Thursday, January 20, 2011

 

ماهنامه ی «ایران شناخت»، سال ششم - شماره ی هشتم، بهمن ۱۳۸۹/ ژانویه - فوریه ۲۰۱۱


بنیادگذار، سردبیر و ویراستار
جلیل دوستخواه
*
با سپاس از همکاران این شماره

گفتاوَرد از داده‌هاي اين ماهنامه، بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.

You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.

2005-2011© Iranshenakht-Copyrigh

مشروح ِ آمار ِ بازدیدکنندگان از این ماهنامه  را در این جا، بخوانید. ↓
http://webstats.motigo.com/s?tab=1&link=1&id=3598228

بر پایه ی آمار ِ نشریافته از سوی پایگاه آمارگیری ی
Webstats Motigo
شمار بازدیدکنندگان از این ماهنامه، از آغاز تا کنون 
٤٠٣ ‘١٤۶
تن بوده است.

دو پیش درآمد

١

بهمن روز از بهمن ماه (/ دوم بهمن)

جشن ِ بهمنگان (/ بهمنجنه)

فرخنده باد!

یاسمین سفید
گل ِ ویژه‌ی ِ "بهمن" و "بهمنگان"

در باره ی "بهمن" و "بهمنگان"
اوستا، کهن ترین سرودها و متن‌های ایرانی

گزارش و پژوهش
جلیل دوستخواه

انتشارات مروارید، چاپ پانزدهم ، تهران - ١٣٨٩
ج ٢ ، ص ص ٩٥٢ - ٩٥٣

٢

نمایشگاه ِ هنر در شاهنامه‌ی ِ فردوسی

بُنیاد ِ میراث ِ ایران - لندن
http://www.fitzmuseum.cam.ac.uk/whatson/exhibitions/shahnameh/

خاستگاه ِ گزارش: پیامی از دکتر هدایت الله متین دفتری - پاریس

درآمدهای بیست ‌گانه‌ی ِ این شماره ↓

یک) هیچ گاه، ایرانی بودن ِ خویش را فراموش نکنیم!

"نیا را چُنین بود آیین و کیش ..."
فردوسی


در سنگ نگاره های تخت جمشید:

-- هیچ‌کس خشمگین نیست.

-- هیچ‌کس سوار بر اسب نیست.

-- هیچ‌کس را در حال کُرنش و سرفروآوردن، نمی‌بینیم.

-- در بین این صدها پیکر تراشیده شده، حتا یک تصویر برهنه وجود ندارد.
*
این ادب ِ بُنیادین ِِ نیاکان ماست: نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوش‌رویی!
بر همه‌ی ِ ما ایرانیان است که همواره چُنین باشیم و به یادمان بماند که چه بوده‌ایم و چه شده‌ایم!

ارمغان منوچهر تقوی بیات از سوئد

دو) شاهنامه و شعر ِ فارسی: فراخوان ِ سخنرانی‌ی ِ "دیک دیویس" در لندن


THE SHAHNAMEH AND PERSIAN POETRY


جدا از آنچه در پیش درآمد ِ این شماره آمد، گزارش زیر نیز، از سوی بنیاد ِ میراث ایران در لندن، بدین دفتر زسیده است. ↓

Lecture by Professor Dick Davis
*
Thursday 9 December 2010
7:00pm
Hochhauser Auditorium
Victoria and Albert Museum
Cromwell Road
London SW7 2RL
*
Organised by
Iran Heritage Foundation and the Victoria and Albert Museum
Supported by

Ms. Elahe Kashanchi

Anonymous donors

Introduction

"The Shahnameh is one of the great monuments of World literature, written by Ferdowsi around 1000 AD and of central importance in the cultural sphere of Greater Persia. In preserving the memory and the spirit of a heroic past, it has continued to inspire his countrymen in all areas of life and art, influencing, amongst others, generations of poets.

In his lecture, Dick Davis will talk about the importance of the Shahnameh in the subsequent development of Persian poetry. In many ways the uniqueness of the Shahnameh sets it apart from Persian poetry in general, but Dick Davis' talk will explore how themes and techniques of the poem became central concerns for many of the major Persian poets who followed Ferdowsi, even when, as for example with many Sufi poets, their works show few obvious resemblances to Ferdowsi's great masterpiece."





Shahname-Davis



Shahnameh.JPG



Dick Davis was born in Portsmouth, England, in 1945, and educated at the universities of Cambridge (B.A. and M.A. in English Literature) and Manchester (PhD. In Medieval Persian Literature). He lived in Iran for eight years (1970-1978), and also for some time in both Italy and Greece. He is currently Professor of Persian and Chair of the Department of Near Eastern Languages and Cultures at Ohio State University. As author, translator or editor, he has produced over 20 books as well as academic works. These include translations from Italian (prose) and Persian (prose and verse), and eight books of his own poetry (the most recent of which is 'A Trick of Sunlight', 2006). His translations from Persian include Attar's 'The Conference of the Birds', a book of medieval epigrams ('Borrowed Ware'), Pezeshkzad’s 'My Uncle Napoleon', and Ferdowsi’s 'Shahnameh'. He has recently completed a verse translation of the 11th century poet Gorgani's 'Vis and Ramin', one of the most beautiful of Persian love stories.

سه) پژوهشی درشاهنامه: مکان یابی در داستان فرود

از سیاوش شاهزاده ایرانی فرزند کیکاووس شاه کیانی پس از کشته شدن او ، به فرمان افراسیاب ودر سرزمین توران ، دو پسر بر جای می ماند ، کیخسرو از فرنگیس دختر افراسیاب و فرود از جریره دختر پیران ویسه وزیر افراسیاب .

