Wednesday, September 30, 2009

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت (نوشتاری- دیداری- شنیداری)، سال پنجم- شماره‌ی ۱۶،فراگیر ِ ۱۶ درآمد


يادداشت ويراستار


جمعه دهم مهرماه ۱۳۸۸
(دوم اکتبر ۲۰۰۹)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.



You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright-Iranshenakht © 2005- 2009


All Rights Reserved



۱. فراخوان ِ کمیته‌ی ِ بین المللی‌ی ِ بنیاد ِ دانشنامه‌ی ِ ایرانیکا برای برگزاری‌ی ِ نودمین سال‌گرد ِ زادروز «استاد دکتر احسان یارشاطر»، بنیادگذار و مهین‌ویراستار ِ دانشنامه در سال ِ آینده





ENCYCLOPAEDIA IRANICA FOUNDATION International Committee
Prof. E. Bosworth (U.K.), Prof. J.T.P. de Bruijn (Netherlands), Prof. M. Dandamayev (Russia), Prof. B. Fragner (Austria), Prof. R. Frye (U.S.A.), Prof. G. Gnoli (Italy), Prof. W. L. Hanaway (U.S.A.), Prof. G. Lazard (France), Prof. T. Kuroyanagi (Japan), Prof. M. Macuch (Germany), Prof. X. de Planhol (France), Prof. D. Potts (Australia), Prof. R. Schmitt (Germany), Prof. W. Sundermann (Germany) , Prof. B. Utas (Sweden)
Announces



The Campaign for Iranica
on the Occasion of Professor Ehsan Yarshater's90th Birthday in April of 2010


Dear Friends of the Encyclopaedia Iranica,


We are writing to ask you to join us in celebrating Professor Ehsan Yarshater's 90th birthday next year. This will be a golden opportunity for those who have admired his extraordinary dedication to the preservation of Persian cultural heritage to celebrate his life and his most significant work: the Encyclopaedia Iranica.
As you may already know, the mainstay of the Encyclopaedia Iranica is the Encyclopaedia Iranica Foundation, which depends to a large extent on the generosity and devotion of its supporters and benefactors. Given the task ahead, and considering the present economic situation, it is estimated that the project needs capital in the amount of five million dollars, the income of which will assure its uninterrupted completion. By raising this sum, we will not only honor the life achievements of this remarkable scholar, but will also ensure that the work of all these years will finally come to full fruition. Please join us in this tribute to a great man and a great civilization.
Checks may be made payable to the Encyclopaedia Iranica Foundation and mailed to the following address:
Encyclopaedia Iranica Foundation450 Riverside Dr., Suite 24New York, NY 10027Gifts in kind that could be auctioned to benefit the Encyclopaedia will be also accepted with great appreciation. The names of the donors will be posted, with their permission, on Encyclopaedia Iranica's website, http://www.iranica.com/.


William L. Hanaway,
Secretary of the International Committee




۲. جاودانگان: سرگذشت ِ فرزندان و نوادگان «یزدگرد سوم» در چین - پژوهش در بخش ِ مهمّی از تاریخ ِ ایران


پژوهش دکتر تورج دریایی در برنامه‌ی ِ ساسانیکا در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا فولرتون را در دو بخش، در این جا بخوانید. ↓
http://immortals.blogfa.com/post-31.aspx
http://immortals.blogfa.com/post-32.aspx


خاستگاه: رایان پیامی از فرشید ابراهیمی- تهران


۳. شعری شیوا و یادمانی برای «سهراب اعرابی»، یکی از دهها جان‌باخته‌ی ِ جنبش داد‌خواهی و حق ‌جویی‌ی ِ ایرانیان


دوستم رضا مقصدی، شاعر ِ توانا، در رایان‌پیامی از آلمان، نوشته‌است:
.......................
درود بر شما،
این هم شعری [است] برای ِ عزیز ِ جنبش ِ جوان ِ ایران، سهراب اعرابی که برای نشر در ایران‌شناخت، فرستادم ↓
سهراب را صدای ِ صمیمانه، سرخ کرد



در آرزوی عاطفه وُ آب، زیسته ست
جانی که از جوانی ی سرشار، سبز بود.
در جنگلی که در گذر ِ باد های سرد
از دیر تا هنوز، نَفَس می کشد به درد
در سایه ی ترانه ی مهتاب زیسته ست .
سهراب را صدای صمیمانه، سرخ کرد
وقتی که در برابر ِ چشم ِ بهاره اش
پاییز ِ روزگار
آتش به جان ِ تاره ی آوازها کشید
او خواند آنچه را که به دل عاشقانه دید
آن دل که با جوانه ی بی تاب زیسته ست.


پیغام ِ پَهنه گُستر ِ مرگِ تگرگ را
سهراب با ترانه ی تابان ِ تازه اش
بر سینه ی سپیده ی فردا نوشته است.



تهمینه را چه غم
یک باغ، بر حماسه ی یک گل، سلام کرد
باغی که واژه های شکوفای ِ شاخه اش
زیبایی ی شناور ِ شمشاد ِ شاد را
شور ِ کلام کرد.


زیباست زندگی
باور کن ای سپیده ی فردای سربلند!
با ماست زندگی.
شادا دلی که در تپش ِ آب وُ آینه
همچون دل ِ شکفته ی سهراب زیسته ست
.

ویراستار:
برای بیشتر دانستن در باره‌ی ِ سهراب اعرابی
http://www.google.com/search?q=Sohrab+Arabi&rls=com.microsoft:en-us:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7


۴. حلّاج از تصوّف تا طغیان: کوشش و پژوهش دیگری برای شناخت ِ چهره‌ای شگفت و رازآمیز در تاریخ ِ فرهنگ ایران


رهنمود به پژوهش علی میرفطروس در این زمینه را در این جا بخوانید. ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-582.aspx


۵. سومین دفتر ِ فصل‌نامه‌ی ِ ایران‌شناختی‌ی ِ «فروزش» در تهران نشریافت.


ره‌نمود به درون‌مایه‌ی ِ این دفتر ِ فروزش، ویژه‌ نامه‌ای‌ ِ سزاوار و پُر و پیمان ِ سال‌گرد ِ خیزش و جنبش مشروطه‌خواهی و کوشش در راستای ِ بنیادگذاری‌ی ِ ایرانی آزاد و آباد – که آرزوی سوزان ِ بیش از یک‌صد سال اخیر ِ ایرانیان بوده‌است و هست – در این جا آمده است. ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-583.aspx


خاستگاه ِ درآمدهای ِ ۴ و ۵ : رایان پیام‌هایی از مسعود لقمان- تهران


۶. نگرشی کوتاه به نماهایی یادمانی از نیشابور، شهر ِ «خیّام» و «عطّار»


در این جا ببینید ↓
http://www.iranyellowpages.net/fa/about_iran/Art_gallery/Neyshaboor/Neyshaboor_01.asp



بنای ِ یادمان ِ حکیم عمر خیّام بر فراز ِ گورگاه او



خاستگاه : رایان پیامی از فرشید ابراهیمی- تهران


۷. ایرانیان در روزگاران ِ باستان، میانه و امروز: یک پژوهش دانشگاهی‌ی ِ تازه




THE PERSIANS
Ancient, Mediaeval and Modern Iran Publication
Publication Date: October 2009


Author



Dr Homa Katouzian. Iran Heritage Foundation Research Fellow, Oxford University; Editor, ISIS Iranian Studies Book Series. Dr. Katouzian's research interest is in Iranian history and politics, the comparative sociology of Iranian and European history, and modern and classical Persian literature.

Publisher: Yale University Press

Visit

http://www.yalebooks.co.uk/

Book Summary


In recent years, Iran has gained attention mostly for negative reasons - for its authoritarian religious government, disputed nuclear program, and controversial role in the Middle East - but there is much more to the story of this ancient land than can be gleaned from the news. This authoritative and comprehensive history of Iran, written by Homa Katouzian, an acclaimed expert, covers the entire history of the area from the foundation of the ancient Persian Empire to today's Iranian state.
Writing from an Iranian rather than a European perspective, Katouzian integrates the significant cultural and literary history of Iran with its political and social history. Some of the greatest poets of human history wrote in Persian - among them Rumi, Omar Khayyam, and Saadi - and Katouzian discusses and occasionally quotes their work. In his thoughtful analysis of Iranian society, Katouzian argues that the absolute and arbitrary power traditionally enjoyed by Persian/Iranian rulers has resulted in an unstable society where fear and short-term thinking dominate.
A magisterial history, this book also serves as an excellent background to the role of Iran in the contemporary world.
Retail Price
30.00 GBP Hardback, including postage and packing
Sales enquiries and orders

Visit

http://www.yalebooks.co.uk/



خاستگاه: رایان‌پیامی از دفتر بنیاد میراث ایران - لندن


۸. بررسی‌ی ِ کارنامه‌ی ِ هنری‌ی ِ زنده‌یاد «پرویز مشکاتیان»: پیوستی بر درآمد ِ ۱۶ در ایران‌شناخت ۵: ۱۵


گفت و شنود ِ گزارشگر ِ رادیو فردا با دکتر محمود خوشنام را در این جا بخوانید. ↓
http://www.radiofarda.com/content/F7_Khoshnam_IV_on_Meshkatian/1837175.html

در همین زمینه، امین فیض‌پور گزارش آیین یادبود و بدرود استاد مشکاتیان را که فراگیر ِ پیوندنشانی‌هایی نیز هست، به این دفتر فرستاده است. ↓
وداع مشکـاتیـان با آواز همــایــون
پنجشنبه دوم مهر 1388، ساعت 14:0



گزارش اختصاصی وبلاگ دوست‌داران همایون شجریان: صبح امروز دوم مهرماه، مراسم تشییع پیکر نوازنده و آهنگساز بزرگ موسیقی ایران، شادروان پرویز مشکاتیان در میان استقبال باشکوه مردم هنرشناس و قدردان برگزار شد. این مراسم که از ساعت ۱۰ صبح و در مقابل تالار وحدت آغاز شده بود، هم‌دردان بسیاری را با خود همراه کرده بود که بعضی از شهرستان‌های دور و نزدیک و برخی از نقاط مختلف تهران آمده بودند تا برای آخرین بار با پرویز مشکاتیان وداع کنند. مشتاقان این اسطوره‌ی موسیقی ایرانی، از نخستین ساعات صبح امروز، با جامه‌های مشکی بر تن و عکس‌های استاد در دست، در خیابان شهریار گرد هم آمده بودند تا او را بدرقه کنند.
در ابتدای برنامه و به‌دلیل ازدحام جمعیت، اندکی ناهماهنگی و بی‌نظمی پدید آمد؛ ولی با درخواست‌های مکرر عباس سجادی، مجری برنامه، همگی حاضران به احترام پرویز مشکاتیان سکوت کرده و آماده‌ی شنیدن صحبت‌های سخنرانان مراسم شدند. پیش از آغاز سخنرانی‌ها، ابتدا پیامی از جانب استاد حسن کسایی، نوازنده‌ی شهیر نی قرائت شد:
ديروز شهريار فريوسفی و امروز پرويز مشكاتيان! هر لحظه خبری می‌رسد از رفتن ياری و من در اين ميان مانده‌ام به چه كاری؟ خبر كوتاه است؛ اما جانكاه... فيروزه‌ای كه از ديار نيشابوری به انگشتری ما رسيد و امروز كه اشكی به ياد يار از دست رفته و و آهی برای آنها كه امروز مانده‌اند، می‌ريزيم.
و سپس استاد حسین علیزاده، همکار قدیمی مشکاتیان، چند کلامی پیرامون این فاجعه‌ی دردناک سخن گفت:
شايد پرويز اين دلگرمی را ساليان سال در وجود تک‌تک شما حس كرده بود. برای من راحت نيست درباره‌ی كسی حرف بزنم كه امروز در ميان ما نيست؛ هر چند كه همه‌ی ما معتقديم پرويز نمرده است. آثار او و ياد او جاودانه است و معتقدم از بزرگترين ويژگی‌های او زلال بودن موسيقی‌اش بود كه در دل مردم می‌نشست و بی‌شک اين بزرگترين مرحله برای يک هنرمند است كه آثارش بر دل مردم بنشيند. با پرويز از دوران نوجوانی زندگی كرديم و باور نخواهيم كرد كه امروز اين زندگی از دست رفته است. او روح خود را فشرده كرد تا عصاره‌ی وجودش اهميت يابد. پس ما با او وداع نمی‌كنيم؛ زيرا شما به‌عنوان پشتيبانان موسيقی دل ما را گرم نگه می‌داريد تا ما راه خود را ادامه دهيم. اگر شما نبوديد، شايد اين موسيقی تا امروز خاموش شده بود.
پس از علیزاده، داریوش پیرنیاکان، نوازنده‌ی تار و سخن‌گوی خانه‌ی موسیقی با خواندن شعری، سخنش را آغاز کرد: «رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل / از كاروان چه ماند جز آتشی به منزل» و ادامه داد:
پرويز را از نوجوانی می‌شناختم. چهارده، پانزده سال با هم همنوايی كرديم و بعد در دانشگاه تهران و مركز حفظ و اشاعه‌ی موسيقی و در ادامه در گروه «عارف» سازهايمان را كوک كرديم تا زيبايی‌هايی را كه مشكاتيان می‌آفريد، به صدا درآوريم. از اين‌روست كه از لحظه‌ی شنيدن اين خبر تا به الآن در شوک و ترديد هستم و باور ندارم كه پرويز از ميان ما رفته باشد. او هميشه جاودانه است و با زيبايی‌هايی كه در موسيقی آفريده، هيچ‌گاه از ياد ما نخواهد رفت. پس نيازی به معرفی او نيست، چون در اين جمع كسی نيست كه او را نشناسد. اما، امروز فرصت آن است تا دردهای يک جامعه‌ی هنری بازگو شود. امروز اين سؤال مطرح است كه چرا مشكاتيان در اوج پختگی و سازندگی و توانايی كه برای ساخت قطعات جديد داشت، بايد خانه‌نشين شود و چرا بايد هنرمندان در گوشه‌ی منزل خود دق كنند؟ چرا متوليان به وضع اسف‌بار موسيقی چاره نمی‌كنند و چرا اين وضعيت مثل خوره به جان موسيقی‌دانان و هنرمندان می‌افتد تا آنها را گوشه‌نشين کند؟ چرا او در اوج پختگی نبايد كارهايش را ادامه دهد؟ در واقع او وضعيت موسيقی و جايگاه آن را مناسب نمی‌ديد و به همين دليل مشتاقانش سال‌ها از او كار جديدی نشنيدند و اين بی‌شک به مسائل پيچيده‌ی فرهنگ امروز موسيقی ما برمی‌گردد.
به اعتقاد پیرنیاکان، پرویز مشکاتیان نیازی به معرفی ندارد و درباره‌ی ویژگی‌های او سخن گفتن، توضیح واضحات است؛ اما باید به دنبال عواملی گشت که موجب «گوشه‌گیری، سکوت و مرگ» مشکاتیان شد. محمدرضا درویشی، آهنگساز و یار دیرین مشکاتیان هم سخنان پیرنیاکان را در همان جهت پی گرفت و گفت:
بسیاری از موسيقی‌دانان نسل ما امروز خانه‌نشين هستند و خيلی‌ها فرصت هنرنمايی ندارند؛ چون وقتی صحنه را از هنرمند بگيرند، دق‌مرگ خواهد شد. پرویز مشكاتيان نمرد، او به قتل رسيد و نه به‌دست يک شخص، بلكه توسط شرايط ناجوانمردانه‌ی فرهنگی كه چند نسل در كشور ما حاكم بوده است و اگر ما بخواهيم دنبال مسئولان اين قتل بگرديم، جای كندوكاو بسياری‌ست. آيا مديران فرهنگی در اين دهه يک قدم برای موسيقی برداشته‌اند؟ اين اتفاق مگر در دوره‌های بسيار كوتاهی رخ داده باشد. مثلاً اولين اركستر سمفونيک خاورميانه در دوره‌ی پرويز محمود در همین تالار وحدت تشكيل می‌شود؛ اما اين اركستر امروز به چه روزی افتاده است؟ از آن زمان كدام هنرستان موسيقی تشكيل شده است؟ پس اين سؤال مطرح است كه جای حمايت مسئولان از موسيقی و موسيقی‌دانان چه می‌شود؟ اين صندلی‌های چرک كه مخصوص موسيقی‌ كشور در نهادهای مختلف است، هيچ خدمتی به موسيقی نكرده است هیچ، چوب هم لای چرخ موسیقی گذاشته است، و در اين ميان بزرگ‌مردی چون پرويز مشكاتيان می‌ميرد و اين سؤال مطرح می‌شود كه چه بر او گذشته كه او در این سن دق‌مرگ می شود؟ چه اتفاقی در موسيقی ما در حال شکل‌گیری است؟ آيا فرهنگ موسيقی ايران‌زمين برای مديران اهميت دارد؟ آيا هر روز كه يكی از بزرگان موسيقی مقامی در گوشه‌ی خانه‌اش دق می‌كند، كسی درباره‌ی آنها حرفی می‌زند؟ آيا ما امروز بر سر خاک حاج قربان‌ها می‌رويم و حواس‌مان به غلامحسين سمندری كه در حال مرگ است، هست؟ اين مرگ‌ها برای چه كسی مهم است؟ اين كه امروز بياييم در اينجا جمع شويم و بگوييم او استاد بزرگی بود، كافی نيست. زيرا اين جريان هم‌چنان ادامه دارد.
سخنان هوشمندانه، شجاعانه و بجای درویشی این بار به‌جای «صلوات» با تشویق گسترده و تأییدآمیز حضار مواجه شد. در این لحظه «آیین»، فرزند و یادگار استاد مشکاتیان به سختی و با اندوه فراوان به بالای سکو آمد و با بغض تکان‌دهنده‌اش از همگی حضار خواهش کرد به هنگام تشییع پیکر پدرش همچون او ساکت و نجیبانه رفتار کنند. اما بخش کلیدی و تأثربرانگیز مراسم را همایون شجریان، فرزند استاد آواز ایران رقم زد که علی‌رغم اندوه و بغض فراوان بلندگو را به دست گرفت و گفت: «از خودم چیزی ندارم که قابل پرویز را داشته باشد، یکی از آثار خودشان را اجرا می‌کنم.» اشکش را از گوشه‌ی چشم پاک کرد و شروع به خواندن تصنیف زیبای «قاصدک» از ساخته‌های مشکاتیان بر روی شعر مهدی اخوان ثالث کرد و انصافاً با وجود درد و غمی که آشکارا در صدایش نهفته بود، به‌خوبی از عهده برآمد:
"قاصدک! هان چه خبر آوردی؟

از كجا وز كه خبر آوردی؟
خوش‌خبر باشی؛ امّا، امّا
گِرد ِ بام و در ِ من
بی‌ثمر می‌گردی.


