Friday, February 28, 2014
پژوهشی ژرفکاوانه و انتقادی و آموزنده : آسیب شناسی ی کاربُردهای امروزین ِ زبان فارسی
اسماعیل خویی
اندیشیدن به زبان: نگرشی ساختاری - معنا شناسانه در نثرِ
امروزینِ فارسی- بخش یکم
چفت و بستِ زبانِ فارسی شُل شده است. بسیار کم بوده اند، به
راستی، نمونه هایی از شعر و نثرِ پس از مشروطیّت که خو شان مرا جُز به همین
نتیجه رسانده باشد که چفت وبستِ زبانِ فارسی ی امروزین به راستی شُل شده است: هم
در ساختمان و هم در واژگان.
بی درنگ باید بیفزایم که زبانِ فارسی
ی امروزین ، هم در گستره ی بسیار گسترده ی جغرافیایی و هم در سطح های بسیار
گوناگونِ اجتماعی ی کاربردِ خویش، گویش ها و گونه های فراوانی دارد. در نوشته ی
کنونی ، من امّا به گونه ای از این زبان خواهم پرداخت که کاربردِ فرهیخته - ادبی ی
آن (را) پدید می آورد:
به نمودها و نمونه هایی از این کاربرد
در نثرِ فرهنگی - ادبی ی امروزینِ ایران.
به "زبان وبیان"
شعرِامروزینِ ایران در نوشته ای دیگر خواهم پرداخت.
و بی درنگ، باز، باید بیفزایم که من،
هرگاه به کاربردِ فرهیخته - ادبی ی زبانِ فارسی ی امروزین می اندیشم، بی درنگ و به
ناگزیر به یادِ همین گونه از کاربردِ زبانِ انگلیسی ی امروزین می افتم: که، هر چه
با آن آشنا تر می شوم، ورزیدگی ، جا افتادگی و هنجار یافتگی ی آن بر من آشکارتر می
شود: هم در ساختمان و هم در واژگان. در آوا شناسی نیز، حتا: گرچه با این جنبه از
زبان، در نوشته ی کنونی، کاری نخواهم داشت.
زبانِ انگلیسی ی امروزین، در کاربردِ
فرهیخته - ادبی ی خود، به راستی که زبانی ورزیده ، جا افتاده و هنجار یافته است. و
چنین است که، در این کاربرد از این زبان، غلط گفتن وغلط نوشتن - می توان گفت - به
راستی که سخت دشوار است. وچنین است ، چرا که خطاهای دستوری و واژگانی، در این
کاربرد از این زبان، از متنِ گفتار یا نوشتاری که در آن راه یافته باشند، به گونه
ای زننده و چشمگیر بیرون می زنند: و ، در نتیجه ، همیشه به آسانی و آشکارا شنیدنی
یا دیدنی اند: و، در نتیجه ، همیشه بی درنگ و به آسانی درست شدنی اند. و چنین است
که این یا آن خطای دستوری یا واژگانی ، از قلمِ نویسنده نیز اگر وآنگاه که در رفته
باشد،باری، از چشمِ نه لزوما تیزبینِ ویراستارِ کارِ او نخواهد گریخت. و چنین است
که یافتنِ خطاهای دستوری یا واژگانی، در کارِ گویندگانِ انگلیسی زبانِ رادیو یا
تلویزیونِ بی بی سی یا نویسندگانِ روزنامه هایی همچون گاردین و تایمز، همیشه نزدیک
به ناممکن است. نام آورانِ امروزینِ شعر و ادب در زبان انگلیسی که دیگر، البته،
جای خود دارند.و، باور کنید، غمم می گیرد از این که ناگزیر و بی درنگ باز باید
بیفزایم که پرت ترین و مبتذل ترین نشریه های انگلیسی زبانِ امروزین نیز، در هر
زمینه ای که ابتذال آفرین باشند، باری، در برخورد با زبان، ناگزیرند از پرت، یعنی
نابه هنجار، نبودن...
امّا،امّا، سطح ها و گونه های دیگر که
هیچ، فرهیخته ترین و ادبی ترین گونه ی کاربردِ زبانِ فارسی ی امروزین نیز غلط گفتن
و غلط نوشتن را به آسانی در خود می پذیرد.
-"سخت نگیریم: معنا را که می رساند. چه
فرقی دارد که بگوییم تفاوت یا اختلاف؟"
-"ملا نُقطی نباشیم: معنای جمله که روشن
است. چه فرقی می کند که را را اینجا بیاوریم یا آنجا؟"
به آسان گیری خو کرده ایم. و برآیندِ
این خو کردگی همانا سُست شدگی ی هنجارهای زبانی ی ماست:هم در ساختمان و هم در
واژگان. در راستای این "ترّقی ی معکوس"، کارمان بدانجا کشیده است که
اصرار به درست گفتن و درست نوشتن را، که خود برآیندی ست از زبان- آگاهی، نمودی از
واپس ماندگی ی ذوقی- بینشی و فسیل شدگی ی فرهنگی- ادبی می گیریم. و...نه! امّا،نه!
بهتر است نروم سرِ منبر، و بروم سرِ سطر.
بگذارید نخست در چند جمله و عبارت باریک
شویم.
جمله: " ... کارِ آنان به مثابه
۱ اندودن ِ خورشید به گل می ماند."۲ آشکار است که، در این جمله ، باید یا
"به مثابه" حذف شود یا"می ماند" بشود:"است".
جمله:" در شعری به نام ایستگاه
زیما... از رنگ باختنِ آرمان های انقلابی توسط بورکرات ها شکوه کرد."٣"آنچه
این جمله می خواهد با ما بگوید این است که "(یفتوشنکو) در شعری به نام
ایستگاه زیما... از رنگ باختن آرمان های انقلابی در دستِ بورکرات ها شکوه
کرد." :یعنی شکوه ی شاعر از بورکرات ها بود که باعث رنگ باختن آرمان های
انقلابی شده بودند. آنچه این جمله عملا با ما می گوید، امّا، این است که یفتوشنکو
، در شعرِ ایستگاه زیما، به بورکرات ها نمایندگی داد تا از رنگ باختن آرمان های
انقلابی شکوه کنند!
عبارت:"جشن صد سالگی تولد
لنین."۴ یعنی" جشن صدمین سالگرد تولد لنین"!
جمله:" یکی دیگر از بناهایی که
از اهمیت تاریخی خاصی برخوردار است، جامع توس را می توان معرفی کرد."۵ آشکار
است که باید یا به آغاز این جمله افزود: "چون" یا "به
عنوان"،و یا عبارتِ" را می توان معرفی کرد"را از پایان آن برداشت و
به جایش گذاشت:"است".