پس از آن که گیو پهلوان ایرانی، کیخسرو وفرنگیس را از توران به ایران می آورد ،فرود در کلات مستقر می شود . کیکاووس ازسلطنت کناره گیری می کند وکیخسرو را به جانشینی خود بر می گزیند .کیخسرو پس از آن که در استخر به تخت سلطنت می نشیند ، در صدد گرفتن انتقام خون پدر سیاوش از پدر بزرگ خود، افراسیاب بر می آید وبدین منظور از آن پس که در همین استخر از سی هزار تن از سپاهیان ایران سان می بیند وتوس را به فرماندهی آنان بر می گزیند :

بدیشان چنین گفت بیدارشاه

که توس سپهبد به پیش سپاه

به پایست با اختر کاویان

به فرمان او بست باید میان

بدو داد مُهری و پیش سپاه

که سالار اویست و جوینده راه

به فرمان او بود باید همه

کجا بندها زو گشاید همه

و به سپهسالار توس سفارش می کند که از راه کلات که محل اقامت فرود برادرش است عبور نکند :
گذر بر کلات ایچ گونه مکن

کز آن ره روی خام گردد سخن

در آنجا فرود است با مادر است

یکی لشکر گشن گند آور است

روان سیاوش چو خورشید باد

بدان گیتیش جای امید باد

پسر بودش از دخت پیران یکی

که پیدا نبود از پدر اندکی

برادر به من نیز ماننده بود

جوان بود وهمسال وفرخنده بود

کنون درکلات است وبا مادراست

جهاندار وبا فر و با لشکرست

نداند زایران کسی را به نام

از آن سو نباید کشیدن لگام

سپه دارد ونامداران جنگ

یکی کوه در راه دشواروتنگ

به راه بیابان بباید شدن

نه نیکو بود جنگ شیران زدن

سپهسالار توس به شاه قول می دهد:

چنین گفت پس توس با شهریار

که ازرای تو نگذرد روزگار

به راهی روم کو تو فرمان دهی

نیاید زفرمان تو جز بهی

پس از این سفارش کیخسرو شاه، سپاه به فرماندهی توس به سوی شمال ایران به را ه می افتد.

این سپاه در مسیر خود به سوی توران به دوراهی ای می رسند که :

زیک سو بیابان بی آب ونم

کلات از دگر سوی وراه جرم

وتوقف می کنند تا توس یکی از این دوراه را جهت حرکت آنان انتخاب کند .طوس که میل ندارد از راه بیابان برود ، می گوید در صورت حرکت از راه بیابان :

چورانیم روزی به تندی دراز

به آب و به آسایش آید نیاز

ومی افزاید :

همان به که سوی کلات وجرم

برانیم وبر دل نرانیم غم

بسازیم منزل بدان جایگاه

به آسایش آرند رای این سپاه

چپ و راست آباد وآب روان

بیابان چه جوئیم ورنج روان؟

مرا بد بدین راه روزی گذر

به پیش سپه گژدهم راهبر

ندیدیم از آن راه رنج دراز

مگر بود لختی نشیب وفراز

همان به که لشکر بدانسو بریم

بیابان وفرسنگ ها نشمریم

وسر انجام با نادیده گرفتن فرمان شاه،به سپاهیان دستور می دهد که به سوی کلات وجرم حر کت کنند وآنان نیز چنین می کنند و:

چولشکر بیامد به راه جرم

کلات از بر و زیر، آب میم

همه دشت پر لشکر طوس بود

همه پیل وبر پیل بر ،کوس بود

فرود که در کلات بوده از ورود لشکر آگاه می شود ودر می یابد که سپاه برادرش کیخسرو به جهت کین خواهی از افراسیاب عازم توران است ، وجریره مادرش نیز از سپاهیان با خبر می شود :

چوبر خاست آوای کوس از میم

همان گرد چون آبنوس از جرم

زبام دژ اندر جریره بدید

از آن سهم لشکر دلش بردمید

ولی او فرود را تشویق می کند که به سپاه توس بپیوندد . فرود با فردی به نام تخوارا که سران سپاه ایران را می شناسد به قله کوهی می آید تا تخوار سران سپاه را به او معرفی کند. توس از وجود آن دو در قله کوه آگاه وبر آشفته می شود وفرمان دستگیری یا کشتن آنان را می دهد . بهرام پهلوان ایرانی پسر گودرز ، که داوطلب به انجام رساندن فرمان توس شده است ، پس از رسیدن نزد فرود ،او را می شناسد وبا وی از در آشتی در می آید وقرار می گذارند که بهرام نزد توس از فرود پایمردی کند .اما توس شفاعت بهرام را نمی پذیرد ونخست دامادش ریونیز وسپس زرسپ را به سراغ فرود می فرستد . این هر دو با تیر فرود کشته می شوند وسپس اسپ توس وگیو وبیژن هم با تیر های فرود از پای در می آیند ، وپس از آن ، در طی نبردی که بین سپاهیان ایران با فرود وهمراهانش در می گیرد ، همه اطرافیان فرود کشته می شوند وفرود که تنها عازم دژ خود شده است با حمله بیژن ورهام پهلوانان سپاه ایران رو به رو می شود ودرحالی که با ضربه شمشیر رهام که از پشت سر به او اصابت کرده است دستش قطع شده است خود را به دژ می رساند وپس از سفارش به پرستاران ومادرش ، که خود را زنده تسلیم بیژن نکنند ، جان می سپارد. پرستاران وی همگی خود را از بالای دژ به پایین می افکنند وجان می دهند وجریره نیز بر بالین فرزندش خود را می کشد . آنگاه نخست بهرام وپس از او سران دیگر سپاه ایران همراه با توس بر بالین فرود می آیند و سر انجام به دستور توس فرود ونیز زرسپ وریونیز را به خاک می سپارند توس فرمان ساختن دخمه ای برای شاهزاده ایرانی را می دهد:

بفرمود تا دخمه ای شاهوار

بکردند بر تیغ آن کوهسار

نهادند زیر اندرش تخت زر

همان جوشن وتیغ وگرز وکمر

زرسپ سرافراز با ریونیز

نهادند در پهلوی شاه نیز
و داستان غمناک فرود بدین گونه به پایان می رسد.
بررسی مکانهایی که در داستان فرود ذکر شده است این گمان را تقویت می کند که تمام داستان نمی تواند افسانه باشد وچنان حادثه ای اگر نه با شکل دقیق اسطوره ای شاهنامه ولی به گونه ای روی داده است .قراینی که این گمان را تأیید می کند به شرح زیر است :
1. کلات ومیم وسپد کوه مذکور در داستان فرود، با اندک تغییری در بعضی حروف هم اکنون در شمال استان فارس وجود دارند .
الف) کلات نام تپه بلند ومشهوری در شهر اقلید فارس است واهالی بدان قلات می گویند وآثار قلعه تاریخی وکهنی در روی آن وجود دارد که حصارها ودیوارکشی های آن هنوز بر جای مانده وهمه مردم آن را قلعه گبری می دانند . در نوک همین تپه دخمه ای سنگی وجود دارد که مردم به آن "حوض دختر گبری" می گویند ودخمه مردگان زردشتی بوده است وبر آن به خط پهلوی مطالبی نوشته شده است، این دخمه بیتی از فردوسی را که پیش از این ذکر کردیم ، به یاد می آورد که توس:

بفرمود تا دخمه ای شاهوار

بکردند بر تیغ آن کوهسار

ب) سپد کوه که امروزه سفید کوه نامیده می شود کوهی است که درچند کیلومتری اقلید واقع شده وبه سبب رنگ سفید سنگ هایش از دیر باز بدین نام موسوم بوده است. این کوه فاصله چندانی از "کلات" یا "قلات" ندارد. علاوه بر این ، منطقه اطراف این کوه را امروزه هم مردم به نام سفید کوه می نامند.

