Friday, June 30, 2006

 

2: 6. حلّ ِ مسأله با حذف ِ صورت ِ مسأله؟



يادداشت ِ ويراستار
گفتار ِ زير -- كه پاسخي به برداشت هاي ِ آقاي دكتر رضا براهني در گفتاري از او در شماره ي ِ 1077 هفته نامه ي ِ شهروند به

تاريخ 19 خرداد ماه گذشته است -- امروز پس از نشر در تورنتو (كانادا) هم زمان در تارنماي ِ خبري ي ِ اخبار ِ روز و تار - نماي ِ ادبي ي ِ نوف به سردبيري ي ِ بانو نوشين شاهرخي به نشاني ي ِ
http://www.noufe.com/
نيز بازْنشر داده شد و اين چهارمين نشر ِ آن در يك روز است كه براي آگاهي ي ِ خوانندگان ِ ارجمند ِ تارنماي ِ ايرانْ شناخت، در اين صفحه صورت مي پذيرد. ويراستار در ضمن ِ سپاسگزاري از دوست قديم، آقاي حسن زرهي، سردبير ِ ارجمند ِ شهروند، براي نشر ِ اين گفتار، اميدوارست كه بتواند آن را در يكي از نشريّه هاي چاپ تهران نيز بگنجاند تا شمار ِ هرچه بيشتري ار هم ميهنان گرامي، هم با ديدگاه هاي آقاي براهني و هم با اين بحث و چالش در پيرامون ِ آن آشناشوند و در فضايي سالم و پژوهشي، به دور از هرگونه جنجال و غوغا، به مصلحت ِ ايران و ايراني و تاريخ و فرهنگ ِ آن و -- در يك سخن -- همه ي هستي ي ِگذشته و اكنون و آينده ي ِ ميهن مشترك ِ ايرانيان بينديشند. چُنين باد!




جليل دوستخواه


مسأله ي ِ آذربايجان يا مسأله سازي براي ِ آذربايجان؟!
(گُفتاورد از شَهروَند، سال 15، شماره ي 1080
تورنتو - كانادا
جمعه 9 تيرماه 1385 / 30 جون 2006 )


"ستيزه به جايي رَسانَد سخن/ كه ويران‌كند خانمان ِ كهن!"
(فردوسي)


آشنايان با تاريخ معاصر ِِ ايران و به ويژه تاريخ ِ شش دهه ي اخير، به خوبي مي دانند كه آزكامگان ِ سوداگر ِ جهاني، از روسي تا آمريكايي و اروپايي (و پيوست ِ اسرائيلي شان) و همسايگان عرب و ترك ِ ما (كه در سرسپردگي به قدرت‌هاي ِ غربي، شُهره‌ي ِ آفاق‌ند)، همواره در كمين بوده اند تا از هنگامه هايِ تنش زا، برايِ پيش بُرد خواست‌هاي اقتصادي و سياسي‌يِ خويش در ميهنِ ما بهره‌ جويند. توطئه ‌چيني و زمينه ‌سازي‌ي ِ پنهان از يك سو و بر چهره زدن ِ نقاب ِ فريبكارانه‌ي ِ دفاع از حق ِ گروه هاي ِ ويژه اي از مردم، از سوي ِ ديگر، شناخته ‌ترين شيوه و راه‌ْكار ِ اين جهان‌خواران است كه نمونه هاي رسواي ِ آن را بارها در اين جا و آن جا ديده‌ايم. آنان هيچ باوري به زبانزد ِ مشهور ِ"آزموده را آزمودن، خطاست!" ندارند و به‌رغم ِ بارها ناكامي در بهره گيري از اين شيوه، باز‌هم در هر بُرهه‌اي، آن را با دست‌آويزهاي ِ تازه‌اي به‌كارمي‌گيرند.از ميوه چينان ِ بيگانه‌ي ِ هنگامه‌هاي بحراني، انتظاري جز آنچه تا كنون كرده‌اند و هم اكنون خيز گرفته‌اند تا بكنند، نمي‌رود. درواقع، اگر جز اين بودي، عجب نمودي! آنچه مايه‌اي از درد و دريغ با خود دارد، اين است كه كساني از خود ما، از گذشت روزگار نياموخته‌ باشند و در كرناي آن بيگانگان فرصت‌طلب بدمند و از نيرنگ‌ها و نقشه‌هاي آنان غافل بمانند و با پيش‌كشيدن مبحث‌هايي ــ كه در جاي درست خود، حرف حق و سزاوارست ــ ديگران را هم دچار ِغفلت و گمراهي گردانند.
در پيِ همه‌ي آزمون‌هايِ تلخِ تاريخ معاصر، به ويژه در دهه‌ي سوم ِ اين سده‌ي خورشيدي، در سال‌هايِ اخير، بارِ ديگر شاهد ِ آن بوده ايم كه كساني در گوشه و كنار ايران، خود را در پشت نقاب حق به جانبِ "دفاع از حق‌هاي پايمال‌شده‌ي ِ مردم ِ ناحيه‌هاي محرومِ كشور" پنهان‌كرده و به زبان و بياني سخن‌ مي‌گويند و مي‌نويسند كه معنا و مفهومي جز تجزيه و تلاشي‌ي ايران و نابودكردن هست و نيست مردم آن و ــ برخلاف ِ ادّعاهاشان ــ بي نصيب نگاه‌داشتن ِ مردم ِ همان بخش‌هاي محروم، از حق هاي انساني و طبيعي‌ي ِ خود، ندارد و هرگاه از گفتار به كردار درآيد، ديگر ايراني برجا نخواهد ماند تا حق هاي مردم ِ آن مطرح ‌باشد! نشانه‌هاي اين فرآيند شوم را در جاهايي همچون خوزستان، بلوچستان، كردستان و آذربايجان ديده‌ايم و گزارش‌هاي شك برانگيز و دلهره‌آوري درباره‌ي آن‌ها خوانده‌ايم. من ِ ايراني در فراسوي ِ كُنش‌هاي ِ ستيزه‌ جويانه و جدايي‌خواهانه، دندان ِ طمع و چنگال ِ خونين ِ آزمندان را به روشني مي بينم و از هول ِ تعبيرشدن ِ خواب‌هاي اهريمني‌شان است كه ــ به تعبير ِ نيما ــ :
"خواب در چشم ترم مي‌شكند!"


به زبان و تعبيري حافظانه بايد بگويم:
"چو بيد بر سر ِ ايران ِ خويش مي‌لرزم / كه كار در كف ِ پتياره اي‌ست ايران سوز!"


در هفته‌هاي اخير، به دنبال انتشار طرحي در روزنامه‌ي ايران، ماهي‌گيران ِ چشم به راه ِ "آب گل‌آلود"، فرصت را غنيمت ‌شمرده و با عنوان‌كردن "توهين‌آميزي"ي ِ آن طرح، تورهاي ِ آماده‌شان را به آب انداختند و مردم آذربايجان را ــ كه مانند ِ ديگر مردم منطقه‌هاي محروم، هيچ‌گاه بانگ ِ حق‌خواهي‌شان به گوش‌هاي فرمان‌روايان فرونرفته‌ است ــ شوراندند و كار را به ستيز و آشوب و درگيري و كشتاري چند روزه در تبريز و برخي ديگر از شهرهاي آن استان‌ها كشاندند. در اين كه هيچ كس به هيچ بهانه و عنواني حق ندارد كوچك‌ترين توهيني نسبت به زبان و فرهنگ و سنّت و منِش و كُنِش ِ هيچ يك از مردم ِ ايران بكند، جاي ِ هيچ‌گونه بحث و چون و چرايي نيست. اما دُم ِ خروس ِ اين مسأله‌سازي‌ها و عوام‌بازي‌ها را از يك سو در جيب ِ كساني مي‌بينيم كه با پولِ دولت ِ آمريكايي‌سرشت ِ ترکيّه و شركت‌هاي ِ بزرگ نفتي، تلويزيون و تارنما راه مي‌اندازند و در بوق "پان تركيسم" مي دمند تا مردم محروم را بشورانند و با نويدِ رسيدن به "سَر ِ آب"، به "سَراب" ِ سوزان ِ فاجعه بكشانند و از سوي ديگر در گفتار و كردار كارگزاران سياسي‌ي آمريكا و اسرائيل مشاهده ‌مي‌كنيم كه اشتياق فراوان خود را براي تكّه پاره كردن ِ ايران (صد البته به بهانه‌ي ِ فريبكارانه‌ي كمك به برقراري‌يِ ِ "دموكراسي!")، پنهان نمي‌دارند. وقتي بانوي ِ بانوان ِ سياست ِ خارجي‌ي ِ آمريكا براي ِ اين "كار ِ خير!" درخواست ِ 65 ميليون دلار اعتبار از كنگره مي‌كند و شخص يكم ِ دولت ِ اسرائيل از "بيش ازحد بزرگ‌‌بودن ِ ايران" سخن‌مي‌گويد، چه‌گونه مارگزيدگاني چون ما ايرانيان، به خود نمي‌آييم و به دورنماي ِ تيره‌ي ِ اين رويدادها نمي‌انديشيم؟! آيا بازهم بايد آزموده را بيازماييم و پاي‌مان به همان گودالي فرو رود كه بارها فرو رفته ‌است؟! اين برداشتي است عيني بر پايه‌ي داده‌هاي واقعي كه نمي توان برچسب ِ باورمندي به "نظريه‌ي ِ توطئه" بر آن زد و يا آن را برآيند ِ دچار شده‌بودن به ماليخولياي ِ "دايي‌جان‌ ناپلئونيسم" شمرد. دست ِ كم ما كهن‌سالان، هنوز داغ ِ آن "دموكراسي!" را كه "آيزنهاور" و "دالس"، پيش‌گامان ِ همين آقاي ِ "بوش" و خانم ِ "رايس" از عصر ِ روز ِ چهارشنبه
(19/8/1953) 28/5/1332
در ميهنِ ِ بلاديده‌مان برقراركردند، بر جان و دل داريم! همان روزي كه شاعر دل‌سوخته‌مان م. آزاد در نمايش ِ چهره‌ي ِ هراس‌انگيزش، سرود:
"... در ماه ِ سرخ ِ بي‌مرگي/ مرگ ِ تناور آمد و آشفت و رفت!"


دروغين‌بودن و رسوايي‌ي آن "دموكراسي!" تا بدان پايه بود كه "كلينتون" و "آلبرايت"، رييس جمهور و وزير خارجه‌ي ِ پيشين ِ آمريكا ناچار شدند بدان اذعان كنند و آشكارا بگويند كه:
"ما تنها فرصتي را كه ايرانيان براي رسيدن به دموكراسي در دسترس داشتند، از آنان گرفتيم!"


حال، چه بايد گفت درباره‌ي ِ ايرانياني كه بيش از نيم سده پس از آن توفان ِ هول ِ هائل، هنوز از تاريخ عبرتي نگرفته و درسي نياموخته‌اند؟! شايد اين بيت ِ "رودكي"، پدر ِ شعر ِ فارسي، خطاب ِ سزاواري باشد بدين گونه كسان:
"بوي ِ جگر ِ سوخته عالم بگرفت / گر نشنيدي، زهي دماغي كه تراست!"


آقاي دكتر رضا براهني، از جمله ايرانياني است كه رويكردي قلمي به رويدادهاي اخير داشته و در گفتاري با
عنوان ِ صورت مسئله آذربايجان؟/ حل مسئله آذربايجان؟ كه در نوزدهم خرداد گذشته در نشريه‌ي ِ شهروند، چاپ كانادا - شماره‌ي ِ 1077
http://www.shahrvand.com/FA/Default.asp?IS=1077&Content=NW&CD=PL&NID=33#BN1077
درج‌گرديد، به تفصيل از "مسأله‌ي آذربايجان" سخن‌گفته و با نگاهي كه به اين "مسأله" داشته و نيزبا بازگشت به آزمون‌ها و خاطره‌هاي شخصي و پاره‌اي از داده‌هاي تاريخي از دهه هاي پشت ِ سر، كوشيده ‌است تا برداشت و تحليل ِ ويژه‌ي ِ خود را عرضه كند. اما گفتار ِ اين استاد پيشين ِ دانشگاه تهران، هم به لحاظ ديدگاهي و هم از نظر ساختاري و كليدْواژه‌هاي به کاربُرده در آن، اشكال‌هايي بُنيادين دارد كه ناديده‌ گرفتن و بي‌پرواگذشتن از آن‌ها، با ارجْ‌گزاري به حقيقت ِ دانش و فرهنگ و مصلحت ِ همه‌ي ِ ايرانيان ناهم‌ْخوان است. اين نكته ها و برخي ديگر از سويه هاي ِ نگرش ِ آقاي براهني، از چشم ِ هم‌ْميهنان ِ او پنهان‌ نمانده‌ است و كساني گفتارهايي در اين زمينه نشر داده‌اند كه نشاني‌ها‌ي پاره‌اي از آن‌ها را براي آگاهي‌ي ِ خوانندگان ِ اين گفتار، در زير مي‌آورم:http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=3783http:/
/www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/8896/http:/
/www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/8955/http:/
/www.poetrymag.info/revue/04/parham-shahrjerdi-zabaane-farsi-vatane-maast.html


نگارنده‌ي اين گفتار نيز برداشت‌هايي از سخنان آقاي براهني دارد كه ــ با همه‌ي ِ گرفتاري‌هايش ــ بايسته‌ مي‌داند بدان‌ها بپردازد و به اندازه‌ي ِ توانش روشنگري كند تا آشكار گردد كه آيا چيزي به نام ِ "مسأله‌ي ِ آذربايجان" ــ بدين گونه كه ايشان و همگنان‌شان عنوان ‌مي‌كنند ــ در ميان است و يا آقايان دارند براي آذربايجان مسأله مي - ‌سازند و حتا اگر صادقانه و بي هيچ شائبه اي از " مسأله‌ي ِ آذربايجان" سخن‌ بگويند، آيا در جهان ِ پرتنِش ِ كنوني با قانون ِ جنگل ِ حاكم بر آن، دامن زدن به آتش اختلاف‌ها و گسترش بخشيدن به ستيزه و كينه‌توزي‌ي ِ ساختگي‌ي ِ نژادي و زباني، كار را به كجا خواهد كشاند و سرانجام، چه كساني به ميدان خواهند آمد و "مسأله" را به سود و سوداي خويش "حل!" خواهندكرد؟ آيا برآيند اندوه‌بار ِ چنين "حل" ي، "حذف ِ صورت ِ مسأله!" نخواهد بود و حكايت ِ "يكي بر سر ِ شاخ و بن مي بريد!" تحقق ‌نخواهد يافت؟!
اصلي‌ترين اشتباه در گفتار آقاي براهني ــ همچنان كه در گفتارهاي ديگر هم‌انديشان او ــ كاربُرد كليدْواژه‌هاي نادرست در رويكرد به جغرافياي انساني و سياسي‌ي ِ ايران و بخش‌ها يا ناحيه‌هاي گوناگون ِ آن است. او از مردم هريك از اين ناحيه‌ها با عنوان‌هاي ِ "ملّت" و "ملّيّت" ياد مي كند كه بر پايه‌ي ِ همه‌ي ِ تعريف‌هاي ِ پذيرفته و شناخته‌ي ِ جامعه‌شناختي و سياسي در جهان، آشكارا نادرست و گمراه‌كننده است. همه‌ي ِ اشتباه ها و نتيجه‌گيري‌ هاي ِ غلط ِ ديگر در گفتار ِ او و گفتارهاي ِ هم‌تاي آن، برآيند ِ همين اشتباه است. در زبان ِ اهل ِ حوزه، به اين مي‌گويند "وَضع ِ شَيئ در غَير ِ ما وُضِعَ له!"
در گستره‌ي ِ جغرافيائي‌ي ِ ويژه‌اي كه به نام ِ "ايران" خوانده و شناخته‌ مي‌شود، تنها يك ملّت زندگي مي كند كه "ملّت ايران" نام دارد و پيشينه و پشتوانه‌اي هزاران ساله و انكارناپذيرش، گواه ِ هستي و حضور ِ اوست. اين سرزمين، مانند ِ همه‌ي ِ كشورهاي بزرگ ديگر، از بخش‌هاي چندي با زبان‌ها يا گويش‌ها و نيز شاخه‌‌فرهنگ‌ها و سنّت‌هاي مختلفي شكل‌ گرفته كه مردمش از هر تيره و طايفه‌اي، در يك همزيستي‌ي ِ خودخواسته‌ و آشتي‌جويانه‌ و ديرپاي با يک‌ديگر زندگي‌كرده و درهم تنيده و جوش‌خورده و "ملّت ِ ايران" و "ملّيّت ِ ايراني" را تشكيل ‌داده و به جهانيان شناسانده‌اند. ما "ملّت ِ آذربايجان"، "ملّت ِ كردستان"، "ملّت ِ بلوچستان"، "ملّت لرستان"، "ملّت ِ فارس" و جُز آن نداريم. همه ي ِ اين بخش‌ها، "جُزء"هاي ِ سامان‌بخش ِ يك "کلّ" اند كه نامي جز "ايران" ندارد و نمي‌تواند داشته‌ باشد و همانا زبان يا گويش ِ ويژه و شاخه فرهنگ و سنّت‌هاي ِ خاص هيچ‌يك از آن‌ها بر ديگري برتري ‌ندارد و اصلي و فرعي و فراتر و فروتر در اين مجموعه معني‌ نمي‌دهد. پس با ردِّ قاطع و بي چون و چراي ِ هرگونه تبعيض و ستم از سوي ِ هر جُزئي از اين کلّ نسبت به جزءهاي ِ ديگر، دستاويزي براي ِ جداانگاري‌ي ِ هيچ جزئي – كه در جهان ِ پرتنش ِ كنوني، مايه‌ي ِ از هم گسيختگي‌ي ِ شيرازه‌ي ِ کلّ و پريشان روزگاري و شوربختي‌ي ِ همه‌ي ِ جُزءها خواهد شد ــ برجا نمي‌ماند. به گفته‌ي زنده‌ياد ِ محمدحسين بهجت تبريزي (/ شهريار):

"اختلاف ِ لهجه، مليت نزايد بهر ِ كس!"