جمله :"در اواخر سده ی چهارم
گروهی از ترکمانان که در نواحی شهر توس و مرو مستقر بودند و بیشتر از ترکستان به
این ناحیه مهاجرت کرده بودند سر به شورش و آشوب گذاشته و تمامی روستاهای نواحی شهر
توس و سایر شهرهای خراسان را مورد چپاول و غارت قرار داده، راوندی گوید:..."
۶ در این جمله، "گذاشته" یعنی "گذاشتند"و "قرار
داده" یعنی " قرار دادند"."حالتِ وصفی ی فعل" ، در زبانِ
فارسی ی امروزین ، سرچشمه ی بسیاری خطا نوشتن هاست وهمچنین است"حذفِ فعل به
قرینه".
جمله :"گاهی او را تا حد میرزا
بنویس پایین می آورند، گاه چون برده ای در زنجیر".۷ گفتم که: "حذفِ فعل
به قرینه"و، به طور کلی، "حذف به قرینه" بسیار پیش می آید که کار
دست دوستان بدهد. دوستِ ما، در اینجا، می خواهد بگوید:"گاهِ او(یعنی شاعر) را
تا حدِ میرزا بنویس پایین می آورند، گاه چون برده ای به زنجیرش می کشند".
مثلا.
"جمله":"گاها خون خود را
ریخته وشکنجه کشان از آن رنج می برد"٨.نخیر!
من به هیچ چیزِ این جمله کاری ندارم.
به جانِ دوست، امّا، سخت- یعنی "شکنجه کشان"-رنج می برم از این که می
بینم"گاهِ" فارسی دارد به "انِ" عربی آلوده می شود!- به ویژه
که می بینم از این پیوند نا به هنجار انگار هنجارِ تازه ای نیز دارد زاده می
شود.بفرمایید:این هم واژه ی نو بنیادِ"بنیادا"۹! - که، البته ، از
"غایتِ" عربی دوستی ی پژوهشگرِ ما نیز نیست:چرا که ایشان
"تانی" ی عربی را هم می نویسند:"طئنی"۱۰.
باری. جمله:"در جایی به پوشکین
رجوع کنیم..."۱۱ که یعنی:"رجوع کنیم به پوشکین، آنجا که می گوید...".
جمله :"هستند مسلما کسانی که
اعتقاد دارند در یک چنین وضعیتی بهتر آن است که آنقدر گرسنگی کشید تا کلکمان کنده
شود."۱۲ اصلِ"همخوانی ی ساختاری ی مفرداتِ یک جمله"در زبانِ فارسی
ی امروزین نیز، البته با هنجارهایی ویژه ی این زبان، در کار است. بر بنیاد یکی از
همین هنجار هاست که "گرسنگی" را، در این جمله، باید"بکشیم".
جمله :"امّا برای مصدق در تاریخ
معاصر جایی ممتاز می شناخت تا جایی که وی را رهبرِ آزادگانش می خواند."۱٣
دومین بخش این جمله برآیندی ست، در نوشتار، از در هم آمیختنِ دو هنجار:یکی دیروزین
و دیگری امروزین. دیروزها می نوشتیم:"... تا بدانجا که رهبر آزادگانش می
خواند." امروزها می نویسیم:"... تا جایی که او را رهبرِ آزادگان می
خواند."از هم آمیزی ی این دو هنجار، امّا، آنچه بار می آید و در کار می آید
هنجارِ سومی نیست:تنها غلطی آشکار است.
باری. و ، باز هم، جمله :"جناح میانه
رو... در نظر دارد... با بیرون نگه داشتن اکثریت نمایندگان تندرو از مجلس، آخرین
پایگاه قدرتی که تندروها با اتکا به اکثریت کرسی های مجلس هنوزدر اختیار خود
دارند، از کنترل آنها خارج کند."۱۴ آشکار است که این جمله یک "را"
کم دارد.اما بر(ای خودِ)من نیز روشن نیست به راستی که "را"ی با یا را در
کجای این جمله باید کار گذاشت:پس از واژه ی "قدرتی"؟یا پس از واژه ی
"دارند"؟ یا، شاید، فرقی نمی کند؟نمی کند؟ چرا؟
و، باز هم، باری. عبارت :"...
نیروی میرائی که در شرایط فعلی به واقع جز اظهار نظر و آه وفغان، نقش مستقیم و تعیین
کننده ای در حیات سیاسی- اقتصادی جامعه ندارد..."۱۶
منطقِ ساختاری ی این عبارت، آشکارا،
در تضاد است با آنچه نویسنده می خواهد بگوید:نویسنده به هیچ روی نمی خواهد بگوید
که "اظهار نظر و آه وفغان "کردن یکی از "نقشهای مستقیم و تعیین
کننده... در حیات سیاسی - اجتماعی (ی) جامعه" است. عبارتی که به کار برده
است، امّا، دقیقا همین را می گوید.
جمله :"در حالی که فقط چهار ماه
به انتخابات مجلس باقی نمانده، میانه روها هیچ برنامه ی پیشنهادی جدیدی برای حل
مشکلات جامعه عرضه نکرده اند."۱۶ از متنِ کار آشکار است که آنچه نویسنده می
خواسته است بنویسد این است که:"... بیش از چهار ماه به انتخاباتِ مجلس باقی
نمانده(است)...". آنچه نوشته است، امّا، برعکس، بدین معناست که:"... بیش
از چهار ماه به انتخابات مجلس باقی مانده(است)..."!
عبارت : چند پاسدار ایرانی که...
سالها به اسارت اسراییل در آمده اند..."۱۷ یعنی :" چند پاسدار ایرانی که
... سالهاست در اسارتِ اسراییل اند..."."به اسارت در آمدن" یک
پیشـآمد است که در لحظه یا ساعت یا شب یا روزِ ویژه ای پیش می آید."در اسارت
بودن"، امّا، یک چگونگی (یعنی حالت یا وضعیت) است که می تواند زمانی دراز یا
کوتاه داشته باشد.(از کراماتِ شیخِ ما!)
باری. و، باز هم،عبارت:"...