ج) میم ( به وزن درم) که در شاهنامه در آن سوی کلات ذکر شده :

"کلات از دگر سوی وآب میم"

دهی است در فاصله 30 کیلومتری کلات وهم اکنون مردم این آبادی ده خود را میم می نامند: به علاوه آن سوی میم بیابانی است که به کویر منتهی می شود .
2. وقتی سپاه ایران از استخر به سوی ایران حرکت می کند ( یعنی به سوی شمال) به دوراهی ای می رسد که یک راه به آب وآبادانی (کلات وجرم وسپید کوه) وراه دیگر به میم وبیابان بی آب وعلف منتهی می شود. این منطقه از نظر جغرافیایی ، دقیقاً به همان شکل که فردوسی ذکر کرده ، وجوددارد:یعنی وقتی از شیراز به سوی شمال ایران حرکت کنیم به منطقه ای کوهستانی می رسیم که یک سوی آن میم وسوی دیگرش کلات{وجرم} است.منطقه اقلید که کلات در میان آن واقع شده و این بلندی از همه نقاط شهر اقلید به خوبی پیداست ، اینجا تنها نقطه پر آب وخوش آب وهوای ناحیه است وبه قول فردوسی:

" چپ وراست آباد وآب روان ....."

ونیز همان گونه که در شاهنامه آمده است:"مگر بود لختی نشیب وفراز ".

اندکی فراز ونشیب دارد. بر عکس اقلید ونقطه مقابل آن میماست که به بیابان ابر کوه وکویر ونمکزار منتهی می شودکه فردوسی از آن به عنوان بیابان بی آب ونم یادمی کند:

زیک سوبیابان بی آب ونم

کلات از دگر سوی وراه جرم

ونیز همانطورکه از شاهنامه بر می آید کلات از نظر سطح هم ، نسبت به میم بالاتر است:"

"کلات از بر و زیر ،آب میم"

3. دشتی که به گفته فردوسی سپاه ایران به انتظار پایان کار فرود در آنجا توقف می کند ، دشتی است که در زبان مردم به نام "تُغُر" موسوم است . شباهت وهماهنگی این نام با نام تخوار (سرداری که همراه فرود بود) شاید بتواند قرینه ای برروی دادن ماجرای فرود دراین ناحیه باشد . چون ریشه نام "تغر" و وجه نامگذاری آن بر مردم معلوم نیست . این نکته هم قابل ذکراست که امروزه هم ، همان گونه که در روایت شاهنامه دیدیم ، می توان از کلات بر این دشت کاملاً مسلط بود.

4. از روی این قرینه می توان حدس زد که جَرَم ، که همه جابا نام کلات آمده ، یکی از قسمتهای مسکونی اقلید کنونی بوده است.در حاشیه بلندی کلات و همان دخمه سنگی با سنگ نبشته پهلوی امروزه ، بقعه یک امامزاده بنا شده که بنا به روایت های مردمی این امامزاده در دامنه قلات شهید شده است. آن سوتر در یک فاصله نه چندان دور بقعه یک امامزاده است که به نام زبیده خاتون مشهور است و گفته می شود دختر یکی از امامان شیعه بوده که در این جا شهید شده است.آیا این امکان وجود ندارد که این دو بقعه به فرود و مادرش جریره تعلق داشته و پس از اسلام مانند سایر مکانهای زردشتی نام اسلامی به خود گرفته باشند تا از گزند حادثه‌ها محفوظ بمانند؟

با توجه به آثار باستانی وسنگ نبشته مزبور ودخمه معروف وزیبایی که در دل سنگ کنده شده ، وهمانندی شگفت انگیز نام ها با نام های شاهنامه ای، شاید بتوان گفت داستان غمناک کشته شدن فرود در این جا اتفاق افتاده است.

احمد تدین

ارمغان دکتر محمّد توکلی از دفتر فصل‌نامه‌ی ِ ایران‌نامه - کانادا

چهار) نام ِ «خلیج فارس» در دو هزاره پیش از این، بر دیواره ای سنگی در آمفی تآتر ِ شهر رُم، کنده شده است:
GOLFO PERSICO


در این باره، فیلمی را در این جا ببینید و سخنان پير فرانچسكو كالي ياري باستان شناس ِ ایتالیایی به فارسی را بشنوید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=ADKvkAFE2-k


و آگاهی های بیشتر را در این جا بیابید. ↓
http://www.bing.com/search?q=GOLFO+PERSICO&form=MS8TDF&pc=MS8TDF&src=IE-SearchBox

سمفونی‌ی ِ خلیج فارس، اثر ِ استاد فرهاد فخرالدّینی با اجرای ِ ارکستر ملّی‌ی ی ایران را پایان‌بخش ِ شکوه‌مند ِ این درآمد، می‌کنم. ↓
http://www.cgie.ir/download/persiangulf_dsl.wma

نمای خلیج فارس از کیهان

Damavand- Az PG
نمای دماوند از فراز ِ خلیج فارس (از پنجره ی هواپیما)

تصویر از آریا مُشتاقی

ارمغان ِ هم زمان ِ دکتر سیروس رزّاقی پور و اسد هفشجانی از سیدنی، شیرین طبیب زاده از کالیفرنیا و آریا مشتاقی از کوینزلند - استرالیا

پنج) شب "ویلیام باتلر ییتس" از سوی مجلّه ی ِ بُخارا در تهران برگزار شد.


