Thursday, November 29, 2007
٣: ٥٧. هيجدهمين هفته نامه: فراگير ِ ٢٥ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
يادداشت ويراستار
جمعه ٩ آذر ١٣٨٦
(٣٠ نوامبر ٢٠٠٧)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
١. جشن ِ باستاني و شكوهمند ِ «آذرگان» فرخندهباد!
امروز نهمين روز از نهمين ماه ِ سال (آذرْروز در آذرْماه)، در گاهشمار ِ فرهنگيي ِ كهن ِ ايرانيان، آذرگان ناميدهميشود كه يكي از ارجمندترين و شكوهمندترين جشنهاي ساليانه است و به انگيزهي پايگاه والا و ويژهي ِ آذر (/ آتش) و ايزدْ آذر در اسطورههاي ِ ديرينهبُنياد ِ نياكان ِ ما از جايگاه ِ ممتازي برخوردارست.
دربارهي اين جشن ِ خجستهي ِ ريشهدار در هزارههاي ِ گمْشدهي دور، هم در گذشته و هم در روزگار ِ ما، گفتارهاي روشنگر و ارزشمند ِ بسياري نوشتهشدهاست كه از ديدْرس و دستْْرس ِ جويندگان دورنيست. از آن جمله است گفتار ِ شيواي ِ دوست ِ پژوهندهام استاد دكتر تورج پارسي كه در سال ِ گذشته، درست در چنين روزي – نهم آذر١٣٨٥(/ سي ام نوامبر٢٠٠٦) – در درآمد ِ ٢: ١٤٠ همين تارنما نشريافت و خواستاران، مي توانند آن را در بخش ِ "نوشتههاي پيشين، نوامبر٢٠٠٦" بيابند.
امسال نيز مهر بي دريغ ِ استاد پارسي فروغافشان شد و گفتاري تازه و خواندني و آموزنده به اين دفتر فرستادند كه با سپاسگزاري از ايشان، در پي ميآورم.
آتش اي نور ِ مقدّس، تو از اركان ِ جهاني
با تو هستم، با تو آتش
تو كه نور جاوداني
تو مقدّس عزيزي رحمت بارونو داري
تويي از نژاد خورشيد
لطف آسمونو داري
آتش اي نور مقدّس...
ترانه سرا: سعيد طبيبي
آهنگساز :همايون خرّم
خواننده :سيمين غانم
اینجا بشنوید
با سپاسگزاري از دوستم گيتي بانو مهدوي كه پيوند به پرونده ي آوايي ي اين ترانه را آماده كرد.))
شوفاژ ) ) element صفر بود. وزيدن باد توان سرما راچندان تر مى كرد . در بانك كنار المنت
در انتظار نوبت بودم. پيرزنى كوتاه اندام و لاغر نزديكم ايستاده بود. سرگفتگو را با وى بازكردم :
گويى واژگانم آتش به خرمن جانش زد. با صداى بلند پرسيد:
" سرده ؟ امروز سرده ؟ كنار المنت دم از سرما مى زنى؟"
روى واژه ى سرد آنچنان يكدنده مى ايستاد كه سرد كشيده مي شد و سردتر مي شد:
"آن روز سرد بود كه من ِ كودك پاى پياده پنج كيلومتر مى رفتم تا به مدرسه برسم ، پنج كيلومتر هم برگردم به خانه. خوراكم هم سه تا سيب زمينى بود. نه المنتى بود و نه چكمه اى ! آنروز سرد بود. امروز سوئد ديگر سرد نيست!"
سخت و بلند بالا و سرماى از سرد، سردتر، آبادانى به وجود آورده اند، كلاه از سر برداشت!"
يا به گفته ى درست ِ ترانه سرا كه از نژاد يا مظهر زمينى خورشيد است، شورى درزندگى بشر راه انداخت؛ شورى تعيين كننده كه در پرتو ِ آن، كار ميدان آدمى شد و انسان كه با كارتوانست تكامل پيدا كند . تكامل انسان در اثر كار، زندگى را آسان ساخت چرا كه كار و آبادانى هم پيوندند . زندگى و آتش نيز به هم پيوسته اند ، در اين جا ديدگاه واىكنيگ ها رادرباره ى زندگى پيش مى آورم كه حرفي دارد براى گفتن (۲) :
LIV ÄR ELD
.Att leva är att brinna
.Att leva är att älska
.Att leva är att dikta
Att leva är att skapa
زندگى يعنى آتش
زنده باشي كه برافروزى
زنده باشى كه دوست بدارى
زنده باشي كه بسرايي
زنده باشى كه بيافرينى
در اينجا، به فَرَوَهْر ِ خردمندى درود مى فرستيم كه در پگاه تاريخ گفت :
"بايد براى آبادانى جهان كوشيد و آنرا به درستى نگهبانى كرد و به سوى روشنايي برد" (يسنه
هات ۴۸ كرده ۵ )
و البته گوشزد كرد كه:
" در پايان گردش گيتى ، آنچه از بد، بدتر است به كسى كه در آبادانى جهان نكوشيده باشد، داده خواهد شد." (يسنه، هات ٥١، كرده ٦)
ميان خورشيد و آتش پيوندي هست
" هم از منابع ايرانى و هم از منابع هندى چنين بر مى آيد كه رسم باستانى اين بوده است كه براى استحكام پيمان ها به ميترا در حضور آتش سوگند مى خوردند، خواه اين آتش اجاق و آتشدان باشد كه بى آن زندگانى ميسر نبود وخواه آتش خورشيد در آسمان كه بر زمان و فصل ها مسلّط بود و جلوه ى رتا (/ اشا " ) بود.۴
سوگند به آتش و خورشيد هنوزهم كاربُرد دارد ، آتش نشانواره ى كانون خانواده و جان هستى است ، شعله ى پاك آن نماد اوست كه خود نور ابدى است براى نمونه : كرمانشاهى ها به افتو ( نور يا برق - خورشيد نازنده ( وه ئی خوه ر نازاره ) ۵ بويراحمدى ها به برچ
توآنجا پيش دينداران عالم
بدان آتش بخور سوگند محكم
هر آن گاهى كه تو سوگند خوردى
روان را از گنه پاكيزه كردى ۶
شايان آنست كه گفته شود كردار نيك گواه بر درستى آدمى است ونيازى نيست كه با سوگند كردار را تائيد كرد.
در ايل هاي ِ بوير آحمدى و قشقايي وقتى كه اروس رابه خانه ى داماد مى برند نخست سه دور بر گرد اجاق خانه مى گردد و انگشت به خاكستر اجاق نهاده و به لب مى گذارد انگاه كه به چادر يا خانه ى داماد برسد نيز همين آيين را به جا مى آورد .
درپايان بايد گفته شود كه : زرتشتيان چهار آخشيج هوا خاك آب و آتش را پاك كننده مي دانند و تلاش مي كنند تا آنها را آلوده نسازند. هردوت هم دراين باره اشارتى دارد . ازسويي در بينش زرتشت ، اهورامزدا را بايد در قلمرو روشنايي جستجو كرد. به همين سبب هر زرتشتي به هنگام نيايش رو به سوي روشنايي مي كند، از نور خورشيد ، ماه ، چراغ و آتش كه نماد داد است ۷گرفته تا سوسوى شمعى در كنج خانه.
به گفته ى توران شهريارى :
گو مرا بهدين نيايش مي كند/ جان هستي را نيايش مي كند
جشن آذرگان كه روز نهم از ماه آذراست، بر همگان گرامى باد بر ويژه به استاد دوستخواه كه آتش دانش و بينش او فراگير است.
_____________________
سرچشمه ها :
۱ - پژوهشى در اساطير ايران،مهرداد بهار، رويه ۱۲۵
۲-Are Waerland - 1946 -
۳ - اوستا، كهن ترين سرودها و متن هاي ايرانيان، گزارش و پژوهش جليل دوستخواه، چاپ يازدهم، تهران - ١٣٨٦
۴ – تاريخ ِ كيشِ ِ زرتشت، رويه ٤٩، مرى بويس ترجمه همايون صنعتى زاده
http://www.balout.ir/archives/2005.01.07/000094.shtml-۵
۶ - به نقل ازمزديسنا و ادب پارسى ، دكترمحمّد معين، جلد دوم .
۷ - تاريخ كيش زرتشت ، هخامنشيان جلد دوم رويه ۸۳ مرى بويس ، ترجمه همايون صنعتىزاده
همچنين پژوهندهي جوان و پويا آقاي ياغش كاظمي – كه چندي پيش، از كتاب ارزشمند ِ او آتشگاه ِ اصفهان سخنگفتم – گفتار ِ ابتكاري و زيبايي را با لطف نسبت به ويراستار، به اين دفتر فرستادهاست كه با سپاسگزاري از او، در پي ميآورم:
استاد گرامی
درود
متن زیر را به مناسبت جشن آذرگان نوشته ام و به شما پیشکش می دارم.
با احترام و آرزوی تندرستی همیشگی و شادکامی
یاغش کاظمی
گفتی از «آتشـگاه» بگویم. گفتی از رنج و شکنج ِ نیاکانم بگویم. گفتی از پادافره ِ ایستادگی بر راه ِ راستی و «باور» بگویم! آری، «نیکی» را بازخواست کردند! گفتی که بهای «عشق»، «سوختن» است. من همه را دیدم. هزاران تَن، هزاران روح، هزاران خشت، هزاران خشت. گفتی که خشت های این ساختمان ِ «آتشگاه» را نیاکانت با استواری بر این کوه ِ افسون زده استوار کردند، تا تو هزاران سال بعد، به یاد آوری که که بودی؟ چه بودی؟ و در کجا ایستاده ای؟ که فراموش نکنی «مهر» را که جایگاهش در این کوه بود؛ و «راسـتی» را.
این راه ِ بی نهایت. آری! ما عصمت ِ غمگین ِ اعصاریم!
چه شد؟ کجا شد؟
«خونیرث» برترین ِ سرزمین ها بود. جایی که «مزدا اهورا» برای رامش ِ خوش ترین و برگزیده ترین ِ بندگان ِ خویش آفرید:
«گوید به دین که آن شش مقام ِ سَروَری ِ کشورها را هر یک سروری است ... زردشت این کشور ِخونیرس و نیز همه ی پرهیزگاران گیتی را سرور است. در کشور ِ خونیرس، بس جای است که در این بَدزمانگی و نبرد ِ سخت ِ پتیاره، به افسون ِ مینوی گذر ِآن بسته است، که پناه گاه های خونیرس خوانده شود، چون ایرانویـــج و .... در هر یکی، سَروَری بی مرگ پادشاهی کند»
(درباره ی سَروَری ِ کشورها؛ بخش چهاردهم از کتاب بُندهش)
چه شد؟ کجا شد؟
نه! نمی خواهم باور کنم که داستان بود و افسانه! نمی خواهم! نمی خواهم! اگر نیاکانم چنین نبودند، پس نفرین بر این تاریخ ِ «به دروغ» که آنان را به چشمانم نیک می نماید. یک امپراتوری ِ پهناور، یک قدرت ِ جهانی، یک «منشور ِ آزادی» .... نه! نگو که دروغ است! نگو که افسانه بود!
چه شد؟ کجا شد؟
یاد گرفته ایم که همدیگر را بیازاریم. بر دور ِ باطلی افتاده ایم. جایی، زمانی، لحظه ای، باید امیدی باشد و سکونی و اندیشه ای.
اندیشه ای به طولانی بودن ِ راه ِ طی شده! اندیشه ای برای «مهر» ورزیدن.
گفتی از «مهر». یادم آمد که اینجا را، «آتشـگاه» را زمانی «مهرین» می گفتند که جایگاه ِ «مهر» بود.
من تحقیـر ِ هزاران روح ِ نیک ِ نیاکان ِ «به دین» ام را در این بنا دیدم. تا سپاه ِ توران آن را به بند کشد. کجا شدی «رستم»؟ چه شدی؟ کجا شدی؟
چه دردی ست که آدمی در سرزمین ِ نیاکان ِ خود تنها باشد! در سرزمین ِ خود، بیگانه باشد!
ما راهی طولانی آمده ایم. شاید جایی، لحظه ای، بر سر یک دو راهی، گذر ِ کج و بیراه را برگزیدم! حتماً اینگونه بوده است! گذر ِ «آب ِ حیات» در سویی دیگر بود! ما به بیراه رفتیم! و ... ظلمات بود و آن را پایانی نبود!
گفتی که «پارسیان» دشمن ات داشتند وقتی به بمبئی رفته بودی به آتشـگاه! گفتی که حتی پاسخ درود و سلام ات را نگفتند! گفتی که شگفت زده شدی و غَمین. گفتی که تنها بعدها و تنها بعدها توانستی بدانی که آنها چگونه به تو می نگریستند! تو برایشان یادآور ِ غربت بودی! یادآور ِ دلتنگی و تنهایی ِ همزادشان!
باز گفتی از «آتشـگاه». گفتی که «خشت» ها هنوز استوار مانده اند. «خشترا»! «خشترا»! گفتی که نیاکان ِ این خاک، در طلب ِ استواری ِ ازلی برآمدند و به آن رسیدند! برخيز! برخیز! غمگین مباش! آگاه شو! آگاه شو! بشنو! می شنوی؟ «خشت» ها، این هزاران خشت ِ کهن، با تو سخن می گویند. بشنو! «جاودانگی» همینجا در کنار ِ تو است! راز ِ آن را دریاب! راز ِ آن را دریاب! هنوز زمان داری! هنوز می توانی! از اسب افتاده ای نه از اصل!
همه ی فَرَوَشی های نيک ِ نیاکانت، اینجا در «آتشـگاه» همراهِ تو اند. سَروَری ِ «خونیرس» اکنون در دستان ِ تو ست!
«و او بسیار گفت و گفت. ...و من امّا، خاموش. فکر می کردم که چگونه می توانم تاب ِ همراهی ِ او در این سفر طولانی را داشته باشم. سفری به بلندای ِ جاودانگی!»
