Sunday, November 15, 2015
عشق به زبان مادری و اندیشیدن با دو زبان : علی رضا زرین شاعری از کرمانشاه در ایران تا کلورادو در آمریکا
«تا زندگی سوم» نام مجموعه شعر تازه ای است از علی رضا زرین که انتشارات «مروارید»روانه بازار نشر کرده است. زرین متولّد ۱۳۳۱ در کرمانشاه است. نخستین داستان کوتاهش در «ویژه ی هنر و ادبیات کرمانشاه» به سردبیری اصغر واقدی در بهمن/اسفند ۱۳۴۵به چاپ رسید. اشعارش در سالهای ۱۳۴۷و ۱۳۴۸ در صبح امروز، فردوسی، تهران مصور و آسیای جوان منتشر شدند...
جلیل آهنگرنژاد: «تا زندگی سوم» نام مجموعه شعر تازهای است از علی رضا زرین که انتشارات «مروارید» روانه بازار نشر کرده است. زرین متولّد ۱۳۳۱ در کرمانشاه است. نخستین داستان کوcهش در «ویژه ی هنر و ادبیات کرمانشاه» به سردبیری اصغر واقدی در بهمن/اسفند ۱۳۴۵به چاپ رسید. اشعارش در سالهای ۱۳۴۷و ۱۳۴۸ در صبح امروز، فردوسی، تهران مصور و آسیای جوان منتشر شدند. در بهمن ۱۳۴۸ برای ادامه ی تحصیلات به آمریکا رفت و نخستین شعر انگلیسی او در سال ۱۳۵۰در آمریکا منتشر شد و از آن پس او شاعر و مترجم و نیزنویسنده و منتقدی دو زبانه بوده است. تحصیلاتش را در زمینه ی ادبیّات انگلیسی و ادبیات تطبیقی تا اخذ دکترا در ادبیات تطبیقی ادامه داده و سالها در دانشگاههای متعددی در آمریکا به تدریس ادبیات پرداخته است. از دکتر زرّین به پارسی چهار کتاب شعر و به انگلیسی پنج کتاب و یک پوستر شعر و یک کتاب در نقد ادبی منتشر شده است. بهانه این گفتگو، چاپ مجموعه شعر تازه ی اوست:
شاعرِ مجموعه شعر «تا زندگی سوم» اگر چه چندین دهه است در «کولورادو» زندگی می کند، اما در درونش گاه صدای طبل کُردانی را می شنود که هراسان بر گرد رودخانه ی خروشان «سیمره» برای یافتن جنازه ای در تب و تابند. آیا این جنازه نمی تواند نمادی از سنتی باشد که اکنون بر «تندآبه» های پسامدرن در حال غرق شدن است؟
این نمادیابی در ذهن من در دوران نوشتار و بازنوشتار این شعر، معناها و تعبیرات خودش را داشته و دارد. ما همیشه رویاروی تراژدی ایستاده ایم. تاریخ ما، تاریخ شکست و پیروزی است و به همان میزان سوگواری و شادی خواری. فکر کنم از حدود سال ۱۳۵۹ به بعد این قرار دادن گونه سنت در تندآبه های فرامدرن در شعرم اتفاق افتاده است. شعری در «تا زندگی سوم» هست که نوشتارش بر می گردد به ۱۳۵۱--تابستانی که به کرمانشاه سفری دوباره داشتم. در طول بازدیدم به ایران در همان روزگار. به زعم خودم از آغاز جنگ تجاوزگر عراق با ایران، و نوشتن شعری بلند به نام «خنیای خون خورشید» ، شعرم به فضای فرامدرن روحی و ذهنی و فلسفی دست می یابد.
در حرف شما نکته ای نغز هم نهفته است: چالش بزرگ انسان در قرن بیست یکم میلادی آن است که اصالت خود را از دست ندهد. شاید هم از نخست همین گونه بوده است. این است که هر بار مجبوریم آن را دوباره تعریف کنیم و بسازیم . شعر در رابطه ای تنگاتنگ است با همین اصالت که در زبان به بیان در می آید و نقش می بندد و حروف می شود و انشا. این رویارویی در اصل خودش نوعی تناقض است و ما در تناقض زندگی می کنیم--در رویارویی سنت با صنعت و تغییر--او ما را تعریف می کند و ما او را، همزمان و دائم، آگاهانه و ناخودآگاهانه.
