Saturday, January 29, 2011
"... سَده، نام ِ آن جشن ِ فرخنده کرد."
جشن باستانیی ِ سَده
نماد ِ چیرگیی ِ فروغ بر دروغ
و پذیرهی ِ نوروز ِ بزرگ
بر همهی ِ ایرانیان و رهروان ِ راه ِ زرّین ِ
اندیشهی ِ نیک، گفتار ِ نیک، کردار ِ نیک
فرخنده باد!
دهم بهمن ماه ١٣٨٩
در باره ی «سَده»، در این جا، نیز بخوانید. ↓
(پیوندنشانی: ارمغان مسعود لقمان از تهران)
چهار چشم انداز دیگر از «نصف ِ جهان»
محمّد سلطان الکتابی، چهار تصویر دیگر را نیز از اصفهان برای خوانندگان ایران شناخت، ارمغان فرستاده است که با سپاس از او، در پی می آورم. (ویراستار)
چکاد کوه صُفه در جنوب اصفهان
در پوشش نخستین برف امسال
چکاد برف پوش کوه کرکس در شمال اصفهان
چشم اندازی از فراز کوه صُفه
چشم انداز ِ اصفهان از فراز کوه صُفه
و این هم نمایی از پدیدار ِ کم یاب ِ کیهانی ی ِ
درخش ِ سبز
از فراز ِ کوه ِ صُفه
(شکار ِ تصویر در یک آن)
(شکار ِ تصویر در یک آن)
Friday, January 28, 2011
چشمانداز ِ خورشیدگرفتگی از زیر ِ «گنبد ِ مسجد ِ شیخ لطفالله» - ارمغانی ارزنده از "نصف ِ جهان"
در باره ی این خورشیدگرفتگی، در پیوندنشانیی ِ زیر، بخوانید و نماهای دیگری از آن را در زیر ِ گنبد مسجد ِ شیخ لطفالله، ببینید. ↓
محمّد سلطان الکتّابی
ثبت کنندهی ِ نماها
ارمغان ِ هم زمان ِ محمّد سلطان الکتابی و دکتر شاهین سپنتا از اصفهان (با سپاس ِ ویراستار از هردوان).
Wednesday, January 26, 2011
نمایشگاه ِ آفریده های ِ نگارگران ِ ایرانی و پیشکش ِ درآمد ِ آن به سود ِ نشر ِ «دانشنامه ی ایرانیکا»
آگاهی نامه ی زیر، امروز (پنجشنبه هفتم بهمن ماه ١٣٨٩) از سوی استاد دکتر احسان یارشاطر، از دفتر ِ دانشنامه ی ایرانیکا در دانشگاه کلمبیا (نیویورک)، به این دفتر رسید که با سپاس از استاد، برای اطّلاع ِ دوستداران فرهنگ ایرانی، بی درنگ به نشر ِ آن می پردازم. (ویراستار)
Exhibition of Contemporary Persian Paintings
to Benefit
Encyclopaedia Iranica
Encyclopaedia Iranica
Painting is probably the most vibrant form of art in contemporary Iran, with an ever-increasing number of talented artists making their mark by exhibiting works of startling originality and vigor. The impact of this outburst of creative talent can be seen in many galleries worldwide and in exhibitions in Tehran, Dubai, Paris, London and other locations. We are delighted to announce an exhibition of thirty-eight contemporary Persian paintings in Los Angeles, beginning on Saturday, February 5, 2011. Please click here Please click here for the details: http://www.iranicaonline.org/events/view/11
What sets this particular exhibition apart is not only the sheer range and vitality of the works displayed, but also the altruistic dedication and cultural and social responsibility manifested by all the artists in this exhibition. All the proceedings from the sale of the paintings will be donated to the Encyclopaedia Iranica Foundation, a not-for-profit institution established to support the Encyclopaedia Iranica.
The Encyclopaedia Iranica is an unprecedented, monumental undertaking, which aims at giving an accurate and well-documented account of Persian culture and history, prepared by the most eminent scholars of Iranian studies from all parts of the globe; and is generally acknowledged as one of the most important research projects of the 21st century.
The Encyclopaedia Iranica Foundation would also like to take this opportunity to record its deep gratitude to the Iranian artists who have donated their work to the Encyclopaedia, as well as the friends of Encyclopaedia Iranica who have helped in assembling these wonderful works of art in Paris and arranging their transport to California. We hope that the supporters of Persian art and the Encyclopaedia Iranica would not hesitate to take advantage of the present offer and would try to secure some of these paintings to decorate their homes or offices.
Sincerely yours
Ehsan Yarshater
The Editor
Saturday, January 22, 2011
پیوستی بر پیوست:«فریدون فرخ و یادی از زنده یاد دکتر احمد تفضّلی»
در پی ِ نشر ِ یادواره ی دکتر احمد تفضّلی در این ماهنامه، دوست ِ فرهیخته و پژوهشگر ارجمند آقای دکتر ابوالفضل خطیبی، عضو ِ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، پیام مهرآمیز ِ زیر را -- که فراگیر ِ پیوند نشانی ی ِ پژوهش ِ آگاهانه و سودمند ِ ایشان با یاد ِ دکتر احمد تفضّلی است -- به این دفتر فرستاده اند.
با سپاسگزاری از هم دلی و هم گامی ی ِ آقای دکتر خطیبی، خوانندگان جویا و پویای ایران شناخت را به خواندن پژوهش شیوای ایشان -- که پیوست ِ شایسته ای است بر پیوست ِ پیشتر نشریافته -- فرامی خوانم.
ویراستار
دوست گرامی،
. درود
بنده هم نوشته ای با عنوان «فریدون فرخ و یادی از زنده یاد دکتر احمد
تفضلی» در وبلاگم به نشانی زیر نهاده ام:
ارادتمند خطیبی
ویژه نامه ی ِ چهاردهمین سال ِ خاموشی ی ِ خُسران بار و دریغ انگیز ِ «دکتر احمد تفضّلی»: پیوستی بر «ایران شناخت»، شماره ی بهمن ماه هشتاد و نُه
سه گفتار ِ دردمندانه با یاد ِ انسانی والا و استادی توانا
یک) دکتر ژاله آموزگار:
دکتر ژاله آموزگار- وقتی در ساعت ۱۲:۳۰ روز دوشنبه ۲۴ دیماه ۱۳۷۵ احمد تفضلی دفتر کارمان را در دانشکدهی ادبیات ترک میکرد، هنوز نامهای و کاری نیمهتمام روی میز بود. با اطمینان به این که فردا صبح زود این در را خواهد گشود، بر سر این میز خواهد نشست و کارها را به انجام خواهد رساند، خندان و پر از ذوق زیستن خداحافظی کرد. با بازگشت کوتاهی، آخرین نامهاش را به دخترش که به تازگی او را پدربزرگ کرده بود، نوشته بود، روی میز گذاشت و از من خواست که بدهم آن را پست کنند. شاد و سرشار از غرور. نمونهی چاپی آخرین کتاب در دست انتشارش (تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام) را در کیف چرمی با خود میبرد که چند مورد بازمانده را بازبینی کند تا در قراری که فردای آن روز، یعنی ساعت ۱۰ روز سهشنبه ۲۵ دی، با ناشرش داشت، کار را تمام شده تحویل دهد.
در آن ساعت شلوغ دانشکده که رفت و آمد همکاران و دانشجویان راهروی جلوی دفترمان را پرسروصدا کرده بود. در میان سلامها و خداحافظیها، کی میتوانست فکر کند که او دیگر باز نخواهد گشت، او دیگر در این راهرو قدم نخواهد گذاشت، این پلهها را که آن روز چندین بار تا کتابخانه پائین رفته و بالا آمده بود، طی نخواهد کرد. کی میتوانست فکر کند که در شامگاه آن روز بر اوراق زندگی پرافتخار این دوست، دردآورانه کلمهی پایان نقش خواهد بست. او راهی منزل شد ولی هرگز به منزل نرسید. گرچه در طی عمر پربار و نسبتاً کوتاهش منزلگههای بسیاری را درنوردید. بسیاری از راههای این منازل را ما با هم طی کرده بودیم.
محبت و احترام متقابل، همکاری مداوم، همزبانی و همدلی پشتوانه بیش از ۳۰ سال دوستی بیوقفه و ناگسستنی من و احمد تفضلی بود که از کلاس درس زبان پهلوی استاد فقید «دومناش» در پاریس شروع شد و بالا گرفت و تا لحظه مرگ او غباری بر بلندای آن ننشست. ما پنج کتاب را با هم به نگارش درآوردیم و به چاپ رساندیم. در تجدیدنظر سطر به سطر چاپهای بعدی «شناخت اساطیر ایران»، «اسطورهی زندگی زردشت» و «زبان پهلوی» ساعتها و ساعتها به طور جدی و مداوم با هم کار کردیم.
آخرین کار مشترک آماده به چاپمان ترجمه و آوانویسی و واژهنامه دینکرد پنج به زبان فارسی است که کمکم روی آن کار کرده بودیم و به مراحل پایانی رسانده بودیم. فیشهای واژهنامه را مرتب میکردیم و قرار بود آماده شدهی آن را در تابستان ۷۶ به پاریس ببرم. چون قرار بر این بود که این کتاب جزء انتشارات دانشگاه پاریس به چاپ برسد. به یاد دو هفته پیش از این ماجرا میافتم که آخرین مقالهی فیلیپ ژینیو را که برایش فرستاده بود نشانم داد. بر بالای آن ژینیو نوشته بود: «دینکرد پنج چه شد؟» در دفتر کارمان سعی میکنم چشمم را از مسیر فیشهای دینکرد پنج بدزدم. دانش او به کنار، آیا از لحاظ عاطفی یارای آن را خواهم داشت که بدون او این کار را به انجام برسانم و کارهای دیگر را که بارها دربارهشان با هم حرف زده بودیم و برنامهریزی کرده بودیم.
به پاس دوستی و به پاس علاقه او به علم، کار شاقی را به عهده گرفتم و در شرایط روحی بسیار نابسامان سعی کردم زندگینامهی علمی و فهرست آخرین کارهایش را که شک دارم به این صورت کامل در دسترس دیگران باشد فراهم کند و در این ضمن حیفم آمد که از خود او، هرچند کوتاه چیزی نگویم. شاید بتوانم تصویر روشنتری از روحیات او را، آنگونه که من شناختهام برای دیگر دوستانش مجسم کنم:
او این سرزمین دوستداشتنی را دوست داشت و با تحقیقات و سخنرانیهای عالمانهی خود در جایجای جهان، برای ایران افتخار و نام آورد. به یاد کلام رئیس انجمن ایران و فرانسه میافتم که تسلیت صمیمانهاش را با این عبارت تکمیل کرد: «احمد باعث شد من ایران را بیشتر دوست بدارم» و یاد سخن خانم دبیری از دانشجویان سابقمان میافتم که در حالی که بغض گلویش را میفشرد گفت: «ایران یکی از حامیان خود را از دست داد» احمد تفضلی دین خود را به سرزمین خود بسیار خوب پرداخت؛ باشد که این زمین مهربانانه او را در آغوش خود پذیرایی کند.
او همیشه به استادی دانشگاه تهران افتخار میکرد. تعمدی داشت که در پایان اغلب مقالات خارجی خود، عبارت دانشگاه تهران را بیفزاید. او سعی کرد و موفق شد مقام والای استادی را در سطح جهانی نگاه دارد، تفکر عالمانه و روش عالمانه داشت. برنامهریز بود و سازنده، سختکوش و پرکار و خوشبختانه بسیار موفق. کارنامهی علمی او آئینه این موفقیت است. او جاهطلبی علمی داشت و در مسائل علمی کمالطلب بود. در این زمینه به هیچوجه به کم و ناقص قانع نبود. در کارهای علمیاش کمالِ کمال را میجست و به این کمال و به عرضهی آن در سطح بینالمللی علاقهمند بود و بسیار خوشحال میشد وقتی مشاهده میکرد که به عنوان دانشمند در سطح جهان مطرح است. ولی با همهی دانشش، در کلاسهای درس، با دانشجویان مؤدب بود و مهربان، خنده و شوخی را چاشنی مطالب مشکل درس میکرد، برای کارهای دانشجویانش وقت میگذاشت. درست چند روز پیش از این حادثه بود که پابهپای دانشجویی که با او پایاننامهاش را میگذارند به مخزن کتابخانه رفت و با تکتک کتابها آشنا کرد، بالا که آمد دستهایش از خاک کتابها سیاه بود. صورت ماتمزده این دانشجو در روز تشییع مرا بسیار متأثر کرد. دانشجویان دوستش داشتند و چشمان گریان و حالت غمآلود و بهتزده دانشجویان فعلی و بیشتر دانشجویان سالهای پیش ما، در مراسم دردآور خاکسپاری او بهترین مدعای این گفتار من است.
