Thursday, September 18, 2008
يك هفته مرخّصي و ديرْكرد در روزْآمدكردن ِ «ايرانْ شناخت» - پيوستي بر درآمد ٤: ١٦. پنجاه و چهارمين هفتهنامه
جمعه ٢٩ شهريورماه ١٣٨٧ خورشيدي
(١٩سپتامبر ٢٠٠٨)
٤: ١٦. پنجاه و چهارمين هفتهنامه: فراگير ِ ١٠ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني و ديدني
«بانگ ِ جَرَس» و "غزل ِ خداحافظي"
به گفتهي ِ خواجهي ِ بزرگ ِمان:
"مرا در منزل ِ جانان چه امن ِ عيش چون هر دم
جَرَس فريادميدارد كه بربنديد مَحمِلها!"
آري، چُنين بودهاست سامان ِ كار ِ جهان و مردمان از آغاز
و چُنينست و چُنينخواهدبود.
(جاي ِ آه و ناله و گلايه هم نيست.)
پس در اين پيشْگفتار ِ كوتاه
به همهي ِ ياوران و همْكارانم (دوستْداران ِ فرهنگ ِ ايراني) آگاهيميدهم:
كه به سبب ِ درگيري در دو كار ِ سنگين و پُرحجم ِ پژوهشي
(دو بخش از خويشْكاريهاي ِ من در پنجاه سال ِ گذشته)
ناگزيرم كه ازين پس، درآمدهاي ايرانْشناخت را محدود به
گفتارهايي با درونْمايههاي بسيار بايسته، گردانم و از ديگرْگفتارها
(كه همانا در جاي ِ خود سودمند و دلْپذيرند)
چشمْبپوشم و وقت ِ بيشتري را براي پرداختن به خويشْكاريهاي ِ يادكرده، بگذارم.
*
در اين آفتاب زرد ِ نزديك به لب ِ بام ِ عمر، هنوز هم اميدوارم كه پيش از خواندن ِ "غزل ِ خداحافظي"
بتوانم به فرهنگ و ادب ِ ميهنم، اداي ِ دِيني سزاوار بكنم. چُنين باد!
جمعه بيست و نهم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(١٩سپتامبر ٢٠٠٨)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
All Rights Reserved.
١. دادخواستْنامهاي خطاب به "دبيركلّ ِ سازمان ملل متحد" دربارهي ِ جزيرههاي سهگانهي ِ ايراني در خليج فارس
Three Islands of PG
Dear All,I am delighted and honored to inform everyone about a great letter authored by Professr Mojtahedzadeh intended for the United Nations chief, Ben Ki-Moon. http://www.iranian.com/main/2008/perils-persian-gulf
خاستگاه : رايانْ پيامي از دكتر كاظم ابهري - ادلايد، استرالياي ِ جنوبي (گفتاوَرد از جواد فخارزاده)
٢. رويْكرد ِ ديگري به پژوهش براي ريشهيابيي ِ يك اسطوره در شاهنامه و خاستْگاههاي كهن ِ فرهنگهاي ِ ايراني و هندي
در پي نشر يادداشتي كه چندي پيش در همين تارنما، دربارهي ِ پژوهش تازهي ِ بهار مختاريان آوردم، در اين هفته، آقاي جواد مفرد كهلان، در رايانْپيامي به اين دفتر، نوشتهاست:
" تحقیق جالب بهار مختاریان را از نظر گذراندم و مطالبی از شش کوچۀ دیگر بر مکمّله آن افزودم ..."
متن ِ گفتار ِ نگارندهي ِ اين يادداشت را در اين جا بخوانيد ↓
نام و نشان اکوان دیو شاهنامه در مقام تطبیق با منابع اساطیری دیگر
نام اکوان دیو شاهنامه که به دست رستم (ریشه کن کننده ستمگران) کشته میشود در منابع دوره اسلامی به دو صورت اکوان و اخوان یاد شده است که این دو به ترتیب در ترکیب اک- وان و ا- خوان به معنی لفظی دارندهً بدی و نادرخشان (تیره) می باشند. از سوی دیگر اسطوره اوستایی ورثره غنه (کشندهً دشمن، بهرام) یا تیشتر( ایزد نیرومند باران) را در دست داریم که در آسمان بر دیو خشکی اپوش(نادرخشان) غلبه می کند. از آنجاییکه در اسطوره رستم و اکوان دیو نیز از نبرد رستم و اکوان در آسمان سخن گفته شده است. لذا در اینجا از رستم نه قهرمانان تاریخی که تحت عنوان رستم سیستانی یعنی گندوفارس(گنداور) و نه رستم مازندرانی یعنی آترادات پیشوای آماردان شکست دهندهً آشوریان در پای حصار شهر آمل مازندران (همان آذربرزین، رستم تور گیلی آذربرزین نامه) بلکه همان قهرمان خدای رعد آریائیها یعنی ایندر (درنده دشمن) یا همان ورثره غنه (دشمن کش) مراد گشته است. از آنجائیکه همانطوری که مارکوارت اثبات کرده است اساساً رستم شاهنامه همان کرساسپ (گرشاسپ، یعنی سکوب کننده راهزنان) در اوستاست، لذا اکوان دیو در شمار دشمنان اوستایی گرشاسپ همان ارزوشمنه (یعنی موجود نیرومند و متعفن با مزمزه آشامنده= گورخر یا دارای نشان ناخجسته) است که متصف به دلیر و رشید می باشد. چنانکه می دانیم در شاهنامه از خط تیره سرتاسری پشت اکوان دیو گورخر تمثال صحبت شده است، زمانی که وی نخستین بار در شکل گورخر ظاهر میگردد. از سوی دیگر در وداها دیوی به نامهای وله (نیرومند، رها شده) و پانی(دستان، تند و تیز) به سبب دزدیدن گاوان خدایان، به دست ایندره/بهرام کشته میشود. از آنجاییکه در شاهنامه هم اکوان دیو به سان گور تند و تیز و نیرومندی در درون گله پدیدار میشود، لذا اکوان دیو شاهنامه که رستم را به اوج آسمان برده و به ترفند رستم به جای خشکی به سوی دریا رهایش می نماید، همان پانی/وله وداها است. در مجموع بعید به نظر میرسد که اکوان دیو تجسم خدایی از مردمان آریایی یا بومی بوده باشد؛ لذا تلاش برای مطابقت آن با وایو (ایزد نیرومند باد) که گرساسپ پرستنده وی به شمار آمده است یا مخاصمش وای بد(ایزد باد بد و شوم) در اساس درست نمی نماید چه در اساطیر دینی و رزمی کهن مربوط به رستم/گرشاسپ/بهرام/ایندره صریحاً به نبرد وی با دیو باد بد اشاره نشده است. گر چه در دور دستهای غرب در سمت مصر ست/تیفون در هیئت خر/گورخر خدای توفانهای صحرا است و کتاب پهلوی سوتگر نسک از ممانعت گرشاسپ از ویرانگری بشتر دیو/ایز باد سخن می راند. ظاهراً مردمان ماگان (جادوها) یعنی نیاکان بومیان بلوچستان همچنین پرستندهً وایو ایزد باد و گندرو زرین پاشنه اوستا (گندهروَ وداها) بوده اند که این دومی در وداها نام ایزد موسیقی و جادوگری و همچنین نگهبان شراب هوم به شمار آمده است. بنابراین گندرو زرین پاشنه ای که بنا به مندرجات اوستا به دست گرشاسپ (دشمن کش) پهلوان اساطیری زابلی کشته میشود باید همان ایزد جادوگری و موسیقی و نگهبان شراب هوم مردمان ماگان مراد گردیده باشد، چه در وداها نیز گندهرو مغلوب ایندره (ایزد رعد دشمن کش، بهرام) شده و شراب هوم وی توسط ایندره به دست مردم میرسد. گرچه چنانکه اشاره شد بنا به مندرجات سوتگر نسک مغان درباری ساسانیان ایزد باد کویری این مردم را اکوان (تیره) یا اکواد(باد بد) معرفی نموده اند که گرشاسپ وی را از بر هم زدن نظام جهان مادی باز داشته بود: در مورد معنی نام اکوان دیو چنانکه یاد آور شدیم علی القاعده خود این نام را می توان اخَوان دیو یعنی دیو نادرخشان و سیاه معنی نمود. نولدکه که آن را از اکومن گرفته و آنرا اندیشهً بد معنی می نماید تنها یک حدس و الترناتیو ضعیفی را اراده کرده است. اسامی اساطیری دیگر همراه و مرتبط با وی یعنی عولاد، غندی، کولاد، ارژنگ و اکواد را به ترتیب می توان دیو بزرگ، دیو زننده، دیو سرگردان ، جنگاور تند و تیز یا پر نقش و نگار و باد بد معنی نمود. فردوسی سمتی را برای مکان ولایت اکوان دیو باد ذکر نمی کند ولی شکل اسطوره ای گورخری وی همان سمت کویرهای بین کرمان و سیستان را نشان می دهد آنجا که به قول استرابون برای ایزد جنگشان (بهرام /ایندره/ گرشاسپ/ رستم) خر/گورخر قربانی می نموده اند. ابوریحان بیرونی دیوی به نام خرزوره (خر نیرومند) یا ارزوره (بسیار بدبوی) را پسر اهریمن آورده که به دست کیومرث (گیلگمش بابلیها) به قتل رسیده است. در اوستا همچنین در شمار دشمنان گرشاسپ از 9 پسر پثن (پهن، پتانها، پشتوها)، هیتاسپ زرین تاج(تاجدار دارنده اسب به گردونه بسته شده= شاه یوئه چیها/تخاران)، پسران نیویکه (گردنده ها، کوچ نشینان)،آئوگفیه (دارای یوغ= یوئه چی) آشتی گفیه(هشت یوغ)، پسران داشتیانی (دارایان)، ورشوَ(ساکن جنگل) سناویذکه (بسیارویرانگر) دارای شاخ ، پیتئونه (مرگبار) دیو بسیار پری دوست ومار شاخدار(سرور) نام برده شده اند که جملگی به دست گرشاسپ به قتل رسیده اند. لابد از اینان نام نیاکان، دیو/خدایان یا فرمانروایانی در سمت بلوچستان، افغانستان و پاکستان کهن اراده گردیده اند. در مجموع چنین معلوم میگردد که آن بهرامی که با گور خران مربوط بوده، نه بهرام گور ساسانی(یعنی بهرام دلیر) بلکه همان ایزد رعد و باد جنگ آریائیان یعنی ایندره/بهرام/تشتر/گرشاسپ بوده است که اسطوره گورخرانش بعداً به بهرام گور شیر گیر ساسانی تعلق پذیرفته است. بنابراین خیام هم متوجه نشده است آن بهرام گوری که همه عمرش در حال شکار گور بوده، همان بهرام خدا(ورثرغنه/ایندره) بوده است. معلوم میشود کمند اندازان ساگارتی (کرمانی، لفظاً یعنی خانه سنگی یا سنگ کن) خدای جنگ خویش بهرام/ایندره/گرشاسپ را مانند خویش شکارچی گورخران کویری به حساب آورده و به همین سبب برای وی گورخر/خر قربانی می نموده اند. بنا به وداها دیوی به نام اهی (پرتاب کننده، اندازنده، بدخوی) توسط ایندره/بهرام زخمی میگردد که باید اصل اکوان دیو شاهنامه باشد. احتمال دارد از وی همان رودره/سئورو (ایزد تیرانداز توفان و ویرانگری هندوان) اراده شده باشد. به هر حال در سمت بلوچستان و افغانستان ایزد جنگ بهرام با رونق فراوان پرستش میشده است و آتشکدهً ونابک مزارشریف که اکنون به عنوان مقبره امام علی (در واقع مکان آلوو= آتش) محسوب است به بهرام/ایندره ایزد جنگ تعلق داشته است. در روایات دینی زرتشتی متأخر خبر از آمدن منجیی زرتشتی به نام بهرام ورجاوند از سمت هندوستان است که باید همین بهرام/گرشاسپ منظور شده باشد؛ در این رابطه گفتنی است که لقب گئوماته بردیه (داماد و پسرخوانده کورش سوم) هم که از سوی کورش/فریدون/فرشوشتر در سمت بلخ و شمال غربی هندوستان فرمان می رانده و نگارنده به پیروی از هرتسفلد و ادامه تحقیقات وی، او را همان سپیتاک زرتشت پسر سپیتمه فرمانروای ولایات جنوب قفقاز میداند، گرشاسپ (=بهرام، یعنی در هم شکننده اشرار) بوده است که در شاهنامه به صورت گرشاسپ شاه پیشدادی قصیرالسلطنه ظاهر شده است. در شاهنامه در رابطه با ازدواج زال زر (در اساس همان ایندره ملقب به پیر زرین) با رودابه (منسوب به آب = اوکانی، افغانی) دختر مهراب کابلی (روحانی بزرگ گوتمه بودا/گائوماته زرتشت) سخن به میان آمده است. نام این زن در منابع ودایی اهلیا (پری زیبا) آمده و به عنوان همسر زیبای گوتمه یاد شده است. این مطلب در اساس تاریخی خود نشانگر همان موضوع تصاحب کردن داریوش اول ، آتوسا (دختر کورش ) زن زیبای گائوماته زرتشت /بردیه بلافاصله بعد از ترور وی می باشد. جالب است که اسامی دشمنان مغلوب و مقتول زال زر یعنی شماساس (دارندهً بوی ساس)، خزروان(تصحیف خرزور-ان) و یلباد یا کلباد (گاومیش باد= دیو باد) به وضوح یادآور اکوان دیو شاهنامه است که در شاهنامه به دست رستم پهلوان خداگونه سیستانی (ایندره) کشته میشود. ناگفته نماند که رستم نیز همانند اصل خدایگانی شرقی اش ایندره با عمل سزارین از مادر به دنیا می آید. همانطور که مارکوارت دریافته اسامی قید شده در شجره نامه منسوب به نیاکان رستم (پهلوان) یعنی گرشاسپ (کشنده راهزنان و اشرار)، نریمان (نرمنش)، کریمان، سام (کناری، سیه یا سهمگین) و زال (پیر) و حتی نام پسر رستم یعنی فرامرز (کناری= ثریتهً اوستا پدر گرساسپ) جملگی مربوط به خود این خدا/پهلوان رعد و باد شرق فلات ایران و سمت هند بوده اند. نام زال زر در مقام پدر رستم/گرشاسپ/ایندره با خود ایزد ورزاو شکل آسمان آریائیان هندی یعنی دایائوس (دیو) و همچنین زروان سیمرغ شکل ایرانیان (آنزوی سومریان) مطابقت دارد. جالب است که در اساطیر بابلی مربوط به گیلگامش (خدا/پهلوان معروف) از گاونر نیرومندی به نام گوانّا(گاونر آسمانی، ایزد مجمع الکواکب ثور) صحبت میشود که الههً عشق اینانا (الهه باکره) به سبب طرد پیشنهاداتش از سوی گیلگامش برای مقابله با وی اعزام میدارد، ولی گیلگامش (رستم/سام تیره رنگ بابلی) وی را به قتل می رساند. علی القاعده نام گوانّا با افزوده شدن حرف اضافی "آ" به اول آن به شکل آگوانّا و اکوان در می آید. در اسطوره سومری انکی/ائا و همسرش الهه نین خورساگ (مادر زمین، پریتهوی هندوان، خنه ثئیتی پری اوستا) نام محلی الهه اینانا را در سرزمین ماگان (بلوچستان کهن) به عنوان نام دختر ایشان نین سی کی لا ذکر کرده اند که به سومری به معنی بانوی پاک است. در اساطیر سومری خود الهه نین خورساگ به عنوان الههً مادر گله ها بر رام کردن حیوانات وحشی به ویژه گور خران میگرید.
٣. سي سال تنهايي (/ انزوا): نمايشْگاه ِ عكس و فيلم ِ زنان ِ ايران در لندن
بُنياد ِ ميراث ِ ايران، برگزارميكند.
Si saal Tanhaayi
30 YEARS OF SOLITUDE
Organised by
Asia House and the Iran Heritage Foundation, in collaboration with New Hall, Cambridge University
Sponsored by
Balli Group plcBank Julius BaerTargetfollow
Curator
Faryar Javaherian
Assistant curator
Haleh Anvari
Introduction
This exhibition brings together a fascinating selection of works by some of Iran 's most talented and extraordinary women artists. Through photography and film it focuses on the feelings of anxiety, isolation and the sense of loss that Iranian society, and women artists in particular, have been experiencing in the last 30 years, living in Iran .One of the most remarkable aspects of the exhibition is the sense of humour with which the artists tackle their problems, addressing major issues such as Islamic paternalism, loss of identity, isolation from the rest of the world, the Iranian Revolution and the devastating eight-year war with Iraq from 1981-1989 where thousands of teenagers ran to martyrdom. 30 Years of Solitude shows that the contemporary art of Iran has been hugely influenced by the traumatic historic events of the last three decades, and that millions of Iranians have been affected by them in one way or another. As Faryar Javaherian says "Art was a way to exorcise all the evils witnessed during the war and the Revolution. After World War II there was a similar outburst of art, literature and philosophy in Europe ".The images and stories in this exhibition provide an unmissable opportunity to discover more about Iran .As part of the exhibition, the film Old Man of Hara by Mahvash Sheikholeslami 2001 will also be shown in the gallery.
Dates & Times
27 September 2008 - 10 January 2009Monday - Saturday 10.00 am - 6.00 pmClosed Sundays and 24 December - 4 January
Film & Seminar
Exploring issues raised in the exhibition27 September 20082:00 - 6:30 pm
Programme
Film - On a Friday Afternoon by Mona Zandi Haghighi 20062:00 - 3:20 pm For Synopsis Click hereFilm - Just a Woman by Mitra Farahani (link to bio) 20023:30 - 4:00 pmFor Synopsis Click hereSeminar - How can we be Iranian, women and artists?4:15 - 6:30 pm Chair: Venetia Porter curator of Islamic Art collection - British Museum
· Gender and Exile in Post-Revolutionary Iranian Art - Shiva Balaghi, New York University and University of Michigan
· The Blooming of Iranian Women Artists - Goli Taraghi, Iranian novelist.