گزارش ِ علی دهباشی از تهران

شش) اطلس ِ تاریخی‌ی ِ ایران ِ پیش از اسلام

http://iranatlas.info/main/persia.html

ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی

هفت) در پیرامون ِ «منشور کور ش» و حال و روز ِ نهادهای باستان شناختی در ایران

Statement on the conservation of the Cyrus Cylinder

http://ghiasabadi.com/


ارمغان ِ دکتر رضا مرادی غیاث آبادی از تهران

هشت) فیلمی دیدنی و آموزنده در باره ی پیشینه‌ی ِ فرهنگ کهن ِ ایران

http://www.youtube.com/watch?v=YFM2uGLux90

ارمغان ِ آریا مشتاقی از کوینزلند - استرالیا

نُه) داده‌های ِ پژوهشی‌ی تازه در تارنگاشت ِ انجمن ِ پژوهشی‌ی ِ ایرانشهر

http://iranshahr.org/

ارمغان ِ مسعود لقمان از تهران

ده) هنرنمایی‌ی ِ شگفت و ستایش انگیز ِ هنرمندان سرزمین ِ همسایه‌ی ما گرجستان (بخش ِ جداکرده ای از ایران ِ بزرگ)

http://www.youtube.com/watch?v=SY3SJOqkWAg

ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی

یازده) چهردادنامه، نَسک ِ گم‌شده‌ای از اوستا

http://www.yataahoo.com/?p=1900

دوازده) نگاهي به كارنامه و خدمات «همايون صنعتي زاده» به ايران نوين


http://www.barnameh-budjeh.com/npview.asp?ID=2185696

 یازده  و دوازده: ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران

سیزده) "مثنوی ِ زاینده بـود"، سروده‌ی شیوایی از «مهندس محمود سلطانی»


"... مانند ِ زنده رود که یک روز زنده بود!"

فروغ فرّخ زاد


http://drshahinsepanta.blogsky.com/1389/09/08/post-478

ارمغان ِ فرشید ابراهیمی از تهران

چهارده) جایگاهِ آتش بهرام ِاصفهان: پژوهشی تاریخی - فرهنگی از مهندس "یاغش کاظمی"

http://drshahinsepanta.blogsky.com/1389/09/03/post-473/

سیزده و چهارده : ارمغان ِ شاهین سپنتا از اصفهان

پانزده) کتابخانه و موزه‌ی ِ مَلِک، شاهکاری والا و یادمانی بی همتا از یک ایرانی‌ی ِ فرهیخته

http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Malek_museum_test/malek_high.html

ارمغان ِ ایرج هاشمی زاده از اتریش

شانزده) تخت جمشید، پایتخت داریوش: پژوهشی در باره‌ی ِ پیشینه و ساختار

http://nikoosegal.blogspot.com 

ارمغان ِ محمّد جمشید پور از اصفهان

هفده) آسمان و ریسمان: شعری از زنده یاد «نادر نادرپور» با صدای شاعر

Naderpour, N.

Naderpour - Asman Va Risman

ارمغان ِ اسد هفشجانی از سیدنی

هیجده) تهران ِ از دست رفته!: یادی و دریغی و حسرتی

در این جا ببینید و بشنوید:
http://www.jadidonline.com/images/stories/flash_multimedia/Tehran_trees_test/tre_high.html

رمغان ِ بهروز جلیلیان از تهران.

نوزده) واپسین غزل ِ «مولانا» در بستر ِ مرگ

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن ...

http://bargebibargi.blogfa.com/



سماع صوفیان در برابر آرامگاه مولانا

ارمغان نازنین جمشیدیان از اصفهان

بیست) جايگاه «باباطاهر» در عرفان و ادب سرزمين ما

پژوهش حسين زندي تقديم به استاد پرويز اذکايي

بيش از يک صد سال است که پژوهشگران ادب و ادبيات فارسي درگير بررسي اشعار و ابيات شاعران بزرگي هم چون حافظ، فردوسي ،خيام ، مولوي و... در پي يافتن پاسخ سوالاتي هستند که اشعار واقعي و اصيل اين شاعران کدامند ,کدام نسخه صحيح تر است و کدام بيت الحاقي است ... و گاه براي دريافتن درستي و يا نادرستي واژه هايي مانند «ننشيند» و «بنشيند»و مقاله ها و رساله ها نوشته اند

عبوس زهد به وجه خمار بنشيند؟ مريد خرقه ي دردي کشان خوش خويم «حافظ»

باباطاهر نيز نه تنها از اين قاعده مستثني نيست بلکه سوالات بيشتري در مورد ويژگي آثار و چگونگي احوال او مطرح است که يا کم تر بدان پرداخته شده و يا به پاسخ قابل قبولي دست نيافته اند و همچنان با ابهامات فراواني روبرو است

دکتر علي رضا ذکاوتي قراگوزلو قضيه باباطاهر را يک قصه ي معما آميز مي داند و مي پرسد : باباطاهر کي بوده؟ کِي بوده؟ اين اشعار معروف چه مقدارش از آن اوست؟ زبان يا لهجه ي اين اشعار چيست و چه نسبت و ارتباطي با اشعارفهلوي ديگر دارد؟ آيا فهلويات اصيل و دست نخورده اي از قرون گذشته در دست داريم؟ اينها را چطوري بايد خواند؟ آيا صرف اينکه به سليقه ي خود کلمات را عاميانه کنيم مثلا مانند مشهدي ها«من» را«مو» بگوييم کافي است؟ [پرويز اذکايي/باباطاهرنامه/مقدمه] با گذشت دهه هاي متمادي که پژوهشگران در پي اين پرسش ها هستند هنوز به پاسخ روشني دست نيافته اند بلکه بر تعداد پرسش ها افزوده اند و بعضا به ابهامات بيشتري دامن زده اند . اما در عين حال راه را براي آيندگان هموار کرده اند تا براي حل معماها روش هاي پيشين را در پي نگيرند. در ميان آثار پژوهشگران معاصر علاوه بر زنده ياد مراد اورنگ که بيشتر اشعار منسوب به باباطاهر را در يک جا گرداوري کرد (سروده هاي باباطاهر همداني پيراسته مراد اورنگ) آثار ارزنده استاد پرويز اذکايي خوانندگان را به پاسخ اين سوالات نزديک تر کرده ودر اين نوشتار نيز از آثار اين استاد گران قدر بيشترين بهره برده شده است