بر احترام دانشمندان سالخورده نسبت به خود میبالید. از این که استاد فروزانفر او را در ۲۰ سالگی بر صفحهی کتابی دوست عزیز خطاب کرده بود و در مقدمهی کتاب عطار از این دانشجوی دکتری آن دوران با آن لحن مهربانانه یاد کرده بود، با افتخار سخن میگفت. از لطفهای شادروانان مینوی و دکتر خانلری نسبت به خود خاطرهها تعریف میکرد. از این که مرحوم دکتر صدیقی به او لطف خاصی داشت، از این که استاد مهدوی او را متولی برخی از کارهایش کرده بود و از لطفهای دیگر بزرگان علم این آب و خاک با غرور یاد میکرد. برای دو استاد تازه درگذشته، احترام و ارادتی بیپایان داشت. استاد زریاب را هم چون مراد و استاد دانشپژوه را همچون پدری دوست داشت.
از چرخش روزگار درشگفتم که آرامگاه ابدی ی دوست در کنار آرامگاه این دو بزرگوار است.
«پاسخ گو» بود. با هوش و سرشار، پرکاری، تفکر علمی، بهرهمندی از محضر استادان برجستهی داخل و خارج، درک مکتبهای گوناگون علمی، ارتباط گستردهای که با مجامع علمی بینالمللی داشت و در جریان انتشار آخرین کتابها و مقالهها بود، باعث میشد که پاسخ گوی پرسشهای همه باشد. چه همکار، چه دانشجو، چه دوست، چه آشنا و حتی ناشناسان دور و نزدیک. به راحتی کتاب و مقالههای نادری را که در کتابخانه کمنظیرش داشت در اختیار دیگران قرار میداد. یاد گفتهی دانشجویی از دورهی دکتریمان میافتم که میگفت: «وقتی پیکر او را در خاک میگذاشتند گفتم پاسخ پرسشهای ما زیر خاک رفت». «سایهدار» بود و «جوانپرور». کمکش به همه میرسید و اگر میتوانست کاری برای کسی انجام دهد دریغ نمیکرد. دوستان جوانی که به پشتیبانی او درهای بسته به رویشان باز شده، گرههایشان گشوده شده و کار و موقعیتی به دست آوردهاند به خوبی میتوانند گواه صادق این گفتهی من باشند.
در جلسات کم سخن میگفت ولی همیشه آخرین و منطقیترین نظر را میداد. میتوانست سکوت کند. علیرغم زودرنجیهایش بسیاری اوقات تحمل زیادی داشت. در مقالات خود به اختصار قایل بود. بیش از آنچه میبایست بگوید، نمیگفت. گاهی به اصرار من اضافاتی بر نوشتههایش افزوده است. اگر سخنی تازه برای گفتن و مطلبی نو برای نوشتن داشت میگفت و مینوشت. به مقالهنویسی بیش از نوشتن کتاب علاقه نشان میداد و ارزش قایل بود.
از همه استادان ایرانی و خارجی خود با احترام بسیار یاد میکرد. از کلاسهای درس هنینگ و مری بویس بسیار آموخته بود ولی از کلاسهای درس و دوران همکاری با دوستانش با لحن عاطفهآمیز- تری، یاد میکرد. نشانه این محبت عمیق را در مقالهای که به یاد این استاد نوشته است میتوان دید. بسیار خوشحال بود که در پائیز ۱۳۷۴، استاد باگالیویف استاد دانشکده ی خاورشناسی دانشگاه سنپترزبورگ به دعوت فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای تدریس زبان خوارزمی به ایران دعوت شد. این اقامت او در ایران و سپس اخذ درجهی دکترای افتخاری از دانشگاه سنپترزبورگ، رشته عاطفی عمیقی، علیرغم تفاوت سن میان این دو دانشمند به وجود آورد.
به روابط خوب و گستردهاش با دانشمندان و ایرانشناسان خارج بسیار اهمیت میداد. با اکثر آنان ارتباط علمی و تبادل مقاله و کتاب داشت.
همکاری بسیار ارزنده، انسانی مهربان، مؤدب و بااخلاق و با مناعت بود. به خصوص در مورد مسائل مالی مناعت خاصی داشت و سعی در نشان دادن آن میکرد. از اظهار و تظاهر به نداشتن و حرصزدن برای مال بیزار بود و در دیگران نیز این صفت را به هیچوجه نمیپسندید. دانش خود را به بهای مادی نمیفروخت.
انسانی خردگردا بود ولی دورباد که او را خشک و بیاحساس فرض کنیم. به موقع احساساتی لطیف همچون باران داشت، از شعر خوب لذت میبرد و در جوار کارهای علمی «رمان» میخواند، موسیقی داروی آرامبخش گرفتاریهای روحی او بود. غالباً به موسیقی اصیل ایرانی گوش میداد. با نوارهای بنان عشق میکرد، بنابه گفتهی خودش آهنگهای بنان و به خصوص «دیلمان» او حالت خاصی در او به وجود میآورد.
زندگی پربار علمی، بههیچوجه او را از خانوادهاش دور نکرده بود. پایبند موازین اخلاقی و اصول و قراردادهای اجتماعی بود. به همسر و دو دخترش علاقه بسیار داشت حرمت خانواده را نگاه میداشت. با احترام و علاقه از بستگانش یاد میکرد، شخصیت دامادش را میستود. شاید کاملاً تصادفی بود که ۱۰ روز پیش از این ماجرای تلخ، وقتی با خوشحالی خبر تولد نوهاش را به من داد، ناگهان این جمله را به زبان آورد: «اینها میآیند که ما برویم!»
شاید باز کاملاً تصادفی بود که دو هفته پیش از حادثه، وقتی دانشجویان سال آخر فوق لیسانس زبانهای باستانی دانشگاه تهران عکسهای یادگاری را که از همهی استادان گرفته بودند نشان میدادند، در مدتی به عکس تنهای خود خیره شد. بسیاز این عکس خوشش آمده بود. وقتی به شوخی او را به «نارسیسم» متهم کردم، گفت: «برای این خوشم میآید که عکس مناسبی برای مراسم یادبود پس از مرگ است.» بزرگشدهی این عکس به لطف و کوشش «نشر چشمه» زینتبخش اولین صفحهی چاپ چهارم کتاب «شناخت اساطیر ایران» شد که درست روز درگذشت غمگینانهی او، یعنی دوشنبه ۲۴ دی ۷۵ آمادهی پخش بود.
ولی علیرغم این دو گفته که ناخودآگاه بر زبانش جاری شد به هیچ روی خیال مرگ نداشت، پر از زندگی بود. پر از برنامه. بارها و بارها از برنامههای دور و دراز علمیاش سخن گفته بود. او هنوز بسیار سخن برای گفتن داشت و دریغ و دریغ و دریغ که بسیار زود رفت… ناباورانه، دردآلود، حسرتبار و غمانگیز و این اولین مقالهی من است که او پیش از چاپ آن را نخواند…
دو) احمد سمیعی گیلانی
استاد احمد تفضّلی، اُسو ِهی ِ اخلاق ِعلمی
احمد سمیعی (گیلانی)- روز سه شنبه ۲۵ دی، در دبیرخانه شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، منتظر رسیدن دوستان دیگر و تشکیل جلسه هفتگی بودم که زنگِ تلفن به صدا درآمد و معلوم شد مهندس فیروزان، رئیس شورا، پشت خط است و میخواهد با من صحبت کند. ایشان در فرهنگستان حضور داشت. گوشی را برداشتم. صدای آرام او را شنیدم که میگفت برای دکتر تفضلی حادثهای پیش آمده و خواهش کرد خودم را به فرهنگستان برسانم و دکتر صادقی را هم اگر هست با خود بیاورم و به دوستان هم اطلاع بدهم که جلسه تشکیل نخواهد شد. خبر را، برخلاف آرامشی که برای رساندن آن به کار رفته بود، دلهرهانگیز یافتم، بخصوص که تشکیل نشدن جلسه شورای عالی ویرایش پی آمد آن شده بود. جریان را به دوستان ابلاغ و از آنان خداحافظی کردم و راه افتادم. سر کوچه به دکتر صادقی برخوردم. جویا شد، جریان را گفتم و با هم به سمت فرهنگستان، که با دبیرخانه شورا فاصله کوتاهی دارد، روانه شدیم. در دفتر دبیرِ فرهنگستان با فضایی غیرعادی روبرو شدیم و دیری نگذشت که از فاجعهای که دل بر آن گواهی میداد باخبر گشتم. خبر باورنکردنی بود و اثرش صاعقه آسا. استاد احمد تفضلی برای همیشه از دست رفته بود. چگونگی حادثهای که به مرگ او منجر شده بود برایم اهمیتی نداشت. هر چه بود، ما از وجودش محروم شده بودیم. مهم خود این وجود بود. مهم خود این شاخ پربار بود که هنوز زود بود به تیغ مرگ بریده شود. مهم درخت وجود او بود که هنوز سالیان سال میتوانست میوههای آبدار خوشگوار نثارِ جهان دانش کند. مهم آن سیره علمی و اخلاقی ستودنی بود که میتوانست الهامبخشِ نه تنها شاگردان بلکه همکاران و هم طرازانش گردد.
استاد تفضّلی محقّقی بود جدّی و سختکوش و موشکاف و خبیر، با فرهنگی عمیق و ظریف. وسعت معلومات او با فراست و تیزبینی و ذوق سلیم قرین گشته دستاوردهایی بدیع پدید آورده است. تفضّلی، در مصاحبت، بسیار صمیمی، یک رنگ، خوش محضر و ظریفهگو بود. او با همه مایه و پایهای که داشت زیاده فروتن بود. ذرهای کبر و عجب در وجودش نبود. هیچگاه در صدد فضلفروشی برنیامد. حتی در فرصتهایی که همه منتظر بودند عرضِ وجود کند سکوت میکرد و اگر به اظهار نظر در بابی که در حوزه تخصص او بود وادارش میکردند چنان عمل میکرد که گویی ورود او در جریان مذاکره اهمیتی ندارد و اصولاً مطلبْ مهم نیست. این رفتار از روی ریا نبود، پرتوِ ضمیر آگاه او بود که در برابر بیکرانی اقیانوس علم، دانستههای خود را ناچیز میدید. هیچگاه ندیدم در جلسهها و مجالس صدرنشین و شاخص باشد، همواره در صفِّ نعال یا در میان انبوه جمعیت گم بود. حتی در مجامعی که جای شایستهاش در صدر بود از اشغال آن اکراه داشت. جاهطلب نبود و از نمایش هم بیزار بود. استاد تفضّلی در رشته تخصصی خود، زبان پهلوی، تبحّر کمنظیر داشت و میتوان گفت مرجعیت جهانی پیدا کرده بود و از این حیث مایه فخر و مباهات جامعه فرهنگی ما در جهان دانش بود. کرسی دانشگاهی او به این آسانی و راحتی شاید نتواند وارثِ شایستهای پیدا کند. وجود او مایه نازشِ دانشگاه تهران و شورای فرهنگستان بود که با از دست دادن او وزنهای را از دست دادند.
دامنه معارفِ استاد، در عین تخصص در فرهنگ و زبانهای باستان و میانه، محدود نبود. در تحقیقات خود از آشنایی پروسعت با منابع اسلامی بهره میجست و به یمنِ آشنایی با زبانهای انگلیسی و فرانسه و عربی و آلمانی و روسی میتوانست از مآخذِ متنوّع بهره گیرد. در تحقیق سعی داشت استقصا را به حد کمال برساند و با احاطه بر سوابق و تازهترین اطلاعات، دعویهای علمی خود را عرضه دارد. از این حیث، تفضّلی٬ به راستی اُسوه بود.
استادْ وقتشناس و منظم و منضبط بود. اگر از این فضیلتها بهرهمند نمیبود، نمیتوانست ظرف عمر نسبتاً کوتاه علمی خود این همه آثار پرارزش و بکر نثار جهانِ علم و تحقیق کند. شاگردان مستعد خود را صمیمانه و با خوشرویی تشویق و راهنمایی میکرد. مقالهی آنها را میخواند و دربارهی آن اظهارنظر میکرد. اگر عیب و نقصی بود یادآور و رفع آنها را خواستار میشد. در عین ملایمت و رفق، در مسائل علمی سخت گیر و پرتوقع بود. در کار علمی تعارف نداشت و دربندِ خوشآمدِ دیگران نبود. با صراحتِ لهجه، مخالفت و موافقت خود را ابراز میکرد و همه میدانستند که از غرض مصون است و تلخ و شیرین او را، میچشیدند. تلخش دارو بود و شیرینش نوشدارو.