· How the Destiny of Iran has influenced the work of women artists - Faryar Javaherian, architect, film-maker and curator of the exhibition
Related Events
Lectures, changing exhibitions, filmsA series of lectures dealing with contemporary Iran , plus visual exploration of Iranian art and culture through the works of Iranian artists and filmmakers27 September 2008 - 10 January 2009
Programme
Film - Gilaneh by Rakhshan Bani-Etemad and Mohsen Abdolvahab14 October 20086:45 - 8:15 pmFor Synopsis Click here
Lecture Series
Political expressions - Persian politesse and camouflaged expressionHaleh AnvariFollowed by reception24 October 20086:45 - 8:15 pmPopulism and its malcontents - Ali Ansari, Professor of modern history and director of Institute of Iranian Studies, University of St. Andrews10 November 20086:45 - 7:45 pmIran : Food and culture - Sami Zubaida, Emeritus professor of politics and sociology, Birkbeck College , London11 December 20086:45 - 7:45 pm
Related Exhibition of Iranian Art at Asia House
Fine Rooms (For sale) Contemporary Iranian artOctober 2008Admission freeAnahita Rezvani Rad - PaintingNovember 2008Admission freeExhibitions in Café t (For sale)Mamad Mossadegh - PhotographyFilm - Reeds by Kika Vliegenthart and Lilly Ladjevardi 2006October 2008Admission freeAfsoon - PaintingFilm - The day I became a woman by Marziyeh Meshkini 2008 November 2008Admission free
Tickets & Box Office:
+ 44 (20) 7307 5454 or http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=enquiries@asiahouse.co.uk
Main Exhibition
£2.50, students £1.00Asia House friends, IHF patrons and under 18s free
Seminar
£20 Asia House friends, IHF patrons and concessions £15
Lecture Series
£20Lecture & reception Asia House friends, IHF patrons and concessions £15Lectures only£8Asia House friends, IHF patrons and concessions £5
Enquiries
Asia House, 63 New Cavendish Street , London W1G 7LPTel: +44 (0) 20 7307 545, http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=enquiries@asiahouse.co.uk, http://www.asiahouse.org/
٤. سيماي زن در شاهنامه: گزارشي از يك نشست ِ شاهنامهپژوهي در تهران
به گزارش ِ خبرگزاريي ِ مهر، نخستین بخش از نشست "سیمای زن در شاهنامه" با سخنرانیي ِ محمدرضا قنبری زير ِ عنوان ِ سخن فردوسی درباره زنان، سخن فرهنگ حاکم است، در شهر کتاب ِ تهران برگزارشد.
متن ِ اين گزارش را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.mehrnews.ir/NewsPrint.aspx?NewsID=747772
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري - شيراز
يادآوريي ِ ويراستار:
برداشتهاي ِ سخنْران ِ نشست ِ يادكرده از پايگاه ِ زنان و چهگونگيي ِ نفشْوَرزيهاي ِ آنان در حماسه ي ِ ايران، جاي ِ چون و چرا و نقدي كارشناختي دارد. در موردهاي چندي، برآيند ِ ديدگاههاي ِ وي با دادههاي شاهنامه و پشتوانههاي ِ كهن ِ آن، همْخوان نيست.
٥. پيوندْنشاني هاي ِ ٩ گفتار ِ تاريخي، ادبي و جامعهشناختي
در اين جا ↓
http://www.onetruemedia.com/otm_site/view_shared?p=5ce1e8dd6757da7c15dfac&skin_id=1603&utm_source=otm&utm_medium=text_url http://radiozamaaneh.com/news/2008/09/post_6280.html http://rouznamak.blogfa..com/post352.aspx http://radiozamaaneh.com/library/2008/09/post_215.html http://www.ibna.ir/vdccppqi.2bqpe8laa2.html
http://rouznamak.blogfa.com/post-353.aspx
خاستگاه: رايانْپيامهايي از پيام جهانگيري - شيراز
٦. زمان و زادگاه «زرتشت»: پاسخي به يك پرسش ِ كليدي در پيگيريي ِ يك پژوهش
گفتار ِ رسا و روشنگر ِ استاد دكتر علي اكبر جعفري را – كه در يك رايانْپيام به اين دفتر فرستادهاند – با سپاس ازيشان در پي ميآورم.
In a message dated 8/26/2008 7:30:54 P.M. Pacific Daylight Time, smcn writes:
Subj:
[zoroastrians] Re: [Ushta] Reply to Arman re The Date and Place of Zaratu...
Date:
8/26/2008 7:31:54 A.M. Pacific Daylight Time
From:
http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=smcn534@bigpond.com
To:
http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=zoroastrians@yahoogroups.com
Sent from the Internet (Details)
Hello Jehan, Ali Jafarey, Parviz & Dina,
Your contribution to this rather elusive subject matter makes rational reading. I could not resist coming in. Please bear with me.
According to my humble searches (which are not looked into in details and discussed often) the most telling historical data pointing to the Age of Zarathushtra is around 1,700 to 1,750 BCE : -
My dear Dr. Sam Kerr and our other companions-in- this-discussion ,
Ushta!
My first essay on the Iranian Calendar appeared in Persian in a leading magazine in Tehran in 1979 and its digested version in English was published and then posted on the Zoroastrian Internet group in 1996.
I would again emphasize two points:
(1) The Gathic age falls somewhere in the Vedic age of over 4,000 to 3,000 years i.e. around 2000--1500 BC.
(2) The Tarim Basin Mummies, 4,000-2,500 years, prove the presence of the Indo-Iranians (Aryans) in and around the modern Central Asia.
This makes it quite safe to have the Zoroastrian Religious Era to begin on 21st March 1737 BC, 3745+ years ago.
Here is my essay.
THE GATHAS,THE PRECISE CALENDAR,ANDTHE ZARATHUSHTRIAN RELIGIOUS ERA
Any person with a fair knowledge of astronomy will at once recognize that this stanza was composed by a person who must have been well-versed in astronomy and that it speaks of a precise luni-solar year. This is clear because (1) Zarathushtra speaks of asha, the law of precision which governs each and every movement by any body, macro or micro, in the universe; (2) he speaks of the paths of the sun and the stars, i.e. the tropical and sidereal movements; (3) lunar phases provide the lunar month in two parts of waxing and waning of moon; and (4) there is a desire to know more in this and other scientific fields. This opens the way for continuous research to understand the creation and the Creator. It means constant improvements in calendar and other necessities of life.
Lunisolar Calendar
We know from the Vedic lore that the Aryans, like many nations of their day, followed lunisolar year. The Avesta confirms this. The lunar month had two parts: the waxing period and the waning period, each of about fifteen days. That made the year fall short by five days. But the lunar month is 29.53058 days. Therefore, the difference of 23 hr 15 min 57.5 sec or approximately one day every two months plus the five days short, making a total of almost 11 days, were made good by intercalations of one month every 30 months. However, as reflected by the Vispered, the early Zarathushtrians added about 11 days at the end of the year. This shows that an improvement was made, evidently by Zarathushtra himself, in the Indo-year calendar of the pre-Gathic age.(1) We do not know the names of the months of the pre-Zarathushtrian and Gathic periods. However the names of the four seasons, the six Gahanbars, the Vedic months, and the Achaemenian months are generally based on various phases of the seasons. It is significant, however, that none of these bear the names of any Aryan deity. They only reflect people adjusting themselves with the changing phases of the year. The Gathic months must have followed the same pattern, particularly when the Gahanbars, the most revered festivals, bear seasonal names. This shows a lunisolar year, with months named after seasonal changes, that was intercalated to keep it precise .(2)
Solar Calendar
This reckoning of the religious year was kept alive until a new custom was copied by Iranian courtiers from Babylonian and other prevailing traditions which reckoned the year from the ascension of each ruler to the throne. This was attractive and pleasing for the kings, surrounded by flattering courtiers. The practice began as early as the Achaemenians and came to end when the Sassanian empire fell before the invading Arabs some 1400 years ago. It has distorted and disturbed chronologies to such an extent that Iranian historians have no record of the end of the Kayanian age, as to who were their successors, the entire Achaemenian line with the exception of Darius I and Darius III, the Parthians as empire builders, and the Kushans in Khorassan and India. The history, as reflected in Sassanian writings and the subsequent Arabic and Persian writings by Iranians of the post-Sassanian period, including the famous Shahnameh, have many an important event missing in Iranian history. The historic events have been, no doubt, preserved but because of the lack of a chronological order and the missing eras, they are haphazardly included in the now "legendarized" Pishdadian and Kayanian periods. The practice of remembering an era by the ascension of a king continues to linger in the Yezdgerdi year observed by Parsis and some Iranian Zartoshtis. It reminds one of the ascension of an ill-fated monarch, not the dynamic message of the renovating Master, Zarathushtra. In fact, the Zoroastrians did not have a "religious" era during the entire "imperial" period, from the Achaemenians to the Sassanians. The Zarathushtrian Religious Era was completely forgotten except the early events of the Gathic period, preserved in the Vichitakihâ-i Zadspram. Nevertheless the tropical year, called sareda in Avesta and vehizakîk in Pahlavi continued until or even beyond 9th century CE and kept the religious festivals and their relevant agricultural and administrative activities in step with the seasons. However, it appears that during the last days of the Sassanians, the turbulent conditions made the authorities forget the four-year intercalation of the ushmurtik calendar and it was haphazardly done, in an on-and-off period of 120 years. It is this intercalation, and not the four-year one, which is reflected in the post-Sassanian Arabic and Persian books, and not the Avestan and Pahlavi writings, that has caused the misunderstanding that the Sassanians and earlier dynasties practice it on regular basis. With the disappearance of astronomer leaders, the common Zoroastrian priests and laymen relied more and more on the ushmurtik method and in the course of time, lost the track of vahizakîk and intercalation. Today, the Shahenshahi and Kadimi calendars, one month apart and beginning in July and August, show that no intercalation has taken place for approximately 825 years.
New Tropical Calendar
After the fall of the Sassanian empire, the Arabs imposed their Hegira era with its revolving lunar months. It soon proved its impracticality. Iranian experts, both Zoroastrian and Muslims, helped the authorities but not very successfully. As a consequence farmers, most of whom were still Zartoshtis, suffered losses because of off-season taxes. Finally, Iranian astronomer-scientis ts, including the famous Omar Khayyam, succeeded in getting the tropical year, now called Jalâli, after Sultan Jalâl al-Din Malekshah Saljûqi (1072-92 CE), the ruler, formally declared. It is this improved and advanced tropical year which is the official calendar of Iran and Afghanistan.
Zarathushtrian Religious Era
The Zadspram gives the dates of the Gathic period in the "year of Religion." But, the question is: When did it begin? Scholars of Zoroastrianism have been fixing the date of Zarathushtra from the 6th century to 17th century BC. Some enthusiasts have even gone back as far as 8,000 or more years. Thus Zarathushtra ranges from a contemporary to the Achaemenians to a man of the Old Stone Age. All this discrepancy is due to the fact that every scholar has taken only one point, or perhaps two, to pinpoint the age. One scholar supposes that Vishtaspa, father King Darius the Great, was the same Vishtaspa, the royal companion of the Sage, and therefore makes him live around 500 BC. The other relies solely on the tradition reported by Iranian writers, such as Abdul-Rahman Biruni, who himself is perplexed by discrepancies in Sassanian and earlier chronology.The other takes the Greek report that he lived 6000 years before the Trojan War, estimated to have been fought in 1200 BC. Religious prejudices by aliens have brought him as close as possible to present days because of his dynamic message. How could it be so old as to outdate the relevant founders of their religion! Religious enthusiasm by Zoroastrians have pushed him as far as they could, just to show off that their "prophet" is the foremost in conveying the divine message [to Stone Age people]. However, the combined attempts of room-scholar philologists and historians, and field-scholar archeologist and anthropologists have narrowed the age to 1000 to 1700 BC. Whatever, the date, there are proofs that he lived in the Vedic, rather Rig Vedic age, 2000 to 1500 BC.(5) Meanwhile, recent astronomical researches have helped to fixed many legendary dates in a more accurate way. One such instance is Zarathushtra' s date. The late Zabih Behruz, an Iranian scholar and mathematician, came, by studying various astronomical data and the disparities in the reported chronologies, to the conclusion that Zarathushtra, himself an astronomer, timed the conversion of Kavi Vishtaspa and his court to coincide with the entrance of Aries in the vernal equinox. Zabih calculated the day to have occurred on 1st of Farvardin 12 Z.R.E., 21st March 1725 BC. Since Zarathushtra declared his mission on this very day 12 years before, the Zarathushtrian Religion Era began in 1737 BCE. This gives us, at least a conventional date, within the Rig Vedic period, as a fair solution of the dates between 1000 to 1700 BC.(6)
Notes
(1) The Vispered (lit. "all-the-precise- times-of- prayers," All-the-Festivals) concerns the Gahanbars and the 11-day intercalary days of prayers at the end of the lunisolar calendar. The Vispered is not, as generally believed, secondary to the none-Gathic Yasna. It is older and in its unadulterated form, reflects the Gathic festivals only. The non-Gathic Yasna belongs to the rites and rituals of the later Avesta. See Three Distinct Aspects of the Avesta,The Ancient Iranian Cultural Society Bulletin, Vol. 7, No. 1, March 1969 and Gâh-shomâri-ye Avestâyi (The Avestan Calendar), both by Jafarey, Persian monthly Yaghmâ, Tehran, No 9, month of Âzar and No. 10, month of Âban, 1335 (November and December 1976). (2) (a) Seasons: Zarema/Vasanta (spring), Hama/sama (summer), zima/hima (winter), and sareda (?) /sharada (autumn). The first form is in Avesta and the second in Sanskrit. (b) Gâhânbâr (seasonal festivals): (1) Hamaspathmaidhaya (vernal equinox), (2) Maidhyoi-zarema (mid-spring) , (3) Maidhyoi-shema (mid-summer) , (4) Paitish-hahya (harvest), (5) Ayâthrema (no-travel [season]), and (6) Maidhyâirya (mid-year). (c) Vedic months: (1) Madhu (pleasant, spring), (2) Mâdhav (pleasantly, vernal), (3) Shukra (bright), (4) Suchi (glowing), (5) Nabhas (cloud), (6) Nabhasya (cloudy), (7) Isha (sappy), (8) Ûrja (sap), (9) Sahas (powerful) , (10) Sahasya (powerfully) , (11) Tapas (warm), (12) Tapasya (warming). The names show that the calendar was reformed to conform with the weather in India. (d) Achaemenian months: (1) Adukanaisha (canal-cleaning? ), (2) Thûravâhara (full-spring) , (3) Thâigarchish (garlic-collecting ?), (4) Garmapada (hot-step), (5) Thurnabshish (fully-humid) , (6) [Karbashiash? ], (7) Bâgayâdish (god-veneration) , (8) Varkazana (wolf pack. Perhaps an allusion to appearance of wolves in autumn), (9) Âshiyâdiya (fire-veneration) . Note its relation with the month of Âzar, month of Fire), (10) Anâmaka (nameless), (11) [Samiamash?] , (12) Viyaxna (ploughing). (3) Âfarin-e Gâhânbâr 7-12. (4) "Zarathushtra passes away in the 47th year of Religion at the age of 77 years and 40 days in the month of Ardibehesht on the day of Khûr of the vehizakîk (calendar) and it has been taken to the month of Dey, day of Khûr. But the prayer rite is only in the month of Ardibhesht." (Vichitakihâ- i Zâdsparam Section 25) (5) Prof. Shahpur Shahbazi, The Traditional Date of Zoroaster, BSOAS, XL, Part I, 1977 p. 25-35 (6) Zabih Behruz, Taghvîm va Târîkh dar Iran, Tehran 1952. Dr Ali Hassuri, The Date of Zoroaster, in The Avesta and Modern Art, Tehran, 1978.
Ushta,
Ali A. Jafarey,
Buena Park, Southern California
Re-posted: 6 Shahrivar 3746 ZRE = 28 August 2008 CE
٧. بازْچاپخش ِ يك كتاب ِ مهمّ در تاريخ ِ اجتماعي و سياسيي ِ ايران در سدهي ِ اخير
ملک الشعرا بهار همراه با دخترش پروانه
فرج سرکوهی (منتقد و روزنامه نگار)
با تجديد چاپ کتاب ناياب و پر خواننده «تاريخ مختصر احزاب سياسی در ايران»، تاليف ملک الشعرای بهار، در هفته گذشته، يکی از مهم ترين اسناد تاريخ معاصر ايران در دسترس نسل جوان قرار گرفت.
بهار که در شعر، سر آمد عصر خود بود، ساليان درازی از عمر خود را در سال های پر تلاطم پس از مشروطه تا استقرار سلطنت پهلوی اول، در عرصه سياست گذراند و پيش از خانه نشينی اجباری از چهره های فعال دورانی بود که ايرانيان برای نخستين بار مبارزات حزبی و پارلمانی را تجربه می کردند.
کتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسی در ايران»، نه فقط خاطرات و مشاهدات بهار که حاصل تحقيقات او را در باره دورانی در بر دارد که احمد شاه قاجار به سلطنت رسيد، ايرانيان نخستين گام های خود را در تحزب تجربه کردند، سلسله قاجار جای خود را به سلسله پهلوی داد، جنگ جهانی اول به ايران کشيده شد و حوادث بزرگی چون قيام ميرزا کوچک خان و جنبش های خيابانی و کلنل پسيان در ايران رخ دادند. محمد تقی بهار در ۱۷ آذر ۱۲۶۵ در مشهد چشم به جهان گشود. لقب ملک الشعرايی را در ۱۸ سالگی و به دوران سلطنت مظفرالدين شاه از پدر شاعر خود، ميرزا محمد کاظم صبوری، به ارث برد.
بهار را که با نوآوری و خلاقيت، قوالب شعر کلاسيک فارسی را به زبان گويای زمانه خود بدل کرد، درخشان ترين چهره شعر ايران از عصر صفوی تا عصر نيما می دانند.
در فخيم ترين شعرهای بهار، که از منظر ساخت، زبان و فرم با بهترين آثار شعر کلاسيک فارسی به دوران سبک خراسانی همسنگ و هم ارز است، زبان و موقعيت انسان دوران او خلاقانه درونی شده است.
هنگامی که محمد علی شاه قاجار، نخستين مجلس ايران را به توپ بست، بهار به مشروطه طلبان خراسان پيوست و از همان دوران شعر خود را به زبان گويای ترقی خواهی و دموکراسی در ايران بدل کرد.
نخستين مقالات سياسی بهار نيز چند سالی پس از اين دوران در روزنامه « حبل المتين» چاپ کلکته با امضای م. بهار با اقبال گسترده ای رو به رو شد.
بهار در سال ۱۳۲۸ قمری انتشار روزنامهٔ «نو بهار» را در مشهد آغاز کرد و به عضويت کميته ايالتی حزب دموکرات انتخاب شد که از احزاب مترقی دوران خود بود.
کتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسی در ايران» نه فقط خاطرات و مشاهدات بهار که حاصل تحقيقات او را در باره دورانی در بر دارد که ايرانيان نخستين گام های خود را در تحزب تجربه کردند.