انتظار خبری نيست مرا
نه ز ياری، نه ز ديّار و دياری - باری
برو آن جا که بوَد چشمی و گوشی با کس،
برو آن جا که تو را منتظرند.
قاصدک!
در دل ِ من همه کورند و کرند.


دست بردار ازین در وطن ِ خویش غریب.
قاصد ِ تجربه های ِ همه تلخ،
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ؛
که فریبی تو، فریب.


قاصدک! هان، ولی ... آخر ... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی ...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر ِ گرمی، جایی؟
در اجاقی -- طمع ِ شعله نمی بندم -- خُردک شرری هست هنوز؟


قاصدک!
ابرهای ِ همه عالم شب و روز
در دلم می گریند.


تهران - شهریور
۱۳۳۸


پیش از سخنرانی آخر، داریوش پیرنیاکان از شورای شهر و شهرداری نیشابور هم تشکر کرد و اقدام آنها را در همکاری برای خاک سپاری مشکاتیان در جوار مقبره‌ی عطار، شجاعانه و قدرشناسانه خواند.
آخرین سخنرانی اما جالب‌ترین قسمت بود؛ جایی که محمدحسین ایمانی خوشخو، معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی اندکی پس از شروع سخنانش با دست زدن و سوت‌های ممتد و اعتراض‌آمیز مردم نکته‌سنج و باریک‌بین مواجه شد و حتی خواهش‌های ملتمسانه‌ی مجری برنامه هم کارگر نیفتاد و کار به هو کردن آقای معاون وزیر کشید! مردم به سخنان ایمانی خوشخو وقعی ننهادند و او با وضعی حقارت‌آمیز و خفت‌بار سخنان خود را در میان هیاهوی حاضران به اتمام رساند. بغض مصنوعی و اندوه ساختگی‌اش هم کمکی به او نکرد؛ هرچند ادعا کرد «من هم از شما هستم!»، اما مردم نپذیرفتند.
حضور هنرمندان سرشناس موسیقی در این مراسم بسیار چشم‌گیر بود. محمد سریر، حسن ریاحی، نصرالله ناصح‌پور، پری ملکی، هادی منتظری، بهمن رجبی، جمشید محبی، حسین پرنیا، داود گنجه‌ای، کامبیز گنجه‌ای، بیژن، پشنگ، اردشیر و اردوان کامکار، سعید فرجپوری، بهداد بابایی، مسعود شعاری، کیوان ساکت، شهرام میرجلالی، شروین مهاجر، علی جهاندار، صدیق تعریف، قاسم رفعتی، سیدعبدالحسین مختاباد، حسام‌الدین سراج، حمیدرضا نوربخش، سالار عقیلی، سینا سرلک، علیرضا شاه‌محمدی، علی قمصری، علی بوستان و... دیگر هنرمندان حاضر در این مراسم بودند.
گزارش‌های تصویری:
فرهنگ و آهنگ: { بخش اول بخش دوم } خبرگزاری ایسنا: { بخش اول بخش دوم } خبرگزاری مهر: { بخش اول بخش دوم بخش سوم } خبرگزاری فارس خبرگزاری ایرنا خبرگزاری ایلنا خبرگزاری ایسکا خبرگزاری برنا باشگاه خبرنگاران جوان جام‌جم آنلاین مردمک تحریر


http://homayounshajarian.blogfa.com/


۹. «مرغ ِ سحر، ناله سرمکن!»: رویکردی دیگرگونه و پویا به رویداد های ِ اجتماعی در برداشتی هنری


اجرای ِ ترانه‌ی ِ ابتکاری‌ی ِ «مرغ ِ سحر ناله سرمکن!» را – که پاسخ و نقیضه‌ای‌ست به ترانه‌ی ِ بلندآوازه‌ی ِ «مرغ ِ سحر ناله سرکن!» – در این جا به تماشا بنشینید و به آواز ِ شورمندانه‌ی ِ «هُمای» با هم‌نوازی‌ی ِ گروه ِ بزرگ ِ نوازندگان ِ «مستان» به رهبری‌ی ِ «شهداد روحانی»، گوش کنید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=_3VG2CelDBw


«مرغ سحر، ناله سر مکن!
دیدگان خسته، تر مکن!
ما ز آه و ناله خسته ایم!
ما غمین و دل شکسته ایم!
ما به کنج غم نشسته ایم!
گوشمان ز ناله کر مکن!
ناله سر مکن!
ناله سر مکن!
نغمه های شادمانه خوان!
صد سرود ِ جاودانه خوان!
با نوای عاشقانه خوان!
عمر مانده را، چُنین هدر مکن!
ناله سر مکن!
ناله سر مکن!
«....................


خاستگاه: رایان‌پیامی از سعید اوحدی - سوئد


۱۰. سه کار ِ تازه‌ی ِ دیگر در تارنمای فرهنگی و ایران‌شناختی‌ی ِ شهربراز


یک) عارف قزوینی و پان‌ترکان ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_23.html


دو) مجموعه‌ی هنر اسلامی‌ی ِ «ناصر خلیلی» ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_24.html


سه) اردوغان و تاراج فرهنگی
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_26.html


خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز
ویراستار:
برداشت ِ عارف در این چکامه‌، نسبت به ترکان، یک‌سونگرانه و ستیزه‌گرانه و سخت نکوهش‌آمیزست که پذیرفتنی نیست. برحورد درست و فرهیخته‌ی ِ امروزین بدین گفتمان، این است که ستیز ِ به اصطلاح «ترک» و «فارس»، امری‌ست ساختگی و غرض‌مندانه. نه آذربایجانی‌ها – به رغم ِ ترکی‌بودن ِ زبان ِ مادری‌شان – «ترک‌«اند و نه دیگر ایرانیان را – که زبان مادری و فرهنگی‌شان فارسی (یا جز آن)‌ است – می‌توان با تعبیر ِ ساختگی و بی‌بنیاد ِ «فارس» (یا جز آن)، از باقی‌مانده‌ی ِ مردم ِ گستره‌ی ِ جغر افیایی‌ی ِ ایران، متمایزشناخت. ما همه‌ی ِ باشندگان و زیندگان در این زادبوم و زیست‌بوم، از ارس تا سرخس و از دریای مازندران تا خلیح فارس، با زبان‌ها یا گویش‌های ِ ناهمسان و دیگر ناهم‌گونی‌هامان در یک اصل، انبازیم و به حق، بدان می‌بالیم و آن ایرانی بودن ِ ماست. هیچ کس یا هیچ گروهی را بر دیگران، برتری نیست. شایسته‌ی ِ انسان ِ امروزین و ایرانی‌ی ِ آگاه ِ کنونی نیست که باز هم بازیچه‌ی ِ کشمکش‌های ِ حیدری و نعمتی شود و بر آتشی که می‌تواند خانمان‌سوز ِ همه‌ی ِ صاحبان ِ این خانه‌ی ِ کهن شود، سوخت‌بار بریزد. دورباد چُنین کُنش ِ اهریمنی از جان ِ همه‌ی ِ ایرانیان ِ پیرو ِ آموزه‌ی ِ جاودانه‌ی ِ فرزانه‌ی ِ باستانی‌مان: اندیشه‌ی ِ نیک، گفتار ِ نیک و کردار ِ نیک!


۱۱. نشر ِ «بُخارا"ی ِ هفتاد و یکم با یادی از استاد نام دار ادب وفرهنگ ایران، «دکتر محمّد امین ریاحی»



علی دهباشی در رایان‌پیامی از تهران، نوشته‌است:
هفتاد و يكمين شماره مجلة بخارا با تصويري از دكتر محمد امين رياحي منتشر شد و از شنبه چهارم مهر ماه در دسترس علاقمندان قرار مي‌گيرد. آنچه در اين شماره بخارا مي‌خوانيم:
سرمقاله
گوشة‌ امن‌ / دكتر هوشنگ‌ دولت‌آبادي‌ 8


فلسفه
نويسندگان‌ و ايد‌ئولوژي‌ / جرج‌ ارول‌ / دكتر عزت‌الله‌ فولادوند 17


ياد استاد
سيرة‌ استاد ما اديب‌ / دكتر محمدرضا شفيعي‌ كدكني‌ 32


نقد ادبي‌
زياد و كم‌ گوگول‌ / احمد اخوت‌ 64


ايران‌شناسي
تازه‌ها و پاره‌هاي‌ ايران‌شناسي‌ (63) / ايرج‌ افشار 75
باريابي‌ نزد امپراطور ژاپن‌ پس‌ از يك‌ قرن‌ / دكتر هاشم‌ رجب‌زاده‌ 134
مشكلات‌ مطالعة‌ تاريخ‌ جهان‌ و ايران‌ باستان‌ / دكتر تورج‌ دريايي‌ / سيما سلطاني‌ 148
ايران‌شناسي‌ و تاريخ‌ از فراسوي‌ آبها / خداداد رضاخاني‌ 151
معرفي‌ نشريه‌ مطالعات‌ ايراني‌ به‌ سردبيري‌ دكتر كاتوزيان‌ / ياسمين‌ ثقفي‌ 161


تاجيكستان
معرفي‌ كتابها و نشرياتي‌ از تاجيكستان‌ / مسعود عرفانيان‌ 170


تاريخ
تاريخ‌، خاطره‌، افسانه‌ / دكتر احمد اشرف‌ 180


كتاب‌ و كتابخواني‌
تاريخ‌ نشر كتاب‌ در ايران‌ (3) / عبدالحسين‌ آذرنگ‌ 194


آويزه‌ها
آويزه‌ها (6) / ميلاد عظيمي‌ 210


گفتگو
دربارة‌ روشنفكري‌ دهة‌ چهل‌ / گفتگو با دكتر محمد صنعتي‌ / سيروس‌ علي‌نژاد 228


داستان
علي‌ مردان‌ خان‌ (اثر منتشر نشده‌) / همايون‌ صنعتي‌ 262


شعر جهان‌
جنگل‌ / ميروسلاو هلوب‌ / پرويز امين‌زاده‌ 268
از روزهاي‌ كودكي‌ / هرمان‌ هسه‌ / دكتر علي‌ غضنفري‌ 270
پندي‌ به‌ خودم‌ / لوييس‌ اردريچ‌ / سيما سلطاني‌ 271


شعر فارسي‌
براي‌ كه‌؟ / محمد ابراهيم‌ باستاني‌ پاريزي‌ 274
نگو هيچكس‌ نيست‌ / سيروس‌ شميسا 275
هفت‌ شعر از شهزادة‌ سمرقندي‌ 276
حيرت‌! / حسين‌ اكبري‌ (سَمن‌) 284
بخارايم‌ / مريم‌ يادگاروا 285
به‌ كجا بايد پناه‌ برد؟ / حسن‌ گل‌ محمدي‌ (فرياد) 287
بخارا / سلامت‌ رجبوا 288
سبز قباي‌ اميد / حسن‌ نيكبخت‌ 289


حكايت‌ قلم‌
با قلم‌ زندگي‌ كردن‌ (به‌ همراه‌ طرحها) / كامبيز درم‌بخش‌ 291


در غرب‌ چه‌ خبر؟ (49) / مهندس‌ ايرج‌ هاشمي‌زاده‌ 300


سينما
معني‌ سينما / فيليپ‌ دولرم‌ / افشين‌ معاصر 314


گزارش
گزارش‌ كنفرانس‌ ميراث‌ عمر خيام‌ در دانشگاه‌ ليدن‌ (هلند) / علي‌ دهباشي‌ 317
گزارش‌ بزرگداشت‌ فردوسي‌ در كانون‌ زرتشتيان‌ تهران‌ / سحر كريمي‌مهر 352


عصر پنجشنبه‌ها در بخارا
گفتگو با علي‌ محمد افغاني‌ در عصرپنجشنبه‌هاي‌ بخارا / ساناز چيت‌ساز 363
گفتگو با روح‌انگيز شريفيان‌ در عصرپنجشنبه‌هاي‌ بخارا / شهاب‌ دهباشي‌ 370


بررسي‌ و نقد كتاب‌
سخني‌ دربارة‌ ايرج‌ ميرزا / دكتر ناصرالدين‌ پروين‌ 377
غريبانه‌هاي‌ سياسي‌ بازمانده‌هاي‌ چپ‌ / مجيد يوسفي‌ 387
دايرة‌المعارف‌ كتابفروشي‌ در ايران‌ / مسعود عرفانيان‌ 394
حكايت‌ دو برادر در دربار شاه‌ عباس‌ صفوي‌ / سحر مازيار 401
يادداشتي‌ در معرفي‌ لوح‌ مطبوعات‌ فارسي‌ / محمد گلبن‌ 408
مرثيه‌ خوان‌ دل‌ ديوانه‌... / كاوه‌ گوهرين‌ 413
پيروزي‌ اراده‌ (نقد كتاب‌ آلبوم‌ خاطرات‌) / جواد ماهزاده‌ 415


ياد و يادبود
در سوگ‌ امان‌ قرشي‌ / دكتر مازيار بهروز 422


از اين جا و آن جا
از اين جا و آن جا ... دربارة‌ درگذشت‌ دكتر محمد امين‌ رياحي‌ ـ خاموشي‌ اسماعيل‌ فصيح‌ ـ تجديد چاپ‌ دورة‌ بيست‌ ساله‌ راهنماي‌ كتاب‌ و نقل‌ مقدمة‌ ايرج‌ افشار به‌ همين‌ مناسبت‌ از چاپ‌ جديد ـ درگذشت‌ جلال‌ كسروي‌ در گفتگو با بزرگ‌ حيدري‌ نوري‌ ـ گزارش‌ مراسم‌ رونمايي‌ كتاب‌ «بر بال‌ بحران‌» ـ گزارش‌ مراسم‌ انتخاب‌ روزنامه‌نگاران‌ برتر سال‌ 1387 / علي‌ دهباشي‌ 427


تماس با بخارا :
تلفن همراه سردبير : 1300147-0912
فاكس : 88958697
پست الكترونيك :

dehbashi.ali@gmail.com


نشاني مجله بخارا در اينترنت :

http://www.bukhara-magazine.com/


شرايط اشتراك مجله بخارا :
بهاي اشتراك سالانه مجله بخارا در داخل كشور و شش شماره با احتساب هزينه پست پنجاره هزار تومان است. متقاضيان مي توانند وجه اشتراك را به حساب جاري 0100009347007 بانك صادرات شعبه 774 اوايل خيابان ميرزاي شيرازي به نام علي دهباشي واريز كنند و اصل برگه را با نشاني دقيق ( با قيد كد پستي ) به نشاني : تهران ـ صندوق پستي 166-15655 ارسال كنند يا به شماره 88958697 فاكس كنيد.