نهضتی که مردم از آن خود می دانستند..." ۱٨. کاربرد"که اش"
(یا"که ش")، در فارسی ی امروزین، دگرگون شده است:بدین معنا که
"اش" از "که" اغلب جدا می شود وبه عنصرِ ساختاری ی دیگری می
پیوندد. درست است که ، در سطح عادی ی نوشتار،نمی نویسیم:"نهضتی که ش مردم از
آن خود می دانستند"؛درست نیست، امّا،که این"(ا)ش" را یکسره نبوده
بگیریم. می توانیم بنویسیم:"نهضتی که مردم از آنِ خودش می دانستند "یا
"نهضتی که مردم از آن ِخود می دانستندش"."آن را" را نیز می
توانیم، البته، به جای"(ا)ش" به کار گیریم و - یعنی که-
بنویسیم:"نهضتی که مردم آن را از آنِ خود می دانستند".بی"
(ا)ش" یا "آن را" ،امّا، عبارتِ ما بی گمان چیزکی کم خواهد داشت.
جمله :"هدایت به خاطر دختری که
یکی از نوچه هایش به خود جلب کرده بود خود کشی کرد."۱۹ این جمله نیز
یک"(ا)ش" کم دارد:که، این بار، به معنای "او را" ست.
جمله:"برای علاقمندان خواندن اصل
مقاله توصیه می شود."۲۰"برای"،در این جمله، یعنی"به"!
دو جمله ی پیوسته:"... در چنین
مرحله ای از انکشاف سرمایه داری(جهانی شدن تمام فازهای گردش سرمایه)منظور از مثلا
سرمایه ی "آمریکایی"و یا "شرکت های ماورای ملی آمریکایی "صرفا
می تواند این باشد که مرکز شرکت... در کشور آمریکا واقع شده است. درغیر این صورت
با توجه به جهانی شدنِ فعالیت ها مفهوم دیگری برای این مقوله نمی توان در نظر
گرفت."۲۱ عبارتِ"در غیر این صورت"، در آغازِ دومین جمله، آشکارا
نادرست ، یعنی نا به جا، به کار گرفته شده است:"حشو"ی نیست که
"قباحتِ"آن به معنا ، به هر حال ، آسیبی نرساند. "زایده"ای ست
ناهمخوان با بافتِ معنایی ی این دو جمله، که بی چون وچرا باید حذف شود.
چند جمله ی پیوسته:"آن پیاله های
عسل را همیشه خندان وپر از شیطنت دیده بودی. آن پیاله های شیرینِ درخشان را که زیر
سایه ی مژه های بلند- تا به یادداشتی- هراسان ندیده بودی.دیده بودی که گاه تلخ می
شدند؛ سایه های تیره ای بر سطح صیقلی شان می نشست، به هنگام خشم. دیده بودی که گاه
در آنها کینه موج می زد و کدر می شدند،به هنگام شنیدن خبر بد.اما آن سایه های تیره
و آن موج های مکدر زود محو می شدند و دوباره شیرین می شدند، سرشار از عشق و
زندگی..."۲۲.
منطقِ ساختاری ی واپسین جمله ، در این
فرگرد، با ما می گوید که "آن سایه های تیره و آن موج های مکدر"بودند که
"محو می شدند و دوباره شیرین می شدند". آشکار است ، امّا، که این نیست
آنچه نویسنده می خواهد بگوید. نویسنده می خواهد بگوید :"آن سایه های تیره وآن
موج های مکدر زود محو می شدندو آن پیاله های عسل دوباره شیرین می شدند".
عبارت :"موجی که توسط جهانگردان
و تاجران و سفیران اروپایی در ایران افتاده شد..."۲٣! کاش ترجمه می بود،امّا-
نخیر- این عبارت را از مقاله ای می آورم که در اصل به فارسی نوشته شده است. شاید
به راستی غلط هم نباشد؛امّا، به گمان من یکی، از غلط هم بدتر است:بس که زشت و نچسب
است.
باری. این نیز جمله ای ست از همان
مقاله:"نه در دوران پیش از انقلاب و نه اکنون چنین امکانی وجود نداشته
است."۲۴ که جمله ای ست بر آمده از یگانه کردنِ دو جمله:"پیش از انقلاب
چنین امکانی وجود نداشته است"؛و "اکنون نیز چنین امکانی وجود نداشته
است"!و اولی برای و به جای نوشتن این که:"پیش از انقلاب چنین امکانی
وجود نداشت "؛و دومی به جای و برای نوشتنِ این که:"اکنون نیز چنین
امکانی وجود ندارد". و شگفتا!
جمله:"آیا واقعا محیطی را که قصد
دارم بساطم را پهن کنم می شناسم؟"۲۵.
این جمله، آشکارا، یک "در
آن" کم دارد: پس از "بساطم را"،یا پیش از آن، یا پس از "قصد
دارم"؟
باری. جمله:"این بار اومدم که
بمونم..."۲۶ شکل نوشتاری ی این جمله این است:"این بار آمده ام که
بمانم"، و نه این :" این بار آمدم که بمانم". و، پس ، شکل گفتاری ی
آن، در نوشتار، باید باشد:"این بار اومده م که بمونم..."
باز هم جمله؟نه! همین ها باید بس
باشد، نیست؟ باری. این همه تنها مشتی ست نمونه، نه از خروار، بل، که به راستی از
خرمنی آفت زده که از آن ، نه همین مشت مشت، بل، که به راستی خروار خروار می توان
نمونه آورد. و کاش، ای کاش، اینچنین می بود:امّا بدبختانه هیچ اینچنین نیز نبوده
است که در راهِ دست یافتن به این نمونه ها - آنهم به ویژه"شکنجه کشان"!-
رنجی بر خود هموار کرده باشم. سوگند یاد می کنم ، به جانِ دوست، که تنها نگاهکی
انداخته ام، آنهم در همین دو سه روزه ی گذشته، به تنها چند صفحه از هریک از تنها
چند نشریه ای که از هردوره از هریکی شان تنها یک شماره از تازه ترین هاشان را بر
که نگزیده بودم، نه، همین برداشته بودم- خوب، البته- برای عیب جویی و نکته گیری.
که آغازه ای ناگزیر است براین بررسی ی ساختاری- واژگان شناسانه.
