Thursday, September 17, 2009

 

هفته‌نامه‌ی ِ ایران‌شناخت (نوشتاری- دیداری- شنیداری)، سال پنجم- شماره‌ی ۱۴، فراگیر ِ ۲۰عنوان

يادداشت ويراستار

جمعه بیست و هفتم شهریور ماه ۱۳۸۸
(هیجدهم سپتامبر ۲۰۰۹)

گفتاوَرد از داده‌هاي اين تارنما بي هيچ‌گونه ديگرگون‌گرداني‌ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.



You can use any part of this site's content without any change in the text, as long as it is referenced to the site. No need for permission to use the site as a link.


Copyright-Iranshenakht © 2005- 2009


All Rights Reserved



۱. ای شادی‌ی ِ آزادی!: ترانه- سرودی از «هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه)» با آوای ِ شورانگیز ِ استاد «محمّدرضا
شجریان»





ای شادی ِ آزادی!

روزی که تو بازآیی

با این دل غم‌پرورد

من با تو چه خواهم کرد

غم هامان سنگین است

دل هامان خونین است

از سر تا پامان خون می‌بارد

ما سر تا پا زخمیم

از سر تا پا خونین

ما سر تا پا دردیم

ما این دل عاشق را

در راه توآماج بلا کردیم

می‌گفتم روزی که تو بازآیی

من قلب جوانم را

چون پرچم پیروزی

برخواهم داشت

وین بیرق خونین را

بر بام بلند توخواهم افراشت

می‌گفتم روزی که تو بازآیی

این خون شکوفان را

چون دسته گل سرخی

در پای تو خواهم ریخت

وین حلقه ی بازو را


بر گردن مغرورت

خواهم آویخت

ای آزادی

ای آزادی

ای آزادی

بنگر آزادی

این فرش که در پای تو گسترده‌ست

از خون است

این حلقه ی ِ گل خون است

گل خون است

ای آزادی

ای آزادی

ای آزادی

ای آزادی از ره خون می‌آیی

امّا می آیی‌

و من در دل می‌لرزم

می‌آیی و من در دل می‌لرزم

این چیست که در دست تو پنهان است؟

این چیست که در پای تو پیچیده‌ست؟

ای آزادی

آیا با زنجیر می‌آیی؟
* * *
پرونده‌ی ِ کامل «ای شادی آزادی» را از یکی از این دو پیوندنشانی بارگذاری کنید و بشنوید.

http://www.musicema.com/music/tracks/Shajarian-EyShadieAzadi.mp3
اگر سرعت اینترنت‌تان پایین است، از این‌جا ↓ http://www.musicema.com/music/tracks/Shajarian-EyShadieAzad2.wma

یا از ↓

http://www.musicema.com/music/tracks/Shajarian-EyShadieAzad3.wma
و یا سرراست، از این جا . ↓

http://www.musicema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-1026.html
بشنوید.


خاستگاه: رایان پیامی از اسد هفشجانی- سیدنی


در تارنمایی به نام ِ فخّار ↓
http://fakhar.6te.net/wordpress/?p=33
آمده‌است:
توضیح: همان طور که می دانید «استاد شجریان» با اجرای زیبای تفنگت را زمین بگذار! لرزه بر اندام تفنگ مرامان انداختند، تا جایی که به عقل خویش، سه تار ِ استاد را هم‌سنگ ِ تفنگ ِ خویش یافته و گفتند:
“سه تارت را زمين بگذار
كه من بيزارم از آواز ِ اين ناساز ِ ناهنجار” [؟!]
پس همین، مشقی شد در محضر مبارک استاد تا بلکه خردمندان بسنجند نرخ ِ ساز ِ استاد را. وَ الاّ استاد هم بی نیاز از اظهار ارادت من است و هم خود این را می داند که در راه رسیدن ِ به آزادی، ساز ِ استاد، استادی می کند و دل‌گرم کننده‌ی شاگردان است.
هرگز مباد روزی که استاد، سازش را زمین بگذارد!
تقدیم به استاد ِ بی بدیل ِ انسانیّت و آواز ِ ایران:



سه تارت را زمین مگذار!


سه تارت را زمین مگذار!
که جان گیرم من از آداب آن بی تاب تک مضراب
سه تار دست تو یعنی
کلام ایزد دانا
که من را می شود قبله نما آواز زیبایش
سه تار تو
پر است از واژه های آن دل لبریز از مهرت
پر از مفهوم
پر از معنا
سه تارت را زمین مگذار ای سردار سرسبزی
که آواز پر از شور همایونی‌ی ِ تو از عشق سرشار است
پر از نوراست ماهورت
عجب دشتی است آن گوشه
نمی دانم، فروغ پرتو حسنت تشعشع تا کجا دارد
فقط دانم که در بزمت حضوری “ربنا” دارد
سه تارت را زمین مگذار
که من قبله نما گم کرده ام غیر از صدای تو
سه تارت را زمین مگذار ای استاد خوش الحان
که می‌لرزد تفنگ زورگویان از “ندا”ی ساز زیبایت
سه تارت را زمین مگذار ای استاد آزادی
ندای تازه می‌روید از آهنگ مسیحایت
تویی در اوج این غوغای عشقبازان
سه تار تو پر از آواز شهناز است
پر از رندان مست و پر از دستان و سرمستان
سه تارت را زمین مگذار،
که سازت خوب می داند
نوید صلح و آزادی، چه‌سان خواند
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
اگر دنیا زمستان است، تو در بگشای
بت چین را بیاور تا زند چاووش
به فریاد بلند صبح و بیداری
نوید عشق در راه است
سه تارت را زمین مگذار
که:
"ما دل‌شدگان ِ خسرو ِ شيرين پناهيم
ما كشته آن مه رخ خورشيد كلاهيم."


۲. جایزه‌ای برای صلح ِ پایدار از سوی ِ بنیاد ِ آرمان‌شهر ِ افغانستان



جایزه‌ی ِ ادبی ی ِ سیمرغ


سیصد و شصت و پنج روز صلح مي خواهيم، نه يك روز كم، بل يك روز بيش! مي خواهيم به بهانه روز جهاني صلح، پس از تحمل سه دهه جنگ و خسران و نيم قرن بي داد، پس از گذار از طوفان ها و ناملايمت ها، به ياد بياوريم كه سيمرغ افسانه اي، كه پرش دواي هر دردی است و نويد آزادي و داد، در پشت كوه قاف آشيانه نكرده، ما خود سي مرغ هستيم و در كانون و پيرامون، اگر بيدار شويم، سازنده و نگهبان صلح پايدار ... و اگر هوشيار باشيم و باور كنيم، آستين بالا بزنيم منجي، خودمان هستيم.
بیایید تا به مناسبت روز جهانی صلح به همدیگر سلام کنیم، در کنار یکدیگر بنشینیم و با هم شعر بخوانیم.
با اشتراک اهل قلم و معرفی گزینه ای از اشعار کتاب "زنان صلح را می سرایند"


زمان: سه شنبه ۲۴ سُنبله [/ شهریور] ۱۳۸۸، ساعت ۴ بعد از ظهر
مکان: خیابان سالنگ( سالنگ وات)، مقابل تعمیر ولایت کابل، بنیاد فرهنگ و جامعه مدنی افغانستان
به صرف افطاریه


شماره گان تماس: (۰۷۰۰۴۲۷۲۴۴) و (۰۷۷۵۳۲۱۶۹۷)
آدرس الکترونیک:

http://au.mc01g.mail.yahoo.com/mc/compose?to=armanshahrfoundation@gmail.com


این برنامه از حمایت اتحادیه اروپا و سفارت فرانسه بهره مند است. امّا اجرای آن تنها، مسئولیت بنیاد آرمان شهر است و به هیچ وجه دیدگاه های این نهاد ها را بیان نمی کند.



