Thursday, April 27, 2006
327. كوشنده اي راستين در راستاي ِ شناخت ِ فرهنگ ِ امروز ِ ايراني
يادداشت ويراستار
دستاوردهاي فرهنگ ايراني در زمينه هاي گوناگونش در يك سده ي ِ اخير -- به رَغْم ِ همه ي ِ بازداري ها و دشواري ها و داغ و درفش ها و ناكامي ها و نيمه كاره ماندن ها -- چشم گير و ستودني است و نه تنها خود ِ ايرانيان كه فرهيختگان و دل آگاهان ِ جُز ايراني نيز به شناخت و دريافت و ستايش آن، روي آورده اند. امّا نمي توان فرارويي و پويايي و ماندگاري ي چُنين فرآيندي را به خود واگذاشت و اميدوار بود كه اين دستاوردها با گذشت ِ زمان و برخوردهاي ِ جداگانه ي اكنونيان و آيندگان با آن، بيشتر و بهتر و سزاوارتر شناخته خواهند شد. فرهنگ همچون كشتزار و بوستان، نياز به وَجينگر و باغبان دارد تا هر بوته و شاخه اي از آن با دقّت پيراسته و بارآور و شكوفا گردد.
در كنار ِ نقد و تحليل ِ آگاهانه و سامانمند و فرهيخته ي هريك از اثرهاي فرهنگي، هم سخني و گفت و شنود ِ سرراست با هنرمندان، اديبان، مترجمان، نويسندگان و شاعران و نگاشت ِ سخنان ِ آنان -- كه بازتاب يك عمر آزمون و كوشش و كُنيش ايشان است -- مي تواند بسيار سودمند و رهنمون باشد و به منزله ي شاخه اي از تاريخ ِ شفاهي، در كار ِ شناخت ِ بهتر ِ فرهنگ و شناساندن ِ درست تر آن به دوستداران ، كارساز باشد.
يكي از همروزگاران ما كه با شايستگي در اين راه گام گذاشته، عرفان قانعي فرد، مترجم ِ جوان و فرهنگ شناس آگاه و پوياست. او --كه به گفته ي خودش -- تا كنون با بيش از يك صد و سي تن از فرهنگ سازان اين عصر به گفت و شنود نشسته و برآيند ِ آنها را در رسانه هاي گوناگون ِ چاپي و الكترونيك نشرداده، دل سوزانه در تلاش است كه هيچ فرصتي را از دست ندهد و پيش از ديرشدن، با هريك از ارجمندان فرهنگ مان كه بتواند بدو دسترس يابد، هم سخني كند و چكيده ي آزمونها ي او را به ثبت برساند. اين كار ِ بسيار بهنگام و سزاواري ست كه او يك تنه و به دور از هرگونه جنجال و "هياهوي بسيار براي هيچ!" عهده دار شده است و به پيش مي برد. بايد اين خدمت نيك خواهانه ي او را ارج بگزاريم و بر او آفرين و درود بگوييم.
عرفان، تارنمايي با عنوان ِ سفرها و ديدارها دارد كه مي توان حاصل كوششهايش را در زمينه اي كه گفته شد، در آن بازخواند و بهره مند گرديد. نشاني ي تارنمايش در شبكه ي جهاني اين است:
عرفان، تارنمايي با عنوان ِ سفرها و ديدارها دارد كه مي توان حاصل كوششهايش را در زمينه اي كه گفته شد، در آن بازخواند و بهره مند گرديد. نشاني ي تارنمايش در شبكه ي جهاني اين است:
امّا دريغم آمد كه نوشته ي تازه اي از او را -- كه بيانگر ديدگاههاي پيشرو و امروزين او و پروا و پرهيز ِ آگاهانه اش از درافتادن به دامْ چاله ي ِ روزمرّگي و سياست بافي و سياست بازي است -- براي آگاهي ي ِ خوانندگان ارجمند ِ اين صفحه، در اين جا بازنياورم. او در اين نوشته، پس از درآمدي كه وابسته به زمينه ي تماسش با دكتر رامين احمدي، يكي از كوشندگان ِ فرهنگي و اجتماعي است، به طرح ِ ديدگاه هايش مي پردازد كه من همين بخش از آن را در زير بازنشر مي دهم. عنوان را من از متن نوشته ي خود او برگزيده ام.
