Sunday, April 30, 2006
330. دو گزارش از رويدادهاي ِ فرهنگي در ايران و آمريكا
يادداشت ويراستار
329. از هرچه بگذري، سخن ِ شعر خوش ترست: سه شعر از دو شاعر
يادداشت ِ ويراستار
در نوروز امسال شعر ِ زيبايي به شاباش آغاز ِ بهاران ِ خجسته در ميهن، از دوست هنرمند گرانمايه آقاي دكتر زرِّينْ كِلك به دستم رسيد كه از ايشان براي نشر ِ آن در اين تارنما، رواديد خواستم و ايشان با مهر و بزرگواري شان پذيرفتند. اين شعر همچنين در شماره ي آينده ي فصلنامه ي بررسي ِ كتاب، چاپ كاليفرنيا نيز بازنشر داده خواهد شد و به اشاره ي سراينده، رواديد ِ پيشْ نشر ِ آن در اين صفحه را از دوست ديگرم مجيد روشنگر، سردبير آن فصلنامه نيز گرفتم.
دكتر زرّينْ كِلك نگارگر و طرّاحي هنرمند و زبردست و سازنده ي فيلمهايي به شيوه ي پويا نمايي (انيميشن) است و آوازه اي جهاني دارد. در بسياري از طرحهاي ديدني ي او طنزي آگاهانه و فرهيخته چشم گيرست و در همه ي آنها پاس داشت ِ آدمي خويي و آزادگي و آشتي جويي و فرهنگ مداري، گوهرين است. در دنباله، سه نمونه از طرحهاي او را زيوربخش اين صفحه مي كنم كه يكمين، ارمغان ِ بزرگوارانه ي اوست به اين نگارنده و دومين و سومين را از بررسي ِ كتاب، دوره ي دوم، شماره هاي 1 و 3 (خرداد و آذر 1369) برگرفته ام.
باغ ِ ايراني
در گذشته، از زرّين كلك نگاره ها و طرحهايي بسيار هنرمندانه و دلپذيري ديده بودم؛ امّا تا نوروز ِ امسال، شعري از وي نخوانده بودم. شعر ِ بازگشت به خانه، افزون بر همه ي دلالت هاي پديدار در لايه ي بيروني اش، در ژرفاي ِ ساختارش، رنگين كمان ِ بهارانه اي از نگاره ها را در خيالْ نقش هاي خود پديد آورده است كه مي توان آن را برآيندي از نگرش ِ نگارگرانه ي ِ سراينده شمرد و پل ِ پيوند ِ دو هنر شعر و نگارگري را آشكارا در آن به تماشا نشست. به راستي در اين شعر ِ دل انگيز، سراينده نه با قلم نگارگري؛ بلكه با قلم ِ نگارنده ي ِ واژه ها، چه نمايش ِ چشم نوازي از پويايي ي ِ در و ديوار و گُل و فرش و درخت و گربه، در ساختار هماهنگ ِ خانه و پيوند ِ زنده ي خانه و خانه خدا به خواننده پيشكش كرده است!
امروز نيز دوست شاعر ديگرم مجيد نفيسي، دو شعر خود را كه همين پريروز جمعه در شهروند چاپ تورنتو نشريافته، براي بازْنشر در اين تارنما فرستاده است كه با سپاس از او، نشاني شان را در پي مي آورم تا دوستداران ادب ِ پيشرو ِ امروز و به ويژه خواستاران آشنايي با دستاوردهاي ِ ادب ِ مهاجرت ِ ايرانيان، بتوانند متن ِ آنها را در صفحه ي ِ شهروند بخوانند. درباره ي ِ اين دو شعر ِ مجيد و ويژگي هاي ِ چشم گير و والاي ِ آنها مي توان به گستردگي سخن گفت و ارزيابي ي سزاواري از آنها كرد كه اكنون از اين كار درمي گذرم و آن را به فرصتي ديگر، وامي گذارم.
دهم ارديبهشت 1385
سي ام آوريل 2006
I
هفده ِ فروردين
از سفر مي آيم
چمدانم در دست
با كليدم، در ِ تنهايي را
مي كنم باز و …
مي آيم تو
ناگهان،
من هستم و باغ!
سر ِ هر بوته ي ِ ياس
برمي گردد طرفم
دست ِ هر شاخه ي ِ سبز
گيرَدَم در آغوش
غنچه فوّاره زده توي ِ هوا
گل ِ ماتيك
به لب هاي چمن،
روي ِ گلهاي بنفشه به من است
همه شان مي خندند:
"تو چه مي داني ما پشت ِ سَرَت
چه نگفتيم با هم؟ …"
گربه ي ِ گلْ باقالي
با نگاه ِ زردش
روي ِ مهتابي، خواب
با سه تا توله ي ِ ناز
در دَور و بَرَش
-- "آه باز هم زائيدي
شيطان ِ بلا؟"
پلّه
يلّه
پلّه، آمد به جلو
قفل ِ در راحت مي چرخد در جا
در مرا مي بلعد تو
هيس، آهسته!
نقش ِ اِسليمي ي ِ قالي ها
مبادا خواب اند!
صندلي بيدارست
مي گشايد آغوش
تا بگيرد بغلم
مي نشينم به بَرَش
روز ِ رفتن،
تن ِ لخت و كَرَخ ِ خرمالو را
داده بودم به پس ِ حافظه ام
روز ِ رفتن،
ساق ِ سرمازده ي ِ زنبق را
در تَه ِ مردمكم
برده بودم با خود
روز ِ رفتن
گفته بودم به لب ِ پنجره ام
نرم تر باشي
زير ِ پاي ِ سبك ِ كفترها
روز ِ رفتن
من نسيم ِ خنك ِ اسفندي را
روي ِ لب هام پذيرايي كردم
بوسه ام را اينك
مي دهد بازپَسَم فروردين.
II
صد و هشتاد پلّه
و
نامه اي به همسر ِ يك سرباز
دو شعر از:
مجيد نفيسي
شعرها را در نشاني ي زير بيابيد و بخوانيد:
http://www.shahrvand.com/FA/Default.asp?IS=1071&Content=NW&CD=PM&NID=105#BN1071
Thursday, April 27, 2006
327. كوشنده اي راستين در راستاي ِ شناخت ِ فرهنگ ِ امروز ِ ايراني
عرفان، تارنمايي با عنوان ِ سفرها و ديدارها دارد كه مي توان حاصل كوششهايش را در زمينه اي كه گفته شد، در آن بازخواند و بهره مند گرديد. نشاني ي تارنمايش در شبكه ي جهاني اين است:
امّا دريغم آمد كه نوشته ي تازه اي از او را -- كه بيانگر ديدگاههاي پيشرو و امروزين او و پروا و پرهيز ِ آگاهانه اش از درافتادن به دامْ چاله ي ِ روزمرّگي و سياست بافي و سياست بازي است -- براي آگاهي ي ِ خوانندگان ارجمند ِ اين صفحه، در اين جا بازنياورم. او در اين نوشته، پس از درآمدي كه وابسته به زمينه ي تماسش با دكتر رامين احمدي، يكي از كوشندگان ِ فرهنگي و اجتماعي است، به طرح ِ ديدگاه هايش مي پردازد كه من همين بخش از آن را در زير بازنشر مي دهم. عنوان را من از متن نوشته ي خود او برگزيده ام.