نو بهار به دستور کنسول روسيه توقيف شد و بهار نشريه تازه «بهار» را جايگزين آن کرد که اين نشريه نيز در محرم ۱۳۳۰ قمری به دستور وثوق الدوله، وزير امور خارجه وقت، تعطيل و ملک الشعرای بهار و ۹ عضو کميته ايالتی حزب دموکرات توقيف و به تهران فرستاده شدند.
يک سال بعد، بهار به مشهد بازگشت، روزنامهٔ نوبهار را منتشر کرد و همزمان با آغاز جنگ جهانی اول، به نمايندگی دوره سوم مجلس شورای ملی انتخاب شد.
بهار در تهران «انجمن ادبی دانشکده» و مجله ای ادبی به همين نام را تاسيس کرد که هر دو در زمينه سازی تحول شعر فارسی نقش مهمی ايفاء کردند.
بهار در آستانه سقوط سلسله قاجار، از تبديل نظام سلطنتی به جمهوری حمايت کرد و در دورانی که سردار سپه حکومت استبدادی خود را پی می ريخت، بهار که نماينده مجلس بود، به مخالفت با او برخاست.
اين موضوع باعث شد تا طرح ترور بهار ريخته شود که شکست خورد. با اين همه، رضا شاه او را چند بار بازداشت و سرانجام به اصفهان تبعيد کرد.
در همين دوران، بهار را که خانه نشين شده بود، با تهديد به قتل به سرودن قصيده ای در مدح رضا شاه وادار کردند.
اين در حالی بود که در دوران سلطنت رضا شاه، انتشار شعرهای بهار ممنوع شد. همچنين کليات اشعار بهار را در چاپخانه توقيف کردند و ديوان شعر او نخستين بار پس از سقوط پهلوی اول در شهريور ۱۳۲۰ منتشر شد.
بهار آثار مهمی چون « تاريخ سيستان» و « مجمل التواريخ» را تصحيح و منتشر کرد. کتاب «سبک شناسی» بهار پس از گذشت ساليان بسيار هنوز از بهترين آثار در زمينه ادب کلاسيک فارسی به شمار می رود.
بهار، کتاب تاريخ مختصر احزاب سياسی را در سال ۱۳۲۳ منتشر کرد و در همين سال به جمعيت ايرانی هوادار صلح پيوست که از نهادهای مترقی آن دوران بود.
يکی از بهترين شاهکارهای شعر فارسی، قصيده معروف «جغد جنگ» بهار که با قصيده فخيم «دماونديه» او پهلو می زند، در همين سال ها سرود شد.
کتاب تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ توقيف و انتشار آن در ايران ممنوع شد.
بهار در ارديبهشت سال ۱۳۳۰ چشم از اين جهان فروبست.
خاستگاه: تارنماي راديو فردا
٨. ويژهنامهي ِ استاد «خانلري»: كاري سزاوار در گسترهي ِ زبان و ادب ِ فارسي
استاد ِ زندهيادم دكتر پرويز ناتل خانلري، يكي از چهرههاي شاخص و تأثيرگذار در ميان ِ نسل ِ دوم ِ استادان زبان و ادب ِ معاصر بود. كارنامهي ِ استاد و دستْآوردهاي او، چنان سرشار و درخشان است كه فراتر از آنچه تا كنون دربارهي ِ آن گفتهشدهاست، ديگران – در اين زمان و در آينده – از آن، سخنها خواهندگفت. ("ميگويم و بعد از من، گويند به دَورانها."- سعدي)
استاد دكتر خانلري در جواني
هفتهنامهي شهروند ِ امروز در تهران، دست به ابتكار ِ شايستهاي زده و در شمارهي ِ ٦١ سال سوم، دهم شهريور ١٣٨٧ خود، صفحهي ادب و فرهنگ را به مناسبت ِ هيجدهمين سالْگرد ِ استاد دكتر پرويز ناتل خانلري، ويژهي ِ «خانلري»شناسي كرده و با نشر ِ هفت گفتار و گفت و شنود از استادان و صاحبْ نظران، سويههاي مهمّي از زندگيي ِ فرهنگي و ادبي و پژوهشيي ِ آن بزرگْمرد ِ روزگارمان را براي دانشْجويان و نوكوشندگان ِ امروزين روشنكردهاست.
استاد خانلري در سالهايي كه
به دستْاندركاران ِ شهروند ِ امروز براي ِ اين كار ِ ارزشْمند و بههنگام، آفرين و درود ميگويم.
متن ِ دادههاي ِ اين "ويژهنامه" را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.shahrvandemrouz.com/61/Adab/default.aspx
خاستگاه: رايانْْپيامي از پيام جهانگيري- شيراز
٩. ویكیپدیا: دانشنامهی آزاد، فنآوری یا فرهنگ؟- جُستاري آگاهاننده در بارهي ِ پيشينه و پايگاه ِ پژوهشي و دانشگاهيي ِ «ويكيپديا»
بخشهاي دو گانهي اين پژوهش سودمند را در اين پيوندْنشانيها بخوانيد ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-356.aspx
http://rouznamak.blogfa.com/post-357.aspx
خاستگاه: رايانْپيامي از مسعود لقمان، دفتر ِ روزنامك- تهران
١٠. نقشهايي از زمانهي ِ ما در آيينهي ِ راستْنماي ِ طنز: سند و گواهي هنري از تباهكاريها و نابهنجاريها در اين روزگار ِ شكلكْچهر
از داريوش رادپور،هنرمند طرحْطنزنگار ِ چيرهدست روزگارمان، پيش ازين در همين تارنما سخنگفتم.
پس با سپاس از هاشميزادهي ِ گرامي، پنج تا از كارهاي كارستان ِ رادپور را نمونه وار و همچون مشتي از خروار، در اين درآمد ميآورم تا خوانندگان ارجمند ِ اين تارنما را نيز در برخورداري از نگرش بدانها و ستايش هنرمند، با خود انبازگردانيدهباشم. امّا اين، همهي كار نيست و من، ايرانيان فرهيخته و هنردوست را به خريد ِ اين گنج ِ شايگان هنر و همْدل و همْجانشدن با هنرمند ِ آفريدگار ِ طنزْطرحها فراميخوانم.
Tuesday, September 16, 2008
پيگيريي ِ گفتمان ِ شيوهي ِ پژوهش در تاريخ ِ معاصر ِ ايران: پيوستي بر دو درآمد ِِ پيشين
يادداشت ويراستار
در پي ِ نشر ِ درآمدهاي ِ ٤: ١١، زيرْ بخش ِ ١٣- جمعه ٢٥ امرداد ١٣٨٧و ٤: ١٥، زيرْ بخش ِ ٦، جمعه بيست و دوم شهريور ١٣٨٧ در اين تارنما، دوست ِ پژوهندهي ِ ارجمند آقاي منوچهر تقوي بيات، با رويْ كرد به آن دو درآمد، امروز پيام زير را همراه با رونوشتي از گفتاري خطاب به آقاي مسعود لقمان، سردبير ِ نشريّهي ِ الكترونيك ِ روزنامك در تهران، در راستاي ِ روشنْگريي ِ بيشتر ِ شيوهي ِ پژوهش در تاريخ ِ معاصر ِ ايران، از سوئد به اين دفتر فرستادهاند كه با سپاس از ايشان، در اين پيوست ميآورم ↓
استاد گرامی،
من هم مانند شما از کج راهه ای که آقای لقمان در زمینه ی دوره دیکتاتوری رضا خان در پیش گرفته است ملول بودم. پس از خواندن نوشته ی دوم شما : « پاسخي دوستانه و دلْسوزانه به پيام ِ برادري جوان» یادداشتی را که در پیوست است برای ایشان فرستادم تا شاید تااندازه ای به راه بیاید.
منوچهر تقوي بيات
آقای مسعود لقمان گرامی سلام!
اندر مقولهی " تلاش" درباره ی سردارسپه "رضاشاه کبیر"
من نوشته های تارنمای شما را که برایم پنجره ای است از دنیای تنگ میهنم با کنجکاوی خوانده، دنبال کرده و تلاش های شما را ستایش می کنم. امیدوارم که همیشه از گزند گزمه ها و گزندگان بیگانه در امان باشید. باید در اینجا درد تلخی را برای شما باز گو کنم. نزدیک به شصت سال کتاب خواندم ، پژوهش کردم ، درس خواندم و دانشگاه رفتم اما امروز می بینم که از آنچه خوانده ام و تلاش کرده ام تا فرابگیرم و به کار بندم، از هر هزارصفحه یک صفحه اش هم سودمند و درست نبوده است. مدیران ( شاه و وزیر و وکیل های ناموکل) حکومت های وابسته در انبان ما پوشال فراوانی انباشته اند و چه بارگرانی را ییهوده بردوش کشیده ام.
صنایع مونتاژ را صنعت انگاشته ام ، سیاست پیشه گان را، روشنفکران و بزرگان کشورم پنداشته ام. به جن گیران و رمالان ؛ علما و پیشوایان گفته ام، دروغ هایی را که روزنامه ها و کتاب ها و تلویزیون ها و رادیوها برایم ردیف کرده اند به عنوان تاریخ پذیرفته ام ، کودتاها و توطئه ها را ، انقلاب خوانده ام و چه یاوه های بسیاری را که حقایق و سند دانسته ام. چرا که من "صغیر" بودم و آن دیگران و انیران، هم "بالغ" و هم "ولی" و هم "کبیر" !
درباره ی معمّاي "رضا شاه کبیر" می بینیم که دوست و دشمن در داوری او به کج راهه رفتهاند. روشنفکران و تاریخ نویسان گاهی او را ستوده اند و گاهی دشنامش داده اند. جمعی از روشنفکران و برگزیدگان دوران مشروطیت فریبش را خوردند ، به دام اش افتادند و همراهی اش کردند برخی زندانی گردیدند ( دکتر مصدّق، کمال الملک، دکترارانی و دیگران) ، برخی کشته شدند (میرزاده ی عشقی، فرّخی یزدی، داور و . . .) و شماری هم وزیر و وکیل شدند ! درباره ی این سرباز بی سوادی که از سربازی به سرداری رسیده و در عصر فیلد مارشال های دانشگاه دیده هرگز درس نخوانده بود، خوب است کمی واقع گرا باشیم . نتیجه ی عملی دوران پهلوی را امروز پس از هشتاد و هشت سال با چشم باز و در روز نگاه کنیم.
اگر برنامه های فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی دوران پهلوی (مدرنیته) اختناق و وابستگی هرچه بیشتر به غرب از نظر فرهنگی، اقتصادی و سیاسی نبود پس چه بود؟ اگر ما اقتصاد و صنعت ملی داشتیم حتما مانند کشورهای اروپایی می توانستیم مردان ملی، روزنامه های ملی، سندیکاهای ملی و احزاب ملی داشته باشیم.
آقای دکتر کهن که روزنامه های وابسته و اسناد آنچنانی را مطالعه و تحقیق کرده اند در آغاز آن مصاحبه ی طولانی مطلبی را گفته اند که اگر آن تحقق می یافت ما امروز روزگاری به این سیاهی نداشتیم. دعوا در این یک صد سال بر سر لحاف ملانصرالدین بوده است . این لحاف، همان مردم سالاری و حقوق شهروندی است که دولتها با ابزارهای سیاسی و اقتصادی و زندان و شکنجه و اعدام نگذاشتهاند نصیب مردم بیچاره ی ما بشود؛ چرا که اگر مردم اختیار کشور خویش را داشته باشند، نخواهندگذاشت تا نفت و دیگر ثروت های ملی ما را، بی حساب به یغما ببرند. آقای دکتر کهن گفته اند: « توسعه هر كشوري يا هر ملتي براي دستيابي به مواهب سياسي ـ اقتصادي و اجتماعي طبعاً به يك حداقلي از توسعهي ملي نيازمند است.»
راستی ما باید از خودمان بپرسیم یک حد اقل از توسعهی ملی یعنی چه؟
یعنی یک حد اقلی از آزادی سیاسی، مختصری حزب آزاد سیاسی، حمایت ناچیزی از صنایع و تولیدات ملی، توازن اقتصادی صادرات و واردات و از این دست چیزها که در کشورهای پیشرفته هست و در کشورما هرگز حداقلش هم نبوده است. پس از مشروطیت "این حداقل توسعهی ملی "، تنها در دوران ۲۸ ماهه ی حکومت ملی دکتر مصدّق، علی رغم توطئههای دربار ، بعضی از علما و بیگانگان توانست پدید بیاید و واردات و صادرات متوازن شود. با شعار و سند و چشم بندی توسعه ی ملی پدید نمی آید. سیاستمداران ملی ، صنایع ملی، اقتصاد ملی، حمایت از صنایع دستی و کشاورزی ملی، استادان ملی، روشنفکران ملی و هزار نکته ی باریک تراز مو در شیوه های ملی، توسعه ملی را به وجود می آورد. تا صنایع وسیاست های زیر بناییي ملی نباشد توسعهی ملی حرف توخالی و زرق و برق مونتاژ و وابستگی است. وابستگی دولت در طول زمان، توده های مردم و حتا خواص را نیز به ژرفای وابستگی می غلتاند، وابسته و بی فرهنگ و بی اراده می کند. لباس پوشیدن، خورد و خوراک و شیوه زندگی مردم وابسته می شود. شلوار جین، ماهواره، ویسکی، هرویین، برنج و گوشت وارداتی، همه را با ابزار حکومتی به خورد مردم می دهند و با گذشت زمان مردم هم همان گونه که به بدبختی خومیگیرند به آن ها عادت میکنند و وابسته می شوند. کدام صنعت و سیاست ملی را داریم که پدافند ملی ونیروی اتمی ملی داشته باشیم؟
در زمان پهلوی دوم که من در گروه اقتصاد کشاورزی دانشکده ی کشاورزی دانشگاه تهران تدریس می کردم ، گروه دفع آفات و سموم گیاهی بیش از صد نفر کارکنان ریز و درشت داشت ( دکاتر و مهندسین فراوان و حتا چندین قهوه چی داشت و رییس شان نیز دکتر دواچی بود) اما گروه اقتصاد کشاورزی که می بایست برنامه ریزی کشاورزی ایران را طراحی کند، کارکنانش از انگشتان یک دست هم کمتر بود. آن زمان بیش از پنجاه سال از کودتای ۱۲۹۹ و بیش از ده سال از کودتای ۱۳۳۲ گذشته بود؛ اقتصاد و سیاست وابسته و ضد ملی یعنی همین. دکترها و مهندسین مان ( من و امثال من، استادان و دانشجویان) همگی هم از نظر دانش و هم از مواد درسی وابسته ( یعنی فقدان مغز مسقل و فرهنگ مستقل ایرانی ) و توسعه نیافته بودند . به این می گوییم عدم توسعه ی ملی و وابستگی. حکومتی که دست و پا وزبان مردم را ببندد و روستاییان را با سیاست های دولتی ( انقلاب یا اصلاحات!) بدون زیربنای اقتصادی ( به قول دکتر گونل کهن، انفراستروکتور) به شهرها بهراه فساد بکشاند و با پول نفت به جای ساختن زیربنای اقتصادی وصنعتی، به مردم فقط نان بخور و نمیر بدهد، وابسته و در جهت سیاست های اربابان خارجی اش است ( چه با سند چه بی سند). سند این وابستگی ها در روزنامه های وابسته و غیر ملی هشتاد و هشت سال گذشته موجود است ( این سی سال اخیر مشدّد و بدترشده است) و می شود از بایگانی ها و آرشیوهای گردگرفته از زیر خاک ها بیرون آورد.
بهتر است خودمان را نفریبیم و به دور و بر خود نگاه کنیم. اگر نمی شود نوشت، نمی شود حرف زد، نمی شود با آزادی انتخاب شد و رأی داد، حکومت، فاقد عنصر ملی و وابسته است و با چشم و گوش و خرد معمولی نمی توان وابستگی اش را دید. "سندها و دانشمندان!" وپرفسورها هم چشم انداز ما را بیشتر تیره و گردآلود می کنند.
شاد و پیروز باشید.*
منوچهر تقوی بیات
بیست و پنجم شهریورماه ۱۳۸۷
_________________
*پسْنوشته ای خواهشْگونه: اگر می شود و با سیاست انتشاراتی شما سازگار است، این دیدگاه مرا نیز درباره ی تاریخ معاصر ایران در تارنمای خود درج کنید. سپاسگزارخواهمشد.
Monday, September 15, 2008
شاباشْ پيامي ديگر در هنگام ِ سالْ گرد ِ زادْروز ِ فرخنده ي استاد «جلال خالقي مطلق» - پيوستي بر شاباشْ نامه هاي پيشين در همين تارنما
دوشنبه بيست و پنجم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(١٥سپتامبر ٢٠٠٨)
زاد روز استاد خالقى مطلق و سركار را شادباش مى گويم . نيك آگاهيم كسى كه در راستاى شناخت و شناساندن شاهنامه گام بر مى دارد ، نخست گزينش چنين كارستانى، " راستى به آيين كيش است" كه آبادانى جهانى است به سوى روشنايي و پس تر او خود نشانْ واره ى نيكى هاى آموزشى شاهنامه مى گردد.
به ياد دارم كه شبى پاى سخن رانى استاد -- كه از تلويزيون پخش مي شد -- نشسته بودم. استاد در حين گفتار گريستند؛ آن هم در نهايت بزرگوارى، افتادگى و پوزش. فرمودند: تلاش در راه چنين مهمّى مرا از زندگى جدا كرد؛ به طوري كه گواه بر بزرگ شدن فرزندانم نبودم!
من صداى غمناك آن اشك و بغض را روى دل خسته ام حس كردم؛ امّا آگاه بودم كه او به چكاد خواهد رسيد و گواه خواهد شد بر لبخند پر معنا و ستايشگر تاريخ!
بى گمان اين حق طبيعى فرزندان است كه پدر و مادر، در بزرگ شدنشان هم انباز گردند تا فرصتى باشد كه پاى خنده، گريه و بال گشايي شان باشند. اما استاد با نيكْ خِرَدى، خويشكارى ي ِ تاريخى ي ِ خود را فراگيرنده تر مى نماياند تا سامانش ببخشد. بى گمان در اين مهمّ، هرگز فرزندانش را از چشم دور نداشته؛ بلكه با خون دل چند دهه اى را پاى اين خويشكارى ي تاريخى گذاشته كه سرفرازو با منش نيك، بهروزى را به قلمرو فرهنگى ايران زمين پيشكش كند.
اينك به نام يك دانشگاهى در زادْ روز پُربار ِ استاد به پاى مى ايستم، كلاه از سر بر مى دارم و هم آوا با پير ِ توس از نردبان جهان بالا مى روم و بلند مى خوانم:
"به هر كار بخت تو پيروز باد!
