Thursday, September 27, 2007
٣: ٤٧. نهمين هفته نامه: فراگير ِ ٢٢ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
يادداشت ويراستار
جمعه ششم ِ مهرماه ١٣٨٦
(بيست و هشتم سپتامبر ٢٠٠٧)
نهمين هفته نامه ي «ايران شناخت» را با ٢٢ زيربخش خواندني و ديدني و شنيدني، به خوانندگان ارجمند اين تارنما و دوستداران ِ فرهنگ ِ ايراني پيشكش مي كنم. پذيرفته باد!
گفتاوَرد از داده هاي اين تارنما بي هيچ گونه ديگرگون گرداني ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
Copyright © 2005-2007. All rights reserved.
١. سه بخش ِ ديگر از «ناتنيها»ي استاد پرويز رجبي
الف. ناتنی ها (٤٠)
کوششی دیگر بر ناتنی سازی
از جنس ایران دوستانه
پیش تر دربارۀ مرداد و امرداد نوشته بودم و گروهی پنداشته بودند که تیشه برداشته ام و افتاده ام به جان ایران!
امروز آهنگ آن را دارم که دشمنان «ناتنی» دیگری برای خودم بتراشم:
من هرگز به خیام نخواهم گفت سراپرده ساز،
به عطار، داروفروش یا داروساز،
به فردوسی، پردیسی،
به حافظ، ازبردارنده،
به ابوریحان، پدر گل،
به اصفهان، سپاهان،
و ...
و به ابن سینا، پورسینا نخواهم گفت!
بیم آن را دارم که بیش از این ناتنی و سرگشته شوم در این ناتنی سرا!
در روزگار کامپیوتر که نام ها را می شناسد و نه احساس های عاطفی غیرمترقبه را.
می شنوم، «تومان» یا «ریال» را هم می خواهند «نور» بنامند. نه چون یکی مغولی است به معنی «ده هزار» و دومی مغربی است و تقلبی از «رؤیال» (= شاهی).
به جنگ خاطرات مردم رفتن و «مُهر»های «مهرانگیز» را ربودن هم هنجاری است در سرزمین «ناتنی سازان»!
گویا «دانه درشت ترین» دشواری ما برآیند همین نام هاست... و هرچه زودتر باید ذهن مردم را بلدزِر بیندازیم و هموار و تخت کنیم، تا خیالمان تخت شود...
شاید هم چون از سر نادانی، به «امرداد» گفته ایم «مرداد» مرگ و میر را واگیر کرده ایم...
نه! من در همدان هرگز از زنی که زنبیل به دست می گذرد، سراع آرامگاه پورسینا را نخواهم گرفت... و در شیراز هرگز خواجه را «ازبردارنده» نخواهم خواند...
باد شُرطۀ من از جنسی دیگر است و با همین نام...
ب. ناتنی ها (٤١)
یاد سگ های محله مان به خیر!
دو روز است که روزنوشت تازه ای ندارم. یعنی دستم به نوشتن نرفته است. امروز خیلی فکر کردم که چرا دستم با قلم بیگانگی می کند. هوا دارد خنک می شود. فصل دارد عوض می شود. شکر کردم که هنوز فصل ها سر جای خودشان هستند. به یاد فصل های دوران مدرسه و دبیرستان افتادم.
و به یاد سگ های آشنای محله.
بعد به یاد کلی مردم آشنا.
و به یاد درخت های بید آشنا.
و بعد به یاد درخت آلبالوی حیاطمان افتادم که تک تک زخم های تنه اش را می شناختم.
و بعد به یاد آوردم که همیشه فکر می کردم که کلاغ هایی را که می بینم، همان کلاغ های همیشگی هستند. آشنای آشنا.
ما غریبه نداشتیم.
سگ های محله احساس غربت نمی کردند.
و پاسبان ها بدون این که همه شاعر باشند، همه می دانستند که ما بچه های پدر و مادرهایمان هستیم.
توی کوچه ها و خیابان ها به همه سلام می کردیم و از همه سفارش می گرفتیم که به پدر و مادرهایمان حتما سلام برسانیم.
یک روز با دوچرخه ای که اجاره کرده بودم، سر پیچ خیابان خوردم زمین و رکاب دوچرخه شکست. بیچاره شدم و نشستم کنار جوی آب، در پناه بیدی که می شناختمش، تا غصه ام را از رهگذرهای آشنا پنهان کنم. سرم را انداخته بودم پایین. هم غصه می خوردم و هم به مورچه های آشنا نگاه می کردم...
ناگهان مردی واقعا غریبه سرم را میان دو دستش گرفت و از غصه ام پرسید... گفتمش... دو چرخه را از زمین آشنا برداشت و بعد دستم را گرفت و بعد با هم رفتیم به دکانی که دوچرخه را اجاره کرده بودم. بعد با صاحب دکان حرف زد و پولی کف دستش گذاشت. بعد آمد به طرفم و با دستش زد به پشتم و گفت: «تمام شد. برو». نگاه کردم به صاحب دکان. لبخند داشت. وقتی که سرم را برگرداندم، مرد بیگانۀ آشنا رفته بود.
بعد از این فکرها، ناگهان احساس کردم که بد جوری حتی با خودم ناتنی شده ام. معنی واژه ها عوض شده اند.
کلاغ ها سرسنگین شده اند و احساس می کنم که من قهراند.
ستاره ها به آسمان دیگری کوچ کرده اند.
مورچه ها احساس غربت می کنند و دیگر من هم لهجۀ آن ها را نمی فهمم.
می خواهم از دوست داشتن حرف بزنم. می ترسم رهگذرهای ناتنی با لهجۀ من بیگانه باشند. دیگر حتی نمی توانم از رهگذری بپرسم که ساعت چند است...
دیروز در بانک جلو پیشخوان صف بود. لنگ لنگان خودم را رساندم به پیشخوان، تا تکیه بدهم. مردی با صدایی عصبی اعتراض کرد که چرا نوبت را رعایت نمی کنم. گفتم:
«رعایت خواهم کرد. فقط احتیاج به تکیهدادن داشتم.»
با خشونت گفت:
«خدا به دادتان ميرسد، نه حقّ ِ من»!
ناگهان دلم براي سگهاي تني ِ محلۀ كودكيام تنگشد ...
ناتنی ها (٤٢)
یاد ِ یار ِ مهربان و بوی ِ جوی ِ مولیانم آرزوست
در حدود چهارده سالی که در آلمان زیستم، هر وقت که به شهر می رفتم، تقریبا همیشه شاهد چند چشم انداز همانند در جلو کلیساها، بنای هزار سالۀ شهرداری و دیگر بناهای کهنسال بودم: گروهی گردشگر پرسال سرهایشان را بلند کرده بودند و چشم دوخته بودند به در و دیوار بنایی که در پیش روی خود داشتند... و احساس می کردم که هرآن آب دهانشان از شعف خواهد چکید...
این گردشگرها معمولا بازنشسته ها هستند که مدام در حال پرس و جو هستند که در کدام شهر، کدام یادگار خیال انگیز وجود دارد، تا در مرخصی سالانۀ خود به چند شهر سر بزنند، تا مبادا وطن و یا قاره از یادشان برود...
سال اول انقلاب که در و دیوار پر بود از شعار و شور و حال انقلاب، بر آن شدم که سفرنامه ای بنویسم به نام «سفرنامۀ خیابان انقلاب» و از میدان فوزیه یا شهناز (میدان امام حسین) تا میدان ٢٤ اسفند (میدان انقلاب) را با همۀ یادگارها و شور و حال ها و خاطرات شبانه روزش بریزم روی کاغذ. برنامه ام این بود که حتی چند شبی را هم در این خیابان بگذرانم و مانند سیاحان با دستی پر به خانه برگردم...
متاسفنه زندگیم به گونه ای دگرگون شد که هرگز این برنامه عملی نشد... تا سرانجام برآن شدم، چون دیگر پای رفتنم نیست، در اتوموبیل یکی از دوستان سفری کوتاه بکنم به خیابان لاله زار. از گور بی نشان شهرداری تا استانبول. خیال می کردم هر اتفاقی که افتاده باشد، زمان سپری شده کوتاه تر از آن است که بتواند از خود رسوب چشمگیری برجای بگذارد...
عجب! حتی گور لاله زار هفتاد کفن پوسانده بود...
با بغضی در گلو از همراهم خواستم تا هرچه زودتر سفر را به پایان برساند. بعد در حالی که به گورستان هزاران خاطرۀ بی کفن و دفن فکر می کردم، فکر کردم به گزارشی از تاریخ:
در سال ٤٩٢ پیش از میلاد داریوش گروهی از اسیران یونانی را با خود به ایران آورد و در سال٤٠ میلادی آپولونیوس یونانی، در ایران گورسنگی را یونانی یافت با این متن:
«ما که روزگاری در میان امواج ژرف دریای اژه شراع می کشیدیم، امروز در دشت هموار اکباتان به خواب رفته ایم.
دیر زی ای میهن ما ارتریا که زمانی شهرۀ آفاق بودی.
دیر زی ای آتن، ای بانوی همسایۀ ارتریا .
دیر زی تو ای دریای عزیز».
و فکر کردم به کسی که در حسرت دیدار میهن، پیش از مرگ در غربت، سوگنامه ای از خود برجای گذاشته است، با عطر دل انگیز مفهوم «میهن». اگر این گورسنگ از یکی از بازماندگان صاحب گور هم بوده باشد، مفهوم میهن دست نخوره می ماند. با همان عطر دل انگیز...
بعد از همراهم خواستم تا مرا به خیابان محبوبم سقاباشی ببرد، تا دست کم تب سفر را بی هوده تحمل نکرده باشم...
خیابان سقا باشی را با چیزی از جنس دروغ عوض کرده بودند. دخترکی یکی دوساله نگاهم را به خودش دوخت. به نظرم طنّاز آمد و به یاد طنز تلخی افتادم که حکایت سرزمین مرا سرانجام رونق خواهد بخشید.
تنها نام سقاباشی چراغ دریایی خاموشی بود که بر جای مانده بود. این چراغ دریایی را در لاله زار هم دیدم... اما یقین دارم که نسل پس از من از این دو چراغ خاموش هم نشانی نخواهد یافت...
ما ناتنی های غریبی هستیم. عمارت زیبای شهرداری را خراب می کنیم، تا بدل آن را برای اشباح و پریان شب در بیابان بسازیم.
ما تا از دست ندهیم، حسرت نمی خوریم...
تخمه کدو و سماق را در تورنتو بیشتر دوست داریم و چراغ دریایی گمشده خود می پنداریم...
ما با شتابی شگفت انگیز در حال قتل عام خاطرات خود هستیم...
ما از آلبوم عکس خوشمان می آید...
دوربین های عکاسی دیجیتال مانند وبا دارد به همه سرایت می کند و شگفت انگیز این که برای گرفتن عکس از ناتنی ها...
می پرسی به چه فکر می کنم؟...
بازهم به یاد دخترکی یکی دوساله می افتم که نگاهم را به خودش دوخت و به نظرم طنّاز آمد. او حکایت سرزمین مرا سرانجام رونق خواهد بخشید.
با فروتنی
پرویز رجبی
٢ . تلاشهاي ِ تازهي ِ سُلطهجويان ِ باختري براي ِ فروپاشاندن ِ ايران از درون
در سالهاي اخير، بارها خبرها و گزارشهايي را در بارهي ِ توطئهچينيهاي ِ نهادهاي ِ قدرت در آمريكا و ديگرْ كشورهاي باختري براي دامن زدن به بحران ِ ساختگيي ِ قومي در ايران و كوشش در راستاي ِ تكّهپارهكردن و فروپاشاندن ِ ميهن ِ ما از درون (به اصطلاح "بالكانيزهكردن") بودهايم.
اكنون شاهد ِ تازهاي از اين دسيسههاي تباهكارانه، اين بار با دستْاندركاريي ِ نهادهاي نظامي و سياسيي ِ سُلطه جوي ِ آلماني به دست آمدهاست. گزارشي از اين جريان ايرانْستيزانه را در نشانيي زير، بخوانيد:
http://www.mellimazhabi.org/tarjomeh/2009bhshti.htm
٣. ويژهنامهاي ديدني و خواندني براي بزرگْداشت ِ هفتادْسالگيي ِ شاهنامهپژوه ِ بزرگ ِ روزگارمان
الف. ناتنی ها (٤٠)
کوششی دیگر بر ناتنی سازی
از جنس ایران دوستانه
پیش تر دربارۀ مرداد و امرداد نوشته بودم و گروهی پنداشته بودند که تیشه برداشته ام و افتاده ام به جان ایران!
امروز آهنگ آن را دارم که دشمنان «ناتنی» دیگری برای خودم بتراشم:
من هرگز به خیام نخواهم گفت سراپرده ساز،
به عطار، داروفروش یا داروساز،
به فردوسی، پردیسی،
به حافظ، ازبردارنده،
به ابوریحان، پدر گل،
به اصفهان، سپاهان،
و ...
و به ابن سینا، پورسینا نخواهم گفت!
بیم آن را دارم که بیش از این ناتنی و سرگشته شوم در این ناتنی سرا!
در روزگار کامپیوتر که نام ها را می شناسد و نه احساس های عاطفی غیرمترقبه را.
می شنوم، «تومان» یا «ریال» را هم می خواهند «نور» بنامند. نه چون یکی مغولی است به معنی «ده هزار» و دومی مغربی است و تقلبی از «رؤیال» (= شاهی).
به جنگ خاطرات مردم رفتن و «مُهر»های «مهرانگیز» را ربودن هم هنجاری است در سرزمین «ناتنی سازان»!
گویا «دانه درشت ترین» دشواری ما برآیند همین نام هاست... و هرچه زودتر باید ذهن مردم را بلدزِر بیندازیم و هموار و تخت کنیم، تا خیالمان تخت شود...
شاید هم چون از سر نادانی، به «امرداد» گفته ایم «مرداد» مرگ و میر را واگیر کرده ایم...
نه! من در همدان هرگز از زنی که زنبیل به دست می گذرد، سراع آرامگاه پورسینا را نخواهم گرفت... و در شیراز هرگز خواجه را «ازبردارنده» نخواهم خواند...
باد شُرطۀ من از جنسی دیگر است و با همین نام...
ب. ناتنی ها (٤١)
یاد سگ های محله مان به خیر!
دو روز است که روزنوشت تازه ای ندارم. یعنی دستم به نوشتن نرفته است. امروز خیلی فکر کردم که چرا دستم با قلم بیگانگی می کند. هوا دارد خنک می شود. فصل دارد عوض می شود. شکر کردم که هنوز فصل ها سر جای خودشان هستند. به یاد فصل های دوران مدرسه و دبیرستان افتادم.
و به یاد سگ های آشنای محله.
بعد به یاد کلی مردم آشنا.
و به یاد درخت های بید آشنا.
و بعد به یاد درخت آلبالوی حیاطمان افتادم که تک تک زخم های تنه اش را می شناختم.
و بعد به یاد آوردم که همیشه فکر می کردم که کلاغ هایی را که می بینم، همان کلاغ های همیشگی هستند. آشنای آشنا.
ما غریبه نداشتیم.
سگ های محله احساس غربت نمی کردند.
و پاسبان ها بدون این که همه شاعر باشند، همه می دانستند که ما بچه های پدر و مادرهایمان هستیم.
توی کوچه ها و خیابان ها به همه سلام می کردیم و از همه سفارش می گرفتیم که به پدر و مادرهایمان حتما سلام برسانیم.
یک روز با دوچرخه ای که اجاره کرده بودم، سر پیچ خیابان خوردم زمین و رکاب دوچرخه شکست. بیچاره شدم و نشستم کنار جوی آب، در پناه بیدی که می شناختمش، تا غصه ام را از رهگذرهای آشنا پنهان کنم. سرم را انداخته بودم پایین. هم غصه می خوردم و هم به مورچه های آشنا نگاه می کردم...
ناگهان مردی واقعا غریبه سرم را میان دو دستش گرفت و از غصه ام پرسید... گفتمش... دو چرخه را از زمین آشنا برداشت و بعد دستم را گرفت و بعد با هم رفتیم به دکانی که دوچرخه را اجاره کرده بودم. بعد با صاحب دکان حرف زد و پولی کف دستش گذاشت. بعد آمد به طرفم و با دستش زد به پشتم و گفت: «تمام شد. برو». نگاه کردم به صاحب دکان. لبخند داشت. وقتی که سرم را برگرداندم، مرد بیگانۀ آشنا رفته بود.
بعد از این فکرها، ناگهان احساس کردم که بد جوری حتی با خودم ناتنی شده ام. معنی واژه ها عوض شده اند.
کلاغ ها سرسنگین شده اند و احساس می کنم که من قهراند.
ستاره ها به آسمان دیگری کوچ کرده اند.
مورچه ها احساس غربت می کنند و دیگر من هم لهجۀ آن ها را نمی فهمم.
می خواهم از دوست داشتن حرف بزنم. می ترسم رهگذرهای ناتنی با لهجۀ من بیگانه باشند. دیگر حتی نمی توانم از رهگذری بپرسم که ساعت چند است...
دیروز در بانک جلو پیشخوان صف بود. لنگ لنگان خودم را رساندم به پیشخوان، تا تکیه بدهم. مردی با صدایی عصبی اعتراض کرد که چرا نوبت را رعایت نمی کنم. گفتم:
«رعایت خواهم کرد. فقط احتیاج به تکیهدادن داشتم.»
با خشونت گفت:
«خدا به دادتان ميرسد، نه حقّ ِ من»!
ناگهان دلم براي سگهاي تني ِ محلۀ كودكيام تنگشد ...
ناتنی ها (٤٢)
یاد ِ یار ِ مهربان و بوی ِ جوی ِ مولیانم آرزوست
در حدود چهارده سالی که در آلمان زیستم، هر وقت که به شهر می رفتم، تقریبا همیشه شاهد چند چشم انداز همانند در جلو کلیساها، بنای هزار سالۀ شهرداری و دیگر بناهای کهنسال بودم: گروهی گردشگر پرسال سرهایشان را بلند کرده بودند و چشم دوخته بودند به در و دیوار بنایی که در پیش روی خود داشتند... و احساس می کردم که هرآن آب دهانشان از شعف خواهد چکید...
این گردشگرها معمولا بازنشسته ها هستند که مدام در حال پرس و جو هستند که در کدام شهر، کدام یادگار خیال انگیز وجود دارد، تا در مرخصی سالانۀ خود به چند شهر سر بزنند، تا مبادا وطن و یا قاره از یادشان برود...
سال اول انقلاب که در و دیوار پر بود از شعار و شور و حال انقلاب، بر آن شدم که سفرنامه ای بنویسم به نام «سفرنامۀ خیابان انقلاب» و از میدان فوزیه یا شهناز (میدان امام حسین) تا میدان ٢٤ اسفند (میدان انقلاب) را با همۀ یادگارها و شور و حال ها و خاطرات شبانه روزش بریزم روی کاغذ. برنامه ام این بود که حتی چند شبی را هم در این خیابان بگذرانم و مانند سیاحان با دستی پر به خانه برگردم...
متاسفنه زندگیم به گونه ای دگرگون شد که هرگز این برنامه عملی نشد... تا سرانجام برآن شدم، چون دیگر پای رفتنم نیست، در اتوموبیل یکی از دوستان سفری کوتاه بکنم به خیابان لاله زار. از گور بی نشان شهرداری تا استانبول. خیال می کردم هر اتفاقی که افتاده باشد، زمان سپری شده کوتاه تر از آن است که بتواند از خود رسوب چشمگیری برجای بگذارد...
عجب! حتی گور لاله زار هفتاد کفن پوسانده بود...
با بغضی در گلو از همراهم خواستم تا هرچه زودتر سفر را به پایان برساند. بعد در حالی که به گورستان هزاران خاطرۀ بی کفن و دفن فکر می کردم، فکر کردم به گزارشی از تاریخ:
در سال ٤٩٢ پیش از میلاد داریوش گروهی از اسیران یونانی را با خود به ایران آورد و در سال٤٠ میلادی آپولونیوس یونانی، در ایران گورسنگی را یونانی یافت با این متن:
«ما که روزگاری در میان امواج ژرف دریای اژه شراع می کشیدیم، امروز در دشت هموار اکباتان به خواب رفته ایم.
دیر زی ای میهن ما ارتریا که زمانی شهرۀ آفاق بودی.
دیر زی ای آتن، ای بانوی همسایۀ ارتریا .
دیر زی تو ای دریای عزیز».
و فکر کردم به کسی که در حسرت دیدار میهن، پیش از مرگ در غربت، سوگنامه ای از خود برجای گذاشته است، با عطر دل انگیز مفهوم «میهن». اگر این گورسنگ از یکی از بازماندگان صاحب گور هم بوده باشد، مفهوم میهن دست نخوره می ماند. با همان عطر دل انگیز...
بعد از همراهم خواستم تا مرا به خیابان محبوبم سقاباشی ببرد، تا دست کم تب سفر را بی هوده تحمل نکرده باشم...
خیابان سقا باشی را با چیزی از جنس دروغ عوض کرده بودند. دخترکی یکی دوساله نگاهم را به خودش دوخت. به نظرم طنّاز آمد و به یاد طنز تلخی افتادم که حکایت سرزمین مرا سرانجام رونق خواهد بخشید.
تنها نام سقاباشی چراغ دریایی خاموشی بود که بر جای مانده بود. این چراغ دریایی را در لاله زار هم دیدم... اما یقین دارم که نسل پس از من از این دو چراغ خاموش هم نشانی نخواهد یافت...
ما ناتنی های غریبی هستیم. عمارت زیبای شهرداری را خراب می کنیم، تا بدل آن را برای اشباح و پریان شب در بیابان بسازیم.
ما تا از دست ندهیم، حسرت نمی خوریم...
تخمه کدو و سماق را در تورنتو بیشتر دوست داریم و چراغ دریایی گمشده خود می پنداریم...
ما با شتابی شگفت انگیز در حال قتل عام خاطرات خود هستیم...
ما از آلبوم عکس خوشمان می آید...
دوربین های عکاسی دیجیتال مانند وبا دارد به همه سرایت می کند و شگفت انگیز این که برای گرفتن عکس از ناتنی ها...
می پرسی به چه فکر می کنم؟...
بازهم به یاد دخترکی یکی دوساله می افتم که نگاهم را به خودش دوخت و به نظرم طنّاز آمد. او حکایت سرزمین مرا سرانجام رونق خواهد بخشید.
با فروتنی
پرویز رجبی
٢ . تلاشهاي ِ تازهي ِ سُلطهجويان ِ باختري براي ِ فروپاشاندن ِ ايران از درون
در سالهاي اخير، بارها خبرها و گزارشهايي را در بارهي ِ توطئهچينيهاي ِ نهادهاي ِ قدرت در آمريكا و ديگرْ كشورهاي باختري براي دامن زدن به بحران ِ ساختگيي ِ قومي در ايران و كوشش در راستاي ِ تكّهپارهكردن و فروپاشاندن ِ ميهن ِ ما از درون (به اصطلاح "بالكانيزهكردن") بودهايم.
اكنون شاهد ِ تازهاي از اين دسيسههاي تباهكارانه، اين بار با دستْاندركاريي ِ نهادهاي نظامي و سياسيي ِ سُلطه جوي ِ آلماني به دست آمدهاست. گزارشي از اين جريان ايرانْستيزانه را در نشانيي زير، بخوانيد:
http://www.mellimazhabi.org/tarjomeh/2009bhshti.htm
٣. ويژهنامهاي ديدني و خواندني براي بزرگْداشت ِ هفتادْسالگيي ِ شاهنامهپژوه ِ بزرگ ِ روزگارمان
بانو نوشين شاهرخي، نويسنده، پژوهشگر و ناقد ِ ادبيي ِ مقيم آلمان، ويژهنامهاي سزاوار براي بزرگْداشت ِ جشن ِ هفتادسالگيي ِ استاد دكتر جلال خالقي مطلق شاهنامهپژوه ِ بزرگ ِ روزگارمان و ويراستار ِ بهترين متن ِ شاهنامه تا كنون، نشردادهاست كه مجموعهاي از گفتارها از خود ِ او و ديگران و تصويرهايي از استاد را دربرميگيرد. اين مجموعهي ارزشمند را در نشانيي زير ببينيد و بخوانيد:www.noufe.com
٤. بررسي و نقد ِ يك كتاب ِ ارزشمند از دوران ِ قاجار در شناخت ِ جامعهي ايران
خاطرات تاجُالسّلطنه نوشتهی تاجُِالسّلطنه دختر ناصرالدّین شاه، یکی از اسناد مهم تاریخی ـ فرهنگی و اجتماعیي دورهی قاجار بهحساب میآید. از سرای سلطنتی و زندگی ناصرالدّین شاه گرفته تا شیوهی زندگی، فرهنگ، رفتار و گفتار زنان حرم در این خاطرات بازتابمییابند.