۱۲. تدقیقات ِ زرتشتی (بخش دوم): کوششی دیگر برای آشنایی با درون‌مایه‌ی ِ نامه‌ی ِ کهن ِ «وندیداد»


در این جا بخوانید. ↓
http://www.asha.blogsky.com/


خاستگاه : رایان‌پیامی از یاغش کاظمی - رامسر


۱۳. «ای شادی‌ی ِ آزادی!»: پیوندنشانی‌ی ِ دیگر


«ای شادی ی ِ آزادی!»، آواز ِ درخشان ِ استاد شجریان را – که پیوندنشانی‌ی ِ پیشتر داده‌شده، به درستی رهنمون بدان نبود – در این جا گوش کنید. ↓
http://www.youtube.com/watch?v=2a_k91iOths&feature=related


خاستگاه : رایان‌پیامی از سعید اوحدی - سوئد


١۴. در آستانه‌ی ِ مهرگان ِ فرخنده: نشر ِ دفتری از پژوهش‌های جهانی‌ی ِ مهرشناختی



در این جا بخوانید. ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-585.aspx


خاستگاه: رایان پیامی از مسعود لقمان - تهران


۱۵. دومین نمایشگاه ِ هنرهای ِ معاصر ِ مردم ِ خاور ِ میانه‌ در لندن




Routes II – Second Exhibition of Contemporary Middle Eastern Art in London
Exhibition
7-23 October 2009
Waterhouse & Dodd26 Cork StreetLondon W1S 3ND


Organised by
Waterhouse & Dodd
Supported by
Iran Heritage Foundation

Introduction

Routes II is an exhibition of 50 works of art created by contemporary Middle Eastern and other Arab artists. This second Routes exhibition will showcase the works of 16 eminent and emerging artists and will bring together sculptors, photographers, printmakers and painters of contemporary Middle Eastern Art.
Iranian artists represented in Routes II will include modern masters such as Parviz Tanavoli and Farhad Moshiri as well as other contemporary artists like Shadi Ghadirian, Shirin Neshat, Reza Derakshani, Khosrow Hassanzadeh, Ala Ebtekar, Afshin Pirhashemi and more.
Dates & Times
7-23 October 2009Monday-Friday 9.30am - 6 pm
Enquiries
Jemimah Patterson, T: +44 (0) 20 7734 7800, email: http://au.mc01g.mail.yahoo.com/mc/compose?to=jjp@waterhousedodd.comWaterhouse & Dodd 26 Cork Street, London W1S 3ND
Further information
Full biographies of the artists taking part in Routes II can be accessed at:http://www.waterhousedodd.com/routes/
Exhibition Catalogue
A 48 page colour catalogue is available from the gallery on request £8 + postage and packing




خاستگاه: رایان پیامی از دفار بنیاد میراث ایران - لندن


۱۶. بخش دیگری از گفتارهای گاهان شناختی‌ی ِ استاد علی اکبر جعفری













Ali A. Jafarey,Buena Park, Southern California


Ahyaa yaasaa nemanghaa
ustaanazasto rafedhrahyaa
mainyeush Mazdaa pourvim spentahyaa
ashaa vispeng shyaothanaa
vangheush khratoom mananghaa
yaa khshneveeshaa gueush chaa urvaanem.


Mazda, Wise God, with a bow and uplifted arms,
I pray. First, I ask for support
through the “progressive mentality.”
Then, I pray that I perform all my actions,
based as they are on the wisdom of “good mind,”
precisely according to the laws of righteousness;
so that I please You and the living world.
(Opening stanza of the Gathas)


Prayer is an expression. It is either a request or a gratitude. When a person or an animal needs something from an elder, he makes a request. When granted, he thanks. Animals have their own ways to request and thank. Humans have their own.
A major requirement in life is security. Lack of it generates fear. Fear for life has been very instrumental in making requests and offering thanks, and consequently in shaping rituals. Going back to thousands of years, we find the weakling of the primitive human being surrounded by hostile forces in shape of ferocious animals and natural disasters. With his superior intellect and acquired skills, he could save himself and his kindred from animals. Natural disasters that he could not understand, made him imagine them to be the works of unknown superior powers, who, he thought, would listen to his entreaties and spare him the sequences. This led him to gods. Gods were far superior then his parents and elders. To them he ascribed his woes and weals. He pleaded them to help him enjoy happiness, and also thanked them for the good days he enjoyed his life.
His requests and thanks took certain forms. Further elaborated, they became institutionalized into rituals. In them, he was inspired by how he entreated his elders, and how he offered them his gratitude. Elaboration warrants specialization. Thus the priestly class was born. Human being loves beauty. Beautifying colors kept on adding more color, consequently more intricacies to the rituals. The elaborate Aryan rituals with burning and smoking fire (Avesta Âtar/Sanskrit Agni), the instant intoxicating Haoma/Soma juice, milk and water libations, BARESMAN/BARHIS twigs or grass, animal sacrifices, food offerings, and invocational or devotional songs addressed to favorite deities, speak for themselves.
Elaborate or intricate, ritualistic prayers gave eloquence to the tongue to communicate with, and wings to thoughts to fly to contact higher beings. Prayers led humans to God. He, in the sublimity of these prayers, discovered that God is above requests and thanks. It is man who needs to make the request and then feel overcome by love and say: Thanks!
This was a new turn in prayers. A prayer just for love’s sake. A prayer without requesting or thanking a personal favor, a prayer just to communicate, just to serve. The Gathic prayers are based on this principle. They are, however, more than devotional prayers. They act as the guide in life to the prayerful. They are both prayers to a loving and beloved God and guiding principles to righteous men and women in their mental and physical life.
Zarathushtra cleansed human mind of illusions and superstitions and simplified the rituals to give them both the meaning and the power they had lost in their superfluity. Zarathushtra uses different words to express himself to his God. Yasna (veneration) , vahma (esteem), namah (bow), sravah (chant), staota (praise), yas (implore), zava (call, invoke), and gerez (cry) have been used as nouns and verbs for some 60 times, all addressed to God.

PRAYER


In his rituals, he sings ever new songs to Mazda Ahura (1). He bows and at the same time he lifts up his hands (2). As against the old Indo-Iranian Zoatar/hotra priest, who “invoked” gods by offering sacrifices through fire and smoke, Zarathushtra, as a “straight INVOKER”, pays his homage to “Ahura Mazda’s fire”. He offers his thoughts on righteousness (3). Here the master-poet Zarathushtra beautifully portrays that he is not the ritual-ridden priest “zaotar,” (literally “invoker”) whose invocation and offerings go up in smoke but a true invoker whose invocation and offerings are simply subtle and sublime. The divine fire is strong through righteousness and its warmth gives one clear thinking and good mind (4). The divine fire is, furthermore, bright and related to the “progressive mentality” (5). All Gathic texts make fire a center of mental concentration, a light for spiritual meditation. It symbolizes light, warmth and energy for clear thinking and better judgment. The Aryan priest poured butter or fat in fire while presenting his invocations (âzuiti/âhuti), but Zarathushtra unites his conscience with good mind through his “aspirations and invocations” (îzhâ châ âzuitish châ) (6). While others before his era offered animal and agricultural sacrifices to their deities, he gives body, soul, and the first fruits of his good mind to God, and dedicates his deeds, words, attention, all the strength to righteousness (7).
His simple prayers, if at all termed as a ritual, are so absorbing that they cannot be put into an elaborate ceremony that would divert one’s attention to making certain material preparations and performing some physical movements. Fire, as already said, provides an object of concentration. Also, other objects of nature, sun, moon, stars, wind, water, and trees inspire him to break into new songs in praise of the Wise One.
From Haptanghaiti, seven songs by his close companions who survived him, we gather that the people gathered in an enclosure and stood around the blazing fire, or in day time, faced the sun only to praise God alone (8). Incidentally, this is the first time we hear of AATHRE-VEREZENA, a fire enclosure, the prototype of the open altars of the Achaemenian times. This supersedes the hearth fire invoked in Âtash Nyâish, a post-Gathic prayer. Fire-temples did not exist during the Gathic period. They were adopted long after from aborigines -- the Elamites, the neighboring Babylonians and other orders that coexisted during the Achaemenian period.
Therefore, the only prayer rituals mentioned in the Gathas and other texts in the Gathic dialect, are that a blazing fire was lighted within an enclosure, the prayerful stood around it, sang songs from the Gathas to God with bowed heads and uplifted hands. There was no priest who led the laity, was more attentive to his ritual gadgets than the prayers, and there were no lay persons who were led or had to sit silent, wait and watch. The Gathic was a collective prayer, a collective devotion, a congregation in which all participated.
The prayer mode is beautifully attested by some of the bas-reliefs left by the Medes and the Persians in the 6th century BCE and after. They show a fire altar, persons standing and praying with uplifted hands. They have also the sun and the moon as symbols of the divine light.
None of the texts in the Gathic dialect mention any of the objects and implements, liquid or solid, or the actions essentially required in performing rituals (9). This absolute lack of attention cannot be interpreted as accidental. Two terms, mada (intoxicant) and duraosha (death repeller), used for the haoma drink in the Younger Avesta, are found in a manner that shows complete rejection of the substance and as well as the cult connected to it. Haoma stands condemned in the Gathas (10). The priests who performed these elaborate and intricate ceremonies are all called Karapans, murmurers and moaners. Had there been an exception and had he and his “house” belonged to a special priestly order, such as the reported “Âthravans”, he would have mentioned it and would have praised them for their piety and purity. He knows no priests other than the Karapans.
The Gathas and other texts in the Gathic dialect are the only prayers specifically prescribed in the Younger Avesta (11) No other prayer has been mentioned to be included in a Gathic ritual, a sign that the Gathic texts continued to be the only recital part of the institutionalized rituals long after Zarathushtra. Although we find an innovation of conveniently dividing the day and night into five “Gatha” times for chanting the five Gathas and Haptanghaiti, neither the Gathas nor any other text, state that the Gathic prayers are to be chanted only in ceremonial prayers at specific times. On the contrary, Nirangistan, the Avestan book of rituals, makes it clear. Any wise person man, woman or minor, who has his or her girdle girded, may sing the Gathas and Haptanghaiti, whether the entire text or a line, while walking, running, standing, sitting, lying down, riding, driving, or tying the girdle at any time of the day and night, provided one puts his or her heart into it. The book recommends that if one hears a person or persons singing the sublime songs, he or she may join the chorus.


MEDITATION


The Gathas speak of the meditation that enlightens ones mind and invigorates one body. The entire Song 8 (Yasna 43) is dedicated to meditating to realize self, nature and God. It explicitly says: “I realized You, God Wise, to be progressive when I was encircled by [enlightenment] through good mind, and it showed that ‘silent meditation’ is the best.”
This is the earliest mention of meditation in silence in the Indo-Iranian lore and Song 8 proves that Zarathushtra is the first and foremost to meditate and get enlightened.
The Gathas guide us to meaningful meditation that would make a real difference in our thoughts, words and deeds.


INITIATION


Fravarti (literally “The Choice”) is the declaration of one’s choice of religion. It depicts the “initiation ceremonies” in which the adult initiates renounced their previous beliefs and professions polytheism, superstitions, sorcery, arbitrariness, robbery, and other “mental and physical illnesses,” each for his or her self, and join the Zarathushtrian Fellowship. It must have been quite interesting to see persons of diverse beliefs and practices come to share with those present by telling them of their past and how sorry they were for it, and how glad they felt to give it up, only to choose the Good Religion which “overthrows yokes, sheaths swords, promotes self reliance and is righteous.” The main part of Fravarti, which concerns the declaration of the choice of religion, is also known as Âstuye, meaning “appreciation”. It is this initiation for adults that has been elaborated as well as contracted into the modern “navjote” for minors among Parsis. Among Iranian Zoroastrians the age does not matter. (12)

MARRIAGE


Gatha Vahishta Ishti gives a glimpse of the marriage of Pouruchista, the youngest daughter of Zarathushtra. The girl was given the freedom to choose her partner. She did it with the sole aim of serving the noble cause of the Good Religion. Tradition says, it was Jamaspa, the sage, who later succeeded Zarathushtra as the Teacher. Zarathushtra found the opportunity to immortalize his marriage sermon addressed to all uniting couples: “The reward of the Magnanimity Fellowship; shall be yours as long as you remain united in weal and woe with all your in wedlock. ... May each of you win the other through righteousness.”


BIRTH AND DEATH


The Gathic texts are silent over the birth ceremony. Similarly they do not mention any rituals for the dead or prescribe any mode of disposal of corpses. Zarathushtra says, “The Wise God knows best every person of mine for his or her veneration done in accordance with righteousness. I shall, on my part, venerate such persons, passed away or living, by their names and shall lovingly encircle them” (13). This shows that he always remembered those who worked for the cause of righteousness. A sublime way to show respect to the dead and the living. It is this extraordinary respect and love shown by him that created the beautiful tradition of commemorating outstanding men and women for their services on the Memorial Day, the ten days at the end of the year, called Farvardegân in Persian and Muktâd in Gujarati.
In fact, the Gathic texts, followed by many liturgical pieces in the Vispered and the Yasna, are not concerned with death. To them every righteous person is “progressive, eternal, ever gaining, and ever growing ... because he or she lives a life of good mind.” (14) The texts speak of the soul as if it were in a living body and not of a departed person. Death does not scare or haunt the Gathic righteous. It appears that the Gathic texts have left the birth and death ceremonies to the discretion of the people to wisely act as time and place warrant.
Zarathushtra, enlightened and progressive as he was, did not present a ritual-less religion. He also did not give a ritual-ridden cult. As such, his Gathas focus on teaching us the Primal Principles of Life, and yet, as sublime songs, inspire us to offer our prayers to God and to begin every new turn in our life in a ceremonial way. They do offer adaptable guidelines to ceremonies, because, as beautifully put by the late Dastur Dr. Maneckjee N. Dhalla, the Zarathushtrian sage of our times: “Ritual is not religion; but it is a powerful aid to religious life. It feeds the emotional nature of man which plays the most prominent part in religious life. It inspires devotional fervour and purity of thought.”
Rituals, in and of itself, are neither good nor bad. If our rituals are true to the teachings of Zarathushtra, if they are beautiful and inspiring, leading us to a deeper understanding of and commitment to the Good Religion, then they are good. But if they are unintelligible, if they are devoid of meaning, if they do not impart the truths of the religion to the faithful, if they are a monopolized performance by a certain class of privileged persons, and if the laity have to sit silent and understand nothing, then they are worse than useless.
The Gathas do not prescribe rigid rituals but show us the way to sublime ceremonies in every walk of our life, from birth to death; ceremonies which are flexible enough to undergo changes to suit times, climes, and cultures, and yet raise our souls to greater heights, give us the encouragement we need, and help us to enjoy the commitments we make.
The ceremonies performed by the Zarathushtrian Assembly are reconstructed on Gathic basis. They have values and meanings that give joy, satisfaction, and above all, lasting inspiration. Many of the current ceremonies among the Zoroastrian community have some roots in the Gathic tradition. Therefore, with an eye to our long past, as much as possible of the traditional ceremonies has been retained without violating Gathic principles, and at the same time endeavoring to speak in a clear voice to a new generation, and a new age. While the Gathas continue to be our Guide in all our thoughts, words, and deeds, the model ceremonies, Gathic and in the Gathic traditions, will maintain for us one more living link with the pristine past, the progressive present, and a fruitful future.
The Gathas and their supplements in the Gathic dialects depict plain prayer rituals, a sincere marriage ceremony, interesting initiation rites, honoring the living for their services, and remembering the dead for their deeds. Above all, they impart a thought-provoking message, MÂÑTHRA, to humanity at large. Simple, sublime and suited to all times and climes!


References:

(1) Gathas: Song 1.3 = Yasna 28.3
(2) S 1.1 = Y 28.1, S 15.8 = 50.8
(3) 8.9 = 43.9
(4) 7.4 = 34.4, 8.4 = 43.4, 11.7 = 46.7
(5) 4.3 = 31.3, 4.49 = 31.19, 12.6 = 47.6, 16.9 = 51.9, Haptanghaiti Song 2.1,2,3 = 36.1,2,3
(6) 14.5 = 49.5
(7) 6.14 = 33.14
(8) Song 2 = Yasna 36
(9) The Gathic part of the Avesta consists of Yasna 11.17 to 13.3; 14.1&2; 27.13&14; the five Gathas and Haptanghaiti, Yenghe Hatam, Yasna 56, and 58 (10) 5.14 = 32.14, 13.10 = 48.10
(11) Yasna 19.5,7,21; 20.5, 55.6,7; Vispered 13.1,2,3; 14.1,4; 16.0,4; 18.0,3; 19.0,3; 20.0,3; 23.0,2; 24.0,2; Yasht 10.92,122; Vendidad 10.4,12; Nirangistan 19 to 51; etc
(12) Yasna 11.17 to 13
(13) 16.22 = 51.22
(14) Haptanghaiti Song 5 = Yasna 39


Source: ZARATHUSHTRIAN CEREMONIES, a reconstruction based on the Gathas


Ali A. Jafarey, Ushta Publications, 1992.

