت و شنود با اين تارنما بازخوانده است، به ياد ِ او در پايان مي آورم.
*
م. آزاد، غزلسرای معاصر در گذشت: مصاحبه با منتقد شعر رضا براهنی [ ۱۳۸۴ پنجشنبه ۲۹ دي ]
محمود مشرف آزاد تهرانی، مشهور به «م. آزاد» شاعر و مترجم برجسته دهههای 1340 و 1350 خورشیدی صبح پنجشنبه در پی ماهها مبارزه با بیماری سرطان روده از جهان رفت. وی متولد آذرماه 1312 خورشیدی و فارغالتحصیل دانشکده ادبیّات دانشگاه تهران بود و نخستین کتاب او «دیار شب» در سال 1334 با مقدمهای از احمد شاملو انتشار یافت و فروغ فرخزاد از ستایشگران اشعار او بود. دکتر رضا براهنی، استاد دانشگاه تورانتو و محقق و منتقد ادبیات معاصرایران، بعد از قرائت شعر «پرنده ي کاغذی» از م.آزاد در مصاحبه با رادیو فردا میگوید: " آزاد از شعرای مهم تغزّلی ماست که با کوتاه گوئی و ایماژهای حسی و دقیق و بدون کلمات زیادی با تبحری که در وزن شعر فارسی داشت و با تبحری که در شکستن وزنها و ترکیب آنها در وزنهای مرکب داشت، به شعر ما غنا بخشید و در پارهای از اشعارش در شمار شعرای درجه اول زبان فارسی است." نازي عظيما
* * *
* * *
پرنده ي كاغذي
مثل ِ پرنده اي كه در او شور ِ مُردن است
مثل ِ شكوفه اي كه در او شور ِ ريختن
مثل ِ همين پرنده ي ِ خاموش ِ كاغذي
آن جا نشسته بود
و پشت ِ او به باران
باران ِ پشت ِ پنجره باريد و ايستاد
من بيم داشتم كه بگويم
شكوفه ها از كاغذند
من بيم داشتم كه بگويم پرنده را
نُه سال ِ پيشتر
توي ِ بساط ِ دست فروشي خريده ام
و چشمهاي او را
از شيشه هاي سبز تُهي كرده ام
من بيم داشتم كه بگويم اتاق ِ من
خاموش و كاغذي است
باران ِ پشت ِ پنجره باران نيست
باران ِ پشت ِ پنجره باريد؛ ابستاد
من بيم داشتم
مثل ِ همين شكوفه ي ِ خاموش
مثل ِ همين پرنده ي ِ خاموش
آن جا نشسته بود
و پشت ِ او به پنجره ي ِ سبز
من بيم داشتم كه شبي موريانه ها
بيداد كرده باشند.