Thursday, August 28, 2014

 

یک کاوش باستان شناختی ی مهمّ در ناحیه ی "سنجان" در باختر چین


سنجان (به چینی سین گیانگ) بخش ایرانی نشین باختری ی کشور چین، از چهارده سده ی پیش، زیستگاه گروهی از ایرانیان زرتشتی ی کوچیده از ناحیه ای به همین نام در شمال خاوری ی ایران بوده است و مردم ایرانی تبار آن، همه ی سویه های فرهنگ ایرانی را با دقّت پاس داشته اند و از جمله، جشن دیرینه ی  نوروز را با شکوه تمام، برمی .گزارند.
کاوش موضوع اشاره ی این گزارش، می تواند رهیافتی به تاریخ کوچ این ایرانیان به سرزمین چین باشد.
*
فرستنده ی گزارش: بانو مهرآور مرزبانی از سیدنی ی استرالیا
 
 
image
 
 
 
 
 
Zoroastrianism was the state religion of the ancient Persian Empire. Its founder, Zoroaster, or Zarathustra, is thought to have been born in what is now Northeast I...
Preview by Yahoo
 
 

 

من و محمد زهرايي و ملا نصرالدين: یادی سزاوار از مردی مردستان در صنعت نشر ایران


به بهانه سالمرگ ناشري يگانه
من و محمد زهرايي و ملا نصرالدين
|نورالدين زرين كلك

سال پيش در همين روزها خبر فرو افتادن نا هنگام محمد زهرايي در كام مرگ، آن هم در دفتر كار و پشت ميز تحريرش برايم خبري باور نكردني بود. روز پيشش صبحانه را در آشپزخانه كوچك خانه ما خورده بود و مثل هميشه از گفت‌وگوهاي حرفه‌يي -كه به هزار آسمون و ريسمون غير حرفه‌يي مي‌انجاميد- در هنگام خوردن و نوشيدن كيف خود را برده بوديم؛ به همين هوس هم بود كه از ناشتا خوردن با ما – هربامداد كه قرارجدي و مهمي نداشت – با اشتياق استقبال مي‌كرد؛ خاصه كه آن آشپزخانه كوچك – ودر فصل بهار سايه درخت خرمالوي حياط – جايي در ميانه راه خانه‌اش در نياوران و دفتر نشرش – كارنامه- نزديك دانشگاه تهران قرار داشت و راهي اضافه بر اصل طي نمي‌كرد. در مراسم تشييع پيكرش در روز جمعه بعد در بالاي صفه‌خانه هنرمندان در رثاي او گفتم «اگر خانه هنرمندان ميزبان تن بيجان مرديست كه در حياتش حرفه‌يي جز نشر كتاب نداشته است، نه از روي اتفاق و قضا و قدر، بل از روي اين تشخيص بوده است كه وي حرفه نشر را به بلندايي رسانده است كه با درجه قدسي هنرهمطراز و همسان شده است». آري زهرايي چنين مردي بود و اگر من و ديگران (احمد مسجد جامعي و علي ميرزايي و بسياري ديگر) چنين توصيف‌هايي از او كرديم نه از سر تكلف بود و نه از سرغلو و مبالغه؛ بل از شناختي سر‌چشمه مي‌گرفت كه انديشه‌ها، نو آوري‌ها و حتي خيالبافي‌ها و بلند‌پروازي‌هاي او ملاط اصلي‌اش بود. يكي از اوج‌هاي اين نوع خيال‌پردازي‌هاي شگفت مرحوم زهرايي، حرف‌ها و نقشه‌هايي بود كه براي كتاب‌هاي اين قلم درسر مي‌پروريد و بر زبان مي‌آورد. در سال هفتاد و هفت كه براي نخستين بار به كارگاه من آمد و طراحي‌هاي مرا از قصه‌هاي ملا‌نصرالدين، مولاي رومي و امير ارسلان و ساير قصه‌ها ديد چنان برانگيخته، بل مشتعل شد كه كمتر چنان عطش و آتشي در كسي ديده بودم. او بدون پروا‌هاي مالوف معامله گران، چونان تشنه‌يي در باران، سيل تحسين‌هاي بي‌دريغ و صميمانه خود را نثار طراحي‌ها، تصوير‌گري‌ها ونقاشي‌ها كرد و از همانجا بود كه آمد و رفت او به خانه و كارگاه من شروع شد و كمتر هفته‌يي بود كه اين ديدارها تكرار نمي‌شد؛ همراه با خبر‌هايي كه از پيشرفت كارها و نوشته‌ها و نقاشي‌هاي من مي‌گرفت يا نقشه‌هايي كه براي چاپ آنها مي‌كشيد يا سفارش نوروزنامه‌ها و پوسترها يا امضاي قراردادهاي مربوط به آنها.

مي‌گفت اين كتاب‌ها بايد از حداكثر امكانات تكنولوژي چاپ و با حد‌اكثر رنگ‌ها (سواي چهار رنگ اصلي) و در قطع‌هاي رقعي، جيبي و رحلي روي كاغذ‌هاي اعلا با بهترين مركب چاپ (كه سفارشش را هم به اروپا داد) و زيبا‌ترين جلد‌سازي چرم باشد و چه‌ها و چه‌هاي ديگر...

مانند همه بچه‌هاي دوران خودم، من هم داستان‌هاي ملا نصرالدين را در محاورات و مثل‌هاي فارسي شنيده يا خوانده و خنديده بودم؛ بنابراين او را از چهره‌هاي ادبيات فكاهي و عاميانه «ايراني» مي‌شناختم. اما از سال‌هايي كه پاي من به جاهاي ديگر دنيا باز شد و جهان را از پنجره‌يي گشادتر ديدم، ملا‌نصرالدين را بسيار فراتر از يك شخصيت بومي ايراني يافتم و بيشتر دلبسته اين رند ريشخند هزار چهره بين‌المللي شدم. از آن سال‌ها به بعد، هرجا خبري يا كتابي درباره ملا سراغ مي‌كردم گردآوري مي‌كردم تا اينكه كم‌كم آرشيو نسبتا قابل قبولي فراهم آمد (كه بعد در اختيار مرحوم زهرايي گذاشتم)‌. سپس طراحي‌هايي براي كتاب ملا شروع كردم و هنگامي كه در دهه نود ميلادي درامريكا مشغول فيلم سندباد بودم با ناشرمعتبري براي چاپ ملا نصرالدين مذاكراتي كردم اما كار در نيمه راه معوق و سودايش در دل من ماند. تا آنكه در بازگشتم به تهران ناشري پر اشتها، پر‌آوازه و كمال‌طلب بنام محمد زهرايي وارد زندگي من شد و با ورود او چراغ خاموش ملا دوباره در دلم روشن شد. زهرايي در كمترين فاصله كار كتاب‌ها را كليد زد و نه تنها قرارداد ملا نصرالدين بل قرارداد كتاب‌هاي «داستان‌هاي مثنوي معنوي مولوي» و «امير ارسلان نامدار» را با من امضا كرد*.

در اين فاصله هرچه بيشتر جايگاه جهاني ملا را براي آن مرحوم شرح مي‌دادم و اعتباري كه در تركيه، خاورميانه، اروپا و در آسيا دارد و اينكه صرب‌ها او را صرب، مجارها او را مجار، چك‌ها او را چك و بلغاري‌ها او را بلغار مي‌دانند و مجسمه‌اش - وارونه سوار برخر- سمبل شهرشان «گابرو- و» است، او بيشتر برانگيخته و شعله‌ور مي‌شد چنان كه عاقبت معتقد شد بايد كتاب ملا نصرالدين را به زبان‌هاي انگليسي، فرانسه، آلماني، تركي و عربي هم چاپ كنيم و حتي سفارش ترجمه به انگليسي و فرانسه را نيز شروع كرد.

از سوي ديگر من نيز ساخت عروسك بزرگ (همسان واقعي) ملا‌نصرالدين و خرش را به دختري با ذوق (راحيل سينايي) در شيرازسفارش دادم كه هم‌اكنون «ملا» در اختيار خانواده زهرايي است و قرار است در ويتريني در فروشگاه نوساز كارنامه، نگهداري شود. سال‌ها از پي هم گذشتند و به پنج، 10 و 15 سال رسيدند و با همه شور وشوق من و زهرايي هنوز هيچ كتابي زير ماشين چاپ نرفت... با وجود اين - راست بگويم- خللي در دوستي من با آن مرد شعله ور پيدا نشد.