برگرفته از: پایگاه معرفی استاد احمد تفضلی و آثار او
در همین زمینه:
فرشید ابراهیمی:
دانا مرگ را برگزید!
(بررسی ی ِ کارنامه ی ِ سرشار ِ دکتر احمد تفضّلی)
http://iranshahr.org/?p=1087
خاستگاه: نشریّه ی ِ پژوهشی ی ِ انجمن ِ ایرانشهر
افزوده ی ِ ویراستار:
«دکتر احمد تفضّلی» : دانشمندی ممتاز در گسترهی ِ ادب و فرهنگ ِ باستانیی ِ ایران
هنوز هم سخن گفتن از آن عزیز ِ گمْشده، برایم آسان نیست و به هنگام ِ یادکرد از او، به خود میپیچم و داغ ِ دلم تازه میشود. باری – به گفتهی ِ بیهقی – "این قصّه را اَلَم باید که از قلم، هیچ برنیاید!"
ناگزیر به بازآوردن ِ متن ِ گفتو شنودم با مریم منصوری از مجلّهی ِ شهروند ِ امروز- ۲۳ بهمن ۱۳۸۶، بسندهمیکنم. ↓
حلقهی ِ پیوند با كانونهای پژوهشی ی ِ جهان
درآمد
جلیل دوستخواه از پس ِ سالها مهاجرت، نام "احمد تفضّلی" را که ميشنود با دریغ و درد از دوست و همشهریی ِ دیرینش یاد ميكند و در مرور بر این دوستی، مُدام از کارها و تبادل دانش با او در دورههای مختلف یاد ميكند. دوستخواه که خود نیز از جمله پژوهشگران متون کهن است، به تفضّلی و دانش وی، با ستایش و احترام مینگرد. در گفت وشنودی که در پی ميآید در جستوجوی تصویر تفضّلی از منظر ِ دوستخواه بودیم.
– شروع ِ آشناییی ِ شما با زنده یاد احمد تفضّلی از کی و در کجا بود؟
– زندهياد تفضّلی چهارسال از من جوانتر بود؛ با این حال، يك سال زودتر از من به دانشگاه رفت و دورهی آموزش عالی را آغازکرد. این اتفاق هم از آن رو افتاد که من در آن سالها، درگیر مبارزه سياسی با رژیم شاه بودم و درنتیجه با مشکلهايی روبهرو شدم. پروندهای دردسرزا برای من ساخته- بودند كه بر پايه آن، گرفتارشدم و آن كشاكش، چند سالی وقت مرا گرفت و پس از آن هم، به اجبار خدمت سربازی پیش آمد. به این ترتیب در سال ١٣٣٦ که من به دانشگاه تهران رفتم و این دوره را آغاز کردم، تفضّلی در سال دوم بود و من خیلی زود با وی آشنا شدم. جدا از مَنش ِ والاي ِ انساني و رفتار ِ مهرورزانهی ِ او، شاید یکی از دلیلهاي این آشنایی نيز، همشهری بودن ما بود. او در سال ١٣١٦ در اصفهان زاده شد و سپس با خانوادهاش به تهران رفت و دورههاي دبستان و دبيرستان را در آن جا گذراند و در سال ١٣٣٥وارد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران شد.
در آن زمان، دانشكده ادبيات در جاي باغ ِ نگارستان پيشين، در پشت وزارت فرهنگ و هنر (فرهنگ و ارشاد اسلامی كنوني) و موزه هنرهاي زيبا، در نزدیکي میدان بهارستان بود و يك سال پس از آن بود كه به ساختمان جديدش در پرديس دانشگاه تهران انتقاليافت. جاي سازمان لغتنامه دهخدا هم در آن هنگام و تا پيش از انتقال به محل كنونياش، در گوشهاي از همان باغ ِ نگارستان بود. در هر حال ما خیلی زود با هم اُخت شدیم. تفضّلی بسیار تندذهن و تیزهوش و در همان حال، سخت دوستكام و مهربان و گرمرفتار بود و من در نخستين روزها که هنوز در محيط دانشگاه جا نيفتادهبودم و با فضاي فكري و جَو آموزشي و پژوهشي دانشکده ادبیات چندان آشنا نبودم، در گفتوشنودها و بحثهايم با او، بسیاری از نكتههای فرهنگی و ادبی را که او ميدانست و نسبت به آنها دقت نظر داشت، از او آموختم و آگاهشدم و بهرهبردم.
تفضّلي پس از پایان دوره كارشناسي (ليسانس)، كار آموزش و پژوهش در دوره دكتري را در سال ١٣٣٨آغازكرد و پيش از آن كه آن را به پايان برساند، در سال ١٣٤٠توانست با بهرهگيري از كمكهزينه ی آموزشي (/ بورس تحصیلی) كه به دانشآموختگان ممتاز داده ميشد، برای پيگيري آموزش و پژوهش به انگلستان و فرانسه برود. من نيز، يك سال بعد، نامزد همان امتياز شدم و انتظارداشتم همان كمك هزينه آموزشي که نصيب او شدهبود، به من هم داده شود. به طور دوستانه هم قراریداشتیم که از سال بعد، در اروپا در کارهای دانشگاهی و پژوهشی، همکاری داشتهباشیم. امّا من به خاطر گرفتاریهایي كه پيشتر بدانها اشارهكردم، به دادگاههاي نظامی در اصفهان و شيراز کشیده شدم و در نتیجه، آن فرصت از دستم رفت. بعد از محكوم شدن در دادگاه ِ بدوي (اصفهان) و تبرئه شدن در دادگاه تجديد نظر (شيراز)، به تهران بازگشتم و استادان زنده یادم دكتر محمّد مُعین و دکتر ذبيحالله صفا، تشویقم کردند که در آزمون ورودی ِ دورهی ِ دکتری شرکت کنم. در همان حال به فراخوان استاد دكتر مُعين در سازمان لغتنامهی ِ دهخدا و دفتر فرهنگ فارسي، به كار تدوين و ويرايش سرگرم شدم. در سال ١٣٣٩ از ميان ٣٠ نفری که در این آزمون شرکت کرده بودند، سه نفر پذیرفتهشدند که یکی از آنها من بودم (دو تن ديگر، آقايان دكتر محمّدجواد شريعت و دكتر رسول شايسته بودند). من در سال ١٣٤٧ موفق به دریافت درجه دکتری شدم.
در تمام آن سالها – چه در هنگاميكه تفضّلی در تهران بود و چه در زمانی که در بيرون از کشور به سرمیبرد – ارتباط ما حفظ شد و من از نزديك و دور، همواره شاهد پیشرفتهای درخشان او بودم.
– این "پیشرفتهای درخشان" از منظر شما، چه طور تعریف ميشود؟
– دانشجوییی او در نزد استادان بزرگ ایرانشناس و تسلط او به دو زبان انگلیسی و فرانسه – كه كليد پژوهش و دانشاندوزي در مقياس جهاني به شمار ميآيد – و سپس به بار آمدن ِ دستآوردهاي دانشي و پژوهشيی ِ خود او، از جمله نمودهاي "پیشرفتهای درخشان" ِ تفضّلي بود كه بدانها اشارهكردم.
تفضّلي در طول مدت اقامتش در اروپا، حلقهی ِ پیوند من با کانونهای پژوهشیی جهان بود و به این ترتیب، با این که خودم در آنجا نبودم، این امکان را يافتم که نگاهی فراتر از نگاه محدود معمول در ایران و مسدود در چهارچوب آموزشی و پژوهشيی ِ سنّتیی ِ خودمان، داشته باشم. من نخستين گامها را در راه دريافت مفهوم پيشرو و امروزين ِ پژوهش، به ميانجيی ِ همين پیوند با تفضّلی برداشتم كه برايم بسيار مهم بود و جنبهی ِ كليدي داشت.
– بعد از بازگشت دكتر تفضّلي به ایران هم با او همکاری داشتید؟
– بله، دوستي و پيوند و پيمان و همكاري ما همواره ادامهداشت. او پس از بازگشت، افزون بر استادي و تدريس در دانشگاه، در کارهای پژوهشی بسیاری دستاندركار بود كه نقطه كانوني همه آنها زبان پهلوی و ادب دوره ساساني و فراتر از آنها، همه تاريخ فرهنگ و ادب باستاني ايران بود. كتابشناخت دستآوردهاي دانشي و پژوهشي او و كارنامهی ِ سرشارش (به زبانهای ِ فارسی، انگلیسی و فرانسه) را ميتوان در دو يادنامهی نشريافته براي وي در تهران، يكي به كوشش علي دهباشي و با همکاریی ِ هفت تن از همکاران و یاران دانشگاهیی تفضّلی و دیگر پژوهندگان، در ماهنامهی ِ كلك، شمارهی ِ ٨٠- ٨٣، آبان - بهمن ١٣٧٥، صص ٥٠٥- ٥٥٤، ديگري به سعي دكتر علياشرف صادقي در دفتری جداگانه (انتشارات سخن، تهران - ۱۳۷۹) و نیز در یادنامهای به زبان انگلیسی در كاليفرنيا به همّت دكتر محمود اميدسالار از سوی انشارات مزدا ↓
The Spirit of Wisdom: Menog I Xrad : Essays in Memory of Ahmad Tafazzoli [Paperback]
Mahmoud Omidsalar (Author), A. Tafazzoli (Editor), Touraj Daryaee (Editor)
(مینوی ِ خِرَد: گفتارهایی با یاد ِ احمد تفضّلی، فراهمآوردهی ِ محمود امیدسالار، ویراستهی ِ تورج دریایی)
و سرانجام در پايگاه معرفي استاد احمد تفضلي و آثار او در شبكهی ِ جهاني، یافت. ↓
http://www.tafazzoli.ilssw.com/
دوستْ داران ِ ميراث ِ والاي ِ دانشي و فرهنگي ي ِ زنده ياد دكتر احمد تفضّلي، مي توانند ٥٣ پژوهش ِ ممتازِ تاکنون نشریافتهی او در دانشنامهيِايرانيكا را – که در زمینههای ِ موضوعیی ِ خود، از علمیترین و رهنمونترین دستآوردهای ِ دانش ِ ایرانشناسی به شمارمیآیند – درنشانيي ِ ↓
http://www.iranicaonline.org/
ِ با جست و جو در زير ِ نام
TAFAZZOLI
بيابند و بخوانند.
تاریخ ِ ادبیّات ِ ایران ِ پیش از اسلام، آخرین کتاب ِ تفضّلی بود که در آستانهی ِ آن روز ِ شوم، قصد انتشار آن را داشت و دستنوشتي از آن، در لحظهی ِ اجرای ِ آن جنایت ِ هولناک، در نيمروز دوشنبه ٢٤ دي ١٣٧٥، در كيف سادهی ِ چرمي وي (که من بارها آن را در دستش دیده بودم) جایداشت و او آن را به خانهاش ميبرد تا در آن شب، واپسين ويرايشها را در آن بهكارآورد و فرداي آن روز، بر پايهی ِ قرار ِ پيشين با ناشر، بدو بسپارد. اما دريغ و افسوس!
خوشبختانه اين كتاب بيهمتا بر زمين نماند و بعدها به كوشش دوست و همکار وفادارش بانو دكتر ژاله آموزگار، در دو چاپ، منتشرشد (انتشارات سخن، تهران - ۱۳۷۶ و۱۳۷۷).
*
از سوی دیگر، پایاننامه من در دوره دکتری، با عنوان آيین پهلوانی در ایران باستان، در بارهی شاهنامه بود و به همین دلیل، بررسي و شناخت اسطورهها و حماسههاي ايراني در كانون پژوهش- هاي من جايداشت و تفضّلی هم – جز آنچه که در زمینهی زبان پهلوي و ادبیات عصر ساسانی و روزگاران پيش از آن انجام داده بود – به طبع با شاهنامه انس و الفت ِ پژوهشی داشت. زندهیاد استاد مجتبی مینوی – که ریاست بنیاد شاهنامه ی ِ فردوسی را برعهده داشت – شماری از شاهنامه- پژوهان را برای ویرایش شاهنامه برگزيده و فراخواندهبود تا با او همکاریکنند كه یکی از آنان، تفضّلی بود. آشكارست كه شاهنامه، پیوندي تنگاتنگ با ادب و فرهنگ پیش از اسلام و زبان پهلوی دارد و مینوی میخواست که یک پهلویدان هم در بنیاد شاهنامه حضور داشتهباشد. استاد مینوی چند بخش از شاهنامه را با کمک همکارانش ویراست و چاپ کرد. بعد از او هم، کار بنیاد شاهنامه تا مدتی به سرپرستي استاد دكتر محمد امينرياحي ادامهيافت؛ امّا پس از سال ١٣٥٧متوقف شد.