آقاي دكتر رضا براهني ــ كه از ده‌ها سال پيش، به عنوان شاعر، نويسنده و پژوهش‌گري پركار مي شناسمش ــ در اين گفتار، پايگاه ِ خود را تا سطح ِ عوامْ گرايي و سياست زدگي و روزْمَرّگي فروكاسته و سخن بر مُراد ِ غوغائياني گفته است كه همواره در صدد ِ موجْ سواري‌اند و در كمين ِ بهره‌برداري از هر رويدادي نشسته‌اند. او براي ِ ديگرگون‌گرداني‌ي ِ حق‌ْجويي‌ي ِ ستودني و سزاوار ِ مردم آذربايجان در خانواده‌ي ِ بزرگ ِ "ايرانيان" و تبديل آن به "پان توركيسم"، با بياني هيجان زده و غم ِغربتي و آرمان‌ْشهرجويانه، به هر وسيله اي چنگ مي‌زند! از جمله به رسم و روال ِ سياست بازان و فرصت‌طلبان، مَترسَك ِ"آمار" و "سرشماري" و "درصد ِ جمعيت ِــ به گفته‌يِ خودش ــ"ترك" و "فارس" را بر سر "بوستان ِ ايران" علم مي‌كند تا مگر چشمان ِ نزديك بين را خيره‌ گرداند و به گفتارش جلوه و جمالي تحقيقي و قاطع و چون و چراناپذير بدهد. او در جايي از گفتارش نوشته است: "طبق آمار رسمي، 4/37 درصد جمعيت ايران، يعني ترك هاي آذري سراسر آذربايجان و بيش از نيمي از جمعيّت تهران، و نيز ميليون ها تركمن و قشقايي و ساير ترك زبانان ايران اند." وي اين درصد را كه "آمار ِ رسمي" ناميده و سه درصد هم از جمعيت ِ فارسي زبانان ايران بيشتر دانسته، از تارنماي ِ :http://www.globalresearch.ca/index.php?context=viewArticle&code=VAR20060325&articleId=2166
برگرفته‌است. امّا گزارش ِ آمده در تارنماي ِ معتبر ِ آماري‌يِ http://www.cia.gov/cia/publications/factbook/geos/ir.html#People
درصد ِ جمعيت ِ گروه‌هاي ِ عمده‌ي ِ زباني‌ي ِ ايراني را چنين نشان مي دهد:
Persian 51%,
Azeri 24%,
Gilaki and Mazandarani 8%,
Kurd 7%,
Arab 3%,
Lur 2%,
Baloch 2%,
Turkmen 2%,
other 1%
كه در آن ميان، جمعيت ِ مردم ِ آذربايجان 24% درصد ِ كلّ ِ جمعيّت ِ ايران شمرده شده است. آقاي براهني به منظور گستردن چتر "پان توركيسم" بر سر شمار هرچه بيشتري از مردم ايران، جمعيت ِ تركمن‌ها و قشقايي‌ها و ــ به گفته‌ي ِ خودش ــ"بيش از نيمي از جمعيّت ِ تهران" را نيز بر جمعيّت ِ آذربايجاني‌ها مي افزايد تا در اين جنگ ِ حيدري - نعمتي‌ي ِ "ترك" و "فارس" ــ كه او و همگنانش بر آتش ِ آن دامن‌ مي‌زنند ــ"اردوي تركان" چيزي كم نياورد! او در جاي ِ ديگري از گفتارش، با ذوقْ زدگي، تهران را پس از استانبول، بزرگترين شهر ِ ترک‌نشين جهان مي‌شمارد! براهني نمي داند كه ــ براي نمونه ــ در درون ِ همان "قشقاييها" چه مي گذرد. امّا من خود، ساليان درازي پيش از اين، در سفري به چراگاه‌هاي ِ تابستاني‌ ي ِ آنان در دامنه‌هاي كوه ِ دِنا، شاهد ِ پيوند ِ گسترده و ژرف ِ شان با زبان و ادب ِ فارسي بودم و از جمله، بانويي را ديدم كه مادر ِنه فرزند بود، سواد ِ خواندن و نوشتن نداشت و زبان ِ گفت و شنود ِ روزمرّه و خانوادگي‌اش هم "تركي‌ي ِ قشقايي" بود؛ با اين حال، بخش ِ چشم گيري از داستان‌هاي ِ شاهنامه را با رسايي‌ي ِ هرچه تمام تراز بر مي‌خواند. او مي‌گفت كه همه‌ي ِ فرزندانش را در كودكي‌شان شب‌ها با همين داستان‌ها مي‌خوابانده‌ است. براي اين كه آزمايشي كرده ‌باشم، از او خواستم كه داستان رزم ِ رستم و اشكبوس را برايم بخواند. بي درنگ، لب گشود و داستان را بي كم و كاست و با دقت خواند. هنوز صداي ِ گرم و پرشورش در گوشم پيچيده ‌است:
"... کُشاني (اشكبوس) بدو (به رستم) گفت: بي‌بارگي / به كشتن دهي تن به يکْ‌بارگي ..."
(براي خواندن ِ گزارش ِ گسترده‌تري از ديدار من با قشقائيان، نگا. كيخسرو در كوههاي ِ فارس/ شاهنامه در ميان تيره‌اي از قشقائيان در كتاب ِ حماسه‌ي ِ ايران، يادماني از فراسوي هزاره‌ها، چاپ يكم، باران، سوئد، 1377، صص 153- 169 و چاپ دوم، آگه، تهران، 1380، صص 167ــ 180).
نتيجه‌ي چنان فرهنگ و پرورشي را هم به چشم خويش ديدم. سه تن از فرزندان ِ همان بانو (فرهاد و فرود و پري‌چهر گرگين‌پور) كه در دانشگاه ِ اصفهان، دانش‌جويان ِ درس‌هاي من بودند، در ميان همگنان خود از پوياترين و كوشاترين و بهترين نمونه‌ها به‌شمارمي‌آمدند. آنان در خانواده و تيره و طايفه‌شان به زبان ِ "تركي‌ي ِ قشقايي" سخن‌مي‌گفتند؛ اما هيچ گاه از چيزي به نام ِ "ملّت قشقايي" يا "ملّيّت ِ ترك" دم نمي زدند و ميان ِ پاي‌بندي به زبان ِ مادري‌شان با دلبستگي به "زبان ِ فارسي" و فرهنگ مشترك‌شان با همه‌ي ِ ايرانيان، هيچ‌گونه ناهمْ خواني و منافاتي نمي‌ديدند.
براهني در پي گيري‌ي ِ برخورد ِ ستيهنده‌وارش با زبان فارسي، هرآنچه را كه رنگ و نام و نشاني از ايران برخود دارد، به چالش مي‌خواند. او از بزرگ‌ترين اثر پژوهشي‌ي دانشگاهي‌ي تمام تاريخ‌مان در زمينه‌ي ِ ايرانشناسي، يعني دانشنامه‌ي ِ ايران
(Encyclopaedia Iranica)
(كه فراگير ِ همه‌ي ِ سويه‌هاي زندگي‌ي مردم ميهن‌مان در تمام بخش‌هاي ِ آن و حتا سرزمين‌هاي ــ به هر روي ــ جداكرده از ايران، مانند افغانستان و تاجيكستان نيز هست)، با لحني رشكْ‌ورزانه ياد مي‌كند و با ناسپاسي و حرمتْ‌شكني به استاد دكتر احسان يارشاطر، بنيادگذار و سرپرست و مَهينْ‌ويراستار دانشنامه، سخن ايشان را (كه با تحريف و نادرستي نقل كرده‌ است) گونه اي ديگر از سخن ِ مشهور ِ"محمدرضاشاه" در پاسارگاد ("كورش آسوده بخواب...") مي‌شمارد و مي‌نويسد:
"... سويه‌ي ِ ديگر آن، آراسته‌ترين سخن ظاهرالصلاح، ولي سراپا جوهرگرايانه و باستانشناسانه‌ي پيرمردي باشد كه لدي‌الوُرود به هر مجلسي، خطاب به ايرانياني كه هركدامشان متعلّق به قومي از اقوام كشورند، مي‌گويد
ايران نگوييد؛ بلكه بگوييد
".Persia


آن‌گاه ايرادي نيش ِ غولي مي‌گيرد و مي پرسد كه:
"Persia اگر
درست است، پس چرا نام ِ دانشنامه را ايرانيكا گذاشته‌اند؟"


مي گويم: نخست اين كه استاد يارشاطر در هيچ جايي به كسي نگفته است كه به جاي ايران بگويد
Persia
بلكه يادآوري و تأكيد ِ درست ِ وي اين بوده كه نام ِ زبان ِ ما در زبان انگليسي
Persian
است و نه
Farsi
كه برخي از كسان يا رسانه‌ها به سهو يا عمد به‌كارمي‌برند. دوم اين كه دانشنامه به اين دليل ايرانيكا ناميده ‌شده ‌است كه درون‌مايه‌ي آن، فراگير ِ تاريخ و فرهنگ و ادب و هنر ِ همه‌ي ِ مردمان ِ جهان ِ ايراني، از جمله آذربايجان است. (نگا. درآمد ِ بلند و گسترده‌ي ِ آذربايجان در دانشنامه‌ي ِ ايران در 11 بخش، ج 3، صص 205- ،257