*
اين پژوهشگر ِ كوشا، همچنين گفتاري را در پي گيريي ِ خاستْگاه ِ گراور ِ نماي ِ كهن ِ آتشگاه ِ اصفهان در
آقاي دكتر احمد پناهنده نيز، گفتاري را در همين زمينه، به اين دفتر فرستادهاند كه – با اندكي ويرايش و كوتاهكردگي – در پي ميآورم:
استاد ِ گرامی جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه با درودی چون آتش آذرگان بر شما ...همانگونه که اطلاع دارید، بزودی جشن ِ آذرگان از راه می رسد که برابر با نهم آذرماه است. در این باره مقاله ای نوشتم که یک نسخه از آن را چون همیشه، برای شما ارسال ميکنم تا هم پیشاپیش این جشن و سرور ِ ماهانه را به شما فرخنده باد گفته باشم و هم اگر لازم دیدید، بر من منّت بگذارید ودر سامانه ي ایران شناخت انتشاردهید.
با مهر و دوستی
آتش ِ جشن ِ آذرگان، آتش افشان باد!
در یَسنَه ٦٢، بند ِ ٩
چنین می خوانیم:
" نماز به تو ای آتش، ای بزرگترین آفریدهی اهورامزدا و سزاوار ستایش "
دیروز عنصر ِ بی همتای ِ آب، از عناصر ِ چهارگانه را به شادمانی و شادخوانی نشستیم، طراوت چیدیم و نسیم ِ شادابش را در خود فرو دادیم و جوان شدیم.
از دریا سخن راندیم، آبش را به تن، خیساب کردیم
رودخانه را به آغوش کشیدیم و آب ِ روانش را سلام کردیم
جویبارها را، آواز شنیدیم و طراوت ِ معطرّش را، در جانمان فرودادیم
نهرها و برکههای ِ پر آب ِ شاداب را، در بَرَش سفره پهن کردیم و نوشیدیم و خوردیم و رقصیدیم و ترانه ها خواندیم و آبانگان را با آناهیتا، تیشتر و پرندگان، به جشن نشستیم.
و راستی جشنی بود طراوت افزا.
هنوز آن نسیم و طراوت ِ آبانگان را، در جان ودل داریم که ماه ِ آتش، در زمستان ِ سرد ِ در راه، فرا می رسد و گرمای ِ ذوب کننده ی سردی و برودت را در جانها، حرارتی مطبوع هدیه می کند و با انوارش، دل ِ تاریکی و ظلمت را می درد و خورشید ِ روشنایی بخش ِ منظومه ی ما را جان می بخشد.
آتش، در انديشهي ِ نیاکان ِ زرتشتی مان، نماد ِ روشنایی، نور و نيرو در میان ِ عناصر ِ چهارگانه، از ویژگی و احترام ِ خاصی برخودار بوده است. به طوری که چنین ویژگی و احترام، نسبت به عنصر ِ آتش سبب شد که غرض ورزان و تنگ نظران، نیاکان ِ زرتشتی مان را آتش پرست بينگارند.
در حالی که چنین نیست بلکه عنصر ِ آتش، سرچشمه ی نور و روشنایی است و نور از صفات ِ ویژه ی اهورامزدا است و چون نور در همه جا هست، در آنجا اهورامزدا حضور دارد و به همین مناسبت نیاکان ِ زرتشتی ِ ما، نسبت به نور و آتش، احترامی ویژه، ادا می کردند و آن را گرامی می داشتند. بطوریکه این آتش ِ اهورایی را آنچنان پاسبانی می کردند که هر گز خاموش نگردد.
و امروز آن آتش ِ اهورایی، در دل و جان ما ایرانیان، زبانه می کشد و نور را به پیشباز می رویم و شب را بیزار گریزانیم.
آه!
چه تلخ دورانی بر نیاکانمان عبورکرد
آنانی که پاک بودند و بر پاکی ستایش می کردند و احترام
در باران روزان، در خانه زنداني بودند
که مبادا
پاكان را بيالايند (؟!)
ریختند
و با هجومی نور بیزار
خاموش کردند، آتش ِ آتشکده ها را
تاریکی باریدند هر جا روشنایی بود
و ظلمت گویی پادشاه
امّا
تاریکی باوران
ناتوان از این درک
که در دل ِ هر ایرانی ِ زرتشتی
آتشکده ای است، همواره پایدار
و امروز
افتخارا
که هر ایرانی
یک زرتشتی است
آری:
شب همواره نماد ِ مرگ و اهریمن را در باور ِ پدران ِ باستانی ِ ما نشانده بود و پیدایش ِ آتش، پیروزی روشنایی را بر تاریکی و جهالت و تیرگی آواز داده بود. از پس ِ پیدایش ِآتش بود که نیاکانمان توانستند دل تاریکی را بدرند و در کنار ِ آتش، ساغر را از باده پر کنند و در اوج ِ شادی و شادمانی، خون رگ ِ تاک را در کام ِ خود بریزند و شب ِ مستان ِ عاشقان را، با فروغ ِ آتش، جلوه ای از شور و شیدایی و طراوتی از عشق ِ رعنایی و لطافتی از گونه های ِ ارغوانی ِ شفق گون ببخشند.
و چه شیرینمنظری است که در کنار ِ خم و شرارههای آتش بنشینیم و با شراب ِ ارغوانی، گونههای ِ انارگون ِ مستان ِ شب را، جلوهای از یکرنگی و نشاط ِ عاشقانه ببینیم.
آری:
همان گونه که در مقالات گذشته اشارت رفت:
نیاکان ِ باستانی و زرتشتی مان، افزون بر جشن های ِ سالاری چون نوروز، سیزده بدر، یلدا ( شب ِ چله )، سده و چهارشنبه سوری، در هرماه آن روزی را که نام ِ آن با نام ِ ماه يكي می شد، جشن می گرفتند و به شادمانی در سروری بی همتا مشغول می شدند. و جشن ِ آذرگان، نهمین جشن ِ ماهانه ی نیاکانمان است، که در روز نهم ِ آذر ماه ِ زرتشتی برگزار می شده است.
در این روز نیاکانمان به آتشکده ها می رفتند و سرود آتش می خواندند و به رقص و شادی و شادمانی وشادخوانی می پرداختند.
مردم بر بام خانه ها و معابر آتش می افروختند، نور و روشنایی و انرژی را سلام می کردند و شب و تیرگی و تاریکی را از هستی خود محو می نمودند.
ابوريحان بیرونی در آثارالباقيه دربارهی جشن ِ آذرگان مینویسد :
ِآذر، نام ایزدی است ویژهی همهی آتشها و از احترام ویژهای نسبت به سایر ِ عناصر چهارگانه برخوردار می باشد و جشن آذرگان در کنار جشن های دیگر ِ آتش، چون سده و اردیبهشتگان و چهارشنبه سوری، ستایشی است سزاوار از این عنصر اهورایی.
باشد که با برافروختن آتش در این جشن ِ سزاوار ِ شرر، در دل و جان ِ تک تک ِ ما، آتشکده های ِ پدران ِ مان، زبانه بکشد و هر آنچه تاریکی و تیرگی است، را بدرد و آفتابیروزان را بر پهن دشت ِ بی کران سرای ایرانزمین بگستراند.
در پایان این نوشته مایل هستم نیایش آتش را زینت بخش دل و جان و خرد همه هموطنانم بکنم. زیرا که خود یک بار به مناسبتی این سرود را همراه هموطنان زرتشتی ام در روزهای ِ پروازوار جوانی ام در کنار آذرگاه فریاد کردم.
نيايش ِآتش:
درود بر تو ای ِ آتش! ای برترین آفریدهء سزاوار ستایش اهورا مزدا! به خشنودی اهورا مزدا، راستی بهترین نیکی است، خرسندی است.خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترین راستی بخواهد (٣ بار) بر می گزینم که مزدا پرست زرتشتی باشم و خدایان پنداری را زدوده، تنها به اهورا باور داشته باشم.به تو ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! خشنودی و ستایش آفریدگار و آفریدگانش برساد!افروخته باش در این خانه!پیوسته افروخته باش در این خانه! فروزان باش در این خانه! تا دیر زمان افزاینده باش در این خانه!به من ارزانی ده ای آتش! ای پرتو اهورامزدا! آسایش آسان! پناه آسان! آسایش فراوان!فرزانگی، افزونی، شیوایی زبان و هوشیاری روان و پس از آن خرد بزرگ و نیک و بی زیان و پس از آن دلیری مردانه، استواری، هوشیاری و بیداری، فرزندان برومند و کاردان، کشورداری و انجمن آرا، بالنده، نیک کردار، آزادی بخش و جوانمرد، که خانه مراوده مرا و شهر مرا و کشور مرا آباد سازند و انجمن برادری کشورها و همبستگی جهانی را فروغ بخشند.راستی بهترین نیکی است، خرسندی است.خرسندی برای کسی که راستی را برای بهترین راستی بخواهد (٣بار) (١)
___________________________
(١) بر گرفته از مقالۀ " جشن ِآتش ِ" دوست ارجمند و دانشمندم آقای دکتر تورج پارسی
٢. روزْنوشتي تازه از دكتر پرويز رجبي
ناتنی ها (٨٩)
دوم آذر ١٣٨٦
در اين جا:
http://parvizrajabi.blogspot.com/
٣. گفت و شنودي بي پرده و روشنگر دربارهي خطر ِ جنگي كه ايران را تهديدميكند : يك فيلم ويديويي
George Galloway talking about war with Iran
درباره ي اين دولتْمرد ِ منتقد ِ بريتانيايي (نمايندهي ِ گلاسكو در مجلس ِ نمايندگان بريتانيا)
و براي
شنيدن و خواندن سخنان ديگري از او
←
http://www.google.com/search?q=George+Galloway&rls=com.microsoft:*:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7&rlz=1I7IRFA
٤. فيلمي ديدني ازچگونگيي ِ ساختن ِِ «تار» و مرحلههاي ِ شكلْبخشي بدان
داستان ِ تار و قصّهي ِ دل ِ استادِ عاشق
لطفاً
در اینجـا
به این گزارش زیبا نگاه کنید:
http://msahar.blogspot.com/2007/11/blog-post_23.html
(با سپاسْگزاري از دوستم محمّد جلالي چيمه / م. سحر، فرستنده ي نشانيي ِ پيوند از پاريس به اين دفتر.)
٥. چشمْانداز ِ گستردهاي از جهان ِ موسيقيي ِ ايراني: مجموعهي ِ سرشاري از گفتار و نقد، تصويرهاي يادماني از هنرمندان و سازهاي آنان و نمونههايي از خوانندگي و نوازندگيي ِ استادان
در اين نشاني، بخوانيد، ببينيد و بشنويد:
http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/ShowLetter?MsgId=9480_72434989_22636_3670_50811_0_59339_259009_409107537&Idx=0&YY=54806&y5beta=yes&y5beta=yes&inc=25&order=down&sort=date&pos=0&view=a&head=f&box=Inbox
(با سپاسْگزاري از امين فيضپور توليدكنندهي ِ مجموعه و فريبا، فرستنده ي نشانيي ِ پيوند از گروه ِ روزنه به اين دفتر.)
٦. مروري در فرهنگ، ادب و هنر در عصر ِ صفوي: پيْگيريي «تاريخ در ادبيّات»
علي ميرفطروس در روزنامك:انديشه های صائب در شعرهای «صائب»
٧. ترانهاي در ستايش آشتي و زندگي و نكوهش جنگ و تباهكاري
پرنده ي ِ صلح
پرتو نوری علا
اخبار روز:
چهارشنبه ٣۰ آبان ۱٣٨۶ - ۲۱ نوامبر ۲۰۰۷
٨. پذيرهي گرم و پرشور ايرانيان از «شوراي ِ ملّيي ِ صلح» و فراخوان به پيوستن بدان و ...
ايران: بودن يا نبودن؟! بحث در اين است!
اتحاد جمهوری خواهان ایران: به شورای ملی صلح می پیوندیم
در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=12385
از تشكیل «شورای ملی صلح» حمایت كنیم!
دکتر حسين باقرزاده
متن ِ كامل ِ فراخوان را در اين نشاني بخوانيد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/14707/
نام من را هم بنويسيد
مير حميد سالک - یکشنبه 4 آذر 1386 [2007.11.25]
فراخوان بانوي صلح و يارانش جهت جلوگيري از وقوع فاجعه اي مصيبت بار براي ايران وجهان، نور اميدي به دل تمامي دل بستگان اين آب و خاک و تمامي هواداران صلح در جهان تاباند. حرکتي که آغاز شده است، هر چند با تأخير، مي تواند در آينده نزديک يکي از عوامل به سکوت کشاندن صداي جنگ طلبان در داخل و خارج کشور باشد.
در اين نشاني بخوانيد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/11/post_4930.php
نشريّهي ِ الكترونيك ِ روز نوشته است:
رايزني كانون مدافعان حقوق بشر با فعالان دانشجويي
گامي در راه "شوراي ملي صلح"
به دنبال فراخوان "شيرين عبادي" برنده ايراني جايزه صلح نوبل براي تشكيل "شوراي ملي صلح"، كميته موقتي كه به اين منظور از سوي "كانون مدافعان حقوق بشر" تشكيل شده است، رايزنيهاي خود با گروههاي اجتماعي را آغاز كرد و در اولين قدم، گروهي از فعالان دانشجويي در يك همانديشي با اعضاي اين كميته موقت شركت كردند تا به بررسي نحوه شكلدهي و گسترش يك جنبش اجتماعي براي صلح بپردازند.