اينك كه اين يادداشت را مي‌نويسم يك سال است كه محمد زهرايي در سكوت خاك خفته است؛ هرچند نه گمانم فارغ از سوداهاي بلندش براي كتاب‌سازي و هم براي مولوي وملا نصرالدين و اميرارسلان و همه آثار و قصه‌هاي به زمين مانده فارسي ديگر.

يادش گرامي باد

در سال‌هاي اخيرمرحوم زهرايي از چاپ داستان‌هاي ديگر (جز ملا نصرالدين) درگذشت و آنها را به من باز گرداند... كتاب قصه‌هاي مولوي اينك زير نام «خر برفت و خر برفت و خر برفت» امسال به همت نشر نظر طبع و نشرشده است.
*
كاليفرنيا / پايان مرداد 93
*
خاستگاه: رو.زنامه ی اعتماد- تهران

Tuesday, August 26, 2014

 

زنی معدل گردآفرید و تهمینه - چکامه ای نوآیین در پوششی کهن


زنی معدّل ِ گُردآفرید و تهمینه (قصیده‌ی الفیه) 

سعید سلطانی طارمی

 خیال‌بافتر از واقعیّت ما بود
زنی که با همه، اما همیشه تنها بود

میان آینه ها می‌نشست و می‌خندید
چه خنده‌ای که دلش عین گریه‌ی ما بود

شبانه همسفر ماه در خیابان ها
سحر سپیده صفت بکر و پاک و برنا بود

در این حراجی پر زرق و برق دیوانه
همان الهه‌ی بازار و بیع و کالا بود

چو آفتاب مه اندود روز بارانی
میان گمشدگی‌های خویش پیدا بود

چو درد مشترک ازدحام و خلوت محض
سکوت داشت سکوتی که ناشکیبا بود

چو آب در رگ این شهر گنگ می لغزید
چو باد در سر آن در هرا و هُرّا بود

هزار سال پس پرده برُده‌بودندش
هزار سال ز هر روزنی هویدا بود

اسیر ناز و ادای دو چشم آزادی
کنار پنجره‌ی عصر خویش تنها بود

نمی‌نشست ز پا انتظار دیرینش
که در تمام افق ها غبار برپا بود

دلش هوایی مردی صریح و صاعقه‌وار
سرش در آرزوی خوابگاه عیسی بود

نسیم بود و به ما می‌وزید شام و سحر
شراب بود و سیه مستی شما را بود

زنی خراب تر از اصفهان و نیشابور
پس از تجاوز غول مغول و غلجا بود

به کومه‌های نیین نیز ره ندادنش
زنی که مادر بلخ و بم و بخارا بود

هزار بار به تاراج برده‌بودندش
هزار سال به تاراج رفته، برجا بود

زنی شریف‌تر از شوش داریوش بزرگ
زنی که شاعر آیات یشت و یسنا بود

زنی که فروَهرش دختری‌ست آبستن
شراب پیرمغان، آتش اهورا بود

زنی که از بن ریواس می‌دمید بهار
همان تولد خورشید صبح یلدا بود

زنی تلاقی ایمان و کفر، دانش و جهل
زنی که شک و یقین بود و شرح و ایما بود

میان شعله‌ی مست کتابها می‌سوخت
زنی که پرسش و برهان پورسینا بود

همان که عطر تنش در تخیل عطار
چراغ هادی هدهد به قاف والا بود

زنی که، نه. زنی از جنس خاک و خاکستر
زنی که آتش و ققنوس و موت و احیا بود

زنی که پهلوی خونین نازنینانش
نشان سرخی خورشید صبح فردا بود

زنی معدل گرد آفرید و تهمینه
زنی حماسه‌غزل، عین صبح دریا بود

ربوده بود دل از چشم مست زیبایی
زنی که آینه و صورت و تماشا بود

درون واژه چنان می‌نشست پنداری
که استعاره‌ی معنای ناز لیلا بود

زنی که چنگ به قانون رودکی می زد
زنی که فرخی از فر او فریبا بود

زنی که روی تنش جای دست سعدی داشت
زنی که مولوی از جان او شکوفا بود

زنی که خاطره اش جام جم به کی می داد
زنی که در غزل خواجه پیر دانا بود

زنی که در شب باغ و ایاغ فردوسی
منیژه بود و نماد هزار معنا بود

زنی تجسّد آمیزش بهشت و گناه
زنی که وسوسه‌ی طعم سیب حوا بود

شبی به دیدنم آمد خیالوار و خموش
شبی که پنجره‌ی بسته‌ی دلم وا بود

به پای پنجره نیلوفرانه می پیچید
گمان کنم زن پیچان ِِِ شعر نیما بود
                         خرداد ۱٣۹٣- ونداربن 

خاستگاه :  اخبار روز-www.akhbar-rooz.com 
دوشنبه سوم شهریور ۱٣۹٣ -  ۲۵ اوت ۲۰۱۴

Monday, August 25, 2014

 

دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت... دوباره ... دوباره...





مدرسه فمینیستی: 
مطلب زیر دل نوشته شهلا لاهیجی است در رثای سیمین بهبهانی:
*
:در صفحه ی اول کتاب مجموعه ی آثارش نوشته بود
. تقدیم به عزیز دلم شهلا
!خدای من، روزم با شنیدن خبر مرگ او آغاز شد
*
دوستعزیزی که این خبر را داد، دیگر برایم عزیز نبود.

  1.  :مثل  جُغد شب، ناله کنان و گریان پای تلفن گفت:
  2.  سیمین مرد!
  3.  گفتم زبانت را گاز بگیر! او هیچوقت نمی میرد!
  4. دلم نمیخواست این روزها از حالش پرس و جو کنم. می دانستم خبرها همه بد است. نمیخواستم بشنوم، نمی خواستم ببینم او را در بستر مرگ زیر ماسک اکسیژن و نوار ضربان قلب نگار که هر دم می خواهد از تپش بازایستد. آیا می شود؟ آیا می شود قلب ایران از تپش بازایستد نه ممکن نیست!
  5. نمی شود او با مردم و در دل مردم می تپد. او خود مردم است و مردم همه خود او.
  6. کِی او را شناختم؟ خیلی دور، آن دور دورها فقط سیزده چهارده سالم بود. در جشن مدرسه شعر «هوو» ی او را خواندم و اشک همه را درآوردم.
  7. - شب نخفت و تا سحر بیدار ماند / نفرتی ذرات جانش را جوید 

- کینه ای چون سیلی از سرب مذاب / در عروق دردمند او دوید 
- همچو ماری چابک و پیچان و نرم / نیمه شب بیرون خزید از بسترش 
- سوی بالین زنی آمد که بود / خفته در آغوش گرم همسرش

من با شعرهای سیمین بزرگ شدم. با سیمین نوجوانی کردم، آن حس و جوشش توان کُش بلوغ را جوانی را که قلب را همراه جان به چنان کوبشی می اندازد که انگار می خواهد از گلویت بیرون بیاید. با او عشق را شناختم، اندوه را شناختم، زن را شناختم، اندوه زن بودن و قدرت زنانه را.
با او وطن را دوباره ساختم، با او پوتین های فرزند شهید را به گردن آویختم، با او آموختم که حتی دشمن را دوست بدارم و آنکه بر من جفا کرده است را ببخشم. او را هم زنی، مادری چون من زاده و می داند که در آغاز ظلم را نمی شناخت، خشونت را نمی شناخت. با او صبر شتر، سکوت دوستان و رهروان ، خشم زنان و مردان ، ضربه ی باتوم بر پشت و کمر راه فردا، صلح، مهربانی، فروتنی و از همه بالاتر و والاتر با او استواری و پایداری را آموختم.
این اوست والا و بالا بر فراز قله ی بلند شعر این سرزمینِ شعر و شاعران. او هرگز به خاک سپرده نمی شود و زنده و جاویدانجان و روانش با جان ما می آمیزد. در قلب ما می نشیند، با خون ما عجین می شود و پس از ما با آنها که در آینده می آیند در می آمیزد و اینگونه جاویدان می شود.
سیمین به هیچ گوری به هیچ خاکی سپرده نمی شود چون او در رگ و پی ملتی است؛ ملتی و مردمانی که هزاران سال دیگر هم که بگذرد از دل خاک گور مردمان این نوا برمی خیزد:
دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت... دو باره...