و گفتن نباید داشته باشد که
قصدم،بازهم به جانِ دوست، آزارِ هیچ کسی نیست. دنیای سخن، خاوران، آدینه، کبود،
پویشگران، چشم انداز، پویش، فصل کتاب، اندیشه وپیکار، وپر،همه، را من از بهترین
ماهنامه ها وفصل نامه های امروزینِ فارسی می شناسم که در ایران وبیرون از ایران
منتشر می شوند.و، در میانِ نویسندگان و پژوهشگرانی که قرعه ی
فالِ عیب جویی ها ونکته گیری های من به نام شان افتاده ست و ، در دنباله ی این
نوشته، خواهد افتاد، هستند - و یکی دو تا هم نیستند- نام آورانی که من از دیرباز
در شخصیت و کارِ تک تک شان با مهر وستایش می نگریسته ام و می نگرم. می شد، و می
شود، که به سراغِ دیگران نیز بروم. می شد، و می شود، از خطاهای ساختاری و واژگانی
ی فارسی نویسان و فارسی سرایانِ دورانِ کنونی ، در کاربردِ ادبی ی زبانِ فرهنگی ی
خویش، به راستی که کتابی فراهم آورد در اندازه های یک مثنوی ی هفتاد من
کاغذی.نمونه هایی از اینگونه خطاها که تا همین جای این نوشته آورده ام، امّا، گمان
می کنم در روشنگری ی این چگونگی بس باشند که - گفتم-چفت وبستِ زبان فارسی شُل شده
است:هم در ساختمان و هم در واژگان.
و، تا روشن تر شودکه قصدم همانا نشان
دادنِ سُست شدگی ی پیکره ی دستوری و درهم ریختگی ی مرزهای گستره های معنایی در
واژگانِ زبانِ فارسی ی امروزین است ونه- و دورباد از من-شک روا داشتن در فارسی
دانی یا "سواد" یا فرهیختگی ی زبانی ی این یا آن نویسنده یا پژوهشگر ،
بگذارید به نمونه هایی که از غلط در نثرِ امروزین فارسی آورده ام دو نمونه ی دیگر
بیافزایم، از کلکِ استادِ گرانمایه ای که-بزرگی وبزرگواری ی سیاسی واخلاقی اش به
کنار- شخصیت وکارِ دانشگاهی ی او برای بسیاری از فرهیختگانِ روزگارِ ما(آنهم در
بیش از یک یا دو نسل)الگوی درخشانی بوده است برای(چرا که، و همچنان که، خود نمونه
ای نیز بوده است از)ژرف نگری ، باریک اندیشی و آزادگی(به معنای رها بودن از هرگونه
پیشداوری)در پژوهش وسنجش:زنده یاد، استاد دکتر غلامحسین صدیقی را می گویم. آری. و
بگذریم از هر چه هایی که هر که ها "درستایش"۲۷ یا در بازگفتن
"حدیثِ آن فرزانه"۲٨ در هرکجایی گفته اند."احاطه ی چشمگیرِ(او) بر
مباحث و منابعِ فرهنگ وتاریخِ ایران"۲۹ نیز به کنار؛ باری، هم در آیینه ی
برگردانِ رسا و شیوایی که شهرام قنبری از "حاصلِ کلام" ، یعنی از
"فصل پایانی ی رساله ی دکتری" ی او به فارسی به دست داده است نیز دانشجو
یعنی دانش پژوهی را می توان دید و بازشناخت که، به راستی ، نه تنها "دقتِ
مستوفیان، انسجامِ کارِ منشیان و ظرافتِ فکرِ دبیران را توشه راه گرفته"٣۰
است ، بل ،که زبانِ فرانسه را نیز خوب می شناسد و درست وپاکیزه به کار می گیرد. و
جز این نیز نمی توانسته است بوده باشد.می بایسته است تا چنین بوده باشد تا
"هیات ِداوران، بی گفت وگو و به اتفاقِ آرا، درجه ی بسیار ممتاز را"٣۱
از سوی"دانشکده ی ادبیاتِ پاریس" به او اعطا کنند.
و این به سالِ ۱۹٣٨ میلادی ست . امّا،
امّا چنین دانشی مردی، آنگاه که- ده سالی پس از این تاریخ- می خواهد زندگی نامه
گونه ای از خود را به فارسی بنویسد، می نویسد:"تاریخِ تولد نگارنده ی این
سطور، غلامحسین صدیقی، هفتم شوّال المکرم۱٣۲٣ هجری قمری مطابق با ۴ دسامبر ۱۹۰۵
میلادی (هنگام شب) و دوازدهم آذرماه ۱۲٨۴ هجری شمسی درشهر تهران در بازارچه ی
سرچشمه ، که اکنون به خیابان سیروس مبدل شده است"٣۲. بر من آشکار است که این
"جمله" یک "است " کم دارد:پس از واژه ی"قمری " یا
پس از واژه ی"شمسی"(؟)
و این هم دومین"جمله" است
از این زندگی نامه گونه:"نام پدرم حسین صدیقی، ملقب به اعتضاد دفتر یاسلی
نوری مازندرانی که روز شنبه ششم فروردین ماه ۱٣۱۲ به ساعت ۲۱ در قریه ی زرنان
مجاورِ شاه آبادِ کرج فجاه به رحمت ایزدی پیوست."٣٣ آنچه دکتر صدیقی می
خواسته است بگوید این است، البته ، که:"پدرم حسین صدیقی نام داشت وملقب بود
به اعتضاد دفتر یاسلی ی نوری ی مازندرانی ..."ساختار دستوری ی
"جمله" ای که نوشته است، امّا، منطقا بدین معنا ست که نام پدر
استاد(بوده است که) ملقب بوده است به اعتضاد دفتر یاسلی ی نوری ی مازندرانی ، نه
خود او!
باری. و، تا روشن شود که من برچه
بنیادی ست که در نثرِ امروزینِ فارسی به دیده ی عیب جویی و نکته گیری می نگرم، سه
نکته را باید در همین جا یاد آور شوم:
نخست این که نگرشِ دستوری به زبان
تفاوت دارد با نگرشِ زیبایی شناسانه به زبان. نگرشِ دستوری به زبان از نوعِ نگرش
های منطقی ست:یعنی از گونه ای "ابژکتیویته"برخوردار است:یعنی اصولی دارد
که برای همگان، به گونه ای یکسان و بی چون وچرا، پذیرفتنی ست. نگرشِ زیبایی
شناسانه به زبان، امّا، همیشه آغشته به "پسندِ
زبانی"ست:یعنی"سوبژکتیو" است:یعنی کارکردهایش زمینه هایی پدید می
آورد که، در هر یک از آنها ، شاید تا همیشه، همچنان"گروهی این، گروهی آن
پسندند". من، در مقاله ی کنونی ، در هیچ نوشته ای از دیدگاهی زیبایی شناسانه
ننگریسته ام:حال آن که - نمونه وار می گویم- دکتر انور خامه ای٣۴، در چندین مورد،
از چنین دیدگاهی ست که بر"نقص های دستوری و انشایی" ٣۵ ی" طوبی و
معنای شبِ "شهرنوش خانم پارسی پورانگشت می گذارد.
