Sunday, August 03, 2014
گفت و شنود "دکتر علیرضا زرّین" شاعر و نویسنده ی شهربند ِ آمریکا و مجله ی "شهروند" در تهران
در این جا بخوانید:
http://www.shahrvand-newspaper.ir/Default.aspx?NPN_Id=14&pageno=8
*
دکتر زرّین، در پیامی به این دفتر، نوشته است:
مصاحبه ام یا مجله شهروند در ایران که امرور صبح منتشز شده است.
از سه بخش تشکیل شده و باید روی هر سه بخش وسط، راست و چپ کلیک کرد که متن باز و خوانا شود. امیدوارم، دست کم بخش هایی از آن برای شما جالب باشد.
علیرضا زرین.
ادبیات و
قدرت تربیت فضیلتهای شهروندی
گفتوگوی شاهرخ
تندرو صالح با دکتر علیرضا زرین، شاعر و نویسنده
علیرضا زرین متولد سال۱۳۳۱در کرمانشاه است. او از نویسندگان پرکار
ایرانی است که جهان شاعرانه شگفتانگیزی دارد. با دو زبان فارسی و انگلیسی
مینویسد و در دو اقلیم معرفتی شرق و غرب، مخاطبان خود را دارد. وطن در شعرهای او
عطر خوش دامنههای البرز را میپراکند و جان مخاطبان خود را به تماشای مرغزاری میخواند
که آهوان دشتها، در سرسبزی و طراوت جادوییاش میخرامند. غمی شیرین در متنهای
زرین، او را به یکی از نویسندههای امروز جهان مبدل ساخته که برای بهروزی و مهربان
زیستن قلم میزنند. او از ستایشگران فضیلتهای ناب انسانی است که در هیاهوی هیچ و
پوچ جهان، گم میماند. تاکنون بخشی از آثار دکترزرین که دارای مضامین عمیق
انسانی است به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و مقالههای زیادی نیز در رابطه با
آثار او به رشته تحریر درآمده است. یکی از شانسهای من در زندگیام همصحبتی با
اوست و فاصله دههاهزار کیلومتریمان با یکدیگر، مانع از این نیست که بتوانیم از
دغدغههای مشترکمان صحبت کنیم. او معلم دانشگاههای آمریکاست. جانش برای وطن میتپد
و دلش، در گرو ارزشهایی است که رگههایی از آنها را میتوان در متنهای او، گزارههای
معلمیاش با دانشجویان نقد ادبی و جستوجویش در پژوهشهای گرانسنگ او به نظاره
نشست.
..... در گپ
و گفتهایی بسیار به موضوعی رسیدم که به شایستگی میتواند در زمره مجموعه موضوعاتی
باشد که جای انتشارش «شهروند» است: ادبیات فارسی و قدرت شگرفش در تربیت فضیلتهای
شهروندی. شاهد مثال آوردن در این خصوص کم نیست اما چیزی که سبب پنهان ماندن این
قابلیت سترگ ادبیات فارسی در مراودات روزمره شهروندی شده، همانا بیتفاوتی یا
شاید، قهر ما با ریشههای فرهنگی خودمان است. این قهر هر چند در لایههای پنهان
زندگی و شخصیت تکتک ما ریشه دوانده و ناپیداست اما، تاثیرات تخریبیاش را میتوانیم
در معمولیترین رفتارهای روزمرهمان دید. شاید بخشی گسترده از رنجهایی که امروز
هرکدام از ما بار سنگین و بیحاصلشان را بر دوش جانمان میکشیم ریشه در همین قهر
مان داشته باشد؛ قهر با ریشهها. اینکه چگونه و از کجا میتوانیم
مسیر آشتی با خودمان را پیبگیریم بسته به درک نیاز ما به آشتی با خودمان است. ما
اکنون در حالتی تلخ بسر میبریم: با صدهزار مردم تنهاییم، بیصدهزار مردم
تنهاییم! شاید بهتر آن باشد که برای یافتن قدمگاهی مطمئن، پا به پای رودکی، سفری
به خویش داشته باشیم. همسفری با دکتر علیرضا زرین در این مسیر زیبایی و حلاوت خود
را دارد.
جناب دکتر زرین برای ورود به بحث بفرمایید
که شعر کلاسیک ایران در جهان امروز چقدر
مخاطب دارد؟
- البته این پرسش بسیار گسترده است و من نمیتوانم پاسخی بسزا به آن بدهم. من آماری در این زمینه ندارم و تا آنجایی که میدانم، پژوهشی درست و حسابی هم در این مورد انجام نگرفته است. اما در کل میشود گفت که سترگی ادبیات کهن ما بر اهل فن و عاشقان پر و پا قرص ادبیات در جهان پوشیده نمانده و نیست. آنها که خواستار شعر ناب و ادب والا هستند خیام، فردوسی، عطار، بابا طاهر، رومی، سعدی، حافظ، نظامی و... را از راه ترجمه کم و بیش دریافتهاند و به عظمت جهان شاعرانه آنها پیبردهاند. با این همه هنوز جا دارد که مخاطب این شاعران ما بیشتر شود و ترجمههای بهتر و بیشتری از آثار بزرگان شعر و نثر ما صورت پذیرد.
مثلا ازراپاند در چکامههایش(کانتوهایش)، نام فردوسی را به رسمالخط فارسی گنجانده است. این دلیل بر آن نیست که او تمام شاهنامه را خوانده بوده و فهمیده است. ولی اینقدر هست که فردوسی را گرامی دارد و تلاش خود را در شعر با کار توانفرسای فردوسی در شاهنامه در نظر بگیرد و اینقدر هست که بر مبنای احترامش برای خیام، نام فرزندش را «عمر» بگذارد. زمانی خیام مشهورترین شاعر ایرانی در جهان انگلیسی زبان بود و اکنون بیشک این مقام به مولانا جلالالدین بلخی یا رومی رسیده است و تازه، آنکس که بیشتر مترجم و معرف او بوده، دستکم در ارتباط با شعر او و شعر کهن پارسی، مترجمی کمظرفیت و نسبت به زبان پارسی تنها دارای خردهای بضاعت است. متاسفانه او در ارتباط با شعر انگلیسی هم چندان آش دهنسوزی نیست. این تنها نظر من نیست. برخی دوستان دانشور و شاعر دیگرم که ایرانی و آمریکایی هستند هم اینگونه نظری دارند. اما جهان پهناور است و زمان گویا بیانتهاست. همیشه گفتهاند که بالاخره در طول زمان سره از ناسره تمیز داده خواهد شد. «او» هم بههرحال در فرآیند شناسایی مولانا بیاثر نبوده است، هرچند تنها از دریا، قطرهای را برداشت کرده است حتی اگر خودش فکر کند که شانه به شانه مولانا ساییده یا به همین خاطر است که در ایران هم از او تجلیل کردهاند. از سوی دیگر هر از چندگاهی در انگلیسی ترجمهای تازه میبینیم از شاهکاری در شعر کهن مان، اما متاسفانه همیشه درحدی بسیار نازلتر از خود اثر در زبان اصلی است.
به نظر میرسد که قبل از هر چیز تجربه ترجمه شعر فارسی برای آشنایی با درون ساخت زبان شاعرانه ما است...
ترجمه آثار قلههای شعری ما کار سادهای نیست. خود من بیش از ٢٠ غزل از حافظ را به انگلیسی برگرداندهام ولی فقط یکی از آنها را واقعا دوست دارم. این کار را از حدود ٢٠سال پیش شروع کردم و هنوز زیربار این ٢٠ غزل ماندهام. همان یکی را منتشر کردهام و البته از چند دوست شاعر آمریکایی هم نظر خواستهام. ترجمه شاید دشوارترین کنش ادبی است، اگر درست و به جا و مربوط و مبسوط انجام بگیرد و در زبان هدف هم اثری درخور توجه و زنده و پایا به وجود بیاید. هردمبیل و با شتاب و از سر مسابقه و رقابت و به میل بازار و با چشم و همچشمی میشود متنها را شخم زد و پیش رفت و فقط شیار ایجاد کرد و به هیچ ثمری نرسید. حتی اگر دانهها را هم در خاک بگذاریم، باز کلی کار و کشت باقی است که پشتکار، دانش، ذوق و حتی نیایش، الهام و نیت پاک میطلبد. بهرغم اینگونه برخورد، بازهم جای شکرش باقی است که توجه به شعر و ادب ما از هروقت پیش بیشتر است و بیشتر از این هم خواهد شد. من امیدوارم که روزی ویژگیهای فرهنگی و بومی ایرانزمین بیشتر و بیشتر در جهان مخاطب پیدا کند. سینمای ما کم و بیش این کار را آغازیده و همانطور که گفته شده، همچون موسیقی سنتی ما، بیشک آبشخورش در شعر و فرهنگ ما است.
با توجه به تجربه تدریس شما در دانشگاههای آمریکایی، بیشترین آشنایی مردم در غرب با چه نوع شعرهایی است؟
این پرسش شما هم مانند پرسش پیشین، بسیارگسترده و پاسخ مناسب به آن دادن دشوار است. من میتوانم بگویم که بیشتر مردم انگیسیزبان و انگلیسیخوان، عاشق ترانه هستند، یعنی واژگانی که با موسیقی همراه باشند. سنت فرهنگی در آمریکا (و انگلستان) اینگونه است. حتی پیش از حضور پرغوغا و هیجانانگیز گروه بیتلها، رولینگ استونز و باب دیلن، ترانهها و موسیقی بود که هویت فرهنگی و سرنوشت قومی مردم آمریکا را بیش از هرگونه دیگر هنری بازگویی میکرد و بازتاب میداد تا اینکه سینما هم آمد و همیشه با موسیقی و در پی آن، با ترانه همراه شد. این نیست که مثلا والت ویتمن را آمریکاییها گرامی نمیدارند و نمیخوانند، ولی در مقایسه با باب دیلن، وایت ویتمن کمتر در حافظه عمومی مردم آمریکا حضور دارد. شاید اگر ویتمن هم ترانهسرا بود و گیتار به دست و از ته صدایی هم برخوردار بود، سرنوشت شعرش همانند ترانههای دیلن از عزت بیشتری برخوردار میشد. از سوی دیگر آمریکا شاعرانی دارد که کم و بیش شهرت عام دارند و دستکم یکی، دو شعرشان در هر کتاب درسی ادبیات دبیرستانی و دانشگاهی یافت میشود، شاعرانی مانند ادگار آلنپو و رابرت فراست. پو شهرتی عظیم دارد زیرا که برخی داستانهای بینظیر او به صورت فیلم هم اقتباس شده است و فراست، سمت ملکالشعرایی آمریکا را عهدهدار بود و نخستین شاعری شد که در مراسم سوگند یک رئیس جمهوری- جان کندی- حضور یافت و شعرخواند. او همچنین شاعری است که توانسته است شعر سهل و ممتنع بگوید. در وهله نخست، شعر او به شکل فریبندهای ساده است، اما از ژرفایی بسیار زیبا و پر معنا برخوردار. در کل شعر سهل و ممتنع پرخوانندهترین شعر در زبان انگلیسی و شاید در هر زبانی است. شاهکارهای شعری ما نیز اینگونه هستند. چه شعر فردوسی باشد چه خیام، رومی، حافظ، نیما و فروغ. اگر کسی در این زمینه شکی دارد، بد نیست بار دیگر به سروقت دریافت رازمانایی و پویایی شعرهزار ساله شاعرانی چون رودکی، فردوسی، بابا طاهر و... برود و در این زمینه پژوهش، دقت و غور کند. چرا در پسهزار سال هنوز این ابیات بسیار ساده و درخشان از ابوحفص سغدی، آهنگی بسیار زیبا را در ذهن ما مینوازد:
"آهوی کوهی، در دشت چه گونه دَوَذا؟!