خطر جنگ گسترده در ایران و منطقه
گفت و گوي داوود خدابخش در صداي آلمان با بهمن نیرومند
نويسنده ي كتاب جنگ بدون اعلام (به زبان آلماني)
در اين نشاني بخوانيد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/world/more/14718/
نقشهي ِ بوش برای حمله به ایران
شهروند / جواد طالعی
به قلم رئیس انجمن حقوقدانان آمریکا، برگردان: جواد طالعی (دفتر اروپائی شهروند)
در اين نشاني بخوانيد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic2/more/14220/
در همين زمينه:
ميز ِگردي با شركت چند كارشناس ِ ايراني و آمريكايي
در تاريخ ِ هفتم آبان گذشته (٢٩ اكتبر ٢٠٠٧)، بر پايهي ِ فراخوان ِ كنُن جان پيترسون (Canon John Peterson) مدير ِ مركز ِ جهانيي ِ دادْوَرزي و آشتيجويي (Director of the Center for Justic and Reconceliation) ميز ِ گردي با درونْمايهي ِ آمريكا و ايران، تاريخي دشوار: پيوندهاي آمريكا و ايران از آغاز تا امروز، با حضور و سخنرانيي ِ دكتر عبّاس امانت، استاد ِ تاريخ در دانشگاه ِ ييل در كانتيكت، دكتر تريتا پارسي، استاد دانشگاه واشنگتن و مدير ِ شوراي ِ ملّيي ِ ايرانيان و آمريكاييان، ستيفن كينزر، پژوهشگر ِ ايرانشناس و نويسندهي چندين كتاب، از جمله همهي مردان ِ شاه، بروس لاينگن، كاردار ِ سفارت آمريكا در تهران به هنگام گروگان گيري و گيل هارِست، عضو ِ كنگرهي آمريكا در تالار كليساي ِ جامع ِ ملّيي ِ واشنگتن تشكيلگرديد.
در سخنرانيها و گفتمانهاي مطرحشده در اين همايش، به رويدادهاي كليدي و مهمّي در رفتار ِ آمريكاييان با ايرانيان از آغاز ِ پيوند ِ رسميي دو كشور تا امروز اشارهشد و به ويژه بر كودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢خورشيدي (١٩ اوت ١٩٥٣ ميلادي) تأكيد رفت و ريشههاي تنش و ستيز ِ امروز در آن رويدادهاي ناروا و كُنشهاي نادوستانه، بازجستهشد.
متن ِ كامل ِ درونْمايهي ِ اين ميزگرد ِ مهمّ را در نشانيي ِ زير ببينيد و بشنويد:
http://video1.cathedral.org/wmv/IranPanel071029.wmv
(با سپاسْگزاري از استاد دكتر تورج پارسي براي فرستادن ِ نشانيي ِ پيوند به اين فيلم ِ ويديويي)
٠۹ «دسترسي»: رواج ِ همگانيي ِ يك كاربُرد ِ نادرست به جاي ِ «دسترس»
نادرستْگوييها و نادرستْنويسيهاي ما ايرانيان يا – به اصطلاح – "غلطهاي مشهور"مان، فراوانند و كاربُرد ِ «دسترسي» به جاي ِ «دسترس»، يكي از رايجترين ِ آنهاست. در برخوردي تازه به يكي از موردهاي ِ كاربُرد ِ تركيب ِ نادرست ِ «دسترسي»، فرصت را غنيمت شمردم و بر آن شدم تا در بارهي ِ آن ، به كوتاهي روشنگري كنم. پس يادداشت كوتاه خود در اين زمينه را، در اين جا ميآورم تا خوانندگان ارجمند ِ اين تارنما بخوانند و به ديگران هم انتقال دهند و فايدهي آن، همگانيشود:
بيشتر مردم، دسترسي را به جاي دسترس به كار ميبرند؛ در حالي كه دسترس، خودْ مصدر ِ مركّب و كوتاه كرده ي دست رسيدن است و افزودن ِ "ي" ي ِ نشان ِ اسم مصدر (/حاصل ِ مصدر) بر آن، هيچ گونه توجيه ِ دستور زباني و زبانْ شناختي ندارد و تنها به دليل ِ اشتباه گرفتن ِ " ي" ي ِ بيان ِ يگانگي (/ وحدت) با "ي" ي ِ مصدري در دورههاي اخير، رايج شدهاست. در گذشته ي دورتر از زمان ِ ما، همه جا به درستي دسترس به كاررفتهاست. براي نمونه، فردوسي مي گويد: "به چيزي كه باشد مرا دسترس / بكوشم؛ نيارم نيازت به كس". امّا متأسّفانه كاربُِرد ِ نادرست ِ دسترسي در دوران ما همهگير شده و اين اشتباه، حتّا به لغت نامه ي دهخدا راه يافته است! در اين فرهنگ، در زير ِ درآمد ِ دسترسي، آمده است: "حاصل ِ مصدر ِ مركّب" و تنها دو شاهد ِ مثال براي آن نقل كرده اند : "گر دست ِ كرامتي ترا هست / از دسترسي بُوَد نه زين دست" ( (نظامي). و "نه دسترسي به يار دارم / نه طاقت ِ انتظار دارم." (سعدي). "ي" ي ِ چسبيده به پايان ِ دسترس در اين هر دو كاربُرد، "ي" ي ِ بيان ِ يگانگي (/ وحدت) است و آشكارست كه ويراستار ِ درآمد ِ يادكرده، به خطا، آن را "ي" ي ِ مصدري خوانده و اين اشتباه لپّي را مرتكب شده و در اين فرهنگ ِ مهمّ به ثبت رسانده است تا ديگران را هم، مانند ِ خود، دچار ِ اشتباه گردانَد! ( براي شناخت ِ ساختار ِ اسم ِ مصدر (/ حاصل ِ مصدر) و جاي درست ِ كاربُرد ِ "ي" ي ِ مصدري، نگا. كتاب ِ اسم ِ مصدر، حاصل ِ مصدر، نگارش دكتر محمّد مُعين، انتشارات زوّار، تهران - دههي ١٣٣٠ و دكتر نويد فاضل: دانشنامهي ِ سهزبانيي ِ دستور ِ زبان ِ پارسيي ِ نو در نشانيي ِ : http://dastur.fazel.de/
وگفتارهاي آمده در نشانيي ِ:
http://www.google.com/search?q=%D8%A7%D8%B3%D9%85+%D9%85%D8%B5%D8%AF%D8%B1&rls=com.microsoft:*:IE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8&sourceid=ie7&rlz=1I7IRFA
١٠. محسن نامجو، نوازنده و خوانندهای ديگرْانديش، نوآور و پويا
درونْمايهي اين زيرْبخش، گفتاري تحليلي و هنرشناختي است دربارهي ِ محسن نامجو، هنرمند ِ جوان با شيوه و شگردي ابتكاري و نوآورده از شاعر ايراني محمّد جلالي چيمه (م. سحر)، شهربند ِ (با "شهروند" اشتباه نشود)
پاريس كه در تارنماي او
http://msahar.blogspot.com/
نشريافته و روزنامك نيز آن را بازْنشرداده و مسعود لقمان، نشانيي پيوند بدان را بدين دفتر فرستادهاست.
متن ِ اين گفتار ِ رهنمون و روشنگر را در نشانيي زير بخوانيد و در پيوندهاي درونْمتنيي ِ آن، آگاهيهاي بيشتري از زندگي و كارهاي نامجو به دست آوريد و نمونههايي از هنرنماييي او را بشنويد:
(با سپاسگزاري از محمّد جلالي چيمه و مسعود لقمان)
http://www.rouznamak.blogfa.ir/post-186.aspx
١١. حافظ ْنوشتْهاي پرويز رجبي (٦-١٦) : كوششي ديگرْگونه براي ِ راهيابي به هزارتوهاي ِ شعر ِِ شگفت ِ حافظ
در اين جا:
http://parvizrajabi.blogspot.com/
يادداشت ِ زير، دوشنبهي گذشته از دفتر ِ استاد رجبي در تهران، به اين دفتر رسيد:
توضیح دربارۀ نگاه من به غزلهای حافظ
از روزی که مرتکب نوشتن برداشتهایم ازغزلهای بزرگترین انسان ایرانی حافظ شدهام، گاهی دوستان به گزینش عنوان «آسیابان» خرده گرفتهاند. عنوانی که هرآن میتوان عوضش کرد!
واقعیّت این است که من از همان آغاز میخواستم برداشتها و احساسهایم را دستکاری نکنم، تا ببینم که اگر معجزهای شود و یک ایرانی را به حال خودش رها کنند، دربارۀ حافظ چگونه فکر میکند! از همین روی حتی از خواندن برداشتهای دیگران صرف نظر کردهام، تا مبادا خالص بودن نگاهم وجاهت خود را از دست بدهد. از این بیم داشتم که ناخواسته نگاهم به این سوی و آن سوی بدود و به جای پرداختن به برداشتهای بیشایبۀ خودم، به نقد آثار دیگران بپردازم، که برنامۀ کارم نبود.
در آغاز نخستین گفتارم نوشتم:
من اگر نانوای محل میبودم، هرگز به حافظ نان بیات نمیدادم!
برای اینکه او هم به کسی غزل بیات نداده است.
واقعیّت این است که حافظ شعر نگفتهاست، راستی را به گونهای در دهانش آسیاب کرده است که نیازی به الکش نباشد و بعد آن را با حرارت مغز و دلش و حلاوت دهانش پخته است. و به راستی، این دو آتشه سبب گرمی بازارش شده است!
چشم! عنوان را عوض خواهم کرد. خوشبختانه دستم پراست و میتوانم گاهی بگویم: «حافظ ِ آسیابان و من ِ سابق»!
پس تا یافتن نامی جدید از نوشتن «حافظ آسیابان و من ِ سابق» خودداری میکنم. گمان نمیکنم دورۀ فترت زیاد طولانی شود.
با فروتنی
پرویز رجبی
استاد رجبي، همچنين در پيامي دوستانه، ديدگاه و برداشت ِ مرا درباره ي «حافظ نوشتها» پرسيدهبودند. اين هم پاسخ ِ من بدان پرسش:
درود.
برداشت ِ راستاحسيني و بي رودربايستي ي ِ مرا درباره ي "حافظ نوشت ها" پرسيده بوديد.
در ايران شناخت ِ جمعه ي گذشته، اشاره اي كوتاه بدانها كردم.
در كار ِ فرهنگ و ادب، با هيچ كس -- و از جمله شما -- رودربايستي و پروا و پرهيزي ندارم و از آشكارهگويي روي نميگردانم.
بر اين پايه، ميگويم كه درونْ مايه ي ِ"حافظ نوشت ها" را مثبت و روشنگر و رهنمون ارزمي يابم و ساخت و پرداخت ِ آنها را ابتكاري و نوآورده ميبينم.
بنديي ِ تحليل ِ عصاقورتداده و مَدْرَسي و مَكتَبي ي ِ يك غزل نماندن و پيوسته پُل ِ پيوندزدن در ميان ِ گستره ي معني شناختي و خيالْ نقش هاي شگفت ِ شاعر از يك غزل به غزلي و غزلهايي ديگر، كاريست بشْكوه و كارستان كه در سرانجام ِ اين پويش و نگرش ِ ژرفاكاوانه، مي تواند رنگينْكمان ِ انديشه و خيال ِ اين -- به گفته ي ِ "نيمايوشيج" -- «اعجوبهي ِ آفرينش» را فراديدآورد و ما را از تنگناي ِ تاريخيي ِ سدهي ِ هشتم هجري در شيراز، به فراخناي ِ آرمانْ شهر ِ انديشه و فرهنگ و ادب رهنمونگردد
دستْ مريزاد! باز هم بنويسيد.
دوستدار
جليل دوستخواه
تانزويل - استراليا
پنجم آذر ماه ١٣٨٦
١٢. سينماي «رخشان بنياعتماد»: آگاهي نامهي ِهمايش و سخنراني در لندنِ و فراخوان براي عرضهي ِ پژوهش
THE CINEMA OF RAKHSHAN BANI-ETEMAD
Conference
19 April 2008School of Oriental and African Studies (SOAS), University of London , London .A conference that will explore the films of Rakhshan Bani-Etemad and the broader impact of her work.
Call for papers
Convened by
Prof. Annabelle Sreberny and Dr Saeed Zeydabadi-Nejad, Centre for Media and Film Studies, SOAS.
Dr. Saeed Zeydabadi-Nejad,
١٣. پانصد سال چهرهنگاري از زنان در هنر ِ باخترزمين، از لئوناردو داوينچي تا پابلو پيكاسو
چهرهها را در يك فيلم ويديوييي ِ پويانما بنگريد:
http://miraulam.multiply.com/video/item/38
(با سپاسْگزاري از دوستان ِ گرامي آقايان داريوش كارگر و دكتر تورج پارسي كه نشانيي ِ پيوند به اين فيلم ِ ديدني را جداگانه از سوئد به اين دفتر فرستادند.)
١٤. سرگذشت ِ ترجمهي ِ كتاب ِ تازهي ِ «ماركز» در ايران و بيرون از آن
Gabriel García Márquez (1928- )
گابريل گارسيا ماركز، نويسنده ي نامدار كلمبيايي و برنده ي جايزه ي ادبي ي نوبل ١٩٨٢
كتاب تازه اش با عنوان
Memories of My Melancholy Whores
(خاطرات روسپیان سودازده من)
منتشرشده است.
علي خِرَدْپير در تارنماي ِ خود، گزارشي در باره ي اين كتاب، نوشته است:
http://www.1979.blogfa.com/post-339.aspx
"خاطرات روسپیان سودازده من" در ایران با عنوان "دلبرکان غمگین من" منتشر و بلافاصله توقیف شد . این کتاب حالا به بازار سیاه راه یافته است.
نشريّه ي الكترونيك ايران مانيا
http://www.iranmania.com/News/ArticleView/Default.asp?NewsCode=55670&NewsKind=Current%20Affairs
نيز گزارشي به انگليسي در همين زمينه دارد.
