Monday, June 12, 2006

 

به آذين از ديدگاهي ديگر: پيوستي تازه بر درآمدهاي ِ 368 و 369


يادداشت ويراستار

پيش از اين در درآمدهاي 368 و 369 اين تارنما و اندكي بعد، در پنج پيوست بر آن درآمدها، از زنده ياد محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذين) و زندگي و مبارزه ي آزادي خواهانه و كوشش و كُنش برومند ِ ادبي و فرهنگي اش سخن گفتم و گفتارها و برداشت هايي از ديگران را در اين صفحه بازآوردم.
امروز به برداشت ديگري برخوردم كه ناگفته هايي از زندگينامه ي اين مرد ِ فرهيخته را در بر دارد. اين برداشت در تارنمايي به نام ِ روزنوشت هاي عمو كيوان به نشاني:
http://apis.blogfa.com/
آمده، كه متن ِ آن را -- با سپاس از فرستنده اش آرزو مختاريان -- به منزله ي پيوستي تازه بر درآمدهاي يادكرده، در پي مي آورم:


پنجشنبه يازدهم خرداد 1385
به آذین هم رفت!
به آذين، روز چهارشنبه ۱۰ خرداد بر اثر ايست قلبي در بيمارستان آراد تهران گذشت.


"در مبارزه‌اي كه هنرمند براي تامين آزادي بيان هنري خود در پيش دارد، طبيعي است كه رو به مردم كند و از مردم نيرو و توان بگيرد. هنرمند چشم و زبان مردم است و مردم دست و بازوي هنرمند و راه هردو يكي است: راه آزادي !"