یار ندارد او؛ بییار چگونه بَوَذا؟"
پاسخ من آن است که زیرا اینگونه شعر، سهل و ممتنع است. البته، هر کس آزاد است به هر نوع و شکلی که میخواهد بسراید، اما در ادبیات دنیا، شعر سهل و ممتنع همیشه از اقبالی بیشتر در نزد خاص و عام شعرخوان برخوردار بوده است و سترگی شعر ما در آن است که شاعران بزرگ ما از گذشته دور به این راز پیبردند و در عمل توانستند، به شکل شگفتآمیزی به اجرایش درآورند. برگردان این معجون سحرآمیز سهل و ممتنع در زبانهای دیگر کار هر مترجمی نیست.
دکترزرین! شما ادبیات تدریس میکنید. بهنظر شما و با توجه به شناختی که از فضای ادبیات ایران دارید، مردم جهان از ادبیات چه توقعی دارند؟
بیشک در مقام نخست، مردم خواستار آن هستند که ادبیات آنها را در سفری دور و دراز همراهی کند یا محملی شود برای اینگونه سفر؛ سفری بیدرد سر و بیخطر اما پرهیجان و پرماجرا. در طول این سفر هم آنها دوست دارند که چیزهای تازهای بیاموزند و یاد بگیرند، درست همان توقعی که از فیلم و سینما دارند. البته نسل جوانتر حال و حوصله نسل مسنتر را ندارد و تمایلاش به خواندن کمتر است و دنیای ادبیاتاش در ترانه، سینما، یوتیوب، اینستاگرام، توییتر و... خلاصه میشود که زحمت و خرج کمتری دارد و زیاد هم وقت نمیبرد و خودش عملا حتی مختصرتر از خلاصه است. پس تفریح، تفرج، سرگرمی و یادگیری دانش تازه به زبان ساده، عواملی است که در توقعات عموم مردم از مطالعه ادبیات گنجانده شده است. البته این همان ادبیات در سطح همگان است و در ساحت پاورقیها و گزارشهای آنی و فوری اینترنتی و امثالهم.
این ماجرا آیا عمومیت دارد؟
خوانندگان خاص و ادبیات خاص هم داریم. یعنی کسانی که دوست دارند ادبیات برای آنها سفری معنوی هم در بر داشته باشد و در این سفر حاضرند از گذرگاههایی صعبالعبور هم بگذرند و خطر کنند و به اینگونه خود را در معرض و مسیر یک تغییر و تحول روحی، اخلاقی و انسانی قرار بدهند. اینگونه خوانندگانی و اینگونه ادبیاتی البته در تمام سطوح هنری و فرهنگی نیز یافت میشود و قرینههایی هم در سینما، تئاتر، نقاشی، موسیقی و الخ... دارد. اساسا شاید ادبیات اینگونه بود که زاده شد و نضج گرفت و عمومیت یافت. صدای فرد بود که به صدا و خواستههای جمع میپیوست. شامنی که جادو و جمبل بلد بود و قبیله به قدرت سحرآمیز او ایمان آورد و مسحورش بود. ادبیات بیشک از سطح شفاهی به بعد نوشتاری و مکتوب رسیده است. این است که برخی از خواستههای نخستین و بدوی، هنوز با ما هستند. ادبیات باید ما را مسحور کند و با سفر به جاهای تازه ببرد و آموزههایی هم برای ما داشته باشد.
مسأله مهاجرت اندیشهها یکی از بزرگترین موضوعات جهان است. بسیاری از اندیشمندان و اهل اندیشه و فرهنگ با مهاجرت به دنبال یافتن زندگی بهتر برای خود هستند. به نظر شما آیا چنین اتفاقی در مهاجرت میافتد؟
به هرحال مهاجرت بخشی بزرگ از سرنوشت بشر است. اگر سرنوشتی را که علم برای بشر رقم زده است بپذیریم، خواهیم دید که همه مردمان روی زمین در اصل از آفریقا به سرزمینهای دیگر مهاجرت کردهاند و هیچ دورانی وجود نداشته است که بشر به عللی از مهاجرت دست کشیده باشد. بیشتر اوقات هم نتیجه این گذارها کشف و گسترش افقهای تازه بوده است. شاید اگر مولای روم با خانوادهاش در کودکی یا نوجوانی از بلخ به روم شرقی نمیرفت، هیچگاه به مقامی که رسیده، دست نمییافت. شاید اگر نیما از یوش یا اخوان ثالث از مشهد به تهران نمیآمدند هیچ کدام، شاعرانی سرآمد نمیشدند. آهنگ و نرخ مهاجرت اما در دوران حاضر بسیار فزونتر از هروقت پیشین است و با خشکسالی، قحطی و شرایط دشوار دیگر زندگی، چه بسا ابعادی بسیار گستردهتر نیز خواهد یافت. مثلا نگاه کنید به مهاجرتهای عظیمی که از افغانستان و عراق به ایران صورت گرفته است. مسلما اهل اندیشه و فرهنگ هم در این میان بودهاند و آنهایی هم که اهل فرهنگ و اندیشه نبودهاند حتما به آن خاطر نیست که دوست ندارند و نمیخواهند اهل فرهنگ و اندیشه باشند. دوستانی آمریکایی دارم که به خاطر فرهنگ و سیاست آمریکا، این کشور را ترک کرده و به جاهایی مثل فرانسه، کانادا و حتی تایوان رخت کوچ بربستهاند. من خودم ٩سال پیش از وقوع انقلاب، وقتی که نوجوانی بودم به آمریکا آمدم و در آن زمان قصدم فقط تحصیل بود. ولی بعدها به تشکیل خانواده و اقامتی بسیار طولانی انجامید... «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها». با این حال در تمام این سالها اما عشق اصلی من زبان و ادب فارسی و فرهنگ و تمدن و مردم ایران بوده است و این همه را بیشتر فقط در ایران است که میشود به شکل لایزال و بیواسطه یافت و دریافت.
مخاطب دارد؟
- البته این پرسش بسیار گسترده است و من نمیتوانم پاسخی بسزا به آن بدهم. من آماری در این زمینه ندارم و تا آنجایی که میدانم، پژوهشی درست و حسابی هم در این مورد انجام نگرفته است. اما در کل میشود گفت که سترگی ادبیات کهن ما بر اهل فن و عاشقان پر و پا قرص ادبیات در جهان پوشیده نمانده و نیست. آنها که خواستار شعر ناب و ادب والا هستند خیام، فردوسی، عطار، بابا طاهر، رومی، سعدی، حافظ، نظامی و... را از راه ترجمه کم و بیش دریافتهاند و به عظمت جهان شاعرانه آنها پیبردهاند. با این همه هنوز جا دارد که مخاطب این شاعران ما بیشتر شود و ترجمههای بهتر و بیشتری از آثار بزرگان شعر و نثر ما صورت پذیرد.
مثلا ازراپاند در چکامههایش(کانتوهایش)، نام فردوسی را به رسمالخط فارسی گنجانده است. این دلیل بر آن نیست که او تمام شاهنامه را خوانده بوده و فهمیده است. ولی اینقدر هست که فردوسی را گرامی دارد و تلاش خود را در شعر با کار توانفرسای فردوسی در شاهنامه در نظر بگیرد و اینقدر هست که بر مبنای احترامش برای خیام، نام فرزندش را «عمر» بگذارد. زمانی خیام مشهورترین شاعر ایرانی در جهان انگلیسی زبان بود و اکنون بیشک این مقام به مولانا جلالالدین بلخی یا رومی رسیده است و تازه، آنکس که بیشتر مترجم و معرف او بوده، دستکم در ارتباط با شعر او و شعر کهن پارسی، مترجمی کمظرفیت و نسبت به زبان پارسی تنها دارای خردهای بضاعت است. متاسفانه او در ارتباط با شعر انگلیسی هم چندان آش دهنسوزی نیست. این تنها نظر من نیست. برخی دوستان دانشور و شاعر دیگرم که ایرانی و آمریکایی هستند هم اینگونه نظری دارند. اما جهان پهناور است و زمان گویا بیانتهاست. همیشه گفتهاند که بالاخره در طول زمان سره از ناسره تمیز داده خواهد شد. «او» هم بههرحال در فرآیند شناسایی مولانا بیاثر نبوده است، هرچند تنها از دریا، قطرهای را برداشت کرده است حتی اگر خودش فکر کند که شانه به شانه مولانا ساییده یا به همین خاطر است که در ایران هم از او تجلیل کردهاند. از سوی دیگر هر از چندگاهی در انگلیسی ترجمهای تازه میبینیم از شاهکاری در شعر کهن مان، اما متاسفانه همیشه درحدی بسیار نازلتر از خود اثر در زبان اصلی است.
به نظر میرسد که قبل از هر چیز تجربه ترجمه شعر فارسی برای آشنایی با درون ساخت زبان شاعرانه ما است...