من هم هراسان تا صبح نخوابیدم...بعدش رفتم آنجا و یک آقایی آمد و با هم نشستیم حرف ردن...۳-۴ ساعتی طول کشید..اول او اصرار و من انکار..تا بعدش دیدم که بابا این آقا نشسته و همه کتابها و مقالات من را خوانده و همه را فوت آب است!...از تعجب اول چهار شاخ شدم و انگشت به دهان!...و دیدم چقدر خدایی اش در کارش دقیق است و با انصاف ...لااقل روزنامه کیهانی برخورد نکرد...بعدش من گفتم " بابا من یه مترجمم و فقط ترجمه کرده ام و به من چه اصل حرف های دیگران.." او هم تائئد کرد و گفت " آخر چرا گاهی به صحرای کربلا می زنی ؟!" بعد من به خودم آمدم و نگاهی به مقالات خارج از کشورم کردم و دیدم الحق اگر من بازجو بودم و او متهم گناهش سنگین بود - در قبال و قیاس با قانون حکومتی حاکم ...حالا هر چه که هست!...- با او ۴۵ ساعت در ۸ دیدار حرف زدم...صادقانه می گفتم و می شنید...هر چند بر خلاف شایبه غالب بر آنان ِ لااقل من نه تواب شدم نه همکار نه خاطی نه متهم و نه مزد بگیر...فقط روز آخر آن شخص حرفی به من زد که بسیار در ذهنم تاثیر گذار بود!...گفت " ما که می دانیم تقکرت چیست؟ علایقت وشیطنت هایت ...اما برو و در رشته تخصصی خودت کار کن!...ارزشش بیشتر از این حرفها است...یک متخصص باش و بر همان بمان! "
از او خداحافظی کردم..روز آخر هم به رم رسیدم! و بعدش هم به چک رفتم و آلمان . به ایران بازگشتم...اما در طول سفر دائم به این می اندیشیدم که راستی چرا این حرف را به من زد !؟..دوستانم می گفتند که من گیر یک انسان خوش قلب افتاده ام اما خودم اعتقادم در کنار آن چیز دیگری است...از توهم بیرون آمدن و با عقلانیت اندیشیدن...
من که برای تحقیق تاریخ سیا سی معاصر با 133 نفر از چهره های مطرح معاصر گفت و گو کرده ام..محققی بوده ام که در کنج ننشسته ام و عملا میدانی آزموده ام...وانگهی هر وقت که شده در داخل و خارج مصاحبه ها را منتشر کرده ام و نقد ها را آزموده ام...بنابراین زبان به تحاشی و فحاشی گشودن که شیوه علمی نیست! و برازنده عقل !؟...و باقی هم نمی ماند...می شود نقد کرد اما با استدلال و آرامش! حال طرف هر که می خواهد باشد ...از خودم سوال کردم که راستی من مترجمم یا سیاستمدارم ؟و در میان بازی جایم کجاست ؟!
...من که آخرش جایم روی همان صندلی دانشگاه است ...یادم هست رک به آن شخص در آنجا - که واقعا داشت کارش را می کرد . جز این توقع داشتن کودکانه بود - گفتم " من از شما یک غولی بی رحم و شفقت ساخته بودم ...اما دیدم می شود با شما هم چای خورد و حتی جک گفت!..از شما نقد کردو...و به یقیق هم می دانم همه مثل شما فکر نمی کنند...اما من صادقانه می گویم که در بعضی جاها - بر خلاف قانون شما البته- به صحرای کربلا زده ام!"...
الان هم همین ماجراست...ماها عادت داریم به توهین و تهمت ساختن و داستان بافی ...در زندگی خودم چه تهمت های بی اساسی و گاه خارج از قد و قواره من ، را که شنیده ام ...
آخر چون نقد سالم نیست ، انسان دچار توهم می شود و خودش هم در آن توهم با قی ماند و یا باورش می شود اصلا که ماجرا همین است ، یعنی دروغ باوری ذهنی...مثل افرادی که به گمانشان دارند مبارزه می کنند ، ۳۰ سال است از ایران خارج است و اصلا داخل و تفکر داخل و غالب بر ان را نمی داند ؛ انقلاب می کند و نخست وزیر می شود... حالا هم حکایت رامین آقا چنین است!
آقا می خواهد به ایرانی جماعت ، درس بدون خشونت زیستن را بدهد و کارگاه آموزشی بیاموزاند !...کسی هم نیست به لری بگوید " آقا برو کنار باد بیاد!... از مملکت رضا خان و شعبان بی مخ و جهان سوم ، انتظارت خیلی بالاست !" و خدا کند توصیه ام را گوش دهد و باز و شفّاف در مصاخبه بگوید همه درد ِ دل ِ تنگش را ....
و به دوستان هم توصیه ام این است كه بر اساس تفکّر و خِرَد بروند و نه بر اساس ترازو و متر ِ سلیقه و احساسات... چون فراموش نکنیم که داوران بی رحمی با نام " زمان و تاریخ و نسل ِ دیگر" داریم و در آن جا کارنامه می ماند و عمل؛ نه چیز دیگری.
و اي كاش هر کداممان بدانیم جایگاه مان کجااست و چه کاره ایم؟!... و حدّ و اندازه خود را بشناسیم... و هر موقع جرأت داشتیم که عیب های خود را با صدای بلند و در حضور دیگران بگوییم، آنگاه از دیگران سخن به میان آوریم ... معمولا بايد به حال ِ انسانهای مدّعی ِ بی خطا و عیب بودن، ترحّم کرد. امّا به نظرم، رهاكردن ِ آنان در اوهامشان، بهتر باشد...
کمال ِ صدق ِ محبّت ببین نه نقص ِ گناه / که هر که بی هنر افتد، نظر به عیب کند! (حافظ)
Wednesday, April 26, 2006
326. كهن سال ترين درخت ِ ايران: سَرو ِ ابَركوه
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=18
325. ايران، هيروشيمايي ديگر؟! : كارزار جهاني براي بازداري ي آمريكا از تازش اتمي به ايران
چو ايران بر لب ِ يك پرتگاه است
"اگر خاموش بنشيني، گناه است!"
http://www.cafepress.com/buy/iran/-/pv_design_details/pg_2/id_12129373/opt_/
Tuesday, April 25, 2006
324. كليدْواژه ي ِ گاهاني ي ِ "مَگه": پژوهشي گاهان شناختي
استاد علي اكبر جعفري، پژوهنده ي نامدار و نستوه ِ گاهان، سرودهاي جاودانه ي زرتشت، كهن ترين انديشه ورز و شاعر ِ شناخته ي ايراني و گزارشگر ِ آگاه ِ سرودها و متنهاي اوستاي نو و ديگر يادمانهاي ادب و فرهنگ باستاني ي ايرانيان، شناخته تر و بلندآوازه تر از آن است كه نيازمند به شناساندن از سوي همچو مني باشد.
استاد كه اكنون نُهمين دهه ي ِ زندگاني ي ِ بَرومند ِ خويش را مي گذراند، از دهها سال پيش ازين – چه آن زمان كه در تهران در انجمن فرهنگ ِ ايران ِ باستان در پويش و كُنِش ِ ايران شناختي بود وچه در سه دهه ي اخير كه ناگزير در كاليفرنيا "شهربند" شده است و در انجمن دوستداران ِ زرتشت، سرگرم كار و كوششي ايستايي ناپذيرست – هيچ گاه دست از كار باز نكشيده و خويشكاري ي فرهنگي ي ِ بزرگش را پايان يافته نينگاشته است. او همواره به "رفتن" انديشيده است و نه به "رسيدن".