نوشين شاهرخي، بررسي و نقدي روشنگر و خواندني، دربارهي اين كتاب نوشته، كه در نشانيي زير، آمدهاست:
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=585
٥. سفري به ژرفاي ِ اسطوره و تاريخ
٤. بررسي و نقد ِ يك كتاب ِ ارزشمند از دوران ِ قاجار در شناخت ِ جامعهي ايران
خاطرات تاجُالسّلطنه نوشتهی تاجُِالسّلطنه دختر ناصرالدّین شاه، یکی از اسناد مهم تاریخی ـ فرهنگی و اجتماعیي دورهی قاجار بهحساب میآید. از سرای سلطنتی و زندگی ناصرالدّین شاه گرفته تا شیوهی زندگی، فرهنگ، رفتار و گفتار زنان حرم در این خاطرات بازتابمییابند.
نوشين شاهرخي، بررسي و نقدي روشنگر و خواندني، دربارهي اين كتاب نوشته، كه در نشانيي زير، آمدهاست:
http://www.shahrzadnews.org/article.php5?id=585
٥. سفري به ژرفاي ِ اسطوره و تاريخ
نيلوفر و مسعود لقمان، همراه با گروهي از دوستداران ِ شناخت ِ بهتر ِ ايران، سفر ِ كاوشگرانه ي روشنگر و ارزشمندي به جايگاه بازمانده ي آتشكده ي بزرگ ِ باستاني ي آذرْگُشْنَسْپ در آذربايجان ِ باختري و نيز شهر ِ باستاني ي همدان كرده اند. نشاني ي رهنمون گزارش اين سفر را همراه با ۶۱ تصوير (يا – به گفته ي فرستنده – "فرتوره") در اين جا مي آورم:
گزارش سفر آذرگشنسپ و همدان
http://rouznamak.blogfa.com/post-148.aspx
٦. انجمن ِ جهانيي ِ پژوهشهاي ايرانْشناختي برخواهدگزارد: همايشي دو روزه با عنوان ِ ايران و پژوهشهاي ايراني در سدهي ِ بيستم
گزارش سفر آذرگشنسپ و همدان
http://rouznamak.blogfa.com/post-148.aspx
٦. انجمن ِ جهانيي ِ پژوهشهاي ايرانْشناختي برخواهدگزارد: همايشي دو روزه با عنوان ِ ايران و پژوهشهاي ايراني در سدهي ِ بيستم
Iran and Iranian Studies in the 20th Century
در هفتهاي كه گذشت، آقاي منصور بُنكداريان از دفتر ِ انجمن ِ جهانيي ِ پژوهشهاي ِ ايرانْشناختي، فراخوان ِ برگزاريي ِ همايشي با عنوان ِ يادكرده را به اين دفتر فرستادند كه با سپاس گزاري از آگاهيرسانيي ِ ايشان، در اين درآمد، بدان پيوندميدهم.
برپاييي ِ چنين نشستي كه فراگير ِ سخنْرانيها و گفت و شنودهاي شماري از نامداران و كوشندگان اين رشته، در نخستين سالهاي پس از پايان ِ سدهي بيستم ِ ميلادي خواهدبود، رويدادي سزاوارست و گونهاي جمعْبنديي ِ كوششها و كُنشهاي ايرانْشناختي در سدهي ِ پشت ِ سر، به شمارخواهدآمد.
اين همايش در روزهاي جمعه و شنبه ٢٧ و ٢٨ مهرماه ١٣٨٦ در دانشگاه ِ تورنتو در كانادا برگزارخواهدشد.
Programme
Friday, 19 October 2007
Saturday, 20 October 2007
Friday, 19 October 2007
Saturday, 20 October 2007
براي خواندن ِ متن ِ كامل ِ فراخوان ِ اين همايش و آگاهي از موضوع ِ سخنرانيها و ديدن ِ تصوير ِ سخنْرانان، به نشانيي ِ زير، رويبياوريد:
http://iranianstudies.ca/conferences_20century.htm
http://iranianstudies.ca/conferences_20century.htm
٧ . «حال ِ جهان بين كه سرانش كه اند!»
هرچند «دستور ِ كار» و – رساتر بگويم – «خويشكاري»ي ِ من در سامانْبخشي و نشر ِ دادههاي ِ اين تارنما – چُنان كه از نامش برميآيد و همهي ِ درآمدهاي ِ آن گواهي ميدهند – آگاهيرساني در زمينهي ِ كوششها و كُنِشهاي ِ ايرانْشناختي است و "سياست" و "گفتمان ِ سياسي" – به مفهوم ِ روزْمَرّهي ِ آن – در اين گستره جاييندارد، گاه موردهايي پيشميآيند كه گفتارها يا كردارهاي ِ پارهاي از "اهل ِ سياست" (و البتّه "اهل ِ رياست"!) با ارزشهاي انساني و فرهنگيي ما برخورد و ناهمخواني دارند و ما را در انديشه فرو ميبرند كه به راستي اينان كيانند كه عنان ِ سرنوشت ما را به دور از خواست و مصلحت ِ ما در دست دارند.
نيازي به بازْگفتن نيست و همه ميدانند كه امروز چه كساني با عنوان ِ خودْبرگزيدهي "سران ِ جهان" در همهي ِ سويههاي زندگي و فرهنگ جهانيان و از جمله ما ايرانيان، تأثيرميگذارند و چگونگيي ِ زندگيي ِ اكنوني و آيندهي ِ ما را رقمْميزنند. بي گمان يكي از اصليترين ِ اين مورد ها را بايد در كاركرد ِ به اصطلاح دولتْمردان و مجموع ِ نهادهاي سياسي و اقتصاديي ِ فرمانْروا بر آمريكا و نماينده و سالار ِ كنونيي ِ همهي آنها "جُرج دبليو بوش" بازْجُست. در چند سال ِ اخير، نمونههاي بسياري از گفتار و كردار ِ زيانْبار ِ اينان در حقّ ِ مردم جهان و ما ايرانيان در رسانههاي جهاني نشريافته و برآيند ِ آنها در چشمْانداز ِ هولناك ِ توفان ِ جنگ و جنون و درياي ِ ناپيداكرانهي ِ آتش و خون در افغانستان و عراق، در برابر ِ ديدگان ِ از وحشت دريدهي ِ ماست! در مورد ِ ميهن ِ رنج و شكنج ديدهي ِ ما نيز سخنان ِ تهديدآميز و گزارش ِ كژانديشيهاي اينان و سالارشان، هر دم گوشهاي خستهي ما را ميآزارند و جانمان را بيش از پيش به درد ميآورند.
براي بازهم بهتر شناختن ِ اين به اصطلاح "سران!" و پيبردن به اندازهي آگاهي و دريافت شان از رويدادهاي جهاني كه مُدّعيي رهبريي ِ آنند، نيمْنگاهي به گفتهي ِ خندستانيي اخير ِ "بوش" در مورد ِ نلسون ماندلا بسندهاست. مطلب را – هرگاه تاكنون بدان برنخورده باشيد – در نشانيي زير ببينيد و بخوانيد:
بنياد نلسون ماندلا پس از سخنان بوش اطمينان داد که ماندلا هنوز زنده است
* * *
نظاميي گنجهاي، سخنْسالار ِ زبان و ادب ِ فارسي و آفريدگار ِ پنج گنج ِ جاودانه، در سرودهي ِ اخلاقي-عرفانيي ِ خود مَخزنُالاسرار، سخن ِ رسا و شيوايي دارد كه سختْ گوياي حال ِ كنونيي ما در برخورد ِ با اين گونه "سران ِ جهان!" است. انگار كه او هم اكنون در كنار ِ ما در برابر ِ "جام ِ جهانْنما" نشسته و به اين گونه ياوهگوييها گوشْفراداده و از رنج و خشم به خود پيچيده و دردمندانه بانگ برآوردهباشد:
«حال ِ جهان بين كه سرانَش كه اند!
نامْزد و نامْوَرانش كهاند!
بادشوند ار به چراغي رسند!
دودشوند ار به دماغي رسند!
عيبْخَرَند اين دو سه ناموسْگر!
بي هنر و بر هنر افسوسْگر!»
٨. درس ِ سودمند ِ ديگري در زمينهي ِ روزنامهنگاري و شگردهاي ِ كار در رسانهها
پيش از اين، بخشهايي از آموزشهاي روزنامهنگاري، نوشتهي مسعود لقمان را در اين تارنما بازْنشردادم. وي نشانيي ِ پيوند به دنباله ي ِ اين درسها را با عنوان ِ مبانيي ِ روزنامهنگاري (١) درس ِ سوم، منابع ِ خبري در اين هفته، بدين دفتر فرستاد كه با سپاسْگزاري از او در پي ميآورم:
http://rouznamak.blogfa.com/post-149 .aspx
هرچند «دستور ِ كار» و – رساتر بگويم – «خويشكاري»ي ِ من در سامانْبخشي و نشر ِ دادههاي ِ اين تارنما – چُنان كه از نامش برميآيد و همهي ِ درآمدهاي ِ آن گواهي ميدهند – آگاهيرساني در زمينهي ِ كوششها و كُنِشهاي ِ ايرانْشناختي است و "سياست" و "گفتمان ِ سياسي" – به مفهوم ِ روزْمَرّهي ِ آن – در اين گستره جاييندارد، گاه موردهايي پيشميآيند كه گفتارها يا كردارهاي ِ پارهاي از "اهل ِ سياست" (و البتّه "اهل ِ رياست"!) با ارزشهاي انساني و فرهنگيي ما برخورد و ناهمخواني دارند و ما را در انديشه فرو ميبرند كه به راستي اينان كيانند كه عنان ِ سرنوشت ما را به دور از خواست و مصلحت ِ ما در دست دارند.
نيازي به بازْگفتن نيست و همه ميدانند كه امروز چه كساني با عنوان ِ خودْبرگزيدهي "سران ِ جهان" در همهي ِ سويههاي زندگي و فرهنگ جهانيان و از جمله ما ايرانيان، تأثيرميگذارند و چگونگيي ِ زندگيي ِ اكنوني و آيندهي ِ ما را رقمْميزنند. بي گمان يكي از اصليترين ِ اين مورد ها را بايد در كاركرد ِ به اصطلاح دولتْمردان و مجموع ِ نهادهاي سياسي و اقتصاديي ِ فرمانْروا بر آمريكا و نماينده و سالار ِ كنونيي ِ همهي آنها "جُرج دبليو بوش" بازْجُست. در چند سال ِ اخير، نمونههاي بسياري از گفتار و كردار ِ زيانْبار ِ اينان در حقّ ِ مردم جهان و ما ايرانيان در رسانههاي جهاني نشريافته و برآيند ِ آنها در چشمْانداز ِ هولناك ِ توفان ِ جنگ و جنون و درياي ِ ناپيداكرانهي ِ آتش و خون در افغانستان و عراق، در برابر ِ ديدگان ِ از وحشت دريدهي ِ ماست! در مورد ِ ميهن ِ رنج و شكنج ديدهي ِ ما نيز سخنان ِ تهديدآميز و گزارش ِ كژانديشيهاي اينان و سالارشان، هر دم گوشهاي خستهي ما را ميآزارند و جانمان را بيش از پيش به درد ميآورند.
براي بازهم بهتر شناختن ِ اين به اصطلاح "سران!" و پيبردن به اندازهي آگاهي و دريافت شان از رويدادهاي جهاني كه مُدّعيي رهبريي ِ آنند، نيمْنگاهي به گفتهي ِ خندستانيي اخير ِ "بوش" در مورد ِ نلسون ماندلا بسندهاست. مطلب را – هرگاه تاكنون بدان برنخورده باشيد – در نشانيي زير ببينيد و بخوانيد:
بنياد نلسون ماندلا پس از سخنان بوش اطمينان داد که ماندلا هنوز زنده است
* * *
نظاميي گنجهاي، سخنْسالار ِ زبان و ادب ِ فارسي و آفريدگار ِ پنج گنج ِ جاودانه، در سرودهي ِ اخلاقي-عرفانيي ِ خود مَخزنُالاسرار، سخن ِ رسا و شيوايي دارد كه سختْ گوياي حال ِ كنونيي ما در برخورد ِ با اين گونه "سران ِ جهان!" است. انگار كه او هم اكنون در كنار ِ ما در برابر ِ "جام ِ جهانْنما" نشسته و به اين گونه ياوهگوييها گوشْفراداده و از رنج و خشم به خود پيچيده و دردمندانه بانگ برآوردهباشد:
«حال ِ جهان بين كه سرانَش كه اند!
نامْزد و نامْوَرانش كهاند!
بادشوند ار به چراغي رسند!
دودشوند ار به دماغي رسند!
عيبْخَرَند اين دو سه ناموسْگر!
بي هنر و بر هنر افسوسْگر!»
٨. درس ِ سودمند ِ ديگري در زمينهي ِ روزنامهنگاري و شگردهاي ِ كار در رسانهها
پيش از اين، بخشهايي از آموزشهاي روزنامهنگاري، نوشتهي مسعود لقمان را در اين تارنما بازْنشردادم. وي نشانيي ِ پيوند به دنباله ي ِ اين درسها را با عنوان ِ مبانيي ِ روزنامهنگاري (١) درس ِ سوم، منابع ِ خبري در اين هفته، بدين دفتر فرستاد كه با سپاسْگزاري از او در پي ميآورم:
http://rouznamak.blogfa.com/post-149 .aspx
رويْكرد بدين آموزشها، نه تنها براي حرفهايها و سر و كار داران ِ سرراست با اين زمينه، بلكه براي همهي ِ اهل اين روزگار – كه خواه ناخواه با رسانهها پيونددارند – سودمندست و مي تواند به شناخت ِ درستتر ِ شگردهاي كار ِ رسانهها و چگونگيي ِ دادههاي خبري، ياريبرساند.
٠۹ پژوهشي رسا و روشنگر در شناخت ِ يك همْكردْواژهي ِ بحثْانگيز در آموزهي ِ زرتشتي
استاد دكتر علي اكبر جعفري، اين هفته نير مهرورزانه، متن ِ يكي ديگر از پژوهشهاي ِ ارزندهي خود را به اين دفتر فرستادهاند كه با سپاس فراوان از ايشان، در پي ميآورم و همه ي خوانندگان ِ گرامي و پژوهشگر ِ اين تارنما را به خواندن ِ آن و بهرهگيري از آن، فراميخوانم.
٠۹ پژوهشي رسا و روشنگر در شناخت ِ يك همْكردْواژهي ِ بحثْانگيز در آموزهي ِ زرتشتي
استاد دكتر علي اكبر جعفري، اين هفته نير مهرورزانه، متن ِ يكي ديگر از پژوهشهاي ِ ارزندهي خود را به اين دفتر فرستادهاند كه با سپاس فراوان از ايشان، در پي ميآورم و همه ي خوانندگان ِ گرامي و پژوهشگر ِ اين تارنما را به خواندن ِ آن و بهرهگيري از آن، فراميخوانم.
Ali A. Jafarey,Buena Park, Southern California
WHAT DOES 'KHVAETVADATHA' MEAN?
The word 'khvaetvadatha' occurs only for five times in the entire Avestan text:
(1) Yasna 12.9. It is within a well-known phrase of the Koshti prayers. It says "âstuyê daênâm vanguhîm mâzdayasnîm fraspâyaokhedhrâm nidhâsnaethishem 'khvaetvadathâm' ashaonîm ...." The phrase praises the Mazdayasni Good Religion because it is, verbatim, "throwing-off-yoke, putting-down-weapon, 'khvaetvadatha', and righteous."
(2) Vispered 3.1-4. After calling his seven officiating companion priests -- hâvanân (pounder) âthrevakhsh (fire-promoter), fraberetar (procurer), âsnatar (washer), raethwishkara (mixer) âberet (water-carrier), and sraoshavarez (discipline-worker) -- to duty, the zaotar (invoker) calls other representatives of the congregation and wants them to be prepared for the congregational ceremony. They are an athravan (professional priest), a warrior, a prosperous settler, a house chief, a settlement chief, a district chief, and a country chief, and then (verbatim) "I want a good-thinking, good-speaking, good-working young man to stand by; I want a word-speaking (speaker), 'khvaetvadatha,' country-traveling young man to stand by; [and] I want a genius itinerant to stand by." He then continues: "I want the mistress of the house to stand by; I want a woman good in thoughts, good in words, good in deeds, well-educated, authority on religious affairs, progressively serene like the women who belong to you, Wise God, and righteous to stand by; [and] I want a man righteous, good in thoughts, good in words, good in deeds, knowing well the religion he has chosen, and not a blind follower to stand by." He concludes his call: "It is these people who, with their actions, promote the world though righteousness." The congregational ceremony begins with the invoker reciting the Gathas and the people join the prayer.
(3) Aiwisruthrem Gâh 7-9) repeats the above list from 'athravan' onwards by venerating the same personalities instead of calling them to stand by.
(4) Yasht 24.16-17 has it paraphrased from the 'havanan' to 'the mistress of the house.'
(5) Vendidad 8.12-13: "O Creator of the Material, O Righteous, with which urine the corpse-bearers should wash their hair and body -- the urine of a sheep, bull, man or woman?" Ahura Mazda replied: "The urine of sheep or bull, and not of a man or woman, [even/unless(?)] he is 'khvaetvadatha' (masculine) and she is 'khvaetvadathi' (feminine).
The word 'khvaetvadatha' has been derived in two ways:
(1) By Western scholars from 'khvaetu,' meaning 'family, next-of-kin' and 'vadatha,' meaning 'marriage'. It means 'next-of-kin marriage, consanguineous marriage.' All these Western scholars, and now a few Zoroastrians, take it to mean 'a marriage within a family,' amounting to a matrimony between father and daughter, mother and son, brother and sister, and between two cousins. They quote a few historical instances in which members of royal families are shown as practicing the custom. It may be mentioned that the word 'vadatha' does not occur outside the combination of 'khvaetvadatha' in any Avestan text and does not have its Sanskrit form in the vast Sanskrit literature. It has been artificially 'construed' by a Western scholar from the last letter 'u' or 'v' of 'khvaetu' plus 'v' of the supposed 'vadatha.' The basis for the derivation has been the reported meaning it has taken in Pahlavi 'khvedodah.' Grammatically v plus v is equal to one 'v' (v + v = v), and therefore, instead of a khvaetu-vadatha or khvaetav-vadatha, we have 'khvaetvadatha.' Keeping this very point in mind, one cannot easily accept the Western interpretation. There are other points that point in another direction.
(2) By Zoroastrian scholars from 'khvaetu' meaning 'relative, relationship' and 'datha' meaning 'giving'. It means 'giving relationship, family connection' and also 'self-devoted.' (Ervad K.E. Kanga). For these scholars, it is khvaetva-datha, and not khvaetva-vadhatha. The grammatical construction by Zoroastrian scholars is easier and clearer.
Since all scholars agree that the first part of the compound is 'khvaetu' or 'khvaetav,' let us look at it in its contexts:
"Khvaetu/khvaetav" is derived by all scholars from "khva" (Sanskrit "sva") meaning 'own, self'. The Sanskrit equivalent is 'svetu' and it means 'self-reliant, self-supporting, independent.' Dr. Irach J.S. Taraporewala finds 'svatava,' meaning 'self-powered' as the Sanskrit form of 'khaetav' and presents his theory that the 'Self-reliant' were the "the first or highest grade of the Disciples of Zarathushtra." (The Divine Songs of Zarathushtra, Bombay, 1951, page 252). Pahlavi Khvadtây and Khudây and Persian khodây, meaning 'lord, master, God' comes from khvatav. Haptanghaiti has "khvaetât" meaning "family tie" and Sanskrit has "svatâ" meaning "ownership."
Khvaetu occurs, with two exceptions, in the Gathic texts only. It is not a later Avestan term. It is mentioned for eight times in the Gathas: Song 5.1 (= Yasna 32.1), 6.3-4 (= 33.3-4), 8.4 (= 43.4), 11.1 (= 46.1), 11.5 (= 46.5), 14.7 (= 49.7), and 17.4 (= 53.4). Twice in the Haptanghaiti: Song 6.5 (Yasna 39.5) and 7.4 (40.4). Twice outside the Gathic texts-Yasna 20.1 and Yasht 24.44.
Zarathushtra divides human society on geographical basis. They are 'demâna,' meaning 'house,' 'vis' meaning 'settlement,' 'shoithra' meaning 'district,' 'dakhyu' meaning 'land,' and 'gâo' or 'bûmi' meaning the earth. House is inhabited by 'khvaetu' to form the first and smallest 'independent, self-supporting' human unit, the FAMILY. 'Verezena' are those who are 'enclosed' within larger settlements of vis, shoithra and dakhyu. 'Airyaman,' literally ‘close companionship’ makes up the world fellowship within any of the above mentioned geographical units. 'Geush vâstra' (world settler) or 'vâstrya-fshuyant' (prospering-settler) also denotes the useful inhabitants on the earth at large.
The geographical classification is of great significance. It is a unique way of eliminating professional and racial superiority and acknowledging equality between all humans. It is the Zarathushtrian way of equality of those who make this good earth of our prosperous and worth living. It is this very geographical division, which was destroyed when the priests and princes, who penetrated the Fellowship, gained control. They re-introduced their age-old Indo-Iranian custom of professional classification and its resulting caste system in later days. The price the Zarathushtrian Fellowship paid was the loss of freedom and equality by both men and women. The priests became the 'spiritual' seniors and the princes the 'material' superiors -- both to feed free on the products produced by the third and fourth in rank, the prospering settlers (vâstrya-fshuyants) and the roving artisans (huiti) -- the very parasitic practice Zarathushtra had risen to eliminate by teaching them to settle.
"Khvaetu", literally meaning 'self-supporting,' stands for 'family' in the Gathas. Most of the scholars agree on this point. The reason is that a person, by him/herself, is not self-supporting. It is the family, which is the first and foremost unit of society that supports itself. It consisted in an ancient Iranian family -- and still consists in rural Iran -- of parents, children and their wives, and grandchildren. They are blood related next-of-kin. Should we take that 'khvaetvadatha,' a term absent in the Gathas and the Haptanghaiti, is made of the Gathic 'khvaetu' and the artificially improvised 'vadhatha,' it would mean marriage within a family, between blood related next-of-kin members. Then the Western scholars and those Zoroastrians who follow them are right in rendering it as "consanguineous marriage,' and that 'in the medieval [Sassanian and post-Sassanian} period it became the technical term for incestuous matrimony." (Dr. Jamsheed K. Choksy in 'Purity and Pollution in Zoroastrianism, Triumph over Evil,' University of Texas Press, Austin, 1989, 89 & 140).
The only difficulty lies that it does not fit into any of the above five Avestan references. It stands clearly out of context. Even Prof. Mary Boyce, who supplies ample evidence concerning incestuous marriages among Zoroastrian rulers and priests, doubts its inclusion in the Koshti prayers (Yasna 12.9) (A History of Zoroastrianism, Vol. I, Leiden , 1975, page 254, note 24).
The reason I have not tried to translate it and have left is as 'khvaetvadatha' in my above translation of the pieces in which the word occurs, has been to leave it for the reader to see cited texts and decide for him or her self, whether it fits context or not.
It may be emphatically pointed out here that the Koshti prayers are not only daily prayers but are to be done every time of the day one stands to pray. Were ‘khvaetvadatha’ to mean ‘next-of-kind marriage,’ it would have become the order of the day and every person would have carried it out. It should have become the most popular way of marriage, so much so that it would have been on every lip – the Zoroastrians taking pride and their antagonists condemning them for their “incestuous†sin/crime. History shows that it has not been so, and that is one the main reasons to look for an alternative meaning.
The other alternative is to take 'khvaetva' as 'independent' or 'independence,' the way it has been used in Sanskrit and add 'datha' meaning 'giving'. The Pahlavi transliteration of the word in its archaic form is 'khvetuk-das' and that shows that whatever the notion the Zoroastrians of the medieval period held about the term, they thought the Avestan compound to be 'khvaetu-datha' and not 'khvaetva-vadatha." It should, therefore, be rendered as 'independence-giving, rendering one self-supporting, helping one to become self-reliant.' Let us now replace 'khvaetvadatha' with 'giving-self-reliance' and read the entire phrase of the Koshti prayer:
"… throwing-off-yoke, putting-down-weapon, 'self-reliance-giving', and righteous." The phrase in Vispered 3.3 should read: "I want a good-thinking, good-speaking, good-working youth to stand by; I want a word-speaking, 'self-reliance-giving,' country-traveling youth to stand by; [and] I want a genius itinerant." The same applies to Aiwisruthrem Gah and Yasht 24.17. The reading runs much smoother and has a fitting meaning.
The context of the Vispered, Aiwisruthrem Gah and Yasht 24 shows that a 'khvaetvadatha' youth was a special active member of the society. He was eloquent in speech and traveled much. He appears to be a 'preacher' more than any one else mentioned in the list. He then is the person who taught others to 'choose' the Good Religion because it is this religion, which helps one to "throw off the enslaving yoke, keep down war weapons, become self-reliant and free from dependence, and be a righteous person." My translation runs: "I appreciate the Good Religion of worshiping the Wise One, which overthrows yokes yet sheaths swords, teaches self-reliance and is righteous." (Fravarane, I Choose for Myself The Zoroastrian Religion, California Zoroastrian Center, Westminster, 1988)
The passage in the Vendidad would then show that there were men and women who had learned self-reliance and that they were held high for purification rights. Otherwise, the Vendidad passage should be translated to mean that the poor corpse bears ('khandhias' in Parsi Gujarati) had to be purified by the urine of their next-of-kin spouses!