دکتر خامه ای ، برای نمونه، خوش نمی
دارد که نویسنده، به جای "مونس برخاسته بود"،بنویسد :"این یکی
برخاسته بود"؛ یا که، به جای "خشمش به کرختی وفرسودگی می گرایید
"بنویسد:"خشم او با حالتی از کرختی وفرسودگی جای عوض می کرد". دکتر
خامه ای بر آن است که این گونه" جملات مثلِ این است که از (یک)زبان بیگانه
ترجمه شده باشد."٣۶ امّا، خوب ، گیرم چنین نیز باشد. این چگونگی ، به هر حال،
تفاوت دارد با دچاربودنِ نثر به"نقص های دستوری و انشایی".
باری. و دوم این که غلط نوشتن تفاوت
دارد با کژروی ٣۷ های آگاهانه از هنجارهای زبانی. برون افتادنِ نا آگاهانه از
هنجارهای دستوری و واژگانی تفاوت دارد با برون زدنِ آگاهانه از اینگونه هنجارها.
برون افتادنِ ناآگاهانه از هر هنجارِ زبانی، یعنی هر گونه از غلط نوشتن ، یک عیب
است. برون زدنِ آگاهانه از هر یک از این هنجارها، امّا، می تواند- عیب نباشد که
هیچ- هنر نیز باشد.
گفته اند، و به درستی، که همین کژروی
های آگاهانه- و سنجیده- از هنجارهای دستوری و واژگانی ست، در هنر های زبانی ، که
بنیادِ هرگونه نوآوری و آفرینندگی ی سبک شناسانه است. من، در نوشته ی کنونی ، تنها
بر برخی برون افتادن های نا آگاهانه ی برخی از نویسندگانِ امروزین از هنجارهای دستوری
وواژگانی ی زبانِ فارسی ی امروزین انگشت نهاده ام:حال آن که -بازهم نمونه وار می
گویم- دکتر انور خامه ای ، در نقد خود بر" طوبی ومعنای شب "، انگار
هرگونه برون بودنی از هنجارهای پذیرفته ی زبانی را لزوما یک "نقصِ دستوری
وانشایی" می شناسد. وچنین است که بسیاری از آنچه هایی که در چشمِ دیگرانی چون
خودِ من هنر است ، از چشمِ منتقدِ ما عیب دیده می شود. چه عیبی دارد که خانم پارسی
پور نوشته باشد:" اهلِ روم بود گویا آن کس که این را گفته بود"، و نه-
چنان که آقای دکتر خامه ای سفارش می کند-:"گوینده آن گویا اهل روم
بود"؟یا نوشته باشد:"مورچه امّا آیا می اندیشد"، ونه:"اما آیا
مورچه می اندیشد؟"یا:"کسی کسی را نمی کشت در این خانه"، و
نه:"در این خانه کسی کسی را نمی کشت"؟ و مانندهای اینها. و چیست، جز
همین گونه کژ روی ها از هنجارهای دستوری وواژگانی ، که، برای نمونه، به سبکِ
نویسندگی و نثرِ ابراهیم جانِ گلستان رنگ وانگی ویژه می زند؟یا به سبکِ نویسندگی و
نثر جلال آل احمد؟یا به زبانِ شعری ی نیما یوشیج ، به ویژه، و به زبانِ شعرِ
نیمایی و فرانیمایی، به طور کلی؟ و ناگفته نگذارم که کژروی از هنجارهای زبانِ
نوشتار می تواند، خود، فرا رفتن یا بازگشتی باشد به سوی هنجارهای زبانِ گفتار.
باری. وسوم این که هنجارهای ساختاری و
واژگانی ی هر زبانِ زنده ای، هم در تاریخ، و هم در جغرافیا و هم در سطح های
اجتماعی- فرهنگی ی کاربردِ آن، پیوسته دگرگونی پذیر و -در نتیجه - همیشه گوناگون
اند. وچنین است که هرگویشِ ویژه ای از هر زبان، گذشته از هنجارهای بنیادی وهمگانی
ی آن زبان، هنجارها و هنجارک های ویژه و درونی ی خود را هم دارد:و، همچنین ،
هرگونه ای از کاربردِ تاریخی یا جغرافیایی یا اجتماعی- فرهنگی ی هر گویشی. و نکته
این است که هر کاربردی از هر گونه ای از هرزبان را می باید تنها با هنجارها و
هنجارک های ویژه و درونی ی خودِ آن گونه به سنجش وداوری گرفت، ونه با هنجارها و
هنجارک های هیچ گونه ی دیگری از آن زبان. نمونه وار می گویم:این که سمرقندیانِ
پریروزین چنین وچنان می گفتند یا نمی گفتند نباید بنیادی گرفته شود برای باز
شناختنِ درست از نادرست در سخن گفتنِ خراسانیانِ امروزین. و این را که خراسانیانِ
امروزین چنین وچنان می گویند یا نمی گویند نمی توان، یعنی نباید، معیار گرفت برای
باز شناختنِ درست از نادرست در سخن گفتنِ تاجیکیانِ امروزین.باری.و، پس، می خواهم
بگویم، همین با سنجه های امروزین است که من در کاربردِ فرهنگی- ادبی ی امروزینِ
زبانِ فارسی می نگرم، نه با سنجه های دیروزین یا پریروزینِ این کاربرد.
و درست است که من نیز از "غلط
ننویسیم" سخن می گویم؛ امّا این نه در آن معناست که استاد ابوالحسن نجفی از
"غلط ننویسیم" سخن می گوید. در آن معنا که او از "غلط
ننویسیم"سخن می گوید، من برآنم که حق بی گمان با دوستم دکتر محمد رضا باطنی
ست که از استاد، در پاسخ، می خواهد اجازه بفرمایند تا ما همچنان"غلط بنویسیم".
در نوشته های ابوالحسن نجفی و رضا
باطنی، دو دیدگاه از زبان نگری رویاروی یکدیگر ایستاده اند:یکی، دیدگاه ادیبانه -
تاریخی، که سنجه ها و هنجارهای "زبانِ معیار" را در کاربردِ پیشنیان از
زبان می جوید:و هر آنچه را، در کارکردها و کاربردهای امروزینِ زبان، که با این
سنجه ها و هنجارها ناهمخوان باشد غلط، گیرم"غلطِ مصطلح" ، ارزیابی می
کند؛ و ، دیگری ، دیدگاهِ زبان شناسی ی علمی، که "زبانِ معیار" را، در
هر برشی از تاریخِ تکاملِ یک زبان، همان، همانا، زبانِ مردم می شناسد و برآن است
که به زبانِ مردم خرده نمی توان گرفت:چرا که سنجه های هر گونه خرده گیری را، در
بنیاد، خود، همین زبان است که به دست می دهد.
