Monday, August 25, 2014

 

دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت... دوباره ... دوباره...





مدرسه فمینیستی: 
مطلب زیر دل نوشته شهلا لاهیجی است در رثای سیمین بهبهانی:
*
:در صفحه ی اول کتاب مجموعه ی آثارش نوشته بود
. تقدیم به عزیز دلم شهلا
!خدای من، روزم با شنیدن خبر مرگ او آغاز شد
*
دوستعزیزی که این خبر را داد، دیگر برایم عزیز نبود.

  1.  :مثل  جُغد شب، ناله کنان و گریان پای تلفن گفت:
  2.  سیمین مرد!
  3.  گفتم زبانت را گاز بگیر! او هیچوقت نمی میرد!
  4. دلم نمیخواست این روزها از حالش پرس و جو کنم. می دانستم خبرها همه بد است. نمیخواستم بشنوم، نمی خواستم ببینم او را در بستر مرگ زیر ماسک اکسیژن و نوار ضربان قلب نگار که هر دم می خواهد از تپش بازایستد. آیا می شود؟ آیا می شود قلب ایران از تپش بازایستد نه ممکن نیست!
  5. نمی شود او با مردم و در دل مردم می تپد. او خود مردم است و مردم همه خود او.
  6. کِی او را شناختم؟ خیلی دور، آن دور دورها فقط سیزده چهارده سالم بود. در جشن مدرسه شعر «هوو» ی او را خواندم و اشک همه را درآوردم.
  7. - شب نخفت و تا سحر بیدار ماند / نفرتی ذرات جانش را جوید 

- کینه ای چون سیلی از سرب مذاب / در عروق دردمند او دوید 
- همچو ماری چابک و پیچان و نرم / نیمه شب بیرون خزید از بسترش 
- سوی بالین زنی آمد که بود / خفته در آغوش گرم همسرش

من با شعرهای سیمین بزرگ شدم. با سیمین نوجوانی کردم، آن حس و جوشش توان کُش بلوغ را جوانی را که قلب را همراه جان به چنان کوبشی می اندازد که انگار می خواهد از گلویت بیرون بیاید. با او عشق را شناختم، اندوه را شناختم، زن را شناختم، اندوه زن بودن و قدرت زنانه را.
با او وطن را دوباره ساختم، با او پوتین های فرزند شهید را به گردن آویختم، با او آموختم که حتی دشمن را دوست بدارم و آنکه بر من جفا کرده است را ببخشم. او را هم زنی، مادری چون من زاده و می داند که در آغاز ظلم را نمی شناخت، خشونت را نمی شناخت. با او صبر شتر، سکوت دوستان و رهروان ، خشم زنان و مردان ، ضربه ی باتوم بر پشت و کمر راه فردا، صلح، مهربانی، فروتنی و از همه بالاتر و والاتر با او استواری و پایداری را آموختم.
این اوست والا و بالا بر فراز قله ی بلند شعر این سرزمینِ شعر و شاعران. او هرگز به خاک سپرده نمی شود و زنده و جاویدانجان و روانش با جان ما می آمیزد. در قلب ما می نشیند، با خون ما عجین می شود و پس از ما با آنها که در آینده می آیند در می آمیزد و اینگونه جاویدان می شود.
سیمین به هیچ گوری به هیچ خاکی سپرده نمی شود چون او در رگ و پی ملتی است؛ ملتی و مردمانی که هزاران سال دیگر هم که بگذرد از دل خاک گور مردمان این نوا برمی خیزد:
دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت وطن...دوباره می سازمت... دو باره...


    




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?