Tuesday, February 18, 2014

 

نگرشی دیگر به استوره ای کهن و نمادین و رازآمیز در " شاهنامه" - رویکرد نسل نو به ایران شناسی - نوشتاری از "عزیز عزیزی کوتنایی"



داستان"اکوان دیو"درشاهنامه.
و
چند گزارش ارزشمند علمی -ادبی.

می توان ،این داستان شاهنامه را ،ازچند دریچه وگوشه بررسی کرد:
1:
از پنجره ی کلامی {هستی شناسی}.
2:
از نگاه وهنر داستان پردازی وروایت گری.
3
و بویژه از چند نگرش ونگاه شگفت علمی.
نخست:
از نگاه فلسفی وکلامی، می توان پی برد که فردوسی بزرگ نیز ،مانند بسیاروبخش بزرگی از سرایندگان ونویسندگان ، با فلسفه وخرد ورزی {به گونه ی یونانی} ناهمسو بوده است ودرآغاز این داستان،فلسفه وفیلسوف را ،البته مورد نقد منصفانه ومحترمانه ی خویش قرار داده است.
اگرچه وقتی به برآیند ومعنا وبرابر"سفسته"ویا "سوفیست" و "فلسفه" و"فیلسوف"* برسیم ، درهر2 واژه ،خرد -دوستی وخردورزی را می بینیم .
 "خرد"همیشه میانبند وگوهره ی پرداخت های همیشگی ودست افزار نقد وواکاوی خردمند ایران زمین"فردوسی " بوده است.

در آغاز این داستان دارد:

ایا فلسفه دانِ بسیار گوی
نپویم براهی که گفتی بپوی*
ترا هرچه بر چشم سر بگذرد
نگنجد همی در دلت با خرد

نگرش فردوسی به فلسفه ،برابر با خرد ستیزی نیست چرا که در لایه لایه ،سر آغاز،میانبند وپایان بسیاری از داستان به خرد وخدای خردش، دسترسی داریم.
آغاز همین داستان:
تو بر کردگارِ روان و خرد
ستایش گزین تا چه اندر خورد

اما میان واکاوی وگفتگوی ، فردوسی بزرگ با دیگرمنتقدان وستیزه گران بافلسفه، چون خاقانی ویا امام محمد غزالی ودیگران، فرق فراوانی ست.
ستیزه جویانه وتند ترین حمله هارا، امام محمد غزالی به شکلی سخت گیرانه وغیر متعارف، وبا ناهنجاری تمام به فلسفه وبه رویه وشیوه های استدلال وماهیت آن، روا داشتند ویا حتی به شکلی غیر متعارف به آن تاختند .
غزالی در تََهافت الفلاسفه والمُنقِذ من الضَّلال، یورش وحمله ی کوبنده ای به فلاسفه وفلسفه کرده است، که دراین گزارش تنها خوانندگان را به مراجع ومنابع همسو با این تفکر واین کتاب، پیوند می دهیم واز شرح آن پرهیز می کنیم.

واما خاقانی در چکامه ای دارد:

چشم، بر پرده ی اَمَل منهید
جرم بر کرده ی ازل منهید

نقد هر فلسفه کم از فلسی ست
فلس ،در کیسه ی عمل منهید

مرکب دین که زاده ی عرب است
داغ یوناش ، بر کفل منهید

قفل استوره یِ ارستو را
بر در ،احسن الملل منهید

فلسفه در سخن میامیزید
وانگهی نام آن جدل منهید

فلسفی، مرد دین مپندارید
حیز را ،جفت سام یل منهید
اما خردمند بزرگ ما، با ارزش ورعایت نقد وبا نگاهداشت ومنش همیشه به خرد نزدیک، گوید:
ایا فلسفه دان بسیاری گوی
نپویم براهی که گفتی بپوی
اگرچه ایشان ،همواره در طرح وبرگزاری داستان ،در جایگاه راوی قرار داشته ، و رخدادهاوپیشامد ها را از زبان ،موبدان ویا گفتار دهقانان ودیگر گویندگان ، گزارش می کرده است،اما همیشه با ورود وبا در آمدِ به گاه ،در مباحث کلامی،وگاهی ،اخلاقی ونقل حکمت، وگاهی،از سر دقتهای علمی، خویش نیز، در مرجع ومنصب داوری قرار می گیرد.