همچنين گزارشهاي گسترده اي را دربارهي مجموع ِ زندگي و كارنامه ي ادبي ي اين نويسنده، در اين نشاني بخوانيد:
http://www.google.com/search?q=Gabriel+Garcia+Marquez&rls=com.microsoftIE-SearchBox&ie=UTF-8&oe=UTF-8
و در تارنماي ِ خود ِ ماركز، بسياري از دانستنيها دربارهي او و از جمله فهرست ِ بالابلند ِ كتابهايش:
http://en.wikipedia.org/wiki/Gabriel_Garc%C3%ADa_M%C3%A1rquez
توقیف کتاب مارکزنتوانست خوانندگان ایرانی را از خواندن آن محروم کند مصاحبه روزنامه "ال تیمپو" با اميرحسين فطانت مترجم "خاطرات روسپیان سودا زده من"
• پس از توقیف کتاب مارکز در ایران روز ۱۶ نوامبر متن کامل و سانسور نشده کتاب برای دسترسی آزاد عموم در اینترنت قرار گرفت. بیش از ۱۵۰۰۰ بار و از ۵۵۰ پایگاه اینترنتی و از ۸۰ کشور جهان این متن پیاده شده است ...
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12405
١٥. «انسانم آرزوست»: گزارشي دربارهي تازهترين رويداد ِ ادبي در تهران
علي دهباشي در گزارش زير – كه چهارشنبه (پريروز) به اين دفتر فرستاد و امروز با دو روز ديركرد، در اين هفتهنامه بازْنشرش ميدهم – از يك رويداد ِ تازهي ادبي خبرداده كه مايهي خشنوديي همهي دوستداران ِ ادب و فرهنگ ايراني است. با هم بخوانيم:
جشن رونماييي ِ كتاب ِ انسانم آرزوست
انتشارات نگاه با همكاري ِ مجلّۀ بخارا به مناسبت انتشار كتاب « انسانم آرزوست » مراسمي را در چهارشنبه شب هفتم آذر ماه در محل تالار اجتماعات اين انتشارات برگزارميكند.
« انسانم آرزوست » برگزيده و شرح غزليّات مولاناست كه توسط بهاء الدّين خرّمشاهي در ٦٩٤ صفحه تنظيم شده است .
در مراسم رونمايي كتاب « انسانم آرزوست » ، دكتر محمد استعلامي ، دكتر توفيق سبحاني ، محمد بردبار ، غلامحسين اميرخاني و جمشيد مشايخي سخنراني خواهند كرد. همچنين فيلم مستندي از زادگاه مولانا در بلخ و مزارش در قونيّه به نمايش درخواهد آمد.
و درهمين زمينه در سيدني - استراليا:
١٦. ریشهی ِ ايرانيي ِ واژهی ِ «عشق»: ويرايش ِ تازهاي از يك پژوهش ِ بُنيادين و روشنگر
چندي پيش در همين تارنما به گفتار ِ دوست ِ دانشمند آقاي دكتر محمّد حيدري ملايري، استاد ِ نِپاهشگاه ِ (رصدخانهي ِ) پاريس
An Etymological Dictionary of Astronomy and Astrophysics English-French-Persian
http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/I_v1.html
ايشان به تازگي، در پيامي مهرآميز به اين دفتر، آگاهيدادهاند كه سرگرم ِ تدوين ِ ويرايش تازهاي از هر دو روايت ِ فارسي و انگليسيي ِ گفتار ِ يادكردهاند. متن ِ تا كنون پرداخته و ويراستهي ِ اين پژوهش را در اين نشاني بخوانيد:http://aramis.obspm.fr/~heydari/dictionary/esq_pers.html
١٧. گراميداشت ِ ياد ِ دو آزادهي ِ قلمْسالار
• کانون نویسندگان ایران و خانواده های محمد مختاری و محمدجعفر پوینده دو تن از جان باختگان قتل های سیاسی- فرهنگی، موسوم به قتل های زنجیره ای از مردم دعوت کرده اند در نهمین سال مرگ این دو نویسنده ی آزادی خواه ایرانی شرکت کنند. بزرگداشت مختاری و پوینده روز جمعه ۹ آذر ماه بر سر مزار آن ها در امامزاده طاهر مهرشهر کرج برگزار می شود ...
اخبار روز: سهشنبه ۶ آذر ۱٣٨۶ - ۲۷ نوامبر ۲۰۰۷
ما خانواده ی جان باختگان قتل های سیاسی- فرهنگی، موسوم به قتل های زنجیره ای از شما خانواده های فرهنگ دوست و مردم عدالت جوی ایران دعوت می کنیم که در این نهمین سالمرگ عزیزان سرسپرده به آزادی اندیشه و بیان و مدافعین آن بی هیچ حصر و استثناء، ما را تنها نگذارید. خانواده های محمد مختاری و محمد جعفر پوینده مراسم سالمرگ این دو عزیز روز جمعه ۹ آذر ماه ۱٣٨۶ بر سر مزارشان در امامزاده طاهر مهرشهر کرج از ساعت ۱۴ تا ۱۶ برگزار می شود. اتوبوس ها راس ساعت ۱ بعد از ظهر از میدان انقلاب، خیابان آزادی، مقابل دانشکده دامپزشکی و میدان ونک اول خیابان ملاصدرا، مقابل هتل پردیس به طرف مزار حرکت می کنند. اطلاعیه¬ی کانون نویسندگان ایران درباره¬ی مراسمِ نهمین سالگرد قتل محمد مختاری و محمدجعفر پوینده در نهمین سالگرد قتلِ هولناکِ یارانمان، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، در کنار خانواده¬های این عزیزان گرد هم می¬آییم تا یادِ این جان¬باختگانِ راه آزادی را گرامی بداریم. وسیله¬ی رفت و آمد مهیاست. زمان: جمعه ۹ آذر ماه ۱٣٨۶، ساعت دو تا چهار بعد از ظهر مکان: گورستان امام زاده طاهر، مهرشهر، کرج محل استقرارِ اتوبوسها: ۱) ابتدای خیابان آزادی، روبه روی دانشگاه دامپزشکی ۲) میدان ونک، ابتدای ملاصدرا، روبه روی هتل پردیس اتوبوسها راسِ ساعت یک بعد از ظهر حرکت خواهند کرد.
http://www.akhbar-rooz.com/
در همين زمينه:
سهراب مُختاري، فرزند و يادگار ِ برومند ِ محمّد مُختاري، از ارزشهاي والاي ِ انديشگي و فرهنگيي ِ پدر سخنميگويد.
در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12413
١٨. شناخت ِ نويسندهاي ايراني با اثرهايي به دو زبان ِ فارسي و آلماني
رضا دانشور، نويسنده و پژوهنده ي شهربند ِ پاريس، از حميد صدر، نويسنده ي ايراني ي شهربند اتريش كه به دو زبان فارسي و آلماني مي نويسد و اثر ِ تازه ي او زبانِ ِ دلافسردگان، سخن مي گويد.
در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/farhang/more/14742/
١٩. استاد ريچارد نلسون فراي از ايران ِ بزرگ سخن ميگويد: گفت و شنودي با
اين برنامهي ارزشمند را در يك فيلم ِ ويديويي، در نشانيي ِ زير ببينيد و بشنويد:
http://video.google.com/videoplay?docid=8599016121144917550&hl=en
٢٠. حديث ِ مُلك ِ ما: چهار يادداشت ِ خواندني از مسعود لقمان، سردبير ِ تارنماي ِ روزنامك
در اين جا بخوانيد:
http://www.rouznamak.blogfa.ir/post-187.aspx
٢١. نونشرْدادههاي سه فصلنامهي ِ فرهنگيي ِ برونْمرزي
نشريّههاي فرهنگيي ِ برونْمرزي، با چندْدهساله شدن ِ دوران ِ شهربنديي ِ دستْاندركاران ِ آنها در سرزمينهاي باختري يا – به تعبير ِ اسماعيل نوري علا – كشور ِ خارج از كشور، ديگر حالا جاافتاده، استخوانْدار، حرفهاي، سامانْمند و – در يك كلام – پُخته و سَخته و پُر و پيمان و پاسخْگوي ِ نيازها و خواستْهاي اهل ِ فرهنگ و ادب و پژوهش شدهاند و با همه رنج و شكنج ِ دوري و مهجوري، از همْتاهاي ِ درونْمرزيي ِ خود كمْنميآورند.
بررسي و ارزيابيي ِ كارنامهي ِ اين گونه نشريّهها تا همين جا، حكايت از كوشش و پويش و كنشي سخت در شرايط ِ دشواري دارد كه به راستي برنتافتنيست و ارادهاي نستوه ميخواهد. بي گمان گزارش ِ كار ِ اين دفترهاي ارجمند، بخش ِ چشمْ گير و درخشاني از تاريخ ِ فرهنگ ِ روزگار ِ ماست كه به يادگار براي آيندگان برجاخواهد ماند.
هفتهي پيش، از رسيدن ِ فصلْنامهي بررسي ِ كتاب به هفده سالگي و دفتر ِ ٥٠، سخنگفتم. اين هفته نيز، چنتهام خالي نيست و از سه فصلْنامهي برونْمرزي يادميكنم كه بهار و خزانهاي بسياري را در اين سوداي ِ تابْسوز از سر گذراندهاند:
يك. ايرانْنامه، مجلّهي ِ تحقيقات ِ ايرانْشناسي، نشريّهي ِ بنياد ِ مطالعات ِ ايران، با انتشار ِ شمارههاي دوگانهي ِ ٣- ٤، پاييز و زمستان ١٣٨٦خود (در يك دفتر ٢٤٠صفحگي) در مريلند ِ آمريكا، بيست و سومين سال ِ خدمت ِ ارز شمند ِ خود را پشت سر گداشتهاست.
اين دفتر ِ ايرانْنامه – همچون بسياري از ديگرْ دفترهاي ِ پيشين ِ آن – درونْمايهاي يگانه دارد و شمارهي ِ ويژهي ِ يكْصدمين سال ِ انقلاب ِ مشروطه نامگرفتهاست. نويسندگان ِ گفتارهاي پانزدهگانهي ِ اين مجموعه – كه جز چهارتا، همه به همان درونْمايهي يادكرده پرداختهاند – سويههاي گوناگوني از خيزش و جنبش ِ رهايي جويانهي ايرانيان در يك سده پيش از اين را بررسيده و پژوهيده و بر ناروشنيهاي بسياري در زمينهي ِ آن رويداد مهمّ در تاريخ ِ ميهن ِ ما پرتو افكندهاند. به راستي، جاي چنين مجموعهي روشنْگر و سودمندي تا چه اندازه در ميهن، خالي است!
دو. ايرانْشناسي، ويژۀ پژوهش در تاريخ و تمدّن و فرهنگ ِ ايران و زبان و ادبيّات فارسي، با نشر ِ شمارهي ِ ٢تابستان ١٣٨٦، به نيمهي ِ نوزدهمين سال ِ انتشار ِ خود در مريلند ِ آمريكا رسيدهاست.
در اين دفتر١٩٢صفحگي، ١٢ گفتار در زمينههاي گوناگون فرهنگ و ادب و زبان فارسي و تاريخ ايران از استادان و پژوهندگان به چاپ رسيده كه براي اهل پژوهش در اين گسترهها، رهنمون و سودمند و گرهگشاست.
سه. باران، فصلْنامهاي در گسترهي ِ فرهنگ، ادبيّات، تاريخ و سياست، با نشر ِ شمارهي ِ تابستان ١٣٨٦خود در سوئد، به شانزدهمين فصل ِ انتشار خود رسيد.
باران زير نظر ِ مسعود مافان، مدير ِ كوشا و پويا و خدمتگزار ِ نشر ِ باران (يكي از بهترين ناشران ايرانيي ِ برون مرز) انتشارمييابد و سردبير ِ ويژه و تدوينكنندهي اين شمارهي آن، بهروز شيدا نويسنده و پژوهنده و ناقد ادبيي ِ شهربند ِ سوئدست كه بخشهاي گوناگون ِ آن را با نگرشي فرهيخته و ذوق و ابتكاري سرشار تدوينكرده است.
در اين دفتر باران، نوشتههاي ٣١ تن از نويسندگان، پژوهندگان، ناقدان و نظريّهپردازان در بخشهاي گفتارهاي آغازين، طنز، رمان، داستان ِ كوتاه، مقاله و نقد و نگاه، شعر، كتاب زندان، گفت و گو و معرّفيي ِ كتاب، فراهم آوردهشدهاست كه طيف ِ گستردهاي از آگاهيها، دادهها و دريافتها را دربرميگيرد و براي تدوين و نشر ِ آنها بايد به مافان و شيدا دست مريزاد! و به يكايك همْكاران ِ قلمي و فنّيشان، آفرين و درود گفت.
٢٢. "نالهاي ميشنوم كز قفسي ميآيد!": حكايت ِ حال ِ در وطن ِ خويش، غريبان!
«دست بردار ازين در وطن ِ خويش غريب!»
(مهدي اخوان ثالث)
يادداشت ِ دردمندانهي ِ زير را – كه نيازي به هيچگونه توضيحي ندارد – از تارنماي دوستم آرش اخوّت (http://www.arashcube.blogspot.com/)
به اين صفحه ميآورم؛ با سپاسي از او كه خبر ِ نشرش را فرستاد.
هجرت، شکلهای بسیار متنوعی دارد: هجرت در مکان. هجرت در زمان (گونهای نوستالژیای افراطی). هجرت در زبان و... از آنجمله است هجرت بهدرون خود. شاید غمانگیزترین شکل هجرت ِ آدمی که بهدرون خود هجرت میکند، در مکان (وطن) خود میماند معمولاً؛ امّا از همهجا و همه کس میبُرد و به درون خود میخزد. هجرت به درون خود نوعی خودخوریست. آدمی که خودش خودش را از درون میخورد و آب میشود. آدمی که درون خودش فریاد میزند. درون خودش اعتراض میکند. درون خودش اشک میریزد، ناله میکند. آدمی که بهدرون خودش هجرت میکند، غم غربتی غریب را تجربه میکند. غم غربتی که مدام در خودش ضرب میشود و هر ضرب این ضربشدنهای مداوم، درون آدم را متلاشی میکند. این غم غربت، غم غربتی اشباع شده است زیرا در خودش میچکد. تبخیر میشود و دوباره در خودش میچکد و صدای هر چکه مغز آدم را مثل طبل میکوبد. آدمی که بهدرون خودش هجرت کرده است، توی خودش جمع شده است. توی خودش مچاله شده است یا بهقول ما اصفهانیها «چماله» (که بار واژه را خیلی بیشتر از «مچاله» منتقل میکند.) شاید هم «چلیده» از همه بهتر باشد. آدمی که بهدرون خودش هجرت کرده است، توی خودش چلیده است.