    


Friday, August 22, 2014

 

تحلیلی آگاهاننده از چگونگی ی تشکیل دولتی به نام "اسراییل" و پی آمدهای خون بار و فاجعه آمیز آن ، از آغاز تا امروز


تا سایه آمریکا بر سر اسرائیل است؟

علی اصغر حاج سید جوادی

آمریکا در ۱۹۴۵ نازیسم هیتلری را در اروپا سرنگون کرد و در ۱۹۴۸ صهیونیسم را با تاسیس اسرائیل بر مردم فلسطین مسلط کرد. کریس هجس Chris Hedges رئیس سابق دفتر نیویورک تایمز در خاورمیانه در سخنرانی خود در دانشگاه پرینستون آمریکا به تاریخ ۲۲ مه ۲۰۰۸ می گوید: “اسرائیل بدون آمریکا احتمالا وجود خارجی نداشت. در جنگ ۱۹۷۳ زمانی که نیروهای مصری برخوردار از آموزش و حمایت شوروی از کانال سوئز گذشتند و سوریه ای ها در ارتفاعات گولان نیرو پیاده کردند، چیزی نمانده بود که اسرائیل نابود شود، هواپیماهای حمل و نقل نظامی غول پیکر آمریکایی برای نجات این کشور سررسیدند. هر نیم ساعت یک هواپیما بر زمین می نشست تا ارتش از هم پاشیده شده اسرائیل را که اغلب سلاحهای سنگین خود را از دست داده بود تعمیر کنند. تا زمانی که جنگ به پایان رسید آمریکا ۲ میلیارد و ۲۰۰ میلیون دلار کمک های نظامی فوری به اسرائیل داده بود. این امر شاید برجسته ترین مثال برای حمایت حیاتی بی وقفه ای باشد که ایالات متحده برای دولت یهود فراهم کرده است. دولت اسرائیل در نیمه شب ۱۴ مه ۱۹۴۸ زاده شد و آمریکا ۱۱ دقیقه بعد آن را به رسمیت شناخت. از آن زمان هر دو کشور در آغوش مرگبار یکدیگر قفل شده اند…“. اکنون که آخرین روز ژوئیه ۲۰۱۴ است سه هفته می گذرد که نوار غزه با یک میلیون و ۸۰۰ هزار جمعیت از آسمان و زمین و دریا در آغوش مرگبار اسرائیل و آمریکا در خون و آتش زیر نگاه بی تفاوت غرب عموما و آمریکا خصوصا دست و پا می زند. تا کنون صدها کشته از کودکان و زنان و مردان، و هزاران زخمی در میان تلّی خاکستر برباد رفته از محلات و مساکن ویران شده در زیر موشک ها و بمب های اسرائیل بر جای مانده است. این فاجعه اولین محصول هماغوشی مرگبار آمریکا و اسرائیل بر سر مردم فلسطین نیست و تا چرخ سیاست جهانی برهمین محور می چرخد بار آخر هم نخواهد بود. ۶۶ سال از تاسیس اسرائیل از سوی سازمان ملل بدون مراجعه به آرای ساکنین فلسطین می گذرد و ۴۷ سال (۱۹۶۷) از اشغال سرزمین فلسطین که به اکثریت مردم ساکن فلسطین “بخشیده بودند!” از سوی ارتش اسرائیل می گذرد. این بخش از فلسطین که ساکنین آن متشکل از اعراب مسلمان و مسیحی هستند می بایست به دولت آینده فلسطین تبدیل شود؛ اما صهیونیزم که نطفه آن در قلب اروپا در شکم ژودائیزم (یهودیت) در اواخر قرن نوزدهم بسته شده بود با تشکیل شبکه جهانی مهاجرت یهودیان از چهارگوشه جهان به سرزمین فلسطین تنها در فکر تحقق دعای یهودیان آواره نبود که “سال آینده در اورشلیم”. صهیونیزم ایدئولوژی سیاسی یهودیان اشکناز یا یهودیان متنفذ و صاحب نام اروپائی و آمریکائی بود که سر در سودای تسلط بر تمامی فلسطین و حضور سیاسی- نظامی در سراسر سرزمین سرشار از منابع معدنی زیرزمینی خاور نزدیک دارد. تحقق این سودا به دست جنایتکار هیتلر و با نابودی هزاران هزار یهودی اروپای تحت اشغال سربازان نازی آنجایی به تحقق پیوست که با تاسیس سازمان ملل متحد از سوی فاتحان جنگ دوم و در راس آن ها آمریکا به تقسیم فلسطین بر دو بخش یهودی و عربی منتهی شد که بخش یهودی به نام دولت اسرائیل که بلافاصله تشکیل شد و دولت فلسطین که تا امروز پس از ۶۶ سال هرگز نه فقط ایجاد نشده است؛ بلکه در تمامی این سال های دراز اسرائیل با حمایت آمریکا و تکیه به حق وتوی آن در شورای امنیت سازمان ملل لحظه ای از پیشروی گام به گام به بخش فلسطینی مسلمانان همراه با تحمیل همه نوع تحمیل های جسمی و روانی و محرومیت های مادی و معنوی خودداری نکرده است. چرا؟
زیرا تا سایه آمریکا و انواع سازمان ها و گروه های سیاسی و مالی و اقتصادی یهودیان صهیونیست و شرکای کلیساهای مسیحی افراطی و وابستگان آن در حزب جمهوریخواه و دمکرات کنگره بر سر اسرائیل گشوده شده و تا شورای امنیت سازمان ملل یا نهاد اجرایی آن در اختیار آمریکا و فاتحان جنگ دوم است، یعنی دارندگان انحصاری حق وتو (آمریکا، روسیه، انگلیس، چین و فرانسه) و تا بند وابستگی دیکتاتورهای نشسته بر خوان نعمت چاه های نفت و گاز خاورمیانه و نزدیک با آمریکا و اروپا گسسته نشده است مردم این منطقه محکوم به تلاشی برای زنده ماندن و نمردن هستند در کمیت نه زنده ماندن برای زندگی کردن در کیفیت و اسرائیل به ظاهر دموکرات سرنوشتی جز ادامه راهی که هیتلر و ایدئولوژی نازی نژاد پرست او پیمود ندارد. ترسیم این راه و این سرنوشت از راقم این سطور نیست که به خاطر مخالفت با استبداد و تعصب دینی و حاکمیت ایمان جاهلی بر عقل و خرد بشری از زادگاه خود رانده شدم، بلکه ترسیم انعکاس ایدئولوژی نازیسم هیتلری و فاشیزم موسولینی و کیفیت آن در عمل و سیاست اسرائیل از قلم افسر سابق ارتش اسرائیل به نام یهودا شائول Yehuda Shaul است در نشریه معتبر لوموند به تاریخ چهارشنبه ۲۳ ژوئیه ۱۹۱۴ زیر عنوان: به ادعای دفاع، اسرائیل حمله می کند، دخول در غزه به هیچ نتیجه نمی رسد. می نویسد: “… وقتی نام هایی را (که اسرائیل) برای دخالت نظامی در غزه عنوان می کند می شنویم، مخصوصا با توجه به افکار عمومی بین المللی، مرا به یاد دوران خدمت خودم در آرتش اسرائیل می اندازد که نامش نیروهای دفاع از اسرائیل است، به یاد فاصله و گودالی از اخلاق می افتم که روزهای خدمتم بین عنوان و عمل آرتش اسرائیل کشف کردم. با عملیات نظامی که ما در اراضی اشغالی به بهانه پیشگیری از عملیات تروریست ها انجام می دادیم. من و رفقایم به زودی فهمیدیم که صفت دفاعی عملیات ما در واقع پرده اختفایی ست که عملیات تهاجمی گوناگون ما را می پوشاند. توصیه موشه ایالون وزیر دفاع کنونی که آن روزها رئیس ستاد آرتش بود به ما سوزاندن وجدان فلسطینی ها بود. سوزاندن وجدان فلسطینی ها که وظیفه ما در اجرای این توصیه بود ایجاد وحشت و ترس و تنبیه و مجازات تمامی جامعه فلسطینی ها و اراضی اشغالی بود. پایه کار ما بر این بود که مردم اراضی اشغالی هرگز در فکر اعتراض از وضع خود نباشند و هیچگاه وجدان آن ها فرصت آرامش و رهایی از ترس و وحشت از آرتش اشغالگر را نداشته باشد، به عبارت دیگر یک وجدان سوخته یعنی یک وجدان ترس زده و همیشه مضطرب. درچارچوب این پیش گیری من و رفقایم آموختیم که همه فلسطینی ها را دشمن خود و حمله به دشمن را حق دفاع از خود بدانیم. وقتی برای یادآوری حضور خود به مردم دست به عمل می زدیم هدف ما ترساندن و وحشت زده کردن مردم عادی و فهماندن این مسئله بود که بدانند که زیر نظارت و دخالت دائمی ما هستند. کشتارها در معابر و کوچه ها و سرزده داخل شدن در منازل مردم در روز و شب متکی به هیچ گزارش و هشداری از سوی منابع اطلاعاتی آرتش نبود، ما به بهانه مقابله با تروریزم معرکه مجازات جمعی مردم بیگناه را برپا می کردیم… همه علامات جهانی قادر به محو این واقعیت نیست که اسرائیل به دفاع از خود قانع نمی شود، بلکه دفاع بهانه حمله است نه فقط در این روزها بلکه در همه روزها، باید به جای توجیه و توضیح دخالت خود زیر پرده دفاع، ما باید برای برگزیدن راه دیگری دست به عمل بزنیم. وقت آن رسیده است که باید بگوییم اسرائیل باید دست از ادامه اشغال نظامی سرزمین های فلسطینی بردارد.”
اما گیدئون لوی در شماره ۱۳ ژوئیه ۲۰۱۴ روزنامه اسرائیلی هارتص پا را از یهودا شائول افسر سابق آرتش اسرائیل فراتر می گذارد و می نویسد: “هدف واقعی اسرائیل در عملیات غزه چیست؟ کشتن عرب ها. هدف عملیات “کرانه حفاظتی” برقراری آرامش است. شعار مافیا سیاست رسمی اسرائیل شده است. اسرائیل صمیمانه معتقد است که اگر صدها فلسطینی را در غزه به قتل برساند آرامش حکمفرما خواهد شد… از جنگ لبنان در سی سال پیش، کشتن عرب ها نخستین هدف دستگاه استراتژیکی اسرائیل شده است. آرتش اسرائیل علیه آرتش ها جنگ به راه نمی اندازد. هدف اصلی آن مردم غیر نظامی است. عرب ها برای کشتن به دنیا آمده اند. آن ها هدف دیگری در زندگی ندارند و اسرائیل آن ها را می کشد.” ژنرال بازنشسته و مفسر فعال اسرائیل اُرن شاچور با خونسردی در سخنان و حشتناکی می گوید “اگر ما خانواده آن ها را بکشیم، آن ها به جان خود خواهند افتاد…”