مايه ي خشنودي و اميدواري ي بسيارست كه در ميان نسل هاي جوان امروز ايرانيان، به چُنين نمونه هايي از كوشندگان ِ هوشمند و سزاوار برمي خوريم و اطمينان مي يابيم كه در كار ِ پويايي ي فرهنگ مان درنگ و ايستايي پيش نخواهد آمد و اين كاروان همچنان به سوي آينده، راه خواهد پيمود. چُنين باد!
هشتم ارديبهشت 1385
بيست و هشتم آوريل 2006
ای کاش فرصت ها باز بود و از این خشک مغزی ها نجات می یافتیم و درست و واقع بینانه نگاه می کردیم!
...ای کاش فرصت ها باز بود و از این خشک مغزی ها نجات می یافتیم و درست و واقع بینانه نگاه می کردیم و همه اش به صحرای کربلا نمی زدیم !...
سال گذشته که بهار ازاسترالیا رفتم ایران - جایی که در آنجا یکی دوسالی مقاله هم می نوشتم - ۵-۶ ماهی گذشت و من را یکبار خواستند جایی!...کنغرانس زبانشناسی دعوت بودم رم در ایتالیا ( ... به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)ايران در همايش « فرهنگنگاري در آسياي ميانه» شركت ميكند . اين همايش فردا ـ 11 مهر ماه ـ در دانشگاه رم برگزار ميشود. در آن 11 كشور از آسياي مركزي شركت دارند و مقالاتي را ارايه خواهند داد. قانعي فرد نيز مقالهاي درباره فرهنگ نويسي در ايران پيشرفتها و چالشهاي آن در دوره معاصر را ارايه خواهد كرد. ...) و دم در فرودگاه مشکل فنی داشتم....دوستانم هم در آن ور آب نگران بودندو مطمئن شدند که من رفتم جایی که عرب نیانداخت و دیگر بای بای!...
من هم هراسان تا صبح نخوابیدم...بعدش رفتم آنجا و یک آقایی آمد و با هم نشستیم حرف ردن...۳-۴ ساعتی طول کشید..اول او اصرار و من انکار..تا بعدش دیدم که بابا این آقا نشسته و همه کتابها و مقالات من را خوانده و همه را فوت آب است!...از تعجب اول چهار شاخ شدم و انگشت به دهان!...و دیدم چقدر خدایی اش در کارش دقیق است و با انصاف ...لااقل روزنامه کیهانی برخورد نکرد...بعدش من گفتم " بابا من یه مترجمم و فقط ترجمه کرده ام و به من چه اصل حرف های دیگران.." او هم تائئد کرد و گفت " آخر چرا گاهی به صحرای کربلا می زنی ؟!" بعد من به خودم آمدم و نگاهی به مقالات خارج از کشورم کردم و دیدم الحق اگر من بازجو بودم و او متهم گناهش سنگین بود - در قبال و قیاس با قانون حکومتی حاکم ...حالا هر چه که هست!...- با او ۴۵ ساعت در ۸ دیدار حرف زدم...صادقانه می گفتم و می شنید...هر چند بر خلاف شایبه غالب بر آنان ِ لااقل من نه تواب شدم نه همکار نه خاطی نه متهم و نه مزد بگیر...فقط روز آخر آن شخص حرفی به من زد که بسیار در ذهنم تاثیر گذار بود!...گفت " ما که می دانیم تقکرت چیست؟ علایقت وشیطنت هایت ...اما برو و در رشته تخصصی خودت کار کن!...ارزشش بیشتر از این حرفها است...یک متخصص باش و بر همان بمان! "
از او خداحافظی کردم..روز آخر هم به رم رسیدم! و بعدش هم به چک رفتم و آلمان . به ایران بازگشتم...اما در طول سفر دائم به این می اندیشیدم که راستی چرا این حرف را به من زد !؟..دوستانم می گفتند که من گیر یک انسان خوش قلب افتاده ام اما خودم اعتقادم در کنار آن چیز دیگری است...از توهم بیرون آمدن و با عقلانیت اندیشیدن...
من که برای تحقیق تاریخ سیا سی معاصر با 133 نفر از چهره های مطرح معاصر گفت و گو کرده ام..محققی بوده ام که در کنج ننشسته ام و عملا میدانی آزموده ام...وانگهی هر وقت که شده در داخل و خارج مصاحبه ها را منتشر کرده ام و نقد ها را آزموده ام...بنابراین زبان به تحاشی و فحاشی گشودن که شیوه علمی نیست! و برازنده عقل !؟...و باقی هم نمی ماند...می شود نقد کرد اما با استدلال و آرامش! حال طرف هر که می خواهد باشد ...از خودم سوال کردم که راستی من مترجمم یا سیاستمدارم ؟و در میان بازی جایم کجاست ؟!