از استاد جعفري، دهها كتاب و گفتار به زبانهاي فارسي و انگليسي نشريافته كه هريك فانوس ِ روشنگر و رهنموني است در دست رهروان راه ناهموار و ناروشن ِ ايران شناسي.
استاد جعفري در جُستار ِ تازه ي خويش، بر يكي از مهم ترين و بحث انگيزترين كليدْواژه هاي گاهاني انگشت گذاشته و كوشيده است تا در پرتو ِ ژرفاكاويهاي باريك بينانه اش بر تاريكي هاي شناخت و دريافت ِ آن پرتو بيفكند و رهروان را در رهايي از آشوب ِ دريافت ِ درونمايه ي آن ياري كند. اين كليدْواژه ي كهن، "مَگه" است كه همراه با تركيب ِ "مَگَوَن" در سرتاسر گاهان و جاهايي از اوستاي ِ پسين كاربُرد دارد و فراتر از آن، در ادب فارسي و فرهنگ ِ ايرانيي ِ هزارهي ِ اخير نيز در ساختار ِ واژه ي "مُغ" و همه ي تركيبهاي آن بر جا مانده و نقشي چشمگير و تأثيري ژرف داشته است كه به ويژه در پژوهشهاي حافظ شناختي، جاي ِ مهمّي دارد. اين كليدْواژه ي ِ سه هزارساله، در مرزهاي فرهنگ ايراني ايستا نمانده و در فرآيند ِ داد و ستد با ديگر قومها، به فرهنگهاي ديگر(به ويژه فرهنگهاي مردم سرزمينهاي باختري) نيز راه يافته و تأثيري گسترده در نهادهاي ديني و آييني و بافت ِ واژگانيي زبانهاي آن قومها (خواه با برداشت مثبت، خواه با رويكرد ِ منفي) برجا گذاشته است كه براي دريافت ِ گستردهي آنها بايد به فرهنگها و دانشنامههاي بزرگ نگاه كرد.
از آن جا كه پژوهش استاد، در گويايي و رسايي و روشنگري بسندگي دارد، درازْسُخنيي ِ بيش از اين را روانميدانم و متن ِ گفتار ِ ايشان را با درود و آفرين، در پي مي آورم. بر من و ماست كه فروتنانه و دانشجويانه، به خواندن ِ اين پرتو انديشه و برآيند ِ قلم ِ استاد بپردازيم و راه ِ نزديك ترشدن به سرچشمهي ِ سرچشمهها را بيابيم. چُنين باد!
Maga, The Magian Fellowship
Ali-A. Jafarey
We often hear, talk and read about magic, magician, magic lantern, magic square, and the *Magic Mountain* amusement park in Los Angeles. Around Christmas, we hear about the *Wise Men of the East,* also known as the Magi or Magians, who followed a star to Bethlehem to pay their respects to infant Jesus. They brought with them gold, frankincense, and myrrh as presents. Let us look up the dictionary. *Magus, plural Magi, [Latin from Greek Magos -- more at magic] 1 a: a member of a hereditary priestly class among the ancient Medes and Persians b: often capital: one of the traditionally three wise men from the East paying homage to the infant Jesus 2: Magician, sorcerer* (Webster New College Dictionary). An encyclopedia has more: *… followers of Zoroaster, the Persian teacher and prophet. … Gradually, the religion of the magi incorporated Babylonian elements, including astrology, demonology, and magic.* (Funk & Wagnalls New Encyclopedia, 1983)The word *Magi* is, therefore, linked with Zoroastrianism. It is *Maga* in the Zoroastrian scripture. *Maga* in Avesta and *magha* in Sanskrit is derived from *maz/mah* meaning *to be great, magnanimous, liberal, generous.* Maga/magha means *greatness, magnanimity, generosity.* The adjective is magavan/maghavan, *great, liberal, generous, magnanimous.* The Sanskrit adjective is used mostly in honor of Indira, the Rigvedic god of clouds and rains, who was *generous* enough to bring riches to the Vedic Aryans by driving the drought away.Zarathushtra uses Maga for the *Fellowship* he founded through his *Good Conscience* religion and *Magavan* for every member of the *Magnanimity.* The two words -- Maga and Magavan -- are mentioned for eight times in the Gathas (Maga: Songs 2:11, 11:14, 16:11, 16:16, 17.7 (twice), and Magavan: 6:7, 16:15). Zarathushtra calls his Maga as *maz, great* in two Gathic stanzas -- Maz Maga, the Great Magnanimity, Great Fellowship (2:11 and 11:14).The gist of the above stanzas is that the Great Fellowship is based on the smallest unit -- a married couple forming unity in *weal and woe.* The units aggregate to include the entire living world. It teaches radiant happiness that reaches all. A person who consults righteousness, uses his/her good mind, and lives a life of progressive peace, qualifies to be a member of the Fellowship. In the beginning Zarathushtra prays to God to lead him to expand his newly founded Fellowship. Later, he is joined by King Vishtaspa and his sagacious team, and the work to promote the *Great Fellowship* gains a great momentum. Zarathushtra's *best wishes* come true when he watches the Fellowship grow far and wide.It may be noted that the Good Religion does not divide its followers on caste and/or professional systems. It is on geographical bases. Home (demâna) is the first unit. Homes make up a settlement (vîs). Settlements join to make the third unit, district (shoithra). Districts together create a land (dahyu). Lands unite into a world, the earth (bûmi). A home is made of the family (khaetva). A settlement encloses the community (verezena). The land has the fellowship (airyaman). The world of lands has the Great Fellowship (Maz Maga). No race, no color, and no profession to divide the people into upper to lower castes and classes in a pyramid, but five units to unite the entire humanity on this good earth on one level. Only one's good and better thoughts, words and deeds in serving humanity and promoting the world give him/her recognition.With this *Introduction,* I should say, I regret to tell of what happened to Maz Maga, the Great Magnanimity of Magavan (Magnanimous) Zarathushtra after the Gathic period. The Aryans had their primitive caste system—the priests, the warriors, and the miscellany professionals. The third caste labored and produced, and the first two enjoyed the fruits. The Indo-Iranians in the east (Today's Central Asia and northwestern Indian subcontinent) had their âthravans/atharvans, the fire priests. It was these who took over the Good Religion and institutionalized it into what has evolved into what we have today as the self-proclaimed *Traditional* Zoroastrianism. The Âthravans do not mention the Gathic Magavans and the Zarathushtrian Maz Maga. The two terms are not found in the Later Avesta. The only two exceptions are: (1) May the water [supply} not be available for him who is of the evil religion, who torments a friend, who torments a *mogho,* who torments a neighbor, and who torments a family (Yasna 65.7). (2) He who has a wife is superior to a *maghavan;* he who has a house is superior to who has none; he who has children is superior to who has none; [and] he who has riches is superior to him who has none. (Vendidad 4:47). Note that (a) the Vendidad is among the latest compositions and editions of the Avesta and (b) the change in pronunciation: one is *mogho* and the other *maghavan.* Also the meanings are not clear from the contexts in which the two used. The two meanings are deductions. All one can say is that *moghu* is a member of a community, between a friend and neighbor; and that *maghavan* is a person who has not yet married. Both fall short of the high Gathic conception.In the west, the professional priests of Median *nation* were clever enough to retain their caste (*tribe* in the words of Herodotus), and at the same time call themselves Magu, the Median/Old Persian pronunciation of Magava(n). Magu (Magush as nominative singular masculine) was Grecianized into Magos with Magi as its plural. The word *magic* and other cognates, derived from Magu, show how highly learned and advanced were the Magi in their knowledge and crafts. They made non-Iranians wonder and imagine that they were watching *sorcerers* at work. This could happen to any backward people if they see modern scientific implements used by the advanced. We have many stories how people looked first at wireless, telephone, locomotive engine, train, and other inventions and imagined them to be magic and *products of the Devil.