در برگيرنده‌ي ِ رنگين‌كماني از داده‌هاي تاريخي، فرهنگي، هنري، زباني، اجتماعي، سياسي و اقتصادي درباره‌ي ِِ زندگي‌ي ِ مردم ِ ناحيه‌ي آذربايجان). قرينه‌ي ِ اين اثر بزرگ را در غرب، در دانشنامه هايي همچون آمريكانا و بريتانيكا مي‌بينيم. افغان‌ها هم ــ با تأكيد بر آريايي‌تبار بودن ِ خود ــ دانشنامه‌شان را آريانا نام ‌نهاده‌اند.
نويسنده براي اثبات ِ "ملّت"بودن ِ آذربايجاني‌ها به نامه‌ها و تلگراف‌هاي ِ دوره‌ي ِ انقلاب ِ مشروطه استنادمي‌كند كه در آن‌ها از "ملّت آذربايجان" سخن به ميان آمده ‌است. گويي نمي‌داند (يا خود را به ندانستن مي‌زند) كه هنوز
هم در بيشتر ِ جاهاي ِ ايران، "ملّت" به معني‌ي ِ ساده‌ي ِ"مردم" و نه به مفهوم ِ دقيق ِ جامعه‌شناختي‌ي
Nation
به‌كارمي‌رود. براي نمونه در گزارش و وصف ِ اجتماع بزرگي از مردم يك شهر در ميداني، مي‌گويند: "همه ملت ريخته ‌بودند (/ جمع‌ شده‌ بودند) توي ميدان".
در فرآيند ِ خيزش ِ دلاورانه‌ي ِ مُجاهدان ِ آذربايجان به سرداري‌ي ِ ستارخان قراچه ‌داغي براي رهايي‌ي همه يِ ايران (و نه آذربايجان به تنهايي) از خودكامگي‌ي ِ محمّدعلي‌شاه، درهنگامه‌ي ِ سخت ِ محاصره‌ي ِ تبريز كه كنسول روسيه ، در پيامي به ستارخان پيشنهاد كرد در پناه ِ بيرق ِ روسيّه درآيد تا در امان بماند، سردار ِبزرگ در پاسخي دندان‌شكن بدو نوشت:
– "جنرال قونسول، من ترجيح‌ مي‌دهم كه هفت دولت در زير ِ بيرق ايران درآيند تا من زير ِ بيرق ِ شما قرار گيرم!" (احمد كسروي، تاريخ ِ هيجده ساله ي ِ آذربابجان)
به راستي آيا آن گرد ِ آزادي‌ي ِ ايران، مي‌توانست تصوّر كند كه صد سال پس از او، كساني از مردم ِ همان آذربايجان، با ايران و تاريخ كهن ِ آن و زبان ِ فارسي بستيزند و آب به آسياب ِ بيگانگاني بريزند كه دندان طمع براي پاره پاره‌كردن اين سرزمين تيز كرده‌اند و از اين كه آنان از راه رسانه‌هاي كنوني، بيرق ِ پناه‌بخش بر سرشان برافرازند، احساس ِ عار نكنند؟!
براهني تاريخ ِ دراز ِ رسمي‌شدن و رواج ِ زبان ِ فارسي در ايران را به هشتاد سال كاهش‌مي دهد و غرضمندانه به كوشش‌هاي كساني همچون دكتر محمود افشار يزدي و فرمان ِ رضاشاه منسوب‌ مي‌دارد. امّا ادّعايي از اين بد‌تر نمي‌شود! هركس كه با الفباي ِ تاريخ فرهنگ ايران و زبان‌هاي ايراني‌ي ِ كهن و ميانه و نو آشنا باشد، به خوبي مي‌داند زبان ِ فارسي (كه فارسي‌ي دري يا فارسي‌ي ِ نو هم خوانده‌ مي‌شود) همچون گويش يا شاخه‌اي از فارسي‌ي‌ ِ ميانه (/ پهلوي) در روزگار ِ ساسانيان زبان ِ گفتاري و رايج در بسياري از جاهاي ايران، به ويژه در خراسان ِ بزرگ (كه افغانستان و فرازرود/ آسياي ِ ميانه‌ي ِ كنوني را هم در بر مي‌گرفت)، كاربُرد داشت و پس از فروپاشي‌ي ِ فرمانروايي‌ي ِ آن دودمان نيز ــ به رغم ِ تازش و چيرگي‌ي ِ تازيان بر ايران ــ پويا و پايدار ماند و گسترشي شگرف يافت تا جايي كه توانست در برابر ِ زبان ِ بيگانه و تحميلي‌ي ِ عربي قد برافرازد و آن را به چالش بخواند و با شكل‌گيري‌ي ِ نخستين دودمان هاي فرمانروايي‌ي ِ ايراني، به تدريج جاي‌گزين آن شود. در زمان شهرياري‌ي ِ سامانيان، كار بدان‌جا كشيد كه نه تنها شاعران ِ بزرگي همچون رودكي و شهيد بلخي بدين زبان شعر سرودند، بلكه متن‌هاي ديني مانند قرآن و جز آن نيز بدين زبان نوشته يا ترجمه‌ شد و در سده‌هاي چهارم و پنجم در فرآيند ِ تكوين ِ حماسه‌ي ِ ملّي‌ي ِ ايران و در سروده‌هاي كساني چون دقيقي و فردوسي، به اوج ِ شكوه و توانايي‌ي ِ خود رسيد. (در اين زمينه، نگا. دكتر علي اشرف صادقي، تكوين زبان ِ فارسي، دانشگاه آزاد ايران، 1357).
نويسنده ميان ِ كوشش و کنِش ِ فرهيخته‌ي ايران‌شناختي و گرايش ِ احساسي و آرمانْ‌شهرجويانه به ايران ِ باستان، فرقي نمي‌گذارد و براي ِ به كرسي نشاندن حرف خود، همه را به يك چوب مي راند و بر هر رويكردي در اين راستا، برچسب ِ "شوينيسم ِ فارس" مي‌زند تا خط ِ خودكشيده‌ي ِ ميان ِ "ترك" و "فارس" (؟!) را هرچه پررنگ‌تر گرداند. او در اين زمينه نيز پا از سده‌ي ِ اخير فراتر نمي‌گذارد و بازهم براي بهره‌گيري از فضاي ِ سياسي‌ي ِ معاصر، خاستگاه ِ اين گونه رويكردها را در برنامه‌ي فرهنگي‌ي ِ پادشاهي‌ي پهلويان خلاصه ‌مي‌كند. جاي دريغ ِ فراوان است كه كسي چون براهني، ميان درون مايه‌ي ِ سياسي و سطحي و فرصت‌طلبانه‌ي ِ نگاه ِ پهلويان به ايران ِ باستان با سرشت دانشي و فرهنگي‌ي ِ رويكرد ِ پژوهندگان ِ دانشمندي همچون دكتر احسان يارشاطر به ايران ِ كهن، نشان ِ مساوي مي گذارد و با كاربُرد ِ تعبيرهاي دهان پركني چون "جوهر ِ لايزال ِ آريايي و هند و اروپايي" و "شوينيسم ِ فارس"، حق و باطل را بر يك كرسي مي نشاند!
امّا گرايش به كاوش و پژوهش در يادمان‌هاي ِ فرهنگي‌يِ ايران ِ كهن به خواست ِ آموختن از آزمون‌هاي گذشته و در راستاي ساختن آينده، پيشينه‌اي ديرينه دارد و جدا از شاهكار ِ جهان‌شمولي چون شاهنامه‌ي فردوسي، در سرتاسر ِ ادب ِ هزاره‌ي ِ اخير، در سروده‌هاي خيام، مولوي، سعدي، حافظ و ديگران، نمونه‌هاي ِ بسياري براي ِ آن مي‌توان ‌يافت. حتّا در دوره‌ي ِ قاجارها، ديرزماني پيش از عصر ِ مشروطه‌خواهي و فرمان‌روايي‌ي ِ پهلوي، شاهزاده‌ي ِ تُرک‌تبار جلال‌الدين ميرزا، مشهور به پور ِ خاقان، پنجاه و پنجمين پسر ِ فتحعلي شاه را مي‌بينيم كه با گرايشي پرشور به مرده‌ريگ ِ ايرانيان، اثري چون نامه‌ي خسروان را به فارسي‌ي ِ ساده و روان و يك‌سره ناهم خوان با نثر ِ پيچيده‌ وِ منشيانه‌ي ِ روزگارش مي‌نويسد. (در اين باره، نگا. دكتر عباس امانت، پور ِ خاقان و انديشه ي ِ بازيابي ِ تاريخ ِ ملي ِ ايران در ايران‌نامه 17: 1، مريلند - زمستان 1377، صص 5- 54).
براهني با گونه‌اي تفاخر از حكومت ِ هزارساله‌ي ِ اميران ِ ترکْ‌تبار بر ايران سخن‌مي‌گويد و منّت گذارانه، آنان را پشتيبان ِ رواج ِ زبان و ادب ِ فارسي و "كار ِ بي‌مانع و رادع ِ اهل‌ ِ شعر و نثر و فلسفه و عرفان" مي‌شمارد. امّا تحليلِ ِ به دور از جزم ْباوري و يك‌سونگري‌ي ِ تاريخ اين زبان و دست‌آوردهاي ادبي و فكري‌‌اش در هزاره‌ي ِ پشت ِ سر، نشان مي دهد كه حاكمان از سر ِ ناچاري و به قصد ِ آوازه‌گري براي ِ فرمانروايي‌شان نقاب ِ ادب‌ْپروري بر چهره مي‌زدند. آنان نه تنها هيچ ميانه‌اي با پشتيباني ي راستين از انديشه‌ورزان و اهل ِ ادب و فرهنگ نداشتند؛ بلكه در برخورد ِ با آزادگان و ديگرْانديشان ِ بيرون از دربار و دستگاه ِ خود، از هولناكترين جنايت‌ها روي گردان نبودند. محمود ِ غزنوي با آن شهرت ِ دروغين ِ ادب‌پروري‌اش، هنگام ِ تازش به شهر باستاني‌ي ِ ري، فرمان داد تا دويست تن از اهل ِ انديشه و قلم را بر دار بياويزند و كالبدهاشان را با سوزاندن كتاب‌هاشان در زير ِ دارها، زغال و خاكستر كنند! فرخي‌ي ِ سيستاني، ستايشگر ِ چاپلوس ِ سلطان، با تماشاي اين فاجعه‌ي انساني و فرهنگي، در مدح ِ وليِ نعمت خون‌ريز و فرهنگ ستيزش سرود:
"دار به‌پاكردي باري دويست/ گفتي كين درخور ِ خوي ِ شماست / هركه ازيشان به هوا كار كرد / بر سر ِ چوبي خشك اندر هواست ..." (نگا. مجمل التّواريخ و القصص، به تصحيح ّ ملك الشّعرا بهار).
گسترش و پايداري‌ي ِ زبان ِ فارسي نيز وام دار ِ خواست و دلسوزي‌ي ِ مردم ِ ايران بود و بر اميران ِ ترکْ‌تبار تحميل شد. ايرانيان، نه تنها بدانان اجازه ندادند كه زبانشان را يک‌سويه جايگزين ِ زبان ِ مشترك ِ همه‌ي ِ مردم ِ ميهن از فارسي‌زبان ‌و تركي‌زبان و جز آن گردانند؛ بلكه با همه پاي بندي‌شان به اسلام، روا ندانستند كه عربي، زبان ِ ديني‌شان، زبان ِ ملّي را از ميدان به‌دركند و تلاش‌هاي ِ چندگانه‌ي ِ گماشتگان ِ دستگاه ِ خلافت ِ بغداد براي رسمي و ديواني كردن ِ زبان ِ عربي را با ناكامي رو به رو كردند. در اين ميان، نقش‌ورزي‌ي ِ شاعران و در اوج ِ همه فردوسي، بسيار تعيين‌كننده و سرنوشت‌ساز بود. هنگامي كه يك استاد ِ آگاه و فرهيخته‌ي ِ مصري در پاسخ به پرسش ِ هم‌تاي ِ ايراني‌اش از چرايي‌ي ِ عربي‌زبان‌شدن ِ مصريان با آن پيشينه‌ي كهن ِ فرهنگ و تمدن‌شان، گفت: "سبب ِ چنين فرآيندي، اين بود كه ما فردوسي و شاهنامه نداشتيم."
همه چيز را به درستي در يك جمله بيان ‌كرد.
آقاي براهني در گفتار خود با گونه‌اي شتاب زدگي در بهره‌گيري از برافروختگي‌ي ِ مردم پس از رويدادهاي ِ اخير، بي پرده‌پوشي، رؤياي يك كاميابي‌ي ِ زودرس در به كرسي‌نشاندن ِ برداشت‌هاي ِ يك‌سويه‌ي ِ خويش را در سر مي‌پرورد و براي ِ هرچه بيشتر پيش‌بينانه تعبيركردن ِ اين رؤيا، به دو بيت از شعر ِ حافظ توسّل‌ مي‌جويد: "ديدم به خواب ِ خوش كه به دستم پياله بود/ تعبير رفت و كار به دولت حواله بود/ چل سال رنج و غصه كشيديم و عاقبت / تدبير ِ ما به دست ِ شراب ِ دوساله بود."


آنگاه، چنان كه گويي از يك كشف و شهود بازمي‌گردد، با كوشش براي ِ انطباق ِ "منظره"ي ِ امروزين ِ جامعه با شعر ِ تمثيلي‌ي ِ خواجه، مي گويد:
"انگار حافظ منظره را رصد كرده، شعر را گفته..."


امّا هنوز هم ابهام اين كه درواقع چه خواهدشد، از ذهنش زدوده‌ نشده‌ است:
" خب حالا چه مي شود؟ دقيقا نمي دانيم چه مي شود."
* * *
نكته‌هاي تاريخي، ادبي، زباني، اجتماعي و سياسي‌ي ِ بسياري در گفتار ِ آقاي براهني هست كه مي توان
آن‌ها را به چالش و پرسشي جدّي و بُنيادين گرفت. امّا نه اين يادداشت كوتاه گنجايش آن را دارد و نه من ِ پرمشغله، فرصتش را. گمان مي برم كه با همين اندكي از بسيار كه گفتم، خط‌هاي ِاصلي‌ي ِ ديدگاه‌هاي ِ او و خطاهاي راهْ بُردي ي ِ وي را در طرح ِ آنچه "مسأله‌ي ِ آذربايجان" ناميده ‌است، روشن‌ كرده باشم.
* * *
در پايان مي‌افزايم: هرگاه واقع‌بينانه و به دور از هرگونه پيش‌داوري و انگاشت ِ ذهني و خيال‌پروري و روزمرّگي و جنجال و غوغا، تنها در راستاي ِ مصلحت و منفعت ِ ايران و مردمش به پشت ِ سر و دَور و بَر و پيش ِ رو بنگريم، مي توانيم برخورد و رويكردي بسيار پخته‌تر و سنجيده‌تر از آنچه آقاي ِ براهني تا كنون به رويدادها داشته ‌است، داشته ‌باشيم. نه آقاي براهني‌ي زاده و پرورده‌ي ِ شهر ِ تبريز در استان ِ آذربايجان ِ خاوري (تاج ِ سر ِ ايران)، "تُرك" است و نه من ِ زاده و پرورش‌يافته‌ي ِ اصفهان ِ نصف ِ جهان (دل ِ ايران)، "فارس"ام. هر دو ِ ما ايراني هستيم و برآمده از دو بخش ِ يك كلّ. دليل ِ پيوند ِ ما نيز همين ايراني‌بودن‌مان است. زبان ِ مادري‌ي ِ آقاي براهني شاخه‌اي از گروه ِ زبان‌هاي ِ"تركي" (اوغوز) است و زبان ِ مادري‌ي ِ من "شاخه‌ي اصفهاني‌ي ِ زبان ِ فارسي" است (كه با فارسي‌ي ِ رسمي و معيار، تفاوتهاي ِ معيني دارد). امّا "فارسي‌ي ِ رسمي و معيار" زبان ِ مشترك ِ فرهنگي ي ِ ماست و كتاب‌ها و گفتارهاي يكديگر را به اين زبان مي‌خوانيم و پل ِ پيوند ِ ما و همه‌ي ِ ديگر ايرانيان، همين زبان است. ما در ايران "ترك" نداريم؛ بلكه بخشي از مردم ِ ميهن‌مان "تركي زبان" اند. همچنين، "فارس" نام يك استان از ايران است و نه نام ِ يك "قوم" (و از آن نادرست تر، يك "ملت"). "فارسي" ــ كه مي تواند به معني‌ي ِ "وابسته به ايالت ِ فارس/ اهل ِ ناحيه‌ي ِ فارس" باشد (و بدين معنا، كاربردي ندارد) ــ مفهوم ِ عام ِ زبان مشترك و تاريخي و فرهنگي‌ي ِ همه‌ي ِ ايرانيان در تمام ِ بخش‌هاي ِ ايران ِ كنوني و نيز در بخش‌هاي ِ جداكرده از آن (مانند ِ افغانستان و تاجيكستان و بخش تاجيك‌نشين ِ ازبكستان و جز آن) را مي‌رساند. "آذري" نام ِ زبان ِ كهن ِ همه ي ِ مردم ِ آذربايجان در فروسوي و فراسوي ارس است كه شاخه‌اي از زبان‌هاي ايراني به شمار مي‌آيد و تا پيش از كوچ ِ تيره‌هاي ترکْ تبار به اين منطقه و همگاني شدن ِ زبان ِ "تركي"، در سرتاسر ِ اين ناحيه كاربُرد ِ گسترده و همگاني داشت و هنوز هم در بسياري از شهرها و روستاهاي آذربايجان زنده ‌است و در كنار ِ زبان ِ "تركي" به‌ كارمي‌رود. شمار ِ زيادي از واژگان ِ زبان ِ آذري (همچنان كه بسياري از واژه‌ها و تركيب‌هاي فارسي‌ي ِ معيار) در همين زبان ِ تركي‌ي رايج در آذربايجان برجامانده است و كاربُرد ِ روزانه دارد.
گفتني است كه برخي از ايران ستيزان و فارسي‌گريزان ِ دوآتشه‌ي ِ آذربايجاني در برخورد با "زبان فارسي" و "زبان ِ آذري"، چنان عِنان ِ اختيار را از دست مي‌دهند كه برخلاف ِ همه‌ي ِ داده‌هاي ِ زبان شناختي سخن مي‌گويند. چندي پيش آقايي به نامِ آيدين تبريزي در گفتاري در تارنماي ِ خبري‌ي ِ اخبار ِ روز، اين حرف ِ خندستاني را مطرح‌ كرده‌ بود كه:
"زبان ِ فارسي استقلال ندارد و شاخه‌اي از زبان ِ عربي است."


من پاسخ ِ اين ژاژخايي را در همان تارنما دادم.
همين شخص، به تازگي (25 خرداد 1385) در همان جا چنين دُرافشاني كرده ‌است:
"برخي از بزرگترين دشمنان ِ زبان و فرهنگ ِ آذربايجان از داخل ِ خود ِ آن‌ها ظهور پيدا كرده‌اند كه احمد ِ كسروي نمونه‌ي ِ بارز ِ اين افراد است."