همه روزگار تو نوروز باد!"
Saturday, September 13, 2008
خجستهباد ِ پژوهندگان و دوستداران ِ شاهنامه به حضور «دكتر جلال خالقي مطلق» در سالْگرد ِ زادْزوز ِ استاد- گزارشي از هامبورگ و سن هوزه (كاليفرنيا)
Friday, September 12, 2008
يادآوري ي ِ ويرايشي ي بايسته: پيامي از يك دوست
در پي ِ نشر ِ هفته نامه ي تازه ي ايران شناخت (امروز جمعه بيست و دوم شهريور/ دوازدهم سپتامبر)، دوست دانشمند گرامي، استاد دكتر محمّد حيدري ملايري، در پيامي مهرآميز به اين دفتر، يك اشتباه ويراستار را يادآورشده اند كه با سپاس گزاري از ايشان، در پي اين يادداشت، مي آورم:
Ostâd-e arjmand Âqâ-ye Doostkhah,
I am reading with pleasure your new posts this morning. I think that a
correction is necessary.
The terms "giyâ" and "ziyâ" (flora and fauna respectively) were first
coined by the Mosahab group. To my knowledge, their first appearance was
in the booklet "Farhang-e estelâhât-e joqrâfiyâyi" by Ahmad Ârâm and
co-workers, published in 1338.
Bâ behtarin dorudhâ,
M. Heydari-Malayeri.
Thursday, September 11, 2008
خجستهباد ِ پژوهندگان و دوستداران ِ شاهنامه به حضور «دكتر جلال خالقي مطلق» در سالْگرد ِ زادْزوز ِ استاد- گزارشي از هامبورگ: پيوستي بر درآمد ِ ٤: ١٥
يادداشت ِ دوم ِويراستار
جمعه بيست و دوم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(١٢ سپتامبر ٢٠٠٨)
دوست ازجمند، بانو نوشين شاهرخي، امروز پيام و تصويرهاي زير را از هامبورگ به اين دفتر فرستاد كه با سپاس ِ فراوان از او، در اين پيوست، نشرميدهم.
* * *
استاد دوستخواه گرامی،
امروز در زادروز دکتر خالقی سفری به هامبورگ رفتم و کارت زیبایی را که آقای اردلان عنصري (از انجمن دوستداران شاهنامه در كاليفرنياي شمالي) تدارک دیده بود، با یادداشت های جالب شما و دیگر عزیزان به دکتر دادم.
عکس هایی با ایشان را برایتان می فرستم. استاد از یکایک شما سپاسْگزاری کردند و بسیار خوشْحال شدند.
با مهر
نوشین
٤: ١٥. پنجاه و سومين هفتهنامه: فراگير ِ ١٨زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
جمعه بيست و دوم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(١٢ سپتامبر ٢٠٠٨)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site.No need for permission to use the site as a link.
All rights Reserved.
١. خيانتي ديگر به حريم «زايندهرود» و يادمانهاي تاريخي و هنريي ِ آن
گزارشي دريغْانگيز و آهازنهادْبرآور در اين زمينه را همْراه با خواندنيهاي ِ ديگري دربارهي ِ تازشهاي تاراجْگرانه و تباهْكارانهي ِ نودولتان ِ آزمند به گسترههاي زيستْمحيطيي ِ ايران و ديگرْ سرزمينها، در تارنماي ِ ارزشْمند و آگاهانندهي ِ پایگاه ِ آگاهیرسانیي ِ محیط ِ زیست ِ ایران (زیستا)
سپهر سليمي، پديدآورنده و نگارندهي ِ اين تارنما، دربارهي ِ نام ِ آن، نوشتهاست:
"واژهي ِ زیستا در زبان فارسی به معنیي ِ زیستْمَند یا موجود ِ دارای ِ زندگی است."
خاستگاه : رايانْ پيامي از عطايي- سوئد
افزودهي ِ ويراستار:
زندهياد هوشنگ اعلم، با دقتي دانشورانه، واژهي ِ گيا (برابر
٢. رويْكرد ِ آگاهانهاي به پُرسْمان ِ «كيستيي ِ ملّيي ِ ايرانيان» و كوشش براي ِ شناخت ِ سازههاي ِ بُنيادين ِ اين «كيستي»
در چند دههي اخير و در فرآيند ِ رويدادهاي ِ سهمگين و جابهجاييهاي بزرگ و تأثيرگذار ِ اجتماعي و سياسي در جامعهي ِ ما، پُرسْمان ِ «كيستيي ِ ملّيي ِ ايرانيان» از تنگناي بحثهاي انتزاعي و محفلي بيرون آمده و در گسترهي ِ رسانههاي ِ فزايندهي ِ چاپي و الكترونيك، آفتابيشده و به گفتماني فراگير و همگاني، ديگرديسي يافتهاست. بسياري از انديشهوَرزان و خِرَدْباوران با نشر ِ گفتارها و كتابهايي در اين مقولهي ِ كليدي، در راستاي ِ روشنگري گامميزنند و هريك به شيوهاي، براي ِ فراخواندن ِ جامعه به "خودْانديشي" و "خودْباوري" نقشْ ميورزند. همهي اين كوشندگان ِ دلْآگاه، نگران ِ "امروز" و دلْواپس ِ "فردا"يند و برآنند كه: "بايد آنها را كه اندر غارها* خوابيدهاند/ از براي ِ حركت ِ اين كاروان بيداركرد!"
شماري از اين گونه گفتارها را پيش از اين، در همين تارنما انتشاردادهام. خود ِ من نيز، گفتاري با عنوان ِهويّت ِ ايراني: وَهم يا واقعيّت؟ نوشتهام كه بيش از يك دهه پيش از اين، در چند شهر آمريكا و كانادا خواندم و در چند جا نيز نشريافت.
اكنون، يكي از تازهترين كوششها در اين گستره را در گفتاري نكتهسنجانه و آگاهاننده از حشمتالله طبرزدي،
چهرهي ِ سرشناس ِ دانشگاهيي ِ دههي ِ اخير، در گفتاري در زمينهي ِ برخورد ِ ميان ِ فرهنگ ِ ملّی وفرهنگ مهاجم ميبينيم.
با آفريني سزاوار به اين جوان ِ پژوهندهي ِ دلْبسته به ارزشهاي ِ والاي ِ فرهنگِ ملّيمان، پيوندْنشاني به گفتار ِ او را در اين جا ميآورم. ↓
http://www.savepasargad.com/New-050508/01.General-News/chaharomin%20saalgasht/Tabarzadi.htm
چكيدهي ِ برداشت ِ پژوهنده را – كه در پيشانهنوشت ِ گفتارش آمدهاست – نمونهوار در اين جا بازْ نشر ميدهم:
"... ايراني با عواملي چون خشونت، انتقامْجويي، خُرافهگرايي، تعصّب و افراطْ گرايي، اُنس ِ تاريخي و فرهنگي ندارد و ذائقهي ِ ما با پندار ِ نيك**، گفتار ِ نيك و كردار ِ نيك، بيشتر سازگارست. خِرَدْباوري و واقعيّتْگرايي، ما را مُلزَمميكند كه دريچههاي ِ هويّت ِ فرهنگيي ِ خود را به سوي ِ دنيا بگشاييم و با تمدّنهاي ِ ديگر، تعامُل ِ مثبت داشتهباشيم."
____________
* غارهاي ِ ناداني، خُرافهباوري، يكْسونگري، خشكْمغزي و تعصّب.
** انديشهي ِ نيك درستاست. (دربارهي ِ كاربُرد ِ ناسنجيده و نادرست ِ "پندار ِ نيك" به جاي ِ آن، ← گفتار ِ من در همين تارنما، درآمد ِ ٤: ٤، زيرْ بخش ِ ١٠- جمعه ٧ تيرماه ١٣٨٧ خورشيدي / ٢٧جون ٢٠٠٨)
خاستگاه: رايانْپيامي از اردوان بياني (در بازْبُردي به تارنماي ِ كميتهي ِ بينالمللي ي ِ نجات ّ پاسارگاد)
٣. استراتژي نوين پانْتركيسم: استراتژي "ختنه"- خوابهاي ِ اهريمني براي برهمزدن ِ يگانگيي ِ ملّيي ِ ايرانيان!
اين استراتژي هم از سوي محافل رسمي پانتركي در باكو و استانبول / آنكارا، كه به طور غير مستقيم از حمايت گسترده دولتهاي اين دو كشور برخوردارند دنبال ميشود، و هم در سطحي داخلي از سوي محافل كوچك اما فعال پانتركي موجود در ايران كه در عرصه رسانهاي و تشكيلاتي به فعاليت شديد براي زمينهسازي لازم جهت اجراي تدريجي استراتژي « پانتركي» در مناطق آذری زبان ايران مشغولند ...
نویسنده: دکتر حمید احمدی
تبریزنیوز - سرویس مقاله: ماهنامه طرح نو- شماره شانزدهم تیرماه ١٣٨٧
در مورد وظايف و برنامههاي پانتركيستها در دوران جديد پس از جنگ سرد و استقلال كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز، بحثهاي زيادي در محافل پانتركيستي در داخل تركيه، در جمهوري آذربايجان و خارج از اين مناطق صورت گرفته است. اما هيچكدام از اين بحثها به اندازه پيشنهادات صبري بدرالدين براي پانتركيستها جذابيت نداشته است. ميتوان پس از ضياءگوك آلپ، بدرالدين را مهمترين ايدئولوگ جريان پانتركيستي دانست. او در يكي از مقالات بسيار مهم خود كه در برگيرنده استراتژي پانتركيستها براي دستيابي به وحدت تركيه، قفقاز، مناطقي از ايران، افغانستان و كليه جمهوريهاي آسياي ميانه و بخشهاي شرقي چين است، ضمن نگاهي به گذشته پانتركيسم، ميگويد كه تا سال 1991 (فروپاشي شوروي)، پانتركيسم تنها به عنوان يك ايدئولوژي وجود داشت اما پس از آن، اقدامهاي عملي براي آغاز مرحله نهادي جنبش پانتركيسم آغاز شد.
تشكيل «مجمع خلقهاي ترك» (TPA ) با شركتكشورهاي ترك زبان تركيه، قفقاز، كشورهاي آسياي ميانه و گروههاي تركزبان ساير كشورها، نخستين گام در اين جهت بود. اين مجمع جلساتي را هر سال در پايتختهاي كشورهاي مذكور تشكيل داد، در آن مسايل جهان ترك به بحث گذاشته ميشود. خلاصه استراتژي آيندهي پانتركيسم، آنگونه كه توسط بدرالدين مطرح شده است، به شرح زير است:از آن جا كه كشورهاي داراي اقليتهاي عمده ترك زبان در روسيه، چين، ايران، بلغارستان، يونان و افغانستان، نسبت به هر گونه حركت در رابطه با وحدت تركهاي جهان حساس هستند و آن را در مورد تماميت ارضي خود نوعي اقدام دشمنانه تلقي ميكنند،
پانتركيستها بايد بسيار محتاط عمل كنند، تا دشمني اين كشورها و نيز جهان عرب را برنينگيزند. بدرالدين يك شيوه تدريجي را براساس آنچه كه او «اصل ختنه»
٢. در مرحله دوم استحكام سياسي در اولويت قرار خواهد گرفت، اما اين استحكام سياسي به شش كشور مستقل ترك روسيه سابق محدود خواهد بود.
٣. مرحله سوم زماني است كه حركت اين كشورها به رهبري جنبش پانتركيستي، براي آزاد سازي خلقهاي ترك و اتحاد سياسي آنها از قيد استعمار در روسيه (تاتارها، ياقوتها و ...) چين (اويغورها)، ايران (آذربايجانيها)، و غيره، آغاز خواهد شد. بدرالدين به دليل حساس بودن دنياي غرب، روسيه و كشورهاي منطقه به اقدامات تركيه، تاكيد ميكند در عين اينكه تركيه يك نقش محوري و رهبري كننده را در جريان پانتركي به عهده دارد اما در مراحل اوليه ادغام و اتحاد تركها، بايد با احتياط تنها بر جنبه فرهنگي رهبري تركيه تاكيد كرد.
به سوي اجراي استراتژي «ختنه»:
گامهاي عملي تركيه و پانتركيستها گرچه نميتوان سند دقيقي براي اثبات ارتباط گروههاي پان
تركيستي تركيه با پيشنهادات استراتژيك بدرالدين به دست داد اما بررسي اقدامات عملي دولت تركيه
در سالهاي دهه 1990 و اوايل قرن 21 به خوبي نشان ميدهد كه اين گامهاي عملي در واقع چيزي جز گامهاي تدريجي پانتركيسم به سوي فراهم ساختن شرايط براي رسيدن لحظه موعود، يعني لحظه ختنه (چه در رابطه با جمهوريهاي ششگانه آسياي ميانه و قفقاز و چه كشورهاي داراي گروههاي تركزبان) نميتواند باشد. در واقع بايد گفت كه « فرصتهاي طلايي» (از نظر خود پانتركيستها) فراهم شده است. سقوط شوروي بار ديگر پس از گذشت 70 سال از سقوط دولت تركهاي جوان و فروپاشي عثماني، دولت تركيه را به وسواس انداخته و آنها را همانند رهبران ثلاثه تركهاي جوان به تبديل پانتركيسم به استراتژي و ايدئولوژي رسمي سياست خارجي خود واداشته است. ٢ در جريان ده سال گذشته، دولت تركيه گامهاي زير را به عنوان گامهاي آغازين مرحله نخست استراتژي نوينپانتركيسم برداشته است:
١. تشكيل مجمع خلقهاي ترك متشكل از تركيه، جمهوري آذربايجان، پنج جمهوري آسياي ميانه و گروههاي پانتركيست كشورهاي غير ترك داراي گروههاي ترك زبان. اين مجمع هر ساله جلساتي را كه به اجلاس « سران ترك» معروف است و تاكنون هشت اجلاس آن در پايتختهاي مختلف منطقه برپا شده است، تشكيل داده است. در اين اجلاسهاي سران و نمايندگان گروههاي پانتركيست، مسايل فرهنگي، اقتصادي و سياسي كشورهاي ترك تبار مورد بحث و بررسي و چارهيابي قرار ميگيرد. ٣
٢. تلاش براي ترويج فرهنگ، زبان و سيستم سياسي تركيه در جمهوريهاي فوقالذكر از طريق كمك به نشريات پانتركي، چاپ كتابها و نشريات تركي با استفاده از حروف لاتين (به جاي حروف عربي ـ فارسي) و تركي استانبولي، از جمله چاپ كتابهاي آموزشي در مدارس و حتي چاپ كتابها و نشريات اسلامي به تركي استانبولي و حروف لاتين. تاسيس مدارس در سطوح مختلف از ابتدايي تا تاسيس موسسات آموزشي عالي در اين جمهوريها و تدريس تركي استانبولي و تاريخ رسمي مورد نظر پانتركيستها بخش ديگري از اقدامات دولت تركيه است. دولت تركيه و موسسات غير دولتي پانتركيست تاكنون چندين دانشگاه، و صدها دبيرستان و دبستان در سراسري جمهوريها تاسيس كرده و به آنها كمك مالي ميدهند. ٤
٣. كمك به تاسيس شبكههاي راديويي و تلويزيوني و پخش برنامههاي هنري، تاريخي، سياسي مورد نظر تركيه، چه از طريق كانالهاي رسمي تلويزيون خود تركيه و چه از طريق كانالهايي كه براي جمهوريهاي فوق به كمك متخصصان فني و كارشناسان هنري، ادبي،تاريخي و سياسي پانتركيست وابسته به تركيه ساخته ميشود. تركيه از طريق اين پوشش وسيع ماهوارهاي به ترويج زبان، فرهنگ، شيوه زندگي و سيستم سياسي مورد نظر خود در اين جمهوريها ميپردازد. ٥
٤. تاسيس مدارس مذهبي به شيوه مدارس امام خطيب تركيه در اين جمهوريها و چاپ كتب مذهبي، نظير قرآن و ساير كتابها به منظور جلوگيري از فعاليتهاي مذهبي جمهوري اسلامي و عربستان سعودي. علاوه بر دولت تركيه، موسسات غير دولتي، به ويژه موسسات اخوت اسلامي (طريقت) نيز در اين رابطه فعال هستند.٦ يكي از فعالترين اين موسسات غير دولتي، هياتهاي مذهبي وابسته به فتحاله گوسن هستند كه صدها مدرسه مذهبي در اين جمهوريها تاسيس كرده و به ترويج زبان و فرهنگ تركيه دست ميزنند. ٧
٥. اعطاي بورسيههاي تحصيلي گسترده، به دانشجويان اين جمهوريها و نيز به دانشجويان ترك زبان كشورهاي منطقه، براي تحصيل در دانشگاهها و موسسات آموزشي عالي تركيه. تركيه هر ساله هزاران بورسيه به اين كشورها و گروهها واگذار ميكند، و در جريان اقامت آنها در تركيه، علاوه بر آموزش زبان تركي استانبولي، ايدئولوژي پانتركيسم طي برنامههاي آموزشي ويژه به آنها ارائه ميشود تا پس از بازگشت به كشورهاي خود، به عنوان فرستادگان و فعالان جريان تركي و رواج فرهنگ، زبان و ارزشهاي سياسي و اجتماعي تركيه به عنوان رهبر نهضت پانتركي عمل كنند. ٨
٦. تلاش براي بازسازي اقتصادهاي ويران شده جمهوريهاي ششگانه سابق روسيه، از طريق فعاليتهاي شركتهاي تجاري، اقتصادي، دولتي و غير دولتي تركيه در زمينههاي گوناگون فني، توليدي، صنايع تجاري، راهسازي و انواع قالبهاي اقتصادي دولت تركيه و شركتهاي وابسته به آن يا شركتهاي غير دولتي تركيه كه در طول ده سال پس از فروپاشي شوروي صدها قرارداد گوناگون در اين زمينهها با دولتهاي آسياي ميانه و جمهوري آذربايجان بستهاند. ٩
٧. اعطاي وامهاي گوناگون به دولتهاي جمهوريهاي ششگانه فوقالذكر براي بازسازي اقتصادي و پيشبرد توسعه اقتصادي و فرهنگي اين جمهوريها. اين وامها گاه از طريق خود تركيه و شركتهاي ترك و گاه نيز با وساطت تركيه، از طريق كشورهاي اروپايي، اسرائيل و آمريكا به اين جمهوريها واگذار ميشود.١٠