* Some still do!With the Magi's name and fame in mind, all the priests of the Babylonian and Assyrian priests of other creeds, all serving within the great Persian Empire for centuries, took the name *Magi* for themselves. It is simple to understand the rest of events, even the Three Wise Men who are said to have visited and paid their respects to the newborn Jesus. Every Magus in what we call Middle East was not Zoroastrian. He was just a *priest.*Even the very word *priest,* shortened from *presbyteros,* literally *elder,* was originally applied to *a member of the governing body of an early Christian Church.* Today most of the religious orders, including Traditionalist Zoroastrians, have *priests* for themselves. We have a few more examples in Guru, Yogi, and Mogul.However, in the case of Jesus, it could be the Zoroastrian Magi because by that time the institutionalized Zoroastrianism was awaiting the miraculous birth of the *Saoshyant* from a virgin womb. The early Christians, most likely the gentiles, were finding a way to strengthen their story of the virgin birth by linking it to the *famous* Magi in the east. And who knows, years later, some of the impatiently awaiting Magi did accept Jesus as the savior when they were told about his virgin birth! It may be noted that (a) the visit by the Magi is mentioned only in the Mathews out of the four Gospels, (b) that the number of three is determined by the three gifts, and (c) that they came *from east to Jerusalem* and *departed into their own country,* implying that they belonged to one country. When the term *Magi* became less known, it was substituted by *Wise Men.* In recent days, when certain Christian communities were wondering why their representatives did not go to *worship ... the born King of the Jews,* the term *Kings* has been introduced by adding that one was black from Africa and the other two from different parts of Eurasia. It now covers the entire Old World. The point missed by these *King-makers* is that a King does not travel alone. He has his bodyguards. And in those days, such a visit would have meant an invasion. One wonders, how could three kings from three quarters of the world submerge together and Herod, the great King of Judea, did not know about their arrival until they met him! As for as the fourth is concerned, one may add as many as to make more happy.The Median *Magu* has survived in the Pahlavi writings of the Sassanian days: Magh/mogh and magog (priest) and magîh (priesthood). The term *magopat* shows an earlier change in meaning. If turned into Avesta, it should read *Mago-paiti – Head of the Fellowship,* one who leads a local social unit of the Fellowship. Its meaning as *priest* is a later development. It shows that the priest was the *Head of the Fellowship,* a normal evolution of the Fellowship and those who directed it. Magopatân magopat (Mobedân Mobed) was the Chief Priest of the Sassanian Empire. Arabic *Majûs* occurs in the Quran. It says: *Lo! Those who believe [Muslims], and those who are Jews, Sabeans, Christians, and the Magians [all four counted placed together as the People of Book], and those who are polytheists -- Lo! Allah will decide between them on the Day of Resurrection (22:17).* The Armenian language has mog, mogpet, and movpet. The Armenians were Zoroastrians before they embraced Christianity during the Sassanian period.Persian has mogh (Zoroastrian, Zoroastrian priest) and mobed (Zoroastrian priest). The word *Mogh* occupies a high position in Persian poetry, especially in the Divân of Hâfez of Shiraz (cir. 1324-1391 CE). Pîr-Moghân, the Zoroastrian Head Priest, is an inspirational guide to the master poet who is said to have the Quran memorized and was therefore called *Hafez.* It may be added here that the term also means a *singing poet* in Persian, a term more fitting to what Hafez was with his lyrical ghazals at the royal court. His name was Shams al-Din, *The Sun of the Religion,* a name given by his parents to a baby who grew into a lively liberal. His famous couplet:Az ân be deir-e Moghânam aziz mi-dârandKe âtashi ke namirad hamisheh dar del-e mâst.I am held high at the Magian TempleBecause the Fire that never dies is always in my heart.Although still surviving, the trend shows a fall of *Maga* from the World Fellowship of Zarathushtra 3700+ years ago to a dwindling community during the days of Hafez in 14th century CE. Yet the *Fire* was not out. It was live and livening!And now, with the Eternal Fire enlightening our mind, let us turn to the Gathas of Zarathushtra and re-establish the Maz Maga, the Great Magnanimity of World Fellowship, based on wisdom, love, respect, freedom, democracy, peace and prosperity for all without any distinction and discrimination. The Zarathushtrian Assembly has been founded for the same purpose. It has restored the religion to its pristine purity to have the ever-fresh and ever-refreshing Gathas as the Guide into the finest future of Fellowship. First posting: 12 Dey 3738 ZRE =2nd January 2000 CE. Second posting: 7 Dey 3740 ZRE = 28 December 2002 CE*
31 Farvardin 3744 ZRE = 20 April 2006 CE
---------------------------------
*PS:
The subject of modern Mobedyar, Assistant Priest, has its own story. I started with my weekly *Gatha Classes* at Faravahr, the Zoroastrian Youth Organization, Tehran, in the second half of 1970’s. The class had a record number of 278 students, ranging from 80 to 20 years old, and had to be divided into three groups. Some of the more active University students formed a group to go, during summer vacations, to Yazd villages to teach the simple people their daily prayers with their meaning and understanding. That gave the late Mobeds Rostam Shahzadi, Ardeshir Azargoshasb and Firouz Azargoshasb an idea, and consequently the Mobeds Council of Tehran formed a class to train youth volunteers to act as junior priests. The clause that only those who belonged to the priestly caste was dropped to open the way for the laity. The graduates were to be ordained as Mobedyars. Still later, it was resolved by the Council to ordain a qualified Mobedyar as Mobed after a distinguished service of three years or more. Some of my brilliant Gatha Class students, all mentioned in my *The Gathas and Supplements,* Persian Translation and Notes, (published by the Zoroastrian Youth Organization), were the first to be enrolled and ordained as Mobedyars. It is a pleasure to see that the Iranian move has been adopted by the North American Mobeds Council and the laity is trained and ordained as Mobedyar.
323. آرزويي نيك براي بهبود ِ حال ِ استاد شهبازي
يادداشت ويراستار
چندي پيش در همين تارنما از خبر اندوهبار ِ بيماري ي ِ استاد دكتر عليرضا شاپور شهبازي، باستان شناس نامدار و كارشناس و
استاد شهبازي در تخت جمشيد
Monday, April 24, 2006
322. رهنمود به دو اثر فرهنگي - هنري و پژوهشي- فرهنگي- تاريخي
يادداشت ويراستار
آنچه در پي ِ يادداشت ِ امروز مي آيد، رهنمودهاي دوگانه اي است به دو اثر، يكي فرهنگي - هنري و ديگري پژوهشي - فرهنگي - تاريخي كه هردو در فراسوي ِ مرزهاي جغرافياي و سياسي ي ايران و در گستره ي بي مرز ِ فرهنگي ي ِ جهان شمول ِ آن پديدآورده شده و نمونه هاي والايي از رويكرد ِ دل آگاهان و روشنگران ِ فرهيخته ي ايراني (در هر جا كه باشند) به ارزشهاي ِ پايدار فرهنگ و هنر ِ ايراني در جهان پرآشوب و مغشوش كنوني است. بر همه ي ايرانيان است كه هنرمندان و انديشه ورزان ِ عرضه دارنده ي اين گونه اثرها را نيك بشناسند و ارج بگزارند و به ديگران بشناسانند و در همين راه فرخنده ي ايران شناسي و ايران دوستي گام بزنند. چُنين باد!