از ديدگاه ِ چنين قوم‌گرايان ِ يك سونگري، گناه و خيانت ِ نابخشودني‌ي ِ دانشمند ِ نامدار ِ زنده‌ياد احمد كسروي اين است كه در كتاب ِ ارزشمندش آذري، زبان ِ باستان ِ آذربايجان، بر بنياد پژوهشي ژرفاكاوانه، زبان ِ ديرين ِ مردم آذربايجان را با تمام سامان و ساختارش به ايرانيان و جهانيان شناسانده ‌است. اين اثر درخشان ِ علمي و خدمت بزرگ ِ فرهنگي كه در همه‌ي ِ جهان با پذيره‌ي ِ گرم ِ دانشمندان ِ زبان شناس رو به رو گرديده ‌است، در حوزه‌ي كار ِ برخي از هم شهريان ِ براهني‌، با چنين انكار و نفرت ِ كور ِ نژادپرستانه و تعصب آميزي، "خيانت" تلقي مي‌شود! چه بايد كرد؟ "چون غرض آمد، هنر پوشيده‌ ماند!"
* * *
از همه‌ي اين بحث‌ها كه بگذريم، آنچه هم ميهنان آذربايجاني‌ي ما (همچون مردم ديگر بخش‌هاي ايران) در راستاي ِ به دست آوردن ِ حق‌هاي ِ اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي و زباني از ديرزماني پيش از اين، گفته‌اند و مي‌گويند و براي به دست آوردنش كوشيده‌اند و مي‌كوشند، چون و چراناپذيرست و با تمام ِ سنجه‌هاي شناخته‌ي "حقوق ِ بشر" و منشورها و پيمان‌هاي ِ فراگيرِ آن‌ها همخواني‌ي تمام عيار دارد. نه تنها هر آذربايجاني، بلكه هر ايراني اعم ِ از زن و مرد و وابسته به هر تيره و تبار و اهل ِ هر شهر يا روستايي، بايد بي هيچ گونه تبعيضي از حقهاي ِ انساني‌ي ِ كامل برخوردار باشد. حق‌هايي همچون آموزش به زبان مادري در كنار ِ زبان ِ مشترك ِ ملّي (فارسي)، برخورداري از آزادي‌ي ِ انديشه و بيان و قلم بدون ِ پيش‌داوري، نصيب داشتن از آزادي‌ي ِ كامل در زندگي‌ي ِ فردي، خانوادگي و اجتماعي و بهره‌مندي از فرصت‌هاي مناسب ِ اقتصادي، شغلي، سياسي و فرهنگي، از جمله‌ي ِ اين حق‌هاي مسلّم است. در يك كلام، هيچ "ايراني" به هيچ دليل و دست‌آويزي "ايراني‌تر" از ديگر ايرانيان نيست و هيچ كس حق ِ ناديده‌گرفتن و زير ِ پا گذاشتن ِ هيچ حقي از ديگري و يا خدشه‌داركردن ِ عزّت و حُرمت ِ او را ــ به جدّ يا به شوخي و مُطايبه ــ ندارد. اما از سوي ِ ديگر، همه‌ي ِ اين حق‌جويي‌ها، هنگامي با تأييد و پشتيباني‌ي ِ كلّ ِ جامعه رو به رو مي شود كه در چهارچوب ِ پيوند و پيمان ملي و برپايه‌ي ِ هم زيستي‌ي ِ آشتي‌جويانه و هم دلي‌ي ِ خواهر و برادرانه صورت پذيرد و حق‌خواهي و حق‌جويي نقاب يا سرپوشي براي دُژمنشي، دُژگويشي و دُژکنِشي‌ي ِ ايران ستيزانه و خانمان بر بادْده نباشد و به كام ِ بيگانگان ِ در كمين نشسته سرانجام نيابد. هركس از هر استان و شهرستان و شهر و روستايي از ايران كه خواستاري‌ي ِ هريك از حق‌هاي ِ سزاوار ِ خود و مردم ِ منطقه‌ي خود را بهانه‌ي ِ ايران ستيزي و فارسي‌نكوهي قراردهد، بي‌گمان در ادعاي ِ خود صادق و صميمي ‌نيست؛ زيرا پيش از هر چيز، ايراني‌بودن ِ خويش را به زير ِ سؤال مي‌برد. چنين كسي كه هستي‌ي ِ يك کُلّ را انكارمي‌كند و دل سوزانه پاس نمي‌دارد، چه‌گونه مي‌تواند نگاهبان حق‌هاي ِ جُزئي از آن کُلّ باشد؟! اين يك ناهمْ خواني‌ي ِ آشكارست كه با هيچ‌گونه زبان بازي و هياهو و معركه‌گيري نمي‌توان آن را لاپوشاني‌كرد!

آقاي دكتر رضا براهني ــ به عنوان يك ايراني‌ي ِ دانشور و فرهيخته و ــ به گفته‌ي ِ زنده‌ياد صادق چوبك ــ "مُلاّ" كه خدمت‌هاي شاياني به فرهنگ و زبان ِ مشترك ِ همه‌ي ِ ايرانيان كرده ‌است ــ و نگارنده‌ي ِ اين نوشتار و يكايك ِ ايرانيان از هر گوشه‌اي از ايران كه باشيم و در هر جاي ايران يا جُز ايران كه به سر بريم، بايد پاسخ‌گوي آنچه در باره‌ي ِ ميهن‌مان بر زبان يا قلم مي‌رانيم، باشيم و خويشكاري‌ي ِ بزرگ و تاريخي‌مان را ــ به ويژه دراين هنگامه‌ي ِ دشوار و خطير و جهاني چنين ناهموار و پرتنش ــ دست ِ كم نگيريم و دمي از آن غفلت ‌نورزيم. تاريخ درباره‌ي ِ ما به سختي داوري خواهد كرد. فراموش نكنيم كه به گفته‌ي ِ نيماي ِ بزرگ :
"آن كه غربال به دست دارد، از عقب ِ كاروان مي‌آيد."


اندرزــ سرود ِ شيواي ِ حكيم ِ توس را همواره آويزه‌ي ِ گوش داشته‌ باشيم:
"... كه ايران چو باغي است خرم بهار/ شكفته‌ هميشه گل ِ كامگار/ پر از نرگس و سيب و نار و بهي / چو پاليز گردد ز مردم تهي/ سِپَرْغَم يكايك ز بُن بركنند / همه شاخ ِ نار و بهي بشكنند/ سپاه و سِليح است و ديوار ِ اوي / به پرچينش بر، نيزه‌ها خار ِ اوي/ اگر بفكني خيره ديوار ِ باغ / چه باغ و چه دشت و چه دريا، چه راغ/ نگر تا تو ديوار او نفكني / دل و پشت ِ ايرانيان نشكني / كزان پس بود غارت و تاختن / خروش ِ سواران و كين آختن/ زن و كودك و بوم ِ ايرانيان / به انديشه ي ِ بد، مَنِِه در ميان!"


كانون ِ پژوهش‌هاي ِ ايران‌ْشناختي


http://www.iranshenakht.blogspot.com/


تانزويل، كوينزلند ــ استراليا
تيرماه 1385 Posted by Picasa


 

پيوست ِ درآمدهاي ِ 2: 4 و 2: 5 : "كاغذين جامه به خونابه بشويم ... "


يادداشت ِ ويراستار

در پي ِ نشر ِ درآمدهاي ِ 2: 4 و 2: 5 در اين تارنما، دوستان ِ زيادي از ميهن و فراسوي ِ آن، در پيام هاي ِ همدلانه و مهرآميزشان، اقدام براي جنب و جوش و دادخواهي را مورد ِ تأييد قراردادند كه مايه ي ِ سپاس است.
اين روزها خاطر ِ همه ي ِ دوستداران ِ فرهنگ ِ ايراني و ميراث ِ كهن ِ انساني از بيدادي كه به اصطلاح "داوران" ِ دادگاه ِ عالي ي آمريكا، اين مُدّعيان ِ "دادگري" و "دموكراسي" (؟!) براي دست يازي به بخش ِ مهمّي از گنجينه ي ِ باستاني ي ِ ايرانيان و ميراث ِ مشترك ِ نوع ِ بشر طرحْ ريزي و توطئة چيني كرده اند، سخت پريشان است. انگار كه پژواك ِ بانگ ِ دردمندانه ي ِ خواجه ي ِ بزرگ مان در اندرون ِ خسته ي ِ هرايراني ي دل و جانْ سوخته، پيچيده است:
"كاغذين جامه به خونابه بشويم كه فلك / رهنمونيم به پاي ِ عَلَم ِ داد نكرد!"
*
امروز نشاني ي ِ تارنماي ِ خبري ي ِ بي. بي. سي. -- كه طوماري از برداشت هاي اعتراض آميز و فريادهاي ِ دادخواهانه ي ِ دوستداران ِ فرهنگ را در بر دارد -- به اين دفتر رسيد كه آن را به منزله ي ِ پيوستي بر درآمدهاي ِ يادكرده و به منظور ِ آگاهي ي خوانندگان ِ گرامي، در اين صفحه مي آورم.
هرچه رساتر باد بانگ ِ دادخواهي ي ِ دوستداران راستين ِ فرهنگ!
دست ِ بيدادگران و فرهنگ ستيزان را پيش از اقدام به اين تباهكاري، از گنجينه ي ِ ايراني و ميراث ِ مشترك ِ انساني، كوتاه گردانيم!

http://newsforums.bbc.co.uk/ws/thread.jspa?sortBy=1&threadID=1591&start=0&tstart=0&#paginator

Thursday, June 29, 2006

 

2: 5. كودتاي آمريكايي بر ضدّ ِ ميراث ِ فرهنگي ي ِ ايرانيان!



يادداشت ِ ويراستار


در پي ِ نشر ِ درآمد ِ 2: 4 در اين تارنما و بيان ِ انتظار ِ دست زدن به كوششي بي درنگ از سوي دوستداران ِ فرهنگ ايراني براي بازداري ي ِ فرهنگ ستيزان ِ آمريكايي از دست يازي به ميراث ِ گران بهاي ِ فرهنگي ي ِ ميهن مان، خوشبختانه امروز متن ِ داد - خواست نامه اي كه براي امضا منتشرشده است، از سوي دوست ِ گرانمايه دكتر تورج پارسي به اين دفتر رسيد كه با سپاس فراوان از ايشان، در اين صفحه مي آورم.
ويراستار 65 مين تن بود كه اين دادخواست نامه را امضاكرد. او اين برداشت را در كنار ِ امضاي ِ خويش افزود:
This is a new coup d'etat of US against Iran and this time directly against the entire Persian cultural heritage! It should be stopped.
درواقع نيز، چون نيك بنگريم، اين توطئه ي ِ جديد ِ آمريكاييان، تدارك ِ يك كودتاي تازه بر ضدّ ِ ايران (و اين بار با دستاويز ِ فريبنده ي دادگاهي و قانوني!) عليه ِ همه ي ِ تاريخ و فرهنگ ِ هزاران ساله ي ِ ايرانيان است كه هيچ دست ِ كمي از كودتاي سياه ِ 19 اوت سال 1953 (بيست و هشتم مرداد 1332 ) آنان و آنچه در پي ِ آن بر سر ِ ميهن ِ بلاديده ي ِ ما آوردند، ندارد!
بايد پيام ِ دادخواهي ي ِ ايرانيان را به گوش ِ همه ي ِ آدميان ِ دادْوَرز و حق شناس و فرهنگ دوست جهان (ايراني و جُز ايراني) برسانيم و از آنان ياري و همكاري بجوييم و اين بار توطئه را در نطفه خفه كنيم. برماست كه بانگ حق طلبي ي ِ خويش را به گوش هاي سنگين ِ سرمستان ِ قدرت در كاخ سفيد برسانيم تا دريابند كه اين فرياد ِ در گلو مانده ي ِ ملّتي كهن است؛ ملّتي كه نياكانش بنياد گذاران ِ يكي از كهن ترين و جهانْ شمول ترين و دادْوَرزترين فرهنگها و تمدّن هاي انساني بودند. بايد دردمندانه به آنان ندادهيم كه:
"مرا به خير ِ تو امّيد نيست؛ شر مَرَسان!"
دلارهايي را كه مي خواهند براي برقراري ي ِ "دموكراسي" (؟!) در ايران هزينه كنند، به هر غرامت خواهي كه مي خواهند، بپردازند و ميراث فرهنگي ي ِ ما را كه هفتاد سال است به نام "امانت" (؟!) حبس كرده اند، به ما بازگردانند.
بايد به تأكيد از آنان خواست (و با كوشش و مبارزه اي بي امان، ناگزيرشان كرد كه اين خواست را بپذيرند):
"شما دست از سر ِ ما يرداريد و از سر ِ راه ِ ما كنار برويد. دموكراسي ي ِ دلارْآفريده تان ارزاني ي ِ خودتان باد! ما خود مي دانيم كه چه گونه بايد به آزادي و مردم سالاري ي ِ راستين دست يابيم."*
* * *
----------------------------------------------------------
*در همين زمينه، آقاي دكتر رضا مُرادي غباث آبادي، گفتار ِ بسيار شيوا و رسا و هوشمندانه و آگاهانه اي با عنوان ِ تاراجي ديگر براي ِ يك ملّت ِ غارت زده نوشته است كه مي توانيد آن را در نشاني ي ِ زير بيابيد و بخوانيد:
http://www.ghiasabadi.com/rouz4.html
-------------------------------------------------------------------

متن ِ دادخواست نامه، خطاب به داوران دادگاه ِ عالي ي ِ آمريكا را در اين جا بخوانيد:

To: The Honorable Judges at the US Supreme Court
And for the attention of all advocates of preserving the cultural heritages of humanity

According to the news sources, a Rhode Island lawyer has turned to the Iranian collections of leading US museums to seek compensation for American victims of Middle East suicide bombers. The reasoning being that Hamas, the terrorist group guilty for such atrocity, is partially financed by Islamic regime that controls Iran. He wants the University of Chicago to surrender a treasure trove of ancient Persian artifacts to survivors. We know that a vast international fight is being wedged against terrorism and believe that every action capable of stopping stop it should be adopted. Nevertheless, we do not consider this legal action anything tuned to that goal. It only seeks to liquidate the non-transferable historical assets of a country into a source of material satisfaction of a number of people who deserve all the sympathy and help of every one of us. There are actually two points in this legal action that deserve special consideration. First of all, in the words of the US President, we should not punish the Iranian people for whatever the Islamic regime of Iran is doing on the international arena. This is a nation kept under horrendous captivity that needs international sympathy rather than punishment. Secondly, plundering this nation’s cultural heritage, especially by taking them from their safe public and educational holding places in museums and universities and giving them to private individuals should be consider as a crime against the cultural values of the whole civilized world. We strongly protest against this irrational move and hope that no fair deciding authority would create such an ugly precedence that only reminds us of Hitler’s decision to confiscate the cultural treasures of embattled nations. Shokooh Mirzadegi (Writer) Dr. Esmail Nooriala (Writer) And everyone who endorses this petition June 30th 2006
Sincerely,
The Undersigned
* * *
براي آگاهي ي بيشتر از چگونگي ي اين كارزار و امضاي دادخواست نامه، به نشاني ي ِ زير، روي بياوريد:


http://www.petitiononline.com/Irassets/petition.html

 

2: 4. دادگاه ِ بلخ در آمريكا: ميراث فرهنگي ي ما بازيچه ي دست ِ جنگ افروزان و سياست بازان




يادداشت ويراستار


هفتاد و سه سال ِ پيش از اين، گروهي از باستان شناسان ِ دانشگاه ِ شيكاكو، با رواديد ِ دولت ِ وقت ِ ايران به كاوشي گسترده در تخت جمشيد پرداختند كه دستاورد ِ آن، هزاران لوح ِ گِلين با نگاشته هايي به خطّ ِ رايج ِ روزگار ِ هخامنشيان (خطّ ِ ميخي) بود. كاوشگران ِ آمريكايي با عنوان ِ اين كه لوح هاي كشف شده بايست در كوره هاي ويژه اي پخته شوند، اجازه يافتند كه آن ها را به منزله ي ِ امانت به دانشگاه شيكاكو انتقال دهند و پس از پخته شدن و خوانده شدن ِ متن ِ نوشته هاي ِ آن ها، به ايران بازگردانند. همه ي اين كارها انجام پذيرفت و حتّا متن ِ نوشته ها و ترجمه ي ِ آن ها نشريافت؛ امّا لوح هاي امانتي جا خوش كردند و در دانشگاه ِ شيكاكو ماندند! همين چندي پيش، در گزارشي خوانديم كه قرارست لوح ها پس از چندين دهه، به ايران بازگردانده شوند. امّا هنوز خشنودي ي ِ دريافت ِ آن گزارش، چندان نپاييده بود كه امروز گزارشي يكسره ناهمخوان با آن و در نوع ِ خود شگفتي انگيز و به شدّت تأسّف آور به اين دفتر رسيد. متن اين گزارش و ترجمه ي فارسي ي ِ آن را به گفتاورد از تارنماي ِ خبري ي ِ بي. بي. سي. در پي مي آورم.

به راستي در باره ي ِ بيدادگاهي كه روي ِ دادگاه ِ مشهور ِ بلخ را سفيدكرده و د ر صدد ِ صدور ِ حكم بر مصادره ي ِ ميراث ِ فرهنگي ي ميهن ِ ما برآمده و چگونگي ي ِ امانت داري ي ِ دست اندركاران ِ دانشگاه شيكاگو چه مي توان گفت جز آن كه همنوا با حافظ ِ دل سوخته بناليم كه : "يا رب اين نودولتان را بر خر ِ خودْشان نشان!"