این آشناییی ِ تفضّلی با پژوهش شاهنامه و پيشينه ی كارش در بنياد شاهنامه، بعدها بدان جا كشيد كه دکتر جلال خالقی مطلق درهنگام آمادهسازيی ِ شاهنامهی ویراسته خود برای چاپ، او را به همکاری فراخواند. این کتاب در ایران، حروفچینی ميشد و سپس در آمریکا به چاپ میرسيد. نظارت بر حروفچینی و ویرایش املایی آن، کار یک دانشمند شاهنامهشناس بود و چون دکتر خالقی مطلق خود در تهران حضورنداشت، تفضّلی – با همه گرفتاريهايش– این کار را با بزرگواری و به منزله ی ِ يك خويشكاريی فرهنگي و ملي پذيرفت و به شايستگي به انجام رساند. من و او در این زمینه نيز با هم تبادل نظرهایی داشتیم.
– شما به عنوان یکی از دوستان ِ تفضّلی، سيماي ِ معنويی ِ وی را چگونه ترسیم ميكنید؟
– هرگاه از من بپرسيد که در میان ِ نسل ِ تفضّلی و نسل ِ ارشد ِ وی، چه کسی را به تمام معنا شایستهی عنوان استادی و دانشمندی ميدانم، اگر چند تني را سزاوار بدانم، بيگمان یکی از آنها تفضّلی است. ميدانید که ما ایرانیها به تعارف، بسیاری را استاد يا دانشمند خطابمیکنيم. اما تفضّلی یک استاد و دانشمند به تمام ِ معنای ِ کلمه بود. اگر از "تعارف" بگذریم و به "تعریف" راستين استاد و دانشمند برسیم، شاخصترین ويژگيی ِ چنين كسي، فروتنی علمی و فرهنگی است که بسیاری از كسان – بهرغم ِ داشتن کارهای ارزشمند – از این فضیلت اخلاقي و فرهنگی برخوردار نيستند. تفضّلی نمودار كامل اين سيرت و سرشت بود. او تا آن اندازه ساده، فروتن و بیتکلف بود که اگر کسی او را نمیشناخت و ميديدش که با کیف سادهای در دست، گام میزند و در هيچ جا و هنگام برخورد با هيچ كس، خودنمينمايانَد و برتنينميكند و فضلنميفروشد، تصوّرنمیکرد كه او مردی با آن پايه و مایه ی دانشی و فرهنگی است و شاید پیش خود ميانگاشت که او یک كارمند سادهی اداری است.
آه! چه ميگويم؟ انگارهمین دیروز بود (روزي از آبان ماه ١٣٦٨) که در دفتر سازمان لغتنامهی دهخدا در خیابان شمیران، به طور ِ اتفاقی او را دیدم و بعد از حالپرسی و گفت و شنودي كوتاه و مروري بر خاطرههاي مشتركمان، از توی همان کیف سادهاش، يك جلد از کتاب شناخت اساطیر ایران، پژوهش جان هينلز، استاد ايرانشناس انگليسي و ترجمه مشترك خود با دكتر ژاله آموزگار را – كه به تازگي نشريافتهبود – درآورد و صفحه اولش را با مِهرْنوشتی به یادگار دوستي ديرينهمان زيوربَست و به من سپرد که هنوز هم آن را دارم و با خود به اين غربتگاه آوردهام و در كنار ِ ديگرْ كارهاي ارجمندش، جزو ِ کتابهای بازبُردي من است.
چندی پس از آن زمان نيز، شبی با قرار قبلی به خانهاش در شمیران رفتم و آنجا در کتابخانه ی بزرگ و سرشارش نشستیم و از هر دري سخن گفتيم و او به خواهش من، شمهاي از طرحها و كارهاي در دست پژوهش يا ترجمه ی خود را برايم بيانكرد و هر دو با چشمْداشت ِ به سرانجام رسيدن آن كارها، اميدوار و خوشبين بوديم؛ غافل از آن كه چه تراژديی ِ اندوهزايي و چه فاجعه خُسرانباري در حال تكوين است!
من در آن زمان، کتاب دو جلدي ی اوستا، کهنترین متنها و سرودهای ایرانی را در دست گزارش و پژوهش داشتم و نیازمند پارهاي آگاهيها درباره بخش وندیداد در اوستاي نو بودم. در این زمینه، با هم گفتوگو کردیم و بعد او از جا برخاست و يك نسخه جداشمار از مقالهای از خودش را – که به زبان انگلیسی در یادنامهی ِ ايرانشناس نامدار فرانسوي دومناش و يكي از استادان خود او در فرانسه، منتشرشده بود – از یکی از قفسههای ِ كتابهايش برداشت و به من داد كه بسيار برايم رهنمون و گرهگشا بود.
– شیوهی ِ کار او در پژوهش، چگونه بود؟
– روش ِ کار ِ او، پژوهش ِ گسترده و در نهایت ِ دقت و سختْگیری و دیرْپذیری بود. او هیچ درونْمايهاي را سرسرينميگرفت و هر اندازه هم كه در نگاهي بيرونْنگر، آسان و بيرمز و راز مينمود، به شتابْزده گذشتن از روي آن و بسندهكردن به اشارههاي کلی و برداشتهاي سربسته، خُرسند نمیشد و هيچ مطلبي را به ميان نميكشيد برای اینکه فقط حرفی زدهباشد؛ بلكه برعكس، همواره با سختْگيري و ديرْباوري، به تمام خاستگاهها و پیشينهها و پشتوانههای كهن ِ برجامانده رويميآورد و نکته به نکته آنها را برميرسيد و با معيار ِ دانش و پژوهش ِ امروزين، عيارميسنجيد و سپس، چكيدهی برداشتها و دريافتهاي خود را با احتياط ِ تمام و رعايت شكوَرزيی ِ علمي و نسبي و مشروط شمردن ِ هريك از دادهها، در پژوهشهايش ميآورد. از سوي ديگر، خود را آغازگر و پژوهنده ی ِ يگانه و تافتهی ِ جدابافته نميپنداشت و كوششهاي پيشْگامان خود را كمارج نمي- انگاشت و تخطئهنميكرد و همهی ِ پژوهشهای سدههاي اخیر در زمینههاي كارش را – هرچند كه برخي از آنها را به درستي، درخور نقدي فرهيخته و دانشي ميشمرد – از زير چشم ميگذراند و از هیچ نکتهای نمیگذشت و در رويْكرد به كارهاي ديگران، به يكي دو گفتاوَرد، بسندهنميكرد و تا حق مطلب را به حدّ ِ كمال ادانميكرد، كار را پايانيافته نميدانست. او به عنوان یک دانشمند سختْ- کوش و سختْگیر کارمیکرد و از هیچ ریزهکاری و باريكْبيني، روي نميگرداند. تكتك ِ كارهايش نشان میدهد که تا پايان عمر به این شیوهی ستودني پايبند بود.
افزون بر این، او در کار ایرانشناسی پیش از اسلام، به خاستگاههاي سرراست پيوسته به ادبیّات آن روزگاران و متنهای برجامانده پهلوی و ادب ديني و آيينيی ِ زرتشتی بسنده نمیکرد؛ بلکه هر متن فارسی و عربی را هم كه پيوندي – بيش يا كم – با زمينهی ِ كار او داشت، برمیرسيد و از آن بهره- ميگرفت. متنهاي فارسي كه جاي خود را داشتند؛ او به اين دليل، به متنهای عربی هم ميپرداخت که بسیاری از کتابهای مهم ما به ويژه در سدههای نخست پس از اسلام، به این زبان است (از آن جمله ميتوان به اثرهاي طبری، بیرونی، حمزه ی اصفهاني، مسعودي و ديگران اشاره کرد). تفضّلی هيچيك از اینها را ناديدهنميگرفت و همین رويْكرد، یکی از سويههای پژوهشگري و دانشمندیی ِ او بود. از تمام این پشتوانهها در کتابهایش يادکرده است.
از سوی دیگر، سرتاسر پژوهشهای او در پهلویشناسی و ادبیات پیش از اسلام، پر از اشارههای سنجشی است. یعنی سنجیدن بسياري از واژهها یا ترکیبهاي پهلوی با آنچه که در اوستا یا متنهاي سَنسکریت (وداها، کتابهای باستانی هندوها) و ديگر يادگارهاي كهن فرهنگي آمده است. این پژوهش سنجشی را در تمام کارها و مقالههای وی آشکارا ميتوان دید و از آن بهرهگرفت. او کسی نبود که با آسانْگيري و روش ِ نظری و گذری، کارکند و هرگز به دستْآوردي اندكْمايه خرسند نبود.
پس بیسبب نیست که در دانشنامه ایرانیکا، بزرگترين اثر ِ جهانْشمول ِ ايرانْشناختي– که در دانشگاه کلمبیا، زیر نظر دکتر احسان یارشاطر منتشر ميشود – نام احمد تفضّلی بَسامَدي بالا و جایگاهي والا دارد و افزون بر گفتارهايي كه تاكنون از او نشريافتهاست، پيوسته گفتارهاي تازهاش كه در بايگانيی ِ دانشنامه، در نوبت ِ نشر ماندهاست، به ترتیب ِ فرارسيدن ِ نوبت الفباييی ِ عنوان آنها منتشرمیشود. خيالْنقش من از این فرارَوَند ِ فرهنگي و دانشي، بدین گونه است که تفضّلی رودخانهای بود پيوسته به درياي دانشنامه. فاجعه خسرانبار خاموشي او نتوانست به اين پیوستگی پايانبخشد. كالبَد بيجان و ايستاي ِ او به خاك ميهني كه بدان مهرْميورزيد و زندگانيی ِ كوتاه خود را فداي آن كرد، پيوست؛ اما جان ِ هماره بيدار و انديشهی ِ پوياي او زنده و پايدارست ودريافتي از ماندگاري و جاودانگيی ِ فرهنگي را شكلميبخشد.
ارج و پایگاه ِ دانشی و پژوهشیی ِ دکتر احمد تفضلی، از چشم ِ جُزایرانیان نیز پنهان نماند و در بسیاری از همایشهای جهانیی ِ ایران شناختی، با پذیرهی ِ گرم ِ دانشمندان ِ بزرگ، رو به رو بود. اندک زمانی پیش از رویداد ِ هولناک ِ کشتارش، از سوی ِ مرکز ِ بسیار با اعتبار ِ ایرانشناسیی ِ دانشگاه ِ سنت پبترزبورگ روسیّه، به آن دانشگاه، فراخواندهشد و به او درجهی ِ دکترای افتخاری دادند.
او در هنگام ِ دریافت ِ نشان ِ آن افتخار، خطاب به میزبانانش، تنها یک جمله گفت:
"اگر افتخاری هست، برای ِ کشور ِ من است؛ برای ایران!"
در سالهای تلخ و سياهی که ميان من و تفضّلی فاصله افتاده و داغ ِ مرگش، سوزنده و گدازنده بر جان و دلم مانده است، هرگاه گفتارهای ارجمند او را در دانشنامه يا جاهاي ديگر ميخوانم، با ديدگاني پُرآب، چهرهی نجيب و مهربانش را در برابرم ميبينم و در ژرفاي سينه سوختهام، زمزمهميكنم:
"بعد از وفات، گور وُرا در زمين مَجوي / در برگهاي ِ دفتر ِ دانش، مزار اوست."
– و سخن آخر شما؟
– تصویر دوستانه و سيماي علمیی ِ تفضّلی که در ذهن و ضمیر من نقش بسته، جزئی از وجود من شدهاست؛ با اين حال، احساس درونيام را به درستي نميتوانم بيان كنم. آنچه در اين گفت و شنود، به گونهاي شكسته بسته، در پاسخ به پرسشهاي شما گفتم، به تعبير ِ سعدي، چيزي نيست "الا یک از هزاران!"
تلخکامیی ِ من بیشتر از آن روست که او درست در نقطه اوج توانايي دانشي و پژوهشياش و در زماني كه ميتوانست دريچههاي بيشتري به باغ بسياردرخت فرهنگ كهن ايراني در چشمانداز ايرانيان امروز و فردا بگشايد، به دام آن فاجعه شوم ايرانستيزانه گرفتار شد!
آشنایی و دوستي و همگاميی ِ با دكتر احمد تفضّلي، از مهمترين رويدادهاي زندگيی ِ پژوهشی ی من به شمار ميآيد و چنان مایه غرور و سربلندی و شور و پويايي من است که هرگز آن را نميتوانم فراموش کنم.