دوشنبه، چهارم ارديبهشت 1385
"به نام خداوند ِ جان و خِرَد / كزين برتر انديشه برنگذرد."
هماميزي ي قلم و شمع و تابش ِ فروغ ِ قلم-شمع بر چهره ي شاعر
در طرح ِ اين تصوير، سخت چشم گيرست.
با سپاس از دوست فرهيخته دكتر نويد فاضل كه رهنمود به گزارش ِ پديدآمدن ِ اين اثر فرهنگي - هنري را به اين دفتر فرستاد.
تولّد ِ دوباره ي ِ رستم
فيلمي ويديويي به شيوه ي پويانمايي (انيمِيشِن) به مدّت ِ 50 دقيقه، از داستان ِ رستم و سهراب
اسم ِ انيميشن جديديه که داستان رستم و پهلوانی های اون رو به تصوير می کشه. سعيد قهّاری کارگردان و سازنده اين فيلم فوق ليسانس کامپيوتر داره و سالهاست که در بريتانيا زندگی می کنه.
قسمت هایی از فیلم انیمیشین تولد دوباره رستم ( سرعت بالا )
قسمت هایی از فیلم انیمیشین تولد دوباره رستم ( سرعت پایین )
سعيد اين فيلم رو به ياد پدرش استاد علی قهّاری مجسّمه ساز مشهور ايرانی ساخته که ۷ سال پيش در ايران درگذشت. سعيد که از بچگی از طريق شاهنامه خوانی مادرش با داستانهای اسطوره ای ايران آشنا بوده، هميشه نزديکی خاصی با اشعار فردوسی حس می کرده. و اتفاقا مادرش خانم مهين قهّاری در تدوين اين انيميشن نقش بزرگی داشتن. سعيد قهاری چند روز پيش اومد به استوديوی بی بی سی و کلی راجع به فيلم و هدفش از ساختن اون گپ زديم.
سعيد قهّاری: من وقتی به نسل ايرانی که خارج از ايران بزرگ شدن نگاه می کردم، جوون هايی رو می ديدم که حتّی نمی تونستن فارسی بخونن يا بنويسن؛ چه برسه كه بتونن کتاب های شاهنامه و مولوی رو بخونن و متوجه بشن. بنابراين بهترين حالتی که می تونستم اين فرهنگ رو به اين افراد نشون بدم، يک حالت تفريحی بود، مثلاً به صورت فيلم. من هميشه اعتقاد داشتم در فرهنگی که رستم ها و آرش ها رو داره، ما احتياجی به سوپرمَن و بَتمن
Superman and Batman
نداريم! قهرمانان فرهنگ ما بايد هميشه در يادمون بمونن و الگوهايی باشن برای همه ما.
شادي الهي : سعيد جان، داستان رستم و سهراب رو کمابيش همه مي دونن. می خواستم بدونم تو منظورت از درست کردن اين فيلم ِ انيميشن که مقداری هم با داستان شاهنامه فرق داره، چيه؟
س. ق. : پيام اوّل اين فيلم خيلی مشخّصه. شناخت خدا و خود ِ انسان. من زمانی که در ايران بودم، ورزش رزمی می کردم و شعار ما اين بود که: "گر به خود آيی، به خدايی رسی، به خدا" ... کلمه ي ِ"خدا" در آخر اين جمله، خيلی جالبه که هم قسم به خدا می خوره و هم اين که ميگه به خودت بيا. اين موضوع هميشه توی فرهنگ ما بوده. وقتی آدم شروع کنه به شناختن خودش، شروع می کنه به شناخت خدا. پيام دوم هم عشق به خاک و وطنمونه. درسته که ممکنه ما کيلومترها از وطن خودمون فاصله داشته باشيم؛ اما عشق اون هميشه توی وجود ما هست و ما همه ريشه در خاکمون داريم. موسيقی اين فيلم رو يک جوان ايتاليايی درست کرده که تقريباً پنج نوع ميزان و حالت مختلف داره. حالت اهريمنی افراسياب و هومان، حال عشق و علاقه پدر و پسر و عشق و علاقه به وطن. کلاً در ساخت اين فيلم از آخرين متدهای روانشناسی استفاده شده. مثلاً در تدوين صحنه ها، رنگ ها و موسيقی. همه اينها طوری تنظيم شده که بتونه بيننده رو مجذوب خودش بکنه و پيغام ها رو بهتر برسونه.
س. ق.: اکثر افرادی که در اين فيلم صحبت کردن، دوستان و افراد خانواده خود من هستن و خيلی هم خوب صحبت کردن. وقتی تصميم به شروع اين فيلم گرفتم، سرمايه خيلی کمی داشتم. در زمان کار خيلی سعی می کردم اون رو به بهترين حالت ارائه بدم؛ ولی در عين حال کار بايد در حدّ بودجه ي ِ خودش می موند. با تمام اين حرف ها، خرج اين فيلم خيلی بيشتر از اونی شد که فکرمی کردم!
ش. ا. : چه قدر شد؟
س. ق.: من تصميم داشتم اين فيلم رو به مدت ۲۵ دقيقه درست بکنم. اين انيميشن رو در يک استوديو در هند درست کردم که تکنولوژی خيلی خوبی دارن؛ اما قيمت اونها به اندازه ي ِ هاليوود نيست. اما بعداً ديدم ۲۵ دقيقه برای داستان کافی نيست و فيلم در نهايت با ۵۰ دقيقه انيميشن تموم شد. سرمايه و زمان اون هم سه برابر شد!
ش. ا. : يک مقدار از صحنه ها و نقش های اين فيلم بگو و اينکه اونها رو از کجا الهام گرفتی؟
س. ق.: من می خواستم فرهنگ خودمون رو با تاريخمون هماهنگ کنم. جوانان ما که در اين عصر زندگی می کنن، بايد بتونن رابطه ای بين خودشون و اين فرهنگ و تاريخ حس کنن. برای همين قصر پرسپوليس رو من از روی پرسپوليس واقعی طراحی کردم. البته شکل اون رو يک مقدار عوض کردم. مثلاً دژ ِ سپيد رو از روی ارگ ِ بم طرّاحی کردم که بتونه يک مقداری فرهنگ ما رو نشون بده. البته اين فيلم دقيقاً به همون فرمی که حکيم فردوسی نوشته ساخته نشده؛ چون کار بسيار سخت و پر هزينه ای می شد. اين فيلم برداشت من از اين کتابه که فکر می کردم برای فرهنگ الان ما مناسب باشه.
* * *
ملّت ِ ايران، نه "ملّت ِ فارس!" و ...