امّا فراتر از ناله و گلايه، هنگام ِ آن است كه همه ي ايرانيان در ايران و بيرون از آن (به ويژه در آمريكا) به كوشش گسترده در اين زمينه دست زنند و با ياري خواهي از نهادهاي فرهنگي (مانند ِ يونسكو) و سازمان هاي ِحقوق بشري ي ِ جهاني، تباهكاران ِ فرهنگ ستيز آمريكايي را از ارتكاب چنين كردار ِ نابخشودني و سياهي بازدارند. در اين ميان، دولت ايران و سازمان ميراث فرهنگي بايد پاسخ گو باشند. برماست كه پيش از گذشتن ِ كار از كار و افتادن ِ گنجينه ي ِ باستاني مان به دست ِ قاچاق چيان و عتيقه فروشان ِ طمع ورز و سودجو، پي گيرانه و مصرّانه از همه ي مسؤلان امر در ايران و بيرون از آن، بخواهيم كه به اقدامي كارساز و فوري دست زنند. هرگاه دير بجنبيم و اين فاجعه ي ِ فرهنگ ستيزانه روي دهد، آيندگان هرگز ما را نخواهند بخشود.

ويراستار از يكايك ِ خوانندگان ِ ارجمند ِ اين صفحه خواهش مي كند كه با هر وسيله و رسانه ي ممكني در اين زمينه بكوشند و خبر را به گستردگي نشردهند و به هر جا و هركس كه مي توانند، برسانند.

از دكتر نيلوفر قيصري (از كانبرا) و دكتر مهرداد رفيعي (از بريزبن) كه به ترتيب، متن انگليسي و ترجمه ي فارسي ي اين گزارش را به اين دفتر فرستادند، بسيار سپاسگزارم.

*

براي ِ آگاهي ي ِ بيشتر در اين زمينه، نگاه كنيد به :
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/06/060628_wmt-iranian-antiquities.shtml

* * *

Treasures as compensationPersian artefacts in American museums could be used to compensate victims of terrorists, writes Ron Grossman


April 05, 2006


A RHODE Island lawyer has pioneered a new legal front in the war on terrorism, turning to the collections of leading US museums to seek compensation for American victims of Middle East suicide bombers.
Among the museums and institutions being pursued by David Strachman is the University of Chicago. He wants the university to surrender a treasure trove of ancient Persian artefacts to survivors of an attack staged by Hamas, the militant group that won the recent Palestinian elections.
The request was recently sustained by a federal magistrate in Chicago. A judgment is expected early this month on whether Americans are entitled to take the artefacts as compensation for the injuries they suffered in a bomb blast in Israel in 1997.
The reasoning is as straightforward as the implications are far-reaching: Supporters of terrorism should be punished. Hamas is partially financed by Iran.
Therefore, Hamas's victims should be compensated by confiscating Iranian property, making Persian artefacts in American museums, such as University of Chicago's Oriental Institute, fair game for federal marshals and a moving truck.
Should that logic hold up on appeal, it would further complicate life for an American museum world already under growing pressure to acknowledge that some artworks and artefacts arrived in their collections via shady circumstances. Floodgates could be opened for myriad similar lawsuits, says Joe Brennan, general counsel and vice-president of Chicago's Field Museum of Natural History, whose Persian collection is also at risk in the lawsuit.
"If you can impose modern standards on acquisition methods of 100 years ago, I'm going to be in the business of litigating permanently," he says.
The University of Chicago still has several lines of defence before having to turn over its Persian artefacts.
But behind the courtroom manoeuvres lies a tangled tale and the manoeuvre has put several cultural institutions under a legal gun: the University of Chicago, the Field Museum, Harvard University, the University of Michigan, the Detroit Institute of Arts and the Museum of Fine Arts, Boston.
University of Chicago officials and their attorneys declined to comment on the case - Jenny Rubin, et al v the Islamic Republic of Iran, et al - except to express their confidence in ultimately prevailing.
"We're sympathetic with the victims of the terrorists, but the law does not allow recovery under these circumstances," says Beth Harris, University of Chicago's vice-president and general counsel.
In making that argument, the university has been put into the unenviable position of defending Iran's legal rights, pleading poverty for the country's fundamentalist rulers, who aren't contesting the case. In its court papers, the University of Chicago states: "Iran faces numerous practical barriers to [the] suit in the form of extensive defence costs."
The origins of the University of Chicago's legal entanglement date to September 4, 1997, when three suicide bombers set off explosives studded with nails, screws and broken glass at the Ben Yehuda pedestrian mall in Jerusalem, a popular tourist destination. Hamas claimed responsibility for the attack, which killed five bystanders and wounded 192.
Several survivors, Americans visiting Israel at the time, filed a federal suit against Iran and Iranian officials in the District of Columbia. When the defendants didn't show up in court, the plaintiffs won by default.
Judge Ricardo Urbina found that the victims and their relatives were due $423.5million in damages. In his opinion, Ricardo noted that Iran has a ministry for terrorism that "spends between $50 million and $100 million a year sponsoring terrorist activities of various organisations such as Hamas."
The decision was a victory for Strachman, the plaintiffs' lawyer. "This case is about inflicting economic damage and punishment on the terrorists," he said after winning a similar suit.
Strachman declined to comment on the current proceedings, and Daniel Miller says he and other plaintiffs have been counselled not to speak about their experience while litigation is in process. But the judge found that the bombing left Miller, who had just graduated from high school, with glass in his eye, with bolts and nuts in his ankles and unable to walk for more than short periods.

Like any other winner of a damage suit, Strachman set out to collect his clients' awards from among the losers' assets. Strachman saw deep pockets in museums housing Iranian objects, among them the University of Chicago's. Its archeologists excavated Persepolis, the fabled capital of ancient Persia, between the two World Wars.
Among the collections of the university's Oriental Institute are thousands of clay fragments with cuneiform writing, priceless records of a vanished civilisation. When a process server showed up at University of Chicago, university officials didn't deny having Iranian property.
"These antiquities are undeniably owned by Iran," the University of Chicago said in court papers. But the university's lawyers invoked a legal principle known as sovereign immunity, which holds that governments can't be hauled into court like the rest of us.Though Iran hadn't asserted that right, the university wanted to do so for the government.
"You can sue the sovereign nation, you can get a judgment, but you can't collect it against any of their property unless they agree, right?" magistrate Martin Ashman asked during a hearing last November at the Dirksen federal building in Chicago.
He subsequently answered his own question by rejecting the university's argument in a decision rendered in December. It is under appeal. The US has sided with the museums, though it insists it is not defending Iran's behaviour.
Strachman's case against Harvard University and the Museum of Fine Arts, Boston, is working its way through another federal court. Officials at those institutions declined to comment, except to express sympathy for the terrorists' victims.
In parallel proceedings against the Field Museum, both sides have exhibited fancier legal footwork. The museum has ancient Persian artefacts, known as the Herzfeld Collection because they were purchased in 1945 from Ernst Herzfeld, the University of Chicago archeologist who excavated Persepolis. Strachman alleges Herzfeld doubled as a dealer in stolen and smuggled antiquities.
If the museum's artefacts were among his loot, then they really belong to Iran - and thus his clients have a claim to them, Strachman argues.
Thomas Cunningham, the Field Museum's lawyer, pooh-poohs that theory. Against the University of Chicago, Strachman argued that someone else can't argue Iran's rights in court, but in the case of the Field Museum, he has done just that.
"We take the position that the plaintiffs don't have standing to bring a claim of Iran's right to the property," Cunningham says. "Only Iran can."
As with others involved, he predicts the story has many chapters to come.
Chicago Tribune



حکم مصادره اشيای باستانی ايران در دانشگاه شيکاگو



افراد شاکی از دولت ايران به عنوان حامی گروه حماس تقاضای غرامت کرده بودند
يک دادگاه فدرال آمريکا حکم به مصادره اشيای باستانی ايران در دانشگاه شيکاگو داده است.
بر اساس حکم بلنک منينگ قاضی دادگاه فدرال در ايالت ايلی نوی، بازماندگان قربانيان يک بمبگذاری گروه حماس در اسرائيل می توانند گنجينه های باستانی ايران در موسسه شرق شناسی دانشگاه شيکاگو را به عنوان غرامت دريافت کنند.
اين افراد از دولت ايران به عنوان حامی گروه حماس شکايت و تقاضای غرامت کرده اند. آثار باستانی ايران در دانشگاه شيکاگو در دهه ۱۹۳۰ توسط باستان شناسان آمريکايی در حفاری های تخت جمشيد کشف و بطور موقت به موسسه شرق شناسی اين دانشگاه منتقل شدند.
دانشگاه شيکاگو با استناد به اينکه مالکيت اين اشيا در انحصار دو موسسه دولتی موزه ملی ايران و نيز سازمان ميراث فرهنگی است کوشيد مانع از صدور حکم دادگاه شود اما قاضی منينگ اصل مصونيت دولتی را ناکافی دانست و سرانجام به نفع شاکی اين پرونده رای داد.
گزارش راديويی پرويز کامياب را بشنويد
ديويد استرکمن، وکيل بازماندگان بمبگذاری ياد شده که در سال ۱۹۹۷ در تل آويو روی داد، در تلاش است که از حکم دادگاه برای فروش گنجينه های باستانی ايران که گفته می شود بيش از ۷۱ ميليون دلار ارزش دارند استفاده کند.
مسئولين دانشگاه شيکاگو با تاکيد بر اينکه روند قضايی اين پرونده هنوز به اتمام نرسيده تاکنون از اظهار نظر درباره حکم دادگاه خودداری کرده اند.
پيش از اين يک دادگاه فدرال ديگر حکم به پرداخت ۴۲۳ ميليون دلار غرامت به بازماندگان اين بمبگذاری داد.
وکيل اين افراد بر اساس اين حکم بدنبال مصادره اموال ايران در آمريکا از جمله آثار باستانی موسسه شرق شناسی دانشگاه شيکاگو و نيز موزه فيلد شهر شيکاگو است.
مسئولين موزه فيلد گفته اند که اشيای عتيقه ايران باستان متعلق به دولت ايران نيست و از بازارهای جهانی خريداری شده اند.
دادگاه فدرال آمريکا ماه آينده درباره سرنوشت اشيای موزه فيلد نيز حکم صادر خواهد کرد.
پيش تر نيز احکام مشابه ديگری توسط دادگاه فدرال آمريکا صادر شده بطوريکه دولت آمريکا موظف شده است از محل دارايی های ايران به بازماندگان آمريکايی برخی بمب گذاری ها در اسرائيل غرامت پرداخت کند.
اما وزارت دادگستری آمريکا با استناد به مصلحت و منافع ملی اين کشور تلاش می کند در مقابل اجرای اين احکام مقاومت می کند.


Tuesday, June 27, 2006

 

2: 3. درخت ِ هميشه سبز ِ مهر: پيامي مهرآميز از يك دوست ِ هم دل و هم گام


يادداشت ويراستار


در پي ِ نشر ِ درآمد ِ 2:1 در اين تارنما، شماري از دوستان ِ ويراستار و دوستداران ِ فرهنگ ِ ايراني، در تماس هاي تلفني و يا در ايميل پيام هاشان با مهر ِ فراوان، او را نواختند و به پي گيري ي ِ ورزيدن ِ خويشكاري ي ِ فرهنگي اش تشويق كردند و دل گرمي بخشيدند كه مايه ي سپاس ِ فر اوان شد. امروز نيز ايميل پيام ِ بسيار مهرآميز ِ زير از دوست ِ فرهيخته ي ِ ارجمند و همكار ِ گرامي آقاي دكتر تورج پارسي از اسكانديناوي به اين دفتر رسيد كه تصويري زيبا و ديدني از يك درخت ِ سرسبز را نيز به منزله ي ِ ارمغان مهر ِ هميشگي و بي دريغ ِ ايشان به همراه دارد.
ويراستار -- كه در همه ي ِ عمر، خود را بيش از يك جوينده و پژوهنده ي فرهنگ ايراني و زبان و ادب فارسي ندانسته است و نمي داند -- با سپاس ِ فراوان از اين مهرورزي و همدلي، متن ِ مهرْپيام ِ دكتر پارسي و تصوير ِ مهرْدرخت ِ فرستاده ي ِ ايشان را براي ِ انبازكردن ِ خوانندگان ِ گرامي ي ِ اين تارنما در شور و شادي ي ِ مهرْپذيرانه ي ِ خويش، در اين صفحه مي آورد.
جان و دل ِ اين يار ِ مهرْورز -- همچون همه ي ِ ايرانيان -- همواره سرشار ِ از مهر باد!
همه ي ِ مهرهامان را چونان جويبارهاي بهاري، به هم بپيونديم و از آنها مهرْرودي بزرگ پديدآوريم و به سوي ميهن و زادْبوم ِ مهرْ بُنياد و فرهنگْ پرورمان روانْ گردانيم. چُنين باد!




چراغ ِ هزاران شعله

در درآمد ِ ۱۶۴، از اين قلم نوشته اي آمد به نام ِ چراغي روشن به نام دكتر جليل دوستخواه. اينك در دومين سال ِ آغاز به كار ِ ايران شناخت، يادآور مي شوم كه اين چراغ ِ هزاران شعله است كه هر شعله، خود دانشكده اي است كه به استناد آمار، در پرتو ِ آن، هزاران نفر گردآمده اند . با اين حساب، اگر ايران شناخت در بيست و يكم جون ۲۰۰۵ در به رويِ ِ دوستداران گشوده است، در واقع اين گشايش يك ساله، پشتوانه ي ِ تاريخ و فرهنگ چندين و چند هزار ساله دارد كه زندگي ِ وي، خود برگ هايي است از اين تاريخ. دكتر دوستخواه از سال ۱۹۵۲ كه جواني نوزده ساله بود، در روستاهاي ِ اصفهان به كار ِ آموزگارى پرداخت. پس با يك حساب ِ سر انگشتي، اكنون ۵۴ سال است كه بي ريا و بي دريغ، مي نويسد و گچ به دست، پاي ِ تخته سياه ايستاده و آموزش مي دهد. ديرزيوى و فروزاني ِ چراغ ِ هزاران شعله را آرزو مي كنيم. به پيوست، عكس ِ قلب ِ تپنده ي ِ هستي را كه درختي آن را به نمايشى طبيعي گذاشته است -- و در پارك ِ شهر ِ اُپسالا آن را عكّاسي كرده ام -- تقديم ِ حضور مي كنم.

با مهر ِ هميشگى
تورج پارسي
Posted by Picasa

 

2: 2. گفت و شنود با يك فرهيخته بانوي ِ ايراني


يادداشت ويراستار

در ميان ِ زنان ِ ايراني ي روزگار ِ ما، از هريك از گروه هاي اجتماعي و يا پيروان ِ دينهاي گوناگون، فرهيخته بانواني هستند كه در زمينه هاي مختلف فرهنگي، ادبي، هنري، اجتماعي و سياسي پويا و كوشا بوده اند و هستند و مايه ي غرور و سربلندي ي ِ هر ايراني ي دوستدار پيشرفت و بزرگي ي ايرانند.
يكي از اين بانوان ِ شايسته، توران ِ شهرياري ، دانش آموخته، حقوق دان، وكيل و عضو ِ كارآمد ِ كانون وكلا و شاعر و سخنورپرشور و ايران دوست است كه دستاوردهاي ادبي اش را از ديرزمان در نشريّه هاي ادبي خوانده و يا در گردهمايي هاي فرهنگي، از زبان خود او شنيده ايم. شهرياري افزون بر ميهن، در بسياري از كانون هاي جهاني ي ايران شناختي و گردهمايي‌هاي ِ برون مرزي حضوريافته و سخن گفته يا شعرخوانده و نمونه اي از سزاواري هاي زن امروز ايراني را به نمايش گذاشته است. از جمله در سال 1998 ميلادي در دومين كنگره ي جهاني ي ايران شناختي كه از سوي بنياد فرهنگ ايران در استراليا در دانشگاه سيدني برگزارگرديد،حضورداشت و با شور و غرور از فرهنگ ايراني سخن گفت و شعرخواند.
دوست و همكار ِ ارجمند من آقاي دكتر شاهين سپنتا -- كه پيش از اين نمونه هايي از كوشش هاي ارزنده ي ايران شناختي اش را در همين تارنما آورده ام -- به تازگي دست به كاري سزاوارزده و در گفت و شنودي با بانو شهرياري، چهره يِ فرهنگي ي ِ او را به دوستداران ِ فرهنگ نشان داده است. متن ِ اين گفت و شنود، در تارنماي ِ ايران نامه نشريافته و آقاي سپنتا با مهر ِ هميشگي اش، نشاني ي آن را امروز به اين دفتر فرستاده كه مايه ي ِ سپاس فراوان ِ ويراستارست.
آنچه در پي مي آيد، درآمد ِ گفت و شنود سپنتا با شهرياري است. خوانندگان ِ اين تارنما، مي توانند متن ِ گفت و شنود را با رويكرد به نشاني ي ايران نامه http://www.drshahinsepanta.persianblog.com/
بخوانند. همچنين يكي از سروده هاي ِ شهرياري به نام ِ سروش ِ حماسه ها را كه در ستايش ِ فردوسي است، نمونه وار در پايان مي آورم.
دو تصوير ِ آمده در اين درآمد، يكي بانو شهرياري را در پوشاك ِ سنّتي ي ِ زنان ِ زرتشتي ي ايران نشان مي دهد و ديگري عكسي يادماني از ديدار ِ شهرياري و دوستانش در زمان دانش آموزي در سال 1329 با نخست وزير ِ ملّي و رهبر جنبش ملّي كردن ِ صنعت نفت ايران، دكتر محمّد مصدّق است كه شهرياري، به حقّ آن را يادگاري افتخارآميز براي خود مي داند.


