من در زندگی فرهنگي و دانشگاهيام، دو دوست، داشتهام که هر دو در زمینهاي مشترك با من کار میکردند؛ یکی با فاجعه رفت و دیگری با رنج و شكنج يك بیماری درمان ْناپذير. احمد تفضّلی و مهرداد بهار را ميگويم: دو دانشمند فرهیخته و فروتن و دو انسان والا و ايرانيی ِ نمونه. آنان برای من الگو و سرمشق بزرگ ِ زندگي بودند و هستند. ياد ِ هر دو بزرگ، گراميباد!
چهارشنبه بيست و پنجم دي ماه ١٣٨٧ خورشيدي
(چهاردهم ژانويه ٢٠٠٩)
پیوست
دکتر نصرالله پورجوادی، یکی از همکاران ِ دانشگاهیی ِ تفضّلی در گفتار ِ پُر درد و دریغی با عنوان جفای ِ سالیان، به یاد ِ او نوشت:
" ... تفضّلي در روز ۲۴ دي ماه ۱۳۷۵، هنگامي که با اتومبيل خود از دانشگاه به خانهاش ميرفت، ساعت ۲ بعدازظهر، نزديک خانهاش در شميران ناپديد شد و دوازده ساعت بعد جنازهی ِ او را با جمجمهی ِ شکسته و استخوانهاي از جا در رفته و شکسته و بدن ِ خونين و مجروح در جادهاي دورافتاده در اطراف تهران پيدا کردند.
اين فاجعهی ِ دلخراش همهی ِ دوستان و همکاران او را در ماتم و اندوه فروبرد! مرگ دردناک واسفبار تفضّلي – که هنوز در پردۀ ابهام است – نيزهاي بود که سينهی ِ دانشکدهی ِ ادبيّات و علوم انساني دانشگا ه ِ تهران و قلب فرهنگستان زبان و ادب فارسي را شکافت. هيچ کس جاي تفضّلي را نگرفت و نخواهد گرفت! هيچ کس!
اعضای ِ خانوادهی ِ تفضلي، در عزايش، خون ميگريند و اعضای ِ خانوادهی ِ علميی ِ او و دوستانش، حسرتي به دل دارند و آهي بر لب که:
"بـرفت آن گلبُن ِ خُرّم به بادي
دريغي ماند و فريادي و يادي!"
Thursday, January 20, 2011
ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی هشتم، بهمن ۱۳۸۹/ ژانویه - فوریه ۲۰۱۱
بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه
*
با سپاس از همکاران این شماره
گفتاوَرد از دادههاي اين ماهنامه، بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.
2005-2011© Iranshenakht-Copyrigh
مشروح ِ آمار ِ بازدیدکنندگان از این ماهنامه را در این جا، بخوانید. ↓
بر پایه ی آمار ِ نشریافته از سوی پایگاه آمارگیری ی
Webstats Motigo
شمار بازدیدکنندگان از این ماهنامه، از آغاز تا کنون
٤٠٣ ‘١٤۶
تن بوده است.
دو پیش درآمد
١
بهمن روز از بهمن ماه (/ دوم بهمن)
جشن ِ بهمنگان (/ بهمنجنه)
فرخنده باد!
یاسمین سفید
گل ِ ویژهی ِ "بهمن" و "بهمنگان"
در باره ی "بهمن" و "بهمنگان"
↓
اوستا، کهن ترین سرودها و متنهای ایرانی
گزارش و پژوهش
جلیل دوستخواه
انتشارات مروارید، چاپ پانزدهم ، تهران - ١٣٨٩
ج ٢ ، ص ص ٩٥٢ - ٩٥٣
٢
نمایشگاه ِ هنر در شاهنامهی ِ فردوسی
بُنیاد ِ میراث ِ ایران - لندن
↓
خاستگاه ِ گزارش: پیامی از دکتر هدایت الله متین دفتری - پاریس
درآمدهای بیست گانهی ِ این شماره ↓
یک) هیچ گاه، ایرانی بودن ِ خویش را فراموش نکنیم!
"نیا را چُنین بود آیین و کیش ..."
فردوسی
در سنگ نگاره های تخت جمشید:
-- هیچکس خشمگین نیست.
-- هیچکس سوار بر اسب نیست.
-- هیچکس را در حال کُرنش و سرفروآوردن، نمیبینیم.
-- در بین این صدها پیکر تراشیده شده، حتا یک تصویر برهنه وجود ندارد.
*
این ادب ِ بُنیادین ِِ نیاکان ماست: نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی!
بر همهی ِ ما ایرانیان است که همواره چُنین باشیم و به یادمان بماند که چه بودهایم و چه شدهایم!
ارمغان منوچهر تقوی بیات از سوئد
دو) شاهنامه و شعر ِ فارسی: فراخوان ِ سخنرانیی ِ "دیک دیویس" در لندن
THE SHAHNAMEH AND PERSIAN POETRY
جدا از آنچه در پیش درآمد ِ این شماره آمد، گزارش زیر نیز، از سوی بنیاد ِ میراث ایران در لندن، بدین دفتر زسیده است. ↓
Lecture by Professor Dick Davis
*
Thursday 9 December 2010
7:00pm
Hochhauser Auditorium
Victoria and Albert Museum
Cromwell Road
London SW7 2RL
*
*
Organised by
Iran Heritage Foundation and the Victoria and Albert Museum
Supported by
Ms. Elahe Kashanchi
Anonymous donors
Introduction
"The Shahnameh is one of the great monuments of World literature, written by Ferdowsi around 1000 AD and of central importance in the cultural sphere of Greater Persia. In preserving the memory and the spirit of a heroic past, it has continued to inspire his countrymen in all areas of life and art, influencing, amongst others, generations of poets.
In his lecture, Dick Davis will talk about the importance of the Shahnameh in the subsequent development of Persian poetry. In many ways the uniqueness of the Shahnameh sets it apart from Persian poetry in general, but Dick Davis' talk will explore how themes and techniques of the poem became central concerns for many of the major Persian poets who followed Ferdowsi, even when, as for example with many Sufi poets, their works show few obvious resemblances to Ferdowsi's great masterpiece."
Shahname-Davis
Shahnameh.JPG
Dick Davis was born in Portsmouth, England, in 1945, and educated at the universities of Cambridge (B.A. and M.A. in English Literature) and Manchester (PhD. In Medieval Persian Literature). He lived in Iran for eight years (1970-1978), and also for some time in both Italy and Greece. He is currently Professor of Persian and Chair of the Department of Near Eastern Languages and Cultures at Ohio State University. As author, translator or editor, he has produced over 20 books as well as academic works. These include translations from Italian (prose) and Persian (prose and verse), and eight books of his own poetry (the most recent of which is 'A Trick of Sunlight', 2006). His translations from Persian include Attar's 'The Conference of the Birds', a book of medieval epigrams ('Borrowed Ware'), Pezeshkzad’s 'My Uncle Napoleon', and Ferdowsi’s 'Shahnameh'. He has recently completed a verse translation of the 11th century poet Gorgani's 'Vis and Ramin', one of the most beautiful of Persian love stories.
سه) پژوهشی درشاهنامه: مکان یابی در داستان فرود
از سیاوش شاهزاده ایرانی فرزند کیکاووس شاه کیانی پس از کشته شدن او ، به فرمان افراسیاب ودر سرزمین توران ، دو پسر بر جای می ماند ، کیخسرو از فرنگیس دختر افراسیاب و فرود از جریره دختر پیران ویسه وزیر افراسیاب .
پس از آن که گیو پهلوان ایرانی، کیخسرو وفرنگیس را از توران به ایران می آورد ،فرود در کلات مستقر می شود . کیکاووس ازسلطنت کناره گیری می کند وکیخسرو را به جانشینی خود بر می گزیند .کیخسرو پس از آن که در استخر به تخت سلطنت می نشیند ، در صدد گرفتن انتقام خون پدر سیاوش از پدر بزرگ خود، افراسیاب بر می آید وبدین منظور از آن پس که در همین استخر از سی هزار تن از سپاهیان ایران سان می بیند وتوس را به فرماندهی آنان بر می گزیند :
بدیشان چنین گفت بیدارشاه
که توس سپهبد به پیش سپاه
به پایست با اختر کاویان
به فرمان او بست باید میان
بدو داد مُهری و پیش سپاه
که سالار اویست و جوینده راه
به فرمان او بود باید همه
کجا بندها زو گشاید همه
و به سپهسالار توس سفارش می کند که از راه کلات که محل اقامت فرود برادرش است عبور نکند :
گذر بر کلات ایچ گونه مکن
کز آن ره روی خام گردد سخن
در آنجا فرود است با مادر است
یکی لشکر گشن گند آور است
روان سیاوش چو خورشید باد
بدان گیتیش جای امید باد
پسر بودش از دخت پیران یکی
که پیدا نبود از پدر اندکی
برادر به من نیز ماننده بود
جوان بود وهمسال وفرخنده بود
کنون درکلات است وبا مادراست
جهاندار وبا فر و با لشکرست
نداند زایران کسی را به نام
از آن سو نباید کشیدن لگام
سپه دارد ونامداران جنگ
یکی کوه در راه دشواروتنگ
به راه بیابان بباید شدن
نه نیکو بود جنگ شیران زدن
سپهسالار توس به شاه قول می دهد:
چنین گفت پس توس با شهریار
که ازرای تو نگذرد روزگار
به راهی روم کو تو فرمان دهی
نیاید زفرمان تو جز بهی
پس از این سفارش کیخسرو شاه، سپاه به فرماندهی توس به سوی شمال ایران به را ه می افتد.
این سپاه در مسیر خود به سوی توران به دوراهی ای می رسند که :
زیک سو بیابان بی آب ونم
کلات از دگر سوی وراه جرم
وتوقف می کنند تا توس یکی از این دوراه را جهت حرکت آنان انتخاب کند .طوس که میل ندارد از راه بیابان برود ، می گوید در صورت حرکت از راه بیابان :
چورانیم روزی به تندی دراز
به آب و به آسایش آید نیاز
ومی افزاید :
همان به که سوی کلات وجرم
برانیم وبر دل نرانیم غم
بسازیم منزل بدان جایگاه
به آسایش آرند رای این سپاه
چپ و راست آباد وآب روان
بیابان چه جوئیم ورنج روان؟
مرا بد بدین راه روزی گذر
به پیش سپه گژدهم راهبر
ندیدیم از آن راه رنج دراز
مگر بود لختی نشیب وفراز
همان به که لشکر بدانسو بریم
بیابان وفرسنگ ها نشمریم
وسر انجام با نادیده گرفتن فرمان شاه،به سپاهیان دستور می دهد که به سوی کلات وجرم حر کت کنند وآنان نیز چنین می کنند و:
چولشکر بیامد به راه جرم
کلات از بر و زیر، آب میم
همه دشت پر لشکر طوس بود
همه پیل وبر پیل بر ،کوس بود
فرود که در کلات بوده از ورود لشکر آگاه می شود ودر می یابد که سپاه برادرش کیخسرو به جهت کین خواهی از افراسیاب عازم توران است ، وجریره مادرش نیز از سپاهیان با خبر می شود :
چوبر خاست آوای کوس از میم
همان گرد چون آبنوس از جرم
زبام دژ اندر جریره بدید
از آن سهم لشکر دلش بردمید
ولی او فرود را تشویق می کند که به سپاه توس بپیوندد . فرود با فردی به نام تخوارا که سران سپاه ایران را می شناسد به قله کوهی می آید تا تخوار سران سپاه را به او معرفی کند. توس از وجود آن دو در قله کوه آگاه وبر آشفته می شود وفرمان دستگیری یا کشتن آنان را می دهد . بهرام پهلوان ایرانی پسر گودرز ، که داوطلب به انجام رساندن فرمان توس شده است ، پس از رسیدن نزد فرود ،او را می شناسد وبا وی از در آشتی در می آید وقرار می گذارند که بهرام نزد توس از فرود پایمردی کند .اما توس شفاعت بهرام را نمی پذیرد ونخست دامادش ریونیز وسپس زرسپ را به سراغ فرود می فرستد . این هر دو با تیر فرود کشته می شوند وسپس اسپ توس وگیو وبیژن هم با تیر های فرود از پای در می آیند ، وپس از آن ، در طی نبردی که بین سپاهیان ایران با فرود وهمراهانش در می گیرد ، همه اطرافیان فرود کشته می شوند وفرود که تنها عازم دژ خود شده است با حمله بیژن ورهام پهلوانان سپاه ایران رو به رو می شود ودرحالی که با ضربه شمشیر رهام که از پشت سر به او اصابت کرده است دستش قطع شده است خود را به دژ می رساند وپس از سفارش به پرستاران ومادرش ، که خود را زنده تسلیم بیژن نکنند ، جان می سپارد. پرستاران وی همگی خود را از بالای دژ به پایین می افکنند وجان می دهند وجریره نیز بر بالین فرزندش خود را می کشد . آنگاه نخست بهرام وپس از او سران دیگر سپاه ایران همراه با توس بر بالین فرود می آیند و سر انجام به دستور توس فرود ونیز زرسپ وریونیز را به خاک می سپارند توس فرمان ساختن دخمه ای برای شاهزاده ایرانی را می دهد:
بفرمود تا دخمه ای شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار
نهادند زیر اندرش تخت زر
همان جوشن وتیغ وگرز وکمر
زرسپ سرافراز با ریونیز
نهادند در پهلوی شاه نیز
و داستان غمناک فرود بدین گونه به پایان می رسد.