چند نفر را میشناسید که بخصوص پس از انقلاب بهدرون خود هجرت کردهاند؟ متین غفاریان در بخش «پروندهی ویژه»ی مجلهی شهروند امروز (سال دوم ، شمارهي ٢٦، چهارم آذر ١٣٨٦) از «پدر تاریخنگاری مدرن ایران»، فریدون آدمیّت یاد میکند که «در انزوایی خودخواسته به درون خود هجرت کرده است.» (من البته در «خودخواسته»گی این هجرت و انزوا تردید دارم.) آدمهایی اینچنین بسیارند. شمیم بهار و دکتر لطفالله هنرفر را فیالمجلس بهیاد میآورم. شما هم از ایندست آدمها میشناسید؟
٢٣. «سكولاريسم نو»: پايگاهي براي مهمّترين گفتمان ِ جامعهشناختيي ِ امروز
http://www.newsecularism.com/index.htm
شهلا شفيق، نويسنده و پژوهندهي ِ شهربند ِ پاريس در گفتاري روشنگر و رهنمون، به درونْ مايه ي زير پرداخته است:
مدرنيته، دمكراسی، لائيسيته و آزادی زنان
او در آغاز گفتارش نوشته است:
"در اين مقاله مي كوشم به اجمال به چند معضل كه به گمان من مانع از تعميق فكر در باره پيوند دمكراسي و لائيسيته با آزادي زنان مي شوند بپردازم . فكر ميكنم كوشش در طرح درست مسئله، نخستين و شايد مهمترين گام براي يافتن پاسخ درست باشد . تجربه گذشته ي نه چندان دور برابر ماست تا ياد آوري كند كه نيات والا و هدفهاي عالي نمي توانند از فجايعي كه جهل و غفلت به بار مي آورد پيش گير ند. آنچه كه در پي اين اشاره عنوان مي كنم تاملاتي در باره شيوه رويكرد به امر آزادي زنان است كه در موضع گيري سياسي و اجتماعي ما در اين باره تاثير تعيين كننده دارد. به زبان ديگر تا جايگاه اين مسئله را در جامعه به درستي ارزيابي نكنيم خطر تقليل آن به شعاري خالي از محتوا بسيار است . چرا كه تحول جايگاه زنان نه تنها به تغييراتي بنيادي در عرصه اجتماع منجر مي شود , بلكه زير و رو شدن اقليم زندگي شخصي را هم به درجات گوناگون ناگزير مي سازد . دامنه وسيع مقاومت آگاه و نا آگاه اجتماعي و فردي در برابر چنين تحولي از همينجا ناشي مي شود . به همين دليل كوشش در فهم جامعيت و چند جانبه گي مسئله آزادي زنان براي آنها كه خواهان دمكراسي هستند ضرورتي غير قابل اجتناب است . پس بدان بپردازيم ..."
دنبالهي اين گفتار بلند و آموزنده را در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.newsecularism.com/Articles/FarsiArticles-shahla-shafiq.htm
٢٤. شاهنامه: حماسه ای نامور با ارزشهای گیتیگستر
گفتار ارزشمند ِ دکترعارف پژمان در اين زمينه را در نشانيي ِ زير بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12417
٢٥. نقش و حضور زنان در ادبیّات و جامعهي ِ امروز ایران
گفتگوی رادیو رسانه با سیمین بهبهانی
• عدهای هستند که میخواهند به نام مذهب و به نام دین جلوگیری از تکامل، جلوگیری از به اصطلاح پیشرفت زنها کنند و آنها را همیشه یک مقداری عقبتر از مردها بخواهند. مردان را بر آنان مسلط بخواهند. این درست نیست ...
دنباله ي متن ِ اين گفت و شنود را در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=12444
Saturday, November 24, 2007
طرحْ طنزي تلخ از حال و روز ِ «كتاب» در ايران - پيوست ِ سوم بر درآمد ِ ٣: ٥٦- زيرْبخش ِ ٢٨
يادداشت ويراستار
شنبه سوم آذر ١٣٨٦
طرحْ طنز ِ تلخ ِ بيانگر ِ حال و روز كتاب در ميهنمان، اثر ِ هنرمند نامدار، كامبيز درم بخش را كه ايرج هاشمي زاده در پوستر ِ كتاب گريزي ِ ما آورده است و من، به دليلي فنّي نتوانستم آن را جداگانه و درشت تر و چشم گير تر از آنچه در متن ِ پوستر بود، در درآمد ِ ٣: ٥٦- زيرْبخش ِ ٢٨ بياورم، در اين پبوست ِ سوم بر آن درآمد، مي آورم.
Friday, November 23, 2007
تصوير ِ رهبر ِ گروه ِ باله ي ِ ايران و گزارشي تازه از "سنگْ نوشته ي خارك" : پيوست هايي بر درآمد ِ ٣: ٥٦ - زيربخش هاي ِ ١٥ و ٢٢
يادداشت ويراستار
دو) در همان درآمد - زيربخش ِ ٢٢، گزارشي از يافته شدن ِ سنگْ نوشته اي به دبيره ي ميخي ي هخامنشي در جزيره ي خارك را نشردادم. در پايان ِ روز، دوست ِ ايران شناس ِ پژوهنده ام آقاي دكتر رضا مُرادي غياث آبادي، در پيامي مهرآميز به اين دفتر از كوشش ِ آغازين ِ خود، براي ِ خواندن ِ متن ِ سنگْ نوشته ي يادكرده، آگاهي داد كه متن ِ پيام ِ او و نشاني ي ِ پيوند به نشرگاه هاي ِ گزارش ِ آغازينش از درونْ مايه ي سنگْ نوشته را همراه با تصوير روشن تري از آن، با سپاس گزاري از فرستنده، در اين پيوست، مي آورم.
Tuesday, November 20, 2007
٣: ٥٦. هفدهمين هفته نامه: فراگير ِ ٢٨ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
يادداشت ويراستار
جمعه ٢ آذر ١٣٨٦
(٢٣ نوامبر ٢٠٠٧)
گفتاوَرد از دادههاي اين تارنما بي هيچگونه ديگرگونگردانيي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
You can use any part of site's content as long as it is referenced to this site. No need for permission to use the site as a link.
١. نماهايي زيبا، شگفت و آفرينْبرانگيز از «نصفِ جهان»
مهدي شادكار ٢٢ نماي سياه و سفيد از شاهكارهاي بي همْتاي فرهنگ و هنر ايرانيان در اصفهان را با دوربين خود به ثبت رساندهاست. او افزون بر عرضهي تصويرهايش در "گالري ِعكس" در اصفهان، با پيوند دادن به تارنماي خود – كه فراگير ِ اين نماهاست – ارمغان ِ بسيار ارزندهاي را در شبكهي جهاني، به دوستداران فرهنگ ايراني، ارزانيداشتهاست. (١٥ نماي رنگي از "قلعهي رودخان" در گيلان نيز در پي ِ اين ٢٢نما آمدهاست. (← بخش ١٣ در همين درآمد.)
با درود و سپاس به اين همْميهن ِ پويا و آگاه و نيز مجيد نفيسي – كه نشانيي پيوند به تارنماي شادكار را به اين دفتر فرستاد – آن را در اين جا ميآورم:
http://photo-vision.blogspot.com/
٢. روزنوشتهاي تازهي ِ دكتر پرويز رجبي
ناتنی ها (٨٦-٨٨)
بيست و ششم آبان - يكم آذر ١٣٨٦
در اين جا:
http://parvizrajabi.blogspot.com/
٣. آلزهایمر تاریخی!: نخستْوَزير ِ گمْشده! که میداند که جَم کِی بود، کَی کِی؟
استاد دكتر پرويز رجبي، در نقل ِ خاطرهاي از نيمْسده پيش از اين، نوشتهاست:
«دریکی از سالهای پس از ٢٨ مرداد ١٣٣٢، یکی از شمارههای مجلۀ وزین سپید و سیاه، به مناسبت سالگرد انقلاب به اصطلاح مشروطیّت، با چاپ عکس همۀ نخستوزیران ایران از مشروطیّت به بعد، شرح مختصری دربارۀ هرکدام از آنها آورده بود. الاّ دکتر محمّد مصدق که به جایش تهیهکنندۀ گزارش، با خونسردی شگفتانگیزی، در درون مستطیلی به اندازۀ عکس یکی از نخستوزیران، نوشته بود که نام این نخستوزیر را از یاد بردهاست. و در متن حتی این اشاره را هم لازم تشخیص نداده بود! »
٤. چهرههاي ماندگار: پايگاهي براي آشنايي با زندگينامهي ِ بزرگان و نامداران فرهنگ ِ ايران و جهان
در اين جا:
http://243.blogfa.com/post-43.aspx
٥. چشمْانداز ِهولناك ِ آينده: باوركنيد اين حرف بازينيست، شوخينيست!
هفتهنامهي شهروند، چاپ كانادا، گفتار آگاهانندهاي را از دكتر اكرم پدرام نيا با عنوان ِ عارضههاي ِ ناشي از انفجار پايگاههاي ِ اتمي منتشركردهاست كه در اين فضاي ِ هولناك ِ تهديد به بمباران ِ پايگاههاي ِ اتميي ِ ايران از سوي ِ اسرائيل و آمريكا، مي تواند مايهي ِ نگرانيي ِ شديد و دلْواپسيي ِ هر انسان ِ باوجداني باشد. متن ِ اين گفتار ِ هشداردهنده را در نشاني ي ِ زير بخوانيد و آرزوكنيد كه دستهاي خونين ِ جنگافروزان ِ تباهكار از ميهنمان و از همهي جهان كوتاهباد!
در اين جا:
http://www.shahrvand.com/?c=118&a=2304
در همين زمينه، در اين نشاني (به انگليسي) بخوانيد :
http://www.wise-uranium.org/utox.html#ING
٦. سرود ِ «اي ايران ...»: متن ِ همهي ِ بندها همراه با ترجمهي آنها به سه زبان اروپايي و اجراي متن ِ فارسي با چشمْاندازهاي زيبايي از سراسر ِ ايران در زمينه
اینجا بشنوید
٧. جعبه رنگ و كارنامه ي سيمرغ: متن ِ گفتاري ي ِ دو دفتر از شعرهاي ِ «منوچهر يكتايي» با صداي ِ شاعر
در سه بخش، به ترتيب:
اینجا بشنوید
اینجا بشنوید
اینجا بشنوید
(اين برنامهي شعرخواني، در اصل بر بك لوح ِ دي. وي. دي. ضبط شده و فراگير ِ تصوير ِ پوياي ِ منوچهر يكتايي در حال ِ خواندن است كه به سبب ِ بزرگيي ِ حجم ِ پرونده، از ديدگاه ِ فنّي، نتوانستم به آن پيونددهم و ناگزيرشدم با دريغ، به صداي تنها بسندهكنم.)
*
براي آشنايي ي بيشتر با كارنامه ي شعري ي منوچهر يكتايي در شصت سال ِ گذشته ← جليل دوستخواه:
شاعري پويا و پاسخ گويي توانا به فراخوان ِ نيما در فصلنامه ي ِ كِلك، شماره هاي ١٥٧-١٥٨، تهران - بهار و تابستان ١٣٨٥ .
٨. گزارش ِ سي و دومين و فراخوان ِ سي و سومين نشست ِ شاهنامهپژوهي در شبكهي ِ جهانيِ
نشست سی و دوم شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني در تاریخ جمعه، هجدهم آبان هزاروسیصدوهشتادوشش برابر با نهم نوامبردوهزاروهفت در تارنماي كتابخانۀ گويا برگزارگردید. متنِ ضبط شدۀ گفت و شنودهاي نشست سی و دوم را مي توانيد در اينجا بشنوید
نشست سی و سوم شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني را در تاریخ جمعه، نهم آذرهزاروسیصدوهشتادوشش برابر با سی ام نوامبر دو هزار و هفت از ساعت هشت و سی دقیقه شب به وقت سیدنی، برابر با یک پس از نیمروز به وقت ایران آغازمیکنیم. در این نشست بخش کی کاووس مورد بحث خواهد بود. برای شرکت در این نشستها، هیچگونه محدودیتی وجود ندارد. لطفأ توجه فرمایید که نشست آینده با استفاده از برنامۀ اینسپیک برگزار خواهد شد. اینسپیک را از اینجا دانلود کنید وراهنمای ورود به اتاق شاهنامه پژوهی را در اینجا ببینید
عکس: گسترهي ِ جغرافياييي ِ شاهنامه از: مؤسسه جغرافیایی و نقشه نگاری سحاب
واژه نامک نوشین
شاهنامه به روایت دکترمحمّد جعفر محجوب
شاهنامۀ فردوسی در کتابخانۀ گویا
*
٠۹ جهان ِ «جوان»: رويْكرد ِ شاعرانه و شورمندانهي ِ يك شاعر به نسل ِ جوان
رضا مقصدي، دوست ِ شاعر ِ شهربند ِ * (با "شهروند" اشتباه نشود) آلمان، شعر ِ زيبا و پُرشور ِ زير را – كه ميتوان چامه- سرودي شكوهمند و شورانگيز در ستايش ِ پويايي و فراروييي ِ جوانان ناميدش – با مهر ِ بيدريغ ِ خود به اين كوشنده و با – به گفتهي خودش – "عاطفهي سبز"، به اين دفتر فرستاده و خواستار ِ درج ِ آن در اين تارنما گرديدهاست.