اگر یهودا شائول از قول موشه ایالون وزیر دفاع کنونی دولت نتانیاهو سیاست اسرائیل را در ایجاد دائمی ترس و اضطراب مردم بی دفاع فلسطین از اسرائیل و ماشین ویران کننده نظامی آن ترسیم می کند، گیدئون لوی به هدف نهایی اسرائیل اشاره می کند که کشتن عرب ها یا پاک سازی قومی سراسر فلسطین از وجود عرب هاست. به قول ایلان پاپه استاد سابق و طرد شده دانشگاه حیفا و استاد کنونی در دانشگاه اکستر انگلیس که مخالف اشغال نظامی فلسطین است: “مسئله در اسرائیل نه نقش مذهب یا سنت، بلکه نقش صهیونیزم است که آشکارا چیزی جز ایدئولوژی طرد و نژاد پرستی و نفی بلد نیست. این ایدئولوژی به آرتش اجازه می دهد که نقشی تعیین کننده در بخش اعظم سیاست داخلی و خارجی بازی کند و شاید درست باشد اگر بگوییم که اسرائیل نه دولتی است صاحب آرتش، بلکه ارتشی ست صاحب دولت… پیش از آنکه صلح امکانپذیر باشد اسرائیل باید از صهیونیزم پاکسازی شود و صلح باید شامل بازگشت آوارگان فلسطینی باشد…” ایلان پاپه در مصاحبه با آپوستولی فوتیادیس در پاسخ به این پرسش که سوء استفاده از تاریخ چگونه بر کشمکش اعراب و اسرائیل تاثیر گذارده و آیا راهی به درک عینی وقایع وجود دارد می گوید: “تاریخ به خصوص در اسرائیل مورد استفاده قرار گرفته تا سیاست های جنایت کارانه را توجیه کند. این است مهم ترین سوء استفاده از تاریخ. شکلی از این سوء استفاده هم این است که راویانی استخدام شدند تا نسل های جدید را به گونه ای تک بعدی، به گونه ای ملی گرایی و حتی می توان گفت نژادپرستانه آموزش دهند. تاسف بارترین سوء استفاده از خاطره هولوکاست است که بدین وسیله اسرائیل فلسطینی ها و اعراب را همچون نازی ها معرفی می کند و هرگونه سیاست جنایتکارانه را علیه آن ها توجیه می کند…”
آنجا که آمریکایی ها نمی دانستند!
ناهوم بارنئا روزنامه نگار مشهور نشریه اسرائیلی یدیعوت آهارنوت در باره شکست مذاکرات صلح اسرائیل- فلسطین از یک مقام مسئول در دولت آمریکا که خواهان فاش شدن نامش نیست می پرسد و او می گوید: “مذاکرات می بایست با تصمیم توقف ساختمان کلنی های یهودی در خاک فلسطین شروع می شد، اما تصور ما این بود که نمی توانیم به دلیل ترکیب حکومت اسرائیل (یعنی وجود دو وزیر فاشیستی به نام نفتالی و لیبرمن و اعضای حزب آن ها در کنیسه) به چنین توافقی دست یابیم. لذا تصمیم گرفتیم که از طرح آن در مذاکرات صرف نظر کنیم.” و سپس ادامه می دهد که “ما قادر نبودیم حدس بزنیم که نخست وزیر نتانیاهو به انتشار آگهی مناقصه برای ساختمان سازی شهرک های یهودی مبادرت خواهد کرد تا مقامش به خطر نیافتد. ما همچنین متوجه نشدیم که ادامه این شهرک سازی ها به وزیران او امکان می هد تا به صورتی مؤثر در پیشرفت مذاکرات خرابکاری کنند. پس از شکست گفتگوها، ما تازه فهمیدیم که ساختمان ۱۴ هزار مسکن به منزله تصرف زمین ها در سطح گسترده است.” خبرنگار نشریه اسرائیلی به مخاطب خود می گوید: “هنگامی که دریافتید اسرائیلی ها به طور جدی توجهی به مسائل مطرح در مذاکرات ندارند دچار حیرت نشدید؟” مقام آمریکایی می گوید: “چرا. هنگامی که موشه یالون وزیر دفاع شما اعلام کرد که جان کری (وزیر خارجه آمریکا) فقط در پی دریافت جایزه صلح نوبل بوده و نه چیز دیگر ما حیرت کردیم. این توهین وحشتناکی بود در حالی که ما این کارها را به خاطر شما انجام می دهیم…” (برگرفته از ترجمه بهروز عارفی از مقاله آلن گرش پژوهشگر فرانسوی در ماهنمامه لوموند دیپلماتیک ژوئن ۲۰۱۴). نویسنده به دنبال این مطلب می نویسد: “استدلال اصلی را می توان در چند کلمه خلاصه کرد: “ما آمریکای ها نمی دانستیم. ما نمی دانستیم که مستعمره سازی چه معنایی دارد. ما نمی دانستم که حکومت اسرائیل علاقه ای به مذاکرات ندارد. و سپس ادامه می دهد: “آیا این حرف ها اعتباری دارند؟ آمریکا متحد اصلی اسرائیل که از چهل سال پیش در روند صلح درگیر است نمی دانست؟ چگونه می توان باور کرد که آقای کری بیش از ۱۰ بار اقیانوس را پشت سر گذاشته، صدها ساعت پای میز چانه زنی سیاسی نشسته… آری در یک کلمه چگونه می توان باور کرد که پس از اتلاف این همه نیرو برای حل این کشمکش، اکنون به این نتیجه رسیده باشد که اسرائیلی ها علاقه ای به مذاکره ندارند؟ در حالی که بیش از ۱۰ سال است روند اسلو (قرارداد صلح اسلو میان فلسطین و اسرائیل) در زیر وزنه شهرک نشینان به خاک سپرده شده است. از سال ۱۹۹۳ بیش از ۳۵۰ هزار مهاجر در کرانه باختری رود اردن و بیت المقدس شرقی (سرزمین فلسطین) مستقر شده اند و واشنگتن باز هم چیزی نفهمیده؟ پس آقای کری چه چیزی در سر دارد؟ چرا با وجود شکست اینقدر پشتکار به خرج می دهد؟ واقعا او نمی دانست؟ در حقیقت کری مثل اوباما و همه همقطارهای گذشته شان آنقدر هدف های تل آویو را پذیرفته اند که واقعیت را نمی بینند و نقطه نظرهای فلسطینی ها را نمی فهمند. صائب عریقات رئیس هیئت مذاکرات فلسطین به طرف های اسرائیلی خود گفته است: “شما ما را نمی بینید، ما نامرئی هستیم” این کنایه را می توان برای آمریکایی ها نیز به کار برد. در مورد آمریکاییان چون اسرائیلی ها می توان از یک اصل قدیمی استفاده کرد: “مال من، مال من است. بر سر مال تو چانه می زنیم.” دعوا بر سر سرزمین هایی ست که در سال ۱۹۶۷ به اشغال درآمده. این سرزمین ها و همه حق فلسطینی ها بر این سرزمین قابل مذاکره است چه بر سر بیت المقدس شرقی و چه شهرک های یهودی نشین، چه در مورد امنیت و پناهندگان، چه در مورد آب و بقیه مسائل. در نتیجه، اعطای هرگونه امتیاز بر گردن طرف اشغال شده است نه طرف اشغالگر…”
اما حرف آخر و هدف نهایی را باید از زبان بنیامین نتانیاهو نخست وزیر و رهبر حزب صهیونیستی لیکود شنید. در روز جمعه ۱۱ ژوئیه ۲۰۱۴ در کنفرانس مطبوعاتی که مخصوص پرسش و پاسخ در مسئله نوار غزه بود که در پاسخ به پرسش خبرنگار در زمینه امکان تشکیل دولت مستقل فلسطین می گوید: “من اصولا با تاسیس یک دولت مستقل فلسطینی مخالفم.” به قول بنیامین بارت مفسر نشریه لوموند ۱۶ ژوئیه “نظری با چنین صراحتی نادر در سایت اخبار خبرگزاری تایمز اسرائیل منعکس می شود اما در وسائل ارتباط جمعی غرب انعکاس نمی یابد”. چرا؟ به این دلیل که وجدان غرب همچنان خود را به جنایاتی که از نازیسم هیتلری بر یهودیان اروپا رفته است به همراه حضور نیرومندترین کانون های صهیونیستی یهودی و حضور و نفوذ آن ها در سیاست داخلی و خارجی آمریکا و اروپا بدهکار می داند. تاریخ را در گذشته نزدیک بار دیگر ورق بزنیم و به وضع امروز غزه برسیم. سازمان ملل متحد سازمانی ست که به دست فاتحان غرب و در راس آن آمریکا با شکست ارتش نازی آلمان به عنوان حفظ صلح و امنیت جهانی تاسیس شد. گام اول در نقض و تهی بودن مفهوم تامین صلح و امنیت جهان در شورای امنیت این سازمان انحصار حق وتو برای فاتحان بود که ۵ عضو اصلی شورای امنیت را تشکیل می دادند (آمریکا، روسیه، چین، انگلیس و فرانسه). گام دوم در پوچی منشور ملل متحد در تامین صلح و امنیت ملل عضو، کشیدن پرده آهنین بود که به دست استالین و روسیه شوروی، اروپا را به دو بخش شرق کمونیست و غرب دمکرات تقسیم کرد. گام سوم آغاز جنگ سرد و تقسیم عملی جهان بین دو امپریالیسم روس و آمریکا… شرح و تفصیل گام های بعدی را باید در بستر جنگ سرد و واقعیت هایی مشاهده کرد که از جنگ و کشتار و نسل کشی و تجاوز و کودتا و ویرانی و قحطی و غیره از بدو تاسیس سازمان ملل از ۱۹۴۵ تا امروز بر سر سازمان ملل و مردم پنج قاره جهان گذشته است.
از پنج عضو اصلی شورای امنیت سازمان ملل یا صاحبان حق وتو که وجود و عدم صلح و جنگ را در پنج قاره جهان با ترازوی منافع ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک خود توزین می کنند، آمریکا به دنبال همه کودتاهای ریز و درشت خود در آسیا و آفریقا و آمریکای لاتین و شرکت در منافع دیکتاتورها و سرمایه داری چپاولگر آن در آخرین جنون جهان گشایی خود در ریاست جمهوری بوش، دو کشور افغانستان و عراق را به خاک و خون کشید و هنوز پس از سال ها و سال های آینده پرونده بدبختی و فلاکت مردم این دو کشور بسته نشده و نخواهد شد. همگام آمریکا، روسیه و چین همچنان به کشتار و تجاوز به مسلمانان قفقاز و ترکستان شرقی و گسترش امپراطوری خود در اوکراین و در جزایر همجوار خود در اقیانوس آرام مسلحانه سرگرم کارند. اروپای متحد که در عمل از حضور در صحنه سیاست گذاری جهانی غایت و غیر متحد است جز به حفظ منافع در محدوده مرزهای ملی خود هدفی ندارد. در چنین وضعی ست که یکی از نیرومندترین ارتش های جهان نوار غزه را با یک میلیون و ۸۰۰ هزار فلسطینی بی دفاع از زمین و دریا وهوا به آتش و خون می کشد. ما اکنون در دهه دوم قرن ۲۱ از سویی شاهد ارتکاب یکی از خونبارترین جنایات بشری از صهیونیزم اسرائیل با اتکا به پشتیبانی آمریکا و سکوت صاحبان حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل یعنی روسیه و چین و انگلیس و فرانسه هستیم و از سوی دیگر حیرت زده از تحمل و مقاومت مردمی هستیم که به قول زنده یاد و مرد بزرگ روشن بین یهودی تبار استفان هسل در “بزرگترین زندان بدون جهان یعنی نوار غزه”، بزرگترین حماسه مقاومت تاریخ بشری را در مقابل صهیونیزم یا بی اخلاق ترین ایدئولوژی متجاوز سیاسی جهان زیر پرچم اسرائیل رقم می زنند.
پاریس اوت ۲۰۱۴