Let us examine the question from another angle. If the next-of-kin marriage was a meritorious deed, then Zarathushtra and his companions should have set the best example. But Avesta and Pahlavi writings do not show any consanguineous marriages among them. Parents of Zarathushtra belonged to two different far-flung families. Zarathushtra had no blood relation with his wife Hvovi. Their daughter Pouruchista married a not-related Jamaspa. Vishtaspa married Hutaosa who had 'many brothers' and belonged to Naotari clan. In the entire Farvardin Yasht of some 300 foremost 'Zoroastrians-by-Choice,' none are shown as married within their families. There is not a single trace of within family or within community marriage in the Avesta. Above all, there is no commandment in the Gathas and/or other any Avestan writing that encourages within family or within community marriages and/or prohibiting outside family or community marriages. Khvaetvadatha does NOT play any part in marriage. That is the reason it is absent in the marriage passages in the Avesta.
The Avestan/Sanskrit root for marriage is "vaz/vah" or "vad/vadh". The word means to "conduct, carry (in a carriage)" because the bride was 'conveyed' from her parental house to a new house, usually the house of parents-in-law. The Hindu custom of making sure that there is no consanguineous link between the bride and bridegroom stems from this practice. The practice of the bride leaving her parental house for the house of her spouse is still wide spread throughout the vast Indo-Iranian territory among Hindus and Muslims of a common cultural heritage. It provides a sad scene to see her leave her birth and youth place and next-of-kin parents, brothers and sisters -- and in case of Hindus, every blood related person -- for a new strange home.
The Gatha has both 'vaz' and 'vad'. It occurs in the famous marriage sermon of Zarathushtra at the wedding of his daughter Pouruchista. He says :
"These words I speak to the charming brides, and to you, bridegrooms ..." The word is 'vazyamnâbio' qualifying 'kainibyo'. It has been translated by all as 'marrying maidens, charming brides, nubile maidens' or equivalent. For the bridegroom the word comes from the root 'vad' -- vademno. (Song 17.5 = 53.5).
Yasht 17.59 has 'vad'. "The third time Ashi Vanguhi (Post-Gathic Female Yazata of Good Reward) greatly cries: The worst deed that tyrant men do is to keep maidens for long without marrying (uzvadayeinti) them and making them pregnant. ".
The Vendidad has two instances, both from 'vad.' "Should a person of the same faith, brother or friend, approach another, seeking goods, young woman or knowledge ... He who has come for young woman, should be wed (up ... vadhayaeti) to her. ..." (4.44) "...What is the punishment for the person who hits an otter ... so hard that life departs its body? ... He must righteously and piously conduct in marriage (up ... vadhayaeti) for righteous men virgin girls ... his sisters or daughters of over 15 years of age who have earrings in ear." (14.1 & 15)
All the above-mentioned instances carry the inherent thought of the wife being married to a person outside the girl’s family and that she was conveyed (vaz or vad, to conduct, convey) out of her parental house. Had there been a family and relative affair, the statements would have been different. They would have reflected a happening within the house, and no one to be 'conveyed' from one house to another. Leave alone next-of-kin wedlock within the family, arranged marriages, especially between near relatives -- cousins or even further -- are as old as the Indo-Iranian days and well beyond. But marriage within family is not Indo-Iranian for sure. The question of next-of-kin marriage is absent in the Avesta -- -the Gathas or the earlier and later parts.
As far as the Pahlavi term of 'khvedodah' is concerned, I would expect those who are better scholars -- or claim to be better scholars -- in the Pahlavi lore than I am, to come forward and solve the problem. To me the Gathas and those parts of the Avesta, which follow the Gathic teachings, are efficient enough to solve each and every problem I face.
While the Western scholars have provided us with instances of royal incestuous marriages from Greek and Christian sources, they have not ventured into the Islamic world to pull out any evidence. If at all, this was a widely practiced custom among Zoroastrians, Arab and Iranian Muslims writers, especially the Iranians who were converts from Zoroastrianism to Islam, would not have spared their former co-religionists. They would have written volumes on the subject with usual exaggeration. They have not, simply because it was not a practice.
If this was the custom then one should ask why 'Yadi Rana' of the famous Qisseh-ye Sanjan did not make this a condition for granting the Zoroastrians the refuge they were requesting? Why did he insist on a trifle matter instead -- the marriage ceremony be performed in the evening and not earlier? Were not the Zoroastrians of the Sassanian period known for the reported consanguineous marriage by their next-door neighbors, the Hindus? Or was the practice so confined to a small high circle of Sassanian aristocrats that it was not known by outsiders? Hindus are very sensitive about marriage between consanguineous relatives. Yadi Rana could not be an exception.
This, however, does not mean that marriages among relatives did not take place. It did, and still does, among Iranians. Also, marriage between two Zoroastrians was definitely preferred to the one marrying outside the religious circle. These were and are natural tendencies and a prevailing custom among many peoples, no matter to what religion they belong. At the same time, there is no evidence at all that one should not marry a non-Zoroastrian, especially one who would join his or spouse to choose the Good Religion. Mixed marriages among Sassanian princes and princesses. as reported by historians, were quite common. Right now many mixed marriages, handled with wisdom, among Zoroastrians have won non-Zoroastrian spouses to this side, or at least have the children be raised as Zoroastrians. In certain religions, especially the very missionary ones, mixed marriages are a good means of 'conversion.'
To conclude, 'khvaetvadatha' in the Avestan context and concept cannot mean 'consanguineous marriage'. It cannot mean 'marriage within the religious community' either because 'khvaetu' is not community but is well defined to mean only 'family.' It is far fetched to have it as 'khvaetu-vadatha.' The only meaning that fits the contexts is 'self-reliance-giving,' or any synonymous term. It fits well the Koshti prayers and it fits well the people who were called upon to take an active part in the congregational ceremony. Although used only once in a late Gathic supplementary text (Yasna 12.9) and again four times in the later Avesta, it carries a noble meaning of liberty and confidence, a noble meaning that has given it a placid place in the daily Koshti prayers -- to remind one of 'haithyâ vareshtâm hyat vasnâ ferashotemem' piece from the Gathas in which one declares: "I am, Wise One, Your praiser and shall continue to regard myself so, as long as I have the strength and the will through righteousness. This shall promote the laws of life through good mind, for 'true actions make life most renovated as god wishes'." It is a daily reminder to continue to work for maintaining the life on earth ever fresh, ever new, ever good, ever subtle, ever sublime. It is this spirit which promotes one to become "khvaetvadatha", a promoter of self-reliance.
Posted: 30 May 1999
Re-posted: 25 November 2000
Re-posted:19 April 2004
*
The article appeared in Persian in my boook "Payâm-e Zartosht," Sâzemân-e Zanân-e Zartoshti, Tehran, 1346 (1967). Its English version was posted on 30th May 1999 on six Zoroastrian Internet groups and will appear in my "Essays by Jafarey," Books N Bits, Cypress, 2007.
١٠. جشنوارهي ِ هنرهاي ِ ادبيي ِ معاصر ِ ايراني: گزارشي از نيلوفر طالبي
Iranian Literary Arts Festival
In collaboration with Beyond PersiaNovember 13-17, 2007 at Theater Artaud, 450 Florida, San Francisco.
Tuesday November 13
Film Screenings:Beyond Persia curated films (6-8pm)Part I of “The Mirror of the Soul“, Nasser Saffarian’s trilogy on Forough Farrokhzad (8-9)The House is Black by Forough Farrokhzad (9-9:30)
Wednesday November 14
Film Screenings:Beyond Persia curated films (6-8)Part II of Nasser Saffarian’s trilogy on Farrokhzad (7-8)“Shamlu, Poet of Freedom” by Moslem Mansouri (8-9)
Thursday November 15
Art Opening and reception, exhibit curated by Beyond Persia (7pm)World Premier of ICARUS/RISE (8-9)A multimedia theatrical piece based on new Iranian poetry. Connects the myth of Icarus with the migration of Iranians, and the solitary journey of the artist/migrant in the quest for freedom.
Created by Niloufar TalebiOriginal Score by Bobak SalehiChoreography and video by Alex KetleyPercussion, Ian Ding Cello, Kristina ForesterLighting Design, Allen WillnerDramaturg, Zack RogowPost Show Party
Friday November 16
Art Opening and reception, exhibit curated by Beyond Persia (7pm)ICARUS/RISE (8-9)Post Show Party
Saturday November 17
Bookstore (11 am-4 pm)Panel 1: “Literature and Performance” (11-12:15)With Ram Devineni, Zack Rogow, Niloufar TalebiPanel 2: “Iranian literature as World Literature” (12:30-1:45)With Martin Riker, Fatemeh Keshavarz, Richard Jeffrey NewmanKeynote Talk (2-3:15)Moniru Ravanipur: “Why is Iranian Literature not World Literature (yet)”Book Signing (3:20-4)Moniru Ravanipur, Fatemeh Keshavarz, Richard Jeffrey Newman, Ram Devineni…
Gala Celebration:Reception and Art Auction (6-7)ICARUS/RISE (7-8)Gala Dinner and Live Entertainment (8-11:30)
١١. دو پژوهش ِ ارزشمند دربارهي تاريخ و زبان و فرهنگ ايرانيان
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/atoor/responseasgharzadeh/asghrazadehresponse.htm
*
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/mowlanavapanturkan.htm
١٢. انقلاب ِ ايراني، نمايشي در بريتانيا: فراخواني از «ميراث ِ ايران»
THE PERSIAN REVOLUTION
Play by Mehrdad Seyf
23 October - 8 December 2007Birmingham , Cambridge , Coventry , Crawley, Edinburgh , Leicester, Liverpool, LondonFollowing the sell-out success of Majnoun, 30 Bird embark on a national tour with a witty and haunting new take on Iranian history with their new play.
Commissioned by
30 Bird Productions andIran Heritage Foundation
Supported by
Arts Council England
Introduction
The year is 1906 or so it seems and revolution is in the air. The Iranian monarchy is about to succumb to the will of the people as the country takes its first tentative steps towards democracy.Following the sell-out success of Majnoun, 30 Bird embark on a national tour with a witty and haunting new take on Iranian history. Surreal and darkly comic, The Persian Revolution puts a contemporary spin on the gripping events surrounding the establishment of the Middle East 's first secular parliament.'An enjoyable romp through revolutionary Persia .' Metro'Inventive and very funny.' Financial Times
Credits
Director: Mehrdad SeyfDesigner: Leslie TraversLighting Designer: Anna Watsonwww.30birdproductions.org
Venues, dates, box office
Warwick Arts Centre, The University of Warwick , Coventry CV4 7ALTue 23- Wed 24 October, 7.45pmTickets & information: 024 7652 4524 / www.warwickartscentre.co.ukPhoenix , 21 Upper Brown Street , Leicester LE1 5TEThu 25 October, 8pmTickets & information: 0116 255 4854 / www.phoenixarts.orgUnity Theatre, 1 Hope Place , Liverpool L1 9BGThu 1 November, 8pmTickets & information: 0151 709 4988 / www.unitytheatreliverpool.co.ukOval House Theatre, 52-54 Kennington Oval, London SE11 5SWTue 6- Sat 10 November*, 7.45pmTickets & information: 020 7582 0080 / www.ovalhouse.comThe Junction, Clifton Way , Cambridge CB1 7GXFri 16 November, 8pmTickets & information: 01223 511511 / www.junction.co.ukTraverse Theatre, Cambridge Street , Edinburgh EH1 2EDWed 21- Sat 24 November*, 8pmTickets & information: 0131 228 1404 / www.traverse.co.ukThe Hawth, Hawth Avenue , Crawley RH10 6YZThu 29 November*, 7.45pmTickets & information: 01293 553636 / www.hawth.co.ukBirmingham Repertory Theatre, Centenary Square, Broad Street , Birmingham B1 2EPFri 7- Sat 8 December*, 7.45pmTickets & information: 0121 236 4455 /www.birmingham-rep.co.uk*Meet the company: Fri 9 Nov, Weds 21 Nov, Thu 29 Nov, Fri 7 Dec. Free post show Q&A with the actors and artists.
Enquiries
Lucia Latimer, 30 Bird Productions, +44 (7941) 941737, lucia.latimer@30birdproductions.org, www.30birdproductions.org
If you wish not to receive any more emails from the Iran Heritage Foundation, please email your request to:
info@iranheritage.org
١٣. «ما ز ياران چشم ِ ياري داشتيم ...»: گزارشي از سردرگمي و ناخويشكاريي ِ دست اندر كاران ِ نگاهباني از ميراث فرهنگ ملّي
http://www.chn.ir/news/?section=2&id=42064
در همين زمينه، نقد ِ دكتر تورج پارسي بر نوشته اي از دكتر محمّد ابراهيم باستاني پاريزي هم خواندني است:
آن كه گفت آرى و آن كه گفت نه! یادداشتی از دکتر تورج پارسى
١٤. گاهان ِ زرتشت، متنهاي نواوستايي و متنهاي زرتشتيي ِ فارسيي ِ ميانه در ديدْرس ِ دوستداران ِ فرهنگ ِ ايراني
Avesta-Zoroastrian Archives
"Zoroastrianism is the oldest of the revealed world-religions, and it has probably had more influence on mankind, directly and indirectly, than any other single faith." - Mary Boyce, Zoroastrians: Their Religious Beliefs and Practices (London: Routledge and Kegan Paul, 1979, p. 1)
"Zoroaster was thus the first to teach the doctrines of an individual judgment, Heaven and Hell, the future resurrection of the body, the general Last Judgment, and life everlasting for the reunited soul and body. These doctrines were to become familiar articles of faith to much of mankind, through borrowings by Judaism, Christianity and Islam; yet it is in Zoroastrianism itself that they have their fullest logical coherence....� - Mary Boyce, Op. Cit. p. 29.
http://www.avesta.org/
١٥. رخنهاي ديگر در ديوار ِ ميان ِ «درونْْمرز» و «برونْمرز»: گفتاري روشنگر از مجيد نفيسي
http://www.shahrvand.com/?c=117&a=1689
١٦. كوششي ديگر در شناخت ِ فروغ فرّخزاد: فراخوان ِ همايشي يكروزه در دانشگاه ِ پرينستون
١٦. كوششي ديگر در شناخت ِ فروغ فرّخزاد: فراخوان ِ همايشي يكروزه در دانشگاه ِ پرينستون
Dear Friends and Colleagues, Please join us at the upcoming Princeton University program, FOROUGH GOES WEST, an interdisciplinary, multi-media conference on the art, life, and legacy of Forough Farrokhzad. This event is free and open to the public and will take place between 9-5 p.m. on Oct.5, 2007 in 202 Jones Hall of the Department of Near Eastern Studies. More information is available at: www.foroughgoeswest.com Best regards,Jasmin DarznikCo-Organizer, "Forough Goes West"Doctoral CandidateDepartment of EnglishPrinceton University
١٧. كاري سزاوار در بازنگريي ِ كارنامهي ِ يكي ديگر از قربانيان ِ يكسونگري و جزمْباوريي سياسي - داريوش آشوري از خليل ملكي مي گويد:
به یاد خلیل ملکی
http://www.rouznamak.blogfa.com/post-151.aspx
١٨. چهرهگشايي از خورشيد: نمايشي از ديدار ِ مولوي و شمس در لندن
RUMI: UNVEIL THE SUN
Play by Amrit Kent and Mohini Kent Noon
16, 17, 18 November 2007, 8pm
London premiere of play about the astonishing encounter between Jala al-Din Rumi and Shams al-Din Tabrizi, and the moment of transformation when Rumi became one of the greatest mystics the world has ever known.
http://www.iranheritage.com/
١٩. گزارش ٢٩ اُمين و فراخوان ِ ٣٠ اُمين نشست ِ شاهنامهپژوهي در شبكهي ِ جهاني
بیست ونهمين نشست شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني در تاریخ جمعه، سی ام شهریور هزار و سیصد و هشتاد وشش برابر با بیست ویکم سپتامبر دو هزار و هفت در تارنماي كتابخانۀ گويا برگزار گردید. متنِ ضبط شدۀ گفت و شنودهاي نشست بیست وهشتم را مي توانيد در اينجا بشنوید
نشست سی ام شاهنامه پژوهي در شبكۀ جهاني را در تاریخ جمعه، سیزدهم مهر هزاروسیصدوهشتادوشش برابر با پنجم اکتبر دو هزار و هفت از ساعت هشت و سی دقیقه شب به وقت سیدنی، برابر با دو پس از نیمروز به وقت ایران آغاز می کنیم. در این نشست بخش پادشاهی نوذر مورد بحث خواهد بود. برای شرکت در این نشستها، هیچگونه محدودیتی وجود ندارد. لطفأ توجه فرمایید که نشست های آینده طبق روال نخستین با پالتاک برگزار خواهد شد. در پالتاک اتاق شاهنامه پژوهی را در زیر مجموعه های زیر می توانید بیابید:
Education
On line universities
Shahname-pajouhi
شاهنامۀ فردوسی در کتابخانۀ گویا
فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا
Labels: شاهنامه
حکایت ِ سرزمین ِ من، نوشتهي ِ دكتر پرویز رجبی (خواندني و شنيدني) ٢٠.
مقالهي ِ «حکایت ِ سرزمین ِ من» نوشتهي ِ دکتر پرویز رجبی را در سه بخش زیر بشنوید
بخش اول٬ حکایت سرزمین من را در اینجا بشنوید
بخش دوم٬ نامه به سحر را در اینجا بشنوید
بخش سوم٬ نامه به سارا را در اینجا بشنوید
اجرا: گیتی مهدوی
متن «حکایت سرزمین من» را در اینجا بخوانید
مجموعه آثار دکتر پرویز رجبی در کتابخانۀ گویا
فهرست نام نویسندگان و شعرا در کتابخانۀ گویا
فهرست نام آثار موجود در کتابخانۀ گویا
Labels: جامعه شناسی
٢١. تجاوز به حريم و محيط ِ زيست ِ خليج ِ فارس: گزارش و هُشدار
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/14270/
٢٢. تاريخ در ادبيّات (بخش ٢)، پژوهشي از «علي ميرفطروس»
http://rouznamak.blogfa.com/post-152.aspx
Friday, September 21, 2007
٣ : ٤٦ . فراخوان ِ نمايش ِ اعتراضي ي ِ ضدّ ِ جنگ با ايران، در پاريس: بسيار مهمّ و فوري
"زهي كبوتر ِ سپيد ِ آشتي/ كه دل بَرَد سرود ِ جانْ فزاي ِ او
رسيد وقت ِ آن كه جُغد ِ جنگ را / جداكنند سر به پيش ِ پاي ِ او!"
(م. - ت. بهار، ملك الشعرا)
يادداشت ويراستار
شنبه سي و يكم ِ شهريورماه ١٣٨٦
(بيست و دوم سپتامبر ٢٠٠٧)
گفتاوَرد از داده هاي اين تارنما بي هيچ گونه ديگرگون گرداني ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
Copyright © 2005-2007. All rights reserved
ديو ِ شوم و آدمي خوار جنگ كه هم اكنون مردم ِ بي گناه دو كشور همسايه يِ خاوري و باختري يِ ما، افغانستان و عراق را در توفاني از آتش و خون فروپيچيده است، اين بار به سوي ِ ميهن ِ رنج و شكنج ديده ي ِ ما تنوره مي كشد! رسانه هاي خبري از مدّتها پيش، گزارش ِ خوابهاي ِ اهريمني ي ِ آزمندان ِ جهانخوار و به ويژه جرگه ي ِ مشهور به "نئوكان ها" (نومحافظه كاران) در كاخ ِ سفيد ِ آمريكا و همدستان ِ سرمايه سالار ِ نفت خوارشان در ديگرْ پايتخت هاي غربي براي تازشي هولناك به ايران را نشرمي دهند كه خواب و آرام را از چشم و جان ِ هر ايراني و هر انسان ِ نيكْ دلي ربوده است.
سخنان اخير ِ رييس جمهور و وزير ِ خارجه ي فرانسه در همْ آوايي و همْ سويي با جنگ افروزان ِ آمريكايي، بر شدّت ِ اين هول و هراس افزوده و وجدانهاي بيدار را بيش از پيش، به تكاپو واداشته است. ايرانيان مقيم فرانسه كه از نزديك، شنونده ي اين سخنان گوش خراش و دلْ واپس كننده بوده اند، براي اعتراض به تلاشهاي جنگ افروزان و جهان سوزان، گام پيش گذاشته و تدارك يك نمايش ِ اعتراضي ي ضدّ جنگ با ايران در روز يكشنبه يكم مهرماه ١٣٨٦برابر با بيست و سوم سپتامبر ٢٠٠٧ را در پاريس ديده اند.
متني كه در پي مي آيد، فراخوان ِ اين نمايش ِ صلح جويانه و جنگ نكوهانه است كه امروز به اين دفتر رسيد و به سبب اهميّت و فوري بودن ِ پيام، بي درنگ به نشر ِ آن مي پردازم و از همه ي هم ميهنان گرامي در هر جاي جهان كه هستند، مصرّانه درخواست مي كنم با هر وسيله و رسانه اي كه در اختيار دارند به بازْنشر ِ اين فراخوان بپردازند و هرگاه مي توانند، نمايشهاي اعتراضي ي ِ همانند در برابر سفارتخانه يا كنسولگريهاي فرانسه و آمريكا ترتيب دهند و نامه ها و طومارهايي با خواست ِ پايان بخشيدن به هرگونه تهديد ِ ايران به جنگ و بمباران به مقام ها يا نمايندگان رسمي ي آن كشورها و نيز سازمان ملل متّحد و شوراي امنيّت آن و سازمانها و نهادهاي جهاني ي دفاع از حقوق بشر بفرستند و بكوشند تا پيش از روي دادن ِ فاجعه، جنگ افروزان ِ هار و لگام گسيخته را مهار زنند.
جليل دوستخواه
تانزويل - كوينزلند - استراليا
ساعت ِ يك و سي دقيقه ي بامداد روز شنبه سي و يكم شهريور ١٣٨٦
(سالْ روز ِ فاجعه ي تازش ِ حكومت ِ بعث ِ عراق به ايران و آغاز ِ جنگ ِ نكبت بار ِ هشت ساله)
(سالْ روز ِ فاجعه ي تازش ِ حكومت ِ بعث ِ عراق به ايران و آغاز ِ جنگ ِ نكبت بار ِ هشت ساله)
جامعه ي ایرانیان مقیم فرانسه
88, rue des Entrepreneurs 75015 PARIS
تلفن : 0033148201489
فاکس : 0033148208263
irariane@wanadoo.fr
فراخوان به تظاهرات آرام
هم ميهنان گرامی!
اظهارات آقای وزير امور خارجه دولت جديد فرانسه در مصاحبهء راديوـ تلويزيونی روز١٦ سپتامبر، با ناباوری و حيرت ما روبه رو شد. نمی توانستيم باور كنيم يك مقام رسمی دولتی كه در دفاع از پرنسيپ های سياسی خود، چهار سا ل پيش حمله به سرزمين عراق را محكوم كرد وتاپايان دركنارافكارعمومی جهان ايستاد و رويداد ها، درستی سياستش را تا امروزگواهی داده است، ناگهان به آن سياست مثبت و واقع بين پشت كرده باشد.
امّا، مصاحبه واقعيّت دارد، وتهديد حمله به ايران بر زبان وزيرامورخارجه فرانسه جاری شده است؛ برزبان همان مقامی كه تا ديروز، به حرمت حفظ صلح، اعتبارسازمان ملل متحد وحقوق برابر ملل پای بند بود و برای خاموش كردن حريق در مناطق بحرانی جهان پيش قدم می شد.
اين كه آمريكايی ها در خاورميانه چه می خواهند و دنبال چه حادثه آفرينی ها می گردند موضوعی جداست و طبيعی است كه نمی تواند از نظر دقيق و موشكاف دولت مردان فرانسه دور بماند كه حركت ماجراجويانهء نو محافظه كاران، چه مشكلات داخلی و خارجی برای آن كشور و دنباله روان آنها پديد آورد و به چه حريقی در خاور ميانه دامن زد كه مهارساختن آن در افق نزديك ، به چشم نمی خورد و چه آسيبی به اعتبار نخست وزير سوسياليست انگليس زد.
وضع ايران در خاور ميانه با عراق و افغانستان فرق می كند. برپا كردن جنگ در ايران به منزلهء روشن كردن جنگ جهانی است : در آن چه برزبان بوش هنگام اعلام طرح " سه محور شرارت" و برنامهء جنگ "خير وشر" گذشت ، تصادفی نبود كه پای روسيه و چين هم به ميان آمده بود. امّا واقعيّات هم گام با رؤياهای بلند پروازانهء رئيس جمهور حركت نكرد. در نخستين قدم، باتلاق عراق پيش پای ارتش آمريكا دهان باز كرد كه همچنان گشوده است و خون و آوار و آتش می طلبد. اگر در عراق، طی قريب چهارسال، بيش از يك ميليون انسان با گلوله و بمب وخمپاره به خاك ريخته اند، در خطای سياسی ـ نظامی ِ حمله به ايران با وسعتی كه دارد و بيش از ٧٠ ميليون جمعيت آن، ابعاد فاجعه را می توان تصوّركرد و فاجعهء انسانی و جهانی را كه به بار می آورد، اندازه گرفت. با پايان قرن بيستم، شيوه های جنگ استعماری برای استيلای قدرت ها بر كشورهای اشتها برانگيزهم كهنه و بی اثر شده است.