من نيز با سپاسگزاري از اين دوست ِ هنرمند ِ پويا، ارمغان ِ سبزش را ارجْميگزارم و به جان و دل ميپذيرم و براي انبازكردن ِ خوانندگان ِ گراميي اين تارنما و به ويژه جوانان (چشم و چراغ ِ آيندهي ايران) در شادمانگيي خويش، آن را زيوربخش ِ اين صفحه ميكنم.
رديف و وزن ِ اين چكامه، يادآور ِ چامه - سرود ِِ بلندْآوازهي ِ يار ِ در توس خفتهام مهدي اخوان ثالث، «ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم ...» است و چون نيكْبنگريم، گوهر و جانْمايهي ِ آن را بازْآفريده و روزْآمد كردهاست
جوانا جهانِ ترا دوست دارم
جوانا جهانِ ترا دوست دارم
دلِ مهربانِ ترا دوست دارم
□ □ □
تو آنی که در جانِ شعرم نگنجی
من آنم که جانِ ترا دوست دارم
□ □ □
کدامین غزل در دهانِ تو گُل کرد؟
که امشب دهانِ ترا دوست دارم
□ □ □
سخن، بر سرِ باغهای شکفته ست
اگر باغبانِ ترا دوست دارم
□ □ □
سرودت مرا سایبانِ بلندی ست
به سر، سایبانِ ترا دوست دارم
□ □ □
من آن نیمه ی دیگر ِ شور ِ عشقم
که شوق ِ شبان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
تو پنهان مکن عطر ِ این عاشقی را
عزیزا عیان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
همان بستر ِ بوستان ِ بهارم
که رود ِ روان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
ببین نازنین! آسمانت چه آبی ست
من آن آسمان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
جوانا تو مهمان ِ اُردیبهشتی
من آن میزبان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
صدایت: معطرترین ارمغانت
ازین ارمغان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
سرود ِ ترا نازنینا ستودم
شکوه ِ بیان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
نسیم ِ نوینت پیام آوَرَت شد
پیام آوران ِ ترا دوست دارم
□ □ □
ترا سینه، آئینه ی آذرخش ست
درخشندگان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
هلا... ای تو خُنیاگر ِ شادی ی من
دلِ شادمان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
تو تیر ِ رها گشته ی روزگاری
نشان ِ کمان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
مگو با من ای گُل: چنان وُ چنینم
چنین وُ چنان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
بیا خانه را آبروی جهان کُن!
که من، خان و مان ترا دوست دارم
□ □ □
کجا آشیان کرده آواز ِ سبزت؟
به دل، آشیان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
سیاوش شدی در گذرگاهِ آتش
غم ِ داستان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
ترا شعله وُ شعر وُ شورست همراه
همین همرهان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
کنون روزگارست آموزگارت
سخن-گُستران ِ ترا دوست دارم
□ □ □
بخوان وُ ببارانم وُ تازه تر کُن!
که باران ِ جان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
گمانت فراتر ز دیروزیان ست
من امروزیان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
تو قُویی وُ دریا ترا می سُراید
غزل-خواندگان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
بگو تاک ها را به خاکم نشانند
که دُردی کشان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
پیام ِ دلت همچنان ارغوانی ست
غم ِ ارغوان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
هر آنجا سخن، از تو شوریده جان ست
تو وُ عاشقان ِ ترا دوست دارم
□ □ □
همان شاعر ِ شعر ِ نیلوفرم من
که نیلوفران ِ ترا دوست دارم
تير ١٣٨٦
__________________________
* "شهربند" را از سعدي وامْگرفته ام كه گفتهاست: "درون ِ دلت شهربندست راز/ نگر تا نبيند در ِ شهر، باز" (بوستان، باب هفتم، در عالم ِ تربيت، گفتار اندر فضيلت ِ خاموشي). من اين تركيب را در اين جا و جاهاي ديگر، به مفهوم ِ "ناخواسته و ناگزير، پايْبند و ماندگار در شهري و سرزميني جدا از ميهن و خاستگاه ِ فرهنگي و عاطفيي ِ خويش"، به كاربُردهام.
١٠. نكتههاي بايسته و مهمّ در كار ِ روزنامهنگاري: پيگيريي ِ يك پژوهش
تازه ترين بخش از جُستار ِ آموزنده ي مسعود لقمان در زمينهي ِ بايستگيهاي روزنامهنگاري را در نشانيي ِ زير بخوانيد و نكتههايي ارزنده را از آن، بياموزيد (پيوند به بخشهاي ِ پيشين ِ اين جُستار را پيشْتر در همين تارنما آوردم):
http://www.rouznamak.blogfa.ir/post-182.aspx
١١. «جهانيشدن»، گفتْمان و چالش ِ بزرگ ِ روزگار ِ ما: گفتاري تحليلي و روشنگر در گسترهي ِ جامعه شناسي ي اجتماعي و سياسي ي امروز
جهانيشدن، يكي از مهمّترين گفتْمانها و چالشهاي ِ روزگار ِ ماست كه هيچ كس و هيچ نهاد ِ اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي در جهان ِ امروز، نميتواند نسبت به فرآيند ِ آن، بيپروا بماند و از درگيري در آن، دامن فراكشد. پس، ناگزير بايد بدين گفتمان پيوست و پرداخت و با پژوهشي درست، چند و چون ِ آن را بازشناخت تا از پويش ِ همْگام با كاروان ِ زندگيي ِ امروز، بازنماند و يا از سوي ديگر ِ بام در نغلتيد و در انزواي ِ منجر ِ به پوسيدگي نيفتاد.
بانو شكوه ميرزادگي، كوشيده است تا اين پرسش را به كارگاه بررسي و نقد ببرد و بر سويه هاي گوناگون ِ آن
http://news.gooya.com/politics/archives/2007/11/065069.php#more
١٢. حافظ ِ آسيابان و من (١- ٥) : رويْكردي ديگرْگونه به جهان ِ شگفت ِ حافظ
شايد عنواني كه دكتر پرويز رجبي براي اين گروه از يادداشتهاي تازهي خويش برگزيدهاست، در نگاه نخست، براي خواننده، چندان مأنوسنباشد و شگفت بنمايد. امّا پس از خواندن ِ آنها، با اندكي ژرفاكاوي و باريكْبيني و نكتهسنجي، درخواهديافت كه در فراسوي ِ آنچه تا كنون خود دريافته و يا از ديگران خوانده و شنيدهاست، براي ِ راهْيابي به جهان ِ شگفت و رازْگونهي حافظ، چه كوششْهاي ديگري مي توان كرد و چه پويشْهاي ِ تازه اي مي شود داشت. پس، بهترهمان كه من هم سخنگفتن در حاشيه را بسكنم و خواننده را براي ِ رويْآوري به تأمُّل هاي استاد، بيش از اين، معطّل نگذارم:
http://parvizrajabi.blogspot.com/
١٣. قلعه ي ِ رودخان: شانزده نما از يك دژ ِ آجري ي ِ هزارساله در روستايي در كوههاي جنگلْپوش ِ گيلان
نماهاي ِ بسيار زيباي اين دژ و چشمْاندازهاي سبز در سبز ِ زمينه و گسترهي ِ پيرامون ِ آن را در اين نشاني، بيابيد و بنگريد و غرق در شگفتيزدگي و شور و لذت شويد*:
http://www.photoblog.com/majidger/2007/07/09/
*
افزون بر نماهاي قلعه ي رودخان كه بدانها اشاره رفت، در اين تارنما، به مجموعههاي ديگري از نماهاي گوشه و كنار ايران، پيونددادهشده كه يكي از ديگري، زيباترست و به گفته ي ِ يكي از بينندگان، "از ديدن ِ اين همه زيبايي، نفس در سينهام تنگي ميكند!"
_____________
١٤. سخنرانیي ِ ايرج پزشکزاد در لندن: آیا مشروطیّت کار ِ انگلیسیها بود؟- نگرشي ديگر بر بيماريي ِ"داييجان ناپلئونيسم" ايرانيان
در اين نشاني، بخوانيد:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/11/071118_mv-mb-pezeshkzad.shtml
١٥. سرزمين ِ فيروزهاي در آرزوي ِ صلح: بالهي ايران در برنامهي ِ بزرگْداشت ِ مولوي و چند برنامهي ديگر
گروه بالهي ايران به رهبريي ِ نيما كيان ...
در اين جا ببينيد، بخوانيد و بشنويد:
http://www.artira.com/balletspersans/eng/mainframe.htm
١٦. ديدار و گفت وشنودي (؟!) كوتاه با اديب و مترجمي سرآمد، پرخاشْگر و تُندْزبانِ
دیدار عرفان قانعی فرد با پرویز داریوش، مترجم ادبی
داريوش به قانعي فرد:
برو بيرون آقا! اين صندلي جالس دارد!
پرويز داريوش در سال ١٣٠١ در شهر مشهد متولد شد اما تحصيلات خود را در تهران به پايان رسانيد. بعد از اخذ ديپلم در مدرسة نظام، برايتحصيلات عالي راهي آمريكا شد. مدتي در ادبيات انگليسي، روانشناسي وفلسفه به تحصيل پرداخت، سپس به طور ناقص آن را رها كرد! در سال١٣٢٨ به ايران بازگشت و در وزارت امور خارجه و ادارة گمرك به عنوانمترجم آغاز به كار كرد. فعاليت ادبي خود را از همان سالها آغاز كرد. بعضياز آثار ايشان عبارتند از: دوبلينيها از جويس، و تسخيرناپذير از فالكنر،باراباس از لاگر كويست، فضيلت خودپرستي (اين راند)، قيصر و مسيح* (دورانت)، مايدههايزميني (آندره ژيد)، موبيديك (هرمان ملويل)، موشها و آدمها(اشتاينبك)، تومساير (تواين)، ماه و شش پشينر (سامراست موام)، داشتن يانداشتن (همينگوي)، ماه پنهان است (اشتاينبك)، به راه خرابات در چوبتاك (همينگوي)، داستان مردي كه مرده بود (لارنس) و ...
· با همكاري حميد عنايت
بعد از اولین دیدار و مصاحبه دوستانه ام با روشنک داریوش ، در ٢٩آبان١٣٧٦ غروب همان روز از او خواستم مرا به پدرش، مترجم آثار «جويس، فاكنر،دورانت،ژيد، همر، اشتاينبك، تواين، موام، همينگوي و لارنس» معرفي كند تا او را ببينيم؛ ترجمه باراباسش را خيلي دوست داشتم؛ با تلفن روشنك بهشرط بيست دقيقه وقت، به ديدار داريوش فقيد رفتم؛ در كنار پل حافظ، انتهايكوچهاي تنگ و باريك؛ از پلههاي مارپيچ آپارتمان تازهساخت بالا رفتم وغريبانه زنگ زدم؛ در ذهن خود داريوش را به عنوان مترجمي پركار، دوست اخوان شاعر ومترجم معروف آثار لارنس، اشتاينبك، همينگوي، لندن، و داستايوفسكي مرور ميكردم و دوباره دكمه زنگ را فشار دادم وخانمي ناآشنا در را گشود.
وارد سالني شدم كه مرد آشنارويي -- كه عكسشرا در مجموعه مريم زندي ديده بودم -- پشت ميزي گرد نشسته بود؛ ميزي كهسه صندلي داشت و از هيبت چشمان پرنفوذ داريوش، كه سلامم را بيجواب گذاشته بود، او را پيرمردي هفتادساله با چشماني درشت و بانفوذ و چهرهاي افسرده وجدّي ديدم، با ابهتي خاص و نگاهي خشك و خشمگين كه انگارخونيندل و عصباني از زمين و زمان است. در پشت ميزگرد نشسته بودند. بعداز اداي آن احترام و سلام -- كه البته بي پاسخ ماند! -- با ترس و لرز نشستم، به محض این که نشستم با عصبانيّت گفت: بلندشو آقا! مگر نميداني اين صندلي جالس دارد!؟... ظاهرا در جای آن خانم میهمانش نشسته بودم! من هم با ترس و وحشت در صندلی دیگري خزیدم ! و گفت و گويم را در آن سكوت مملو از سؤال و هيجان آغاز كردم
ق ـ سلام
د ـ بله آقا!
ق ـ ببخشيد ـ براي كتاب مترجمان معاصر ايران، حضور رسيدهام... تا اگرممكنه باهاتون مصاحبهاي بكنم... ، خانم داريوش که...
د ـ كِه چي بشه؟! مثلا؟!
ق ـ در كتابم از مقام شما و قلم شما به نوعي ياد بكنم، آخه...
د ـ همهاش حرف مفته!
ق ـ آخه مصاحبه با شما واسۀ يافتن افكار و انديشۀ شماست
د ـ قرار سوال و جواب نداشتيم... داشتيم؟
ق ـ فقط آقا آمدهام تا با شما مصاحبه كنم. ...در حالي كه اصلاً به من نگاهنميكرد، رو به طرف آن خانم داشت
د ـ چه حرفهاي مزخرفي ميشنوم، خانم!
ق ـ اما مردم شما را به عنوان مترجم ادبي ميشناسند...
د ـ بيخود گفتند، مگر كسي در اين مملكت كتاب ميخواند؟! همان بهتر كه نجف دريابندري كتاب آشپزي نوشت!
ق ـ چرا ترجمه ميكنيد؟
د ـ واسه خرابكاري در زبان فارسي!
ق ـ اما نظر من خواننده اين طور نيست
د ـ به من چه؟!
ق ـ آقاي داريوش براي يك مترجم تازهكار چه توجّهي راهگشا و كارسازداريد كه در حين ترجمه به او كمك بكند، چون نظر يك مترجم حرفهاي....
د ـ كي گفت نطق بكني؟ اين خزعبلات چيچيه؟
ق ـ قصد جسارت نداشتم، فقط رسالت فرهنگي!.....
حرفم را قطع كرد و با پرخاش گفت: برو بيرون آقا!
ق ـ ببخشيد مزاحم شما شدم
د ـ اين شما و آن هم در باز و راه دراز!
ق ـ مرحمت سركار عالي!
د ـ پاشيد آقا! برو بيرون ديگه!...