Thursday, September 24, 2009

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت (نوشتاری- دیداری- شنیداری)، سال پنجم- شماره‌ی ۱۵، فراگیر ِ ۲۲ درآمد



يادداشت ويراستار



جمعه سوم مهرماه ۱۳۸۸
(بیست و پنجم سپتامبر ۲۰۰۹)


گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.





You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright-Iranshenakht©2005- 2009


All Rights Reserved





۱. تندیس ِ دیگری از «ندا آقاسلطان»، ندای ِ دادخواهی و نماد ِ حق جویی‌ی ِ ایرانیان


«ندا! ندای ِ تو چون شد ندای ِ آزادی

ندای ِ مردم ِ ایران شدی به یک باره»




پائولا سلیتر

(Paula B. Slater)

تندیس‌ساز آمریکائی که چنـدی پیش تندیسی از سر ندا آقاسلطان را با روسری ساخت، اکنون تندیس دیگری از ندا ساخته که او را بدون روسری نشــان می‌دهد.
تندیس جدید در دوازدهم سپـتامبر ۲۰۰۹ درساختـمان موسـوم به "کاخ هنرهای زیبا" در سان فرانسیسکو رونمائی شد. آنچه در زیر می‌بینید، نمایی است از همین مراسم که خالق این تندیس و مخلوق زیبایش را نشان می‌دهد.
این عـکس توسط "ریموند ون تاسل" در جریان برگزاری باله‌ی ِ عـمـر خیّام در همان محل گـرفته شده است.




چه زیبا خواهد بود که از راه ِ پیوندنشانی‌های زیر با کارهای پائولا آشنا شویم
و با فرستادن ِ رایان‌پیام به ایمیل نشانی ی او، از وی قدردانی کنیم.




Paula Slater Sculpts Second Portrait Bust of Neda "Angel of Freedom"*
8 Sep 2009 ... Paula Slater Sculpture is owned and operated by Paula B. Slater. ... Issued By, : Paula Slater Sculpture.

Email Contact, : Click to email:

cpslater@mchsi.com



www.prlog.org/10335368-paula-slater-sculpts-second-portrait-bust-of-neda-angel-of-freedom.html




برای آشنایی ی ِ بیشتر با کارهای ِ این بانوی هنرمند ↓
http://www.paulaslater.com/ http://www.facebook.com/pages/Paula-B-Slater/122068936317


خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزّاقی پور- سیدنی

۲. ماشین نوشته ها» هم، روزآمد و بیانگر ِ آرمانِ مردم شده اند: "انسان محکوم به آزادی است! (ژان پُل سارتر)



خاستگاه: رایان‌پیامی از دکتر ناصر پاکدامن - پاریس


۳. نگرشی کوتاه به متن‌های ِ جُزدینی‌ی ِ روزگار ِ ساسانیان و اسطوره‌ی ِ ایرانی‌ی ِ آفرینش انسان


در این جا ↓
http://www.asha.blogsky.com/

"مشی" و "مشیانه" (/"مهری" و "مهریانه")

نخستین زوج انسانی در اسطوره‌های ایرانی
که داستان ِ آفرینش ِ آنها به کلی با آنچه در دین‌های ِ سامی آمده، متفاوت است.



خاستگاه: رایان پیامی از یاغش کاظمی- رامسر


افزوده‌ی ِ ویراستار:


برای آگاهی‌ی بیشتر از این اسطوره، ↓
فَرنبَغ دادگی: بُندَهِش، گزارش ِ مهرداد بهار ( با روی‌کرد به فهرست نام‌ها)، انتشارات توس، تهران - ۱۳۶۹


۴. دو برداشت از یک رویداد ِ تاریخی: نعل ِ وارونه زدن و سفیدنمایی‌ی ِ سیاه از یک سو و واقع‌بینی و نقد ِ منصفانه و مستند از سوی دیگر


گفت و شنود تلوبزیون بی. بی. سی. با دو تن از کارگزاران حکومت پهلوی (اردشیر زاهدی و پرویز راجی) در باره‌ی ِ چیستی‌ی ِ رویداد ِ ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ / ۱۹ آگِست ۱۹۵۳ (رستاخیز ِ ملّی یا کودتای ضدّ ِ ملّی‌ی ِ بیگانگان؟)
متن این گفت و شنود را در این جا ببینید و بشنوید. ↓



Talk with BBC Persian


Subject: Two Different Points of View About Mohammad Reza Shah --An Interview At Ardeshir Zahedi's Residence


The Historical Event In IRAN on 28 AMORDAD,1332 ( 19 August, 1953 )

( I ) Ardeshir Zahedi's Point of View -In Three Parts { RASTAAKHIZ }


Part 1 - 10:37 Minutes
http://www.youtube.com/watch?v=d_0Eu_HVNLI&feature=related
*
Part 2 - 7:44 http://www.youtube.com/watch?v=KWG1VAF1Of0&NR=1
*
Part 3 - 7:08 http://www.youtube.com/watch?v=308p3JcPoRQ&NR=1


(II) Parviz Raji's Point of View- {Coup d'etat}
10:45 Minutes


http://www.youtube.com/watch?v=wCwIkVTnRIc&feature=related




خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی- سیدنی


۵. گزارشی از کار ِ یک "سرباز- معلّم" در کوچک‌ترین دبستان ایران در روستایی د ر کرانه‌ی ِ «خلیج فارس»


عبدالمحمّد شعرانی، سرباز- معلّم و سرپرست ِ کوچکترین دبستان ایران (با دو دختر و دو پسر ِ دانش‌آموز) در روستای جمال‌آباد کالو در نزدیکی‌ی ِ بندر بوشهر، در رایان‌پیامی، گزارشی تصویری از کار خود در این دبستان و نیز فراخوانی برای انبازشدن ِ دوستداران آموزش و فرهنگ در جشن ِ فرخنده‌ی ِ آغاز ِ سال ِ آموزشی‌ی ِ نو (چهارشنبه یکم مهرماه ۱۳۸۸) را به این دفتر فرستاده‌است.


در این پیوندنشانی‌ها، ببینید و بخوانید و بشنوید و همچون من، به این آموزگار ِ خویشکار و دل سوز برای کوشش در آموزش و پرورش ِ نوباوگان و آینده‌سازان ِ میهن، درود و آفرین بگویید. ↓



http://www.motionbox.com/videos/7a99d4bd1b1fe0c2f5?affiliate_name=motionbox&guest_pass=3886d7a30813e58376f2c3849a2f72b2dd05c1bb917964e2f7&iid=share&sharer_uid=309dd0bd1e1be0c2be&sharing_uid=7a9adfb1191de2f5&sid=mbox_shareemail&type=sdhttp://dayyertashbad.blogfa.com/http://sherani.blogfa.com/http://mahi-gir.blogfa.com/http://dayyernews.com/http://dayyertashbad2.blogfa.com/




۶. نقد و نظر « عماد افروغ» بر کتاب ِ شاهنامه فردوسی و فلسفه تاریخ ایران، پژوهش ِ استاد «مرتضی ثاقب‌فر»


در این جا بخوانید. ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-579.aspx


خاستگاه : رایان‌پیامی از مسعود لقمان - تهران


۷. حکایت ِ عبرت‌آموز ِ زندگی‌ی ِ «احسان طبری» اندیشه‌ورز و نظریّه پرداز توانایی که قربانی‌ی ِ بازی‌های سیاسی شد.


فرج سرکوهی، روزنامه‌نگار، ناقد ادبی و پژوهنده‌ی ِ اجتماعی در گفتاری با عنوان ِ احسان طبری، استعدادی خلاق که وقف سیاست شد، برداشت ِ خود را در این زمینه بیان داشته‌است.



در این جا بخوانید ↓
http://www.radiofarda.com/content/F7_Weekly_Book_Review_Tabari/1827002.html

خاستگاه: تارنمای ِ رادیو فردا


۸. دو رکعت نماز ِ صبر، قربة ً الی‌اللّه!


اندوه‌نامه‌ی ِ مُؤدّب میرعلایی با طنزی تلخ را در این جا بخوانید ↓
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=23997


خاستگاه: نشریّه‌ی ِ الکترونیک ِ اخبار ِ روز


۹. «بلوط ِ پیر»: سروده‌ای با درون‌مایه‌ی ِ حماسی و غرورآمیز در ستایش ِ کوشش و پویش ِ ایرانیان ِ رهایی‌جو



«استاده‌ام چو شمع، مترسان ز آتشم!»
حافظ




سروده‌ی ِ م. زیبا روز را در این جا بخوانید و با آوای ِ بهمن شریف بشنوید. ↓
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/19272/


خاستگاه: نشریّه‌ی ِ الکترونیک ِ ایران امروز


۱۰. کاری تازه و سزاوار در تارنمای فرهنگی و ایران‌شناختی‌ی ِ «شهربراز»


پایگاه ِ والای ِ استاد ریچارد نلسون فرای ایران‌شناس ِ ممتاز ِ آمریکایی ↓




http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_17.html


خاستگاه: رایان پیامی از شهربراز


پیوندنشانی‌ی ِ تارنمای ِ رسمی‌ی ِ استاد ریچارد نلسون فرای این است:

http://www.richardfrye.org/


۱۱. ایران ما: یک ترانه‌ی زیبای ِ قدیمی با نماهایی از چهره‌های گونه‌گون ِ ایرانیان و سیمای بزرگان و نامداران ِ میهن در زمینه


در این جا ببینید و بشنوید ↓
http://www.youtube.com/watch?v=LTnGBfYk9g8&feature=related


خاستگاه: رایان پیامی از آلما قوانلو- کالیفرنیا


۱۲. گزینه سخنان ِ آموزنده‌ی ِ شماری از اندیشه‌ورزان و پژوهندگان


دکتر رامین جهانبگلو (در ذهن زمستانی):
«انسان تنها حیوانی است که قابلیتِ خلق مفاهیم و باورِ آن ها را دارد. شاید به همین دلیل انسان حیوانی سرگردان است.»
و:
«تنگ نظری و بُخل حاصل ترس است، نه فقر و نداری.»
*
خسرو ناقد:
«ذهنِ جست وجوگر انسان با گذشت زمان، پیوسته به حقایقی نو و نهان دست می یابد و شناخت هایی جدید به دست می آورد. بر این اساس و از آنجا که دانش بشری، همراه با زمان، دائماً رو به افزایش است، از این رو دوران معاصر با آنکه بر شالودۀ گذشته بنا شده است، اما ضرورتاً بر گذشته برتری دارد. در واقع، گسست از سنت مطرح نیست، بلکه تلاش برای درک سنت و گفت وگو با گذشتگان مطرح است؛ و این نه به معنای بازسازی گذشته، بلکه نوعی نوسازی سنت و سازگار کردن آن با تجدد است.»
*
لشک کولاکوفسکی در باب نسبیت سنّت و تجدّد:
«در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره باید به خاطر سپرد؛ یکی آنکه اگر نسل های جدید، در مقابل سنتی که از پدران شان به ارث برده اند، پی در پی شورش نمی کردند و سر به عصیان برنمی داشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگی می کردیم. دوم آنکه اگر روزی شورش و عصیان علیه سنت موروثی، همگانی و عام شود، جای ما دوباره در غارها خواهد بود. پيروی از سنت و ايستادگی در برابر سنت به اندازه هم برای زندگی اجتماعی لازم و ضروری است.»
*
فریدون مجلسی:
«آمارتیا سن می گوید انسان های فرهیخته که تنوع هویتی دارند حوزه های ارتباطی و دوستیِ آنها گسترش می یابد، با جوامع مختلف خود را تطبیق می دهند و ضدخشونت عمل می کنند. به عقیدۀ آمارتیا سن هویت سرشت و سرنوشت نیست که انسان محکوم به قرار گرفتن در یک قالب انحصاری آن باشد. یک هنرمند عرب با هنرمند هم رشتۀ اروپایی یا چینیِ خود مشترکات و قرابتهایی بسیار بیش از یک هموطن عادی خود می تواند داشته باشد.»
«برخی به عمد نامِ جهانی سازی بر آن (جهانی شدن) می نهند، یعنی قدرتی و توطئه یی در کار است که می خواهد جهان را یکدست و یکنواخت یعنی مانند خودشان کند و آنگاه آن را یکجا ببلعد، چنین چیزی نیست، جهانی شدن راه حل طبیعی و گریزناپذیری است که باطل السحرِ صلح آورِ همان برخورد تمدن هایی است که آقای هانتینگتون از آن سخن می گوید. جهانی شدن پدیدۀ تازه یی نیست، از روزی که بشر به مبادله و تجارت و رفت و آمد به پیرامون خود پرداخت، حوزه بزرگ تری را در اطراف خود یافت و به آن خو گرفت، از ابزار شکار تا کشت و کار و غذای همسایه الهام گرفت و آن را به کار برد، از زمانی که به جنگ رفت و در جنگ چیزهای تازه آموخت، تا امروز که بخواهیم یا نخواهیم جهان یک کاسه شده و این نوشته ظرف چند ثانیه برای بررسی به دفتر روزنامه ارسال می شود، و اخبار و اطلاعات بدون زمان در اختیار قرار می گیرند، فرآیند جهانی شدن بدون وقفه ادامه داشته است. جهانی شدن هیچ فرهنگی را تهدید نمی کند، تنها بر کیفیت و کمیت آن می افزاید. رومی و خیام را به امریکا و کانادا و چین و ماچین می برد و شکسپیر و آمارتیا سن را به ایران و ژاپن می رساند، زبان مشترکی را در اختیار فرهیختگان جوامع قرار می دهد تا با یکدیگر سخن بگویند، و از راه توسعه و شناخت همان زبان یا زبان ها به شناخت ادبی بهتری برای توسعه و تکمیل زبان و فرهنگ خود نیز دست یابند.»
*
مراد فرهادپور:
«جنبش سیاسیِ مردم ایران در منطقه‌ای رخ می‌دهد که مردمان‌اش از فقرای پاکستانی تا ثروتمندان اماراتی جملگی منفعل و غیرسیاسی‌اند، منطقه‌ای انباشته از قربانیان بی‌زبان که یگانه عوامل فعال آن عبارتند از دولت‌های مستبد و دست‌نشانده، قدرت‌های خارجیِ اشغال‌گر و مداخله‌جو و گروه‌ها و سازمان‌های تروریستیِ بنیادگرای مبتنی بر انواع هویت‌های مذهبی و قومی. با توجه به قیام‌های سیاسیِ پی در پیِ مردمان ایران می‌توان بی‌هیچ نشانی از ناسیونالیسم اعلام داشت که ایران به واقع فرانسۀ خاورمیانه است.»
*
و پیوند به سیزده گفتار و گفت و شنود ِ فرهنگی و جامعه شناختی


در این جا ↓


1- Five Things about Iran's Green Movement, by Morad Farhadpour
http://www.fariborzbaghai.org/archives/individual/000589.php
2- The ''Homeland'', by Ahmad Nami
http://siavashon.ir/nami/5437.html
3- The Commitment of the Intellectual, by Paul Baran
http://www.anthropology.ir/node/4305
4- ''Undevelopment of Political Science in Iran'' in a Conversation with Dr. Sadeq Zibakalam, by Houman Dourandish
: http://www.etemaad.ir/Released/88-06-11/328.htm
5- ''Political Sociology'' in a Conversation with Dr. Ahmad Naghibzadeh, by Etemaad Newspaper
http://www.etemaad.ir/Released/88-05-27/328.htm#155960
6- ''Regional Studies'' in a Conversation with Dr. Elahe Koulaei, by Houman Dourandish
http://www.etemaad.ir/Released/88-05-15/328.htm
7- ''Globalization and Cultural Dialog'' in a Conversation with Fereydoun Majlesi, by M. Sadeqi
http://www.etemaad.ir/Released/88-06-08/308.htm
*
Also please see the below links:
1- http://www.anthropology.ir/node/4187
2- http://www.etemaad.ir/Released/88-06-12/181.htm#157820
3- http://www.etemaad.ir/Released/88-06-19/188.htm
4- http://www.etemaad.ir/Released/88-06-22/306.htm
5- http://www.anthropology.ir/node/4303
6- http://www.anthropology.ir/node/4312



خاستگاه : رایان‌پیامی از پیام جهانگیری - شیراز


۱۳. همایش جهانی به یاد «هوارد باسکرویل»، آمریکایی‌ی ِ جان باخته در خیزش مشروطه‌ خواهی‌ی ِ ایران

تندیس باسکرویل در موزه‌ی ِ مشروطه‌ی ِ تبریز




International Conference in Memory of an Iran loving American, Howard Baskervill

Dear all,


An International Conference is organized in memory of Howard Baskerville on October 10, 2009 at the University of California at Irvine.