باباطاهر چه کسي است؟

بر خلاف ديگر شاعران و عرفاي نامدار که القاب و اعقاب و تاريخ گذشته و آينده شان بر نامشان افزوده است که فلان اين فلان در تاريخ فلان آمد و زيست و درگذشت، از باباطاهر چنين پيشينه اي سراغ نداريم هنوز نمي توان به صراحت از زندگي او سخن گفت کلمه بابا که پيش از نام وي آمده در فارسي به معناي پدر است اما در عرفان ايراني به ويژه در آيين يارسان لقبي است ويژه ،که به برخي خواص و پيشوايان آيين داده شده ، مانند بابايادگار، باباناووس و باباطاهر و... اذکايي مي نويسد: بابا اسم تفخيم است ، مانند ((شيخ)) و ((پير)) و استاد و مانند اين ها ،که در خصوص اوليا ، زاهدان وعارفان ، از سوي مردمان به نام اصلي ايشان افزوده مي گرديده و غالبا به همان اشتهار يافته اند و از فرانتز روزنتان نقل مي کند:که(( پاپ)) مسيحيان و بابا ريشه مشترک دارند [پرويز اذکايي/باباطاهرنامه ص127] در آثار پس از وي جملگي او را طاهر و باباطاهر خوانده اند از جمله نامه هاي عين القضات ، راحه الصدور راوندي ،کشف المحجوب و... پسوند عريان را به جهت لخت و عور بودن باباطاهر نسبت مي دهند که به نظر نادرست مي آيد و بر اساس افسانه ها و داستان هاي بعد از باباطاهر عنوان شده است عده اي از نويسندگان متاخر بر پايه دوبيتي هاي افزوده اي که در بين اشعار باباطاهر يافت شده به اشتباه پدر او را پور فريدون دانسته اند يافته هاي دکتر پرويز ناقل خانلري و استاد سعيد نفيسي که با بررسي آثاري چون فرهنگ جهانگيري ، نظم گزيده ي ناظم تبريزي ،آتشکده ي آذر بيگدلي،کتاب عبدالصمد ساروي، مرات الفصاحه ي شيخ مفيد ، پور فريدون را از کردهاي شيراز دانسته اند که در قرن هفتم و هشتم مي زيسته و دوبيتي هايي به گويش کردهاي شيراز از او بر جاي مانده است؛ ونشان دادند ارتباطي بين او و باباطاهر وجود ندارد

زمان باباطاهر

تاريخ تولد،زندگي و مرگ باباطاهر نيز در ابهام است و گمان ها و فرضيه هاي باباطاهر پژوهان بر اساس يک دوبيتي منسوب به بابا و داستان ملاقات او با طغرل است :

من آن بحرم که در ظرف آمدستم/ من آن نقطه که در حرف آمدستم

بهر الفي الف قدي برآيد/ الف قدم که در الف آمدستم

ميرزا مهدي خان در روزنامه مجمع آسيايي بنگالي نظريه خيلي دقيق و بديعي يکي از دوبيتي هاي مرموز بابا را به حساب ابجد حل و تاريخ تولدش را از آن استخراج مي نمايد [دکتر جواد مقصود/ شرح احوال و آثار/ص20] بدين نتيجه رسيده که باباطاهر در 326 هجري قمري متولد شده است. اين نظريه را رشيد ياسمي چنين رد مي کند که : اين تحقيق بر يک تکلف و حساب تراشي است که ابدا با لطف طبع باباطاهر مناسبت ندارد و اگر اين سال را بپذيريم ( وفاتش هم که محققا بعد از 447 است ) عمرش از 122 سال تجاوز مي کند و لازم مي آيد که هنگام عبور موکب طغرل سلجوقي از همدان در سنه ي 447 يک پير 121 ساله در سر راه او ايستاده و با شاه سخن گفته باشد و اين چندان باور کردني نيست به دنبال آن ياسمي نيز دچار همين حساب تراشي شده و بر اساس عقيده ي زرتشيان که معتقدند هر هزار سال بزرگي ظهور مي کند بابا را يکي از آن بزرگان مي داند و مي نويسد: سال هزار مسيحي با آغاز محرم 391 هجري قمري مصادف بوده است از اين قرار تولد بابا در الف ميلادي و در سال 390 يا 391 هجري واقع شده و از اين تاريخ تا عبور طغرل از شهر همدان [بين 447و 450] 55 يا 58 سال مي شود استاد مجتبي مينوي با توجه به مشکوک بودن دوبيتي مذکور گفتار رشيد ياسمي را رد مي کند و در نهايت اذکايي آورده است : اين دوبيتي آشکارا صبغه ي نقطوي دارد ، و احتمالا از ساخته هاي نقطويان گريخته از ايران به دربار اکبر شاه تيموري هندي (963 و 1014ق ) است ؟ و باز مي نويسد : يک چنين بر ساخته ي نقطويانه در بعض مجموعه هاي متاخر دوبيتي هاي منسوب به باباطاهر بدو انتماء يافته است و پس از تحقيق تاريخ ولادت باباطاهر را حدود سال 360 ه.ق/ 349 ه.ش/ 970م/ ، تاريخ وفات او را حدود 450 ه.ق/ 1058م/436 ه.ش (حدود 88 ساله ) سالروزش را در دين روز ، 24 آبان ماه ،14 نوامبر مسيحي آورده است [پرويز اذکايي/ماتيکان عين القضات/ص 293] پيش از اين برخي مانند دکتر خانلري و ياسمي بر اين باور بودند که اولين بار در راحه الصدور راوندي از باباطاهر نام برده شده و بر اين اساس در چگونگي زندگي ايشان تحقيق مي شد اما با انتشار آثاري چون نامه هاي عين القضات ،کشف المحجوب اين باور باطل شد در راحه الصدور آمده است : شنيدم که چون سلطان طغرل بگ به همدان آمد ، از اوليا سه پير يودند باباطاهر، باباجعفر و شيخ حمشاد