پذیرفتنِ دیدگاهِ زبان شناسی ی علمی،
برای من، امّا، هیچ بدین معنا نیست که هر که هر چه می گوید یا می نویسد درست است.
آنچه بدان خرده نمی توان گرفت زبانِ مردمِ هر روزگار است، نه هر کاربردی از آن.
و درست است که"غلطِ
مصطلح"،خود، اصطلاحی ست پوک: چرا که غلطی که مصطلح شده باشد، هم به دلیلِ
مصطلح بودنش ، دیگر غلط نیست، بل، که هنجارِ ساختاری یا واژگانی ی تازه ای ست در
زبان. این سخن، امّا، به گمان من، هیچ بدین معنا نیست که در برابرِ غلط های در کار
آینده و شکل گیرنده- امّا هنوز جا نیافتاده -نیز نمی توان یا نباید ایستادگی کرد.*
آن روز، در نمی دانم چند دهه پیش، که از
فرنگ برگشتگانِ ما،
"Point de vue "
را به "نقطه نظر" بر می
گرداندند، ای کاش می بود کسی تا به ایشان یادآوری می کرد که ما درزبانِ فارسی واژه
ی زیبای"دیدگاه" را هم داریم. اگر چنین شده بود، بسا که اصطلاحِ زُمختِ
"نقطه ی نظر" امروز این همه چشم وگوش و هوشِ زبانی ی ما را نمی آزُرد.
باری. و درست است که زبان، چون پیکره
ای زنده، هم دراستخوان بندی ی ساختاری، و هم در یاخته های واژگانی ی خود- گیرم به
آرامی، امّا- پیوسته دگرگون شونده است(همچنان که در ساختِ آوایی ی خود نیز) . این
نیز، امّا، حقیقتی ست که برخی از دگرگونی های ساختاری یا واژگانی (یا آوایی) با
کژروی های نا آگاهانه از هنجارها، یعنی با خطا، ست که آغاز می شوند، و نه با کژروی
های آگاهانه از هنجارها، یعنی با نوآوری.
نمونه وارمی گویم ، باز: روزی بود و
روزگاری که، در آن، "نمودن" ، در معنا، با "کردن" هیچگاه یکی
یا عوضی گرفته نمی شد."نمودن" به معنای "نشان دادن" بود و
"کردن" به معنای "انجام دادن" . دیوانِ حافظ را ورق بزنیم. در
"رندی آموز و کرم کن، که نه چندین هنر است/حیوانی که ننوشد می و انسان
نشود"٣۹و "کرم نمای و فروآ، که خانه خانه ی توست"،۴۰"کرم
کن" و "کرم نمای" معنایی یگانه ندارند؛ و تنها منطقِ معناهاست که
کاربردِ هریک به جای دیگری را روا می دارد: آن که کرم می کند از خود کرم نشان می
دهد؛ و آن که از خود کرم نشان می دهد، به هر حال، کرم نیز می کند- گیرم کاری که می
کند به نمایش یا ریا یا ناراستی نیز آلوده باشد.
از"روی نگار در نظرم جلوه می
نمود"۴۰ و "جلوه ای کرد رُخت ، دید ملک عشق نداشت"۴۰ می توان نتیجه
گرفت که"جلوه نمودن" و "جلوه کردن" ،هر دو، گستره ی کاربردِ
یگانه ای دارند: یعنی "همکاربُرد"ند:یعنی همیشه هریک را می توان به جای
دیگری به کار برد. امّا همکار برد بودن لزوما به معنای هم معنا بودن نیست. از همین
روست که همکاربرد بودن در برخی گستره های معنایی به هیچ روی به معنای همکار برد
بودن در همه ی این گستره ها نیست.در "صالح و طالع متاعِ خویش
نمودند"،۴۲"نمودند" آشکار است که هیچ پیوندی با "کردند"
ندارد. در "دیدار می نمایی و پرهیز می کنی""دیدار می نمایی"
به هیچ روی با "دیدار می کنی"، هم معنا که نیست هیچ، همکاربرد نیز
نیست."دیدار نمودن"، به معنای"چهره نشان دادن"است:که،آشکارا،
هیچ پیوندی ندارد با "دیدار کردن"-نه در معنا و نه در کاربرد. و تنها
حافظ نیست، البته، که "نمودن" را همیشه از "کردن" باز می
شناسد.
امّا، امّا،ناگهان - که ، یعنی،
"در ناگهانی پس از اندک اندک"، وشاید به علتِ زشت انگاشته شدنِ
معنای"کردن"در کاربردِ "بی ادبانه ی" این واژه در سخن گفتن از
آن کار ِ ویژه "جنسی" - یعنی در کاربردِ آن در چنین مصراعی"کس چه
داند مادر او را که کرد؟"از مولوی، مثلا- زبانِ فرهنگی - ادبی ی ما به تبِ
"کردن" گریزی دچار می آید:و آغاز می کند به همه ی کارها را
"نمودن" یا "ساختن" :و دقت کنیم که "زبانِ" فرهنگ
وادب است که به این تب دچار می آید، نه زبانِ مردم:و چنین می شود که، سرانجام، حتا
در زبانِ شعری ی شاعری در پایه ی فروغِ فرخزاد نیز بر می خوریم به"پنهان
نمودن" :("معشوقِ من/انسان ساده ای ست:/انسانِ ساده ای که من او را/ در
سرزمینِ شومِ عجایب،/چون آخرین نشانه ی یک مذهبِ شگفت،/ در لابلای بوته ی
پستانهایم/ پنهان نموده ام"۴۱) که، همچون جفتِ زنا زاده اش"ویران
ساختن"، از درون دچارِ تناقض است. مگر می شود چیزی را پنهان نشان داد یا
ویران بنا کرد(یا ویران درست کرد یا ویران اختراع کرد)؟!۴۲ با فروغِ فرخزاد ،
امّا، کشانده می شویم به دلِ شعرِ امروزینِ فارسی:که باریک شدن در "زبان
وبیانِ" آن را باید بگذارم برای مجالی دیگر.