٨. اتحاد و اتئلاف با كشورهاي غربي و غير مسلمان به منظور افزايش توانمندي خود براي فعاليتهاي اقتصادي و فرهنگي در آسياي ميانه و قفقاز و مهمتر از آن مقابله با نفوذ كشورهاي رقيب نظير ايران كه زمينههاي خوبي براي فعاليتهاي مقابل و خنثيكردن تلاشهاي پانتركيستي تركيه دارند. تركيه گاه از طريق ائتلاف با آمريكا و اسرائيل (پيمان استراتژيك 1994 تركيه ـ اسرائيل) و انجام پروژههاي مشترك اقتصادي و صنعتي در آسياي ميانه و قفقاز، به اعمال فشار عليه ايران و ساير كشورهاي منطقه پرداخته است. دست پنهان جريان پانتركيستي در وراي مخالفتهاي آمريكا به مشاركت ايران در كنسرسيوم نفتي قفقاز، و عبور لولههاي انتقال نفت آسياي ميانه از ايران را نبايد از نظر دور داشت. علاوه بر اين، تركيه و جريان پانتركيستي از قدرت مالي و سياسي و نظامي اين كشورها به ويژه (آمريكا و اسرائيل) به خوبي استفاده كرده و از طريق بستن پروژههاي مشترك در زمينههاي فوق،از توان مالي، نفوذ سياسي، قدرت نظامي و دانش فني اين كشورها در راه اجراي استراتژي پانتركي خود بهرهبرداري كرده ست.١١
پانتركيسم و ايران:
همانگونه كه در بخشهاي پيشين اشاره شد، ايدئولوژي پانتركيسم از همان آغاز هميشه نگاهي نيز به ايران داشته است. نظريهپردازان پانتركيسم/ پانتورانيسم، كه خود اساسا از نوشتههاي شرقشناسان اروپايي متحد انگلستان (كه در گرما گرمبازي بزرگ يعني رقابت امپرياليستي ميان روسيه و انگلستان، بر سر آسياي ميانه، ايران، افغانستان و هند، طرح دامن زدن به احساسات قومي ترك گرايانه در محورهاي جنوبي روسيه را عليه اين امپراتوري ارائه دادند) الهام ميگرفتند، بخشهاي شمالي ايران، شامل آذربايجان، گيلان و شمال خراسان را بخشي از امپراتوري آرماني آينده تركها ميپنداشتند، و در اين رابطه نوشتههايي را در نشريات پانتركي استانبول انتشار ميدادند.١٢ در سالهاي دهه ٢٠- ١٩١٠ تعداد اينگونه نوشتهها پيرامون آذربايجان ايران افزايش يافت و نويسندگان آن براساس استدلالهايي كه بيشتر از ماهيت احساسات غير عقلايي شديد نژاد پرستانه و تخيلي برخوردار بود، و نمونههاي آن در هيچ يك از نوشتههاي معتبر تاريخي غربي (چه در عهد باستان و چه در قرون بعد)، اسلامي و ايراني به چشم نميخورد. اين نوشتهها، بر ريشههاي تركي ـ و نه ايراني بودن ـ آذربايجان اصرار ميورزيدند و آن را جزيي از توران آينده ميدانستند. ضياء گوك آلپ در استراتژي سه مرحلهاي پانتركيسم، كه پيش از اين به آن اشاره يافت، آذربايجان ايران و بخشهاي شمال غربي و شمال شرقي ايران را بخشي از «دوغوزستان» موعود بر ميشمرد كه با پيوستن به تركيه و قفقاز يك دولت بزرگ ترك تشكيل خواهند داد. ١٣
محافل پانتركيست دولت عثماني و جمهوري ترك بعدي، چه در اقدامات عملي و چه در نشريات گوناگون خود،آذربايجان ايران را بخشي از منطقه تبليغاتي و عمليات خود جهت ترويج پانتركيسم در نظر ميگرفتند. سازمان پرقدرت مخفي تحت نظر انورپاشا (تشكيلات مخصوصه) كه اندكي قبل از آغاز جنگ جهاني اول به منظور فراهم ساختن زمينه ترويج پانتركيسم و الحاق مناطق شمال غرب ايران، قفقاز، شمال شرق ايران و افغانستان و آسياي ميانه تشكيل شده بود، واحدهاي تبليغي و عملياتي متعددي را به ايران اعزام كرد. ١٤ كه در شهرهاي تبريز و تهران مستقر شده بودند. گروههاي عملياتي و تبليغي فوق در طول دوران اشغال آذربايجان از سوي عثماني پس از انقلاب اكتبر 1917 روسيه، براي تبليغ و سازماندهي هستههاي پانتركي در تبريز تلاش كردند، اما مخالفت شديد ايران دوستان تبريز، به ويژه شيخ محمد خياباني و احمد كسروي، تلاشهاي آنها را خنثي كرد. سقوط امپراتوري عثماني و از ميان رفتن رهبران ثلاثه پانترك (انور، طلعت و جهان) باعث توقف موضعگيريهاي مداخلهجويان محافل پانتركيستي و جمهوري نوين تركيه نسبت به ايران نشد. در اين رابطه ميتوان اقدامات سازمان «ترك اجاقي» و رهبران روشي بيك اشاره كرد كه در كنفرانس 1923 استانبول، آذربايجان ايران را بخشي از جهان ترك دانست و خواستار پيوستن آذربايجانيها به جمهوري تركيه شد. سازمان ترك «اجاقي» در سالهاي دهه 1930 نيز در راستاي تبليغات گسترده خود پيرامون برتري نژاد ترك بر ساير نژادهاي جهان، مطالب عمدهاي را عليه ايران انتشار داد. اين نوع احساسات و ادعاها را ميتوان بيش از همه در نوشتههاي رشيد صفوت يكي از مورخين و نظريهپردازان سازمان مذكور پيدا كرد. ١٥ در اوايل سالهاي دهه 1940، گروههاي پانتركيستي كه از سوي سفارت آلمان در استانبول و خارج از تركيه حمايت ميشدند، به عمليات خود عليه ايران افزودند در جريان تلاش محرمانه نمايندگان گروههاي پانتركيست با ماموران اطلاعاتي آلمان نازي در برلين، پانتركيستها در صدد برآمدند كه نظر آلمانها را به آذربايجان ايران جلب كنند. براساس اسناد محرمانه آلمان نازي، نوري پاشا برادر انورپاشاي معروف، در جريان يك ملاقات با نمايندگان نازي در جبهه شرقي در 1941 (پيش از هجوم آلمان به شوروي) پيشنهاد ايجاد جمهوريهاي ترك در آذربايجان ايران و شمال عراق را كه متحدان تركيه خواهند شد، به نازيها ارائه داد. در طول سالهاي 44 ـ 1941 كه فعالترين دوران تحركپانتركيستهاي «تركيه» بود، فشارهاي زيادي براي حمايت تركيه از راهاندازي حركتهاي پانتركي در ايران صورت گرفت. محافل پانتركيست بخشي از تلاشهاي خود را بر دانشجويان ايراني مشغول به تحصيل در استانبول و آنكارا و گرايش دادن آنها به فعاليتهاي پانتركيستي متمركز ساختند. (برخي از فعالان بعدي پانتركيستهاي فرهنگي و سياسي ايراني نظير جواد هيات و حميد نطقي ـ كه پس از انقلاب اسلامي نشريه وارليق را به زبان تركي و فارسي، اما با محتوي پانتركيسم فرهنگي منتشر كردند، در اين سالها به دعوت دوات تركيه در استانبول به تحصيل مشغول بودند). در همين دوره، يعني 1942 بود كه يكي از اولين كتابهاي پانتركيستي پيرامون آذربايجان ايران توسط شخصي به نام صنعان آذر (نام مستعار) با استفاده از تبليغات تاريخي محافل پانتركيستي سالهاي قبل درباره ايران نوشته شد. در همين دوره يكي از نويسندگان پانتركيست تركيه (صلاحالدين ارتورك) در كتاب خود كمك به « برادران ترك در ايران» را براي كسب استقلال خود، به عنوان نخستين، گام به سوي وحدت در « توران بزرگ» پيشنهاد كرد.
بعد از جنگ جهاني نيز مبلغان، روزنامهنگاران و نويسندگان پانتركيست تركيه، نظير جلالالدين يوسل احمد جعفر اوغلو و يوسف آزمون و فاروق سومر مطالبي مشابهي را كه بيشتر رنگ و بوي احساسي شديد همراه با پرخاشگري داشت و از تخيلپردازيهاي ذهني سرچشمه ميگرفت تا منابع تاريخي معتبر، درباره آذربايجان ايران مينوشتند. نشريات پانتركيستي چون ارتوكن با طرح شعار « همه تركها يك ارتش هستند» خواستار تقويت نيروهاي مسلح تركيه و آماده سازي آن براي رهاسازي « تركهاي ايران» شدند. با تاسيس حزب پانتركيستي اقدام ناسيوناليست به رهبري آلپارسلان توركش، كه خواستار كمك تركيه به هستههاي پانتركي جهان براي آمادهسازي مقدمات تشكيل « توران بزرگ» بود، تبليغات پانتركي عليه ايران شدت بيشتري پيدا كرد. نشريات حزب مذكور و نشريات بعدي در دهه 1970 (پس از انقلاب اسلامي ايران) نظير « چاغري» به طرح مطالب نژادپرستانه و چاپ گزارشهاي اغراق گونه درباره جمعيت « تركهاي ايران»، خواستار رهاسازي آنها از به اصطلاح « ستم فارسها» شدند.
در سالهاي دهه 1980 كه موج اسلامگرايي تركيه را نيز در برگفت، تبليغات ضد ايراني حزب « اقدام ناسيوناليست» عليه ايران شدت گرفت و پانتركيستهايي نظير فاروق سومر و محرم ارگين به تلاش براي جذب عناصر ايراني اهل استان آذربايجان و تبديل ساختن آنها به مهرههاي فعال پانتركيست تلاش كردند. از اوايل دهه 1980 تعدادي از عناصر چپگراي افراطي آذربايجان ايران به تركيه رفتند و نزد اين پانتركيستها به فراگيري آموزههاي رمانتيك پانتركي مشغول شدند تا بعدها به ترويج آنها در ايران دست بزنند. در سالهاي دهه 1990، به ويژه پس از فروپاشي شوروي و استقلال جمهوري آذربايجان، تعدادي از عناصر با سابقه پانتركيستمتعلق به فرقه دمكرات آذربايجان، كه پس از انقلاب اسلامي وارد ايران شده بودند به محافل سابق الذكر پيوستند تا در لحظه مناسب به كمك عناصر ماركسيست پانتركيست ايران (به ويژه چهرههاي فعال مسئول نشريه وارليق) آمده و فعاليتهاي سياسي و سازماني خود را در ايران آغاز كنند. باز شدن فضاي سياسي ايران در 1376 و جنگ قدرت ميان نيروهاي چپ و راست (موسوم به اصلاحطلبان و محافظهكاران) جمهوري اسلامي، فرصت مناسبي دست داد تا عناصر گوناگون پانتركيست ايراني (حلقههاي باكو و استانبول) و هستههاي فعال چپ و راست (در اروپا و آمريكا) با حمايتهاي مالي و سياسي تركيه و جمهوري آذربايجان، به انتشار نشريات گوناگون محلي در استانهاي آذربايجان ايران بپردازنند و ضمن تبليغات گسترده پانتركي به سازماندهي هستههاي فعال در سطوح گوناگون (به ويژه در سطح دانشگاهها) دست بزنند. استقلال منطقه مسلماننشين قفقاز معروف به جمهوري آذربايجان نقطه عطف بسيار مهمي در سياستهاي پانتركيستي، به ويژه در رابطه با ايران محسوب ميشود. به اين خاطر از اوايل دهه 1990 به بعد دوره جديد و مهمي از تبليغات، تلاشها و سازماندهيها در رابطه آذربايجان ايران شروع شد كه در آن شعار « آذربايجان واحد» و هدايت تلاشهاي پانتركي جهت دامن زدن به احساسات تركي و طرح تضاد و كشمكش قومي ميان « ترك و فارس» به عهده جمهوري آذربايجان و عناصر افراطي پانترك آن گذاشته شد. بررسي نقش محوري باكو در اين زمينه ضروري است. جمهوري آذربايجان: كارگزار پروژه پانتركيسم ضد ايراني همانگونه كه در بالا گفته شد، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي اين فرصت را فراهم ساخت تا پروژه پانتركيسم ضد ايراني، يعني برنامهريزي گام به گام براي رواج ايدئولوژي و جريان پانتركيستي در مناطق ترك زبان ايران و زمينهسازي اجراي استراتژي «ختنه» مورد نظر طراحان نوين پانتركيسم به اجرا درآيد.
وظيفه اين طرح ريزي عملياتي و اجراي آن به عهده جمهوري آذربايجان گذاشته شده و نخبگان و محافل پانتركيست و به طور غير مستقيم دولت باكو، به كارگزاران دولت تركيه جريان پانتركي / پان توراني آن تبديل شدهاند.
در واقع اين پديده چندان بيسابقه هم نبوده است. نقش كارگزاري در همان دوره اوليه پانتركيسم، يعني دوران فعاليتهاي گروه سياسي، تبليغاتي و نظامي تشكيلات پانتركي سالهاي دهه 20 ـ 1910 تحت رهبري تركهاي جوان، نيز به عهده نخبگان باكو گذاشته شده بود و بخش عمدهاي از جريان پانتركيستي ضد ايراني از آن منطقه عليه ايران سازماندهي و هدايت ميشد. به واقع نخبگان ماجراجوي باكو در طول قرن بيستم نقش كارگزاري را براي يك دولت خارجي در ايران بازي ميكردهاند. در سالهاي 1930 ـ 1910 كارگزار دولت عثماني، در سالهاي 1990 ـ 1920 كارگزار برنامههاي توسعهجويانه مسكو و از 1991 به بعد بار ديگر كارگزار استراتژي نوين پانتركيستي آنكارا. نگاهي كوتاه به سير تحول اين جريان، نكتهها را بيشتر روشن ميسازد. اصولا جريان پانتركيسم در منطقهنشين و سرزمينهاي سابق ايران در قفقاز از همان سالهاي آغازين قرن بيستم و همزمان با گسترش اين ايدئولوژي در امپراطوري عثماني، پيدا شد.
برخي از فعالان پانتركيسم نظير حسينزاده و احمد آقا اوغلو از اهالي قفقاز بودند كه در سالهاي دهه 20 ـ 1900 در استانبول بسر ميبردند در زمره برجستهترين شخصيتهاي محافل پانتركي محسوب ميشدند. بعدها محمد امين رسولزاده نيز به آنها پيوست، و همين گروهها بنيانگذار حزب (مساوات) شدند كه در واقع از سالهاي 1917 به بعد گرايشهاي پانتركي خود را به شدت آشكار ساخت. اين حزب تحت حمايت شديد مالي، نظامي و سياسي رژيم تركهاي جوان در عثماني قرار داشت و از برنامه بلندپرواز پانتركيستي رهبران عثماني در راه برپايي يك امپراتوري گسترده ترك زبان (توران) پيروي ميكرد.
در واقع بايد بر اين نكته انگشت گذاشت كه اقدام حزب مساوات در سال 1918 براي گزينش نام « آذربايجان» براي منطقه مسلماننشين قفقاز (اران و آلبانياي تاريخي) يك اقدام حساب شده و سنجيده در راستاي برنامههاي آينده پانتركيستي تركهاي جوان بود. رهبران حزب مساوات به كارگزاري از سوي رهبران تركهاي جوان با گزينش اين نام براي منطقه اران، آرزو داشتند تا در آينده بحث وحدت مناطق شمال رود ارس را با آذربايجان واقعي در ايران مطرح كنند و با دامنزدن به احساسات ترك گرايانه ضد ايراني، زمينه الحاق آذربايجان ايران به امپراتوري ترك را فراهم سازند. گرچه اين نكته تاكنون به طور گسترده در پژوهشهاي ايراني بررسي نشده است، اما حضور نيروهاي نظامي ارتش عثماني در قفقاز، و حضور عناصر برجسته پانتركيست در آن منطقه را كه تحت حمايت نظامي عثماني قرار داشتند، ميتوان دليلي بر اين مدعا دانست.
در آن روزگار برخي از نخبگان تيزبين ايراني، نظير شخمحمد خياباني و احمد كسروي در تبريز به خوبي به اين انگيزههاي پانتركي پي برده، و به آن اعتراض كردند. در پي همين اعتراضات بود، كه نيروهاي پانتركيست كه به همراه ارتش عثماني آذربايجان را در اشغال داشتند به تبعيد شيخ محمد خياباني از ايران به قفقاز دست زدند. شيخ در راستاي مقابله با همين برنامههاي گسترشطلبانه و الحاقگرايانه پانتركيستي، نام آذربايجان را به «آزاديستان» تغيير داد تا مانع برنامههاي فوق شود. در همان زمان، در تهران نيز روشنفكران و نويسندگان ايراني واكنشهاي شديدي بر اين اقدام پانتركيستي مساواتي / عثماني نشان دادند كه، در نشريات آن دور ايران بازتاب يافت.
گرچه سقوط دولت تركهاي جوان و نابودي رهبران پانتركيست آن از يك سو، و سقوط رژيم مساواتي به دست كمونيستها از سوي ديگر به اين برنامهها و روياها پايان داد اما انديشه پانتركيستي در پوشش ماركسيسم ـ لنينيسم در منطقه قفقاز همچنان ادامه يافت، و بار ديگر در جريان جنگ جهاني دوم فرصت نقش آفريني پيدا كرد. در اين مرحله بود كه باكو و رهبران آن نقش كارگزاري براي انديشههاي گسترش طلبانه شوروي را بازي كردند، و با آفرينش ماجراي جمهوريهاي خود مختار آذربايجان و كردستان ايران درصدد تجزيه و الحاق اين مناطق به خاك شوروي برآمدند. نوشتههايي كه اخيرا براساس اسناد و خاطرات چهرههاي فعال در ماجراي تشكيل فرقه دمكرات آذربايجان و اعلام حكومت خودمختار در تبريز انتشار يافته است، به خوبي نشان ميدهد كه اين ابتكارات، بخشي از برنامههاي مشترك مسكو/ باكو براي تشكيل يك آذربايجان واحد و الحاق آن به شوروي بوده است. پانتركيست وابسته به رژيم ميرجعفر باقراف رهبر حزب كمونيست شوروي شاخه باكو، از همان آغاز اشغال آذربايجان ايران تا خروج نيروهاي ارتش سرخ، به مدت ٤ سال از طريق انتشار نشريات به شدت پانتركيستي « وطنيولندا»، « شفق» و « آذربايجان» براي رواج پانتركيسم در ايران فعاليت كردند.
