Thursday, April 20, 2006
321. ايران شناخت: يادنامه اي براي ِ ايران شناسي بزرگ با ديركردي 77 ساله!
يادداشت ويراستار
در سي ام خرداد ماه 1384 (بيستم جون 2005) مثنوي ي "اندر حكايت حال آن خواجه كه در حسرت نشر نشست و كارش از نشر به حشر پيوست"، سروده ي خود را به گفتاورد از ماهنامه ي جهان كتاب، چاپ تهران كه آن را در شماره ي 192 خود درج كرده بود، در همين تارنما آوردم.
هدف من از سرودن آن مثنوي، بازگفتن ِ بخشي از داستان ِ پُرآب ِ چشم ِ "پريشان روزگاري ي ِ كار ِ نشر در ايران" بود و به ويژه به آزمون ِ تلخي از خويش در اين راستا رويكرد داشتم.
كتابي كه "خواجه" در آن "مثنوي"، سالهاي دراز در انتظار ِ نشر ِ آن نشسته بود، همين كتاب ِ ايران شناخت است كه در آستانه ي نوروز ِ امسال، پس از پانزده سال درنگ ِ ناروا از سوي دو "ناشر"، سرانجام به كوشش ِ ناشر ِ شايسته آقاي حسين حسينخاني (نشر ِ آگه) انتشاريافت.
كار ِ من در گزارش ِ اين كتاب، پيشينه اي چهل ساله و خاطره ي ويژه اي در پيوند ِ با استاد ِ زنده يادم ابراهيم پورداود دارد كه شرح ِ آن را در جاي ديگري (مجلّه ي حافظ، ويژه نامه ي پورداود، تهران - زير ِ چاپ) آورده ام و در اين جا تنها به فرازي از آن اشاره مي كنم:
... واپسین دیدار من با استاد، در روز ِ سوم آبان ماه 1347 ( 24 روز پیش از روز ِ خاموشیی او) بود. در آن روز، دو چیز دلم را فروریخت و با حسّ ِ ششم دریافتم که دیگر استادم را نخواهم دید. یکی آن که به جای دهانهی باز ِ سوی ِ شمالیی اتاق ِ كتابخانه ي ِ استاد -- که پیشتر به اتاق ِ ناهارخوری راه داشت -- قفسههای پراز کتاب و یک تختخواب در پای آنها گذاشته شده بود. چیزی که تازه و غیر ِعادی بود و دریافتم که استاد با این آرایش ِ تازهی کتابخانه، بر آن شده است تا شبها در کنار کتابها، این یاران و همدمان همیشگیاش، به خواب رود که تصویری دلهرهآور ازجدایی و بدرود را در خاطرم نقش زد! امّا ناگزیر دلشورهام را پنهان نگاه داشتم و به روی خود نیاوردم. نکتهی دیگر، این بود که استاد در آخرین دقیقههای دیدارمان، ناگهان از جای برخاست و به سراغ یکی از قفسههای کتاب رفت. شیشه را به کنار زد و کتابی را برداشت و مرا به نزد خود خواند. از جای برخاستم و به کنارش رفتم. کتاب را به دستم داد و گفت: "از شما میخواهم که این کتاب را به فارسی برگردانید و منتشر کنید. میدانم کاری وقت گیر است؛ امّا ارزش دارد." کتاب را گرفتم. سپاسگزاری کردم و قول دادم که سفارش استاد را به جان و دل و با افتخار انجام خواهم داد. کتاب در دست، سر ِ جایم نشستم. خاموش بودم؛ امّا در اندرونم غوغایی بود. این کار ِ غیر ِ عادی و وصیّتگونهی استاد، کابوس ِ جدایی را بر ذهنم چیرهتر کرد. چه میدانستم که درست بیست و چهار روز پس از آن، خبر ِ اندوهبار خاموشیی شبْهنگام ِ استاد در همان اتاق و همان تختخواب ِ برابر ِ قفسههای کتاب را از دور، در اصفهان دریافت خواهم کرد. کتابی که استاد با آن سفارش ِ واپسین به من داد،
در سي ام خرداد ماه 1384 (بيستم جون 2005) مثنوي ي "اندر حكايت حال آن خواجه كه در حسرت نشر نشست و كارش از نشر به حشر پيوست"، سروده ي خود را به گفتاورد از ماهنامه ي جهان كتاب، چاپ تهران كه آن را در شماره ي 192 خود درج كرده بود، در همين تارنما آوردم.
هدف من از سرودن آن مثنوي، بازگفتن ِ بخشي از داستان ِ پُرآب ِ چشم ِ "پريشان روزگاري ي ِ كار ِ نشر در ايران" بود و به ويژه به آزمون ِ تلخي از خويش در اين راستا رويكرد داشتم.