Howard Baskerville (April 10, 1885 - April 19, 1909) was sent to Iran by the American Presbyterian Missionary as an American teacher, but in Iran he decided to join the fight of 'MASHROOTEH KHAHAN' against dictatorship, to help their cause and teach them military techniques because he had served in the US military. He was killed one hundred years ago in Tabriz while fighting alongside the revolutionary army of Sattar khan and Bagher Khan against the reactionary forces of Mohammad Ali Shah and Tsarist Russian soldiers who had surrounded the city of Tabriz. He was 24 years old and was buried in the Christian Armenian cemetery in Tabriz.


The American Presbyterian Missionary founded also the American College of Tehran, with Dr. Samuel Jordan as its first Director. The name was changed later to Alborz High School. For this reason several speakers at the conference will talk about Alborz High School and its legendary Director Dr. Mojtahedi. Under the leadership of Dr. Mojtahedi, Alborz High School played an important role in the higher education of Iran that culminated in founding of Aryamehr University of Technology, now Sharif University of Technology.


This conference is free and open to the public and I encourage you to attend if you are in the area.


For more information please contact Dr. Nasrin Rahimieh, Center for Persian Studies and Culture, University of California at Irvine: Regards,


Freydoun Hojabri




خاستگاه : رایان‌پیامی از فریدون هژبری


١۴. زاینده‌رود در بستر ِ مرگ (؟!) دردا و دریغا!


«مانند ِ زنده رود که یک روز زنده بود!»
فروغ فرّخ‌زاد



خاستگاه: رایان پیامی از احمد رنّاسی - پاریس


۱۵. مرده‌ریگ ِ فرهنگی - تاریخی‌ی ِ ایرانیان در خطر ِ یغمای ِ سوداگران!: یک فراخوان ِ مهمّ


آقای دکتر ناصر پاکدامن، پیوندنشانی‌ی ِ فراخوان ِ آقای فریدون هژبری را -- که بیان‌گر ِ کوشش ِ ایرانیان برای رهایی‌ی ِ لوح‌های ِ گلین ِ تخت جمشید (/ مرده‌ریگ ِ باستانی‌ی ِ تاریخ و فرهنگ ایران) از چنگ ِ سوداگران است -- از پاریس به این دفتر فرستاده‌است که با سپاس‌گزاری از او، برای آگاهی‌ی ِ خواننندگان ارجمند در این صفحه می‌آورم.

نمونه‌ ای از هزاران لوح‌ گلین ِ تخت جمشید

که از هفتاد و پنج سال پیش در دانشگاه شیکاگو نگاهداری شده

و اکنون در خطر افتادن به چنگ سوداگران است!



http://www.pavasta.com/aboutthescribe/pfap09.html

خود آقای هژبری و شهربراز نیز، این پیوندنشانی را در رایان‌پیام‌های ِ جداگانه به این دفتر فرستاده اند که مایه‌ی سپاس است.


۱۶. در سوگ استاد بزرگ موزیک ایرانی «پرویز مشکاتیان» با دوست‌داران و ارج‌گزاران ِ هنر ِ او، انبازیم.



▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄▄




انجمن ایران‌شناسی‌ی ِ کهن‌دژ نیز در اندوه‌پیامی از همدان به این دفتر، نوشته‌است:
امشب همه غم‌هاي عالم را خبر کن!
بنشين و با من گريه سرکن، گريه سرکن!
اي ميهن، اي داد!
سرو ِ آزاد ِ موسيقي ِ ميهن
استاد پرويز مشکاتيان
در گذشت!
ما نيز همراه تمامي علاقمندان به فرهنگ ايران زمين
در غم از دست دادنش به سوگ مي نشينيم.
يادش همواره گرامي باد!


انجمن ايران شناسي کهن دژ
سی و یکم شهريور ماه ۱۳۸۸ خورشيدي


در باره‌ی ِ زندگی و یادگارهای هنری ی ِ پرویز مشکاتیان، در این جا بخوانید. ↓
http://parvizmeshkatian.ir/


١۷. اسطوره‌ی ِ زال: مناسک ِ گذر از پلیدی به خِرَد


پژوهش ِ لادن رهبری را در این جا بخوانید. ↓
http://anthropology.ir/node/3368


خاستگاه: رایان پیامی از فرشید ابراهیمی- تهران


برای آگاهی‌ی ِ بیشتر از زندگی و کارنامه ی پهلوانی ی ِ زال ↓
http://www.google.com/search?q=Zal&rls=com.microsoft:en-us:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7


۱۸. یادواره‌ای برای «دکترعلی‌رضا شاپور شهبازی»، ایران‌شناسی نامدار و پژوهنده‌ای سرآمد



آقای دکتر ابوالفضل خطیبی در پیامی به ویراستار، نوشته‌اند:
...........................

درود
روز ۲۴تیرماه گذشته سومین سالگرد درگذشت نابه هنگام دوست دانشمند ما پروفسورعلیرضا شاپور شهبازی بود. به تازگی یادداشتی جالب از او را باعنوان «انگشت در کردن» ترجمه کرده و همراه با افزوده هایی از خودم در وبگاهم منتشر کرده ام. نیز شرح کاملی از زندگانی، کارنامۀ علمی و کتابهاو جستارهای استاد را پیشتر فراهم کرده بودم که آن نیز در وبگاهم هست. هرچند دو ماهی دیر شده، ولی اگر مایل بودید به یاد آن بزرگ مرد و ایران شناس و شاهنامه شناس بزرگ کشورمان، این دو جستار را که نشانی آنها در زیرآمده است به خوانندگان ایران شناخت معرفی کنید.


http://a-khatibi.blogspot.com/2009/09/blog-post_22.htmlhttp://a-khatibi.blogspot.com/2009/04/blog-post_4517.htmlhttp://a-khatibi.blogspot.com/2009/04/blog-post_4517.html


ارادتمند ا. خطیبی


۱۹. زرتشت: افروزنده‌ی ِ فانوس ِ اندیشه و خِرَد برای ستیز ِ با تاریکی


چه زيبا گفت آن بزرگ مرد، کهن‌ترین شاعر و اندیشه‌ورزِ ِ ايرانی، سپیتمان زرتشت:
"ستيز من تنها با تاريكي است
و برای ستيز با تاريكی
، شمشير به روی تاريكی نمی كشم
فانوس می افروزم."


خاستگاه: رایان پیامی از دکتر سیروس رزّاقی پور- سیدنی



۲۰. گفت و شنود ِ گزارشگر ِ نشریّه‌ی ِ الکترونیک ِ «ایران تیاتر» با «مرشد ولی‌الله تُرابی»، نقّال ِ نامدار، به مناسبت ِ هفتاد و سومین سال‌گرد ِ زادروز ِ او
در این جا بخوانید. ↓
http://www.theater.ir/news.show/+26751






خاستگاه: رایان پیامی از فاطمه حبیبی‌زاد (گردآفرید) - تهران


۲۱. «زخم ِ سهراب»: ترانه‌ای پرشور و غرورانگیز به گویش ِ لُری


در این جا ببینید و بشنوید.
http://www.youtube.com/watch?v=uc737os9M_s&feature=related


خاستگاه: رايانْ پيامي از سعید اوحدی - سوئد


۲۲. فرزندان ِ شایسته و دِلیر ِ میهن مان را از یاد نبریم!: دو سرود ِ پیوسته ی ِ شکوه‌مند و شورانگیز برای جان‌باختگان در راه بهروزی‌ی ِ ایرانیان




Let’s not forget our beautiful brave children

by : shirin tabibzade


Do you remember how one day
In trying to fly to the green meadows
Of love, liberty, and laughter,
To heal their wounded wings and broken souls,
To breathe the cool soothing air
Of peace and munificence,
And to wash their naked bodies
In the green seas of purity
They decided to break the walls of their cages?


Do you remember:
Those eyes,
Those innocent eyes
Filled with the pure blood of that white dove?
And those broken arms and legs
Of the one who fought to his last breadth?
And that torn up chest of the young sapling
Who only wished to dance freely
In the wind?
And the shattered skull
Of that 16 year old
That was filled
With glorious white dreams?
Do you remember?


Do you see the traces
Of their pure blood
On the skin of their motherland?


Night has fallen
LET’S NOT FORGET OUR BEAUTIFUL BRAVE CHILDREN


Do you hear the hideous and repulsive howling
Of those frightened bloody mouthed wolves,
Hiding in the darkness of the woods,
Trembling
From smelling the smoke
Coming from the chimneys of the houses
Where mothers are constantly burning incense?
And from hearing the shrieking
Shrieking of the mourners
On the frames of the young graves?
And from the daring voices
Of brothers and sisters
Of the slain
On the rooftops
Offering their blood afresh?
Brave sons and daughters of Iran
DAWN is moving this way



The brave sons and daughters of Iran
Are fighting strong and bold
For their land of gods and braves
Its freedom to uphold


Do you see
How they are fighting for right,
For truth and light,
Shouting them aloud?


Sons and daughters of Cyrus
You give glory to his land
Fighting so courageously
Your blood will be marked forever
On the ocean sands


Beyond space and time
Will go your noble fame
Your country will undoubtedly
Always
Remember your brilliant names


Brave sons and daughters of Iran
DAWN is moving this way

Thursday, September 17, 2009

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت (نوشتاری- دیداری- شنیداری)، سال پنجم- شماره‌ی ۱۴، فراگیر ِ ۲۰عنوان

يادداشت ويراستار

جمعه بیست و هفتم شهریور ماه ۱۳۸۸
(هیجدهم سپتامبر ۲۰۰۹)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.



You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright-Iranshenakht © 2005- 2009


All Rights Reserved



۱. ای شادی‌ی ِ آزادی!: ترانه- سرودی از «هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)» با آوای ِ شورانگیز ِ استاد «محمّدرضا
شجریان»





ای شادی ِ آزادی!

روزی که تو بازآیی

با این دل غم‌پرورد

من با تو چه خواهم کرد

غم هامان سنگین است

دل هامان خونین است

از سر تا پامان خون می‌بارد

ما سر تا پا زخمیم

از سر تا پا خونین

ما سر تا پا دردیم

ما این دل عاشق را

در راه توآماج بلا کردیم

می‌گفتم روزی که تو بازآیی

من قلب جوانم را

چون پرچم پیروزی

برخواهم داشت

وین بیرق خونین را

بر بام بلند توخواهم افراشت

می‌گفتم روزی که تو بازآیی

این خون شکوفان را

چون دسته گل سرخی

در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه ی بازو را


بر گردن مغرورت

خواهم آویخت

ای آزادی

ای آزادی

ای آزادی

بنگر آزادی

این فرش که در پای تو گسترده‌ست

از خون است

این حلقه ی ِ گل خون است

گل خون است

ای آزادی

ای آزادی

ای آزادی

ای آزادی از ره خون می‌آیی

امّا می آیی‌

و من در دل می‌لرزم

می‌آیی و من در دل می‌لرزم

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده‌ست؟

ای آزادی

آیا با زنجیر می‌آیی؟
* * *
پرونده‌ی ِ کامل «ای شادی آزادی» را از یکی از این دو پیوندنشانی بارگذاری کنید و بشنوید.

http://www.musicema.com/music/tracks/Shajarian-EyShadieAzadi.mp3
اگر سرعت اینترنت‌تان پایین است، از این‌جا ↓ http://www.musicema.com/music/tracks/Shajarian-EyShadieAzad2.wma

یا از ↓

http://www.musicema.com/music/tracks/Shajarian-EyShadieAzad3.wma
و یا سرراست، از این جا . ↓

http://www.musicema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-1026.html
بشنوید.


خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی- سیدنی


در تارنمایی به نام ِ فخّار ↓
http://fakhar.6te.net/wordpress/?p=33
آمده‌است:
توضیح: همان طور که می دانید «استاد شجریان» با اجرای زیبای تفنگت را زمین بگذار! لرزه بر اندام تفنگ مرامان انداختند، تا جایی که به عقل خویش، سه تار ِ استاد را هم‌سنگ ِ تفنگ ِ خویش یافته و گفتند:
“سه تارت را زمين بگذار
كه من بيزارم از آواز ِ اين ناساز ِ ناهنجار” [؟!]
پس همین، مشقی شد در محضر مبارک استاد تا بلکه خردمندان بسنجند نرخ ِ ساز ِ استاد را. وَ الاّ استاد هم بی نیاز از اظهار ارادت من است و هم خود این را می داند که در راه رسیدن ِ به آزادی، ساز ِ استاد، استادی می کند و دل‌گرم کننده‌ی شاگردان است.
هرگز مباد روزی که استاد، سازش را زمین بگذارد!
تقدیم به استاد ِ بی بدیل ِ انسانیّت و آواز ِ ایران:



سه تارت را زمین مگذار!


سه تارت را زمین مگذار!
که جان گیرم من از آداب آن بی تاب تک مضراب
سه تار دست تو یعنی
کلام ایزد دانا
که من را می شود قبله نما آواز زیبایش
سه تار تو
پر است از واژه های آن دل لبریز از مهرت
پر از مفهوم
پر از معنا
سه تارت را زمین مگذار ای سردار سرسبزی
که آواز پر از شور همایونی‌ی ِ تو از عشق سرشار است
پر از نوراست ماهورت
عجب دشتی است آن گوشه
نمی دانم، فروغ پرتو حسنت تشعشع تا کجا دارد
فقط دانم که در بزمت حضوری “ربنا” دارد
سه تارت را زمین مگذار
که من قبله نما گم کرده ام غیر از صدای تو
سه تارت را زمین مگذار ای استاد خوش الحان
که می‌لرزد تفنگ زورگویان از “ندا”ی ساز زیبایت
سه تارت را زمین مگذار ای استاد آزادی
ندای تازه می‌روید از آهنگ مسیحایت
تویی در اوج این غوغای عشقبازان
سه تار تو پر از آواز شهناز است
پر از رندان مست و پر از دستان و سرمستان
سه تارت را زمین مگذار،
که سازت خوب می داند
نوید صلح و آزادی، چه‌سان خواند
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
اگر دنیا زمستان است، تو در بگشای
بت چین را بیاور تا زند چاووش
به فریاد بلند صبح و بیداری
نوید عشق در راه است
سه تارت را زمین مگذار
که:
"ما دل‌شدگان ِ خسرو ِ شيرين پناهيم
ما كشته آن مه رخ خورشيد كلاهيم."


۲. جایزه‌ای برای صلح ِ پایدار از سوی ِ بنیاد ِ آرمان‌شهر ِ افغانستان



جایزه‌ی ِ ادبی ی ِ سیمرغ


سیصد و شصت و پنج روز صلح مي خواهيم، نه يك روز كم، بل يك روز بيش! مي خواهيم به بهانه روز جهاني صلح، پس از تحمل سه دهه جنگ و خسران و نيم قرن بي داد، پس از گذار از طوفان ها و ناملايمت ها، به ياد بياوريم كه سيمرغ افسانه اي، كه پرش دواي هر دردی است و نويد آزادي و داد، در پشت كوه قاف آشيانه نكرده، ما خود سي مرغ هستيم و در كانون و پيرامون، اگر بيدار شويم، سازنده و نگهبان صلح پايدار ... و اگر هوشيار باشيم و باور كنيم، آستين بالا بزنيم منجي، خودمان هستيم.
بیایید تا به مناسبت روز جهانی صلح به همدیگر سلام کنیم، در کنار یکدیگر بنشینیم و با هم شعر بخوانیم.
با اشتراک اهل قلم و معرفی گزینه ای از اشعار کتاب "زنان صلح را می سرایند"


زمان: سه شنبه ۲۴ سُنبله [/ شهریور] ۱۳۸۸، ساعت ۴ بعد از ظهر
مکان: خیابان سالنگ( سالنگ وات)، مقابل تعمیر ولایت کابل، بنیاد فرهنگ و جامعه مدنی افغانستان
به صرف افطاریه


شماره گان تماس: (۰۷۰۰۴۲۷۲۴۴) و (۰۷۷۵۳۲۱۶۹۷)
آدرس الکترونیک:

http://au.mc01g.mail.yahoo.com/mc/compose?to=armanshahrfoundation@gmail.com


این برنامه از حمایت اتحادیه اروپا و سفارت فرانسه بهره مند است. امّا اجرای آن تنها، مسئولیت بنیاد آرمان شهر است و به هیچ وجه دیدگاه های این نهاد ها را بیان نمی کند.