محمود اعتمادزاده - به آذين- نويسنده، مترجم ، روشنفکر و فعال سياسي- اجتماعي ايران در سال 1292 در رشت متولد شد. آموزش ابتدايي و متوسطه را در شهرهاي رشت و مشهد و سپس در تهران ادامه داد. او در سال ١٣١١ جزو دانشجويان اعزامي ايران به فرانسه رفت و تا دي‌ماه ١٣١٧ در فرانسه ماند و پس از اتمام تحصيلاتش در دانشكده مهندسي دريايي بِرِست
(Berest)
و دانشكده مهندسي ساختمان دريايي در پاريس گواهينامه به ايران بازگشت.
درباره عنوان «به‌آذين» در جايي گفته است:
"«به‌آذين» را من در سال ۱۳۲۲ هنگامي بر خود پسنديدم كه هنوز افسر نيروي دريايي بودم و نمي‌توانستم آشكارا در مطبوعات قلم بزنم. انضباط ارتشي مجازش نمي‌شمرد. اين نام نخستين‌بار در روزنامه «مردان كار» به‌كار رفت كه مهندس احمد زيرك‌زاده به راه انداخته بود، و او دو سالي مي شد كه با درجه سرگردي ارتش را ترك كرده بود. باري روزنامه دوام نياورد، ولي نام «به آذين» در فعاليت سياسي و ادبي‌ام برجا ماند. اين نام را من خود سكه زده‌ام. الگوي من در اين نام‌گذاري واژه «به‌دين» بود كه برآن زردشتيان شناخته مي‌شوند، آذين همان آيين است به معناي دين، «به‌آذين» نيز همتاي «به‌دين». اما پذيرش اين نام به هيچ رو از سر ايمان به دين آريايي زردشت نبود، هرچند كه تعهدي آرمان‌خواهانه، با خود داشت. آيا من در زندگي دراز خود توانسته‌ام بدان وفادار باشم؟ نمي دانم. قضاوت با مردم است. "
به آذين به مدت چند دهه ضمن شرکت فعال در مبارزه اجتماعي به کار ادبي نيز پرداخت . به آذين يکي از پايه‌گذاران اصلي(در سال 1347) و دبير کانون نويسندگان ايراني در دوره حکومت محمد رضا پهلوي بود. در اولين جلسه بحث کانون نويسندگان ايران(5 دي ماه 47) چنين مي گويد:" مني که به سانسور انديشه و گفتار خود تن مي دهم مني که بهانه ترس از يک طرف و قدرت قاهر از طرف ديگر به مني که در امور شهر و کشور خود دخالت نمي کنم ،راي نمي دهم ، انتخاب نمي کنم و انتخاب نمي شوم ، تجاوز را مي بينم و دم نمي زنم ،مني که بايدبروم ودر برابر ميزي بنشينم و حساب عقيده خود را و ايمان خود را ، حساب دوستي ها و دشمني هاي خود را ، حساب ديروز و امروز و فرداي خود را به بيگانه سمجي که نماينده قدرت قاهر روز است پس بدهم ، اهانت ببينم و زير ورقه اهانت را به دست خود امضا کنم من شايد آزادي را بفهمم ولي جرئت آزادي را ندارم. نقصي ، علتي در شخصيت انساني من است که اگر بر آن آگاهم هر چه زود تر به جبران آن پردازم و گر نه شايسته نام انسان نيستم"
به آذين در جايي که گفتن از آزادي ، گفتن از انسان و حقوق بشر جرم بوده و هست با صداي رسا انسان دوستي را فرياد زد و در اين راستا به ترجمه ي آثار فاخري از ادبيات جهان دست زد تا چشم اندازي جديد بر خواننده ي ايراني بگشايد. از مهمترين کتاب هايي که از زبانهاي «روسي، فرانسوي و انگليسي» ترجمه کرده است مي توان به موارد زير اشاره کرد:
بابا گوريو، زنبق دره، چرم ساغري، دختر عمو بت از اونوره دو بالزاك
اتللو و هاملت و شاه لير از شكسپير
ژان كريستف و جان شيفته از رومن رولان
دن آرام و زمين نوآباد از ميخائيل شولوخوف
فائوست از يوهان ولفگانگ گوته
استثنا و قاعده از برتولت برشت
و...
در مقام نويسنده «دختر رعيّت»، «آن طرف ديوار»، «پيشکش مردم»، «منتخب داستان‌ها»، «از اين جا و از آن جا»، «مُهره ي مار»، «خانه ي پدري»، «مانگديم و خورشيدچهر»، «در سايه باغ»، «در اقيانوس مثنوي» و «مهمان اين آقايان». از جمله آثار اوست .
از ديد او هنرمند در قبال مردم و تکلمل اجتماعي متعد و مسئول است: « مي‌توان و بايد به ياري هنر جامعه را دگرگون كرد و شاعران و نويسندگان در برابر مردم و تكامل اجتماعي متعهد و مسوول هستند...» و همين احساس تعهد بود که او را به رويارويي با تاريک انديشان و مرتجعين کشيد:
اين مبارز راه آزادي و حقوق اجتماعي نخستين بار پس از کودتاي سياه مرداد سال 1332 توسط دژخيمان شاه بزندان افتاد. با کمک دوستي و بي نوشتن توبه نامه اي از زندان آزاد شد . در اين باره مي نويسد: "اين که کارم بدين پاکيزگي گذشت، براستي از ياري بخت بود. اگر مدت زندانم به درازا مي کشيد، نمي دانم - و از دانستنش به خود مي لرزم - که در پايان تن به چه زبوني مي دادم، و واکنش اين ننگ در زندگيم چه مي بود. بي شک من به نيرو و پايداري برتر از ديگران نيستم. اگر آنان درهم شکستند، من نيز مي توانستم درهم بشکنم."