ديدار كمتر از سه دقيقه و نيم من با داريوش، خاطرهاي طنزآلود شد و بهاحترام آن روز هيچ گاه -- حتی با وجود قرارداد با نشر جامی -- نه «بازي مرواريدهاي شيشهاي» را دوباره ترجمه كردم و نه از ترجمههايش بيزار شدم
الآن پس از ١٢ سال می فهمم حق با او بود ، انگار كه آن صندلي واقعاً جالس داشت!...
اين خاطره آنقدر در ذهنم رخنه كرد، كه در موقع مصاحبه با اكثر مترجمانديگر آن را با آب و تاب تعريف ميكردم. از آن خاطره چند سال ميگذرد و دراين جا فقط براي يادي از پرويز داريوش آن را تعريف كردم؛ زيرا داريوش رابه عنوان مترجمي پركار ادبي ميشناسم. هر چند كه او در اواخر زمستان سال١٣٧٩ پس از يك دورۀ طولاني بيماري، درگذشت. یادش گرامی باد!
____________
مجموعهاي از گفتارها، خاطره ها و برداشتها دربارهي پرويز داريوش را در اين نشاني بيابيد:
http://www.google.com/search?q=%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%8A%D8%B2+%D8%AF%D8%A7%D8%B1%25
١٧. مجموعهي سرشاري از خواندنيها، ديدنيها و دانستنيها دربارهي زندگي و كارنامهي ِ «فروغ فرّخْزاد»
در اين نشانيها:
http://www.foroogh.de/linkha/roozshomar.htm
http://www.foroogh.de/eingang/s_t.htm
١٨. پاي ِ سخن ِ «ابراهيم گلستان»، داستانْنويس و فيلمساز ِ نامدار ِ معاصر
سيروس علينژاد با گلستان
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2004/12/041226_la-cy-egolesttan.shtml
١٩. فهرستي نمونهوار از واژگان و تركيبهاي رايج در زبان ِ فارسيي ِكوچه و بازار در ايران امروز
زبان ِ توده يا زبان ِ كوچه و بازار، با زبان ِ رسمي و اداري و زبان ِ رسانههاي گفتاري و نوشتاري و همانا با زبان دانشگاهي و پژوهشي و فرهيخته، ناهمگونيهاي چشمگير دارد. در ميراث زباني و ادبي و فرهنگيي گذشتگان، كمتر نمونه و نشانهاي از اين زبان در دورههاي ِ سپريشدهي ِ تاريخمان به چشم مي خورد و در حالي كه ما زبان ِ فرهيختهي كساني همچون فردوسي، خيّام، نظامي، مولوي، سعدي، حافظ و ديگرْ اهل ِ ادب و فرهنگ را در اثرهاي برجاماندهشان ميشناسيم (البتّه بي آن كه به درستي بدانيم آن را چگونه بر زبان ميآوردهاند)، آگاهيمان از زبان ِ روزمَرّهي همان گويندگان در خانه و كوي و برزن، نزديك به صفرست.
در گذشته، زبان ِ توده را ثبت و ضبط نمي كردند و تنها شمار ِ اندكي از واژگان ِ آن را به فرهنگها راهميدادند. در دوران ماست كه براي نخستين بار، برخي از واژهها و تركيبها و تعبيرهاي اين زبان، در فرهنگها جايي يافتهاند. (← دهخدا، مُعين و حييم) و كساني نيز به تدوين فرهنگهاي جداگانه و ويژه از اين زبان، همّت گماشته اند (← جمالزاده، اميرقلي اميني، پناهي سمناني، شاملو و ديگران). دو بخش ِ تاكنون يافتْشده از طومارهاي نقّالان نيز گنجينهي سرشاري از اين واژگان است (← هفت لشكر از نقّالي گمْنام و از انتشارهاي پژوهشگاه علوم انساني و بخشهاي تاكنون نشريافته از شاهنامهي نقّالان، نقل و نگارش ِ مُرشد عبّاس زريري با ويرايش ِ جليل دوستخواه)
بحث در اين زمينه، مجالي گسترده ميخواهد كه در اين يادداشت كوتاه نيست. اكنون، تنها بدين بسندهميكنم كه فهرست ِ كوتاه و نمونهواري از واژگان اين زبان را در كاربُرد ِ امروزين ِ آنها (بيشتر در تهران) كه دوستم رامين ابراهيمي از ايران به اين دفتر فرستادهاست، با سپاسگزاري از او، در پي بياورم. باشد كه اين نمونه، كسان ديگري را به ثبت و ضبط و تدوينِ اين گونه واژهها و پيشگيري از گم و فراموششدن ِ آنها برانگيزد. چُنين باد !
This is the street language in Iran . Even though most of the expressions are not in good taste, I found some of them hilarious! I hope you enjoy them too.
جسد .............................................. ضعيف و زپرتي
جوات مبيل ....................................... اتومبيل آر. د ي. مخصوصاً سبزرنگ
جيك ثانيه ......................................... ايكي(/ دو) ثانيه
چوق ............................................... واحد پول، معادل ده هزار ريال
دكل ................................................. تنومند
دمت غيژ .......................................... دمت گرم، ممنون
دنده ش جا نميره .............................. نمي فهمد
دوزاريش آنتن نميده .......................... نمي فهمد
راهنمازدن ........................................ علامتدادن
رپتو پتو ........................................... نگو، صدايش را در نياور
راه داره؟ .......................................... امكان داره؟
ريزميبينم ........................................ مهمّ نيست
زال ممد ........................................... خلافكار
سرش به كونش پنالتي ميزنه ............... دست و پا چلفتي
سوسككردن ...................................... آبروي شخصي را بردن
سه سوت .......................................... فوري
سيفون را بكش ................................... ديگر حرف نزن
طلبهاي؟ ............................................ ميخواهي؟
عهد ِ شاه وزوزك ................................ قديمي
عهد ِ قيف علي شاه .............................. قديمي
فاطمه ارّه ........................................... دريده
فتحالله ............................................... وسيله، ابزار
فخري چُسو ........................................ دريده
قالپاق ................................................ باسن
كل عبّاس ............................................ روستايي
كويره ................................................. نيست، ناياب است
كيسه اَن .............................................. شكم بزرگ
گلابي .................................................. آدم گيج، هالو، پپه
گوشتكوب ........................................... تلفن دستي، موبايل
مرده ................................................... آدم ضعيف
مستراح ............................................... آدم كثيف
مغزنخودي ........................................... رك. نخودمغز
نخودمغز .............................................. كم عقل
ويتامين ................................................ باحال
هزار و سيصد و احمدشاه .......................... قديمي
همچي ميزنمت كه تا قم بشاشي ................... خفه شو
همه را برق ميگيره، ما را ننه اديسون .......... شانس نداريم
يوخ بابا ................................................. بيخيال
يول تپه .................................................. روستا، جايي دورافتاده
٢٠. انتشار تمبري با نقشهي ِ «خليج ِ فارس» در تهران
٢١. آشنايي با «پرويز تناولي»، هنرمند ِ بزرگ ِ روزگارمان و دستْآوردهايش
٢٢. يافت شدن ِ يك سنگْنوشتهي ِهخامنشي بر سنگي مرجاني در جزيرهي ِ خارك
جام جم آنلاين: باستانشناسان با كشف كتيبهاي در جزيره خارك واقع در خليج فارس به خط فارسي باستان ومتعلق به دوره هخامنشي از آن به عنوان سند محكمي مبني بر نامگذاري خليج فارس ياد ميكنند. علي اكبر سرفراز، يكي از باستانشناسان سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان بوشهر با بيان اين مطلب به ميراث خبر گفت: «هر چند پيش از اين نيز نام خليج فارس برازنده ترين نام بوده است اما با كشف كتيبهاي به خط فارسي باستان و متعلق به دوره هخامنشيان ميتوان از اين نامگذاري با سند محكم ديگري دفاع كرد.»كتيبهاي به خط فارسي باستان روز چهارشنبه ٢٣ آبان امسال در پي احداث جادهاي در جزيره خارك از زير خاك نمايان شد. كارشناسان در نخستين مطالعات خود روي اين كتيبه، قدمت آن را به دوره هخامنشي تخمين زدهاند.سرفراز گفت: «كشف اين كتيبه سنگي در جزيره خارك آنهم زماني كه بر سر نام خليج فارس بحثهاي متعددي در دنيا به راه افتاده است را ميتوان به شكل يك معجزه ديد. اين كشف بي شك يكي از مهمترين يافتههاي باستانشناسي براي اثبات نام خليج فارس خواهد بود.» در حال حاضر سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري استان بوشهر ادامه فعاليت احداث جاده در خارك را متوقف كرده است تا وضعيت محوطهاي كه اين كتيبه در آن يافت شده است مشخص شود.
كتيبه هخامنشي در ٥ سطر نوشته شده است
نخستين مطالعات نگارش كتيبه هخامنشي خارك نشان ميدهد اين كتيبه به شكل نا منظم و نامتعارف در ٥ سطر و سطرهاي آن به صورت ٣ و ٢ سطر به هم چسبيده و به زبان فارسي باستان نوشته شده است. پيش از اين سطرهاي جدا از هم در دوره هخامنشي تنها در متوني ديده شده كه به زبانهاي مختلف بوده است. مسعود بشاش، رئيس مركز مطالعات كتيبه شناسي در پژوهشكده زبان و گويش در گفت و گو با ميراث خبر گفت: «كتيبه يافت شده در جزيره خارك روي نوعي سنگ مرجاني مخصوص اين جزيره كه به آن سنگ خارا گفته ميشود و احتمالا به صورت صخرهاي بوده است نوشته شده و ٥ سطر دارد.»وي افزود: «سطرهاي اين كتيبه به صورت سه و دو سطر به هم چسبيده و به زبان فارسي باستان نوشته شده است.» به گفته وي، پيش از اين سطرهاي جدا از هم در دوره هخامنشي تنها در متوني ديده شده است كه به زبانهاي مختلف بوده و براي نشان دادن اين زبانها آنها را جدا از هم و با يك سطر فاصله مينوشتند.بشاش افزود: «در اين كتيبه سطرها با اينكه به زبان فارسي باستان است از هم جدا شده كه اين موضوع نياز به پژوهش دارد.»وي يادآور شد: «در اطراف اين سطرها چند حروف هجاي پراكنده روي سنگ ديده ميشود كه به شكل خط ميخي هستند و بايد مورد مطالعه قرار گيرند.»بشاش درباره زمان خوانده شدن اين خط گفت: «قرائت آن زمان بر خواهد بود و به همين علت علاقهمنداني كه مايلند از متن آن آگاه شوند بايد مدتي را صبر كنند.»كساني كه كتيبه را ديدهاند در گفتگو با خبرنگار ميراث خبر گفتند كه روي كتيبه عكسي از يك تاج نيز ديده ميشود.
بستر خط فارسي باستان
كتيبه كشف شده در خارك كه قدمت آن به دوره هخامنشيان ميرسد روي سنگي مرجاني نوشته شده است كه اين سنگ چندين ميليون سال قدمت دارد. اين درحالي است كه بخش زيادي از اين صخرههاي سنگي مرجاني تا كنون توسط شركتهاي نفتي خارك از بين رفته است. علي اكبر سرفراز، باستانشناس استان بوشهر دراينباره گفت: «اين نخستين كتيبه سنگي يافت شده از سنگ مرجان است و به همين علت كتيبه هخامنشي كشف شده در جزيره خارك را ميتوان كتيبهاي منحصر به فرد دانست.»وي افزود: «اينكه كتيبه روي سنگ مرجان نوشته شده است نشان ميدهد كه در دوره هخامنشيان از بيرون جزيره خارك اين نوشته وارد جزيره نشده است و كساني كه اقدام به نگارش آن كردهاند از سنگهاي جزيره براي اين كار استفاده كردند.»وي احتمال ميدهد كه اين كتيبه روي صخرهاي مرجاني در جزيره نوشته شده باشد كه اكنون در محل فعلي كشف شده است. به گفته سرفراز، جزيره خارك به صورت مرجاني حدود ١٥ هزار سال پيش از زير دريا بيرون آمده است و احتمال ميرود كه اين مرجانها چندين ميليون سال قدمت داشته باشند.از سوي ديگر، تا كنون ساخت و سازهاي شركتهاي نفتي باعث شده است كه بخش زيادي از اين صخرههاي مرجاني از بين رفته باشد.
٢٣. تشکیل ِ شورای ملی ي ِ صلح در تهران: جنگ نه! صلح و حقوق ِ بشر آري!
تشکیل شورای ملی صلح، از سوی شیرین عبادی اعلام شد.
• در نشست کانون مدافعان حقوق بشر در ایران در روز دوشنبه تحت عنوان «جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری»، خانم شیرین عبادی تشکیل شورایی به نام «شورای ملی صلح» را اعلام کرد. شیرین عبادی گفت شورای ملی صلح به عنوان جنبش اجتماعی صلح دوستان ایران برای مقابله با خطرهای تهدیدکننده صلح در ایران عمل خواهد کرد ...
اخبار روز: http://www.akhbar-rooz.com/دوشنبه ۲٨ آبان ۱٣٨۶ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۷
کانون مدافعان حقوق بشر در ایران روز دوشنبه نشستی تحت عنوان «جنگ نه، صلح و حقوق بشر آری» برگزار کرد. به گزارش ایسنا در این نشست شیرین عبادی، سیمین بهبهبانی، رخشان بنی اعتماد، ابراهیم یزدی و چندین نفر از استادان دانشگاه ها شرکت داشتند.
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=12308
٢٤. سخني از زبان ِ دلْافسردگان در گوشهاي ناشنوا!
" اين زبان ِ دلْافسردگان است
نه زبان ِ پي ِ نامْ خيران.
گوي در دلْ نگيرد كَسَش هيچ.
ما كه در اين جهانيم سوزان،
حرف ِ خود را بگيريم دنبال ..."
(نيما يوشيج، بندي از افسانه)
آقای رئیسجمهورِِ ِ عزیز!
ترانهای از: پینک
آقای رئیسجمهور ِ عزیز!