دنيای ما، خاصّه درآن مناطق كه قدرت ها حريم منافع خودرا می شناسند، بيش و پیش از جنگ، به آرامش و صلح و ترويج آزادی و دموكراسی و رفع انواع تبعيض نيازمند است. به جای شليك هر گلوله يا بمب، در اين كشورها، بايد به هموار ساختن راه استقرار شرايط برابری وارتقاء سطح فرهنگ و حضور حاكميّت مردم در امور كشورشان كمك كرد.
ما از كشور ميزبان خود انتظار داريم متناسب و در خور فرهنگ و تمدّنی كه به نام فرانسه دويست سال است بر جهان گسترده شده، به جهان و آينده آن بنگرد و دولت مدارانش هم چنان خستگی ناپذير، پرچم آزادی خواهی و ترويج دموكراسی را پيشاپيش حركت تمدّن معاصر به دوش بگيرند.
از شما هم میهنان ایرانی مقيم پاريس كه نگران وقايع جهان هستید وبه سرنوشت منطقه و ايران می انديشید، دعوت می كنيم با حضور درميدان "تروكادرو" برای دفاع ازصلح و جهان امن وبی جنگ و خون و آتش و آوار با ما همْ صدا شوید.
مکان : میدان تروکادرو
Parvis des Droits de l’homme au Trocadéro.
زمان: یکشنبه بيست و سوم سپتامبر- ساعت شانزده تا هيجده.
جامعه ي ایرانیان مقیم فرانسه
امّا، مصاحبه واقعيّت دارد، وتهديد حمله به ايران بر زبان وزيرامورخارجه فرانسه جاری شده است؛ برزبان همان مقامی كه تا ديروز، به حرمت حفظ صلح، اعتبارسازمان ملل متحد وحقوق برابر ملل پای بند بود و برای خاموش كردن حريق در مناطق بحرانی جهان پيش قدم می شد.
اين كه آمريكايی ها در خاورميانه چه می خواهند و دنبال چه حادثه آفرينی ها می گردند موضوعی جداست و طبيعی است كه نمی تواند از نظر دقيق و موشكاف دولت مردان فرانسه دور بماند كه حركت ماجراجويانهء نو محافظه كاران، چه مشكلات داخلی و خارجی برای آن كشور و دنباله روان آنها پديد آورد و به چه حريقی در خاور ميانه دامن زد كه مهارساختن آن در افق نزديك ، به چشم نمی خورد و چه آسيبی به اعتبار نخست وزير سوسياليست انگليس زد.
وضع ايران در خاور ميانه با عراق و افغانستان فرق می كند. برپا كردن جنگ در ايران به منزلهء روشن كردن جنگ جهانی است : در آن چه برزبان بوش هنگام اعلام طرح " سه محور شرارت" و برنامهء جنگ "خير وشر" گذشت ، تصادفی نبود كه پای روسيه و چين هم به ميان آمده بود. امّا واقعيّات هم گام با رؤياهای بلند پروازانهء رئيس جمهور حركت نكرد. در نخستين قدم، باتلاق عراق پيش پای ارتش آمريكا دهان باز كرد كه همچنان گشوده است و خون و آوار و آتش می طلبد. اگر در عراق، طی قريب چهارسال، بيش از يك ميليون انسان با گلوله و بمب وخمپاره به خاك ريخته اند، در خطای سياسی ـ نظامی ِ حمله به ايران با وسعتی كه دارد و بيش از ٧٠ ميليون جمعيت آن، ابعاد فاجعه را می توان تصوّركرد و فاجعهء انسانی و جهانی را كه به بار می آورد، اندازه گرفت. با پايان قرن بيستم، شيوه های جنگ استعماری برای استيلای قدرت ها بر كشورهای اشتها برانگيزهم كهنه و بی اثر شده است.
دنيای ما، خاصّه درآن مناطق كه قدرت ها حريم منافع خودرا می شناسند، بيش و پیش از جنگ، به آرامش و صلح و ترويج آزادی و دموكراسی و رفع انواع تبعيض نيازمند است. به جای شليك هر گلوله يا بمب، در اين كشورها، بايد به هموار ساختن راه استقرار شرايط برابری وارتقاء سطح فرهنگ و حضور حاكميّت مردم در امور كشورشان كمك كرد.
ما از كشور ميزبان خود انتظار داريم متناسب و در خور فرهنگ و تمدّنی كه به نام فرانسه دويست سال است بر جهان گسترده شده، به جهان و آينده آن بنگرد و دولت مدارانش هم چنان خستگی ناپذير، پرچم آزادی خواهی و ترويج دموكراسی را پيشاپيش حركت تمدّن معاصر به دوش بگيرند.
از شما هم میهنان ایرانی مقيم پاريس كه نگران وقايع جهان هستید وبه سرنوشت منطقه و ايران می انديشید، دعوت می كنيم با حضور درميدان "تروكادرو" برای دفاع ازصلح و جهان امن وبی جنگ و خون و آتش و آوار با ما همْ صدا شوید.
مکان : میدان تروکادرو
Parvis des Droits de l’homme au Trocadéro.
زمان: یکشنبه بيست و سوم سپتامبر- ساعت شانزده تا هيجده.
جامعه ي ایرانیان مقیم فرانسه
Thursday, September 20, 2007
٣: ٤٥. هشتمين هفته نامه: فراگير ِ ١٨ زيرْ بخش ِ تازه ي ِ خواندني، ديدني و شنيدني
يادداشت ويراستار
جمعه سي اُم ِ شهريورماه ١٣٨٦
(بيست و يكم سپتامبر ٢٠٠٧)
گفتاوَرد از داده هاي اين تارنما بي هيچ گونه ديگرگون گرداني ي متن و با يادكرد از خاستگاه، آزادست.
Copyright © 2005-2007. All rights reserved
هفته نامه ي هشتم را كه ١٨ زيرْ بخش با تازه هاي گوناگون ايران شناختي از ايران و سرزمينهاي ديگر دارد، به خوانندگان ارجمند اين تارنما و دوستداران فرهنگ ايراني پيشكش مي كنم.
١. داريوش آشوري: دربارهيِ هويّتِ ملّي و پروژهيِ ملّتسازي
http://ashouri.malakut.org/archives/2005/12/post_16.shtml
٢. بررسي ي كتابي، نوشته ي ِ بشيرسخاوَرز، نويسنده و پژوهنده ي افغان
٣. تازه هاي ادبي و فرهنگي در تارنماي ِ بوي ِ كاغذ به سردبيري ي مهدي جليل خاني - زنجان
http://www.jmahdi1.blogfa.com/
٤. ويژهنامهاي براي آنا آخماتووا، شاعرْبانوي بزرگ ِ روس
چندي پيش در همين تارنما گزارشي از برگزاريي ِ شب ِ ويژهي آنا آخماتووا در خانهي هنرمندان تهران نشر دادم. اكنون آگاهي يافته ام كه علي دهباشي دست به ابتكار شايسته اي زده و شماره اي از ماهنامهي بُخارا را ويژهنامهي اين شاعربانوي بزرگ ِ سرزمين ِ همسايهي شماليي ِ ميهنمان كردهاست. متن ِ آگاهينامهي نشر ِ اين ويژهنامه را – كه دهباشي به اين دفتر فرستادهاست– با "دستْمَريزاد!" گفتن به او و همكارانش، در پي ميآورم.
مجله بخارا به دنبال برگزاری شب ماندلشتام و شب آخماتووا، شاعران روس ، ویژه نامه ای در نقد و بررسی آنا آخماتووا منتشر کرد.
آخماتووا در کنار ماندلشتام ، پاسترناک ، مایاکوفسکی و تسوتایوا از شاعران بزرگ روس و قرن بیستم به شمار می آید . انتشار اشعار او بیش از ٣٠ سال در شوروی ممنوع بود و در سالهای اخیر مجموعه اشعار وی مجدداٌ به همراه یادداشت ها و مقالاتش منشترشد .
در ویژه نامه بخارا برای آنا آخماتووا مقالاتی از ژوزف برودسکی ، لیدیا چوکفسکایا، آیزایا برلین ، نادژدا ماندلشتام ، آندره یی سینیاوسکی ، ولفانگ هسنر، ر یچارد مک کین و ... درباره زندگی ، آثار و اهمیت آخماتووا با ترجمه عبدالله کوثری ، فرزانه قوجلو ، ابراهیم یونسی ، احمد پوری ، محبوبه مهاجر ، لیلی کافی ، شیوا مقانلو ، پگاه احمدی ، احمد اخوت ، سعید فیروزآبادی ، نوشین مهاجرین و ... آمده است .
از دیگر بخش های خواندنی ویژه نامه آنا آخماتووا مقاله ساختار شعر آخماتووا نوشته پروین سلاچقه و مقالاتی دیگر از مهشید نونهالی ، گلبرگ برزین و ناهید طباطبائی است .
مقاله آخرین دیدارها با آخماتووا به همراه ترجمه بیست و دو شعر از وی از دیگر مطالب خواندنی این شماره است. همچنین آلبومی از عکس های آخماتووا از کودکی تا پایان زندگیش از ویژگی های دیگر این شماره است .
ویژه نامه آخماتووا به سردبیری علی دهباشی در پانصد و بیست صفحه از یکشنبه ٢٥ شهريور در کتابفروشی های تهران و شهرستان ها توزیع می شود.
٥. ده شعر ِ كوتاه از رضا مقصدي
در هفتهنامهي ِ هفتم، اندوهسرودي از اين سراينده را بازْنشردادم. اكنون ده شعر ِكوتاه ِ اين شاعر ِ مهرْباور و سبزْانديش ِ گيلاني را زيورْبخش ِ اين صفحه ميكنم.
اي آب های بندر «چمخاله»!
انسانی از تبار ِ شمایم.
*
۱
در آستانه ی در
*
۱
در آستانه ی در
دری گشوده به من باش
۲
دروازه را به روی شبم بستم.
گفتم: با آفتاب خاطره بنشینم.
٣
کشتی به آب بود
وقتی که چشم های تو توفان داشت
۴
وقتی تو نیستی
انگور در کجای ِ جهان است؟
۵
تا عشق هست
مثل پرنده یی
در ذهن هر درخت گذر دارم.
۶
شاداب کن مرا بگشا!
آغوش را به جانب ِ این آب.
۷
محبوب آب های بهاری!
بوی ترا دوباره به تن دارم!
٨
دیدار می کنی
چون صبح، از کناره ی پرچین.
بیدار می کنی
خواب ِ هزار خاطره ی دور دست را.
۹
نام ترا
بر بال یک نسیم نوشتم
۱۰
صیاد ِ لحظه های درخشنده!
دستی بر آر!
شادی، کنار توست.
از کتاب: نفس ِ نازک ِ نیلوفر
گفتاورد از:
گفتاورد از:
سهشنبه ۲۰ شهريور ۱٣٨۶- ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۷
٦. تارنماي ويژه ي ِ موسيقي ي ِ ايراني به نام ِ «ايران ملودي»: جُنگي سرشار از آگاهيها، گفتارها و رهنمودها
٦. تارنماي ويژه ي ِ موسيقي ي ِ ايراني به نام ِ «ايران ملودي»: جُنگي سرشار از آگاهيها، گفتارها و رهنمودها
http://www.iranmelody.com/Farsi/ar/index37.htm
٧. دو فراخون از سوي بُنياد ِ ميراث ِ ايران براي يك نمايشگاه هنري و يك اجراي موسيقي
٧. دو فراخون از سوي بُنياد ِ ميراث ِ ايران براي يك نمايشگاه هنري و يك اجراي موسيقي
الف. نمايشگاه هنر ِ ايران معاصر در لندن
BROKEN PROMISES, FORBIDDEN DREAMS
An exhibition of contemporary Iranian art
4 - 8 October 2007Art London , Royal Hospital Road , London SW3An exhibition of contemporary Iranian art at Art London 2007, brings together a collection of over 100 paintings from some 30 Iranian artists, mostly living in Iran . These works express the environment of paradox, frustration and hope in which contemporary Iranian art thrives today.
Organised by
Iran Heritage Foundation
Sponsored by
Koli Collection
Introduction
The title, 'Broken Promises, Forbidden Deams,' expresses the paradox of frustration and hope which characterises the environment in which contemporary Iranian art thrives.Hardly a day goes by without Iran being mentioned in the Western press. However, rarely does this coverage refer to the artistic heritage of the country and, perhaps with the exception of Iranian cinema, even less rarely to its contemporary art. Yet Iran currently has one of the most vibrant and productive art scenes in the Middle East . The Tehran Museum of Modern Art is flourishing and commercial galleries in the capital and elsewhere in the country regularly hold exhibitions of paintings, drawings, photography and sculpture.In recent months, there has been an explosion of interest, led by the International auction houses, who are holding sales of Contemporary Middle Eastern art in Dubai , London and Paris . Western commercial galleries and dealers, realising the merit of these artists are rapidly following suit and this current ground-breaking exhibition at Art London, organised by the Iran Heritage Foundation, seeks to reinforce this exciting trend.But why now this interest in Contemporary Iranian art? Born of a long visual and cultural tradition stretching back to pre-Islamic times, today’s generation of Iranian artists, some of whom have Western training, are seeking to deconstruct, reconstruct and integrate formulaic and empiric rhetoric into new models of artistic expression. Where once calligraphy was the preserve of court artists and Qur’anic scribes, contemporary artists such as Golnaz Fathi and Farhad Moshiri have appropriated these symbols, at once depriving them of their textual meaning and cadence, and transforming them instead into a fully choreographed and rhythmic dance across the page. Photography, introduced into Iran in the 19th Century under Qajar patronage, forms the basis of collages in the work of Samira Alikhanzadeh, oozing with nostalgia, and at the same time laced with both melancholic and humorous connotations of the human condition. And such sentiments are graphically repeated in the several! further images in the show.It is perhaps this dichotomy of old and new, the strange and yet so utterly familiar which attracts a Western audience. Each work in this exhibition, whilst unmistakably betraying its traditional Iranian origins, simultaneously offers a fresh, raw and inspirational perspective on the world of its creators.
Artists Exhibited
Iman Afsarian, Shahriar Ahmadi, Samira Alikhanzadeh, Maryam Amini, Pooya Arianpour, Ali Chitsaz, Mostafa Dashti, Azarnoush Ebrahimi, Yaghoub Emdadian, Rana Farnoud, Golnaz Fathi, Neda Hadizadeh, Ahoo Hamedi, Mohammad Hamzeh, Farid Jahangir, Alireza Massoumi, Omid Massoumi, Shohreh Mehran, Ahmad Morshedlou, Farhad Moshiri, Manouchehr Motabar, Negar Orang, Tanya Pakzad, Hamid Pazouki, Amir Rad, Bijan Rafati, Anahita Rezvani-Rad, Rezvan Sadeghzadeh, Shideh Tami.
Opening times
Thursday & Monday 11am-8.30pmFriday, Saturday & Sunday 11am-8pmFor free admission please email http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=rsvp@iranheritage.org before the 1st October for an entry card
Enquiries
The Iran Heritage Foundation, 5 Stanhope Gate, London W1K 1AH. +44 20 74934766 (tel), +44 20 74999293 (fax), http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=info@iranheritage.org
ب. اجراي يك برنامه ي ِ موسيقي از استاد محمّدرضا لطفي و همكارانش در بزرگداشت ِ مولوي
Ustad Lotfi, courtesy Mohammad Shahrokhi
Other programmes:
Conference
RUMI: UNVEIL THE SUN
RUMI: UNVEIL THE SUN
Play by Amrit Kent and Mohini Kent Noon
USTAD MOHAMMAD REZA LOTFI INTERPRETS RUMI
USTAD MOHAMMAD REZA LOTFI INTERPRETS RUMI
Concert
September 2007
USTAD MOHAMMAD REZA LOTFI INTERPRETS RUMI
Concert
28 October 2007, 7.30pmQueen Elizabeth Hall, South Bank Centre, LondonOne of Iran 's living musical legends interprets the mystical poetry of Jalal al-Din Rumi
Organised by:
Iran Heritage Foundation and Nava Art Group
September 2007
USTAD MOHAMMAD REZA LOTFI INTERPRETS RUMI
Concert
28 October 2007, 7.30pmQueen Elizabeth Hall, South Bank Centre, LondonOne of Iran 's living musical legends interprets the mystical poetry of Jalal al-Din Rumi
Organised by:
Iran Heritage Foundation and Nava Art Group
Introduction:
Ustad Mohammad Reza Lotfi (tar, setar, chant),Mohammad Ghavihelm (tombak, daf).Jalal al-Din Rumi's mystic poems have inspired musicians and artists of all genres throughout the world, arching over all culture, religion and language barriers reaching out and unifying millions of people of all ages.Grand Maestro Ustad Mohammad Reza Lotfi is one of Iran 's most authoritative and highly esteemed soloists whose works and teachings have influenced an almost entire younger generation of Iranian musicians. Generally regarded as a living legend, Ustad Lotfi is known as one of the most prolific living improvisers in classical Persian music to date. In a music tradition based on oral teachings Ustad Lotfi is considered to be a major link in the long chain of master musicians joining the past to the future.Accompanying Ustad Lotfi on tombak (goblet drum) and daf frame drum is the equally virtuoso percussionist. Mohammad Ghavihelm who lives and works in Paris has accompanied many of the grand maestros of classical Persian music as well as performing with other renowned percussionists such as Zakir Hussain. Ghavihelm has been collaborating with Ustad Lotfi over the past 20 years.
Tickets:
15 and 20 Pounds
Box office
South Bank Centre, +44 (871) 6632500 (daily 9am-8pm)and on-line www.southbankcentre.co.uk/how-to-book
15 and 20 Pounds
Box office
South Bank Centre, +44 (871) 6632500 (daily 9am-8pm)and on-line www.southbankcentre.co.uk/how-to-book
Enquiries:
Fariborz Kiani, Nava Art Group, +44 (7956) 842628, http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=Fariborz@navaarts.plus.com
Fariborz Kiani, Nava Art Group, +44 (7956) 842628, http://au.f511.mail.yahoo.com/ym/Compose?To=Fariborz@navaarts.plus.com
If you wish not to receive any more emails from the Iran Heritage Foundation, please email your request to:
٨. فرهنگ ِ كوچك ِ واژههاي ِ فارسي: برابرْنهادهاي ِ وامْواژههاي بيگانه
به كوشش ِ گروهي از ايرانيان ِ ساكن ِ بلژيك، فرهنگ ِ كوچكي از برابرْنهادها براي ِ وامْواژههاي بيگانه در زبان ِ فارسي فراهمْآمده و سامانْيافتهاست كه در ٢٢ برگ، به اين دفتر فرستاده اند.
نزديك به همه ي اين برابرْنهادها روان و روشن و پذيرفتنياند و پاره اي از آنها، همْاكنون در زبان ِ نوشتار و – تا اندازهاي – در زبان ِ گفتار ِ فارسيزبانان كاربُرددارند.
كاستيي ِ چشمْگير ِ اين فرهنگ ِ كوچك – كه ميتواند الگو و نمونهاي براي كارهاي بزرگتر و گستردهتري ازين دست باشد – الفبايينبودن ِ درآمدهاي ِ آنست.
http://derafsh-kaviyani.com/parsi/vajganparsi.pdf
۹. دومين بخش ِ گفت و شنود با دكتر جلال خالقي مطلق
بخش ِ يكم ِ گفت و شنود ِ نيلوفر و مسعود لقمان با استاد جلال خالقي مطلق را پيشتر در اين تارنما آوردم. اكنون نشاني ي ِ بخش ِ دوم ِ اين گفت و شنود ِ بسيارخواندني و آموزنده در گسترهي ِ شاهنامهپژوهي و شاهنامهشناسي را – كه در تارنماي ِ روزنامك و نير روزنامهي ِ مردمْسالاري نشريافته و مسعود آن را با مهر به اين دفتر فرستادهاست – در اين جا مي آورم:
گفت و گو با دکتر جلال خالقی مطلق (بخش دوم)
http://rouznamak.blogfa.com/post-146.aspx
١٠. پژوهشي رسا و روشنگر در شناخت ِ يك كليدْواژهي ِ گاهاني
استاد دكترعلي اكبر جعفري با مهر بي دريغشان به اين نگارنده، متن ِ پژوهش ِ رهنمون و ارزندهي خود درباره
http://rouznamak.blogfa.com/post-146.aspx
١٠. پژوهشي رسا و روشنگر در شناخت ِ يك كليدْواژهي ِ گاهاني
استاد دكترعلي اكبر جعفري با مهر بي دريغشان به اين نگارنده، متن ِ پژوهش ِ رهنمون و ارزندهي خود درباره
ي كليدْواژهي گاهاني ي سْپندْمينو
Spənta-Maînyu
را به اين دفتر فرستادهاند كه با سپاس فراوان از ايشان، در پي ميآورم و خوانندگان ِ گرامي و پژوهشگر ِ اين تارنما را به خواندن ِ آن و بهرهگيري از آن، فراميخوانم.
SPENTA-MAINU
Ali A. Jafarey,Buena Park, Southern California
As long as the simple Zoroastrian believed in God, Hormazd, and his adversary the evil one, Ahriman, things went without spenta mainyu. The more learned said that it was an appellation of Hormazd. And long before them, in the good old days of the Vendidad, Ahura Mazda, the most spenta mainyu, had anghra mainyu as his opponent. According to the Zurvanites, who were perhaps as old as the Achaemenians in the 6th century BC, and as young as the authors of Bundahishn and Vichitakiha- i Zatsparam in the 9th century AD, good and evil were twins begotten by Zurvan Akarna, Boundless Time. So the simple Zoroastrian was, more or less, following the tradition.
But with the advent of Zoroastrian studies, led and encouraged by Western scholars, a change set in. Studies of the Gathas and the later Avesta revealed that spenta mainyu was referred to as an entity. And since then, almost all Zoroastrians and those who are well acquainted with the Zarathushtrian religion know the term spenta mainyu. Because the Gathas and the later Avesta were translated into English and other European languages, mostly by Christian scholars who had the Holy Ghost or Holy Spirit in mind, the term has conventionally come to mean the Holy Spirit. The general notion about it is that it has an adversary, Anghra Mainyu, the evil spirit. The two are locked in a pitched life-and-death combat. The victory, of course, will go to the Holy Spirit. Meaning:
Spenta is derived by many philologists from an Avestan/Sanskrit root spi/shvi, meaning "to expand, swell, increase." Many, therefore, render it as "incremental. " The Pahlavi rendering of afzunik, meaning "increasing, " fully supports the translation. This is further strengthened by the later renderings mahattama (greatest), gurutama (most important), and particularly, vriddhi (increasing) in Sanskrit, and afzuni in Persian. There are other scholars who prefer to derive it from spit/shvit, to be bright, to be white, and consequently connect it with holiness. The renderings by most of these scholars range between beneficent, bounteous, bountiful, incremental, holy and virtuous. Each scholar has reasons for his/her rendering. While scholars have reason to differ, the familiar and convenient "holy" has been taken for granted to be the meaning so much so that fundamental Iranians, in their drive to purge Persian of all Arabic words, have replaced moghaddas with sepanta! "Holy" is in vogue, both with scholars and the laity.
I accept the traditional meaning on philological and contextual grounds. I render it as "progressive, promoting, promoter." As we shall see, it reflects the Gathic concept better. The Gathas emphatically advocate progress and advancement.
Mainyu is, as far as I know, derived by every scholar and Avesta/Sanskrit dictionary from man, meaning "to think, contemplate, meditate." Ervad Kanga gives "spirit, mind, brain" and Bartholomae gives "Geist, als Sitz des Denkens und Wollens – spirit/mind, the seat of thoughts and intentions." Even the Sanskrit dictionaries define it as "mind, zeal, spirit, mood, mettle." And "spirit" here only means "temper or disposition of mind" and NOT "a supernatural being or essence."
But with the advent of Zoroastrian studies, led and encouraged by Western scholars, a change set in. Studies of the Gathas and the later Avesta revealed that spenta mainyu was referred to as an entity. And since then, almost all Zoroastrians and those who are well acquainted with the Zarathushtrian religion know the term spenta mainyu. Because the Gathas and the later Avesta were translated into English and other European languages, mostly by Christian scholars who had the Holy Ghost or Holy Spirit in mind, the term has conventionally come to mean the Holy Spirit. The general notion about it is that it has an adversary, Anghra Mainyu, the evil spirit. The two are locked in a pitched life-and-death combat. The victory, of course, will go to the Holy Spirit. Meaning:
Spenta is derived by many philologists from an Avestan/Sanskrit root spi/shvi, meaning "to expand, swell, increase." Many, therefore, render it as "incremental. " The Pahlavi rendering of afzunik, meaning "increasing, " fully supports the translation. This is further strengthened by the later renderings mahattama (greatest), gurutama (most important), and particularly, vriddhi (increasing) in Sanskrit, and afzuni in Persian. There are other scholars who prefer to derive it from spit/shvit, to be bright, to be white, and consequently connect it with holiness. The renderings by most of these scholars range between beneficent, bounteous, bountiful, incremental, holy and virtuous. Each scholar has reasons for his/her rendering. While scholars have reason to differ, the familiar and convenient "holy" has been taken for granted to be the meaning so much so that fundamental Iranians, in their drive to purge Persian of all Arabic words, have replaced moghaddas with sepanta! "Holy" is in vogue, both with scholars and the laity.