•
بررسی مکانهایی که در داستان فرود ذکر شده است این گمان را تقویت می کند که تمام داستان نمی تواند افسانه باشد وچنان حادثه ای اگر نه با شکل دقیق اسطوره ای شاهنامه ولی به گونه ای روی داده است .قراینی که این گمان را تأیید می کند به شرح زیر است :
1. کلات ومیم وسپد کوه مذکور در داستان فرود، با اندک تغییری در بعضی حروف هم اکنون در شمال استان فارس وجود دارند .
الف) کلات نام تپه بلند ومشهوری در شهر اقلید فارس است واهالی بدان قلات می گویند وآثار قلعه تاریخی وکهنی در روی آن وجود دارد که حصارها ودیوارکشی های آن هنوز بر جای مانده وهمه مردم آن را قلعه گبری می دانند . در نوک همین تپه دخمه ای سنگی وجود دارد که مردم به آن "حوض دختر گبری" می گویند ودخمه مردگان زردشتی بوده است وبر آن به خط پهلوی مطالبی نوشته شده است، این دخمه بیتی از فردوسی را که پیش از این ذکر کردیم ، به یاد می آورد که توس:
بفرمود تا دخمه ای شاهوار
بکردند بر تیغ آن کوهسار
ب) سپد کوه که امروزه سفید کوه نامیده می شود کوهی است که درچند کیلومتری اقلید واقع شده وبه سبب رنگ سفید سنگ هایش از دیر باز بدین نام موسوم بوده است. این کوه فاصله چندانی از "کلات" یا "قلات" ندارد. علاوه بر این ، منطقه اطراف این کوه را امروزه هم مردم به نام سفید کوه می نامند.
ج) میم ( به وزن درم) که در شاهنامه در آن سوی کلات ذکر شده :
"کلات از دگر سوی وآب میم"
دهی است در فاصله 30 کیلومتری کلات وهم اکنون مردم این آبادی ده خود را میم می نامند: به علاوه آن سوی میم بیابانی است که به کویر منتهی می شود .
2. وقتی سپاه ایران از استخر به سوی ایران حرکت می کند ( یعنی به سوی شمال) به دوراهی ای می رسد که یک راه به آب وآبادانی (کلات وجرم وسپید کوه) وراه دیگر به میم وبیابان بی آب وعلف منتهی می شود. این منطقه از نظر جغرافیایی ، دقیقاً به همان شکل که فردوسی ذکر کرده ، وجوددارد:یعنی وقتی از شیراز به سوی شمال ایران حرکت کنیم به منطقه ای کوهستانی می رسیم که یک سوی آن میم وسوی دیگرش کلات{وجرم} است.منطقه اقلید که کلات در میان آن واقع شده و این بلندی از همه نقاط شهر اقلید به خوبی پیداست ، اینجا تنها نقطه پر آب وخوش آب وهوای ناحیه است وبه قول فردوسی:
" چپ وراست آباد وآب روان ....."
ونیز همان گونه که در شاهنامه آمده است:"مگر بود لختی نشیب وفراز ".
اندکی فراز ونشیب دارد. بر عکس اقلید ونقطه مقابل آن میماست که به بیابان ابر کوه وکویر ونمکزار منتهی می شودکه فردوسی از آن به عنوان بیابان بی آب ونم یادمی کند:
زیک سوبیابان بی آب ونم
کلات از دگر سوی وراه جرم
ونیز همانطورکه از شاهنامه بر می آید کلات از نظر سطح هم ، نسبت به میم بالاتر است:"
"کلات از بر و زیر ،آب میم"
3. دشتی که به گفته فردوسی سپاه ایران به انتظار پایان کار فرود در آنجا توقف می کند ، دشتی است که در زبان مردم به نام "تُغُر" موسوم است . شباهت وهماهنگی این نام با نام تخوار (سرداری که همراه فرود بود) شاید بتواند قرینه ای برروی دادن ماجرای فرود دراین ناحیه باشد . چون ریشه نام "تغر" و وجه نامگذاری آن بر مردم معلوم نیست . این نکته هم قابل ذکراست که امروزه هم ، همان گونه که در روایت شاهنامه دیدیم ، می توان از کلات بر این دشت کاملاً مسلط بود.
4. از روی این قرینه می توان حدس زد که جَرَم ، که همه جابا نام کلات آمده ، یکی از قسمتهای مسکونی اقلید کنونی بوده است.در حاشیه بلندی کلات و همان دخمه سنگی با سنگ نبشته پهلوی امروزه ، بقعه یک امامزاده بنا شده که بنا به روایت های مردمی این امامزاده در دامنه قلات شهید شده است. آن سوتر در یک فاصله نه چندان دور بقعه یک امامزاده است که به نام زبیده خاتون مشهور است و گفته می شود دختر یکی از امامان شیعه بوده که در این جا شهید شده است.آیا این امکان وجود ندارد که این دو بقعه به فرود و مادرش جریره تعلق داشته و پس از اسلام مانند سایر مکانهای زردشتی نام اسلامی به خود گرفته باشند تا از گزند حادثهها محفوظ بمانند؟
با توجه به آثار باستانی وسنگ نبشته مزبور ودخمه معروف وزیبایی که در دل سنگ کنده شده ، وهمانندی شگفت انگیز نام ها با نام های شاهنامه ای، شاید بتوان گفت داستان غمناک کشته شدن فرود در این جا اتفاق افتاده است.
احمد تدین
ارمغان دکتر محمّد توکلی از دفتر فصلنامهی ِ ایراننامه - کانادا
چهار) نام ِ «خلیج فارس» در دو هزاره پیش از این، بر دیواره ای سنگی در آمفی تآتر ِ شهر رُم، کنده شده است:
GOLFO PERSICO
در این باره، فیلمی را در این جا ببینید و سخنان پير فرانچسكو كالي ياري باستان شناس ِ ایتالیایی به فارسی را بشنوید. ↓
و آگاهی های بیشتر را در این جا بیابید. ↓
سمفونیی ِ خلیج فارس، اثر ِ استاد فرهاد فخرالدّینی با اجرای ِ ارکستر ملّیی ی ایران را پایانبخش ِ شکوهمند ِ این درآمد، میکنم. ↓
نمای خلیج فارس از کیهان
Damavand- Az PG
نمای دماوند از فراز ِ خلیج فارس (از پنجره ی هواپیما)
تصویر از آریا مُشتاقی
ارمغان ِ هم زمان ِ دکتر سیروس رزّاقی پور و اسد هفشجانی از سیدنی، شیرین طبیب زاده از کالیفرنیا و آریا مشتاقی از کوینزلند - استرالیا
پنج) شب "ویلیام باتلر ییتس" از سوی مجلّه ی ِ بُخارا در تهران برگزار شد.
گزارش ِ علی دهباشی از تهران
شش) اطلس ِ تاریخیی ِ ایران ِ پیش از اسلام
ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی
هفت) در پیرامون ِ «منشور کور ش» و حال و روز ِ نهادهای باستان شناختی در ایران
Statement on the conservation of the Cyrus Cylinder
ارمغان ِ دکتر رضا مرادی غیاث آبادی از تهران
هشت) فیلمی دیدنی و آموزنده در باره ی پیشینهی ِ فرهنگ کهن ِ ایران
ارمغان ِ آریا مشتاقی از کوینزلند - استرالیا
نُه) دادههای ِ پژوهشیی تازه در تارنگاشت ِ انجمن ِ پژوهشیی ِ ایرانشهر
ارمغان ِ مسعود لقمان از تهران
ده) هنرنماییی ِ شگفت و ستایش انگیز ِ هنرمندان سرزمین ِ همسایهی ما گرجستان (بخش ِ جداکرده ای از ایران ِ بزرگ)
ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی
یازده) چهردادنامه، نَسک ِ گمشدهای از اوستا
دوازده) نگاهي به كارنامه و خدمات «همايون صنعتي زاده» به ايران نوين
یازده و دوازده: ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران
سیزده) "مثنوی ِ زاینده بـود"، سرودهی شیوایی از «مهندس محمود سلطانی»
"... مانند ِ زنده رود که یک روز زنده بود!"
فروغ فرّخ زاد
ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران
چهارده) جایگاهِ آتش بهرام ِاصفهان: پژوهشی تاریخی - فرهنگی از مهندس "یاغش کاظمی"
سیزده و چهارده : ارمغان ِ شاهین سپنتا از اصفهان
پانزده) کتابخانه و موزهی ِ مَلِک، شاهکاری والا و یادمانی بی همتا از یک ایرانیی ِ فرهیخته
ارمغان ِ ایرج هاشمی زاده از اتریش
شانزده) تخت جمشید، پایتخت داریوش: پژوهشی در بارهی ِ پیشینه و ساختار
ارمغان ِ محمّد جمشید پور از اصفهان
هفده) آسمان و ریسمان: شعری از زنده یاد «نادر نادرپور» با صدای شاعر
Naderpour, N.
Naderpour - Asman Va Risman
ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی
هیجده) تهران ِ از دست رفته!: یادی و دریغی و حسرتی
در این جا ببینید و بشنوید:
رمغان ِ بهروز جلیلیان از تهران.
نوزده) واپسین غزل ِ «مولانا» در بستر ِ مرگ
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ...