حوادث بعدي، پس از خروج شوروي و فرار رهبران اصلي فرقه دمكرات به باكو، نشان داد كه اينگونه تلاشها تاثير چنداني در ايرانيان آذربايجاني به جاي نگذاشته و هيچ خدشهاي به وفاداريهاي ايراني آنها وارد نياورد. نظريهپردازان و مورخان پانتركيست قفقاز، به همراه متحدان اندك ايراني عضو فرقه دمكرات آذربايجان خود در فاصله سالهاي 1979 ـ 1946، از طريق انتشار كتابها، نشريات، و برپايي نمايشهاي هنري و تبليغاتي راديويي همچنان به تبليغ انديشههاي پانتركيستي واگرايانه عليه ايران ادامه ميدادند. چهرههاي ماركسيست/ پانتركيست ايراني كه محصول سالهاي اشغال چهار ساله آذربايجان ايران از سوي ارتش سرخ و رژيم پيشهوري بودند و براي تحصيل در موسسات آموزشي شوروي به باكو اعزام شده بودند و يا به همراه ارتش سرخ و رهبران فرقه دمكرات به آن سوي ارس گريخته بودند، از سالهاي دهه 1960 به بعد فعاليت پانتركيستي خود جهت برانگيختن انديشههاي قومگرايانه در آذربايجان ايران را شروع كردند.
. شاعران ايراني الاصل نظير بالاش آذر اوغلو، مدينه گلگون و حكيمه بلوري دوشادوش ادبا و شعراي پانتركيست باكو نظير سليمان رستم، ميرزا ابراهيم اوف و ديگران در راه برانگيختن انديشههاي پانتركيستي در ايران و طرح آرمان وحدت آذربايجان ايران با «جمهوري آذربايجان» تلاش ميكردند. برخي از عناصر فرقه دمكرات نظير علي پناهي، رئيس تامينه تبريز كه پولهاي فراواني را از تبريز با خود به باكو به سرقت برده بود و نيز محمد تقي زهتابي از شاخه جوانان فرقه دمكرات كه در راستاي فراهمسازي كادرهاي آينده پانتركي براي ايران به باكو اعزام شده بود، تحت تاثير نوشتههاي تاريخي بيسروته و غير علمي پانتركي محافل استانبول / آنكارا/ باكو به نوشتن آثار رمانتيك و باژگونه تاريخي پيرامون « ستارخان» و « تاريخ باستاني تركهاي ايران» و ساير بحثها دست زدند، تا از طريق اين نوع وارونهسازيهاي تاريخي و خلق تاريخيتخيلي كهن و باستاني تركي براي آذربايجان ايران، اين منطقه را داراي پيشينهاي هماهنگ و مشترك با تركيه و ساير مناطق نشان داده و با زدودن هر گونه پيوند تاريخي اين منطقه با ايران، و تاريخ و تمدن و فرهنگ ايراني پايههاي گفتمان وحدتساز پانتركي را فراهم سازند. انقلاب اسلامي ايران در 1357 / 1979 اين فرصت را فراهم ساخت تا برخي از اين عناصر، به ايران برگشته و با ساير همفكران موجود خود در ايران، فعاليتهاي سياسي را در راستاي هويتسازي غير ايراني براي آذربايجان ايران شروع كنند.
اين محافل به انتشار نشرياتي همچون يولداش (به مديريت ح.م. صديق) و وارليق (به مديريت جواد هيات، حميد نطقي و حميد محمدزاده) دست زدند. برخي از اين افراد نظير صديق و زهتابي كه داراي گرايشات چپگرايانه پانتركي شديدتري بودند، به دليل فعاليتهاي سياسي و قومگرايانه تحت فشار قرار گرفتند و يا براي مدتي به زندان افتاده (مورد زهتابي در ايران) و از كشور خارج شدند. (مورد صديق كه در سالهاي 1359 به بعد به تركيه و به جمهوري آذربايجان رفت و با محافل پانتركي آن مناطق آشنا شد.) گرچه اين افراد به لحاظ موضعگيري سياسي داراي گرايشات چپ وليبرال متفاوت بودند، اما در يك هدف اشتراك نظر داشتند و آن خلق هويت تركي ـ و نه ايراني ـ براي آذربايجان ايران و طرح ـ مستقيم و غير مستقيم ـ انديشه وحدت (بيرليك) «دو آذربايجان» بود. محافل پانتركيستي باكو همچنان با انتشار نشريات و سازماندهي گردهمايي پانتركي، به ويژه پس از سالهاي 1361، و سركوب حزب توده به بعد، با حمايت اتحاد جماهير شوروي به تبليغات پانتركيستي عليه ايران ادامه ميدادند. اين فعاليتها در طول سالهاي دهه 1980 ادامه پيدا كرد. اما به دليل نامساعد بودن شرايط منطقهاي، جهاني و نيز فضاي داخلي در ايران، نمود چنداني پيدا نميكرد.
آنچه باعث اميدواري مجدد محافل پانتركي در جمهوري تركيه. و جمهوري آذربايجان به افقهاي آينده شد، فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بود. نخبگان سياسي در باكو به جاي پيشگرفتن يك سياست معقول در قبال همسايگان خود و تلاش براي بازسازي بنيادهاي اقتصادي ـ اجتماعي كشور، از همان آغاز مواضع خصمانهاي در قبال ايران گرفتند، و با طرح دعاوي كودكانه و مبتني بر آرمانهاي الحاقگرايانه پانتركي، بدبيني ايران را نسبت به مواضع خود برانگيختند. اين بدبيني زماني تشديد شد كه جبهه خلق، به رهبري ابوالفضل ايلچي بيك رياست جمهوري را به دست گرفت و به طور رسمي شعارهاي قديمي دهههاي تحتتسلط شوروي را در رابطه با آذربايجان ايران مطرح ساخت.
اين نوع مواضع مبتني بر ديدگاههاي خصمانه و بيتجربگي سياسي، و به راه انداختن تبليغات ضد ايراني در نشريات و رسانههاي خبري باكو و نيز سازماندهي گروههاي پانتركي از ميان عناصر ناراضي ايراني، نه تنها به تيرگي روابط تهران و باكو منجر شد، بلكه اتخاذ مواضع نابهنگام در برابر ارمنستان باعث به راه انداختن جنگ خانمانسوزي در منطقه شد كه اشغال سرزمينهاي مسلمان نشين قرهباغ از سوي ارمنستان را به دنبال آورد. در واقع ميتوان گفت كه «چپرويهاي كودكانه» پانتركي جبهه خلق و مواضع نابخردانه و رمانتيك آن، علت اصلي تحولات فوقالذكر بوده است. جمهوري آذربايجان از همان آغاز استقلال در 1991، نقش متحد استراتژيك تركيه در منطقه را به عهده گرفت و با گسترش روابط سياسي، اقتصادي و فرهنگي خود با استانبول به شريك و همكار استراتژيك تركيه در تدوين و به مرحله اجرا گذاشتن برنامههاي پانتركي تبديل شد. جبهه خلق با هر گونه انكار ارتباطات فرهنگي، مذهبي و تاريخي خود با حوزه تمدني ايراني، پانتركيسم را به ايدئولوژي رسمي دولت تبديل كرد و به انجام اقداماتي نظير تغيير الفبا به لاتين و اخذ برنامههاي تلويزيوني تركيه و پذيرش پوشش رسانهاي آن، گامهاي جدي نسبت به تقويت استراتژي پانتركي برداشت.
گرچه شكست سياستهاي جبهه خلق و فرار ايلچي بيك از شدت موضعگيريهاي پانتركي باكو نسبت به ايران كاست، اما تداوم موضعخصمانه نشريات پانتركي جمهوري آذربايجان (نظير، ينيمساوات، زركالو، آزادليق و ...) عليه ايران، سازماندهي محافل پانتركي و حمايت از آنها در دوران حيدرعلياف و همسويي هرچه بيشتر باكو با استانبول در چارچوب استراتژي پانتركيسم، جمهوري آذربايجان را به كارگزار دولت تركيه تبديل كرده است. باز شدن فضاي سياسي در ايران از سال 1376 به بعد، فرصت تازهاي به جريان منطقهاي پانتركيسم داد تا با بهرهبرداري از موقعيت ايجاد شده، تبليغات پانتركي و سازماندهي جريانهاي طرفدار اين ايدئولوژي در ايران را آغاز كند. تشديد بحران سياسي ميان جناحهاي محافظهكار و اصلاحطلب در ايران، مشغول بودن نيروهاي سياسي در اين جنگ قدرت، خلايي ايجاد كرد كه براي جريان پانتركي تحت حمايت جمهوري آذربايجان و تركيه فرصت مناسب محسوب ميشد.
به همين دليل بود كه از سال 1377 به بعد نشريات محلي با رنگ و بو و موضعگيري آشكار پانتركيستي، گفتمانهاي تاريخي، فرهنگي و سياسي رايج در ميان محافل پانتركي باكو و استانبول و آنكارا را به درون ايران كشاندند، و با سازماندهي محافل عمدتا دانشجويي در جهت ترويج انديشه پانتركيسم در ميان آذربايجانيهاي ايران دست زدند. هدف از همه اين اقدامات، بسيج قومي ترك زبانان ايران، فراهم ساختن زمينه كشمكش قومي ميان ترك و فارس و ايجاد شكافهاي قومي و سياسي در ايران و ترويج نوعي هويت ضد ايراني بوده است. جريانهاي پانتركي در باكو و استانبول كه در حال حاضر از حمايت مستقيم و غير مستقيم دولتهاي جمهوري آذربايجان و تركيه برخوردارند، به شيوههاي گوناگون، استراتژي « ختنه» را در ايران دنبال ميكنند. اين استراتژي هم از سوي محافل رسمي پانتركي در باكو و استانبول / آنكارا، كه به طور غير مستقيم از حمايت گسترده دولتهاي اين دو كشور برخوردارند دنبال ميشود، و هم در سطحي داخلي از سوي محافل كوچك اما فعال پانتركي موجود در ايران كه در عرصه رسانهاي و تشكيلاتي به فعاليت شديد براي زمينهسازي لازم جهت اجراي تدريجي استراتژي « پانتركي» در مناطق آذری زبان ايران مشغول بوده و از حمايت جريانهاي پانتركي مستقر در جمهوري آذربايجان و تركيه برخوردار هستند. انعكاس مداوم ديدگاههاي چهرههاي پانتركيستهاي ايراني در مطبوعات باكو و آنكارا، بزرگنمايي اين چهرهها و محافل كوچك پانتركي ايران در جايگاههاي اينترنتي پانتركيستهاي وابسته به جمهوري آذربايجان و تركيه، و تبليغ نشريات پانتركي محلي ايران و نشريات پانتركي دانشجويي دانشگاههاي ايران در كنار نشريات پانتركي مشهوري چون ينيمساوات، آزادليق، ... در اين جايگاههاي اينترنتي، همه از ارتباط سازماني جريان پانتركيستي آران با تشكيلات جهاني پانتركيستي حكايت ميكند.
منبع: مجموعه مقالههاي تاريخي و ادبي فراق ـ به اهتمام مؤسسه فرهنگي آران ـ اروميه: ٢٨ آذر ماه ١٣٨٠
يادداشتها:
٢. در مورد اين همكاريها بنگريد به: بولنت [ بلند] ارس، « استراتژي اسرائيل در جمهوري آذربايجان و آسياي مركزي» فصلنامه مطالعات خاورميانه
٣. در اين بارهبنگريد به: وارليق، بهار 1378، ص 70
٤. درباره جواد هيات بنگريد به: نويد آذربايجان، شماره 217 ( 25 اسفند 1380)، ص 3. جواد هيات و حميد نطقي از همان زمان به بعد با محرم ارگين شخصيت و مورخ برجسته پانتركيستتركيه دوست بوده و بعدها و بارها نيز با يكديگر ارتباط داشتهاند. در اين باره بنگريد به: وارليق، شماره 113 ـ 112 (بهار 1378)، صص 71 ـ 70
٥. حسين محمدزاده، صديق (ح.م صديق) كه در دوران اوليه پس از انقلاب اسلامي در كلاسهاي درس نشريه افراطي چپگراي «يولداش» را منتشر ميساخت بعد از توقيف نشريه به تركيه (و اتحاد شوروي) رفت و در آنجا در محضر شخصيتهاي برجسته پانتركيست و ضد ايراني نظير فاروق سومر، محرمارگين حضور يافت. در اين مورد بنگريد به نوشته خود صديق در: دكتر حسين محمدزاده صديق، يادمانهاي تركي باستان (تهران ـ 1380، ص 11)
٦. بنگريد به: نادر انتخابي ـ از عثماني گري تا تورانيگري: درباره خاستگاه و نقش تاريخي ناسيوناليسم ترك ـ نگاه نو ـ (مهر ـ آبان 1372) صص 86 ـ 85.
٧. احمدي، پيشين ص 133. (نيز بنگريد به: علي آذري، قيام شيخ محمد خياباني و نيز شرح حال و اقدامات شيخ محمد خياباني (تهران: 2536)
٨. درباره اين تغيير نام از سوي خياباني بنگريد به: احمد كسروي، تاريخ هيجده، ساله آذربايجان، ص 30ـ 29 و نيز سيروس برادران شكوهي.« سويداي قلب وطن دوستان و عدالتخواهان» مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني مشهد (سال 1369) شماره 1.
٩. ]پينوشت ِ ٩ در اصل ِ گفتار، نيامدهاست. ويراستار[
١٠. در اين باره بنگريد به: آذربايجان در موج خيز تاريخ، با مقدمه كاوه بيات (تهران، شيرازه 1379)
١١. در اين باره بنگريد به كتاب مهم زير: حميد ملازاده، رازهاي سر به مهر: ناگفتههاي بحران آذربايجان و فرقه دمكرات (تبريز: مهدآزادي، 1376).
١٢. از نمونه نوشتههايي كه به زبان تركي در باكو درباره ستارخان به چاپ رسيد، بنگريد به: محمد رضا عاقبت، سردار ملي ستارخان، رداكتور جعفر مجيدي (باكو، 1968).
١٣. براي اين نوع تاريخ نويسيهاي مبتني بر ديد ايدهئولوژيك و رمانتيك درباره آذربايجان ايران كه بيشتر تكرار و نسخهبرداري از جملات تاريخي مورخان پانتركيست آنكارا ـ باكو است، بنگريد به: محمد تقي ذهتابي، ايران توركلرينين اسكي تاريخ (تبريز: اختر 1378). براي يك نمونه فارسي از اين نوع تاريخنويسي كه تقليد و خلاصه شده كتاب زهتابي است بنگريد به: محمد رحماني فر ـ نگاهي نو به تاريخ ديرين تركهاي ايران (تبريز، اختر: 1379).
١٤. بنگريد به زهره وفايي ـ نامآوران آذربايجان (تبريز، انتشارات زينب پاشا، 1380) ص 45.
١٥. بسياري از نخبگان سياسي فردگرا و غير پانتركيست باكو، ابوالفضل ايلچي بيك و جبهه خلق پانتركيست او را عامل اصلي تيرگي روابط تهران ـ باكو و وقوع اشغال قرهباغ و فجايع جنگ ناگورنو ـ قرهباغ ميدانسته. براي نمونه بنگريد به: ديدگاههاي زرتشت عليزاده رئيس حزب سوسياليست آذربايجان، در ميثاق، چاپ تبريز (دوشنبه 19 آذر 1382) ص 7
٤. گزارشي خواندني و آگاهاننده دربارهي ِ «تالار ِ ايران» در موزهي ِ انجمن ِ خاورشناسيي شيكاگو
The Robert and Deborah Aliber Persian Gallery
The Persian Gallery of the Oriental Institute Museum opened to the public on September 9, 2000 following a four year renovation project. The 1500-square foot gallery displays approximately 1000 objects dating from the Archaic Susiana Period (ca. 6800 B.C.) to the Islamic Period (ca. 1000 A.D.). The installation of climate control systems to the museum enabled many fragile objects of bone and metals to be exhibited for the first time. The gallery space was designed by Vinci/Hamp Architects of Chicago. New cases, constructed of walnut, were designed by Vinci/Hamp Architects and built by Helmut Guenschel of Baltimore.
The Oriental Institute houses the nation's premier archaeological collection of artifacts from civilizations that once flourished in what is now Iran.
The exhibition displays early forms of seals, sculptures from the ruins of Persepolis and glazed ceramics from the early Islamic period, including juglets and plates that have never before been exhibited.
"The gallery includes more than 1,000 items that illustrate a range of artistic styles that flourished in the area from the seventh millennium B.C. through the 10th century A.D.," said Karen Wilson, Museum Director. "Our goal is to show how cultures developed in the area over time and illustrate the involvement of Oriental Institute archaeologists who did very important work in Iran."
One of the themes of the new gallery is the development of administration. Early seals, dating to about 4,000 B.C., were used by the ancient inhabitants of southern Iran to keep track of stored goods.
The Persians, 3,500 years later, maintained an elaborate system of record keeping to monitor such administrative matters as payment of rations to official travelers on their journeys. Records of such rations, written at way stations and sub-centers, were then sent to the Achaemenid palace complex at Persepolis to be tallied.
Roughly half of the Persian Gallery is devoted to artifacts from Persepolis, which thrived from approximately 520 B.C. until, in 331 B.C., Alexander the Great and his troops destroyed it. This portion of the gallery is dominated by a series of colossal sculptures made of polished, black limestone, including the head of a bull that once guarded the entrance to the Hundred-Column Hall and column capitals in the forms of bulls and composite creatures.
"We display plates from the royal tables, which were broken when Alexander destroyed the city.
They were thrown against the walls and lay in the ruins until a team from the Oriental Institute recovered them," Wilson said.
Matthew Stolper, the John A. Wilson Professor of Oriental Studies and an expert on Persia, said, "The Persian Empire was remarkable; it stretched virtually over a continent, from Greece to Afghanistan, and from Egypt and Libya to western India. There was nothing like it before, and its size and durability were not repeated until the time of the Roman Empire.
"The empire was remarkable for its ideology as well as its size. The Persians used a word 'vispazana' to describe the immensity of the empire. It means 'all kinds of people,' and it is used in the inscriptions found at Persepolis, along with images of all kinds of people shown holding up the throne of the king. It also is on ordinary administrative texts, referring to the workers who were building Persepolis," Stolper added. Inscriptions on stone found at Persepolis will be part of the exhibition as will be tablets from the administrative archives housed there.
The gallery also exhibits examples of the world's earliest coinage, some of which was part of the treasury of the vast Persian Empire, which, at its height, stretched from the Indus Valley to the Aegean Sea. The coins on display span a range of ages, from two of the world's earliest-known minted coins of the 6th century B.C., to coins of the seventh century A.D. in Islamic times, when images were replaced with script.