ترجمه آثار قلههای شعری ما کار سادهای نیست. خود من بیش از ٢٠ غزل از حافظ را به انگلیسی برگرداندهام ولی فقط یکی از آنها را واقعا دوست دارم. این کار را از حدود ٢٠سال پیش شروع کردم و هنوز زیربار این ٢٠ غزل ماندهام. همان یکی را منتشر کردهام و البته از چند دوست شاعر آمریکایی هم نظر خواستهام. ترجمه شاید دشوارترین کنش ادبی است، اگر درست و به جا و مربوط و مبسوط انجام بگیرد و در زبان هدف هم اثری درخور توجه و زنده و پایا به وجود بیاید. هردمبیل و با شتاب و از سر مسابقه و رقابت و به میل بازار و با چشم و همچشمی میشود متنها را شخم زد و پیش رفت و فقط شیار ایجاد کرد و به هیچ ثمری نرسید. حتی اگر دانهها را هم در خاک بگذاریم، باز کلی کار و کشت باقی است که پشتکار، دانش، ذوق و حتی نیایش، الهام و نیت پاک میطلبد. بهرغم اینگونه برخورد، بازهم جای شکرش باقی است که توجه به شعر و ادب ما از هروقت پیش بیشتر است و بیشتر از این هم خواهد شد. من امیدوارم که روزی ویژگیهای فرهنگی و بومی ایرانزمین بیشتر و بیشتر در جهان مخاطب پیدا کند. سینمای ما کم و بیش این کار را آغازیده و همانطور که گفته شده، همچون موسیقی سنتی ما، بیشک آبشخورش در شعر و فرهنگ ما است.
با توجه به تجربه تدریس شما در دانشگاههای آمریکایی، بیشترین آشنایی مردم در غرب با چه نوع شعرهایی است؟
این پرسش شما هم مانند پرسش پیشین، بسیارگسترده و پاسخ مناسب به آن دادن دشوار است. من میتوانم بگویم که بیشتر مردم انگیسیزبان و انگلیسیخوان، عاشق ترانه هستند، یعنی واژگانی که با موسیقی همراه باشند. سنت فرهنگی در آمریکا (و انگلستان) اینگونه است. حتی پیش از حضور پرغوغا و هیجانانگیز گروه بیتلها، رولینگ استونز و باب دیلن، ترانهها و موسیقی بود که هویت فرهنگی و سرنوشت قومی مردم آمریکا را بیش از هرگونه دیگر هنری بازگویی میکرد و بازتاب میداد تا اینکه سینما هم آمد و همیشه با موسیقی و در پی آن، با ترانه همراه شد. این نیست که مثلا والت ویتمن را آمریکاییها گرامی نمیدارند و نمیخوانند، ولی در مقایسه با باب دیلن، وایت ویتمن کمتر در حافظه عمومی مردم آمریکا حضور دارد. شاید اگر ویتمن هم ترانهسرا بود و گیتار به دست و از ته صدایی هم برخوردار بود، سرنوشت شعرش همانند ترانههای دیلن از عزت بیشتری برخوردار میشد. از سوی دیگر آمریکا شاعرانی دارد که کم و بیش شهرت عام دارند و دستکم یکی، دو شعرشان در هر کتاب درسی ادبیات دبیرستانی و دانشگاهی یافت میشود، شاعرانی مانند ادگار آلنپو و رابرت فراست. پو شهرتی عظیم دارد زیرا که برخی داستانهای بینظیر او به صورت فیلم هم اقتباس شده است و فراست، سمت ملکالشعرایی آمریکا را عهدهدار بود و نخستین شاعری شد که در مراسم سوگند یک رئیس جمهوری- جان کندی- حضور یافت و شعرخواند. او همچنین شاعری است که توانسته است شعر سهل و ممتنع بگوید. در وهله نخست، شعر او به شکل فریبندهای ساده است، اما از ژرفایی بسیار زیبا و پر معنا برخوردار. در کل شعر سهل و ممتنع پرخوانندهترین شعر در زبان انگلیسی و شاید در هر زبانی است. شاهکارهای شعری ما نیز اینگونه هستند. چه شعر فردوسی باشد چه خیام، رومی، حافظ، نیما و فروغ. اگر کسی در این زمینه شکی دارد، بد نیست بار دیگر به سروقت دریافت رازمانایی و پویایی شعرهزار ساله شاعرانی چون رودکی، فردوسی، بابا طاهر و... برود و در این زمینه پژوهش، دقت و غور کند. چرا در پسهزار سال هنوز این ابیات بسیار ساده و درخشان از ابوحفص سغدی، آهنگی بسیار زیبا را در ذهن ما مینوازد:
"آهوی کوهی، در دشت چه گونه دَوَذا؟!
یار ندارد او؛ بییار چگونه بَوَذا؟"
پاسخ من آن است که زیرا اینگونه شعر، سهل و ممتنع است. البته، هر کس آزاد است به هر نوع و شکلی که میخواهد بسراید، اما در ادبیات دنیا، شعر سهل و ممتنع همیشه از اقبالی بیشتر در نزد خاص و عام شعرخوان برخوردار بوده است و سترگی شعر ما در آن است که شاعران بزرگ ما از گذشته دور به این راز پیبردند و در عمل توانستند، به شکل شگفتآمیزی به اجرایش درآورند. برگردان این معجون سحرآمیز سهل و ممتنع در زبانهای دیگر کار هر مترجمی نیست.
دکترزرین! شما ادبیات تدریس میکنید. بهنظر شما و با توجه به شناختی که از فضای ادبیات ایران دارید، مردم جهان از ادبیات چه توقعی دارند؟
بیشک در مقام نخست، مردم خواستار آن هستند که ادبیات آنها را در سفری دور و دراز همراهی کند یا محملی شود برای اینگونه سفر؛ سفری بیدرد سر و بیخطر اما پرهیجان و پرماجرا. در طول این سفر هم آنها دوست دارند که چیزهای تازهای بیاموزند و یاد بگیرند، درست همان توقعی که از فیلم و سینما دارند. البته نسل جوانتر حال و حوصله نسل مسنتر را ندارد و تمایلاش به خواندن کمتر است و دنیای ادبیاتاش در ترانه، سینما، یوتیوب، اینستاگرام، توییتر و... خلاصه میشود که زحمت و خرج کمتری دارد و زیاد هم وقت نمیبرد و خودش عملا حتی مختصرتر از خلاصه است. پس تفریح، تفرج، سرگرمی و یادگیری دانش تازه به زبان ساده، عواملی است که در توقعات عموم مردم از مطالعه ادبیات گنجانده شده است. البته این همان ادبیات در سطح همگان است و در ساحت پاورقیها و گزارشهای آنی و فوری اینترنتی و امثالهم.
این ماجرا آیا عمومیت دارد؟
خوانندگان خاص و ادبیات خاص هم داریم. یعنی کسانی که دوست دارند ادبیات برای آنها سفری معنوی هم در بر داشته باشد و در این سفر حاضرند از گذرگاههایی صعبالعبور هم بگذرند و خطر کنند و به اینگونه خود را در معرض و مسیر یک تغییر و تحول روحی، اخلاقی و انسانی قرار بدهند. اینگونه خوانندگانی و اینگونه ادبیاتی البته در تمام سطوح هنری و فرهنگی نیز یافت میشود و قرینههایی هم در سینما، تئاتر، نقاشی، موسیقی و الخ... دارد. اساسا شاید ادبیات اینگونه بود که زاده شد و نضج گرفت و عمومیت یافت. صدای فرد بود که به صدا و خواستههای جمع میپیوست. شامنی که جادو و جمبل بلد بود و قبیله به قدرت سحرآمیز او ایمان آورد و مسحورش بود. ادبیات بیشک از سطح شفاهی به بعد نوشتاری و مکتوب رسیده است. این است که برخی از خواستههای نخستین و بدوی، هنوز با ما هستند. ادبیات باید ما را مسحور کند و با سفر به جاهای تازه ببرد و آموزههایی هم برای ما داشته باشد.
مسأله مهاجرت اندیشهها یکی از بزرگترین موضوعات جهان است. بسیاری از اندیشمندان و اهل اندیشه و فرهنگ با مهاجرت به دنبال یافتن زندگی بهتر برای خود هستند. به نظر شما آیا چنین اتفاقی در مهاجرت میافتد؟
به هرحال مهاجرت بخشی بزرگ از سرنوشت بشر است. اگر سرنوشتی را که علم برای بشر رقم زده است بپذیریم، خواهیم دید که همه مردمان روی زمین در اصل از آفریقا به سرزمینهای دیگر مهاجرت کردهاند و هیچ دورانی وجود نداشته است که بشر به عللی از مهاجرت دست کشیده باشد. بیشتر اوقات هم نتیجه این گذارها کشف و گسترش افقهای تازه بوده است. شاید اگر مولای روم با خانوادهاش در کودکی یا نوجوانی از بلخ به روم شرقی نمیرفت، هیچگاه به مقامی که رسیده، دست نمییافت. شاید اگر نیما از یوش یا اخوان ثالث از مشهد به تهران نمیآمدند هیچ کدام، شاعرانی سرآمد نمیشدند. آهنگ و نرخ مهاجرت اما در دوران حاضر بسیار فزونتر از هروقت پیشین است و با خشکسالی، قحطی و شرایط دشوار دیگر زندگی، چه بسا ابعادی بسیار گستردهتر نیز خواهد یافت. مثلا نگاه کنید به مهاجرتهای عظیمی که از افغانستان و عراق به ایران صورت گرفته است. مسلما اهل اندیشه و فرهنگ هم در این میان بودهاند و آنهایی هم که اهل فرهنگ و اندیشه نبودهاند حتما به آن خاطر نیست که دوست ندارند و نمیخواهند اهل فرهنگ و اندیشه باشند. دوستانی آمریکایی دارم که به خاطر فرهنگ و سیاست آمریکا، این کشور را ترک کرده و به جاهایی مثل فرانسه، کانادا و حتی تایوان رخت کوچ بربستهاند. من خودم ٩سال پیش از وقوع انقلاب، وقتی که نوجوانی بودم به آمریکا آمدم و در آن زمان قصدم فقط تحصیل بود. ولی بعدها به تشکیل خانواده و اقامتی بسیار طولانی انجامید... «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها». با این حال در تمام این سالها اما عشق اصلی من زبان و ادب فارسی و فرهنگ و تمدن و مردم ایران بوده است و این همه را بیشتر فقط در ایران است که میشود به شکل لایزال و بیواسطه یافت و دریافت.