اندیشیدن با دو زبان (زبان مادری و زبان عادت شده ی رسمی) گاه هنرمند را در سر یک دو راهی قرار می دهد و شعرش تا حدودی رنگ و بوی «ترجمه» شدگی می گیرد. این نوع برخورد با زبان را در کتاب شما می بینم. آیا می توان این شگرد را یک پتانسیل برای شاعران دو زبانه دانست؟
مسلماً کسی که در دو زبان فعالیت یا بهتر بگویم خلاقیت دارد--مهاجری است در حال آمد و شد مابین این دو زبان. این خیلی طبیعی است. اما تا چه اندازه در «ترجمگی»، خلاقیت زیبا از نظر زبانی و بیانی هست، خود موضوعی جداگانه است. در ضمن بسیاری از این «ترجمگی ها» یا بهتر است بگوییم «خود ترجمگی ها» خیلی طبیعی اتفاق می افتد و من خود ناآگاهم که به این گونه خوانده خواهد شد.
تور نگاه شاعر در این مجموعه بر گستره ی وسیعی انداخته شده. اندیشه ها و یله و رها مرزها را شکسته اند.شاعری که نه پایبند زمان است و نه مکان. در گذشته ، حال و آینده در حال رفت و آمد است و هر سرزمینی را بیگانه خود نمی داند. اما کمتر اثر انگشت زمانی و مکانی ویژه ای با خود دارد. آیا این گریز از زمان و مکان و رها شدگی از این قیود می تواند از به نوعی ناخودآگاه، راوی شاعر مهاجری باشد که سالهاست از وطنش دور است؟ آیا این نوع نگاه، مؤلفه شعرِ «در مهاجرتِ ایران» به حساب می آید؟
شاید. من هنگام سرودن آگاه به هیچ قید و بندی بجز زبان و بیان و آهنگ و...نیستم مگر این که خود، خود را مقید کنم. مثلاً آن جا که عشق می کنم غزل بسرایم یا تفنن کنم. از سوی دیگر اگر پدیده ای هست به نام «شعر مهاجرت» من سالها پیش از آن که اصلاً این نام به شعر من یا دیگران اطلاق می شده است--شعر مهاجرت به شیوه و شمایل خودم نوشته ام و منتشر کرده ام. از سوی دیگر من شاعری دو زبانه هستم و در انگیسی هم بیش از ۴ دهه سابقه انتشار شعر دارم. در این باره مفصل نوشته ام و در مآخذی موجود است و در اینترنت نیز قابل دسترسی. این حرف شما هم اما در برخی ازشعرهای این مجموعه نفی می شود و مکان و زمان خیلی مشخص تعیین شده است-- مانند The Grand Central Station که در نیویورک است یا کوه «شاوانا» که در مرکز ایالت کلورادوی آمریکاست. زمان و مکان خیلی مشخص است: هنگام سفر احمد شاملو و منوچهرآتشی به آمریکا و جاهایی مانند میشیگان و شیکاگو.
بافت های روایی خصوصاً روایت خطی نقشی چشمگیر در مجموعه «تا زندگی سوم» دارند. بویژه در یکی از بلند ترین شعر های کتاب، مخاطب می ماند که با یک فرامتن روبروست و یا یک روایت خطی نیمه منظوم. آیا اصولا روایت در ساختار شعر امروز تا این حد جایگاهی می تواند داشته باشد؟
بازهم شاید، هر دویا پیوندی از هر دو : یک فرامتن و یک روایت نیمه منظوم. روایت در شعر پارسی از جایگاه بسیار ویژه ای برخوردار است: از فردوسی گرفته تا نظامی و نیما و... اساساً در درون هر سطری--خرده داستانی وجود دارد--روایتی هست. یعنی حتی آنجا هم که زبان بر ضد روایت خطی می نویسد. از سوی دیگر با روایتی دیگرگون، این ضدیت را مثل مداد پاک کن، پاک می کند. مهم این است ما از درون خط یا روایت خطی به فضایی برسیم که به شکل نابی شعر است و از شعریت برخوردار. این جا هم باز من جلوه ای بسیار ساده به شعر بخشیده ام، ولی ساده ای که پیچیدگی ها و نغزاندیشی های خود را می تواند داشته باشد. در روایت یا خرده روایت ، دست کم، دو گونه حرکت وجود دارد. یکی به سطح که همان افقی است و دیگری عمودی که به ژرف ها رفتن است. روایت به سادگی و سرراستی گفته می شود اما با خود شعریتی بسیار قابل تامل و متین را یدک می کشد. اساساً هر نوشته ای یا متنی (به قول فرانسوی ها ecriture )خودش روایت است و روایتی--به محض نوشتن ما اسطوره ای می بافیم از آن چه بر ما گذشت یا حتی در آن لحظه می گذرد. پس بی رودربایستی، روایت یعنی تولد و مرگ و عبور از این دو ما را اختیاری نیست.
