Tuesday, September 16, 2008
پيگيريي ِ گفتمان ِ شيوهي ِ پژوهش در تاريخ ِ معاصر ِ ايران: پيوستي بر دو درآمد ِِ پيشين
يادداشت ويراستار
سهشنبه بيست و ششم شهريور ١٣٨٧ خورشيدي
(١٦ سپتامبر ٢٠٠٨)
در پي ِ نشر ِ درآمدهاي ِ ٤: ١١، زيرْ بخش ِ ١٣- جمعه ٢٥ امرداد ١٣٨٧و ٤: ١٥، زيرْ بخش ِ ٦، جمعه بيست و دوم شهريور ١٣٨٧ در اين تارنما، دوست ِ پژوهندهي ِ ارجمند آقاي منوچهر تقوي بيات، با رويْ كرد به آن دو درآمد، امروز پيام زير را همراه با رونوشتي از گفتاري خطاب به آقاي مسعود لقمان، سردبير ِ نشريّهي ِ الكترونيك ِ روزنامك در تهران، در راستاي ِ روشنْگريي ِ بيشتر ِ شيوهي ِ پژوهش در تاريخ ِ معاصر ِ ايران، از سوئد به اين دفتر فرستادهاند كه با سپاس از ايشان، در اين پيوست ميآورم ↓
استاد گرامی،
در پي ِ نشر ِ درآمدهاي ِ ٤: ١١، زيرْ بخش ِ ١٣- جمعه ٢٥ امرداد ١٣٨٧و ٤: ١٥، زيرْ بخش ِ ٦، جمعه بيست و دوم شهريور ١٣٨٧ در اين تارنما، دوست ِ پژوهندهي ِ ارجمند آقاي منوچهر تقوي بيات، با رويْ كرد به آن دو درآمد، امروز پيام زير را همراه با رونوشتي از گفتاري خطاب به آقاي مسعود لقمان، سردبير ِ نشريّهي ِ الكترونيك ِ روزنامك در تهران، در راستاي ِ روشنْگريي ِ بيشتر ِ شيوهي ِ پژوهش در تاريخ ِ معاصر ِ ايران، از سوئد به اين دفتر فرستادهاند كه با سپاس از ايشان، در اين پيوست ميآورم ↓
استاد گرامی،
درود بر شما!
من هم مانند شما از کج راهه ای که آقای لقمان در زمینه ی دوره دیکتاتوری رضا خان در پیش گرفته است ملول بودم. پس از خواندن نوشته ی دوم شما : « پاسخي دوستانه و دلْسوزانه به پيام ِ برادري جوان» یادداشتی را که در پیوست است برای ایشان فرستادم تا شاید تااندازه ای به راه بیاید.
من هم مانند شما از کج راهه ای که آقای لقمان در زمینه ی دوره دیکتاتوری رضا خان در پیش گرفته است ملول بودم. پس از خواندن نوشته ی دوم شما : « پاسخي دوستانه و دلْسوزانه به پيام ِ برادري جوان» یادداشتی را که در پیوست است برای ایشان فرستادم تا شاید تااندازه ای به راه بیاید.
وقتی مردمی اجازه نداشته باشند برای خود تاریخ بنویسند همین آشفته بازاری می شود که ما با آن روبرو هستیم. "حقیر" را "کبیر" می خوانند و ناخلف را "خلف"!
منوچهر تقوي بيات
منوچهر تقوي بيات
آقای مسعود لقمان گرامی سلام!
اندر مقولهی " تلاش" درباره ی سردارسپه "رضاشاه کبیر"
من نوشته های تارنمای شما را که برایم پنجره ای است از دنیای تنگ میهنم با کنجکاوی خوانده، دنبال کرده و تلاش های شما را ستایش می کنم. امیدوارم که همیشه از گزند گزمه ها و گزندگان بیگانه در امان باشید. باید در اینجا درد تلخی را برای شما باز گو کنم. نزدیک به شصت سال کتاب خواندم ، پژوهش کردم ، درس خواندم و دانشگاه رفتم اما امروز می بینم که از آنچه خوانده ام و تلاش کرده ام تا فرابگیرم و به کار بندم، از هر هزارصفحه یک صفحه اش هم سودمند و درست نبوده است. مدیران ( شاه و وزیر و وکیل های ناموکل) حکومت های وابسته در انبان ما پوشال فراوانی انباشته اند و چه بارگرانی را ییهوده بردوش کشیده ام.