مسئوليت اجتماعي نويسنده امروز ايران
از دیدگاه
من، نخستین و مهمترین وظیفه و مسئولیت نویسنده و هنرمند در قبال نوشته و هنر اوست
و این بر میگردد به وظیفه و مسئولیتی که او در قبال فردیت و انسانیت خودش دارد،
یعنی صداقت، درستی و راستی در برابر احساسات، اندیشهها، تجربهها، آرمانها،
آرزوها و برداشتهایش. یکی از رمانهایی که در نوجوانی خواندم «ژان کریستف» از
رومن رولان بود و در این رمان جملهای برای همیشه آویزه ذهنم شد: «هیچچیز والاتر
از یک انسان شرافتمند نیست» من شرافت را در راستی و درستی نسبت به همین تجربهها،
آرمانها و امیدهای فردی میبینم، نه در مال و منال، شهرت، ثروت، قدرت و زور.
البته معنویت را بزرگان ما بارها و به شکلهای گوناگون دربارهاش نوشتهاند، مثلا
«میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است» یا سخنانی والا
از این دست از حضرت امیرالمومنین(ع) که در نهجالبلاغه میفرماید: «چون بر دشمن
خود پیروز شدی بخشش او را شکر پیروزیت قرار بده»، و... هرگونه احساس مسئولیت و
تعهدی باید از درون خود هنرمند سرچشمه بگیرد و واقعی باشد و نه از برون بر او حکم
و فرمان شود. ادبیات و هنر سفارشی، اغلب نه خدمتی به ادبیات و هنر است و نه به
مردم. البته معنویات جای بسیار ویژهای در رشد و ارتقای شهروندان هر جامعه دارد و
در انحصار یک فرد و یک گروه خاص نیست. راه رسیدن به قله حتما از یک طریق نیست. قله
اینجا درک معنویت در بارگاه الهی است و پیوستن به درستکاری و راستگویی و نیکاندیشی.
خدای را سپاس که فرهنگ ایران پیشینهای بسیار غنی در این زمینه دارد، اما همیشه
انگار در برابر اینگونه گرایشهای راستین، هستند کسانی هم که به قول مولانای
بزرگ، دعا را خوب بلدند اما سوراخ دعا را گم کردهاند.
آیا اصلا میتوان برای انسانهای اندیشمند وظیفه معنوی تعریف کرد؟
به هرحال تعریف شده است و خواهد شد اما اینها مقولههایی هستند که به آسانی درونی نمیشوند مگر آنکه با شیر مادر اندرون شوند و دایم به مغز انسان تزریق شوند که در آن صورت با انسانی اندیشمند طرف نیستیم. تعریف من از انسان اندیشمند یعنی کسی که به نوعی استقلال و آزادی روحی، معنوی، انسانی و حقوقی رسیده است و آن هم پس از دورهای سخت و آسان و بازهم سخت که تجربهها، آزمونها، خوشبختیها و بدبختیهای گوناگونی را از سر گذرانده است. از دیدگاه من یک گروه اصول معنوی هستند که تعریف شدهاند و به وظایف معنوی هم آبشخور میدهند مثل رعایت حقوق انسانی همدیگر و احترام متقابل و مدارای عمومی در مناظره، بحث و ایراد نظرگاهها و امثالهم. پس میشود تعریف کرد، اما نهایتا تحمیل نه.
اصولا در جهان کنونی ادبیات و فرهنگ چه نقشی در پیشبرد زندگی شهروندان جهان دارد؟
برای من این پرسش مثل آن است که نقش آب و استنشاق هوا را در پیشبرد زندگی شهروندان جویا شویم- این نقش حیاتی است- البته آب و هوای پاک از ضرورتی اجتنابناپذیر برخوردارند و به همین خاطر میبینیم که مردم از سر جبر در هوای آلوده زندگی میکنند و آب نه چندان گوارا مینوشند. حالا دیگر چه برسد به ادبیات و فرهنگ که اغلب بازیچه دست زورمندان، سوداگران، شهرتطلبان و سرشناسان است. روزگاری ادبیات و فرهنگ در آلمان نازی به سویی رفت که فقط دولت نازیسم آن را تجویز و تحمیل میکرد و خیلی زمینهها و گسترههای ادبی و فرهنگی در جهان نادیده گرفته شد و حتی به حد کتابسوزان مشهورشان پیش رفت. اینگونه رفتاری، عاقبتی خوش نه برای دولتمردان آن زمان آلمان داشت و نه برای مردم آلمان. انسانها هم جزیی کوچک از حیات نباتی طبیعت و وجود و خلقت بیمثال پروردگار هستند. هر گیاه و گلی به اندازه گلدانی که حیات ریشههای آنرا محدود میکند، رشد خواهد کرد. تمدن اسلامی در دورانی پر از شگفتی، از خود ظرفیت پذیرش زیادی نشان داد و باعث شد که حتی بهترین میوهها و فرآوردههای علم و فلسفه غرب را در خود بپذیرد و بپروراند. اینگونه بود که از درون تمدن اسلامی، بزرگترین دانشوران، ادیبان، تاریخ نویسان و هنرمندان پدید آمدند و پایهای شدند برای رنسانسی که بعدها در اروپا پدید آمد. دانشوران ایرانی در این میان سهمی ویژه و درخور داشتند. ما از چنین گذشتهای برخورداریم و میتوانیم بازهم اینگونه باشیم اما نه با رجعت، تکرار و تقلید، بل با تجدد، تمدید، پذیرش، مدارا، رشد و از خود دور کردن واهمه، ترس و هولهای بیاساس و مردم آزار.
آیا اصلا میتوان برای انسانهای اندیشمند وظیفه معنوی تعریف کرد؟
به هرحال تعریف شده است و خواهد شد اما اینها مقولههایی هستند که به آسانی درونی نمیشوند مگر آنکه با شیر مادر اندرون شوند و دایم به مغز انسان تزریق شوند که در آن صورت با انسانی اندیشمند طرف نیستیم. تعریف من از انسان اندیشمند یعنی کسی که به نوعی استقلال و آزادی روحی، معنوی، انسانی و حقوقی رسیده است و آن هم پس از دورهای سخت و آسان و بازهم سخت که تجربهها، آزمونها، خوشبختیها و بدبختیهای گوناگونی را از سر گذرانده است. از دیدگاه من یک گروه اصول معنوی هستند که تعریف شدهاند و به وظایف معنوی هم آبشخور میدهند مثل رعایت حقوق انسانی همدیگر و احترام متقابل و مدارای عمومی در مناظره، بحث و ایراد نظرگاهها و امثالهم. پس میشود تعریف کرد، اما نهایتا تحمیل نه.
اصولا در جهان کنونی ادبیات و فرهنگ چه نقشی در پیشبرد زندگی شهروندان جهان دارد؟
برای من این پرسش مثل آن است که نقش آب و استنشاق هوا را در پیشبرد زندگی شهروندان جویا شویم- این نقش حیاتی است- البته آب و هوای پاک از ضرورتی اجتنابناپذیر برخوردارند و به همین خاطر میبینیم که مردم از سر جبر در هوای آلوده زندگی میکنند و آب نه چندان گوارا مینوشند. حالا دیگر چه برسد به ادبیات و فرهنگ که اغلب بازیچه دست زورمندان، سوداگران، شهرتطلبان و سرشناسان است. روزگاری ادبیات و فرهنگ در آلمان نازی به سویی رفت که فقط دولت نازیسم آن را تجویز و تحمیل میکرد و خیلی زمینهها و گسترههای ادبی و فرهنگی در جهان نادیده گرفته شد و حتی به حد کتابسوزان مشهورشان پیش رفت. اینگونه رفتاری، عاقبتی خوش نه برای دولتمردان آن زمان آلمان داشت و نه برای مردم آلمان. انسانها هم جزیی کوچک از حیات نباتی طبیعت و وجود و خلقت بیمثال پروردگار هستند. هر گیاه و گلی به اندازه گلدانی که حیات ریشههای آنرا محدود میکند، رشد خواهد کرد. تمدن اسلامی در دورانی پر از شگفتی، از خود ظرفیت پذیرش زیادی نشان داد و باعث شد که حتی بهترین میوهها و فرآوردههای علم و فلسفه غرب را در خود بپذیرد و بپروراند. اینگونه بود که از درون تمدن اسلامی، بزرگترین دانشوران، ادیبان، تاریخ نویسان و هنرمندان پدید آمدند و پایهای شدند برای رنسانسی که بعدها در اروپا پدید آمد. دانشوران ایرانی در این میان سهمی ویژه و درخور داشتند. ما از چنین گذشتهای برخورداریم و میتوانیم بازهم اینگونه باشیم اما نه با رجعت، تکرار و تقلید، بل با تجدد، تمدید، پذیرش، مدارا، رشد و از خود دور کردن واهمه، ترس و هولهای بیاساس و مردم آزار.
از
نويسندگي تا جايگاه شهروندي
نويسندگان يكي از اصليترين شاخصهاي توسعه
و تحول در جوامع جهاني هستند. نويسندگان ايران نيز با برخورداري از دانش و قانونمداري
سهمي بسزا در شهروندي جهان امروز دارند. دكتر عليرضا زرين، از متفكران معاصر
درحوزه ادبيات انتقادي از تجربه شهروندي خود در مهاجرت براي ما سخن گفته است.