 

گرامی داشت "سیمین بهبهانی" در خبرنامه ی "بنیاد میراث ایران"


IRAN HERITAGE FOUNDATION
NEWSFLASH
August 2014
Having trouble viewing this email? Please click here to view it in a web browser

Forthcoming Events

Wednesday 17 September:
Recollections of Archaeology in Iran
Lecture by Professor David Stronach, O.B.E., F.S.A.
Wednesday 1 October:
Iran’s Natural HeritageScreening of documentary films
Wednesday 5 November:
Modern Iranian art (title tbc)
Lecture by Morad Montazami
Wednesday 3 December:
Iranian food event
Panel discussion, followed by buffet

Current Events

Obituary 
Simin Behbahani
Obituary 
Ezzat Malek Soudavar
New Fellowship 
Appointment
Connections Between India and Iran
International Conference
Announcing The Iranian Studies Directory
A Research & Reference Resource
Institutional Partnerships Programme
Support for fellowships, teaching positions and centres dedicated to Iranian studies
The Golha Project Website
Digital Archive – 2nd Phase
Stay Close
Contemporary Music Project

Follow us on
Facebook  Twitter  YouTube  Virgin Money Giving

Obituary

Simin Behbahani
Double–headed Griffin Statue – Persepolis
Simin Behbahani

Simin Behbahani (1927-2014)