شاعر و اديب و پژوهنده ي گرامي، محمّد جلالي چيمه (م. سحر) از پاريس، پژوهش ِ روشنگرانه و ارزنده اي را با عنوان ِ درباره ي چند "مفهوم" نوشته و در چند جا، از جمله در تارنماي فرهنگي ي ادبيّات و فرهنگ نشر داده است. نويسنده در اين كوشش ِ سزاوار ِ خويش، به نقدي تحليلي و مستند به شاهدها و پشتوانه هاي تاريخي و فرهنگي، از آشوب افكني هاي كساني پرداخته است كه مي كوشند نقشي كژ و مژ از مار را به جاي مار به برون نگران و زودباوران نشان دهند و از مردم ميهن ما -- كه در تمامْ بودگي شان -- به درستي ملّت ِ ايران خوانده مي شوند، چهل تكّه اي با وصله پاره هاي ساختگي و ناجور با عنوان هاي من درآوردي و توطئه گرانه ي ِ ملّت ِ فارس و جُز آن سر ِ هم بندي كنند و در اين آشفته بازار ِ جهاني و دسيسه هاي آشكار و نهاني و خوابهاي شيطاني ي نفت خواهان ِ تازشگر كه هم اكنون در پس ِ ديوار ِ خانه ي ما در كمين نشسته اند، آب به آسياب ِ " آن -- به گفته ي نيما -- جهانخواره / آدمي را دشمن ِ ديرين!" بريزند و زمينه و دستاويز ِ تكّه پاره كردن ِ ميهن ِ دردمندمان را فراهم گردانند. چرا كه لقمه ي بزرگ ايران از گلوي آن كرگسان فرو نمي رود و بايست به لقمه هاي كوچك تر و بلعيدني تري تجزيه شود! دور باد سايه ي چُنين ابر ِ شوم ِ مرگ باري از فراز ِ ايران ِ بزرگ و جاودانه مان!
بر من خُرده مگيريد كه امروز پيرانه سر خونم به جوش آمده است و با دلي داغدار از هزار رويداد ِ ناگوار در پس ِ پشت و چشماني خسته و نمناك، به آينده مي نگرم (نه آينده ي خويش كه آينده ي فرزندان و نبيرگانم و آينده ي همه ي گراميان ِ هم ميهنم از اكنون تا هميشه) و بانگ برمي آورم:
پايدار و ناگسستني باد پيوند ِ فرخنده ي ِ همه ي ايرانيان از هر بخش از ميهن و با هر ويژگي ي ِ زباني و گرايش ِ ديني و مرامي در ايراني آباد و آزاد و سرافراز و پويا وپيشرو در مجموعه ي ِ يگانه و تجزيه ناپذيري به نام كشور ِ ايران و ملّت ِ ايران.
م. سحر گرامي، امروز در پيامي به دكتر تورج پارسي، از وي خواسته است كه خبر ِ نشر ِ گفتار ِ انتقادي و تحليلي اش را به آگاهي ي اين نگارنده برساند و دكتر پارسي، آن را به اين دفتر فرستاده است. من هم به سبب اهميّت ِ فرهنگي ي گفتار ِ يادكرده، با سپاس از مهر و لطف ِ هر دو ِ اين گراميان، نشاني ي تارنماي ِ ادبيّات و فرهنگ را در زير مي آورم تا خوانندگان ارجمند اين صفحه، بتوانند به ميانجي گري ي آن، به متن گفتار دسترس يابند و با انديشه و آرمان ِ دل سوزانه ي ِ نويسنده درباره ي ايران دمسازگردند.
http://www.mani-poesie.de/#top
Thursday, April 20, 2006
321. ايران شناخت: يادنامه اي براي ِ ايران شناسي بزرگ با ديركردي 77 ساله!
در سي ام خرداد ماه 1384 (بيستم جون 2005) مثنوي ي "اندر حكايت حال آن خواجه كه در حسرت نشر نشست و كارش از نشر به حشر پيوست"، سروده ي خود را به گفتاورد از ماهنامه ي جهان كتاب، چاپ تهران كه آن را در شماره ي 192 خود درج كرده بود، در همين تارنما آوردم.
هدف من از سرودن آن مثنوي، بازگفتن ِ بخشي از داستان ِ پُرآب ِ چشم ِ "پريشان روزگاري ي ِ كار ِ نشر در ايران" بود و به ويژه به آزمون ِ تلخي از خويش در اين راستا رويكرد داشتم.
كتابي كه "خواجه" در آن "مثنوي"، سالهاي دراز در انتظار ِ نشر ِ آن نشسته بود، همين كتاب ِ ايران شناخت است كه در آستانه ي نوروز ِ امسال، پس از پانزده سال درنگ ِ ناروا از سوي دو "ناشر"، سرانجام به كوشش ِ ناشر ِ شايسته آقاي حسين حسينخاني (نشر ِ آگه) انتشاريافت.
كار ِ من در گزارش ِ اين كتاب، پيشينه اي چهل ساله و خاطره ي ويژه اي در پيوند ِ با استاد ِ زنده يادم ابراهيم پورداود دارد كه شرح ِ آن را در جاي ديگري (مجلّه ي حافظ، ويژه نامه ي پورداود، تهران - زير ِ چاپ) آورده ام و در اين جا تنها به فرازي از آن اشاره مي كنم:
... واپسین دیدار من با استاد، در روز ِ سوم آبان ماه 1347 ( 24 روز پیش از روز ِ خاموشیی او) بود. در آن روز، دو چیز دلم را فروریخت و با حسّ ِ ششم دریافتم که دیگر استادم را نخواهم دید. یکی آن که به جای دهانهی باز ِ سوی ِ شمالیی اتاق ِ كتابخانه ي ِ استاد -- که پیشتر به اتاق ِ ناهارخوری راه داشت -- قفسههای پراز کتاب و یک تختخواب در پای آنها گذاشته شده بود. چیزی که تازه و غیر ِعادی بود و دریافتم که استاد با این آرایش ِ تازهی کتابخانه، بر آن شده است تا شبها در کنار کتابها، این یاران و همدمان همیشگیاش، به خواب رود که تصویری دلهرهآور ازجدایی و بدرود را در خاطرم نقش زد! امّا ناگزیر دلشورهام را پنهان نگاه داشتم و به روی خود نیاوردم. نکتهی دیگر، این بود که استاد در آخرین دقیقههای دیدارمان، ناگهان از جای برخاست و به سراغ یکی از قفسههای کتاب رفت. شیشه را به کنار زد و کتابی را برداشت و مرا به نزد خود خواند. از جای برخاستم و به کنارش رفتم. کتاب را به دستم داد و گفت: "از شما میخواهم که این کتاب را به فارسی برگردانید و منتشر کنید. میدانم کاری وقت گیر است؛ امّا ارزش دارد." کتاب را گرفتم. سپاسگزاری کردم و قول دادم که سفارش استاد را به جان و دل و با افتخار انجام خواهم داد. کتاب در دست، سر ِ جایم نشستم. خاموش بودم؛ امّا در اندرونم غوغایی بود. این کار ِ غیر ِ عادی و وصیّتگونهی استاد، کابوس ِ جدایی را بر ذهنم چیرهتر کرد. چه میدانستم که درست بیست و چهار روز پس از آن، خبر ِ اندوهبار خاموشیی شبْهنگام ِ استاد در همان اتاق و همان تختخواب ِ برابر ِ قفسههای کتاب را از دور، در اصفهان دریافت خواهم کرد. کتابی که استاد با آن سفارش ِ واپسین به من داد،
Papers on Iranian Subjects, Written By SEVERAL SCHOLARS
in honuour of the late Prof. A. V. Williams Jackson
امّا دریغ كه در کار ِ چاپ و نشر ِ آن، با بُنبست ِ پدید آورده از سوی یک "ناشر" و درنگی بیش از یک دهه، رو به رو شدم. کتاب در حبسْ انبار ِ آن "ناشر" خاک خورد و چشم من در انتظار نشرش سفید شد. سپس همین کار ِ ناپسندیده را "ناشر" دیگری که بيهوده بدو امید بسته بودم، تکرارکرد و او نیز چند سالی مرا در سراب ِ نشر، تشنهکام گذاشت تا آن که سرانجام، دو سال پیش، ناشری راستین و پیمانشناس (مدير ِ نشر ِ آگه كه پيشتر گفتم)، همچون مردي گوهري، ارج ِ اين گوهر را شناخت و با خوشرویی و بزرگواری، کار ِ چاپخش این اثر گرانمایه را عهدهدارشد و با همهی تنگناهای گریبانگیر ِ صنعت نشر، به پیش بُرد و کتاب، سرانجام سی و هفت سال پس از روزی که استاد آن را به من سپرد، در زمستان 1384 نشر یافت!