همانطور که در یکی از سوالات قبل اشاره شد،در این مجموعه می توان به ناایستایی و فرار از برخی چهار چوبه ها و ساختارها رسید اما این نوع شکستن ساختار ، تمام شعرها را در بر نمی گیرد. به زبانی ساده تر در برخی موارد می توان رگه هایی پایدار را از ناپایداری «پست مدرنیسم» در اثرتان مشاهده کرد. اما بخشی دیگر کاملا قاعده ی بازی «پیشا پست مدرنیسم» را رعایت کرده اند. این دوگانگی از کجا ریشه گرفته است؟
به هرحال، این شعرها در برگیرنده گزینه ای از دست کم چهار دهه سرایش و انتشار در دو زبان است و فرآیندی را در خود گنجانده است. هم فرایند و هم شاید نوعی تکامل و در عین حال تدوام. هر چه هست تلاش های مرا در حیطه های گوناگونی نشان می دهد.
شما در برخی از آثارتان به سوی پست مدرنیسم تمایلی جدی نشان داده اید و مجموعه شعر «کرمانشاه نامه» نمونه ای از این رویکرد شماست مشتاقم که به این کتاب نیز در اشاراتی داشته باشید
واقعاً کرمانشاهنامه بحثی کاملاً جداگانه است هر چند که زمینه هایی موازی هم با «تا زندگی سوم» دارد. دلم میخ واهد اجازه بدهید پس از انتشار کرمانشاهنامه در ایران به بحث مفصل تری در باره اش بپردازیم. همین قدر می گویم که از تاریخ نوشتن آغازه های آن بیش از ۲۷ سال می گذرد و بسیاری از شعر های «تا زندگی سوم» تاریخ نگارشی بعد از آن دارند. من در کرمانشاهنامه دنبال شهری فرای اسطوره و تاریخ و حقیقت و واقعیت بودم. به همین خاطر هم تمام این گونه عوامل و عناصر را در ساختار آن دخالت دادم.
در آن متن خود را به فرامتن و فرومتن و فراز متن رساندم--یعنی تمام جست و خیزهای روحی و عاطفی و خیال در هر صورت پخته و خام آن. تمام تلاشم آن بود که دستم هر چه تندتر آن چه را که بر ذهنم می گذشت، بر صفحه بنگارد و حد فاصلی بین دست و مغزم نباشد. به این سان تاریخ و اکنون و نوستالژی و آرمان و شعر و ناشعر و نیمایی و کهن سرایی و قافیه گری و بی قافیه گی و نثر و نظم و بی نظمی و زبان های گوناگون کهن و خیابان و محاوره و ...همه به هم پیوستند بی آن که ارجهیت یا اولویتی به هیچ کدام عرضه شود -مگر زبان پارسی که ابر زبان این متن و رود متن از بستر آن می گذرد و تمام زبان های دیگر را در خود می پذیرد و با خود می برد.
مخاطب در برخورد اولیه با اثرتان از خود می پرسد که آیا این مجموعه ماحصل یک دوره ی خاصِ اندیشه ورزی و جستجوست؟ اما دیری نمی پاید که جوابش را می گیرد و به این نکته می رسد که در مجموعه شعرتان از همان گامهای نخستین زندگی شاعرانه تا طی کردن تجربه های بسیار می تواند شاعری را در گذار از خیابانهای متفاوت زندگی ببیند. چرا شعرهایتان در هر پیچ شاعرانگی از دیگر کوپه های قطار شعرتان جدا نشده اند تا یک مجموعه شعر مستقل گردند و امروز شاهد چند مجموعه شعر مستقل از شما باشیم؟
خب، می توانم بگویم این بهترین فرصت برای ارائه میانگینی از کارهای کوتاه ترم بود. من کارهای بلند زیاد دارم و چند دفترشعر هم پیشاپیش در آمریکا منتشر کرده ام. در اصل تا زندگی سوم یک گزینه است از ۴ دهه دغدغه ی شعر داشتن و سرودن و منتشر کردن. برای تا زندگی سوم شعرهایی گزیده شد که به متن زندگی امروز و زبان شعری رایج و ذهنیت معاصر و اکنونی بیشتر نزدیک باشد. سه دوست نویسنده و شاعرم در ایران در این گزینش و ویرایش کمک کردند. اما طبق معمول تمام کاستی ها و کژی ها از من است و هر چه هست سرفرازم که هست و «شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند».
در پس ۴۵ سال دوری از سرزمین پدران و مادران ام، امیدوارم بیش از هر چیز شعرم نشان دهنده ی عشقم به زبان مادری و پدری ام و زبان پارسی -که هر سه یکی هستند--باشد. هر چه دورتر و دیرینه تر شد، این زبان برایم عزیزتر و سترگ تر و برجسته تر و پر مایه تر شد--و البته هم به خاطر آن که زبان رودکی و فردوسی و خیام و بابا طاهر و نظامی و مولانا و سعدی و حافظ و نیما و شاملو و اخوان و فروغ هم هست. امیدوارم بزودی بتوانم دفاتر شعر و ترجمه ی دیگری را هم در ایران به انتشار برسانم--همچنین گزیده ای از مقالات و مصاحبه هایم.
به امید آن روز و روزهای بهتر که ان شاءالله در پیش است.