و بار دوم بجرم نشر يک اعتراض‌نامه عليه دستگيري يکي از نويسندگان عضو کانون نويسندگان ايران بازداشت و به دو سال حبس محکوم شد. به آذين با استفاده از بياد مانده‌هاي اين دو سال اسارت در زندان ساواک رژيم پهلوي، کتاب «مهمان اين آقايان» را نوشت که در ميان آثاري که به ادبيات زندان معروفند، کتابي بي‌نظير است..
"اما ضرورتي كه در باز آفريني هنري است و از خود هستي هنرمند و پيوند ناگسستني اش با واقعيت بر مي‌جوشد با اجباري كه به دستاويز اين يا آن اصل حاكميت فرد يا گروه ممكن است از بيرون بر هنرمند وارد آيد از بيخ وبن مباينت دارد. يكي قانون رشد و گسترش واقعيت است و ديگري فرمان هوس فرد با منافع و اغراض گروه حاكم و اينجاست كه مسئله آزادي براي هنرمند مطرح مي‌شود... در هر دوران معين البته، هنرمنداني هستند كه درمسير نظم جاي دارند و با آن در پيوندي مادي و معنوي جوش خورده اند. اينان در هنر، نمايندگان و مدافعان ضابطه‌هاي مستقر نظم اند و تصويري تاييد آميز و احيانا بزك شده، تصويري كم و بيش ثابت و مدعي جاودانگي از آن به دست مي‌دهند و شك نيست كه فرد يا گروه حاكم اينان را بدرستي پايگاه حكومت خود مي‌شمارد و نيازي ندارد كه با آنان به زبان زور و تحكيم سخن بگويد. برعكس، خرمن امتيازات و افتحارات را سخاوت مندانه در پايشان مي‌ريزد. براي اين دسته از هنرمندان آزادي در عمل حاصل است، چه اراده شان در تعارض و تناقض آشكار با مسير نظم نيست. .... فرد يا گروه حاكم در بر خورد با هر معترض، خاصه اگر هنرمند باشد، به يك دست پول و مقام و كامراني و شهرت زودرس مي‌افشاند و به دست ديگر شلاق محدوديت و فشار و ستم. آن چيزي را كه هدف اعتراض است در پرده قدس مي‌پوشاند، انواع محرمات پديد مي‌آورد تا آزادي را در بند كشد. "
کانون نويسندگان ايران در سپتامبر 1977 (1356) با همکاري انستيتو گوته آلمان در تهران شب‌هاي تاريخي دهگانه شاعران و نويسندگان ايراني را در محل انستيتو گوته برگزار کرد. اين گردهايي‌ها مردم تهران را براي شورش عليه رژيم مرتجع و مستبد شاهنشاهي جرئت بخشيد. حوادثي که سلسله‌وار پس از اين شب‌هاي شعرخواني اتفاق افتادند به انقلاب 1357 منجر شدند. به آذين- بعنوان دبير کانون نويسندگان ايران در برگزاري اين شب‌هاي شعرخواني نقش تعيين کننده‌اي داشت. در پايان ده شب در اين جمع به سخنراني پرداخت:
"در اين جمع، هرشب، بارها و بارها نام کانون نويسندگان به گوشتان رسيده است. بارها و بارها شنيده ايد که ما خواستار آزادي انديشه بيان، آزادي چاپ و نشر آثار قلمي، آزادي اجتماع و سخنراني هستيم و اين همه بر مقتضاي قانون اساسي ايران، متمم آن و اعلاميه جهاني حقوقي بشر....خواست ما، بازگشت به آزادي است. آزادي غايت مقصود ماست، امروز و هميشه. ما اين آزادي را حق همه مي دانيم و براي همه مي خواهيم؛ همه، بدون کم ترين استثنا...دوستان! جوانان! ده شب به صورت جمعيتي که غالبا سر به ده هزار و بيشتر مي زد، آمديد و اينجا روي چمن و خاک نمناک، روي آجر و سمنت لبه حوض، نشسته و ايستاده، در هواي خنک پاييز و گاه ساعت ها زير باران تند صبر کرديد و گوش به گويندگان داديد. چه شنيديد؟ آزادي و آزادي و آزادي. " ....
در جريان انقلاب 57 فعالانه شرکت کرد اما هديه انقلاب به او نه آزادي بيان که زندان، شکنجه و توهين بود. در سال ۶۲ در جريان دستگيري هاي گسترده ي اعضاي حزب توده ايران و به دليل فعاليت سياسي و همکاري با اين حزب دستگير شد. اين بار هشت سال از عمرش را در جمهوري اسلامي «مهمان اين آقايان» تازه از راه رسيده بود. در زندان تحت شکنجه هاي سختي قرار گرفت. بعد از آزادي از زندان، همواره از عوارض دوران بازداشت و شکنجه هاي سخت رنج برد.