ایشان هم ،درسرآغازاین داستان وهم درمیانبند وهم دربهره ونتیجه گیری ، از عناصر وارکان داستان، به سوی طرح وبحث کلامی پیش می رود ، که از نگاه هستی شناسی وکلامی، بسیار ارزشمند ،مهم و قابل گفتگو و واکاویست..

ستیزه ی کهنه ی،"عقل باعشق": ویا علماء با فلاسفه را می دانیم واینکه حتی در یونان کهن هم، بزرگان فیلسوفی چون "افلاتون" شعر را بیرون وخالی از خرد وحقیقت می دانستند.

در جوامع مسلمان وحتی ایران پس از اسلام،فشار بر فلاسفه تا اندازه ای بوده که گاهی دراثر این فشار، فلاسفه ی بزرگی چون : ابن مقفع-رازی-فارابی –پورسینا –شیخ اشراق وگروه بسیار بزرگی ازین دست فلاسفه، چون "اخوان الصفاء"- خیام ویا ابن سینا ناچار به عقب نشینی -انکارویا کتمان تفکراتشان بودند.

اگرچه "پورسینا" با همه ی دلبستگی وشرح بر آثار وتفکرات ارستویی ومشائیان،در پایان عمر، به شکلی از گرایش های عارفانه-صوفیانه، سر در می آورند،
اما از بنیان فیلسوفی، مشایی وارستو انگاربوده است.
می توانیم ،ریشه خرد خسروانی ویا مشرب اشراقی ،وضد "مشایی" را دراین کتابها ورسالات پورسینا ببینیم که در پایان عمرش نوشته شده اند.:

رساله العشق"- "حی ابن یقظان"- "رساله الطیر" و"سلامان ابسال"، این گرایش هارا به روشنی به ما نشان می دهد.

شاید این دوبیتی{رباعی} از "خیام" هم نشانگر این گونه اعراض ها وکتمان هاست؟؟

دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام
ایزد داند، که آنچه اوگفت، نی ام

لیکن چو درین غم آشیان آمده ام
آخر کم از آنم که بدانم که کی ام؟*
سنایی دارد:
عقل نبود، فلسفه خواندن، زبهر کاملی
عقل چبود ،چون نبی خوان ونبی خوان داشتن

نیازی به گواه فراوان نداریم که عطار ومولانا وبسیاری دیگر از بزرگان هم،ستیزه های فراوانی با عقل و-فلسفه ، بویژه با فلسفه ی مشایی وارستو انگاری ،داشتند.

شاید به هرروی "فلسفه" را نوعی خرد انگاری یونانی، می پنداشتند و،با این شیوه به ستیزه بر می خواستند.
دوم :
می توان این داستان کوتاه وظاهراً کم اهمیت را با دقتی دیگر نگاه کرد .

از نگاه وهنر داستان پردازی- وروایت گری وپرده آفرینی در نمایش جنگ ودست افزارها -شیوه های پهلوانی -جنگ آوری -برخی بر آیند ها -رمز وراز جنگی.
یگانِ واژگان با پایگان زبان -آیین سخته وبهنجار زبانی -نویسش دانشمندانه، دراین سرودن ها ،نگرش فردوسی بزرگ وسرآمدی اورا در بین سرایندگان فرهنگ فارسی نشان می دهد.
در نگاره ها ونمایه های این رزم آوردها وسپس گفتاوردهای ایشان، به درستی وزیبایی جانمایه ی خرد پارسی را می توان به زیباترین گونه به چشم دید. 