Simin Behbahani, the gregarious master of contemporary Persian ghazal and aptly named lioness of Iran whose unflinching support for freedom of expression, from time to time, curtailed her own freedom of movement, died in Tehran on 19 August 2014. She was 87 years old.
Simin Behbahani was born in Tehran on 19 July 1927 to her just-divorced mother, Fakhrolozma Arghoon, a poet and early feminist who despite her traditional education knew French well and played the Tar. Her father was Abbas Khalili, a writer, translator into Arabic, newspaper publisher and political activist. Simin Behbahani first met her father when she was 14 months old but the visits to his house stopped and it was not till much later in her teens when the two were partially reconciled.
Simin’s mother went on to marry the great intellect and print media magnate Adel Khal’atbary, who counted the poet laureate Bahar, the historian and writer Sa’id Nafisi and the poetess Parvin E’etesami amongst close friends. E’etesami’s encouragement and ideology was to become a significant influence on the early poetry of Simin Behbahani. Simin grew up in a home that was a meeting place of many prominent and influential Iranian literary figures of the day and was nurtured under the watchful eyes of a doting and dynamic mother who was active in the recently founded Society of Patriotic Iranian Women, whose primary aim was to promote literacy, health and well-being of girls.
Simin was about fourteen years old when her mother came across a poem she had penned and, contrary to her fears that she would be admonished, her mother encouraged her to submit the poem to the Nowbahar, the newspaper which was established by the poet laureate Bahar. The literary editor of the paper was much taken by the poem and the short ghazal was printed in the paper under the name of Simin Khalatbary.
In 1946, aged 19, Simin entered an arranged marriage to Hossein Behbahani. A marriage that lasted 20 years and resulted in the birth of her two sons Ali and Hossein and her daughter Omid, but the marriage was far from happy. Simin always spoke respectfully of her first husband, describing him as decent, devoted to his children and kind but their life together was not the blissful union she had always longed for. “I have no happy memories of my first marriage” she told an interviewer, lamenting that she and her first husband were never soul mates. It was during her first marriage that Simin began publishing her poetry, first of which was the volume entitled “The Broken Setar”, which she later dismissed as “immature experimentations in verse” and next, “Ja–ye Pa”, Footprints, published in 1955. This second volume was a collection of Nimaesque quatrains on the themes of social observation and the realities of domestic and working lives of ordinary men and women. Simin was by now accepted on to the Faculty of Literature of Tehran University which she was soon to leave before completing her degree. She then began writing for various literary journals and working as an editor and columnist.
The thought of not having finished her degree always weighed on her mind and having an interest in law she decided to apply to Tehran University’s School of Law, where she met, albeit fleetingly, the man who would become her second husband almost a decade later. Her poetic output during the 1950s till the late 60s continued to increase, as volume after volume of her modernist ghazals were published under titles such as Chandelier (chelcheragh), Marble (marmar) and Resurrection (rastakhiz), all of which received the highest critical acclaim. Her socially sobering and stylistically challenging, neo-classical compositions, stood in contrast to the works of many of her modernist contemporaries, including Forough Farrokhzad.
By now Simin was also a much sought after lyricist working for the music department of Iran’s National Radio and Television. She composed hundreds of memorable songs that were sung by the best of Iran’s classical and popular artists such as Delkash, Pouran, Mohammad Reza and Homouyan Shajarian and Dariush to name but a few. These songs were immortalised in the Golha radio programme and made Simin a household name ensuring that those who did not know her through her books cherished her as the writer of the many songs that became the soundtrack of the late 20th century Iran.
More than five years after her divorce from Hossein Behbahani, Simin married Manouchehr Houshyar, a man she affectionately introduced as “at first totally uninterested in poetry”, who in time became her most ardent fan and a much trusted and valued critic. Her account of the years of her marriage to Houshyar were chronicled in her part prose, part poetic tender memoirs entitled “An Mard, Mard–e Hamraaham”, That Man, My Fellow Companion, a testament to a loving and successful marriage, which ended with his sudden death after a heart attack in 1990. Simin continued to publish her poetry under the name of Behbahani – the surname she kept after separation from her first husband and throughout her second marriage and after.
After a lull of nearly ten years, in 1981, two years after the Iranian revolution, Simin began to once again publish her poetry. However, her new collection entitled “Khati ze Sor’at o Atash”, A Line of Speed and Fire, marked the emergence of a totally new poetic voice which revealed her innovating experimentations with meter and prosody. The subject matter of her poems changed too as she wrote about revolutions, war, natural disasters, jails and public executions She mixed the vernacular with the classical to arrive at her own unique language, and unspoilt by sentimentality she reflected on the drabness of lives of the ordinary, on poignant tales of forbidden love punished by stoning, of the alienation of the veterans of Iran – Iraq war, and all the while she manipulated and brought to life long forgotten metrical structures to frame compelling pictures of Iranian lives, habits, familial concerns and the frustrated ambitions of simple folk trying to get on with their lives.
In her most productive decade of writing from 1983 to 2003 she published the collections of Dasht–e Arjan, Arjan Plaine, Kaghazin Jameh, Cloth of Paper, Yek Daricheh Azadi, A porthole of Freedom, Shayad keh Masih Ast, Perhaps It’s the Messiah, and “A cup of Sin”, a compilation in English translation.
An inexhaustible and active opponent of capital punishment she used every public platform defiantly to voice her condemnation of inhuman treatment of all prisoners.
Simin was a loyal and reliable friend to many. A contemporary poet recalls an evening of celebration in the mid–1990s to honour Behbahani’s poetic achievements. Simin began her acceptance speech by suggesting that the best accolade for any artist would be the news that writers will no longer be incarcerated, poets will not languish in jail, students never locked up again and journalists will not be arrested. She continued, “the best tribute would be for the writing–pen to be guaranteed freedom, and political harassment to become a thing of the past.”
The price of her outspoken demand for respect for human rights, for equal rights for men & women and her active involvement with the Iranian Writer’s Association was the periodic loss of freedom to travel outside Iran, as well as restriction on her movement in Tehran and being placed under surveillance. She was often and maliciously attacked by government supported press in Iran as they labelled her a feminist – a derogatory term in the establishment’s lexicon – and despite her unwavering patriotism, accused her of being the West’s agent provocateur.
However, the octogenarian Simin never ceased her eloquent protest nor did she lose her zest for life or her sense of humour – sometimes mischievous. Moreover, her energetic and positive outlook marked her in contrast to so many of her browbeaten and desperately downhearted contemporary poets and writers.
Her phenomenal memory and her ability to recall and declaim vast amount of poetry she knew by heart, even in the last year of her life, was quite staggering.
Simin lost much of her eyesight in her eighties and the inability to read was perhaps what she missed most.
Simin Behbahani was the recipient of numerous Iranian and international awards and prizes both for her poetry and for her promotion of human rights. She was twice nominated for the Nobel Prize for literature and last year she was able to travel to Hungary to receive the prestigious Janus Pannonius International Poetry Prize.
Narguess Farzad
Senior Fellow in Persian – SOAS

Please support Iran Heritage Foundation

IHF receives its funding from individuals, businesses and philanthropic institutions. We accept no funds from any government or political organisation. Please support IHF by clicking on the link below. For other ways of giving, and for US donors please visit our Giving page.
Make a donation using Virgin Money Giving


Unsubscribe
This email has been sent to you as [email address] is subscribed to the IHF mailing list
Should you no longer wish to receive any more newsflashes, please unsubscribe here


 

پیکر سیمین ِ غزل بانو در آغوش مام میهن غنود و به جاودانگان فرهنگ و ادب و هنر ایران پیوست.


سمین بهبهانی به خاک سپرده شد 
در مراسم تشییع سیمین بهبهانی هنرمندانی همچون محمدرضا شجریان، همایون شجریان، شهرام ناظری، صدیق تعریف، محمود دولت آبادی، جواد مجابی، ابوالحسن تهامی‌نژاد سخنرانی کردند ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com 
آدينه  ٣۱ مرداد ۱٣۹٣ -  ۲۲ اوت ۲۰۱۴


مراسم تشیع پیکر سیمین بهبهانی شاعر و غزلسرای نام آور ایران صبح روز جمعه ۳۱ امرداد با حضور جمع زیادی از علاقه مندان وی و همچنین اهالی ادبیات و موسیقی و بزرگان این عرصه در تالار وحدت برگزار شد.