شما شهروند آمریکا هستید. بهعنوان یک نویسنده و متفکر و انسان فرهنگی، قلمرو حقوق شهروندی و وظایف شما را چه موضوعاتی مشخص میکند؟
برخی از این وظایف بسیار ساده اما مهم و روزمره هستند. ما در جهانی زندگی میکنیم که رو به تخریب و نابودی است. منظورم از بین رفتن لایه ازون
ozone layer و افزایش تدریجی اما قابل ملاحظه دمای هوای کرهزمین است که کمکم باعث آب شدن یخهای قطب شمال و ایجاد طوفانها، سونامیها و خشکسالیهای وحشتناک است. ما در برابر یک دو راهی بزرگ قرار گرفتهایم: پیروی از زندگیمان به روال کهنه یا پذیرش راهی نو که این روند تخریب و میرایی را به سازندگی و زندگی تبدیل کند. صورت اسامی دریاچهها و رودخانههایی که در ایران به خشکی گراییدهاند، خود نمونهای از این خطر دهشتناک است. وظیفه نخست ما آگاهی است و آگاه و مسئول زیستن. هرکس به سهم خود میتواند در این راه گامی بردارد. انقلابهای قرن بیستویکم با فرد آغاز میشوند و نهایتا نیز، در فرد هم خلاصه میشود و تازه، اگر افراد به هم بپیوندند و جمعی را تشکیل بدهند، بازهم از راهی به جز مدارا، صلح و صفا به نتایج مطلوب نمیرسند. با خشونت، خونریزی و خشم، انسان از وظایف اصلی شهروندی خود باز میماند و مستاصل میشود. اصلا راه تعقل و عاقبتاندیشی از او سلب میشود. سرخپوستان آمریکا به کرهزمین به شکل مام و مادر خود نگاه میکنند که ما را زاده و میپرورد. به این حساب، ما به مام خود خیانت میکنیم و با سبک و روش زندگی ناآگاهانهمان در راه نابودیاش گام برمیداریم.
آیا قوانین و قلمرو موضوعی حقوق شهروندی میتواند حداقل رضایت نسبی را برای انسانها مهیا کند؟ در اینباره از تجربه زندگی خودتان برای ما بگویید.
نخست اینکه متاسفانه هر چقدر بشر متمدنتر شده، نشان داده که ابزار درنده خویی و نابودی خود را بیشتر فراهم آورده است. البته از سوی دیگر هم پیشرفتهای درخشانی در راه مبارزه با امراض شیوع پذیر و مهلک صورت گرفته و برخی حقوق انسانی و مزایای اجتماعی زیستن، دستکم در برخی جاها و بعضی زمانها، رعایت شده است. اما متاسفانه برخی معنویتهایی که بیشترخاص انسان است و حتی در بشر بدوی هم وجود داشته درحال اضمحلال است. مثلا همین اصل میهماننوازی و اینکه از قدیم گفتهاند میهمان حبیب خداست. روستاییان ما که اغلب هم چندان بضاعتی نداشتند، همیشه بیشتر پاسدار اینگونه اصل بودهاند تا شهرنشینان متمدن ما. به همین نسبت انساندوستی، مهربانی، عطوفت، قناعت و سپاسمندی در انسان امروزی کمتر وجود دارد. یکجور کمبها دادن به معنویتهای والا که اصل همنوعدوستی و احترام به انسان و طبیعت در صدر آن است. غرب خیلی پیشرفت کرده اما تا به حال دو جنگ جهانی خانمان برانداز را دامن زده و گسترده است و بمب اتم را هم در راه نابودی همنوعش به کار برده است. از سوی دیگر مثلا کشوری مانند آمریکا که زادگاه یکی از مترقیترین قانونهای اساسی است، بیش از هر کشور دیگری در عرض ٢٣٨سال که از بدو تولد و تشکیلاش میگذرد، به جنگ و ستیز با کشورهای دیگر و تجاوز به مرزهای آنان پرداخته است. درست نیست که پرچمدار آیینی والا بود و دم از نابودی و کشتار دیگران زد. اینگونه برخورد با انسان و انسانیت، غیرقابل قبول است و آن آیین والا را هم تحت سوال میکشد. خواجه بزرگ شیراز بهترین حرف را از فرهنگ کهن ایران آموخته و آموزانده است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از سوی دیگر، برخی اندیشهورزان ما از مردم عادی و روستایی ما هم کمتر به معنویت ارزش میدهند و تازه به این امر هم میبالند و در خود غروری خودشکن و مخرب را یدک میکشند.
آیا به نظر شما ما از نظر مسائل فرهنگی و حقوق شهروندی در جامعه خودمان دچار
تعارض هستیم؟
البته من در اینگونه امور خود را کارشناس و متخصص نمیبینم، اما بههرحال رأی و نظری دارم و فکر میکنم همه چیز از پذیرش آنکه ما هم آدمیم و جایزالخطا هستیم میآغازد و به صلح، صفا، تزکیه نفس، نیت پاک و ایمان به پروردگار ادامه مییابد و با احترام به حقوق انسانی و حق وجودی هر جاندار، جانور و نباتی ختم میشود. البته این تعارض مورد نظر شما، تنها در ایران نیست که وجود دارد و مشکل هم همین است که مسائل و مصایب ابعاد جهانی دارند. آمریکا و کشورهای دیگر غربی تحت لوای دروغ، اغراق و غلو به عراق تجاوز میکنند و پیشتر از آن هم به پشتیبانی از صدام حسین برمیخیزند. چین تحت لوای به اصطلاح کمونیسم، تودههای میلیونی را در اردوگاههای کارش با حقوق کم و شرایط دشوار به تولید اجناسی میگمارد که اغلب برای محیطزیست مضر هستند. اینها جنبههایی از زیان کاری و منفیگرایی و تعارض در زندگی امروزین هستند. اما من به اصل تکامل هم ایمان دارم- هر چند که زیگزاگی و ناهنجار باشد و گاهی حتی بهنظر رسد که گامی به سوی عقب پیمودهایم. نهایتا بشر بر اینگونه تعارضات پیروز خواهد شد و آنها را از پیش پا و نظر خود بر خواهد داشت و به ساحت تعارضاتی تازهتر خواهد رسید. تکامل و پیشرفت حتمی، اما بطئی و کند است.
شما شهروند آمریکا هستید. بهعنوان یک نویسنده و متفکر و انسان فرهنگی، قلمرو حقوق شهروندی و وظایف شما را چه موضوعاتی مشخص میکند؟
برخی از این وظایف بسیار ساده اما مهم و روزمره هستند. ما در جهانی زندگی میکنیم که رو به تخریب و نابودی است. منظورم از بین رفتن لایه ازون
ozone layer و افزایش تدریجی اما قابل ملاحظه دمای هوای کرهزمین است که کمکم باعث آب شدن یخهای قطب شمال و ایجاد طوفانها، سونامیها و خشکسالیهای وحشتناک است. ما در برابر یک دو راهی بزرگ قرار گرفتهایم: پیروی از زندگیمان به روال کهنه یا پذیرش راهی نو که این روند تخریب و میرایی را به سازندگی و زندگی تبدیل کند. صورت اسامی دریاچهها و رودخانههایی که در ایران به خشکی گراییدهاند، خود نمونهای از این خطر دهشتناک است. وظیفه نخست ما آگاهی است و آگاه و مسئول زیستن. هرکس به سهم خود میتواند در این راه گامی بردارد. انقلابهای قرن بیستویکم با فرد آغاز میشوند و نهایتا نیز، در فرد هم خلاصه میشود و تازه، اگر افراد به هم بپیوندند و جمعی را تشکیل بدهند، بازهم از راهی به جز مدارا، صلح و صفا به نتایج مطلوب نمیرسند. با خشونت، خونریزی و خشم، انسان از وظایف اصلی شهروندی خود باز میماند و مستاصل میشود. اصلا راه تعقل و عاقبتاندیشی از او سلب میشود. سرخپوستان آمریکا به کرهزمین به شکل مام و مادر خود نگاه میکنند که ما را زاده و میپرورد. به این حساب، ما به مام خود خیانت میکنیم و با سبک و روش زندگی ناآگاهانهمان در راه نابودیاش گام برمیداریم.
آیا قوانین و قلمرو موضوعی حقوق شهروندی میتواند حداقل رضایت نسبی را برای انسانها مهیا کند؟ در اینباره از تجربه زندگی خودتان برای ما بگویید.
نخست اینکه متاسفانه هر چقدر بشر متمدنتر شده، نشان داده که ابزار درنده خویی و نابودی خود را بیشتر فراهم آورده است. البته از سوی دیگر هم پیشرفتهای درخشانی در راه مبارزه با امراض شیوع پذیر و مهلک صورت گرفته و برخی حقوق انسانی و مزایای اجتماعی زیستن، دستکم در برخی جاها و بعضی زمانها، رعایت شده است. اما متاسفانه برخی معنویتهایی که بیشترخاص انسان است و حتی در بشر بدوی هم وجود داشته درحال اضمحلال است. مثلا همین اصل میهماننوازی و اینکه از قدیم گفتهاند میهمان حبیب خداست. روستاییان ما که اغلب هم چندان بضاعتی نداشتند، همیشه بیشتر پاسدار اینگونه اصل بودهاند تا شهرنشینان متمدن ما. به همین نسبت انساندوستی، مهربانی، عطوفت، قناعت و سپاسمندی در انسان امروزی کمتر وجود دارد. یکجور کمبها دادن به معنویتهای والا که اصل همنوعدوستی و احترام به انسان و طبیعت در صدر آن است. غرب خیلی پیشرفت کرده اما تا به حال دو جنگ جهانی خانمان برانداز را دامن زده و گسترده است و بمب اتم را هم در راه نابودی همنوعش به کار برده است. از سوی دیگر مثلا کشوری مانند آمریکا که زادگاه یکی از مترقیترین قانونهای اساسی است، بیش از هر کشور دیگری در عرض ٢٣٨سال که از بدو تولد و تشکیلاش میگذرد، به جنگ و ستیز با کشورهای دیگر و تجاوز به مرزهای آنان پرداخته است. درست نیست که پرچمدار آیینی والا بود و دم از نابودی و کشتار دیگران زد. اینگونه برخورد با انسان و انسانیت، غیرقابل قبول است و آن آیین والا را هم تحت سوال میکشد. خواجه بزرگ شیراز بهترین حرف را از فرهنگ کهن ایران آموخته و آموزانده است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از سوی دیگر، برخی اندیشهورزان ما از مردم عادی و روستایی ما هم کمتر به معنویت ارزش میدهند و تازه به این امر هم میبالند و در خود غروری خودشکن و مخرب را یدک میکشند.