<
باد"در ترکیب از "باد تیغی زدن" ویا "باد اسب"،و "باد" بسیار قابل بررسی وتامل هست..وباز دراین زمینه به بیت ها واستنادات ،فردوسی بزرگ نگاهی می کنیم.
.
جز اکوان دیو، این نشاید بدن
ببایستش از باد ،تیغی زدن
ویا :
کمان را بزه کرد واز باد اسب
بینداخت تیری چو آذر گشسب
و:
چو اکوانش از دور، خفته بدید
یکی باد شد ، تا بر او رسید
و
چوباد ازشگفتی هم اندر شتاب
بدیدار اسب آمد، افراسیاب

نیاز به دانش ودقت ی ویژه دارد تا تاثیر وتعریف باد یا بادِاسب را در پی تعریف "سرعت""شتاب" و"زمان" هم بدانیم.
برای آشنایی بیشتر یا باد وافسانه ی باد ویا دیو باد می توان به کتاب ارزشمند "آیین ها وافسانه های چین باستان" نوشته ی "جهانگیر هورجی کویاجی" وبه ترجمه ی استاد دکتر "جلیل دوستخواه"، رجوع کرد.
<<
رستم در بسیاری وقت ها برای زدن ضربه ی روانی وخرد کردنِ حریف ودشمن،پیش از ستیزه
وجنگ، برای به هم زدن تعادل روحی حریف، خودرا معرفی می کند، او می داند که نام او وشناختنش خود انگیزه ی بزرگی برای شکشت دشمن هست.

بغرید چون شیر و بر گفت ،نام
که من رستمم، پور دستان سام

* * *

"اکوان دیو" هم با همه ی تعاریفی که از آن می دانیم ،اصول ومنش جوانمردی وجنگ را دراین بخش رعایت کرده واز رستم می خواهد، اکنون که در چنگ مرگ وبین زمین وآسمان سرگردان هست، شکل کشته شدنش را بر گزیند او به رستم می گوید:

سوی آبت اندازم، ارسوی کوه؟
کجا خواهی افتاد دور از گروه؟

اما رستم باز بر پایه ی اینکه دیو:
همه واژگونه بود ،کار دیو
که فریاد رس باد گیهان خدیو

باز به نیرنگ ی جنگی ،به دروغ و وارونه به دیو پاسخ می دهد.
دروغ در برابر سرشت دوگانه و وارونه ی دیو،پیروزی را شاید به او ببخشد؟
چون می خواهد که به دریا افکنده شود به دیو می گوید:
به کوهم بینداز تا ببر وشیر
ببینند، چنگال مرد دلیر
والبته دیوِ واژونه اورابه "دریا"جایی که براستی مطمح نظر وخواسته درونی رستم بود، می اندازد.
<<<<

دقت فردوسی بزرگ ،در چگونگی وکاربرد ازدست افزارها وادوات جنگی بسیار شگفت آور هست.
وقتی رستم از دریا به خشک می آید،جنگ افزارها یی را که نم کشیده بوده است را می گذارد تاخشک شوند ،اما نشان می دهد که دراین بین ، "ببر بیان" خیس ویا تر نشده...چون ببر بیان،در بر آیند وتعریفی که از آن به یاد داریم :
نه سوزد در آتش نه درآب تر
شود چون بپوشد بر آیدش بر

یکی جامه دارد زببر بیان
کز آب وز آتش نیابد زیان
وبا دانایی می گوید:

بر آسود وبگشاد بند میان
بر چشمه ،بنهاد ببر بیان

کمند وسلیحش چو بفگند نم
زره را بپوشید، شیر دژم
<<<<<
باری،گویی رستم بدون رخش همیشه تنهاست وشاید ، رخش در استوره با داغ ومهر وشناسه ی رستم آفریده شده وزاده است.
رستم همیشه در نبود رخش ،در بسیاری ازین آوردها ،احساس ناتوانی می کندوپس از پیداکردن رخش، به کار و یا رزمش بدرستی می پردازد،گویی بخشی گمشده وبخشی از همان جانور وجزوی از گوهره وهستی اوست.
این گفتگو واینکه انسان جانوی با سرشت وآمیزه ای از گوهرِ گیاه -جانور هست ،خود بارها گزارش ومباحثی را برای نگارنده، در بر داشته است اینجا به نگاه فردوسی بزرگ می نگریم:

بدان چشمه آمد،کجا خفته بود
برآن دیو بدگوهر ، آشفته بود

نبد رخش رخشان بر آن مرغزار
جهانجوی شد، تند با روزگار

بر آشفت وبرداشت زین و لگام
بشد بر پی رخش تا گاه شام
<<<<<<
شیوه ی "اسب گرفتن"ویا اسب ستاندن از دشمن ویا رقیب ویا اسب فرستادن، یک امیر ویا حکمران برای دیگر امیری بزرگتر به نشانه ی تمکین ویا باج ویا اسب از قلعه گرفتن هم ،آئین وبرآیند ومعانی یی دارد....که در حوصله این مقال نیست...
اما به کارکرد رستم دراین داستان وبهره اش نگاهی بکنیم.
دراینجا رستم ، نخست با فریاد وغریو اسب هارا می رماند:

گله هرکجا دید ،یکسر براند
بشمشیر بر، نام یزدان بخواند

پس پشتشان، رستم گرز دار
دوفر سنگ، برسان ابر بهار

چو بر گشت برداشت پیل ورمه
بنه هرچه آمد به چنگش همه

ودر پیگیری این هیجا وجنگ ، پس ازین، رستم همه ی گله وچهار پایان را به لشگر ایران می آورد..
به پیش اندر آورد، یکسر گله
بنه هرچ کردند، ترکان یله

به ایرانیان بر ،گله بخش کرد
نشستِ تن خویشتن، رخش کرد

نه می توان نسبت چپاوول وغاتگری را به رستم داد ونه اینکه گمان کنیم، رستم فقط گله ی اسبان وپیلان را یله کرد که فقط ازدسترس تورانیان بیرون باشند .

گشایش بارو -دژ- قلعه-ویا یک شهر، واسب ستاندن ،درجنگ یا گرفتنِ اسبها وگله های اسپان وستوران وچارپایان ، نشانه ی پیروزی وشکست دادن دشمن بوده است.
...
<<<<<<<
افسوس هیچ جا نویسندگان ویا مستنسخین، شمارگان 100{سد} ویا 60{شست}را درست نمی نوشتنند وبه نادرستی وهمه گیر،شمارگان واعدادِ،60 را {شصت }و100را {صد}می نوشتند.اما "شستِ دست را حتمن درست می نوشتند.
دراین چند بیت به "شست" وچگونگی کاربرد آن در تیروکان نگاه می کنیم .

بریشان ببارید چون ژاله میغ
چه تیر ازکمان وچه پولاد تیغ

چو افکنده شد شست مرد دلیر
بگرز اندر آمد زشمشیر شیر

همه ی پژوهندگان "شست "ِ دست را دراین بیت"؟، 60 {عدد}پنداشتند ودرحالیکه هیچگاه شمارگان 60در شاهنامه اینگونه ویابا این املاء نوشته نشده..پس شاید؟
؟؟ بیت را باید گونه ای دیگر خواند ودید