Armanshahr Foundation is pleased to announce the launch of SIMORQ literary Prize to mark International Peace Day during its 41st public gathering


SIMORQ Literary Prize


We want 365 Days of Peace; not one day less but even one day more
To celebrate Peace day after having undergone three decades of war and half a century of injustice, we wish to remember that the legendary and fabulous mother-bird Simorq, whose feather is the miraculous remedy for all pains and is the guarantor of liberty and justice has not nested behind the Qaf mountain… as we ourselves are Simorq (the thirty birds)! If we are wary we will build and safeguard peace and if we remain vigilant we will believe that we make our own destiny
Let us gather together for International Peace Day and listen to contemporary poets and read poetry from the anthology of poems: Women Celebrate Peace


Time: This Tuesday 15 September 2009 at 4 p.m.
Place: Foundation for Culture and Civil Society, Salang Wat across from Kabul Vilayat (Provincial) Building
Contacts: 07000427244, 0775321697 or Email: http://au.mc01g.mail.yahoo.com/mc/compose?to=armanshahrfoundation@gmail.com


This forum is supported by the European Union and the French Embassy and has received collaboration and support from Afghan Civil Society Organizations Network for Peace, DED, ZFD Kashaeh Neisandean, 50%Campaign . However, its conducting is the sole responsibility of Armanshahr Foundation and does not reflect the views of none of the above organisations



خاستگاه: رایان‌پیامی از بُنیاد ِ آرمانشهر- کابل


۳. تارنمای ِ «مُشت ِ خاکستر» به کوشش ِ "فرشته مولوی" با مجموعه‌ای از خواندنی‌های ِ ارزش‌مند ِ ادبی، روزآمد شد.


در این جا ↓
http://www.fereshtehmolavi.net/Farsi/farsi-mainpage.htm


خاستگاه: رایان پیامی از فرشته مولوی - کانادا


۴. جایزه‌های جشنواره‌ی ِ سینمایی‌ی ِ ونیز امسال، برای کارگردانان ِ ایرانی


بر پایه‌ی ِ گزارش ِ رسانه‌های جهانی، فیلم ِ روزهای سبز اثر «حنا مخملباف» و فیلم ِ زنان بدون مردان، اثر شیرین نشاط، بر پایه ی ِ داستانی از شهرنوش پارسی‌پور، در جشنواره‌ی ِ سینمایی‌ی ِ ونیز امسال، مورد ستایش داوران قرارگرفتند و جایزه‌هایی به این دو بانوی هنرمند داده‌شد. اثری از نادر تکمیل همایون نیز جایزه گرفت.


۵. نشر ِ ماهنامه‌ی ِ «نگاه ِ نو» - ۸۲



بر پایه‌ی گزارش ِ رسیده از دفتر ِ نگاه ِ نو در تهران، هشتاد و دومین شماره‌ی ِ این فصل‌نامه‌ی ِ ارجمند ِ فرهنگی، با مجموعه‌ای از گفتارهای ِ خواندنی از نویسندگان و پژوهندگان ِ سرشناس، نشریافت. بخشی از این دفتر، ویژه‌نامه‌ای است برای گرامی‌داشت ِ نام و یاد ِ زنده‌یاد دکتر غلامحسین مصاحب، دانشمند ِ بزرگ.
انتشار این دفتر ِ تازه‌ی ِ ادب و فرهنگ را به آقای علی میرزایی، سردبیر و همه‌ی ِ همکاران ِ ایشان، شادباش و دست مریزاد می‌گویم.


۶. گفتار ِ گاهان‌شناختی‌ی ِ دیگری از درس‌گفتارهای «استاد جعفری»



PROPHET, AN EXPLANATION AND MORE


Ali A. Jafarey,Buena Park, Southern California


The word “prophet” comes from the Greek “prophetes, from pro -- for + phanai -- to speak,” and therefore:


“1: one who utters divinely inspired revelations; specifically often capital: the writer of one of the prophetic books of the Old Testament
2: one gifted with more than ordinary spiritual and moral insight; especially: an inspired poet
3: one who foretells future events: predictor ” (Merriam-Webster’s Collegiate Dictionary)


Greek "Prophets/Prophetes ses" were generally engaged in oracles, a priestly craft that was common among the Mediterranean lands of Egypt , Mesopotamia, Anatolia , Greece and Italy . This was the notion people had, and still many have, about a Prophet. He knows the future – the good and the disastrous.


When the Jews had their scriptures translated into Greek, they used "Prophet" for "Navi." Arabic, which has retained much of the archaic Semitic language, derives "nabi" from "nabâ'," meaning news, tiding, notice. A "Prophet" is "bashîr -- giving glad tidings" and "nadhîr -- warner." He gives news, which carries "bishârah -- glad tidings" and "indhâr -- warning."


A perusal of the Bible and the Quran will clearly show that this is what most of them were. I could quote scores of instances from the two scriptures -- from Abraham to Muhammad -- to prove my point. But let me turn to a simpler book, "ABC's of The Bible," published by The Reader's Digest Association, Inc., Pleasantville, New York, 1991 and finish the subject:


"The Hebrew word navi, the most common biblical designation for a prophet, has its roots in the northern kingdom, or Israel. The word may have originally described prophets who had ecstatic trances, but came to mean prophets who appealed to the people in God's name or on whom God called.


Roeh and hozeh, Hebrew words meaning seer or visionary, apparently denoted professional prophets, who promised, for a fee, to summon a vision in which clients' questions would be answered by God. Many of them were disciples of Elijah and Elisha and were known as the sons of the prophets.


The biblical phrase "man of God" may have meant a certain type of prophet or any true prophet. However, bona fide biblical prophets looked down on diviners, who used superstitious rites to foretell the future, a practice outlawed in Deuteronomy.


When the Judean prophet Amos declared, "I am no prophet, nor a prophet's son [A. 7:14]," he may have been asking to be known by a title that was more respected in his native region, the southern kingdom. Some scholars suggest that he meant to dissociate himself from the professional prophets of Israel ."


Zarathushtra, I emphasize, does not fall within this Abrahamic category of Divine Appointees. He is what I have quoted from the Gathic texts: Mâñthran, a Divinely inspired thought-provoker that provides good guidance to a radiating good and beneficent life that leads to haurvatât and ameretât, progress through the evolution to perfection and immortality.


But if some people insist, they may, to their delight, line him up with the Abrahamic "Prophets," or resort to the titles used by non-Semitic religions. In Hinduism, god does not send his messengers but descends himself in human form and places the astray humanity back on the right path. He is, therefore, called "Avatâr -- god-incarnate. " There are some who rank Zarathushtra with "Philosophers, " particularly the Greek. He has in his concise and precise Gathas, the “Principles of Life,” that has much more than the philosophy presented by philosophers in their voluminous discourses, discourses that have quite a number of their points outdated by modern science. Institutionalized Zoroastrians call him an Âthravan, a member of a high priestly class of the joint Avestan-Vedic times. But, Zarathushtra, who gives his full name and uses the titles of “Ahu, Ratu and Mânthran” for himself, does not mention this otherwise well-known title in his Sublime Songs. He has plenty of space for Karapans, the exploiting priests, in fact the only priests he mentions so much so that it clearly proves that he applied this term to the entire priestly class of his time. He knew no good priests, otherwise he would have praised them. Zarathushtra has always a place for the worthy.