سماع صوفیان در برابر آرامگاه مولانا
ارمغان نازنین جمشیدیان از اصفهان
بیست) جايگاه «باباطاهر» در عرفان و ادب سرزمين ما
پژوهش حسين زندي تقديم به استاد پرويز اذکايي
بيش از يک صد سال است که پژوهشگران ادب و ادبيات فارسي درگير بررسي اشعار و ابيات شاعران بزرگي هم چون حافظ، فردوسي ،خيام ، مولوي و... در پي يافتن پاسخ سوالاتي هستند که اشعار واقعي و اصيل اين شاعران کدامند ,کدام نسخه صحيح تر است و کدام بيت الحاقي است ... و گاه براي دريافتن درستي و يا نادرستي واژه هايي مانند «ننشيند» و «بنشيند»و مقاله ها و رساله ها نوشته اند
عبوس زهد به وجه خمار بنشيند؟ مريد خرقه ي دردي کشان خوش خويم «حافظ»
باباطاهر نيز نه تنها از اين قاعده مستثني نيست بلکه سوالات بيشتري در مورد ويژگي آثار و چگونگي احوال او مطرح است که يا کم تر بدان پرداخته شده و يا به پاسخ قابل قبولي دست نيافته اند و همچنان با ابهامات فراواني روبرو است
دکتر علي رضا ذکاوتي قراگوزلو قضيه باباطاهر را يک قصه ي معما آميز مي داند و مي پرسد : باباطاهر کي بوده؟ کِي بوده؟ اين اشعار معروف چه مقدارش از آن اوست؟ زبان يا لهجه ي اين اشعار چيست و چه نسبت و ارتباطي با اشعارفهلوي ديگر دارد؟ آيا فهلويات اصيل و دست نخورده اي از قرون گذشته در دست داريم؟ اينها را چطوري بايد خواند؟ آيا صرف اينکه به سليقه ي خود کلمات را عاميانه کنيم مثلا مانند مشهدي ها«من» را«مو» بگوييم کافي است؟ [پرويز اذکايي/باباطاهرنامه/مقدمه] با گذشت دهه هاي متمادي که پژوهشگران در پي اين پرسش ها هستند هنوز به پاسخ روشني دست نيافته اند بلکه بر تعداد پرسش ها افزوده اند و بعضا به ابهامات بيشتري دامن زده اند . اما در عين حال راه را براي آيندگان هموار کرده اند تا براي حل معماها روش هاي پيشين را در پي نگيرند. در ميان آثار پژوهشگران معاصر علاوه بر زنده ياد مراد اورنگ که بيشتر اشعار منسوب به باباطاهر را در يک جا گرداوري کرد (سروده هاي باباطاهر همداني پيراسته مراد اورنگ) آثار ارزنده استاد پرويز اذکايي خوانندگان را به پاسخ اين سوالات نزديک تر کرده ودر اين نوشتار نيز از آثار اين استاد گران قدر بيشترين بهره برده شده است
باباطاهر چه کسي است؟
بر خلاف ديگر شاعران و عرفاي نامدار که القاب و اعقاب و تاريخ گذشته و آينده شان بر نامشان افزوده است که فلان اين فلان در تاريخ فلان آمد و زيست و درگذشت، از باباطاهر چنين پيشينه اي سراغ نداريم هنوز نمي توان به صراحت از زندگي او سخن گفت کلمه بابا که پيش از نام وي آمده در فارسي به معناي پدر است اما در عرفان ايراني به ويژه در آيين يارسان لقبي است ويژه ،که به برخي خواص و پيشوايان آيين داده شده ، مانند بابايادگار، باباناووس و باباطاهر و... اذکايي مي نويسد: بابا اسم تفخيم است ، مانند ((شيخ)) و ((پير)) و استاد و مانند اين ها ،که در خصوص اوليا ، زاهدان وعارفان ، از سوي مردمان به نام اصلي ايشان افزوده مي گرديده و غالبا به همان اشتهار يافته اند و از فرانتز روزنتان نقل مي کند:که(( پاپ)) مسيحيان و بابا ريشه مشترک دارند [پرويز اذکايي/باباطاهرنامه ص127] در آثار پس از وي جملگي او را طاهر و باباطاهر خوانده اند از جمله نامه هاي عين القضات ، راحه الصدور راوندي ،کشف المحجوب و... پسوند عريان را به جهت لخت و عور بودن باباطاهر نسبت مي دهند که به نظر نادرست مي آيد و بر اساس افسانه ها و داستان هاي بعد از باباطاهر عنوان شده است عده اي از نويسندگان متاخر بر پايه دوبيتي هاي افزوده اي که در بين اشعار باباطاهر يافت شده به اشتباه پدر او را پور فريدون دانسته اند يافته هاي دکتر پرويز ناقل خانلري و استاد سعيد نفيسي که با بررسي آثاري چون فرهنگ جهانگيري ، نظم گزيده ي ناظم تبريزي ،آتشکده ي آذر بيگدلي،کتاب عبدالصمد ساروي، مرات الفصاحه ي شيخ مفيد ، پور فريدون را از کردهاي شيراز دانسته اند که در قرن هفتم و هشتم مي زيسته و دوبيتي هايي به گويش کردهاي شيراز از او بر جاي مانده است؛ ونشان دادند ارتباطي بين او و باباطاهر وجود ندارد
زمان باباطاهر
تاريخ تولد،زندگي و مرگ باباطاهر نيز در ابهام است و گمان ها و فرضيه هاي باباطاهر پژوهان بر اساس يک دوبيتي منسوب به بابا و داستان ملاقات او با طغرل است :
من آن بحرم که در ظرف آمدستم/ من آن نقطه که در حرف آمدستم
بهر الفي الف قدي برآيد/ الف قدم که در الف آمدستم
ميرزا مهدي خان در روزنامه مجمع آسيايي بنگالي نظريه خيلي دقيق و بديعي يکي از دوبيتي هاي مرموز بابا را به حساب ابجد حل و تاريخ تولدش را از آن استخراج مي نمايد [دکتر جواد مقصود/ شرح احوال و آثار/ص20] بدين نتيجه رسيده که باباطاهر در 326 هجري قمري متولد شده است. اين نظريه را رشيد ياسمي چنين رد مي کند که : اين تحقيق بر يک تکلف و حساب تراشي است که ابدا با لطف طبع باباطاهر مناسبت ندارد و اگر اين سال را بپذيريم ( وفاتش هم که محققا بعد از 447 است ) عمرش از 122 سال تجاوز مي کند و لازم مي آيد که هنگام عبور موکب طغرل سلجوقي از همدان در سنه ي 447 يک پير 121 ساله در سر راه او ايستاده و با شاه سخن گفته باشد و اين چندان باور کردني نيست به دنبال آن ياسمي نيز دچار همين حساب تراشي شده و بر اساس عقيده ي زرتشيان که معتقدند هر هزار سال بزرگي ظهور مي کند بابا را يکي از آن بزرگان مي داند و مي نويسد: سال هزار مسيحي با آغاز محرم 391 هجري قمري مصادف بوده است از اين قرار تولد بابا در الف ميلادي و در سال 390 يا 391 هجري واقع شده و از اين تاريخ تا عبور طغرل از شهر همدان [بين 447و 450] 55 يا 58 سال مي شود استاد مجتبي مينوي با توجه به مشکوک بودن دوبيتي مذکور گفتار رشيد ياسمي را رد مي کند و در نهايت اذکايي آورده است : اين دوبيتي آشکارا صبغه ي نقطوي دارد ، و احتمالا از ساخته هاي نقطويان گريخته از ايران به دربار اکبر شاه تيموري هندي (963 و 1014ق ) است ؟ و باز مي نويسد : يک چنين بر ساخته ي نقطويانه در بعض مجموعه هاي متاخر دوبيتي هاي منسوب به باباطاهر بدو انتماء يافته است و پس از تحقيق تاريخ ولادت باباطاهر را حدود سال 360 ه.ق/ 349 ه.ش/ 970م/ ، تاريخ وفات او را حدود 450 ه.ق/ 1058م/436 ه.ش (حدود 88 ساله ) سالروزش را در دين روز ، 24 آبان ماه ،14 نوامبر مسيحي آورده است [پرويز اذکايي/ماتيکان عين القضات/ص 293] پيش از اين برخي مانند دکتر خانلري و ياسمي بر اين باور بودند که اولين بار در راحه الصدور راوندي از باباطاهر نام برده شده و بر اين اساس در چگونگي زندگي ايشان تحقيق مي شد اما با انتشار آثاري چون نامه هاي عين القضات ،کشف المحجوب اين باور باطل شد در راحه الصدور آمده است : شنيدم که چون سلطان طغرل بگ به همدان آمد ، از اوليا سه پير يودند باباطاهر، باباجعفر و شيخ حمشاد
کوهکي است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آن جا ايستاده بودند نظر سلطان بر ايشان آمد کوکبه ي لشکر بداشت و پياده شد و با وزير ابونصرالکندي پيش ايشان آمد و دست هاشان ببوسيد باباطاهر پاره اي شيفته گونه بودي او را گفت اي ترک با خلق خدا چه خواهي کرد؟ سلطان گفت آنچ تو فرمايي بابا گفت آن کن که خدا مي فرمايد: ان الله يامر بالعدل و الاحسان سلطان بگريست و گفت چنين کنم بابا دستش بستد و گفت از من پذيرفتي؟ سلطان گفت آري بابا سرابريقي شکسته که سال ها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بيرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت : مملکت عالم چنين در دست تو کردم بر عدل باش سلطان پيوسته آن در ميان تعويذ ها داشتي و چون مصافي پيش آمدي، آن در انگشت کردي اعتقاد پاک و صفاي عقيدت او چنين بود و در دين محمدي صلعم ، از او ديندارتر و بيدارتر نبود بارها اين داستان را خوانده بودم اما باورش سخت بود چرا که تاريخ خلاف اين را مي گفت و طغرل هرگز با عطوفت و مهر و عدالت به مردم ننگريست و ديگر اين که راوندي تاريخ شاهان را نوشته نه تاريخ باباطاهر و مردمان را و اين که چرا بابا در مقام طغرل شعري نگفته در حالي که در ديدار با شاه خوشين شعرها سروده و با توجه به اين که باباطاهر از بزرگان يارسان است و اين جريان در طول تاريخ بارها به صورت جنبش هاي اجتماعي در مقابل حاکمان قرار گرفته نه در کنار حکومتگران و وضو و نماز در عبادت ايشان مرسوم نيست و جملگي با زبان خود با خدا سخن مي گفتند تا اين که اخيرا متن سخنراني دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن به دستم رسيد که از منظري ديگر بدين موضوع پرداخته است او معتقد است : « رنگ ماجرا حالت افسانه گونه دارد و مي خواهد قدرت طغرل را توجيه کند اينان (ترکان غزنوي و سلجوقي ) پس از آن که با زور و قدرت حکومت را در دست گرفتند لازم بود که نوعي توجيه معنوي هم بشوند که اين ها لياقت دارند و «فره ايزدي» که ايرانيان از پيش از اسلام اعتقاد داشتند، کسي بايد داشته باشد تا شايسته ي حکومت در کشور شود » و اشاره مي کند که در مورد محمود غزنوي ، بيهقي شرح مي دهد که چطور شد او اين لياقت حکومت بر ايران را پيدا کرد . و باز مي گويد:«در هر عبارتي که در مورد باباطاهر آورده ، ناظر به اين منظور است . براي اين که به مردم بگويد طغرل سلجوقي کمربسته ي صوفيان ، قلندران و کساني که مورد اعتقاد شما هستند ، بوده است و راوندي چنين کاري را کرده است و اين حلقه ي ابريق نشان فره ايزدي است که به طغرل داده شده است » به نکته مهم تري که دکتر ندوشن اشاره مي کند اين است که بنا به روايت ها : « طغرل در سال424 باباطاهر را ديده است و بعضي ها[هم] استناد کرده اند که اگر در سال 424 بابا را ديده ، پس در آن موقع باباطاهر زنده و 30 يا 40 ساله بوده پس تاريخ تولد او مي تواند اوايل 400 بوده باشد در حالي که طغرل در سال 429 بر خراسان دست يافت و در سال 424 آن طور نبوده که شاه و فرمانروايي بزرگ و شناخته شده باشد هنوز غزنويان بر ايران حکومت داشته اند به طوري که در 430 هنوز مسعود بر جاي خودش بود و دو سال بعد سلجوقيان ير کشور مسلط شدند و مي بينيم که تفاوت 424 با 430 زياد است و اين تاريخ ها با هم تطابق ندارند و با هم نمي خوانند و اين خود گواهي است بر اين که جنبه ي داستاني داشته نکته ديگري که راوندي مي گويد اين است که وزير طغرل «ابونصر کندري» همراه او بوده که باباطاهر را مي بيند در حالي که ابونصر کندري از سال 448 به بعد وزارت طغرل را به عهده داشته است و اين تفاوت تاريخ ها ما را مشکوک مي کند که اين داستان تا چه حد مي تواند اعتبار داشته باشد .»
کدام شعرها از باباطاهر است؟
اصالت اشعار هنوزکاملا روشن نيست که کدام از باباطاهر است و کدام نيست. اگرچه پس از شناسايي پور فريدون و پالايش اشعارش از ديوان باباطاهر تکليف برخي از دوبيتي ها مشخص گرديد اما به جز 25 بيتي که زنده ياد مينوي از کتابخانه موزه ي قونيه در ترکيه استخراج کرد و به نظر مي رسد قديمي ترين نسخه اي است که تا کنون به دست آمده (به تاريخ 848 هجري) و آن را هم دکتر مهرداد بهار آوانويسي و ترجمه کرده (باز هم ) منسوب به باباطاهر مي داند و مي نويسد: «اختلاف آنها از زمين تا آسمان است هر چند حتي بدون دسترسي به اين نمونه هاي اصيل تنها با اطلاع متوسطي از زبان شناسي ايراني مي شد دريافت که سرتاسر ديوان منسوب به باباطاهر مخدوش است در دست بودن اين نمونه هاي اصيل به ما ياري و اجازه مي دهد که ديوان باباطاهر همداني را بر اساس آگاهي به زبان هاي ايراني ميانه ي غربي و به خصوص زبان پهلواني و قوانين تحول آن و با توجه به گويش هاي مکتوب يا موجود دوره ي اسلامي غرب و شمال غرب ايران بازسازي کنيم و آن را از دخالت هاي آشکاري که با هدف فارسي کردن اين اشعار گويشي انجام يافته است رها سازيم باشد که مرد ميداني گام پيش نهد » پس بايد توجه داشت در زمان زيست باباطاهر , همدان يکي از مراکز دانشي ايران بوده پس بدون آگاهي از زبان مردم همدان در زمان باباطاهر و قواعد شعري مورد استفاده وي و تفکيک نسخه هاي «بدل» از نسخ «مبنا» و شناختن مشرب فکري و عرفاني باباطاهر سره از ناسره نمي تواند جدا شود و به بيت هاي اصلي باباطاهر نيز نمي توان دست يافت.