کوهکي است بر در همدان آن را خضر خوانند بر آن جا ايستاده بودند نظر سلطان بر ايشان آمد کوکبه ي لشکر بداشت و پياده شد و با وزير ابونصرالکندي پيش ايشان آمد و دست هاشان ببوسيد باباطاهر پاره اي شيفته گونه بودي او را گفت اي ترک با خلق خدا چه خواهي کرد؟ سلطان گفت آنچ تو فرمايي بابا گفت آن کن که خدا مي فرمايد: ان الله يامر بالعدل و الاحسان سلطان بگريست و گفت چنين کنم بابا دستش بستد و گفت از من پذيرفتي؟ سلطان گفت آري بابا سرابريقي شکسته که سال ها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بيرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت : مملکت عالم چنين در دست تو کردم بر عدل باش سلطان پيوسته آن در ميان تعويذ ها داشتي و چون مصافي پيش آمدي، آن در انگشت کردي اعتقاد پاک و صفاي عقيدت او چنين بود و در دين محمدي صلعم ، از او ديندارتر و بيدارتر نبود بارها اين داستان را خوانده بودم اما باورش سخت بود چرا که تاريخ خلاف اين را مي گفت و طغرل هرگز با عطوفت و مهر و عدالت به مردم ننگريست و ديگر اين که راوندي تاريخ شاهان را نوشته نه تاريخ باباطاهر و مردمان را و اين که چرا بابا در مقام طغرل شعري نگفته در حالي که در ديدار با شاه خوشين شعرها سروده و با توجه به اين که باباطاهر از بزرگان يارسان است و اين جريان در طول تاريخ بارها به صورت جنبش هاي اجتماعي در مقابل حاکمان قرار گرفته نه در کنار حکومتگران و وضو و نماز در عبادت ايشان مرسوم نيست و جملگي با زبان خود با خدا سخن مي گفتند تا اين که اخيرا متن سخنراني دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن به دستم رسيد که از منظري ديگر بدين موضوع پرداخته است او معتقد است : « رنگ ماجرا حالت افسانه گونه دارد و مي خواهد قدرت طغرل را توجيه کند اينان (ترکان غزنوي و سلجوقي ) پس از آن که با زور و قدرت حکومت را در دست گرفتند لازم بود که نوعي توجيه معنوي هم بشوند که اين ها لياقت دارند و «فره ايزدي» که ايرانيان از پيش از اسلام اعتقاد داشتند، کسي بايد داشته باشد تا شايسته ي حکومت در کشور شود » و اشاره مي کند که در مورد محمود غزنوي ، بيهقي شرح مي دهد که چطور شد او اين لياقت حکومت بر ايران را پيدا کرد . و باز مي گويد:«در هر عبارتي که در مورد باباطاهر آورده ، ناظر به اين منظور است . براي اين که به مردم بگويد طغرل سلجوقي کمربسته ي صوفيان ، قلندران و کساني که مورد اعتقاد شما هستند ، بوده است و راوندي چنين کاري را کرده است و اين حلقه ي ابريق نشان فره ايزدي است که به طغرل داده شده است » به نکته مهم تري که دکتر ندوشن اشاره مي کند اين است که بنا به روايت ها : « طغرل در سال424 باباطاهر را ديده است و بعضي ها[هم] استناد کرده اند که اگر در سال 424 بابا را ديده ، پس در آن موقع باباطاهر زنده و 30 يا 40 ساله بوده پس تاريخ تولد او مي تواند اوايل 400 بوده باشد در حالي که طغرل در سال 429 بر خراسان دست يافت و در سال 424 آن طور نبوده که شاه و فرمانروايي بزرگ و شناخته شده باشد هنوز غزنويان بر ايران حکومت داشته اند به طوري که در 430 هنوز مسعود بر جاي خودش بود و دو سال بعد سلجوقيان ير کشور مسلط شدند و مي بينيم که تفاوت 424 با 430 زياد است و اين تاريخ ها با هم تطابق ندارند و با هم نمي خوانند و اين خود گواهي است بر اين که جنبه ي داستاني داشته نکته ديگري که راوندي مي گويد اين است که وزير طغرل «ابونصر کندري» همراه او بوده که باباطاهر را مي بيند در حالي که ابونصر کندري از سال 448 به بعد وزارت طغرل را به عهده داشته است و اين تفاوت تاريخ ها ما را مشکوک مي کند که اين داستان تا چه حد مي تواند اعتبار داشته باشد .»

کدام شعرها از باباطاهر است؟

اصالت اشعار هنوزکاملا روشن نيست که کدام از باباطاهر است و کدام نيست. اگرچه پس از شناسايي پور فريدون و پالايش اشعارش از ديوان باباطاهر تکليف برخي از دوبيتي ها مشخص گرديد اما به جز 25 بيتي که زنده ياد مينوي از کتابخانه موزه ي قونيه در ترکيه استخراج کرد و به نظر مي رسد قديمي ترين نسخه اي است که تا کنون به دست آمده (به تاريخ 848 هجري) و آن را هم دکتر مهرداد بهار آوانويسي و ترجمه کرده (باز هم ) منسوب به باباطاهر مي داند و مي نويسد: «اختلاف آنها از زمين تا آسمان است هر چند حتي بدون دسترسي به اين نمونه هاي اصيل تنها با اطلاع متوسطي از زبان شناسي ايراني مي شد دريافت که سرتاسر ديوان منسوب به باباطاهر مخدوش است در دست بودن اين نمونه هاي اصيل به ما ياري و اجازه مي دهد که ديوان باباطاهر همداني را بر اساس آگاهي به زبان هاي ايراني ميانه ي غربي و به خصوص زبان پهلواني و قوانين تحول آن و با توجه به گويش هاي مکتوب يا موجود دوره ي اسلامي غرب و شمال غرب ايران بازسازي کنيم و آن را از دخالت هاي آشکاري که با هدف فارسي کردن اين اشعار گويشي انجام يافته است رها سازيم باشد که مرد ميداني گام پيش نهد » پس بايد توجه داشت در زمان زيست باباطاهر , همدان يکي از مراکز دانشي ايران بوده پس بدون آگاهي از زبان مردم همدان در زمان باباطاهر و قواعد شعري مورد استفاده وي و تفکيک نسخه هاي «بدل» از نسخ «مبنا» و شناختن مشرب فکري و عرفاني باباطاهر سره از ناسره نمي تواند جدا شود و به بيت هاي اصلي باباطاهر نيز نمي توان دست يافت.