...من که آخرش جایم روی همان صندلی دانشگاه است ...یادم هست رک به آن شخص در آنجا - که واقعا داشت کارش را می کرد . جز این توقع داشتن کودکانه بود - گفتم " من از شما یک غولی بی رحم و شفقت ساخته بودم ...اما دیدم می شود با شما هم چای خورد و حتی جک گفت!..از شما نقد کردو...و به یقیق هم می دانم همه مثل شما فکر نمی کنند...اما من صادقانه می گویم که در بعضی جاها - بر خلاف قانون شما البته- به صحرای کربلا زده ام!"...
الان هم همین ماجراست...ماها عادت داریم به توهین و تهمت ساختن و داستان بافی ...در زندگی خودم چه تهمت های بی اساسی و گاه خارج از قد و قواره من ، را که شنیده ام ...
آخر چون نقد سالم نیست ، انسان دچار توهم می شود و خودش هم در آن توهم با قی ماند و یا باورش می شود اصلا که ماجرا همین است ، یعنی دروغ باوری ذهنی...مثل افرادی که به گمانشان دارند مبارزه می کنند ، ۳۰ سال است از ایران خارج است و اصلا داخل و تفکر داخل و غالب بر ان را نمی داند ؛ انقلاب می کند و نخست وزیر می شود... حالا هم حکایت رامین آقا چنین است!
آقا می خواهد به ایرانی جماعت ، درس بدون خشونت زیستن را بدهد و کارگاه آموزشی بیاموزاند !...کسی هم نیست به لری بگوید " آقا برو کنار باد بیاد!... از مملکت رضا خان و شعبان بی مخ و جهان سوم ، انتظارت خیلی بالاست !" و خدا کند توصیه ام را گوش دهد و باز و شفّاف در مصاخبه بگوید همه درد ِ دل ِ تنگش را ....
و به دوستان هم توصیه ام این است كه بر اساس تفکّر و خِرَد بروند و نه بر اساس ترازو و متر ِ سلیقه و احساسات... چون فراموش نکنیم که داوران بی رحمی با نام " زمان و تاریخ و نسل ِ دیگر" داریم و در آن جا کارنامه می ماند و عمل؛ نه چیز دیگری.
و اي كاش هر کداممان بدانیم جایگاه مان کجااست و چه کاره ایم؟!... و حدّ و اندازه خود را بشناسیم... و هر موقع جرأت داشتیم که عیب های خود را با صدای بلند و در حضور دیگران بگوییم، آنگاه از دیگران سخن به میان آوریم ... معمولا بايد به حال ِ انسانهای مدّعی ِ بی خطا و عیب بودن، ترحّم کرد. امّا به نظرم، رهاكردن ِ آنان در اوهامشان، بهتر باشد...
کمال ِ صدق ِ محبّت ببین نه نقص ِ گناه / که هر که بی هنر افتد، نظر به عیب کند! (حافظ)
من هم هراسان تا صبح نخوابیدم...بعدش رفتم آنجا و یک آقایی آمد و با هم نشستیم حرف ردن...۳-۴ ساعتی طول کشید..اول او اصرار و من انکار..تا بعدش دیدم که بابا این آقا نشسته و همه کتابها و مقالات من را خوانده و همه را فوت آب است!...از تعجب اول چهار شاخ شدم و انگشت به دهان!...و دیدم چقدر خدایی اش در کارش دقیق است و با انصاف ...لااقل روزنامه کیهانی برخورد نکرد...بعدش من گفتم " بابا من یه مترجمم و فقط ترجمه کرده ام و به من چه اصل حرف های دیگران.." او هم تائئد کرد و گفت " آخر چرا گاهی به صحرای کربلا می زنی ؟!" بعد من به خودم آمدم و نگاهی به مقالات خارج از کشورم کردم و دیدم الحق اگر من بازجو بودم و او متهم گناهش سنگین بود - در قبال و قیاس با قانون حکومتی حاکم ...حالا هر چه که هست!...- با او ۴۵ ساعت در ۸ دیدار حرف زدم...صادقانه می گفتم و می شنید...هر چند بر خلاف شایبه غالب بر آنان ِ لااقل من نه تواب شدم نه همکار نه خاطی نه متهم و نه مزد بگیر...فقط روز آخر آن شخص حرفی به من زد که بسیار در ذهنم تاثیر گذار بود!...گفت " ما که می دانیم تقکرت چیست؟ علایقت وشیطنت هایت ...اما برو و در رشته تخصصی خودت کار کن!...ارزشش بیشتر از این حرفها است...یک متخصص باش و بر همان بمان! "
از او خداحافظی کردم..روز آخر هم به رم رسیدم! و بعدش هم به چک رفتم و آلمان . به ایران بازگشتم...اما در طول سفر دائم به این می اندیشیدم که راستی چرا این حرف را به من زد !؟..دوستانم می گفتند که من گیر یک انسان خوش قلب افتاده ام اما خودم اعتقادم در کنار آن چیز دیگری است...از توهم بیرون آمدن و با عقلانیت اندیشیدن...