آیا به نظر شما ما از نظر مسائل فرهنگی و حقوق شهروندی در جامعه خودمان دچار
تعارض هستیم؟
البته من در اینگونه امور خود را کارشناس و متخصص نمیبینم، اما بههرحال رأی و نظری دارم و فکر میکنم همه چیز از پذیرش آنکه ما هم آدمیم و جایزالخطا هستیم میآغازد و به صلح، صفا، تزکیه نفس، نیت پاک و ایمان به پروردگار ادامه مییابد و با احترام به حقوق انسانی و حق وجودی هر جاندار، جانور و نباتی ختم میشود. البته این تعارض مورد نظر شما، تنها در ایران نیست که وجود دارد و مشکل هم همین است که مسائل و مصایب ابعاد جهانی دارند. آمریکا و کشورهای دیگر غربی تحت لوای دروغ، اغراق و غلو به عراق تجاوز میکنند و پیشتر از آن هم به پشتیبانی از صدام حسین برمیخیزند. چین تحت لوای به اصطلاح کمونیسم، تودههای میلیونی را در اردوگاههای کارش با حقوق کم و شرایط دشوار به تولید اجناسی میگمارد که اغلب برای محیطزیست مضر هستند. اینها جنبههایی از زیان کاری و منفیگرایی و تعارض در زندگی امروزین هستند. اما من به اصل تکامل هم ایمان دارم- هر چند که زیگزاگی و ناهنجار باشد و گاهی حتی بهنظر رسد که گامی به سوی عقب پیمودهایم. نهایتا بشر بر اینگونه تعارضات پیروز خواهد شد و آنها را از پیش پا و نظر خود بر خواهد داشت و به ساحت تعارضاتی تازهتر خواهد رسید. تکامل و پیشرفت حتمی، اما بطئی و کند است.
علیرضا زرین متولد سال۱۳۳۱در کرمانشاه است. او از نویسندگان پرکار
ایرانی است که جهان شاعرانه شگفتانگیزی دارد. با دو زبان فارسی و انگلیسی
مینویسد و در دو اقلیم معرفتی شرق و غرب، مخاطبان خود را دارد. وطن در شعرهای او
عطر خوش دامنههای البرز را میپراکند و جان مخاطبان خود را به تماشای مرغزاری میخواند
که آهوان دشتها، در سرسبزی و طراوت جادوییاش میخرامند. غمی شیرین در متنهای
زرین، او را به یکی از نویسندههای امروز جهان مبدل ساخته که برای بهروزی و مهربان
زیستن قلم میزنند. او از ستایشگران فضیلتهای ناب انسانی است که در هیاهوی هیچ و
پوچ جهان، گم میماند. تاکنون بخشی از آثار دکترزرین که دارای مضامین عمیق
انسانی است به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده و مقالههای زیادی نیز در رابطه با
آثار او به رشته تحریر درآمده است. یکی از شانسهای من در زندگیام همصحبتی با
اوست و فاصله دههاهزار کیلومتریمان با یکدیگر، مانع از این نیست که بتوانیم از
دغدغههای مشترکمان صحبت کنیم. او معلم دانشگاههای آمریکاست. جانش برای وطن میتپد
و دلش، در گرو ارزشهایی است که رگههایی از آنها را میتوان در متنهای او، گزارههای
معلمیاش با دانشجویان نقد ادبی و جستوجویش در پژوهشهای گرانسنگ او به نظاره
نشست.
..... در گپ
و گفتهایی بسیار به موضوعی رسیدم که به شایستگی میتواند در زمره مجموعه موضوعاتی
باشد که جای انتشارش «شهروند» است: ادبیات فارسی و قدرت شگرفش در تربیت فضیلتهای
شهروندی. شاهد مثال آوردن در این خصوص کم نیست اما چیزی که سبب پنهان ماندن این
قابلیت سترگ ادبیات فارسی در مراودات روزمره شهروندی شده، همانا بیتفاوتی یا
شاید، قهر ما با ریشههای فرهنگی خودمان است. این قهر هر چند در لایههای پنهان
زندگی و شخصیت تکتک ما ریشه دوانده و ناپیداست اما، تاثیرات تخریبیاش را میتوانیم
در معمولیترین رفتارهای روزمرهمان دید. شاید بخشی گسترده از رنجهایی که امروز
هرکدام از ما بار سنگین و بیحاصلشان را بر دوش جانمان میکشیم ریشه در همین قهر
مان داشته باشد؛ قهر با ریشهها. اینکه چگونه و از کجا میتوانیم
مسیر آشتی با خودمان را پیبگیریم بسته به درک نیاز ما به آشتی با خودمان است. ما
اکنون در حالتی تلخ بسر میبریم: با صدهزار مردم تنهاییم، بیصدهزار مردم
تنهاییم! شاید بهتر آن باشد که برای یافتن قدمگاهی مطمئن، پا به پای رودکی، سفری
به خویش داشته باشیم. همسفری با دکتر علیرضا زرین در این مسیر زیبایی و حلاوت خود
را دارد.
جناب دکتر زرین برای ورود به بحث بفرمایید
که شعر کلاسیک ایران در جهان امروز چقدر
مخاطب دارد؟
- البته این پرسش بسیار گسترده است و من نمیتوانم پاسخی بسزا به آن بدهم. من
آماری در این زمینه ندارم و تا آنجایی که میدانم، پژوهشی درست و حسابی هم در این
مورد انجام نگرفته است. اما در کل میشود گفت که سترگی ادبیات کهن ما بر اهل فن و
عاشقان پر و پا قرص ادبیات در جهان پوشیده نمانده و نیست. آنها که خواستار شعر ناب
و ادب والا هستند خیام، فردوسی، عطار، بابا طاهر، رومی، سعدی، حافظ، نظامی و... را
از راه ترجمه کم و بیش دریافتهاند و به عظمت جهان شاعرانه آنها پیبردهاند. با
این همه هنوز جا دارد که مخاطب این شاعران ما بیشتر شود و ترجمههای بهتر و بیشتری
از آثار بزرگان شعر و نثر ما صورت پذیرد.
مثلا ازراپاند در چکامههایش(کانتوهایش)، نام فردوسی را به رسمالخط فارسی گنجانده
است. این دلیل بر آن نیست که او تمام شاهنامه را خوانده بوده و فهمیده است. ولی
اینقدر هست که فردوسی را گرامی دارد و تلاش خود را در شعر با کار توانفرسای
فردوسی در شاهنامه در نظر بگیرد و اینقدر هست که بر مبنای احترامش برای خیام، نام
فرزندش را «عمر» بگذارد. زمانی خیام مشهورترین شاعر ایرانی در جهان انگلیسی زبان
بود و اکنون بیشک این مقام به مولانا جلالالدین بلخی یا رومی رسیده است و تازه،
آنکس که بیشتر مترجم و معرف او بوده، دستکم در ارتباط با شعر او و شعر کهن
پارسی، مترجمی کمظرفیت و نسبت به زبان پارسی تنها دارای خردهای بضاعت است.
متاسفانه او در ارتباط با شعر انگلیسی هم چندان آش دهنسوزی نیست. این تنها نظر
من نیست. برخی دوستان دانشور و شاعر دیگرم که ایرانی و آمریکایی هستند هم اینگونه
نظری دارند. اما جهان پهناور است و زمان گویا بیانتهاست. همیشه گفتهاند که
بالاخره در طول زمان سره از ناسره تمیز داده خواهد شد. «او» هم بههرحال در فرآیند
شناسایی مولانا بیاثر نبوده است، هرچند تنها از دریا، قطرهای را برداشت کرده است
حتی اگر خودش فکر کند که شانه به شانه مولانا ساییده یا به همین خاطر است که در
ایران هم از او تجلیل کردهاند. از سوی دیگر هر از چندگاهی در انگلیسی ترجمهای
تازه میبینیم از شاهکاری در شعر کهن مان، اما متاسفانه همیشه درحدی بسیار نازلتر
از خود اثر در زبان اصلی است.
به نظر میرسد که قبل از هر چیز تجربه ترجمه شعر فارسی برای آشنایی با درون
ساخت زبان شاعرانه ما است...
ترجمه آثار قلههای شعری ما کار سادهای نیست. خود من بیش از ٢٠ غزل از حافظ را به
انگلیسی برگرداندهام ولی فقط یکی از آنها را واقعا دوست دارم. این کار را از حدود
٢٠سال پیش شروع کردم و هنوز زیربار این ٢٠ غزل ماندهام. همان یکی را منتشر کردهام
و البته از چند دوست شاعر آمریکایی هم نظر خواستهام. ترجمه شاید دشوارترین کنش
ادبی است، اگر درست و به جا و مربوط و مبسوط انجام بگیرد و در زبان هدف هم اثری
درخور توجه و زنده و پایا به وجود بیاید. هردمبیل و با شتاب و از سر مسابقه و
رقابت و به میل بازار و با چشم و همچشمی میشود متنها را شخم زد و پیش رفت و فقط
شیار ایجاد کرد و به هیچ ثمری نرسید. حتی اگر دانهها را هم در خاک بگذاریم، باز
کلی کار و کشت باقی است که پشتکار، دانش، ذوق و حتی نیایش، الهام و نیت پاک میطلبد.
بهرغم اینگونه برخورد، بازهم جای شکرش باقی است که توجه به شعر و ادب ما از
هروقت پیش بیشتر است و بیشتر از این هم خواهد شد. من امیدوارم که روزی ویژگیهای
فرهنگی و بومی ایرانزمین بیشتر و بیشتر در جهان مخاطب پیدا کند. سینمای ما کم و
بیش این کار را آغازیده و همانطور که گفته شده، همچون موسیقی سنتی ما، بیشک
آبشخورش در شعر و فرهنگ ما است.
با توجه به تجربه تدریس شما در دانشگاههای آمریکایی، بیشترین آشنایی مردم
در غرب با چه نوع شعرهایی است؟
این پرسش شما هم مانند پرسش پیشین، بسیارگسترده و پاسخ مناسب به آن دادن دشوار است.