زبان و لهجه اشعار چيست و چه ارتباطي با اشعار پهلوي دارد؟

مينوي در مقاله اي با عنوان«باباطاهر لر» در تغيير زبان دوبيتي هاي بابا مي نويسد :«امر ديگري که موجب مزيد اشکال در تعيين گوينده ي اين دوبيتي ها شده است اين که اغلب نويسندگان نسخ به اقتضاي ذوق عاميانه ي خود و به علت بي اعتنايي به حفظ کردن بي تبديل و تغيير آثار خامه ي قدما ، نتايج افکار نويسندگان را به زبان عصر خود درآورده اند و هر لفظ مشکلي را تغيير داده اند و در مورد فهلويات آن ها را به زبان ادبي نزديک تر ساخته اند. چنان که نمي توان دانست اصل آنها به لهجه ي کدام ولايت بوده و نمي توان از روي اين ها خصوصيات لهجه ي آن ولايت را تدوين کرد. » اين که اشعار به علت بي توجهي و بي سوادي کاتب ها تغيير لهجه يافته اند کاملا درست است اما اين که استاد مينوي نيز مانند دوستانش باباطاهر را لر دانسته جاي پرسش است ابياتي که پيش تر اشاره شد ، زنده ياد مينوي از کتابخانه ي قونيه استخراج کرده به زبان پهلوي است و امروز نزديک ترين زبان به زبان پهلوي زبان «هورامي» يا « اورامي» است و ابياتي که در ديوان شاه خوشين آمده و بدان خواهم پرداخت به گويش کردي گوراني است که از زبان هورامي منشعب شده و با هم ريشه ي مشترک دارند و اين دو نسخه ي قديمي که از ديگر نسخ اصيل ترند هيچ يک به گويش لري نيستند البته اين گونه مي توان گفت زبان باباطاهر لري است اما از آنجا که زبان ديني مردم يارسان (اهل حق) اورامي و گوراني است باباطاهر اشعار آييني خود را به اين زبان ها مي سروده است!؟ مينورسکي بدين باور است که : «گويش باباطاهر به هيچ گويشي مرتبط نيست بل به نظر مي آيد که از همه ي آنها وام گرفته باشد » استاد پرويز اذکايي که خود در کتاب ارزشمند باباطاهرنامه رساله ي مفصلي با عنوان «تاريخچه ي فهلوي» نگاشته است در کتاب فرهنگ مردم همدان آورده است: «ابوالمجد محمدابن مسعود تبريزي_مولف به سال 721 ه.ق _گويد که جميع بلاد عراق عجم را«فهلوه» مي گويند ، و سخنان ايشان را فهلوي و قبيله اي بودند در همدان ، که ايشان را اورامنان گفتندي(گويند اورامنان قبيله اي بودند در همدان ، که زن و مردانشان همه عاشق بوده اند ؛ و در عشق مرد ... «اورام» محبوب ايشان بود ،که ايشان منسوبند بدان) همه دوبيتي گفتندي ؛ دو بيت فهلوي را بر حسب آن «اورمنان» مي گويند، و او سه بيت تا شش بيت «شروينان» مي گويند هم منسوب به قومي که ايشان اين نمط گفته اند ، و از همدان بوده ؛ و هرچه بالاي شش بيت است آن را شبستان گويند ، جهت آنکه در شب آن را خواندندي ....» در زبان شناسي به زبان پهلوي زبان فارسي ميانه مي گويند که پس از فارسي باستان يا کهن در غرب ايران رواج داشته و همه گير بوده است. و زبان هورامي امروز از يادگارهاي آن است اگرچه با گسترش زبان سوراني و تعيين آن به عنوان زبان رسمي و حکومتي در کردستان ديگر زبان هاي کردي به حاشيه رانده شده و زبان اورامي نيز دچار اين ظلم شده است تا جايي که بررسي هاي زبان شناسي و مردم شناسي منطقه با معيار هاي سياسي سنجيده مي شود دوبيتي هاي فهلوي باباطاهر و برخي متون ديني يارسان از نمونه هاي بر جا مانده از زبان هورامي اند و اين نشان مي دهد تا قرن ششم که عربي وسپس فارسي دري زبان فراگير شود درنيمه ي غربي ايران زمين پهلوي «مادي ميانه» زبان مردم بوده و به گفته دکتر ندوشن باباطاهر «شاعر مردم ايران» و نه حکومت بوده است دانشمند بزرگ ايراني حمزه ي اصفهاني (م-ح360 ق) گفته است که سخن ايرانيان باستان بر پنج زبان روان مي گرديده ،که به ترتيب عبارتند از: پهلوي ، دري ،پ ارسي ، خوزي و سرياني اما پهلوي سخن پادشاهان در نشست هايشان بدان روان مي گرديده ، و آن زباني است منسوب به «پهله»، و اين نامي است که بر پنج شهر گذارده مي شود: اصفهان ، ري ، همدان ، مادنهاوند و آذربايجان ليکن شيرويه بن شهردار همداني(509ق م) شهرهاي پهلويان را هفت شهر: همدان ، ماه سبدان ، قم ، مادبصره ، صيمره ، مادکوفه و کرماشان دانسته است

باباطاهر و يارسان

به باور من مهم ترين نکته اي که عمدا يا سهوا از نظر پژوهشگران به دور مانده، مورد غفلت واقع شده و يا کمتر بدان پرداخته اند جايگاه باباطاهر در بين مردم يارسان است يارسان که بدان «آيين ياري» نيز گفته مي شود آييني است بازمانده از اديان کهن ايراني که برخي آن را برگرفته از «زروانيسم» و برخي ديگر از «گنوسيسم» مي دانند

زروان بياني زروان بياني نه دوره ي ورين زروان بياني

اهري و اورمز ياران دياني کالاي خاس يار او دم شياني

اما آنچه از مناسک اين آيين بر مي آيد بيش تر به آييين مهر شباهت دارد پيروان آيين ياري را در عراق و اقليم کردستان «کاکه اي» در ايران «اهل حق» در سوريه «نصيري» و در ترکيه «بکتاشي» مي گويند وحدت وجود «خاص» و انسان خدايي «تجلي مظهر خداوندي درقالب انسان» از اصل باورهاي اين آيين است يارسان معتقدند شاه خوشين سومين مظهر خداوند «خاوندگار» است و باباطاهر يکي از هفت تن(هفت فرشته ي مقرب) است و برخي او را يکي از چهار ملک «فرشته» همراه او دانسته اند که مظهر نصير و عزراييل نيز هست و او نيز در بابا يادگار تجلي مي کند از بزرگان يارسان از قرن سوم به بعد اشعاري به زبان هاي اورامي ، گوراني و کلهري بر جا مانده است که «کلام » گفته مي شود اين کلام هاي مقدس در جم خانه ها خوانده مي شود يکي از گويندگان اين کلام ها باباطاهر است و تا امروز از اين ابيات کم تر استفاده شده است از جمله اشعاري است که در ديدار با شاه خوشين و براي شاه خوشين سروده شده از آنجا که باباطاهر و شاه خوشين «مبارک شاه مسعود کردي» از يک جهان بيني و يک آبشخور فکري مشترک برخوردار بودند ديدارشان بسيار مهم تر از داستان ديدار باباطاهر و طغرل است بررسي اين ارتباطات به شناخت هر چه بيشتر وي کمک خواهد کرد اشعاري که در پي مي آيد از ديوان شاه خوشين است که کلام دوره ي شاه خوشين معروف است و منسوب است به باباطاهر :