Regarding the Persian word “Peighambar – Messenger,” it is “Paygambar” in Pahlavi, but it has not been used to mean “Messenger of God.” The Persian is a late rendering of the Quranic “Rasûl” and generally applies to the Semitic prophets who have their “revealed books” and not “oral” revelation. Zarathushtra speaks about “message and messengers” in Song 5 (Yasna 32) of the Gathas, but there it has quite a different denotation. He says:


O false gods beware,
the family, the community, and the fellowship,
all pray to the Wise God
for bliss in the manner I do,
and they say: “May we be Your messengers (dûtâonghô – plural of dûta)
to control those who are Your antagonists.”
(Gathas: Song 5- stanza 1)


“It is because of such power that the seizing priest
wishes to gain in the house of worst mind.
And they, Wise Lord, who, in their lust,
condemn the message {dûtya) of Your thought-provoker (Mâñthran),
and lust, in turn, prevents them from seeing righteousness.
(Gathas: Song 5- stanza 13)


In the first instance, he uses the word for himself and his companions, and in the second, it is message of Zarathushtra, Ahura Mazda’s “thought-provoker.” And this very name of “Mâñthran” is the most befitting titles of Zarathushtra who provokes, awakens and enlightens human mind with his Divine Doctrine.

A word about the Pahlavi "Vakhshvar" and Persian "Vakhshûr." The word is derived from Avestan "vakhsh" and Sanskrit "vaksh," meaning to grow, increase. The suffix var/vâr is possessive. It is cognate with "wâlâ/walla," which is attached to many Parsi last names. The word "vakhshur" means "one who is in possession of growth, a promoter." Although a late term, it does depict Zarathushtra as the Promoter of Good Life.


Zarathushtra Spitâma Haechataspa has a UNIQUE constructive and progressive Divine Message, a Doctrine that was good and practical for the past, a Doctrine that is good and practical, and a Doctrine that is good and practical for the future – only because its Primal Principles of Life march with the Time. He is, according to his Gathas, "Ahu" (Leading Lord), "Ratu" (Righteous Guide), "Urvatha" (Loving Friend), and MÂÑTHRAN (Divine Thought-provoker) , titles far above "Prophet." To me, he is too high to be compared with any Âthravan, Prophet, Rishi, Avatâr, or any similar title.


The beauty and the grandeur of Zarathushtra is that he gives us his full name and also glimpses of his life from his early failures to his ultimate success, but avoids to give his tribe, race, nation, place of birth and his immediate followers also never gave the place of his demise – all not to give certain people to raise shrines and claim him as their own. This was done only not to confine his Universal Message within a tribal and/or national boundary. He belongs to all times and climes. He belongs to all of us, he the "Ahu" (Leading Lord), "Ratu" (Righteous Guide), "Urvatha" (Loving Friend), and MÂÑTHRAN (Divine Thought-provoker) .


If today some people claim that he was born, raised and died in their land or locality, this simple coincidence, true or not, does not give them any superiority, whatsoever, over those who have knowledgably chosen his Doctrine for their way of good life, no matter in what land they live and practice.


Ali A. Jafarey
7 Azar 3742 ZRE = 27 November 2004 CE


PS: This essay was posted on 21 May 2000 on one or more Z-Lists and is now being reposted with revision. AAJ
Reposted 3 Shahrivar 3747 ZRE = 25 August 2009 CE




خاستگاه : رایان‌پیامی از دکتر علی‌اکبر جعفری- کالیفرنیا



۷.خاور ِ میانه، گاهواره / پرورشگاه ِ تمدّن: شناخت‌نامه‌ای والا برای فرهنگ ایران باستان وِ همسایگان ِ آن






این ارمغان ِ ارزنده و گنج ِ شایگان که موزه‌ای‌ست گنجانیده در دفتری فراگیر ِ ۳۶۸ صفحه با بُرش ِ رحلی (۲۳ x۳۰ سانتیمتر) و کاغذ و جلد ممتاز، رهنمونی‌ست رسا و روشنگر به یکی از دلپذیرترین بخش‌های تاریخ زندگانی‌ی آدمیان و صدها نمای ِ رنگین و زیبا از آفریده‌های هنری‌ی ایرانیان و همسابگان‌شان در هزاره‌های سپری‌شده‌ی ِ دور، همراه با گفتارهای روشنگر و آگاهاننده در باره‌ی ِ هریک از نماها که خواننده‌ی جویا و پویا را یک‌راست به گستره‌های این فرهنگ‌ها می‌برد.
برای ِ نشر ِ این اثر ِ دیدنی و خواندنی‌ی ِ ممتاز، به ناشر ِ آن (Global Book Publishing)، درود و آفرین می‌گویم و مهر بی‌دریغ ِ دکتر داریوش جهانیان را برای فرستادن ِ کتاب از کالیفرنیا به این دفتر، به گرمی سپاس‌می‌گزارم.