كتابي كه "خواجه" در آن "مثنوي"، سالهاي دراز در انتظار ِ نشر ِ آن نشسته بود، همين كتاب ِ ايران شناخت است كه در آستانه ي نوروز ِ امسال، پس از پانزده سال درنگ ِ ناروا از سوي دو "ناشر"، سرانجام به كوشش ِ ناشر ِ شايسته آقاي حسين حسينخاني (نشر ِ آگه) انتشاريافت.
كار ِ من در گزارش ِ اين كتاب، پيشينه اي چهل ساله و خاطره ي ويژه اي در پيوند ِ با استاد ِ زنده يادم ابراهيم پورداود دارد كه شرح ِ آن را در جاي ديگري (مجلّه ي حافظ، ويژه نامه ي پورداود، تهران - زير ِ چاپ) آورده ام و در اين جا تنها به فرازي از آن اشاره مي كنم:
... واپسین دیدار من با استاد، در روز ِ سوم آبان ماه 1347 ( 24 روز پیش از روز ِ خاموشیی او) بود. در آن روز، دو چیز دلم را فروریخت و با حسّ ِ ششم دریافتم که دیگر استادم را نخواهم دید. یکی آن که به جای دهانهی باز ِ سوی ِ شمالیی اتاق ِ كتابخانه ي ِ استاد -- که پیشتر به اتاق ِ ناهارخوری راه داشت -- قفسههای پراز کتاب و یک تختخواب در پای آنها گذاشته شده بود. چیزی که تازه و غیر ِعادی بود و دریافتم که استاد با این آرایش ِ تازهی کتابخانه، بر آن شده است تا شبها در کنار کتابها، این یاران و همدمان همیشگیاش، به خواب رود که تصویری دلهرهآور ازجدایی و بدرود را در خاطرم نقش زد! امّا ناگزیر دلشورهام را پنهان نگاه داشتم و به روی خود نیاوردم. نکتهی دیگر، این بود که استاد در آخرین دقیقههای دیدارمان، ناگهان از جای برخاست و به سراغ یکی از قفسههای کتاب رفت. شیشه را به کنار زد و کتابی را برداشت و مرا به نزد خود خواند. از جای برخاستم و به کنارش رفتم. کتاب را به دستم داد و گفت: "از شما میخواهم که این کتاب را به فارسی برگردانید و منتشر کنید. میدانم کاری وقت گیر است؛ امّا ارزش دارد." کتاب را گرفتم. سپاسگزاری کردم و قول دادم که سفارش استاد را به جان و دل و با افتخار انجام خواهم داد. کتاب در دست، سر ِ جایم نشستم. خاموش بودم؛ امّا در اندرونم غوغایی بود. این کار ِ غیر ِ عادی و وصیّتگونهی استاد، کابوس ِ جدایی را بر ذهنم چیرهتر کرد. چه میدانستم که درست بیست و چهار روز پس از آن، خبر ِ اندوهبار خاموشیی شبْهنگام ِ استاد در همان اتاق و همان تختخواب ِ برابر ِ قفسههای کتاب را از دور، در اصفهان دریافت خواهم کرد. کتابی که استاد با آن سفارش ِ واپسین به من داد،
PROF. JACKSON MEMORIAL VOLUME,
Papers on Iranian Subjects, Written By SEVERAL SCHOLARS
in honuour of the late Prof. A. V. Williams Jackson
Papers on Iranian Subjects, Written By SEVERAL SCHOLARS
in honuour of the late Prof. A. V. Williams Jackson
نام داشت.
تصويري از روي نقّاشي ي ِ رنگ و روغن از چهره ي جكسن
كه در دفتر ِ دانشنامه ي ايران در نيويورك نگاهداري مي شود.
امّا دریغ كه در کار ِ چاپ و نشر ِ آن، با بُنبست ِ پدید آورده از سوی یک "ناشر" و درنگی بیش از یک دهه، رو به رو شدم. کتاب در حبسْ انبار ِ آن "ناشر" خاک خورد و چشم من در انتظار نشرش سفید شد. سپس همین کار ِ ناپسندیده را "ناشر" دیگری که بيهوده بدو امید بسته بودم، تکرارکرد و او نیز چند سالی مرا در سراب ِ نشر، تشنهکام گذاشت تا آن که سرانجام، دو سال پیش، ناشری راستین و پیمانشناس (مدير ِ نشر ِ آگه كه پيشتر گفتم)، همچون مردي گوهري، ارج ِ اين گوهر را شناخت و با خوشرویی و بزرگواری، کار ِ چاپخش این اثر گرانمایه را عهدهدارشد و با همهی تنگناهای گریبانگیر ِ صنعت نشر، به پیش بُرد و کتاب، سرانجام سی و هفت سال پس از روزی که استاد آن را به من سپرد، در زمستان 1384 نشر یافت!
اکنون با همه تلخکامیهای گذشته، خشنودم که – هرچند با دیرکردی چنین دراز – توانستهام سفارش استادم را به سرانجامی سزاوار برسانم.
