کار علی دیواندری
سیمین بهبهانی رفت.اگر شهرت و معروفیت در عرصه موسیقی ملاک و معیار باشد، این شاعر برجسته، خالق اثر است که با صدای داریوش محبوب چند نسل شد و بر سر زبانها افتاد: دوباره میسازمت وطن... شهرت و اهمیت او اما فراتر از این اشعار و حتی فراتر از شعر اوست. سیمین بهبهانی نماد شاعر و الگوی شاعری است در سرزمینی که تریبونهای رسمی سانسورش کردند تا شاید از دل و خاطر ایرانیان حذف و محو شود.
87 سال عمر کرد و 73 سال شعر گفت؛ خودش میگوید که اگرچه به دل خود و عشق و عواطف فردی بیتوجه نبوده اما سعی کرده از مردم بگوید و برای مردم. وقتی اولین شعرش را هم در نوجوانی سرود، از "توده فقیر و پریشان" گفت. مادر ادیب و بافرهنگش خیلی زود استعداد شاعری را در سیمین 14 ساله تشخیص داد و ملاقاتی با پروین اعتصامی ترتیب داد. سیمین شیفته پروین شد، مخصوصا وقتی اشعار او را همسو و همفکر با خود دید. اما سیمین کسی نبود که راه تقلید را درپیش بگیرد. آموختنیها را از مادر و اطرافیان فرهیخته آن دوران آموخت و در عین جوانی در شعر کلاسیک به تبحر و اشتهار رسید.
مادرش، فخرعظمی ارغون هم راه مشابهی را رفته بود، در جوانی غزل انقلابی سرود و برای روزنامه اقدام فرستاد. عباس خلیلی، مدیر روزنامه ندیده و نشناخته عاشق این شاعر جوان شد و در سال 1303 ازدواج کردند. تنها چند روز پس از ازدواج، خلیلی تازه داماد، تبعید شد. دو سال تعبید که تمام شد، خلیلی دیگر آن عاشقپیشه پرشور نبود و فخرعظمی از او جدا شد، هرچند سیمین را به یادگار از این ازدواج در شکم داشت. از پدر برای سیمین چند دیدار در کودکی و یک نام فامیلی خلیلی باقی ماند و چندباری امضای سیمین خلیلی در نشریات پای اشعار شاعر جوان و پرشور چاپ شد. فخرعظمی که عربی و فرانسه میدانست و زنی پیشرو در آزادیخواهی و حقوق زنان بود، چندی بعد با عادل خلعتبری، یک روزنامهنگار دیگر ازدواج کرد. اما این بار یک شاعر جوان گمنام نبود، بلکه سردبیری یک روزنامه و مجله را در کارنامه داشت. امضای سیمین خلعتبری از این ازدواج برای سیمین جوان به یادگار ماند و با این نام در نشریات دهه 20 شناخته شد.
در سال 1325، پس از ازدواج با حسن بهبهانی به درخواست همسرش، نام سیمین بهبهانی را برگزید چون میگفت که خوانده شدن شعر مهم است، نه معروف شدن شاعر.
گفتن از رنج
از دهه 30 به بعد، سیمین بهبهانی یک شاعر شناخته شده و پرکار است که در پی یافتن راه خود است. حتی رفتن به راه نیما یوشیج و شعر نو گفتن را هم نمیپسندد و میخواهد سبک و راهی مخصوص به خود داشته باشد. این گونه شد که سالها بعد به او لقب "نیمای غزل" دادند چون با پایبندی به غزل و قالبهای کلاسیک، وزنهای جدیدی را استفاده کرد و غزلی نوین پدید آورد. همان نگاه ویژه به مردم و جامعه از همان سالهای نخست شاعری با او ماند به بیان خودش، هرچه پختهتر شد از شعر عاشقانه و احساسی فاصله گرفت و تصمیم گرفت "شاعر مردمی" باشد.