۸. بازنگری در زمان ِ درست ِ برگزاری‌ی ِ جشن‌های ایرانی


نوشتار زیر را دوست پژوهنده‌ی ِ ارجمند آقای دکتر رضا مرادی غیاث‌آبادی، در این هفته به این دفتر فرستاده‌اند که برای آگاهی‌ی دوستداران فرهنگ ایرانی و نگاهبانان مرده‌ریگ نیاکان مان، در این جا بازنشرمی‌دهم.↓
دو سال پیش، خانه انسان شناسی ایران و خبرگزاری میراث فرهنگی گزارشی با عنوان «نظر تعدادی از استادان ایران شناس در باره زمان درست جشن اسفندگان» منتشر کردند که بارها در نوشته‌های گوناگون خود به آنها استناد کرده‌ و پیوند داده‌ام.
با اینکه معمولاً نوشته‌های منتشر شدهٔ دیگران را در وبلاگ نمی‌گذارم و اینکار را تا حدی نادرست می‌انگارم؛ اما تاکنون چند باری نقض روش کرده‌ام. چرا که استناد مکررم به نوشته‌ای خاص، بیمی ایجاد می‌کند که مبادا آن نوشته در وبگاه مأخذ به دلیلی در دسترس نباشد.
چکیده نظر استادانی همچون پورداوود، دوستخواه و خالقی مطلق که دیدگاهشان در این گزارش آمده، چنین است که زمان جشن‌های ایرانی می‌بایست مطابق با گاهشماری ملی و رسمی ایران که شکل تکامل یافته گاهشماری‌های کهن‌تر است و در ایران و همه جهان شناخته شده است، برگزار شود و از تقویم‌های بومی و محلی برای آیین‌هایی با گستره ملی استفاده نشود.
لازم به یادآوری است، صفاتی که گزارشگر محترم برای این نگارنده آورده و نام مرا با بزرگان همراه کرده است، ناشی از لطف ایشان بوده و بنده خود را چیزی بیش از یک دانشجوی ناچیز در مطالعات ایرانی نمی‌دانم.
* * *
هر ساله به هنگام جشن‌های ملی، تفاوت نظرهایی در باره زمان درست آنها پیش می‌آید. با توجه به نظر استادان ایران شناس که همگی متفق‌القول هستند، مشخص می‌شود که زمان جشن‌ها می‌باید با گاهشماری ملی و رسمی ایران تعیین شود و بکارگیری گاهشماری یزدگردی درست نیست.
استاد جلیل دوستخواه با نقل نظر شادروان استاد ابراهیم پورداوود می‌نویسد:
در چندین دهه پیش از این، به پیشنهاد استاد زنده‌یادم «ابراهیم پورداوود»، روز پنجم اسفند به عنوان روز پرستار شناخته شده بود و به طور رسمی برگزار می‌شد و در این روز، برای ارج‌گزاری خدمت ارزنده‌ی پرستاران، آیین‌هایی به اجرا در می‌آمد که در آنها با پیشکش شاخه‌های گل بیدمشک (گل ویژه‌ی امشاسْپَند بانو اسپندارمذ در اسطوره‌های کهن)، پرستاران میهنمان را می‌نواختند.
یادآوری می‌شود که برخی از دوستان، با استناد به دیگرگونی گاه‌شمار خورشیدی کنونی نسبت به گاه شمار باستانی، زمان برگزاری جشن ِ اسپندارمَذگان را شش روز بازپس می‌برند و در روز ۲۹ بهمن‌ماه می‌شناسند. اما همان گونه که پیشتر هم روشنگری کردم، روز ِدرست و سزاوار ِ این جشن، همان پنجم اسفندماه است.
در پاسخ به دوستانی که ۲۹ بهمن را جشن اسفندگان شمرده و با پیام های مهرآمیزشان آن را «فرخنده باد!» گفته‌اند، نوشتم: جشن اسپندارمذگان (اسفندگان) در پنجم اسفندماه (و نه ۲۹ بهمن)، بر شما فرخنده باد!
همچنان بر این باورم که کاربرد گاهشماری خیامی (مشهور به جلالی)، نباید ما را از پاسداشت یادگار نیاکان ارجمندمان بازدارد.
برماست که همه‌ی جشن‌های یازده‌گانه‌ی با پسوند «-گان» از ماه دوم تا دوازدهم را هم، مانند ماه یکم در همان روزهای اصلی (روزهای یکی شدن ِ نام روز و ماه) برگزاریم و به روزهای دیگری منتقل نکنیم تا انگیزه‌ی بنیادین برگزاری آن‌ها از یاد نرود.
ما هم اکنون، جشن‌های نوروز، فروردینگان (فروردگان)، یلدا و سده را به درستی در همان زمان‌های تعیین شده برای آن‌ها در روزگار باستان (یکم فروردین، سی‌ام آذر و دهم بهمن)، برمی‌گزاریم. پس چرا در مورد جشن‌های یازده‌گانه‌ی اردیبهشتگان تا اسفندگان، دچار این آشفته‌کاری و سامانْ‌شکنی شده‌ایم؟ (منبع: وبلاگ شخصی دکتر دوستخواه).
استاد دکتر جلال خالق مطلق می‌نویسد:
ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه که در سال ۳۹۱ هجری تألیف کرده است، آنجا که درباره‌ی جشن‌های ایرانی سخن می‌گوید، از جشنی نام می‌برد که در روز اسفندارمذ در ماه اسفندارمذ، یعنی در پنجم اسفند برگزار می‌شد.
در ایران کهن، یک جشن بهاری زنان بوده که در آن روز زنان از آزادی بیشتری برخوردار بودند و بویژه دختران «دم بخت» به همسرگزینی تشویق می‌شدند و از این رو این جشن را «مردگیران» می‌نامیدند.
سپس‌تر با نفوذ بیشتر مذهب این جشن نخست تغییر ماهیت داده و جشن زنان شوهردار شده و این دسته زنان در آن روز از شوهران خود به پاس یکسال پارسایی و خانه‌داری و شوهردوستی هدیه می‌گرفتند، تا اینکه همین نیز رفته‌رفته فراموش شده است.
روز این جشن پنجم اسفند بود. پر بیراه نیست اگر بانوان روشنفکر ایرانی دست کم، کنگره‌ها و جلسات ویژه‌ی مسائل زنان را در این روز برگزار کنند تا یاد آن جشن دوباره زنده گردد. (منبع: جشن مردگیران در سایت ادبی نوف).
دکتر تورج پارسی نیز در این باره نوشته‌اند:
در سالشمار ما، ماه سی روز بوده و هر روز هم نامى داشته است. براى نمونه روز پنجم هر ماه به سپندارمذ نامور بوده که در ماه اسفند این روز را به نام زنان جشن مى گرفتند. (اوستا زن را «ریته سیه بانو» می‌نامد که به معنای مهر و فروغ و روشنایی است. به همین دلیل هم جشن سپندارمذ مى‌باید در همان روز پنجم اسفند برگزار بشود و نه روز ۲۹ بهمن. امید دارد که جشن‌ها که داراى اصول نجومى هستند، دستخوش آشفتگى بیش ازاین نشده ودر برگزاریشان که بسیار پسندیده است، اصول نجومى آنها رعایت بشود. (منبع: جشن سپندارمذگان ۲۹ بهمن است یا ۵ اسفند؟).
استاد دکتر رضا مرادی غیاث آبادی در پاسخ پرسشی نوشته است:
جشن اسفندگان یا سپندارمذگان برابر است با پنجمین روز از ماه اسفند در همه گاهشماری‌های ایرانی. در باره وجود دوگانگی‌ها باید گفت که جشن‌ها و فاصله‌های میان آنها در متون کهن ایرانی دارای تعریف و اندازه‌های مشخصی است که به مانند دانه‌های یک زنجیر در پیوستگی کامل با یکدیگر هستند. تغییر جای یکی از آنها، موجب گسست کل این رشته خواهد شد.
چنانکه در منابع ایرانی آمده است، جشن سده پس از ۴۰ روز از شب یلدا یا چله، و پس از ۱۰۰ روز از اول آبان قرار دارد. همچنین جشن سده، پیش از ۲۵ روز از جشن اسفندگان است.
این اندازه‌ها و فاصله‌های تعریف شده در متون و منابع کهن ایرانی، تنها با گاهشماری ایرانی با ماه‌های سی و یک روزه (مبدأ هجری خورشیدی فعلی) که بزرگترین دستاورد دانش گاهشماری در جهان است، مطابق است؛ ولی با کتابچه‌ای نوساخته که در چند سال اخیر در ایران با نام سالنمای دینی زرتشتیان چاپ می‌شود، مطابقت پیدا نمی‌کند. چرا که در این کتابچه، فاصله ۱۰۰ روزه از اول آبان تا جشن سده به ۱۰۶ روز، فاصله ۴۰ روزه شب یلدا تا جشن سده به ۴۶ روز، و فاصله ۲۵ روزه جشن سده تا اسفندگان به ۱۹ روز رسیده است. این فاصله‌ها با هیچکدام از اسناد و منابع و تاریخ‌نامه‌های ایرانی هماهنگی ندارد.
از این رو، زمان درست شب یلدا برابر با شامگاه ۳۰ آذر، جشن سده در ۱۰ بهمن و جشن اسفندگان در ۵ اسفند است. (منبع: سخنی در باره زمان جشن اسفندگان در سایت شخصی)
با توجه به نظر همه این استادان لازم است که ترتیبی دهیم تا از ناهماهنگی و آشفتگی‌های فعلی دست کشیده شود و همه جشن‌ها مطابق با گاهشماری ملی و رسمی ایران که شکل تکامل یافته گاهشماری یزدگردی و در ایران و همه جهان شناخته شده است، برگزار شود.
خبرگزاری میراث فرهنگی/ خانه انسان‌شناسی ایران
همچنین بنگرید به:
پاسداشت گاهشماری ایرانی
چکیده‌ای در باره گاهشماری جلالی
سخنی دیگر در باره زمان درست جشن اسفندگان
در بارهٔ تقویم نوساخته موسوم به سالنمای دینی زرتشتیان
چند نکته پیرامون جشن اسفندگان و دیگر جشن‌های ایرانی