صنایع مونتاژ را صنعت انگاشته ام ، سیاست پیشه گان را، روشنفکران و بزرگان کشورم پنداشته ام. به جن گیران و رمالان ؛ علما و پیشوایان گفته ام، دروغ هایی را که روزنامه ها و کتاب ها و تلویزیون ها و رادیوها برایم ردیف کرده اند به عنوان تاریخ پذیرفته ام ، کودتاها و توطئه ها را ، انقلاب خوانده ام و چه یاوه های بسیاری را که حقایق و سند دانسته ام. چرا که من "صغیر" بودم و آن دیگران و انیران، هم "بالغ" و هم "ولی" و هم "کبیر" !
درباره ی معمّاي "رضا شاه کبیر" می بینیم که دوست و دشمن در داوری او به کج راهه رفتهاند. روشنفکران و تاریخ نویسان گاهی او را ستوده اند و گاهی دشنامش داده اند. جمعی از روشنفکران و برگزیدگان دوران مشروطیت فریبش را خوردند ، به دام اش افتادند و همراهی اش کردند برخی زندانی گردیدند ( دکتر مصدّق، کمال الملک، دکترارانی و دیگران) ، برخی کشته شدند (میرزاده ی عشقی، فرّخی یزدی، داور و . . .) و شماری هم وزیر و وکیل شدند ! درباره ی این سرباز بی سوادی که از سربازی به سرداری رسیده و در عصر فیلد مارشال های دانشگاه دیده هرگز درس نخوانده بود، خوب است کمی واقع گرا باشیم . نتیجه ی عملی دوران پهلوی را امروز پس از هشتاد و هشت سال با چشم باز و در روز نگاه کنیم.
اگر برنامه های فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی دوران پهلوی (مدرنیته) اختناق و وابستگی هرچه بیشتر به غرب از نظر فرهنگی، اقتصادی و سیاسی نبود پس چه بود؟ اگر ما اقتصاد و صنعت ملی داشتیم حتما مانند کشورهای اروپایی می توانستیم مردان ملی، روزنامه های ملی، سندیکاهای ملی و احزاب ملی داشته باشیم.
آقای دکتر کهن که روزنامه های وابسته و اسناد آنچنانی را مطالعه و تحقیق کرده اند در آغاز آن مصاحبه ی طولانی مطلبی را گفته اند که اگر آن تحقق می یافت ما امروز روزگاری به این سیاهی نداشتیم. دعوا در این یک صد سال بر سر لحاف ملانصرالدین بوده است . این لحاف، همان مردم سالاری و حقوق شهروندی است که دولتها با ابزارهای سیاسی و اقتصادی و زندان و شکنجه و اعدام نگذاشتهاند نصیب مردم بیچاره ی ما بشود؛ چرا که اگر مردم اختیار کشور خویش را داشته باشند، نخواهندگذاشت تا نفت و دیگر ثروت های ملی ما را، بی حساب به یغما ببرند. آقای دکتر کهن گفته اند: « توسعه هر كشوري يا هر ملتي براي دستيابي به مواهب سياسي ـ اقتصادي و اجتماعي طبعاً به يك حداقلي از توسعهي ملي نيازمند است.»