چوافکنده شد، شستِ مرد دلیر
بگرز اندر آمد، زشمشیر شیر

نمونه های بسیارفراوان ازکمان هایی که هنوز در دسترس ما مانده است، هم چنین بسیاری از فلاخن ها وسنگ اندازهای کوچک نشان می دهد،که با کشیدن وگرفتن با، انگشت شست وانشگت اشاره ازمیانه ی وَتر ِکمان که به آن پوست ویا چرم کوچکی بود، زمینه را برای کشیدن تیر وپس ازآن پرتاب تیر آماده می کردند.
یعنی وقتی شستِ مرد پهلوان از کشیدن وتیر انداختن افکنده وخسته شد، ، به گرز دست برد...
آوردن شماره ی 40 دربیت بعد این انگیزه واین برداشت شاید نادرست را بیشتر کرده که لابد شست در بیت بالا هم شماره ی 60 هست درحالیکه چهل -سد -هزار- شمارگانی هستند که به کثرت دلالت می داشتند، اما 60 آنهم به نوشتن {باسین} نمی تواند دلالت به شماره وعدد 60 وبه کثرت وگروهی دلالت داشته باشد ونوشتنش به این گونه وهم چنین کمان کشیده شدن به کومک شست،نشان دهنده ی این هست که شست انگشتان دست بوده است.
....
<<<<<<<<<
آیا 4 پیل وآنهم سپید درهر لشکر، اعلان ازپیش برای پیروزی بررقیب ویا دشمن هست؟؟
که ما پیشتر دوپیل سیاه شماراهم تسخیر کردیم؟
وستاندن 4 پیل سپید از سوی رستم ،آیا هیچ بر آوردی رزمی ویا تداعی کننده ی بازی شطرنج نیست، ویا نشان دهنده ی تسخیر وگرفتن وزدن دوپیل رقیب مقابل نیست؟ که با دوپیل سفید بشود 4 پیل؟

سپهدار با 4 پیل و سپاه
پس رستم اندر گرفتن براه

ازو بستد آن 4 پیل سپید
شدند آن سپاه از جهان نا امید

* * *
این آئین، که پس از جنگ ویا هرپیروزی یی با باده ورود وساز، ازدل، اندیشه وغم،بزدایند هم درآیین تورانیان وهم در تاریخ ما همیشه بوده است.
ابا باده رود وگردان به هم
بدان تا کند بردل اندیشه کم
<<<<<<<<<<<
با نگاه به"دئو" ویا "دیو" وگفتارها، وپژوهش ها یی فراوانی که در خدایی ودر فرشتگی وشناسه ی دیو وتقربش گفتند...فردوسی بزرگ با بر داشتی بسیار اخلاقی -علمی ،تعریف ساده وارزشمندی ازین پدیده می کند و به این نتیجه می رسد که:
::
تو مرد دیو را ،مردم بد شناس
کسی کو ندارد، زیزدان سپاس

هر آنکو گذشت از ره مردمی
زدیوان شمر، مشمر آز آدمی
ویا:
نیابد گذر، شیر بر تیغ اوی
همان دیو وهم مردم کینه جوی

آیا "اَکو آن" یا "اکوان" همان "کوآن" ویا دیوِ پارت ها ویا همان دیو افسانه ای "خوان"چینی ها؟در آیین وداستان های کهن هست آیا این برداشت از کهن الگوهای ما پیش از فرمانروایی پارس ها اززمان پارت ها ویا ماد ها به جای مانده؟ ویا اگر نشانه هایی در پارت ها ویا ماد ها ، از آن در دست هست؟؟ ،آنهم برداشتی از آیین چینیان بوده است؟؟؟*
کُوان یا اکوان :
همان "اکو منه" یا "اکامانا" در اوستایی دیو پلیدی وبدیست که در برابر وبا "وهومنه" می ستیزیده ،پس حتی با بار معنایی بیت هم نمی توان، "گَوان" خواندش.

کُوان خوان و اکوان دیوش مخوان
که بر پهلوانی ،بگردد زبان 

ودرداستانی دیگر دارد:

کُوان ،پهلوانی بوَد زورمند
به بازوی برز و به بالا بلند
.....
اما ارزشمندترین نگاه وگفتگو برانگیزترین،گزاره ی داستان "اکوان دیو":

نگرش علمی ودانش مندانه:
بهره گیری -دقت و نظریه پردازی فراخور حال آن زمان وجوحاکم باآن روزگار وپادشاهان، ازسوی فردوسی بزرگ، که بتواند دانسته ها وآموزه هایش را به تصویر بکشد. 