"We have some coins that show the transition to Arabic script, a style still used in the Middle East," said Donald Whitcomb, Research Associate at the Oriental Institute and an expert on the Islamic period.
Whitcomb said the plates, juglets and other vessels in the exhibition demonstrate a high degree of artistry as well as the cultural influences on the people during the arrival of Islam to the region. "There are blue-and-white ceramics that indicate contact with China, for instance," he said.
Oriental Institute archaeologists excavated the pottery at Istakhr, an Islamic city about five miles north of Persepolis. Some of the stones from Persepolis were reused in Istakhr to build structures, including a mosque. "One of the important things about Istakhr is that it provides a link between the ancient world and the modern, as it connects Islam with the cultures that preceded it," Whitcomb said.
In addition to the ceramics, the gallery also displays, for the first time, elaborate bronze and bone votive pins from the isolated mountain shrine at Surkh Dum-i Luri (1000-500 B.C.).
The gallery exhibits photographs to illustrate the work of the Oriental Institute archaeologists who began exploring the region in the 1930s. Their work ranged from air reconnaissance from 1935 to 1937, to archaeological expeditions conducted through 1978. One of the displays, based on Oriental Institute field projects, features the site of Chogha Mish in southwestern Iran, which was excavated between 1961 and 1978. The site yielded important evidence of the development of administrative record-keeping systems that eventually led to the invention of writing.
The prehistoric collection not only comes from Chogha Mish in southern Iran, but also Tall-i Bakun, in southwestern Iran. "Chogha Mish, with its long, uninterrupted sequence of about five thousand years, provides an excellent opportunity to observe prehistoric cultural and economic development through the myriad of material objects and architecture found in the course of 12 seasons of excavations," said Abbas Alizadeh, Research Associate for the Iranian Prehistoric Project of the Oriental Institute.
The Institute closed it galleries in 1996 for the installation of state-of-the-art climate-control systems, which are necessary to protect the collections from the damaging effects of Chicago's seasonal variations in temperature and relative humidity. In May 1999, the Joseph and Mary Grimshaw Egyptian Gallery opened to the public. The remaining galleries will open over the next several years. Contact the Museum at the number below for more precise information.
The reinstallation of the Oriental Institute's galleries is supported entirely by private sources; the institute is midway through a $3,450,000 campaign to complete the project.
For more information, call (773) 702-9520, or email at: oi-museum@uchicago.edu
٥. پيوند به نُه گفتار ِ تاريخي، ادبي و جامعهشناختي
در اين جا ↓
خاستگاه: رايانْپيامهايي از پيام جهانگيري - شيراز
٦. پاسخي دوستانه و دلْسوزانه به پيام ِ برادري جوان
در درآمد ِ ٤: ١١. چهل و نُهمين هفتهنامه، زيرْ بخش ِ ١٣- جمعه ٢٥ امرداد ١٣٨٧ خورشيدي(١٥اوت ٢٠٠٨)، نوشتم:
از تاريخْپژوهيي ِ فرهيخته تا دستْآويزْكردن ِ يك پژوهش براي ِ درستْنماييي ِ باور به رَوَند ِ بازگشت در تاريخ
رسانهي ِ الكترونيك ِ روزنامك، در پيگيريي ِ نشر ِِ گفتارهايي در شناخت ِ سويههاي ِ گوناگون ِ جنبش ِ مشروطهخواهي، متن ِ بخشي از گفت و شنودي با فرزانهي ِ بزرگ ِ روزگارمان، زندهياد شاهرخ مسكوب با عنوان ِ "رضاشاه، خلف ِ صدق ِ انقلاب ِ مشروطیّت برای ِ ایجاد ِ تجدّد و حكومت ِ قانون" را بازْنشر دادهاست ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-334.aspx
آنچه اين پيوندْنشاني، بدان رهْنَموني دارد، بخش ِ كوچك و برگزيدهايست از متن ِ گستردهي ِ گفت و شنودي كه نخستين بار در كتاب ِ دربارهي ِ سياست و فرهنگ، علي بنوعزيزي در گفت و گو با شاهرخ مسكوب، انتشارات خاوران، پاريس، بهار ١٣٧٣، چاپخششد و از س ١٠ در ص ١١ تا پايان ِ س ٤ در ص ٣٨ آن كتاب را دربرميگيرد.امّا در روزنامك، هيچ اشارهاي به متن ِ يادكرده، نميبينيم و خاستْگاه ِ اين گزينه، فصلْنامهي ِ تلاش، شمارهي ِ ٢٣شمردهشدهاست.فصلْنامهي ِ تلاش را – كه نشريّهاي سياسيست و از چند سال ِ پيش از اين در اروپا نشرمييابد – مي شناسيم و ميدانيم كه رويْكرد ِ دستْاندركارانش، گرايش به گذشته و در راستاي ِ سير ِ قهقراييي ِ تاريخ است و در اين راه از دستْْزدن به هيچ تلاشي خودداري نميكنند. شايد گزينش ِ نام ِ تلاش براي آن هم، بي حكمت نبوده و خود، بيانْگر ِ همين كُنِش باشد.جاي ِ بررسي و نقد ِ مجموع ِ كارنامهي اين نشريّه، در اين جا نيست؛ امّا در نقد ِ همين يك مورد – كه اشارهي اين يادداشت بدان است – بايد پرسيد كه چهگونه ميتوان كمتر از ٢٨ صفحه از يك متن ِ ٢١٣ صفحهايي ِ تو در تو را بريده و جدا از همهي ِ پيوندهاي ساختاري با پيش و پس از آن، آن هم در هنگام ِ خاموشيي ِ نويسنده و بي رواديد ِ او در جايي بازْنشرداد و با بهرهگيري از نام ِ بلندْآوازهي ِ نگارندهي ِ آن، در چهارچوب ِ آماج ِ ويژهاي مصادرهي ِ به مطلوب كرد و از آن سودْجُست؟!ويراستار در پي ِ بيش از چهل سال دوستي با شاهرخ مسكوب و آشناييي ژرف با انديشه و گفتار و كردار ِ فرهنگي و اجتماعي و ادبيي ِ او، هيچ شكّي ندارد كه او هرگز با چُنين برخوردي نسبت به يكي از كارهايش همْداستان نبود و اين گونه شَعبَدهبازي را تأييدنميكرد.* به عنوان ِ برادري بزرگْتر با بيش از نيمْسده كوشش و كار ِ اجتماعي، فرهنگي و ادبي، از مسعود لقمان، سردبير ِ پويا و كوشاي ِ رسانهي ِ سودمند ِ روزنامك – كه پيش از اين كوشش و كُنش ِ اجتماعي و فرهنگياش را ستوده و به بسياري از نشردادههايش در ايرانْشناخت پيونددادهام – انتظاردارم كه راه ناهموار و دشوار ِ خود را سنجيدهتر و آگاهانهتر بپبمايد تا "سراب" به جاي ِ "سر ِ آب"، به دام ِ خود نكشانَدَش و در اين "باديهي سوزان"، گرفتار ِ "غول ِ بيابان" نگردانَدَش. چُنين باد!
*
مسعود لقمان در اين هفته با اشاره به درآمد ِ يادكرده، يادداشتي پرسشْآميز را در روزنامك نشردادهاست↓ http://rouznamak.blogfa.com/post-347.aspx
او در رايانْپيامي به اين دفتر، نوشتهاست:
"... خواهشمندم پاسخ مرا در [تارنماي ]ِ كانون پژوهشهای ایرانشناختی درج فرمائید تا خوانندگانی که نقد شما را خواندهاند، از پاسخ من نیز آگاه شوند."
پس – هرچند كه برداشت ِ انتقاديام از ويژهنامهي ِ روزنامك (بخش ِ شاهرخ مسكوب) را در نوشتهي ِ " از تاريخْپژوهيي ِ فرهيخته ..." (↑ آغاز ِ همين زيرْبخش)، به روشنيي ِ هرچه تمامتر بيانداشته و جاي ِ ابهامي باقينگذاشتهام و درازْگوييي بيشتر و تباهكردن ِ وقت ِ خود و ديگران را هم بايسته نميدانم – به خواست ِ او، يادداشت ِ كوتاه ِ ديگري را هم در اين جا مينگارم تا حُجّت را بر او تمامكردهباشم:
"آقاي مسعود لقمان گرامي،
من گمانميبردم كه پيام برادرانهي من – هرچند كوتاه و سربسته – توانسته باشد دست ِ كم، گوشهاي از آنچه را كه "در اندرون ِ من ِ خستهدل... در خروش و در غوغاست"، براي شما بهنمايشدرآورد؛ امّا با خواندن ِ يادداشت و پرسشهاي شما دريافتم كه در كار ِ انتقال ِ نقش ِ ضمير ِ خود به شما كامْيابْنبودهام. از دقت در آشكار و كنايهي ِ نوشتهتان، دستْگيرمشد كه شما مرا در گونهاي چالش و همْچشمي و ستيز با خود انگاشتهايد و از پايگاهي پَدافندي با من سخنْگفتهايد!
اكنون بهتأكيد ميگويم كه نماي ِ راستين ِ "واقع" جُز اين است. من – كه به تعبير ِ نظاميي ِ عروضي – "در مراحل ِ شيب"م با شما – كه به سخن ِ همو – "در منازل ِ شباب"يد، با چندين دهه فاصلهي ِ سنّي، چهگونه ميتوانم در چالش باشم؟ بگذاريد اين بار، بيشتر آشكارهگوييكنم و بگويم با همين شناختي كه در يكي دو سال ِ گذشته، از ميانگين ِ كارنامهي ِ فرهنگيتان يافتهام، خود را در برداشتي نسبي، انباز در يك و همان خويشْكاري و پويندهي ِ يك راه با شما ميدانم. همانا اين بدان معني نيست كه ما اينْهمانيم. ديگرگونگي و – حتا – ناهمْگوني در ميان ِ ما، به دليل ِ وابستگيمان به دو نسل ِ فاصلهدار و داشتن ِ آزمونهاي گوناگون در كارنامهي اجتماعي و فرهنگيمان، امري بديهي و طبيعيست. با اين حال، ميتوانيم در گسترهاي كلّي، خويشْ كاريي ِ – كم و بيش – مشترك داشتهباشيم و در عين ِ حال، از نقد ِ فرهيختهي ِ گفتارها و كردارهاي ِ يكديگر، رويْنگردانيم و "نقد" را هم با "نفي" يكي نينگاريم.
امّا در موضوع ِ ديدگاه ِ مسكوب نسبت به دوران ِ رضاشاه، حرف ِ من اين بود و هست كه دستْاندر كاران ِ "تلاش"، تنها چيزي را از گفتار ِ او نقلكردهاند كه بتوانند از آن، تأويل ِ به "مقصود" كنند و آن بخش از سخن او را كه در راستايي خلاف ِ آنست، بهعمد ناديدهگرفتهاند. به تعبير ِ "اهل ِ حوزه"، كُلوا وَاشْربوا را آويزهي گوش گردانيده، امّا وَلاتُسْرِفوا را فراموشكردهاند!
مسكوب، هم در گفت و شنودش با بنوعزيزي و هم در كتاب ِ داستان ِ ادبيّات و سرگذشت ِ اجتماع – كه شما بدان اشارهكردهايد – و هم در ديگرْ گفتارهايش، همواره بر سويههاي دوگانه و دوگونهي ِ سياست هاي اجتماعي و فرهنگيي ِ حكومت ِ رضاشاه تأكيدورزيدهاست. يعني از يك سو، كوششهاي ِ نسبي در راستاي ِ نوگردانيي ِ نهادهاي ِ زندگيي ِ مدني در جامعهي ايران را به منزلهي ِ بخشي از آرمانهاي ِ جنبش مشروطهخواهي تأييدكرده و ارجْگزاشته و ستوده و از سوي ِ ديگر، خودكامگيي ِ شديد و سركوب هرگونه ديگرْانديشي و آزاديي ِ بيان و قلم در آن دوران را شكست ِ بخش ِ ديگري از خواستهاي ِ برحق مبارزان ِ دو دههي ِ پيش از كودتاي ١٢٩٩ ارزيابيده و نكوهيدهاست. مسكوب – به حق – برآن بود كه هرگاه نهادهاي مدنيي ِ نو (به اصلاح "مُدرنيته") در جامعهي ِ ايران، ريشهدار و پايدارنشد و در رويدادهاي ِ دهههاي پسين، اين سُستْبُنيادي به خوبي آشكارگرديد، سببي جز آن نداشت كه امري برآمده از آگاهيي ِ تدريجيي ِ جامعه نبود و با آزاديي ِ انديشه و بيان، ملازمت نداشت و تنها برنامهاي "شاه - فرموده" و حكومتي بود!
مسكوب همواره فرزانهوار و فيلسوفانه، از افقي بلند به رويدادهاي پشت ِ سر مينگريست و رنج و شكنج هايي را كه برتافته بود، بهانهاي براي ِ حديث ِ نفس و آه و فغان قرارنميداد و به زمين و زمان بد و بيراه نمي گفت. او پس از كودتاي سياه ١٣٣٢ به زندان افتاد و به سختي شكنجهشد. دكتر حسن كامشاد، يار ِ ديرين ِ مسكوب، نوشتهاست:
«شاهرخ مسكوب پس از كودتاي ٢٨ مرداد در اوايل اسفند ١٣٣٣ دستگيرشد. در زندان، دو چيز او را زندهنگهميداشت، يكي مادرش و ديگري دوستش مرتضي كيوان [← كتاب ِ مرتضي كيوان، به كوشش ِ شاهرخ مسكوب، كتاب ِ نادر، تهران- ١٣٨٢] كه در مهرماه همان سال تيربارانشدهبود. ميگويد: " ... در روزهايي كه زير ِ شكنجه بودم ... فقط اين دو تا نگاهمميداشتند؛ يكي زنده و ديگري مرده و امروز هردوتاشان مردهاند؛ ولي پاهاي ِ روح ِ من، وقتي كه بلايي بيشتر از طاقتم نازلميشود، همچنان روي ِ همين دو پايگاه است. در آن روزها، اينها وجدان ِ مجسّم ِ من بودند كه از من جداشدهبودند و هم مرا ميپاييدند و هم دستم را مي گرفتند."...» (← سوگ ِ مادر، شاهرخ مسكوب، به كوشش ِ حسن كامشاد، نشر ني، تهران- ١٣٨٦، مقدّمهي ِ كامشاد، ص ١٠).
با اين همه، مسكوب در هيچ يك از يادكردهايش از آن دوران، به ناله و نفرين و شعار دادن نپرداخت و به محمّدرضاشاه و خاندانش دشنامنداد؛ امّا در جاهايي كه بايسته ميدانست به نقد ِ اصولي و مستند ِ كارنامهي ِ پهلويان ميپرداخت و پروا و پرهيزي هم نداشت:
"... پريشب رضاشاه را با وليعهدش به خواب ديدم، همان طور كه در عكسها ديدهميشود، وليعهد خبردار پشت ِ سر ِ پدرش ايستادهبود. آن وقتها كه تودهاي بودم، رضاشاه برايم رضاخان ِ قزاق بود؛ ولي حالا نه. مرديست با نقاط ِ ضعف و قوّتش مثل ِ بسياري از كسان ِ ديگر. من دست ِ شاه و وليعهد را بوسيدم و شاه مقداري پول ِ طلا به من داد و من سخت متعجّب بودم كه آن مرد ِ خسيس، چهطور چنين محبّتي كرد! آن پولهاي زرد، درست مثل ِ اين سكّههاي ِ ده سانتيم و بيست سانتيم يا پنجاه سانتيم بود كه اين روزها [دوران ِ تلخ ِ شهربنديي ِ مسكوب در غربت] بايد حسابشان را نگهدا رم ..." (← سوگ ِ مادر، همان، ص ٧٩).
دوست ِ گرامي،
اكنون انصافْبدهيد كه آيا سزاوارست كساني نوشتهاي از چُنين بزرگْمردي را در هنگامي كه دست ِ او از جهان كوتاهست (حتا بي رواديد ِ صاحبْاختيار و سرپرست ِ نشر ِ اثرهاي ِ او*)، به دلْخواه و مصلحت ِ خويش مُثلهكنند و تنها يك روي سكّه را نمايشْدهند؟
اين را هم سربسته بگويم و بگذرم كه بر پايهي ِ همهي ِ دادههاي پژوهشي و دانشي، واپسْرَوي (سير ِ قهقرايي) در تاريخ، شدنينيست و همهي ِ نمونههايي كه در كوتاهْزمان (زمان با سنجهي ِ تاريخي) چُنين مي نمايند، درواقع و در مقياسي بزرگ، چُنين نيستند و هرگاه منحنيي ِ سير ِ تاريخي در اين گونه دورانها، چندي فرارَوَنده نيست و پويشي افقي ميكند، در مجموع، نه ايستاست، نه واپسْگرا تا زماني نه چندان دراز كه باز، سيري فرارونده بيابد.
پس اگر كساني در دوران ِ ما با خيالْپروري گمانْميبرند كه ميتوانند چرخ تاريخ را واپسبرانند و آينده را به گذشته ببازند و روزگار ِ سپريشده را بازگردانند، آب در هاون ميكوبند و باد در غربال ميبيزند! بگذار آنها دل ِ خود را به همين "تلاش"ها خوشْكنند! من و شما چرا بايد فريب ِ اين شَعبدهبازي را بخوريم و پاي از شاهراه ِ پژوهش و دانش و فرهنگ بيرون بگذاريم؟
سخنم را با آوردن ِ يك دو بيتي – كه ديرزماني پيش از اين سرودهام؛ امّا هنوز هم به پيام ِ آن، پايْبندم – پايانميبخشم:
«افسوس ِ گذشته را نميبايدخورد/
در حسرت ِ آينده نميبايد مُرد/
امروز كه اسب ِ زندگي مركب ِ ماست/
زي شهر ِ اميد، تاخت ميبايد بُرد.»
___________________
* استاد دكتر حسن كامشاد، "رفيق ِ حُجره و گرمابه و گلستان" ِ شاهرخ مسكوب، وكيل ِ رسمي و قانونيي ِ اويند و هرگونه نشر ِ جزئي يا كلّيي ِ كارهاي وي، تنها با رواديد و همْداستانيي ِ ايشان، اعتبار ِ اخلاقي و حقوقي و قانوني خواهدداشت.