راستی ما باید از خودمان بپرسیم یک حد اقل از توسعهی ملی یعنی چه؟
یعنی یک حد اقلی از آزادی سیاسی، مختصری حزب آزاد سیاسی، حمایت ناچیزی از صنایع و تولیدات ملی، توازن اقتصادی صادرات و واردات و از این دست چیزها که در کشورهای پیشرفته هست و در کشورما هرگز حداقلش هم نبوده است. پس از مشروطیت "این حداقل توسعهی ملی "، تنها در دوران ۲۸ ماهه ی حکومت ملی دکتر مصدّق، علی رغم توطئههای دربار ، بعضی از علما و بیگانگان توانست پدید بیاید و واردات و صادرات متوازن شود. با شعار و سند و چشم بندی توسعه ی ملی پدید نمی آید. سیاستمداران ملی ، صنایع ملی، اقتصاد ملی، حمایت از صنایع دستی و کشاورزی ملی، استادان ملی، روشنفکران ملی و هزار نکته ی باریک تراز مو در شیوه های ملی، توسعه ملی را به وجود می آورد. تا صنایع وسیاست های زیر بناییي ملی نباشد توسعهی ملی حرف توخالی و زرق و برق مونتاژ و وابستگی است. وابستگی دولت در طول زمان، توده های مردم و حتا خواص را نیز به ژرفای وابستگی می غلتاند، وابسته و بی فرهنگ و بی اراده می کند. لباس پوشیدن، خورد و خوراک و شیوه زندگی مردم وابسته می شود. شلوار جین، ماهواره، ویسکی، هرویین، برنج و گوشت وارداتی، همه را با ابزار حکومتی به خورد مردم می دهند و با گذشت زمان مردم هم همان گونه که به بدبختی خومیگیرند به آن ها عادت میکنند و وابسته می شوند. کدام صنعت و سیاست ملی را داریم که پدافند ملی ونیروی اتمی ملی داشته باشیم؟
در زمان پهلوی دوم که من در گروه اقتصاد کشاورزی دانشکده ی کشاورزی دانشگاه تهران تدریس می کردم ، گروه دفع آفات و سموم گیاهی بیش از صد نفر کارکنان ریز و درشت داشت ( دکاتر و مهندسین فراوان و حتا چندین قهوه چی داشت و رییس شان نیز دکتر دواچی بود) اما گروه اقتصاد کشاورزی که می بایست برنامه ریزی کشاورزی ایران را طراحی کند، کارکنانش از انگشتان یک دست هم کمتر بود. آن زمان بیش از پنجاه سال از کودتای ۱۲۹۹ و بیش از ده سال از کودتای ۱۳۳۲ گذشته بود؛ اقتصاد و سیاست وابسته و ضد ملی یعنی همین. دکترها و مهندسین مان ( من و امثال من، استادان و دانشجویان) همگی هم از نظر دانش و هم از مواد درسی وابسته ( یعنی فقدان مغز مسقل و فرهنگ مستقل ایرانی ) و توسعه نیافته بودند . به این می گوییم عدم توسعه ی ملی و وابستگی. حکومتی که دست و پا وزبان مردم را ببندد و روستاییان را با سیاست های دولتی ( انقلاب یا اصلاحات!) بدون زیربنای اقتصادی ( به قول دکتر گونل کهن، انفراستروکتور) به شهرها بهراه فساد بکشاند و با پول نفت به جای ساختن زیربنای اقتصادی وصنعتی، به مردم فقط نان بخور و نمیر بدهد، وابسته و در جهت سیاست های اربابان خارجی اش است ( چه با سند چه بی سند). سند این وابستگی ها در روزنامه های وابسته و غیر ملی هشتاد و هشت سال گذشته موجود است ( این سی سال اخیر مشدّد و بدترشده است) و می شود از بایگانی ها و آرشیوهای گردگرفته از زیر خاک ها بیرون آورد.
بهتر است خودمان را نفریبیم و به دور و بر خود نگاه کنیم. اگر نمی شود نوشت، نمی شود حرف زد، نمی شود با آزادی انتخاب شد و رأی داد، حکومت، فاقد عنصر ملی و وابسته است و با چشم و گوش و خرد معمولی نمی توان وابستگی اش را دید. "سندها و دانشمندان!" وپرفسورها هم چشم انداز ما را بیشتر تیره و گردآلود می کنند.
شاد و پیروز باشید.*
منوچهر تقوی بیات
بیست و پنجم شهریورماه ۱۳۸۷
_________________
*پسْنوشته ای خواهشْگونه: اگر می شود و با سیاست انتشاراتی شما سازگار است، این دیدگاه مرا نیز درباره ی تاریخ معاصر ایران در تارنمای خود درج کنید. سپاسگزارخواهمشد.