Armanshahr Foundation is pleased to announce the launch of SIMORQ literary Prize to mark International Peace Day during its 41st public gathering


SIMORQ Literary Prize


We want 365 Days of Peace; not one day less but even one day more
To celebrate Peace day after having undergone three decades of war and half a century of injustice, we wish to remember that the legendary and fabulous mother-bird Simorq, whose feather is the miraculous remedy for all pains and is the guarantor of liberty and justice has not nested behind the Qaf mountain… as we ourselves are Simorq (the thirty birds)! If we are wary we will build and safeguard peace and if we remain vigilant we will believe that we make our own destiny
Let us gather together for International Peace Day and listen to contemporary poets and read poetry from the anthology of poems: Women Celebrate Peace


Time: This Tuesday 15 September 2009 at 4 p.m.
Place: Foundation for Culture and Civil Society, Salang Wat across from Kabul Vilayat (Provincial) Building
Contacts: 07000427244, 0775321697 or Email: http://au.mc01g.mail.yahoo.com/mc/compose?to=armanshahrfoundation@gmail.com


This forum is supported by the European Union and the French Embassy and has received collaboration and support from Afghan Civil Society Organizations Network for Peace, DED, ZFD Kashaeh Neisandean, 50%Campaign . However, its conducting is the sole responsibility of Armanshahr Foundation and does not reflect the views of none of the above organisations



خاستگاه: رایان‌پیامی از بُنیاد ِ آرمانشهر- کابل


۳. تارنمای ِ «مُشت ِ خاکستر» به کوشش ِ "فرشته مولوی" با مجموعه‌ای از خواندنی‌های ِ ارزش‌مند ِ ادبی، روزآمد شد.


در این جا ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/Farsi/farsi-mainpage.htm


خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی - کانادا


۴. جایزه‌های جشنواره‌ی ِ سینمایی‌ی ِ ونیز امسال، برای کارگردانان ِ ایرانی


بر پایه‌ی ِ گزارش ِ رسانه‌های جهانی، فیلم ِ روزهای سبز اثر «حنا مخملباف» و فیلم ِ زنان بدون مردان، اثر شیرین نشاط، بر پایه ی ِ داستانی از شهرنوش پارسی‌پور، در جشنواره‌ی ِ سینمایی‌ی ِ ونیز امسال، مورد ستایش داوران قرارگرفتند و جایزه‌هایی به این دو بانوی هنرمند داده‌شد. اثری از نادر تکمیل همایون نیز جایزه گرفت.


۵. نشر ِ ماهنامه‌ی ِ «نگاه ِ نو» - ۸۲



بر پایه‌ی گزارش ِ رسیده از دفتر ِ نگاه ِ نو در تهران، هشتاد و دومین شماره‌ی ِ این فصل‌نامه‌ی ِ ارجمند ِ فرهنگی، با مجموعه‌ای از گفتارهای ِ خواندنی از نویسندگان و پژوهندگان ِ سرشناس، نشریافت. بخشی از این دفتر، ویژه‌نامه‌ای است برای گرامی‌داشت ِ نام و یاد ِ زنده‌یاد دکتر غلامحسین مصاحب، دانشمند ِ بزرگ.
انتشار این دفتر ِ تازه‌ی ِ ادب و فرهنگ را به آقای علی میرزایی، سردبیر و همه‌ی ِ همکاران ِ ایشان، شادباش و دست مریزاد می‌گویم.


۶. گفتار ِ گاهان‌شناختی‌ی ِ دیگری از درس‌گفتارهای «استاد جعفری»



PROPHET, AN EXPLANATION AND MORE


Ali A. Jafarey,Buena Park, Southern California


The word “prophet” comes from the Greek “prophetes, from pro -- for + phanai -- to speak,” and therefore:


“1: one who utters divinely inspired revelations; specifically often capital: the writer of one of the prophetic books of the Old Testament
2: one gifted with more than ordinary spiritual and moral insight; especially: an inspired poet
3: one who foretells future events: predictor ” (Merriam-Webster’s Collegiate Dictionary)


Greek "Prophets/Prophetes ses" were generally engaged in oracles, a priestly craft that was common among the Mediterranean lands of Egypt , Mesopotamia, Anatolia , Greece and Italy . This was the notion people had, and still many have, about a Prophet. He knows the future – the good and the disastrous.


When the Jews had their scriptures translated into Greek, they used "Prophet" for "Navi." Arabic, which has retained much of the archaic Semitic language, derives "nabi" from "nabâ'," meaning news, tiding, notice. A "Prophet" is "bashîr -- giving glad tidings" and "nadhîr -- warner." He gives news, which carries "bishârah -- glad tidings" and "indhâr -- warning."


A perusal of the Bible and the Quran will clearly show that this is what most of them were. I could quote scores of instances from the two scriptures -- from Abraham to Muhammad -- to prove my point. But let me turn to a simpler book, "ABC's of The Bible," published by The Reader's Digest Association, Inc., Pleasantville, New York, 1991 and finish the subject:


"The Hebrew word navi, the most common biblical designation for a prophet, has its roots in the northern kingdom, or Israel. The word may have originally described prophets who had ecstatic trances, but came to mean prophets who appealed to the people in God's name or on whom God called.


Roeh and hozeh, Hebrew words meaning seer or visionary, apparently denoted professional prophets, who promised, for a fee, to summon a vision in which clients' questions would be answered by God. Many of them were disciples of Elijah and Elisha and were known as the sons of the prophets.


The biblical phrase "man of God" may have meant a certain type of prophet or any true prophet. However, bona fide biblical prophets looked down on diviners, who used superstitious rites to foretell the future, a practice outlawed in Deuteronomy.


When the Judean prophet Amos declared, "I am no prophet, nor a prophet's son [A. 7:14]," he may have been asking to be known by a title that was more respected in his native region, the southern kingdom. Some scholars suggest that he meant to dissociate himself from the professional prophets of Israel ."


Zarathushtra, I emphasize, does not fall within this Abrahamic category of Divine Appointees. He is what I have quoted from the Gathic texts: Mâñthran, a Divinely inspired thought-provoker that provides good guidance to a radiating good and beneficent life that leads to haurvatât and ameretât, progress through the evolution to perfection and immortality.


But if some people insist, they may, to their delight, line him up with the Abrahamic "Prophets," or resort to the titles used by non-Semitic religions. In Hinduism, god does not send his messengers but descends himself in human form and places the astray humanity back on the right path. He is, therefore, called "Avatâr -- god-incarnate. " There are some who rank Zarathushtra with "Philosophers, " particularly the Greek. He has in his concise and precise Gathas, the “Principles of Life,” that has much more than the philosophy presented by philosophers in their voluminous discourses, discourses that have quite a number of their points outdated by modern science. Institutionalized Zoroastrians call him an Âthravan, a member of a high priestly class of the joint Avestan-Vedic times. But, Zarathushtra, who gives his full name and uses the titles of “Ahu, Ratu and Mânthran” for himself, does not mention this otherwise well-known title in his Sublime Songs. He has plenty of space for Karapans, the exploiting priests, in fact the only priests he mentions so much so that it clearly proves that he applied this term to the entire priestly class of his time. He knew no good priests, otherwise he would have praised them. Zarathushtra has always a place for the worthy.


Regarding the Persian word “Peighambar – Messenger,” it is “Paygambar” in Pahlavi, but it has not been used to mean “Messenger of God.” The Persian is a late rendering of the Quranic “Rasûl” and generally applies to the Semitic prophets who have their “revealed books” and not “oral” revelation. Zarathushtra speaks about “message and messengers” in Song 5 (Yasna 32) of the Gathas, but there it has quite a different denotation. He says:


O false gods beware,
the family, the community, and the fellowship,
all pray to the Wise God
for bliss in the manner I do,
and they say: “May we be Your messengers (dûtâonghô – plural of dûta)
to control those who are Your antagonists.”
(Gathas: Song 5- stanza 1)


“It is because of such power that the seizing priest
wishes to gain in the house of worst mind.
And they, Wise Lord, who, in their lust,
condemn the message {dûtya) of Your thought-provoker (Mâñthran),
and lust, in turn, prevents them from seeing righteousness.
(Gathas: Song 5- stanza 13)


In the first instance, he uses the word for himself and his companions, and in the second, it is message of Zarathushtra, Ahura Mazda’s “thought-provoker.” And this very name of “Mâñthran” is the most befitting titles of Zarathushtra who provokes, awakens and enlightens human mind with his Divine Doctrine.

A word about the Pahlavi "Vakhshvar" and Persian "Vakhshûr." The word is derived from Avestan "vakhsh" and Sanskrit "vaksh," meaning to grow, increase. The suffix var/vâr is possessive. It is cognate with "wâlâ/walla," which is attached to many Parsi last names. The word "vakhshur" means "one who is in possession of growth, a promoter." Although a late term, it does depict Zarathushtra as the Promoter of Good Life.


Zarathushtra Spitâma Haechataspa has a UNIQUE constructive and progressive Divine Message, a Doctrine that was good and practical for the past, a Doctrine that is good and practical, and a Doctrine that is good and practical for the future – only because its Primal Principles of Life march with the Time. He is, according to his Gathas, "Ahu" (Leading Lord), "Ratu" (Righteous Guide), "Urvatha" (Loving Friend), and MÂÑTHRAN (Divine Thought-provoker) , titles far above "Prophet." To me, he is too high to be compared with any Âthravan, Prophet, Rishi, Avatâr, or any similar title.


The beauty and the grandeur of Zarathushtra is that he gives us his full name and also glimpses of his life from his early failures to his ultimate success, but avoids to give his tribe, race, nation, place of birth and his immediate followers also never gave the place of his demise – all not to give certain people to raise shrines and claim him as their own. This was done only not to confine his Universal Message within a tribal and/or national boundary. He belongs to all times and climes. He belongs to all of us, he the "Ahu" (Leading Lord), "Ratu" (Righteous Guide), "Urvatha" (Loving Friend), and MÂÑTHRAN (Divine Thought-provoker) .


If today some people claim that he was born, raised and died in their land or locality, this simple coincidence, true or not, does not give them any superiority, whatsoever, over those who have knowledgably chosen his Doctrine for their way of good life, no matter in what land they live and practice.


Ali A. Jafarey
7 Azar 3742 ZRE = 27 November 2004 CE


PS: This essay was posted on 21 May 2000 on one or more Z-Lists and is now being reposted with revision. AAJ
Reposted 3 Shahrivar 3747 ZRE = 25 August 2009 CE




خاستگاه : رایان‌پیامی از دکتر علی‌اکبر جعفری- کالیفرنیا



۷.خاور ِ میانه، گاهواره / پرورشگاه ِ تمدّن: شناخت‌نامه‌ای والا برای فرهنگ ایران باستان وِ همسایگان ِ آن






این ارمغان ِ ارزنده و گنج ِ شایگان که موزه‌ای‌ست گنجانیده در دفتری فراگیر ِ ۳۶۸ صفحه با بُرش ِ رحلی (۲۳ x۳۰ سانتیمتر) و کاغذ و جلد ممتاز، رهنمونی‌ست رسا و روشنگر به یکی از دلپذیرترین بخش‌های تاریخ زندگانی‌ی آدمیان و صدها نمای ِ رنگین و زیبا از آفریده‌های هنری‌ی ایرانیان و همسابگان‌شان در هزاره‌های سپری‌شده‌ی ِ دور، همراه با گفتارهای روشنگر و آگاهاننده در باره‌ی ِ هریک از نماها که خواننده‌ی جویا و پویا را یک‌راست به گستره‌های این فرهنگ‌ها می‌برد.
برای ِ نشر ِ این اثر ِ دیدنی و خواندنی‌ی ِ ممتاز، به ناشر ِ آن (Global Book Publishing)، درود و آفرین می‌گویم و مهر بی‌دریغ ِ دکتر داریوش جهانیان را برای فرستادن ِ کتاب از کالیفرنیا به این دفتر، به گرمی سپاس‌می‌گزارم.