من که برای تحقیق تاریخ سیا سی معاصر با 133 نفر از چهره های مطرح معاصر گفت و گو کرده ام..محققی بوده ام که در کنج ننشسته ام و عملا میدانی آزموده ام...وانگهی هر وقت که شده در داخل و خارج مصاحبه ها را منتشر کرده ام و نقد ها را آزموده ام...بنابراین زبان به تحاشی و فحاشی گشودن که شیوه علمی نیست! و برازنده عقل !؟...و باقی هم نمی ماند...می شود نقد کرد اما با استدلال و آرامش! حال طرف هر که می خواهد باشد ...از خودم سوال کردم که راستی من مترجمم یا سیاستمدارم ؟و در میان بازی جایم کجاست ؟!
...من که آخرش جایم روی همان صندلی دانشگاه است ...یادم هست رک به آن شخص در آنجا - که واقعا داشت کارش را می کرد . جز این توقع داشتن کودکانه بود - گفتم " من از شما یک غولی بی رحم و شفقت ساخته بودم ...اما دیدم می شود با شما هم چای خورد و حتی جک گفت!..از شما نقد کردو...و به یقیق هم می دانم همه مثل شما فکر نمی کنند...اما من صادقانه می گویم که در بعضی جاها - بر خلاف قانون شما البته- به صحرای کربلا زده ام!"...
الان هم همین ماجراست...ماها عادت داریم به توهین و تهمت ساختن و داستان بافی ...در زندگی خودم چه تهمت های بی اساسی و گاه خارج از قد و قواره من ، را که شنیده ام ...
آخر چون نقد سالم نیست ، انسان دچار توهم می شود و خودش هم در آن توهم با قی ماند و یا باورش می شود اصلا که ماجرا همین است ، یعنی دروغ باوری ذهنی...مثل افرادی که به گمانشان دارند مبارزه می کنند ، ۳۰ سال است از ایران خارج است و اصلا داخل و تفکر داخل و غالب بر ان را نمی داند ؛ انقلاب می کند و نخست وزیر می شود... حالا هم حکایت رامین آقا چنین است!
آقا می خواهد به ایرانی جماعت ، درس بدون خشونت زیستن را بدهد و کارگاه آموزشی بیاموزاند !...کسی هم نیست به لری بگوید " آقا برو کنار باد بیاد!... از مملکت رضا خان و شعبان بی مخ و جهان سوم ، انتظارت خیلی بالاست !" و خدا کند توصیه ام را گوش دهد و باز و شفّاف در مصاخبه بگوید همه درد ِ دل ِ تنگش را ....
و به دوستان هم توصیه ام این است كه بر اساس تفکّر و خِرَد بروند و نه بر اساس ترازو و متر ِ سلیقه و احساسات... چون فراموش نکنیم که داوران بی رحمی با نام " زمان و تاریخ و نسل ِ دیگر" داریم و در آن جا کارنامه می ماند و عمل؛ نه چیز دیگری.
و اي كاش هر کداممان بدانیم جایگاه مان کجااست و چه کاره ایم؟!... و حدّ و اندازه خود را بشناسیم... و هر موقع جرأت داشتیم که عیب های خود را با صدای بلند و در حضور دیگران بگوییم، آنگاه از دیگران سخن به میان آوریم ... معمولا بايد به حال ِ انسانهای مدّعی ِ بی خطا و عیب بودن، ترحّم کرد. امّا به نظرم، رهاكردن ِ آنان در اوهامشان، بهتر باشد...
کمال ِ صدق ِ محبّت ببین نه نقص ِ گناه / که هر که بی هنر افتد، نظر به عیب کند! (حافظ)