" براي هنرمند آزادي بيان هنري مرز زندگي است ، اما براي قدرتي كه با آزادي سر ناسازگاري دارد مرز بد گماني است و قدرت بد گمان هميشه نابردبار و تنگ افق و تجاوز پيشه بوده است، در تمام طول تاريخ . ازاينجاست كشمكش تقريبا مداومي كه اصيل ترين وارزشمند ترين هنرمندان- آنان كه دورتر و عميق تر رفته اند وبه يك عنوان، خبر ازناديده‌ها داده اند- با قدرتهاي نا بردبار از حكومتها گرفته تا سازمانهاي فرتوت اجتماعي داشته اند. اينان با همه بازخواستها و فشارها و تكفيرها و آنجا كه چاره نبوده با تحمل شكنجه ها، آزادي بيان هنري را كه جوهر نبوغ هنرمند است حفظ كرده اند و با نمونه پايداري خويش اميد به آزادي و ضرورت پاسداري از آنرا در دلها زنده نگاه داشته اند. بايد تاكيد ورزيد كه آزادي بيان هنري از مجموعه آزادي‌هاي فردي و اجتماعي جدا نيست. هر تجاوزي كه به آزادي‌هاي متعارفي صورت گيرد تجاوز به آزادي بيان هنري را نيز در پي دارد واين تجاوز، آشكار باشد يا در پرده، هنر را محدود مي‌كند و به خدمت منافع و اغراضي كه با آن بيگانه است در مي‌آورد. اما هنرمند راستين تن به عجزمجاز و غيرمجاز نمي‌دهد و جز به ضرورت بيان هنري خويش كه از آن تعبير به الهام ميشود، به هيچ ضرورت تصنعي و فرمايشي گردن نمي‌نهد . "
عليرغم سلامتي محدود ناشي از حبس و شکنجه‌هاي جسمي و رواني در زندان‌هاي رژيم‌هاي "مستبد شاهنشاهي" و "مذهبي- بناپارتيستي جمهوري اسلامي" و عليرغم آزار و اذيت‌هاي مداوم، به آذين همچنان استوار به تعهد اجتماعي و ادبي خود عمل کرد.
سال ها بعد وقتي از او پرسش شد:آيا از راهي كه رفته ايد رضايت كامل داريد؟ صريحا بگويم اگر فرصت دوباره اي براي زيستن به شما بدهند باز هم همين راه را در پيش خواهيد گرفت؟
پاسخ داد: "كيست كه از راه رفته اش در زندگي به تمامي خشنود باشد يا نباشد؟ چنين كسي، اگر يافت شود، بايد گفت كه خويشتن را نخواسته است ببيند و كمكي بشناسد. در هستي هر چه هست، چون هست، نمي توانسته و نمي تواند جز آن باشد. هستي، در جنبش و گردش خود كه دائم است، دگرگون مي شود، اما به راهي و جايي كه زماني بوده باز نمي گردد، امكان بازگشت به هيچ رو ندارد. بدين سان، براي هيچ آدمي فرصت دوباره زيستن نيست. چه آنگاه، همه شرايط و احوال گذشته هستي بايد با او از سرگرفته شود و اين محال است. دوست ارجمند، بر من ببخشيد و سراب زندگي دوباره را به رخم نكشيد، پرسشي كه پاسخ نمي تواند داشت از من نكنيد. من جز آنچه بوده ام نمي توانم بود. در هستي مانندگي هست، تكرار نه." و در جاي ديگري مي گويد: " من به يقين مي دانم كه پشيماني در من نيست. نخواسته ام و نمي خواهم احساسي است بيهوده و سخت آزاردهنده، دست كم در من، نيك و بد و روا و ناروا، آنچه بردست من رفته است و مي رود، از ديرباز دانسته ام كه از آن چاره نبوده است. هر بار هم تاوان آن را داده ام و مي دهم، به سادگي بي چانه زدن. در جايي هم كه از من در لغزشي تاوان خواسته نشود، مي كوشم دگرباره بر سر چنان لغزشي نروم. اين روش من در زندگي است، از بيست و دو سه سالگي، در پي آزمون هايي كه مي توانست در هم بشكند. با اين همه، روش خود را قاعده اي براي همه نمي دانم. اما خستگي... آري هست. پنهانش نمي كنم و از آن شرمنده نيستم. من هم يكي از مردمم، از آهن و پولادم نساخته اند. تا در توانم هست، تاب مي آورم، پس از آن وامي دهم و به كنج راحت مي روم، درست مانند خود شما."
درباره ي نسل جوان امروز ايران مي گويد"نسل امروز فقط يک بغل شادي مي خواهد و يک مشت آزادي ؛ و اين دو حق را هم خودشان بايد بگيرند و به دست بياورند ، کسي به آنها چنين کمکي نخواهند کرد....."
اين مبارز وفادار به منافع مردم ظهر روز چهارشنبه ۱۰ خرداد بر اثر ايست قلبي در بيمارستان آراد تهران درگذشت.
يادش گرامي باد.


"زندگي ورشد و شكوفايي هنر در پيوند است با واقعيت، به هرعنوان كه بگيريم. اجتماع و نيروهايي كه درآن در كارند برهنر حاكمند. چهره‌هاي متفاوت هنر و جبهه گيري هايي كه در آن به چشم مي‌خورد نمودارخواست و تاثير وكنش و واكنش اين نيروها است. در كشاكش نيروهاي اجتماع است كه هنر موضوع خود را مي‌جويد و در بيان مي‌آورد، اين را نفي و آنرا اثبات مي‌كند، به اين مي‌پيوندد واز آن مي‌برد، زندگي بخش اين و مرگ انديش آن مي‌شود. ضرورت چنين كشاكشي در وجود خود اجتماع است كه تضاد را در خود دارد، درخود مي‌پروراند و در جريان بر خورد تضادها دگرگون مي‌شود و تكامل مي‌يابد. از اين كشاكش هيچكس و هيچ چيز بر كنار نيست، از جمله هنرمند و هنر.... معناي هنر را، همان راستاي تاثير اجتماعي آن معين مي‌كند و جاي هنرمند را پيوند‌هاي مادي و معنويش با اين يا آن گروه از نيروهاي اجتماع . "



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?