دكتر محمّد مصدّق، قاب خاتمي را كه با شعري از توران شهرياري
در بزرگداشت وي، به پيشگاهش تقديم شده است، در زير دست دارد.
شهرياري، نفر ِ دوم از سوي چپ در عكس است كه حرف
T
بر جامه اش ديده مي شود.


گفت و گوی ویژه ایران نامه با بانو توران شهریاری


گفت و گوكننده : شاهین سپنتا


نگاهی گذرا به زندگی ي ِ توران شهریاری


توران شهریاری در سال 1310 خورشیدی در یک خانواده زرتشتی در کرمان دیده به گیتی گشود . وی دوره ي
تحصیلات ابتدایی خود را در کرمان سپری کرد و سپس برای ادامه تحصیل به تهران عزیمت نمود. او تحصیلات دانشگاهی خود را در زمانی که در سراسر ایران تنها یک دانشگاه بود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران به سال 1334 خورشیدی به پایان رساند و در سال 1342 خورشیدی پروانه وکالت خود را از کانون وکلای دادگستری تهران دریافت نمود.به این ترتیب توران شهریاری پنجمین زن ایرانی است که موفق به دریافت پروانه وکالت گردید . شهریاری پس از آن از دانشکده حقوق دانشگاه ملّی به دریافت درجه فوق لیسانس نایل گشت .


توران شهریاری در اردی بهشت ماه سال 1342 خورشیدی با راهنمایی و ریاست شادروان خانم دکتر منوچهریان، نخستین دانشجوی زن دانشگاه تهران و نخستین زن استاد دانشگاه کشور و نخستین زن وکیل ایرانی، اتحادیه ي ِ زنان حقوقدان ایرانی وابسته به اتحادیه بین المللی زنان حقوقدان را در تهران بنیان نهاد.
وی با سابقه ي ِ 41 سال وکالت ، در 18 اسفندماه 1384 خورشیدی از سوی کانون وکلای دادگستری مرکز به عنوان یکی از 17 نفر اعضای هیات مدیره ي ِ این کانون برگزیده شد. کانون وکلای دادگستری که تا سال 1331 وابسته به قوه مقنّنه بود در زمان شادروان دکتر مصدق به استقلال رسید و تا کنون هیچ هموندی از پیروان ادیان دیگر ( به جز اسلام ) برای هیات مدیره اش گزیده نشده بود.


نام برده نه تنها از زنان سرشناس جامعه زرتشتی است؛ بلکه تنها زن اقلیّت دینی است که از سوی دفتر مشارکت امور زنان وابسته به نهاد ریاست جمهوری در شمار 60 نفر زن نام آور سراسر ایران قرار گرفته و از سوی وزیر فرهنگ لوح افتخار دریافت نموده است .


شهریاری علاوه بر فعالیّت های حقوقی و اجتماعی از سخنوران آزموده و سرایندگان برجسته ایرانی است که مجموعه سروده هایش در سال 1379 خورشیدی با نام دیوان توران منتشر شده است . شهریاری در اشعارش به مضامین اخلاقی ، فرهنگی ، اجتماعی و ملّی پرداخته و شاید تنها شاعر زن ایرانی باشد که بهترین و بیشترین سروده های ملی و میهنی را از خود به یادگار نهاده است و این از عشق سرشار او به ایران و فرهنگ درخشان آن سرچشمه گرفته است .


گفتنی است که چندی پیش توران شهریاری از طرف جامعه جهانی زرتشتیان به عنوان یکی از 20 نفر زن زرتشتی که در 200 سال اخیر در زمینه های گوناگون در جامعه ي ِ زرتشتی خوش درخشیده اند ، برگزیده شده است .
* * *
سروش ِ حماسه ها


فردوسی ي ِ بزرگ
اَبَرْمَرد ِ روزگار !
نامت هماره مایه ي ِ نام آوری بُوَد
شعرت ستون شعر و زبان دَری بُوَد
شهنامه کارنامه ي ِ خودباوری بُوَد
نوری که تافت از تو به ایران ِ باستان
در هر زمانه مشعل ِ روشنگری بُُوَد
*
بیش از هزار سال گذشت و تو همچنان ،
بر اوج ِ قلّه های ِ سخن ایستاده ای.
ای فرْخُجسته شاعر ِ شعر ِ حماسه ها
با شور ِ شعر ِ خویش
تا هفت گنبد ِ فلک آواز داده ای
بر بال ِ شاهنامه که سیمرغ ِ قاف ِ توست
جان را به عرش بُرده و پرواز داده ای
کو ویژه واژه ای که ستایم تو را به آن؟
*
ای جاودانه مرد ، وی پرچم ِ نبرد
سی سالِ ِ پر ثمر
سی سالِ ِ بی سپر
پی گیر و دم به دم
با قدرت ِ قلم
با عشق ِ آتشین
تاریخ ِ پرشکوه و غرور ِ گذشته را
از دستبُرد ِ حمله و تاراج ِ دشمنان
با شعر خود ستانده، به ما باز داده ای
*
کاخ ِ بلند ِ نظم ِ تو تا روز ِ رَستخیز،
بی گفته، از عزیز ترین یادگارهاست.
آن گوهر ِ مُراد که شهنامه خواندی اش
گنجینه گزیده ترین ماندگارهاست.
شعر ِ حماسی ات که پُر است از غرور و شور
والا ترین سرود ِ کهنْ روزگار هاست.
چون با فروغ ِ مهر و توانایی ي ِ خِرَد ،
بر شعر ِ جاودان ِ قرون و هزاره ها
با فرّ ِ عشق، جلوه ي ِ اعجاز داده ای.

Monday, June 26, 2006

 

2: 1. يكمين سال ِ آغاز به كار ِ "ايران شناخت": جمع بندي‌ي ِ كوشش‌ها و سپاس از ياوران



THANKSGIVING TO BLOGGER


In the auspicious occasion of the first anniversary of Iranshenakht (Iranology) website Many thanks to Blogger’s Manager, the web master and staff for their helpful technical supports to this website

Best wishes
Jalil Doostkhah
Editor,Center for Iranian Studies
Townsville, QLD.AUSTRALIA
June/ 26/2006




يادداشت ويراستار


اندكي بيش از يك سال پيش از اين، در 31 خرداد 1384 (/ 21 جون 2005)، تارنماي ايران‌شناخت به خواست ِ بازتابانيدن ِ كوشش و كُنِش ِ كانون ِ پژوهشهاي ايران‌شناختي در استراليا و نيز بازْنشر ِ گزارش ِ گُزينه‌اي از آنچه در گستره‌ي ِ فرهنگ و ادب و هنر ِ ايرانيان در ميهن و فراسوي آن مي گذرد، آغاز به كار كرد. ايران‌شناخت در اين يك سال 375 درآمد را نشرداد كه خوش‌بختانه با پذيره‌ي ِ گرم ِ دوستداران ِ فرهنگ ِ ايراني در سراسر ِ جهان رو به رو شد و از ياوري و پشتيباني‌ي ِ شمار ِ چشمْ‌گيري از دوستان ِ شناخته و ناشناخته برخوردارگرديد كه بي آن، نمي‌توانست چُنين سودمند و خدمتْ‌گزار باشد.
ويراستار در بازْنشر ِ هر اثر ِ رسيده به دفتر ِ كانون، از فرستنده سپاس گزارده است و اكنون نيز، بار ِ ديگر از يكايك ِ آن عزيزان ِ همْ‌دل و همْ‌راه، به گرمي سپاس‌مي‌گزارد و دست ِ همه را از دور مي‌فشارد. در زمينه‌ي راهنمايي‌هاي ِ فنّي، به ويژه ياري‌هاي بي‌دريغ دوستان ارجمند، سعيد محمّدي از بلژيك و گيتي مهدوي و ساناز علوي از سيدني در استراليا و بهروز بيگدلي، پيشتر از نيوزيلند و اكنون از بريزبن در استراليا، بسيار گره‌‌گشا بوده‌است. در گُستره‌ي ِ فرهنگي و ادبي و فرستادن ِ گفتارها و گزارش‌ها و پيوندْنشاني‌ها به تارنماها و نشريّه‌ها و كتاب‌ها نيز دوستان گرامي تورج پارسي، مسعود مافان، بهروز شيدا، فروغ حاشابيكي و داريوش كارگر از سوئد، نويد فاضل و خسرو ناقد از آلمان، منيژه احدزادگان آهني از دانمارك، اميرحسين افراسيابي و مؤدّب ميرعلايي از هلند، زنده‌ياد شاهرخ مسكوب، محمّد حيدري ملايري و احمد رُنّاسي از پاريس، حسن كامشاد، مهرانگيز رساپور و بَشير سَخاورز از لندن، جلال متيني و هُرمز حكمت از مريلند ، رامين احمدي و رؤيا حكّاكيان از كنه‌تيكت، سعيد هنرمند از اوهايو، تورج دريايي، مجيد روشنگر و مجيد نفيسي از لُس‌‌ آنجلس و شيرين طبيب زاده از سان خوزه در آمريكا، مجيد رُهباني، علي ميرزائي، علي دهباشي، پژمان اكبرزاده و و رضا مُرادي غياث آبادي از تهران، آرش اخوّت، شهرام محمّدي و شاهين سپنتا از اصفهان، ياوران ِ دل سوز من بوده اند.
ويراستار پيش‌رفت ِ كار ِ خود را بده‌كار ِ همه‌ي ِ اين عزيزان است و گرم‌ترين درودهاي ِ خويش را تقديم ِ اين دوستان مي‌دارد.
او براي ارجْ‌گزاري‌ي‌ ِ مددكاري‌ي ِ فنّي‌ي ِ نهاد ِ الكترونيك ِ بلاگر در شبكه‌ي‌ ِ جهاني – كه بي پشتيباني‌ي‌ ِ آن، امكان ِ پديدآوردن ِ اين تارنما و پي‌گيري‌ي ِ اين كوشش وجودنداشت – سپاس ِ صميمانه‌ي ِ خود را به مدير و كاركنان ِ آن نهاد، پيشكش‌مي‌كند كه متن ِ انگليسي ي ِ آن در آغاز ِ اين درآمد، جاي گرفت.

*
ويراستار براي آگاهي‌ي ِ خوانندگان ِ گرامي‌ي ِ اين تارنما، گُزينه اي از بررسي‌ي ِ آماري‌ي ِ كار ِ آن را در يك سال ِ پشت ِ سر، به گُفتاوَرد از نهاد ِ آمارگيري‌ي
WEBSTATS 4 U
در اين جا مي‌آورد.
درصد ِ آماري‌ي ِ بينندگان ِ تارنما در كشورهاي مختلف ِ جهان، به ترتيب ِ زير بوده است:
استراليا % 2/19
آمريكا % 2/15
ايران % 3/14
آلمان % 8/11
سوئد % 9/8
فرانسه % 3/6
كانادا % 2/3
انگلستان % 3/2
اميرنشينهاي ِ متّحد ِ عربي % 7/1
هلند % ½

جاهاي نامُعيّن % 3/3
ديگرْجاها (بر روي ِ هم) % 8/ 11
*
آخرين 10 نفر بيننده، به ترتيب از كشورهاي ِ آمريكا، نروژ، فرانسه، استراليا، آمريكا و استراليا بوده اند.
*
بر روي ِ هم، در اين يك سال، 19457 تن بيننده و خواننده‌ي ِ اين تارنما بوده‌اند.

*

شيوه ي ِ شماره گذاري ي ِ درآمدها از اين پس ديگرگون خواهدشد. شماره ي اين درآمد -- كه آن را نخستين درآمد سال دوم ِ كار ِ اين تارنما مي شماريم -- 2 : 1 است (يعني سال دوم، درآمد ِ يكم) و در درآمدهاي ِ پسين، رقم ِ سمت ِ چپ افزون خواهدشد.

Posted by Picasa

Sunday, June 18, 2006

 

375. شاعري كه هرگز قلم و روان ِ خود را نفروخت: سيمين بهبهاني در واشنگتن پُست


يادداشت ويراستار

سيمين بانو بهبهاني، شاعر بلندآوازه و سرآمد ِ ميهن مان، در سفر ِ اخير ِ خود به آمريكا و كانادا، ديدارها و سخنراني هاي چندي داشت و در همه جا با پذيره ي پرشور ِ ايرانيان رو به رو گرديد و شماري از آنان به گفت و شنود با او نشستند و برآيند ِ ديدارها و گفتارهاي خود را در رسانه هاي ايراني ي برون مرزي نشر دادند. در همين راستا، پيش از اين در همين تارنما از سخنراني ي شيوا و رساي مجيد نفيسي، شاعر ساكن ِ لُس انجلس و نيز شعري كه او به سيمين بانو پيشكش كرد، سخن گفتم.
امّا ارج و پايگاه ِ والاي ِ فرهنگي، اجتماعي و ادبي ي ِ سيمين، از چشم ِ آمريكاييان ِ اهل ِ فرهنگ نيز پنهان نمانده است و آنان هم نيك دريافته اند كه سرزمين شان ميزبان ِ شاعري توانا از سرزميني است كه نام هاي ِ زرّين ِ زنجيره اي از بزرگترين شاعران ِ جهان را در كارنامه ي ِ خود دارد. با چُنين دريافتي است كه روزنامه ي مشهور واشنگتن پُست، پيكي را به سراغ ِ سيمين بانو فرستاده است تا پاي ِ سخن ِ او بنشيند و از او و زندگاني ي بَرومندش بشنود و برآيند ِ آن را نه تنها به ايرانيان كه به همه ي ِ جهانيان عرضه بدارد. اين نشريّه ي آمريكايي،
Washingtonpost.com
در شماره ي ِ دهم ماه جون 2006 (/ بيستم خرداد 1385) خود، گفتاري از بانو نورا باستاني را با عنوان ِ:
،(شاعري كه هرگز قلم و روان ِ خود را نفروخت) A Poet Who Never Sold Her Pen or Soul
در صفحه ي
A 16
خود انتشار داده است كه خوانندگان ِ ارجمند، مي توانند با رويكرد به نشاني ي ِ زير، متن ِ كامل ِ آن را بخوانند. تصويري از سيمين بانو كه بر اين درآمد افزوده شده، از همان شماره ي ِ واشنگتن پُست، برگرفته شده است. از همكار ِ گرامي، بانو الهام قيطانچي كه نشاني ي ِ گزارش ِ روزنامه ي ِ آمريكايي را از كاليفرنيا به اين دفتر فرستاده است، سپاسگزارم.
http://www.washingtonpost.com/wp-dyn/content/article/2006/06/09/AR2006060902025.html?sub=new

Thursday, June 15, 2006

 

374. كِلك ِ ما نيز زباني و بياني دارد!