زبان و لهجه اشعار چيست و چه ارتباطي با اشعار پهلوي دارد؟
مينوي در مقاله اي با عنوان«باباطاهر لر» در تغيير زبان دوبيتي هاي بابا مي نويسد :«امر ديگري که موجب مزيد اشکال در تعيين گوينده ي اين دوبيتي ها شده است اين که اغلب نويسندگان نسخ به اقتضاي ذوق عاميانه ي خود و به علت بي اعتنايي به حفظ کردن بي تبديل و تغيير آثار خامه ي قدما ، نتايج افکار نويسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلي را تغيير داده اند و در مورد فهلويات آن ها را به زبان ادبي نزديک تر ساخته اند. چنان که نمي توان دانست اصل آنها به لهجه ي کدام ولايت بوده و نمي توان از روي اين ها خصوصيات لهجه ي آن ولايت را تدوين کرد. » اين که اشعار به علت بي توجهي و بي سوادي کاتب ها تغيير لهجه يافته اند کاملا درست است اما اين که استاد مينوي نيز مانند دوستانش باباطاهر را لر دانسته جاي پرسش است ابياتي که پيش تر اشاره شد ، زنده ياد مينوي از کتابخانه ي قونيه استخراج کرده به زبان پهلوي است و امروز نزديک ترين زبان به زبان پهلوي زبان «هورامي» يا « اورامي» است و ابياتي که در ديوان شاه خوشين آمده و بدان خواهم پرداخت به گويش کردي گوراني است که از زبان هورامي منشعب شده و با هم ريشه ي مشترک دارند و اين دو نسخه ي قديمي که از ديگر نسخ اصيل ترند هيچ يک به گويش لري نيستند البته اين گونه مي توان گفت زبان باباطاهر لري است اما از آنجا که زبان ديني مردم يارسان (اهل حق) اورامي و گوراني است باباطاهر اشعار آييني خود را به اين زبان ها مي سروده است!؟ مينورسکي بدين باور است که : «گويش باباطاهر به هيچ گويشي مرتبط نيست بل به نظر مي آيد که از همه ي آنها وام گرفته باشد » استاد پرويز اذکايي که خود در کتاب ارزشمند باباطاهرنامه رساله ي مفصلي با عنوان «تاريخچه ي فهلوي» نگاشته است در کتاب فرهنگ مردم همدان آورده است: «ابوالمجد محمدابن مسعود تبريزي_مولف به سال 721 ه.ق _گويد که جميع بلاد عراق عجم را«فهلوه» مي گويند ، و سخنان ايشان را فهلوي و قبيله اي بودند در همدان ، که ايشان را اورامنان گفتندي(گويند اورامنان قبيله اي بودند در همدان ، که زن و مردانشان همه عاشق بوده اند ؛ و در عشق مرد ... «اورام» محبوب ايشان بود ،که ايشان منسوبند بدان) همه دوبيتي گفتندي ؛ دو بيت فهلوي را بر حسب آن «اورمنان» مي گويند، و او سه بيت تا شش بيت «شروينان» مي گويند هم منسوب به قومي که ايشان اين نمط گفته اند ، و از همدان بوده ؛ و هرچه بالاي شش بيت است آن را شبستان گويند ، جهت آنکه در شب آن را خواندندي ....» در زبان شناسي به زبان پهلوي زبان فارسي ميانه مي گويند که پس از فارسي باستان يا کهن در غرب ايران رواج داشته و همه گير بوده است. و زبان هورامي امروز از يادگارهاي آن است اگرچه با گسترش زبان سوراني و تعيين آن به عنوان زبان رسمي و حکومتي در کردستان ديگر زبان هاي کردي به حاشيه رانده شده و زبان اورامي نيز دچار اين ظلم شده است تا جايي که بررسي هاي زبان شناسي و مردم شناسي منطقه با معيار هاي سياسي سنجيده مي شود دوبيتي هاي فهلوي باباطاهر و برخي متون ديني يارسان از نمونه هاي بر جا مانده از زبان هورامي اند و اين نشان مي دهد تا قرن ششم که عربي وسپس فارسي دري زبان فراگير شود درنيمه ي غربي ايران زمين پهلوي «مادي ميانه» زبان مردم بوده و به گفته دکتر ندوشن باباطاهر «شاعر مردم ايران» و نه حکومت بوده است دانشمند بزرگ ايراني حمزه ي اصفهاني (م-ح360 ق) گفته است که سخن ايرانيان باستان بر پنج زبان روان مي گرديده ،که به ترتيب عبارتند از: پهلوي ، دري ،پ ارسي ، خوزي و سرياني اما پهلوي سخن پادشاهان در نشست هايشان بدان روان مي گرديده ، و آن زباني است منسوب به «پهله»، و اين نامي است که بر پنج شهر گذارده مي شود: اصفهان ، ري ، همدان ، مادنهاوند و آذربايجان ليکن شيرويه بن شهردار همداني(509ق م) شهرهاي پهلويان را هفت شهر: همدان ، ماه سبدان ، قم ، مادبصره ، صيمره ، مادکوفه و کرماشان دانسته است
باباطاهر و يارسان
به باور من مهم ترين نکته اي که عمدا يا سهوا از نظر پژوهشگران به دور مانده، مورد غفلت واقع شده و يا کمتر بدان پرداخته اند جايگاه باباطاهر در بين مردم يارسان است يارسان که بدان «آيين ياري» نيز گفته مي شود آييني است بازمانده از اديان کهن ايراني که برخي آن را برگرفته از «زروانيسم» و برخي ديگر از «گنوسيسم» مي دانند
زروان بياني زروان بياني نه دوره ي ورين زروان بياني
اهري و اورمز ياران دياني کالاي خاس يار او دم شياني
اما آنچه از مناسک اين آيين بر مي آيد بيش تر به آييين مهر شباهت دارد پيروان آيين ياري را در عراق و اقليم کردستان «کاکه اي» در ايران «اهل حق» در سوريه «نصيري» و در ترکيه «بکتاشي» مي گويند وحدت وجود «خاص» و انسان خدايي «تجلي مظهر خداوندي درقالب انسان» از اصل باورهاي اين آيين است يارسان معتقدند شاه خوشين سومين مظهر خداوند «خاوندگار» است و باباطاهر يکي از هفت تن(هفت فرشته ي مقرب) است و برخي او را يکي از چهار ملک «فرشته» همراه او دانسته اند که مظهر نصير و عزراييل نيز هست و او نيز در بابا يادگار تجلي مي کند از بزرگان يارسان از قرن سوم به بعد اشعاري به زبان هاي اورامي ، گوراني و کلهري بر جا مانده است که «کلام » گفته مي شود اين کلام هاي مقدس در جم خانه ها خوانده مي شود يکي از گويندگان اين کلام ها باباطاهر است و تا امروز از اين ابيات کم تر استفاده شده است از جمله اشعاري است که در ديدار با شاه خوشين و براي شاه خوشين سروده شده از آنجا که باباطاهر و شاه خوشين «مبارک شاه مسعود کردي» از يک جهان بيني و يک آبشخور فکري مشترک برخوردار بودند ديدارشان بسيار مهم تر از داستان ديدار باباطاهر و طغرل است بررسي اين ارتباطات به شناخت هر چه بيشتر وي کمک خواهد کرد اشعاري که در پي مي آيد از ديوان شاه خوشين است که کلام دوره ي شاه خوشين معروف است و منسوب است به باباطاهر :
هر که شاهش تويي بويش خوش ايو يه هر مجلس نشينه خندش ايو
هر که تو را گويه با دل و با جان هميشه کابينش هر دو شش ايو
يا شاه هر کس که شاهش تويي حالش همينه سرينش خشت و بالينش زمينه
جرمم اين است که تو را دوست دارم هر آن يارش تويي حالش چنينه
***
يا شاه تيري زدي بر جان و جگرم من از زخم تير تو جان در نبرم
تو شادمان بر من تير زده اي من شادمانم که زخم تير تو خورم
چه واچم هر چه واچم واته شان بي سخن از بيش و از کم واته شان بي
به دريا مي شدم گوهر برآرم هر آن گوهر که ديدم واته شان بي
***
همايونم سر کوهم وطن بي سير عالم کردم هر جا چمن بي
نه خون ديرم نه مون ديرم نه سامون دم مردن پر و بالم کفن بي
گويندگان هم دوره و بعد از باباطاهر در کلام هاي خود به جايگاه بابا در بين يارسان گواهي داده اند
شاه خوشين :
طاهر شب سارانه که ردم ميل و واميل طلب کسي که رد سوختش به يوريل
اگر رنگ رزان عالم حالم بدانند جمله رنگ رزان از من برند نيل
شاه ابراهيم در دوره ي زلال زلال چنين گواهي مي دهد:
زلال همدان زلال همدان يادگار من زلال همدان
چا گاه صف بستن، نهصده ميردان شام خوشين بياو طاهر مهمان
و يا عالي قلندر يکي از تجليات بابايادگار چنين گواهي مي دهد :
شام بي و مهمان عالينيان عالي ، شام بي و مهمان
چه ني نهصده باش قلندران باباطاهر بيم ، مير و همدان
اشعاري که در متون مقدس ياري آمده از لحاظ مفاهيم و ساختار شعري با ديگر اشعاري که در ديوان باباطاهر آمده متفاوت است و نياز به بررسي اهل فن دارد از آنجا که پژوهش همه جانبه ي علمي ( زبان شناسي، مردم شناسي و بررسي باورهاي ديني نيمه غربي ايران) ودر مورد مردم يارسان صورت نگرفته با دعوت اهل تحقيق به اين امر در آينده مي توان براي رسيدن به پاسخ سوالات طرح شده و ديگر پرسش ها اميدوار بود پرسش هايي چون : بقعه ي باباطاهر در خرم آباد از آن کيست؟ و چرا به اين نام مشهور است؟ قبري که در چهارکيلومتري جنوب شرقي آرامگاه باباطاهر به نام امامزاده باباطاهر چه ارتباطي با باباطاهر دارد ؟ کتاب کلمات قصار باباطاهر چگونه پديد آمده؟ و تناقض هاي اين اثرچگونه برطرف خواهد شد؟ در پايان به قول زنده ياد رشيد ياسمي : اگر از زندگاني وي چيزي دانسته نيست، يا مسير حالات او را نمي دانيم ، باکي نباشد که همين يک بيت از او :
«مرا کيفيت چشم تو کافي است قناعتگر به بادامي بساجه »
بهتر از هزاران شرح گوياي حال است ، که ما هم بدان قناعت مي کنيم .
منابع:
1-شرح احوال و آثار باباطاهر عريان به انضمام شرح و ترجمه کلمات قصار وي منسوب به عين القضات همداني؟ و الفتوحات الربانيه خطيب وزيري به کوشش جواد مقصود / چاپ انجمن آثار ملي / چاپ سوم1376
2-سروده هاي باباطاهر همداني/ پيراسته ي مراد اورنگ / 1350
3-باباطاهرنامه/تدوين پرويز اذکايي/توس/اول1375
4-حق الحقايق/حاج نعمت الله جيحون آبادي با مقدمه دکتر محمد مکري / کتابخانه ي طهوري/ دوم1361
5-جستاري چند در فرهنگ ايران/ مهرداد بهار/ فکر روز/ اول1373
6-فرهنگ معين/اميرکبير هشتم 1371
7-تاريخ ادبيات ايران/ ذبيح الله صفا/ فردوس/شانزدهم1380
8-بزرگان يارسان/صديق صفي زاده/عطايي/اول1361
9-سرانجام/مجموعه کلام اهل حق
10-ديوان شاه خوشين
11-ماتيکان عين القضات همداني/ تدوين پرويز اذکايي/ مادستان/اول1381
12-نامه هاي عين القضات همداني/ علينقي منزوي و عفيف عسيران/منوچهري/دوم1362
13-ديوان گوره/سيد محمد حسيني/کرمانشاه/باغ ني/اول1380
14-همدان نامه/ پرويز اذکايي/ مادستان/اول1380
15-فرهنگ مردم همدان/ پرويز اذکايي/دانشگاه بوعلي/اول1385
16-قلندريه/دکتر محمدرضا شفيعي کدکني/ سخن اول
17-دايره المعارف تشيع /جلد سه/ دکتر پرويز ورجاوند /تهران/1375
18-متن سخنراني دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن/کنگره ي باباطاهر/همدان/16و17/5/1379
19-برتري زبان پارسي/ترجمه ي پرويز اذکايي/انتشارات وحيد/1348
20-منبع شناسي يارسان/مقدمه/حسين زندي
پايگاه موقت خبر رساني انجمن ايران شناسي کهن دژ
حسين زندي
رايان نامه انجمن
ارمغان حسین زندی از هگمتانه (/ همدان)