۸. بازنگری در زمان ِ درست ِ برگزاری‌ی ِ جشن‌های ایرانی


نوشتار زیر را دوست پژوهنده‌ی ِ ارجمند آقای دکتر رضا مرادی غیاث‌آبادی، در این هفته به این دفتر فرستاده‌اند که برای آگاهی‌ی دوستداران فرهنگ ایرانی و نگاهبانان مرده‌ریگ نیاکان مان، در این جا بازنشرمی‌دهم.↓
دو سال پیش، خانه انسان شناسی ایران و خبرگزاری میراث فرهنگی گزارشی با عنوان «نظر تعدادی از استادان ایران شناس در باره زمان درست جشن اسفندگان» منتشر کردند که بارها در نوشته‌های گوناگون خود به آنها استناد کرده‌ و پیوند داده‌ام.
با اینکه معمولاً نوشته‌های منتشر شدهٔ دیگران را در وبلاگ نمی‌گذارم و اینکار را تا حدی نادرست می‌انگارم؛ اما تاکنون چند باری نقض روش کرده‌ام. چرا که استناد مکررم به نوشته‌ای خاص، بیمی ایجاد می‌کند که مبادا آن نوشته در وبگاه مأخذ به دلیلی در دسترس نباشد.
چکیده نظر استادانی همچون پورداوود، دوستخواه و خالقی مطلق که دیدگاهشان در این گزارش آمده، چنین است که زمان جشن‌های ایرانی می‌بایست مطابق با گاهشماری ملی و رسمی ایران که شکل تکامل یافته گاهشماری‌های کهن‌تر است و در ایران و همه جهان شناخته شده است، برگزار شود و از تقویم‌های بومی و محلی برای آیین‌هایی با گستره ملی استفاده نشود.
لازم به یادآوری است، صفاتی که گزارشگر محترم برای این نگارنده آورده و نام مرا با بزرگان همراه کرده است، ناشی از لطف ایشان بوده و بنده خود را چیزی بیش از یک دانشجوی ناچیز در مطالعات ایرانی نمی‌دانم.
* * *
هر ساله به هنگام جشن‌های ملی، تفاوت نظرهایی در باره زمان درست آنها پیش می‌آید. با توجه به نظر استادان ایران شناس که همگی متفق‌القول هستند، مشخص می‌شود که زمان جشن‌ها می‌باید با گاهشماری ملی و رسمی ایران تعیین شود و بکارگیری گاهشماری یزدگردی درست نیست.
استاد جلیل دوستخواه با نقل نظر شادروان استاد ابراهیم پورداوود می‌نویسد:
در چندین دهه پیش از این، به پیشنهاد استاد زنده‌یادم «ابراهیم پورداوود»، روز پنجم اسفند به عنوان روز پرستار شناخته شده بود و به طور رسمی برگزار می‌شد و در این روز، برای ارج‌گزاری خدمت ارزنده‌ی پرستاران، آیین‌هایی به اجرا در می‌آمد که در آنها با پیشکش شاخه‌های گل بیدمشک (گل ویژه‌ی امشاسْپَند بانو اسپندارمذ در اسطوره‌های کهن)، پرستاران میهنمان را می‌نواختند.
یادآوری می‌شود که برخی از دوستان، با استناد به دیگرگونی گاه‌شمار خورشیدی کنونی نسبت به گاه شمار باستانی، زمان برگزاری جشن ِ اسپندارمَذگان را شش روز بازپس می‌برند و در روز ۲۹ بهمن‌ماه می‌شناسند. اما همان گونه که پیشتر هم روشنگری کردم، روز ِدرست و سزاوار ِ این جشن، همان پنجم اسفندماه است.
در پاسخ به دوستانی که ۲۹ بهمن را جشن اسفندگان شمرده و با پیام های مهرآمیزشان آن را «فرخنده باد!» گفته‌اند، نوشتم: جشن اسپندارمذگان (اسفندگان) در پنجم اسفندماه (و نه ۲۹ بهمن)، بر شما فرخنده باد!
همچنان بر این باورم که کاربرد گاهشماری خیامی (مشهور به جلالی)، نباید ما را از پاسداشت یادگار نیاکان ارجمندمان بازدارد.
برماست که همه‌ی جشن‌های یازده‌گانه‌ی با پسوند «-گان» از ماه دوم تا دوازدهم را هم، مانند ماه یکم در همان روزهای اصلی (روزهای یکی شدن ِ نام روز و ماه) برگزاریم و به روزهای دیگری منتقل نکنیم تا انگیزه‌ی بنیادین برگزاری آن‌ها از یاد نرود.
ما هم اکنون، جشن‌های نوروز، فروردینگان (فروردگان)، یلدا و سده را به درستی در همان زمان‌های تعیین شده برای آن‌ها در روزگار باستان (یکم فروردین، سی‌ام آذر و دهم بهمن)، برمی‌گزاریم. پس چرا در مورد جشن‌های یازده‌گانه‌ی اردیبهشتگان تا اسفندگان، دچار این آشفته‌کاری و سامانْ‌شکنی شده‌ایم؟ (منبع: وبلاگ شخصی دکتر دوستخواه).
استاد دکتر جلال خالق مطلق می‌نویسد:
ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه که در سال ۳۹۱ هجری تألیف کرده است، آنجا که درباره‌ی جشن‌های ایرانی سخن می‌گوید، از جشنی نام می‌برد که در روز اسفندارمذ در ماه اسفندارمذ، یعنی در پنجم اسفند برگزار می‌شد.
در ایران کهن، یک جشن بهاری زنان بوده که در آن روز زنان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و بویژه دختران «دم بخت» به همسرگزینی تشویق می‌شدند و از این رو این جشن را «مردگیران» می‌نامیدند.
سپس‌تر با نفوذ بیشتر مذهب این جشن نخست تغییر ماهیت داده و جشن زنان شوهردار شده و این دسته زنان در آن روز از شوهران خود به پاس یکسال پارسایی و خانه‌داری و شوهردوستی هدیه می‌گرفتند، تا اینکه همین نیز رفته‌رفته فراموش شده است.
روز این جشن پنجم اسفند بود. پر بیراه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دست کم، کنگره‌ها و جلسات ویژه‌ی مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد. (منبع: جشن مردگیران در سایت ادبی نوف).
دکتر تورج پارسی نیز در این باره نوشته‌اند:
در سالشمار ما، ماه سی روز بوده و هر روز هم نامى داشته است. براى نمونه روز پنجم هر ماه به سپندارمذ نامور بوده که در ماه اسفند این روز را به نام زنان جشن مى گرفتند. (اوستا زن را «ریته سیه بانو» می‌نامد که به معنای مهر و فروغ و روشنایی است. به همین دلیل هم جشن سپندارمذ مى‌باید در همان روز پنجم اسفند برگزار بشود و نه روز ۲۹ بهمن. امید دارد که جشن‌ها که داراى اصول نجومى هستند، دستخوش آشفتگى بیش ازاین نشده ودر برگزاریشان که بسیار پسندیده است، اصول نجومى آنها رعایت بشود. (منبع: جشن سپندارمذگان ۲۹ بهمن است یا ۵ اسفند؟).
استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی در پاسخ پرسشی نوشته است:
جشن اسفندگان یا سپندارمذگان برابر است با پنجمین روز از ماه اسفند در همه گاهشماری‌های ایرانی. در باره وجود دوگانگی‌ها باید گفت که جشن‌ها و فاصله‌های میان آنها در متون کهن ایرانی دارای تعریف و اندازه‌های مشخصی است که به مانند دانه‌های یک زنجیر در پیوستگی کامل با یکدیگر هستند. تغییر جای یکی از آنها، موجب گسست کل این رشته خواهد شد.
چنانکه در منابع ایرانی آمده است، جشن سده پس از ۴۰ روز از شب یلدا یا چله، و پس از ۱۰۰ روز از اول آبان قرار دارد. همچنین جشن سده، پیش از ۲۵ روز از جشن اسفندگان است.
این اندازه‌ها و فاصله‌های تعریف شده در متون و منابع کهن ایرانی، تنها با گاهشماری ایرانی با ماه‌های سی و یک روزه (مبدأ هجری خورشیدی فعلی) که بزرگترین دستاورد دانش گاهشماری در جهان است، مطابق است؛ ولی با کتابچه‌ای نوساخته که در چند سال اخیر در ایران با نام سالنمای دینی زرتشتیان چاپ می‌شود، مطابقت پیدا نمی‌کند. چرا که در این کتابچه، فاصله ۱۰۰ روزه از اول آبان تا جشن سده به ۱۰۶ روز، فاصله ۴۰ روزه شب یلدا تا جشن سده به ۴۶ روز، و فاصله ۲۵ روزه جشن سده تا اسفندگان به ۱۹ روز رسیده است. این فاصله‌ها با هیچکدام از اسناد و منابع و تاریخ‌نامه‌های ایرانی هماهنگی ندارد.
از این رو، زمان درست شب یلدا برابر با شامگاه ۳۰ آذر، جشن سده در ۱۰ بهمن و جشن اسفندگان در ۵ اسفند است. (منبع: سخنی در باره زمان جشن اسفندگان در سایت شخصی)
با توجه به نظر همه این استادان لازم است که ترتیبی دهیم تا از ناهماهنگی و آشفتگی‌های فعلی دست کشیده شود و همه جشن‌ها مطابق با گاهشماری ملی و رسمی ایران که شکل تکامل یافته گاهشماری یزدگردی و در ایران و همه جهان شناخته شده است، برگزار شود.
خبرگزاری میراث فرهنگی/ خانه انسان‌شناسی ایران
همچنین بنگرید به:
پاسداشت گاهشماری ایرانی
چکیده‌ای در باره گاهشماری جلالی
سخنی دیگر در باره زمان درست جشن اسفندگان
در بارهٔ تقویم نوساخته موسوم به سالنمای دینی زرتشتیان
چند نکته پیرامون جشن اسفندگان و دیگر جشن‌های ایرانی


۹. گفت و شنودی روشنگر با یک استاد فرهنگ و فلسفه‌ی ایران باستان


گفت وشنود فرید شولیزاده با دکتر فریدون فضیلت، استاد فرهنگ و فلسفه‌ی ایران باستان و مترجم ِ متن ِ مهمّ ِ پهلوی‌ی ِ دینکرت (/ دینکرد) به فارسی را در این جا بخوانید. ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-574.aspx


خاستگاه: رایان‌پیامی از مسعود لقمان - تهران


۱۰. افسانه‌ی ِ مرا ببوس!: سرگذشت ِ یک ترانه و طنز ِ تلخ ِ تاریخ!


مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار،

تو را خدانگهدار
که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته،
گذشته ها گذشته،
منم به جستجوی سرنوشت . . .


سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری داشت. قدی بلند و مویی سفيد. آرام و شمرده صحبت می کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خريدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می گفت، که گویی می ترسد بلورها تاب قال و مقال را نيآورده و از روی رف ها سقوط کنند.

حسن گل نراقی

خواننده ی "مرا ببوس"




مغازه اش دربازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک. تحمل آنهايی را که يادش بودند و به ديدارش می آمدند بيشتر داشت تا مشتری‌ها را. حسن گل نراقی خواننده ای غير حرفه ای اما اهل ذوق بود. در سال های پس از کودتای بیست و هشتم مرداد که بسیاری دور هم به غم خواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند، ترانه ای را که حيدر رقابی سروده بود خواند. با همين ترانه نامش در ليست خوانندگان ايران قرار گرفت. خودش می گفت: «به تشويق دوستان ترانه ديگری هم خواندم، اما خيلی زود تصميم گرفتم کنار بکشم. صدای من با مراببوس بايد در خاطرها می ماند. از بچگی عشق کوزه گری و بلور سازی داشتم. رسيدم به سرای بلورفروش ها. هيچ کس در اين سرای بی کسی نمی داند من کيستم و مراببوس چيست!»
در سال های بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد، بسياری از شنوندگان ترانه غمگين و درعين حال شورانگيز مرا ببوس، بر اين تصور بودند که شعر اين ترانه را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک از رهبران سازمان نظامی حزب توده ايران، پيش از اعدام در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام می شدند، سروده است. عده ای دیگر هم فکر می کردند اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشری عضو ديگر رهبری این سازمان در وصف سيامک سروده است. به دنبال این شايعه بود که سرانجام مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراينده ترانه عاشقانه مراببوس شاعری به نام حيدررقابی است نه سرهنگان حزب توده. همین افشاگری باعث شد،گذر شاعر و خواننده این ترانه به زندان تيمور بختيار و سازمان ساواک کشیده شود. شاعر ترانه مرا ببوس «حيدر رقابی» از دوستداران مصدق بود که بعد از کودتای 1332 اين ترانه را سرود. عده اي بر اين اعتقاد هستند که انگيزه حقیقی سرودن اين ترانه «گروه افسران» بود که همگی بعد از کودتای سياه 32 تيرباران شدند و آهنگساز اين ترانه نیز «مجيد وفادر» است.درسال های پس از کودتا؛ گل نراقی نيز چند بار به ساواک احضار شد تا بگويد با چه انگيزه ای مراببوس را خوانده است:« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که اين ترانه را فقط به دليل زيبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده حرفه ای نيستم. يک بار خواندم و ديگر هم نمی خوانم.» همين بازجویی ها را حيدر رقابی هم پس داد. انکار او دشوار تر از گل نراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سياسی داشت. حيدر رقابى با تخلص «هاله» نخستين بار شعر مرا ببوس را در مجموعه «آسمان اشك» در سال 1329 به چاپ رساند. عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب فوق مى گويد: «اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى متخلص به «هاله»، از خويشان بيژن ترقى مدير كتاب فروشى خيام بود. ملى گرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد و در مبارزات ملى سخت فعال. دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشك» چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت و پرويز ياحقى با ويولن و حسن گل نراقى با صداى مخملى خود در راديو ايران آن را اجرا كردند كه اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.» اما حقیقت این است که ماجرای ساخت این ترانه به هیچ وجه به کودتا ربطی نداشته است، شاید شاعر آن را تحت تاثیر وقایع سیاسی روز سروده باشد اما آهنگ این ترانه برای موسیقی متن یک فیلم سینمایی ساخته شد . مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، ماجرا را در مصاحبه‌اي در شماره 1418 هفته‌نامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح مي‌دهد:

«... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلم‌ها هم آهنگ مي‌ساختم. يادم مي‌آيد يكي از اين فيلم‌ها «اتهام» نام داشت. تهيه‌كنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد مي‌آورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبان‌ها افتاده بود و داستان‌هايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خواننده‌هاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...» ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنه‌هاي فيلم توسط خواننده نه چندان معروفی به نام «پروانه» (ترانه شب های تهران هم از اوست و به اشتباه به مادر خاطره پروانه نسبت داده می شود) و با لب‌خواني ژاله علو خوانده شد. در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود. در صحنه فوق كه با دختر كوچكش وداع مي‌كند و به سوي زندان و مجازات روانه مي‌شود، این ترانه را مي‌خواند. ژاله علو در باره این ترانه گفت:« خانم پروانه خواننده ترک زبانی بود که آن روز ها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد و در فیلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملک مطیعی در آن ایفای نقش می کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دخترم کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب خوانی می کردم. فکر نمی کنم هاله شاعر این ترانه آن را با انگیزه سیاسی و یا برای کودتای 28 مرداد سروده باشد. شنیده ام که آن را برای نامزدش و زمانی که می خواسته ایران را ترک کند سروده است. در هر حال فیلم مخاطبان خاصی داشت و با وجودی که مراببوس اثر خوبی شده بود بعد از اکران فیلم چندان به محبوبیت نرسید. چند سال بعد وقتی که گل نراقی خواننده خوش صدا و با احساس دوباره آن را اجرا کرد و کار از رادیو پخش شد، برسر زبان ها افتاد و در واقع گل نراقی آن را ماندگار کرد.» علو همچنین درباره داستان این ترانه گفت: «یکی از دلایلی هم که مردم به این ترانه و شنیدن آن راغب شدند، شایعاتی بود که آن را به کودتای 28 مرداد و اعدام سرهنگان حزب توده مربوط می کرد. با وجودی که کذب بودن این داستان ها ثابت شده است، هنوز مردم با شنیدن آن به یاد آن سال ها و وقایع سیاسی آن می افتند.در واقع اگر بخواهیم از این ترانه به عنوان یک ترانه ماندگار یاد کنیم، نمی توانیم آن را از این شایعات جدا کنیم.» با اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، این ترانه چندان مطرح نشد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقي دان‌ها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفت. پوران وفادار، برادر زاده آهنگساز این ترانه، که خودش هم دستی در موسیقی داشت و یکی دو سالی از خوانندگان رادیو بود، در تماسی که با او داشتیم درباره خاطرات خود از این ترانه گفت: «هاله شاعر این ترانه به دلیل فعالیت های سیاسی و طرفداری از ملی گراها تحت تعقیب بود و می خواست از کشور خارج شود.عمویم شعر نیمه کاره ای از او داشت که می خواست برایش آهنگی بسازد. شبی که به دیدار عمویم آمده بود تا خداحافظی کند عمویم او ر به داخل خانه می کشاند و از او می خواهد که این ترانه نیمه کاره را تمام کند. او هم که تحت جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را به تمام می کند. اما دیگر آن شب نمی تواند تهران را ترک کند و شب را همان جا می گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج و به سمت آلمان حرکت می کند.» او ادامه می دهد:« حدود یک سال بعد از اکران فیلم این ترانه از رادیو با صدای گل نراقی پخش شد. به نوعی من مسبب آن بودم. موقع ساخت قطعه ها گاهی من هم با قطعه می خواندم. من هم آن را می خواندم. یک روز در یک میهمانی خصوصی که آقای گل نراقی هم آنجا حضور داشت به اصرار دوستان این ترانه را خواندم. آن شب چند بار به خواست حاضران این ترانه اجرا شد. گل نراقی هم از آن خیلی استقبال کرد. فردای آن روز، خانم صاحب خانه پیش من آمد و به اصرا شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که این شعر هنوز جایی خوانده نشده و من نمی توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد و دلیل آورد که ما که خواننده نیستیم فقط می خواهیم شعر را داشته باشیم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم رادیو گوش می دادم که شنیدم مجری رادیو می گوید ترانه ای پخش می کنیم و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه می گذاریم. وقتی گل نراقی شروع کرد به خواندن سر جایم خشک شدم. نمی دانید چه حالی شدم، چون نمی دانستم جواب عمویم را چه بدهم؟! بعد از تمام شدن ترانه عمویم زنگ زد و پرسید که تو این کار را به کسی دادی؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گل نراقی که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه ای که در اطلاعات هفتگی انجام داده بود، گفت که این ترانه را برادر زاده آقای وفادار به من داده است. عمویم خیلی از دستم ناراحت شد و گفت که دیگر هیچ کاری را به من نشان نخواهد داد.اما ماجرا طور دیگری هم نقل شده است، پرويز خطيبى، نویسنده کتاب «در جست و جوی صبح» درباره ضبط مرا ببوس در رادیو توسط گل نراقی مى گويد: «... دو، سه سال پس از اعدام افسران وابسته به حزب توده، آهنگ و شعر مرا ببوس در ذهن بسيارى از همكاران مجيد مانده بود، از جمله پرويز ياحقى كه آن را به شدت دوست مى داشت. يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح الله خالقى را مى كشيدند، حسن گل نراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت... به هر حال وقتى گل نراقى سراغ ياحقى را مى گيرد، او را به استوديو راهنمايى مى كنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند. پرويز كه چشمش به گل نراقى مى افتد، مى گويد: به اين آهنگ گوش بده، گل نراقى يكى دو بار به آهنگ گوش مى دهد و آن را زير لب زمزمه مى كند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقى كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مى اندازد و اين قطعه را بى آنكه كسى متوجه شود، ضبط مى كند. گل نراقى به دنبال كار خودش مى رود و مسئول ضبط نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براى معينيان سرپرست انتشارات راديو مى فرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش مى دهند، تصميم مى گيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقى در ميان مى گذارند. پرويز مى گويد، اين كار براى گل نراقى گران تمام مى شود، زيرا او از يك خانواده سرشناس مذهبى است و پدرش با كار هاى هنرى به شدت مخالف است. قرار مى شود گل نراقى را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گل نراقى مى آيد و گفته هاى پرويز ياحقى را تاييد مى كند ولى به علت اصرار دوستان قبول مى كند نوار بدون ذكر نام و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود.به هر حال ترانه‌اي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانه‌اي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند. فرار حيدر رقابى و سكوت گل نراقى زمينه مساعدى را فراهم آورد تا تقارن پخش اين ترانه از راديو با اعدام نخستين گروه افسران، اين شايعه كه عوامل توده اى آن را به راه انداخته بودند به باور جامعه بنشیند. گفته مى شد: سرهنگ سيامك و يا سرهنگ مبشرى... هنگام وداع با خانواده و قبل از رفتن به مقابل جوخه اعدام مرا ببوس را سروده است. در حقيقت هم شعر جنبه هاى انقلابى داشت و كلمات آن قابل تفسير بود و مردم شعر را براى ديگران مى خواندند و داستان ها مى ساختند، در حالى كه گل نراقى مات و مبهوت مانده بود و نمى دانست چه كند سرانجام، با پيگيرى «مجيد دوامى» سردبير مجله «روشنفكر» و چاپ عكس او بر روى مجله ،مشخص شد خواننده این ترانه چه کسی است، اما هنوز در آن سال ها شاعر اين شعر را كمتر كسى مى شناخت. گل نراقی فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه مي‌خواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نمي‌توانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود.بعد از مدتی خانواده گل نراقي متوجه ماجرا شدند و از آن پس او دیگر ترانه ای نخواند. البته گفته می شود كه گل نراقي در فيلمی از زبان یک دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي مي‌كند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است. دم و دستگاه کودتا که تاب افسانه مراببوس را نداشت و می دانست زمزمه مراببوس اجازه نمی دهد دهه 30 فراموش شود، ابتدا پخش آن را از راديو ممنوع کرد. از اين مرحله به بعد این ترانه سينه به سينه به نسل بعد از 28 مرداد که خود شاهد وقايع آن نبودند منتقل و به ترانه ای مردمی تبديل شد. حتی صفحه 45 دور و کوچک آن نيز ناياب شده بود و اين خود مانند هر ممنوعه ديگری بيشتر مشوق نسل بعد از کودتا بود تا آن را پيدا و گوش کنند. این صفحه نه تنها ناياب شده بود، بلکه اگر برای دستگيری کسی وارد خانه او می شدند و صفحه مراببوس را پيدا می کردند آن را به عنوان مدرک جرم سياسی با خود می بردند تا ضميمه پرونده سياسی او شود. چند سال بعد نیز دستگاه تبليغاتی دربار، به انگيزه عاشقانه جلوه دادن مراببوس و نفی هويت سياسی آن، اجازه داد چند خواننده روز ايران قسمت اول اين ترانه، که عاشقانه جلوه می کرد را بخوانند، اما قسمت دوم ترانه که مربوط به سحرگاه تيرباران بود همچنان درمحاق سانسور ماند.اما این کار چیزی را عوض نکرد و حتی خوانندگان حرفه ای و مشهور روز هم نتوانستند اجرایی به دلنشينی و خاطره انگيزی گل نراقی از اين ترانه ارایه دهند. گل نراقی در مهر ماه سال 1372 گرفتار فراموشى و تومور مغزى شد و به رغم تلاش پزشكان، تسليم مرگ شد و به همراه ترانه اش، براى هميشه به ابديت پيوست و جاودان شد. گل نراقى هرگز ازدواج نكرد، بخشى از اموال مرحوم گل نراقى، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزك قرار گرفت و ساختمان اهدايى آنان در ابتداى خيابان بهار شيراز، منشعب از ميدان هفتم تير، قرار دارد. آنها هر دو رفتند، اما ترانه ای را از خود به يادگار گذاشتند که تا زندان و اعدام هست، ياد آنها نيز زنده است. حيدررقابی که پس از وقایع کودتای 28 مرداد و وقایع بعد از آن ناچار کشور را ترک کرده و به آلمان مهاجرت کرده بود، سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از ربع قرن سکوت درغرب و تبعید اجباری به وطن بازگشت. او با این امید به ایران آمد که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد اما چندان توجهی به او نشد. سرانجام گرفتار بیماری سرطان شد و در سال پايان دهه 1360 چشم بر جهان فرو بست. پیکر او را در ابن بابویه در کنار مزار دهخدا و تختی به خاک سپردند. متن کامل این ترانه به این شرح است:
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار، تو را خدا نگهدار که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در ميان توفان هم پيمان با قايقران ها
گذشته از جان بايد بگذشت از توفان ها
به نيمه شب ها دارم با يارم پيمان ها
که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها
شب سيه سفر کنم، ز تيره ره گذر کنم
نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من ميفکن
دختر زيبا امشب بر تو مهمانم، در پيش تو مي مانم، تا سر بگذاری بر سر من
دختر زيبا از برق نگاه تو، اشگ بي گناه تو، روشن گردد يک
امشب من
ستاره مرد سپيده دم، به رسم يک اشاره، نهاده ديده برهم،
ميان پرنيان غنوده بود.
در آخرين نگاهش نگاه بي گناهش، سرود واپسين سروده بود.
بين که من از اين پس دل در راه ديگر دارم.
به راه ديگر شوری ديگر در سر دارم
به صبح روشن بايد از آن دل بردارم، که عهد خونين با صبحی
روشن تر دارم... ها
مراببوس
اين بوسه وداع
بوی خون می دهد