يادداشت ويراستار

رويدادهاي اجتماعي و سياسي، تازش هاي بيگانگان و كشمكش بر سر ِ قدرت و فرمانروايي در ميان ِ قدرت جويان در درازناي ِ تاريخ دشوار و خونبار ِ ما، انگيزه ي ِ كوچ هاي خواسته و ناخواسته ي ِ بسياري بوده كه هريك از آنها در چهارچوب ِ شدني هاي روزگار ِ خود، پيامدهاي ِفرهنگي ي ِ ويژه اي داشته است. از هركدام از آن بيرون راندگي هاي ديرينه، گزارش هاي ِ جسته گريخته و نارسايي در كتابهاي تاريخي و تذكره هاي ادبي و جُز آنها آمده است و جاي آن دارد كه پژوهشي گسترده در اين زمينه صورت پذيرد.
امّا بزرگ ترين كوچ ِ ايرانيان از زادْبومشان در روزگار ِ ما روي داده است. موج ِ جديد ِ پاگشايي ي ِ ايرانيان به سرزمين هاي ِ فراسوي ِ مرزهاي ِ ميهن (و اين بار بيشتر به كشورهاي باختري)، از يك صد سال پيش آغازشده و با نوسان هايي تا به امروز ادامه داشته است. دوره ي ِ اوج ِ اين فرايند، در سه دهه ي ِ اخير و پس از تنش هاي سياسي ي ِ سالهاي 56- 57 است. بخش اخير اين موج ِ جديد، ويژگي هايي دارد كه در هيچ يك از دوره هاي پيشين -- اگر هم به گونه اي بوده -- تا بدين پايه كه اكنون هست، چشم گير و تأثيرگذار نبوده است. برآيندها و دستاوردهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي ي ِ كوچ هاي ِ اين دوره، به سبب ِ آسان تر شدن ِ پيام گزاري و گسترش جهان شمول ِ رسانه هاي الكترونيك با آنچه در دوره هاي پيشين در دسترس بود، سنجيدني نيست. هرگاه در بيش از يك صد سال ِ پيش از اين روزنامه هاي آزادي خواه ِ فارسي زبان ِ چاپ ِ استانبول و قاهره و برلين و جز آن را با هزار احتياط در ميان ِ بسته هاي كالاهاي ِ رهسپار ِ ايران پنهان مي كردند تا -- اگر از هفتخان بگذرد -- ديرزماني پس از هنگام ِ فرستادن، به دستِ خواستاران و گيرندگان برسد، اكنون هر روز هزاران پيام و گفتار و گزارش ِ اجتماعي، سياسي و فرهنگي بر بال ِ رسانه هاي شتابان در چشم بر هم زدني به درون ِ خانه هاي همه ي ايرانيان مي رسد و پيوند و پيماني بزرگ را شكل مي بخشد.
در دوره هاي پيش، مقوله اي به عنوان ِ ادبيّات مهاجرت، هنوز مصداقي واقعي نداشت و تنها كوشش هايي پراكنده در اين جا و آن جا به كار مي آمد و درواقع، مرحله ي جنيني ي ِ ادب ِ مهاجرت ِ دهه هاي اخير بود؛ ادبي كه امروزه ديگر به پايگاه بُرنايي و بَرومندي رسيده است و با گسترش يابي ي روزافزونش، مي رود تا به گونه ي بال ِ دوم ِ شاهباز ادب ِ فارسي ي ي امروز درآيد و پروازي شكوهمند را در افق هايي فراخ تر از افق ميهن به معناي ِ كهن ِ آن، شكل بخشد.
دستاوردهاي ادب ِ مهاجرت ايرانيان در سي ساله ي اخير، بسي گسترده تر از آن است كه بتوان در گفتاري كوتاه بدان پرداخت و سويه هاي ِ گوناگون ِ آن را بررسيد. اين كاري است كه به گونه اي پراكنده و تا حدّي در سالهاي پشت ِ سر در برخي از نشريّه ها و كتابها صورت گرفته و هنوز مانده است تا كارهاي عمده اي در باره ي ِ آن بشود. كارنامه ي دهها ناشر ِ ايراني در سرزمين هايي از اسكانديناويا تا كاليفرنيا و نشر ِ صدها كتاب ِ فارسي زبان يا ترجمه هاي آنها از سوي ايشان و صدها نشريّه ي چاپي و الكترونيك در بيرون از ايران، مي تواند دستْ مايه و پشتوانه ي چنين ارزيابي و برآوردي باشد.
كانون نويسندگان ايران كه در سال 1347 خورشيدي در تهران بنيادگذاشته شد و تا به امروز با برتافتن ِ همه ي ِ رنج و شكنج هاي رسانده بدان، با پويايي و پايداري، پيشروترين نمودهاي ادب و فرهنگ ِ امروز ايرانيان را نمايندگي كرده، از هنگام ِ كوچ ِ ميليوني ي اخير، شاخه اي برونْ مرزي به نام ِ كانون نويسندگان ِ ايران در تبعيد نيز پيداكرده است. كوشش هاي اين نيمه از كانون در چندين دهه ي گذشته، نمايشگر ِ پويايي و بَرومندي ي ِ ادب ِ مهاجرت ِ ايرانيان و زمينه اي براي شناساندن ِ اين ادب به جهانيان و هرچه جهان شمول تر كردن ِ آن به شمار مي آيد. نامه ي كانون ِ نويسندگان ِ ايران در تبعيد كه دفتر نوزدهم آن در پاييز ِ 1384 (/2005) نشر- يافت و نسخه اي از آن، ديروز به اين دفتر رسيد، آيينه ي تمامْ نماي ِ اين كوشش و كُنِش ِ دشوارست كه با همه ي سختي ها و تنگناها تداوم يافته و جهانيان را نيز روي آور به فرهيختگي ي ِ ايرانيان ِ دور از ميهن كرده است تا جايي كه -- براي ِ نمونه -- دست اندر كاران ِ اداري ي ِ آمريكا اقليّت ِ ايراني در آن كشور را فرهنگي ترين ِ همه ي ِ گروههاي ِ قومي ي ِ تبعيددي دانسته اند و اين شهرت و افتخار كمي نيست.
در دفتر ِ نوزدهم ِ نامه ي ِ كانون ِ نويسندگان ايران در تبعيد كه با ويراستاري ي ِ منصور خاكسار و مجيد نفيسي، دو شاعر ايراني ي ِ مقيم ِ كاليفرنيا، در 264 صفحه از سوي ِ نشر ِ باران در سوئد منتشرشده، پس از يادداشت ِ خواندني ي ِ ويراستاران با عنوان ِ چشم گير ِ سركشي و پايداري، جوهر قلم در دوران ِ سركوب است، ده بخش ِ شعر (هفده شعر)، شعر ِ جهان (ترجمه ي سه شعر از دو شاعر)، يادواره (دو يادواره براي يك نويسنده و پژوهنده)، داستان (سه داستان از سه نويسنده)، يك نمايشنامه، مقاله ها (چهار گفتار از چهار نويسنده)، نقّاشي (معرّفي ي ِ مجموعه اي به نام "خانم ها" همراه با نمونه ها)، معرّفي ي ِ كتاب (پانزده كتاب ِ فارسي و پنج كتاب ِ انگليسي) ، اسناد و اطّلاعيّه ها (نُه فقره) و معرّفي ي ِ همكاران (بيست و هشت نفر) را مي خوانيم.
در بخش ِ يادواره ي ِ اين دفتر، گفتار ِ شاهرخ مسكوب، شاهين ِ بلندپرواز ِ انديشه و فرهنگ از نگارنده ي ِ اين يادداشت (كه پيش از اين در ماهنامه ي ِ نگاه نو، شماره ي ِ 66، تهران - مردادماه 1384 و نيز در همين تارنما نشريافته بود) و گفتار ِ "روزها در راه" با شاهرخ مسكوب از مهدي نفيسي آمده است.
نشر اين دفتر سرشار و پُربار كاميابي ي ديگري است در زنجيره توفيق هاي كانون و سزاوارست كه به همه ي همكاران و نيز ويراستاران اين شماره شادباش و دست مريزاد! بگوييم و كاميابي هاي ِ بيشترشان را خواستار شويم.


Monday, June 12, 2006

 

373. به پيشباز ِ يكصدسالگي ي ِ جنبش و خيزش ِ آزادي خواهي ي ايرانيان



يادداشت ويراستار

در آستانه ي يكصد سالگي ِ جنبش و خيزش ِ پيشگامان و جانبازان ِ راه ِ آزادي ي ِ ايران، از چندي پيش، آگاهان و صاحب نظران به نشر ِ گفتارها، گفت و شنودها و كتابهاي گوناگون دست زده اند. امروز نيز بخش ِ يكم از رشته گفت و شنودهاي ِ امير ِ آرمين با استاد دكتر ماشاءالله آجوداني، پژوهنده ي ِ ارجمند و ژرفاكاو ِ تاريخ ِ اين رويداد ِ بزرگ و نويسنده ي ِ كتابهاي بسيار آموزنده و رهنمون ِ مشروطه ي ايراني و پيش زمينه ي نظريّه ي ولايت فقيه، یا مرگ یا تجدد و ایران، ناسیونالیسم و تجدد، در تارنماي ِ خبري ي ِ راديو فردا نشريافته است كه متن ِ آن را در پي مي آورم.


مشروطیت و مبارزه ای صد ساله:


مصاحبه با ماشاءالله آجودانی

چهاردهم مرداد همزمان است با یکصدمین سالگرد امضای فرمان مشروطیّت از سوی مظفرالدین شاه قاجار و نقطه چرخشی بر انقلاب دوران ساز سال 1285 ایران. در آن انقلاب پدران مشروطه خواه توانستند حاکمیت ملی را جایگزین استبدادهای سلطنتی و دینی کنند و مجلس شورای ملی را به عنوان مظهر این حاکمیت برپا دارند. دکتر ماشاءلله آجودانی مورخ مشروطیت در مصاحبه با رادیو فردا می گوید: از مردم ایران به عنوان رعایا یاد می کردند و مردم فاقد هرگونه حقوق سیاسی اجتماعی بوده و به همین علت مفهوم ملت به معنای جدید وجود نداشت و مردم در حکم رعیت شاه بودند و درواقع با نهضت مشروطیت است که رعیت به ملت تبدیل می شود و از آزادی در ابعاد مختلف سخن به میان می آید. با آن که پس از گذشت صد سال ما بسیار دستاوردهای عملی داشتیم، امروز می بینیم با ایجاد حکومت جمهوری اسلامی، تمام این دستاوردها به طور جدی زیر ضربه قرار گرفت، یعنی مشروطیت ایران خاری در چشم نظام جمهوری اسلامی است و علت این بود که دستاوردهای مشروطیت تناقضات جدی خودش راهم با خود همراه داشت. امير آرمين
(rm) صدا (wma) صدا [ 6:45 mins ]

امیر آرمین (رادیو فردا): 14 مرداد همزمان است با صدمین سال امضای فرمان مشروطیت از سوی مظفرالدین شاه قاجار و نقطه چرخشی بر انقلاب دورانساز سال 1285 ایران. درآن انقلاب پدران مشروطه خواه توانستند حاکمیت ملی را جایگزین استبدادها ی سلطنتی و دینی کنند و مجلس شورای ملی رابه عنوان مظهر این حاکمیت برپا دارند. و بعد هم دادگستری را بنا کنند با قوانین عرفی که جا ی قانون شریعت و قضاوت حاکمان شرع را بگیرد. هفتاد و اندی سال پس ازآن رویداد، انقلاب دیگری به وقوع پیوست و حاکمیت روحانی را جایگزین حاکمیت ملی ساخت و بار دیگر حاکمان شرع را بر مسند قضاوت نشاند و قانون شریعت جایگزین قانون عرفی ای که 70 سال کار کرده بود.
رادیو فردا در رشته مصاحبه هایی با دکتر ماشاءالله آجودانی مورخ مشروطیت جنبه های گوناگون انقلاب مشروطیت را مورد بحث قرار می دهد. ماشاءاله آجودانی متولد آمل، از دانشگاه تهران دکترای زبان وادبیات فارسی دریافت کرده است.7 سال عضو هیات علمی دانشگاه اصفهان و مربی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی آن دانشگاه بود. در بهمن 1365 به لندن رفت با منوچهر محجوبی مجله فصل کتاب را در سيزده شماره منتشر کرد.
نخستین کتاب او «مشروطه ایرانی و پیش زمینه ها ی نظریه ولایت فقیه» در نقد و بررسی تاریخ مشروطه و تاریخ نگاری آن دوره در 650 صفحه در سال 1376در لندن منتشر شد و تا کنون بیش از شش بار در ایران نیز به چاپ رسیده و یکی از بهترین آثار تحقیقی در تاریخ مشروطیت است. «یا مرگ یا تجدد» دومین کتاب او در سال 1381 در لندن منتشر شدو اکنون چاپ سوم آن منتشر شده است. «ایران، ناسیونالیسم و تجدد» سومین کتاب دکتر آجودانی در آستانه انتشار است.
ماشاءاله آجودانی: از مردم ایران به عنوان رعایا یاد می کردند و مردم فاقد هرگونه حقوق سیاسی اجتماعی بوده و به همین علت مفهوم ملت به معنای جدید وجود نداشت و مردم در حکم رعیت شاه بودند و درواقع با نهضت مشروطیت است که رعیت به ملت تبدیل می شود و از آزادی در ابعاد مختلف سخن به میان می آید. با آن که پس از گذشت صد سال ما بسیار دستاوردهای عملی داشتیم، امروز می بینیم با ایجاد حکومت جمهوری اسلامی، تمام این دستاوردها به طور جدی زیر ضربه قرار گرفت، یعنی مشروطیت ایران خاری در چشم نظام جمهوری اسلامی است.
علت این بود که دستاوردهای مشروطیت تناقضات جدی خودش راهم با خود همراه داشت و همین است که ما امروز می بینیم سرانجام این مفاهیم نتوانستند در ایران نهادینه شوند، مستمر شوند و مشارکت مردم در زندگی سیاسی و اجتماعیشان جا بیفتد. در نتیجه در یک برزخی که البته شرایط دیگری بود و ما یک موقعیت بحرانی دیگری داشتیم و این جمله را من بارها تکرار کردم که «ما ملت تاریخی هستیم، اما حافظه تاریخی نداریم». و چون حافظه تاریخی نداشتیم، بخصوص در همین دوره پهلوی و نمی دانستیم که در مشروطیت چه خبر بود، نقش روحانیون را نمی دانستیم، به زودی فراموش کردیم، آن وقت سراسیمه خودمان را در چاهی انداختیم که به این آسانی ها امکان ندارد که از این گرداب و چاه نجات پیدا کنیم.

 

به آذين از ديدگاهي ديگر: پيوستي تازه بر درآمدهاي ِ 368 و 369


يادداشت ويراستار

پيش از اين در درآمدهاي 368 و 369 اين تارنما و اندكي بعد، در پنج پيوست بر آن درآمدها، از زنده ياد محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذين) و زندگي و مبارزه ي آزادي خواهانه و كوشش و كُنش برومند ِ ادبي و فرهنگي اش سخن گفتم و گفتارها و برداشت هايي از ديگران را در اين صفحه بازآوردم.
امروز به برداشت ديگري برخوردم كه ناگفته هايي از زندگينامه ي اين مرد ِ فرهيخته را در بر دارد. اين برداشت در تارنمايي به نام ِ روزنوشت هاي عمو كيوان به نشاني:
http://apis.blogfa.com/
آمده، كه متن ِ آن را -- با سپاس از فرستنده اش آرزو مختاريان -- به منزله ي پيوستي تازه بر درآمدهاي يادكرده، در پي مي آورم:


پنجشنبه يازدهم خرداد 1385
به آذین هم رفت!
به آذين، روز چهارشنبه ۱۰ خرداد بر اثر ايست قلبي در بيمارستان آراد تهران گذشت.


"در مبارزه‌اي كه هنرمند براي تامين آزادي بيان هنري خود در پيش دارد، طبيعي است كه رو به مردم كند و از مردم نيرو و توان بگيرد. هنرمند چشم و زبان مردم است و مردم دست و بازوي هنرمند و راه هردو يكي است: راه آزادي !"