با خواندن آثار بزرگ علوی به جریانات سیاسی چپ علاقهمند شده بود و عضو حزب توده. فعالی پرشور بود اما خیلی زود منتقد حزب شد. شعری هم با عنوان میراث پس از اعدام افسران نظامی حزب توده سرود(از مجموعه جای پا – 1335): "ای کودک نازنین، نمیدانی / کاین درد به جان من، چه سنگین است / میمیرم و ناله بر نمیآرم / لب دوختهام، چه چاره جز این است؟ / این کینه که خواندهای ز چشمانم / بر گیر و به قلب خویش بسپارش / از بود و نبود دهر این میراث / از من به تو می رسد...، نگهدارش"
در همان مجموعه از رنج زنان روسپی شعر گفت و باعث ایجاد حرکتی در میان فعالان حقوق زن، برای رسیدگی به این قشر شد: "...نه مرا همسر و همباليني / که کشد دست وفا بر سر من / نه مرا کودکي و دلبندي / که برد زنگ غم از خاطر من / آه اين کيست که در ميکوبد؟ / همسر امشب من ميآيد / واي٬ اي غم ز دلم دست بکش / کاين زمان شادي او ميبايد / لب من، اي لب نيرنگ فروش / بر غمم پردهاي از راز بکش / تا مرا چند درم بيش دهند / خنده کن٬ بوسه بزن٬ ناز بکش"
در شهریور 57 نوشت: "چه سكوت سرد سياهي، چه سكوت سرد سياهي / نه فراغ ريزش اشكي، نه فروغ شعلهي آهي" اما جزو اولین منتقدان انقلاب بهمن 57 هم بود و وقتی شنید بر پشتبام مدرسه علوی، اعدام دستهجمعی راه انداختهاند و از ناودان جوی خون راه افتاده، دست به کار سرودن این شعر شد که "نميتوانم ببينم جنازهاي بر زمين است / كه بر خطوط مهیبش، گلولهها نقطهچين است"
از وطندوستی و امید به آیندهای بهتر سرود و با صدای داریوش، ماندگاری این شعر تضمین شد: "دوباره میسازمت وطن / اگر چه با خشت جان خویش / ستون به سقف تو می زنم / اگر چه با استخوان خویش / دوباره می بویم از تو گُل / به میل نسل جوان تو / دوباره می شویم از تو خون / به سیل اشک روان خویش.."
حتی از آسیبدیدگان جنگ هم غافل نبود و شعر معروفی درباره آنان دارد: "شلوار تاخورده دارد مردی که یک پا ندارد / خشم است و آتش نگاهش یعنی: تماشا ندارد! / رخساره میتابم از او اما به چشمم نشسته / بس نوجوان است و شاید از بیست بالا ندارد ..."
از شعر این خانه
در تمام سالهای پس از انقلاب 57، سیمین بهبهانی دست از تلاش برای روشنگری چه در قالب شعر گفتن، چه سخنرانی و چه حتی حضور در تجمعات و امضای بیانیهها و فعالیتهای مدنی دست برنداشت. در تمام اتفاقات مهم سالهای اخیر، ردی از او دیده میشود و هر وقت فرصتی برای ابراز نظر و اظهار عقیده پیدا میکند، دست از حقیقتگویی و نصیحت و دعوت به صلح و دوستی برنمیدارد. یک بار که بالای سن رفته بود تا شعر بخواند و از او تقدیر شود، چند کلمهای صحبت کرد. کاغذ یادداشت تذکری به دستش دادند که آن را خواند و با خنده گفت: "من عادت دارم از میکروفون سوءاستفاده کنم!"
در همان مراسم بود که به صراحت عنوان کرد: "بزرگداشت شاعران، نویسندگان و هنرمندان این مملکت روزی است که یک نویسنده زندان نباشد، یک شاعر گرفتار نباشد، یک دانشجو زندان نباشد، روزنامهنگار ما آزاد باشد، قلمهای ما آزاد باشد، فقر و بدبختی و نکبت و خفقان از اینجا رخت بربسته باشد"
در تمام این سالها هم راهش را از ادبیات حکومتی جدا کرد و توهین و نفرت رسانههای طرفدار حاکمیت را به جان خرید. عضو کانون نویسندگان بود و از سال 1388 هم ممنوعالخروج از کشور شد.
پیشتر از این، وقتی کارد توهین و تهمت و محروم کردن از تریبون هم به استخوانش رسید باز به شعر پناه برد و سرود:
"یک متر و هفتاد صدم، افراشت قامت سخنم / یک متر و هفتاد صدم از شعر این خانه منم / یک متر و هفتاد صدم پاکیزگی ساده دلی / جان دلارای غزل، جسم شکیبای زنم / ... / بر ریشهام تیشه مزن! حیف است افتادن من / در خشکساران شما؛ سبزم، بلوطم، کهنم / ای جملگی دشمن من! جز حق چه گفتم به سخن؟ / پاداش دشنام شما آهی به نفرین نزنم / ... / انگار من زادمتان؛ ماری که نیشم بزند / من جز مدارا چه کنم با پاره جان و تنم؟ / هفتاد سال این گله جا، ماندم که از کف نرود / یک متر و هفتاد صدم؛ گورم به خاک وطنم"*
________________________