* * *
متن انگليسي ي اين كتاب در سال 1954 ميلادي (17 سال پس از درگذشت جَكسُن) از سوي پارسيان هند (انجمن ِ خاورشناسي ي ِ ك. ر. كاما در بمبئي) براي بزرگداشت ِ استاد بزرگ و بي همتاي ايران شناس ِ آمريكايي نشريافت و پيشگام ِ دانش ِ گاهان پژوهي و اوستاشناسي در ايران، استاد ابراهيم پورداود در سال 1347 خورشيدي (14 سال پس از نشر ِ آن)، نسخه اي از آن را به شاگردش سپرد و گزارش ِ آن را از وي خواستار شد و اينك 38 سال پس از خاموشي ي استاد و 55 سال پس از انتشار ِ متن ِ آن و 77 سال پس از درگذشت ِ صاحب ِ يادتامه، گزارش ِ فارسي ي آن نشر مي يابد! اين در حالي است كه ما ايرانيان بخش ِ چشم گيري از آگاهي هامان از گنج ِ شايگان ِ فرهنگ ِ باستاني ي خويش را بدهكار ِ كوششها و پژوهشهاي بي دريغ و نمونه وار ِ آن دانشمند ِ بزرگيم و بسيار پيش از اين بايست به بزرگداشت ِ او مي پرداختيم.
Tuesday, April 18, 2006
320. كارنامه ي ناتمام: برآيند ِ كوشش يك دانشجوي هميشگي
"... رو مَتاب ازین گنج ِ شایگان/ سر مَپیچ ازین پند ِ باستان/ راستی شنَو، راستی بخوان/ راستی بجو، راستی بگو/ خوان اَشِم وُهو، گو یتا اَهو/ گو یتا اهو، خوان اَشِم وُهو."
چاپ دوم، آگه، تهران -1383
قُقْنوس، تهران - 1381
قُقْنوس، تهران - 1383
دفتر پژوهشهاي فرهنگي، تهران -1384
دفتر پژوهشهاي فرهنگي، تهران -1384
آگه، تهران - 1384
319. جهان ِ كتاب ِ تازه با گفتاري درباره ي زادْروز ِ فردوسي
جهان كتاب، ماهنامه ي ارجمند ِ آگاهي رساني در گستره ي كتاب و نشر، شماره هاي همراه 203 و 204، ويژه ي نوروز 1385، امروز به اين دفتر رسيد. اين دو شماره ي ماهنامه در يك جلد نيز همچون همه ي شماره هاي پيشين ِ آن، سرشار از آگاهي هاي دست ِ يكم از تازه هاي كتاب و نيز گفتارهاي ادبي – تاريخي – فرهنگي ي سودمند است.
از جمله گفتارهاي خواندني ي اين دفتر، آيا يكم بهمن زادْروز فردوسي است؟ نوشته ي پژوهنده ي تيزبين و نكته سنج، سجّاد آيدنلو در
براي نشر ِ اين شماره ي تازه ي جهان كتاب، به آقايان مجيد رُهباني و فرّخ اميرفريار، مديران اين نشريّه، درود و آفرين مي گويم و كاميابي ي بيشترشان را در پيمودن ِ اين راه ِ فرخنده، آرزو مي كنم.
آيا يكم بهمن زاد روز فردوسى است؟
سجّاد آيدنلو
زادروز فردوسى، همراه با نقد يك مقاله از: رضا مرادى غياثآبادى،
تهران: مولّف، 1384. 32 ص.
در منابع كهن (تذكرهها و كتابهاى تاريخى) برخلاف سال وفات فردوسى، هيچ اشارهاى به تاريخ تولّد او نيست. ظاهراً اين موضوع نخستين بار از سوى محقّقانى مانند ژول مول و نولدكه به طور جدّى مورد بررسى قرار گرفته و موجب بحثهاى گوناگونى در اينباره شده كه نتيجه آنها، تثبيت و پذيرشِ تقريباً قطعى سال 329 ه . ق براى ولادت شاعر ملّىِ ايران است. در حدود 32 سال پيش، دكتر علىرضا شاپور شهبازى در مقالهاى به زبان آلمانى1، به استناد اين سه بيت شاهنامه:
"چون آدينه هرمزد بهمن بود / بر اين كار فرّخ نشيمن بود / مَى ِ لعل پيشآور اى هاشمى / ز خُمّى كه هرگز نگيرد كمى / چو شست و سه شد سال، شد گوش كر/ ز بيشى چرا جويم آيين و فر". (مسكو 7 / 256 / 659 - 657)
سوم دى ماه سال 308 يزدگردى را به عنوان زادروز فردوسى تعيين كردند و پس از چند سال كه اين مقاله به زبان فارسى ترجمه شد،2 بعضى از پژوهشگرانِ سرگذشت فردوسى بدون هيچگونه توضيحى در تأييد يا ردّ اين نظر آن را نقل كردند.3 مقاله مذكور تا امروز سه بار به زبان فارسى تجديد چاپ شده كه دوبار از تحرير فارسى خود دكتر شهبازى 4 و يكبار به ترجمه دكتر گونيلى بوده است. دكتر شاپور شهبازى در كتابى هم كه درباره زندگانى فردوسى نوشتهاند، مجدّداً اين نظريّه خويش را بازگفتهاند.5 بعد از گذشت چندين سال از طرح نظريّه زادروز فردوسى و حتّى پيشنهاد آن به عنوان يك جشن ملّى از طرف انجمن مطالعات شاهنامه (كاليفرنياى شمالى) و انجمن فردوسى (وَنكووِر كانادا)، به تازگى يكى از محقّقان به نقد و ردّ مقاله دكتر شاپور شهبازى پرداختهاند. محقّق و منتقد محترم در رساله كوتاهى به نام زادروز فردوسى پس از پيشگفتار، ابتدا مقاله دكتر شهبازى را بررسى كرده و 28 اشتباه تقويمى در آن يافته و نشان دادهاند. سپس در بخش دوم با توجّه به «آيين پيغمبر آشى» در كشورهاى آسياى ميانه كه طبق آن هنگامى كه شخصى به شصت و سه سالگى مىرسد، نزديكان وى مراسم جشنى براى او برگزار مىكنند، به اين نتيجه رسيدهاند كه سه بيت مورد بحث نيز درباره جشن شصت و سه سالگى فردوسى است و چون در اينجا فردوسى تاريخِ روز و ماه (يكم بهمن) را نيز ذكر كرده و اين روز در گاهشمارى ايرانى برابر با هيچ جشنى نيست پس «هرمزدِ بهمن» زادروز وى بوده است. بررسى فصل نخست اين رساله و مسائل تقويمى آن در صلاحيت متخصّصان گاهشمارى و نيز خود دكتر شاپور شهبازى است، امّا درباره استنباط «اوّل بهمن» براى روز تولّد فردوسى از آن سه بيت و جشن شصت و سه سالگى او، بايد يادآور شد كه آيين «پيغمبر آشى» مستند به منابع معتبر ايرانى نيست - يا حداقل نگارنده نديده است - و پژوهشگر گرامى نيز شاهد/ شواهدى از مآخذ مهم به دست نداده و فقط به چگونگى برگزارى آن در دوران معاصر در چند شهر و كشور بيرون از قلمرو جغرافيايىِ ايرانِ امروز، اشاره كوتاهى كردهاند. بديهى است كه نمىتوان در نبود اَسناد و قراين روشن، سنّتى امروزين و آداب برپايى آن را به هزار سال پيش و روزگار فردوسى نيز نسبت داد. از سوى ديگر دقّت در نوع بيان فردوسى در آن سه بيت نشان مىدهد كه تأكيد او بر روز آدينه و اوّل (هرمزد) بهمنماه و تقارن اين دو روز است و فرّخى و شادخوارى را به اين مناسبت «چون آدينه هرمزد بهمن بود» مىداند و مىخواهد و اين خود مبتنى بر معتقدات و آدابى است كه از راه شواهد متعدّد معلوم مىشود. نگارنده در مقاله ديگرى درباره آيين مورد نظر در اين سه بيت شاهنامه بحث خواهد كرد و در اين يادداشت به ذكر چند نكته و نمونه بسنده مىكند:
يك) روز آدينه/ جمعه در فرهنگ و ادب ايران متعلّق به سيّاره زهره است و چون زهره با خُنيا و سرور ارتباط دارد، پس آدينه نيز روز شادخوارى است. مسعود سعد مىگويد: " آدينه مزاج زهره دارد / چون آمد لهو و شادى آرد/ اى زهره جمال باده در ده / كامروزم باده به گوارد." 6 افزون بر اين، در باورهاى مسلمانان نيز جمعه سيّد ايّام است و اسدى توسى آن را «فرّخ» و مُعزّى «جشن رسول عربى» دانسته است: "عيد و آدينه فرّخ، عَرَفه، عاشورا / همه روز است چو بينى بهام از عقل و فهم." 7 "عيد و آدينه به يك بار رسيدند فراز/ وز نشيب آمد خورشيد همى سوى فراز/ زان كه اندر پى اين جشن رسول عربى/ جشن شاهان عجم تنگ رسيده است فراز." 8
دو) ايرانيان روز هرمزد (اوّل) هر ماه را به نشاط و بادهگسارى مىپرداختهاند. در متن پهلوىِ "آذرباد مار/ مهراسپندان" كه درباره هر يك از سى روز ماه كارى سفارش شده، آمده است: "هرمزد روز، مىخور و خرّم باش". 9 خود فردوسى در «شب اورمزد» مىگويد: "شب اورمزد آمد و ماه دى / ز گفتن بياساى و بردار مى." (مسكو 7 / 206 / 94) و عنصرى: "اورمزدِ ماه شهريور به خدمت پيش تو/ آمد اى خسرو، مر او را جز به شادى مگذران." 10
سه) منوچهرى در بيتى چنان از «اورمزد» و «بهمن» و «بهمنجنه» در كنار هم ياد كرده كه گويى اورمزد (روز اوّلِ) بهمن هم بسان روز دوم آن (بهمنجنه / بهمنگان) فرّخ بوده است: "اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرّخ بود/ فرّخت باد اورمزد و بهم و بهمنجنه."11 در دوبيت از نظامالدين محمود قمر اصفهانى نيز روز نخست ماه بهمن، ايّام جشن و مىگسارى تلقّى شده است: " اوّل روز بهمن است اى ماه / آتشى برفروز و باده بخواه / جشن بهمن بخواه قلب شتا / زان كه قلب شتاست بهمن ماه." 12 البتّه برخى از منابع به جاى روز دوم بهمن ماه، به خطا روز نخست آن را جشن بهمنجنه دانستهاند 13 و احتمال دارد كه ابيات قمر اصفهانى هم از اين مقوله باشد.
در هر حال بر اساس اين نكات و شواهد، مىتوان تقريباً با اطمينان گفت كه چون آدينه و نيز روز نخست هر ماه (هرمزد) - و شايد خصوصاً اوّل بهمن - در معتقدات ايرانى فرخنده و ويژه نشاط بوده، فردوسى هم مُقارنت اين دو روز14 را در ماه بهمن - به عنوان اجتماع دو يا سه روز شادى در يك زمان - فرّخ شمرده و به آيين ايرانى، «مىلعل» طلبيده است. لذا «هرمزد بهمن» - دست كم طبق سه بيت مورد بحث - زادروز فردوسى نيست و اساساً اين ابيات ارتباط آشكارى با زادروز يا سالگرد تولّد وى ندارد.
يك) با اين مشخّصات:
A. Shapur Shahbazi, "The Birthdate of Firdausi (3rd Dey 803 Yazdigirdi= 3rd Januany
ZDMS, CXXXIV 1984 , pp. 98-105.
دو) رك: «زادروز فردوسى»، ترجمه ابوالحسن گونيلى، آينده، س 12، ش 1 - 3، (فروردين - خرداد 1365)، صص 47- 42
سه) براى نمونه، رك: محمّدامين رياحى، سرچشمههاى فردوسىشناسى، (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372)، ص 31، (چ 2، 1382)، صص 35 و 36؛ ماگالى تودوا، از پانزده دريچه (نگاهى به فردوسى و شاهنامه او)، زير نظرمحمّد كاظم يوسفپور، (رشت: دانشگاه گيلان، 1377)، ص 18.
چهار) رك: ع. شاپور شهبازى، «زادروز فردوسى»، ايرانشناسى، س 2، ش 2، (تابستان 1369)، صص 370؛ نيز همين نويسنده، نميرم از اين پس كه من زندهام (مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت فردوسى)، به كوشش غلامرضا ستوده، (تهران: دانشگاه تهران، 1374)، صص 281-273.
پنج) رك:
A. Shapur Shahbazi, Ferdowsi )A Critical Biography(, )Costa, Mesa, California: Mazda Publisher, 1991(, pp. 92-03.
شش) ديوان مسعود سعد سلمان، تصحيح مهدى نوريان، (اصفهان: كمال، 1364)، ج 2، ص 955.
هفت) شرح احوال و اشعار شاعران بىديوان قرنهاى 3 و 4 و 5، به كوشش محمود مدبّرى، (تهران: پانوس، 1370)، ص 552.
هشت) ديوان امير معزّى، (تهران: مرزبان، 1362)، ص 389.
نُه) رك: متون پهلوى، گردآورنده: جاماسب جى دستور منوچهر جى جاماسب - آسانا، گزارش: سعيد عريان، (تهران: كتابخانه ملّى، 1371)، ص 107.
ده) ديوان عنصرى، تصحيح محمّد دبير سياقى، چ 2، (تهران: سنايى، 1363)، ص 276.
يازده) ديوان منوچهرى دامغانى، تصحيح محمّد دبير سياقى، چ 2، (تهران: زوّار، 1375)، ص 97.
دوازده) ديوان نظامالدين محمود قمراصفهانى، به اهتمام تقى بينش، (مشهد: باران، 1363)، ص 100.
سيزده) رك: معصومه ابراهيمى، «بهمنگان»، دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، (تهران: مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامى، 1383)، ج 13، ص 213.
چهارده) نيازى به توضيح نيست كه ناميدن روزها به صورتِ شنبه، يكشنبه و... مربوط به دوران پس از اسلام است و در ايرانِ پيش از اسلام هر يك از سى روزِ ماه نام ويژهاى داشته است. در مصراع فردوسى اين دو ويژگىِ گاهشمارى (آدينه و روز هرمزد) در كنار هم آمده است.