به گزارش خبرنگار ایلنا در ابتدای این مراسم ابوالحسن تهامی‌نژاد پیشکسوت دوبله و داماد سیمین بهبهانی طی سخنانی با تشکر از کسانی که امروز برای تشیع پیکر بهبهانی آمده‌اند گفت: امروز آغاز زندگی جاودانه سیمین بهبهانی است و چند روز پیش فقط جسد وی زوال پیداکرد. غزل بانوی شعر ایران امروز زندگی جاودانه‌ای را شروع کرده است و از رهگذر غزل و شعر، سیمین بهبهانی همچون حافظ و مولانا همیشه زنده و پاینده است و باکی نداریم که امروز فقط پیکرش را به خاک بسپاریم.
وی ادامه داد: سیمین بهبهانی گفته بود یا من را در امام‌زاده طاهر در کنار مزار همسرم دفن کنید یا آنکه مرا در بهشت زهرا درکنار مزار پدرم، و فرزندان بهبهانی گزینه دوم را انتخاب کردند همین.

جواد مجابی شاعر و نویسنده نیز طی سخنانی گفت: امروز شاعر ما رفته است و تن به خاک سپرده است و شیرینی نیز از کام ما رفته و زوال پیدا کرده است اما شاعر در دل ما نهان است و او در جان ما ست
وی با اشاره به نقش بهبهانی در غزل امروز ایران گفت: غزل از زمان رودکی تا شهریار قدمت داشته است و سیمین بهبهانی در دوره‌ای که غزل پیر شده بود و رو به فرتوتی می‌رفت شاخه تازه‌ای بر آن اضافه کرد و غزل امروز از شعر بهبهانی دوباره جان گرفت. سیمین بهبهانی شاعری بودکه ماندگار شد و یکی از دلایل این ماندگاری این بود که سرگذشت مردمش شد.
مجابی ادامه داد: شاعری می‌ماند که رویاهای مردم و وطنش را درک کند و در شعر خود بگوید و آن‌ها را به اشتراک بگذارد.
وی ادامه داد: در آینده، آیندگان می‌توانند از روی اشعار افرادی همچون سیمین بهبهانی و شاملو تاریخ ایران را بخوانند و بشناسند زیرا این شاعران حرف های مردمانشان را ابدی کردند.
وی ادامه داد: سیمین بهبهانی مصلحت اندیش نبود و حقیقت را می‌گفت زیرا تاریخ نیز گواهی می‌دهد که حقیقت همیشه پیروز است. سیمین بهبهانی سد شعر محفلی و نخبه گرا را شکست و راهی برای ورود شعر به میان مردم باز کرد به همین دلیل شعر وی صدای دل مردم است و هر جا ظلمی به مردم می‌رفت در شعر سیمین بهبهانی دیده می‌شد.

صدیق تعریف استاد موسیقی و آواز طی سخنانی گفت: من امروز با دلی مجروح به میان شما آمدم و حضور شما امروز در این مراسم نشان می‌دهد که سیمین بهبهانی در قلب و روح ما جاودانه است.
صدیق تعریف قطعاتی را به یاد سیمین بهبهانی خواند.

محمود دولت آبادی نویسنده و از دوستان بهبهانی نیز طی سخنانی گفت: سیمین بهبهانی انسانی پیروز بود که بین دو عدم زندگی می‌کرد سیمین بهبهانی مانند همه ما و همه آدم‌های دیگر نظرات گوناگون داشت و آثار متنوعی را آفریده است.

وی ادامه داد: در شعر سیمین بهبهانی می‌توان از آثار اجتماعی تا آثار تنهایی را دید، اشعاری پیرامون آزادی و حقوق زنان و اعتراض به ظلم اجتماعی و توجه به لحظات ناب انسانی در آثار وی دیده می‌شود.

محمدرضا شجریان رئیس شورای عالی خانه موسیقی و استاد آواز نیز طی سخنانی گفت: من ابتدا تصور می‌کردم که امروز بسیاری ما در سختی قرار بگیریم حتی مرادخانی گفته بود که بهتر است برای مراسم امروز سایه‌بان بگذاریم اما من به وی گفتم مردم ما تحملشان بیشتر از این حرفهاست.
وی ادامه داد: من امروز به نمایندگی از هنرمندان موسیقی خدمت شما آمدم تا تسلیت بگویم زیرا امروز ما داغدار هستیم.
شجریان افزود: سیمین بهبهانی تاریخ ساز بود زیرا به ادبیات و غزل و به همه جهان به چشم یک خانواده نگاه می‌کرد وبه دنبال گسترش دوستی و محبت در جهان بود و به حقوق زن نیز اهمیت زیادی می‌داد.
شجریان با اشاره به جمله‌ای از دادبه گفت: جهان را مردان می‌سازند و مردان را زنان، ملتی که بی‌بهره از این امر باشد زندگی نمی‌کند بلکه مرده است.
وی ادامه داد: سیمین بهبهانی برای همیشه زنده است زیرا یک مادر پرمهر بود و ما باید به یاد سیمین بهبهانی قدردان مادران خود باشیم.

علی بهبهانی فرزند سیمین بهبهانی طی سخنانی با تشکر از کسانی که امروز حضور پیدا کردند گفت: سیمین بهبهانی نمونه یک مادر واقعی بود که مردمش را خیلی دوست داشت.

همایون شجریان قطعه رفت آن سوار کولی را به صورت زنده اجرا کرد. شهرام ناظری نیز شعر دوباره می‌سازمت وطن را به صورت زنده خواند.

در این مراسم که اجرای آن را عباس سجادی بر عهده داشت هنرمندانی همچون جعفر پناهی، بهمن فرمان‌آرا، امین الله رشیدی، با باچاهی، جواد مجابی، ویکتوریا دانشور، اکبر زنجانپور، علی دهباشی، مریم بوبانی، مهناز افشار، یغما گلرویی، سیروس ابراهیم‌زاده، محمد متوسلانی، ناهید توسلی، محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، فرهاد فخرالدینی، عبدالحسین مختاباد، علی مرادخانی، محمود دولت آبادی، صدیق تعریف، فاطمه راکعی، همایون شجریان، پوری بنایی، سهیل محمودی حضور داشتند.
پیکر سیمین بهبهانی به مقبره خانوادگی وی در قطعه ۷۲ بهشت زهرا منتقل شد.
مراسم بزرگداشت وی ساعت ۱۱ الی ۱۲: ۳۰ دقیقه در مسجد جامع شهرک غرب روز یکشنبه ۲ شهریور برگزار می‌شود.

Thursday, August 21, 2014

 

در برگهای دفتر فرهنگ ...


دیروز از تهران خبررسید که از اجرای وصیّت سیمین بانو بهبهانی و خواست خانواده  و دوستدارانش برای خاک سپاری ی کالبد او در گورگاه شماری از بزرگان ادب و فرهنگ معاصر در فضای بیرونی ی  امامزاده طاهر کرج، ممانعت به عمل آمده است.
*
می توان انگاشت که شاعر بزرگمان در هنگام برخوردی فرضی با چنین بازداری، گفته باشد:
بعد از وفات، گور مرا در زمین مجوی
در برگهای دفتر فرهنگ، جای ماست!"

 