۹. گفت و شنودی روشنگر با یک استاد فرهنگ و فلسفه‌ی ایران باستان


گفت وشنود فرید شولیزاده با دکتر فریدون فضیلت، استاد فرهنگ و فلسفه‌ی ایران باستان و مترجم ِ متن ِ مهمّ ِ پهلوی‌ی ِ دینکرت (/ دینکرد) به فارسی را در این جا بخوانید. ↓
http://rouznamak.blogfa.com/post-574.aspx


خاستگاه: رایان‌پیامی از مسعود لقمان - تهران


۱۰. افسانه‌ی ِ مرا ببوس!: سرگذشت ِ یک ترانه و طنز ِ تلخ ِ تاریخ!


مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار،

تو را خدانگهدار
که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته،
گذشته ها گذشته،
منم به جستجوی سرنوشت . . .


سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری داشت. قدی بلند و مویی سفيد. آرام و شمرده صحبت می کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خريدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می گفت، که گویی می ترسد بلورها تاب قال و مقال را نيآورده و از روی رف ها سقوط کنند.

حسن گل نراقی

خواننده ی "مرا ببوس"




مغازه اش دربازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک. تحمل آنهايی را که يادش بودند و به ديدارش می آمدند بيشتر داشت تا مشتری‌ها را. حسن گل نراقی خواننده ای غير حرفه ای اما اهل ذوق بود. در سال های پس از کودتای بیست و هشتم مرداد که بسیاری دور هم به غم خواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند، ترانه ای را که حيدر رقابی سروده بود خواند. با همين ترانه نامش در ليست خوانندگان ايران قرار گرفت. خودش می گفت: «به تشويق دوستان ترانه ديگری هم خواندم، اما خيلی زود تصميم گرفتم کنار بکشم. صدای من با مراببوس بايد در خاطرها می ماند. از بچگی عشق کوزه گری و بلور سازی داشتم. رسيدم به سرای بلورفروش ها. هيچ کس در اين سرای بی کسی نمی داند من کيستم و مراببوس چيست!»
در سال های بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد، بسياری از شنوندگان ترانه غمگين و درعين حال شورانگيز مرا ببوس، بر اين تصور بودند که شعر اين ترانه را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک از رهبران سازمان نظامی حزب توده ايران، پيش از اعدام در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام می شدند، سروده است. عده ای دیگر هم فکر می کردند اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشری عضو ديگر رهبری این سازمان در وصف سيامک سروده است. به دنبال این شايعه بود که سرانجام مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراينده ترانه عاشقانه مراببوس شاعری به نام حيدررقابی است نه سرهنگان حزب توده. همین افشاگری باعث شد،گذر شاعر و خواننده این ترانه به زندان تيمور بختيار و سازمان ساواک کشیده شود. شاعر ترانه مرا ببوس «حيدر رقابی» از دوستداران مصدق بود که بعد از کودتای 1332 اين ترانه را سرود. عده اي بر اين اعتقاد هستند که انگيزه حقیقی سرودن اين ترانه «گروه افسران» بود که همگی بعد از کودتای سياه 32 تيرباران شدند و آهنگساز اين ترانه نیز «مجيد وفادر» است.درسال های پس از کودتا؛ گل نراقی نيز چند بار به ساواک احضار شد تا بگويد با چه انگيزه ای مراببوس را خوانده است:« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که اين ترانه را فقط به دليل زيبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده حرفه ای نيستم. يک بار خواندم و ديگر هم نمی خوانم.» همين بازجویی ها را حيدر رقابی هم پس داد. انکار او دشوار تر از گل نراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سياسی داشت. حيدر رقابى با تخلص «هاله» نخستين بار شعر مرا ببوس را در مجموعه «آسمان اشك» در سال 1329 به چاپ رساند. عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب فوق مى گويد: «اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى متخلص به «هاله»، از خويشان بيژن ترقى مدير كتاب فروشى خيام بود. ملى گرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد و در مبارزات ملى سخت فعال. دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشك» چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت و پرويز ياحقى با ويولن و حسن گل نراقى با صداى مخملى خود در راديو ايران آن را اجرا كردند كه اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.» اما حقیقت این است که ماجرای ساخت این ترانه به هیچ وجه به کودتا ربطی نداشته است، شاید شاعر آن را تحت تاثیر وقایع سیاسی روز سروده باشد اما آهنگ این ترانه برای موسیقی متن یک فیلم سینمایی ساخته شد . مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، ماجرا را در مصاحبه‌اي در شماره 1418 هفته‌نامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح مي‌دهد:

«... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلم‌ها هم آهنگ مي‌ساختم. يادم مي‌آيد يكي از اين فيلم‌ها «اتهام» نام داشت. تهيه‌كنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد مي‌آورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبان‌ها افتاده بود و داستان‌هايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خواننده‌هاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...» ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنه‌هاي فيلم توسط خواننده نه چندان معروفی به نام «پروانه» (ترانه شب های تهران هم از اوست و به اشتباه به مادر خاطره پروانه نسبت داده می شود) و با لب‌خواني ژاله علو خوانده شد. در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود. در صحنه فوق كه با دختر كوچكش وداع مي‌كند و به سوي زندان و مجازات روانه مي‌شود، این ترانه را مي‌خواند. ژاله علو در باره این ترانه گفت:« خانم پروانه خواننده ترک زبانی بود که آن روز ها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد و در فیلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملک مطیعی در آن ایفای نقش می کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دخترم کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب خوانی می کردم. فکر نمی کنم هاله شاعر این ترانه آن را با انگیزه سیاسی و یا برای کودتای 28 مرداد سروده باشد. شنیده ام که آن را برای نامزدش و زمانی که می خواسته ایران را ترک کند سروده است. در هر حال فیلم مخاطبان خاصی داشت و با وجودی که مراببوس اثر خوبی شده بود بعد از اکران فیلم چندان به محبوبیت نرسید. چند سال بعد وقتی که گل نراقی خواننده خوش صدا و با احساس دوباره آن را اجرا کرد و کار از رادیو پخش شد، برسر زبان ها افتاد و در واقع گل نراقی آن را ماندگار کرد.» علو همچنین درباره داستان این ترانه گفت: «یکی از دلایلی هم که مردم به این ترانه و شنیدن آن راغب شدند، شایعاتی بود که آن را به کودتای 28 مرداد و اعدام سرهنگان حزب توده مربوط می کرد. با وجودی که کذب بودن این داستان ها ثابت شده است، هنوز مردم با شنیدن آن به یاد آن سال ها و وقایع سیاسی آن می افتند.در واقع اگر بخواهیم از این ترانه به عنوان یک ترانه ماندگار یاد کنیم، نمی توانیم آن را از این شایعات جدا کنیم.» با اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، این ترانه چندان مطرح نشد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقي دان‌ها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفت. پوران وفادار، برادر زاده آهنگساز این ترانه، که خودش هم دستی در موسیقی داشت و یکی دو سالی از خوانندگان رادیو بود، در تماسی که با او داشتیم درباره خاطرات خود از این ترانه گفت: «هاله شاعر این ترانه به دلیل فعالیت های سیاسی و طرفداری از ملی گراها تحت تعقیب بود و می خواست از کشور خارج شود.عمویم شعر نیمه کاره ای از او داشت که می خواست برایش آهنگی بسازد. شبی که به دیدار عمویم آمده بود تا خداحافظی کند عمویم او ر به داخل خانه می کشاند و از او می خواهد که این ترانه نیمه کاره را تمام کند. او هم که تحت جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را به تمام می کند. اما دیگر آن شب نمی تواند تهران را ترک کند و شب را همان جا می گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج و به سمت آلمان حرکت می کند.» او ادامه می دهد:« حدود یک سال بعد از اکران فیلم این ترانه از رادیو با صدای گل نراقی پخش شد. به نوعی من مسبب آن بودم. موقع ساخت قطعه ها گاهی من هم با قطعه می خواندم. من هم آن را می خواندم. یک روز در یک میهمانی خصوصی که آقای گل نراقی هم آنجا حضور داشت به اصرار دوستان این ترانه را خواندم. آن شب چند بار به خواست حاضران این ترانه اجرا شد. گل نراقی هم از آن خیلی استقبال کرد. فردای آن روز، خانم صاحب خانه پیش من آمد و به اصرا شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که این شعر هنوز جایی خوانده نشده و من نمی توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد و دلیل آورد که ما که خواننده نیستیم فقط می خواهیم شعر را داشته باشیم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم رادیو گوش می دادم که شنیدم مجری رادیو می گوید ترانه ای پخش می کنیم و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه می گذاریم. وقتی گل نراقی شروع کرد به خواندن سر جایم خشک شدم. نمی دانید چه حالی شدم، چون نمی دانستم جواب عمویم را چه بدهم؟! بعد از تمام شدن ترانه عمویم زنگ زد و پرسید که تو این کار را به کسی دادی؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گل نراقی که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه ای که در اطلاعات هفتگی انجام داده بود، گفت که این ترانه را برادر زاده آقای وفادار به من داده است. عمویم خیلی از دستم ناراحت شد و گفت که دیگر هیچ کاری را به من نشان نخواهد داد.اما ماجرا طور دیگری هم نقل شده است، پرويز خطيبى، نویسنده کتاب «در جست و جوی صبح» درباره ضبط مرا ببوس در رادیو توسط گل نراقی مى گويد: «... دو، سه سال پس از اعدام افسران وابسته به حزب توده، آهنگ و شعر مرا ببوس در ذهن بسيارى از همكاران مجيد مانده بود، از جمله پرويز ياحقى كه آن را به شدت دوست مى داشت. يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح الله خالقى را مى كشيدند، حسن گل نراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت... به هر حال وقتى گل نراقى سراغ ياحقى را مى گيرد، او را به استوديو راهنمايى مى كنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند. پرويز كه چشمش به گل نراقى مى افتد، مى گويد: به اين آهنگ گوش بده، گل نراقى يكى دو بار به آهنگ گوش مى دهد و آن را زير لب زمزمه مى كند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقى كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مى اندازد و اين قطعه را بى آنكه كسى متوجه شود، ضبط مى كند. گل نراقى به دنبال كار خودش مى رود و مسئول ضبط نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براى معينيان سرپرست انتشارات راديو مى فرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش مى دهند، تصميم مى گيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقى در ميان مى گذارند. پرويز مى گويد، اين كار براى گل نراقى گران تمام مى شود، زيرا او از يك خانواده سرشناس مذهبى است و پدرش با كار هاى هنرى به شدت مخالف است. قرار مى شود گل نراقى را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گل نراقى مى آيد و گفته هاى پرويز ياحقى را تاييد مى كند ولى به علت اصرار دوستان قبول مى كند نوار بدون ذكر نام و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود.به هر حال ترانه‌اي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانه‌اي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند. فرار حيدر رقابى و سكوت گل نراقى زمينه مساعدى را فراهم آورد تا تقارن پخش اين ترانه از راديو با اعدام نخستين گروه افسران، اين شايعه كه عوامل توده اى آن را به راه انداخته بودند به باور جامعه بنشیند. گفته مى شد: سرهنگ سيامك و يا سرهنگ مبشرى... هنگام وداع با خانواده و قبل از رفتن به مقابل جوخه اعدام مرا ببوس را سروده است. در حقيقت هم شعر جنبه هاى انقلابى داشت و كلمات آن قابل تفسير بود و مردم شعر را براى ديگران مى خواندند و داستان ها مى ساختند، در حالى كه گل نراقى مات و مبهوت مانده بود و نمى دانست چه كند سرانجام، با پيگيرى «مجيد دوامى» سردبير مجله «روشنفكر» و چاپ عكس او بر روى مجله ،مشخص شد خواننده این ترانه چه کسی است، اما هنوز در آن سال ها شاعر اين شعر را كمتر كسى مى شناخت. گل نراقی فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه مي‌خواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نمي‌توانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود.بعد از مدتی خانواده گل نراقي متوجه ماجرا شدند و از آن پس او دیگر ترانه ای نخواند. البته گفته می شود كه گل نراقي در فيلمی از زبان یک دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي مي‌كند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است. دم و دستگاه کودتا که تاب افسانه مراببوس را نداشت و می دانست زمزمه مراببوس اجازه نمی دهد دهه 30 فراموش شود، ابتدا پخش آن را از راديو ممنوع کرد. از اين مرحله به بعد این ترانه سينه به سينه به نسل بعد از 28 مرداد که خود شاهد وقايع آن نبودند منتقل و به ترانه ای مردمی تبديل شد. حتی صفحه 45 دور و کوچک آن نيز ناياب شده بود و اين خود مانند هر ممنوعه ديگری بيشتر مشوق نسل بعد از کودتا بود تا آن را پيدا و گوش کنند. این صفحه نه تنها ناياب شده بود، بلکه اگر برای دستگيری کسی وارد خانه او می شدند و صفحه مراببوس را پيدا می کردند آن را به عنوان مدرک جرم سياسی با خود می بردند تا ضميمه پرونده سياسی او شود. چند سال بعد نیز دستگاه تبليغاتی دربار، به انگيزه عاشقانه جلوه دادن مراببوس و نفی هويت سياسی آن، اجازه داد چند خواننده روز ايران قسمت اول اين ترانه، که عاشقانه جلوه می کرد را بخوانند، اما قسمت دوم ترانه که مربوط به سحرگاه تيرباران بود همچنان درمحاق سانسور ماند.اما این کار چیزی را عوض نکرد و حتی خوانندگان حرفه ای و مشهور روز هم نتوانستند اجرایی به دلنشينی و خاطره انگيزی گل نراقی از اين ترانه ارایه دهند. گل نراقی در مهر ماه سال 1372 گرفتار فراموشى و تومور مغزى شد و به رغم تلاش پزشكان، تسليم مرگ شد و به همراه ترانه اش، براى هميشه به ابديت پيوست و جاودان شد. گل نراقى هرگز ازدواج نكرد، بخشى از اموال مرحوم گل نراقى، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزك قرار گرفت و ساختمان اهدايى آنان در ابتداى خيابان بهار شيراز، منشعب از ميدان هفتم تير، قرار دارد. آنها هر دو رفتند، اما ترانه ای را از خود به يادگار گذاشتند که تا زندان و اعدام هست، ياد آنها نيز زنده است. حيدررقابی که پس از وقایع کودتای 28 مرداد و وقایع بعد از آن ناچار کشور را ترک کرده و به آلمان مهاجرت کرده بود، سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از ربع قرن سکوت درغرب و تبعید اجباری به وطن بازگشت. او با این امید به ایران آمد که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد اما چندان توجهی به او نشد. سرانجام گرفتار بیماری سرطان شد و در سال پايان دهه 1360 چشم بر جهان فرو بست. پیکر او را در ابن بابویه در کنار مزار دهخدا و تختی به خاک سپردند. متن کامل این ترانه به این شرح است:
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار، تو را خدا نگهدار که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در ميان توفان هم پيمان با قايقران ها
گذشته از جان بايد بگذشت از توفان ها
به نيمه شب ها دارم با يارم پيمان ها
که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها
شب سيه سفر کنم، ز تيره ره گذر کنم
نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من ميفکن
دختر زيبا امشب بر تو مهمانم، در پيش تو مي مانم، تا سر بگذاری بر سر من
دختر زيبا از برق نگاه تو، اشگ بي گناه تو، روشن گردد يک
امشب من
ستاره مرد سپيده دم، به رسم يک اشاره، نهاده ديده برهم،
ميان پرنيان غنوده بود.
در آخرين نگاهش نگاه بي گناهش، سرود واپسين سروده بود.
بين که من از اين پس دل در راه ديگر دارم.
به راه ديگر شوری ديگر در سر دارم
به صبح روشن بايد از آن دل بردارم، که عهد خونين با صبحی
روشن تر دارم... ها
مراببوس
اين بوسه وداع
بوی خون می دهد