خاستگاه: رایان‌پیامی از دکتر پرویز رجبی- تهران

افزوده ی ویراستار:

گفتنی ست که حیدر رقابی (هاله) سراینده ی شعر این ترانه، نه تنها گرایشی به حزب توده ی ایران نداشت و این شعر را نه از زبان سرهنگ سیامک (و یا -- به روایتی -- سرهنگ مبشّری) و به خواست ِ زنده نگاه داشتن خاطره ی کشتار آن افسران نسروده بود، بلکه یک پان ایرانیست دو آتشه و به شدّت ضدّ ِ توده ای و مخالف سرسخت ِ شوروی بود و در اوج ِ کشمکش های ملی گرایان و چپ روان ِ هوادار بی چون و چرای شوروی، در یکی از سروده هایش گفته بود:

"باز هم توده ای دق کند، دق / زنده آقای ِ دکتر مصدّق

از چه باشی ز بیگانه دل خوش / مرگ بر پرچم ِ داس و چکش!"

امّا پس از کودتای سال سی و دو و در پی ِ تیرباران نخستین گروه افسران توده ای در بیست و هفتم مهرماه سی و سه، شعر او -- به رغم ِ دیدگاه و گرایش ِ سیاسی ی او، به صورت یک ترانه ی رمانتیک در راستای برانگیختن احساس همدلی با قربانیان توده ای بر سر زبانها افتاد و چندان شهرت یافت و تأثیرگذارشد که دستگاه شاه و دربار را دچار هراس کرد و برای خنثا کردن ِ تأثیر ِ ان ترانه، در رادیو تهران به وسیله ی یکی از دلقکان نقیضه ای مسخره آمیز برای آن، پخش گردید.


۱۱. گریستن بر میهن و بزرگانش!: یادمان ِ استادی بی‌هم‌تا در چنگ ِ سوداگران!


دوست ِ دردآشنایم خسرو باقرپور در اندوه‌پیامی از غربت‌گاهش در آلمان، چُنین موییده‌است:
.............................
درود
پروفسور حسابی انسان شگفتی‌انگیزی بود.
با دیدن این خبر و تصاویر [همراه ِ آن] به تلخی بر میهن و بزرگانش گریستم!
http://iran22green.blogfars.com/blog.html?page=comments&member=iran22green&newsid=66172#1


ما نیز بخوانیم و ببینیم و به درد بگرییم؛ هرچند – به گفته‌ی ِ عارف ِ دردمندمان – "گریه‌کن که گر خون گری؛ ثمرندارد!"


۱۲. «دل‌آواز»: گنجینه‌ی ِ تازه ای از ادب، فرهنگ و هنر ایرانی


در این جا ↓
http://delawaz.blogfa.com/post-325.aspx


با سپاس فراوان از مهر ِ دوست ِ فرهیخته ام گیتی بانو مهدوی که کلید ِ این گنج ِ شایگان را به این دفتر فرستاد.


۱۳. «پرچم» : طرح - طنزی تلخ در نمایش ِ حال ِ زمانه



خاستگاه : رایان‌پیامی از دکتر پرویز رجبی- تهران


١۴. پژوهشی برای شناختِ «هیربَدِستان» یک متن ِ کهن ِ زرتشتی


در این جا بخوانید ↓
http://www.ilssw.com/pages.php?id=134&cat=art


خاستگاه: رایان پیامی از ایمان خدافرد- تهران


۱۵. یک‌هزار و سی و ششمین سال‌گردِ زادروز ِ «ابوریحان محمّد پسر ِ احمد خوارزمی‌ی ِ بیرونی» (۱۴ شهریور ۳۵۳ خورشیدی / ۵ سپتامبر ۹۷۳ میلادی تا ۲۲ آذر ۴۲۶ خورشیدی / ۱۳ دسامبر ۱۰۴۸ میلادی)، دانشمند ِ نابغه‌ی ِ ایرانی - جهانی، فرخنده باد!

تندیس ابوریحان بیرونی- بوستان ِ لاله - تهران




تمبر یادبود هزاره‌ی ِ بیرونی در افغانستان





در این جا بخوانید و بشنوید ↓
http://www.radiofarda.com/content/f2_Abourihan_Birooni_scientist_astronomy_anniversary/1823184.html


برای آگاهی‌ی ِ بیشتر از زندگی‌نامه‌ی ِ آن مرد ِ مردستان که در بیش از یک هزاره پیش از این، گوی‌سان (کروی) بودن ِ زمین را بازشناخت و شعاع ِ این گوی ِ خاکی‌ی ِ گردان به گرد ِ خورشید را (تنها با اختلاف ِ ۶۰ کیلومتر با اندازه‌ی ِ شناخته‌ی ِ علمی‌ی ِ کنونی) اندازه‌گرفت و بودن ِ قارّه‌ی ِ آمریکا را به گونه‌ی ِ نظری دریافت و قطعی دانست (← پیام، نشریّه‌ی ِ یونسکو، شماره‌ی ِ ویژه‌ی ِ هزاره‌ی ِ بیرونی)، به این جاها، بنگرید. ↓
BĪRŪNĪ,ABŪ RAYHĀN RAYHĀN MOHAMMAD b. Ahmad in Encyclopædia Iranica, Volume IV, pp.274-287
*
http://www.iranica.com/newsite/index.isc?Article=http://www.iranica.com/newsite/articles/v13f3/v13f3004b.html
*
http://en.wikipedia.org/wiki/Abu_Rayhan_Biruni


لغت‌نامه‌ی ِ دهخدا: ابوریحان بیرونی:
http://www.mibosearch.com/Dictionary.aspx?wId=10945&DicName=dehkhoda&word=%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b1%d9%8a%d8%ad%d8%a7%d9%86



١۶. ستایش‌نامه‌ی ِ سزاوار ِ دیگری برای انسانی فرهیخته و ناشری کوشا و کامیاب


گفتار عبدالرّحیم جعفری، بنیادگذار انتشارات امیرکبیر در ستایش کارنامه‌ی ِ همایون صنعتی راده
http://www.roozonline.com/persian/honare-rooz-2/honare-rooz-2-item/article/2009/september/10/-9180c46b09.html


خاستگاه : روزآنلاین


١۷. تازه‌های خواندنی در تارنمای فرهنگی‌ی ِ «شهربراز»


معرّفی‌ی سلطان ولد (ویراست نو با درست‌گردانی) ↓

http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_05.html
*
آثار سلطان ولد↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_10.html
*
فعل آرزو و رؤیا ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_13.html


۱۸. «رأی ِ من کجاست؟»: تمبر یادبود ِ خیزش ِ دادخواهانه و حق‌جویانه‌ی ِ‌ مردم ِ ایران در کشور هلند



خاستگاه: رایان پیامی از رامین امین ابراهیمی- کالیفرنیا



۱۹. پژوهشی دیگر در باره‌ی ِ پیشینه‌ی ِ شطرنج


آقای جواد مفترد در رایان پیامی به این دفتر، نوشته است:
با درود
در رابطه با نظر استاد خطیبی درباره شترنج مطلبی تهیه کرده ام که به صورت فایل ضمیمه میکنم چون ظاهراً در باز نمودن ان مشکل پیش می آید بخش نکته نظر خود را همینجا قید می نمایم:
مسلم به نظر میرسد نام شترنج یا چترنگ در اصل سانسکریتی دیرینه اش از ریشه کلمات چاتوره (دانش و مهارت) و رنگ (گروهها و ستونهای نطام ارتش) یا بر اساس تلفظ ایرانی آن مرکب از کلمات سانسکریتی و اوستایی شاترو (دشمن) و انچ (مات نمودن) ترکیب یافته است که در مجموع آنهامعنی دانش نظامی مات نمودن لشکریان دشمن را بدست می دهند .لذا وجه اشتقاق اول به معنی دانش لشکرکشی و جابجایی نیروهای نظامی در مقابل لشکریان مخاصم است. در تأیید این معنی گفته شده است نام شطرنج در ادبيات سنسكريت نخستين بار در اين اثر آمده. در اين داستان نام شطرنج «شتورنگا» برده شده كه گفته‌اند: «اشاره بدو جناح قشون هند مي‌نمايد». در تأیید این معنی واژه رخ در شاهنامه و در اصطلاح شترنج نیز به همین معنی رده، سامانه و صف نظامی است. از اینجا معلوم میشود چرا تیمور لنگ جهانگشا ودارای لشکر جرار شترنج باز ماهری بوده است. وجه اشتقاق دوم با خود اصطلاح کیش (راندن) و مات (تسلیم کردن) در شطرنج مطابق است که مسلم به نظر میرسد از یک معنی لفظی خود شترنج استخراج شده است چه در لغت اوستایی واژه انچ به معانی راندن و دور کردن و مات نمودن است. می دانیم کلمه کیش درفارسی و پهلوی به معنی راندن و دور کردن همچنین به معنی دانش و آیین و روش است. لذا در کّل اگر صورهندی-ایرانی نام شترنج یعنی چترنگ یا شاترو-انچ را مرکب از ریشه های چاتوره (مهارت و دانش اساسی)-یا شاترو (دشمن) و انچ بگیریم (مات کردن) بگیریم راه درستتر و اساسی را رفته ایم و در این صورت آنها در مجموع به معنی دانش مات کردن دشمن خواهند بود.
در شاهنامه فردوسی ضمن اسطورهً شترنج از دو فرمانروا به اسامی جمهور (سّری، مرموز) و برادرش مای (دانا) و پسران ایشان به اسامی گو (جیوا یعنی زنده و فاتح) و طلخند (مغلوب و سرنگون) در سمت شهر سندلی (مرکز "سند= هند اصلی") نام برده شده اند که با توجه به معنی اسامی شان بسیار بعید به نظر میرسد اسامیی تاریخی بوده باشند. گروهی با توجه به شباهت نام مای با نام پادشاه سکایی هند مائوئس خواسته اند داستان پیدایی شترنج را بدین خاندان منسوب بدارند که صحیح نمی نماید.


۲۰. مُژده، مُژده که مهرگان آید!: ایرانیان به پذیره‌ی ِ جشن ِ مهرگان می‌روند


هنگام ِ جشن مهرگان، دومین جشن ِ شکوه‌مند در فرهنگ کهن ایرانی پس از نوروز، به زودی در سرآغاز پاییز، فرا می‌رسد. ایرانیان ِ پای‌بند به فرهنگ ِ دیرینه‌بُنیاد ِ نیاکان در ایران و فراسوی آن، از هم اکنون به تکاپو و جُنب و جوش افتاده‌اند و هرآنچه را که از کوشش و کُنِش در توان دارند، به کار می‌بندند تا این آیین ِ خجسته‌ی ِ فریدونی و یادمان ِ پیروزی‌ی ِ مردم ِ آزاده و رهایی جو بر اژی‌دهاک (ضحّاک) اهریمنی و خودکامه‌ی ِ خونریز و آدمی‌خوار را با شور و شادمانگی برگزارند و به جهانیان نشان دهند که "ایرانی می‌میرد؛ ذلّت نمی‌پذیرد!"، از هزاره‌های دور تا به امروز، همواره بانگ ِ برآمده از ژرفای ِ دل و جان ِ هر ایرانی، بوده‌است و هست و خواهدبود.
در همین راستا، ایرانیان ِ شهربند ِ غربت در سیدنی‌ی ِ استرالیا که در تدارک ِ برپایی‌ی ِ این جشن ِ فرخنده‌اند، از نگارنده خواستند که نوشتاری در باره‌ی ِ این جشن و بُنیاد و پیشینه‌ی ِ آن برای ِ همایش ِ امسال ِ سیدنی بفرستد و او نیز این خویش‌کاری را با شور و شوق پذیرفت.
آقای دکتر سیروس رزّاقی‌پور، مدیر ِ خانه‌ی ِ فرهنگ ِ ایران و سرپرست ِ کتابخانه‌ی ِ ایرانیان در سیدنی، در پیامی مهرآمیز، نوشته‌اند:
"..................
مطلب ِ در باره‌ی ِ مهرگان را که فرستاده بودید، دریافتم. جناب عدیلی برنامه را با قسمت‌هایی از آن شروع می‌کنند ودر سراسر برنامه، زمان به زمان، خانم ملکوتی -- که مُجری‌ی ِ برنامه می‌باشند-- فرازهایی از آن را می‌خوانند و از آن جا که تبلیغ گسترده‌ای در دانشگاه‌ها صورت می‌گیرد و از دولت‌مردان استرالیا نیز دعوت رسمی به عمل می‌آید، تمامی‌ی ِ گفتارها به انگلیسی نیز ترجمه وخوانده می‌شود. آرزوی دیدارتان را در این جشن ِ ملی داریم.

سیروس رزاقی پور"


This page is powered by Blogger. Isn't yours?