* * *
متن انگليسي ي اين كتاب در سال 1954 ميلادي (17 سال پس از درگذشت جَكسُن) از سوي پارسيان هند (انجمن ِ خاورشناسي ي ِ ك. ر. كاما در بمبئي) براي بزرگداشت ِ استاد بزرگ و بي همتاي ايران شناس ِ آمريكايي نشريافت و پيشگام ِ دانش ِ گاهان پژوهي و اوستاشناسي در ايران، استاد ابراهيم پورداود در سال 1347 خورشيدي (14 سال پس از نشر ِ آن)، نسخه اي از آن را به شاگردش سپرد و گزارش ِ آن را از وي خواستار شد و اينك 38 سال پس از خاموشي ي استاد و 55 سال پس از انتشار ِ متن ِ آن و 77 سال پس از درگذشت ِ صاحب ِ يادتامه، گزارش ِ فارسي ي آن نشر مي يابد! اين در حالي است كه ما ايرانيان بخش ِ چشم گيري از آگاهي هامان از گنج ِ شايگان ِ فرهنگ ِ باستاني ي خويش را بدهكار ِ كوششها و پژوهشهاي بي دريغ و نمونه وار ِ آن دانشمند ِ بزرگيم و بسيار پيش از اين بايست به بزرگداشت ِ او مي پرداختيم.
در كتاب ايران شناخت، بيست گفتار ِ پژوهشي ي ايران شناختي از ايران شناسان نامدار ِ غربي: ه. و. بِيلي، آ. پاليارو، م. ژ. دوشِن گيمِن، م. شْپِرِنگ لينگ، آ. كريستن سن، ب. گيگر، ه. لومل، و. ب. هنينگ و پژوهندگان ِ پارسي ي هند: ج. ك. تاراپور، د. ه. پشوتن ميرزا، اي. ج. تاراپور والا، ج. ك. تاواديا، ك. ا. پونگار، ا. ب. ن. دهابر، د. م. دهالا، س. ن. كانگا، كايوجي - پشوتن ميرزا، ج. ك. كوياجي، ماهيار كوتار - پهلان و ا. مهرجيرانا گنجانيده شده است.
درونمايه ي ِ گفتارهاي كتاب را طيف ِ گسترده اي از رويكردهاي پژوهشي به سويه هاي گوناگوني از زبان و ادب ِ گاهاني، اوستايي، فارسي ي باستان (هخامنشي) و فارسي ي ميانه (پهلوي) و نيز گفتارهايي در زمينه هاي همگاني تر ِ تاريخ و فرهنگ ِ ايران در بر مي گيرد و همچون بيست چشمه سار در كنار يكديگرست كه هر تشنه كام ِ شناخت ِ ايران ِ كهن و فرهنگ ِ ارجمندش مي تواند از آنها بنوشد و سيراب گردد. كتاب با همه ي تخصّصي بودنش، به كار ِ همه ي پويندگان و جويندگان ِ ارزشهاي فرهنگي نيز مي آيد و مي تواند پاسخ گوي بسياري از پرسشهاي هنوز بي جواب مانده در اين راستا و گشاينده ي گره ِ شماري از رازواره هاي اين گستره باشد. اين گفتارها -- به رَغْم ِ سپري شده بودن ِ تقويم ِ تاريخي ي ِ روزگار ِ پژوهندگان ِ آنها -- هنوز هم تازگي و سودمندي ي خود را از دست نداده اند و مي توانند هم از ديدگاه ِ مطالعه ي ِ تداوم ِ اين گونه تحقيق ها و هم از حيث ِ دريافت ِ بسياري از باريكْ بيني ها و يافته هاي دانشي در اين قلمروها، پوپندگان و پژوهندگان ِ امروزين و نيز عموم ِ كتابْ خوانان و دوستداران ِ فرهنگ را به كار آيند و اگر نه درهايي بزرگ، دريچه هايي بر چشم انداز ِ گسترده ي ِ انديشه و هنر و زبان و ادب ِ ايرانيان ِ روزگاران ِ باستان بگشايند.
گزارنده گفتارهاي كتاب را كه در متن اصلي سامان ِ ويژه اي ندارد، به ترتيب ِ الفبايي ي نام ِ نويسندگان آورده است. فهرست ِ كوته نوشتها و كتابْ شناخت ِ همگاني و نامْ نما و نيز كتابْ شناخت ِ ويژه ي پژوهشهاي استاد جَكْسُن را نيز همو بر كتاب افزوده است. در آوردن ِ عنوانهاي ِ كتابْ شناخت ِ اخير، بيشتر از مجموعه ي ِ كتاب شناسي ِ ايران به تدوين ِ استاد ِ زنده ياد دكتر يحيي ماهيار نوّابي (ياد باد!) بهره جُسته است.