خاستگاه: رایان‌پیامی از دکتر پرویز رجبی- تهران

افزوده ی ویراستار:

گفتنی ست که حیدر رقابی (هاله) سراینده ی شعر این ترانه، نه تنها گرایشی به حزب توده ی ایران نداشت و این شعر را نه از زبان سرهنگ سیامک (و یا -- به روایتی -- سرهنگ مبشّری) و به خواست ِ زنده نگاه داشتن خاطره ی کشتار آن افسران نسروده بود، بلکه یک پان ایرانیست دو آتشه و به شدّت ضدّ ِ توده ای و مخالف سرسخت ِ شوروی بود و در اوج ِ کشمکش های ملی گرایان و چپ روان ِ هوادار بی چون و چرای شوروی، در یکی از سروده هایش گفته بود:

"باز هم توده ای دق کند، دق / زنده آقای ِ دکتر مصدّق

از چه باشی ز بیگانه دل خوش / مرگ بر پرچم ِ داس و چکش!"

امّا پس از کودتای سال سی و دو و در پی ِ تیرباران نخستین گروه افسران توده ای در بیست و هفتم مهرماه سی و سه، شعر او -- به رغم ِ دیدگاه و گرایش ِ سیاسی ی او، به صورت یک ترانه ی رمانتیک در راستای برانگیختن احساس همدلی با قربانیان توده ای بر سر زبانها افتاد و چندان شهرت یافت و تأثیرگذارشد که دستگاه شاه و دربار را دچار هراس کرد و برای خنثا کردن ِ تأثیر ِ ان ترانه، در رادیو تهران به وسیله ی یکی از دلقکان نقیضه ای مسخره آمیز برای آن، پخش گردید.


۱۱. گریستن بر میهن و بزرگانش!: یادمان ِ استادی بی‌هم‌تا در چنگ ِ سوداگران!


دوست ِ دردآشنایم خسرو باقرپور در اندوه‌پیامی از غربت‌گاهش در آلمان، چُنین موییده‌است:
.............................
درود
پروفسور حسابی انسان شگفتی‌انگیزی بود.
با دیدن این خبر و تصاویر [همراه ِ آن] به تلخی بر میهن و بزرگانش گریستم!
http://iran22green.blogfars.com/blog.html?page=comments&member=iran22green&newsid=66172#1


ما نیز بخوانیم و ببینیم و به درد بگرییم؛ هرچند – به گفته‌ی ِ عارف ِ دردمندمان – "گریه‌کن که گر خون گری؛ ثمرندارد!"


۱۲. «دل‌آواز»: گنجینه‌ی ِ تازه ای از ادب، فرهنگ و هنر ایرانی


در این جا ↓
http://delawaz.blogfa.com/post-325.aspx


با سپاس فراوان از مهر ِ دوست ِ فرهیخته ام گیتی بانو مهدوی که کلید ِ این گنج ِ شایگان را به این دفتر فرستاد.


۱۳. «پرچم» : طرح - طنزی تلخ در نمایش ِ حال ِ زمانه



خاستگاه : رایان‌پیامی از دکتر پرویز رجبی- تهران


١۴. پژوهشی برای شناختِ «هیربَدِستان» یک متن ِ کهن ِ زرتشتی


در این جا بخوانید ↓
http://www.ilssw.com/pages.php?id=134&cat=art


خاستگاه: رایان پیامی از ایمان خدافرد- تهران


۱۵. یک‌هزار و سی و ششمین سال‌گردِ زادروز ِ «ابوریحان محمّد پسر ِ احمد خوارزمی‌ی ِ بیرونی» (۱۴ شهریور ۳۵۳ خورشیدی / ۵ سپتامبر ۹۷۳ میلادی تا ۲۲ آذر ۴۲۶ خورشیدی / ۱۳ دسامبر ۱۰۴۸ میلادی)، دانشمند ِ نابغه‌ی ِ ایرانی - جهانی، فرخنده باد!

تندیس ابوریحان بیرونی- بوستان ِ لاله - تهران




تمبر یادبود هزاره‌ی ِ بیرونی در افغانستان





در این جا بخوانید و بشنوید ↓
http://www.radiofarda.com/content/f2_Abourihan_Birooni_scientist_astronomy_anniversary/1823184.html


برای آگاهی‌ی ِ بیشتر از زندگی‌نامه‌ی ِ آن مرد ِ مردستان که در بیش از یک هزاره پیش از این، گوی‌سان (کروی) بودن ِ زمین را بازشناخت و شعاع ِ این گوی ِ خاکی‌ی ِ گردان به گرد ِ خورشید را (تنها با اختلاف ِ ۶۰ کیلومتر با اندازه‌ی ِ شناخته‌ی ِ علمی‌ی ِ کنونی) اندازه‌گرفت و بودن ِ قارّه‌ی ِ آمریکا را به گونه‌ی ِ نظری دریافت و قطعی دانست (← پیام، نشریّه‌ی ِ یونسکو، شماره‌ی ِ ویژه‌ی ِ هزاره‌ی ِ بیرونی)، به این جاها، بنگرید. ↓
BĪRŪNĪ,ABŪ RAYHĀN RAYHĀN MOHAMMAD b. Ahmad in Encyclopædia Iranica, Volume IV, pp.274-287
*
http://www.iranica.com/newsite/index.isc?Article=http://www.iranica.com/newsite/articles/v13f3/v13f3004b.html
*
http://en.wikipedia.org/wiki/Abu_Rayhan_Biruni