I accept the traditional meaning on philological and contextual grounds. I render it as "progressive, promoting, promoter." As we shall see, it reflects the Gathic concept better. The Gathas emphatically advocate progress and advancement.
Mainyu is, as far as I know, derived by every scholar and Avesta/Sanskrit dictionary from man, meaning "to think, contemplate, meditate." Ervad Kanga gives "spirit, mind, brain" and Bartholomae gives "Geist, als Sitz des Denkens und Wollens – spirit/mind, the seat of thoughts and intentions." Even the Sanskrit dictionaries define it as "mind, zeal, spirit, mood, mettle." And "spirit" here only means "temper or disposition of mind" and NOT "a supernatural being or essence."
Although many know that yu is an agentive and instrumental suffix, none has bothered to translate it as "an instrument, a way, a mode of thinking," and therefore "mind, mentality." A few instances in the Gathas show that mainyu and manah are interchangeable (S 6:6 = Y 33.6; S 7:2 = Y34.2). Pahlavi and Persian do not help much because they have the same word as menok and minu except for a few times when menishn, thinking, has been used. The root for "think" is menidan. The Pahlavi literature shows its connection with "mind" and "mental." Sanskrit renderings of adrsyah, paralokih, even manasah (mental), and other synonyms point towards an "invisible, outer" entity. Whatever the earlier renderings, the scholars have taken the by-now-popular translation of "spirit" in the Christian sense as quite suitable to their interpretation of a perpetual war between the so-called twin spirits. It suits them better. A departure may well topple the dramatic dualistic theory.(1)
Many present Ahura Mazda as Spenta Mainyu and therefore elevate Anghra Mainyu to make him an adversary of the God of Good, and thus continue to write on the continuous fight between the two. As a result, Zoroastrians have been characterized by many as the people who believe in dualism.
As already pointed out, there was a time when the Zoroastrians believed in this dualistic "theology." The Vendidad tells us this and so do the writings written by and/or ascribed to the Sassanians and to those who followed them. New light on the Gathas and the later Avesta has changed views among intellectuals. But we see again a recession, because with the coming into prominence of a new class of Zoroastrian scholars with their academic roots in the dualistic scholarship of the later Avesta, the theory of the dualism of Ahura Mazda and His adversary is reappearing in certain quarters. Gathic Picture:
The Gathas provide us with an entirely different picture: The term "spenta mainyu" has been used fifteen times in the Gathas (S 1:1=Y 28:1; S 6:12=Y 33:12; S 8:2, 3, 6, 16=Y 43:2, 3, 6, 16; S 9: 7=Y 44:7; S 10:6=Y 45:6; S 12:1-6=Y 47:1-6; S 16:7=Y 51:7) and twice in Haptanghaiti, (Y 36:1-2), a later text composed in the Gathic dialect by a companion/s of Zarathushtra. In these writings, there is no trace of any adversary of God, or any struggle, combat, battle, or war between the so-called good and evil forces at the divine level. The Gathas do not mention anghra mainyu at all. In other words, anghra mainyu does not exist as a compound word, a formalized term, in any of the texts in the Gathic dialect -- not in the five Gathas (composed by Zarathushtra) , nor in Haptanghaiti (Y 35-41), Sarosh Hadokht (Y56), Fshusho Manthra (Y58), Fravarti (Y11.17 to Y13.3), and Yenghe Hatam! The dualism of "Good and Evil," highly dramatized in the later Avesta, is simply not related to the divine spenta mainyu. That dualism is a separate subject of human behavior on this earthly life and lies outside the scope of this article. Subtle Faculty:
Let us know first where spenta, mainyu, spenta manyu, and akin words occur in the Gathas:
Spenta (alone): S 2:7=Y 29:7; S 7:2=Y 34:2); S 8:3-5, 7,9,11, 13, 15=Y 43:3-5, 7, 9, 11, 13, 15; S 9:2=Y 44:2; S 10:11=Y45:11; S 11:9=Y46:9; S 12:3-4=Y47:3- 4; S 13:3,7=Y48:3, 7; S 16:16=Y51:16, 21.Mainyu (alone): S 3:3-5=Y 30:3-5; S 4:3, 7, 12, 21=Y 31:3, 7, 12, 21; S 6:9=Y 33:9; S 9:2=Y44:2; S 10:2=Y45:2; S 17:7=Y53:7.Spenta Mainyu: S 8:6=Y 43:6; S 9:7=Y 44:7; S 10:6=45:6; S 12:1, 5, 6=Y 47:1, 5, 6.Spenishta Mainyu: S 6:12=Y 33:12; S 8:2=Y 43:2; S 16:7=Y 51:7.Mainyu vohu: S 7:2=Y 34:2.Mainyu spenta:S 1:1= 28:1.Mainyu spenishta: S 3:5=Y 30:5; S 7:16=Y 43:16.Manyu: S 1:11=Y 28:11; S 4:9=Y 31:9; S 5:9=Y 32:9; S 9:11=Y44:11; S 12:8=Y45:8.Manyu vahishta: S 6:6=Y 33:6.Manyu spenishta: S 12:2=Y 47:2.
The above instances concern God, man, both, and occasionally âramaiti (serenity). But, as already said, spenta mainyu is related directly or indirectly, to God. One thing is evident: (a) Ahura Mazda is the establisher/ creator/parent of vohu manah (good mind), asha (righteousness) , Khshathra (dominion), and âramaiti (serenity), and grants haurvatât (wholeness), and ameretât (immortality) to the person who truly observes these principles; and (b) spenta mainyu and âtar (fire) belong to Ahura Mazda. These two are so subtly abstract that they are not a separate entity to be established or created. They are two divine faculties, thinking and illuminating.
Should one take all these instances one by one and at the same time, take into consideration the adjoining stanzas as well as the relative song, one would realize that the Gathas depict spenta mainyu as the subtle divine faculty of the continuous creation and expansion plan of Ahura Mazda. Zarathushtra, in his quest for truth, discovers that it is the "spenta mainyu" aspect of the Supreme Being that fashioned the joy-bringing world (S 12:7=Y 47:3). Above all, it was through spenishta mainyu that God "created the wondrous wisdom of good mind by means of righteousness. " (S 8:2=Y 43:2). In fact the entire quest enlightens Zarathushtra to realize that God is not simply spenta but spenishta, the most progressive (S 7:4,5,7,9,11, 13,15=Y 43:4, 5, 7, 9, 11, 13, 15). It made him realize his own self (S 8:7=Y 43:7) and know that the purpose of his acquiring knowledge was in quest of righteousness. (S 7:9=Y 43:9).
The progressive mentality plays a vital part in human progress. One may be "a person of very small means, a person of great strength" but if he is righteous, he has been promised the best. (S 12:4-5=Y47.4- 5). God grants "good to both these parties through the progressive mentality by means of fire (enlightenment) because with the growth of serenity and righteousness, it shall convert many a seeker." (S 12:6=Y47.6). "He receives the best from the most progressive mentality who speaks words of good mind with his tongue and performs, with his own hands, deeds of serenity." (S 12:2=Y47.2). Wholeness and immortality are "the refreshing splendid goals achieved through the best mind." (S 6:8-9=Y33.8- 9). "One whose soul is in accord with righteousness is a progressive person." (S 7:2=Y34.2). "The person who seeks the best life and prospers through righteousness is a great promoter and a treasure for all." (S9:2=Y 44.2) "One knowing the divine teachings is progressive and wise like the Wise One." (S 13:3=Y 48:3). A progressive person advocates putting down fury and checking violence, and wishes to strengthen the promotion of good mentality's actions. (S 13:7=Y48.7).
That is why Zarathushtra too "chooses for himself spenishta mainyu, the most progressive mentality of God, so that a new life is breathed into the physical body, serenity prevails throughout the divine dominion" (S 8:16=Y 43.16), and wholeness and immortality are achieved." (S 12:1=Y47.1) It is the progressive mentality that separates the two parties of mankind on earth -- the righteous who promote their world and the wrongful who retard their living (S 12:5=Y47.5). It is again the progressive mentality, which "enlightens" the wrongful to seek truth and ultimately become righteous (S 12:6=Y47.6).
This enlightenment is called fire, symbol of light, warmth, and energy, by the Gathas (S 11:7=Y46.7) and Haptanghaiti (Y36.1,3) It is this light, warmth, this energy that Zarathushtra prays that every benevolent person will have. He sings:
"Moreover, may the best of blessings come to the person who gives blessings to others. Wise One, may his knowledge grow throughout the days of his long life of joy through Your most progressive mentality, the mentality through which You created the wondrous wisdom of good mind by means of righteousness. " (S 8:2=Y43.2).
Asho Zarathushtra wants every person to be godlike, choose spenta mainyu, the enlightening light, the invigorating warmth, and the vitalizing energy, rather the intuitive mind to be creative, promoter, and progressive in our joy-bringing world. Spenta Mainyu is, the Gathas tell us, the guiding inspiration, the enlightening intuition, the constructive promotion in our good lives. It is the divine spark in us. Let us maintain and brighten it more. Let us, like Asho Zarathushtra, choose for ourselves spenta mainyu to make our mission of propagating mâñthra (the thought-provoking message of the divine Mâñthran, Zarathushtra) prevail in the "sun-bathed" dominion of God! Let us join him in a meditative prayer from the Gathas:
"Wise Lord, rise within me, grant me courage through serenity, good gifts of prayers through the most progressive mentality, full vigor through righteousness, and felicity through good mind.To support me, wide-watching Lord, reveal to me the force of Your sovereignty, the blessings of good mind. Show me through progressive serenity, righteous conceptions.Now as a dedication, I Zarathushtra offer to the Wise One the very life-breath of myself and the first fruits of my good mind, deeds, and words, gained through righteousness, with my ear to the divine voice; in fact, my whole strength." (S 6:12-14=Y33. 12-14).
Many present Ahura Mazda as Spenta Mainyu and therefore elevate Anghra Mainyu to make him an adversary of the God of Good, and thus continue to write on the continuous fight between the two. As a result, Zoroastrians have been characterized by many as the people who believe in dualism.
As already pointed out, there was a time when the Zoroastrians believed in this dualistic "theology." The Vendidad tells us this and so do the writings written by and/or ascribed to the Sassanians and to those who followed them. New light on the Gathas and the later Avesta has changed views among intellectuals. But we see again a recession, because with the coming into prominence of a new class of Zoroastrian scholars with their academic roots in the dualistic scholarship of the later Avesta, the theory of the dualism of Ahura Mazda and His adversary is reappearing in certain quarters. Gathic Picture:
The Gathas provide us with an entirely different picture: The term "spenta mainyu" has been used fifteen times in the Gathas (S 1:1=Y 28:1; S 6:12=Y 33:12; S 8:2, 3, 6, 16=Y 43:2, 3, 6, 16; S 9: 7=Y 44:7; S 10:6=Y 45:6; S 12:1-6=Y 47:1-6; S 16:7=Y 51:7) and twice in Haptanghaiti, (Y 36:1-2), a later text composed in the Gathic dialect by a companion/s of Zarathushtra. In these writings, there is no trace of any adversary of God, or any struggle, combat, battle, or war between the so-called good and evil forces at the divine level. The Gathas do not mention anghra mainyu at all. In other words, anghra mainyu does not exist as a compound word, a formalized term, in any of the texts in the Gathic dialect -- not in the five Gathas (composed by Zarathushtra) , nor in Haptanghaiti (Y 35-41), Sarosh Hadokht (Y56), Fshusho Manthra (Y58), Fravarti (Y11.17 to Y13.3), and Yenghe Hatam! The dualism of "Good and Evil," highly dramatized in the later Avesta, is simply not related to the divine spenta mainyu. That dualism is a separate subject of human behavior on this earthly life and lies outside the scope of this article. Subtle Faculty:
Let us know first where spenta, mainyu, spenta manyu, and akin words occur in the Gathas:
Spenta (alone): S 2:7=Y 29:7; S 7:2=Y 34:2); S 8:3-5, 7,9,11, 13, 15=Y 43:3-5, 7, 9, 11, 13, 15; S 9:2=Y 44:2; S 10:11=Y45:11; S 11:9=Y46:9; S 12:3-4=Y47:3- 4; S 13:3,7=Y48:3, 7; S 16:16=Y51:16, 21.Mainyu (alone): S 3:3-5=Y 30:3-5; S 4:3, 7, 12, 21=Y 31:3, 7, 12, 21; S 6:9=Y 33:9; S 9:2=Y44:2; S 10:2=Y45:2; S 17:7=Y53:7.Spenta Mainyu: S 8:6=Y 43:6; S 9:7=Y 44:7; S 10:6=45:6; S 12:1, 5, 6=Y 47:1, 5, 6.Spenishta Mainyu: S 6:12=Y 33:12; S 8:2=Y 43:2; S 16:7=Y 51:7.Mainyu vohu: S 7:2=Y 34:2.Mainyu spenta:S 1:1= 28:1.Mainyu spenishta: S 3:5=Y 30:5; S 7:16=Y 43:16.Manyu: S 1:11=Y 28:11; S 4:9=Y 31:9; S 5:9=Y 32:9; S 9:11=Y44:11; S 12:8=Y45:8.Manyu vahishta: S 6:6=Y 33:6.Manyu spenishta: S 12:2=Y 47:2.
The above instances concern God, man, both, and occasionally âramaiti (serenity). But, as already said, spenta mainyu is related directly or indirectly, to God. One thing is evident: (a) Ahura Mazda is the establisher/ creator/parent of vohu manah (good mind), asha (righteousness) , Khshathra (dominion), and âramaiti (serenity), and grants haurvatât (wholeness), and ameretât (immortality) to the person who truly observes these principles; and (b) spenta mainyu and âtar (fire) belong to Ahura Mazda. These two are so subtly abstract that they are not a separate entity to be established or created. They are two divine faculties, thinking and illuminating.
Should one take all these instances one by one and at the same time, take into consideration the adjoining stanzas as well as the relative song, one would realize that the Gathas depict spenta mainyu as the subtle divine faculty of the continuous creation and expansion plan of Ahura Mazda. Zarathushtra, in his quest for truth, discovers that it is the "spenta mainyu" aspect of the Supreme Being that fashioned the joy-bringing world (S 12:7=Y 47:3). Above all, it was through spenishta mainyu that God "created the wondrous wisdom of good mind by means of righteousness. " (S 8:2=Y 43:2). In fact the entire quest enlightens Zarathushtra to realize that God is not simply spenta but spenishta, the most progressive (S 7:4,5,7,9,11, 13,15=Y 43:4, 5, 7, 9, 11, 13, 15). It made him realize his own self (S 8:7=Y 43:7) and know that the purpose of his acquiring knowledge was in quest of righteousness. (S 7:9=Y 43:9).
The progressive mentality plays a vital part in human progress. One may be "a person of very small means, a person of great strength" but if he is righteous, he has been promised the best. (S 12:4-5=Y47.4- 5). God grants "good to both these parties through the progressive mentality by means of fire (enlightenment) because with the growth of serenity and righteousness, it shall convert many a seeker." (S 12:6=Y47.6). "He receives the best from the most progressive mentality who speaks words of good mind with his tongue and performs, with his own hands, deeds of serenity." (S 12:2=Y47.2). Wholeness and immortality are "the refreshing splendid goals achieved through the best mind." (S 6:8-9=Y33.8- 9). "One whose soul is in accord with righteousness is a progressive person." (S 7:2=Y34.2). "The person who seeks the best life and prospers through righteousness is a great promoter and a treasure for all." (S9:2=Y 44.2) "One knowing the divine teachings is progressive and wise like the Wise One." (S 13:3=Y 48:3). A progressive person advocates putting down fury and checking violence, and wishes to strengthen the promotion of good mentality's actions. (S 13:7=Y48.7).
That is why Zarathushtra too "chooses for himself spenishta mainyu, the most progressive mentality of God, so that a new life is breathed into the physical body, serenity prevails throughout the divine dominion" (S 8:16=Y 43.16), and wholeness and immortality are achieved." (S 12:1=Y47.1) It is the progressive mentality that separates the two parties of mankind on earth -- the righteous who promote their world and the wrongful who retard their living (S 12:5=Y47.5). It is again the progressive mentality, which "enlightens" the wrongful to seek truth and ultimately become righteous (S 12:6=Y47.6).
This enlightenment is called fire, symbol of light, warmth, and energy, by the Gathas (S 11:7=Y46.7) and Haptanghaiti (Y36.1,3) It is this light, warmth, this energy that Zarathushtra prays that every benevolent person will have. He sings:
"Moreover, may the best of blessings come to the person who gives blessings to others. Wise One, may his knowledge grow throughout the days of his long life of joy through Your most progressive mentality, the mentality through which You created the wondrous wisdom of good mind by means of righteousness. " (S 8:2=Y43.2).
Asho Zarathushtra wants every person to be godlike, choose spenta mainyu, the enlightening light, the invigorating warmth, and the vitalizing energy, rather the intuitive mind to be creative, promoter, and progressive in our joy-bringing world. Spenta Mainyu is, the Gathas tell us, the guiding inspiration, the enlightening intuition, the constructive promotion in our good lives. It is the divine spark in us. Let us maintain and brighten it more. Let us, like Asho Zarathushtra, choose for ourselves spenta mainyu to make our mission of propagating mâñthra (the thought-provoking message of the divine Mâñthran, Zarathushtra) prevail in the "sun-bathed" dominion of God! Let us join him in a meditative prayer from the Gathas:
"Wise Lord, rise within me, grant me courage through serenity, good gifts of prayers through the most progressive mentality, full vigor through righteousness, and felicity through good mind.To support me, wide-watching Lord, reveal to me the force of Your sovereignty, the blessings of good mind. Show me through progressive serenity, righteous conceptions.Now as a dedication, I Zarathushtra offer to the Wise One the very life-breath of myself and the first fruits of my good mind, deeds, and words, gained through righteousness, with my ear to the divine voice; in fact, my whole strength." (S 6:12-14=Y33. 12-14).
___________________
(1) spirit noun [ME, fr. OF or L; OF, fr. L spiritus, lit., breath, fr. spirare to blow, breathe] (13c)1: an animating or vital principle held to give life to physical organisms2: a supernatural being or essence: asa cap : HOLY SPIRITb : SOULc : an often malevolent being that is bodiless but can become visible; specif : GHOSTd : a malevolent being that enters and possesses a human being.The above is the root and definition of “spirit†as given by the Merriam-Webster’s Dictionary. It is “the animating breath,†a Semitic theory. Such a definition is a far cry from “mainyu – the instrument of thinking.â€
Ali A. Jafarey
First published and posted in 1989
Re-posted in 2001, 2003, 2004
and 30 August 2007.
(1) spirit noun [ME, fr. OF or L; OF, fr. L spiritus, lit., breath, fr. spirare to blow, breathe] (13c)1: an animating or vital principle held to give life to physical organisms2: a supernatural being or essence: asa cap : HOLY SPIRITb : SOULc : an often malevolent being that is bodiless but can become visible; specif : GHOSTd : a malevolent being that enters and possesses a human being.The above is the root and definition of “spirit†as given by the Merriam-Webster’s Dictionary. It is “the animating breath,†a Semitic theory. Such a definition is a far cry from “mainyu – the instrument of thinking.â€
Ali A. Jafarey
First published and posted in 1989
Re-posted in 2001, 2003, 2004
and 30 August 2007.
١١. يك هزار و هفتادمين سال ِ زادْروز ِ ابوريحان بيروني دانشمند بزرگ ايران فرخنده باد!
ابوريحان محمّد بيروني دانشمند بزرگ ايراني در ٢٥ شهريور سال ٣١٦ خورشيدي در روستاي كوچكي به نام «بيرون» در خوارزم زاده شد و در ٢٢ آذر ٤٢٧ در شهر غزنه (در افغانستان امروز) درگذشت .
بيروني در رياضي، هيأت (كيهان شناسي) ، فيزيك، زمين شناسي و جغرافيا سرآمد دانشمندان عصر خود بود. است. دانشنامه ي علوم چاپ مسكو ابوريحان را دانشمند همه قرون و اعصار خوانده است. در بسياري از كشورها نام بيروني را بر دانشگاهها، دانشكده ها و تالار كتابخانه ها نهاده و به او لقب «استاد جاويد» داده اند. بيروني گردش خورشيد، گردش محوري زمين و جهات شمال و جنوب و شعاع ِ كره ي زمين را دقيقاً محاسبه و تعريف كرده است. خورشيد گرفتگي هشتم آوريل سال ١٠١٩ ميلادي را در كوههاي لغمان (درافغانستان كنوني) رصد و بررسي كرد و ماه گرفتگي ي سپتامبر همان سال را در در غزنه پژوهيد .
تنديس ابوريحان بيروني در بوستان ِ لاله- تهران
در زمان بيروني، سامانيان بر شمال شرقي ايران شامل خراسان بزرگتر و خوارزم به پايتختي بخارا، زياريان بر گرگان و مازندران و مناطق اطراف، بوئيان بر ساير مناطق ايران تا بغداد، بازماندگان صفاريان بر سيستان و غزنويان بر جنوب ايران خاوري (مناطق مركزي و جنوبي افغانستان امروز) حكومت مي كردند و همه آنان مشوق دانش و ادبيات فارسي بودند و سامانيان بيش از ديگران در اين راه اهتمام داشتند. بيروني كه در جرجانيه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصيل علم كرده بود مدتي نيز در گرگان تحت حمايت مادي و معنوي زياريان كه مرداويز سر دودمان آنها بود به تحقيق پرداخته بود و پس از آن تا پايان عمر در ايران خاوري آن زمان به پژوهش هاي علمي خود ادامه داد. با اين كه محمود غزنوي ميانه بسيار خوبي با بيروني نداشت و وسائل كافي براي تحقيق در اختيار او نبود؛ اين دانشمند لحظه اي از تلاش براي تكميل تحقيقات علمي خود دست نكشيد. بيروني كه بر زبانهاي يوناني، هندي، عربي و حتي «بربر» هم تسلط داشت كتب و رسالات متعدد كه شمار آنها را بيش از ١٤٦ گزارش كرده اند نوشت كه جمع سطور انها بالغ بر ١٣هزار است . مهمترين آثار او «تفهيم» در رياضيات و نجوم، «آثار باقيه» در تاريخ و جغرافيا، «قانون مسعودي» كه نوعي دانشنامه است و كتاب «هند» در باره اوضاع اين سرزمين از تاريخ و جغرافيا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعي آن. بيروني كتاب دانشنامه ي خود را به نام سلطان مسعود غزنوي حاكم وقت كرد، ولي هديه او را كه سه بار شتر سكه نقره بود نپذيرفت و به او نوشت كه كتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشته است، نه پول.
*
در زندگينامه ي ابوريحان بيروني آمده است كه او در آستانه ي چشم فروبستن از جهان، در بستر بيماري بود و پزشكان ِ درمانگر ِ او، آرامش ِ كامل و پرهيز از بحث و گفت و شنود ِ علمي با ديداركنندگان (بيمارْپُرسان) را براي او بايسته دانسته و سفارش كرده بودند. يكي از دوستان او – كه خود دانشمندي سزاوار بوده – نوشته است كه:
"براي بيمارْپُرسي، به خانه ي بيروني رفتم. همين كه چشمش به من افتاد، سخن از يك پرسش ِ مهمّ ِ دانشي را به ميان كشيد و ديدگاه ِ مرا پرسيد. پاسخ گويي بدو را آغازكردم كه كسي از خانواده ي او، بايستگي ي خاموشي و آرامش براي او را يادآورشد. ابوريحان كه سخن ِ آن خويشاوند را شنيد، با آزردگي از او پرسيد: "من نيار به دانستن ِ چگونگي ي ِ اين پرسش دارم. آيا آن را بدانم و بميرم، بهترست و يا آن كه ندانسته، درگذرم؟
به هر روي، سخني با او گفتم و با بدرودگويي، خانه اش را ترك كردم. هنوز به سر ِ كوچه نرسيده بودم كه صداي شيون، از خانه ي بيروني برخاست!" (براي خواندن بيشتر در اين زمينه، ← صَوتُ ابي الرّيحان /آواي ِ ابوريحان، نوشته ي دكتر غلامعلي كريمي، از انتشارات دانشگاه اصفهان)
چند روز پيش در واپسين يادگار از «استاد حسابي» - پيوست ِ دوم بر درآمد ِ ٣: ٤٤، زيرْبخش ِ ١٣، تصويري از زنده ياد دكتر محمود حسابي، دانشمند ِ نامدار ِ روزگارمان را نشردادم كه او را در واپسين دمهاي زندگي، در بستر ِ مرگ، كتاب به دست، نشان مي دهد. به راستي آيا اين تصوير، يادآور ِ كار ِ ابوريحان بيروني در بستر ِ مرگ نيست و نيز اندرز ِ گوهرين ِ فرزانه ي توس را فراياد نمي آورد؟ ("اگر جان همي خواهي افروختن/ زماني مياساي از آموختن/به دانش ز دانندگان راه جوي/ به گيتي بپوي و به هركس بگوي/ز هر دانشي چون سخن بشنوي/ ز ِ آموختن يكزمان نَغْنَوي/چو ديداريابي به شاخ ِ سَخُن/ بداني كه دانش نيايد به بُن")
چُنين است معناي ِ پويايي و پايداري ي فرهنگي در تاريخ ِ ميهن ِ ما.