باری. نثرِ فرهنگی -ادبی ی امروزینِ
فارسی، هم در ساختارِ دستوری و هم در کاربردِ خود از واژگانِ این زبان، به آسانی
لغزش پذیر است.و چنین است که به "زبان وبیانِ"بسیاری از برجسته ترین
سخنورانِ امروزینِ ایران نیز- آه که چه- به آسانی می توان"لغز ونکته" فروخت:آنهم
در معنایی -دریغا که چه- بسیار سطحی تر وپیش افتاده تر از آنچه حافظ در اندیشه می
داشت، آنگاه که می گفت:"مُدعی گو لغز ونکته به حافظ مفروش:/کلکِ ما نیز بیانی
وزبانی دارد".۴٣
استاد(شوخی نمی کنم)دکتر مهدی ی حمیدی
ی شیرازی، در به یادم نیست چند دهه پیش، صادقِ هدایت را در "درسِ انشا"
رفوزه کرد. زنده یاد دکتر غلامحسینِ ساعدی را نیز به آسانی می توان بر تختِ زبان
خواباند و با تازیانه ای در هم بافته از ده ها لغز ونکته ی دستوری و واژگانی به
جانش افتاد. وناگفته نباید بگذارم که برخی از جمله هایی از خانم پارسی پور نیز، که
آقای دکتر خامه ای بر آنها انگشت نهاده است ،به راستی، و آشکارا، دچارِ"نقص
های دستوری و انشایی"اند.
برای نمونه، دکتر خامه ای می نویسد، و
به درستی، که:"طوبی چادر وروبنده انداخت ..." ،غلط است:چون چادر را نمی
اندازند بل که به سر می کنند. باید به جای آن می نوشت:"چادربه سر کرد و
روبنده انداخت."۴۴ هر چند خوداو نیز واژه ی "باید" را نادرست به
کار می برد:"باید "صیغه ی(سوم شخصِ مفردِ) حال است از
"بایستن". صیغه ی(سوم شخصِ مفردِ)گذشته ی این مصدر "بایست
"است.
باری. وگفتن دارد بی درنگ، و با این
همه، که نویسندگانی چون هدایت و ساعدی وپارسی پور به "زبان آوری" نبوده
است، و نیست، که نام آور شده اند. در پیوند با این گونه نویسندگان، ما "لفظ و
گفت وصوت را" ... نخیر، "برهم" نمی زنیم:فرو می گذاریم:و از این
همه فرا می گذریم:چرا که اینان انگار در آن سوی زبان است که به سبک و ساختارِ کارِ
خود دست می یابند.
نویسندگانی داریم، از سوی دیگر، که-
چه گفتن شان که جای خود دارد- رویه وسویه ی زبانی ی چگونه گفتن شان نیز برای ما با
اهمیت است. اینان زبان آوران اند. در برخورد با کارهای اینان است به ویژه- والبته
که- ما سخت گیر(تر) می شویم."نقص" را براینان است به ویژه-و البته
که-نمی بخشاییم.و البته که "نقص" را نبایدبخشود، به ویژه بر کسانی که در
زبان نیز "کمال "(را)می جویند.
آری.وچنین است که، به راستی،"جای
شکایت"است آنگاه که به نثرِ نویسنده ی زبان آوری همچون محمود دولت آبادی نیز
می توان نکته هایی "دستوری و انشایی" گرفت. و خانم شاداب وجدی بر پاره
ای از "روزگارِ سپری شده ی مردمِ سالخورده"،که در هشتمین شماره از
"فصلِ کتاب" چاپ شده است، نکته هایی گرفته است که حتا دکتر آجودانی نیز
ناگزیر است یکی دوتایی از آن ها را بی چون وچرا بپذیرد.۴۵(یکی از نمونه های خانم
شادابِ وجدی:"... وباز می خوانیم"چون روی صورت و گونه هایش به قدر کافی
سرخاب وسفیداب مالیده شده بود و یک خالِ درشتِ نیلی هم درست در چاه ِزنخدان، که
انگار کاشته باشند"... معلوم نیست که نویسنده در این جمله
فعل"داشت" را بعد از" چاه زنخدان" به کدام قرینه یا مجوزی حذف
کرده است."۴۶)
کوتاه کنم. ما در آستانه ی زبانآگاهی
ایستاده ایم:که خود رویه و سویه ای ست از آگاهی ی تاریخی یافتن بر بحرانی که از
جنبش یا انقلابِ مشروطیت به این سو لایه ها ونهادهایی از جامعه ی مارا فراگرفته و
در زبانِ فرهنگی- ادبی ی ما نیز بازتابیده است. و این که این بحران در زبانِ مردم
چندان نمودی ندارد شاید خود نشانگر و روشنگرِ این باشد که آن انقلاب یا جنبش در
بنیادهای جامعه ی ما(هنوز؟) به راستی چندان نشت ونشست نکرده است.
باری. و،امّا، آگاهی یافتن بر بیماری-
می گویند- آغازِ درمان است. و من پیشبینی می کنم، یا دست کم امیدوارم، که دست کم
برخی از نامدارانِ ادبِ امروزینِ ما، پیرانه سر، بنشینند هر یک به ویراستنِ دستوری
و واژگانی ی نوشته ها وسروده های خویش. درباره ی دیگرانی که خود چنین نخواهند کرد،
یا که دیگر در میانِ ما نیستند تا خود چنین کنند، نیز من هیچ نومید نیستم. روزی،
در آینده ی دور یا نزدیک، ویراستارانی فرهیخته، به جای ایشان و برای ایشان، کاری
راکه باید انجام شود انجام خواهند داد.
"پاک سازی" و "بازسازی"
ی زبانی؟ سانسور و" نظارت" با افزارها و به بهانه های فرهیخته تر؟خدای
من! چه دشوار است در چشم اندازِ آینده با چشمانِ اکنونی ننگریستن!مهم، در همه حال،
این خواهد بود که آیندگان از ما بیاموزند که با زبانِ فارسی ، در نوشتن (و سرودن)
، آن نکنند که ما می کنیم.
و"لقمان را گفتند:ادب از که
آموختی؟ گفت:از بی ادبان!"۴۷
____________________
یادداشت:
من، خودم، یک بار پیش آمد که
بنویسم:"احمد جانِ شاملو تنی از شاعرانی ست که، در زبان وبیانِ شعرِ امروزینِ
ما،هنجار شکنی و نوآوری های فراوانی کرده است."نیکبختانه ، امّا، بی درنگ
دریافتم که دارم غلط می نویسم.چرا؟ زیرا این جمله برآیندی ست از دو جمله:یکی،"شاعرانی
...نو آوری های فراوانی کرده اند"؛ و، دیگری، "... شاملو تنی از اینان
است." و، پس، من باید بنویسم:"... شاملو تنی از شاعرانی ست که... نوآوری
های فراوانی کرده اند". "کرده اند" ، نه"کرده است".