1
"کرویت وگشتن زمین "

فردوسی بزرگ ،فقط درهمین داستان{در پایان سده ی 4 وآغاز سده ی 5 }بیش از 3 بار درشگرد ها وگویه های گوناگون، از گرد بودن زمین و"کرویت" وچرخش وحرکت آن گفتگو می کند .

کزویست "گردون گردان" به پای
هم اویست بر نیک وبد رهنمای
و
دگر آنک ،این "گرد گردان" سپهر
همی نو نمایدت، هرروز چهر

اگرچه این "گرد گردان" را به هر سه شکل بخوانیم باز گردیدن وگشتن را در آن می بینیم.
وسه دیگر:
ولیکن چنینست "گردنده" دهر
گهی نوش بایند ازو ، گاه زهر
.
ویا شاید بتوان ازین بیت بهره ی بهتری از گردش وحرکت زمین {وضعی -انتقالی}بدست آورد.
حرکت زمین 1 به شکل کمان 2 به شکل تیر؟؟؟؟ 

برین گونه گردد، همی چرخ پیر
گهی چون "کمانست" وگاهی چو"تیر"

وهمانند کردن زمین به گنبدی تیزگرد، هم نشانه ی دانش ایشان وخردمندان ایرانی بوده 
که داند ،کزین گنبد تیز گرد
درو سود چندست و وچندی نبرد؟

در حالیکه، چند سد سال پس از آن، حتی در اروپای در اوج رنسانس در سده ی 16 و17 ، میلادی ،کلیسا بر حسب دستور کتاب مقدس چه بر سر دانشمندانی چون گالیله آورده بود.
تا اصولن گالیله از بنیان ، هم مرکزیت زمین را به نام مرکز هستی که برگرفته شده از نگاه "ارستو"بود را می پذیرد{نظریه ی زمین مرکزی}وهم نظراتش را در باره ی چرخش وگردیدن زمین پس بگیرد
.
2
یوفو ویا جانوران یا موجودات ناشناخته؟؟

وجود وبروز جانوان -غولان -دیوان وحیواناتی با سروشکلی شگفت وگاهی ترکیبی، در اساتیر کهن جهان وداستان های باستانی ما با ویژگی هایی که بیان شده، با شتاب وسرعتی بالاتر وبسیار بیشتر{که دربخش سوم به آن نگاه خواهیم کرد}از نکات ارزشمند این داستان هست.

با توصیفات وگزارش هایی که در این داستان ودیگر داستان کهن، ازین موجودات داریم می بینیم، که این پدیده ها،در هر زمانی به شکل وگونه ای، ابر زمینی، بسیار پیشرفته تر با توان وظرفیت وقدرتی بالاتر وبرتر از انسان از هر حیث ، به زمین وزمینی ها می تاختند .
شواهد،علمی درست وداستانهای واقعی در گذر زمان این نظریه را پذیرفته هست که انسان، وکره زمین در این چندین میلیاردکهکشان، شاید از نگاه پیشرفت در مرتبه ای بسیار پایین قرار گرفته واصولن هنوز انسان بسیار ناتوان وناچیز هست وفردوسی بدان در آغاز همین داستان نگاهی دارد:

همه دانش ما به بیچارگیست
به بیچارگان بر، بباید گریست

جهان پرشگفتست چون بنگری
ندارد کسی ، آلت داوری

ناتوانی رستم در بارهای پیاپی در ستیزه با اینگونه دشمنان ودراین داستان با "اکوان دیو"وغیب شدن این موجود، بی معنا ویا از سردروغ وخیال نیست .
ریشه ها ونشانه های درست این داستان ها ، را می توان در برخی از مستنداتی که ازین موجودات بدست آمده بررسی کرد وهم چنیین می توان ازنقشها ونگاره های چند ده هزار ساله ی غارنشینانی که در غارشان عکس های موجودات فضایی را می کشیدند ،رمز یابی کرد.