من میتوانم بگویم که بیشتر مردم انگیسیزبان و انگلیسیخوان، عاشق ترانه هستند،
یعنی واژگانی که با موسیقی همراه باشند. سنت فرهنگی در آمریکا (و انگلستان) اینگونه
است. حتی پیش از حضور پرغوغا و هیجانانگیز گروه بیتلها، رولینگ استونز و باب
دیلن، ترانهها و موسیقی بود که هویت فرهنگی و سرنوشت قومی مردم آمریکا را بیش از
هرگونه دیگر هنری بازگویی میکرد و بازتاب میداد تا اینکه سینما هم آمد و همیشه
با موسیقی و در پی آن، با ترانه همراه شد. این نیست که مثلا والت ویتمن را
آمریکاییها گرامی نمیدارند و نمیخوانند، ولی در مقایسه با باب دیلن، وایت ویتمن
کمتر در حافظه عمومی مردم آمریکا حضور دارد. شاید اگر ویتمن هم ترانهسرا بود و
گیتار به دست و از ته صدایی هم برخوردار بود، سرنوشت شعرش همانند ترانههای دیلن
از عزت بیشتری برخوردار میشد. از سوی دیگر آمریکا شاعرانی دارد که کم و بیش شهرت
عام دارند و دستکم یکی، دو شعرشان در هر کتاب درسی ادبیات دبیرستانی و دانشگاهی
یافت میشود، شاعرانی مانند ادگار آلنپو و رابرت فراست. پو شهرتی عظیم دارد زیرا
که برخی داستانهای بینظیر او به صورت فیلم هم اقتباس شده است و فراست، سمت
ملکالشعرایی آمریکا را عهدهدار بود و نخستین شاعری شد که در مراسم سوگند یک رئیس
جمهوری- جان کندی- حضور یافت و شعرخواند. او همچنین شاعری است که توانسته است شعر
سهل و ممتنع بگوید. در وهله نخست، شعر او به شکل فریبندهای ساده است، اما از
ژرفایی بسیار زیبا و پر معنا برخوردار. در کل شعر سهل و ممتنع پرخوانندهترین شعر
در زبان انگلیسی و شاید در هر زبانی است. شاهکارهای شعری ما نیز اینگونه هستند.
چه شعر فردوسی باشد چه خیام، رومی، حافظ، نیما و فروغ. اگر کسی در این زمینه شکی
دارد، بد نیست بار دیگر به سروقت دریافت رازمانایی و پویایی شعرهزار ساله شاعرانی
چون رودکی، فردوسی، بابا طاهر و... برود و در این زمینه پژوهش، دقت و غور کند. چرا
در پسهزار سال هنوز این ابیات بسیار ساده و درخشان از ابوحفص سغدی، آهنگی بسیار
زیبا را در ذهن ما مینوازد:
"آهوی کوهی، در دشت چه گونه دَوَذا
یار ندارد او؛ بییار چه گونه بَوَذا؟"
پاسخ من آن است که زیرا اینگونه شعر، سهل و ممتنع است. البته، هر
کس آزاد است به هر نوع و شکلی که میخواهد بسراید، اما در ادبیات دنیا، شعر سهل و
ممتنع همیشه از اقبالی بیشتر در نزد خاص و عام شعرخوان برخوردار بوده است و سترگی
شعر ما در آن است که شاعران بزرگ ما از گذشته دور به این راز پیبردند و در عمل
توانستند، به شکل شگفتآمیزی به اجرایش درآورند. برگردان این معجون سحرآمیز سهل و
ممتنع در زبانهای دیگر کار هر مترجمی نیست.
دکترزرین! شما ادبیات تدریس میکنید. بهنظر شما و با توجه به شناختی که از فضای
ادبیات ایران دارید، مردم جهان از ادبیات چه توقعی دارند؟
بیشک در مقام نخست، مردم خواستار آن هستند که ادبیات آنها را در سفری دور و دراز
همراهی کند یا محملی شود برای اینگونه سفر؛ سفری بیدرد سر و بیخطر اما پرهیجان
و پرماجرا. در طول این سفر هم آنها دوست دارند که چیزهای تازهای بیاموزند و یاد
بگیرند، درست همان توقعی که از فیلم و سینما دارند. البته نسل جوانتر حال و حوصله
نسل مسنتر را ندارد و تمایلاش به خواندن کمتر است و دنیای ادبیاتاش در ترانه،
سینما، یوتیوب، اینستاگرام، توییتر و... خلاصه میشود که زحمت و خرج کمتری دارد و
زیاد هم وقت نمیبرد و خودش عملا حتی مختصرتر از خلاصه است. پس تفریح، تفرج،
سرگرمی و یادگیری دانش تازه به زبان ساده، عواملی است که در توقعات عموم مردم از
مطالعه ادبیات گنجانده شده است. البته این همان ادبیات در سطح همگان است و در ساحت
پاورقیها و گزارشهای آنی و فوری اینترنتی و امثالهم.
این ماجرا آیا عمومیت دارد؟
خوانندگان خاص و ادبیات خاص هم داریم. یعنی کسانی که دوست دارند ادبیات برای آنها
سفری معنوی هم در بر داشته باشد و در این سفر حاضرند از گذرگاههایی صعبالعبور هم
بگذرند و خطر کنند و به اینگونه خود را در معرض و مسیر یک تغییر و تحول روحی،
اخلاقی و انسانی قرار بدهند. اینگونه خوانندگانی و اینگونه ادبیاتی البته در
تمام سطوح هنری و فرهنگی نیز یافت میشود و قرینههایی هم در سینما، تئاتر، نقاشی،
موسیقی و الخ... دارد. اساسا شاید ادبیات اینگونه بود که زاده شد و نضج گرفت و
عمومیت یافت. صدای فرد بود که به صدا و خواستههای جمع میپیوست. شامنی که جادو و
جمبل بلد بود و قبیله به قدرت سحرآمیز او ایمان آورد و مسحورش بود. ادبیات بیشک
از سطح شفاهی به بعد نوشتاری و مکتوب رسیده است. این است که برخی از خواستههای
نخستین و بدوی، هنوز با ما هستند. ادبیات باید ما را مسحور کند
و با سفر به جاهای تازه ببرد و آموزههایی هم برای ما داشته باشد.
مسأله مهاجرت اندیشهها یکی از بزرگترین موضوعات جهان است. بسیاری از اندیشمندان و
اهل اندیشه و فرهنگ با مهاجرت به دنبال یافتن زندگی بهتر برای خود هستند. به
نظر شما آیا چنین اتفاقی در مهاجرت میافتد؟
به هرحال مهاجرت بخشی بزرگ از سرنوشت بشر است. اگر سرنوشتی را که علم برای بشر رقم
زده است بپذیریم، خواهیم دید که همه مردمان روی زمین در اصل از آفریقا به سرزمینهای
دیگر مهاجرت کردهاند و هیچ دورانی وجود نداشته است که بشر به عللی از مهاجرت دست
کشیده باشد. بیشتر اوقات هم نتیجه این گذارها کشف و گسترش افقهای تازه بوده است.
شاید اگر مولای روم با خانوادهاش در کودکی یا نوجوانی از بلخ به روم شرقی نمیرفت،
هیچگاه به مقامی که رسیده، دست نمییافت. شاید اگر نیما از یوش
یا اخوان ثالث از مشهد به تهران نمیآمدند هیچ کدام، شاعرانی سرآمد نمیشدند.
آهنگ و نرخ مهاجرت اما در دوران حاضر بسیار فزونتر از هروقت پیشین است و با
خشکسالی، قحطی و شرایط دشوار دیگر زندگی، چه بسا ابعادی بسیار گستردهتر نیز خواهد
یافت. مثلا نگاه کنید به مهاجرتهای عظیمی که از افغانستان و عراق به ایران
صورت گرفته است. مسلما اهل اندیشه و فرهنگ هم در این میان بودهاند
و آنهایی هم که اهل فرهنگ و اندیشه نبودهاند حتما به آن خاطر نیست که دوست ندارند
و نمیخواهند اهل فرهنگ و اندیشه باشند. دوستانی آمریکایی دارم
که به خاطر فرهنگ و سیاست آمریکا، این کشور را ترک کرده و به جاهایی مثل فرانسه،
کانادا و حتی تایوان رخت کوچ بربستهاند. من خودم ٩سال پیش از وقوع انقلاب، وقتی
که نوجوانی بودم به آمریکا آمدم و در آن زمان قصدم فقط تحصیل بود. ولی بعدها به
تشکیل خانواده و اقامتی بسیار طولانی انجامید... «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد
مشکلها». با این حال در تمام این سالها اما عشق اصلی من زبان و ادب فارسی و
فرهنگ و تمدن و مردم ایران بوده است و این همه را بیشتر فقط در ایران است که میشود
به شکل لایزال و بیواسطه یافت و دریافت.
سئوليت اجتماعي نويسنده امروز ايران
از دیدگاه
من، نخستین و مهمترین وظیفه و مسئولیت نویسنده و هنرمند در قبال نوشته و هنر اوست
و این بر میگردد به وظیفه و مسئولیتی که او در قبال فردیت و انسانیت خودش دارد،
یعنی صداقت، درستی و راستی در برابر احساسات، اندیشهها، تجربهها، آرمانها،
آرزوها و برداشتهایش. یکی از رمانهایی که در نوجوانی خواندم «ژان کریستف» از
رومن رولان بود و در این رمان جملهای برای همیشه آویزه ذهنم شد: «هیچچیز والاتر
از یک انسان شرافتمند نیست» من شرافت را در راستی و درستی نسبت به همین تجربهها،
آرمانها و امیدهای فردی میبینم، نه در مال و منال، شهرت، ثروت، قدرت و زور.
البته معنویت را بزرگان ما بارها و به شکلهای گوناگون دربارهاش نوشتهاند، مثلا
«میازار موری که دانهکش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است» یا سخنانی والا
از این دست از حضرت امیرالمومنین(ع) که در نهجالبلاغه میفرماید: «چون بر دشمن
خود پیروز شدی بخشش او را شکر پیروزیت قرار بده»، و... هرگونه احساس مسئولیت و
تعهدی باید از درون خود هنرمند سرچشمه بگیرد و واقعی باشد و نه از برون بر او حکم
و فرمان شود. ادبیات و هنر سفارشی، اغلب نه خدمتی به ادبیات و هنر است و نه به
مردم. البته معنویات جای بسیار ویژهای در رشد و ارتقای شهروندان هر جامعه دارد و
در انحصار یک فرد و یک گروه خاص نیست. راه رسیدن به قله حتما از یک طریق نیست. قله
اینجا درک معنویت در بارگاه الهی است و پیوستن به درستکاری و راستگویی و نیکاندیشی.
خدای را سپاس که فرهنگ ایران پیشینهای بسیار غنی در این زمینه دارد، اما همیشه
انگار در برابر اینگونه گرایشهای راستین، هستند کسانی هم که به قول مولانای
بزرگ، دعا را خوب بلدند اما سوراخ دعا را گم کردهاند.