"مثلِ این می ماند که..."هم یکی
از غلط هایی ست که انگار دارند جا می افتند. درست اش این است که
بنویسیم:"مثلِ این است که..." یا "به این می ماند که..."
پانویس ها:
۱- تاکید بر واژه ها، دراینجا و درسراسر
این نوشته ، از من است.
۲- ازحمید مصدق، در دنیای سخن، تهران ،
شماره ۴٣، مرداد - شهریور ۷۰، صفحه ۱۹.
٣- از کامران جمالی، در دنیای سخن، همان
شماره ۴٣، صفحه ۵٣.
۴- از کامران جمالی، در دنیای سخن، همان
شماره ۴٣، صفحه ۵٣.
۵-احمد فیلی حقیقی، در خاوران، مشهد،
شماره۷-٨، خرداد وتیر ۷۰، صفحه ۷۱.
۶-احمد فیلی حقیقی، در خاوران، مشهد،
شماره۷-٨، خرداد وتیر ۷۰، صفحه ۷۲
۷- فریبا اعرابی ، در کبود، هانوفر،
شماره ٣، آذر۷۰، صفحه ٣۴.
٨- فریبا اعرابی، در کبود ، همان شماره،
همان صفحه.
۹- در مقاله ی " از شجریان تا
شاملو"، پویشگران، لندن ، شماره ۲، تیر ۶۹، صفحه ۲۰.
۱۰- در مقاله ی " چه کسی ناممکن دولت
آبادی را ممکن می کند؟"، پویشگران، همان شماره، صفحه ٣۵.
۱۱- فریبا اعرابی، در کبود، همان شماره ،
همان صفحه.
۱۲- ناصر منوچهری ، در کبود، همان شماره،
صفحه ۴۹.
۱٣- امیر هوشنگ کشاورز، در چشم انداز،
پاریس، شماره۹، زمستان۷۰، صفحه۶۰.
۱۴- سرمقاله، پویش، سوئد، شماره ۷و٨،پاییز
۱٣۷۰، صفحه ٣.
۱۵- سرمقاله، پویش، سوئد، شماره ۷و٨،پاییز
۱٣۷۰، صفحه ۵.
۱۶- سرمقاله، پویش، سوئد، شماره ۷و٨،پاییز
۱٣۷۰، صفحه ۶
۱۷- سرمقاله، پویش، سوئد، شماره ۷و٨،پاییز
۱٣۷۰، صفحه ۷.
۱٨-محمد علی کاتوزیان، در فصل کتاب، لندن
، شماره ۶، بهار۶۹، صفحه٣۶.
۱۹-محمد علی کاتوزیان، در فصل کتاب، لندن
، شماره ۶، بهار۶۹، صفحه٣۶.
۲۰- منوچهر ثابتیان، در فصل کتاب، لندن،
همان شماره ، صفحه۷۰.
۲۱- کامیار، در اندیشه وپیکار، فرانکفورت،
شماره٣، خرداد۷۰، صفحه ۱۷۶.
۲۲- منوچهر ایرانی، در چشم انداز، شماره۹،
زمستان۷۰، صفحه ۹۰.
۲٣-از مقاله ی"فرهنگ به غارت
رفته"، در آدینه، شماره۶۷،بهمن۷۰، صفحه ۱۷.
۲۴-ازهمان مقاله، در همان آدینه، صفحه۱۹.
۲۵- از حسین خویی، در پر، لوس آنجلس،
شماره۷٣، بهمن ۷۰، صفحه۲٨.
۲۶- از حسین خویی، در پر، لوس آنجلس،
شماره۷٣، بهمن ۷۰، صفحه۲٨.
۲۷-شهرام قنبری، در چشم انداز، شماره۹،
زمستان۷۰، صفحه۶۵.
۲٨- امیرهوشنگ کشاورز، در چشم انداز، همان
شماره، صفحه ۵۶.
۲۹- ناصر پاکدامن، همان چشم انداز، صفحه۷۵.
٣۰- ناصر پاکدامن، همان چشم انداز، صفحه۷۴.
٣۱-آورده ی ناصر پاکدامن، در همان چشم
انداز، صفحه ۵۷.
٣۲-آورده ی امیر هوشنگ کشاورز ، در همان
چشم انداز، صفحه۵۷.
٣٣-آورده ی امیر هوشنگ کشاورز ، در همان
چشم انداز، صفحه۵۷.
٣۴-در"طوبی و معنای شاهکار" ،
در دنیای سخن، شماره۴۶، دی۷۰، صفحه های ٣۴ تا ٣۷.
٣۵- انور خامه ای ، در دنیای سخن، همان
شماره، صفحه ٣۶.
٣۶- انور خامه ای ، در دنیای سخن، همان
شماره، صفحه ٣۷.
٣۷-Deviation
٣٨-نگاه کنید به دنیای سخن، همان شماره ،
صفحه ٣۷.
٣۹-دیوان حافظ، به تصحیح و توضیح
پرویزناتل خانلری، انتشارات خوارزمی، تهران،۵۹، صفحه ۴۵۶و صفحه ٨۲.
۴۰- دیوان حافظ، همان به ترتیب، صفحه های
۶۴۲و ٣۱۲و ۴۷۲.
۴۱-تولدی دیگر، انتشارات ایران زمین،
ایروین، سال؟،صفحه ٨۲.
۴۲- نگاه کنید به فرهنگ معین، جلد ۲، صفحه
۱۷٨۶.
۴٣- دیوان حافظ، به تصحیح و توضیح پرویز
ناتل خانلری، صفحه ۲۵٨.
۴۴- انور خامه ای، در دنیای سخن، شماره۴٣،
صفحه ٣۷.
۴۵- نگاه کنید به فصل کتاب، همان شماره،
صفحه ۱۴٨.
۴۶- شاداب وجدی، در فصل کتاب، همان شماره،
صفحه۱۴٨.
۴۷- از گلستان سعدی، باب دوم، در اخلاق
درویشان:نگاه کنید به کلیات سعدی، به تصحیح محمد علی علمی، از انتشارات وکتابفروشی
و چاپخانه محمد علی علمی، تهران، ۱٣٣٨، صفحه ۱۱٨.
__________________
خاستگاه
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۵ اسفند
۱٣۹۲ - ۲۴ فوريه ۲۰۱۴