١٢. نقد ِ يك خواننده ي «ايران شناخت» بر نوشته اي از ويراستار و پاسخي بدان
در يك راياپيام كه هفتهي پيش، از سوي آقاي پيام جهانگيري بدين دفتر رسيد، نويسنده پس از ابراز ِ مهر و همْدلي نسبت به ويراستار، بر يكي از برداشتهاي او انگشتگذاشته و برداشت ِ انتقاديي خويش را بيان داشته است.
متن ِ پيام ِ اين همْميهن را با حذف ِ درآمد ِ آن – كه شناختنامه ي كوتاه ِ نويسنده و مهرْورزي ي او بدين پژوهنده است – در پي مي آورم و سپس، پاسخي كوتاه، بدان خواهمنوشت.
.........................................
استاد گرامی،
اینجانب، پیام جهانگیری، همواره آثار و نوشته های شما، خصوصاً وبلاگتان را مطالعه می کنم و عشقتان به ایران و ایرانی و فرهنگ ایران را می ستایم.
دو شب ِ پیش، وبلاگ ِ شما را طبق عادت نگاه می کردم. به مقاله ای از دکترعبّاس توفیق (فرمان ِ عَزْل ِ دکتر مصدّق) – که گویا در فصلنامۀ ره آورد، مجلّۀ هنر و ادبيّات ايرانی، شمارۀ ٧٩، لُس آنجلس- تابستان ١٣٨٦هم چاپ گردیده باشد – برخوردم.
اجازه می خواهم تا فروتنانه، به عنوان شاگردی کوچک مطالبی را در پی بیاورم:
در ابتدای مقاله، جناب دکتر دوستخواه عزیز، مقدّمه ای نوشته بودید که هضم آن برایم بسیار دشوار بود.
استاد، اینگونه نوشته بودید:
« فرمان ِعَزل ِ دکتر مصدّق كه خواندن آن، به ويژه در اين هنگام كه كسانی ميدان را خالی ديده و سوار بر مركب چوبين قلم به تاخت و تاز به مصدّق و ميراث ارجمند ِ ملّی ی او پرداخته اند، غنيمتی است و يك بار ديگر درستیی ِ مَثل ِ"آفتاب را به گل نتوان پوشيد!" را نشان می دهد. متن اين گفتار ارزنده و روشنگر را برای آگاهی ی دوستداران حقيقت و پرهيزندگان از روزمرّگی و هياهوی بازارمكّاره ی سياست بازی در پی می آورم.»
*
استاد بزرگوار،
مگر نویسندۀ آسیب شناسی یک شکست در این پژوهش از منتقدین، دعوت به نقد علمی این پژوهش نکرده اند؟ حال چرا شما می گویید «... کسانی میدان را خالی دیده و سوار بر ...».
جناب دکتر دوستخواه عزیز، کار روشنفکری و قلم فرسایی در حوزۀ اندیشه گری و پژوهش را با کدامین میدان مقایسه می نمایید؟
مگر پنجاه سال در پوشانیدن نقایص و در مدح دکتر مصدّق ِ عزیز که دکتر میرفطروس به حق خدمات ارزندۀ وی را ذکر نموده و به دور از عصبیّت به پژوهش نشسته اند، دوستان و هم فکرانتان قلم نزده اند؟ چرا به قول شما در این طرفِ میدان ِ نبرد، کسی شما را به خالی نبودن رزم گاه، متهم نکرد؟
جناب دکتر دوستخواه گرامی، نوشته اید: «... برای آگاهی ی دوستداران حقيقت و پرهيزندگان از روزمرّگی و هياهوی بازارمكّاره ی سياست بازی ...»
چگونه است که این کار پژوهشی ِ گرانقدر را، که تنها با معیار علمی، قابل سنجش است با سنگِ محکِ سیاسی به پیشواز رفته اید؟
شناختی که من از دکتر میرفطروس عزیز دارم این است که هیچ گاه مجذوب و شیفتۀ روزمرّگی و هیاهوها نشده اند. عقل نقال – اصطلاح بسیار زیبا از خودشان – هرگز نتوانسته است جایگزین عقل نقادشان شود.
در بحبوحۀ انقلاب اسلامی، که می توان گفت قشر روشنفکری ما در یک انجماد فکری یا افسون شدگی اندیشه گری به سرمی برد، ایشان به عنوان متفکری پیشرو از "اسلام شناسی" و "حلاج" سخن گفتند.
اتفاقاً فرق روشن فکر ِ روشن بین، با روشن فکر ِ تاریک اندیش و ناکجاآبادی (البته شاید این ترکیب را نپذیرید) – اصطلاحی که در عین پارادوکسیکال بودن ِ واژه، می توان به نسل دوم و سوم روشنفکران بعد از مشروطۀ ایران اطلاق نمود – همین است.
باری جناب دکتر دوستخواه گرامی ام، متن مقالۀ مذکور را نیز خواندم. نوشتن در مورد این مقاله، خود مقاله ای را می طلبد که البته من اجازۀ جسارتِ پاسخ گویی به این مقاله را به عنوان یک شاگرد کوچک به خود نمی دهم؛ امّا همین بس که می توان گفت در این مقاله ضمن بررسی موارد حقوقی – که در اکثر موارد من نیز با آن موافقم – صراحتاً به اَعمالی غیرقانونی از دکتر مصدّق، مانند برگزاری همه پرسی که برخلاف قانون اساسی بوده و تعطیلی مجلس شورای ملی که باز هم عملی خلاف قانون بوده، اشاره شده است. ضمناً به این نکته که واپسین شاه قجر، ١٤ بار اقدام به تغییر نخست وزیران نموده نیز اشاره شده است. امّا از این مطلب که دکتر مصدّقی که آن همه از مشروطه طلبی و قانون مندی وی در تاریخ نام برده شده، چرا در این موارد سکوت اختیار نموده است، ذکری به میان نیامده است. هرچند دکتر سنجابی در تاریخ شفاهی (حبیب لاجوردی) در مورد حق شاه در عزل مصدّق صراحتاً می گوید:
«آری شاه حق عزل مصدّق را داشت.»
آری، من هم با شما در شیوۀ دیکتاتورگونۀ سلسلۀ پهلوی هم رأی ام. ولی این پرسش تاریخی را نیز همواره در ذهن دارم که چرا متأسّفانه بسیاری از روشنفکران نسل دوم و سوم کشورمان، با از دست دادن فرصتی تاریخی که با حمایت حاکمان وقت در اختیارشان قرار داشت، هم خود به ناکجاآبادی ویران سقوط کردند و هم ملتی را با خود به قعر تاریکی فرو بردند و جالب آنست که هنوز هم با اصرار بر اشتباهات خویش، حاضر به بررسی عوامل سقوطِ تاریخی مان نیستند.
هرچند بودند بزرگانی مانند زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری که با استفاده از فضای موجود تلاش و همت خود را صرف اعتلای ایران و نام و فرهنگش نمودند، شاهکاری که امروز وارثانی همچون شما ادامه دهندۀ آن راه هستید.
*
و امّا سخن آخر آن که، حتی اگر دکتر مصدّق و یارانشان در وقایع سال ٣٢ به پیروزی می رسیدند، در بهترین حالت حتی اگر ایران به ایرانستان تبدیل نمی شد، ایران ِ تحت نفوذِ دیکتاتوری ِ شوروی، در سال ١٩٩١، تکّه تکّه و تبدیل به جمهوری های پراکنده ای می گردید و دیگر ایرانی نبود تا امروز از نام بلند آن سخن برانیم.
*
اگر این نامه را برایتان نوشتم، تنها به پای علاقه ای بگذارید که به شما و راه تان دارم.
براي جسارتم در این نقد، حتماً مرا خواهید بخشید.
شاگرد کوچکتان
پیام جهانگیری
١٥ شهریورماه ٢٥٦٦
پاسخ ِ ويراستار:
دوست ِ ناديده ي ارجمند،
متن ِ پيام ِ اين همْميهن را با حذف ِ درآمد ِ آن – كه شناختنامه ي كوتاه ِ نويسنده و مهرْورزي ي او بدين پژوهنده است – در پي مي آورم و سپس، پاسخي كوتاه، بدان خواهمنوشت.
.........................................
استاد گرامی،
اینجانب، پیام جهانگیری، همواره آثار و نوشته های شما، خصوصاً وبلاگتان را مطالعه می کنم و عشقتان به ایران و ایرانی و فرهنگ ایران را می ستایم.
دو شب ِ پیش، وبلاگ ِ شما را طبق عادت نگاه می کردم. به مقاله ای از دکترعبّاس توفیق (فرمان ِ عَزْل ِ دکتر مصدّق) – که گویا در فصلنامۀ ره آورد، مجلّۀ هنر و ادبيّات ايرانی، شمارۀ ٧٩، لُس آنجلس- تابستان ١٣٨٦هم چاپ گردیده باشد – برخوردم.
اجازه می خواهم تا فروتنانه، به عنوان شاگردی کوچک مطالبی را در پی بیاورم:
در ابتدای مقاله، جناب دکتر دوستخواه عزیز، مقدّمه ای نوشته بودید که هضم آن برایم بسیار دشوار بود.
استاد، اینگونه نوشته بودید:
« فرمان ِعَزل ِ دکتر مصدّق كه خواندن آن، به ويژه در اين هنگام كه كسانی ميدان را خالی ديده و سوار بر مركب چوبين قلم به تاخت و تاز به مصدّق و ميراث ارجمند ِ ملّی ی او پرداخته اند، غنيمتی است و يك بار ديگر درستیی ِ مَثل ِ"آفتاب را به گل نتوان پوشيد!" را نشان می دهد. متن اين گفتار ارزنده و روشنگر را برای آگاهی ی دوستداران حقيقت و پرهيزندگان از روزمرّگی و هياهوی بازارمكّاره ی سياست بازی در پی می آورم.»
*
استاد بزرگوار،
مگر نویسندۀ آسیب شناسی یک شکست در این پژوهش از منتقدین، دعوت به نقد علمی این پژوهش نکرده اند؟ حال چرا شما می گویید «... کسانی میدان را خالی دیده و سوار بر ...».
جناب دکتر دوستخواه عزیز، کار روشنفکری و قلم فرسایی در حوزۀ اندیشه گری و پژوهش را با کدامین میدان مقایسه می نمایید؟
مگر پنجاه سال در پوشانیدن نقایص و در مدح دکتر مصدّق ِ عزیز که دکتر میرفطروس به حق خدمات ارزندۀ وی را ذکر نموده و به دور از عصبیّت به پژوهش نشسته اند، دوستان و هم فکرانتان قلم نزده اند؟ چرا به قول شما در این طرفِ میدان ِ نبرد، کسی شما را به خالی نبودن رزم گاه، متهم نکرد؟
جناب دکتر دوستخواه گرامی، نوشته اید: «... برای آگاهی ی دوستداران حقيقت و پرهيزندگان از روزمرّگی و هياهوی بازارمكّاره ی سياست بازی ...»
چگونه است که این کار پژوهشی ِ گرانقدر را، که تنها با معیار علمی، قابل سنجش است با سنگِ محکِ سیاسی به پیشواز رفته اید؟
شناختی که من از دکتر میرفطروس عزیز دارم این است که هیچ گاه مجذوب و شیفتۀ روزمرّگی و هیاهوها نشده اند. عقل نقال – اصطلاح بسیار زیبا از خودشان – هرگز نتوانسته است جایگزین عقل نقادشان شود.
در بحبوحۀ انقلاب اسلامی، که می توان گفت قشر روشنفکری ما در یک انجماد فکری یا افسون شدگی اندیشه گری به سرمی برد، ایشان به عنوان متفکری پیشرو از "اسلام شناسی" و "حلاج" سخن گفتند.
اتفاقاً فرق روشن فکر ِ روشن بین، با روشن فکر ِ تاریک اندیش و ناکجاآبادی (البته شاید این ترکیب را نپذیرید) – اصطلاحی که در عین پارادوکسیکال بودن ِ واژه، می توان به نسل دوم و سوم روشنفکران بعد از مشروطۀ ایران اطلاق نمود – همین است.
باری جناب دکتر دوستخواه گرامی ام، متن مقالۀ مذکور را نیز خواندم. نوشتن در مورد این مقاله، خود مقاله ای را می طلبد که البته من اجازۀ جسارتِ پاسخ گویی به این مقاله را به عنوان یک شاگرد کوچک به خود نمی دهم؛ امّا همین بس که می توان گفت در این مقاله ضمن بررسی موارد حقوقی – که در اکثر موارد من نیز با آن موافقم – صراحتاً به اَعمالی غیرقانونی از دکتر مصدّق، مانند برگزاری همه پرسی که برخلاف قانون اساسی بوده و تعطیلی مجلس شورای ملی که باز هم عملی خلاف قانون بوده، اشاره شده است. ضمناً به این نکته که واپسین شاه قجر، ١٤ بار اقدام به تغییر نخست وزیران نموده نیز اشاره شده است. امّا از این مطلب که دکتر مصدّقی که آن همه از مشروطه طلبی و قانون مندی وی در تاریخ نام برده شده، چرا در این موارد سکوت اختیار نموده است، ذکری به میان نیامده است. هرچند دکتر سنجابی در تاریخ شفاهی (حبیب لاجوردی) در مورد حق شاه در عزل مصدّق صراحتاً می گوید:
«آری شاه حق عزل مصدّق را داشت.»
آری، من هم با شما در شیوۀ دیکتاتورگونۀ سلسلۀ پهلوی هم رأی ام. ولی این پرسش تاریخی را نیز همواره در ذهن دارم که چرا متأسّفانه بسیاری از روشنفکران نسل دوم و سوم کشورمان، با از دست دادن فرصتی تاریخی که با حمایت حاکمان وقت در اختیارشان قرار داشت، هم خود به ناکجاآبادی ویران سقوط کردند و هم ملتی را با خود به قعر تاریکی فرو بردند و جالب آنست که هنوز هم با اصرار بر اشتباهات خویش، حاضر به بررسی عوامل سقوطِ تاریخی مان نیستند.
هرچند بودند بزرگانی مانند زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری که با استفاده از فضای موجود تلاش و همت خود را صرف اعتلای ایران و نام و فرهنگش نمودند، شاهکاری که امروز وارثانی همچون شما ادامه دهندۀ آن راه هستید.
*
و امّا سخن آخر آن که، حتی اگر دکتر مصدّق و یارانشان در وقایع سال ٣٢ به پیروزی می رسیدند، در بهترین حالت حتی اگر ایران به ایرانستان تبدیل نمی شد، ایران ِ تحت نفوذِ دیکتاتوری ِ شوروی، در سال ١٩٩١، تکّه تکّه و تبدیل به جمهوری های پراکنده ای می گردید و دیگر ایرانی نبود تا امروز از نام بلند آن سخن برانیم.
*
اگر این نامه را برایتان نوشتم، تنها به پای علاقه ای بگذارید که به شما و راه تان دارم.
براي جسارتم در این نقد، حتماً مرا خواهید بخشید.
شاگرد کوچکتان
پیام جهانگیری
١٥ شهریورماه ٢٥٦٦
پاسخ ِ ويراستار:
دوست ِ ناديده ي ارجمند،
با درود و سپاس از شما براي طرح ِ برداشتهاي انتقادي تان، مي نويسم:
يك) پس از نشر ِ گفتار ِ تشريحي و تحليليي ِ دكترتوفيق، با رويكرد به پارهاي اشارهها از سوي ِ برخي از دوستان به برداشت ِ ويراستاراز آن گفتار، در درآمد ِ ٣: ٤١ (زيرْبخش ِ ١٢) يادداشتي را با عنوان ِ نگرشي دوباره به رويدادي مهمّ در تاريخ ِ معاصر ِ ايران: روي ِ ديگر ِ سكّه، نشردادم كه گمان ميبرم روشنگريي بيشتري باشد در مورد ِ آنچه پيشتر نوشتهبودم.
دو) آشناييي من با ديدگاهها و برداشتهاي آقاي ميرفطروس، به چند دهه پيش ازين بازميگردد و كتابهايي از ايشان را كه نامبردهايد و كارهاي ديگرشان را – كه خودشان با لطف برايم فرستادهاند – اندكزماني پس از نشر، خوانده و بررسيده و حتّا برآيند ِ بررسي و برداشت ِ خود دربارهي يكي يا دو تا از آنها را در جاهايي نشردادهام كه اكنون نشرگاه ِ آنها را به ياد نميآورم.
من با شخص ِ ايشان و هيچ پژوهندهي ديگري– هر اندازه هم كه ناهمخوانيي ديدگاه داشتهباشم – چالش و ستيزي ندارم و همواره كارها را با سنجهي اندازهي سودمنديشان براي فرهنگ و ادب و مصلحت جامعه و مردم؛ آن هم نه در چهارچوب ِ محدود ِ خود ِ اثر؛ بلكه در زمينهاي گستردهتر، بررسيدهام (نمونهاش بخش ١٤همين درآمد درباره ي كتاب ِ تازهي آقاي ميرفطروس است). در مورد ِ زنجيره گفتارهاي موضوع ِ بحث نيز، روش ِ من همين بوده است و اين كار را در پهنهي كارهايي – كم و بيش – همْسنخ ِ آن كه در چند سال ِ اخير به عرصهي نشر درآمدهاند – نگريستهام.
از سوي ِ ديگر، با آن كه به "نظريّهي توطئه"
يك) پس از نشر ِ گفتار ِ تشريحي و تحليليي ِ دكترتوفيق، با رويكرد به پارهاي اشارهها از سوي ِ برخي از دوستان به برداشت ِ ويراستاراز آن گفتار، در درآمد ِ ٣: ٤١ (زيرْبخش ِ ١٢) يادداشتي را با عنوان ِ نگرشي دوباره به رويدادي مهمّ در تاريخ ِ معاصر ِ ايران: روي ِ ديگر ِ سكّه، نشردادم كه گمان ميبرم روشنگريي بيشتري باشد در مورد ِ آنچه پيشتر نوشتهبودم.
دو) آشناييي من با ديدگاهها و برداشتهاي آقاي ميرفطروس، به چند دهه پيش ازين بازميگردد و كتابهايي از ايشان را كه نامبردهايد و كارهاي ديگرشان را – كه خودشان با لطف برايم فرستادهاند – اندكزماني پس از نشر، خوانده و بررسيده و حتّا برآيند ِ بررسي و برداشت ِ خود دربارهي يكي يا دو تا از آنها را در جاهايي نشردادهام كه اكنون نشرگاه ِ آنها را به ياد نميآورم.
من با شخص ِ ايشان و هيچ پژوهندهي ديگري– هر اندازه هم كه ناهمخوانيي ديدگاه داشتهباشم – چالش و ستيزي ندارم و همواره كارها را با سنجهي اندازهي سودمنديشان براي فرهنگ و ادب و مصلحت جامعه و مردم؛ آن هم نه در چهارچوب ِ محدود ِ خود ِ اثر؛ بلكه در زمينهاي گستردهتر، بررسيدهام (نمونهاش بخش ١٤همين درآمد درباره ي كتاب ِ تازهي آقاي ميرفطروس است). در مورد ِ زنجيره گفتارهاي موضوع ِ بحث نيز، روش ِ من همين بوده است و اين كار را در پهنهي كارهايي – كم و بيش – همْسنخ ِ آن كه در چند سال ِ اخير به عرصهي نشر درآمدهاند – نگريستهام.
از سوي ِ ديگر، با آن كه به "نظريّهي توطئه"
(Conspiracy theory)
باوري ندارم و گرفتار ِ ماخولياي داييجان ناپلئونيسم" هم نيستم، آزمونهاي شخصي و پژوهيدهها و خواندههاي شصت ساله، به من آموختهاند كه به چشمان ِ بيروننگر ِ خويش، اعتماد ِ چنداني نداشتهباشم و با بيناييي ِ ژرفاكاوتري، به كارها و گفتارها و كردارها بنگرم و "نيمْكاسه"هاي "نهان" در زير ِ "كاسه"هاي ِ نگارين ِ "نمايان" و "پيچش ِ مو" در پس ِ پشت ِ انبوه ِ "مو"هاي آراسته و هموار را نيز بجويم و بپژوهم.
سه) بهترست بپردازم به اصل ِ مطلب و خُردهگيريهاي شما به تحليل دكتر توفيق و يادآورشوم كه خواست ِ نويسندهي تحليل از كاربُرد ِ وصف ِ "غير ِ قانوني" براي برخي از تصميمگيريها و اقدامهاي مصدّق و از جمله همهپرسيي ِ ١٢ و ١٩ امرداد ١٣٣٢، دَورزدن ِ مانعهاييست كه دربار و نهادهاي واپسگرا و مردمستيز بر سر ِ راه ِ دولت پديدآورده و نام ِ "قانون" بر آنها نهادهبودند؛ وگرنه مصدّق – آن گوهر ِ انديشهي ِ قانونمداريي ِ جنبش ِ مشروطهخواهي و حقوقدان ِ ممتاز– پختهتر و آگاهتر و كارآزمودهتر از آن بود كه دست به كاري خام بزند و روزهي ِ شكّدار بگيرد. او رهبري آزاديخواه و مردمْسالاربود كه بناداشت همهي كارهايش در چهارچوب قانون صورت گيرد و پرچم سرخ ِ هيچ انقلابي را بر دوش نمي كشيد؛ امّا در جايي كه بايسته مي دانست، به شيوهي ويژهي خود، انقلابي رفتارميكرد كه هرآينه بازهم پشتوانهي قانونيي لازم (قانون ِ مردم و نه "فرمان"هاي ِ "قانونْنما"ي همايوني!) را داشت. او روزي كه گماشتگان ِ نمايندهنماي ِ درباري در مجلس، نگذاشتند سخنبگويد، مجلس را تركگفت و در ميدان ِ بهارستان در ميان ِ انبوه ِ مردم و بر سر ِ دوش ِ آنان سخنرانيكرد و آن جملهي تاريخي را گفت كه: "مجلس، آنجاست كه مردم هستند!"
سه) بهترست بپردازم به اصل ِ مطلب و خُردهگيريهاي شما به تحليل دكتر توفيق و يادآورشوم كه خواست ِ نويسندهي تحليل از كاربُرد ِ وصف ِ "غير ِ قانوني" براي برخي از تصميمگيريها و اقدامهاي مصدّق و از جمله همهپرسيي ِ ١٢ و ١٩ امرداد ١٣٣٢، دَورزدن ِ مانعهاييست كه دربار و نهادهاي واپسگرا و مردمستيز بر سر ِ راه ِ دولت پديدآورده و نام ِ "قانون" بر آنها نهادهبودند؛ وگرنه مصدّق – آن گوهر ِ انديشهي ِ قانونمداريي ِ جنبش ِ مشروطهخواهي و حقوقدان ِ ممتاز– پختهتر و آگاهتر و كارآزمودهتر از آن بود كه دست به كاري خام بزند و روزهي ِ شكّدار بگيرد. او رهبري آزاديخواه و مردمْسالاربود كه بناداشت همهي كارهايش در چهارچوب قانون صورت گيرد و پرچم سرخ ِ هيچ انقلابي را بر دوش نمي كشيد؛ امّا در جايي كه بايسته مي دانست، به شيوهي ويژهي خود، انقلابي رفتارميكرد كه هرآينه بازهم پشتوانهي قانونيي لازم (قانون ِ مردم و نه "فرمان"هاي ِ "قانونْنما"ي همايوني!) را داشت. او روزي كه گماشتگان ِ نمايندهنماي ِ درباري در مجلس، نگذاشتند سخنبگويد، مجلس را تركگفت و در ميدان ِ بهارستان در ميان ِ انبوه ِ مردم و بر سر ِ دوش ِ آنان سخنرانيكرد و آن جملهي تاريخي را گفت كه: "مجلس، آنجاست كه مردم هستند!"