لغت‌نامه‌ی ِ دهخدا: ابوریحان بیرونی:
http://www.mibosearch.com/Dictionary.aspx?wId=10945&DicName=dehkhoda&word=%d8%a7%d8%a8%d9%88%d8%b1%d9%8a%d8%ad%d8%a7%d9%86



١۶. ستایش‌نامه‌ی ِ سزاوار ِ دیگری برای انسانی فرهیخته و ناشری کوشا و کامیاب


گفتار عبدالرّحیم جعفری، بنیادگذار انتشارات امیرکبیر در ستایش کارنامه‌ی ِ همایون صنعتی راده
http://www.roozonline.com/persian/honare-rooz-2/honare-rooz-2-item/article/2009/september/10/-9180c46b09.html


خاستگاه : روزآنلاین


١۷. تازه‌های خواندنی در تارنمای فرهنگی‌ی ِ «شهربراز»


معرّفی‌ی سلطان ولد (ویراست نو با درست‌گردانی) ↓

http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_05.html
*
آثار سلطان ولد↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_10.html
*
فعل آرزو و رؤیا ↓
http://shahrbaraz.blogspot.com/2009/09/blog-post_13.html


۱۸. «رأی ِ من کجاست؟»: تمبر یادبود ِ خیزش ِ دادخواهانه و حق‌جویانه‌ی ِ‌ مردم ِ ایران در کشور هلند



خاستگاه: رایان پیامی از رامین امین ابراهیمی- کالیفرنیا



۱۹. پژوهشی دیگر در باره‌ی ِ پیشینه‌ی ِ شطرنج


آقای جواد مفترد در رایان پیامی به این دفتر، نوشته است:
با درود
در رابطه با نظر استاد خطیبی درباره شترنج مطلبی تهیه کرده ام که به صورت فایل ضمیمه میکنم چون ظاهراً در باز نمودن ان مشکل پیش می آید بخش نکته نظر خود را همینجا قید می نمایم:
مسلم به نظر میرسد نام شترنج یا چترنگ در اصل سانسکریتی دیرینه اش از ریشه کلمات چاتوره (دانش و مهارت) و رنگ (گروهها و ستونهای نطام ارتش) یا بر اساس تلفظ ایرانی آن مرکب از کلمات سانسکریتی و اوستایی شاترو (دشمن) و انچ (مات نمودن) ترکیب یافته است که در مجموع آنهامعنی دانش نظامی مات نمودن لشکریان دشمن را بدست می دهند .لذا وجه اشتقاق اول به معنی دانش لشکرکشی و جابجایی نیروهای نظامی در مقابل لشکریان مخاصم است. در تأیید این معنی گفته شده است نام شطرنج در ادبيات سنسكريت نخستين بار در اين اثر آمده. در اين داستان نام شطرنج «شتورنگا» برده شده كه گفته‌اند: «اشاره بدو جناح قشون هند مي‌نمايد». در تأیید این معنی واژه رخ در شاهنامه و در اصطلاح شترنج نیز به همین معنی رده، سامانه و صف نظامی است. از اینجا معلوم میشود چرا تیمور لنگ جهانگشا ودارای لشکر جرار شترنج باز ماهری بوده است. وجه اشتقاق دوم با خود اصطلاح کیش (راندن) و مات (تسلیم کردن) در شطرنج مطابق است که مسلم به نظر میرسد از یک معنی لفظی خود شترنج استخراج شده است چه در لغت اوستایی واژه انچ به معانی راندن و دور کردن و مات نمودن است. می دانیم کلمه کیش درفارسی و پهلوی به معنی راندن و دور کردن همچنین به معنی دانش و آیین و روش است. لذا در کّل اگر صورهندی-ایرانی نام شترنج یعنی چترنگ یا شاترو-انچ را مرکب از ریشه های چاتوره (مهارت و دانش اساسی)-یا شاترو (دشمن) و انچ بگیریم (مات کردن) بگیریم راه درستتر و اساسی را رفته ایم و در این صورت آنها در مجموع به معنی دانش مات کردن دشمن خواهند بود.
در شاهنامه فردوسی ضمن اسطورهً شترنج از دو فرمانروا به اسامی جمهور (سّری، مرموز) و برادرش مای (دانا) و پسران ایشان به اسامی گو (جیوا یعنی زنده و فاتح) و طلخند (مغلوب و سرنگون) در سمت شهر سندلی (مرکز "سند= هند اصلی") نام برده شده اند که با توجه به معنی اسامی شان بسیار بعید به نظر میرسد اسامیی تاریخی بوده باشند. گروهی با توجه به شباهت نام مای با نام پادشاه سکایی هند مائوئس خواسته اند داستان پیدایی شترنج را بدین خاندان منسوب بدارند که صحیح نمی نماید.


۲۰. مُژده، مُژده که مهرگان آید!: ایرانیان به پذیره‌ی ِ جشن ِ مهرگان می‌روند


هنگام ِ جشن مهرگان، دومین جشن ِ شکوه‌مند در فرهنگ کهن ایرانی پس از نوروز، به زودی در سرآغاز پاییز، فرا می‌رسد. ایرانیان ِ پای‌بند به فرهنگ ِ دیرینه‌بُنیاد ِ نیاکان در ایران و فراسوی آن، از هم اکنون به تکاپو و جُنب و جوش افتاده‌اند و هرآنچه را که از کوشش و کُنِش در توان دارند، به کار می‌بندند تا این آیین ِ خجسته‌ی ِ فریدونی و یادمان ِ پیروزی‌ی ِ مردم ِ آزاده و رهایی جو بر اژی‌دهاک (ضحّاک) اهریمنی و خودکامه‌ی ِ خونریز و آدمی‌خوار را با شور و شادمانگی برگزارند و به جهانیان نشان دهند که "ایرانی می‌میرد؛ ذلّت نمی‌پذیرد!"، از هزاره‌های دور تا به امروز، همواره بانگ ِ برآمده از ژرفای ِ دل و جان ِ هر ایرانی، بوده‌است و هست و خواهدبود.
در همین راستا، ایرانیان ِ شهربند ِ غربت در سیدنی‌ی ِ استرالیا که در تدارک ِ برپایی‌ی ِ این جشن ِ فرخنده‌اند، از نگارنده خواستند که نوشتاری در باره‌ی ِ این جشن و بُنیاد و پیشینه‌ی ِ آن برای ِ همایش ِ امسال ِ سیدنی بفرستد و او نیز این خویش‌کاری را با شور و شوق پذیرفت.
آقای دکتر سیروس رزّاقی‌پور، مدیر ِ خانه‌ی ِ فرهنگ ِ ایران و سرپرست ِ کتابخانه‌ی ِ ایرانیان در سیدنی، در پیامی مهرآمیز، نوشته‌اند:
"..................
مطلب ِ در باره‌ی ِ مهرگان را که فرستاده بودید، دریافتم. جناب عدیلی برنامه را با قسمت‌هایی از آن شروع می‌کنند ودر سراسر برنامه، زمان به زمان، خانم ملکوتی -- که مُجری‌ی ِ برنامه می‌باشند-- فرازهایی از آن را می‌خوانند و از آن جا که تبلیغ گسترده‌ای در دانشگاه‌ها صورت می‌گیرد و از دولت‌مردان استرالیا نیز دعوت رسمی به عمل می‌آید، تمامی‌ی ِ گفتارها به انگلیسی نیز ترجمه وخوانده می‌شود. آرزوی دیدارتان را در این جشن ِ ملی داریم.

سیروس رزاقی پور"


This page is powered by Blogger. Isn't yours?