٧. بازخوانیي ِ انتقادیي ِ تاریخ معاصر ایران در گفت و شنود با ماشاالله آجودانی (بخش دوم)
بخش ِ يكم ِ اين گفت و شنود ِ آموزنده را پيش از اين در همين تارنما خوانديد. اكنون بخش دوم را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-350.aspx
خاستگاه: رايانْپيامي از مسعود لقمان، دفتر روزنامك - تهران
٨. پيشْبينيي ِ كارشناسان: زمينْلرزهي ِ هميشگي با شدّت ِ ٤ْ ريشتر در «نصف ِ جهان»!
خطر ِ عبور ِ قطار، همچنان چهارباغ ِ اصفهان را تهديدميكند.
با وجود همه ی اعتراض های کارشناسانه و مردمی، هنوز خطر عبور خط قطار از زير چهارباغ وجود دارد
اگر مترو از زير چهارباغ عبّاسی رد شود هر بار لرزشی حدود چهار درجۀ ريشتر آن را می لرزاند.
مدرسه ومسجد چهارباغ، اثري يادماني از روزگار صفويان
كه در كنار ِ مسير ِ قطار جايدارد و در معرض ِ تهديد ِ جدّيست.
گزارش اين پيشْبيني و هُشدار ِ دلْواپسْكننده را در اين جا بخوانيد ↓
http://www.savepasargad.com/
خاستگاه: رايانْْپيامي از شكوه ميرزادگي - دِنوِر، كلرادو، آمريكا
٩. برنامهاي هنري براي كودكان ايراني و ديگرْ كودكان ِ فارسيزبان: آگاهينامهي ِ كتابخانهي ايرانيان در سيدني
کودکان پاسداران فرهنگ کهن ايران
کتابخانه ی کودکان و نوجوانان
(بخش ِ كودكان در كتابخانه ي ايرانيان در سيدني)
از ساعت ١١ صبح تا ٣ بعد از ظهر
برگزارمی کند.
برای فراخواندن ِ هرچه بيشتر کودکان و جوانان ايرانی و فارسی زبان
به کتابخانه و نهادينهكردن ِ كتابْخواني در ذهن ِ آنان و آشناگردانيدن ِ آنان با فرهنگ ايران،
از شما و فرزندانتان دعوت می شود به ما بپيونديد.
اين برنامه، شامل چهار بخش است:
١. کارگاه نقاشی به سرپرستی هنرمند ارجمند رشيد کنعانی.
٢. کارگاه موسيقی به سرپرستی هنرمندان ارجمند حميرا عضدالملکی و منوچهر تيوای واجرای موسيقی و آواز توسط کودکان هنرمند.
٣. کارگاه کارهای نمايشی و قصّهخوانی به سرپرستیي ِ هنرمند ارجمند علی الهامی منش.
٤. پذيرائی.
مکان:
تلفن تماس : 96333552 روزهای دوشنبه تا جمعه بين ساعات ١٠ بامداد تا ٤ بعد از ظهر
خاستگاه: رايانْپيامي از دكتر سيروس رزّاقيپور (مدير كتابخانهي ِ ايرانيان) - سيدني
١٠. برنامهاي گسترده براي ترجمهي ِ شعر ِ معاصر ِ ايران به ديگرْ زبانها
↓ در اين جا بخوانيد
http://www.thetranslationproject.org/the-project/
و براي آگاهيي ِ گسترده تر از چيستيي ِ اين طرح ِ جهانْشمول ِ ادبي و فرهنگي، در اين جا ↓
http://en.wikipedia.org/wiki/Translation_Project
خاستگاه: رايانْپيامي از دفتر ِ طرح ِ ترجمه
١١. دستْرَس ِ آزاد به صدها مجلّهي ِ دانشي و پژوهشي از سراسر ِ جهان و در زمينههاي ِ گوناگون
در اين جا بخوانيد ↓
http://www.fakouhi.com/node/2713
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري - شيراز
١٢. «كامكاران» در لندن: موزيك ايراني (كُردي و جُز آن)
اجراي کنسرت موسیقیي ِ سنّتیي ِ ايراني (کُردی و جُز آن) از سوي ِ نامدارترین گروه موسیقی در ایران
تاریخ: شنبه ششم مهرماه ١٣٨٧/ ٢٧ سپتامبر ٢٠٠٨- ساعت ٨ بعدازظهر
مکان:
آگاهيهاي بيشتري از اين گروه را در اين جا، بهدستآوريد و تصويرهاي ديگري از آنان را ببينيد ↓
http://212.241.164.66/music/event-detail.asp?ID=7831
خاستگاه: رايانْپيامي از دفتر ِ بُنياد ِ ميراث ِ ايران- لندن
١٣. جهان به كجا مي رود؟: گفتاري ژرفاكاوانه در شناخت ِ جهان ِ پيچيدهي ِ امروز و زمينههاي شكلْگيريي ِ آن
گفتار ِ دكتر ناصر فكوهي را – كه در تارنماي ِ انسان شناسي و فرهنگ، پايگاه ِ اطّلاع رسانيي ِ اين پژوهنده، نشريافتهاست – در اين جا بخوانيد ↓
http://www.fakouhi.com/node/3
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري - شيراز
١٤. ادبستان ِ كاوهي ِ آهنگر: كتابخانهاي پُرمايه و فزاينده در شبكهي ِ جهاني / كاري كارستان در گسترهي ِ ادب و دانش و فرهنگ
گروهي با عنوان ِ "ادبستان ِ كاوهي ِ آهنگر" گام به گسترهي ِ كوشش و كُنِش ِ فرهنگي گذاشته و با بُنياد گذاريي ِ كتابخانهي ِ كاوهي ِ آهنگر در شبكهي ِ جهاني، بار ِ سنگين ِ خويشْكاريي ِ بزرگي را بر دوش گرفتهاند. در تارنماي ِ اين گروه، ميخوانيم كه اگر نه هر روز، دست کم یک روز درمیان، کتاب جدیدی بر فهرست ِ كتابخانه، افزودهخواهدشد. شمار كتابهاي اين مجموعه تا هنگام ِ نگارش ِ اين يادداشت، به ٦٥٩ جلد رسيدهاست. كتابها از ديدگاه ِ موضوعي، طيف ِ گستردهاي را دربرميگيرند و هيچگونه "اينباد! آن مباد!"ي در كار ِ گنجانيدن آنها در فهرست، بهچشمنميخورد. بسياري از كتابها در شمار ِ "ناياب"ها يا "ممنوع"ها جايدارند و دوستْداران ِ خواندن ِ آنها، نه تنها در برونْمرز، كه در ميهن نيز، از يافتنشان – آن هم بدين آساني – بسيار خشنودخواهندشد.
گزينش ِ نام ِ ناميي ِ كاوه براي ِ اين پايگاه ِ فرهنگي، بسيار هوشْمندانه و ستودنيست. اين چهرهي ِ يادماني در اسطوره و حماسهي ايران، نماد ِ خيزش ِ مردمي در برابر ِ خودْكامهاي خونْريز و آدميخوار و آزاديكُش و فرهنگْستيزست كه فردوسي، خداوندگار ِ حماسهي ِ ايران، در وصف ِ هزارهي ِ سياه ِ چيرگياش، فرمودهاست:
"... نهانْگشت كردار ِ فرزانگان/ پراگندهشد كام ِ ديوانگان/ هنر خوارشد، جادويي ارجْمَند/ نهان راستي، آشكارا گزند/ شده بر بدي دست ِ ديوان دراز/ به نيكي نبودي سَخُن جُز به راز." (← شاهنامه به كوشش ِ جلال خالقي مطلق، دفتر ِ يكم، ص ٥٥، بب ٣- ٥).
http://www.adabestanekave.com/books.html
نخست بايد سپاسْگزار ِ دانشْمندان و فنّّسالاران روزگارمان باشيم كه زمينهي ِ اين گونه بهرهگيريي ِ بهينهي ِ فرهنگي از دستْآورد ِ كارشان را فراهمساختهاند و دوم بايد آفرين و درود فراوان بگوييم بر دل و جانبستگان به فرهنگ و انديشه و گفتار و كردار ِ نيك كه بي هيچ چشمْداشتي، خدمتي چُنين والا را برعهده گرفته و سدّ ِ بازْداري و فرهنگْستيزي را دَورْزدهاند. توش و توانشان افزونْباد!
خاستگاه: رايانْپيامي از دكتر سيروس رزّاقيپور- سيدني
١٥. پاسخ يك استاد ايرانيي ِ ديگر به "ماتياس شولتز"، استاد آلمانيي ِ نويسندهي ِ گفتاري در نكوهش ِ «كورش ِ بزرگ» در مجلّهي ِ اشپيگل
Greetings to All,
Dr. Matthias Schulz.
DAAD-Visiting Associate Professor, and Director,
Center for European and German Studies
History Department
Vanderbilt University
Buttrick Hall 243 and Benson Hall 123
Tel: 322-2528 (Center for European and German Studies), and 322-5948 (History)Fax: 343-6002
Email: http://au.mc511.mail.yahoo.com/mc/compose?to=matthias.schulz@vanderbilt.edu
http://sitemason.vanderbilt.edu/site/hwWjN6
Re: Misrepresentation on Cyrus The Great by Dr. Matthias Schulz
Dear Dr. Matthias Schulz.
I read your critique of Cyrus The Great in Spiegel Magazine with interest and bursting amazement. First, I understand that you are no authority in Persian or Near Eastern Studies. In fact, your official championship which transmits several degrees, posted on Vanderbilt University’s website reads: “Visiting Associate Professor, and Director, Center for European and German Studies.”
Second, for supposedly an academician, and there are some in disguise and carry their books on their back rather than head, I am bewildered at your audacity, frivolity, and infidelity to your covenant. Some of us are rewarded for a living and for anything we carve, and often compose claptraps that entirely represent scientific pollution in the cloth of historical discoveries. The same documents do not make it to fictions as they demand from the dramatist inspiration, talents, sweat, and long time to inscribe a fascinating one. There are those, yet, that fart with their pen. In fairness, a good number of people and this meek, with expertise from sixth grade education to the few that occupy the acme of simple decency, integrity, and scholarship, consider your fabrications and distortions of history gobbledygook not worthy of compost.
In my hallowed life of 61-years, I often reflect how an assembly of scientists or scholars devised wicked looms to vend their spirit in the pursuit of being beggars for life and in the service of madness, and in the butchery of close to 100 million people, just in the 19th Century. I wonder how Vanderbilt considered you for a visiting Professorship, but my ‘Prized one’, academic freedom does not justify ineptness. Regrettably, you seem to live in full darkness, I counsel your sponsors, at least on Cyrus, let alone the Persian history. I suggest an appraisal of a very few exceptional books that exist on Cyrus, and are patent for the factual experts. In the mean time, please consult two short responses, perhaps you allowed yourself to spot them, from Persian connoisseurs, Dr. Kaveh Farrokh, and Dr. Cyrus Kar.
Some may consider this communication devoid of no historical boo-boos, but they deem that it include too much invective and assails on you as an author. I apologize for my blunders, yet I clearly see that you have grossly insulted, not only what is esteemed in history, but Persians by your depiction via misrepresentations. Although it seems that I have treated you like the band in Washington, I regret for not being able to furnish a milder and a little more courteous dispatch to be more effective for an academician.
I wish your service, or your poverty of overhaul, to this blessed nation and the human race will last part soon, but with your tranquility. Blessings!
Respectfully,
خاستگاه: رونوشت ِ رايانْپيامي از دكتر كاوه فرّخ - در رايانْْپيامي از دكتر كاظم ابهري- استرالياي جنوبي
١٦. ايراني كيست؟: كوششي براي يافتن ِ پاسخي سزاوار به پرسشي كليدي
گفتار پژوهشي و مستند ِ دكتر نعمتالله فاضلي در اين زمينه را در تارنماي ِ فرهنگْشناسي بخوانيد ↓
http://farhangshenasi.com/persian/node/680
خاستگاه: رايانْپيامي از پيام جهانگيري- شيراز
١٧. سالْگرد ِ زادْروز ِفرخندهي ِ استادي بزرگ و ارمغان ِ ارزندهي ِ استاد به دوستْداران ِ زبان ِ فارسي
نوزدهم شهريورماه، سالْگرد ِ زادْروز ِ فرخندهي ِ استاد
دكتر جلال خالقي مطلق
ايرانْْشناس و شاهنامهپژوه ِ سرآمد و سزاوار ِ روزگارمان را
به همهي ِ دوستْداران ِ زبان و ادب فارسي و فرهنگ ايراني
شادباش ميگويم.
نشريّهي ِ الكترونيك روزنامك در تهران نيز اين سالْگرد را با نشر ِ گفتاري شيوا از استاد، گراميداشتهاست ↓
بهفرخندگیِ هفتادویکمین سالروزِ زایشِ دکتر جلال خالقیمطلق
سرگذشت زبان فارسی
دکتر جلال خالقیمطلق
http://rouznamak.blogfa.com/post-351.aspx
١٨. ياد ِ ديگري از «قمرالملوك وزيري» و تواناييي ِ شگرف ِ هنريي ِ او
"قمرالملوك وزيري" از زبان ِ "مرتضي خان ني داوود":
مرتضي ني داوود در جواني
استاد ني داوود در كهنْسالي
بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرتآباد دعوت شده بودم ، براي عروسي ، مولودي و … اما هرگز حال آن شب را نداشتم . پائيز غمانگيزي بود و من به جواني و عشق فکر ميکردم ، از مجلسي که قدر ساز را نميشناختند خوشم نميآمد اما چاره چه بود ، بايد گذران زندگي ميکرديم . چنان ساز را در بغل ميفشردم که گوئي زانوي غم بغل کردهام . نميدانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند ، صدايش در نميآيد . در همين حال و انتظار بودم که دختر ١٣- ١٤ سالهاي از اندروني بيرون آمد . حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا در جمع مردان ظاهر شوند . آمد کنار من ايستاد . نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد .
چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند ، گفتند : بزنيد ، ميخواهد بخواند!گفتم : کدام تصنيف را ميخواني ؟ بلافاصله گفت : تصنيف نميخوانم، آواز ميخوانم!به بقيه ساززنها نگاه کردم که زير لب پوزخند ميزدند. رسم ادب در ميهمانيها، آن هم ميهماني بزرگان ، رضايت ميهمان بود.
پرسيدم : اول من بزنم و يا اول شما ميخوانيد؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟ پنجهاي به تار کشيدم و پاسخ دادم : همايون.گفت : شما اول بزنيد!
با ترديد، رِنگ و درآمد کوتاهي گرفتم . دلم ميخواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست . بعد از مضراب آخر درآمد ، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ، غزلي از حافظ را شروعکرد . تار و ميهماني را فراموش کردم ، چپ را با تحرير مقطّع؛ امّا ريز و بههم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود . تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجّهشدم كه از رديف عقبافتادهام:
"معاشران گره از زلف يار بازکنيد / شبي خوش است بديــن قصّهاش درازکنيدميان عاشق و معشوق فرق بسيارست / چو يار ناز نمايد، شما نيازکنيد."
بقيه ساززنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابهجا کردم و آن را محکم در بغل فشردم . هر گوشهاي را که مايه ميگرفتم، ميخواند.
خندههاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از اندروني هيچ پچ پچي به گوش نميرسيد، نفس همه بند آمده بود . هيچ پاسخي نداشتم که شايستهاش باشد.
گفتم : اگر تا صبح هم بخواني ميزنم ! و در دلم اضافه کردم : تا پايان عمر برايت ميزنم!آن شب باز هم خواند، هم آواز هم تصنيف. وقتي خواست به اندروني باز گردد، گفتم : ميتواني بيايي خانۀ من تا رديفها را کاملكني؟ گفت: بايد بپرسم. وقتي صندليها را جمع و جور ميکردند و ما آماده رفتن بوديم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برايم بنويسيد. و تکه کاغدي را با يک قلم مقابلم گذاشت، اسمش قمر بود.
بعد از آن که از قمر جداشدم، تمام شب را به ياد او بودم. ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار بزنم. در خانه ام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم؛ امّا ديگر هيچ صدايي برايم دلْنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمي رفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعد از ظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينه کش آفتاب با ساز ورميرفتم که يک مرتبه در حياط بازشد. ديدم قمر مقابلم ايستادهاست. بند دلم پارهشد. هنوز دنبال کلمات ميگشتم که گفت: آمدهام موسيقي ياد بگيرم. از همان روز شروع کرديم. خيلي با استعداد بود. هنوز من نگفته، تحويلمميداد و وقتي رديف هاي موسيقي را يادگرفت، صدايش دلْنشينترشد ... و کنسرت پشت کنسرت بود که در گراند هتل لاله زار، آوازۀ قمر را تا به عرش مي گسترد.
اولين کنسرت قمر با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويولن) ، شکرالله قهرماني و مرتضي ني داوود (تار) ،حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو) ، پسر عموي استاد علي تجويدي برگزارشد.
يک شب در گراند هتل تهران کنسرت ميداد . تصنيفي را ميخواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سرزبانها بود . تصنيف را بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم ، حتماً شما شنيدهايد : مرغ سحر را ميگويم!
آن شب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را ميخواند آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فريادکشيد "جانم ، مرتضي خان" و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران ميدانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود.
* * *
بله داستاني که در بالا خوانديد بخشي از گفت و شنود ِ يک خبرنگارست که سالها پيش با ني داوود انجام داده است و در آن از عشق پنهان وي به قمر سخن رفتهاست! *
ني داوود تصنيفي دارد به نام آتش جاويدان که آن را بهترين ساخته خودش -- حتي بهتر از مرغ سحر -- مي داند ، که البته با دانستن مطلب بالا علت آن روشن است. اين تصنيف بسيار زيبا تاکنون بارها توسط خوانندگان گوناگون اجرا شدهاست؛ ولي يک بار هم در برنامه گلهاي رنگارنگ اجرا شدهاست.
خاستگاه: رايانْپيامي از دكتر سيروس رزّاقيپور- سيدني (بر پايهي ِ رايانْپيامي از احمد آل ِ ياسين)
__________
* فرستندهي ِ اين مطلب، نامي از خبرنگار و نشرگاه گزارش او نياوردهاست.
درباره ي ِ زندگي و كارنامهي ِ هنريي ي استاد مرتضي نيداوود، در اين جا بخوانيد ↓
http://www.google.com/search?q=Neydavood&rls=com.microsoft:en-us:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7
و نواي تار ِ استاد را در پيوندْنشانيها آمده در زير ِ
و در بارهي ِ زندگي و هنر قمرالملوك وزيري، در اين پيوندْنشاني بخوانيد ↓
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%82%D9%85%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%25
همچنين بنگريد به دفتر ِ هنر، ويژهي ِ قمر (سال ١٤و ١٥، شمارهي ِ ١٨، فروردين ١٣٨٧- بيژن اسدي پور و ديگران، كاليفرنيا