در مورد ِ بستن ِ مجلس ِ هفدهم نيز مصدّق، تصويبنامه يا بخشنامهي دولتي صادرنكرد؛ بلكه به گونهاي سرراست به سرچشمهي سرچشمهها (مردم) رويآورد؛ يعني به نيرويي تكيهكرد كه اگر مجلس به راستي مجلس و نه مجمع ِ گماشتگان درباري بود، هستياش بايست از آن نيرو پديدميآمد. پس درواقع، مجلس ِهفدهم را رأي ِ بيشترين شركتكنندگان در همهپرسي تعطيلكرد ونه دستور ِ مصدّق و او كه بر ريزهكاريهاي قانوني و حقوقييِ همهي اين فرآيند، اِشراف و وقوف ِ كامل داشت، در آن زمستان ِ سياه ِ پس از تازش ِ دشمنان ِ ايران، در بيدادگاه ِ شاهفرمودهي "سلطنتآباد" (به راستي چه اسم ِ بامسمّايي!)، همهي جريان را، نه خطاب به چكمهپوشان ِ سرسپرده ي دربار، بلكه خطاب به ملّت ايران و داور ِ دلْآگاه و هوشمند تاريخ (همان "غربال به دست"ي كه – به گفتهي "نيما" – "از عقب ِ كاروان ميآيد")، نكته به نكته و مو به مو بازگفت. پس دكتر مصدّق، آن زبان ِ گويا و شيواي ِ ايرانيان، هرگز "سكوت اختيارننمود" و حتّا در دوران ِ تلخ ِ حبس ِ خانگي هم با همهي پيري و شكستگي و دلْآزردگياش، بيكارننشست و در كتابهايي همچون خاطرات و تألّمات، حكايت ِ رنج و شكنج ِ خود و ملْتي را كه جان و دلش بدان بستهبود، بيانكرد.
دكتر كريم سنجابي هم با همهي حقوقدانياش، در بيان ِ اين كه «آری شاه حق عزل مصدّق را داشت.»، سُرنا را از سرِ گشادش زد و نگفت كه شاه بر پايهي كدام قانون، اين "حق" را داشت: قانون ِ اساسيي ِ مشروطه و يا وصلهي ناهمرنگي كه گماشتگان ِ شاه در سال ١٣٢٨(درست چهار سال پيش از هنگام ِ وقوع ِ شبيخون ِ تاراج گران) بر آن چسبانيدند؟! پيداست كه شاه و راهنمايانش پيشبينيي چنان روز ِ مبادايي را ميكردند كه با پيش دستي به قانونتراشي پرداختند تا در گير و دار ِ معركه، بتوانند بر تباهكاريي ِ خود، جامهي "قانون!" بپوشانند.
دكتر توفيق، به هيچ كار ِ خلاف قانوني از سوي مصدّق، اشارهنكرده، بلكه تنها موردهايي را كه مصدّقْستيزان با چنين عنواني از آن يادميكنند و تا كنون، آنها را براي به كرسي نشاندن ِ ادّعاهاي بيپشتوانهشان، پيراهن عثمان كردهاند، برشمردهاست. اشارهي او به اين كه واپسين شاه قاجار، "١٤ بار اقدام به تغییر نخست وزیران نموده "، نه براي نشان دادن ِ راه ِ گريزي به مدافعان ِ اقدام ِ به تمام ِ معني "قانونشكنانه"ي شاه است؛ بلكه او ميخواهد استناد ِ مدافعان، به چنان پيشينهاي را ناموجّه بشمارد و بگويد كه نه احمد شاه و نه محمّدرضا شاه و نه هيچ شاه ديگري پس از مشروطه و تصويب قانون اساسيي آن، حقّ چنين كاري را بدون تصويب مجلس (آن هم مجلسي راستين و نمايندهي ملْت و نه مجتمع ِ سرسپردگان ِ دربار)، داشتهاست.
بگذريم از اين كه در آن شبيخون، "فرمان ِ عَزل" تنها نقابي بود بر دستور ِ ارتشيي ِ تازش به پايگاه ِ نخست وزير ِ قانوني؛ وگرنه در كجاي جهان رسمبوده است كه چنين فرماني را نه به وسيلهي پيكي اداري و در روز ِ روشن، بلكه به دست ِ يك ارتشي (نصيري) و شبْهنگام (نيمهشب ِ ٢٥ امرداد ١٣٣٢) ابلاغ كنند و سه روز ِ بعد، براي به كرسينشاندن ِ آن، خانه و دفتر ِ كار ِ رئيس ِ دولت را با نيروهاي ارتشي و تانكها محاصرهكنند و به خمپاره ببندند و سپس چاقوكشان و غوغائيان را به تاراج آن گسيلدارند؟!
چهار) بيمناسبت نيست كه در اين جا اشارهاي داشتهباشم به مطلبي ديگر در اشاره به كارنامهي ِ مصدّق (هرچند جدا از مورد ِ موضوع ِ بحث ِ من در اين يادداشت). آقاي دكتر جلال متيني ، بهتازگي (در فصلنامهي ِ ايرانْ شناسي، ١٩: ١، بهار ١٣٨٦به سردبيريي ِ خود ِ وي) به گزينش ِ دكترمصدّق به عنوان ِ مرد ِ سال ِ ١٩٥١ از سويِ مجلْهي تايم آمريكا و چاپ ِ عكس وي بر جلد ِ شمارهي ٧ ژانويهي ِ ١٩٥٢ آن نشريّه، پرداخته و به درستي يادآورشدهاست كه آن گزينش، نه براي ستايش و بزرگْداشت ِ مصدّق، بلكه به منظور ِ نكوهش ِ او بوده؛ زيرا در زير ِ آن عكس، آمدهاست: مرد ِ سال: او چرخهاي هرج و مرج را روغنْزد!
دكتر توفيق، به هيچ كار ِ خلاف قانوني از سوي مصدّق، اشارهنكرده، بلكه تنها موردهايي را كه مصدّقْستيزان با چنين عنواني از آن يادميكنند و تا كنون، آنها را براي به كرسي نشاندن ِ ادّعاهاي بيپشتوانهشان، پيراهن عثمان كردهاند، برشمردهاست. اشارهي او به اين كه واپسين شاه قاجار، "١٤ بار اقدام به تغییر نخست وزیران نموده "، نه براي نشان دادن ِ راه ِ گريزي به مدافعان ِ اقدام ِ به تمام ِ معني "قانونشكنانه"ي شاه است؛ بلكه او ميخواهد استناد ِ مدافعان، به چنان پيشينهاي را ناموجّه بشمارد و بگويد كه نه احمد شاه و نه محمّدرضا شاه و نه هيچ شاه ديگري پس از مشروطه و تصويب قانون اساسيي آن، حقّ چنين كاري را بدون تصويب مجلس (آن هم مجلسي راستين و نمايندهي ملْت و نه مجتمع ِ سرسپردگان ِ دربار)، داشتهاست.
بگذريم از اين كه در آن شبيخون، "فرمان ِ عَزل" تنها نقابي بود بر دستور ِ ارتشيي ِ تازش به پايگاه ِ نخست وزير ِ قانوني؛ وگرنه در كجاي جهان رسمبوده است كه چنين فرماني را نه به وسيلهي پيكي اداري و در روز ِ روشن، بلكه به دست ِ يك ارتشي (نصيري) و شبْهنگام (نيمهشب ِ ٢٥ امرداد ١٣٣٢) ابلاغ كنند و سه روز ِ بعد، براي به كرسينشاندن ِ آن، خانه و دفتر ِ كار ِ رئيس ِ دولت را با نيروهاي ارتشي و تانكها محاصرهكنند و به خمپاره ببندند و سپس چاقوكشان و غوغائيان را به تاراج آن گسيلدارند؟!
چهار) بيمناسبت نيست كه در اين جا اشارهاي داشتهباشم به مطلبي ديگر در اشاره به كارنامهي ِ مصدّق (هرچند جدا از مورد ِ موضوع ِ بحث ِ من در اين يادداشت). آقاي دكتر جلال متيني ، بهتازگي (در فصلنامهي ِ ايرانْ شناسي، ١٩: ١، بهار ١٣٨٦به سردبيريي ِ خود ِ وي) به گزينش ِ دكترمصدّق به عنوان ِ مرد ِ سال ِ ١٩٥١ از سويِ مجلْهي تايم آمريكا و چاپ ِ عكس وي بر جلد ِ شمارهي ٧ ژانويهي ِ ١٩٥٢ آن نشريّه، پرداخته و به درستي يادآورشدهاست كه آن گزينش، نه براي ستايش و بزرگْداشت ِ مصدّق، بلكه به منظور ِ نكوهش ِ او بوده؛ زيرا در زير ِ آن عكس، آمدهاست: مرد ِ سال: او چرخهاي هرج و مرج را روغنْزد!
سردبير ِ ايرانْشناسي، به ايرانياني كه پس از بيش از نيمْسده، هنوز دچار توهّم ِ افتخارآميزبودن ِ آن اقدام ِ تايم براي ميهنشان هستند، آگاهيميدهد كه مجلّهي آمريكايي ، درهمان شمارهاش، گفتاري دارد در سرزنش ِ انديشه و گفتار و كردار ِ نخستوزير ِ آن هنگام ِ ايران. آنگاه تصوير ِ متن ِ انگليسيي ِ گفتار ِ تايم و ترجمهي فارسيي آن از دكتر سيروس ابراهيمزاده را آوردهاست. امّا اين به اصطلاح گفتار ِ ماهنامهي ِ بلندْآوازهي آمريكايي، چيزي جز يك قصّهي ِ مبتذل ِ تهوّع آور نيست و سوز و گداز ِ آزمندان ِ سرمايه سالار و نفتْخواران ِ زخمْخورده از كُنِش ِ تاريخيي دكتر محمّد مصدّق در ملّي كردن ِ صنعت ِ نفت ِ ايران را به روشني بازميتاباند. براي نمايش ِ اندازه ي ابتذال ِ اين نوشته، تنها بندي از آن را در اين جا بازمي آورم كه مشت نمونهي خروارست. (متن ِ كامل ِ آن را مي توان در ايرانْشناسي، شماره ي ِ يادكرده و يا در كتاب ِ مصدّق در ديوان ِ بين المللي ِ لاهه، نوشتهي سيروس ابراهيمزاده، خواند):
"... روش ِ حكومت ِ او [مصدّق] هم مخصوص ِ به خود ِ او بود. مثلاً وقتي مي خواست استانْداران ِ خود را جا به جا كند، نام ِ هريك از استانها را بر روي تكّه كاغذي مينوشت، آنها را در كاسهاي قرارميداد و سپس از هر استانْداري ميخواست كه يكي از آن تكّه كاغذها را بردارد. هر استانْداري به جلو ميرفت و به استانْداريي ِ استاني كه نامش را برداشتهبود، انتخابميشد ..." (ايرانْشناسي، شمارهي پيشْگفته، ص ١٥٩).
چُنين است حكايت ِ مرد ِ سال برگزيدن ِ سوداگران آمريكايي. همانا از دشمنان ِ سود و سوداي ايرانيان، جُز اين هم انتظاري نميرفت و نميرود. آنچه آنان در اشاره به كار ِ مصدّق، "روغنزدن ِ چرخهاي هرج و مرج" ناميده اند، كوشش ِ ملّتي غارتزده براي بازپسگرفتن ِ حق ّ ِ خويش از غارتگران است كه در تقابل ِ آشكار با قانون ِ جنگل ِ سرمايهسالاران ِ جهاني قرارمي گيرد. امّا بي ذرّهاي اغراق، بايدگفت كه مصدّق ِ واقعي (با همهي ِ قوّتها و ضعفهايش)، از ديدگاه ِ ايرانيان ِ ميهنْدوست، مرد ِ مردستان ِ روزگار ِ خود و يك ايرانيي ِ نمونه در همهي تاريخ اين سرزمين به شمار ميرود و خواهدرفت. نكوهش ِ مصدّق از سوي ِ دشمنان ِ ايران، بهترين ستايش از اوست. اين نيز گفتنياست كه چندين دهه بعد، سرانجام رئيس جمهور و وزير ِ امور ِ خارجهي ِ آمريكا (بيل كلينتون و مادلين آلبرايت) به ستايشي ديرهنگام از مصدّق پرداختند و اعترافكردند كه دست اندر كاران ِ سياست ِ آمريكا در دهه ي پنجاه ِ سدهي گذشته، با اجراي كودتاي ضدّ دولت مصدّق، تنها فرصتي را كه ايرانيان براي دستيابي به مردمسالاري داشتند، از آنان گرفتند!
پنج) تاريخ را با "اگر" نميتواننوشت. در بارهي اين كه نوشتهاند "اگر مصدّق در كارش پيروزميشد، كار به فروپاشيي ايران و تسلّط ِ شورويهاي آن زمان بر آن ميانجاميد"، نخست بايد گفت كه اين درست، همان بهانه و دستآويز ِ رسمي و اعلامشدهي توطئهچينان ِ بيگانه و همدستان ِ ايرانينماشان براي ِ طرحْافكنيي ِ آن كودتاي شوم و در تنگنا قراردادن و واداربه تسليم كردن ِ ايران ِ زير ِ رهبريي ِ دولت ِ ملّي و مردمْسالار ِ مصدّق بود كه در رسانههاي آن زمان نشريافت و با آب و تاب ِ فريبندهاي از آن سخنگفتهشد؛ وگرنه جغرافياي سياسيي جهان ِ آن روز، در شرايط ِ پس از جنگ دوم ِ جهاني، هرگز اجازهي چنان كاري را به شورويها نميداد؛ همچنان كه چند سال ِ پيش از آن هم – به رغم ِ حضور ِ ارتش ِ سرخ در ايران و كرّ و فرّ ِ يك سالهاي كه كردند – نتوانستند كاري از پيش ببرند. دوم اين كه بايد پرسيد: مگر چيرگيي ِ سوداگران چپاولْگر ِ باختري بر ايران در دوران ِ بيست و پنج سالهي پس از آن رويداد ِ شوم (كه چرخ پوياييي جامعهي ايران را از حركت بازداشت و زمينهساز ِ پيچ و تابها و گرفتاريهاي پس از آن شد)، كمتر از سلطهي ِ روسها زيانبخش و تباهكارانه بود؟
شش) حرف ِ آخر اين كه مصدّق ِ واقعي، يك انسان ِ ايراني بود با همه ي ِ سويههاي ِ گوناگوني كه هركس ميتواند در زندگي و كارش داشتهباشد. او نه تافتهي جدابافته و نه يك قدّيس ِ بَري از خطا، بلكه يك ايرانيي فرهيخته و آزاده و ايرانْدوست و نجيب و يك مردمْسالار و سياستمدار و مبارز ِ سرسخت و نستوه در راه ِ آرمانِ والاي ِ ايرانيبودن و ايرانيماندن، بود. از سرگذشت و كارنامهي سرشارش، درسها ميتوان آموخت.
"... روش ِ حكومت ِ او [مصدّق] هم مخصوص ِ به خود ِ او بود. مثلاً وقتي مي خواست استانْداران ِ خود را جا به جا كند، نام ِ هريك از استانها را بر روي تكّه كاغذي مينوشت، آنها را در كاسهاي قرارميداد و سپس از هر استانْداري ميخواست كه يكي از آن تكّه كاغذها را بردارد. هر استانْداري به جلو ميرفت و به استانْداريي ِ استاني كه نامش را برداشتهبود، انتخابميشد ..." (ايرانْشناسي، شمارهي پيشْگفته، ص ١٥٩).
چُنين است حكايت ِ مرد ِ سال برگزيدن ِ سوداگران آمريكايي. همانا از دشمنان ِ سود و سوداي ايرانيان، جُز اين هم انتظاري نميرفت و نميرود. آنچه آنان در اشاره به كار ِ مصدّق، "روغنزدن ِ چرخهاي هرج و مرج" ناميده اند، كوشش ِ ملّتي غارتزده براي بازپسگرفتن ِ حق ّ ِ خويش از غارتگران است كه در تقابل ِ آشكار با قانون ِ جنگل ِ سرمايهسالاران ِ جهاني قرارمي گيرد. امّا بي ذرّهاي اغراق، بايدگفت كه مصدّق ِ واقعي (با همهي ِ قوّتها و ضعفهايش)، از ديدگاه ِ ايرانيان ِ ميهنْدوست، مرد ِ مردستان ِ روزگار ِ خود و يك ايرانيي ِ نمونه در همهي تاريخ اين سرزمين به شمار ميرود و خواهدرفت. نكوهش ِ مصدّق از سوي ِ دشمنان ِ ايران، بهترين ستايش از اوست. اين نيز گفتنياست كه چندين دهه بعد، سرانجام رئيس جمهور و وزير ِ امور ِ خارجهي ِ آمريكا (بيل كلينتون و مادلين آلبرايت) به ستايشي ديرهنگام از مصدّق پرداختند و اعترافكردند كه دست اندر كاران ِ سياست ِ آمريكا در دهه ي پنجاه ِ سدهي گذشته، با اجراي كودتاي ضدّ دولت مصدّق، تنها فرصتي را كه ايرانيان براي دستيابي به مردمسالاري داشتند، از آنان گرفتند!
پنج) تاريخ را با "اگر" نميتواننوشت. در بارهي اين كه نوشتهاند "اگر مصدّق در كارش پيروزميشد، كار به فروپاشيي ايران و تسلّط ِ شورويهاي آن زمان بر آن ميانجاميد"، نخست بايد گفت كه اين درست، همان بهانه و دستآويز ِ رسمي و اعلامشدهي توطئهچينان ِ بيگانه و همدستان ِ ايرانينماشان براي ِ طرحْافكنيي ِ آن كودتاي شوم و در تنگنا قراردادن و واداربه تسليم كردن ِ ايران ِ زير ِ رهبريي ِ دولت ِ ملّي و مردمْسالار ِ مصدّق بود كه در رسانههاي آن زمان نشريافت و با آب و تاب ِ فريبندهاي از آن سخنگفتهشد؛ وگرنه جغرافياي سياسيي جهان ِ آن روز، در شرايط ِ پس از جنگ دوم ِ جهاني، هرگز اجازهي چنان كاري را به شورويها نميداد؛ همچنان كه چند سال ِ پيش از آن هم – به رغم ِ حضور ِ ارتش ِ سرخ در ايران و كرّ و فرّ ِ يك سالهاي كه كردند – نتوانستند كاري از پيش ببرند. دوم اين كه بايد پرسيد: مگر چيرگيي ِ سوداگران چپاولْگر ِ باختري بر ايران در دوران ِ بيست و پنج سالهي پس از آن رويداد ِ شوم (كه چرخ پوياييي جامعهي ايران را از حركت بازداشت و زمينهساز ِ پيچ و تابها و گرفتاريهاي پس از آن شد)، كمتر از سلطهي ِ روسها زيانبخش و تباهكارانه بود؟
شش) حرف ِ آخر اين كه مصدّق ِ واقعي، يك انسان ِ ايراني بود با همه ي ِ سويههاي ِ گوناگوني كه هركس ميتواند در زندگي و كارش داشتهباشد. او نه تافتهي جدابافته و نه يك قدّيس ِ بَري از خطا، بلكه يك ايرانيي فرهيخته و آزاده و ايرانْدوست و نجيب و يك مردمْسالار و سياستمدار و مبارز ِ سرسخت و نستوه در راه ِ آرمانِ والاي ِ ايرانيبودن و ايرانيماندن، بود. از سرگذشت و كارنامهي سرشارش، درسها ميتوان آموخت.
پس گرامي بداريم نام بلند و ياد ِ ماندگار ِ او را و دفتر ِ زرّين ِ زندگانياش را ژرفْبكاويم و نكته به نكتهي انديشه و گفتار و كردارش را با ديدي انتقادي و به دور از هرگونه افراط و تفريط بررسيم و عياربسنجيم و از ستيز ِ با او – كه نام و يادش مايه ي سرافرازيي ِهرايرانيست – به بوي هر سود و سودايي كه باشد، بپرهيزيم. همچنين، از سوي ِ ديگر بام درنغلتيم و مصدّق را از واقعيّت ِ مادّي و محسوس و ملموس ِ تاريخي و ظرف ِ زماني و مكاني اش، دورنگردانيم و نام ِ او را در كنار ِ نام ِ هيچ يك از قهرمانان ِ اسطورگي يا تاريخيمان نگذاريم؛ بلكه همواره به او به منزله ي ِ يك انسان ِ اجتماعي و سياسيي ِ واقعي در عصر ِ جديد بنگريم.
به گفتهي ِ درست ِ يكي از فرهيختگان روزگارمان: "... بازی ِ زمان، چند قهرمان را هم در آستین ِ ایرانی نهاده است. کاوه و بابک را. و در روزگار ِ نزدیک به ما دکتر مصدّق را. و شگفتانگیزاست که ایرانی خستهنمیشود از به نیش کشیدن ِ آرزوهای خود. حتی هنگامی که دندانهایش می ریزند و ناگزیر باید از لثههایش استفادهکند...
به گمان من این هنجار، واقعیّتها را کوچک کرده و بسا که برای رویارویی با واقعیّتها، به لطیفهها میدان داده است...
باید بیاید روزی که ما از خودمان بیشتر انتظارداشتهباشیم، تا از کاوه و بابک..."
(↓گفتار ِ ارزشمند و خواندنيي ِ استاد پرويز رجبي در همين زمينه، در زيربخش ِ ١٣ همين درآمد).
*
به گفتهي ِ درست ِ يكي از فرهيختگان روزگارمان: "... بازی ِ زمان، چند قهرمان را هم در آستین ِ ایرانی نهاده است. کاوه و بابک را. و در روزگار ِ نزدیک به ما دکتر مصدّق را. و شگفتانگیزاست که ایرانی خستهنمیشود از به نیش کشیدن ِ آرزوهای خود. حتی هنگامی که دندانهایش می ریزند و ناگزیر باید از لثههایش استفادهکند...
به گمان من این هنجار، واقعیّتها را کوچک کرده و بسا که برای رویارویی با واقعیّتها، به لطیفهها میدان داده است...
باید بیاید روزی که ما از خودمان بیشتر انتظارداشتهباشیم، تا از کاوه و بابک..."
(↓گفتار ِ ارزشمند و خواندنيي ِ استاد پرويز رجبي در همين زمينه، در زيربخش ِ ١٣ همين درآمد).
*
در پايان ِ فيلم ِ شكوهمندي به نام ِ اسپارتاكوس – كه چنددهه پيش از اين در هاليوود توليدشد – صحنهي ِ پرشوري هست كه گماشتگان ِ فرمانروايان ِ رُمي در ميان ِ انبوه ِ بردگان به پرس و جو ميپردازند تا اسپارتاكوس رهبر ِ جنبش و شورش ِ بردگان را بيابند. امّا از هريك از بردگان كه سراغ ِ او را ميگيرند، پاسخميدهد: "منم اسپارتاكوس!"
هريك از ما ايرانيان نيز، نيازمند ِ پديدآوردن ِ چنان شايستگيهايي در خود هستيم كه به جاي ِ خيالْ پروري با خاطرهي ِِ مصدّق، بتوانيم در بزنگاه ِ هر رويدادي، استوار بايستيم و در پاسخ به هر خودكامهاي، با سرافرازي بگوييم: "منم دكتر مصدّق!"
آري، مصدّق را بايد از "يك تن" به "يك ملّت" تبديلكنيم. چُنين باد!
١٣. كالبَدشكافيي ِ نابههنجاريهاي ِ رفتاريي ِ ما ايرانيان
اين هفته نيز دو يادداشت ِ تازه از مجموعهي خواندنيي ِ "ناتنيها"ي استاد رجبي به اين دفتر رسيد كه نويسنده در آنها بر پارهاي از نابههنجاريهاي رفتاريي ِ بسيار ناروا و دردسرْآفرين ِ ما ايرانيان از ديرزمان تا به امروز انگشتگذاشته و همچون پزشكي چيرهدست، به كالبَدشكافيي ِ آن پرداخته است. به سخن ِ ديگر، او آيينهاي نهانْنما در برابر ِ چهرهي ِ ما گرفتهاست تا نه همين بيرون ِ آشكار ِ آراسته (و گاه حتّا "ناآراسته"!) مان، بلكه درون ِ آشفتهي ِ ناپيدامان را بنگريم و بار ِ ديگر، به خود آييم و از خويش بپرسيم كه ما چيستيم و كيستيم و در جهان ِ پيچيدهي ِ امروز و جهان ِ پيچيدهتر ِ فردا، چه ميخواهيمبكنيم.
پس، گفتارهِِاي ِ هُشدارگونهي ِِ اين آيينهدار ِ آگاه را ارجبشناسيم و او را سپاسبگزاريم و به آموزش ِ وي، ژرف بينديشيم.
الف) چَسب ِ زخم؟!
(ناتنی ها - ٣٨)
امروز دوست نازنینی توبیخم کرد که چرا چند روز پشت سر هم دربارۀ «ناتنی ها» می نویسم و بعد ناگهان چند روز به شعر و یا قصّه می پردازم. پاسخ غیرمترقبه ام این است: برای این که از پای نیفتم!...
در دورۀ اسلامی ِ تاریخ ِ ایران بیش از دوازده سده، فرمانروایان ِغیرایرانی در ایران حکومتکردهاند. فرمانروایانی که کم و بیش از یک قالب درآمده بوده اند: ظالم، خودرای، خودخواه، شاهدباز و حرم باره، خشک اندیش، بی ملاحظه و «لوس»!
و شگفتانگیزاست که ایران هرگز مستعمره نبودهاست و ایرانی هرگز این احساس را به خود راه ندادهاست که رعیّت ِ فرمانروایی بیگانه است... و هرگز هیچ فرمانروایی، نه تنها نتوانستهاست، به جز در حرمسرای خود، فرهنگ غیرِ ایرانی ِ خود را پیاده کند؛ بلکه نظام دیوان اداری و حکومتی ِ او همواره در دست ایرانیان بودهاست.