آیا اصلا میتوان برای انسانهای اندیشمند وظیفه معنوی تعریف کرد؟
به هرحال تعریف شده است و خواهد شد اما اینها مقولههایی هستند که به آسانی درونی
نمیشوند مگر آنکه با شیر مادر اندرون شوند و دایم به مغز انسان تزریق شوند که در
آن صورت با انسانی اندیشمند طرف نیستیم. تعریف من از انسان اندیشمند یعنی کسی که
به نوعی استقلال و آزادی روحی، معنوی، انسانی و حقوقی رسیده است و آن هم پس از
دورهای سخت و آسان و بازهم سخت که تجربهها، آزمونها، خوشبختیها و بدبختیهای
گوناگونی را از سر گذرانده است. از دیدگاه من یک گروه اصول معنوی هستند که تعریف
شدهاند و به وظایف معنوی هم آبشخور میدهند مثل رعایت حقوق انسانی همدیگر و
احترام متقابل و مدارای عمومی در مناظره، بحث و ایراد نظرگاهها و امثالهم. پس میشود
تعریف کرد، اما نهایتا تحمیل نه.
اصولا در جهان کنونی ادبیات و فرهنگ چه نقشی در پیشبرد زندگی شهروندان جهان
دارد؟
برای من این پرسش مثل آن است که نقش آب و استنشاق هوا را در پیشبرد زندگی شهروندان
جویا شویم- این نقش حیاتی است- البته آب و هوای پاک از ضرورتی اجتنابناپذیر
برخوردارند و به همین خاطر میبینیم که مردم از سر جبر در هوای آلوده زندگی میکنند
و آب نه چندان گوارا مینوشند. حالا دیگر چه برسد به ادبیات و فرهنگ که اغلب
بازیچه دست زورمندان، سوداگران، شهرتطلبان و سرشناسان است. روزگاری ادبیات و
فرهنگ در آلمان نازی به سویی رفت که فقط دولت نازیسم آن را تجویز و تحمیل میکرد
و خیلی زمینهها و گسترههای ادبی و فرهنگی در جهان نادیده گرفته شد و حتی به حد
کتابسوزان مشهورشان پیش رفت. اینگونه رفتاری، عاقبتی خوش نه برای دولتمردان آن
زمان آلمان داشت و نه برای مردم آلمان. انسانها هم جزیی کوچک از حیات نباتی طبیعت
و وجود و خلقت بیمثال پروردگار هستند. هر گیاه و گلی به اندازه گلدانی که حیات
ریشههای آنرا محدود میکند، رشد خواهد کرد. تمدن اسلامی در دورانی پر از شگفتی،
از خود ظرفیت پذیرش زیادی نشان داد و باعث شد که حتی بهترین میوهها و فرآوردههای
علم و فلسفه غرب را در خود بپذیرد و بپروراند. اینگونه بود که از درون تمدن
اسلامی، بزرگترین دانشوران، ادیبان، تاریخ نویسان و هنرمندان پدید آمدند و پایهای
شدند برای رنسانسی که بعدها در اروپا پدید آمد. دانشوران ایرانی در این میان سهمی
ویژه و درخور داشتند. ما از چنین گذشتهای برخورداریم و میتوانیم بازهم اینگونه
باشیم اما نه با رجعت، تکرار و تقلید، بل با تجدد، تمدید، پذیرش، مدارا، رشد و از
خود دور کردن واهمه، ترس و هولهای بیاساس و مردم آزار.
از
نويسندگي تا جايگاه شهروندي
نويسندگان يكي از اصليترين شاخصهاي توسعه
و تحول در جوامع جهاني هستند. نويسندگان ايران نيز با برخورداري از دانش و قانونمداري
سهمي بسزا در شهروندي جهان امروز دارند. دكتر عليرضا زرين، از متفكران معاصر
درحوزه ادبيات انتقادي از تجربه شهروندي خود در مهاجرت براي ما سخن گفته است.
شما شهروند آمریکا هستید. بهعنوان یک نویسنده و متفکر و انسان فرهنگی، قلمرو حقوق
شهروندی و وظایف شما را چه موضوعاتی مشخص میکند؟
برخی از این وظایف بسیار ساده اما مهم و روزمره هستند. ما در جهانی زندگی میکنیم
که رو به تخریب و نابودی است. منظورم از بین رفتن لایه ازون
ozone layer و افزایش تدریجی اما قابل ملاحظه دمای هوای
کرهزمین است که کمکم باعث آب شدن یخهای قطب شمال و ایجاد طوفانها، سونامیها و
خشکسالیهای وحشتناک است. ما در برابر یک دو راهی بزرگ قرار گرفتهایم: پیروی از
زندگیمان به روال کهنه یا پذیرش راهی نو که این روند تخریب و میرایی را به سازندگی
و زندگی تبدیل کند. صورت اسامی دریاچهها و رودخانههایی که در ایران به خشکی
گراییدهاند، خود نمونهای از این خطر دهشتناک است. وظیفه نخست ما آگاهی است و
آگاه و مسئول زیستن. هرکس به سهم خود میتواند در این راه گامی بردارد. انقلابهای
قرن بیستویکم با فرد آغاز میشوند و نهایتا نیز، در فرد هم خلاصه میشود و تازه،
اگر افراد به هم بپیوندند و جمعی را تشکیل بدهند، بازهم از راهی به جز مدارا، صلح
و صفا به نتایج مطلوب نمیرسند. با خشونت، خونریزی و خشم، انسان از وظایف اصلی
شهروندی خود باز میماند و مستاصل میشود. اصلا راه تعقل و عاقبتاندیشی از او سلب
میشود. سرخپوستان آمریکا به کرهزمین به شکل مام و مادر خود نگاه میکنند که ما
را زاده و میپرورد. به این حساب، ما به مام خود خیانت میکنیم و با سبک و
روش زندگی ناآگاهانهمان در راه نابودیاش گام برمیداریم.
آیا قوانین و قلمرو موضوعی حقوق شهروندی میتواند حداقل رضایت نسبی را برای انسانها
مهیا کند؟ در اینباره از تجربه زندگی خودتان برای ما بگویید.
نخست اینکه متاسفانه هر چقدر بشر متمدنتر شده، نشان داده که ابزار درنده خویی و
نابودی خود را بیشتر فراهم آورده است. البته از سوی دیگر هم پیشرفتهای درخشانی در
راه مبارزه با امراض شیوع پذیر و مهلک صورت گرفته و برخی حقوق انسانی و مزایای
اجتماعی زیستن، دستکم در برخی جاها و بعضی زمانها، رعایت شده است. اما متاسفانه
برخی معنویتهایی که بیشترخاص انسان است و حتی در بشر بدوی هم وجود داشته درحال
اضمحلال است. مثلا همین اصل میهماننوازی و اینکه از قدیم گفتهاند میهمان حبیب
خداست. روستاییان ما که اغلب هم چندان بضاعتی نداشتند، همیشه بیشتر پاسدار اینگونه
اصل بودهاند تا شهرنشینان متمدن ما. به همین نسبت انساندوستی، مهربانی، عطوفت،
قناعت و سپاسمندی در انسان امروزی کمتر وجود دارد. یکجور کمبها دادن به معنویتهای
والا که اصل همنوعدوستی و احترام به انسان و طبیعت در صدر آن است. غرب خیلی
پیشرفت کرده اما تا به حال دو جنگ جهانی خانمان برانداز را دامن زده و گسترده است
و بمب اتم را هم در راه نابودی همنوعش به کار برده است. از سوی دیگر مثلا کشوری
مانند آمریکا که زادگاه یکی از مترقیترین قانونهای اساسی است، بیش از هر کشور
دیگری در عرض ٢٣٨سال که از بدو تولد و تشکیلاش میگذرد، به جنگ و ستیز با
کشورهای دیگر و تجاوز به مرزهای آنان پرداخته است. درست نیست که پرچمدار آیینی
والا بود و دم از نابودی و کشتار دیگران زد. اینگونه برخورد با انسان
و انسانیت، غیرقابل قبول است و آن آیین والا را هم تحت سوال میکشد. خواجه بزرگ
شیراز بهترین حرف را از فرهنگ کهن ایران آموخته و آموزانده است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
از سوی دیگر، برخی اندیشهورزان ما از مردم عادی و روستایی ما هم کمتر به معنویت
ارزش میدهند و تازه به این امر هم میبالند و در خود غروری خودشکن و مخرب را یدک
میکشند.
آیا به نظر شما ما از نظر مسائل فرهنگی و حقوق شهروندی در جامعه خودمان دچار
تعارض هستیم؟
البته من در اینگونه امور خود را کارشناس و متخصص نمیبینم، اما بههرحال رأی و
نظری دارم و فکر میکنم همه چیز از پذیرش آنکه ما هم آدمیم و جایزالخطا هستیم میآغازد
و به صلح، صفا، تزکیه نفس، نیت پاک و ایمان به پروردگار ادامه مییابد و با احترام
به حقوق انسانی و حق وجودی هر جاندار، جانور و نباتی ختم میشود. البته این تعارض
مورد نظر شما، تنها در ایران نیست که وجود دارد و مشکل هم همین است که مسائل و
مصایب ابعاد جهانی دارند. آمریکا و کشورهای دیگر غربی تحت لوای دروغ، اغراق و غلو
به عراق تجاوز میکنند و پیشتر از آن هم به پشتیبانی از صدام حسین برمیخیزند.
چین تحت لوای به اصطلاح کمونیسم، تودههای میلیونی را در اردوگاههای کارش با حقوق
کم و شرایط دشوار به تولید اجناسی میگمارد که اغلب برای محیطزیست مضر هستند.
اینها جنبههایی از زیان کاری و منفیگرایی و تعارض در زندگی امروزین هستند. اما
من به اصل تکامل هم ایمان دارم- هر چند که زیگزاگی و ناهنجار باشد و گاهی حتی بهنظر
رسد که گامی به سوی عقب پیمودهایم. نهایتا بشر بر اینگونه
تعارضات پیروز خواهد شد و آنها را از پیش پا و نظر خود بر خواهد داشت و به ساحت
تعارضاتی تازهتر خواهد رسید. تکامل و پیشرفت حتمی، اما بطئ و کُند است.