نگاهی به زندگی و شعر سیمین، شاعر مردمی

سفر ِ شاعر ِ ایران،دلداده ی ِ آزادی


کار علی دیواندری

سیمین بهبهانی رفت.اگر شهرت و معروفیت در عرصه موسیقی ملاک و معیار باشد، این شاعر برجسته، خالق اثر است که با صدای داریوش محبوب چند نسل شد و بر سر زبان‌ها افتاد: دوباره می‌سازمت وطن... شهرت و اهمیت او اما فراتر از این اشعار و حتی فراتر از شعر اوست. سیمین بهبهانی نماد شاعر و الگوی شاعری است در سرزمینی که تریبون‌های رسمی سانسورش کردند تا شاید از دل و خاطر ایرانیان حذف و محو شود.
87 سال عمر کرد و 73 سال شعر گفت؛ خودش می‌گوید که اگرچه به دل خود و عشق و عواطف فردی بی‌توجه نبوده اما سعی کرده از مردم بگوید و برای مردم. وقتی اولین شعرش را هم در نوجوانی  سرود، از "توده فقیر و پریشان" گفت. مادر ادیب و بافرهنگش خیلی زود استعداد شاعری را در سیمین 14 ساله تشخیص داد و ملاقاتی با پروین اعتصامی ترتیب داد. سیمین شیفته پروین شد، مخصوصا وقتی اشعار او را همسو و هم‌فکر با خود دید. اما سیمین کسی نبود که راه تقلید را درپیش بگیرد. آموختنی‌ها را از مادر و  اطرافیان فرهیخته آن دوران آموخت و در عین جوانی در شعر کلاسیک به تبحر و اشتهار رسید.
مادرش، فخرعظمی ارغون هم راه مشابهی را رفته بود، در جوانی غزل انقلابی سرود و برای روزنامه اقدام فرستاد. عباس خلیلی، مدیر روزنامه ندیده و نشناخته عاشق این شاعر جوان شد و در سال 1303 ازدواج کردند. تنها چند روز پس از ازدواج، خلیلی تازه داماد، تبعید شد. دو سال تعبید که تمام شد، خلیلی دیگر آن عاشق‌پیشه پرشور نبود و فخرعظمی از او جدا شد، هرچند سیمین را به یادگار از این ازدواج در شکم داشت. از پدر برای سیمین چند دیدار در کودکی و یک نام فامیلی خلیلی باقی ماند و چندباری امضای  سیمین خلیلی در نشریات پای اشعار شاعر جوان و پرشور چاپ شد. فخرعظمی که عربی و فرانسه می‌دانست و زنی پیشرو در آزادی‌خواهی و حقوق زنان بود، چندی بعد با عادل خلعتبری، یک روزنامه‌نگار دیگر ازدواج کرد. اما این بار یک شاعر جوان گمنام نبود، بلکه سردبیری یک روزنامه و مجله را در کارنامه داشت. امضای سیمین خلعتبری از این ازدواج برای سیمین جوان به یادگار ماند و با این نام در نشریات دهه 20 شناخته شد.
در سال 1325، پس از ازدواج با حسن بهبهانی به درخواست همسرش، نام سیمین بهبهانی را برگزید چون می‌گفت که خوانده شدن شعر مهم است، نه معروف شدن شاعر.

گفتن از رنج
از دهه 30 به بعد، سیمین بهبهانی یک شاعر شناخته شده و پرکار است که در پی یافتن راه خود است. حتی رفتن به راه نیما یوشیج و شعر نو گفتن را هم نمی‌پسندد و می‌خواهد سبک و راهی مخصوص به خود داشته باشد. این گونه شد که سالها بعد به او لقب "نیمای غزل" دادند چون با پایبندی به غزل و قالب‌های کلاسیک، وزن‌های جدیدی را استفاده کرد و غزلی نوین پدید آورد. همان نگاه ویژه به مردم و جامعه از همان سال‌های نخست شاعری با او ماند به بیان خودش، هرچه پخته‌تر شد از شعر عاشقانه و احساسی فاصله گرفت و تصمیم گرفت "شاعر مردمی" باشد.
با خواندن آثار بزرگ علوی به جریانات سیاسی چپ علاقه‌مند شده بود و عضو حزب توده. فعالی پرشور بود اما خیلی زود منتقد حزب شد. شعری هم با عنوان میراث پس از اعدام افسران نظامی حزب توده سرود(از مجموعه جای پا – 1335): "ای کودک نازنین، نمی‌دانی / کاین درد به جان من، چه سنگین است / می‌میرم و ناله بر نمی‌آرم / لب دوخته‌ام، چه چاره جز این است؟ / این کینه که خوانده‌ای ز چشمانم / بر گیر و به قلب خویش بسپارش / از بود و نبود دهر این میراث / از من به تو می رسد...، نگهدارش"
در همان مجموعه از رنج زنان روسپی شعر گفت و باعث ایجاد حرکتی در میان فعالان حقوق زن، برای رسیدگی به این قشر شد: "...نه مرا همسر و همباليني / که کشد دست وفا بر سر من / نه مرا کودکي و دلبندي / که برد زنگ غم از خاطر من / آه اين کيست که در مي‌کوبد؟ / همسر امشب من مي‌آيد / واي٬ اي غم ز دلم دست بکش / کاين زمان شادي او مي‌بايد / لب من، اي لب نيرنگ فروش / بر غمم پرده‌اي از راز بکش / تا مرا چند درم بيش دهند / خنده کن٬ بوسه بزن٬ ناز بکش"
در شهریور 57 نوشت: "چه‌ سكوت‌ سرد سياهي‌، چه‌ سكوت‌ سرد سياهي‌ / نه‌ فراغ‌ ريزش‌ اشكي‌، نه‌ فروغ‌ شعله‌ي‌ آهي‌" اما جزو اولین منتقدان انقلاب بهمن 57 هم بود و وقتی شنید بر پشت‌بام مدرسه علوی، اعدام دسته‌جمعی راه انداخته‌اند و از ناودان  جوی خون راه افتاده، دست به کار سرودن این شعر شد که "نمي‌توانم ببينم جنازه‌اي بر زمين است / كه بر خطوط مهیبش، گلوله‌ها نقطه‌چين است"
از وطن‌دوستی و امید به آینده‌ای بهتر سرود و با صدای داریوش، ماندگاری‌ این شعر تضمین شد: "دوباره می‌سازمت وطن / اگر چه با خشت جان خویش / ستون به سقف تو می زنم / اگر چه با استخوان خویش / دوباره می بویم از تو گُل / به میل نسل جوان تو / دوباره می شویم از تو خون / به سیل اشک روان خویش.."
حتی از آسیب‌دیدگان جنگ هم غافل نبود و شعر معروفی درباره آنان دارد: "شلوار تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد / خشم است و آتش نگاهش یعنی: تماشا ندارد! / رخساره می‌تابم از او اما به چشمم نشسته / بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد ..."

از شعر این خانه
 در تمام سال‌های پس از انقلاب 57، سیمین بهبهانی دست از تلاش برای روشنگری چه در قالب شعر گفتن، چه سخنرانی و چه حتی حضور در تجمعات و امضای بیانیه‌ها و فعالیت‌های مدنی دست برنداشت. در تمام اتفاقات مهم سال‌های اخیر، ردی از او دیده می‌شود و هر وقت فرصتی برای ابراز نظر و اظهار عقیده پیدا می‌کند، دست از حقیقت‌گویی و نصیحت و دعوت به صلح و دوستی برنمی‌دارد. یک بار که بالای سن رفته بود تا شعر بخواند و از او تقدیر شود، چند کلمه‌ای صحبت کرد. کاغذ یادداشت تذکری به دستش دادند که آن را خواند و با خنده گفت: "من عادت دارم از میکروفون سوءاستفاده کنم!"
در همان مراسم بود که به صراحت عنوان کرد: "بزرگداشت شاعران، نویسندگان و هنرمندان این مملکت روزی است که یک نویسنده زندان نباشد، یک شاعر گرفتار نباشد، یک دانشجو زندان نباشد، روزنامه‌نگار ما آزاد باشد، قلم‌های ما آزاد باشد، فقر و بدبختی و نکبت و خفقان از اینجا رخت بربسته باشد"
در تمام این سال‌ها هم راهش را از ادبیات حکومتی جدا کرد و توهین و نفرت رسانه‌های طرفدار حاکمیت را به جان خرید. عضو کانون نویسندگان بود و از سال 1388 هم ممنوع‌الخروج از کشور شد.
پیش‌تر از این، وقتی کارد توهین و تهمت و محروم کردن از تریبون هم به استخوانش رسید باز به شعر پناه برد و سرود:
"یک متر و هفتاد صدم، افراشت قامت سخنم / یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم / یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی ساده دلی / جان دلارای غزل، جسم شکیبای زنم / ... / بر ریشه‌ام تیشه مزن! حیف است افتادن من / در خشکساران شما؛ سبزم، بلوطم، کهنم / ای جملگی دشمن من!‌ جز حق چه گفتم به سخن؟ / پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم / ... / انگار من زادمتان؛ ماری که نیشم بزند / من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟ / هفتاد سال این گله جا، ماندم که از کف نرود / یک متر و هفتاد صدم؛ گورم به خاک وطنم"*
________________________
*  در نگارش این متن ازاطلاعات مستند " از شعر این خانه" ساخته جمشید برزگر و مصاحبه ناصر زراعتی با سیمین بهبهانی نیز استفاده شده است.
advertisement
advertisement
advertisement
advertisement





This page is powered by Blogger. Isn't yours?