امّا در طول بیش از دوازده سده، اگر فرمانروایان در قالبی یکسان شکل گرفته اند، مردم ایران، زیردستان این فرمانروایان نیز چاره ای جز خوردن به قالب یکسان را نداشتهاند. یعنی ایران بیش از دوازده قرن کارگاه یکسانسازی و – به تعبیرِ من– «ناتنی سازی» بوده است!
هنگامی که قرن ها ناگزیر از یکسانبودن در عواطف ِ ناتنی باشی، به مرور، خود نیز، در ظاهر، تبدیل به تندیسی قالبی میشوی. حکومتها میخواستهاند، خواه حوصلۀ ستایش از آنان را داشته باشی و خواه نه، همواره طرف ِ ستایش تو باشند و چاپلوسی تو.
حکومتها از خاطرات راستین خود همیشه نفرت داشته اند و گریخته اند و تو هم ناگزیر بوده ای که این خاطرات راستین را به باد فراموشی بسپاری و خودت را عادت بدهی به خاطرات دروغ و ناتنی.
در این میان، به طرز ِ غریبی، در هر سطحی که بوده ای، بنیۀ فرهنگی بسیار نیرومندت، به گونه ای خودکار، از یک سوی ترا از نابودی رهانیدهاست و از سوی دیگر فرمانروایت را نیازمند تو کردهاست. او هرگز به این نیاز اعترافنکردهاست. امّا همین که اصل ِ خودش را فراموشکردهاست، اعترافی ظریف است. تو هم مهندس بناهای باشکوه او بوده ای و هم معمار ساختمان فکری او!
اما تو متاسّفانه، هم در قفس ِ قالب ِ خود فکر کرده ای و هم دستآوردهای قالبی داشتهای. آن هم به قدر نیاز روز ِ فرمانروایت و خودت و در فضایی سخت شرطی. حاصل، این که تو هم ناخودآگاه به اندیشه های موقت ِ قالبی و ناکارآمد خوگرفتهای. شده ای سایه ای از فرمانروایان گذشته ات. امّا سایه ای بی تاج و تخت. در وادی ِ ناتنی ِ ناتنیها...
و دیری نخواهدگذشت که با خودت نیز احساس ناتنیبودن خواهیکرد. بی آن که «شاید» تقصیری چندان داشته باشی.
میبینم که سخت دل به قهرمانان اساطیری و تاریخی بسته ای. به کاوه و آن یکی بابک. در حالی که از هیچ کدام نشانی تنی نداری...
خوشبختانه دستْمایۀ فرهنگی تو بسیار غنی است. تا کنون، همین دستْمایه از تو انسان سادۀ ایرانی، انسانی ساخته است که نا گفته، لگام فرهنگ پنهان خود را در دست دارد و همواره توانستهاست با ساده ترین شیوۀ ممکن – حتی گاهی و یا اغلب ناخودآگاه – فرهنگ خود را به سرمنزلی در نزدیکی ِ مقصود برساند.
حضور ِ پنهان ِ هنر مقاومت ِ مردم ِعامی ِ ایران را به آسانی نمی توان شناخت. مردم ایران، بی آن که شمشیرهای خود را از رو ببندند، حتی گاهی با آفریدن واژه ها و اصطلاح های نو، هنر مقاومت خود را به نمایش گذاشتهاند. اما متاسّفانه این هنر، فقط زمانی پا به میدان میگذارد که دشمنی را در چند قدمی خود احساسکند. به محض رفع خطر، مقاومت نیز از میدان بیرون می رود و سنگرها را ترک می کند و به استراحت می پردازد و اصلا در اندیشۀ روز مبادا نیست. به عبارت دیگر، این هنر ایرانی مانند واکسن و سرم عمل می کند. و یا چسب ِ زخم!
این خلق و خوی ایرانی، مانند «چسب ِ زخم» قرنها تنها به گونۀ مانع ِ رسیدن ِ آسیب ِ بیشتر به زخمها عملکرده است... و خوب هم عملکردهاست. امّا، همْزمان، خوی ِ دیگری را هم پرورده است: احساس ِ ناتنی کردن و ناتنی بودن با هر پدیدهای را. ایرانی از مقاومت و پَدافند خستهنشدهاست؛ امّا از آفند اغلب خستهبودهاست. البته زمان نیز کار ِ خودش را کردهاست. همین بازی ِ زمان، چند قهرمان را هم در آستین ِ ایرانی نهادهاست. کاوه و بابک را. و در روزگار ِ نزدیک به ما دکتر مصدّق را.
و شگفتانگیزاست که ایرانی خستهنمیشود از به نیش کشیدن ِ آرزوهای خود. حتی هنگامی که دندانهایش می ریزند و ناگزیر باید از لثههایش استفادهکند...
به گمان من این هنجار، واقعیّتها را کوچککردهاست و بسا که برای رویارویی با واقعیّتها، به لطیفهها میدان داده است...
باید بیاید روزی که ما از خودمان بیشتر انتظارداشتهباشیم، تا از کاوه و بابک...
نا تنیها دارند ما را از پای درمیآورند. تا کی میخواهیم، هنگامی که کسی از زنده یا مرده بودن مرحوم پدرمان می پرسد، با گشاده رویی بگوییم:
عمرش را داد به شما!
ب) بازهم چسب زخم!
هريك از ما ايرانيان نيز، نيازمند ِ پديدآوردن ِ چنان شايستگيهايي در خود هستيم كه به جاي ِ خيالْ پروري با خاطرهي ِِ مصدّق، بتوانيم در بزنگاه ِ هر رويدادي، استوار بايستيم و در پاسخ به هر خودكامهاي، با سرافرازي بگوييم: "منم دكتر مصدّق!"
آري، مصدّق را بايد از "يك تن" به "يك ملّت" تبديلكنيم. چُنين باد!
١٣. كالبَدشكافيي ِ نابههنجاريهاي ِ رفتاريي ِ ما ايرانيان
اين هفته نيز دو يادداشت ِ تازه از مجموعهي خواندنيي ِ "ناتنيها"ي استاد رجبي به اين دفتر رسيد كه نويسنده در آنها بر پارهاي از نابههنجاريهاي رفتاريي ِ بسيار ناروا و دردسرْآفرين ِ ما ايرانيان از ديرزمان تا به امروز انگشتگذاشته و همچون پزشكي چيرهدست، به كالبَدشكافيي ِ آن پرداخته است. به سخن ِ ديگر، او آيينهاي نهانْنما در برابر ِ چهرهي ِ ما گرفتهاست تا نه همين بيرون ِ آشكار ِ آراسته (و گاه حتّا "ناآراسته"!) مان، بلكه درون ِ آشفتهي ِ ناپيدامان را بنگريم و بار ِ ديگر، به خود آييم و از خويش بپرسيم كه ما چيستيم و كيستيم و در جهان ِ پيچيدهي ِ امروز و جهان ِ پيچيدهتر ِ فردا، چه ميخواهيمبكنيم.
پس، گفتارهِِاي ِ هُشدارگونهي ِِ اين آيينهدار ِ آگاه را ارجبشناسيم و او را سپاسبگزاريم و به آموزش ِ وي، ژرف بينديشيم.
الف) چَسب ِ زخم؟!
(ناتنی ها - ٣٨)
امروز دوست نازنینی توبیخم کرد که چرا چند روز پشت سر هم دربارۀ «ناتنی ها» می نویسم و بعد ناگهان چند روز به شعر و یا قصّه می پردازم. پاسخ غیرمترقبه ام این است: برای این که از پای نیفتم!...
در دورۀ اسلامی ِ تاریخ ِ ایران بیش از دوازده سده، فرمانروایان ِغیرایرانی در ایران حکومتکردهاند. فرمانروایانی که کم و بیش از یک قالب درآمده بوده اند: ظالم، خودرای، خودخواه، شاهدباز و حرم باره، خشک اندیش، بی ملاحظه و «لوس»!
و شگفتانگیزاست که ایران هرگز مستعمره نبودهاست و ایرانی هرگز این احساس را به خود راه ندادهاست که رعیّت ِ فرمانروایی بیگانه است... و هرگز هیچ فرمانروایی، نه تنها نتوانستهاست، به جز در حرمسرای خود، فرهنگ غیرِ ایرانی ِ خود را پیاده کند؛ بلکه نظام دیوان اداری و حکومتی ِ او همواره در دست ایرانیان بودهاست.
امّا در طول بیش از دوازده سده، اگر فرمانروایان در قالبی یکسان شکل گرفته اند، مردم ایران، زیردستان این فرمانروایان نیز چاره ای جز خوردن به قالب یکسان را نداشتهاند. یعنی ایران بیش از دوازده قرن کارگاه یکسانسازی و – به تعبیرِ من– «ناتنی سازی» بوده است!
هنگامی که قرن ها ناگزیر از یکسانبودن در عواطف ِ ناتنی باشی، به مرور، خود نیز، در ظاهر، تبدیل به تندیسی قالبی میشوی. حکومتها میخواستهاند، خواه حوصلۀ ستایش از آنان را داشته باشی و خواه نه، همواره طرف ِ ستایش تو باشند و چاپلوسی تو.
حکومتها از خاطرات راستین خود همیشه نفرت داشته اند و گریخته اند و تو هم ناگزیر بوده ای که این خاطرات راستین را به باد فراموشی بسپاری و خودت را عادت بدهی به خاطرات دروغ و ناتنی.
در این میان، به طرز ِ غریبی، در هر سطحی که بوده ای، بنیۀ فرهنگی بسیار نیرومندت، به گونه ای خودکار، از یک سوی ترا از نابودی رهانیدهاست و از سوی دیگر فرمانروایت را نیازمند تو کردهاست. او هرگز به این نیاز اعترافنکردهاست. امّا همین که اصل ِ خودش را فراموشکردهاست، اعترافی ظریف است. تو هم مهندس بناهای باشکوه او بوده ای و هم معمار ساختمان فکری او!
اما تو متاسّفانه، هم در قفس ِ قالب ِ خود فکر کرده ای و هم دستآوردهای قالبی داشتهای. آن هم به قدر نیاز روز ِ فرمانروایت و خودت و در فضایی سخت شرطی. حاصل، این که تو هم ناخودآگاه به اندیشه های موقت ِ قالبی و ناکارآمد خوگرفتهای. شده ای سایه ای از فرمانروایان گذشته ات. امّا سایه ای بی تاج و تخت. در وادی ِ ناتنی ِ ناتنیها...
و دیری نخواهدگذشت که با خودت نیز احساس ناتنیبودن خواهیکرد. بی آن که «شاید» تقصیری چندان داشته باشی.
میبینم که سخت دل به قهرمانان اساطیری و تاریخی بسته ای. به کاوه و آن یکی بابک. در حالی که از هیچ کدام نشانی تنی نداری...
خوشبختانه دستْمایۀ فرهنگی تو بسیار غنی است. تا کنون، همین دستْمایه از تو انسان سادۀ ایرانی، انسانی ساخته است که نا گفته، لگام فرهنگ پنهان خود را در دست دارد و همواره توانستهاست با ساده ترین شیوۀ ممکن – حتی گاهی و یا اغلب ناخودآگاه – فرهنگ خود را به سرمنزلی در نزدیکی ِ مقصود برساند.
حضور ِ پنهان ِ هنر مقاومت ِ مردم ِعامی ِ ایران را به آسانی نمی توان شناخت. مردم ایران، بی آن که شمشیرهای خود را از رو ببندند، حتی گاهی با آفریدن واژه ها و اصطلاح های نو، هنر مقاومت خود را به نمایش گذاشتهاند. اما متاسّفانه این هنر، فقط زمانی پا به میدان میگذارد که دشمنی را در چند قدمی خود احساسکند. به محض رفع خطر، مقاومت نیز از میدان بیرون می رود و سنگرها را ترک می کند و به استراحت می پردازد و اصلا در اندیشۀ روز مبادا نیست. به عبارت دیگر، این هنر ایرانی مانند واکسن و سرم عمل می کند. و یا چسب ِ زخم!
این خلق و خوی ایرانی، مانند «چسب ِ زخم» قرنها تنها به گونۀ مانع ِ رسیدن ِ آسیب ِ بیشتر به زخمها عملکرده است... و خوب هم عملکردهاست. امّا، همْزمان، خوی ِ دیگری را هم پرورده است: احساس ِ ناتنی کردن و ناتنی بودن با هر پدیدهای را. ایرانی از مقاومت و پَدافند خستهنشدهاست؛ امّا از آفند اغلب خستهبودهاست. البته زمان نیز کار ِ خودش را کردهاست. همین بازی ِ زمان، چند قهرمان را هم در آستین ِ ایرانی نهادهاست. کاوه و بابک را. و در روزگار ِ نزدیک به ما دکتر مصدّق را.
و شگفتانگیزاست که ایرانی خستهنمیشود از به نیش کشیدن ِ آرزوهای خود. حتی هنگامی که دندانهایش می ریزند و ناگزیر باید از لثههایش استفادهکند...
به گمان من این هنجار، واقعیّتها را کوچککردهاست و بسا که برای رویارویی با واقعیّتها، به لطیفهها میدان داده است...
باید بیاید روزی که ما از خودمان بیشتر انتظارداشتهباشیم، تا از کاوه و بابک...
نا تنیها دارند ما را از پای درمیآورند. تا کی میخواهیم، هنگامی که کسی از زنده یا مرده بودن مرحوم پدرمان می پرسد، با گشاده رویی بگوییم:
عمرش را داد به شما!
ب) بازهم چسب زخم!
(ناتنی ها - ٣٩)
به حرمت قلم سوگند که من غُر نمی زنم!
حرف هایی هستند که باید در میانشان بگذاریم سرانجام. غریبه بازی بس است!
در ایران که سفر می کنی، به هر شهری که وارد می شوی، سه چیز بی درنگ می زند توی ذوقت. و بی درنگ از خودت می پرسی، ملتی را که هنر بی مثالش شهرۀ آفاقش کرده است و ملتی را که هنرش زینت موزه های جهان است، چه شده است که خودش را با روی آوردن به بی هنری بر سر زبان ها می اندازد؟...
منظورم صنایع دستی نیست که هرچه شلخته تر باشد، نیش توریست غربی را بیشتر باز می کند، که خود بحثی جدا می خواهد...
منظورم سه چیز با مصرف صد در صد داخلی است:
١. جدول کشی کنار خیابان ها،
٢. تندیس جانوران در کنار مبلمان شهری در فضاهای سبز و پارک ها،
٣. و مسجدها و نیایشگاه هایی که ساختشان در سال های اخیر رشد فزاینده ای یافته است.
امروز می خواهیم، خیلی خودمانی، به این سه پدیدۀ کهنه و نو بپردازیم:
يك) وارد هر شهر که می شویم، می بینیم که کوشش شده است، بدون توجه به بزرگ و کوچکی شهر، در ورودی و خروجی شهر با بولوارهای پت و پهن و درازی برای شهر هویتی سازگار با مدنیت روزگار را فراهم آورند. در این ساخت و ساز، چون با هیچ تدبیری نتوانسته اند از «دندون موشی» شدن و در نتیجه زشتی جدول های دو کنار بولوارها و خیابان ها جلوگیری کنند، پس از سال ها فکر و دلْمشغولی، به این نتیجه رسیده اند که ریخت ناهنجار جدول ها را با رنگ های به تناوب در کنار هم نشسته زینت ببخشند. با صرف هزاران لیتر رنک روغن در سطح کشور. در حالی که می شد با نکاستن بی اندازه از سیمان جدول ها، علاج واقعه را پیش از وقوع کنند. همه می دانیم که سیمان هرچه بیشتر آب ببیند، استوارتر می شود. دیده ایم که این جدول ها در اروپا با گذشت زمان مانند سنگ شده اند. ما هم می توانیم، عادت کاستن از سیمان را جانشین رنگ کنیم. البته رنگ نیز زیبایی خودش را دارد. اما نه هنگامی که جانشین چسب زخم می شود!
دو) برای زیبا سازی فضاهای شهری، به گونه ای روزافزون، از تندیس «قالبی» (سیمانی) استفاده می شود. و کارگاه های تولیدی انواع اردک و گوزن و آهو و اسب و اژدها و گاهی دایناسور و «لولو» برای شهرداری ها تولید می کنند و بیننده را از هرچه اردک و گوزن و آهو و اسب و اژدها و گاهی دایناسور می ترسانند! آن هم در سرزمینی که موزه های جهان به داشتن چند تندیس ایرانی فخر می فروشنند. من خودم عاشق اسب هستم. اما از تندیس دو اسب در دروازۀ پارک شطرنج در آجودانیۀ تهران وحشت می کنم.
سه) مسجدها را به تازگی به گونه ای می سازند که گویا قصد شرکت در مسابقۀ زشت ترین معماری جهان را دارند. در سرزمین گلدسته ها و ایوان ها و محراب های تاریخ... پیداست که مسجدهای قدیم، از شاهکارهای معماری ایران و گاهی جهان هستند. برخلاف کشور نوپای امارات، مسجدهای روزگارما نمونه های برجسته ای هستند از پریشانی مهر و نگاه ما به باورهای دینی . ساخت مناره ها کار نزدیک ترین آهنگر ان محل است. و روکاری به حساب کاشی آن ها کاری است بر عهدۀ آینده ای نامعلوم (نمونۀ بارز، در بزرگراه صدر در قلب تهران). این هنجار گاهی، مخصوصا در شهرهای ساحلی گیلان و مازندران و در ایستگاه های راه آهن ، آدمی را دچار حیرت می کند. گویی در میان آبادی های نزدیک و گاهی چسبیده به هم کرانۀ خزر مسابقه ای برای انتخاب بدترین معمار بنای مذهبی در کار است. چ ند سال پیش که میزبان خانم پروفسور کخ، ایران شناس بزرگ آلمانی که برای نخستین بار به ایران آمده بود، بودم، می گفت که پیش از آمدن به ایران فکر می کرده است که تهران شهر مناره هاست! و بعد مسجدهایی را نشانم می داد که با بیدلی هرچه تمام تر همزاد گنبدها و گلدسته های تاریخ دورۀ اسلامی ما شده اند. مسجدی را هم که در خیابان میرداماد اندکی به هنجار ساخته ایم، برای اجاره است به کسانی که می توانند حتی در مرگ کسان خود فخر بفروشند... در قرن ما چه شده است که اصطلاح بسیار زیبای گلدسته فراموشمان شده است؟
این سه پدیده کنار دستم بود. وگرنه حرف زیاد است! هر سه پدیده نشانه های بارزی هستند از نگاه ناتنی ما به یکدیگر.
چندی پیش در جاده ای، چند متر دورتر قهوه خانه ای، در پارکینگی که یک دیزی سرای بسیار مفلوک و مثل خودم به زحمت روی پا ایستاده داشت، چیزی حیرت انگیز دیدم که برای گزارش آن حتما کم می آورم. مددی! البته عکس هایی که سام برداشت به دادم خواهند رسید. دو تریلی به اصطلاح تخت و دراز در جلوی دیزی سرا پارک کرده بودند. محمولۀ هریک یک مناره! گلدسته هایی چند قفسه به طول تخت تریلی! طناب پیچ به دو طرف که مبادا بیفتند به پایین و قل بخورند توی دره! راننده تعجب کرده بود که سام عکس می گیرد.
مناره ها ساخت کارخانجات مناره سازی بابل بودند. برای مسجدی در کرمانشاه! از حلبی. براق. تو خالی. پنجره های گلدسته مشبک. قطر هر مناره به عرض تخت تریلی. انعکاس نور خورشید غیرقابل توصیف. لابد که این دو را باید در محل سوار بر بدنه ای دیگر بکنند. از بتون. با جرثقیلی مدرن. حتما ساخت ژاپن. یادم آمد که مناره های ساخت این کارخانه را در جاهای دیگری هم دیده بودم و فکر نکرده بودم که توخالی هستند.
نرنجیم. این حرف ها را باید گفت، که خواهم گفت. واهمه ای از رنجشتان ندارم! ترسم از موقعیت آیندگان این کشور است...
با فروتنی
پرویز رجبی
١٤. تاريخ در ادبّيات: پژوهشي تازه در بارهي بازتاب رويدادهاي تاريخي در متنهاي ادبي
تاريخ در ادبيّات، نام ِ كتاب ِ تازه ي علي ميرفطروس است. آنچه در پي مي آيد، نخست پيشگفتار كتاب و سپس نشاني ي پيوند به گفتاري در بررسي ي اين اثرست.
پیشگفتار
در کشاکش همهء هجوم ها و حملات اقوام مختلف به ایران، خودآگاهی ملّی ایرانیان و خصوصاً زبان فارسی، در سنگر شعر توانست به حیات و هستی خویش ادامه دهد.* در درون شعر فارسی، تاریخ اجتماعی ایران، نفس می کشد.
* شعر، رابطهء تنگاتنگی با تاریخ دارد، با این تفاوت که تاریخ، رویدادها و حوادث را بیان می کند، امّا شعر، حالات، روحیات و عواطف انسانها را.
* آنهمه « شاهنامه » ها نشانهء بیداری تاریخی و همّت بلند نیاکان ما در ثبت و ضبط خاطره های قومی جهت حفظ و تداوم حافظهء تاریخی ملت ما بوده است چرا که: قوم بی خاطره، فاقد هویّتِ تاریخی است.
http://rouznamak.blogfa.com/post-147.aspx
١٥. پيوندهايي به شماري فيلم كوتاه ويديويي، اسلايد، تصوير و گزارش دربارهي ايران
* شعر، رابطهء تنگاتنگی با تاریخ دارد، با این تفاوت که تاریخ، رویدادها و حوادث را بیان می کند، امّا شعر، حالات، روحیات و عواطف انسانها را.
* آنهمه « شاهنامه » ها نشانهء بیداری تاریخی و همّت بلند نیاکان ما در ثبت و ضبط خاطره های قومی جهت حفظ و تداوم حافظهء تاریخی ملت ما بوده است چرا که: قوم بی خاطره، فاقد هویّتِ تاریخی است.
http://rouznamak.blogfa.com/post-147.aspx
١٥. پيوندهايي به شماري فيلم كوتاه ويديويي، اسلايد، تصوير و گزارش دربارهي ايران
This link provides series of short videos about Iran, by Matt Laur of MSNBC covering various aspects of Iranian lives - Including politics, society, and women.
١٦. گفتاري خواندني در ستايش ِ شكّ وَرْزي و نكوهش ِ جَزمْ باوري
ابتذال شرّ، عنوان ِ گفتاري خواندني و روشنگرست از بهزاد مهرانی. در آغار ِ اين گفتار آمده است:
• یک چیز را نمی توان منکر شد و آن اینکه تاریخ بشر از این یقین های ساده و سرراست، بسیار آسیب دیده است. شک را گناه نابخشوده دانستن وخود را حقیقت مطلق عالم شناختن، بسیار تلفات مادی و معنوی از انسان گرفته است؛ تلفاتی بیشتر از این آمار و ارقام. و این واقعیّتی است کتمان ناکردنی ...
دنبالهي اين گفتار را در نشانيي زير، بخوانيد:
اخبار روز: سهشنبه ۲۷ شهريور ۱٣٨۶- ۱٨ سپتامبر ۲۰۰۷
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=11359
١٧. گفتاري خواندني و سزاوار دربارهي ايرج ميرزا، شاعر طنز و زيبايي
کانون ايرانيان لندن، روز جمعهي گذشته، با سخنراني ي ِ دکتر محمّد علي همايون کاتوزيان، پيرامون شعر ايرج ميرزا شاعر معاصر، جمعي از ايرانيان علاقه مند به ادبيّات را گرد هم آورد.
قبل از آغاز سخنراني، علي افشار، ويلونيست ايراني به همراهي تمبک، قطعاتي را به یاد بانو الهه اجرا کرد.
سپس دکتر کاتوزيان سخنانش را با عنوان "ايرج ميرزا، شاعر طنز و زيبائي" با معرّفي ي ِ او و ديگرْ شاعران همْدوره اش آغاز کرد.
دنبالهي سخن ِ دكتر كاتوزيان را در نشانيي زير، بخوانيد:
http://www.roozonline.com/archives/2007/09/post_3987.php
١٨. نگاهي ديگر به كارنامهي سرشار ِ بيژن اسديپور، طرحْطنزْنگار ِ هنرمند ِ روزگارمان
از بيژن اسديپور و دستْآوردهاي والاي هنري و فرهنگياش، پيش از اين در همين تارنما سخنگفتهام. اكنون بازهم فرصت ِ آشناييي بيشتري با او پيشآمدهاست. فيروزه خطيبي با بيژن به گفت و شنود نشستهاست و محمّد كريمزاده، در گفتاري به شناخت ِ بهتر ِ جهان ِ هنر ِ اين هنرمند ايرانيي ِ گرفتار غربت از ميهن، ياري رسانده است.
متنِ ِ گفت و شنود و گفتار ِ يادكرده را در نشانيي زير، ميتوان شنيد و خواند:
http://www.daftar-e-honar.org/
متنِ ِ گفت و شنود و گفتار ِ يادكرده را در نشانيي زير، ميتوان شنيد و خواند:
http://www.daftar-e-honar.org/