محمود اعتمادزاده - به آذين- نويسنده، مترجم ، روشنفکر و فعال سياسي- اجتماعي ايران در سال 1292 در رشت متولد شد. آموزش ابتدايي و متوسطه را در شهرهاي رشت و مشهد و سپس در تهران ادامه داد. او در سال ١٣١١ جزو دانشجويان اعزامي ايران به فرانسه رفت و تا دي‌ماه ١٣١٧ در فرانسه ماند و پس از اتمام تحصيلاتش در دانشكده مهندسي دريايي بِرِست
(Berest)
و دانشكده مهندسي ساختمان دريايي در پاريس گواهينامه به ايران بازگشت.
درباره عنوان «به‌آذين» در جايي گفته است:
"«به‌آذين» را من در سال ۱۳۲۲ هنگامي بر خود پسنديدم كه هنوز افسر نيروي دريايي بودم و نمي‌توانستم آشكارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشي مجازش نمي‌شمرد. اين نام نخستين‌بار در روزنامه «مردان كار» به‌كار رفت كه مهندس احمد زيرك‌زاده به راه انداخته بود، و او دو سالي مي شد كه با درجه سرگردي ارتش را ترك كرده بود. باري روزنامه دوام نياورد، ولي نام «به آذين» در فعاليت سياسي و ادبي‌ام برجا ماند. اين نام را من خود سكه زده‌ام. الگوي من در اين نام‌گذاري واژه «به‌دين» بود كه برآن زردشتيان شناخته مي‌شوند، آذين همان آيين است به معناي دين، «به‌آذين» نيز همتاي «به‌دين». اما پذيرش اين نام به هيچ رو از سر ايمان به دين آريايي زردشت نبود، هرچند كه تعهدي آرمان‌خواهانه، با خود داشت. آيا من در زندگي دراز خود توانسته‌ام بدان وفادار باشم؟ نمي دانم. قضاوت با مردم است. "
به آذين به مدت چند دهه ضمن شرکت فعال در مبارزه اجتماعي به کار ادبي نيز پرداخت . به آذين يکي از پايه‌گذاران اصلي(در سال 1347) و دبير کانون نويسندگان ايراني در دوره حکومت محمد رضا پهلوي بود. در اولين جلسه بحث کانون نويسندگان ايران(5 دي ماه 47) چنين مي گويد:" مني که به سانسور انديشه و گفتار خود تن مي دهم مني که بهانه ترس از يک طرف و قدرت قاهر از طرف ديگر به مني که در امور شهر و کشور خود دخالت نمي کنم ،راي نمي دهم ، انتخاب نمي کنم و انتخاب نمي شوم ، تجاوز را مي بينم و دم نمي زنم ،مني که بايدبروم ودر برابر ميزي بنشينم و حساب عقيده خود را و ايمان خود را ، حساب دوستي ها و دشمني هاي خود را ، حساب ديروز و امروز و فرداي خود را به بيگانه سمجي که نماينده قدرت قاهر روز است پس بدهم ، اهانت ببينم و زير ورقه اهانت را به دست خود امضا کنم من شايد آزادي را بفهمم ولي جرئت آزادي را ندارم. نقصي ، علتي در شخصيت انساني من است که اگر بر آن آگاهم هر چه زود تر به جبران آن پردازم و گر نه شايسته نام انسان نيستم"
به آذين در جايي که گفتن از آزادي ، گفتن از انسان و حقوق بشر جرم بوده و هست با صداي رسا انسان دوستي را فرياد زد و در اين راستا به ترجمه ي آثار فاخري از ادبيات جهان دست زد تا چشم اندازي جديد بر خواننده ي ايراني بگشايد. از مهمترين کتاب هايي که از زبانهاي «روسي، فرانسوي و انگليسي» ترجمه کرده است مي توان به موارد زير اشاره کرد:
بابا گوريو، زنبق دره، چرم ساغري، دختر عمو بت از اونوره دو بالزاك
اتللو و هاملت و شاه لير از شكسپير
ژان كريستف و جان شيفته از رومن رولان
دن آرام و زمين نوآباد از ميخائيل شولوخوف
فائوست از يوهان ولفگانگ گوته
استثنا و قاعده از برتولت برشت
و...
در مقام نويسنده «دختر رعيّت»، «آن طرف ديوار»، «پيشکش مردم»، «منتخب داستان‌ها»، «از اين جا و از آن جا»، «مُهره ي مار»، «خانه ي پدري»، «مانگديم و خورشيدچهر»، «در سايه باغ»، «در اقيانوس مثنوي» و «مهمان اين آقايان». از جمله آثار اوست .
از ديد او هنرمند در قبال مردم و تکلمل اجتماعي متعد و مسئول است: « مي‌توان و بايد به ياري هنر جامعه را دگرگون كرد و شاعران و نويسندگان در برابر مردم و تكامل اجتماعي متعهد و مسوول هستند...» و همين احساس تعهد بود که او را به رويارويي با تاريک انديشان و مرتجعين کشيد:
اين مبارز راه آزادي و حقوق اجتماعي نخستين بار پس از کودتاي سياه مرداد سال 1332 توسط دژخيمان شاه بزندان افتاد. با کمک دوستي و بي نوشتن توبه نامه اي از زندان آزاد شد . در اين باره مي نويسد: "اين که کارم بدين پاکيزگي گذشت، براستي از ياري بخت بود. اگر مدت زندانم به درازا مي کشيد، نمي دانم - و از دانستنش به خود مي لرزم - که در پايان تن به چه زبوني مي دادم، و واکنش اين ننگ در زندگيم چه مي بود. بي شک من به نيرو و پايداري برتر از ديگران نيستم. اگر آنان درهم شکستند، من نيز مي توانستم درهم بشکنم."
و بار دوم بجرم نشر يک اعتراض‌نامه عليه دستگيري يکي از نويسندگان عضو کانون نويسندگان ايران بازداشت و به دو سال حبس محکوم شد. به آذين با استفاده از بياد مانده‌هاي اين دو سال اسارت در زندان ساواک رژيم پهلوي، کتاب «مهمان اين آقايان» را نوشت که در ميان آثاري که به ادبيات زندان معروفند، کتابي بي‌نظير است..
"اما ضرورتي كه در باز آفريني هنري است و از خود هستي هنرمند و پيوند ناگسستني اش با واقعيت بر مي‌جوشد با اجباري كه به دستاويز اين يا آن اصل حاكميت فرد يا گروه ممكن است از بيرون بر هنرمند وارد آيد از بيخ وبن مباينت دارد. يكي قانون رشد و گسترش واقعيت است و ديگري فرمان هوس فرد با منافع و اغراض گروه حاكم و اينجاست كه مسئله آزادي براي هنرمند مطرح مي‌شود... در هر دوران معين البته، هنرمنداني هستند كه درمسير نظم جاي دارند و با آن در پيوندي مادي و معنوي جوش خورده اند. اينان در هنر، نمايندگان و مدافعان ضابطه‌هاي مستقر نظم اند و تصويري تاييد آميز و احيانا بزك شده، تصويري كم و بيش ثابت و مدعي جاودانگي از آن به دست مي‌دهند و شك نيست كه فرد يا گروه حاكم اينان را بدرستي پايگاه حكومت خود مي‌شمارد و نيازي ندارد كه با آنان به زبان زور و تحكيم سخن بگويد. برعكس، خرمن امتيازات و افتحارات را سخاوت مندانه در پايشان مي‌ريزد. براي اين دسته از هنرمندان آزادي در عمل حاصل است، چه اراده شان در تعارض و تناقض آشكار با مسير نظم نيست. .... فرد يا گروه حاكم در بر خورد با هر معترض، خاصه اگر هنرمند باشد، به يك دست پول و مقام و كامراني و شهرت زودرس مي‌افشاند و به دست ديگر شلاق محدوديت و فشار و ستم. آن چيزي را كه هدف اعتراض است در پرده قدس مي‌پوشاند، انواع محرمات پديد مي‌آورد تا آزادي را در بند كشد. "
کانون نويسندگان ايران در سپتامبر 1977 (1356) با همکاري انستيتو گوته آلمان در تهران شب‌هاي تاريخي دهگانه شاعران و نويسندگان ايراني را در محل انستيتو گوته برگزار کرد. اين گردهايي‌ها مردم تهران را براي شورش عليه رژيم مرتجع و مستبد شاهنشاهي جرئت بخشيد. حوادثي که سلسله‌وار پس از اين شب‌هاي شعرخواني اتفاق افتادند به انقلاب 1357 منجر شدند. به آذين- بعنوان دبير کانون نويسندگان ايران در برگزاري اين شب‌هاي شعرخواني نقش تعيين کننده‌اي داشت. در پايان ده شب در اين جمع به سخنراني پرداخت:
"در اين جمع، هرشب، بارها و بارها نام کانون نويسندگان به گوشتان رسيده است. بارها و بارها شنيده ايد که ما خواستار آزادي انديشه بيان، آزادي چاپ و نشر آثار قلمي، آزادي اجتماع و سخنراني هستيم و اين همه بر مقتضاي قانون اساسي ايران، متمم آن و اعلاميه جهاني حقوقي بشر....خواست ما، بازگشت به آزادي است. آزادي غايت مقصود ماست، امروز و هميشه. ما اين آزادي را حق همه مي دانيم و براي همه مي خواهيم؛ همه، بدون کم ترين استثنا...دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعيتي که غالبا سر به ده هزار و بيشتر مي زد، آمديد و اينجا روي چمن و خاک نمناک، روي آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ايستاده، در هواي خنک پاييز و گاه ساعت ها زير باران تند صبر کرديد و گوش به گويندگان داديد. چه شنيديد؟ آزادي و آزادي و آزادي. " ....
در جريان انقلاب 57 فعالانه شرکت کرد اما هديه انقلاب به او نه آزادي بيان که زندان، شکنجه و توهين بود. در سال ۶۲ در جريان دستگيري هاي گسترده ي اعضاي حزب توده ايران و به دليل فعاليت سياسي و همکاري با اين حزب دستگير شد. اين بار هشت سال از عمرش را در جمهوري اسلامي «مهمان اين آقايان» تازه از راه رسيده بود. در زندان تحت شکنجه هاي سختي قرار گرفت. بعد از آزادي از زندان، همواره از عوارض دوران بازداشت و شکنجه هاي سخت رنج برد.
" براي هنرمند آزادي بيان هنري مرز زندگي است ، اما براي قدرتي كه با آزادي سر ناسازگاري دارد مرز بد گماني است و قدرت بد گمان هميشه نابردبار و تنگ افق و تجاوز پيشه بوده است، در تمام طول تاريخ . ازاينجاست كشمكش تقريبا مداومي كه اصيل ترين وارزشمند ترين هنرمندان- آنان كه دورتر و عميق تر رفته اند وبه يك عنوان، خبر ازناديده‌ها داده اند- با قدرتهاي نا بردبار از حكومتها گرفته تا سازمانهاي فرتوت اجتماعي داشته اند. اينان با همه بازخواستها و فشارها و تكفيرها و آنجا كه چاره نبوده با تحمل شكنجه ها، آزادي بيان هنري را كه جوهر نبوغ هنرمند است حفظ كرده اند و با نمونه پايداري خويش اميد به آزادي و ضرورت پاسداري از آنرا در دلها زنده نگاه داشته اند. بايد تاكيد ورزيد كه آزادي بيان هنري از مجموعه آزادي‌هاي فردي و اجتماعي جدا نيست. هر تجاوزي كه به آزادي‌هاي متعارفي صورت گيرد تجاوز به آزادي بيان هنري را نيز در پي دارد واين تجاوز، آشكار باشد يا در پرده، هنر را محدود مي‌كند و به خدمت منافع و اغراضي كه با آن بيگانه است در مي‌آورد. اما هنرمند راستين تن به عجزمجاز و غيرمجاز نمي‌دهد و جز به ضرورت بيان هنري خويش كه از آن تعبير به الهام ميشود، به هيچ ضرورت تصنعي و فرمايشي گردن نمي‌نهد . "
عليرغم سلامتي محدود ناشي از حبس و شکنجه‌هاي جسمي و رواني در زندان‌هاي رژيم‌هاي "مستبد شاهنشاهي" و "مذهبي- بناپارتيستي جمهوري اسلامي" و عليرغم آزار و اذيت‌هاي مداوم، به آذين همچنان استوار به تعهد اجتماعي و ادبي خود عمل کرد.
سال ها بعد وقتي از او پرسش شد:آيا از راهي كه رفته ايد رضايت كامل داريد؟ صريحا بگويم اگر فرصت دوباره اي براي زيستن به شما بدهند باز هم همين راه را در پيش خواهيد گرفت؟
پاسخ داد: "كيست كه از راه رفته اش در زندگي به تمامي خشنود باشد يا نباشد؟ چنين كسي، اگر يافت شود، بايد گفت كه خويشتن را نخواسته است ببيند و كمكي بشناسد. در هستي هر چه هست، چون هست، نمي توانسته و نمي تواند جز آن باشد. هستي، در جنبش و گردش خود كه دائم است، دگرگون مي شود، اما به راهي و جايي كه زماني بوده باز نمي گردد، امكان بازگشت به هيچ رو ندارد. بدين سان، براي هيچ آدمي فرصت دوباره زيستن نيست. چه آنگاه، همه شرايط و احوال گذشته هستي بايد با او از سرگرفته شود و اين محال است. دوست ارجمند، بر من ببخشيد و سراب زندگي دوباره را به رخم نكشيد، پرسشي كه پاسخ نمي تواند داشت از من نكنيد. من جز آنچه بوده ام نمي توانم بود. در هستي مانندگي هست، تكرار نه." و در جاي ديگري مي گويد: " من به يقين مي دانم كه پشيماني در من نيست. نخواسته ام و نمي خواهم احساسي است بيهوده و سخت آزاردهنده، دست كم در من، نيك و بد و روا و ناروا، آنچه بردست من رفته است و مي رود، از ديرباز دانسته ام كه از آن چاره نبوده است. هر بار هم تاوان آن را داده ام و مي دهم، به سادگي بي چانه زدن. در جايي هم كه از من در لغزشي تاوان خواسته نشود، مي كوشم دگرباره بر سر چنان لغزشي نروم. اين روش من در زندگي است، از بيست و دو سه سالگي، در پي آزمون هايي كه مي توانست در هم بشكند. با اين همه، روش خود را قاعده اي براي همه نمي دانم. اما خستگي... آري هست. پنهانش نمي كنم و از آن شرمنده نيستم. من هم يكي از مردمم، از آهن و پولادم نساخته اند. تا در توانم هست، تاب مي آورم، پس از آن وامي دهم و به كنج راحت مي روم، درست مانند خود شما."
درباره ي نسل جوان امروز ايران مي گويد"نسل امروز فقط يک بغل شادي مي خواهد و يک مشت آزادي ؛ و اين دو حق را هم خودشان بايد بگيرند و به دست بياورند ، کسي به آنها چنين کمکي نخواهند کرد....."
اين مبارز وفادار به منافع مردم ظهر روز چهارشنبه ۱۰ خرداد بر اثر ايست قلبي در بيمارستان آراد تهران درگذشت.
يادش گرامي باد.


"زندگي ورشد و شكوفايي هنر در پيوند است با واقعيت، به هرعنوان كه بگيريم. اجتماع و نيروهايي كه درآن در كارند برهنر حاكمند. چهره‌هاي متفاوت هنر و جبهه گيري هايي كه در آن به چشم مي‌خورد نمودارخواست و تاثير وكنش و واكنش اين نيروها است. در كشاكش نيروهاي اجتماع است كه هنر موضوع خود را مي‌جويد و در بيان مي‌آورد، اين را نفي و آنرا اثبات مي‌كند، به اين مي‌پيوندد واز آن مي‌برد، زندگي بخش اين و مرگ انديش آن مي‌شود. ضرورت چنين كشاكشي در وجود خود اجتماع است كه تضاد را در خود دارد، درخود مي‌پروراند و در جريان بر خورد تضادها دگرگون مي‌شود و تكامل مي‌يابد. از اين كشاكش هيچكس و هيچ چيز بر كنار نيست، از جمله هنرمند و هنر.... معناي هنر را، همان راستاي تاثير اجتماعي آن معين مي‌كند و جاي هنرمند را پيوند‌هاي مادي و معنويش با اين يا آن گروه از نيروهاي اجتماع . "

This page is powered by Blogger. Isn't yours?