بیا باهم قدم بزنیم.
بگذار وانمود کنیم که صرفاً دوتا آدمیم
و تو از من بهتر نیستی.
اگر بتوانیم صادقانه باهم حرف بزنیم،
ازت چندتا سؤال دارم.
وقتی انبوهِ بیخانمانها را در خیابان میبینی،
چه احساسی داری؟
شبها، پیش از خواب،
برای کی دعا میکنی؟
وقتی در آینه نگاه میکنی،
چه احساسی داری؟
احساسِ افتخار؟
چطور خوابت میبَرَد
وقتی بقیۀ ما گریه میکنیم؟
چطور میتوانی رؤیا ببینی،
وقتی مادری مجالِ خداحافظی نمییابد؟
چطور میتوانی با گردنِ برافراشته راه بروی؟
میتوانی صاف تو چشمم نگاه کنی
و بگویی چرا؟
آقای رئیسجمهورِ عزیز!
آیا تو پسربچهای مُنزوی بودی؟
آیا پسربچهای مُنزوی هستی؟
چطور میتوانی بگویی:
«هیچ بچهای عقب نمانده است!»
ما گُنگ نیستیم
ما کور نیستیم
آنها همه تویِ سلولهای شما نشستهاند.
درحالیکه تو داری راهِ جهنم را هموارمیکنی.
کدام پدری دخترِِ خودش را از حقوقش محروم میکند؟
و کدام پدری امکان دارد از دخترِِ خودش نفرت داشته باشد
بهخاطرِ آنکه او همجنسگراست؟
من فقط میتوانم مُجسم کنم که
بانویِ اولِ [آمریکا] در این مورد چه باید بگوید...
تو راهِ درازی را از ویسکی تا کوکائین
تا اینجا پیمودهای.
چطور خوابت میبَرَد
وقتی بقیۀ ما گریه میکنیم؟
چطور میتوانی رؤیا ببینی،
وقتی مادری مجالِ خداحافظی نمییابد؟
چطور میتوانی با گردنِ برافراشته راه بروی؟
میتوانی صاف تو چشمم نگاه کنی؟
بگذار برایت بگویم از کارِ سخت،
از حداقلِ دستمزد با بچهای در شکم،
بگذار برایت بگویم از کارِ سخت،
از بازسازیِ خانه
پس از آنکه بُمب آن را ویران کرده،
بگذار برایت بگویم از کارِ سخت،
از بستری ساختهشده با جعبهای مقوایی،
بگذار برایت بگویم از کارِ سخت،
کار سخت،
کار سخت...
تو اصلاً هیچچیز نمیدانی از کار سخت
کار سخت،
کار سخت...
چطور میتوانی با گردنِ برافراشته راه بروی؟
آقای رئیسجمهور ِِعزیز!
تو هیچ وقت با من قدم نخواهی زد
مگر نه؟*
____________________________
* از دوست ِ گرامي آقاي ناصر زراعتي كه اين مطلب خواندني را از سوئد به اين دفتر فر ستادهاست، سپاسْگزارم. عنوان و پيشانه نوشت (شعر ِ نيمايوشيج) را من بر آن افزودهام. ج. د.
٢٥. بازيي ِ كهن و ايراني بُنياد ِ «نرد / تختهنرد» در شبكهي ِ جهانيِ
بازيي ِ نرد به بزرگمهر ِ بختگان، فرزانهي روزگار ِ خسرو ِ يكم (انوشيروان) شهريار ساساني و پاسخي به ساخت ِ شطرنج – كه هندوان به ايرانيان عرضهداشتهبودند – نسبت داده شدهاست. امّا پارهاي از آنها، اردشير بابكان، بنيادگذار ِ شهرياريي ِ ساسانيان را سازندهي آن شمرده و نوشتهاند كه به همين سبب، نام ِ آغازين ِ اين بازي نردشير (= نرد ِ اردشير) بوده و سپس به نرد ِ تنها كاهش يافتهاست. همچنين نوشتهاند كه اين بازي، در آغاز سه مُهره داشته و بزرگمهر آن را با دو مهره سامانبخشيد.
در ادب ِ كهن ِ فارسي (نثر و نظم)، به كاربُردهاي زيادي از اين واژه و نيز كليدْواژههاي وابسته به بازيي ِ نرد برميخوريم كه فرهنگها پس از روشنگري دربارهي ِ پيشينه و چيستيي ِ اين بازي، شاهد ِ مثال آوردهاند. از جمله، دهخدا ١٦كاربُرد ِ آن را نمونهآورده كه كهنترين ِ آنها از فردوسي است: "دگر بهره شطرنج بودي و نرد / سخنگفتن از روزگار ِ نبرد".
بازيي ِ نرد، از ايران به ديگرْ سرزمينها رفته و امروز همچون شطرنج، در سراسر ِ جهان شناختهشده و رايج است. در زبان ِ جهانيي ِ انگليسي، اين بازي
نرد یا نردشیر بازیای بر روی تخته است که در میان ایرانیان، ترکیهای ها و مردمان اروپای شرقی، بیشتر بازی میشود. بر اساس یک نوشته پهلوی بنام شترنگْ نامک یا شطرنج نامه، این بازی را بزرگمهر در پاسخ به بازی شطرنج که پادشاه هندوستان برای انوشیروان میفرستد، ابداع میکند. در تلمود نیز به این بازی اشارهشدهاست. در یونانی به آن کوبیا میگویند.
*
اين هفته، از راه ِ پيامي رسيده به اين دفتر، آگاهييافتم كه بازيي ِ كهن ِ نرد، پايگاه و تارنمايي در شبكهي ِ جهاني يافتهاست كه ميتواند پاسخْگوي ِ خواستها و پرسشهاي دوستداران ِ اين بازيي ِ ديرينه باشد و امكان ِ اجراي ِ بازيي ِ نرد در شبكه را بدانان بدهد. متن ِ اين آگاهينامه و فراخوان به پيوستن به تارنما و گروه
http://www.bgroom.com/
را با سپاسْگزاري از فرستندهي آن (دوست گرامي، بانو نازنين جمشيديان) در پي ميآورم:
Dear ِDr,
Your wonderful friend Nazanin has invited you to join them at the #1 Backgammon site on the net! BGroom.com is the latest and greatest place to play Backgammon online. We excitedly offer you and your friend the ultimate player experience.Aside from the chance to show off your smooth moves and beat your friend Nazanin at Backgammon, all of us at BGroom.com decided to add a few more perks.Once you sign up for free, using your bonus referral code, we will give you a complimentary $5 Bonus. And as if that isn't enough to get your interest, BGroom.com also gives you the opportunity to meet and beat players from all over the world!All you need to do is register at BGroom.com in Real money mode and play 5 games (no deposit required). It's as easy as that!Click here to download the software and open your own FREE account. Be sure to enter the Sign-up Bonus code "ref:nazaninjam".We are excited to welcome you to the initial makings of a new era of online backgammon. Best of luck from all of us at BGroom.com!
John HendersonAccount ManagerBGroom.com
Please note that the Terms and Conditions of Use apply.
Refer-a-Friend Terms and Conditions
٢٦. پژوهشي در راستاي ِ شناخت ِ ماني و انديشه ي ِ او: جُستاري از فريد شوليزاده
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-183.aspx
تنديس ماني در زير پاي شاپور
تنگ چوگان / دره ي شاپور در فارس
٢٧. درخشش ِ هنر ِ يك بانوي ِ روستاييي ِ نگارگر ِايراني در جهان
ديرزماني پيش از اين، در همين تارنما از مُكرّمه قنبري بانوي روستاييي ِ اهل ِ روستاي ِ دريكند در نزديكيي
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2007/11/071115_of_so_mokarameh.shtml
٢٨. حكايت ِ پُرشكايت ِ "كتاب" در سرزمين ِ من و "داستان ِ پُرآب ِ چشم" ِ كتابْ نخوانيي ِ ما ايرانيان!
گفتمان ِ كتاب و پريشانْروزگاريي ِ آن درايران، امروزي و ديروزي نيست؛ بلكه حكايت ِ پُرشكايت ِ ديرينهاي است در كارنامهي زندگيي ِ فرهنگي و اجتماعيي ما كه هر سوختهدلي كوشيدهاست به گونهاي آن را روايتكند. با اين حال، هنوز به درستي و بر بنياد ِ پژوهشي فراگير و روشنگر و در راستاي ِ چارهجوييي ِ كارساز، بازگفته نشده است و همچنان در خم ِ يك كوچه ماندهايم! از روزگاران گذشته و پيش از رواج ِ صنعت ِ چاپ و نشر جديد كه بگذريم، در همين عصر ِ گسترش ِ شگفتيانگيز ِ امكان ِ توليد ِ انبوه ِ كتاب نيز ما چُنان از كاروان ِ پويا و پيشْرَو ِ جهان واپسماندهايم كه زبان از بيان ِ آن، ناتواناست! به سخن ِ يكي از گويندگان ِ قديممان (وحشي بافقي): «خود به چُنين جا كه خِرَد مانده لال / هست زبان را چه مَجال ِ مَقال؟!»
هنگامي كه در سرزميني با جمعيّتي فراتراز هفتاد ميليون نفر، شمارگان ِ بيشتر كتابها در ميان هزار تا پنج هزار در نوسان باشد و كمْتر كتابي را بتوانيافت كه با شمارگاني بيشتر از اين نشريافتهباشد و ميانگين ِ سرانهي ِ كتابخوانيي مردم، چند دقيقه در سال باشد، به راستي چه ميتوان گفت و در برابر ِ جهان ِ پويا و پرتكاپوي امروز، چگونه ميتوان سربرافراشت و عرق ِ شرم بر چهره نداشت؟!
ايرانيان دلْسوز و آيندهنگر، در هر جا كه باشند، از اين وضع ِ اندوهبار و نوميدكننده در رنج و شكنجاند و ميكوشند تا به هر وسيله در راه ِ ديگرگونگردانيي آن، گامي بردارند و در كار ِ دستْيابي به يك محيط ِ روي آور به كتاب و شورمند براي كتابخواني، تأثيربگذارند.
يكي از اينان، ايرج هاشمي زاده، معمار، روزنامهنگار و پژوهشگر ِ مقيم اتريش، دست به ابتكاري سزاوار زده و با نشر ِ يك پوستر ِ گويا و شيوا، آيينهاي در برابر ِ همهي ما ايرانيان گرفتهاست تا نقش ِ واقعيي ِ ما را به ما بنمايد و به خودمان آورد و به چارهانديشي وادارد. طرح- طنز ِ تلخ ِ هنرمند ِ نامدار معاصر، كامبيز درم بخش در متن ِ اين پوستر گنجانيده شده است كه "كتاب" را بيماري بر تخت ِ بيمارستان در بخش ِ مراقبت هاي ويژه
(براي درشتْگرداني و خواندن ِ متن ِ اين پوستر، نخست آن را در رايانگر ِ خود، بايگاني كنيد؛ آن گاه، آن را بگشاييد و مكانْنماي ِ موشواره را روي متن ببريد و دو بار ِ پي در پي بفشاريد.)
* * *
امّا براي آن كه يكسره در فضاي ِ اندوه و گلايه از خاليبودن ِ جاي ِ بايستهها نمانم و نيمْنگاهي هم به نيمهي ِ پُر ِ بُطري داشتهباشم، به يك كوشش ِ ارجمند ِ كتابْشناختيي ديگر، رويميآورم. ماهنامه ي سودمند و رهنمون ِ جهان ِ كتاب، شمارههاي ٢٢٠- ٢٢١، شهريور- مهر ١٣٨٦خود را با انبوهي از گزارشها، گفت و شنودها، بررسيها، نقدها و خبرها در يك دفتر ِ پُر و پيمان در تهران نشرداده و در فراسوي ِ همه ي نوميديها، مايهي ِ اميدواريي دوستْداران ِ كتاب و فرهنگ شدهاست.
افزون بر آنچه گفتهشد، ويژگيي ِ اين دفتر ِ جهان ِ كتاب، زدن ِ پل ِ پيوندي ميان ِ اكنون و گذشته از يك سو و درونْمرز و برونْمرز از سوي ِ ديگرست. مجيد روشنگر يكي از پوياترين و تأثيرگذارترين كوشندگان در گسترهي ِ نشر ِ كتاب و رهنمودهاي كتابْشناختي در ايران، در چندين دهه پيش از اين – كه در سي سال ِ اخير، در لوسآنجلس زندگيميكند – چندي پيش، سفري كوتاه به ميهن داشت. جهان ِ كتاب اين فرصت را مغتنمشمرده و در ديداري با اين فرهيخته و كوشندهي ِ پيشْگام، پاي ِ سخن ِ او نشسته و حكايت ِ حال ِ كتاب در ايران در نيم سدهي گذشته را از زبان او شنيده و براي خوانندگان خود نشردادهاست.
روشنگر در اين گفت و شنود، به كوشش ِ والاي خود در ادامهي نشر ِ مجلّهي ِ ممتاز ِ بررسي ِ كتاب در آمريكا (كه دورهي ِ يكم آن، پيش از سال ١٣٥٧ در تهران انتشاريافت) اشارهكردهاست. پنجاهمين دفتر ِ اين مجلّهي ِ دوزباني كه به تازگي نشريافت، حكايتگر و گواه ِ راستين ِ نگرشي فرهيخته و كوششي نستوهانه در راستاي ِ فرهنگ و ادب و كتابْشناسيي ِ ايراني و جهاني در شرايط دشوار و تابْسوز ِ دوري از ميهن بهشمارميآيد و سزاوار ِ صد آفرين است.
كساني كه دورهي ِ پنجاه دفتريي ِ بررسي ِ كتاب در هفده سال ِ گذشته (خرداد ١٣٦٩- تابستان ١٣٨٦) را ديده و خواندهباشند، نيك درمييابند كه ارج ِ اين كار ِ كارستان، تا چه پايه و مايهايست. آري «آن كس كه ز ِ شهر ِ آشناييست / داند كه متاع ِ [وي] كجاييست».