3

"زمان" و"شتاب"

با نظریه پردازی هایی که دانشمندان کرده اند با سرعت دهشتناک وکمی که ما بشر امروزی در سیر فضا، داریم{ چیزی نزدیک به 40 هزا کیلومتر درساعت؟؟} درحالیکه،با این شتاب وسرعت،باید برای رسیدن به برخی کرات وسیارات میلیونها سال درراه باشیم.

آیا؟کره ی زمین که پرتابه ای ازخورشید نسبتاً جوان هست،وانسان سرگشته ی این سده در قیاس با موجودات ناشناخته ی ثبت شده در مراکز هوایی جهان چون ناسا، در تمدن پایینی بسر برده و شتاب وسرعت بسیارناچیزی دارند؟؟.
شتاب آخرین پرنده ویا شی ناشناخته ی رصد شده در آسمان چند ده هزا کیلومتر بر ثانیه ، را قیاس کنید با مثلن 30 هزار کیلومتر بر ساعت ،ماشینی که بشر ساخته است{البته این دقت وآمار با کمی اختلاف گفته شده}.
؟پس شاید؟ بشر هنوز شتاب وسرعت ویا به نگاهی دیگر در قرار گرفتن در گستره ی "زمان"بسیار شاید در آغازتمدن هست؟ سی هزارکیلومتر بر ثانیه ی موجودات ناشناخته،با 30 تا 40 هزار کیلومتر بر ساعت، انسان امروزی شاید در قیاس با پیشرفت های دیگر موجودات خنده دار باشد.
به چند گواه از کنش ها ی این موجودات،در زمینه ی شتاب ، سرعت، وتوانمندی آنهابا نگاه به گزارش وداستان پردازی فردوسی بزرگ، درخواهیم یافت، بشر همیشه در معرض تاخت موجودات فرازمینی بوده است.

چو گور دلاور ،کمندش بدبد
شد از چشم او در زمان نا پدید
یا:
همان کو ،کمان کیان برکشید
دگر باره شد گور ازو ،ناپدید
و
چهارم بدیدش ،گرازان به دشت
چو باد شَمالی برو بر گذشت

چو باد از شگفتی هم اندر شتاب
به دیدار اسپ، آمد افراسیاب

ناپدید شدن ویا غیب شدن ویا با شتاب باد حرکت کردن، اغراق نبوده است وبابد صحنه ای از گزارشهای درست وراستین بوده باشد.
دقت ودانش به اینکه بشر دراین "گِرد گردان" یا "گَرد گردان"یا "گِردِ گردان"بسیار ناتوان وسرگشته است، را می توان نشانه ی دانش وخرد فردوسی بزرگ، در ناتوانی بشر در برابر جهان هستی بزرگ دانست
آیا این سرعت وشتاب زیاد، را باید نتیجه ی پیشرفت ویا توانمندی آن موجود ات غیر زمینی دانست؟
آیا همان گونه که بارها، به نگاه کرد فردوسی بزرگ رسیدیم، باید بپنداریم انسان بسیار ناتوان هست؟
وآیا برای همین نیست که فردوسی برگ در جای جای سروده هایش ،زبان به ناتوانی بشر می گشاید؟
در میانبند این داستان می گوید:

چه گویی تو ای خواجه ی سالخورد؟
چشیده ز گیتی بسی گرم وسرد
که داند،که چندین نشیب وفراز؟
به پیش آرد، این روزگار دراز
...................................................................................................
عزیزی کوتنایی
..
* کتاب تردید بخش "شک آوران"از "بابک احمدی"
منابع وبرخی ماخذ :
شاهنامه ی مسکو...
رمز و داستانهای رمزی ، درادب فارسی :دکتر پورنامدرایان
داغ گل سرخ : دکترکتایون مزدا پور
لغت نامه ی دهخدا
دیوان خاقانی
ویکی پدیا
انواع ادبی :دکتر شمیسا
برخی مقالات وگزارش های استاد دکتر جلیل دوستخواه.





<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?