هر که شاهش تويي بويش خوش ايو يه هر مجلس نشينه خندش ايو

هر که تو را گويه با دل و با جان هميشه کابينش هر دو شش ايو

يا شاه هر کس که شاهش تويي حالش همينه سرينش خشت و بالينش زمينه

جرمم اين است که تو را دوست دارم هر آن يارش تويي حالش چنينه

***

يا شاه تيري زدي بر جان و جگرم من از زخم تير تو جان در نبرم

تو شادمان بر من تير زده اي من شادمانم که زخم تير تو خورم

چه واچم هر چه واچم واته شان بي سخن از بيش و از کم واته شان بي

به دريا مي شدم گوهر برآرم هر آن گوهر که ديدم واته شان بي

***

همايونم سر کوهم وطن بي سير عالم کردم هر جا چمن بي

نه خون ديرم نه مون ديرم نه سامون دم مردن پر و بالم کفن بي

گويندگان هم دوره و بعد از باباطاهر در کلام هاي خود به جايگاه بابا در بين يارسان گواهي داده اند

شاه خوشين :

طاهر شب سارانه که ردم ميل و واميل طلب کسي که رد سوختش به يوريل

اگر رنگ رزان عالم حالم بدانند جمله رنگ رزان از من برند نيل

شاه ابراهيم در دوره ي زلال زلال چنين گواهي مي دهد:

زلال همدان زلال همدان يادگار من زلال همدان

چا گاه صف بستن، نهصده ميردان شام خوشين بياو طاهر مهمان

و يا عالي قلندر يکي از تجليات بابايادگار چنين گواهي مي دهد :

شام بي و مهمان عالينيان عالي ، شام بي و مهمان

چه ني نهصده باش قلندران باباطاهر بيم ، مير و همدان

اشعاري که در متون مقدس ياري آمده از لحاظ مفاهيم و ساختار شعري با ديگر اشعاري که در ديوان باباطاهر آمده متفاوت است و نياز به بررسي اهل فن دارد از آنجا که پژوهش همه جانبه ي علمي ( زبان شناسي، مردم شناسي و بررسي باورهاي ديني نيمه غربي ايران) ودر مورد مردم يارسان صورت نگرفته با دعوت اهل تحقيق به اين امر در آينده مي توان براي رسيدن به پاسخ سوالات طرح شده و ديگر پرسش ها اميدوار بود پرسش هايي چون : بقعه ي باباطاهر در خرم آباد از آن کيست؟ و چرا به اين نام مشهور است؟ قبري که در چهارکيلومتري جنوب شرقي آرامگاه باباطاهر به نام امامزاده باباطاهر چه ارتباطي با باباطاهر دارد ؟ کتاب کلمات قصار باباطاهر چگونه پديد آمده؟ و تناقض هاي اين اثرچگونه برطرف خواهد شد؟ در پايان به قول زنده ياد رشيد ياسمي : اگر از زندگاني وي چيزي دانسته نيست، يا مسير حالات او را نمي دانيم ، باکي نباشد که همين يک بيت از او :

«مرا کيفيت چشم تو کافي است قناعتگر به بادامي بساجه »

بهتر از هزاران شرح گوياي حال است ، که ما هم بدان قناعت مي کنيم .



منابع:
1-شرح احوال و آثار باباطاهر عريان به انضمام شرح و ترجمه کلمات قصار وي منسوب به عين القضات همداني؟ و الفتوحات الربانيه خطيب وزيري به کوشش جواد مقصود / چاپ انجمن آثار ملي / چاپ سوم1376

2-سروده هاي باباطاهر همداني/ پيراسته ي مراد اورنگ / 1350

3-باباطاهرنامه/تدوين پرويز اذکايي/توس/اول1375

4-حق الحقايق/حاج نعمت الله جيحون آبادي با مقدمه دکتر محمد مکري / کتابخانه ي طهوري/ دوم1361

5-جستاري چند در فرهنگ ايران/ مهرداد بهار/ فکر روز/ اول1373

6-فرهنگ معين/اميرکبير هشتم 1371

7-تاريخ ادبيات ايران/ ذبيح الله صفا/ فردوس/شانزدهم1380

8-بزرگان يارسان/صديق صفي زاده/عطايي/اول1361

9-سرانجام/مجموعه کلام اهل حق

10-ديوان شاه خوشين

11-ماتيکان عين القضات همداني/ تدوين پرويز اذکايي/ مادستان/اول1381

12-نامه هاي عين القضات همداني/ علينقي منزوي و عفيف عسيران/منوچهري/دوم1362

13-ديوان گوره/سيد محمد حسيني/کرمانشاه/باغ ني/اول1380

14-همدان نامه/ پرويز اذکايي/ مادستان/اول1380

15-فرهنگ مردم همدان/ پرويز اذکايي/دانشگاه بوعلي/اول1385

16-قلندريه/دکتر محمدرضا شفيعي کدکني/ سخن اول

17-دايره المعارف تشيع /جلد سه/ دکتر پرويز ورجاوند /تهران/1375

18-متن سخنراني دکتر محمدعلي اسلامي ندوشن/کنگره ي باباطاهر/همدان/16و17/5/1379

19-برتري زبان پارسي/ترجمه ي پرويز اذکايي/انتشارات وحيد/1348

20-منبع شناسي يارسان/مقدمه/حسين زندي



پايگاه موقت خبر رساني انجمن ايران شناسي کهن دژ

http://www.kohandezhngo.blogfa.com/


حسين زندي

http://www.fanouseiran.blogfa.com/

رايان نامه انجمن

kohandezh.ngo@gmail.com

ارمغان حسین زندی از هگمتانه (/ همدان)



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?